-
مقدمه مؤلف
حمد و ستايش خداوندى را سزاست كه از صفات موجودات برتر، و از وصف شارحان منزّه، و از مراتب مخلوق (ناتوانى، نياز، محدوديّت) و هر آنچه در خور يكتايى او نيست بدور است، به موجب خدائيش زوال و فنا ندارد، آن هيبتى كه سراسر هستى را وادار نموده تا بر نعمتهاى بىپايان، و پيوستگى حسن تدبير، و تناوب احسان و نعمات او را شكر و سپاس كنند. همان نعماتى كه از شمار خارجند و آگاهى از آنها محال است.
و شهادت مىدهم كه هيچ معبودى نيست جز اللَّه، يكتا است و بىانباز. آن شهادتى كه ترازوى اهل معرفت در روز جزا بدان سنگين، و رويشان سفيد گردد. و شهادت مىدهم كه محمّد (صلّى اللَّه عليه و آله) بنده برگزيده و فرستاده منتخب، و خاتم رسولان و انبياء، و آقا و سيّد همه خلائق و انتخابشدگان و اصفياء است. و نيز گواهى مىدهم كه وصىّ او علىّ ابن أبى طالب بهترين وصىّ و امامى است كه به رهبرى و ولايت سفارش و وصيّت گرديده. و اينكه عترت پاكيزه او- كه بهترين خاندانند- سرپرستان هدايتگر؛ همان دوازده پيشواى راهنمايند. آنان امين خداوند در زمين و حجّتهاى او بر بندگانند.
توسّط ايشان نعمت را بر ما تمام كرده و كلمه و سخنش را بر ما چيره ساخته است. آنان را براى ما برگزيده تا لطف و حكمتش را بر همه نمايان، و بيرقهاى عدل و رحمتش را آشكار و روشن سازد. پس توسّط ايشان علّت و دليل بندگان دور شد، و باطل هر متكبّر سركشى رو به نابودى گرائيد.
آرى خداوند براى حفظ دستورات دين، مصلحت- انديشى، و دغدغهاى كه براى گناهكاران داشت، امامان را مقام عصمت بخشيد تا مانع ظلم و دشمنى و جور و يورش شده، و آمادگى لازم در برابر متكبّران و دشمنان را داشته، مانع تبليغ داعيان شيطان شوند. (1) و خداوند بندگانش را بيهوده و بىحجّت نگماشته، و هميشه در ميان آنان حجّتى است ظاهر و مشهور، يا غايب و پنهان، تا مردم را بر خدا هيچ بهانهاى نباشد، و راه راست دينش مشكوك و ملتبس نگردد.
و انتخاب خود را به آنان وامگذاشت، زيرا مىدانست كه از اسرار او بىخبرند، و خداوند بدور از هر فعل ناروايى همچون تكليف بندگان بدان چه راهنمايى نشدهاند مىباشد، و خود را در انتخاب و گزينش از شريك منزّه ساخته، در آنجا كه فرمايد: «و پروردگار تو آنچه خواهد مىآفريند و برمىگزيند [امّا] آنان را [توان] برگزيدن نيست. پاك و منزّه است خداى، و از آنچه انباز مىگيرند برتر است- قصص: 68».
-
RE: مقدمه مؤلف
بارى آنچه مرا به تأليف اين كتاب واداشت، عدول و فروگزارى گروهى از اصحاب از بحث و گفتگو و جدال به حقّ بود، با اين استدلال كه «پيامبر و ائمّه (عليهم السّلام) هرگز بحث و جدل نكرده، و آن را بكار نبستند، و شيعيان نيز در آن مجاز نبوده بلكه ايشان را از آن نهى كرده و عيب داشته و انتقاد نمودهاند». در نتيجه به تأليف كتابى پرداختم كه حاوى خلاصهاى از گفتگوهاى ايشان (عليهم السّلام) در فروع و اصول با مخالفان و اهل فضل باشد، كه در آن با شيوهاى نيكو و درست در كلام مجادله شده، و به پايان بردهاند.
و فقط ممنوعيّت ايشان مشمول ضعفا و مساكينى مىشود كه گفتارشان در بيان دين قاصر است، نه افراد مبرّز و برتر در بحث و فاتحان ميادين احتجاج با اهل لجاج. زيرا اين افراد از طرف آن بزرگواران (عليهم السّلام) مأمورند كه در برابر دشمنان مقاومت نموده و بحث كنند. پس بدين سبب مقام و منزلتشان برترى يافته و درجات و اعتبارشان رفيع گشته و فضائلشان انتشار يافت. (1) بارى من مقدّمه را با فصلى آغاز نمودم كه شامل تعدادى از آيات قرآن است كه انبياء مامور به احتجاج با بدخواهان شدهاند. و نيز كتاب مشتمل بر شمارى اخبار در فضيلت مدافعان از دين قويم خدا و راه مستقيم او با دلائل پيروزمندانه و براهين خيرهكننده است.
-
RE: مقدمه مؤلف
سپس به قسمتى از مجادلات پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله و ائمّه عليهم السّلام پرداختم، و گاهى بين كلام آن بزرگواران، به اقتضاى حال، گفتار تنى چند از شيعيان به ميان آمد. (1) و اسناد بسيارى از اخبار را بدلائلى چون اجماع، عقل، و تواتر در كتب فريقين نياوردم. بجز احاديث امام حسن عسكرى عليه السّلام كه در حدّ تواتر باقى احاديث نبود، هر چند از نظر محتوى مانند آنها است. و إسناد آن را فقط در اوّلين جزء آن آوردم، چون اسناد باقى احاديث وارده از آن امام همان اسناد اوّلى بود كه از تفسير آن جناب نقل نمودم.
و خداست كه بايد از او بر آنچه قصد نمودهام يارى خواست، و او ما را كافى و نيكو كارگزار و پشتيبانى است.