داستان زندگی (نوجوانی)
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 2 , از مجموع 2

موضوع: داستان زندگی (نوجوانی)

  1. #1
    بنیانگذار کانون تفسیر قرآن امیرحسین آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Nov 2010
    نوشته ها
    8,629
    می پسندم
    3,005
    مورد پسند : 3,788 بار در 2,619 پست
    نوشته های وبلاگ
    20
    میزان امتیاز
    274

    داستان زندگی (نوجوانی)

    با سلام

    در این تاپیک داستانهای واقعی از زندگی های دیگران قرار داده میشه که در ارتباط با سنین نوجوانی است.

    یا حق !

  2. #2
    بنیانگذار کانون تفسیر قرآن امیرحسین آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Nov 2010
    نوشته ها
    8,629
    می پسندم
    3,005
    مورد پسند : 3,788 بار در 2,619 پست
    نوشته های وبلاگ
    20
    میزان امتیاز
    274

    RE: داستان زندگی (نوجوانی)

    سارا، قربانی توجه بیش از حد پدر و مادر شد

    متاسفانه شوهرم نيز در هر مجلسي از او تعريف و تمجيد بيش از حد مي کرد و اين مسئله باعث شد تا فرزندم مغرور، لج باز و کمي هم بي ادب بار بيايد.

    شوهرم معتقد بود که ما بايد يک فرزند بياوريم و تمام شرايط را براي خوشبختي اش فراهم کنيم. او با سعي و تلاش زياد زندگي مرفهي را براي تنها دخترمان مهيا کرد و سارا از نظر تحصيلي نيز در موقعيت بسيار خوبي قرار داشت اما من و همسرم با اين همه تلاش و برنامه ريزي دقيق نتوانستيم نتيجه خوبي از زندگي مان بگيريم چرا که سارا هميشه احساس تنهايي مي کرد و خيلي لوس و زودرنج بار آمده بود.

    متاسفانه شوهرم نيز در هر مجلسي از او تعريف و تمجيد بيش از حد مي کرد و اين مسئله باعث شد تا فرزندم مغرور، لج باز و کمي هم بي ادب بار بيايد.

    مادر ۳۵ ساله در دايره اجتماعي کلانتري مصلاي مشهد افزود: دخترم در سن ۱۳ سالگي از طريق اينترنت با پسري جوان آشنا شد و اين موضوع ما را خيلي نگران کرد تا جايي که همسرم غيرتي شد و سارا را از کار با رايانه محروم کرد.اما دخترم در برابر اين سخت گيري مقاومت کرد و پس از مدتي متوجه شديم که از طريق تلفن همراه با پسري رابطه دارد.

    به واقع نمي دانستيم که با آن همه سرمايه گذاري براي اين بچه چرا به چنين نتيجه اي رسيده ايم.ما براي اين که سارا از تنهايي دربيايد صاحب فرزند ديگري شديم و دخترمان تا چند ماه سرگرم برادر کوچولويش بود و ديگر احساس تنهايي نمي کرد اما با تاسف بايد بگويم که توجه بيش از اندازه من و همسرم به فرزند کوچک مان سبب شد تا دوباره از سارا غافل بمانيم و او که تاب و تحمل اين کم توجهي را نداشت يک روز در راه برگشت از مدرسه مفقود شد.

    ما موضوع را به پليس اطلاع داديم و به هر کجا که فکر مي کرديم سرزديم ولي هيچ اثري از دخترمان پيدا نکرديم. در حالي يک هفته از اين ماجرا گذشت که دلمان خون شده بود و آرام و قرار نداشتيم تا اين که سارا با وضعيتي بسيار نامناسب به خانه برگشت و گفت پسري جوان با حيله و نيرنگ فريبش داده است و در اين مدت اسير اين پسر حيوان صفت و دوستانش بوده است.

    شوهرم با شنيدن اين حرف ها از کوره در رفت و با برخورد شديدي سارا را کتک زد. ما سپس براي پي گيري موضوع قصد داشتيم دخترمان را به کلانتري بياوريم که در يک چشم به هم زدن او دوباره فرار کرد و گم شد.

    مادر پشيمان اشک هايش را پاک کرد و گفت: اي کاش من و شوهرم از روز اول زندگي به جاي آن همه غرور و برنامه ريزي آن چناني کمي درباره اصول تربيت صحيح فرزند مطالعه مي کرديم و با بزرگترهاي مان مشورت داشتيم تا اين بدبختي برايمان درست نمي شد!
    منبع: تابناک
    -پایان-

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •