PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : دفترچه خاطرات



امیرحسین
10-06-2011, 07:54 AM
با سلام

دیشب اومدم پیش پدر و مادرم تا بهشون سر زده باشم و دیداری باشه.

رفتم توی باغچه پشتی، درخت انار داریم اونجا.
دیدم که حسابی میوه داده و الانم میخوام برم بچینم. خیلی اناراش خوب شده. جای همگی خالی.

این شد که گفتم یه تاپیکی درست کنم به نام "دفترچه خاطرات" تا هر کسی یه خاطره کوچیک یا بزرگی داشت بیاد اینجا بگه.

خب، من دیگه برم انار بچینم!

تا بعد ... یا حق !

امیرحسین
10-06-2011, 10:17 AM
انار چیدم و دون کردم و خوردم.

اینم عکساش ...

امیرحسین
10-06-2011, 10:20 AM
[attachment=2][attachment=4][attachment=7][attachment=6]

امیرحسین
10-06-2011, 10:58 AM
این هم آب اناری که از همین انارها گرفتم :

[attachment=8]

طاهره وحیدیان
10-06-2011, 08:09 PM
نوش جانتون .میدونید آب انار چه خواصی داه؟؟حالا من یکی از خواصشو براتون می گم:خون رو صاف می کنه.یعنی اگر خونتون غلیظ شده باشه؛که خدای ناکرده ممکنه باعث آنفارکتوس بشه؛ با یکی دو لیوان آب انار خوردن ونوش جان کردن خونتون رقیق می شه وخون غلیظ غزل خداحافظی رو میخونه ومیره پی کارش .پس تا وقتی پیش خانم والده هستی قدر بدون و تاجایی که میتونی آب انار نوش کن .:gol::gol::afarin::afarin:

پرواز
10-07-2011, 06:47 AM
:kha::kha::kha::kha::kha::kha::kha::kha:خوب حالا اگه یکی حوس کنه حکم شرعیش چی میشه؟ :khande:

امیرحسین
10-07-2011, 11:53 AM
سلام

باید دست به جیب بشه.!

آســـــمان
10-07-2011, 01:13 PM
ســـــلام
کاش زودتر خونده بودم ،دیروز خونه ی بابابزرگم که بودم درخت انار خیلی چشمک میزد, پوست انارها خیلی قرمز و خوشگل بود منتها نرفتم بچینم،
راستی انار خوردن صبح جمعه،ناشتا،میگن خیلی خوبه.
(شدید فشارو میندازه آدم تا آخر شب نمیتونه تکون بخوره،احتمالا به ما میگفتن بخوریم که جمعه ها زیاد شیطونی نکنیم :دی)

پرواز
10-07-2011, 02:50 PM
حالا من یه خاطره بگم از دیروز ظهر :khande:

قبل از شروع کلاس داشتم با بچه ها حرف میزدم از اتفاقی که روز قبل افتاده بود و گوشیم سر کلاس زنگ خورده بود کلی خندیدیم تهشم گفتم خوبه آدم یکم فرهنگ داشته باشه گوشیش و سر کلاس بزاره رو سایلنت :vay:

بحث کلاس خیلی سنگین بود و من 4 چشمی تو تخته بودم و داشتم سریع یاداشت برداری میکردم که از هیچی جا نمونم یهوووی دیدم یکی می گه الوووووووووووووووووووووو.. .شمارت و برام پیامک کن :khande:
گفتمeeeeeeeeeeeeeeee
بابام اومده سر کلاس!!! :tajob::tajob:

یهویی گفتم واااااااااااااااااااااااا اااای منشی تلفنی گوشیمه -صداش تا تههههههههههه زیاده :asab2::asab2:

آخ آخ چشمتون روز بد نبینه بچه ها برگشتن یه نیم نگاهی عقب و نگاه کردن و .. :khande:

منم سریع گوشیم و خاموش کردم

واقعا چقدر خوبه آدم یکم فرهنگ داشته باشه گوشیش سر کلاس هیچ جوره صداش در نیاد :kha::kha:

آســـــمان
10-07-2011, 03:42 PM
ترم پیش سر یکی از کلاسها از اول کلاس هی گوشی بچه ها یا زنگ میخورد یا صدای زنگ اس ام اس میومد،دیگه استاد گفت از این لحظه به بعد هر کی گوشیش صدا کرد هفته دیگه باید واسه همه شیرینی تر بیاره!!:vay::tae:

دقیقا" چند ثانیه بعدش گوشی استاد زنگ خورد.:hoora:

پرواز
10-12-2011, 07:36 AM
دیروز با دوستم رفتیم رسانه های دیجیتال:khande:

اولش که وارد مصلی شدیم کلی تحویلمون گرفتن و با ون بردنمون

اونجا به نسبت نمایش گاه کتاب خیلی کوچیک بود ما هم که عادت به جاهای بزرگ داشتیم..:khande:

یه مطلب در باره گوگل خوندم نوشته بود .. شما جی میل های خود را که پاک میکنید دیگر به انها دسترسی ندارید اما ما تا ابد به آنها دسترسی داریم!(:vay:)

200 بارم از جلوی پلیس فتا رد شدیم :kha:هی این آقا پلیسه رو میدیدم..دوباره میرفتیم دوباره از جلوش سر در میاوردیم:kha:

رفتیم مارو پله بازی کنیم..دیدم 2 تا دختره دارن بازی میکنن.دختره به جای اینکه به 65 3 تا اضافه کنه 3 تا ازش کم کرد و رفت 62 :khande: منم که شیطنتم گل کرده بود گفت برعکس رفتی گفت نهههههههههه.. گفتم ببین باید بری اونجا بعد مار قرمز نیشت میزنه پرت میشی پایین :kha:

آخر نمایشگاهم رفتیم بازی کنیم..یه صفحه ی بزرگ رو زمین پهن بود خودت بازی میکردی..آقاهه گفت باید 4 بار تاس و بندازی اگه یه 6 نیاری نمیتون بازی کنی!!!
منم اولین بار 6 آوردم :eyn: اومدیم بازی کنیم 3 تا پسر بچه اومدن..دیدم بنده های خدا کلی با شوق اومده بودن به آقاهه گفتم 6 ما برای اینا و به دوستم گفتم بریم یکم برای سنمون بازیش بچگونس :khande:

خلاصه جای همگی خالی
اما برای کسی که دنبال نرم افزارهای تخصیصی اونم رشته های مهندسی به درد نمیخوره اصلا.. امام برای خندیدن و راه رفتن خیلی خوبه :prz:

لبخند ِ خدا
10-17-2011, 12:57 AM
حالا منم يه خاطره بگم!!!!!!!!!
چند وقت بود كه بد جوري دلم گرفته بود!!!
هيچ چيزي آرومم نميكرد...
امروز بالاخره گفتم برم گلزار شهدا ، قطعه 44 (شهداي گمنام)...شايد اونجا آرومم كنه...
وقتي از مترو پياده شده يهو دلم خواست كه برم جايي كه قبرايه خالي هست و...
از يه آقايي آدرس قبرايه خالي رو پرسيدم...اونم يه نگاهي به من انداخت و با لبخند بهم گفت :تو كه نميخواي بري تو قبرا بخوابي كه عمو جون؟!!!
منم لبخند زدمو گفتم خيالتون راحت...
آدرسو كه بهم داد گفت چشمات دارن داد ميزنن كه ميخواي چيكار كني...
منم تو دلم گفتم :چي كار كنم ...آخه چشمام نميتونن دروغ بگن....!!!!:dokht:
.....
يه حسه عجيب داره....
وقتي كه ميخوابي توي قبر به ياده شبه اول قبر مي افتي...
به ياده وقتي كه سنگ لحد رو ميذارن روت....وقتي كه همه ميرنو تو تنها ميشي با اعمالت...
اولين بار بود كه اين حس رو تجربه كردم
يه خاطره ي عااااااااااالي شد برام
الان ديگه حالم خوبه خوبه....
اينم عكسش
http://www.axgig.com/images/50809731456658714983.jpg
يه روزي اينجا ميشه خونه ي هممون ....يه خونه ي ابدي...!!!

اين عكس هم وقتي كه توي قبر خوابيده بودم گرفتم!!!زياد خوب نشده....
قبرش دو طبقه بود....!!!
http://axgig.com/images/28425908210382476658.jpg

طاهره وحیدیان
10-17-2011, 04:08 PM
بمیرید بمیرید درین عشق بمیرید دراین عشق چو مردید همه روح پذیرید
بمیرید بمیرید وزین مرگ مترسید کزین خاک بر آیید سماوات بگیرید
بمیرید بمیرید وزین نفس ببُرید که این نفس چو بندست وشماهمچواسیرید
یکی تیشه بگیریدپیِ حفرۀ زندان چوزندان بشکستید همه شاه وامیرید
بمیرید بمیرید به پیش شه زیبا برِشاه چومُردید همه شاه وشهیرید
بمیرید بمیرید وزین ابر ببارید چوزین ابر برآیید همه بَدرِمُنیرید
خموشید خموشید خموشی دَمِ مرگست
هم از زندگیست اینک زخاموش نفیرید

برانید برانید که تا باز نمانید بدانید بدانید که در عِین عیانید
بتازید بتازید که چالاک سوارید بنازید بنازید که خوبان جهانید
چه دارید چه دارید که آن یار ندارد بیارید بیارید درین گوش بخوانید
********* ********* ************
خموشید خموشید خموشانه بنوشید بپوشید بپوشید شما گنج نهانید
به دیدار نهانید؛ به آثار عیانید پدید ونه پدیدیت که چون جوهرجانید
چو عقلید وچو عقلید هزاران ویکی چیز پراکنده به هر خانه چو خورشید روانید
درین بحر درین بحر همه چیز بگنجد مترسید مترسید گریبان مَدَرانید
دهان بست دهان بست از این شرح دل من
که تا گیج نگردید که تا خیره نمانید

آســـــمان
10-19-2011, 08:17 PM
ترم پیش،داشتیم با دوستم از دانشگاه بر میگشتیم،تو اتوبوس من واسه هر دومون کارت زدم(دست و دل بازم دیگه :khande:)
،بعد که سوار تاکسی شدیم دوستم گفت ایندفعه رو من حساب میکنم:afarin:،در کیفشو باز کرد اصلن خرد نداشت،یه پنج تومنی داد به آقای راننده،که ایشونم گفت من خرد ندارم و قبول نکرد،
من دیدم تو کیفم یه پونصدی دارم،کرایمون میشد ۴۰۰،اومدم پولو بدم دوستم گفت نه نه اصلا این پنج تومن و بگیر واسم خردش کن،منم بهش ۵ تا هزاری دادم.اومدم ۵۰۰ تومنی رو بزارم تو کیفم گفت نه بدش به من:tajob:،پنج تا هزاری رو گذاشت تو کیفش و درشو بست :mora:
500تومنی رو داد به راننده(تو آرامش مطلقم این کارو میکرد :دی)،منم فقط نگاش میکردم:tajob:
،یهو خانومه که کنارمون بود روشو کرد اون طرف و خندید:kha1:
،یعنی مثل این پت و مت شده بودیم !!!!! :khande:
تا دوستم گرفت که چی کار کرده،هر دو تایی زدیم زیر خنده :khande:
امروزم که با هم سوار تاکسی شدیم موقع کرایه دادن دوباره یاد این پت ومت بازیمون افتادیم.:haha:

آســـــمان
12-13-2011, 08:38 PM
چند وقته اين صفحه راكد مونده كسي خاطره تعريف نكرده!!
اين هم يه خاطره مربوط به امتحان به خاطر نزديك شدن به فصل امتحانات :

چند ترم پيش بود،امتحان داشتم،يكي از درساي تخصصي و چهار واحدي!!اخيلي استرس داشتم و عجله كردم كه سريع برسم دانشگاه و رفع اشكال كنم.

اشكال ها كه رفع شد اومديم كه بريم ديگه سر جلسه و امتحان بديم همه سريع ماشين حسابهاشونو آماده كردن من حالا هر چي كيفمو ميگشتم ماشين حساب نبود كه نبود :vay:
اونم براي امتحاني كه ماشين حساب داشتن حكم طلا رو داشت !!ديگه هم وقت نداشتم كه برم از جايي پيدا كنم هيچ كدوم از بچه ها هم ماشين حساب نداشتن كه به من بدن :mora::ghose:

امتحان هم چهار تا سوال تشريحي بود ،همه اش هم عدد داشت شيش هفت رقمي !!!
فرض كنيد دو تا عدد شش رقمي رو در هم ضرب كنيد بعد تقسيم كنيد بر يه عدد هفت رقمي اونم بدون ماشين حساب:asab2:!!
تموم عددها نجومي بود و من هم كلافه مجبور بودم همه ي عددها رو دستي حساب كنم .چون مراقب محترم استفاده از ماشين حساب مشترك و گوشي موبايل را تقلب ميدونستن!!

مجبور بودم قبل از نوشتن هر عددي علامت تقريبي بودن را بذارم !!

به سبك دانشجويي آخر برگه ام نوشتم كه استاد گرامي به دليل همراه نداشتن ماشين حساب تمام اعداد را تقريبي بدست آوردم!لطفا لحاظ بفرماييد !!

البته نمره ي بدي هم نگرفتم بالاي 15 شدم ولي اعتراض زدم و استاد رو كه ديدم بهشون گفتم استاد لحاظ كه كردين من ماشين حساب نداشتم گفتن بععععععله ازت نمره كم كردم كه ديگه تو باشي ماشين حسابت يادت نره !!!:tae:

الان ديگه هر امتحاني كه دارم اولين چيزي كه يادم مياد ماشين حسابه :kha:

آســـــمان
07-25-2013, 08:40 PM
سلام

انگار خیلی وقته که هیچکس سری به این تاپیک نزده و حسابی گردو خاک گرفته :mab:

به نظرم الان که ماه مبارکه و همگی خاطره های شیرین و قشنگی از این ماه داریم این صفحه رو فعال کنیم و از خاطرات جالب و بامزمون برای بقیه تعریف کنیم :tae: :afarin:

موافقید؟ :shy:

آســـــمان
07-25-2013, 08:58 PM
خب اولین خاطره رو خودم تعریف میکنم :)

سال اولی که ب سن تکلیف رسیده بودم و روزه گرفتن رو به طور کامل شروع کردم، روز سوم یا چهارم بود، بعد از مدرسه به سفارش مادرم رفتم خونه مادربزرگم. ار قضا مادربزرگم نون تازه گرفته بود و با هم رسیدیم دم در خونشون. منم که ب شدت گشنم بود از نونا چشم برنمیداشتم، مادربزرگم به هوای اینکه من روزه نیستم بهم نونا رو تعارف کرد، منم ک ب خیال خودم و ب خاطر اینکه ی بار شنیده بودم اگه روزه بودید و کسی بهتون چیزی تعارف کرد بخورید اشکالی نداره !! با شعف فراوون ی تیکه بزرگ از نونو کندم و شرو کردم به خوردن :khande:
آخراش بود ک دیگه ب سکسکه افتاده بودم مادربزرگ ی لیوان آب هم داد دستم تا تهشو سر کشیدم و خیلی کیف کرده بودم ازینکه چ حکم خوبی هستا :kha:
تیکه اخر نونو ک داشتم میخوردم مامانم سر رسید. با تعجب گفت تو چرا داری نون میخوری؟؟؟؟؟؟؟؟:tajob:
حق ب جانب گفتم خودتون اون روزی به خانم فلانی گفتی اگه روزه بودی و کسی بهت چیزی تعارف کرد میشه خورد!! خب منم بهم نون تعارف شد خوردم دیگه !!
ک مامانم گفت: روزه واجبو نگفتم ک روزه مستحبی رو گفتم!
خلاصه اینکه ما اون روز دلی از عزا درآوردیم :khande: (همون شب رفتم مسجد و قضیه رو برای روحانی مسجدمون گفتم خیلی خندید و گفت چون نمیدونستی روزه ات درسته )