RE: ماجرای آشنائى رهبر انقلاب با شهید چمران
در عين لطافت، شجاع و بیرودربایستی بود
در روز فتح سوسنگرد - چون ميدانيد سوسنگرد اشغال شده بود؛ بار اول فتح شد، دوباره اشغال شد؛ باز دفعهى دوم حركت شد و فتح شد - تلاش زيادى شد براى اينكه نيروهاى ما - نيروهاى ارتش، كه آن وقت در اختيار بعضى ديگر بودند - بيايند و اين حمله را سازماندهى كنند و قبول كنند كه وارد اين حمله بشوند.
شبى كه قرار بود فرداى آن، اين حمله از اهواز به سمت سوسنگرد انجام بگيرد، ساعت حدود يك بعد از نصف شب بود كه خبر آوردند يكى از يگانهائى كه قرار بوده توى اين حمله سهيم باشد را خارج كردهاند. خب، اين معنايش اين بود كه حمله يا انجام نگيرد يا بكلى ناموفق بشود. بنده يك يادداشتى نوشتم به فرماندهى لشكرى كه در اهواز بود و مرحوم چمران هم زيرش نوشت - كه اخيراً همان فرماندهى محترم آمده بودند و عين آن نوشتهى ما را قاب كرده بودند و دادند به من؛ يادگار قريب سى ساله؛ الان آن كاغذ در اختيار ماست - و تا ساعت يك و خردهاى بعد از نصف شب ما با هم بوديم و تلاش ميشد كه اين حمله، فردا حتماً انجام بگيرد. بعد من رفتم خوابيدم و از هم جدا شديم.
صبح زود ما پا شديم. نيروهاى نظامى - نيروهاى ارتش - كه حركت كردند، ما هم با چند نفرى كه همراه من بودند، دنبال اينها حركت كرديم. وقتى به منطقه رسيديم، من پرسيدم چمران كجاست؟ گفتند: چمران صبح زود آمده و جلو است. يعنى قبل از آنى كه نيروهاى نظامىِ منظم و مدون - كه برنامه ريخته شده بود كه اينها در كجا قرار بگيرند و آرايش نظامىشان چگونه باشد - حركت بكنند و راه بيفتند، چمران جلوتر حركت كرده بود و با مجموعهى خودش چندين كيلومتر جلو رفت بودند.
بعد هم الحمدللَّه اين كار بزرگ انجام گرفت، و چمران هم مجروح شد. خدا اين شهيد عزيز را رحمت كند. اينجورى بود چمران. دنيا و مقام برايش مهم نبود؛ نان و نام برايش مهم نبود؛ به نام كى تمام بشود، برايش اهميتى نداشت. باانصاف بود، بىرودربايستى بود، شجاع بود، سرسخت بود. در عين لطافت و رقت و نازكمزاجى شاعرانه و عارفانه، در مقام جنگ يك سرباز سختكوش بود.