آن مرد آسمانى - صفحه 4
صفحه 4 از 6 نخستنخست ... 23456 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 31 تا 40 , از مجموع 55

موضوع: آن مرد آسمانى

  1. #31
    کاربر کانون محمدابراهیم نامدار آواتار ها
    تاریخ عضویت
    May 2012
    محل سکونت
    فریدونکنار
    نوشته ها
    1,000
    می پسندم
    260
    مورد پسند : 186 بار در 174 پست
    نوشته های وبلاگ
    4
    میزان امتیاز
    47
    ذوق و هنر

    روح لطيف

    استاد حسن زاده ى آملى ، درباره ظرايف ذهنى لطايف روحى علامه مى گويد(63):
    ((علامه طباطبايى (رضوان الله تعالى عليه )، در علوم عقلى و نقلى مجتهد بود، او در حكمت متعاليه مجتهد بود، در فقه و اصول مجتهد بود، در علم و ادب صاحب قلم بود، نويسنده بود، هم به عربى محكم و متين مى نوشت و هم به فارسى شيوا و رسا، و نيز يكى از موهبت هاى الهى را كه دارا بود، صاحب طبع بسيار لطيفى بود كه مى بايستى جناب ايشان را در عداد شعراى مفلق (ذوقى )، ماهر و فنان نام برد؛ و چون طبع ، لطيف باشد، روح لطيف باشد، فكر شريف باشد، همان طورى كه در نظمش و نثرش ‍ نازك كارى ها و لطايفى به كار مى برد، در ديگر آثار وجودى خودش هم نازك كارى هاى خاصى داشت .))

    نقاشى و خط شكسته

    خط نستعليق و شكسته ى ايشان بسيار زيبا بود، و گرچه در اواخر عمر به دليل بيمارى اعصاب و رعشه ى دست ، خط آن استحكام سابق را از دست داده بود، ولى همچنان تناسب خط حكايت از استادى در اين فن را داشت .

    آيت الله سيد محمد حسينى همدانى نجفى ، اظهار مى كنند(64):
    ((مرحوم علامه طباطبايى ، حدود يك سال زودتر از من به نجف رفته بودند، من با ايشان رفاقت و دوستى نزديك داشتم و آن مرحوم نسبت به من محبت فراوان داشتند؛ حجره ى من زياد تشريف مى آوردند. آن زمان من در مدرسه ى قوام حجره داشتم ، مرحوم علامه طباطبايى ، بسيار خوش خط بودند، روزى در همين حجره ى مدرسه ى قوام به من فرمودند)):
    ((برويم داخل حياط!))

    ((در خدمت ايشان رفتيم ، داخل حياط آفتاب بود. آن جا ايشان دو تا از سياه مشق هاى خود را به من نشان دادند و از مقايسه ى تعداد رعشه هاى موجود در آن ، سياه . مشقى را كه در تابستان نوشته بودند، از سياه مشقى كه در زمستان نوشته بودند تميز دادند.))
    بنابه گفته ى نجمة السادات طباطبايى (دختر علامه )(65) ايشان از همان دوران كودكى به نقاشى خيلى علاقه داشت و خودشان تعريف كرده بودند كه تمام پول و وقت خود را در اين سنين ، صرف خريد كاغذ و نقاشى بر روى آن مى كردند.

  2. #32
    کاربر کانون محمدابراهیم نامدار آواتار ها
    تاریخ عضویت
    May 2012
    محل سکونت
    فریدونکنار
    نوشته ها
    1,000
    می پسندم
    260
    مورد پسند : 186 بار در 174 پست
    نوشته های وبلاگ
    4
    میزان امتیاز
    47
    غزل خوانى

    علامه ى استاد داراى روحى لطيف ، و ذوقى عالى ، و لطافتى خاص بودند؛ در اشعار عرب به شعرهاى ابن فارض بخصوص به نظم السلوك آن كه معروف به تائيه كبرى است علاقه مند بودند. و در اشعار فارسى ديوان خواجه حافظ شيرازى را مى ستودند؛ و از اشعار عرفانى و فارسى و عربى ، گه گاهى براى دوستان غزلى آرام آرام مى خواندند.

    ايشان داراى قريحه ى شعر بوده و غزل هاى عرفانى جذاب كه تؤ ام با وجد و حال و سراسر عشق و اشتياق است مى سروده اند؛ و ما براى نمونه يك غزل از او را در اينجا مى آوريم (66):

    مهر خوبان دل و دين از همه بى پروا برد
    رخ شطرنج نبرد آنچه رخ زيبا برد

    تو مپندار كه مجنون سر خود مجنون گشت
    از سمك تا به سهايش ‍ كشش ليلا برد

    من به سرچشمه ى خورشيد نه خود بردم راه
    ذره اى بودم و مهر تو مرا بالا برد

    من خس بى سر و پايم كه به سيل افتادم
    او كه مى رفت مرا هم به دل دريا برد

    جام صهباز كجا بود مگر دست كه بود
    كه درين بزم بگرديد و دل شيدا برد

    خم ابروى تو بود و كف مينوى تو بود
    كه به يك جلوه ز من نام و نشان يك جا برد

    خودت آموختيم مهر و خودت سوختيم
    با بر افروخته رويى كه قرار از ما برد

    همه ياران به سر راه تو بوديم ولى
    خم ابروى تو مرا ديد و زمن يغما برد

    همه دل باخته بوديم و هراسان كه غمت
    همه را پشت سر انداخت ، مرا تنها برد


  3. #33
    کاربر کانون محمدابراهیم نامدار آواتار ها
    تاریخ عضویت
    May 2012
    محل سکونت
    فریدونکنار
    نوشته ها
    1,000
    می پسندم
    260
    مورد پسند : 186 بار در 174 پست
    نوشته های وبلاگ
    4
    میزان امتیاز
    47
    هنر عشق

    غزلى از استاد علامه طباطبايى كه خود، پر از دقايق و ظرايف لطيف است و خبر از روحى عارف ، طهارت يافته و عمق بين دارد(67)


    همى گويم و گفته ام بارها
    بود كيش من ، مهر دلدارها

    پرستش به مستى است در كيش مهر
    برونند زين جرگه هشيارها

    به شادى و آسايش و خواب و خور
    ندارند كارى ، دل افكارها

    به جز اشك چشم و به جز داغ دل
    نباشد، به دست گرفتارها

    كشيدند در كوه دلدارگان
    ميان دل و كام ، ديوارها

    چه فرايادها، مرده در كوه ها
    چه حلاج ها، رفته بر مردارها

    چه دار جهان جز دل و مهر يار
    مگر توده هايى ز پندارها

    ولى راد مردان و وارستاگان
    نه يازند هرگز به مرادها

    مهين مهر ورزان ، كه آزاده اند
    بريزند از دام جان ، تارها

    به خون خود آغشته و رفته اند
    چه گل هاى رنگين به جوبارها

    بهاران كه شاباش ريزد سپهر
    به دامان گلشن ، ز رگبارها

    كشد رخت ، سبزه به هامون و دشت
    زند بارگه گل به گلزارها

    نگارش دهد گلبن جويبارها
    در آيينه ى آب ، رخسارها

    رود شاخ گل در بر نيلوفر
    بر قصد به صد ناز، گلنارها

    درد پرده ى غنچه را باد بام
    هزار آورد نغز گفتارها

    به آواى ناى و به آهنگ چنگ
    خروشد ز سرو و سمن ، تارها

    به ياد خم ابروى گلرخان
    بكش جام ، در بزم ميخوارها

    گره را ز راز جهان ، بازكن
    كه آسان كند باده ، دشوارها

    جز افسون و افسانه نبود جهان
    كه بستند چشم خشايارها

    به اندوه آينده خود را مباز
    كه آينده ، خوابيست چون پارها

    فريب جهان را مخور زينهار
    كه در پاى اين گل ، بود خارها

    پياپى بكش جام و سرگرم باش
    به هل ، گر بگيرند، بيكارها


    جاذبه ى شعر

    مهندس عبدالباقى ، در اين باره مى گويد(68):
    ((استاد خود شعر مى گفت و به لسان الغيب حافظ شيرازى و مولوى ، عطار، سنايى و ديگران علاقه داشت ، اما حافظ در نزد او چيز ديگرى بود، نه فقط به خاطر شعر بلند و فاخرش ، بلكه به خاطر معانى قرآنى و حضور خداوند و مسايل اسلامى در ادبيات ديوان حافظ و گاه مى شد كه با عده اى ساعت هاى متمادى مى نشست و درباره ى يك بيت حافظ، بحث و تحليل مى كرد.))
    ویرایش توسط محمدابراهیم نامدار : 09-11-2013 در ساعت 01:14 PM

  4. #34
    کاربر کانون محمدابراهیم نامدار آواتار ها
    تاریخ عضویت
    May 2012
    محل سکونت
    فریدونکنار
    نوشته ها
    1,000
    می پسندم
    260
    مورد پسند : 186 بار در 174 پست
    نوشته های وبلاگ
    4
    میزان امتیاز
    47
    ورزش

    پياده روى

    نزديكى مى گويد(69):
    ((استاد پياده روى را دوست داشت ، غالبا پياده به جلسات سيار مى رفت و در بين راه نيز به سؤ ال هاى علمى پاسخ مى داد.))
    دكتر احمد احمدى ، در مورد عادت علامه به پياده روى اظهار مى كند(70):
    ((گاهى شب ها اين بزرگوار چند كيلومتر راه را با همان بدن مرتعش و ناتوان و ضعيف مى پيمودند، براى اين كه در جلسات خصوصى دوستان حضور پيدا كنند و مطالب علمى را القا نمايند و ساعت هاى متوالى و طولانى جلسه طول مى كشيد و پياده هم اين راه را طى مى كرد، اين دلبستگى او را نشان مى داد.))

    تير اندازى

    فرزند ارشد علامه ، از ظرفيت انسانى پدرى مى گويد كه عدالت را و صميميت را در مرزهاى ولايت بر طبيعت پيش برده است (71):
    ((يادم هست كه در سن دوازده سالگى همه روزه مرا به صحرا برده و تير اندازى را به من آموزش مى دادند و در ضمن آن توصيه مى كردند كه )):
    ((شكار كردن را ياد بگير، ولى به كار نبر، كه شكار و كشتن يك جاندار گناه است !))
    ((گفتم : پس شكار براى چه خوب است ؟ گفتند:))
    ((در صورتى مى تواند مجاز باشد كه انسان با يك ضرورت واقعى كه جنبه ى حياتى دارد، مواجه باشد والا ممنوع است .))
    ((سپس ادامه دادند)):
    ((من هرگز از تو راضى نخواهم بود، اگر يك جاندار را بكشى !))
    ((ايشان خيلى خير خواه ، بشر دوست ، مفيد و بى اذيت بودند و من هميشه در زندگى مديون تربيت هاى ايشان هستم .))

    سواركاران لايق

    فرزند ارشد علامه باز مى گويد(72):
    ((... علامه و مرحوم مادرم هر دو سواركاران لايقى بودند و بهترين نمونه هاى آن را در سفرهاى بين روستايى كه گاهى براى ديد و بازديد و ميهمانى بين خويشان كه ساكن املاك مجاور بودند تربيت داده مى شد، مى توانستيم مشاهده كنيم . خود علامه به روش هاى ورزشى و دفاعى علاقه ى وافر داشت و لذا براى خودش اسلحه ى كمرى و تفنگ برنو تهيه كرده بود و بعدها مرا براى آموزش تيراندازى به صحرا مى برد و آموزش ‍ نظامى و تيراندازى مى داد، در پياده روى و در انواع شنا يدى طويل داشت ، در هيچ كارى از خستگى خبرى نبود، هميشه خوش اخلاق ، برخورد آرام و منطقى ، هشيارى و بيدارى فوق العاده ، تشخيص بهترين ها و خصوصا توجه دايم به ذات احديت را به همراه داشت .))

  5. #35
    کاربر کانون محمدابراهیم نامدار آواتار ها
    تاریخ عضویت
    May 2012
    محل سکونت
    فریدونکنار
    نوشته ها
    1,000
    می پسندم
    260
    مورد پسند : 186 بار در 174 پست
    نوشته های وبلاگ
    4
    میزان امتیاز
    47
    بخش دوم : اخلاق آسمانى

    انسان وارسته

    مرحوم استاد محمد تقى جعفرى ، خاطره اى بس جذاب از سادگى ، دل به دنيا نبستن و فروتنى را به ياد مى آورد(73)
    ((در يكى از سال هاى اخير كه به قم مشرف شده بودم ، به قصد ديدار ايشان (علامه ) به منزلشان رفتم ، در خانه را زدم ، پير مردى در را باز كرد، گفتم : آقا تشريف دارند؟ گفتند: بله ، گفتم : به ايشان عرض كنيد اگر حالشان مساعد باشد به خدمتشان برسم . آن شخص رفت و برگشت و در يك اطاق را باز كرد، من وارد شدم ، اطاق فرش نداشت ، همان جا نشستم ، مرحوم علامه آمدند و پس از سلام و احوالپرسى گفتند)):
    ((چون در حال تشرف به آستان قدس رضوى هستيم ، لذا فرش هاى اطاق را جمع كرده ايم .))
    اين مطلب را گفتند و سپس فرمودند:
    ((بروم يك قاليچه بياورم و بيندازم كف اطاق تا بنشينيم .))
    و خواستند بروند كه من با نرمى دستشان را گرفتم و گفتم : هيچ احتياجى به قاليچه نيست و عبا را از دوش خود برداشتم و پهن كردم و گفتم : بفرماييد روى عبا هم مى توانيم بنشينيم . اين انسان وارسته با يك قيافه ى ملكوتى كه هرگز از ياد نمى برم فرمود:
    ((در اين موقع عمرم درس آموزنده اى به من تعليم دادى !))
    ((من عرض كردم : اين جمله ى هشدار دهنده ى جنابعالى بسيار آموزنده تر و سازنده تر از آن بود كه من عرض كردم و سپس نشستيم و لحظاتى به گفت و گو پرداختيم كه هرگز عظمت آن لحظات را فراموش نخواهم كرد. پس از آن ملاقات ، ديگر به ديدار ايشان نايل نشدم ، رحمة الله عليه .))

    مروت و مردانگى

    جوانمردى انسان هاى وارسته در زمان مواجهه شان با فرو افتادگان امروز و اجهاف كنندگان ديروز، به بهترين نحو خود را نشان مى دهد. آيت الله ابراهيم امينى مى گويد.(74)
    ((يكى از ناشران كه كتاب هاى علامه را چاپ مى كرد با ايشان رفتار خوبى نداشت ، رفته رفته وضع و برنامه ى كارى وى به هم خورد و به حالت ورشكست در آمد، يكى از دوستان به علامه گفت كه آقا ايشان تا حالا با شما اين طور رفتار كرده ، اين كتاب را بدهيد يك كس ديگرى چاپ كند، ايشان فرمود كه :))
    ((اين آقا الان خيلى غرق شده و من حاضر نيستم در اين زمان ، يكم لگدى به او بزنم !))

  6. #36
    کاربر کانون محمدابراهیم نامدار آواتار ها
    تاریخ عضویت
    May 2012
    محل سکونت
    فریدونکنار
    نوشته ها
    1,000
    می پسندم
    260
    مورد پسند : 186 بار در 174 پست
    نوشته های وبلاگ
    4
    میزان امتیاز
    47
    زهد واقعى

    استاد جوادى آملى ، از توليد فكرى علامه در دوران سخت استيلاى بيگانه مى گويد. راست است كه صلابت ايمان در سختى خود را نشان مى دهد(75 ):
    ((يكى از معصومين مى فرمايد: خدا زهد را در دو جمله بيان كرده است ، يكى اين كه وقتى چيزى از دست مى دهيد غمگين مباشيد و ديگر اين كه وقتى چيزى به شما رسيد، فرحناك و مسرور نشويد. ما اين معنا را در تمام مدتى كه محضر ايشان بوديم از مرحوم علامه ديديم . ايشان گاهى اوقات كه صحبت مى كردند از ساليان سختى كه در حمله متفقين در تبريز بودند و هيچ آرامشى نداشتند، ياد مى آوردند و مى گفتند:))
    ((ساليانى بر من گذشت كه هيچ آرامشى نداشتم !))
    ((اما ما مى دانيم كه ايشان بسيارى از رساله هاى عميق فلسفى را در همان زمان ناآرامى آذربايجان نوشته اند و اگر چه ايشان از آرامش ظاهرى محروم بود، با اين وجود خوفى به دل راه نمى داد.))

    حق شناسى

    سرانجام اين زن فداكار (همسر علامه طباطبايى ) در بستر الم و بيمارى افتاد و حدود يك ماه در اين حالت مشقت زا بسر برد، وقتى علامه ديد همسرش ‍ مريض شده ، اصلا اجازه نمى داد وى از بسترش بلند شود و كارى انجام دهد و در اين مدت ، لحظه اى از كنار همسرش جدا نشد، تمام كارهايش را تعطيل كرد، و به مراقبت او پرداخت .
    اما بعد از چندى همسر فداكار دار فانى را وداع گفت . اين رخداد تاءثير عميقى در روح و روان علامه گذاشت ، زيرا مهر و محبت اين زن باوفا همچون شير و شكر با ايشان در آميخته بود و زندگانى خوشى كه بر اساس ‍ وفا و صفا بنيان نهاده شده بود، به هم ريخت . وقتى يكى از شاگردانش به خاطر اين فاجعه ى مؤ لمه پيام تسليتى براى استادش فرستاد، ايشان در پاسخ تسليتى كه براى وى فرستاده بود، با آن كه چندين بار حمد خدا را بجا آورده و جملات الحمدلله و لله الحمد تكرار كرده ، نوشته اند:
    ((با رفتن او براى هميشه خط بطلانى به زندگانى خوش و آرامى كه داشتيم ، كشيده شد.))
    بارى اين بانوى فداكار در جوار بارگاه حضرت معصومه (س ) در قبرستان مرحوم آيت الله حائرى يزدى در قسمت الحاقى دست چپ در يكى از بقعه هاى خانوادگى دفن شدند(76) و علامه طباطبايى تا سه چهار سال پس از فوتش هر روز سر قبرش مى رفتند و بعد از آن هم كه فرصت كمترى داشتند، به طور مرتب دو روز در هفته ، يعنى دوشنبه ها و پنج شنبه ها، بر سر مزارش حاضر مى شدند و امكان نداشت اين برنامه را ترك كنند، و مى گفتند:
    ((بنده ى خدا مى بايستى حق شناس باشد؛ اگر آدام حق مردم را نتواند ادا كند، حق خدا را هم نمى تواند ادا نمايد(77).))
    يكى از شاگردان برجسته و محترمش ، آيت الله شيخ يحيى انصارى ، مى گفت (78): ((وقتى همسر علامه مرحوم گرديد، ايشان پولى را به من داد تا به كسى بدهم كه تا يك سال هر شب جمعه براى آن مرحوم در حرم مطهر، زيارت حضرت فاطمه ى معصومه سلام الله عليها بخواند.))

  7. #37
    کاربر کانون محمدابراهیم نامدار آواتار ها
    تاریخ عضویت
    May 2012
    محل سکونت
    فریدونکنار
    نوشته ها
    1,000
    می پسندم
    260
    مورد پسند : 186 بار در 174 پست
    نوشته های وبلاگ
    4
    میزان امتیاز
    47
    به ياد همه فداكارى

    آيت الله ابراهيم امينى ، نقل مى كند(79)
    ((زندگى خانوادگى او بسيار با صفا و صميميت بود، در فوت همسرش ‍ برخلاف انتظار ما بسيار اشك مى ريخت و محزون و متاءثر بود، روزى به ايشان عرض كردم : ما صبر و بردبارى و تحمل مصايب را بايد از شما بياموزيم ، چرا اين چنين متاءثر هستيد؟))
    ((در جواب فرمود)):
    ((آقاى امينى مرگ حق است ، همه بايد بميريم ! من براى مرگ همسرم گريه نمى كنم ، گريه ى من از صفا و كدبانوگرى و محبت هاى خانم است ، من زندگى پرفراز و نشيبى داشته ام ، در نجف اشرف با سختى هايى مواجه مى شدم ، من از حوايج زندگى و چگونگى اداره ى آن بى اطلاع بودم ، اداره ى زندگى به عهده ى خانم بود.))
    ((در طول مدت زندگى ما، هيچ گاه نشد كه خانم كارى بكند كه من حداقل در دلم بگويم ، كاش اين كار را نمى كرد يا كارى را ترك كند كه من بگويم كاش اين عمل را انجام داده بود!))
    ((در تمام دوران زندگى هيچ گاه به من نگفت ، چرا فلان عمل را انجام دادى ؟ يا چرا ترك كردى ؟ مثلا شما مى دانيد كه كار من در منزل است و هميشه مشغول نوشتن يا مطالعه هستم ، معلوم است كه خسته مى شوم و احتياج به استراحت و تجديد نيرو دارم . خانم به اين موضوع توجه داشت ، سماور ما هميشه روشن بود و چاى درست ، هر ساعت يك فنجان چاى مى ريخت و مى آورد و در اطاق كار من مى گذاشت و دوباره دنبال كارش ‍ مى رفت تا ساعت ديگر... من اين همه محبت و صفا را چگونه مى توانم فراموش كنم ؟!))

    بهترين ساعت هاى عمرم !

    نجمة السادات ، درباره ى خانواده دارى او مى گويد، درباره مردى كه حق خانواده را به درستى پاس مى داشت (80):
    ((پدرم هميشه از مادرم به نيكى ياد مى كردند و مى گفتند)):
    ((اين زن بود كه مرا به اين جا رسانيد، او شريك من بوده و هر چه كتاب نوشته ام ، نصفش مال اين خانم است .))
    ((ايشان در برنامه ى روزانه ى خود اوقات و ساعت هايى را به خانواده شان اختصاص مى دادند، بعد از هفت ساعت كار بعد از ظهر تا شب را مى گفتند كه )):
    ((ديگر جلسه خصوصى است ، بياييد بنشينيد حرف بزنيم .))
    ((مى گفتند)):
    ((اين ساعت ها بهترين اوقات من است و همه ى ناراحتى هايم را بر طرف مى كند.))
    ((و با وجود حجم زياد كارهايشان اين گونه نبود كه از خانواده غافل شوند، به همسر و فرزندانشان اهميت خاصى مى دادند، با وجود آن همه كار، به ميهمان خيلى علاقه مند بودند و وقتى ميهمانى مى رسيد سعى مى كردند، به مادرم كمك كند، اگر چه مادرم اجازه نمى دادند كه پدرم كارى كند، به طور كلى صاحب اختيار خانه و امور آن را، مادرم مى دانستند، مادرم به كارهاى درسى ما و رفت و آمدهايمان رسيدگى مى كرد و همه مسايل را كنترل مى كرد و به قدرى با هدايت ، عمل مى كرد كه پدرم با فراغت خاطر به تمام امور علمى خود مى پرداختند.))

  8. #38
    کاربر کانون محمدابراهیم نامدار آواتار ها
    تاریخ عضویت
    May 2012
    محل سکونت
    فریدونکنار
    نوشته ها
    1,000
    می پسندم
    260
    مورد پسند : 186 بار در 174 پست
    نوشته های وبلاگ
    4
    میزان امتیاز
    47
    تاثير ارتباط با خداوند

    استاد امجدى ، از تاءثير شخصيت روحانى او سخن مى گويد(81):
    ((كسانى كه در درس ايشان حضور مى يافتند به اندازه ى توانشان توسط استاد راهنمايى مى شدند. انسان وقتى به حضور علامه طباطبايى مشرف مى شد، گويا در محضر پيامبر نشسته است ، آن قدر از نظر اخلاق و رفتار و برخورد رعايت امور را مى كرد! اهل مزاح و شوخى بود، ولى هيچ گاه كلمه اى خارج از ادب و نزاكت از دهانشان خارج نمى شد، عجيب اين كه مخالف و موافق در برابر ايشان تعظيم مى نمودند و اين جز به خاطر ارتباط عميق ايشان با خداى متعال نبود و همه ى اين بركات از مراقبت و توجه او به پروردگار سرچشمه مى گرفت .))

    در اوج آرامش

    يكى از شاگردانش از روحيه ى آرام معلمى مى گويد، كه باب بحث و فحص ‍ علمى را با حسن خلقش باز مى كند(82):
    ((چون علاقه ى مفرطى به مطالعات فلسفى داشتم ، جهت يك دوره مطالعات فلسفى تصميم به عزيمت به خارج گرفتم ، در سال 1330 ه .ش ‍ مقدمات مسافرتم را فراهم كردم ، در همان وقت علامه طباطبايى در قم تازه كوششى را براى بحث هاى فلسفى آغاز كرده بودند، اما من از روى دلسردى كه داشتم حتى آن قدر انگيزه نداشتم كه با ايشان هم تماس بگيرم ، شايد اين استاد جديد بتواند دردى از ما دوا بكند، زيرا اساتيدى بس معروفتر با عناوينى پر طمطراق تر آمده بودند و من به درس آنها رفته بودم ، اما چيزى كه به دل بنشيند، به دستم نيامده بود.))

    ((يكى از دوستان (شهيد مطهرى ) اصرار كرد كه فلانى بد نيست كه يكى دو جلسه با اين استاد در تماس باشى ، چون من در همان موقع بحث هايى را كه مخصوصا مربوط به بحث هاى فلسفى ميان شرق و غرب بود و در حدود كتاب هايى كه به فارسى يا عربى يا احيانا انگليسى در اين جا به دست مى آمد، براى خودم به صورت مطالعه آغاز كرده بودم ، مخصوصا بحث هاى مربوط به ماترياليسم ديالكتيك و مطالبى در اين زمينه ، او گفت : اتفاقا ايشان هم يك بحث اين جورى را آغاز كرده اند و بد نيست كه يك تماس بگيرى !))

    ((من به يك جلسه ى ايشان كه درسى غير فلسفى داشتند، به صورت مستمع آزاد رفتم و در كنارى نشسته و گوش كردم و در آن بحثى كه ايشان در آن روز داشتند، اشكال به نظرم رسيد. (به طور) سنتى ، سؤ الاتى مطرح شد، ولى من سؤ ال خود را طرح نكردم ، بعد از تمام شدن جلسه و لطف شخصى دوستم (شهيد مطهرى ) كه به بنده داشتند، قرار شد با هم برويم به جايى كه استاد عازم آن جا بود، در راه به استاد گفتم به نظر من اين اشكال نسبت به فلان مطلبى كه فرموديد رسيد و قرار شد اشكال را توضيح دهم ، وقتى بيان مى كردم ، اين استاد چنان گوش مى داد كه گويى اصلا مطلب را تا حالا نشنيده ، اين طور با دقت گوش مى داد و صبر كرد تا حرف من تمام شد، بعد هم چند لحظه اى درنگ كرد، گويى درباره ى سخن من مى انديشيد، آن وقت خيلى آرام و متين در چند جمله پاسخ گفت ؛ دوباره به پاسخ ايشان در نظرم اشكال آمد و آن را مطرح كردم ، مجددا با چنان آرامش و طماءنينه اى ، اشكال مرا گوش دادند و بعد از چند لحظه درنگ ، آن وقت پاسخ دادند؛ باز در پاسخ ايشان اشكالى را طرح كردم ؛ باز با همان روش بدون اين كه هيچ تندى ، تعصب و خود خواهى از ايشان بروز كند، پاسخ گفت تا رسيديم به مقصد و مطالب به دليل به مقصد رسيدن قطع شد.))

  9. #39
    کاربر کانون محمدابراهیم نامدار آواتار ها
    تاریخ عضویت
    May 2012
    محل سکونت
    فریدونکنار
    نوشته ها
    1,000
    می پسندم
    260
    مورد پسند : 186 بار در 174 پست
    نوشته های وبلاگ
    4
    میزان امتیاز
    47
    ((اما اين برخورد بر روى من يك اثر گذاشت و آن اين بود كه با اين استاد مى شود كار كرد، چون برخلاف ديگران بود كه تا به حال با آن ها برخورد كرده بودم كه اگر من مطلبى را حتى به دليل خامى با خشونت و صداى بلند مطرح مى كردم ، آنها خام تر از من صدايشان را چند برابر بلندتر مى كردند، با اين كه آنها استاد و مربى بودند و مى بايست مرا از اين راه در بياورند و به راه صحيح بحث و كاوش وارد كنند.))
    ((اما ايشان هرگز اين كار را نكرد، چنان با حوصله و طماءنينه و متانت فكرى و اخلاقى برخورد كرد كه اين متانت در من اثر گذاشت و سبب شد كه برنامه ى رفتن به خارج را فسخ كنم و چندين سال را با اين استاد سر و كله بزنم و از او استفاده هاى زيادى ببرم .))

    سيماى مؤ من

    آيت الله حاج سيد حسن مرتضوى لنگرودى به خاطر مى آورد:
    ((علامه بسيار كم حرف بود و از هيچ كس به بدى ياد نمى كرد، چشمانى نافذ و نگاهى پر معنا داشت ، در عين سادگى و بى آلايشى با ابهت و با وقار بود، خجول بود و شرم حضور داشت ، وقتى تدريس مى كرد نوعا سرشان پايين بود، هيچ گاه براى تدريس بر فراز منبر نرفت ، شاگردان به صورت حلقه اى مى نشستند، ايشان هم بدون اين كه روى پتو و يا دشكى بنشيند، تدريس مى كرد، مانع مى شد از انداختن پتو و دشك ، مى فرمود)):
    ((اگر همين مقدار جايم بلندتر از شما باشد، نمى توانم حرف بزنم .))
    ((تنها در جلسه ى خصوصى شب هاى پنج شنبه و جمعه براى ايشان پتو دشكى مى انداختيم ، زيرا هم افراد محدود بودند و هم اين كه در جلسه ابتدا دوستان صحبت مى كردند و ايشان آغازگر سخن نبود.))

    روح بلند

    آيت الله ناصر مكارم شيرازى ، ((حلم )) علامه را به ياد مى آورد))(83):
    ((مردى بود بسيار متواضع ، فوق العاده مهربان ، من يادم نمى آيد، يك بار در درس عصبانى شده باشد و يك بار از گل نازك تر به يكى از شاگردانش ‍ گفته باشد، و اگر خشن هم مى گفت ، شاگردان عاشقش به جان مى خريدند، ولى از گل نازك تر هم نمى گفتند!))

    اشك افشانى

    استاد محمد باقر موسوى همدانى ، نقل مى كند(84):
    ((وقتى در تفسير قرآن به آيات رحمت يا غضب و يا توبه برمى خورديم ، ايشان دگرگون مى شد و در مواقعى سرشك از ديدگانش جارى مى گرديد و در اين حالت كه به شدت منقلب به نظر مى رسيد، مى كوشيد من متوجه حالتش نشوم .))
    ((در يكى از روزهاى زمستانى كه زير كرسى نشسته بوديم من تفسير فارسى را مى خواندم و ايشان عربى را، بحث در باب توبه ، رحمت پروردگار و آمرزش گناهان بود، تاءثر ايشان در اين موقع به حدى بود كه نتوانست به گريستن بى صدا اكتفا كند و با صداى بلند شروع كرد به اشك ريختن و گريه كردن و سرش را پشت كرسى كرد و به گريه ادامه داد.))

  10. #40
    کاربر کانون محمدابراهیم نامدار آواتار ها
    تاریخ عضویت
    May 2012
    محل سکونت
    فریدونکنار
    نوشته ها
    1,000
    می پسندم
    260
    مورد پسند : 186 بار در 174 پست
    نوشته های وبلاگ
    4
    میزان امتیاز
    47
    رابطه ى استاد و شاگرد

    علامه مى فرمودند(85):
    ((چون به نجف اشرف براى تحصيل مشرف شدم ؛ از نقطه نظر قرابت و خويشاوندى و رحميت گاه گاهى به محضر مرحوم قاضى شرفياب مى شدم ؛ تا يك روز در مدرسه اى ايستاده بودم كه مرحوم قاضى از آن جا عبور مى كردند؛ چون به من رسيدند دست خود را روى شانه من گذاردند و گفتند: اى فرزند! دنيا مى خواهى نماز شب بخوان ؛ و آخرت مى خواهى نماز شب بخوان !))
    ((اين سخن آن قدر در من اثر كرد كه از آن به بعد تا زمانى كه به ايران مراجعت كردم ، پنج سال تمام در محضر مرحوم قاضى روز و شب به سر مى بردم ؛ و آنى از ادراك فيض ايشان دريغ نمى كردم ؛ و از آن وقتى كه به وطن ماءلوف بازگشتم تا وقت رحلت استاد، پيوسته روابطها برقرار بود و مرحوم قاضى طبق روابط استاد و شاگردى دستوراتى مى دادند و مكاتبات از طرفين برقرار بود.))
    علامه مى گفت :
    ((ما هر چه داريم از مرحوم قاضى داريم .))

    چرا دعاى شخصى !

    آيت الله علامه حسن زاده ى آملى ، مى نويسد(86):
    ((وقتى نوشتن رساله ى امامت را به اتمام رساندم ، آن را به حضور شريف استاد علامه طباطبايى ، صاحب تفسير الميزان (رضوان الله تعالى عليه )، ارائه دادم و اظهار داشتم گاه گاهى كه از درس و بحث خسته شديد به عنوان يك جلسه ى استراحت و به تعبير عامه ى مردم ((زنگ تفريح )) اين رساله ى ما را هم ملاحظه بفرماييد، ايشان لطف فرمودند و رساله را از اول تا آخر، كلمه به كلمه خواندند.))
    ((تا آن كه پس از مدتى فرمودند)):
    ((از بطن تا خط آن را نگاه كردم و رساله حاضر است !))
    ((مدت دو ماه به درازا كشيد تا ايشان رساله را مطالعه و بررسى كردند، وقتى به حضورشان رسيدم تا آن را تحويل بگيرم ، به من اعتراض كردند كه در فلان جاى رساله دعاى شخصى در حق خودتان كرده ايد، زيرا من در جايى از آن گفته بودم ، بار خدايا مرا به فهم خطاب محمدى (ص ) اعتلا ده و اين دعا را پس از بيان حديثى و شرح آن آوردم .))

    ((علت انتقاد علامه اين بود كه چرا در كنار سفره ى الهى ، ديگران را شركت نداده ام و افزود تا آن جايى كه خود را شناخته ام در حق خودم ، دعاى شخصى نكرده ام و البته در اصول كافى از ائمه اطهار عليهم السلام نقل شده كه دعاى شخصى نكنيد و بندگان خدا را هم در كنار سفره ى الهى شركت دهيد، اين تاءديب اخلاقى در من اثر گذاشت .))

صفحه 4 از 6 نخستنخست ... 23456 آخرینآخرین

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •