PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : حکایات آقامحمدخان قاجار



طاهره وحیدیان
10-18-2011, 07:39 PM
حکایت اول

آورده اند كه: گاهي آقا محمد خان غش مي كرد؛ و در آن وقت هوش و حواسش را از دست داده و بيهوش مي شد. اتفاقاً روزي در اطراف كرمان و در حين شكار ؛ از جماعت دور افتاده و اسبش در باتلاقي فرو رفت ؛ و در اين هنگام دچار غش شد.

در همين وقت ، يكي از غلامان او سر رسيد و خان را از گل بيرون كشيد، و بالاي سرش ايستاد ،تا به هوش آمد. آقا محمد خان چون به هوش آمد ،ابتدا از ديدن وي بالاي سرش دچار هراس شد، اما وقتي متوجه موضوع شد، از وي تشكر كرده وعدۀ انعام به او داد؛ و به وعدۀ خود نيز وفا كرد. اما گويا غلام آن پاداش را در برابر آن خدمت ناچيز دانسته ؛ و براي همين هر وقت به حضور شاه مي رسيد مدام به صورت خان نگاه مي كرد.

تا بالاخره خان غضبناك شد ؛ و دستور داد تا چشمهاي وي را كور كردند. اما بعد از كرده پشيمان شد؛ و دستور داد تا حقوق وي را دو برابر كردند و براي بقيه ي عمر نيز او را از خدمت معاف كردند.
پی نوشت:
ايران در دوره سلطنت قاجار، علي اصغر شميم، صفحه 51 و 52

طاهره وحیدیان
10-18-2011, 07:47 PM
حکایت دوم

نوشته اند كه: آقا محمد خان ؛ وقتي به دليل خطايي جزيي حكم كرد كه ؛ گوش مرد فقيري را ببرند ؛ و بعد شنيد كه ، مرد فقیر بيچاره؛ به مير غضب مي گفت : كه اگر همه ي گوشش را نبرد چند قراني به او خواهد داد.

آقا محمد خان مرد فقیر را صدا زد و گفت : كه اگر مبلغي را كه به مير غضب پيشنهاد كرده اي دو برابر كني و به خود من بدهي من ترا مي بخشم. بيچاره دهقان فكر كرد كه خان شوخي مي كند و او را بخشيده است.

براي همين جلوي خان به خاك افتاد و پس از تشكر قصد رفتن كرد. اما هنوز قدمي برنداشته اطرافيان شاه به او فهماندند كه اين خواسته ي خان شوخي نبوده و وي بايد آن مبلغ را بپردازد.
پی نوشت:


ايران در دوره سلطنت قاجار، علي اصغر شميم، صفحه 51 و 52