اهل کوفه نیز گرچه بحسب ظاهر دم از دوستى اهل بیت مى زدند، اما در باطن مردمى سست عنصر بودند که حاضر نمى شدند براى به حکومت رسیدن خاندان وحى، دنیاى خود را از دست بدهند
آنان کسانى بودند که وقتى نداى پلید:یا خیل الله ارکبى و أبشرى بالجنه: اى سپاهیان خدا سوار شوید و به حسین حمله کنید، بهشت گواراى شما باد! را از حلقوم عمر سعد فرمانده سپاه کفر در کربلا شنیدند، دعوت خود و نامه هاى فراوانى را که نوشته بودند، فراموش کردند و براستى گمان کردند که اصحاب خدا و برگزیدگان بهشتند این ترفند، یعنى خدایى نشان دادن مقام خلافت براى بنى امیه و خارج از دین جلوه دادن دینداران واقعى، شیوه دیرین و همیشگى دستگاه بنى امیه بود و اکنون نیز عبیدالله بن زیاد از همین ترفند استفاده مى کند تا خود را بى تقصیر نشان دهد .
او چنین وانمود مى کند که مخالفان حکومت جابرانه یزید، مردمى دروغگو هستند و این دست انتقام الهى بود که حسین (علیه السلام) و یارانش را دچار این سرنوشت کرد و جا دارد که خداوند را به خاطر کشتن آنان سپاس گفت! ابن زیاد ادعا مى کرد على بن الحسین (یعنى على اکبر علیه السلام) را خدا کشته است نه او و اصحابش! بیقین مقصود او از این تحلیل دروغ و این سخنان گزاف، چیزى جز تحریف واقیعت و مبرا نمودن دامان خود از اتهامات و تازه کردن داغ دل بازماندگان شهدا نبوده است .
اما بانوى فقیه دانشمند اسلام، زینب کبرى (سلام الله علیها) واقعه را بگونه اى دیگر تحلیل و تفسیر مى کنند: آنچه بر اهل بیت گذشته است رسوایى نبود، بلکه سراسر زیبایى و خیر و نیکى بود .

فسق و دروغ نیز شایسته کسانى است که اکنون بر مصدر ریاست تکیه زده اند و به دروغ ادعاى صدق و صلاح مى کنند و پس از آن نیز امام سجاد (علیه السلام) مصرانه اعلام مى دارند که قاتل على اکبر دستگاه ظلم و ستم بنى امیه است تا کسى نپندارد که این ادعا مى تواند لکه ننگ دامان ابن زیاد را بشوید و خود او نیز گمان نکند که توانسته است اسراى اهل بیت را به تسلیم و خضوع و تغییر عقیده وادارد .
پس از ورود اسرا به شام نیز زینب کبرى (سلام الله علیها) به افشاگرى مى پردازد و این بار شخص یزید را که به کرسى خلافت تکیه زده است زیر سؤال مى برد و او را کافرى مى خواند که چند روزى در این دنیا باقى مى ماند تا بار گناهانش سنگین تر شود .