خاطــرات شهــدا - صفحه 5
صفحه 5 از 8 نخستنخست ... 34567 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 41 تا 50 , از مجموع 74

موضوع: خاطــرات شهــدا

  1. #41
    کاربر کانون محمدابراهیم نامدار آواتار ها
    تاریخ عضویت
    May 2012
    محل سکونت
    فریدونکنار
    نوشته ها
    1,000
    می پسندم
    260
    مورد پسند : 186 بار در 174 پست
    نوشته های وبلاگ
    4
    میزان امتیاز
    48

    به قد و قواره اش نمي آمد در مورد ازدواج بگويد.
    اما با صراحت تمام موضوع را مطرح كرد!
    گفتم:زود است بگذار جنگ تمام شود خودمان آستين بالا ميزنيم.
    گفت : نه پيامبر فرموده ازدواج كنيد تا ايمانتان كامل شود من هم براي تكميل ايمان بايد ازدواج كنم ، بايد!!!!
    همين ها را گفت در سن نوزده سالگي زنش داديم!!!
    گفتيم:حالا بگو دوست داري همسرت چگونه باشد؟
    گفت:عفيف باشد و باحجاب.

    شهيد حسين زارع كاريزي


  2. کاربر مقابل پست محمدابراهیم نامدار عزیز را پسندیده است:

    امیرحسین (08-10-2013)

  3. #42
    کاربر کانون محمدابراهیم نامدار آواتار ها
    تاریخ عضویت
    May 2012
    محل سکونت
    فریدونکنار
    نوشته ها
    1,000
    می پسندم
    260
    مورد پسند : 186 بار در 174 پست
    نوشته های وبلاگ
    4
    میزان امتیاز
    48

    شهيـد احمـد کشوري عاشق امام بود.
    بعد از انقلاب برا امام کسالت قلبي پيش اومد.
    احمد توي سفر بود که اينو شنيد توي مسير وقتي خبر رو شنيد از ناراحتي ماشين رو نگه داشت شروع کرد به گريه کردن.
    مي گفت: خدايا از عمر ما بکاه و به عمر امام خميني بيفزا...
    وقتي رسيد تهران رفت بيمارستان بهشون گفت آماده ام قلبم رو به امام هدیه کنم ...

    شهيـد احمـد کشوري


  4. کاربر مقابل پست محمدابراهیم نامدار عزیز را پسندیده است:

    امیرحسین (08-10-2013)

  5. #43
    کاربر کانون محمدابراهیم نامدار آواتار ها
    تاریخ عضویت
    May 2012
    محل سکونت
    فریدونکنار
    نوشته ها
    1,000
    می پسندم
    260
    مورد پسند : 186 بار در 174 پست
    نوشته های وبلاگ
    4
    میزان امتیاز
    48

    رتبه ي اول دانشگاه تورنتوي کانادا رو به دست آورده بود.
    وقتي درسش تموم شد اومد ايـران تصميم گرفت برود جبهه.
    گفتم: شما تازه ازدواج کردي ، يه مدت بمون و نرو جبهه.
    گفت: نه مادر!
    من پول اين مملکت رو توي کانادا خرج کردم تا درسم تمام شده.
    وظيفه ي شرعي ام اينه که برم جبهه و به اسلام و مردم خدمت کنم...

    مهندس شهيـد حسن آقاسي زاده

  6. #44
    کاربر کانون محمدابراهیم نامدار آواتار ها
    تاریخ عضویت
    May 2012
    محل سکونت
    فریدونکنار
    نوشته ها
    1,000
    می پسندم
    260
    مورد پسند : 186 بار در 174 پست
    نوشته های وبلاگ
    4
    میزان امتیاز
    48

    مي گفت: خجالت مي کشم ، خيلي در حق خانواده ام کوتاهي کردم
    کمتر پدري کرده ام ، فرصتش کم بود وگرنه خيلي دلم مي خواست...
    يک روز در زدند.
    پيک نامه آورده بود.
    قلبم ريخت که نکنه شهيـد شده باشه.
    پاکت رو باز کردم ، ديدم يک انگشتر عقيق برايم فرستاده
    روي يه برگه هم نوشته بود: به پاس صبرها و تحمل هاي تو ...

    شهيـد صيـاد شيـرازي

  7. #45
    کاربر کانون محمدابراهیم نامدار آواتار ها
    تاریخ عضویت
    May 2012
    محل سکونت
    فریدونکنار
    نوشته ها
    1,000
    می پسندم
    260
    مورد پسند : 186 بار در 174 پست
    نوشته های وبلاگ
    4
    میزان امتیاز
    48

    گرماگرم تک و پاتک،
    اون جا که از زمين و آسمون آتيش مي ريخت، ايستاد نمـاز
    کسي باور نمي کرد جايي که عراقي ها داشتند با تانک مي چسبيدند به خاکريز ما،
    يکي پيدا بشه و نماز اول وقت بخونه...

    شهيـد چيـت سـازيان

  8. #46
    کاربر کانون محمدابراهیم نامدار آواتار ها
    تاریخ عضویت
    May 2012
    محل سکونت
    فریدونکنار
    نوشته ها
    1,000
    می پسندم
    260
    مورد پسند : 186 بار در 174 پست
    نوشته های وبلاگ
    4
    میزان امتیاز
    48

    با حـاج احمـد متوسليـان کار داشتيم،
    رفتيم اتاق فرماندهي ، اما نبود.
    يادمون افتاد که روز چهارشنبه است و وقت نظافت.
    رفتم طرف دستشوئي ها،آنجا بود و در حال شست و شو، رفتم سطل رو ازش بگيرم اما نداد.
    گفتم: شما چرا حاجي؟!
    همين طور که کار مي کرد ، گفت: يادت باشه !
    فرمانده موقع جنگ برادر بزرگتر همه حساب ميشه،اما در بقيه ي مواقع ، کوچک ترين و حقيرترين برادر اون ها...

  9. #47
    کاربر کانون محمدابراهیم نامدار آواتار ها
    تاریخ عضویت
    May 2012
    محل سکونت
    فریدونکنار
    نوشته ها
    1,000
    می پسندم
    260
    مورد پسند : 186 بار در 174 پست
    نوشته های وبلاگ
    4
    میزان امتیاز
    48

    شب بود. يکي داد مي زد :
    ساکت شو! ساکت شو!
    تو نمي توني اشک منو در بياري.
    رفتم سمت صدا.
    ديدم يک نفر انگشت هايش قطع شده.
    اين حرف را به دست خوني اش مي گويد :

    ساکت شو! ساکت شو! تو نمي توني اشک منو در بياري...!

  10. #48
    کاربر کانون محمدابراهیم نامدار آواتار ها
    تاریخ عضویت
    May 2012
    محل سکونت
    فریدونکنار
    نوشته ها
    1,000
    می پسندم
    260
    مورد پسند : 186 بار در 174 پست
    نوشته های وبلاگ
    4
    میزان امتیاز
    48

    از اول تکليف و حتي قبل از اون،عاشق حجـاب بود.
    سنش کم بود،ولي خيلي خوب رو مي گرفت و چادرش رو با اشتياق زياد سر مي کرد.
    به دخترايي که به حجابشون اهميت نمي دادن با مهربوني تذکر مي داد و مي گفت: «حجاب،سلاح زن در برابر شيطونه.»
    درسش خيلي خوب بود و بعضي وقتا چندين ساعت به دوستاش درس مي داد،بدون اينکه توقعي داشته باشه يا منتي بذاره.
    معلماش خيلي دوستش داشتن.

    شهيـده فرح سيـاحي

  11. #49
    کاربر کانون محمدابراهیم نامدار آواتار ها
    تاریخ عضویت
    May 2012
    محل سکونت
    فریدونکنار
    نوشته ها
    1,000
    می پسندم
    260
    مورد پسند : 186 بار در 174 پست
    نوشته های وبلاگ
    4
    میزان امتیاز
    48

    قرار بود گروهان ما با هلي كوپتر جابه جا شود.
    وقتي وارد هلي كوپتر شدم، روي يك صندلي خالي نشستم.
    مدتي بعد كمك خلبان آمد و گفت: «مي خواهي در جاي من بنشيني؟ من كلي آموزش ديدم تا اين صندلي را به من دادند!»
    من كه تازه متوجه اشتباهم شده بودم، به شوخي گفتم: «روي صندلي نشستن كه آموزش نمي خواهد! شما مي آمدي پيش خودم تا بدون آموزش، دو تا صندلي بهتان مي دادم.»

  12. #50
    کاربر کانون محمدابراهیم نامدار آواتار ها
    تاریخ عضویت
    May 2012
    محل سکونت
    فریدونکنار
    نوشته ها
    1,000
    می پسندم
    260
    مورد پسند : 186 بار در 174 پست
    نوشته های وبلاگ
    4
    میزان امتیاز
    48

    سر مزار امير نشسته بودم که يه جوون اومد و گفت:شما با اين شهيـد نسبتي دارين؟
    گفتم: بله! من برادرش هستم.
    گفت: راستش من مسلمون نبودم.بنا به دلايلي به زور مسلمون شدم !
    اما قلباً اسلام نياوردم...
    يه روز اتفاقي عکس برادرتون رو ديدم، حالت عجيبي بهم دست داد.
    انگار عکسش باهام حرف ميزد.
    با ديدنش عاشق اسلام شدم !

    قلباً ايمان آوردم...

    برگي از خاطرات شهيـد اميـر حـاج اميـني
    راوي: برادر شهيـد

صفحه 5 از 8 نخستنخست ... 34567 ... آخرینآخرین

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •