پاسداشت شهدای مسیحی
رزمنده*ای که نماز نمی*خواند

گفتم «تو که واسه خاطر خدا می*جنگی، حیف نیس نماز نمی*خونی؟!» اشک توی چشم*هاش جمع شد و با لبخند گفت: «می*تونی نماز خوندن رو یادم بدی؟» خجالت کشیدم ازش بپرسم برای چی؟ همان وقت زیر آتش خمپاره* دشمن تا جایی که خستگی اجازه داد، نماز خواندن را یادش دادم.


به گزارش باشگاه خبری فارس «توانا»، توی گردان شایعه شده بود که نماز نمی*خونه. مرتضی رو کرد به من و گفت: «پسره انگار نه انگار که خدایی هست، پیغمبری هست، قیامتی، نماز نمی*خونه...» باور نکردم و گفتم: «تهمت نزن مرتضی. از کجا معلوم که نمی*خونه، شاید شما ندیدیش. شایدم پنهونی می*خونه که ریا نشه.»

اصغر انگار که مطلبی به ذهنش رسیده باشه و بخواد برای غلبه بر من ازش استفاده کنه، گفت: «آخه نماز واجب که ریا نداره. پس اگه این*طور باشه، حاج* آقا سماوات هم باید یواشکی نماز بخونه. آره؟» مش صفر یه نگاه سنگین به اصغر و مرتضی کرد و گفت: «روایت هست که اگه حتی سه شبانه روز با یکی بودی و وقت نماز به اندازه دور زدن یه نخل ازش دور شدی، نباید بهش تهمت تارک*الصلاة بودن را بزنی. گناه تهمت، سنگین*تر از بار تمامی کوه...»

اصغر وسط حرف مشتی پرید و گفت: «مشتی من خودم پریروز وقت نماز صبح، زاغشو چوب زدم، به همین وقت عزیز نمازشو نخوند...» گفتم: «یعنی خودت هم نماز نخوندی؟»
- مرد حسابی من نمازمو سریع خوندم و اومدم توی سنگر، تا خود طلوع آفتاب کشیک*شو کشیدم.
- خوب شاید همون موقع که تو رفتی نماز بخونی، اونم نمازشو خونده...