PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : ماجرای زیبای توبه علی گندابی همدانی



طاهره وحیدیان
10-02-2011, 11:27 PM
ماجرای زیبای توبه علی گندابی همدانی


در منطقه ى گنداب همدان که امروز جزء شهر شده ، مردى بود شرور ، عرق خور و دایمالخمر به نام على گندابى

او در عین اینکه توجهى به واقعیات دینى نداشت و سر و کارش با اهل فسق و فجور بود ، ولى برخى از بعضى از

مسایل اخلاقى در وجودش درخشش داشت .

روزى در یکى از مناطق خوش آب و هواى شهر با یکى از دوستانش روى تخت قهوه خانه براى صرف چاى نشسته



بود .هیکل زیبا ، بدن خوش اندام و چهره ى باز و بانشاط او جلب توجه مى کرد .کلاه مخملى پرقیمتى که به سر



داشت بر زیبایى او افزوده بود ، ناگهان کلاه را از سر برداشت و زیر پاى خود قرار داد و موهاش رو پریشون کرد و



خودش رو سیلی زد ، رفیقش به او نهیب زد : چه مى کنى ؟ جواب داد : اندکى آرام باش و حوصله و صبر به خرج



بده ، پس از چند دقیقه کلاه را از زیر پا درآورد و به سر گذاشت . سپس گفت : اى دوست من ! زن جوان



شوهردارى در حال عبور از کنار این قهوه خانه بود ،که مرا با این کلاه و قیافه دید شاید به نظرش مى آمد که من از



شوهرش زیبایى بیشترى دارم ، در آن حال ممکن بود نسبت به شوهرش سردى دل پیش آید : نخواستم با



کلاهى که به من جلوه ى بیشترى داده گرمى بین یک زن و شوهر به سردى بنشیند .

[

طاهره وحیدیان
10-02-2011, 11:32 PM
در همدان روضه خوان معروفى بود به نام شیخ حسن ، مردى بود باتقوا ، متدین ، و مورد توجه . مى گوید : در ایام



عاشورا در بعد از ظهرى به محله ى حصار در بیرون همدان براى روضه خوانى رفته بودم ، کمى دیر شد ، وقتى به



جانب شهر بازگشتم دروازه را بسته بودند ، در زدم ، صداى على گندابى را شنیدم که مست و لا یعقل پشت در



بود ، فریاد زد : کیست ؟ گفتم : شیخ حسن روضه خوان هستم ، در را باز کرد و فریاد زد : تا الآن کجا بودى ؟



گفتم : به محله ى حصار براى ذکر مصیبت حضرت سید الشهدا (علیه السلام) رفته بودم ، گفت : سال به ۱۲ ماه



همش روضه گفت :آخه امشب شب اول محرم است .ناگهان علی دوید به طرف دروازه و شروع کرد سرش را به در



کوبیدن و خودش ملامت کردن که چرا شب اول محرم مشروب خورده براى من هم روضه بخوان ، گفتم : روضه



مستمع و منبر مى خواهد ، گفت : اینجا همه چیز هست ، سپس به حال سجده رفت ، گفت : پشت من منبر و



خود من هم مستمع ، بر پشت من بنشین وروضه بخوان و از مصیبت قمر بنى هاشم بخوان !



از ترس چاره اى ندیدم ، بر پشت او نشستم ، روضه خواندم ، همین که گفتم السلام علیک یا ابا عبدالله او گریه



ى بسیار کرد ، من هم به دنبال حال او حال عجیبى پیدا کردم ، حالى که در تمام عمرم به آن صورت حال نکرده



بودم . با تمام شدن روضه ى من ، مستى او هم تمام شد و انقلاب عجیبى در درون او پدید آمد !



فردا به بعضی گفتم علی گندابی عوض شده گریه کن امام حسینه مردم باور نکردند رفتیم در خونه شون که از



خودش بپرسن .زنش گفت رفته کربلا!!![hr]
[color=#9400D3

طاهره وحیدیان
10-02-2011, 11:36 PM
س از مدتى از برکت آن توسل ، به مشاهد مشرفه ى عراق رفت ، امامان بزرگوار را زیارت نمود ، سپس رحل



اقامت به نجف انداخت .در آن زمان میرزاى شیرازى صاحب فتواى معروف تحریم تنباکو در نجف بود ، على گندابى



جانماز خود را براى نماز پشت سر میرزا قرار مى داد ، مدتها در نماز جماعت آن مرد بزرگ شرکت مى کرد .شبى



در بین نماز مغرب و عشاء به میرزا خبر دادند فلان عالم بزرگ از دنیا رفته ، دستور داد او را در دالان وصل به حرم



دفن کنند ، بلافاصله قبرى آماده شد ، پس از سلام نماز عشا به میرزا عرضه داشتند : آن عالم گویا مبتلا به سکته



شده بود و به خواست حق از حال سکته درآمد ،مردم به میرزا گفتند علی خیلی وقته از سجده سربلند نمیکنه ،



تکونش دادند دیدند مرده ( میگفتند میرزا به مردم گفته بود اون تو سجد ه از خدا خواسته بود این قبر مال اون



بشه حالابمیره و خدا همون موقع دعاش را مستجاب کرده بود ) میرزا دستور داد على گندابى را در همان قبر دفن کردند