توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : درسوک امام محمد باقر«علیه السّلام»
طاهره وحیدیان
11-02-2011, 09:57 PM
بسم الله الرحمن الرحیم
آفتاب صبحدم، سنگ مزارغربتت
اى زمین و آسمان سوگوار غربتت
اى گریبان خزان، چاک از بهارغربتت
بر جبین فصلها هر یک نشان داغ توست
این روزها، آسمان مدینه دیگر بار، در پس غروب غم، کز کرده است. بقیع، دوباره سیاه پوشیده است. و باز زخمی عمیق بر جگر شیعه. این بار، پنجمین ناخدای کشتی ایمان، او که دریا دریا علم، از سینه اش جاری بود و واژه واژه عشق، از نگاهش سرازیر، او که از کلامش وحی میجوشید و از زبانش باران حدیث میبارید، چهره در خاک کشیده است؛ مظلوم و غریب .
هفتم ذی الحجه سالروز شهادت امام مؤمنان و پنجمین پیشوای عطوف شیعیان،امام محمد بن علی الباقرعلیهم السلام را به محضر آقا امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف و عموم شیعیان جهان تسلیت عرض می نماییم .http://www.upsara.com/images/cncxbmvr35350kl754fw.jpg
طاهره وحیدیان
11-02-2011, 10:00 PM
کتابهاى معارف سرشار از سخنان تابناک آنحضرت است. زیرا اوشکافنده دانش، در خاندان رسالت بود. ولى ما در اینجا تنها به ذکرپرتوهایى از این انوار تابناک پسنده مىکنیم باشد که خداوند دلهاى ما رابدانها روشنایى بخشد و حقیقت جانهایمان را به ما نشان دهد و ما را بهراه راست و استوار خود، رهنمون شود.
اینک با هم اندرزهاى حکیمانه امام باقرعلیه السلام به یکى از اصحابش به نام جابر بن یزید جعفى را از نظر مىگذرانیم:
"تو را به پنج چیز سفارش مىکنم: اگر مورد ستم واقع شدى تو ستم مکن، اگر به تو خیانت شود تو خیانت مکن، اگر به تو دروغ گویند تو دروغ مگو، اگر تو را ستودند شاد مشو و اگر نکوهشت کردند بى تابى مکن و در باره آنچه در خصوص تو مىگویند بیندیش اگر آنچه در باره ات مىگویند در خودت دیدى بدان که سقوط تو از چشم بیناى خداوند عزو جل در هنگامى که براىکار درستى خشم کردى مصیبتى بزرگتر است برایت از این که بیم دارى ازچشم مردم بیفتى و اگر بر خلاف واقع گفته اند این خود ثوابى است که بىرنج آن را به دست آورده اى.
بدان که تو دوست و یار ما محسوب نخواهى شد تا چنان شوى که اگر تمام همشهریانت گرد آیند و یکزبان گویند که تو مرد بدى هستى مایه اندوه تونگردد و اگر همه گویند تو مرد نیکى هستى موجبات شادى تو فراهم نشود، امّاهمواره خودت را به قرآن عرضه کن که اگر به راه قرآن مىروى وآنچه را که اونخواسته تو نیز نمىخواهى و آنچه را که خواسته، مىخواهى و از آنچه بر حذرداشته مىترسى پس استوار باش و مژده ات باد که هر چه در باره تو گویند، تورا زیان نرساند و اگر از قرآن جدایى پس چرا بر خود مىبالى؟! براستى مؤمن سر سختانه مشغول جهاد با نفس است تا بر هوا و هوس نفس خویش غلبه کند. یک بار نفس را از کژى به راستى آرد و با خواهش او براى خدا مخالف شود و بار دیگر هم نفس او را به زمین زند و پیرو خواهش او گردد و خدایش دست گیرد و از جا بلند کند و از لغزشش بگذرد و متذکر شود و از خداىبترسد و بدو توبه کند و معرفت و بینا ئی اش افزون شود چرا که ترسش از اوبیشتر شده است و خداوند در این باره مىفرماید:
(إِنَّ الَّذِینَ اتَّقَوْا إِذَا مَسَّهُمْ طَائِفٌ مِنَ الشَّیْطَانِ تَذَکَّرُوا فَإِذَا هُم مُبْصِرُونَ) (۱) "براستى چون ایمان آوردگان را از شیطان و سوسه هایى به دل رسد، همان دم خدا را به یاد آرند و بى درنگ بصیرت یابند."
طاهره وحیدیان
11-02-2011, 10:02 PM
http://www.upsara.com/images/cncxbmvr35350kl754fw.jpg
اى جابر روزى اندک را از سوى خدا براى خویشتن بسیار گیر که از عهده شکرش باید به درآیى و طاعت افزون خود را براى خود اندک انگار تا بدینوسیله نفس را خوار دارى وخود را سزوار گذشت گردانى. شرّ موجود را ازخود به وسیله دانش حاضر دفع کن و علم حاضر خود را با عمل خالصانه بهکار بند و در عمل خالص از غفلت بزرگ به نیک بیدارى و هشیار بودن کنارهگیر و نیک بیدارى را با ترس صحیح از خداوند تحصیل کن و از آرایشهاىنهانى به زندگى موجود دنیوى بر حذر باش و زیاده رویهاى هوا به رهنمایىعقل محدود کن و هنگام غلبه هوا از علم راهنمایى و مدد جو و اعمالخالصانهات را براى روز قیامت ذخیره نگه دار و با انتخاب قناعت از زیادحرص ورزیدن خود دارى نما و با کوتاه کردن آرزو، شیرینى زهد را به سوىخدا جلب کن و طنابهاى آز را به سردى یأس و ناامیدى ببر و با خود شناسىراه خود بینى را ببند و با تفویض صحیح امور به خداوند، به آسودگى برس و بافزون یاد کردن خداوند در خلوتها به رقت قلب دست یاب و با دوام اندوه، دلرا نورانى کن و با ترس راست و صادقانه، خود را از ابلیس حفظ کن مبادا بهامیدوارى دروغین دل خوش کنى که این تو را در هراسى راست خواهدانداخت و مبادا در کارها امروز و فردا کنى کهاین دریایىاست که نابودشوندگان در آن غرق خواهند شد ومبادا غفلت کنى که این مایه سنگدلى و ازآنچه در آن عذر و بهانهاى برایت نباشد بپرهیز که پشیمانها بدین پناه مىآرندوبه پشیمانى بسیار و استغفار فراوان از گناهان گذشتهات باز گرد و با دعاىخالصانه و راز و نیازهاى شبانه از رحمت و گذشت الهى بر خوردار شو، و بابسیارى شکر، نعمتهاى بیشترى به سوى خود جلب کن، و با کشتن آز وطمعدر پى بقاى عزت و سر فرازى باش و این آز را با عزّت نا امیدى از میان برواین عزّت ناامیدى را با بلند همتى به دست آر و کوتاه کردن آرزو را از دنیاتوشه بردار و از هر فرصتى براى رسیدن به مقصود خویش سود جو و مبادا بهچیزى که بدان اطمینان ندارى، اعتماد کنى. و بدان که هیچ دانشى چونسلامت جویى نیست و هیچ سلامتى همچون سلامت دل نیست و هیچ خردىهمچون مخالفت با هوا نیست و هیچ فقرى همچون فقر قلب نیست. هیچثروتى همانند بى نیازى دل و هیچ شناختى همچون خود شناسى نیست و هیچنعمتى مانند عافیت و هیچ عافیتى مثل یار شدن توفیق نیست و هیچ شرفىهمسنگ بلند همتى نیست وهیچ زهدى همگون با کوته آرزویى نیست و هیچعدالتى همانند انصاف نیست و هیچ ستمى همچون موافقت با هوا و هوسنیست وهیچ اطاعتى بمانند انجام فرایض نیست وهیچ مصیبتى همچون بىخردى نیست و هیچ گناهى همانند کوچک شمردن گناهت و خشنودى ازحالتى که در آنى نیست و هیچ فضیلتى همچون جهاد و هیچ جهادى همانندجهاد با هوا وهوس نیست و هیچ نیرویى همچون نیروى جلوگیر از خشمنیست و هیچ ذلّتى همچون ذلّت آز نیست و مبادا با وجود فرصت بهره ورى رااز دست دهى که این عرصهاى است که به اهل خود زیان مىرساند."
طاهره وحیدیان
11-02-2011, 10:04 PM
ونیز آنحضرت فرمود:
"سخن پاک را از هر کس که مىگوید، فراگیرید اگر چه خود بدان عملنمىکند، زیرا خداوند مىفرماید:
( الَّذِینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُولئِکَ الَّذِینَ هَدَاهُمُ اللَّهُ) (۲)
"بندگانى که سخنان را مىشنوند و از بهترین آن پیروى مىکنند. آنانندکسانى که خدا هدایتشان کرده است."
واى بر تو اى فریب خورده چرا نمىستایى کسى را که بدو چیزى فانىمىدهى و او به تو چیزى باقى مىبخشد. یک درهم فانى را به ده درهم ده تاهفتصد درهم باقى بگیرد یعنى چندین برابر.
واى بر تو براستى تو یکى از دزدان گناهان هستى هر آنگاه که بر تو شهوتىیا ارتکاب گناهى رخ دهد و تو شتابان به سوى آن روى و به جهل خویش درانجام آن بکوشى گویى که در برابر چشم خدا نیستى و یا خداوند در کمین توننشسته است.
اى جوینده بهشت! چقدر خواب تو دراز و مرکبت کند و همتت سُستاست. پس واى خدایا از این طالب و مطلوب! واى گریزنده از دوزخ! چهشتابان به سوى آتش روانهاى و چه زود خود را در آن فرو مىافکنى"!! (۳)
-------------------------------------------------------
۱-سوره اعراف، آیه ۲۰۱.
۲-سوره زمر، آیه ۱۸.
۳-فى رحاب ائمّه اهل البیت - سیره الباقر، ص۲۲ - ۲۱.
طاهره وحیدیان
11-02-2011, 10:06 PM
امام محمّد باقرعلیه السلام پس از ۱۸ سال، رهبرى و ارشاد خلق، در حالىکه از عمر مبارکش ۵۷ بهار گذشته بود با قلبى آکنده از رضایت وخشنودىدعوت حق را لبیک گفت و چشم از جهان فرو بست.
در نخستین روز از ماه رجب سال ۱۱۴ هجرى، خاندانش گرد بستر اوجمع آمده بودند. زهرى که از طریق زینى که بر آن مىنشست در بدن وىنفوذ کرده بود، هر لحظه بیشتر و بیشتر تأثیر خود را آشکار مىساخت دراین حال آنحضرت، به فرزند و وصى برومندش امام صادق علیه السلام نگریستو بدو فرمود: "شنیدم على بن الحسین مرا از پس دیوار صدا مىزندومىگوید: محمّد! بیا، بشتاب و گفت: فرزندم! این شبى است که بدانوعده داده شده، ظرفى که در آن وضو مىگرفت نزدیکش بود، پس فرمود: بریزش بریزش. برخى گمان بردند که او از خمس مىگوید.
پس فرمود: فرزندم بریزش. چون آن را ریختیم نا گهان دیدیم که درآن موشى است".
امام باقر به فرزندش امام جعفر بن محمّد وصیّت کرد که او را در سه جامه کفن کند. یکى جامه نوى که در روزهاى جمعه با آن نمازمىخواند، و دوّم جامهاى دیگر و سوّم یک پیراهن. او همچنین وصیّتکرد که قبر را براى او بشکافند و افزود: اگر به شما گفته شود که براىرسول خدا لحد گذاشتند، بدانید که راست مىگویند.http://www.upsara.com/images/cncxbmvr35350kl754fw.jpg
طاهره وحیدیان
11-02-2011, 10:12 PM
آنحضرت وصیّت کرد که قبرش را به اندازه چهار انگشت بالاتر ازسطح زمین آورند و بر آن آب بپاشید و از اموالش به قدرى وقف کنند کهزنان نوحهگر بیست سال در منى نوحه گرى کنند.
چون آنحضرت درگذشت، مدینه منوره یکپارچه غرق در شیونوماتم شد. از امام صادقعلیه السلام روایت شده است که فرمود:
"مردى چندین مایل از مدینه دور بود. او در خواب دید که به او گفتهمىشود. برو و بر ابو جعفر (امام باقر) نماز بگزار که فرشتگان غسلشدادهاند. آن مرد به مدینه آمد و دید که ابو جعفر از دنیا رفته است".
پس از آنکه آنحضرت را شستشو دادند و کفن کردند، وى را بهقبرستان بقیع آورده در کنار آرامگاه پدرش، امام زین العابدینعلیه السلام، و نیزدر جوار قبر عموى پدرش، امام حسن مجتبىعلیه السلام، به خاک سپردند. (۱)
درود خدا بر او باد روزى که به دنیا آمد و روزى که مسموم از دنیارفت و آن روز که زنده برانگیخته خواهد شد.
-------------------------------------------------------
۱-در باره وفات و سن آنحضرت اختلافاتى وجود دارد و آنچه در اینجا نقل شد بااستناد به برخى از روایاتى است که در بحار، ج۴۶، ص۱۲۰ - ۱۱۲ ذکر شده است
طاهره وحیدیان
11-02-2011, 10:17 PM
نگاهی گذرا به زندگی ان بزرگوار
با نگاهى گذرا به دوران زندگى امام محمّد باقر در مىیابیم که پیش ازوزش طوفان انقلاب که به کار حکومت اموى پس از وفات امام باقر پایانداد و منجر به روى کار آمدن عبّاسیان در روزگار امام صادق شد، سکوتو آرامشى آکنده از خشم بر جامعه حکمفرما بوده است.
از طریق شواهدى که از رویدادهاى زندگى آنحضرت در دست داریم،مىتوان سیماى آن روزگار را بخوبى لمس کرد و نیز از وجود طوفانهاىسهمگین انقلاب در اینجا و آنجا آگاهى یافت.
اوّلاً: وجود پدیدهاى به نام عمر بن عبد العزیز، خلیفه اموى که اصلاحاتى در رأس هرم قدرت انجام داد و تا اندازهاى نیز به توفیقهاىجزئى در این راه نائل شد. با این همه وى، به دلایلى نتوانست کاملاً بهموفقیّت برسد.
او بسیار دیر به روى کار آمد. چون گروههاى اسلامى که با حکومتاموى سر ستیز داشتند، تا عمق امّت اسلامى ریشه دوانیده بودند و فریباین بازى سیاسى را نمىخوردند. در رأس این گروهها باید از شیعیاناهل بیتعلیهم السلام نام برد. آنان تا آنجا از بینش سیاسى بر خوردار بودند کهعمر بن عبد العزیز یا عبداللَّه مأمون نمىتوانستند، در آنها تأثیر بگذارند.این آگاهى سیاسى شیعیان را باید مرهون فرهنگ قرآن و معرفى حقایقاسلام از سوى ائمه علیهم السلام دانست. یکى از بارزترین این حقایق آن بود کهحکومت نه ارثى است، نه مىتوان از راه زور بدان دست یافت بلکه بایدبه امر و فرمان دین باشد. این امام باقر است که به یارانش مىفرماید:ساکنان آسمان، عمر بن عبد العزیز را لعنت مىکنند. امام این عبارت راپیش از رسیدن وى به قدرت بیان کرده بود.
به حدیث زیر توجّه فرمایید:
ابو بصیر روایت کرده است که با امام باقر در مسجد بودم که عمر بنعبد العزیز وارد شد. او دو جامه رنگین در بر کرده و به غلامش تکیّه دادهبود. امامعلیه السلام فرمود:
" این جوان نرمى پیشه مىکند و عدالت را آشکار مىسازد و چهار سالزندگى سپس مىمیرد و زمینیان بر او مىگریند و کروبیّان نفرینش مىکنندو نیز فرمود: در جایگاهى مىنشیند که حق او نیست. سپس عبد الملکبه خلافت رسید و تمام کوشش خود را در آشکار ساختن عدالت به کارگرفت "
طاهره وحیدیان
11-02-2011, 10:18 PM
امام باقرعلیه السلام عمر بن عبد العزیز را مستحق نفرین مىدانست چون مقامخلافت را که هیچ گاه حق او نبود، اشغال کرده بود.
صحیح است که عمر بن عبد العزیز، فدک را که رمز مظلومیّتاهلبیت و باز گرداندن آن دلیل صدق مذهب آنان در نظر مردم بود،به ایشان باز پس داد، امّا ائمه به این امر توجّه نداشتند و آن را براىحسن سلوک نظام کافى نمىدانستند، چرا که بنیاد نظام از اساس بر باطلقرار داشت و ائمه همچون انبیا مىخواستند جامعه را از ریشه و بنیاداصلاح کنند.
حدیث زیر از شیوه نگرش پیشتازان امّت بدانچه به خلافت عمر بنعبد العزیز مربوط مىشود، پرده بر مىدارد.
روزى عمر بن عبد العزیز به عامل خود در خراسان نوشت که صد نفراز دانشمندان آن دیار را به سوى من روانه کن تا از آنان در باره روش توپرس و جو کنم. عامل وى دانشمندان را جمع کرد و این امر را به اطلاعآنان رساند. دانشمندان از اجابت در خواست خلیفه عذر خواستندوگفتند: ما کار و خانواده داریم و نمىتوانیم آنها را رها کنیم عدالتخلیفه هم اقتضا نمىکند که ما را به اجبار به این کار وادارد، ولى ما یکتن را به نمایندگى از میان خود، انتخاب کرده به سوى او گسیل مىداریموعقیده خود را به او مىگوییم تا به آگاهى خلیفه رساند. سخن او همانسخن ما و نظر او همان نظر ماست. عامل خلیفه موافقت کرد و آن مرد رابه نزد عمر فرستاد. چون مرد بر خلیفه وارد شد، به وى سلام گفتونشست. مرد به خلیفه گفت: مجلس را برایم خلوت کن. خلیفه گفت:چرا؟ تو یا سخن حقى مىگویى که اینان تصدیقت مىکنند و یا باطلىمىگویى که اینان تکذیب مىکنند. مرد گفت: من به خاطر خودم اینپیشنهاد را نمىدهم بلکه به خاطر خود توست، زیرا من بیم دارم سخنىمیان ما گفته شود که شنیدن آن تو را خوش نیاید.
طاهره وحیدیان
11-02-2011, 10:30 PM
http://www.upsara.com/images/n7dbfdrz6qsm2tufzet8.jpg
خلیفه به حاضران دستور داد که مجلس را ترک گویند سپس به اوگفت: حرف بزن! مرد گفت: به من بگو این خلافت از کجا به تو رسیدهاست؟ خلیفه دیر زمانى خاموش ماند. مرد گفت: آیا پاسخى ندارى؟ خلیفه گفت: نه. مرد پرسید: چرا؟ خلیفه جواب داد: اگر بگویم به نصخدا و رسولش، دروغ گفته ام و اگر بگویم به اجماع مسلمانان، خواهىگفت ما اهل مشرق از این امر بىاطلاع بوده و بر آن اجماع نکردهایم و اگربگویم آن را از پدرانم به ارث بردهام خواهى گفت که پدرت فرزندانبسیارى داشته است. پس چرا از میان آنان تو از این میراث بر خوردارشدهاى؟ مرد گفت: خدا را سپاس که تو خود اعتراف کردى که این حق ازآن کس دیگرى جز توست. اکنون اجازه مىدهى که به دیار خودم بازگردم؟ خلیفه گفت: نه به خدا سوگند که تو هشدار دهنده بودى. بگو تاببینم از این پس چه مىگویى؟ سپس عمر گفت: من چنین دیدم که خلفاىپیشین به ستم و ناروا دست مىآلودند، زور مىگفتند و غنیمتهاىمسلمانان را به خود اختصاص مىدادند حال آنکه من پیش خود پى بردمکه این اعمال هیچ روا نیست. هیچ چیز و هیچ کسى در نزد خلفاى پیشینبدتر از مؤمنان نبود. از این رو بود که من پذیراى منصب خلافت شدم.
مرد پرسید: اگر تو عهده دار این منصب نمىشدى و کس دیگرى بهخلافت مىنشست و همان کردار خلفاى پیشین را در پیش مىگرفت آیاچیزى از گناهان او بر تو نوشته مىشد؟ عمر گفت: هرگز.
مرد گفت: پس مىبینم که تو با به رنج افکندن خویش راحتى دیگرىرا فراهم ساختى و با به خطر انداختن خویش اسباب سلامتى دیگرى رامهیّا کردى!
عمر بن عبد العزیز گفت: راستى تو عبرت دهنده بودى. مرد برخاستتا برود و به عمر گفت: به خدا سوگند که اوّلین ما به دست اوّلین شماواَوسط ما به دست اَوسط شما کشته شد و سر انجام هم آخرین ما بهدست آخرین شما کشته خواهد شد و خدا یاور ماست بر شما که او خود مارا بس است و خوب تکیه گاهى است.
طاهره وحیدیان
11-02-2011, 10:31 PM
موضع امام باقرعلیه السلام در برابر عمر بن عبد العزیز این گونه بود که ازفرصت به دست آمده در آن دوران براى تبلیغ مکتب و نصیحت کارگزاران بخوبى بهره بردارى مىکرد. آنحضرت مىکوشید تا بدون آنکهکلید نظام اموى را به رسمیّت شناسد، اوضاع امّت را تا آنجا که ممکناست اصلاح کند. حدیث زیر یکى از این فرصتهاى به دست آمده را دربرابر دیدگان ما به نمایش مىگذارد:
هشام بن معاذ مىگوید: عمر بن عبد العزیز به مدینه آمده بود و ما نزداو نشسته بودیم. مُنادى خلیفه جار زده بود که هر کس شکایت یا تظلّمىدارد به درگاه آید. پس محمّد بن على یعنى باقرعلیه السلام به درگاه آمد.مزاحم، پیشکار عمر، نزد وى آمد و گفت: محمّد بن على بر در است.عمر گفت: او را داخل کن. در حالى که عمر داشت اشک چشمش را بادست پاک مىکرد، امام محمّد باقر داخل شد و از وى پرسید:
" چرا مىگریى؟ عمر پاسخ داد: اى فرزند رسول خدا مسائلى چند مرابه گریه واداشت. پس محمّد بن على الباقر فرمود: اى عمر! دنیا یکى ازبازارهاست برخى از این بازار چیزى را که بدیشان سود مىرساند برمىگیرند وبیرون مىروند و بعضى با چیزى که زیانشان مىرساند، از آنخارج مىشوند و چه بسیار مردمانى که دنیا آنان را بمانند چیزى که ما درآنیم، فریفت تا آنجا که چون مرگشان فرا رسد آن را پذیرا گردند و بابارى از ملامت و سرزنش از این دنیا بیرون شوند که چرا براى رسیدن بهآنچه که در آخرت دوست مىداشتند، توشهاى بر نگرفتند و از آنچه که ناخوش مىداشتند، دورى نگزیدند. گروهى، آنچه جمع کرده بودند به کسانى قسمت شد که آنها را ستایش نمىکنند. و به سوى کسى روانه شدندکه معذورشان نخواهد کرد. پس ما به خدا شایستهایم اگر به این اعمالىکه به آنها غبطه مىخوریم بنگریم و با آنها موافقت کنیم و اگر به ایناعمالى که از ارتکاب آنها مىترسیم بنگریم و از آنها دست باز داریم.
طاهره وحیدیان
11-02-2011, 10:32 PM
از خدا بترس و در قلب خود دو چیز را قرار ده. بدانچه دوست دارىهنگام حضور در پیشگاه پروردگارت با تو باشد، بنگر و آن را فراروىخویش بگذار وبه آنچه دوست ندارى هنگام حضور در پیشگاهپروردگارت با تو باشد بنگر ودر جستجوى تعویض از آنها باش. به سوىکالایى مرو که بر پیشینیان سودى نداشته و تو امید دارى که براى تو سودکند. از خدا بترس اى عمر! درها را بگشاى و در بانها را بردار و ستمدیدهرا یارى کن و حقوق تباه شده مردم را به ایشان باز گردان. سپس فرمود:سه چیز است که در شخصى باشد، ایمانش به خداوند کامل شده است...
در این هنگام عمر بر روى زانوانش افتاد و گفت: بگو اى برخاسته ازخاندان نبوّت. امام باقرعلیه السلام فرمود: آرى، اى عمر کسى که چون خشنودشد خشنودىاش او را در باطل داخل نگرداند و چون خشمگین شدخشمش او را از جاده حق برون نبرد و چون قدرت یافت، به چیزى که ازآن او نیست، دست دراز نکند.
پس عمر، دوات و کاغذ خواست و نوشت: بسم اللَّه الرحمن الرحیماین نامهاى است مبنى بر آنکه عمر بن عبد العزیز به تظلّم محمّد بن علىرسیدگى کرد و فدک را به او باز پس داد.
ثانیاً - چنین به نظر مىرسد که بنى امیّه به خاطر باز تابهاى منفىجریان کربلا، از کشتن خاندان علىعلیه السلام به صورت آشکار امتناعمىورزیدند. از طرفى ائمه علیهم السلام نیز به نوبه خود شرایط را براى ایجادیک نهضت خونین مناسب نمىدیدند. داستان زیر که از زبان یکى ازراویان نقل شده، گواه درستى این ادعاست.
پس از آنکه زید بن حسن بر سر میراث رسول خداصلى الله علیه وآله با امام باقر بهمنازعه بر خاست به قصد چاره جویى به سوى خلیفه اموى (عبد الملکبن مروان) رفت و به وى گفت: از نزد جادوگرى دروغگو که وانهادنش بهصلاح تو نیست، به نزدت آمدهام.
عبد الملک نیز نامهاى به والى مدینه نوشت و به او دستور داد کهمحمّد بن على را دست و پا بسته به درگاه او بفرستد و به زید گفت: بهنظرم اگر تو را مسئول کشتن او کنم، هر آینه وى را خواهى کشت؟ زیدپاسخ داد: بلى همین طور است
طاهره وحیدیان
11-02-2011, 10:34 PM
http://www.upsara.com/images/65oh7quda9xj0om6pgns.jpg
امّا والى مدینه متوجّه مطلب شد و به خلیفه نوشت مردى را که تومىخواهى، امروز در روى زمین پارساتر و زاهدتر و پرهیزکارتر از وىیافت نشود. او در محراب نمازش قرآن مىخواند و پرندگان و وحوش دراثر شیفتگى به صدایش به گرد محراب او جمع مىآیند. قرائت و کتابهاىاو همچون سرودهاى داوودى است. او از داناترین و خوش قلبترین و کوشاترین مردم در کار و عبادت است. این والى همچنین افزود:من دوست ندارم که امیر المؤمنین بیهوده گرفتار شود که خداوند سرنوشت هیچ قومى را دگرگون نسازد مگر آنکه آن قوم سر نوشت خود رادگرگون سازند...
بدین ترتیب عبد الملک از دستور عجولانه خود انصراف حاصل کردوپس از آنکه دروغ زید بن حسن بر او آشکار شد وى را دستگیر و زنجیرکرد و بدو گفت: از آنجا که من نمىخواهم دست خود را به خون یکى ازشما آلوده کنم، هر آینه تو را مىکشتم. آنگاه نامهاى به امام باقر نوشتودر آن گفت پسر عمویت را به نزدت مىفرستم، در تربیتش بکوش.
از این قصه مىتوان پى برد که حکام بنى امیّه تا آنجا که ممکن بود، ازکشتن فرزندان حضرت على، به صورت آشکار، خوددارى مىورزیدند.
مخالفت علنى با حکومت بنى امیّه، مسألهاى معروف و آشکار بود.تاریخ برخى از این نمونهها را ضبط کرده است و ما در اینجا تنها به دومورد اشاره مىکنیم:
۱ - دیلمى در کتاب اعلام الدین، داستان جالبى نقلکرده است. وىمىنویسد: مردى به عبد الملک بن مروان گفت: آیا به من امان مىدهى؟ عبد الملک گفت: آرى. مرد پرسید: بگو ببنیم آیا این خلافت که به تورسیده به نص خدا ورسولش بوده است؟ عبدالملک گفت: نه، مرد پرسید:آیا مسلمانان بر این اجماع کرده و به تو رضایت دادهاند؟ عبد الملک پاسخداد نه. مرد باز پرسید: پس آیا بیعت تو به گردن ایشان است که بهخلافت تو راضى شدهاند؟ عبد الملک گفت: نه. مرد باز پرسید: آیا اهلشورا تو را برگزیدهاند؟ عبد الملک گفت: نه. مرد گفت: پس آیا چنیننیست که تو به زور خلافت را عهده دار شدهاى و تمام امکانات مسلمانانرا تنها به خود اختصاص دادهاى؟ عبد الملک گفت: آرى چنین است.
طاهره وحیدیان
11-02-2011, 10:35 PM
مرد پرسید: پس به کدامین دلیل تو خود را امیر المؤمنین نامیدى؟ درحالى که نه خدا و نه پیامبرش و نه مسلمانان تو را به امیرى بر گزیدهاند!!عبد الملک به وى گفت: از ملک من خارج شو و گرنه ترا مىکشم. مردگفت: این پاسخ مردم عادل و منصف نیست. سپس از نزد او خارج شد.
۲ - شیخ طوسى در کتاب امالى به نقل از شیخ مفید و او از ثمالى،حکایت دیگرى در این باره نقل کرده است:
عبد الملک بن مروان در مکّه براى مردم سخنرانى مىکرد. یکى ازکسانى که در این مجلس حضور داشته نقل مىکند که چون عبد الملک بهپند و اندرز در خطبهاش رسید. مردى در برابرش برخاست و گفت:آهسته، آهسته شما خود امر مىکنید و امرى نمىپذیرید. نهى مىکنیدوخود باز نمىایستید. پند مىدهید و خود پند نمىگیرید، پس آیا ما بهسیره شما راه پوییم یا فرمانتان را گردن نهیم؟! اگر بگویید از سیره ماپیروى کنید پس جواب دهید که چطور مىتوان از سیره ستمگران پیروىکرد و چه دستاویزى است در پیروى از گنهکارانى که مال خدا را چونغنیمت دست به دست مىگردانند و بندگان خدا را خدم و حشم خود قرارمىدهند؟ و اگر بگویید از فرمان ما اطاعت کنید ونصیحت ما را بپذیریدپس بگویید که چگونه کسى که خود محتاج نصیحت وپند است، مىتوانددیگرى را اندرز گوید؟! یا چگونه اطاعت کسى که عدالتش ثابت نشدهواجب است؟ و اگر بگویید که حکمت را از هر جا که باشد باید فرا گیریمموعظه را از هر کس که شنیدیم باید بپذیریم، پس چه بسیار در میان ماکسانى که به بیان انواع اندرزها گشاده زبان تر و به اقسام زبانها از شماشناستر باشند، پس دست از آنها بردارید و قفلهایشان را باز کنیدوآزادشان سازید تا کسانى را که در شهرها سر گردان ساختهاید و آنان رااز خانه و کاشانه خود رانده و در بیابانها آواره کردهاید باز گردند و اینمهم را عهدهدار شوند. به خدا سوگند ما در امور مهم خویش از شما پیروىنخواهیم کرد و شما را در مال وجان و دین خود حاکم نخواهیم ساخت تابه روش ستمگران بر ما حکم برانید. اینک ما به خویشتن بیناییم تا پیمانهزمان پر شود و مدّت به پایان رسد ورنج و محنت خاتمه پذیرد براى هریک از قیام کنندگان شما روزى است که از آن گذر نتواند کرد و کتاباست که به ناچار باید آن را بخواند. هیچ خرد و کلانى در این کتابفروگذار نشده و هر چه کردهاید در آن گرد آمده است و بزودى ستمگرانخواهند دانست که به چه جایگاهى بازگشت مىکنند. راوى این ماجراگوید: در این هنگام چند تن از یاران مسلّح خلیفه بر آن مرد هجوم بردهوى را دستگیر کردند و این آخرین اطلاعى است که ما از این مرد داریمواز آنچه پس از این ماجرا بر سر وى آمد، نا آگاهیم.
طاهره وحیدیان
11-02-2011, 10:36 PM
حادثه دستور هشام بن عبد الملک به حضرت باقر براى حرکت ازمدینه به سوى شام از چگونگى رابطه امام با دستگاه سیاسى وقتومسائلى که از آنها در فشار بود و نیز شیوه مبارزه آنحضرت با ایندستگاه پرده بر مىدارد. ما در اینجا به ذکر روایتى تاریخى مىپردازیم تاخوانندگان بتوانند در این باره بیشتر اندیشه کنند. البته در شرح اینواقعه، روایات و مدارک مختلفى در دست است، ولى ما روایتى را که ازهمه مفصل تر است، برگزیدهایم.
از امام صادقعلیه السلام روایت شده است که فرمود:
" در یکى از سالها هشام بن عبد الملک به سفر حج رفت در این سالمحمّد بن على و پسرش جعفر بن محمّد علیهما السلام نیز به حج رفتند. امام صادقفرمود: سپاس خدا را که به حق، محمّد را به پیامبرى فرستاد و ما را بدوبزرگ و گرامى داشت. ما برگزیدگان خداوند بر خلقش و بهترین بندگانو خلفاى او هستیم. پس خوشبخت کسى است که از ما پیروى کند و تیرهروز آن که با ما به دشمنى برخیزد و ستیزه جوید.
سپس گفت: مسلمه برادرش را از آنچه شنیده بود آگاه کرد، امّا وى برما خردهاى نگرفت تا آنکه او به دمشق رفت و ما نیز رهسپار مدینهشدیم. پس پیکى به عامل مدینه فرستاد مبنى بر اینکه پدرم و مرا نیز بهدمشق بفرستد. چون ما وارد شهر دمشق شدیم سه روز ما را نگه داشتندودر روز چهارم به ما اذن دخول دادند. هشام بر تخت شاهى نشسته بودوسپاهیان و یاران خاصّش، با سلاح در دو صف، بر پاى ایستاده بودند،نشانهاى برابر او نصب کرده بودند و پیران قوم وى، به سوى آن تیرمىانداختند، چون داخل شدیم، پدرم جلو بود و من پشت سر او بودم،هشام پدرم را صدا زد و گفت:
اى محمّد! با پیران قومَت به سوى نشانه تیر انداز. پدرم به او پاسخداد: من براى تیراندازى پیر شدهام. آیا بهتر نیست که مرا از این کار معافدارى؟ هشام پاسخ داد: به حق خداوندى که ما را به دین خود و پیامبرشعزّت بخشید تو را معاف نمىکنم. سپس به پیر مردى از بنى امیّه اشاره کردکه کمانت را به او بده. پدرم کمان و تیر گرفت سپس تیر را در چلّه کماننهاد و کمان را کشید و تیر انداخت. تیر درست در وسط هدف نشست.آنگاه براى دوّمین بار تیرى انداخت در این بار سوفار تیر را تا پیکان آنشکست و همچنین نُه تیر دیگر انداخت که یکى در دل دیگرى مىنشست.هشام از دیدن این صحنه، عنان اختیار از دست داد و گفت:بسیار عالى بود! اى ابو جعفر تو ماهرترین تیر انداز در میان عرب و عجمهستى. چرا فکر مىکنى که براى این کار پیر شدهاى؟ آنگاه از آنچه گفتهبود، پشیمان شد.
طاهره وحیدیان
11-02-2011, 10:40 PM
http://www.upsara.com/images/tdpiyqzszhm098dd1vyz.gif
هشام در دوران خلافتش هیچ کس را پیش از پدرم یا بعد از او به کنیه صدا نکرده بود! او به پدرم توجّه کرد و اندکى به سرزیر افکنده غرق دراندیشه شد ومن و پدرم در برابر او ایستاده بودیم چون ایستادن ما به طولانجامید پدرم خشمگین شد و هشام به عصبانیّت او پى برد. عادت پدرمچنان بود که وقتى خشمگین مىشد، به آسمان مىنگریست و چنان خشمآلوده مىنگریست که بیننده مىتوانست غضب را در چهره او آشکار ببیند.چون هشام متوجّه خشم پدرم شد به او گفت: محمّد به سوى من آى.
پدرم به سوى تخت بالا رفت و من نیز به دنبالش رفتم. چون به هشام نزدیک شد، وى برخاست و با پدرم معانقه کرد و او را در سمت راستخویش نشانید. سپس با من نیز معانقه کرد و مرا هم در سمت راست پدرمنشانید. آنگاه به پدرم روى کرد و گفت: اى محمّد! قریش تا هنگامى کهکسانى همانند تو دارد، بر عرب و عجم سرورى مىکند. خداوند جزایتدهد! چه کسىاینگونه به تو تیراندازى آموخت؟ ودر چند سالگىآموختى؟
پدرم فرمود: مىدانى که اهل مدینه همه این گونه اند. من نیز در ایام جوانى به تیر اندازى روى آوردم و سپس آن را رها کردم و چون خلیفه ازمن تقاضا کرد دو باره دست به تیر و کمان بردم.
طاهره وحیدیان
11-02-2011, 10:44 PM
امامت وعلم پیامبران
هنگامى که خورشید اقتدار بنى امیّه افول کرد و پایه هاى حکومت آنان در اثر انقلابهاى پیاپى مکتبى، هر روز سُست تر از روز پیش مىشد،امام باقر علیه السلام فرصت نشر معارف قرآنى را پیدا کرد. این معارف درصحیفه اى گرد آمده بود که اهل بیت هر یک آن را از رسول خداصلى الله علیه وآله به ارث برده بودند.
و در این روزگار جامعه اسلامى که دامنه آن بسیار گسترش یافته و به مثابه چادرى بزرگ ملّتهاى گوناگون و فرهنگهاى مختلف را در خود جاىداده بود، به معارف قرآنى پیش از پیش نیاز داشت. این جامعه نوین را براساس چه ارزشهایى باید ارزیابى کرد؟ و ارزشهاى توحیدى و چهارچوبهاى عمومى وفرهنگى و روح قوانین حاکم بر این جامعه درزمینه هاى مختلف چگونه باید باشد؟
تا دیروز امام سجاد از طریق نیایشها و راز و نیازهایش با خداوند،پرچم توحید را بر مىافراشت و با دعا و نیایش حیات جامعه مسلمانان و بویژه جامعه مکتبى پیرو خط اهل بیت علیهم السلام را سر و سامان مىداد.
امّا امروز این شالوده توحیدى استوار شده است و امام باقرعلیه السلام مىآیدتا قلّه معارف را بر آن بنیاد نهد و پس از وى امام صادق علیه السلام با بیان بسیارى از مسائل حکمت الهى و تفسیر و فقه این بنیاد را تکمیل مىکند.
معارفى که امام باقر در راه نشر و گسترش آن مىکوشید، چه بودندوآنحضرت چگونه توانست راهى به سوى آنها باز کند؟
گاه در راه علم مىتوان از تجارب جزئى به قواعد عمومى دست یافت و گاه نیز مىتوان از این قواعد عمومى راهى به جزئیات باز کرد. اگر راه نخست، شیوه عموم مردم در رسیدن به علم است، راه دوّم نیز، راه علم پیامبران وجانشینان مرتبط با وحى آنان است.
طاهره وحیدیان
11-02-2011, 10:46 PM
http://www.upsara.com/images/npi2ajru1br6sxcdtr0d.jpg
از این روست که در یکى از کلمات قصار آمده است:
"علم نقطهاى است که نادانان آن را گسترش دادهاند".
ظاهراً اساس علم پیامبر و جانشینان معصوم آنحضرت، قرآنى استکه با حدیث نبوّى تفسیر شده است، امّا اساس حقیقى علم آنان نور عقلىاست که با ایمان و الهام در قلوب خدا شناسان شعله مىگیرد. این همان عقلى است که به مردم، اندکى از آن اعطا شده و در عوض خداوندپیامبران و جانشینان آنها را از آن کاملاً بهره مند ساخته است.
در واقع درخشش نور عقل نزد انسانها و تجلّى آن در معارف اوّلیه اىکه هر شخصى آن را مىداند و در ارزشهایى که مردم در میان خود حاکم گردانیده اند ودر پرتو افشانیها و روشنگرایهایى که فقط نزد گروهى ازمردم یافت مىشود وآنان را به نوابغ و سران و بزرگان تبدیل مىکند و...ما را به معنى علم تکوینى که پروردگار در قلب اولیاى برگزیده خویش افکنده است، رهنمون مىشود. در حدیث آمده است:
"العلم نور یقذفه اللَّه فى قلب من یشاء" .
به نظر مىرسد که برخى از مردم در وجود چنین علمى نزد پیامبران وامامان و گروهى از فقهاى امّت تردید مىکنند و بدین سخنان خداونداستناد مىجویند که:
( وَعِندَهُ مَفَاتِحُ الْغَیْبِ لاَیَعْلَمُهَا إِلَّا هُوَ)
"وکلیدهاى غیب پیش او (خدا) است که کسى جز او از آنها آگاهى ندارد."
و: ( قُل لاَّ یَعْلَمُ مَن فِی السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ الْغَیْبَ إِلَّا اللَّهُ)
"بگو در آسمانها و زمین، هیچ کس جز خداوند غیب نمىداند."
طاهره وحیدیان
11-02-2011, 10:47 PM
در حقیقت اگر مقصود اینان آن باشد که انسان به عنوان انسان نمىتواند بر غیب آگاهى یابد، بى تردید حق به جانب ایشان است، امّااگر آنان بخواهند بگویند که خداوند نمىتواند به برخى از انسانها، غیب را بیاموزد پاسخ خواهیم داد که:
چنین نیست بلکه خداوند بر انجام این کار تواناست. مگر هر یک ازما تا اندازهاى به آینده علم نداریم. به عنوان مثال مگر ما نمىدانیم که روزى خواهیم مرد و یا مگر نمىدانیم که قیامت بر پا خواهد شد وخداوندمردگان را بر خواهد انگیخت و خورشید فردا طلوع خواهد کرد و امروزنیز بالاخره در پس کوههاى مغرب فرو مىرود؟ این معارف و دهها دانش دیگر مربوط به آینده، بیش از نیمى از اطلاعات ما را تشکیل مىدهندوپایه علم و هدف اساسى علم مىباشند.
خداوند پاک به انسان چیزهایى را که نمىدانست آموخت. وحى نیزبخشى از علم غیبى است که پروردگار به هر یک از بندگان خود که بپسندد، آن را مىآموزد.
خداوند متعال در قرآن فرموده است:
( عَالِمُ الْغَیْبِ فَلاَ یُظْهِرُ عَلَى غَیْبِهِ أَحَداً * إِلَّا مَنِ ارْتَضَى مِن رَّسُولٍ فَإِنَّهُیَسْلُکُ مِن بَیْنِ یَدَیْهِ وَمِنْ خَلْفِهِ رَصَداً)
"داننده غیب است و هیچ کس را بر غیبش آگاه نگرداند * مگر آن کس ازرسولان خود که بر گزیده است که بر محافظت او (فرشتگان را) از پیش رووپشت سر مىفرستد."
و نیز فرموده است:
( وَمَا کَانَ اللَّهُ لِیُطْلِعَکُمْ عَلَى الْغَیْبِ وَلکِنَّ اللَّهَ یَجْتَبِی مِن رُسُلِهِ مَن یَشَاءُفَآمِنُوا بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ وَإِن تُؤْمِنُوا وَتَتَّقُوا فَلَکُمْ أَجْرٌ عَظِیمٌ)
"و خداوند تمام شما را بر غیب آگاه نسازد و لیکن خداوند هر کس ازرسولانش را که بخواهد بر مىگزیند. پس به خداوند و فرستادگانش ایمان آریدو اگر ایمان آورید و تقوا پیشه کنید، شما را پاداشى بزرگ است."
طاهره وحیدیان
11-02-2011, 10:48 PM
همچنین در جاى دیگرى فرموده است:
( ذلِکَ مِنْ أَنْبَاءِ الْغَیْبِ نُوحِیهِ إِلَیْکَ وَمَا کُنتَ لَدَیْهِمْ إِذْ یُلْقُونَ أَقلاَمَهُمْ أَیُّهُمْیَکْفُلُ مَرْیَمَ وَمَا کُنْتَ لَدَیْهِمْ إِذْ یَخْتَصِمُونَ)
"این از خبرهاى غیب است که آن را به تو وحى مىکنیم و تو نزد آنانحاضر نبودى آن زمان که قرعه به نام نگهبانى و کفالت مریم مىزدند و تو نزدآنان نبودى هنگامى که با یکدیگر به مخاصمه بر مىخاستند."
بالاخره آنکه اینان در "وسعت" دانش پیامبران و اوصیا به تردیدافتاده اند. آنان هنوز در نیافته اند که چگونه بشرى محدود مىتواند به راهنمایى پروردگار خویش به علم حقایق دست یابد. اینان از همان خاستگاهى به تکذیب این "وسعت" علم مىپردازند که پیشینیان ازهمان خاستگاه پیامبرى پیامبران را تکذیب مىکردند و این خاستگاه همان جهل به مقامى است که براى انسان مخلص و خداگر اختصاص داده شده است. اینان هنگامى که "مجبور" شدند نبوّت را به رسمیّت بشناسندوابعاد آنرا نشناختند کوشیدند تا آنجا که ممکن است از شأن و مقام آنبکاهند و تا آنجا که مىتوانند سعى میکنند معجزات ومقامات والاى آنانرا انکار کنند و چون در این هدف ناکام شدند، از قدر اوصیاء مىکاهندوکرامات و برخوردارى آنان را از علم، آن هم از سر چشمهاى غیبى وبه صورت الهام، نفى کردند. حال آن که اگر اینان با خود و با حق منصفانه برخورد مىکردند و پس از آن همه دلایل محکمى که از خلال بررسىوپژوهش سخنان آنان به دست مىآمد، بدون هیچ تعصب کورکورانه یاپیشداورى هیچ مانع عقلى براى اعتراف به این نکته نمىیافتند.
امام باقر نیز همچون دیگر ائمه علیهم السلام با دو گروه متفاوت از مردمبرخورد داشت. در همان هنگامى که برخى وى را از جنس بشرنمىدانستند و به سبب غلوى که در این خصوص نشان مىدادند از مرز دین فراتر مىرفتند، برخى دیگر اصلاً وابداً مقام والا و بزرگ حضرتش را به رسمیّت نمىشناختند!
طاهره وحیدیان
11-02-2011, 10:51 PM
http://www.upsara.com/images/ya2gcs3f7g0d3nwdbc6f.gif
یکى از افراد گروه نخست، مغیره بن سعید بود که راه غلو پویید و برامام باقر دروغ بست تا آنجا که امام در باره او به یکى از یارانش به نام سلیمان لبان فرمود:
هیچ مىدانى داستان مغیره بن سعید مانند کیست؟ سلیمان گفت: نه.
آنحضرت فرمود:
ماجراى او همچون ماجراى بلعم است که اسم اعظم بدو داده شده بودکه خداوند در باره او فرموده بود:
( آتَیْنَاهُ آیَاتِنَا فَانْسَلَخَ مِنْهَا فَأَتْبَعَهُ الشَّیْطَانُ فَکَانَ مِنَ الْغَاوِینَ)
"آیتهاى خویش را به او عطا کردیم پس او از این آیات سر پیچید چنان که شیطان او را تعقیب کرد و از گمراهان شد."
امّا گروه دوّم پر شمارتر بودند. اینان کسانى بودند که نمىتوانستند علم امام و معرفت وى را بدانچه آنان نمىشناختند و کرامت او را در نزدخداوند وپذیرفتن دعاهایش از سوى خداوند را به خود بقبولانند!!
اینان نه تنها منکر فضایل اهلبیت علیهم السلام هستند بلکه حتّى آنها راامورى ناممکن قلمداد مىکنند. چرا؟ چون هنوز انبیا و اولیاى خدا ومقام والاى آنان را در پیشگاه پروردگار به درستى نشناخته اند.
اگر اینان واقعاً در آفرینش انسان و اینکه چگونه خداوند انسان را درزمین به جانشینى خویش برگزید و به واسطه دانایى و توانایى که بدوبخشید، هر آنچه که در زمین بود به تسخیر وى در آورد اندیشه مىکردند، پى مىبردند که این از حکمتهاى خداوند سبحان است که یکىرا در علم و دانایى بر دیگرى برترى دهد و به فرمانبرداران و مخلصانش،چه از راه وحى، همچون پیامبران، وچه از راه الهام، همچون جانشینان پیامبران، معرفت و آگاهى بیشترى بخشد.
از سوى دیگر، کتابى که خداوند به وحى فرو فرستاده است خود دربرگیرنده چشم اندازهاى گسترده علم و دانش است که جز کسانى که خداوند دلهایشان را به ایمان آزموده است، بدانها دست نیازند که ایمان نور خداوندى است که از مشکات نبوّت تابیده مىشود. این همان یاد و نام خداست که از خانه هاى اوصیا اوج مىگیرد چنان که خداوند در قرآن کریم فرموده است: ( اللَّهُ نُورُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ کَمِشْکَاهٍ فِیهَامِصْبَاحٌ الْمِصْبَاحُ فِی زُجَاجَهٍ)
طاهره وحیدیان
11-02-2011, 10:54 PM
"خداوند نور آسمانها و زمین است. داستان نورش به مشکاتى ماند که درآن روشن چراغى باشد و آن چراغ در میان شیشهاى."
و فرموده است: ( فِی بُیُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَن تُرْفَعَ وَیُذْکَرَ فِیهَا اسْمُهُ یُسَبِّحُ لَهُفِیهَا بِالْغُدُوِّ وَالآصَالِ * رِجَالٌ لاَّ تُلْهِیهِمْ تِجَارَهٌ وَلاَ بَیْعٌ عَن ذِکْرِ اللَّهِ)
"در خانههایى خداوند رخصت داده که آنجا رفعت یابد و در آن ذکر نامخدا شود و صبح و شام در آنها خداى را تسبیح کنند. مردانى که نه سوداگرىونه خرید وفروش آنان را از یاد خداوند غافل نگرداند."
آنگاه مىفرماید: ( وَمَن لَّمْ یَجْعَلِ اللَّهُ لَهُ نُوراً فَمَا لَهُ مِن نُورٍ)
"و هر کس که خداوند برایش قرار ندهد نورى، برایش نورى نخواهد بود."
طاهره وحیدیان
11-02-2011, 10:58 PM
http://www.upsara.com/images/01j6yta15ly7d2nolmhu.jpg
زندگی پاک آن بزرگوار
او چهار سال از عمر خود را در سایه جدّش، سبط شهید پیامبر، سپرىکرد واز صبغه الهى که در زندگى امام حسین تجلّى یافته بود، برخوردارگشت. بىگمان فاجعه جانگداز کربلا، بر شخصیّت امام باقر که لحظه به لحظه شاهد صحنههاى آن بود، تأثیر خود را گذاشت چرا که بنابر برخىروایات، آنحضرت از جمله کسانى بود که همراه با بقیه بنى هاشم در اینماجرا حضور داشت.
امام پس از این فاجعه ۱۹ سال و ۶۰ روز در سایه پدر بزرگوارش، سیّد الساجدین، به سر برد , که حیات او نمونهاى والا از زندگى ربّانى بودو پرتو این حیات، طریق سالکان حق را تا به امروز روشنى بخشیده است.
از همان روزهاى آغازین حیاتش، خطوط امامت در سیمایش آشکاربود. در حدیثى از ابو الزبیر محمّد بن مسلم مکّى آمده است که گفت: نزدجابر بن عبداللَّه بودیم که على بن الحسین و فرزندش محمّد که هنوز کودک بود، وارد شدند. جابر، آنحضرت را در آغوش گرفت، على بن الحسین خطاب به فرزندش فرمود: سر عمویت را ببوس، محمّد به جابر نزدیک شد و سر او را بوسید، جابر که بینایىاش را از دست داده بود، پرسید: این کیست؟ على بن الحسین پاسخ داد: این محمّد پسر من است. جابر او را درآغوش گرفت وگفت: اى محمّد! رسول خداصلى الله علیه وآله بر تو سلام فرستاده،پرسیدند: چطور؟! گفت: پیش رسول خدا بودم و حسین در اتاق آنحضرت مشغول بازى بود، پیامبر فرمود:
اى جابر: فرزندم حسین را پسرى است که على خوانده مىشود چون روز قیامت فرا رسد، منادى بانک بر آورد که سید العابدین برخیزد. درآن هنگام على بن الحسین بر مىخیزد، براى این على پسرى به دنیا خواهدآمد که محمّد نام دارد. اى جابر چنانچه او را دیدى سلام مرا به او برسان و بدان که عمر تو پس از دیدار او، اندک خواهد بود.
پس از این دیدار دیرى نپایید که جابر جهان را بدرود گفت.
امام محمّد باقر پس از رحلت پدرش، امامت مردم را عهده دار شد.
-------------------------------------------------------
طاهره وحیدیان
11-02-2011, 11:06 PM
http://www.upsara.com/images/p2eul3di21va5401ajt.gif
آن سرورى که خلقت عالم براى اوست
عالم تمام سایه نشین لواى اوست
نوشیروان به درگه او کمترین غلام
هنگام جود، حاتم طائى گداى اوست
گویند که خلق ، نور مجسّم نمى شود
این جسم بین که نور ز سر تا به پاى اوست
در روزگار جسم مجرّد کسى ندید
جز این بدن جسم مجرّد قباى اوست
مردم کنند وصف قیامت به راستى
گویا قیامت آن قد طوبى نماى اوست
خلق خدا تمام به جز سیزده نفر
چشم امیدشان همه به سوى عطاى اوست
پیغمبران مرسل از آدم و خلیل
باب الا مانشان در دولت سراى اوست
مقصود گر ز خلق خلایق عبادتست
شرط قبول و عین عبادت ولاى اوست
بود اَر دم مسیح شفا بهر هر مریض
عیسى یکى طبیب ز دارالشّفاى اوست
پنجم امام حضرت باقر که از أ زل
علم و کمال و شوکت و عزّت رداى اوست (۱)
--------------------------------------
۱ - اشعار از شاعر محترم : آقاى ذاکر.
محمد حسین
11-02-2011, 11:09 PM
بين نماز ، وقت دعا گريه می كني
با هر بهانه در همه جا گريه می كني
در التهاب آهِ خودت آب می شوی
میسوزی و بدون صدا گريه می كنی
هر چند زهر قلب تو را پاره پاره كرد
اما به ياد كرب و بلا گريه می كنی
اصلاً خود تو كرب و بلای مجسّمی
وقتی برای خون خدا گريه می كنی
آب خوش از گلوی تو پايين نمی رود
با ناله های وا عطشا گريه می كنی
با ياد روزهای اسارت چه می كشی ؟
هر شب بدون چون و چرا گريه می كنی
با ياد زلفِ خونی مردان نی سوار
هر صبح با نسيم صبا گريه می كنی
هم پای نيزه ها همه جا گريه كرده ای
هم با تمام مرثيه ها گريه می كنی
شهادت امام محمد باقر (ع) را به همه شیعیان تسلیت می گوئیم
vBulletin® v4.2.5, Copyright ©2000-2025, Jelsoft Enterprises Ltd.