باد می وزد... - وبلاگ ها - کانون تفسیر قرآن - جایی برای فهم ساده قرآن
مشاهده RSS Feed

محمد حسین

باد می وزد...

به این مطلب امتیاز بدهید
کلماتم تلاش میکنند شبیه تو شوند اما تقصیر من نیست مواخذه ام نکن... هرچه باشد من "او " هستم
و تو "تو".....
گفت باید تا این سن خودت را پیدا کرده باشی ،باید تا این سن شکل گرفته باشی... هعی.. دل غافل..
من تازه خودم را گم کرده ام.. تازه بی شکلی را تجربه میکنم و فکر میکنم به همه ی اشکال دور وبرم که
جز وهمی نیستند و اضلاعشان تنگ کرده مجال زندگی را...اصلن مشکل همه همین شکل است!
همین اضلاع سرسخت و آزار دهنده... اصلن مگر فضای زمین چقدر گنجایش دارد برای اینهمه شکل
درهمو برهم که نه جفت هم میشوند و نه هماهنگی دارند و حجم تهی شان اشغال کرده تمام
مجال بودن را؟! هه... گفتی باید جدی نویسی را یاد بگیری.. اما من... دارم بی کلمه میشوم.. ..
مرسی.. صرف شده .. میل ندارم... الفاظ باشد ارزانی خودشان... خطوط چهره ام ،چشمهایم
و دستهایم،اشکهایم تمام کلمات من اند ...الفبای من تکمیل است.اصلن آرمان شهر من سرزمینی ست
که کسی حرفی برای گفتن ندارد ،و همه سخت جدی زندگی میکنند..
امروز باد میاید.. پنجره ها میلرزند.. . درختهامان سرخم میکنند تا مقاومت کنند و نشکنند...
اما گل رز سفیدی که گوشه ی باغچه کاشته ام بی خیال ایستاده .. نه آنقدر ساقه های بلندی دارد
که نگران شکستنش باشد.. نه قدی برافراشته که مجبور برای خم کردن و مقاومت.. ایستاده به روی
خودش هم نمیاورد...


لبخند میزنم..تلخی اش را مزه میکنی.. .به روی خودت نیاور .. میگذرد...


از صدای باد بیزارم... میگویی بیدارم نکن......باشد.. ..باشد... باشد....
برچسب ها: هیچ یک ویرایش برچسب ها
دسته بندی ها
دسته بندی نشده

نظرات