- مبنای آزادی
-
مبنای آزادی
مبنای آزادی
یکی از مقولههای شاخصی که باعث تمایز اساسی بین آزادی مورد قبول اسلام و غرب شمرده میشود، مبنای آزادی است، و تعیین کننده این امر، نوع نگرش ما به جهان میباشد.
الف: توحید و خدا محوری: بر اساس این دیدگاه حقتعالی مالکیت مطلقه نسبت به همه چیز از جمله انسان، دارد و انسان عبد او و همه چیزش متعلق به خداست. در این نوع نگرش صاحب حق، باریتعالی میباشد. آن قانون و تكلیفی مورد قبول است كه از حقتعالی صادر شده باشد، حاكمیت و مالکیت از آن خداست و هیچ قدرتی جز او حق حكومت مطلقه بر انسانها را ندارد و اوست كه میتواند این امور را در اختیار انسان قرار دهد یا بازپس گیرد که در قرآن کریم به این مطلب اشاره شده است:
«قُلِ اللَّهُمَّ مالِكَ الْمُلْكِ تُؤْتِی الْمُلْكَ مَنْ تَشاءُ وَ تَنْزِعُ الْمُلْكَ مِمَّنْ تَشاءُ وَ تُعِزُّ مَنْ تَشاءُ وَ تُذِلُّ مَنْ تَشاءُ بِیَدِكَ الْخَیْرُ إِنَّكَ عَلى كُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ» [آل عمران، 26]؛
بگو (اى پیامبر) بارالها اى خداى ملك هستى، به هر كس بخواهى ملك و سلطنت میدهى و از هر كس بخواهى میگیرى و به هر كس بخواهى عزت و اقتدار میبخشى و هر كه را بخواهى خوار میكنى، خدایا هر خیر و نیكویى بدست تو است و تو بر هر چیزى توانایى.
«در حقیقت مالک اصلی خداست /این امانت چند روزی نزد ماست»
انسان در این دیدگاه بنده و عبد خداست، از شیطان درون و برون آزاد است. و دیگر بنده شهوات و هواهای نفسانی خود نیست. محور و معیار تمام اعمال او خداست و هر چه را او پسندید، میخواهد و هر چه را او نپسندید و منع كرد، نمیخواهد.
«یکی وصل و یکی هجران پسندد/ یکی درد و یکی درمان پسندد»
«من از درمان و دردو وصل و هجران/ پسندم آنچه را جانان پسندد»[1]
«وَلَقَدْ بَعَثْنَا فِی كُلِّ أُمَّةٍ رَسُولاً أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَاجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ»[النحل، 36]؛ به میان هر ملتى پیامبرى مبعوث كردیم، كه خدا را بپرستید و از بت دورى جویی.
یعنی انسانی كه عبد خدا شد و او را صاحب حق دانست، دیگر از فرعونهای درون و برون که همان شیطان و نفس اماره میباشند آزاد است و تسلیم آنها نمی گردد. و در واقع نتیجه این عبودیت در درگاه الهی حریت و آزادی در جهت روحی و تکامل و ترقی در بعد معنوی میباشد.
-
-
ب: انسان محوری[اومانیسم]: یکی از مکاتب غربی که بر اساس این نوع جهان بینی، آزادی هم تفسیر میشود، مکتب اومانیسم است. که مطابق این دیدگاه، انسان مدار و محور قرار میگیرد و هیچ امر دینی یا اخلاقی نمیتواند بر انسان و امیال و هواهای نفسانی او حاکم باشد بلکه تصمیم گیرنده اصلی خود انسان است. و او را منحصر در همین بعد جسمانی میدانند و از بعد روحی انسان که حقیقت او را تشکیل میدهد به کلی غافلند. و ملاک ارزش اخلاقی را خوش آمدن و تنفر داشتن او میدانند و دین را امری موهوم، و باطل میدانند:
بنا به گفته کاپلستون نیچه معتقد است: «نیرومندی و آزادی انسان و دلبستگی به آینده او، خدا ناباوری میطلبد. ایمان نشانه ناتوانی، ترس، تباهی، و نگره نفی کننده زندگی است.»[2]
از نظر ژان پل سارتر، انسان آزاد است، و این آزادی او با فرض وجود خدا و اطاعت او سازگار نیست. چنانکه موریس کریستین در کتاب ژان پل سارتر آورده است: «قول به آزادی انسان مستلزم این است که افراد بشر ملعبه خدایان یا هر قوه دیگری مساوی خود نیستند، بلکه آزادی مطلق دارند و رها و مستقل و غیر متعلق و غیر مرتبطند.»[3]
در انسان شناسی غربی، جوهره و ماهیت انسان، استعدادها و غرایز دنیوی اوست. این ماهیت، خواستههای بسیاری را در پی میآورد که نه تنها طرد برخی از آنها ضرورت ندارد و نباید از آن پرهیز کرد، بلکه پذیرفتن هر میل در جای خود و ارضای آن قابل بررسی است. حتی عقلانیت و تجربه دو ابزار، برای رسیدن به خواستهها و امیال به شمار میروند. نتیجه این روند، آزادی مطلق و غریزه محوری است. بر اساس تعریف الحادی، آزادی حق انسان میباشد و آدمی در نوع پوشاک، خوراک، مسکن، عقیده، رفتار و همه جنبههای زندگی آزاد است. اعتقاد به اومانیسم و قرار دادن انسان به جای خدا، مساوی با آزادی مطلق، طرد قدرتی مافوق و نیز مساوی با نفی قوانین مقدس و الزام آور است.تنها مانع، عدم مزاحمت با حقوق دیگران است؛ از این رو در برخی قوانین غربی آمده است که فقط مزاحم حقوق دیگران مباش، سپس هر چه میخواهی بکن، اما آیا این توجیه مشکل آزادی رفتار بیحد و مرز را حل میکند؟
این سخن به کلی فاقد روح انسانی و امر کردن به تناقضی آشکار میباشد، زیرا مانند این است که گفته شود آتش باش، ولی مسوزان؛ طوفان باش، ولی تخریب نکن؛ چون وقتی خواهش آدمی رها شود، اولاً از کنترل خارج میگردد، ثانیاً، جلوگیری از خواهش را ضایع شدن حق خود تلقی میکند.[4]
کسی که تنها به خود اصالت میدهد و حاضر است درباره خود هر کاری، از میگساری تا خودکشی را انجام دهد، نمیتوان او را ملزم به پذیرش حق دیگران کرد، او خود را از هر قانونی رها میداند و محال است برای انسانهای دیگر حق حیات و حق کرامت و حق آزادی قائل شود. چنین فردی اصولا مفهوم حق، حکم، آزادی، را در نمییابد، چه رسد به اینکه آنها را مراعات کند.
در حقیقت، این اشخاص فاسد، تجسمی از تزاحم و تعدی و خیانت و جنایت بالقوهای هستند که کمترین انگیزه، برای به فعلیت رسیدن پلیدیهای آنان کفایت میکند.[5]
بر طبق این دیدگاه انسان عبد هوای نفس و امیال خود است. «أَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَوَاهُ»[فرقان،43]؛ آیا اطلاع یافتى از كسى كه هوسش را معبود خود گرفت.
«مادر بتها بت نفس شماست /زانکه آن بت مار و این بت اژدهاست.»[6]
در این دیدگاه انسان از قید خدا و دین آزاد است؛ اما بنده طاغوت درون است و هوای نفس خود را جانشین خدا كرده است هوای نفس و میل او معیار پذیرش و ردّ امور است.
بنابراین همه عبد هستند، یا عبد خدا یا عبد هواها و امیال نفسانی، و همه آزادند یا از قید خود یا از قید خدا.
-
-
روشن است كه در دیدگاه خدا محوری، با توجه به اینکه حقتعالی خالق ماست و نسبت به هرکسی از زوایای وجودی و نیازهای درونی ما آگاهتر است، با عمل کردن به دستورات او از جهت جسمانی و روحانی رشد و تکامل میکنیم. ولی در دیدگاه اومانیستی، که اصالت را به انسان داده و انسان محوری را جایگزین خدا محوری کردهاند، آزادی ظاهری که به جسم میدهند عین اسارت روح انسان و منع او از ترقی و تکامل در بعد معنوی میباشد.
پینوشت:
[1].بابا طاهر
[2].ر.ک. کاپلستون، تاریخ فلسفهاز فیشر تا نیچه، ج7
[3].موریس کریستین، ژان پل سارتر، ترجمه منوچهر بزرگمهر، ص66
[4].محمد تقی جعفری، کیهان اندیشه، ش81، ص71
[5].همان، ص389
[6].مولوی
-
کلمات کلیدی این موضوع
مجوز های ارسال و ویرایش
- شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
- شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
- شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
- شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
-
مشاهده قوانین
انجمن