RE: فصل سوّم: توجيه و دليلتراشى
به من گفت: قبل از هر چيز بگو بدانم تو كيستى؟
گفتم: يكى از فرزندان آدم عليه السلام هستم و از امت رسول خدا صلى الله عليه و آله مىباشم. گفت: توضيح بده كه تو كيستى؟ و از كدام خاندان هستى؟.
گفتم: مردى از خاندان نبوت هستم؟
گفت: در كجا سكونت دارى. گفتم: در مدينه.
گفت: شايد تو همان جعفربن محمد باشى؟ گفتم: آرى.
معترضانه به من گفت: حسب و نسب و بستگى تو به خاندان نبوت، هيچ سودى به حال تو نخواهد داشت. چرا كه علم به معارف جد و پدرت را ترك كردهاى و آنچه را كه لازم است ستوده شود، به آن ناآگاه مىباشى.
گفتم: آن چيست (كه به آن جاهل هستم و بى احترامى كردهام؟)
گفت: آن، قرآن كتاب خداست.
گفتم: به كجاى قرآن ناآگاهم؟!!
گفت: توجه به اين آيه ندارى كه خداوند مىفرمايد:
«مَن جاءَ بِالحَسنَة فَلَه عَشرُ امثالِها، و مَن جاءَ بِالسَّيّئة فَلا يُجزى الّا مِثلَها» «1»
«هر كس كار نيكى بياورد ده برابر آن پاداش خواهد داشت و هر كس كار بدى بياورد جز به مقدار آن كيفر نخواهد ديد.»
من دو عدد نان و دو عدد انار دزدى كردم مطابق اين آيه جمعاً چهار گناه انجام دادم و وقتى آن نان و انارها را به فقير صدقه دادم، براى هر صدقه ده پاداش به من مىرسد، بنابراين چهل پاداش به من رسيد، چهار
گناه را از چهل كم مىكنم، 36 ثواب براى من خواهد ماند!!.
امام صادق عليه السلام مىفرمايد: وقتى كه اين سخن را از او شنيدم گفتم:
«ثَكَلتكَ امّك انتَ الجاهِل بِكتابِ اللّه، اما سَمِعتَ انّه عزّوجلّ يَقول: انّما يَتَقبّلُ اللّه مِنَ المُتّقين» «2»
«مادرت به عزايت بنشيند، اين تو هستى كه به دستورات قرآن جاهل هستى، آيا نشنيدهاى كه خداوند در قرآن مىفرمايد: بىگمان خداوند، عمل افراد پرهيزكار را مىپذيرد.»
آنطور كه تو توجيه مىكنى درست نيست بلكه حقيقت اين است كه تو دو نان و دو انار دزديدى، جمعاًچهار گناه كردى و آنها را بدون اجازه صاحبش صدقه دادى. چهار گناه ديگر نمودى و در مجموع مرتكب هشت گناه شدى بىآنكه چهل پاداش به تو برسد و طلبكار 36 پاداش از خدا باشى!!.
امام صادق عليه السلام مىفرمايد: وقتى اين سخن را به او گفتم او هاجوواج و سردرگم شد و مرا مىنگريست، سپس از او جدا شدم.
آنگاه امام صادق عليه السلام فرمود:
«بمثل هذا التاويل القبيح المستكره يَضِلُّونَ و يُضِلُّون ...»
«به مانند اين گونه توجيههاى زشت و ناپسند، مردم را گمراه مىكنند و خود گمراه مىشوند.»
__________________________________________________
(1). انعام/ 162
(2). مائده/ 31
RE: فصل سوّم: توجيه و دليلتراشى
سپس مثال ديگرى از اين نوع توجيهات آورد، در مورد غلط اندازى معاويه درباره قتل عمار ياسر كه گفت: على عليه السلام او را كشته نه من، زيرا على عليه السلام او را به ميدان فرستاده است، ولى حضرت على عليه السلام جوابش را داد كه اگر اين سخن معاويه درست باشد، بايد بگوييم پيامبر صلى الله عليه و آله حمزه را كشت، زيرا رسول خدا صلى الله عليه و آله حمزه را به ميدان جنگ فرستاد. «1»
از اين جريان عجيب، چند مطلب بدست مىآيد:
1- گاهى توجيهات بقدرى خطرناك است كه حتى انسان را به وادى تفسير به راى و دستبرد به كتاب خدا، مىكشاند، به گونهاى كه قرآن در دست توجيهگر جاهل و بىفرهنگ، همچون موم يا خميرى مىشود كه به دلخواه خود، هرگونه خواست، آن را درمىآورد، و امام صادق عليه السلام با بيان خود، هشدار داد و اعلام خطر نمود، كه افراد كج فهم مبادا به اين وادى وارد شوند.
2- قبلًا گفتيم از عنوان افشاگرى نبايد سوء استفاده شود، ولى جريان فوق يكى از مواردى است كه افشاگرى لازم است و امام صادق عليه السلام آن مرد كجانديش و منحرف را افشا كرد و انحرافات او را بر ملا ساخت تا مردم فريب او را نخورند حتى در پايان اين توصيه را كرد و فرمود:
«طوبى للذين هم كما قال رسول الله يحمل هذا العلم من كل خلف عُدوله و ينفون عنه تحريف الغالين و انتحال المبطلين و تأويل الجاهلين»
«خوشا به حال آن كسانى كه در راستاى سخن رسول خدا صلى الله عليه و آله قدم بر مىدارند كه حضرت در شان آنها فرمود: علم دين را از افراد عادل و مطمين از گذشتگان، در بر مىگيرند و بوسيله آن علم امور تحريف شده گزافهگويان و نسبتهاى نارواى باطل گرايان و بافتههاى خود در آوردهى نادانان را از خود (وجامعه) دور مىسازند.»
اين روش امام صادق عليه السلام و بيان رسول خدا صلى الله عليه و آله حاكى است كه بايد در مورد منحرفين و بدعتگذاران افشاگرى كرد، به عبارت روشنتر آنها كه در جامعه، داراى موقعيتى هستند كه هدايت و ضلالتشان در جامعه اثر مىگذارد، اگر به گمراهى رفتند، بايد با افشاى آن به مبارزه فرهنگى با آنها پرداخت.
به عنوان مثال: كسى كه شراب مىخورد و پشت فرمان اتوبوس مىنشيند، بايد او را افشا كرد، زيرا مسافران در خطر هستند و او با جان مسافران بازى مىكند و كار او در رابطه با جامعه است ولى اگر كسى مخفيانه در خانهى خود شراب خورد، به نام افشاگرى جايز نيست كه آبروى او را بريزيم.
__________________________________________________
(1). معانى الاخبار صدوق، ص 33- 35
RE: فصل سوّم: توجيه و دليلتراشى
6- توجيهات اقتصادى
توجيهات اقتصادى مانند اينكه:
به نام عدالت اجتماعى، دست به تضييع حقوق مىزند.
به نام فشار زندگى دست به سقط جنين مىزند.
به نام خريد و فروش، ربا مىخورد. «1»
به نام هديه، رشوه مىدهد يا مىگيرد.
به نام دروغ مصلحت آميز، دروغ حرام مىگويند.
به نام ترس از فقر، فرزندش را مىكشد. «2» و استثمار و بهرهكشى خود را زير پوشش (مديريت خوب دارم) توجيه مىنمايد و ...
__________________________________________________
(1). بقره/ 275
(2). اسراء/ 31
RE: فصل سوّم: توجيه و دليلتراشى
داستان اصحاب سبت
جمعى از بنىاسرائيل در بندرى بنام «ايله» كنار دريا- ظاهراً كنار درياى احمر- زندگى مىكردند. از طرف خداوند توسط پيامبرشان به عنوان امتحان به آنها دستور داده شد كه در روز شنبه صيد ماهى را تعطيل كنند، ولى آنها به اصطلاح از راه كلاه شرعى وارد شدند. حوضچههايى كنار دريا كندند، روز شنبه كه ماهيان به آن حوضچهها مىآمدند هنگام غروب بندهاى حوضچهها را مىبستند و در روزهاى بعد آن ماهىها را صيد مىكردند، و مىگفتند خداوند ما را از صيد ماهى در روز شنبه نهى كرده، و ما هم روز شنبه صيد نمىكنيم. «1»
آنها با اين توجيه، گناه خود را مىپوشاندند، با اينكه در حقيقت بيشتر مقدمات صيد در همان روز شنبه واقع شده بود ولى توجيه مىكردند كه ما در روز شنبه صيد نكرديم.
خداوند بر مردم توجيهگر (ايله) غضب كرد و عذاب سختى بر آنان فرستاد و آنها را به هلاكت رساند.
در روايات آمده: مردم ايله در رابطه با اين گناه سه گروه بودند:
جمعى هم مرتكب اين گناه شدند و هم امر به معروف ونهى از منكر را ترك كردند.
جمعى مرتكب اين گناه نشدند، ولى در برابر آن بىتفاوت و تماشاچى بودند، و نهى از منكر نكردند.
و جمعى نه مرتكب اين گناه شدند و نه تماشاچى بودند، بلكه نهى از منكر مىنمودند.
امام صادق عليه السلام فرمودند:
«هَلَكت الفِرقَتان و نَجَت الفِرقَةُ الثالثة» «2»
«دو دسته از آنها (گنهكاران و سكوت كنندگان) هلاك شدند و دسته سوم (كه گناه نكردند و نهى از منكر نمودند) نجات يافتند.»
__________________________________________________
(1). مجمع البيان و صافى ذيل آيات 163- 166 اعراف
(2). مجمع البيان، ج 4 ص 493. روضه كافى، ص 153
RE: فصل سوّم: توجيه و دليلتراشى
يك داستان عبرت آموز
امام باقر عليه السلام فرمود: در زمان رسول خدا صلى الله عليه و آله در آغاز هجرت يكى از مؤمنين اهل صفّه (آنها كه كنار مسجد سكونت داشتند) به نام سعد بسيار در فقر و نادارى بسر مىبرد و هميشه در نماز جماعت، ملازم رسول خدا صلى الله عليه و آله بود و هرگز نمازش ترك نمىشد.
رسول خدا صلى الله عليه و آله وقتى او را مىديد، دلش به حال او مىسوخت و نگاه دلسوزانه به او مىكرد، غريبى و تهيدستى او رسول خدا صلى الله عليه و آله را سخت ناراحت مىكرد، روزى به سعد فرمود: اگر چيزى بدستم برسد، تو را بى نياز مىكنم.
مدتى از اين جريان گذشت، رسول خدا صلى الله عليه و آله از اينكه چيزى نرسيد تا به سعد كمك كند، سخت غمگين شد.
خداوند وقتى كه رسولش را اين گونه غمگين يافت، جبرئيل را به سوى او فرستاد. جبرئيل كه دو درهم همراهش بود، به حضور رسول خدا صلى الله عليه و آله آمد و عرض كرد: اى رسول خدا صلى الله عليه و آله خداوند اندوه ترا به خاطر سعد دريافت، آيا دوست دارى كه سعد بىنياز گردد.
پيامبر عليه السلام فرمود: آرى.
جبرئيل گفت: اين دو درهم را به سعد بده و به او دستور بده كه با آن تجارت كند.
پيامبر صلى الله عليه و آله آن دو درهم را گرفت و سپس براى نماز از منزل خارج شد، ديد سعد كنار حجره ايستاده و منتظر رسول خدا صلى الله عليه و آله است.
وقتى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله او را ديد، فرمود: اى سعد! آيا تجارت و خريد و فروش مىدانى؟
سعد گفت: سوگند به خدا چيزى ندارم كه با آن تجارت كنم.
RE: فصل سوّم: توجيه و دليلتراشى
پيامبر صلى الله عليه و آله آن دو درهم را به او داد و به او فرمود: با اين دو درهم تجارت كن و روزى خدا را بدست بياور.
او آن دو درهم را گرفت و همراه رسول خدا صلى الله عليه و آله به مسجد رفت و نماز ظهر و عصر را خواند بعد از نماز رسول خدا صلى الله عليه و آله به او فرمود:
«قم فاطلب الرزق فقد كنت بحالك مغتّماً يا سعد»
«برخيز به دنبال كسب رزق برو كه من از وضع تو غمگين هستم.»
سعد برخاست و كمر همت بست و به تجارت مشغول شد، به قدرى آن دو درهم بركت داشت كه هر كالايى با آن مىخريد سود فراوان مىكرد، دنيا به او رو آورد و اموال و ثروتش زياد گرديد، و تجارتش رونق بسيار گرفت. در كنار مسجد، محلى را براى كسب و كار خود انتخاب كرد و به خريد و فروش، مشغول گرديد.
كمكم رسول خدا صلى الله عليه و آله ديد كه بلال حبشى وقت نماز را اعلام كرده ولى هنوز سعد سرگرم خريد و فروش است، نه وضو گرفته و نه براى نماز آماده مىشود.
پيامبر صلى الله عليه و آله وقتى او را به اين وضع ديد، به او فرمود:
«يا سَعد شَغَلتك الدّنيا عن الصّلاة»
«اى سعد! دنيا تو را از نماز بازداشت.»
او در پاسخ چنين توجيه مىكرد و مىگفت:
«ما اصنع؟ اضيع مالى، هذا رجل قد بعته فتريد ان استوفى منه و هذا رجل قد اشتريت منه فاريد ان اوفيه»
«چه كار كنم؟ ثروتم را تلف كنم؟ به اين مرد متاعى فروختهام، مىخواهم پولش را بستانم و از اين مرد متاعى خريدهام مىخواهم قيمتش را بپردازم. (آيا با اين وضع مىتوانم در نماز شركت كنم؟).»
رسول خدا صلى الله عليه و آله در مورد سعد، آن چنان ناراحت و غمگين شد كه اينبار اندوه رسول خدا صلى الله عليه و آله شديدتر از آن هنگام بود كه سعد در فقر و تهيدستى به سر مىبرد.
جبرئيل بر پيامبر صلى الله عليه و آله نازل شد و عرض كرد: خداوند اندوه تو را در مورد سعد دريافت، كداميك از اين دو حالت را در مورد سعد دوست دارى آيا حالت اول يعنى حالت فقر و تهيدستى او و توجه او به نماز و عبادت را دوست دارى؟ يا حالت دوم او را كه بى نياز است ولى توجه به عبادت ندارد؟
RE: فصل سوّم: توجيه و دليلتراشى
پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: حالت اولى او را دوست دارم، چرا كه حالت دوم او باعث شد كه دنيايش، دينش را ربود و برد. جبرئيل گفت:
«إنّ حبّ الدّنيا و الاموال فِتنة و مَشغَلة عن الآخرة»
«دلبستگى به دنيا و ثروت، مايه آزمايش و بازدارندهى آخرت است.»
آنگاه جبرئيل گفت: آن دو درهم را كه به او قرض داده بودى از او بگير كه در اين صورت وضع او به حالت اول بر مىگردد.
رسول خدا صلى الله عليه و آله به سعد فرمود: آيا نمىخواهى دو درهم مرا بدهى؟.
سعد گفت: بجاى آن دويست درهم مىدهم.
پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: همان دو درهم مرا بده، سعد دو درهم آن حضرت را داد. از آن پس دنيا به سعد پشت كرد و تمام اموالش كمكم از دستش رفت و زندگيش به حالت اول بازگشت. «1»
اين داستان هشدارى است براى آنان كه دل به دنيا سپردهاند و كمكم از امور آخرت بريدهاند تا به جايى كه تنها در مجالس ترحيم بستگان خود در مسجد ديده مىشوند!.
__________________________________________________
(1). وسائل الشيعه، ج 12 ص 297- 298
RE: فصل سوّم: توجيه و دليلتراشى
7- توجيهات نظامى
اصولًا در امورى كه سخت و دشوار است، مانند مسالهى جهاد و نبرد با دشمن كه يكى از وظايف سنگين است، آنان كه ايمان قوى ندارند براى اينكه از اين وظيفه مقدس شانه خالى كنند دست به توجيهات فراوان مىزنند، تا گريز خود را از اين مسئوليت بزرگ، خداپسند جلوه دهند.
گاهى پيرى پدر ومادر را بهانه قرار مىدهند، گاهى زن و بچه را، و زمانى گرمى يا سردى هوا را يا فرا رسيدن فصل برداشت محصول را و گاهى خود را به بيمارى زده با توجيه اينكه بيمار يا ضعيف هستم و قدرت جنگ ندارم به جبهه نبرد با دشمن نمىروند.
بخصوص اگر جنگ با مسلمان نماهاى بدتر از كافر باشد، بعضى با اين توجيه كه برادركشى و مسلمانكشى درست نيست. از امر مقدس جهاد و دفاع فرار مىنمايند.
توجيه در جنگ تبوك
در جنگ تبوك كه در سال نهم واقع شد و فرمان بسيج عمومى از طرف پيامبر صلى الله عليه و آله صادر گرديد، تا مسلمين براى جلوگيرى از كفار متجاوز روم به سوى سرزمين تبوك حركت نمايند، عدهاى از اين فرمان سرپيچى كردند.
و جان و مال خود را براى دفاع از حريم اسلام دريغ داشتند. توجيه آنها اين بود كه هوا گرم است و نمىتوان در اين هواى داغ مسافرت طولانى كرد و جنگيد. و ديگران را نيز با اين توجيه گمراه كننده، از رفتن به سوى جبهه باز مىداشتند. همانگونه كه در قرآن آمده:
«و قالوا لا تنفروا فى الحَرّ قل نار جهنّم اشدّ حَرّاً لو كانوا يفقهون» «1»
«آن متخلفان (به يكديگر و به مؤمنان) گفتند: در اين گرما (به سوى ميدان) حركت نكنيد، به آنها بگو آتش دوزخ از اين گرمتر است اگر بفهمند.»
__________________________________________________
(1). توبه/ 81
RE: فصل سوّم: توجيه و دليلتراشى
انتقاد شديد على عليه السلام
اميرمؤمنان على عليه السلام در يكى از سخنرانىهاى خود «1»، خطاب به مردم عراق (كه در جنگ با سپاه معاويه، سستى مىكردند) مىفرمايد:
«روى شما زشت باد و همواره غم و اندوه همراه شما باد كه هدف حملات دشمن قرار گرفتهايد، پى در پى به شما حمله مىكنند، و شما به حملهى متقابل دست نمىزنيد، با شما مىجنگند و شما نمىجنگيد، اين گونه معصيت خدا مىشود و شما (با عمل خود) به آن رضايت مىدهيد؛»
«فإذا أمرتُكم بالسّير إليهم فى ايّام الحَرّ قُلتم هذِه حمارة القيظ، امهلنا ينسلخ عنّا الحرّ»
«هرگاه در تابستان فرمان حركت به سوى دشمن دادم، گفتيد به ما مهلت بده تا سوز گرما فرو نشيند.»
«واذا أمرتكم بالسّير إليهم فى الشّتاء قُلتم هذِه صَبّارَة القُرّ، امهلنا ينسلخ عنّا البَرد»
«و اگر در سرماى زمستان اين دستور را به شما دادم گفتيد: اكنون فوق العاده سرد است، بگذار سوز سرما آرام گيرد. همهى اين بهانهها براى فرار از جنگ بود.»
«فإذا كُنتم من الحَرّ و القُرّ تَفِرّون فأنتم و اللّه من السّيف أفرّ»
«شما كه از سرما و گرما (وحشت داريد) و فرار مىكنيد، به خدا سوگند از شمشير دشمن، بيشتر فرار خواهيد كرد؟»
__________________________________________________
(1). نهج البلاغه، خطبه 27
RE: فصل سوّم: توجيه و دليلتراشى
توجيه در جنگ خندق
در جريان جنگ احزاب (خندق) كه در سال پنجم هجرت واقع شد جمعى از بيمار دلان به بهانهى حفاظت از خانهى خود، مىخواستند از جبهه دست بشكند و مىگفتند:
خانه ما در و پيكر درستى ندارد و آسيب پذير است، ولى از طرف پيامبر صلى الله عليه و آله توجيه و بهانه آنها رد شد. چنانكه مىخوانيم:
«و يَستَأذِن فَريق منهم النّبى يَقولون انّ بُيوتَنا عَورَة و ماهى بِعَورة ان يُريدون الّا فِراراً» «1»
«گروهى از آنان از پيامبر اجازه بازگشت مىخواستند و مىگفتند:
خانههاى ما بدون حفاظ است در حالى كه بدون حفاظ نبود، آنها فقط مىخواستند از جنگ فرار كنند.»
__________________________________________________
(1). احزاب/ 13