امام جماعت الکی :
عبا و عمامه را برداشتم و مرتب کردم و گذاشتم کنار ستون و رفتم که دوباره وضو بگیرم .
سر فرصت وضو گرفتم و برگشتم .نزدیک سنگر که رسیدم دیدم صدای مکبر می آید : سمع الله لمن حمده ! بله،
اشتباه نمی کردم ، نماز جماعت می خوانند ، اما با چه کسی؟ غیر از من ، گردان روحانی دیگری نداشت .
با احتیاط داخل شدم . به سجده که رفتند، دقت کردم دیدم مثل این که عبا و عمامه ی من بیچاره است که امام جماعت پوشیده ، الله اکبر، این جایش را دیگر نخوانده بودم. فکر همه چیز را می کردم جز این که در یک چشم به هم زدن در روز روشن عبا و عمامه ام را تک بزنند و جای من با یستند در محراب و نماز جماعت بخوانند!
دیگر فایده ای نداشت. باید به روی خودم نمی آوردم و قضیه را جدی نمی گرفتم، جبهه بود دیگر، باید با پشت جبهه تفاوت هایی می کرد!.