-
«صوّروا أمیر المؤمنین فی صورة الدّیّوث الذی لا ینافح عن عرضه، ویقر الفاحشة فی أهله، وهل یتصور مثل هذا فی حق أمیر المؤمنین علی!؟ إنّ أدنی العرب یبذل نفسه دون عرضه، ویقتل دون حرمه، فضلاً عن بنی هاشم الذین هم سادات العرب وأعلاها نسبًا وأعظمها مروءة وحمیة، فکیف یثبتون لأمیر المؤمنین مثل هذه المنقصة الشنیعة، وهو الشجاع الصندید، لیث بنی غالب، أسد الله فی المشارق والمغارب!؟ (17)
محمد بن عبد الوهاب که به دنبال هر مستمسکی میگردد تا با کوچکترین بهانه بغض و کینه خود را نسبت به شیعیان آشکار کند در این ماجرا نیز کوتاه نیامده و دشمنی خود را آشکار نموده است و در» رساله فی الرد علی الرافضه چنین گفته است: «ویشابهونهم فی قولهم إن دینا بنت یعقوب خرجت وهی عذراء فإفترعها مشرک بقولهم إن عمر إغتصب بنت علی رضی الله عنه» (18) آری، وی در این کلام شیعیان را مانند یهود دانسته و مینویسد همانطور که یهودیان قائلند که شخیم بن حمور الحاوی، دینا را دزدید و به دینا دختر حضرت یعقوب (علیه السلام) تجاوز نمود؛ شیعیان نیز با امثال این روایت قائل به تجاوز به دختر حضرت علی (علیه السلام) - نعوذ بالله- توسط خلیفه دوم شدهاند. این بود اشکالات اهل تسنن به این روایت که قبل از پرداختن به آنها، طرداً للباب اشاره اجمالی به داستان دینا میشود تا منظور کلام محمد بن عبد الوهاب آشکار گردد.
پی نوشت:
17. (اصول مذهب الشیعه، ص 281)
18. (رساله فی الرد علی الرافضه، ج 1، ص 33)
-
ماجرای دینا
در تورات این داستان به این صورت بیان شده است: «فی الباب الرابع والثلاثین من سفر التکوین هکذا: 1 (وخرجت دینا ابنة لیا لتنظر إلی بنات ذلک البلد) 2 (فنظرها شخیم بن حمور الحاوی، رئیس الأرض فأحبها فأخذها وضاجعها وذلها) 3 (وتعلقت نفسه بها، وأحبها وکلمها به ما وافقها، ووقع بقلبها) 4 (فقال شخیم لحمور أبیه خذ هذه الجاریة لی زوجة) 8 (فکلمهم حمور) الخ 13 (فأجاب بنو یعقوب الخ) 14 (لا نستطیع نصنع ما تطلبان، ولا أن نعطی أختنا لرجل أغلف فإن ذلک عار علینا) 15 (بهذا نشبهکم إذا ما صرتم مثلنا لکی تختنوا کل ذکورکم) 24 (فارتضی جمیعهم واختتن کل من کان منهم ذکراً) 25 (فلما کان الیوم الثالث وقد بلغ منهم الوجع جداً، أخذ ابنا یعقوب شمعون ولاوی أخوا دینا، کل واحد منهما سیفه، ودخلا المدینة علی طمأنینة، وقتلا کل ذکر) 26 (وحمور، وشخیم ابنه، وأخذا دینا أختهما من بیت شخیم) 27 (وخرجا ودخل بنو یعقوب علی القتلی، ونهبوا المدینة التی فضحت فیها دینا أختهم) 28 (وأخذوا غنمهم، وبقرهم، وحمیرهم، وکل ما فی البیوت، وکل ما فی الحقل وسبوا صبیانهم، ونساءهم)».(19) بر هر صاحب بصیرتی آشکار است که خود این جملات مهمترین دلیل بر وجود تحریف در آنها میباشد و به هیچ وجه با شأن خاندان نبوت سازگاری ندارد؛ و نیز جنایات صورت گرفته از خاندان یعقوب به دور میباشد. در هر حال تشبیه شیعه در این عقیده، به یهودیانف در نهایت بی انصافی و کمال وقاحت صورت گرفته است.
پی نوشت:
19. (اظهار الحق، ج 2، ص 320)
-
نگاهی به نظرات اهل تسنن
با توجه به مطالبایکه ارائه شد، میتوان به چهار ایراد اساسی اشاره نمود:
1- این روایت با شجاعت حضرت علی (علیه السلام)، منافات دارد.
2- ائمه با خلفا مشکلی نداشتند، واین روایت برای توجیه دشمنی شیعیان با صحابه جعل شده است.
3- سند روایت اشکال دارد.
4- این روایت با غیرت و مردانگی حضرت علی (علیه السلام)، سازگاری ندارد. اما اینکه چرا اهل تسنن تا این حد اصرار دارند بر اثبات این امر، و به هر وسیلهای شده میخواهند ثابت کنند که حضرت علی (علیه السلام)، راضی به ازدواج دختر خود با خلیفه بوده است، دلیل پشت پرده خود را دارد و آن اینکه «اهل سنّت روی آن خیلی مانور میدهند تا در مسائل مربوط به شهادت حضرت زهرا علیها السّلام تشکیک کنند، چون حضرت علی (علیه السلام) نمیتواند دخترش را به قاتل همسرش بدهد، از اینجا نتیجه میگیرند که واقعه شهادت حضرت زهرا علیها السّلام محلّ اشکال است، »(20)
پی نوشت:
20. (کتاب النکاح، ج 6، ص 18)
-
- شجاعت حضرت علی(علیه السلام)
علامه حلی در باب شجاعت حضرت علی (علیه السلام) چنین مینویسد: «همه مسلمانان اجماع دارند که علی (علیه السلام) بعد از پیامبر (صلی الله علیه وآله) شجاعترین مردم بود، چنانکه فرشتگان از حملات آن حضرت (علی علیه السلام) به شگفت میآمدند. پیامبر (صلی الله علیه وآله) قتل عمرو بن عبدود به دست آن حضرت را از عبادت جن و انس برتر خوانده است. جبرئیل ندا داد که: »لا سیف الّا ذوالفقار و لا فتی الّا علی. شمشیری جز ذوالفقار و جوانمردی جز علی نیست. جمهور روایت کردهاند که هرگاه مشرکان علی را در جنگ میدیدند، با هم عهد میکردند که از خانواده یکدیگر کفایت کنند. (مرگ خود را حتمی میدیدند) (21) و فضل بن روزبهان سنی که در مقابل علامه حلی همواره موضع میگیرد و مطالب وی را نقد میکند، در مقابل این کلام علامه چنین میگوید: «شجاعت امیر المؤمنین چیزی نیست که کسی آن را انکار کند مگر کسی که آفتاب نیمروز و فروغ تابان خورشید را انکار میکند. آنگاه که قهرمانان باز میایستادند او پیش میرفت و چون فتنهها از هر سو یورش میآورد، او استوار میماند و پایداری میکرد. جمهور اهل سنت این دلاوری و شجاعت او را مسلّم میدانند و مورد نزاع کسی نیست که در اثبات آن دلیل اقامه شود.»(22) پس حرفی که در باب شجاعت حضرت علی (علیه السلام) زدهاند کاملاً در ست است، و مخالفی بر ان نداریم؛ اما مغالطهای در اینجا صورت داده است، تا بتواند مقصود شوم خود را به مقصد برساند، و آن این است که، بین معنای شجاعت و تهور خلط نموده است.
پی نوشت:
20. (کتاب النکاح، ج 6، ص 18)
21. (ترجمه دلائل الصدق، ج 2، ص 460)
22. (همان)
-
او گمان کرده است که هر کس که شجاع هست باید در هر ماجرایی، چشمان خود را ببندد و بیباکانه وارد ماجرا بشود، ولی باید دانست که بین این دو صفت فاصله از زمین تا آسمان است. اگر به تعریف زیر دقت شود معنای حرف ما واضحتر خواهد شد: «و أما الشجاعة فطرف افراطها التهور الذی هو إلقاء النفس فی التهلکة، و التهجم فی الأمور المهلکة الغیر المحمودة، و طرف تفریطها، الجبن الذی هو القعود فی موضع القیام به ما یجب علی الشخص من الاحکام الشرعیة و العقلیة» (23) در این بیان شجاعت در وسط و تهور و جبن، دو طرف این صفت قرار گرفتهاند؛ و تهور چنین بیان شده است، «نفس را به هلاکت انداختن و وارد شدن در کارهای خطرناک و ناپسندی که قطعاً باعث هلاکت نفس میگردد» حال سوال ما از این آقای به اصطلاح دکتر این است، که با وجود خفقان ایجاد شده و جوی که علیه امیرالمومنین است، و تهدیداتی که از ناحیه خلیفه دوم صورت گرفته، آیا شما شجاعت را در رویارویی و نبرد، و نفس را به هلاکت انداختن میبینید؟ و یا اینکه این اقدام را تهور و هلاکت نفس می شمارید؟ پس ابتدا معنای شجاعت و تفاوت آن با تهور را یاد بگیرید و بعد به قضاوت کارهای بزرگترین حکیم عالم بپردازید. البته اگر به دنبال حقیقت هستید! مگر کلام خود حضرت را ندیدید که فرمودند: «پس من ردای خلافت را رها ساختم، و دامن خود را از آن در پیچیدم و کنار کشیدم در حالی که در این اندیشه فرو رفته بودم که با دست تنها و بییار و یاور برخیزم و حقّ خود و مردم را بگیرم و یا در این محیط پر خفقان و ظلمتی که پدید آوردهاند صبر کنم؟ محیطی که جوانان پیر، و پیران در آن فرسوده، و مردان با ایمان تا واپسین دم زندگی به رنج و سختی گرفتار میشوند. عاقبت دیدم بردباری و صبر به عقل و خرد نزدیکتر است، لذا شکیبایی ورزیدم، ولی به کسی میماندم که خاشاک چشمش را پر کرده و استخوان راه گلویش را گرفت...(24)»
پی نوشت:
23. .(المقدمات مننصالنصوص، المتن، ص 372)
24. (احتجاج-ترجمه جعفری، ج 1، ص 417)
-
- رابطه ائمه(ع) با خلفا
سخن دیگری که در این باب گفته بودند این بود که شیعه چون میخواهد به صحابه توهین کند و بزرگانی از صحابه چون خلفاء را مورد لعن قرار دهد، با مشکلی روبرو بود و آن اینکه میدید کسانی همچون حضرت علی (علیه السلام) آنچنان روابط حسنهای با خلفاء داشتهاند که حتی با درخواست ازدواج آنها موافقت نمودهاند، لذا برای حل این مشکل دست به جعل روایات اینچنینی زدند. اما قائلین به این قول گویا سخنان و موضع گیریهای دیگر ائمه (علیهم السلام) را در این زمینه ندیدهاند و فکر کردهاند که شیعه به خاطر نداشتن مدارک دیگری بر ادعای خویش مجبور به جعل حدیث شده است. در حالیکه این اهل تسنن هستند که متاسفانه داستانهایی مانند همین قصه را جعل نمودهاند تا خرابکاریهای دیگر، خلفاء را لایه پوشی کنند. در اینجا ما به چند نمونه کوتاه از اعتراضات حضرت علی (علیه السلام) به غصب مقام خلافت اشاره میکنیم تا مشتی باشد نمونه خروار. «سوگند به خدا دلم راه نمیداد و به خاطرم نمیگذشت که عرب پس از آن حضرت صلّی اللّه علیه و آله خلافت را از اهل بیت و خاندان او بدیگری واگزارند، و نه آنکه آنان پس از آن بزرگوار (با همه سفارشها و آشکارا تعیین نمودن مرا برای خلافت در غدیر خمّ و سائر مواضع) آنرا از من باز دارند... و مرا برنج نیافکند مگر شتافتن مردم بر فلان (ابی بکر) که با او بیعت کنند، پس (با آن حال) دست خود نگاهداشتم (ایشان را به خود واگذاشتم) تا اینکه دیدم گروهی از مردم مرتدّ شدند و از اسلام برگشته میخواستند دین محمّد- صلّی اللّه علیه و آله- را از بین ببرند، ترسیدم اگر بیاری اسلام و مسلمانان نپردازم رخنه یا ویرانی در آن ببینم که مصیبت و اندوه آن بر من بزرگتر از فوت شدن ولایت و حکومت بر شما باشد چنان ولایتی که کالای چند روزی است که آنچه از آن حاصل میشود از دست میرود» (25) «ای شگفتا آیا خلافت با مصاحبت و همراه بودن (با پیغمبر اکرم) میرسد (که عمر با ابو بکر گفت: تو در سختی و آسایش مصاحب و همراه رسول خدا بودی دستت را بده تا با تو بیعت کنم، هنگامیکه ابو بکر باو میگفت: دستت را بده تا بتو بیعت نمایم) و به سبب مصاحبت و خویشاوندی (با آن بزرگوار) نمیرسد» (26) «آگاه باش سوگند به خدا که پسر ابی قحافه (ابی بکر که اسم او در جاهلیّت عبد العزّی بود، حضرت رسول اکرم آنرا تغییر داده عبد اللّه نامید) خلافت را مانند پیراهنی پوشید و حال آنکه میدانست من برای خلافت (از جهت کمالات علمی و عملی) مانند قطب وسط آسیا هستم (چنانکه دوران و گردش آسیا قائم به آن میخ آهنی وسط است و بدون آن خاصیّت آسیائی ندارد، همچنین خلافت بدست غیر من زیان دارد، مانند سنگی که در گوشهای افتاده در زیر دست و پای کفر و ضلالت لگد کوب شده) علوم و معارف از سر چشمه فیض من مانند سیل سرازیر میشود، هیچ پرواز کننده در فضای علم و دانش به اوج رفعت من نمیرسد» (27)
پی نوشت:
24. (احتجاج-ترجمه جعفری، ج 1، ص 417)
25. (نهج البلاغه، فیض الاسلام، نامه 62)
26. (همان، خطبه 181)
27. (همان، خطبه شقشقیه)
-
سند روایت
در سند این دو روایت ما دو شخصیت راوی را میبینیم که، توسط اهل تسنن مورد طعن قرار گرفته و به واسطه این دو نفر سند این روایات را مخدوش میدانند و میگویند: «فإنها من طریق هشام بن سالم المجسم الذی زعم أن الله جسم له طول وعرض وعمق. ومن طریق زرارة الذی قال عنه جعفر الصادق لعن الله زرارة ... إن الله نکس قلب زرارة... » برای اینکه میزان تعصب و لجاجت این قوم آشکار گردد، مجبوریم قدری پیرامون شخصیت این دو راوی سخن بگوییم و ریشه سخن این معاندین را بررسی کنیم. هشام از راویان ثقه و مورد احترام شیعه میباشد که روایات فراوانی از وی رسیده و مورد احترام ائمه نیز بوده است. اما از بین تمام این روایات باز آنها به سراغ یک روایت رفته و آن را وسیلهای برای مقاصد خویش قرار دادهاند. ظاهراً مستمسک آنها روایتی میباشد که در زیر به آن اشاره میکنیم: «هِشَامٍ الْخَیَّاطِ قَالَ قُلْتُ لِأَبِی الْحَسَنِ الرِّضَا ع أَسْأَلُکَ جَعَلَنِیَ اللَّهُ فِدَاکَ قَالَ سَلْ یَا جَبَلِیُّ عَمَّا ذَا تَسْأَلُنِی فَقُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاکَ زَعَمَ هِشَامُ بْنُ سَالِمٍ أَنَّ لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ صُورَةً وَ أَنَّ آدَمَ خُلِقَ عَلَی مِثَالِ الرَّبِّ فَیَصِفُ هَذَا وَ یَصِفُ هَذَا وَ أَوْمَأْتُ إِلَی جَانِبِی وَ شَعْرِ رَأْسِی وَ زَعَمَ یُونُسُ مَوْلَی آلِ یَقْطِینٍ وَ هِشَامُ بْنُ الْحَکَمِ أَنَّ اللَّهَ شَیْءٌ لَا کَالْأَشْیَاءِ وَ أَنَّ الْأَشْیَاءَ بَائِنَةٌ مِنْهُ وَ أَنَّهُ بَائِنٌ مِنَ الْأَشْیَاءِ وَ زَعَمَا أَنَّ إِثْبَاتَ الشَّیْءِ أَنْ یُقَالَ جِسْمٌ فَهُوَ جِسْمٌ لَا کَالْأَجْسَامِ شَیْءٌ لَا کَالْأَشْیَاءِ ثَابِتٌ مَوْجُودٌ غَیْرُ مَفْقُودٍ وَ لَا مَعْدُومٍ خَارِجٌ عَنِ الْحَدَّیْنِ حَدِّ الْإِبْطَالِ وَ حَدِّ التَّشْبِیهِ فَبِأَیِّ الْقَوْلَیْنِ أَقُولُ قَالَ فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع أَرَادَ هَذَا الْإِثْبَاتَ وَ هَذَا شَبَّهَ رَبَّهُ تَعَالَی به مخلوقٍ تَعَالَی اللَّهُ الَّذِی لَیْسَ لَهُ شِبْهٌ وَ لَا مِثْلٌ وَ لَا عِدْلٌ وَ لَا نَظِیرٌ وَ لَا هُوَ بِصِفَةِ الْمَخْلُوقِینَ لَا تَقُلْ به مثلِ مَا قَالَ هِشَامُ بْنُ سَالِمٍ وَ قُلْ به ما قَالَ مَوْلَی آلِ یَقْطِینٍ وَ صَاحِبْهُ قَالَ فَقُلْتُ یُعْطَی الزَّکَاةَ مَنْ خَالَفَ هِشَاماً فِی التَّوْحِیدِ فَقَالَ بِرَأْسِهِ لا» (28)
پی نوشت:
28. (بحارالانوار، ج 3، ص 305)
-
عبد الملک بن هشام حناط گوید: از حضرت رضا (علیه السلام) پرسیدم قربانت گردم هشام بن سالم پندارش این بود که خداوند متعال دارای صورت است و آدم را به صورت خود آفریده است، و هشام بن حکم و یونس نیز عقیده دارند که پروردگار شیء است نه مانند اشیاء دیگر. آنها میگویند: اگر میگوئیم خداوند جسم است مقصود این است که مانند این جسمها نیست که ما مشاهده میکنیم، و اگر میگوئیم شیء است نه مانند اشیاء که ما مشاهده میکنیم، خداوند موجودیست ثابت که نیستی و عدم در آن راه ندارد، و از حد ابطال و تشبیه بیرون است. حضرت رضا (علیه السلام) فرمود: خداوند متعال از تشبیه به مخلوقات منزه است، و برای او شبیه و نظیری نیست، و هرگز به صفات مخلوقات متصف نمیگردد، شما به این سخنان معتقد نگردید. راوی گوید: اگر با سخنان هشام در توحید کسی موافقت کند و اعتقاد او را داشته باشد میتوان به او زکات داد یا خیر؟.فرمود: نمیتوان داد. البته این روایت احتیاج به بررسی فراوان دارد، اما میتوان به جوابی که در دفاع از هشام بن حکم، که در این روایت از وی نیز یاد شده، اشاره نمود: «ممکن است بگوییم که امامان شیعه، اصل این فکر و عقیده را که به هشام نسبت داده شده مورد مذمّت و نقد قرار دادهاند، گرچه انتساب آن را به هشام قبول نداشتهاند. به این معنا بر فرض که هشام چنین حرفی را زده باشد، قطعاً باطل و مورد سرزنش است؛ زیرا به جهت اشاعه نظریه تجسیم، امام در جامعه احساس خطر کرده و درصدد آن است که به مردم بفهماند گرچه شما چنین چیزی را به هشام نسبت میدهید، هر کس که این حرف را بزند اشتباه کرده است. به همین جهت امام درصدد تأیید یا ردّ هشام نیست». (29) در هر حال مقصود ما اثبات این امر میباشد که انسانهای متعصب آنچه را که به نفع خود میباشد – هرچند شاذ و نادر باشد – گرفته و باقی را رها میکنند. اما درباره زراره بن اعین که از بزرگان شیعه و اصحاب اجماع میباشد، به متنی از منتهی الامال اکتفا میکنیم: «جلالت شأن و عظمت قدرش زیاده از آن است که ذکر شود، جمع شده بود در او جمیع خصال خیر از علم و فضل و فقاهت و دیانت و وثاقت، از حواریّین صادقین (علیه السلام) است و او همان است که یونس بن عمّار حدیثی از او نقل کرده برای حضرت صادق (علیه السلام) در باب ارث که او از حضرت باقر (علیه السلام) نقل کرده بود. حضرت صادق (علیه السلام) فرمود: آنچه را که زراره روایت کرده از ابو جعفر (علیه السلام)، پس جایز نیست که ما ردّ کنیم؛ و روایت شده که آن حضرت به فیض بن مختار فرمود که: هر وقت خواستی حدیث ما را پس اخذ کن از این شخص نشسته و اشاره فرمود به زراره؛ و نیز از آن حضرت مروی است که درباره زراره فرمود:لو لا زرارة لقلت انّ احادیث ابی ستذهب؛ و گذشت در» برید که «زراره» یکی از اوتاد زمین و اعلام دین است؛ و هم روایت است که وقتی حضرت صادق (علیه السلام) به او فرمود: ای زراره اسم تو در نامهای اهل بهشت بیالف است. گفت: بلی فدایت شوم، اسم من عبد ربّه است و لکن ملقّب شدم به زراره (30) حال چه شده است که چنین شخصیت عظیمی را ملعون امام صادق (علیه السلام) دانستهاند؟
پی نوشت:
28. (بحارالانوار، ج 3، ص 305)
29. (سلفی گری) وهابیت و پاسخ به شبهات، علی اصغر رضوانی، ص 262
30. (منتهی الآمال، ج 2، ص 1436)
-
کتاب رجال کشی، تنها کتاب رجالی میباشد که در بحث زراره، به شش روایت در مذمت زراره اشاره میکند که در، سه روایت زراره مورد لعن حضرت واقع شده است. اینکه چرا این روایات از حضرت صادر شده است، مورد بحث ما نیست، آنچه ما میخواهیم بگوییم این است که اگر غرض و مرضی در کار نباشد چرا احادیث مفصل دیگر که در کتب رجالی مختلف آمده است کنار گذاشته و فقط به این چند حدیث اکتفا کردهاند؟ از این جالبتر آنکه در رجال کشی، نزدیک به هفتاد روایت، در شأن زراره وارد شده است، که غیر از این شش حدیث، باقی احادیث به توصیف این راوی عظیم الشأن با تعبیرات عجیبی وارد شده است ولی چشمانی که به واسطه تعصب کور شدهاند، آن روایات را ندیده و به سه روایت که به نفع خود آنها بوده اکتفا کردهاند.
4 - غیرت مولا
کج فهمی دیگر این افراد از روایت «فرج غصبناه» باعث شده است که این افراد این روایت را دور از شأن و مقام حضرت علی (علیه السلام)، و یا هر انسان باغیرت دیگر بدانند. آنها گمان کردهاند منظور از ناوس غصب شده د راین روایت این است که نعوذ بالله کسی آمده است و به ناموس این خاندان تجاوز کرده است و مردان این قوم هیچگونه عکس العملی نسبت بدان نداشته بلکه راضی به این امر نیز بودهاند. در حالیکه این روایت فقط در صدد بیان این امر میباشد که این ازدواج – اگر صحت داشته باشد- در اثر زور و اجبار و تهدید صورت گرفته است و حضرت نیز به خاطر مصالح و شرائط خاص زمانی راضی به این امر شدهاند؛ نه اینکه این ازدواج صورت شرعی نداشته و فعل زنا صورت گرفته باشد تا بی غیرتی مردان آن قوم را در پی داشته باشد! اگر گفته شود آیا شرائطی هم هست که انسان راضی بشود ناموس خود را در اختیار دشمن خود قرار بدهد و در مقابل این امر مهم سکوت کند؟ خواهیم گفت: امری مهمتر از ایمان کفر که وجود ندارد، پس وقتی خداوند اجازه داده است که در برخی موارد انسان ایمان خویش را مخفی کرده و به کفر ظاهری اکتفا کند چرا جایز نباشد که به ازدواج صوری رضایت دهد در حالیکه قلباً بدان امر راضی نباشد؟ و باز کلام شیخ مفید را تکرا میکنیم که «قلنا إن الضرورة تشرع إظهار کلمة الکفر قال الله تعالی إِلَّا مَنْ أُکْرِهَ وَ قَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإِیمان» 31)
پی نوشت:
31. (المسائل السرویة، شیخ مفید، ص 92)
-
سخن آخر
نتیجه کلام آنکه، اصل واقعه ازدواج خلیفه دوم با ام کلثوم دختر حضرت علی (علیه السلام) مشخص نیست و به صورت قاطع نمیتوان درباره آن سخن گفت؛ و اشکالات فراوانی به این داستان وارد میباشد. در صورت قبول هم باید دانست که این امر، یک امری بود که اهل بیت از سر ناچاری به آن راضی شدهاند و آن را در حکم یک ناموس غصب شده میدانند که از روی اضطرار به آن تن دادهاند؛ و اگر اهل تسنن نسبت به وقوع این امر اصرار داشته و بر روی آن مانور میدهند برای سرپوش گذاشتن بر کارهای خلفا و مقابله با عقاید شیعه میباشد.