با سلام

از آغاز تحصيلات حوزوى (سالهاى 43- 50) كه ترجمه‏هاى موجود را مطالعه مى‏كردم و كاستى‏هاى مفهومى را مى‏يافتم، نگران و در فكر چاره انديشى بودم كه يكى از نوشته‏هاى جرج جرداق مسيحى، (استاد ادبيّات عرب در لبنان) را خواندم كه اعتراف كرده بود:
«جاذبه‏هاى كلمات امام على عليه السّلام شورى در من ايجاد كرد كه 200 بار نهج البلاغه را مطالعه كردم».
چنان بر خود لرزيدم و به تعصّب و غرور اعتقادى من ضربه وارد شد كه تا مدّتى حالت عادّى نداشتم، و بر خود نفرين كردم كه چرا يك مسيحى، 200 بار نهج البلاغه را مى‏خواند امّا من كه خود را از شيعيان امام على عليه السّلام مى‏شمارم و ادّعاى محبّت و ولايت او را دارم به راستى چند بار نهج البلاغه را خوانده‏ام؟ و با مفاهيم ارزشمند آن به چه ميزان آشنايى دارم؟
ما كه در خانواده شيعه، از پدر و مادرى شيعه، و از خاندان شيعه و در كشور شيعيان قرار داريم، چرا بايد با نهج البلاغه بيگانه باشيم؟

از روزى كه در جلسات نويسندگى شهيد مفتّح (كه روزهاى جمعه در منزل ايشان در كوچه ممتاز قم برگزار مى‏شد) شركت كردم، موضوع انتخابى من «حكومت اسلامى» شد.
شهيد مفتّح فرمود: يكى از منافع غنى كه نسبت به حكومت اسلامى مباحث ارزشمند و گران سنگى دارد، نهج البلاغه است. اين كتاب را مطالعه كنيد و مباحث مربوط به حكومت را استخراج و سازماندهى نماييد.
ورود من به آستانه نهج البلاغه با رهنمودهاى آن استاد والا مقام كه پس از انقلاب اسلامى به درجه شهادت ممتاز شد، شكل گرفت.

به سراغ نهج البلاغه رفتم، امّا:
فهرست جامعى نداشت، معجم المفهرس كاملى نداشت، و در ابعاد گوناگون اين كتاب از نظر پژوهشى كار نشده بود.
قدم اوّل را با طرح تدوين (معجم المفهرس نهج البلاغه) آغاز كرديم و آرزوهاى ما نسبت به جهانى و همگانى شدن نهج البلاغه، تا هم اكنون با تحقيق و تدوين و انتشار بيش از 20 أثر تحقيقاتى تداوم يافت. آنگاه آرزوها و ايده ايده‏آلهاى ما نسبت به ترجمه نهج البلاغه، كه حاصل تلاش 5 سال كار مداوم و تجربيّات كلاس‏هاى آموزشى از رمضان تا رمضان است‏با ويژگيهاى زير سامان يافت.

اميدواريم اين ترجمه، با ويژگى‏هاى ياد شده، خشنودى حضرت مولى الموحّدين امير المؤمنين عليه السّلام را- هر چند اندك- فراهم كرده باشد، كه اهل و معدن و اصل كرامت است و با بزرگوارى خويش، دست روسياهان بر خاك مانده را خواهد گرفت. ان شاء اللّه.
مؤسّسه فرهنگى تحقيقاتى امير المؤمنين عليه السّلام محمّد دشتى زمستان‏

یا حق !