تربیت و تهذیب نفس با حکایات آیت الله ضیاء آبادی
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 3 , از مجموع 3

موضوع: تربیت و تهذیب نفس با حکایات آیت الله ضیاء آبادی

  1. #1
    کاربر کانون
    تاریخ عضویت
    Jun 2011
    نوشته ها
    7
    می پسندم
    0
    مورد پسند : 0 بار در 0 پست
    میزان امتیاز
    26

    تربیت و تهذیب نفس با حکایات آیت الله ضیاء آبادی

    دیندار واقعی
    انسانهای دلباخته به مظاهر زندگی مادی سخن از خدا و حب خدا و قرب به خدا را سخنی نامعقول می دانند. حال،ما کاری با کفار و منکران نداریم؛ما که به زعم خود،به خدا و وحی خدا و کیفر و پاداش خدا ایمان داریم و شناخت خدا و حب او و تقرب به او را وظیفه ی اصلی خود در زندگی دنیوی می دانیم،در عمل،چقدر از زندگی مادی فاصله گرفته ایم؟ البته در گفتار و شعار رتبه ی اعلا را دارا هستیم،اما هنگام تحقق بخشیدن به احکام آسمانی خدا در ابعاد زندگی فردی و خانوادگی و اجتماعی خود میبینیم که فرق زیادی با ماده پرستان نداریم،بلکه در دنیادوستی و دنیاگرایی،از آنان جلوتر نرفته باشیم،عقب تر نیستیم! اگر هم عقب مانده باشیم،از ضعف و ناتوانی بوده نه از قوت دینداری؛ و نستجیر بالله، اگر عملأ در زمره ی مکذبین روز حساب و جزا قرار گرفته باشیم،باید آیات قرآن را با تدبر بخوانیم و در عاقبت کار خود بیندیشیم. این قرآن است که با قاطعیت می فرماید:
    "به طور مسلم زیان کرده اند آنان که دیدار خدا را دروغ انگاشتند...". (انعام/31)
    گوینده ی سخن خداست. در وجود بیداردلان لرزه می افکند و می فرماید: مردمی دیدار ما را را باور نمی کنند و اصلأ ما را به حساب نمی آورند و راهی جز راه ما پیش گرفته اند و می روند. اینان راه یافتگان نیستند و به هدف مقصود از خلقت خود نمی رسند. دینداری را در یک سلسله الفاظ و اعمال خشک بی روح خلاصه کرده اند و عملأ کاری با خدا ندارند.


  2. #2
    کاربر کانون
    تاریخ عضویت
    Jun 2011
    نوشته ها
    7
    می پسندم
    0
    مورد پسند : 0 بار در 0 پست
    میزان امتیاز
    26

    RE: تربیت و تهذیب نفس با حکایات آیت الله ضیاء آبادی

    پاسخ دندان شکن بهلول
    شنیده ایم که بهلول مردی بسیار عاقل و بسیار بزرگوار بود. از باب تقیه،خود را به دیوانگی زده بود تا از طرف دستگاه حاکم متعرضش نشوند.
    روزی هارون،خلیفه ی عباسی،به او گفت:ای بهلول،ما تصمیم گرفته ایم امر معاش تو را متکفل شویم و نیازهای تو را از خزانه ی سلطنتی تأمین کنیم تا تو آسوده خاطر هر روز نزد ما بیایی.
    بهلول گفت:این کار سه عیب دارد.اگر این سه عیب نبود،می پذیرفتم.اول این که،تو نمی دانی من به چه محتاجم تا همان را برایم مهیا کنی؛دوم این که،نمی دانی چه وقت محتاجم تا همان موقع به دادم برسی؛سوم این که،نمی دانی به چه مقدار احتیاج دارم تا همان قدر به من بدهی و با بیش و کم دادن گرفتارم نسازی.اما آن کس که مرا آفریده است،می داند به چه محتاجم و چه وقت محتاجم وبه چه مقدار محتاجم و لذا،تنها کسی که می تواند به طور جامع و کامل حوایجم را تأمین کند آفریدگار من است.دیگری را نشاید که حق چنین ادعایی را به خود بدهد و علاوه بر این، ممکن است به علت کوچکترین بی ادبی که از من دیدی بر من خشم بگیری و از در خانه ات طردم کنی؛اما خالق من آن چنان آقاست که هر چه از من طغیان و عصیان می بیند،دست از احسان خود بر نمی دارد و از در خانه اش طردم نمی کند.حال آیا سزاوار است که او را رها کنم و آستان نشین تو گردم؟
    برو این دام بر مرغ دگر نه / که عنقا را بلند است آشیانه

  3. #3
    کاربر کانون
    تاریخ عضویت
    Jun 2011
    نوشته ها
    7
    می پسندم
    0
    مورد پسند : 0 بار در 0 پست
    میزان امتیاز
    26

    RE: تربیت و تهذیب نفس با حکایات آیت الله ضیاء آبادی

    جهل خوارج نهروان
    این قصه را شنیده ایم که:
    شبی امام امیرالمؤمنین علیه السلام همراه کمیل از یکی از کوچه های کوفه عبور می کردند.ساعات آخر شب بود.به در خانه ایی رسیدند.صاحب خانه در داخل خانه اش به نماز شب ایستاده بود و در نمازش سوره ی زمر را می خواند و صدایش به کوچه می رسید.به آیه ی 9 این سوره که یکی از مناسب ترین آیات قرآن برای نماز شب است،رسیده بود.
    این آیه وقتی با لحن و آهنگی خوش در آن ساعت از شب به گوش کمیل رسید،آن چنان مجذوب شد که توانایی راه رفتن را از دست داد و همچنان وسط کوچه ایستاد و گوش فرا داد.امام علیه السلام متوجه شد که کمیل مجذوب قراءت آن قاری شده است.صدا زد:کمیل،بیا،این آدم جهنمی است!
    کمیل از این گفتار امام علیه السلام تعجب کرد که چطور این مردی که در این ساعت از شب به نماز ایستاده و با لحن و آهنگ خوش قرآن می خواند،جهنمی است! از راز گفتار امام علیه السلام آگاه نشد،ولی برای اطاعت از امر امام علیه السلام حرکت کرد و هیبت امام علیه السلام مانع از این شد که کمیل سر مطلب را سؤال کند.
    ایامی گذشت تا جنگ خوارج نهروان پیش آمد و نهروانیان به مقاتله با امام علیه السلام پرداختند و جمع کثیری از آنها کشته شدند.
    پس از فرو نشستن آتش جنگ،امام علیه السلام با کمیل در میان اجساد کشته ها گردش می کرد؛کنار جسدی رسیدند.امام علیه السلام با گوشه ی شمشیر به سر آن جسد اشاره کرد و فرمود:این همان است که آن شب آهنگ دلنشین قراءتش تو را مجذوب کرده بود و گفتم بیا که او جهنمی است.این همان است.
    آری،عالم شدن به حقانیت قرآن و آدم شدن کار ساده ای نیست.خوارج نهروان نه کافر بودند نه منافق،قاریان قرآن بودند و نماز شب خوان و رزم آوران میدان جهاد! در عین حال،به حقانیت قرآن جاهل بودند و امیرالمؤمنین علی علیه السلام را که روح قرآن بود نشناخته بودند.

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •