دیگری گفته است :  
شاد  بودن چقدر مهم است . پدر من هرگز خسته نبود ؛ او اغلب روی سرش می ایستاد  تا سه فرزندش را تحت تاثیر قرار دهد و با انجام كارهای ساده  این چنینی این  زندگی یكنواخت و بی هیجان ما را شور و هیجان می بخشید . به عنوان مثال یك  بار ما را ترغیب كرد یكی از داستانهای پر مخاطره ژول ورن به نام سفری به  ماهی فروش ( با اختاپوس زنده اش ) را تجسم كنیم . پدرم آموخت كه زندگی وقتی  قرین شادی گردد بهتر خواهد بود  و دیگران را همراه ما می سازد .   
                                            *******************************************
 
جوانی دیگر گفته است : 
اكثر  صبح ها زمانی كه پدرم مرا به مدرسه می رساند این ضرب المثل را تكرار می  كرد " كلاهت را بپا " منظورش این بود كه قدر و منزلت خودت را فراموش نكن .   بارها در طول زندگی این ضرب المثل را مورد استفاده قرار دادم . این ضرب  المثل انگیزه بخش من برای اتمام روابط خطرناك بود و خاطر نشان می كرد كه   در كار، تواناییهای خودم را دست كم نگیرم . به یمن این نصیحت حكمت آمیز  اجازه ندادم عدم خودباوری مانعی برای تحقق اهدافم گردد .