در روایتی آمده است:
«سلام بن مستنیر گوید: من در خدمت حضرت باقر (علیه السلام) بودم که حمران بن اعین (یکى از اصحاب آنحضرت) وارد شد، و از چیزهایى پرسید. پس همین که خواست برخیزد، به امام باقر(علیه السلام) عرض کرد: من شما را آگاه کنم - خداوند عمر شما را دراز کند و ما را به وجود شما بهره مند سازد - که ما خدمت شما می رسیم و از نزد شما بیرون نمی رویم تا اینکه دل هاى ما نرم شود، و جان هاى ما از [نداشتن] این دنیا تسلى یابد، و آن چه از این اموال و دارایى که در دست مردم است، بر ما خوار و پست شود، سپس از نزد شما بیرون رویم و همین که [دوباره] پیش مردم و تاجران رویم، دنیا را دوست بداریم؟ [این چگونه است؟] آن حضرت (علیه السلام) فرمود: همانا اینها دل هاست که گاهى سخت و گاهى هموار و آسان شود.
سپس فرمود: هر آینه یاران حضرت محمد عرض کردند: ای رسول خدا! ما بر نفاق از خودمان ترسناکیم؟ فرمود: چرا از آن مى ترسید؟
عرض کردند: هنگامی که نزد شما هستیم و شما ما را تذکر می دهید و به آخرت تشویق می کنید، از خدا مى ترسیم و دنیا را یکسره فراموش می کنیم و در آن بى رغبت می شویم تا آنجا که گویا آخرت را به چشم خود ببینیم و بهشت و دوزخ را [می نگریم] و چون از خدمت شما می رویم و داخل این خانه ها می گردیم، و بوى فرزندان را استشمام می کنیم و زنان و خاندان را می نگریم، از آن حالى که نزد شما داشتیم برمی گردیم؛ به حدى که گویا ما هیچ نداشته ایم [و شما را ندیده و خدمت شما نبوده ایم و آن حال قبلى را نداشته ایم!] آیا شما از این که این تغییر حالت نفاق باشد، بر ما می ترسید؟
رسول خدا (صلی الله علیه و آله) به آنان فرمود: هرگز [این نفاق نیست]، اینها وسوسه هاى شیطان است که شما را به دنبال تشویق می کند، به خدا سوگند! اگر شما به همان [حالى که به آن خودتان] را توصیف کردید، مى ماندید هر آینه فرشتگان دست در دست شما مى گذاشتند...».