بيش از بيست سال است که اصل ولايت فقيه رسماً و عملاً بر کشور اسلامى ايران سايه افکنده و ملت بزرگ و رشيد ما را زير بال و پر خود گرفته است و مردم هوشمند و متدين ما نيز چه به استناد عقايد مذهبى خود و چه به ملاحظه قانون اساسى جمهورى اسلامى ايران، اصل ياد شده را گردن نهاده و حاکميت آن را پذيرا شده اند.
لکن با اينکه در باره مسأله ولايت فقيه تحقيقات فراوان انجام گرفته، کتابها و مقالات گوناگون انتشار يافته، سخنرانى ها و کلاسها و تدريسهاى متنوع و در سطحهاى مختلف برگزار شده است، با اين حال، هنوز مسأله به آخر نرسيده و ما هميشه شاهد پرسشهاى جديد، و ابهامها، ايرادها، استفسارهاى تازه اى (هر چند از نظر مبنائى و علمى چه بسا تازه نباشند) هستيم و بديهى است که در آينده نيز چنين خواهد بود.
لهذا صاحب اين قلم بر آن شد که در امتداد و ادامه خدمات علمى و اعتقادى خود پيرامون اصل ولايت فقيه، در مورد يکى از روايات معتبر مذهبى به بحث و تحقيق پرداخته و استنباط خود را از اين روايت به رشته تحرير بکشد.
البته دانشمندان عصر ما از اين روايت کراراً به صورت اجمال ياد کرده اند اما تا آنجا که اين نويسنده اطلاع دارد به صورت تحليلى و تفصيلى اقدامى انجام داده نشده است. اميد است از اين رهگذر خدمتى هر چند ناچيز به محضر فرهيختگان و دلسوزان انقلاب اسلامى عرضه شود.