RE: منظر مهر (مبانى تربيت در نهج البلاغه)
شناخت انسان به ارزشهاى وجودى خود و استعدادهاى درونى خويش و تواناييها و امكانات نفس و مراتب وجود و نيز شناخت آفات نفس و عيوب خويش ، بهترين بستر براى اصلاح و تربيت است و تا اين معرفت حاصل نشود، سير درست تربيت فراهم نمى گردد؛ و اين معرفتى نيكو است ، چنانكه امير مؤ منان (عليه السلام) فرموده است :
معرفة المرء بعيوبه اءنفع المعارف . (44)
سودمندترين شناخت آن است كه آدمى عيوب خود را بشناسد.
چنين مجموعه شناختى برترين شناخت را براى آدمى حاصل مى نمايد، تا راه تربيت را كه از خود او مى گذرد، به درستى تشخيص دهد و اين راه را به نيكويى طى نمايد و استعدادهاى خود را در جهت كمال مطلق شكوفا سازد. از اين روست كه معرفت نفس و شناخت خود برترين معرفت و والاترين حكمت است ، چنانكه در بيان نورانى امير مؤ منان على (عليه السلام) وارد شده است :
اءفضل المعرفة ، معرفة الانسان نفسه . (45)
برترين معرفت ، شناخت آدمى است خويشتن را.
RE: منظر مهر (مبانى تربيت در نهج البلاغه)
اءفضل الحكمة ، معرفة الانسان نفسه . (46)
برترين حكمت ، شناخت آدمى است خويشتن را.
اين شناخت والا و گرانقدر، خود بهترين راه به سوى شناخت حق است . به بيان پيشواى موحدان ، على (عليه السلام) :
"من عرف نفسه فقد عرف ربه ." (47)
هر كه خود را بشناسد، پروردگار خود را شناخته است .
پس به حق بايد اين شناخت را غايت معرفت و نهايت حكمت دانست ، زيرا همه شناختها در گرو آن است و راه والاترين معرفتها از آن مى گذرد. سخنان امير بيان ، على (عليه السلام) در اين باره صريح و گويا است :
"غايه المعرفة اءن يعرف المرء نفسه ." (48)
هدف نهايى معرفت ، آن است كه آدمى خود را بشناسد.
من عرف نفسه فقد انتهى الى غايه كل معرفة و علم . (49)
هر كه خود را بشناسد، به نتيجه و غايت هر شناخت و دانشى دست يافته است .
RE: منظر مهر (مبانى تربيت در نهج البلاغه)
بنابراين جايگاه شناخت انسان در تربيت جايگاهى كليدى و ارزش آن در ساختن فرد و جامعه و سير ربوبى آدمى از هر شناخت ديگر بالاتر است .
شرط اول براى ساختن نفس و تهذيب و تكميل آن ، شناختن آن است ، چون تا انسان ارزشهاى وجودى نفس خويش و موهبتهاى عالى و استعدادهاى درونى آن را نشناسد، سعى در تربيت و تقويت و فعليت بخشيدن به آنها نمى كند، و براى بهره بردارى از آنها كوششى به خرج نمى دهد، زيرا كه كوشش شخص درباره هر چيز بسته به اندازه شناختى است كه از آن چيز و ارزشهاى آن دارد. چه بسيار مواهب و قدرتها و استعدادها است كه در دسترس قرار نمى گيرد و از آنها سودى حاصل نمى شود، بدان جهت كه شناخته نشده ، كشف نگشته است ، و در گوشه ها مجهول مانده ، خرد خرد از ميان رفته است .
و معرفت نفس يا خودشناسى را مراحل و مراتبى است : پس از آنكه آدمى نفس خود را به صورت علمى و نظرى شناخت ، لازم است كه از طريق تجربى و عملى نيز به شناختن آن بپردازد، سپس از تواناييهاى نفس بر هر كار و توانمنديهاى آن براى روبه رو شدن با واقعيات آگاه شود. و اين شناخت شناختى بسيار پرفايده و بزرگ است ، زيرا به آدمى مدد مى رساند تا كمبودهاى مربوط به نفس خود را به اندازه اى كه ممكن است جبران كند. و اهميت اين كار بر هيچ هوشمند بصيرى پوشيده نيست . و اگر كننده كار نسبت به استعدادها و نيروهاى خود براى پرداختن به آن كار آگاه نباشد، آن كار به صورتى كه شايسته است انجام نخواهد شد. به همين جهت است كه امام على (عليه السلام) گفته است :
"هلك امرء لم يعرف قدره ." (50)
كسى كه ارزش خود را نشناخت ، تباه گشت .
RE: منظر مهر (مبانى تربيت در نهج البلاغه)
و خودشناسى را - علاوه بر آنچه ياد شد - فوايدى است ارزشمند و حياتى و تكاملى ، هم فردى و هم اجتماعى ، كه به برخى از آنها اشاره مى كنيم :
1- شناخت عيوب نفس : يكى از پيامدهاى شناخت نفس ، شناخت عيوب آن است ؛ و اين نخستين گام براى اصلاح و تهذيب نفس است .
2- شناخت تواناييها و امكانات نفس : چنانكه اشاره كرديم ، اهميت اين شناخت در قضاياى شخصى و اجتماعى پوشيده نيست ، و نادانى نسبت به نفس و نيروها و قابليتهاى آن مايه زيان و زيانكارى بسيارى از مردمان است ، بدان جهت كه چون از مايه و پايه خويش ، و حدود كارايى خود ناآگاهند، پا از گليم خويش درازتر مى كنند و دردسر خود و ديگران را فراهم مى آورند، يا براى رسيدن به كمال و مرتبه اى كه مى توانند رسيد نمى كوشند.
چون مردم از مايه نفسى و ارزش روحى و قدرتهاى باطنى خود آگاه نباشند، در پى بسيارى از چيزها و مرتبه ها نمى روند و از رسيدن به آنها باز مى مانند. در صورتى كه اگر از راه خودشناسى ، از آن مايه و قدرت و قابليت آگاه گردند، چه بسا به تلاش برخيزند و بدان مراتب و كمالات - يا مقدارى از آن كه باز هم مهم است - برسند.
3- معرفت فضايل نفس : اگر اين شناخت - يعنى شناخت فضايل انسانى و حقايق حياتى و معراجهاى اخلاقى - حاصل آيد، آدمى را به آن وامى دارد تا براى كسب فضايل تلاش كند، و نفس خود را از پايگاه جانورى و ويژگيهاى آن به پايگاه انسانى و ويژگيهاى آن برساند.
RE: منظر مهر (مبانى تربيت در نهج البلاغه)
4- شناخت ديگر مردمان و مراتب ايشان : هر كس حقيقت نفس انسانى را بشناسد، افراد انسان و ارزشها و خصوصيات و كمالات و نقصهاى ايشان را نيز خواهد شناخت و چنين شناختى و معرفتى موجب آن مى شود كه شخص به انسان و ارزشهاى انسانى احترام گزارد، و در راه همنوعان خود بكوشد، و از كمال افراد كامل بهره گيرد، و در زدودن نقص كسانى كه ناقصند تلاش كند، و نسبت به ديگران ايثار و از خود گذشتگى داشته باشد. و برعكس ، در صورتى كه شخص ارزش نفس خود را - از آن جهت كه انسان است نداند - ارزش ديگران و بنا بر آن ارزش انسان و انسانيت را نخواهد دانست . هر چيز در چشم او بى ارزش و بى اهميت جلوه گر مى شود، و زندگى را بدون هدف تصور مى كند، و ارزش هستى و موهبتهاى هستى در نظر او ناچيز مى نمايد. و چنان خواهد بود كه امام على (عليه السلام) گفته است :
"من جهل قدره ، جهل كل قدر." (51)
هر كه قدر خود نداند، هيچ قدرى را نخواهد دانست .
و همچنين جاهل بودن نسبت به قدرها و ارزشها مبداء پيدايش فلسفه هاى ملحدانه و بدبينانه است . بنابراين ، شناخت نفس انسانى با مواهب آن و شئونى كه وابسته به آن است ، وسيله اى است براى بزرگداشت انسان و ارزش نهادن به انسانها و به اجتماعات انسانى ، و توده هاى مردمى ، و موجب نيرومندى است براى نفى بدبينى و پوچگرايى .
RE: منظر مهر (مبانى تربيت در نهج البلاغه)
5- شناخت خداى متعال : از بزرگترين و مهمترين سودمنديهاى خودشناسى آن است كه نيكوترين وسيله و كاملترين سبب براى شناخت خداى متعال است ؛ و اين شناخت از دو راه حاصل مى شود :
الف - از آنجا كه نفس پديده اى عينى و كامل است ، آگاهى پيدا كردن نسبت به آن ، به اين اعتبار كه موجودى دارنده عجايب و مواهب است ، شناختن آفريننده و به وجود آورنده اين موجود عجيب و بديع را ايجاب مى كند، به ويژه اگر اين آگاهى نسبت به بزرگترين صفات و مواهب موجود در نفس انسانى - انسان جانشين خدا در زمين - و آيات و نشانه هاى غريب و بزرگى باشد كه در سر باطنى او نهفته است .
ب - چون نفس انسانى ، جوهرى الهى ، و نفحه اى ربانى است و از عالم امر و ابداع است ، و همچون آينه اى است كه صفات رحمانى در آن متجلى مى شود، معلوم است كه اگر آدمى نفس خود را بدين صورت بشناسد، راههاى سير باطنى و دانش واقعى در برابر او آشكار مى شود، و از خيالات و پندارهايى كه مردمان - و حتى بسيارى از دانشمندان و متفكران - آنها را علم و دانش مى پندارند، رهايى پيدا مى كند، و به مرتبه راستين علم و شناخت مى رسد، و خداى متعال را مى شناسد، و حقايق جهانى و عينهاى هستى را مى بيند، و پرده از پيش چشمان او كنار مى رود. (52)
در اين ميان ، مهمترين و اساسى ترين شناخت ، شناخت حقيقت انسان است كه انسانيت انسان و همه شرافت و كرامت او بدان است .
--------------------------------------
39- نهج البلاغه ، خطبه 103.
40- نهج البلاغه ، نامه 31.
41- شرح غرر الحكم ، ج 6، ص 172.
42- شرح غرر الحكم ، ج 6، ص 148.
43- شرح غرر الحكم ، ج 4، ص 575.
44- شرح غرر الحكم ، ج 6، ص 143.
45- شرح غرر الحكم ، ج 2، ص 386.
46- شرح غرر الحكم ، ج 2، ص 419.
47- عبدالواحد التميمى الآمدى ، غرر الحكم و درر الكلم ، مؤ سسة الاعلمى للمطبوعاتو بيروت ، 1407 ق . ج 2، ص 164.
48- شرح غرر الحكم ، ج 4، ص 372.
49- شرح غرر الحكم ، ج 5، ص 405.
50- نهج البلاغه ، حكمت 149.
51- شرح غرر الحكم ، ج 5، ص 387.
52- محمد رضا حكيمى ، محمد حكيمى ، على حكيمى ، الحياه ، ترجمه احمد آرام ، چاپ اول ، دفتر نشر فرهنگ اسلامى ، 1371 - 1377 ش . ج 1، صص 362 - 365.
RE: منظر مهر (مبانى تربيت در نهج البلاغه)
***حقيقت انسان
انسان واجد حقيقتى است ملكوتى و موهبتى شگفت از استعدادهاى بى نهايت كه مى تواند با تربيت خود را شكوفا نمايد و والاترين جلوه حق گردد.
تو شمشيرى ز كام خود برون آ / برون آ از نيام خود برون آ
نقاب از ممكنات خويش برگير / مه و خورشيد و انجم را به بر گير
شب خود روشن از نور يقين كن / يد بيضاء برون از آستين كن (53)
كسى كو ديده را بر دل گشود است / شرارى كشت و پروينى درود است
شرارى جسته اى گير از درونم / كه من مانند رومى (54) گرم خونم
و گر نه آتش از تهذيب نو گير / برون خود بيفروز اندرون مير (55)
RE: منظر مهر (مبانى تربيت در نهج البلاغه)
رمز جاودانگى و بى نهايت طلبى و بى مرزى آدمى و برترى او بر همه موجودات و آفرينش همه چيز براى او، (56) به سبب حقيقت اوست . امير مؤ منان على (عليه السلام) درباره انسان و مراتب و وجود جامع او چنين فرموده است :
ثُمَّ جَمَعَ سُبْحانَهُ مِنْ حَزْنِ الْاءَرْضِ وَ سَهْلِها، وَ عَذْبِها وَ سَبَخِها، تُرْبَهً سَنَّها بِالْماءِ حَتّى خَلَصَتْ، وَ لا طَها بِالْبَلَّهِ حَتّى لَزُبَتْ، فَجَبَلَ مِنْها صُورَهً ذاتَ اءحْناءٍ وَ وُصُولٍ وَ اءعضاءٍ وَ فُصُولٍ. اءجْمَدَها حَتّى اسْتَمْسَكَتْ، وَ اءَصْلَدَها حَتّى صَلْصَلَتْ، لِوَقْتٍ مَعْدُودٍ، وَ اءَجَلٍ مَعْلُومٍ. ثُمَّ نَفَخَ فِيها مِن رُوحِهِ فَمَثْلَتْ اِنْسانا ذا اءَذْهانٍ يُجِيلُها، وَ فِكْرٍ يَتَصَرَّفُ بِها، وَ جَوارِحِ يَخْتَدِمُها، وَ اءَدَواتٍ يُقَلَّبُها، وَ مَعْرِفَهٍ يَفْرُقُ بِها بَيْنَ الْحَقِّ وَالْباطِلِ وَالْاءَذْواقِ وَالْمَشامِّ وَالاَلْوانِ وَالْاءَجْناسِ، مَعْجُونا بِطِينَهِ الاَلْوانِ الْمُخْتَلِفَهِ، وَالْاءَشْباهِ الْمُؤ تَلِفَهِ، وَالاَضْدادِ الْمُتَعادِيَهِ وَالاَخْلاطِ الْمُتَبايِنَهِ، مِنَ الْحَرِّ وَالْبَرْدِ، وَالْبِلَّهِ وَالْجُمُودِ، وَالْمَساءَةِ وَالسُّرُورِ وَاسْتَاءْدَى اللّهُ سُبْحانَهُ الْمَلائِكَهَ وَدِيعَتَهُ لَدَيْهِمْ وَ عَهْدَ وَصِيَّتِهِ الَيْهِمْ، فِى الاَذْعانِ بِالسُّجودِ لَهُ وَالْخُشُوعِ لِتَكْرِمَتِهِ. فَقالَ سُبْحانَهُ : (اِسْجِدُوا لِآدَم فَسَجَدوا الا اِبْليسَ) (57) اعْتَرَتْهُ الْحَمِيَّهُ وَ غَلَبَتْ عَلَيهِ الشِّقْوَهُ وَ تَعَزَّزَ بِخَلْقَهِ النّارِ، وَاسْتَوْهَنَ خَلْقَ الصَّلْصالِ . (58)
پس پاك خداى با عظمت ، از زمين گونه گون طبيعت خاكى فراهم كرد، از زمين نرم و ناهموار و از شيرين آن از نمكزار. بر آن خاك ، آب ريخت تا پاك شد، و با ترى محبتش بياميخت تا چسبناك شد. پس صورتى از آن پديد آورد، با اندامهاى بايسته ، و عضوهاى جدا و به يكديگر پيوسته . آن را بخشكانيد تا يك لخت شد و زمانى اش بداشت تا سخت شد، چنانكه اگر بادى بدان مى وزيد بانگش به گوش مى رسيد. پس ، از دم خود در آن دميد تا به صورت انسانى گرديد : خداوند ذهنها، كه آن ذهنها را به كار گيرد، و انديشه اى كه تصرف او را پذيرد.
با دست و پايى در خدمت او و اعضايى در اختيار و قدرت او. با دانشى كه بدان حق را از باطل جدا كردن داند، و مزه ها و بويها و رنگها و ديگر چيزها را شناختن تواند. با طبيعت هاى متضاد و سركش و سرشتهاى با هم خوش ، گرم با سرد در آميخته و ترى بر خشكى ريخته - و حيرت همه را برانگيخته . پس ، از فرشتگان خواست تا آنچه در عهده دارند ادا كنند و عهدى را كه پذيرفته اند وفا كنند. سجده او را از بن دندان بپذيرند، خود را خوار و او را بزرگ گيرند؛ و فرمود : "آدم را سجده كنيد اى فرشتگان ! فرشتگان به سجده افتادند جز شيطان" كه ديده معرفتش از رشك تيره شد و بدبختى بر او چيره ، خلقت آتش را ارجمند شمرد و بزرگ مقدار و آفريده از خاك را پست و خوار.
RE: منظر مهر (مبانى تربيت در نهج البلاغه)
انسان موجودى است واجد همه استعدادها كه مى تواند معلَم به همه اسماى حسناى الهى و صفات علياى ربوبى شود، (59) و اين انسان شايستگى آن را دارد كه مسجود فرشتگان قرار گيرد، زيرا دايره وجود او از همه موجودات گسترده تر و استعدادهايش از همه برتر است .
الحذر اى مؤ منان كاين در شماست / در شما بس عالم بى منتهاست
جمله هفتاد و دو ملت در تو است / وه كه آن روزى بر آرد از تو دست (60)
انسان استعداد همه گونه شدن را دارد، و چگونه شدنش به خواست و تربيت اوست . انسان آفريده شده است تا جلوه گر حق باشد و خليفه خدا در زمين باشد، (61) و اسماى حسناى الهى را در خود ظاهر نمايد و به اين سبب است كه همه چيز براى او آفريده شده است و خداوند همه چيز را مسخر او قرار داده است .
و سخر لكم ما فى السماوات و ما فى الارض جميعا منه . (62)
و آنچه در آسمانها و آنچه در زمين است همه را كه از سوى اوست براى شما رام ساخت .
انسان بايد از غفلت نسبت به حقيقت خود برون آيد و بدين مرتبه شگفت وجود خود توجه نمايد و استعدادهاى خويش را در جهت خليفة اللهى شكوفا سازد.
لب ببند و غور دريايى نگر / بحر را حق كرد محكوم بشر (63)
RE: منظر مهر (مبانى تربيت در نهج البلاغه)
اين شاءن آدمى است كه او را مسجود فرشتگان ساخت و فرمان خداوند بر سجده به آدم (عليه السلام) جارى شد و فقط ابليس از اين فرمان سر باز زد و به آدم (عليه السلام) كه به سبب حقيقتش - يعنى مرتبه خليفة اللهى و معلَم بودن به همه اسماى الهى - شايسته سجده بود، سر فرود نياورد.
چون كه آدم را خداوند مجيد / در زمين بهر خلافت آفريد
حكم فرمان آمد از رب ودود / تا ملايك جمله آرندش سجود
از پس فرمان ملايك اجمعين / سر نهادند از اطاعت بر زمين
كى خدا محكوم فرمان توايم / آنچه گويى آن كنيم آن توايم
گشته جمله پس به فرمان جليل / خدمت اولاد آدم را كفيل
زان ميان شيطان كه خاكش بر دهن / گفت نايد سجده آدم ز من
من از آن خاكى نسب بالاترم / او ز خاك پست و من از آذرم
من همه نور و ضياء آن تيره رو / پس چرا من سجده آرم نزد او
من ز نارم نار نورانى بود / او ز خاك و خاك ظلمانى بود
خاك بر فرق وى و بر نور او / اى تفو بر او و چشم كور او
نى ز آتش هر چه زايد خوش بود / دود دوده دوده آتش بود
گر نبودى ديده آن كور كور / ديدى از آدم همه اشراق نور
گر نبودى كور ديدى جان او / جان ظلمت سوز نور افشان او
جان آن ديدى كه نور مطلق است / زاده قدس است و پرورد حق است
جسم خاكى نيست آدم اى پسر / جان قدسى آدم است و بوالبشر
نيست آدم غير جان در پيكرش / نيست غير از جامه اى اندر برش
چون بيندازد ز خود آن جامه دور / گردد از نورش خجل تابنده هور
جان اگر از چهره بردارد حجاب / در حجاب آرد رخ خويش آفتاب
جان اگر بى پرده در گلخن رود / گلخن آن دم رشك صد گلشن شود
گر كند جان جلوه در كون و مكان / بر وى آيد تنگ پهناى جهان
اندر اين نُه قبه او را جاى نيست / عرصه گردون ورا گنجاى نيست
جان اگر يك بانگ بر ابلق زند / بر فراز نه فلك بيدق زند
بال و پر بگشايد از سيمرغ جان / آشيان گيرد به قاف لامكان
لامكانى برتر از فهم شما / برتر از افلاك و از وهم شما
لامكانى اندر آن كون و مكان / هم شده پيدا و هم گشته نهان
هر چه گويم شرح جان را اى عمو / چون به خويش آيم خجل باشم ازو
ديده شيطان بسى بى نور بود / لاجرم از ديدن جان كور بود
كور بود و جان آدم را نديد / پس ز امر اسجدوا گردن كشيد (64)