فصل سوّم: توجيه و دليلتراشى
فصل سوّم: توجيه و دليلتراشى
توجيه و دليل تراشى براى گناه
بدتر از گناه، توجيه گناه و دليل تراشى براى آن است. مىتوان گفت توجيه گناه يك نوع كلاهبردارى دينى است.
خداوند در قرآن مىفرمايد:
«بَل الانسان عَلى نَفسِه بَصيرَة و لو ألقى مَعاذِيره» «1»
«بلكه انسان، خودش بر وضع خود آگاه است، هر چند در ظاهر براى خود، عذرهايى بتراشد.»
يعنى محكمه وجدان، گنهكار را به دورويى و نيرنگ، محكوم مىكند.
توجيه گناه، گناه را عادى و جامعه را به انجام آن تشويق مىنمايد و زشت را زيبا جلوه مىدهد، توجيه گناه همان عذر بدتر از گناه است.
هيچ گناهى به سنگينى «توجيه گناه» نيست. زيرا گنهكار معترف، غالباً در فكر توبه است، ولى توجيهگر در فكر سرپوش نهادن بر گناه است كه نه تنها در صراط توبه نيست، بلكه او را در گناه راسختر و جرىتر مىنمايد.
توجيه گناه يك بيمارى و يك بلاى عمومى است كه به صورتهاى مختلف جلوه مىكند، و خواص و عوام را از صراط مستقيم، منحرف مىنمايد و خطر بزرگ آن اين است كه راههاى اصلاح را به روى گنهكار مىبندد و گاه واقعيتها را در نظر او مسخ و دگرگون مىسازد.
__________________________________________________
(1). قيامت/ 14- 15
RE: فصل سوّم: توجيه و دليلتراشى
مثلًا ترس خود را با توجيه احتياط، و ضعف نفس خود را با توجيه حيا، و حرص خود را به عنوان لزوم تامين زندگى، و تنپرورى و كوتاهىهاى خود را به عنوان قضا و قدر توجيه مىكند، و براستى چه مصيبت و دردى رنجآورتر از اين كه انسان با تحريف مفاهيم ارزشمند اسلام با دست خود راه نجات را به روى خود ببندد؟!
توجيه گناه در حقيقت سرپوش گذاشتن روى گناه است، تا گناه را براحتى و بدون مانعى انجام دهد مانند اينكه حق را كتمان مىكند و نام آن را تقيّه مىگذارد و يا براى رسيدن به هدف شوم خود به شخصى رشوه مىدهد و نام آن را هديه مىگذارد.
توجيه گناه يك نوع فريب دادن و اغفال خود و مسلمين است كه ظاهرى زيبنده و شرعى دارد و باطنى آلوده، مثل كسانى كه مواد غذايى مىفروشند، و براى جلب مشترى روى آن را مواد خوب مىگذارند و درون آن را مواد بد.
امام باقر عليه السلام فرمود: روزى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در بازار مدينه عبور مىكرد، شخصى را ديد كه ميوه يا خرما مىفروشد، به او فرمود: بهبه، چه ميوههاى خوب و عالى. در همين لحظه خداوند به آن حضرت وحى كرد:
زيرش را ببين، پيامبر صلى الله عليه و آله دست در درون آن گذارد و مقدارى از آن بيرون آورد كه بسيار پست بود، به صاحب آن كالا فرمود:
«ما اراك الّا و قد جَمعت خيانة و غشّاً لِلمُسلمين» «1»
«نمىبينم تو را جز اينكه، خيانت و فريب مسلمانان را جمع كردهاى.»
__________________________________________________
(1). وسائل الشيعه، ج 12 ص 209
RE: فصل سوّم: توجيه و دليلتراشى
توجيههاى گوناگون
توجيهات براى انجام گناه، گوناگون است، برخى از آنان عبارتند از:
1- توجيهات عقيدتى.
2- توجيهات سياسى.
3- توجيهات اجتماعى.
4- توجيهات روانى.
5 توجيهات فرهنگى.
6- توجيهات اقتصادى.
7- توجيهات نظامى.
و توجيهات ديگر.
RE: فصل سوّم: توجيه و دليلتراشى
1- توجيهات عقيدتى
اعتقاد به «جبر و قضا و قدر» يكى از توجيهات عقيدتى است. وقتى به گنهكار مىگويى: چرا گناه كردى؟ چرا آلوده به مسكرات شدى؟ در پاسخ مىگويد: شانس من اين بود، قضا و قدر من چنين بود، چه كنم پدران ما چنين كردند، ما هم چنين شديم، عاقبت گرگزاده گرگ شود، تربيت نااهل را چون گردكان بر گنبد است، مقدّر نبود من آدم نمازخوان باشم و امثال اين مطالب كه در گفتگوهاى روزانه بعضى از مردم، بسيار شنيده مىشود، كه با اين گونه گفتار از انجام مسئوليت و وظيفه فرار مىكنند.
خداوند مىفرمايد: مشركان براى تبرئه خود چنين مىگويند:
«لو شاء اللّه ما أشركنا و لا آباؤنا و لا حرّمنا من شيى» «1»
«اگر خدا مىخواست، نه ما مشرك مىشديم و نه پدران ما و نه چيزى را تحريم مىكرديم.»
به اين ترتيب، گناه خود را به جبر، نسبت مىدهند. نظير اين مطلب در آيه 35 سوره نحل و 20 سوره زخرف آمده است، كه مشركان قايل به جبر بودند و در پوشش جبر، به گناه خود ادامه مىدادند؛
«و قالوا لَو شاء الرّحمن ما عَبَدناهم» «1»
«آنان گفتند اگر خدا مىخواست، ما آنها (بتها) را پرستش نمىكرديم.»
خداوند در بارهى پندار آنها مىگويد:
«انْ هم الّا يَخرُصون»
«آنها جز دروغ، چيزى نمىگويند.»
_________________________________________________
(1). مائده/ 148
RE: فصل سوّم: توجيه و دليلتراشى
توجيه يزيدبن معاويه
هنگامى كه سر مقدس امام حسين عليه السلام را در شام نزد يزيدبن معاويه گذاردند، يزيد شعرى خواند و سپس به حاضران رو كرد و گفت: ...
صاحب اين سر مىگفت: من براى حكومت كردن از يزيد بهترم، گويا اين آيه را نخوانده بود كه خداوند مىفرمايد:
«قل الّلهُم مالِك المُلك تُوتِى المُلك مَن تَشاء و تَنزع المُلك ممّن تشاء و تُعِزُّ من تشاء و تُذلُّ من تشاء ...»
«بگو خدايا مالك حكومتها تويى، تو هستى كه به هر كس بخواهى حكومت مىبخشى و از هر كس بخواهى حكومت را مىگيرى، هر كس را بخواهى عزت مىدهى و به هر كسى بخواهى ذلت ....». «2»
به اين ترتيب، يزيد خونخوار، بزرگترين جنايت را انجام مىدهد و بعد مىگويد: خدا چنين خواست كه ما عزيز شويم و دشمن ما ذليل گردد، و اين گونه بر روى جنايت خود سرپوش مىگذارد و براى توجيه اعمال ننگين خود به سفسطه و جبر متوسل مىگردد.
__________________________________________________
(1). زخرف/ 20
(2). كافى، ج 2 ص 450. تاريخ طبرى، ج 6 ص 266
RE: فصل سوّم: توجيه و دليلتراشى
نگاهى به مساله جبر و اختيار
موضوع جبر و اختيار يك مساله سابقهدار است و بحثهاى فراوان دارد، ولى آنچه در اينجا مىتوان گفت اين است كه: وجداناً ما در انتخاب آزاد هستيم. حركت دست ما با حركت قلب ما يكسان نيست. حركت قلب از روى اختيار ما نيست ولى حركت دست ما به اختيار ما است «مسلوب الارادة» نيستيم.
به عنوان مثال: لولهكشى شهرى را در نظر بگيريد، لوله از خيابانهاى 45 مترى وارد خيابانهاى سىمترى و سپس ده مترى و سپس وارد كوچه شش مترى و چهار مترى و سرانجام وارد كوچه بنبست دو مترى و يك مترى مىگردد و وارد خانه مىشود، و شيرى به لوله كنار حوض وصل مىگردد، لولهكشى و لولههاى خيابان و كوچهها در دست ما نيست، ولى اين شير در اختيار ماست باز كنيم، نيمه باز كنيم يا ببنديم. ابر و باد و مه و خورشيد و فلك، در اختيار ما نيست، ولى نان در آوردن و خوردن در اختيار ماست. نه جبر درست است كه بگوييم ما اراده نداريم، و نه تفويض درست است كه بگوييم همه چيز در اختيار ماست، همانند مثال فوق كه لولهكشىها در اختيار من نيست ولى شير آب در اختيار من است. «1»
__________________________________________________
(1). در اين باره به كافى، ج 1 ص 155 (باب الجبر والقدر). مراجعه شود، در حديث 13 اين باب آمده امام صادق عليه السلام فرمود: «لا جبر و لا تفويض و لكن امر بين الامرين.»
__________________________________________________
به قول مولوى در مورد شخصى كه برخلاف وجدان، خود را مسلوب الارادة فرض مىكند، مىگويد:
آن يكى بر رفت بالاى درخت-----مىفشاند او ميوه را دزدانه سخت
صاحب باغ آمد و گفت: اى دنى-----از خدا شرمت بگو چه مىكنى
گفت از باغ خدا بنده خدا-----مىخورد خرما كه حق كردش عطا
پس به بستش سخت آن دم بردرخت-----مىزدش بر پشت و پهلو چوب سخت
گفت آخر از خدا شرمى بدار-----مىكشى اين بىگنه را زار زار
گفت كز چوب خدا اين بندهاش-----مىزند بر پشت ديگر بنده خوش
چوب حق و پشت و پهلو آن او-----من غلام و آلت فرمان او
گفت توبه كردم از جبر اى عيار-----اختيار است اختيار است اختيار «1»
در مورد وجدانى بودن اختيار و اراده مىگويد:
اينكه فردا اين كنم يا آن كنم-----اين دليل اختيار است اى صنم
_________________________________________________
(1). مثنوى مولوى، ج 5 ص 500
RE: فصل سوّم: توجيه و دليلتراشى
دلائل آزادى اراده
1- ترديد؛ اينكه ما در مورد چيزى شك مىكنيم كه انجام دهيم يا نه دليل آزادى اراده ما است.
2- پشيمانى؛ اينكه ما در كارى كه كردهايم پشيمانيم دليل آزادى اختيار ما است وگرنه پشيمان نمىشديم.
3- تأديب؛ ادب كردن دليل آن است كه شخص قابل ادب هست و قابليت دليل آزادى اراده مىباشد.
4- انتقاد؛ اينكه از كارهاى همديگر انتقاد مىكنيم، دليل آزادى اراده است، چرا مثلًا از درخت گردو انتقاد نمىكنيم، چون او آزادى ندارد.
بنابراين براى فرار از مسئوليت، گناه را بر گردن جبر نگذاريم.
2- توجيهات سياسى
توجيهات سياسى نيز فراوان است يكى از آنها اينكه مىگويند: شان روحانى اجل از اين است كه در سياست دخالت كند اين توجيه را مىكنند تا روحانيون خوب را منزوى نمايند و خود بر خر مُراد سوار شوند و به فساد و تباهى خود ادامه دهند.
در زمان شاه بعضى از ماموران براى سرپوش نهادن بر گناه خود مىگفتند: «المامور معذور»، مامور معذور است. با اين توجيه به هر كار غلطى دست مىزدند.
حتى يكى از آن ماموران در توجيه كار ناشايسته خود مىگفت: اگر ما مردم را تحت فشار قرار ندهيم، حقوقى كه دريافت مىداريم براى ما شرعاً اشكال دارد!!
به منافق تروريست مىگويند: چرا آيت اللَّه اشرفى را كشتى؟ مىگويد: سازمان دستور داده بود!. با اين جمله جنايت شنيع خود را توجيه مىكند.
RE: فصل سوّم: توجيه و دليلتراشى
اين همان است كه در قرآن آمده:
«و قالوا ربنا انا اطعنا سادتنا و كبرائنا فاضلونا السبيلا» «1»
«كافران در دوزخ مىگويند: خدايا ما از رؤسا و بزرگان خود اطاعت كرديم و آنها ما را گمراه ساختند.»
اما اين توجيهات هرگز در درگاه خدا پذيرفته نمىشود.
گاهى شنيده مىشود بعضى با ذكر اين جمله كه طبيعت انقلاب اين اقتضا را دارد، برخى از كوتاهىهاى عمدى را توجيه مىكنند، درست است كه طبيعت انقلاب موجب بعضى از ناهموارىها است ولى نه به اين شكل توجيه كنندى اعمال خلاف بعضى مسئولين باشد.
توجيه بنيانگذاران مسجد ضرار
از حوادث معروف زمان پيامبر صلى الله عليه و آله ماجراى مسجد ضرار است كه جمعى از منافقين مدينه در نزديك مسجد قبا مسجدى ساختند تا وانمود كنند كه طرفدار اسلام هستند و حتى براى گسترش اسلام مسجد مىسازند ولى هدفشان اين بود تا زير پوشش مسجد تفرقه افكنى كنند و با حكومت اسلام مخالفت نمايند. آنها به حضور رسول خدا صلى الله عليه و آله آمده و توطئه خود را چنين توجيه كردند:
محل سكونت قبيله بنى سالم تا مسجد النبى دور است، ما قصد داريم براى پيرمردان از كار افتاده و ناتوانان بيمار، مسجدى بسازيم كه در آن نماز بگذارند و ساير مردم در شبهاى بارانى كه قدرت آمدن به مسجد شما را ندارند، در اين مسجد جمع شوند و نماز بخوانند و مراسم مذهبى خود را انجام دهند.
__________________________________________________
(1). احزاب/ 67
__________________________________________________
آنها حتى سوگند ياد كردند كه نظرى جز نيكى و خدمت ندارند.
پيامبر صلى الله عليه و آله به آنها اجازه داد. جريان جنگ تبوك (سال نهم هجرت) پيش آمد و رسول اكرم صلى الله عليه و آله عازم تبوك شد. هنگام بازگشت هنوز پيامبر صلى الله عليه و آله به دروازه شهر نرسيده بود، منافقين توطئهگر، خود را به رسول خدا صلى الله عليه و آله رسانده و از آن حضرت خواستند كه به آن مسجد بيايد و آن را افتتاح كند، و در آن نماز بگزارد، تا مسجد بودن آن مركز رسميت يابد.
در اين هنگام جبرئيل بر پيامبر صلى الله عليه و آله نازل شد و آيات 107 تا 110 سوره توبه را نازل كرد؛
«والّذين اتّخذوا مَسجدا ضِراراً و كفراً و تَفريقاً بينَ المؤمنين و إرصاداً لِمَن حارب اللّه و رسوله من قَبل و لِيحلفنّ إن أردنا الا الحُسنى و اللّه يَشهد انّهم لَكاذبون»
«آنها كسانى هستند كه مسجدى ساختند براى زيان (به مسلمين) و (تقويت) كفر، و تفرقه ميان مؤمنان و كمينگاه براى كسى كه با خدا و پيامبرش از قبل مبارزه كرده بود، آنها سوگند ياد مىكنند كه نظرى جز نيكى (و خدمت) نداشتهايم، اما خداوند گواهى مىدهد كه آنها دروغگو هستند.»
به اين ترتيب آن مسجد به عنوان مسجد ضرار معرفى گرديد.
پيامبر صلى الله عليه و آله دستور داد آن مركز به ظاهر مسجد را سوزاندند و ويران كردند، و محل آن را مركز ريختن زبالههاى مدينه قرار دادند و غائله توطئه آن منافقان توجيهگر و دروغساز، پايان يافت.
آرى! آنها با توجيه (ساختن مسجد براى بيماران، ناتوانان، همسايگان مسجد در شبهاى بارانى و ..) و تحت ستار اين گفتار زيبانما مىخواستند به بزرگترين جنايت، يعنى تفرقه بين مسلمين دست بزنند، و اساس حكومت اسلامى را مورد هجوم قرار دهند، كه دستور پيامبر صلى الله عليه و آله و هشيارى مسلمين بزودى آنها را رسوا كرد، و مسجدشان را مسجد ضرار و كفر معرفى و خود آنها را دروغگو و توجيهگر معرفى نمود. «1»
__________________________________________________
(1). نهج البلاغه، خطبه 156
RE: فصل سوّم: توجيه و دليلتراشى
نشانهى فتنه انگيزان
رسول اكرم صلى الله عليه و آله با على عليه السلام سخن مىگفت تا اينكه فرمود:
«از نشانههاى فتنه انگيزان اين است كه: حرام خدا را با شبهههاى دورغين، حلال مىشمرند، شراب را به نام نبيذ (آب كشمش) رشوه را به نام هديه، و ربا را به نام تجارت، حلال مىنمايند يعنى با اين توجيهات ظاهر نما، بر روى گناهان بزرگ سرپوش مىنهند.»
على عليه السلام در برابر توجيهگر بزرگ
اشعثبن قيس از سران كينهتوز منافقان بود، او براى اينكه به فكر خام خود، در دستگاه حكومت اميرمؤمنان على عليه السلام نفوذ كند، نيمه شب ظرفى سرپوشيده را پر از حلواى خوش طعم و لذيذ كرد و به در خانه على عليه السلام آورد و بنام هديه به على عليه السلام داد، با آنكه در حقيقت رشوه بود، اما او تحت پوشش هديه، مرتكب گناه رشوه شد.
امام على عليه السلام مىفرمايد: وقتى اشعث آن حلوا را آورد من از آن به قدرى متنفر شدم، كه گويى آن را با آب دهان مار خمير كرده بودند، به او گفتم: «اصلة ام زكاة ام صدقة ...»
آيا هديه است يا زكات و يا صدقه؟ زكات و صدقه كه بر ما حرام است.
__________________________________________________
(1). نهج البلاغه، خطبه 156
__________________________________________________
او گفت: «لا ذا و لا ذاك و لكنها هدية»
«نه زكات است و نه صدقه، بلكه هديه است.»
به او گفتم: آيا از طريق دين خدا (با توجيهگرى) وارد شدهاى كه مرا فريب دهى؟ يا ديوانه شدهاى و هذيان مىگويى؟
«و اللّه لَو اعطيتُ الاقاليم السّبعَة بما تحت افلاكها على ان اعصىَ اللّه فى نملة اسلبها جلب شَعيرة ما فَعلتُه» «1»
«به خدا سوگند اگر اقليمهاى هفتگانه را با آنچه در زير آسمانها است به من دهند، كه خداوند را بر گرفتن پوست جوى از
دهان مورچهاى، نافرمانى كنم، هرگز نخواهم كرد. و اين دنياى شما از برگ جويدهاى كه به دهان ملخى باشد نزد من خوارتر وبىارزشتر است.»
اين است موضعگيرى سخت اميرمؤمنان على عليه السلام در برابر منافقى كه رشوه آورده بود و مىخواست به نام هديه و با ستار توجيه به على عليه السلام بدهد، و آن حضرت آنگونه او را طرد كرد، و رشوهى هديه نمايش را به خودش برگرداند.
در جريان جنگ صفين كه بين سپاه على عليه السلام و سپاه معاويه در گرفت و 18 ماه طول كشيد، عمّار ياسر صحابى پيامبر صلى الله عليه و آله جزء سپاه اميرمؤمنان على عليه السلام بود. مسلمانان همه مىدانستند كه پيامبر صلى الله عليه و آله به عمار فرمود:
«تقتلك الفئة الباغية»
«گروه ستمگر و متجاوز تو را مىكشند.»
عمار در جنگ صفين به شهادت رسيد، و براى آنان كه در شك و ترديد بودند، ثابت شد كه معاويه و پيروانش جمعيت ستمگر و ياغى را تشكيل مىدهند، زيرا آنها عمار ياسر را كشتند.
__________________________________________________
(1). نهج البلاغه، خطبه 224
RE: فصل سوّم: توجيه و دليلتراشى
معاويه حيلهگر به غلط اندازى و توجيه پرداخت و اعلام كرد كه على عليه السلام عمار ياسر را كشته است زيرا على عليه السلام او را به ميدان جنگ فرستاده و سبب كشتن او شده است. و با اين توجيهگرى گروهى را فريب داده و اغفال كرد.
وقتى كه على عليه السلام از اين توطئه با خبر شد در پاسخ اين غلط اندازى فرمود: اگر سخن معاويه درست باشد پس حضرت حمزه را پيامبر صلى الله عليه و آله كشته است زيرا رسول خدا صلى الله عليه و آله او را به ميدان فرستاد.
عبدالله پسر عمروعاص همين پاسخ را به معاويه گفت. معاويه به قدرى خشمگين گرديد كه به عمروعاص گفت: فرزند احمق خود را از اين مجلس بيرون كن.
با اينكه كشته شدن عمار ياسر روحيه سپاه معاويه را تضعيف كرده بود و آنها از اينكه عمار را كشتهاند شرمنده بودند و احساس شرمندگى مىكردند ولى همين غلط اندازى و توجيه معاويه و دستيارانش سپاه او را چنان اغفال نمود كه سپاهيان او از خيمههاى خود بيرون آمدند و فرياد مىزدند، عمار را آن كسى كشته است كه با خود به ميدان آورده است. «1»
__________________________________________________
(1). اعيان الشيعه، ج 42 ص 215