PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : درسوک امام محمد باقر«علیه السّلام»



طاهره وحیدیان
11-02-2011, 09:57 PM
بسم الله الرحمن الرحیم

آفتاب صبحدم، سنگ مزارغربتت

اى زمین و آسمان سوگوار غربتت
اى گریبان خزان، چاک از بهارغربتت

بر جبین فصل‏ها هر یک نشان داغ توست
این روزها، آسمان مدینه دیگر بار، در پس غروب غم، کز کرده است. بقیع، دوباره سیاه پوشیده است. و باز زخمی عمیق بر جگر شیعه. این بار، پنجمین ناخدای کشتی ایمان، او که دریا دریا علم، از سینه ‏اش جاری بود و واژه واژه عشق، از نگاهش سرازیر، او که از کلامش وحی می‏جوشید و از زبانش باران حدیث می‏بارید، چهره در خاک کشیده است؛ مظلوم و غریب .

هفتم ذی الحجه سالروز شهادت امام مؤمنان و پنجمین پیشوای عطوف شیعیان،امام محمد بن علی الباقرعلیهم السلام را به محضر آقا امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف و عموم شیعیان جهان تسلیت عرض می نماییم .http://www.upsara.com/images/cncxbmvr35350kl754fw.jpg

طاهره وحیدیان
11-02-2011, 10:00 PM
کتابهاى معارف سرشار از سخنان تابناک آن‏حضرت است. زیرا اوشکافنده دانش، در خاندان رسالت بود. ولى ما در اینجا تنها به ذکرپرتوهایى از این انوار تابناک پسنده مى‏کنیم باشد که خداوند دلهاى ما رابدانها روشنایى بخشد و حقیقت جانهایمان را به ما نشان دهد و ما را به‏راه راست و استوار خود، رهنمون شود.
اینک با هم اندرزهاى حکیمانه امام باقرعلیه السلام به یکى از اصحابش به ‏نام جابر بن یزید جعفى را از نظر مى‏گذرانیم:
"تو را به پنج چیز سفارش مى‏کنم: اگر مورد ستم واقع شدى تو ستم‏ مکن، اگر به تو خیانت شود تو خیانت مکن، اگر به تو دروغ گویند تو دروغ‏ مگو، اگر تو را ستودند شاد مشو و اگر نکوهشت کردند بى تابى مکن و در باره ‏آنچه در خصوص تو مى‏گویند بیندیش اگر آنچه در باره‏ ات مى‏گویند در خودت‏ دیدى بدان که سقوط تو از چشم بیناى خداوند عزو جل در هنگامى که براى‏کار درستى خشم کردى مصیبتى بزرگتر است برایت از این که بیم دارى ازچشم مردم بیفتى و اگر بر خلاف واقع گفته‏ اند این خود ثوابى است که بى‏رنج ‏آن را به دست آورده‏ اى.
بدان که تو دوست و یار ما محسوب نخواهى شد تا چنان شوى که اگر تمام همشهریانت گرد آیند و یکزبان گویند که تو مرد بدى هستى مایه اندوه تونگردد و اگر همه گویند تو مرد نیکى هستى موجبات شادى تو فراهم نشود، امّاهمواره خودت را به قرآن عرضه کن که اگر به راه قرآن مى‏روى وآنچه را که اونخواسته تو نیز نمى‏خواهى و آنچه را که خواسته، مى‏خواهى و از آنچه بر حذرداشته مى‏ترسى پس استوار باش و مژده‏ ات باد که هر چه در باره تو گویند، تورا زیان نرساند و اگر از قرآن جدایى پس چرا بر خود مى‏بالى؟! براستى مؤمن‏ سر سختانه مشغول جهاد با نفس است تا بر هوا و هوس نفس خویش غلبه ‏کند. یک بار نفس را از کژى به راستى آرد و با خواهش او براى خدا مخالف‏ شود و بار دیگر هم نفس او را به زمین زند و پیرو خواهش او گردد و خدایش ‏دست گیرد و از جا بلند کند و از لغزشش بگذرد و متذکر شود و از خداى‏بترسد و بدو توبه کند و معرفت و بینا ئی ‏اش افزون شود چرا که ترسش از اوبیشتر شده است و خداوند در این باره مى‏فرماید:
(إِنَّ الَّذِینَ اتَّقَوْا إِذَا مَسَّهُمْ طَائِفٌ مِنَ الشَّیْطَانِ تَذَکَّرُوا فَإِذَا هُم مُبْصِرُونَ) (۱) "براستى چون ایمان آوردگان را از شیطان و سوسه ‏هایى به دل رسد، همان‏ دم خدا را به یاد آرند و بى درنگ بصیرت یابند."

طاهره وحیدیان
11-02-2011, 10:02 PM
http://www.upsara.com/images/cncxbmvr35350kl754fw.jpg
اى جابر روزى اندک را از سوى خدا براى خویشتن بسیار گیر که از عهده‏ شکرش باید به درآیى و طاعت افزون خود را براى خود اندک انگار تا بدین‏وسیله نفس را خوار دارى وخود را سزوار گذشت گردانى. شرّ موجود را ازخود به وسیله دانش حاضر دفع کن و علم حاضر خود را با عمل خالصانه به‏کار بند و در عمل خالص از غفلت بزرگ به نیک بیدارى و هشیار بودن کناره‏گیر و نیک بیدارى را با ترس صحیح از خداوند تحصیل کن و از آرایشهاى‏نهانى به زندگى موجود دنیوى بر حذر باش و زیاده رویهاى هوا به رهنمایى‏عقل محدود کن و هنگام غلبه هوا از علم راهنمایى و مدد جو و اعمال‏خالصانه‏ات را براى روز قیامت ذخیره نگه دار و با انتخاب قناعت از زیادحرص ورزیدن خود دارى نما و با کوتاه کردن آرزو، شیرینى زهد را به سوى‏خدا جلب کن و طنابهاى آز را به سردى یأس و ناامیدى ببر و با خود شناسى‏راه خود بینى را ببند و با تفویض صحیح امور به خداوند، به آسودگى برس و بافزون یاد کردن خداوند در خلوتها به رقت قلب دست یاب و با دوام اندوه، دل‏را نورانى کن و با ترس راست و صادقانه، خود را از ابلیس حفظ کن مبادا به‏امیدوارى دروغین دل خوش کنى که این تو را در هراسى راست خواهدانداخت و مبادا در کارها امروز و فردا کنى که‏این دریایى‏است که نابودشوندگان در آن غرق خواهند شد ومبادا غفلت کنى که این مایه سنگدلى و ازآنچه در آن عذر و بهانه‏اى برایت نباشد بپرهیز که پشیمانها بدین پناه مى‏آرندوبه پشیمانى بسیار و استغفار فراوان از گناهان گذشته‏ات باز گرد و با دعاى‏خالصانه و راز و نیازهاى شبانه از رحمت و گذشت الهى بر خوردار شو، و بابسیارى شکر، نعمتهاى بیشترى به سوى خود جلب کن، و با کشتن آز وطمع‏در پى بقاى عزت و سر فرازى باش و این آز را با عزّت نا امیدى از میان برواین عزّت ناامیدى را با بلند همتى به دست آر و کوتاه کردن آرزو را از دنیاتوشه بردار و از هر فرصتى براى رسیدن به مقصود خویش سود جو و مبادا به‏چیزى که بدان اطمینان ندارى، اعتماد کنى. و بدان که هیچ دانشى چون‏سلامت جویى نیست و هیچ سلامتى همچون سلامت دل نیست و هیچ خردى‏همچون مخالفت با هوا نیست و هیچ فقرى همچون فقر قلب نیست. هیچ‏ثروتى همانند بى نیازى دل و هیچ شناختى همچون خود شناسى نیست و هیچ‏نعمتى مانند عافیت و هیچ عافیتى مثل یار شدن توفیق نیست و هیچ شرفى‏همسنگ بلند همتى نیست وهیچ زهدى همگون با کوته آرزویى نیست و هیچ‏عدالتى همانند انصاف نیست و هیچ ستمى همچون موافقت با هوا و هوس‏نیست وهیچ اطاعتى بمانند انجام فرایض نیست وهیچ مصیبتى همچون بى‏خردى نیست و هیچ گناهى همانند کوچک شمردن گناهت و خشنودى ازحالتى که در آنى نیست و هیچ فضیلتى همچون جهاد و هیچ جهادى همانندجهاد با هوا وهوس نیست و هیچ نیرویى همچون نیروى جلوگیر از خشم‏نیست و هیچ ذلّتى همچون ذلّت آز نیست و مبادا با وجود فرصت بهره ورى رااز دست دهى که این عرصه‏اى است که به اهل خود زیان مى‏رساند."

طاهره وحیدیان
11-02-2011, 10:04 PM
ونیز آن‏حضرت فرمود:
"سخن پاک را از هر کس که مى‏گوید، فراگیرید اگر چه خود بدان عمل‏نمى‏کند، زیرا خداوند مى‏فرماید:
( الَّذِینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُولئِکَ الَّذِینَ هَدَاهُمُ اللَّهُ) (۲)
"بندگانى که سخنان را مى‏شنوند و از بهترین آن پیروى مى‏کنند. آنانندکسانى که خدا هدایتشان کرده است."
واى بر تو اى فریب خورده چرا نمى‏ستایى کسى را که بدو چیزى فانى‏مى‏دهى و او به تو چیزى باقى مى‏بخشد. یک درهم فانى را به ده درهم ده تاهفتصد درهم باقى بگیرد یعنى چندین برابر.
واى بر تو براستى تو یکى از دزدان گناهان هستى هر آنگاه که بر تو شهوتى‏یا ارتکاب گناهى رخ دهد و تو شتابان به سوى آن روى و به جهل خویش درانجام آن بکوشى گویى که در برابر چشم خدا نیستى و یا خداوند در کمین توننشسته است.
اى جوینده بهشت! چقدر خواب تو دراز و مرکبت کند و همتت سُست‏است. پس واى خدایا از این طالب و مطلوب! واى گریزنده از دوزخ! چه‏شتابان به سوى آتش روانه‏اى و چه زود خود را در آن فرو مى‏افکنى"!! (۳)
-------------------------------------------------------
۱-سوره اعراف، آیه ۲۰۱.
۲-سوره زمر، آیه ۱۸.
۳-فى رحاب ائمّه اهل البیت - سیره الباقر، ص‏۲۲ - ۲۱.

طاهره وحیدیان
11-02-2011, 10:06 PM
امام محمّد باقرعلیه السلام پس از ۱۸ سال، رهبرى و ارشاد خلق، در حالى‏که از عمر مبارکش ۵۷ بهار گذشته بود با قلبى آکنده از رضایت وخشنودى‏دعوت حق را لبیک گفت و چشم از جهان فرو بست.
در نخستین روز از ماه رجب سال ۱۱۴ هجرى، خاندانش گرد بستر اوجمع آمده بودند. زهرى که از طریق زینى که بر آن مى‏نشست در بدن وى‏نفوذ کرده بود، هر لحظه بیشتر و بیشتر تأثیر خود را آشکار مى‏ساخت دراین حال آن‏حضرت، به فرزند و وصى برومندش امام صادق‏ علیه السلام نگریست‏و بدو فرمود: "شنیدم على بن الحسین مرا از پس دیوار صدا مى‏زندومى‏گوید: محمّد! بیا، بشتاب و گفت: فرزندم! این شبى است که بدان‏وعده داده شده، ظرفى که در آن وضو مى‏گرفت نزدیکش بود، پس فرمود: بریزش بریزش. برخى گمان بردند که او از خمس مى‏گوید.
پس فرمود: فرزندم بریزش. چون آن را ریختیم نا گهان دیدیم که درآن موشى است".
امام باقر به فرزندش امام جعفر بن محمّد وصیّت کرد که او را در سه‏ جامه کفن کند. یکى جامه نوى که در روزهاى جمعه با آن نمازمى‏خواند، و دوّم جامه‏اى دیگر و سوّم یک پیراهن. او همچنین وصیّت‏کرد که قبر را براى او بشکافند و افزود: اگر به شما گفته شود که براى‏رسول خدا لحد گذاشتند، بدانید که راست مى‏گویند.http://www.upsara.com/images/cncxbmvr35350kl754fw.jpg

طاهره وحیدیان
11-02-2011, 10:12 PM
آن‏حضرت وصیّت کرد که قبرش را به اندازه چهار انگشت بالاتر ازسطح زمین آورند و بر آن آب بپاشید و از اموالش به قدرى وقف کنند که‏زنان نوحه‏گر بیست سال در منى نوحه گرى کنند.
چون آن‏حضرت درگذشت، مدینه منوره یکپارچه غرق در شیون‏وماتم شد. از امام صادق‏علیه السلام روایت شده است که فرمود:
"مردى چندین مایل از مدینه دور بود. او در خواب دید که به او گفته‏مى‏شود. برو و بر ابو جعفر (امام باقر) نماز بگزار که فرشتگان غسلش‏داده‏اند. آن مرد به مدینه آمد و دید که ابو جعفر از دنیا رفته است".
پس از آنکه آن‏حضرت را شستشو دادند و کفن کردند، وى را به‏قبرستان بقیع آورده در کنار آرامگاه پدرش، امام زین العابدین‏علیه السلام، و نیزدر جوار قبر عموى پدرش، امام حسن مجتبى‏علیه السلام، به خاک سپردند. (۱)
درود خدا بر او باد روزى که به دنیا آمد و روزى که مسموم از دنیارفت و آن روز که زنده برانگیخته خواهد شد.
-------------------------------------------------------
۱-در باره وفات و سن آن‏حضرت اختلافاتى وجود دارد و آنچه در اینجا نقل شد بااستناد به برخى از روایاتى است که در بحار، ج‏۴۶، ص‏۱۲۰ - ۱۱۲ ذکر شده است

طاهره وحیدیان
11-02-2011, 10:17 PM
نگاهی گذرا به زندگی ان بزرگوار
با نگاهى گذرا به دوران زندگى امام محمّد باقر در مى‏یابیم که پیش ازوزش طوفان انقلاب که به کار حکومت اموى پس از وفات امام باقر پایان‏داد و منجر به روى کار آمدن عبّاسیان در روزگار امام صادق شد، سکوت‏و آرامشى آکنده از خشم بر جامعه حکمفرما بوده است.
از طریق شواهدى که از رویدادهاى زندگى آن‏حضرت در دست داریم،مى‏توان سیماى آن روزگار را بخوبى لمس کرد و نیز از وجود طوفانهاى‏سهمگین انقلاب در اینجا و آنجا آگاهى یافت.
اوّلاً: وجود پدیده‏اى به نام عمر بن عبد العزیز، خلیفه اموى که ‏اصلاحاتى در رأس هرم قدرت انجام داد و تا اندازه‏اى نیز به توفیقهاى‏جزئى در این راه نائل شد. با این همه وى، به دلایلى نتوانست کاملاً به‏موفقیّت برسد.
او بسیار دیر به روى کار آمد. چون گروههاى اسلامى که با حکومت‏اموى سر ستیز داشتند، تا عمق امّت اسلامى ریشه دوانیده بودند و فریب‏این بازى سیاسى را نمى‏خوردند. در رأس این گروهها باید از شیعیان‏اهل بیت‏علیهم السلام نام برد. آنان تا آنجا از بینش سیاسى بر خوردار بودند که‏عمر بن عبد العزیز یا عبداللَّه مأمون نمى‏توانستند، در آنها تأثیر بگذارند.این آگاهى سیاسى شیعیان را باید مرهون فرهنگ قرآن و معرفى حقایق‏اسلام از سوى ائمه علیهم السلام دانست. یکى از بارزترین این حقایق آن بود که‏حکومت نه ارثى است، نه مى‏توان از راه زور بدان دست یافت بلکه بایدبه امر و فرمان دین باشد. این امام باقر است که به یارانش مى‏فرماید:ساکنان آسمان، عمر بن عبد العزیز را لعنت مى‏کنند. امام این عبارت راپیش از رسیدن وى به قدرت بیان کرده بود.
به حدیث زیر توجّه فرمایید:
ابو بصیر روایت کرده است که با امام باقر در مسجد بودم که عمر بن‏عبد العزیز وارد شد. او دو جامه رنگین در بر کرده و به غلامش تکیّه داده‏بود. امام‏علیه السلام فرمود:
" این جوان نرمى پیشه مى‏کند و عدالت را آشکار مى‏سازد و چهار سال‏زندگى سپس مى‏میرد و زمینیان بر او مى‏گریند و کروبیّان نفرینش مى‏کنندو نیز فرمود: در جایگاهى مى‏نشیند که حق او نیست. سپس عبد الملک‏به خلافت رسید و تمام کوشش خود را در آشکار ساختن عدالت به کارگرفت "

طاهره وحیدیان
11-02-2011, 10:18 PM
امام باقرعلیه السلام عمر بن عبد العزیز را مستحق نفرین مى‏دانست چون مقام‏خلافت را که هیچ گاه حق او نبود، اشغال کرده بود.
صحیح است که عمر بن عبد العزیز، فدک را که رمز مظلومیّت‏اهل‏بیت و باز گرداندن آن دلیل صدق مذهب آنان در نظر مردم بود،به ایشان باز پس داد، امّا ائمه به این امر توجّه نداشتند و آن را براى‏حسن سلوک نظام کافى نمى‏دانستند، چرا که بنیاد نظام از اساس بر باطل‏قرار داشت و ائمه همچون انبیا مى‏خواستند جامعه را از ریشه و بنیاداصلاح کنند.
حدیث زیر از شیوه نگرش پیشتازان امّت بدانچه به خلافت عمر بن‏عبد العزیز مربوط مى‏شود، پرده بر مى‏دارد.
روزى عمر بن عبد العزیز به عامل خود در خراسان نوشت که صد نفراز دانشمندان آن دیار را به سوى من روانه کن تا از آنان در باره روش توپرس و جو کنم. عامل وى دانشمندان را جمع کرد و این امر را به اطلاع‏آنان رساند. دانشمندان از اجابت در خواست خلیفه عذر خواستندوگفتند: ما کار و خانواده داریم و نمى‏توانیم آنها را رها کنیم عدالت‏خلیفه هم اقتضا نمى‏کند که ما را به اجبار به این کار وادارد، ولى ما یک‏تن را به نمایندگى از میان خود، انتخاب کرده به سوى او گسیل مى‏داریم‏وعقیده خود را به او مى‏گوییم تا به آگاهى خلیفه رساند. سخن او همان‏سخن ما و نظر او همان نظر ماست. عامل خلیفه موافقت کرد و آن مرد رابه نزد عمر فرستاد. چون مرد بر خلیفه وارد شد، به وى سلام گفت‏ونشست. مرد به خلیفه گفت: مجلس را برایم خلوت کن. خلیفه گفت:چرا؟ تو یا سخن حقى مى‏گویى که اینان تصدیقت مى‏کنند و یا باطلى‏مى‏گویى که اینان تکذیب مى‏کنند. مرد گفت: من به خاطر خودم این‏پیشنهاد را نمى‏دهم بلکه به خاطر خود توست، زیرا من بیم دارم سخنى‏میان ما گفته شود که شنیدن آن تو را خوش نیاید.

طاهره وحیدیان
11-02-2011, 10:30 PM
http://www.upsara.com/images/n7dbfdrz6qsm2tufzet8.jpg

خلیفه به حاضران دستور داد که مجلس را ترک گویند سپس به اوگفت: حرف بزن! مرد گفت: به من بگو این خلافت از کجا به تو رسیده‏است؟ خلیفه دیر زمانى خاموش ماند. مرد گفت: آیا پاسخى ندارى؟ خلیفه گفت: نه. مرد پرسید: چرا؟ خلیفه جواب داد: اگر بگویم به نص‏خدا و رسولش، دروغ گفته ‏ام و اگر بگویم به اجماع مسلمانان، خواهى‏گفت ما اهل مشرق از این امر بى‏اطلاع بوده و بر آن اجماع نکرده‏ایم و اگربگویم آن را از پدرانم به ارث برده‏ام خواهى گفت که پدرت فرزندان‏بسیارى داشته است. پس چرا از میان آنان تو از این میراث بر خوردارشده‏اى؟ مرد گفت: خدا را سپاس که تو خود اعتراف کردى که این حق ازآن کس دیگرى جز توست. اکنون اجازه مى‏دهى که به دیار خودم بازگردم؟ خلیفه گفت: نه به خدا سوگند که تو هشدار دهنده بودى. بگو تاببینم از این پس چه مى‏گویى؟ سپس عمر گفت: من چنین دیدم که خلفاى‏پیشین به ستم و ناروا دست مى‏آلودند، زور مى‏گفتند و غنیمتهاى‏مسلمانان را به خود اختصاص مى‏دادند حال آنکه من پیش خود پى بردم‏که این اعمال هیچ روا نیست. هیچ چیز و هیچ کسى در نزد خلفاى پیشین‏بدتر از مؤمنان نبود. از این رو بود که من پذیراى منصب خلافت شدم.
مرد پرسید: اگر تو عهده دار این منصب نمى‏شدى و کس دیگرى به‏خلافت مى‏نشست و همان کردار خلفاى پیشین را در پیش مى‏گرفت آیاچیزى از گناهان او بر تو نوشته مى‏شد؟ عمر گفت: هرگز.
مرد گفت: پس مى‏بینم که تو با به رنج افکندن خویش راحتى دیگرى‏را فراهم ساختى و با به خطر انداختن خویش اسباب سلامتى دیگرى رامهیّا کردى!
عمر بن عبد العزیز گفت: راستى تو عبرت دهنده بودى. مرد برخاست‏تا برود و به عمر گفت: به خدا سوگند که اوّلین ما به دست اوّلین شماواَوسط ما به دست اَوسط شما کشته شد و سر انجام هم آخرین ما به‏دست آخرین شما کشته خواهد شد و خدا یاور ماست بر شما که او خود مارا بس است و خوب تکیه گاهى است.

طاهره وحیدیان
11-02-2011, 10:31 PM
موضع امام باقرعلیه السلام در برابر عمر بن عبد العزیز این گونه بود که ازفرصت به دست آمده در آن دوران براى تبلیغ مکتب و نصیحت کارگزاران بخوبى بهره بردارى مى‏کرد. آن‏حضرت مى‏کوشید تا بدون آنکه‏کلید نظام اموى را به رسمیّت شناسد، اوضاع امّت را تا آنجا که ممکن‏است اصلاح کند. حدیث زیر یکى از این فرصتهاى به دست آمده را دربرابر دیدگان ما به نمایش مى‏گذارد:
هشام بن معاذ مى‏گوید: عمر بن عبد العزیز به مدینه آمده بود و ما نزداو نشسته بودیم. مُنادى خلیفه جار زده بود که هر کس شکایت یا تظلّمى‏دارد به درگاه آید. پس محمّد بن على یعنى باقرعلیه السلام به درگاه آمد.مزاحم، پیشکار عمر، نزد وى آمد و گفت: محمّد بن على بر در است.عمر گفت: او را داخل کن. در حالى که عمر داشت اشک چشمش را بادست پاک مى‏کرد، امام محمّد باقر داخل شد و از وى پرسید:
" چرا مى‏گریى؟ عمر پاسخ داد: اى فرزند رسول خدا مسائلى چند مرابه گریه واداشت. پس محمّد بن على الباقر فرمود: اى عمر! دنیا یکى ازبازارهاست برخى از این بازار چیزى را که بدیشان سود مى‏رساند برمى‏گیرند وبیرون مى‏روند و بعضى با چیزى که زیانشان مى‏رساند، از آن‏خارج مى‏شوند و چه بسیار مردمانى که دنیا آنان را بمانند چیزى که ما درآنیم، فریفت تا آنجا که چون مرگشان فرا رسد آن را پذیرا گردند و بابارى از ملامت و سرزنش از این دنیا بیرون شوند که چرا براى رسیدن به‏آنچه که در آخرت دوست مى‏داشتند، توشه‏اى بر نگرفتند و از آنچه که ناخوش مى‏داشتند، دورى نگزیدند. گروهى، آنچه جمع کرده بودند به‏ کسانى قسمت شد که آنها را ستایش نمى‏کنند. و به سوى کسى روانه شدندکه معذورشان نخواهد کرد. پس ما به خدا شایسته‏ایم اگر به این اعمالى‏که به آنها غبطه مى‏خوریم بنگریم و با آنها موافقت کنیم و اگر به این‏اعمالى که از ارتکاب آنها مى‏ترسیم بنگریم و از آنها دست باز داریم.

طاهره وحیدیان
11-02-2011, 10:32 PM
از خدا بترس و در قلب خود دو چیز را قرار ده. بدانچه دوست دارى‏هنگام حضور در پیشگاه پروردگارت با تو باشد، بنگر و آن را فراروى‏خویش بگذار وبه آنچه دوست ندارى هنگام حضور در پیشگاه‏پروردگارت با تو باشد بنگر ودر جستجوى تعویض از آنها باش. به سوى‏کالایى مرو که بر پیشینیان سودى نداشته و تو امید دارى که براى تو سودکند. از خدا بترس اى عمر! درها را بگشاى و در بانها را بردار و ستمدیده‏را یارى کن و حقوق تباه شده مردم را به ایشان باز گردان. سپس فرمود:سه چیز است که در شخصى باشد، ایمانش به خداوند کامل شده است...
در این هنگام عمر بر روى زانوانش افتاد و گفت: بگو اى برخاسته ازخاندان نبوّت. امام باقرعلیه السلام فرمود: آرى، اى عمر کسى که چون خشنودشد خشنودى‏اش او را در باطل داخل نگرداند و چون خشمگین شدخشمش او را از جاده حق برون نبرد و چون قدرت یافت، به چیزى که ازآن او نیست، دست دراز نکند.
پس عمر، دوات و کاغذ خواست و نوشت: بسم اللَّه الرحمن الرحیم‏این نامه‏اى است مبنى بر آنکه عمر بن عبد العزیز به تظلّم محمّد بن على‏رسیدگى کرد و فدک را به او باز پس داد.
ثانیاً - چنین به نظر مى‏رسد که بنى امیّه به خاطر باز تابهاى منفى‏جریان کربلا، از کشتن خاندان على‏علیه السلام به صورت آشکار امتناع‏مى‏ورزیدند. از طرفى ائمه علیهم السلام نیز به نوبه خود شرایط را براى ایجادیک نهضت خونین مناسب نمى‏دیدند. داستان زیر که از زبان یکى ازراویان نقل شده، گواه درستى این ادعاست.
پس از آنکه زید بن حسن بر سر میراث رسول خداصلى الله علیه وآله با امام باقر به‏منازعه بر خاست به قصد چاره جویى به سوى خلیفه اموى (عبد الملک‏بن مروان) رفت و به وى گفت: از نزد جادوگرى دروغگو که وانهادنش به‏صلاح تو نیست، به نزدت آمده‏ام.
عبد الملک نیز نامه‏اى به والى مدینه نوشت و به او دستور داد که‏محمّد بن على را دست و پا بسته به درگاه او بفرستد و به زید گفت: به‏نظرم اگر تو را مسئول کشتن او کنم، هر آینه وى را خواهى کشت؟ زیدپاسخ داد: بلى همین طور است

طاهره وحیدیان
11-02-2011, 10:34 PM
http://www.upsara.com/images/65oh7quda9xj0om6pgns.jpg
امّا والى مدینه متوجّه مطلب شد و به خلیفه نوشت مردى را که تومى‏خواهى، امروز در روى زمین پارساتر و زاهدتر و پرهیزکارتر از وى‏یافت نشود. او در محراب نمازش قرآن مى‏خواند و پرندگان و وحوش دراثر شیفتگى به صدایش به گرد محراب او جمع مى‏آیند. قرائت و کتابهاى‏او همچون سرودهاى داوودى است. او از داناترین و خوش قلب‏ترین و کوشاترین مردم در کار و عبادت است. این والى همچنین افزود:من دوست ندارم که امیر المؤمنین بیهوده گرفتار شود که خداوند سرنوشت هیچ قومى را دگرگون نسازد مگر آنکه آن قوم سر نوشت خود رادگرگون سازند...
بدین ترتیب عبد الملک از دستور عجولانه خود انصراف حاصل کردوپس از آنکه دروغ زید بن حسن بر او آشکار شد وى را دستگیر و زنجیرکرد و بدو گفت: از آنجا که من نمى‏خواهم دست خود را به خون یکى ازشما آلوده کنم، هر آینه تو را مى‏کشتم. آنگاه نامه‏اى به امام باقر نوشت‏ودر آن گفت پسر عمویت را به نزدت مى‏فرستم، در تربیتش بکوش.
از این قصه مى‏توان پى برد که حکام بنى امیّه تا آنجا که ممکن بود، ازکشتن فرزندان حضرت على، به صورت آشکار، خوددارى مى‏ورزیدند.
مخالفت علنى با حکومت بنى امیّه، مسأله‏اى معروف و آشکار بود.تاریخ برخى از این نمونه‏ها را ضبط کرده است و ما در اینجا تنها به دومورد اشاره مى‏کنیم:
۱ - دیلمى در کتاب اعلام الدین، داستان جالبى نقل‏کرده است. وى‏مى‏نویسد: مردى به عبد الملک بن مروان گفت: آیا به من امان مى‏دهى؟ عبد الملک گفت: آرى. مرد پرسید: بگو ببنیم آیا این خلافت که به تورسیده به نص خدا ورسولش بوده است؟ عبدالملک گفت: نه، مرد پرسید:آیا مسلمانان بر این اجماع کرده و به تو رضایت داده‏اند؟ عبد الملک پاسخ‏داد نه. مرد باز پرسید: پس آیا بیعت تو به گردن ایشان است که به‏خلافت تو راضى شده‏اند؟ عبد الملک گفت: نه. مرد باز پرسید: آیا اهل‏شورا تو را برگزیده‏اند؟ عبد الملک گفت: نه. مرد گفت: پس آیا چنین‏نیست که تو به زور خلافت را عهده دار شده‏اى و تمام امکانات مسلمانان‏را تنها به خود اختصاص داده‏اى؟ عبد الملک گفت: آرى چنین است.

طاهره وحیدیان
11-02-2011, 10:35 PM
مرد پرسید: پس به کدامین دلیل تو خود را امیر المؤمنین نامیدى؟ درحالى که نه خدا و نه پیامبرش و نه مسلمانان تو را به امیرى بر گزیده‏اند!!عبد الملک به وى گفت: از ملک من خارج شو و گرنه ترا مى‏کشم. مردگفت: این پاسخ مردم عادل و منصف نیست. سپس از نزد او خارج شد.
۲ - شیخ طوسى در کتاب امالى به نقل از شیخ مفید و او از ثمالى،حکایت دیگرى در این باره نقل کرده است:
عبد الملک بن مروان در مکّه براى مردم سخنرانى مى‏کرد. یکى ازکسانى که در این مجلس حضور داشته نقل مى‏کند که چون عبد الملک به‏پند و اندرز در خطبه‏اش رسید. مردى در برابرش برخاست و گفت:آهسته، آهسته شما خود امر مى‏کنید و امرى نمى‏پذیرید. نهى مى‏کنیدوخود باز نمى‏ایستید. پند مى‏دهید و خود پند نمى‏گیرید، پس آیا ما به‏سیره شما راه پوییم یا فرمانتان را گردن نهیم؟! اگر بگویید از سیره ماپیروى کنید پس جواب دهید که چطور مى‏توان از سیره ستمگران پیروى‏کرد و چه دستاویزى است در پیروى از گنهکارانى که مال خدا را چون‏غنیمت دست به دست مى‏گردانند و بندگان خدا را خدم و حشم خود قرارمى‏دهند؟ و اگر بگویید از فرمان ما اطاعت کنید ونصیحت ما را بپذیریدپس بگویید که چگونه کسى که خود محتاج نصیحت وپند است، مى‏توانددیگرى را اندرز گوید؟! یا چگونه اطاعت کسى که عدالتش ثابت نشده‏واجب است؟ و اگر بگویید که حکمت را از هر جا که باشد باید فرا گیریم‏موعظه را از هر کس که شنیدیم باید بپذیریم، پس چه بسیار در میان ماکسانى که به بیان انواع اندرزها گشاده زبان تر و به اقسام زبانها از شماشناستر باشند، پس دست از آنها بردارید و قفلهایشان را باز کنیدوآزادشان سازید تا کسانى را که در شهرها سر گردان ساخته‏اید و آنان رااز خانه و کاشانه خود رانده و در بیابانها آواره کرده‏اید باز گردند و این‏مهم را عهده‏دار شوند. به خدا سوگند ما در امور مهم خویش از شما پیروى‏نخواهیم کرد و شما را در مال وجان و دین خود حاکم نخواهیم ساخت تابه روش ستمگران بر ما حکم برانید. اینک ما به خویشتن بیناییم تا پیمانه‏زمان پر شود و مدّت به پایان رسد ورنج و محنت خاتمه پذیرد براى هریک از قیام کنندگان شما روزى است که از آن گذر نتواند کرد و کتاب‏است که به ناچار باید آن را بخواند. هیچ خرد و کلانى در این کتاب‏فروگذار نشده و هر چه کرده‏اید در آن گرد آمده است و بزودى ستمگران‏خواهند دانست که به چه جایگاهى بازگشت مى‏کنند. راوى این ماجراگوید: در این هنگام چند تن از یاران مسلّح خلیفه بر آن مرد هجوم برده‏وى را دستگیر کردند و این آخرین اطلاعى است که ما از این مرد داریم‏واز آنچه پس از این ماجرا بر سر وى آمد، نا آگاهیم.

طاهره وحیدیان
11-02-2011, 10:36 PM
حادثه دستور هشام بن عبد الملک به حضرت باقر براى حرکت ازمدینه به سوى شام از چگونگى رابطه امام با دستگاه سیاسى وقت‏ومسائلى که از آنها در فشار بود و نیز شیوه مبارزه آن‏حضرت با این‏دستگاه پرده بر مى‏دارد. ما در اینجا به ذکر روایتى تاریخى مى‏پردازیم تاخوانندگان بتوانند در این باره بیشتر اندیشه کنند. البته در شرح این‏واقعه، روایات و مدارک مختلفى در دست است، ولى ما روایتى را که ازهمه مفصل تر است، برگزیده‏ایم.
از امام صادق‏علیه السلام روایت شده است که فرمود:
" در یکى از سالها هشام بن عبد الملک به سفر حج رفت در این سال‏محمّد بن على و پسرش جعفر بن محمّد علیهما السلام نیز به حج رفتند. امام صادق‏فرمود: سپاس خدا را که به حق، محمّد را به پیامبرى فرستاد و ما را بدوبزرگ و گرامى داشت. ما برگزیدگان خداوند بر خلقش و بهترین بندگان‏و خلفاى او هستیم. پس خوشبخت کسى است که از ما پیروى کند و تیره‏روز آن که با ما به دشمنى برخیزد و ستیزه جوید.
سپس گفت: مسلمه برادرش را از آنچه شنیده بود آگاه کرد، امّا وى برما خرده‏اى نگرفت تا آنکه او به دمشق رفت و ما نیز رهسپار مدینه‏شدیم. پس پیکى به عامل مدینه فرستاد مبنى بر اینکه پدرم و مرا نیز به‏دمشق بفرستد. چون ما وارد شهر دمشق شدیم سه روز ما را نگه داشتندودر روز چهارم به ما اذن دخول دادند. هشام بر تخت شاهى نشسته بودوسپاهیان و یاران خاصّش، با سلاح در دو صف، بر پاى ایستاده بودند،نشانه‏اى برابر او نصب کرده بودند و پیران قوم وى، به سوى آن تیرمى‏انداختند، چون داخل شدیم، پدرم جلو بود و من پشت سر او بودم،هشام پدرم را صدا زد و گفت:
اى محمّد! با پیران قومَت به سوى نشانه تیر انداز. پدرم به او پاسخ‏داد: من براى تیراندازى پیر شده‏ام. آیا بهتر نیست که مرا از این کار معاف‏دارى؟ هشام پاسخ داد: به حق خداوندى که ما را به دین خود و پیامبرش‏عزّت بخشید تو را معاف نمى‏کنم. سپس به پیر مردى از بنى امیّه اشاره کردکه کمانت را به او بده. پدرم کمان و تیر گرفت سپس تیر را در چلّه کمان‏نهاد و کمان را کشید و تیر انداخت. تیر درست در وسط هدف نشست.آنگاه براى دوّمین بار تیرى انداخت در این بار سوفار تیر را تا پیکان آن‏شکست و همچنین نُه تیر دیگر انداخت که یکى در دل دیگرى مى‏نشست.هشام از دیدن این صحنه، عنان اختیار از دست داد و گفت:بسیار عالى بود! اى ابو جعفر تو ماهرترین تیر انداز در میان عرب و عجم‏هستى. چرا فکر مى‏کنى که براى این کار پیر شده‏اى؟ آنگاه از آنچه گفته‏بود، پشیمان شد.

طاهره وحیدیان
11-02-2011, 10:40 PM
http://www.upsara.com/images/tdpiyqzszhm098dd1vyz.gif

هشام در دوران خلافتش هیچ کس را پیش از پدرم یا بعد از او به کنیه‏ صدا نکرده بود! او به پدرم توجّه کرد و اندکى به سرزیر افکنده غرق دراندیشه شد ومن و پدرم در برابر او ایستاده بودیم چون ایستادن ما به طول‏انجامید پدرم خشمگین شد و هشام به عصبانیّت او پى برد. عادت پدرم‏چنان بود که وقتى خشمگین مى‏شد، به آسمان مى‏نگریست و چنان خشم‏آلوده مى‏نگریست که بیننده مى‏توانست غضب ‏را در چهره او آشکار ببیند.چون هشام متوجّه خشم پدرم شد به او گفت: محمّد به سوى من آى.
پدرم به سوى تخت بالا رفت و من نیز به دنبالش رفتم. چون به هشام ‏نزدیک شد، وى برخاست و با پدرم معانقه کرد و او را در سمت راست‏خویش نشانید. سپس با من نیز معانقه کرد و مرا هم در سمت راست پدرم‏نشانید. آنگاه به پدرم روى کرد و گفت: اى محمّد! قریش تا هنگامى که‏کسانى همانند تو دارد، بر عرب و عجم سرورى مى‏کند. خداوند جزایت‏دهد! چه ‏کسى‏این‏گونه‏ به‏ تو تیراندازى آموخت؟ ودر چند سالگى‏آموختى؟
پدرم فرمود: مى‏دانى که اهل مدینه همه این گونه اند. من نیز در ایام‏ جوانى به تیر اندازى روى آوردم و سپس آن را رها کردم و چون خلیفه ازمن تقاضا کرد دو باره دست به تیر و کمان بردم.

طاهره وحیدیان
11-02-2011, 10:44 PM
امامت وعلم پیامبران
هنگامى که خورشید اقتدار بنى امیّه افول کرد و پایه ‏هاى حکومت‏ آنان در اثر انقلابهاى پیاپى مکتبى، هر روز سُست‏ تر از روز پیش مى‏شد،امام باقر علیه السلام فرصت نشر معارف قرآنى را پیدا کرد. این معارف درصحیفه‏ اى گرد آمده بود که اهل بیت هر یک آن را از رسول خداصلى الله علیه وآله به‏ ارث برده بودند.
و در این روزگار جامعه اسلامى که دامنه آن بسیار گسترش یافته و به‏ مثابه چادرى بزرگ ملّتهاى گوناگون و فرهنگهاى مختلف را در خود جاى‏داده بود، به معارف قرآنى پیش از پیش نیاز داشت. این جامعه نوین را براساس چه ارزشهایى باید ارزیابى کرد؟ و ارزشهاى توحیدى و چهارچوبهاى عمومى وفرهنگى و روح قوانین حاکم بر این جامعه درزمینه‏ هاى مختلف چگونه باید باشد؟
تا دیروز امام سجاد از طریق نیایشها و راز و نیازهایش با خداوند،پرچم توحید را بر مى‏افراشت و با دعا و نیایش حیات جامعه مسلمانان‏ و بویژه جامعه مکتبى پیرو خط اهل بیت علیهم السلام را سر و سامان مى‏داد.
امّا امروز این شالوده توحیدى استوار شده است و امام باقرعلیه السلام مى‏آیدتا قلّه معارف را بر آن بنیاد نهد و پس از وى امام صادق‏ علیه السلام با بیان‏ بسیارى از مسائل حکمت الهى و تفسیر و فقه این بنیاد را تکمیل مى‏کند.
معارفى که امام باقر در راه نشر و گسترش آن مى‏کوشید، چه بودندوآن‏حضرت چگونه توانست راهى به سوى آنها باز کند؟
گاه در راه علم مى‏توان از تجارب جزئى به قواعد عمومى دست یافت‏ و گاه نیز مى‏توان از این قواعد عمومى راهى به جزئیات باز کرد. اگر راه‏ نخست، شیوه عموم مردم در رسیدن به علم است، راه دوّم نیز، راه علم‏ پیامبران وجانشینان مرتبط با وحى آنان است.

طاهره وحیدیان
11-02-2011, 10:46 PM
http://www.upsara.com/images/npi2ajru1br6sxcdtr0d.jpg
از این روست که در یکى از کلمات قصار آمده است:
"علم نقطه‏اى است که نادانان آن را گسترش داده‏اند".
ظاهراً اساس علم پیامبر و جانشینان معصوم آن‏حضرت، قرآنى است‏که با حدیث نبوّى تفسیر شده است، امّا اساس حقیقى علم آنان نور عقلى‏است که با ایمان و الهام در قلوب خدا شناسان شعله مى‏گیرد. این همان ‏عقلى است که به مردم، اندکى از آن اعطا شده و در عوض خداوندپیامبران و جانشینان آنها را از آن کاملاً بهره‏ مند ساخته است.
در واقع درخشش نور عقل نزد انسانها و تجلّى آن در معارف اوّلیه ‏اى‏که هر شخصى آن را مى‏داند و در ارزشهایى که مردم در میان خود حاکم ‏گردانیده اند ودر پرتو افشانیها و روشنگرایهایى که فقط نزد گروهى ازمردم یافت مى‏شود وآنان را به نوابغ و سران و بزرگان تبدیل مى‏کند و...ما را به معنى علم تکوینى که پروردگار در قلب اولیاى برگزیده خویش ‏افکنده است، رهنمون مى‏شود. در حدیث آمده است:
"العلم نور یقذفه اللَّه فى قلب من یشاء" .
به نظر مى‏رسد که برخى از مردم در وجود چنین علمى نزد پیامبران‏ وامامان و گروهى از فقهاى امّت تردید مى‏کنند و بدین سخنان خداونداستناد مى‏جویند که:
( وَعِندَهُ مَفَاتِحُ الْغَیْبِ لاَیَعْلَمُهَا إِلَّا هُوَ)
"وکلیدهاى غیب پیش او (خدا) است که کسى جز او از آنها آگاهى ندارد."
و: ( قُل لاَّ یَعْلَمُ مَن فِی السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ الْغَیْبَ إِلَّا اللَّهُ)
"بگو در آسمانها و زمین، هیچ کس جز خداوند غیب نمى‏داند."

طاهره وحیدیان
11-02-2011, 10:47 PM
در حقیقت اگر مقصود اینان آن باشد که انسان به عنوان انسان‏ نمى‏تواند بر غیب آگاهى یابد، بى تردید حق به جانب ایشان است، امّااگر آنان بخواهند بگویند که خداوند نمى‏تواند به برخى از انسانها، غیب ‏را بیاموزد پاسخ خواهیم داد که:
چنین نیست بلکه خداوند بر انجام این کار تواناست. مگر هر یک ازما تا اندازه‏اى به آینده علم نداریم. به عنوان مثال مگر ما نمى‏دانیم که‏ روزى خواهیم مرد و یا مگر نمى‏دانیم که قیامت بر پا خواهد شد وخداوندمردگان را بر خواهد انگیخت و خورشید فردا طلوع خواهد کرد و امروزنیز بالاخره در پس کوههاى مغرب فرو مى‏رود؟ این معارف و دهها دانش ‏دیگر مربوط به آینده، بیش از نیمى از اطلاعات ما را تشکیل مى‏دهندوپایه علم و هدف اساسى علم مى‏باشند.
خداوند پاک به انسان چیزهایى را که نمى‏دانست آموخت. وحى نیزبخشى از علم غیبى است که پروردگار به هر یک از بندگان خود که ‏بپسندد، آن را مى‏آموزد.
خداوند متعال در قرآن فرموده است:
( عَالِمُ الْغَیْبِ فَلاَ یُظْهِرُ عَلَى‏ غَیْبِهِ أَحَداً * إِلَّا مَنِ ارْتَضَى‏ مِن رَّسُولٍ فَإِنَّهُ‏یَسْلُکُ مِن بَیْنِ یَدَیْهِ وَمِنْ خَلْفِهِ رَصَداً)
"داننده غیب است و هیچ کس را بر غیبش آگاه نگرداند * مگر آن کس ازرسولان خود که بر گزیده است که بر محافظت او (فرشتگان را) از پیش رووپشت سر مى‏فرستد."
و نیز فرموده است:
( وَمَا کَانَ اللَّهُ لِیُطْلِعَکُمْ عَلَى الْغَیْبِ وَلکِنَّ اللَّهَ یَجْتَبِی مِن رُسُلِهِ مَن یَشَاءُفَآمِنُوا بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ وَإِن تُؤْمِنُوا وَتَتَّقُوا فَلَکُمْ أَجْرٌ عَظِیمٌ)
"و خداوند تمام شما را بر غیب آگاه نسازد و لیکن خداوند هر کس ازرسولانش را که بخواهد بر مى‏گزیند. پس به خداوند و فرستادگانش ایمان آریدو اگر ایمان آورید و تقوا پیشه کنید، شما را پاداشى بزرگ است."

طاهره وحیدیان
11-02-2011, 10:48 PM
همچنین در جاى دیگرى فرموده است:
( ذلِکَ مِنْ أَنْبَاءِ الْغَیْبِ نُوحِیهِ إِلَیْکَ وَمَا کُنتَ لَدَیْهِمْ إِذْ یُلْقُونَ أَقلاَمَهُمْ أَیُّهُمْ‏یَکْفُلُ مَرْیَمَ وَمَا کُنْتَ لَدَیْهِمْ إِذْ یَخْتَصِمُونَ)
"این از خبرهاى غیب است که آن را به تو وحى مى‏کنیم و تو نزد آنان‏حاضر نبودى آن زمان که قرعه به نام نگهبانى و کفالت مریم مى‏زدند و تو نزدآنان نبودى هنگامى که با یکدیگر به مخاصمه بر مى‏خاستند."
بالاخره آنکه اینان در "وسعت" دانش پیامبران و اوصیا به تردیدافتاده‏ اند. آنان هنوز در نیافته ‏اند که چگونه بشرى محدود مى‏تواند به ‏راهنمایى پروردگار خویش به علم حقایق دست یابد. اینان از همان‏ خاستگاهى به تکذیب این "وسعت" علم مى‏پردازند که پیشینیان ازهمان خاستگاه پیامبرى پیامبران را تکذیب مى‏کردند و این خاستگاه‏ همان جهل به مقامى است که براى انسان مخلص و خداگر اختصاص داده‏ شده است. اینان هنگامى که "مجبور" شدند نبوّت را به رسمیّت بشناسندوابعاد آنرا نشناختند کوشیدند تا آنجا که ممکن است از شأن و مقام آن‏بکاهند و تا آنجا که مى‏توانند سعى میکنند معجزات ومقامات والاى آنان‏را انکار کنند و چون در این هدف ناکام شدند، از قدر اوصیاء مى‏کاهندوکرامات و برخوردارى آنان را از علم، آن هم از سر چشمه‏اى غیبى وبه‏ صورت الهام، نفى کردند. حال آن که اگر اینان با خود و با حق منصفانه‏ برخورد مى‏کردند و پس از آن همه دلایل محکمى که از خلال بررسى‏وپژوهش سخنان آنان به دست مى‏آمد، بدون هیچ تعصب کورکورانه یاپیشداورى هیچ مانع عقلى براى اعتراف به این نکته نمى‏یافتند.
امام باقر نیز همچون دیگر ائمه علیهم السلام با دو گروه متفاوت از مردم‏برخورد داشت. در همان هنگامى که برخى وى را از جنس بشرنمى‏دانستند و به سبب غلوى که در این خصوص نشان مى‏دادند از مرز دین ‏فراتر مى‏رفتند، برخى دیگر اصلاً وابداً مقام والا و بزرگ حضرتش را به ‏رسمیّت نمى‏شناختند!

طاهره وحیدیان
11-02-2011, 10:51 PM
http://www.upsara.com/images/ya2gcs3f7g0d3nwdbc6f.gif
یکى از افراد گروه نخست، مغیره بن سعید بود که راه غلو پویید و برامام باقر دروغ بست تا آنجا که امام در باره او به یکى از یارانش به نام‏ سلیمان لبان فرمود:
هیچ مى‏دانى داستان مغیره بن سعید مانند کیست؟ سلیمان گفت: نه.
آن‏حضرت فرمود:
ماجراى او همچون ماجراى بلعم است که اسم اعظم بدو داده شده بودکه خداوند در باره او فرموده بود:
( آتَیْنَاهُ آیَاتِنَا فَانْسَلَخَ مِنْهَا فَأَتْبَعَهُ الشَّیْطَانُ فَکَانَ مِنَ الْغَاوِینَ)
"آیتهاى خویش را به او عطا کردیم پس او از این آیات سر پیچید چنان که‏ شیطان او را تعقیب کرد و از گمراهان شد."
امّا گروه دوّم پر شمارتر بودند. اینان کسانى بودند که نمى‏توانستند علم‏ امام و معرفت وى را بدانچه آنان نمى‏شناختند و کرامت او را در نزدخداوند وپذیرفتن دعاهایش از سوى خداوند را به خود بقبولانند!!
اینان نه تنها منکر فضایل اهل‏بیت ‏علیهم السلام هستند بلکه حتّى آنها راامورى ناممکن قلمداد مى‏کنند. چرا؟ چون هنوز انبیا و اولیاى خدا ومقام والاى آنان را در پیشگاه پروردگار به درستى نشناخته‏ اند.
اگر اینان واقعاً در آفرینش انسان و اینکه چگونه خداوند انسان را درزمین به جانشینى خویش برگزید و به واسطه دانایى و توانایى که بدوبخشید، هر آنچه که در زمین بود به تسخیر وى در آورد اندیشه‏ مى‏کردند، پى مى‏بردند که این از حکمتهاى خداوند سبحان است که یکى‏را در علم و دانایى بر دیگرى برترى دهد و به فرمانبرداران و مخلصانش،چه از راه وحى، همچون پیامبران، وچه از راه الهام، همچون جانشینان‏ پیامبران، معرفت و آگاهى بیشترى بخشد.
از سوى دیگر، کتابى که خداوند به وحى فرو فرستاده است خود دربرگیرنده چشم اندازهاى گسترده علم و دانش است که جز کسانى که‏ خداوند دلهایشان را به ایمان آزموده است، بدانها دست نیازند که ایمان‏ نور خداوندى است که از مشکات نبوّت تابیده مى‏شود. این همان یاد و نام ‏خداست که از خانه‏ هاى اوصیا اوج مى‏گیرد چنان که خداوند در قرآن‏ کریم فرموده است: ( اللَّهُ نُورُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ کَمِشْکَاهٍ فِیهَامِصْبَاحٌ الْمِصْبَاحُ فِی زُجَاجَهٍ)

طاهره وحیدیان
11-02-2011, 10:54 PM
"خداوند نور آسمانها و زمین است. داستان نورش به مشکاتى ماند که درآن روشن چراغى باشد و آن چراغ در میان شیشه‏اى."
و فرموده است: ( فِی بُیُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَن تُرْفَعَ وَیُذْکَرَ فِیهَا اسْمُهُ یُسَبِّحُ لَهُ‏فِیهَا بِالْغُدُوِّ وَالآصَالِ * رِجَالٌ لاَّ تُلْهِیهِمْ تِجَارَهٌ وَلاَ بَیْعٌ عَن ذِکْرِ اللَّهِ)
"در خانه‏هایى خداوند رخصت داده که آنجا رفعت یابد و در آن ذکر نام‏خدا شود و صبح و شام در آنها خداى را تسبیح کنند. مردانى که نه سوداگرى‏ونه خرید وفروش آنان را از یاد خداوند غافل نگرداند."
آنگاه مى‏فرماید: ( وَمَن لَّمْ یَجْعَلِ اللَّهُ لَهُ نُوراً فَمَا لَهُ مِن نُورٍ)
"و هر کس که خداوند برایش قرار ندهد نورى، برایش نورى نخواهد بود."

طاهره وحیدیان
11-02-2011, 10:58 PM
http://www.upsara.com/images/01j6yta15ly7d2nolmhu.jpg


زندگی پاک آن بزرگوار
او چهار سال از عمر خود را در سایه جدّش، سبط شهید پیامبر، سپرى‏کرد واز صبغه الهى که در زندگى امام حسین تجلّى یافته بود، برخوردارگشت. بى‏گمان فاجعه جانگداز کربلا، بر شخصیّت امام باقر که لحظه به‏ لحظه شاهد صحنه‏هاى آن بود، تأثیر خود را گذاشت چرا که بنابر برخى‏روایات، آن‏حضرت از جمله کسانى بود که همراه با بقیه بنى هاشم در این‏ماجرا حضور داشت.
امام پس از این فاجعه ۱۹ سال و ۶۰ روز در سایه پدر بزرگوارش، سیّد الساجدین، به سر برد , که حیات او نمونه‏اى والا از زندگى ربّانى بودو پرتو این حیات، طریق سالکان حق را تا به امروز روشنى بخشیده است.
از همان روزهاى آغازین حیاتش، خطوط امامت در سیمایش آشکاربود. در حدیثى از ابو الزبیر محمّد بن مسلم مکّى آمده است که گفت: نزدجابر بن عبداللَّه بودیم که على بن الحسین و فرزندش محمّد که هنوز کودک‏ بود، وارد شدند. جابر، آن‏حضرت را در آغوش گرفت، على بن الحسین‏ خطاب به فرزندش فرمود: سر عمویت را ببوس، محمّد به جابر نزدیک‏ شد و سر او را بوسید، جابر که بینایى‏اش را از دست داده بود، پرسید: این‏ کیست؟ على بن الحسین پاسخ داد: این محمّد پسر من است. جابر او را درآغوش گرفت وگفت: اى محمّد! رسول خداصلى الله علیه وآله بر تو سلام فرستاده،پرسیدند: چطور؟! گفت: پیش رسول خدا بودم و حسین در اتاق‏ آن‏حضرت مشغول بازى بود، پیامبر فرمود:
اى جابر: فرزندم حسین را پسرى است که على خوانده مى‏شود چون ‏روز قیامت فرا رسد، منادى بانک بر آورد که سید العابدین برخیزد. درآن هنگام على بن الحسین بر مى‏خیزد، براى این على پسرى به دنیا خواهدآمد که محمّد نام دارد. اى جابر چنانچه او را دیدى سلام مرا به او برسان‏ و بدان که عمر تو پس از دیدار او، اندک خواهد بود.
پس از این دیدار دیرى نپایید که جابر جهان را بدرود گفت.
امام محمّد باقر پس از رحلت پدرش، امامت مردم را عهده دار شد.
-------------------------------------------------------

طاهره وحیدیان
11-02-2011, 11:06 PM
http://www.upsara.com/images/p2eul3di21va5401ajt.gif

آن سرورى که خلقت عالم براى اوست
عالم تمام سایه نشین لواى اوست
نوشیروان به درگه او کمترین غلام
هنگام جود، حاتم طائى گداى اوست
گویند که خلق ، نور مجسّم نمى شود
این جسم بین که نور ز سر تا به پاى اوست
در روزگار جسم مجرّد کسى ندید
جز این بدن جسم مجرّد قباى اوست
مردم کنند وصف قیامت به راستى
گویا قیامت آن قد طوبى نماى اوست
خلق خدا تمام به جز سیزده نفر
چشم امیدشان همه به سوى عطاى اوست
پیغمبران مرسل از آدم و خلیل
باب الا مانشان در دولت سراى اوست
مقصود گر ز خلق خلایق عبادتست
شرط قبول و عین عبادت ولاى اوست
بود اَر دم مسیح شفا بهر هر مریض
عیسى یکى طبیب ز دارالشّفاى اوست
پنجم امام حضرت باقر که از أ زل
علم و کمال و شوکت و عزّت رداى اوست (۱)


--------------------------------------

۱ - اشعار از شاعر محترم : آقاى ذاکر.

محمد حسین
11-02-2011, 11:09 PM
بين نماز ، وقت دعا گريه می كني
با هر بهانه در همه جا گريه می كني
در التهاب آهِ خودت آب می شوی
میسوزی و بدون صدا گريه می كنی
هر چند زهر قلب تو را پاره پاره كرد
اما به ياد كرب و بلا گريه می كنی
اصلاً خود تو كرب و بلای مجسّمی
وقتی برای خون خدا گريه می كنی
آب خوش از گلوی تو پايين نمی رود
با ناله های وا عطشا گريه می كنی
با ياد روزهای اسارت چه می كشی ؟
هر شب بدون چون و چرا گريه می كنی
با ياد زلفِ خونی مردان نی سوار
هر صبح با نسيم صبا گريه می كنی
هم پای نيزه ها همه جا گريه كرده ای
هم با تمام مرثيه ها گريه می كنی
شهادت امام محمد باقر (ع) را به همه شیعیان تسلیت می گوئیم