ای روشنای دیده ام
توسط
در تاریخ 10-08-2014 در ساعت 12:07 AM (5997 نمایش ها)
ای روشَنایِ دیده ام ، آرام جان خسته امدر انتظار مقدَمَت ، دل را به لطفت بسته امبازآ دوباره در بَرَم ، شوری فتاده در سرمباز آ مرا اینجا ببین ، وقت غروب دیگرمپر می زند هر دم دلم ، مشتاقم از روی کَرمبخشی منِ دلداده را ، یکدم حضورِ «حاضرم»تو مُنتهای حاجتی ، در عین قدرت رحمتیشایسته باشد گر کنی ، حاجت روایم ای سخیثور و ثریا را بگو ، شمس و قمرها را بگواندر زمین و آسمان ، رب رحیـــما را بگــو
جویای اویم هرزمان ، عشقش گرفته درمیانصبرم دوصد چندان کنم ، کاید به بالینم عیان
چله نشینم بهر تو ، افتاده ام در بند تو
بازآ و بازم می رهان ، چون کس ندارم غیرِ تو
حور و پری شاد آمده ، آزادِ آزاد آمدهآنکو که حول عرش رب ، یارش به دیدار آمده
خوش باش حالا بنده ای ، کز حوریان هم برتریگر سرنهی بر امر رب ، از این و آنَت می رهیدزدان ره اندر کمین ، من مانده ام اینجا غمینباز آ کنارم ای خدا ، با تو شوم از متّقیــنذکر تو آرامم کند ، دیدار تو شادم کنداُدعونی اَستَجِب لَکُم ، خواهم که آزادم کند ...