RE: میلاد مسعود امام هدایتگران مبارک
[
گوشهای از معجزات امام (علیهالسلام)
ابن شهر آشوب و قطب راوندی از ابوهاشم جعفری روایت کردهاند که گفت: خدمت حضرت هادی (علیهالسلام) شرفیاب شدم. با من به زبان هندی تکلم فرمود، من نتوانستم درست جواب دهم و در نزد آن حضرت رکوهیی (حوضچهیی) بود مملو از سنگریزه. یکی از آن سنگریزهها را برداشت و مکید پس نزد من افکند. من آنرا در دهان گذارم، به خدا سوگند که از خدمت آن جناب برنخاستم مگر اینکه به هفتاد و سه زبان تکلم میکردم که اوّل آن ها، زبان هندی بود.
ابن شهر آشوب روایت کرده که مردی خدمت حضرت هادی (علیهالسلام) رسید در حالیکه ترسان بود و میلرزید. عرض کرد: پسر مرا به جهت محبّت شما گرفتهاند و امشب او را از فلان موضع میافکنند و در زیر آن محل او را دفن میکنند. حضرت فرمود: چه میخواهی؟ عرض کرد: آن چیزی که پدر و مادر میخواهند (یعنی سلامتی فرزند) حضرت فرمودند: باکی بر او نیست، برو، فردا پسرت نزد تو میآید. چون صبح شد، پسرش نزد او آمد و گفت: ای پسر جان! قصهات چیست؟ گفت: قبر مرا کندند و دستهای مرا بستند. ناگاه ده نفر پاکیزه و خوشبو نزد من آمدند و از سبب گریهی من پرسیدند: من سبب گریهام را گفتم، گفتند اگر آن کسی که میخواهد تو را بیافکند خودش افکنده شود تو تجرّد اختیار میکنی و از شهر بیرون میروی و ملازمت تربت پیغمبر (صلی الله علیه و آله) را اختیار میکنی؟ گفتم: آری. در این هنگام حاجب را گرفتند و از بلندی کوه انداختند و احدی جزع او را نشنید و مردم آن ده نفر را هم ندیدند، حال مرا نزد تو آوردهاند و منتظرند تا به نزد ایشان بیرون روم. با پدر وداع کرد و رفت. پس آن پدر آمد خدمت امام (علیهالسلام) و جریان را به حضرت بازگو کرد. مردم می رفتند و میگفتند: فلان جوان را از کوه افکندند. امام (علیهالسلام) تبسم میکرد و میفرمود: مردم آنچه را که ما میدانیم نمیدانند.
چند جمله از کلمات دُرَر بار آن حضرت