PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : سوره قصص [28]



امیرحسین
08-17-2011, 11:05 AM
سوره قصص [28]

اين سوره در «مكّه» نازل شده و 88 آيه است‏.

محتواى سوره:

اين سوره در شرايطى كه مؤمنين در چنگال دشمنان نيرومندى گرفتار بودند، دشمنانى كه هم از نظر جمعيت و تعداد، و هم قدرت و قوت بر آنها برترى داشتند، نازل شده است. اين اقليت مسلمان، چنان تحت فشار آن اكثريت بودند، كه جمعى از آينده اسلام بيمناك و نگران به نظر مى‏رسيدند.

از آنجا كه اين حالت شباهت زيادى به وضع بنى اسرائيل در چنگال فرعونيان داشت، بخشى از محتواى اين سوره را داستان «موسى» و «بنى اسرائيل» و «فرعونيان» تشكيل مى‏دهد، بخشى كه در حدود نيمى از آيات اين سوره را در بر مى‏گيرد.

و مخصوصا در آغازش نويد حكومت حق و عدالت را براى مستضعفين و بشارت در هم شكستن شوكت ظالمان را باز گو مى‏كند، بشارتى آرام بخش و قدرت آفرين.

بخش ديگرى از اين سوره داستان «قارون» آن مرد ثروتمند مستكبر را كه تكيه بر علم و ثروت خود داشت باز گو مى‏كند كه بر اثر غرور، سر نوشتى همچون سر نوشت فرعون پيدا كرد او در آب فرو رفت و اين در خاك.

و ميان اين دو بخش درسهاى زنده و ارزنده‏اى از توحيد و معاد، و اهميت قرآن، و وضع حال مشركان در قيامت، و مسأله هدايت و ضلالت، و پاسخ به بهانه جوييهاى افراد ضعيف، آمده است كه در حقيقت نتيجه‏اى است از بخش اول و مقدمه‏اى است براى بخش دوم.

فضيلت تلاوت سوره:

در حديثى از پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله مى‏خوانيم: «كسى كه سوره قصص را بخواند به تعداد هر يك از كسانى كه موسى را تصديق يا تكذيب كردند ده حسنه به او داده خواهد شد، و فرشته‏اى در آسمانها و زمين نيست مگر اين كه روز قيامت گواهى بر صدق او مى‏دهد».

بديهى است اين همه اجر و پاداش از آن كسانى است كه اين سوره را مى‏خوانند و مى‏انديشند و برنامه عمل خويش قرار مى‏دهند.

امیرحسین
08-17-2011, 11:06 AM
(آيه 1)- «طا، سين، ميم» (طسم). اين چهاردهمين بار است كه با «حروف مقطعه» در آغاز سوره‏هاى قرآن رو به رو مى‏شويم، مخصوصا «طسم» سومين و آخرين بار است.

در مورد «طسم» از روايات متعددى بر مى‏آيد كه اين حروف علامتهاى اختصارى از صفات خدا، و يا مكانهاى مقدسى مى‏باشد، اما در عين حال مانع از آن تفسير معروف كه بارها بر روى آن تأكيد كرده‏ايم نخواهد بود كه خداوند مى‏خواهد اين حقيقت را بر همه روشن سازد كه اين كتاب بزرگ آسمانى كه سر چشمه انقلابى بزرگ در تاريخ بشر گرديد و برنامه كامل زندگى سعادتبخش انسانها را در بر دارد از وسيله ساده‏اى همچون حروف «الفباء» تشكيل يافته كه هر كودكى مى‏تواند به آن تلفظ كند، اين نهايت عظمت است كه آن چنان محصول فوق‏العاده با اهميتى را از چنين مواد ساده‏اى ايجاد كند كه همگان آن را در اختيار دارند.

(آيه 2)- و شايد به همين دليل بلا فاصله بعد از اين حروف مقطعه سخن از عظمت قرآن به ميان آورده، مى‏گويد: «اين (آيات با عظمت) آيات كتاب مبين (قرآن) است» (تِلْكَ آياتُ الْكِتابِ الْمُبِينِ). كتابى كه هم خود روشن است و هم روشنگر راه سعادت انسانها.

(آيه 3)- قرآن بعد از ذكر اين مقدمه كوتاه وارد بيان سر گذشت «موسى» و فرعون شده، مى‏گويد: «ما به حق بر تو (بخشى) از داستان موسى و فرعون را مى‏خوانيم براى گروهى كه ايمان مى‏آورند» (نَتْلُوا عَلَيْكَ مِنْ نَبَإِ مُوسى‏ وَ فِرْعَوْنَ بِالْحَقِّ لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ).

آرى! هدف اصلى از اين آيات مؤمنانند و اين تلاوت به خاطر آنها و براى آنها صورت گرفته، مؤمنانى كه مى‏توانند از آن الهام گيرند و راه خود را به سوى هدف در ميان انبوه مشكلات بگشايند.

امیرحسین
08-17-2011, 11:06 AM
(آيه 4)- سپس به تفصيل آن پرداخته، مى‏گويد: «فرعون (استكبار و سلطه‏گرى و) برترى جويى در زمين كرد» (إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلا فِي الْأَرْضِ).

او بنده ضعيفى بود كه بر اثر جهل و نادانى شخصيت خود را گم كرد و تا آنجا پيشرفت كه دعوى خدايى نمود.

به هر حال او براى تقويت پايه‏هاى استكبار خود به چند جنايت بزرگ دست زد.

نخست: «اهل آن [سر زمين‏] را به گروههاى مختلفى تقسيم نمود» (وَ جَعَلَ أَهْلَها شِيَعاً).

چرا كه حكومت يك اقليت ناچيز بر يك اكثريت بزرگ جز با برنامه «تفرقه بينداز و حكومت كن» امكان‏پذير نيست! آنها هميشه از «توحيد كلمه» و «كلمه توحيد» وحشت داشته و دارند، آنها از پيوستگى صفوف مردم به شدت مى‏ترسند.

آرى! فرعون مخصوصا مردم مصر را به دو گروه مشخص تقسيم كرد:

«قبطيان» كه بوميان آن سر زمين بودند، و تمام وسائل رفاهى و كاخها و ثروتها و پستهاى حكومت در اختيار آنان بود.

و «سبطيان» يعنى مهاجران بنى اسرائيل كه به صورت بردگان و غلامان و كنيزان در چنگال آنها گرفتار بودند.

دومين جنايت او استضعاف گروهى از مردم آن سر زمين بود قرآن مى‏گويد: «آن چنان اين گروه را به ضعف و ناتوانى كشانيد كه پسران آنها را سر مى‏بريد و زنان آنها را (براى خدمت) زنده نگه مى‏داشت» (يَسْتَضْعِفُ طائِفَةً مِنْهُمْ يُذَبِّحُ أَبْناءَهُمْ وَ يَسْتَحْيِي نِساءَهُمْ).

فرعونيان براى تضعيف بنى اسرائيل اين نقشه را طرح كرده بودند كه نسل ذكور آنها را كه مى‏توانست قيام كند و با فرعونيان بجنگد بر اندازند، و تنها دختران و زنان را كه به تنهايى قدرت بر قيام و مبارزه نداشتند براى خدمتكارى زنده بگذارند.

و در آخرين جمله اين آيه به صورت يك جمع بندى و نيز بيان علت مى‏فرمايد: «او بطور مسلم از مفسدان بود» (إِنَّهُ كانَ مِنَ الْمُفْسِدِينَ).

طبيعى است افراد برترى جو و خود پرست تنها حافظ منافع خويشند، و هرگز حفظ منافع شخصى، با حفظ منافع جامعه كه نياز به عدالت و فدا كارى و ايثار دارد هماهنگ نخواهد بود، و بنا بر اين هر چه باشد نتيجه‏اش فساد است در همه ابعاد زندگى.

امیرحسین
08-17-2011, 11:06 AM
(آيه 5)- در اين آيه و آيه بعد خداوند پرده از روى اراده و مشيت خود در مورد مستضعفان برداشته و پنج امر را در اين زمينه بيان مى‏كند كه با هم پيوند و ارتباط نزديك دارند.

1- «ما مى‏خواهيم بر مستضعفان زمين منت نهيم» و آنها را مشمول مواهب خود نماييم (وَ نُرِيدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا فِي الْأَرْضِ).

2- «و (ما مى‏خواهيم) آنها را پيشوايان قرار دهيم» (وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً).

3- «و آنها را وارثان (حكومت جباران) قرار دهيم» (وَ نَجْعَلَهُمُ الْوارِثِينَ).

(آيه 6)- چهارم: آنها را نيرومند، قوى و صاحب قدرت «و حكومتشان را در زمين پا بر جا سازيم» (وَ نُمَكِّنَ لَهُمْ فِي الْأَرْضِ).

5- «و به فرعون و هامان و لشكريانشان آنچه را از آنها [بنى اسرائيل‏] بيم داشتند نشان دهيم» (وَ نُرِيَ فِرْعَوْنَ وَ هامانَ وَ جُنُودَهُما مِنْهُمْ ما كانُوا يَحْذَرُونَ).

اين بشارتى است در زمينه پيروزى حق بر باطل و ايمان بر كفر. اين بشارتى است براى همه انسانهاى آزاده و خواهان حكومت عدل و داد و بر چيده شدن بساط ظلم و جور.

نمونه‏اى از تحقق اين مشيت الهى، حكومت بنى اسرائيل و زوال حكومت فرعونيان بود.

و نمونه كاملترش حكومت پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله و يارانش بعد از ظهور اسلام بود.

و نمونه گسترده‏تر آن ظهور حكومت حق و عدالت در تمام كره زمين به وسيله حضرت مهدى- عج- است.

البته حكومت جهانى حضرت مهدى (عج) در آخر كار هرگز مانع از حكومتهاى اسلامى در مقياسهاى محدودتر پيش از آن از طرف مستضعفان بر ضد مستكبران نخواهد بود، و هر زمان شرايط آن را فراهم سازند وعده حتمى و مشيت الهى در باره آنها تحقق خواهد يافت و اين پيروزى نصيبشان مى‏شود.

امیرحسین
08-17-2011, 11:07 AM
(آيه 7)- در آغوش فرعون! از اينجا قرآن مجيد، براى ترسيم نمونه زنده‏اى از پيروزى مستضعفان بر مستكبران وارد شرح داستان موسى و فرعون مى‏شود.

نخست مى‏گويد: «ما به مادر موسى وحى فرستاديم (و الهام كرديم) كه موسى را شير ده و هنگامى كه بر او ترسيدى او را در دريا بيفكن»! (وَ أَوْحَيْنا إِلى‏ أُمِّ مُوسى‏ أَنْ أَرْضِعِيهِ فَإِذا خِفْتِ عَلَيْهِ فَأَلْقِيهِ فِي الْيَمِّ).

«و ترس و اندوهى به خود راه مده» (وَ لا تَخافِي وَ لا تَحْزَنِي).

«چرا كه ما قطعا او را به تو باز مى‏گردانيم، و او را از رسولان قرار خواهيم داد» (إِنَّا رَادُّوهُ إِلَيْكِ وَ جاعِلُوهُ مِنَ الْمُرْسَلِينَ).

اين آيه كوتاه مشتمل بر دو امر، و دو نهى، و دو بشارت است كه مجموعا خلاصه‏اى است از يك داستان بزرگ و پر ماجرا كه فشرده‏اش چنين است:

دستگاه فرعون برنامه وسيعى براى كشتن «نوزادان پسر» از بنى اسرائيل ترتيب داده بود، و حتى قابله‏هاى فرعونى مراقب زنان بار دار بنى اسرائيل بودند.

در اين ميان يكى از اين قابله‏ها با مادر موسى رابطه دوستى داشت- حمل موسى مخفيانه صورت گرفت و چندان آثارى از حمل در مادر نمايان نبود- هنگامى كه احساس كرد تولد نوزاد نزديك شده به سراغ دوست قابله‏اش فرستاد و گفت: ماجراى من چنين است فرزندى در رحم دارم و امروز به محبت و دوستى تو نيازمندم.

هنگامى كه موسى تولد يافت از چشمان او نور مرموزى درخشيد، و برقى از محبت در اعماق قلب قابله فرو نشست.

امیرحسین
08-17-2011, 11:07 AM
زن قابله گفت: حتى راضى نيستم مويى از سر او كم شود، با دقت از او حفاظت كن، من فكر مى‏كنم دشمن نهايى ما سر انجام او باشد! قابله از خانه مادر موسى بيرون آمد، بعضى از جاسوسان حكومت او را ديدند و تصميم گرفتند وارد خانه شوند، خواهر موسى ماجرا را به مادر خبر داد، مادر در ميان اين وحشت شديد نوزاد را در پارچه‏اى پيچيد و در تنور انداخت، مأموران وارد شدند در آنجا چيزى جز تنور آتش نديدند! خداوند آتش را براى او برد و سلام كرده است- همان خدايى كه آتش نمرودى را براى ابراهيم سرد و سالم ساخت- دست كرد و نوزادش را سالم بيرون آورد.

اما باز مادر در امان نبود، چرا كه مأموران در حركت و جستجو بودند.

در اينجا يك الهام الهى قلب مادر را روشن ساخت به سراغ يك نجار مصرى آمد، نجارى كه او نيز از قبطيان و فرعونيان بود! از او درخواست كرد صندوق كوچكى براى او بسازد.

شايد صبحگاهانى بود كه هنوز مردم مصر در خواب بودند و هوا كمى روشن شده بود، مادر نوزاد خود را همراه صندوق به كنار رود نيل آورد، پستان در دهان نوزاد گذاشت، و آخرين شير را به او داد، سپس او را در آن صندوق مخصوص كه همچون يك كشتى كوچك قادر بود بر روى آب حركت كند گذاشت و آن را روى امواج نهاد.

در اخبار آمده: فرعون دخترى داشت كه از بيمارى شديدى رنج مى‏برد، دست به دامن اطبا زد نتيجه‏اى نگرفت، به كاهنان متوسل شد آنها گفتند: كه اى فرعون! ما پيش بينى مى‏كنيم كه از درون اين دريا انسانى به اين كاخ گام مى‏نهد كه اگر از آب دهانش به بدن اين بيمار بمالند بهبودى مى‏يابد! فرعون و همسرش آسيه در انتظار چنين ماجرايى بودند كه ناگهان روزى صندوقچه‏اى را كه بر امواج در حركت بود، نظر آنها را جلب كرد، دستور داد مأموران فورا به سراغ صندوق بروند.

صندوق مرموز در برابر فرعون قرار گرفت، هنگامى كه چشم همسر فرعون به چشم كودك افتاد، برقى از آن جستن كرد، و همگى مهر او را در دل گرفتند، و هنگامى كه آب دهان اين نوزاد مايه شفاى بيمار شد اين محبت فزونى گرفت.

امیرحسین
08-17-2011, 11:07 AM
(آيه 8)- قرآن مى‏گويد: «سپس خاندان فرعون، موسى را (از روى امواج نيل) بر گرفتند تا (سر انجام) دشمن آنان و مايه اندوهشان گردد»! (فَالْتَقَطَهُ آلُ فِرْعَوْنَ لِيَكُونَ لَهُمْ عَدُوًّا وَ حَزَناً).

و در پايان آيه اضافه مى‏كند: «مسلما فرعون و هامان و لشكريان آن دو خطا كار بودند» (إِنَّ فِرْعَوْنَ وَ هامانَ وَ جُنُودَهُما كانُوا خاطِئِينَ).

چه خطايى از اين برتر كه راه حق و عدالت را گذارده پايه‏هاى حكومت خود را بر ظلم و جور و شرك بنا نموده بودند؟

و چه خطايى از اين روشنتر كه آنها هزاران طفل را سر بريدند تا «كليم اللّه» را نابود كنند، ولى خداوند او را به دست خودشان سپرد و گفت: بگيريد و اين دشمنتان را پرورش دهيد و بزرگ كنيد!

(آيه 9)- از اين آيه استفاده مى‏شود كه مشاجره و در گيرى ميان فرعون و همسرش و احتمالا بعضى از اطرافيان آنها بر سر اين نوزاد در گرفته بود، چرا كه قرآن مى‏گويد: «همسر فرعون گفت: اين نور چشم من و تو است، او را نكشيد، شايد براى ما مفيد باشد، يا او را به عنوان پسر انتخاب كنيم»! (وَ قالَتِ امْرَأَتُ فِرْعَوْنَ قُرَّتُ عَيْنٍ لِي وَ لَكَ لا تَقْتُلُوهُ عَسى‏ أَنْ يَنْفَعَنا أَوْ نَتَّخِذَهُ وَلَداً).

فرعون دريافته بود كه اين نوزاد از بنى اسرائيل است و خواهان اجراى قانون جنايت بارش در باره نوزادان بنى اسرائيل در اين مورد شد!

اما «آسيه» همسر فرعون كه نوزاد پسرى نداشت و قلب پاكش كانون مهر اين نوزاد شده بود در مقابل همه آنها ايستاد و از آنجا كه در اين گونه كشمكشهاى خانوادگى غالبا پيروزى با زنان است او در كار خود پيروز شد.

و اگر داستان شفاى دختر فرعون نيز به آن افزوده شود دليل پيروزى «آسيه» در اين درگيرى روشنتر خواهد شد.

ولى قرآن با يك جمله كوتاه و پر معنى در پايان آيه مى‏گويد: «آنها نمى‏دانستند» چه مى‏كنند (وَ هُمْ لا يَشْعُرُونَ).

آرى! آنها نمى‏دانستند كه فرمان نافذ الهى و مشيت شكست‏ناپذير خداوند بر اين قرار گرفته است كه اين نوزاد را در مهمترين كانون خطر پرورش دهد، و هيچ كس را ياراى مخالفت با اين اراده و مشيت نيست!

امیرحسین
08-17-2011, 11:08 AM
(آيه 10)- بازگشت موسى به آغوش مادر: گفتيم مادر موسى (ع) فرزندش را به امواج نيل سپرد، اما بعد از اين ماجرا توفانى شديد در قلب او وزيدن گرفت، نزديك بود فرياد كشد و از جدايى فرزند ناله سر دهد اما لطف الهى به سراغ او آمد.

چنانكه قرآن مى‏گويد: «قلب مادر موسى از همه چيز (جز ياد فرزندش) تهى گشت، و اگر دل او را (به وسيله ايمان و اميد) محكم نكرده بوديم، نزديك بود اين مطلب را افشا كند» (وَ أَصْبَحَ فُؤادُ أُمِّ مُوسى‏ فارِغاً إِنْ كادَتْ لَتُبْدِي بِهِ لَوْ لا أَنْ رَبَطْنا عَلى‏ قَلْبِها لِتَكُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ).

(آيه 11)- مادر بر اثر اين لطف پروردگار آرامش خود را باز يافت، ولى مى‏خواهد از سر نوشت فرزندش با خبر شود، لذا مادر موسى «به خواهر او گفت:

حال او را پى گيرى كن» (وَ قالَتْ لِأُخْتِهِ قُصِّيهِ).

خواهر موسى دستور مادر را انجام داد «و از دور ماجرا را مشاهده كرد» (فَبَصُرَتْ بِهِ عَنْ جُنُبٍ). او ديد كه صندوق نجات موسى را فرعونيان از آب مى‏گيرند، از صندوق بيرون آورده در آغوش دارند.

«در حالى كه آنها (از وضع اين خواهر) بى‏خبر بودند» (وَ هُمْ لا يَشْعُرُونَ).

امیرحسین
08-17-2011, 11:08 AM
(آيه 12)- به هر حال اراده خداوند به اين تعلق گرفته بود كه اين نوزاد به زودى به مادرش بر گردد و قلب او را آرام بخشد، لذا مى‏فرمايد: «ما همه زنان شيرده را از قبل بر او تحريم كرديم» (وَ حَرَّمْنا عَلَيْهِ الْمَراضِعَ مِنْ قَبْلُ).

طبيعى است نوزاد شير خوار چند ساعت كه مى‏گذرد، گرسنه مى‏شود، مأموران حركت كردند و دربدر دنبال دايه مى‏گردند، اما عجيب اين كه پستان هيچ دايه‏اى را نمى‏گيرد.

اين همان تحريم تكوينى الهى بود كه همه دايه‏ها را بر او حرام كرده بود.

كودك پى در پى گريه مى‏كند و سر و صداى او درون قصر فرعون مى‏پيچد و قلب ملكه را به لرزه در مى‏آورد.

مأموران بر تلاش خود مى‏افزايند ناگهان در فاصله نه چندان دور به دخترى بر خورد مى‏كنند كه «مى‏گويد: من خانواده‏اى را مى‏شناسم كه مى‏توانند اين نوزاد را كفالت كنند و خير خواه او هستند آيا مى‏خواهيد شما را راهنمايى كنم»؟ (فَقالَتْ هَلْ أَدُلُّكُمْ عَلى‏ أَهْلِ بَيْتٍ يَكْفُلُونَهُ لَكُمْ وَ هُمْ لَهُ ناصِحُونَ).

من زنى از بنى اسرائيل را مى‏شناسم كه پستانى پر شير و قلبى پر محبت دارد مأموران خوشحال شدند و مادر موسى را به قصر فرعون بردند، نوزاد هنگامى كه بوى مادر را شنيد سخت پستانش را در دهان فشرد، برق خوشحالى از چشمها جستن كرد.

وقتى موسى پستان مادر را قبول كرد هامان، وزير فرعون گفت من فكر مى‏كنم تو مادر واقعى او هستى، چرا در ميان اين همه زن تنها پستان تو را پذيرفت! مادر گفت: اى پادشاه! به خاطر اين است كه من زنى خوشبو هستم، و شيرم بسيار شيرين است.

حاضران اين سخن را تصديق كردند و هر كدام هديه و تحفه گران قيمتى به او دادند.

آرى! او بايد از شير پاكى همچون شير مادرش تغذيه كند تا بتواند بر ضد ناپاكيها قيام كند و با ناپاكان بستيزد.

امیرحسین
08-17-2011, 11:08 AM
(آيه 13)- و به اين ترتيب «ما موسى را به مادرش باز گردانديم تا چشمش روشن شود و غم و اندوهى در دل او باقى نماند، و بداند وعده الهى حق است اگر چه اكثر مردم نمى‏دانند» (فَرَدَدْناهُ إِلى‏ أُمِّهِ كَيْ تَقَرَّ عَيْنُها وَ لا تَحْزَنَ وَ لِتَعْلَمَ أَنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَ لكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لا يَعْلَمُونَ).

(آيه 14)- موسى در طريق حمايت از مظلومان: در اينجا با سومين بخش از سر گذشت پر ماجراى موسى (ع) رو به رو مى‏شويم كه در آن مسائلى مربوط به دوران بلوغ او و پيش از آن كه از «مصر» به «مدين» برود، و انگيزه هجرت او مطرح شده است.

نخست مى‏گويد: «و هنگامى كه (موسى) نيرومند و كامل شد، حكمت و دانش به او داديم و اين گونه نيكو كاران را جزا مى‏دهيم» (وَ لَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَ اسْتَوى‏ آتَيْناهُ حُكْماً وَ عِلْماً وَ كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ).

منظور از اين علم و حكمت، وحى و نبوت نيست، بلكه همان آگاهى و روشن بينى و قدرت بر قضاوت صحيح، و مانند آن است كه خدا به عنوان پاكدامنى و درستى و نيكو كارى به موسى داد.

(آيه 15)- به هر حال موسى «در موقعى كه اهل شهر در غفلت بودند وارد شهر شد» (وَ دَخَلَ الْمَدِينَةَ عَلى‏ حِينِ غَفْلَةٍ مِنْ أَهْلِها).

اين شهر به احتمال قوى پايتخت مصر بوده است.

به هر حال موسى وارد شهر شد و در آنجا با صحنه‏اى رو برو گرديد «دو نفر مرد را ديد كه سخت با هم گلاويز شده‏اند و مشغول زد و خورد هستند كه يكى از آنها از شيعيان و پيروان موسى بود و ديگرى از دشمنانش» (فَوَجَدَ فِيها رَجُلَيْنِ يَقْتَتِلانِ هذا مِنْ شِيعَتِهِ وَ هذا مِنْ عَدُوِّهِ).

هنگامى كه مرد بنى اسرائيلى چشمش به موسى افتاد «از موسى (كه جوانى نيرومند و قوى پنجه بود) عليه دشمنش تقاضاى كمك كرد» (فَاسْتَغاثَهُ الَّذِي مِنْ شِيعَتِهِ عَلَى الَّذِي مِنْ عَدُوِّهِ).

موسى (ع) به يارى او شتافت تا او را از چنگال اين دشمن ظالم ستمگر كه بعضى گفته‏اند يكى از طباخان فرعون بود و مى‏خواست مرد بنى اسرائيلى را براى حمل هيزم به بيگارى كشد نجات دهد «در اينجا موسى مشتى محكم بر سينه مرد فرعونى زد اما همين يك مشت كار او را ساخت و بر زمين افتاد و مرد» (فَوَكَزَهُ مُوسى‏ فَقَضى‏ عَلَيْهِ).

بدون شك موسى قصد كشتن مرد فرعونى را نداشت لذا بلا فاصله موسى «گفت: اين از عمل شيطان بود، چرا كه او دشمن گمراه كننده آشكارى است» (قالَ هذا مِنْ عَمَلِ الشَّيْطانِ إِنَّهُ عَدُوٌّ مُضِلٌّ مُبِينٌ).

او مى‏خواست دست مرد فرعونى را از گريبان بنى اسرائيلى جدا كند، هر چند گروه فرعونيان مستحق بيش از اين بودند، اما در آن شرايط اقدام به چنين كارى مصلحت نبود.

امیرحسین
08-17-2011, 11:08 AM
(آيه 16)- سپس قرآن از قول موسى چنين مى‏گويد: «او گفت: پروردگارا! من به خويشتن ستم كردم، مرا ببخش، پس خداوند او را بخشيد، كه او غفور رحيم است» (قالَ رَبِّ إِنِّي ظَلَمْتُ نَفْسِي فَاغْفِرْ لِي فَغَفَرَ لَهُ إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ).

مسلما موسى در اينجا گناهى مرتكب نشد، بلكه در واقع ترك اولائى از او سر زد كه نمى‏بايست چنين بى‏احتياطى كند.

(آيه 17)- موسى «عرض كرد: پروردگارا! به شكرانه نعمتى كه به من دادى (و مرا در چنگال دشمنان گرفتار نساختى) هرگز پشتيبان مجرمان نخواهم بود» (قالَ رَبِّ بِما أَنْعَمْتَ عَلَيَّ فَلَنْ أَكُونَ ظَهِيراً لِلْمُجْرِمِينَ).

منظورش از اين جمله اين بود كه من هرگز با فرعونيان مجرم و گنهكار همكارى نخواهم كرد بلكه در كنار ستمديدگان بنى اسرائيل خواهم بود.

(آيه 18)- موسى مخفيانه به سوى مدين حركت مى‏كند! در اينجا با چهارمين صحنه اين سر گذشت پر ماجرا رو برو مى‏شويم.

مسأله كشتن يكى از فرعونيان بسرعت در مصر منعكس شد و شايد نام موسى هم در اين ميان بر سر زبانها بود.

در اين آيه مى‏خوانيم: «به دنبال اين ماجرا، موسى در شهر، ترسان بود و هر لحظه در انتظار حادثه‏اى، و در جستجوى اخبار» (فَأَصْبَحَ فِي الْمَدِينَةِ خائِفاً يَتَرَقَّبُ).

«ناگهان (با صحنه تازه‏اى رو برو شد و ديد) همان بنى اسرائيلى كه ديروز از او يارى طلبيده بود فرياد مى‏كشد و از او كمك مى‏خواهد» و با قبطى ديگرى گلاويز شده است (فَإِذَا الَّذِي اسْتَنْصَرَهُ بِالْأَمْسِ يَسْتَصْرِخُهُ).

اما «موسى به او گفت: تو به وضوح، انسان جاهل و گمراهى هستى»! (قالَ لَهُ مُوسى‏ إِنَّكَ لَغَوِيٌّ مُبِينٌ). هر روز با كسى گلاويز مى‏شوى و درد سر مى‏آفرينى؟

امیرحسین
08-17-2011, 11:09 AM
(آيه 19)- ولى به هر حال مظلومى بود كه در چنگال ستمگرى گرفتار شده بود- خواه در مقدمات تقصير كرده باشد يا نه- مى‏بايست موسى به يارى او بشتابد و تنهايش نگذارد «اما هنگامى كه خواست با كسى كه دشمن هر دوى آنها بود درگير شود و با قدرت مانع او گردد (فريادش بلند شد) گفت: اى موسى! مى‏خواهى مرا بكشى همان گونه كه ديروز انسانى را كشتى»؟! (فَلَمَّا أَنْ أَرادَ أَنْ يَبْطِشَ بِالَّذِي هُوَ عَدُوٌّ لَهُما قالَ يا مُوسى‏ أَ تُرِيدُ أَنْ تَقْتُلَنِي كَما قَتَلْتَ نَفْساً بِالْأَمْسِ).

از قرار معلوم «تو فقط مى‏خواهى جبارى در روى زمين باشى، و نمى‏خواهى از مصلحان باشى»! (إِنْ تُرِيدُ إِلَّا أَنْ تَكُونَ جَبَّاراً فِي الْأَرْضِ وَ ما تُرِيدُ أَنْ تَكُونَ مِنَ الْمُصْلِحِينَ).

اين جمله نشان مى‏دهد كه موسى قبلا نيت اصلاح طلبى خود را چه در كاخ فرعون و چه در بيرون آن، اظهار كرده بود.

(آيه 20)- ماجرا به فرعون و اطرافيان او رسيد و تكرار اين عمل را تهديدى بر وضع خود گرفتند، جلسه مشورتى تشكيل دادند و حكم قتل موسى صادر شد.

در اين هنگام يك حادثه غير منتظره موسى را از مرگ حتمى رهايى بخشيد و آن اين كه: «مردى از نقطه دور دست شهر (از مركز فرعونيان و كاخ فرعون) بسرعت خود را به موسى رساند و گفت: اى موسى! اين جمعيت براى كشتن تو به مشورت نشسته‏اند، فورا از شهر خارج شو كه من از خير خواهان توام» (وَ جاءَ رَجُلٌ مِنْ أَقْصَى الْمَدِينَةِ يَسْعى‏ قالَ يا مُوسى‏ إِنَّ الْمَلَأَ يَأْتَمِرُونَ بِكَ لِيَقْتُلُوكَ فَاخْرُجْ إِنِّي لَكَ مِنَ النَّاصِحِينَ).

اين مرد ظاهرا همان كسى بود كه بعدا به عنوان «مؤمن آل فرعون» معروف شد، مى‏گويند: نامش «حزقيل» و از خويشاوندان نزديك فرعون بود.

(آيه 21)- موسى اين خبر را كاملا جدى گرفت، به خير خواهى اين مرد با ايمان ارج نهاد، و به توصيه او «از شهر خارج شد در حالى كه ترسان بود و هر لحظه در انتظار حادثه‏اى»! (فَخَرَجَ مِنْها خائِفاً يَتَرَقَّبُ).

تمام قلب خود را متوجه پروردگار كرد و براى حل اين مشكل بزرگ دست به دامن لطف او زد و «گفت: پروردگار من! مرا از اين قوم ظالم رهايى بخش» (قالَ رَبِّ نَجِّنِي مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ).

امیرحسین
08-17-2011, 11:09 AM
(آيه 22)- موسى تصميم گرفت كه به سوى سر زمين «مدين» كه شهرى در جنوب شام و شمال حجاز بود و از قلمرو مصر و حكومت فرعونيان جدا محسوب مى‏شد برود، او در اين سفر سخت، تنها يك سرمايه بزرگ همراه داشت، سرمايه ايمان و توكل بر خدا! لذا «هنگامى كه متوجه جانب مدين شد گفت: اميدوارم كه پروردگارم مرا به راه راست هدايت كند»! (وَ لَمَّا تَوَجَّهَ تِلْقاءَ مَدْيَنَ قالَ عَسى‏ رَبِّي أَنْ يَهْدِيَنِي سَواءَ السَّبِيلِ).

(آيه 23)- يك كار نيك درهاى خيرات را به روى موسى گشود! در اينجا در برابر «پنجمين صحنه» از اين داستان قرار مى‏گيريم، و آن صحنه ورود موسى به شهر مدين است.

گفته‏اند: اين جوان پاكباز هشت روز در راه بود، آنقدر راه رفت كه پاهايش آبله كرد. و براى رفع گرسنگى از گياهان و برگ درختان استفاده مى‏نمود.

كم كم دور نماى «مدين» در افق نمايان شد، و موجى از آرامش بر قلب او نشست، نزديك شهر رسيد، اجتماع گروهى نظر او را به خود جلب كرد، به زودى فهميد اينها شبانهايى هستند كه براى آب دادن به گوسفندان اطراف چاه آب اجتماع كرده‏اند. «هنگامى كه موسى در كنار چاه آب مدين قرار گرفت گروهى از مردم را در آنجا ديد كه (چار پايان خود را از آب چاه) سيراب مى‏كنند» (وَ لَمَّا وَرَدَ ماءَ مَدْيَنَ وَجَدَ عَلَيْهِ أُمَّةً مِنَ النَّاسِ يَسْقُونَ).

«و در كنار آنها دو زن را ديد كه گوسفندان خود را مراقبت مى‏كنند» اما به چاه نزديك نمى‏شوند (وَ وَجَدَ مِنْ دُونِهِمُ امْرَأَتَيْنِ تَذُودانِ).

وضع اين دختران با عفت كه در گوشه‏اى ايستاده‏اند و كسى به داد آنها نمى‏رسد و يك مشت شبان گردن كلفت تنها در فكر گوسفندان خويشند، و نوبت به ديگرى نمى‏دهند، نظر موسى را جلب كرد، نزديك آن دو آمد و «گفت: كار شما چيست»؟! (قالَ ما خَطْبُكُما).

چرا پيش نمى‏رويد و گوسفندان را سيراب نمى‏كنيد؟ براى موسى اين تبعيض و ظلم و ستم قابل تحمل نبود، او مدافع مظلومان بود و به خاطر همين كار از وطن آواره گشته بود.

دختران در پاسخ او «گفتند: ما گوسفندان خود را سيراب نمى‏كنيم تا چوپانان همگى حيوانات خود را آب دهند و خارج شوند» و ما از باقيمانده آب استفاده مى‏كنيم (قالَتا لا نَسْقِي حَتَّى يُصْدِرَ الرِّعاءُ).

و براى اين كه اين سؤال براى موسى بى‏جواب نماند كه چرا پدر اين دختران عفيف آنها را به دنبال اين كار مى‏فرستد؟ افزودند: «پدر ما پير مرد مسنّى است» پيرمردى شكسته و سالخورده (وَ أَبُونا شَيْخٌ كَبِيرٌ).

امیرحسین
08-17-2011, 11:09 AM
(آيه 24)- موسى از شنيدن اين سخن سخت ناراحت شد، جلو آمد دلو سنگين را گرفت و در چاه افكند، دلوى كه مى‏گويند چندين نفر مى‏بايست آن را از چاه بيرون بكشند، با قدرت بازوان نيرومندش يك تنه آن را از چاه بيرون آورد، و «گوسفندان آن دو را سيراب كرد» (فَسَقى‏ لَهُما).

«سپس به سايه روى آورد و به درگاه خدا عرض كرد: خدايا! هر خير و نيكى بر من فرستى به آن نيازمندم» (ثُمَّ تَوَلَّى إِلَى الظِّلِّ فَقالَ رَبِّ إِنِّي لِما أَنْزَلْتَ إِلَيَّ مِنْ خَيْرٍ فَقِيرٌ). آرى! او خسته و گرسنه و در آن شهر غريب و تنها بود.

(آيه 25)- اما كار خير را بنگر كه چه قدرت نمايى مى‏كند؟ يك قدم براى خدا برداشتن فصل تازه‏اى در زندگانى موسى مى‏گشايد، و يك دنيا بركات مادى و معنوى براى او به ارمغان مى‏آورد، گمشده‏اى را كه مى‏بايست ساليان دراز به دنبال آن بگردد در اختيارش مى‏گذارد.

و آغاز اين برنامه زمانى بود كه ملاحظه كرد «يكى از آن دو دختر كه با نهايت حيا گام بر مى‏داشت (و پيدا بود از سخن گفتن با يك جوان بيگانه شرم دارد به سراغ او آمد، و تنها اين جمله را) گفت: پدرم از تو دعوت مى‏كند تا پاداش و مزد آبى را كه از چاه براى گوسفندان ما كشيدى به تو بدهد»! (فَجاءَتْهُ إِحْداهُما تَمْشِي عَلَى اسْتِحْياءٍ قالَتْ إِنَّ أَبِي يَدْعُوكَ لِيَجْزِيَكَ أَجْرَ ما سَقَيْتَ لَنا).

برق اميدى در دل او جستن كرد گويا احساس كرد با مرد بزرگى رو برو خواهد شد، مرد حق شناسى كه حتى حاضر نيست زحمت انسانى، حتى به اندازه كشيدن يك دلو آب بدون پاداش بماند.

آرى! آن پير مرد كسى جز شعيب پيامبر خدا نبود.

موسى حركت كرد و به سوى خانه شعيب آمد، طبق بعضى از روايات دختر براى راهنمايى از پيش رو حركت مى‏كرد و موسى از پشت سرش، باد بر لباس دختر مى‏وزيد و ممكن بود لباس را از اندام او كنار زند، حيا و عفت موسى (ع) اجازه نمى‏داد چنين شود، به دختر گفت: من از جلو مى‏روم بر سر دو راهيها و چند راهيها مرا راهنمايى كن.

موسى وارد خانه شعيب شد و ماجراى خود را براى او باز گو كرد.

قرآن مى‏گويد: «هنگامى كه موسى نزد او آمد [شعيب‏] آمد و سر گذشت خود را شرح داد گفت: نترس، از قوم ظالم نجات يافتى» (فَلَمَّا جاءَهُ وَ قَصَّ عَلَيْهِ الْقَصَصَ قالَ لا تَخَفْ نَجَوْتَ مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ).

موسى به زودى متوجه شد استاد بزرگى پيدا كرده است. شعيب نيز احساس كرد شاگرد لايق و مستعدى يافته.

امیرحسین
08-17-2011, 11:10 AM
(آيه 26)- موسى در خانه شعيب: اين ششمين صحنه از زندگى موسى در اين ماجراى بزرگ است.

موسى بعد از آن كه سر گذشت خود را براى شعيب باز گو كرد، يكى از دخترانش زبان به سخن گشود و با اين عبارت كوتاه و پر معنى به پدر پيشنهاد استخدام موسى براى نگهدارى گوسفندان كرد «گفت: اى پدر! اين جوان را استخدام كن، چرا كه بهترين كسى كه مى‏توانى استخدام كنى آن فرد است كه قوى و امين باشد» او هم امتحان نيرومندى خود را داده هم پاكى و درستكارى را (قالَتْ إِحْداهُما يا أَبَتِ اسْتَأْجِرْهُ إِنَّ خَيْرَ مَنِ اسْتَأْجَرْتَ الْقَوِيُّ الْأَمِينُ).

مهمترين شرايط مديريت به صورت كلى در اين جمله كوتاه خلاصه شده است- قدرت و امانت.

(آيه 27)- در اينجا شعيب از پيشنهاد دخترش استقبال كرد، رو به موسى نموده چنين «گفت: من مى‏خواهم يكى از اين دو دخترم را به همسرى تو در آورم به اين شرط كه هشت سال براى من كار كنى»! (قالَ إِنِّي أُرِيدُ أَنْ أُنْكِحَكَ إِحْدَى ابْنَتَيَّ هاتَيْنِ عَلى‏ أَنْ تَأْجُرَنِي ثَمانِيَ حِجَجٍ).

سپس افزود: «و اگر هشت سال را به ده سال تكميل كنى محبتى كرده‏اى» اما بر تو واجب نيست! (فَإِنْ أَتْمَمْتَ عَشْراً فَمِنْ عِنْدِكَ).

و به هر حال «من نمى‏خواهم كار را بر تو مشكل بگيرم، و ان شاء اللّه به زودى خواهى ديد كه من از صالحانم» (وَ ما أُرِيدُ أَنْ أَشُقَّ عَلَيْكَ سَتَجِدُنِي إِنْ شاءَ اللَّهُ مِنَ الصَّالِحِينَ).

(آيه 28)- موسى به عنوان موافقت و قبول اين عقد «گفت: اين قرار دادى ميان من و تو باشد» (قالَ ذلِكَ بَيْنِي وَ بَيْنَكَ).

البته «هر كدام از اين دو مدت (هشت سال يا ده سال) را انجام دهم ظلمى بر من نخواهد بود و در انتخاب آن آزادم» (أَيَّمَا الْأَجَلَيْنِ قَضَيْتُ فَلا عُدْوانَ عَلَيَّ).

و براى محكم كارى و استمداد از نام پروردگار افزود: «و خدا بر آنچه ما مى‏گوييم شاهد و گواه است» (وَ اللَّهُ عَلى‏ ما نَقُولُ وَكِيلٌ).

و به همين سادگى موسى داماد شعيب شد!

امیرحسین
08-17-2011, 11:10 AM
(آيه 29)- نخستين جرقه وحى! در اينجا به هفتمين صحنه از اين داستان مى‏رسيم: هيچ كس دقيقا نمى‏داند در اين ده سال بر موسى چه گذشت اما بدون شك اين ده سال از بهترين سالهاى عمر موسى بود.

بديهى است موسى به اين قانع نيست كه تا پايان عمر شبانى كند- هر چند محضر شعيب براى او بسيار مغتنم بود- او بايد به يارى قوم خود بشتابد كه در زنجير اسارت گرفتارند و در جهل و نادانى و بى‏خبرى غوطه‏ورند.

به هر حال قرآن مى‏گويد: «هنگامى كه موسى مدت خود را به پايان رسانيد و همراه خانواده‏اش (از مدين به سوى مصر) حركت كرد، از جانب طور آتشى ديد»! (فَلَمَّا قَضى‏ مُوسَى الْأَجَلَ وَ سارَ بِأَهْلِهِ آنَسَ مِنْ جانِبِ الطُّورِ ناراً).

«به خانواده‏اش گفت: درنگ كنيد كه من آتشى ديدم (مى‏روم) شايد خبرى از آن براى شما بياورم، يا شعله‏اى از آتش، تا با آن گرم شويد» (قالَ لِأَهْلِهِ امْكُثُوا إِنِّي آنَسْتُ ناراً لَعَلِّي آتِيكُمْ مِنْها بِخَبَرٍ أَوْ جَذْوَةٍ مِنَ النَّارِ لَعَلَّكُمْ تَصْطَلُونَ).

از ذيل آيه استفاده مى‏شود كه او راه را گم كرده بود، و شبى بود سرد و ناراحت كننده.

(آيه 30)- «هنگامى كه به سراغ آتش آمد (ديد آتشى است نه همچون آتشهاى ديگر خالى از حرارت و سوزندگى، يك پارچه نور و صفا، در همين حال كه موسى سخت در تعجب فرو رفته بود) ناگهان از ساحل راست وادى در آن سر زمين بلند و پر بركت از ميان يك درخت ندا داده شده كه: اى موسى! منم خداوند پروردگار عالميان» (فَلَمَّا أَتاها نُودِيَ مِنْ شاطِئِ الْوادِ الْأَيْمَنِ فِي الْبُقْعَةِ الْمُبارَكَةِ مِنَ الشَّجَرَةِ أَنْ يا مُوسى‏ إِنِّي أَنَا اللَّهُ رَبُّ الْعالَمِينَ).

(آيه 31)- اما با توجه به مأموريت بزرگ و سنگينى كه موسى بر عهده دارد بايد معجزاتى بزرگ به تناسب آن از سوى خدا در اختيارش قرار داده شود كه به دو قسمت مهم آن در اين آيات اشاره شده است.

نخست اين كه: به موسى ندا داده شد كه «عصايت را بيفكن (و موسى عصا را افكند) هنگامى كه به آن نگاه كرد ديد همچون مارى است كه با سرعت و شدت حركت مى‏كند، موسى (ترسيد و) به عقب برگشت و حتى پشت سر خود را نگاه نكرد»! (وَ أَنْ أَلْقِ عَصاكَ فَلَمَّا رَآها تَهْتَزُّ كَأَنَّها جَانٌّ وَلَّى مُدْبِراً وَ لَمْ يُعَقِّبْ).

در اين هنگام بار ديگر موسى ندا را شنيد كه به او مى‏گويد: «اى موسى! بر گرد و نترس تو در امان هستى»! (يا مُوسى‏ أَقْبِلْ وَ لا تَخَفْ إِنَّكَ مِنَ الْآمِنِينَ).

امیرحسین
08-17-2011, 11:10 AM
(آيه 32)- معجزه نخستين، آيتى از وحشت بود، سپس به او دستور داده مى‏شود كه به سراغ معجزه ديگرش برود كه آيتى از نور و اميد است و مجموع آن دو تركيبى از «انذار» و «بشارت» خواهد بود، به او فرمان داده شد:

«دست خود را در گريبانت كن (و بيرون آور) هنگامى كه خارج مى‏شود سفيد و درخشنده است، بدون عيب و نقص» (اسْلُكْ يَدَكَ فِي جَيْبِكَ تَخْرُجْ بَيْضاءَ مِنْ غَيْرِ سُوءٍ).

مشاهده اين خارق عادات عجيب، در آن شب تاريك و در آن بيابان خالى، موسى را سخت تكان داد، و براى اين كه آرامش خويش را باز يابد دستور ديگرى به او داده شد.

دستور اين بود: «و دستهايت را بر سينه‏ات بگذار تا ترس و وحشت از تو دور شود» (وَ اضْمُمْ إِلَيْكَ جَناحَكَ مِنَ الرَّهْبِ).

سپس همان ندا به موسى گفت: «اين دو [معجزه عصا و يد بيضا] برهان روشن از پروردگارت بسوى فرعون و اطرافيان اوست كه آنها قوم فاسقى هستند» (فَذانِكَ بُرْهانانِ مِنْ رَبِّكَ إِلى‏ فِرْعَوْنَ وَ مَلَائِهِ إِنَّهُمْ كانُوا قَوْماً فاسِقِينَ).

(آيه 33)- در اينجا موسى (ع) به ياد حادثه مهم زندگيش در مصر افتاد، حادثه كشتن مرد ظالم قبطى و بسيج نيروهاى فرعونى براى تلافى خون او.

لذا در اينجا «عرض مى‏كند: پروردگارا! من از آنها يك نفر را كشته‏ام، مى‏ترسم (به تلافى خون او) مرا به قتل برسانند» و اين مأموريت ناتمام بماند (قالَ رَبِّ إِنِّي قَتَلْتُ مِنْهُمْ نَفْساً فَأَخافُ أَنْ يَقْتُلُونِ).

(آيه 34)- از اين گذشته من تنها هستم و زبانم آنقدر فصيح نيست، «و برادرم هارون را نيز با من بفرست كه زبانش از من گوياتر است، تا مرا يارى و تصديق كند، من از اين بيم دارم كه تنها بمانم و تكذيبم كنند» و اين كار بزرگ به انجام نرسد (وَ أَخِي هارُونُ هُوَ أَفْصَحُ مِنِّي لِساناً فَأَرْسِلْهُ مَعِي رِدْءاً يُصَدِّقُنِي إِنِّي أَخافُ أَنْ يُكَذِّبُونِ).

امیرحسین
08-17-2011, 11:11 AM
(آيه 35)- خداوند نيز دعوت او را اجابت كرد، و به او اطمينان كافى داد و فرمود: «ما بازوان تو را به وسيله برادرت (هارون) محكم مى‏كنيم» (قالَ سَنَشُدُّ عَضُدَكَ بِأَخِيكَ).

«و براى شما (در تمام مراحل) سلطه و برترى قرار مى‏دهيم» (وَ نَجْعَلُ لَكُما سُلْطاناً).

كاملا مطمئن باشيد «آنها به بركت آيات ما هرگز به شما دست نمى‏يابند» (فَلا يَصِلُونَ إِلَيْكُما بِآياتِنا).

بلكه «شما و پيروانتان غالب و پيروزيد» (أَنْتُما وَ مَنِ اتَّبَعَكُمَا الْغالِبُونَ).

(آيه 36)- موسى در برابر فرعون: در اينجا با هشتمين صحنه از اين ماجراى بزرگ رو به رو مى‏شويم.

موسى (ع) فرمان نبوت و رسالت را در آن شب تاريك و در آن سر زمين مقدس از خداوند دريافت نمود، به مصر آمد و برادرش هارون را با خبر ساخت، هر دو به سراغ فرعون رفتند.

چنانكه قرآن مى‏گويد: «هنگامى كه موسى با معجزات روشن ما به سراغ آنها آمد، آنها گفتند: اين چيزى جز سحر نيست كه به دروغ (به خدا) بسته شده است»! (فَلَمَّا جاءَهُمْ مُوسى‏ بِآياتِنا بَيِّناتٍ قالُوا ما هذا إِلَّا سِحْرٌ مُفْتَرىً).

«ما هرگز چنين چيزى را در نياكان خود نشنيده‏ايم»! (وَ ما سَمِعْنا بِهذا فِي آبائِنَا الْأَوَّلِينَ).

آنها به حربه سحر متوسل شدند همان حربه‏اى كه همه جباران و گمراهان در طول تاريخ در برابر معجزات انبيا به آن متوسل مى‏شدند.

(آيه 37)- اما «موسى (در پاسخ آنها با لحن تهديدآميزى چنين) گفت:

پروردگار من از حال كسانى كه هدايت را از نزد او براى مردم مى‏آورند آگاه‏تر است، و همچنين از كسانى كه سر انجام دنيا و آخرت از آنهاست» (وَ قالَ مُوسى‏ رَبِّي أَعْلَمُ بِمَنْ جاءَ بِالْهُدى‏ مِنْ عِنْدِهِ وَ مَنْ تَكُونُ لَهُ عاقِبَةُ الدَّارِ).

اشاره به اين كه خدا به خوبى از حال من و حقانيت دعوت من آگاه است، هر چند شما مرا متهم به دروغ كنيد.

از اين گذشته مطمئن باشيد اگر من دروغگو باشم ظالم هستم «و ظالمان هرگز رستگار نخواهند شد» (إِنَّهُ لا يُفْلِحُ الظَّالِمُونَ).

امیرحسین
08-17-2011, 11:11 AM
(آيه 38)- در اينجا با نهمين صحنه از اين تاريخ پر ماجرا و آموزنده مواجه مى‏شويم.

آوازه پيروزى موسى (ع) بر ساحران و ايمان ساحران در سراسر مصر پيچيد و موقعيت حكومت فرعونيان سخت به خطر افتاد بايد افكار عمومى را به هر قيمتى كه هست از اين مسأله منحرف ساخت و يك سلسله مشغوليات ذهنى كه بتواند مردم را اغفال و تحميق كند فراهم ساخت.

فرعون در اين زمينه به مشورت نشست، و در نتيجه فكرش به چيزى رسيد كه در اين آيه آمده است: «فرعون گفت: اى جمعيت اشراف! من خدايى جز خودم براى شما سراغ ندارم»! (وَ قالَ فِرْعَوْنُ يا أَيُّهَا الْمَلَأُ ما عَلِمْتُ لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْرِي).

خداى زمينى مسلما منم! و اما خداى آسمان دليلى بر وجود او در دست نيست، ولى من احتياط را از دست نمى‏دهم و به تحقيق مى‏پردازم! سپس رو به وزيرش هامان كرد گفت: «اى هامان! برايم آتشى بر گل بيفروز» و آجرهاى محكمى بساز (فَأَوْقِدْ لِي يا هامانُ عَلَى الطِّينِ).

«و براى من برج بلندى ترتيب ده تا از خداى موسى خبر گيرم هر چند من گمان مى‏كنم او از دروغگويان است»! (فَاجْعَلْ لِي صَرْحاً لَعَلِّي أَطَّلِعُ إِلى‏ إِلهِ مُوسى‏ وَ إِنِّي لَأَظُنُّهُ مِنَ الْكاذِبِينَ).

هنگامى كه ساختمان به اتمام رسيد، روزى فرعون با تشريفاتى به آنجا آمد، و شخصا از برج عظيم بالا رفت.

معروف است تيرى به كمان گذاشت به آسمان پرتاب كرد تير بر اثر اصابت به پرنده‏اى، و يا طبق توطئه قبلى خودش خون‏آلود بازگشت فرعون از آنجا پايين آمد و به مردم گفت: برويد و فكرتان راحت باشد خداى موسى را كشتم! حتما گروهى از ساده لوحان و مقلدان چشم و گوش بسته حكومت وقت اين خبر را باور كردند و در همه جا پخش نمودند، و از آن سر گرمى تازه‏اى براى اغفال مردم مصر ساختند.

امیرحسین
08-17-2011, 11:11 AM
(آيه 39)- قرآن سپس به استكبار فرعون و فرعونيان و عدم تسليم آنها در برابر «مبدأ» و «معاد»- كه ريشه جنايات آنها نيز از انكار همين دو اصل سر چشمه مى‏گرفت- پرداخته چنين مى‏گويد: «فرعون و لشكريانش به ناحق در زمين استكبار كردند (و خدا را كه آفريننده بزرگ زمين و آسمان است انكار نمودند) و گمان كردند كه (قيامتى در كار نيست، و) به سوى ما باز گردانده نمى‏شوند» (وَ اسْتَكْبَرَ هُوَ وَ جُنُودُهُ فِي الْأَرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ وَ ظَنُّوا أَنَّهُمْ إِلَيْنا لا يُرْجَعُونَ).

(آيه 40)- اما ببينيم سر انجام اين كبر و غرور به كجا رسيد، قرآن مى‏گويد:

«ما او و لشكريانش را گرفتيم و آنها را در دريا پرتاب كرديم»! (فَأَخَذْناهُ وَ جُنُودَهُ فَنَبَذْناهُمْ فِي الْيَمِّ).

آرى! مرگ آنها را به دست عامل حياتشان سپرديم، و نيل را كه رمز عظمت و قدرت آنها بود به گورستانشان مبدل ساختيم! و در پايان آيه روى سخن را به پيامبر اسلام كرده، مى‏فرمايد: «پس ببين عاقبت كار ظالمان چگونه بود»؟ (فَانْظُرْ كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الظَّالِمِينَ).

(آيه 41)- بعد مى‏افزايد: «و آنان [فرعونيان‏] را پيشوايانى قرار داديم كه به آتش (دوزخ) دعوت مى‏كنند و روز رستاخيز يارى نخواهند شد» (وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً يَدْعُونَ إِلَى النَّارِ وَ يَوْمَ الْقِيامَةِ لا يُنْصَرُونَ).

همان گونه كه در اين جهان ائمه ضلال بودند، در آنجا نيز پيشوايان دوزخند.

(آيه 42)- باز براى تأكيد بيشتر، قرآن چهره آنها را در دنيا و آخرت، چنين ترسيم مى‏كند: «و در اين دنيا نيز لعنتى بدنبال آنان قرار داديم و روز قيامت از زشت رويانند» (وَ أَتْبَعْناهُمْ فِي هذِهِ الدُّنْيا لَعْنَةً وَ يَوْمَ الْقِيامَةِ هُمْ مِنَ الْمَقْبُوحِينَ).

لعنت خدا كه همان طرد از رحمت است، و لعنت فرشتگان و مؤمنان كه نفرين است، هر صبح و شام و هر وقت و بى‏وقت نثار آنها مى‏شود.

امیرحسین
08-17-2011, 11:12 AM
(آيه 43)- در اينجا به دهمين صحنه يعنى آخرين بخش از آيات مربوط به داستان پر ماجراى موسى (ع) مى‏رسيم، كه سخن از نزول احكام، و تورات مى‏گويد: يعنى زمانى كه دوران «نفى طاغوت» پايان گرفته، و دوران سازندگى و اثبات آغاز مى‏شود.

نخست مى‏فرمايد: «و ما به موسى كتاب آسمانى داديم بعد از آن كه اقوام قرون نخستين را هلاك كرديم (كتابى كه) براى مردم بصيرت آفرين بود، و مايه هدايت و رحمت تا متذكر شوند» (وَ لَقَدْ آتَيْنا مُوسَى الْكِتابَ مِنْ بَعْدِ ما أَهْلَكْنَا الْقُرُونَ الْأُولى‏ بَصائِرَ لِلنَّاسِ وَ هُدىً وَ رَحْمَةً لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ).

(آيه 44)- سپس به بيان اين حقيقت مى‏پردازد كه آنچه را در باره موسى و فرعون با تمام ريزه كاريهاى دقيق آن بيان كرديم، خود دليلى است بر حقانيت قرآن تو، چرا كه تو در اين صحنه‏ها هرگز حاضر نبودى و اين ماجرا را با چشم نديدى بلكه اين لطف خدا بود كه اين آيات را براى هدايت مردم بر تو نازل كرد.

مى‏گويد: «و تو در جانب غربى نبودى هنگامى كه ما فرمان نبوت را به موسى داديم، و تو از شاهدان (اين ماجراها) محسوب نمى‏شدى» (وَ ما كُنْتَ بِجانِبِ الْغَرْبِيِّ إِذْ قَضَيْنا إِلى‏ مُوسَى الْأَمْرَ وَ ما كُنْتَ مِنَ الشَّاهِدِينَ).

(آيه 45)- سپس مى‏افزايد: «ولى ما اقوامى را در اعصار مختلف خلق كرديم، و زمانهاى طولانى بر آنها گذشت» كه آثار انبيا از دلهايشان محو شد پس تو را با كتاب آسمانيت فرستاديم (وَ لكِنَّا أَنْشَأْنا قُرُوناً فَتَطاوَلَ عَلَيْهِمُ الْعُمُرُ).

«تو هرگز در ميان مردم مدين اقامت نداشتى تا (از وضع آنان آگاه باشى و) آيات ما را براى آنها [مشركان مكّه‏] بخوانى» (وَ ما كُنْتَ ثاوِياً فِي أَهْلِ مَدْيَنَ تَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِنا).

«ولى ما بوديم كه تو را فرستاديم» و اين آيات را در اختيارت قرار داديم (وَ لكِنَّا كُنَّا مُرْسِلِينَ).

امیرحسین
08-17-2011, 11:12 AM
(آيه 46)- باز براى تأكيد همين معنى مى‏افزايد: «تو در كنار طور نبودى زمانى كه ما ندا داديم» و فرمان نبوّت را به نام موسى صادر كرديم (وَ ما كُنْتَ بِجانِبِ الطُّورِ إِذْ نادَيْنا).

«ولى اين رحمتى از سوى پروردگارت بود (كه اين اخبار را در اختيار تو نهاد) تا به وسيله آن قومى را انذار كنى كه پيش از تو هيچ انذار كننده‏اى براى آنها نيامده است شايد متذكر شوند» (وَ لكِنْ رَحْمَةً مِنْ رَبِّكَ لِتُنْذِرَ قَوْماً ما أَتاهُمْ مِنْ نَذِيرٍ مِنْ قَبْلِكَ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ).

(آيه 47)- هر روز به بهانه‏اى از حق مى‏گريزند! از آنجا كه در آيات گذشته سخن از ارسال پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به عنوان انذار كننده و بيم دهنده بود در اين آيه به لطفى كه بر وجود پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مترتب است اشاره كرده، مى‏گويد: «هر گاه ما (پيش از فرستادن پيامبرى) آنها را به خاطر اعمالشان مجازات مى‏كرديم، مى‏گفتند: پروردگارا! چرا رسولى براى ما نفرستادى تا آيات تو را پيروى كنيم و از مؤمنان باشيم» اگر به خاطر اين نبود مجازات آنها به جهت اعمال و كفرشان حتى نياز به ارسال پيامبر نداشت (وَ لَوْ لا أَنْ تُصِيبَهُمْ مُصِيبَةٌ بِما قَدَّمَتْ أَيْدِيهِمْ فَيَقُولُوا رَبَّنا لَوْ لا أَرْسَلْتَ إِلَيْنا رَسُولًا فَنَتَّبِعَ آياتِكَ وَ نَكُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ).

در حقيقت آيه اشاره به اين نكته است كه راه حق روشن است، و هر عقلى حاكم به بطلان شرك و بت پرستى است، و زشتى بسيارى از اعمال آنها همچون مظالم و ستمها از مستقلات حكم عقل مى‏باشد.

(آيه 48)- سپس به بهانه جوئيهاى آنها اشاره مى‏كند كه آنها بعد از ارسال رسل نيز دست از بهانه گيرى بر نداشتند، و باز به راههاى انحرافى خود ادامه دادند.

مى‏گويد: «پس هنگامى كه حق از نزد ما براى آنها آمد گفتند: چرا به اين پيامبر مثل همان چيزى كه به موسى داده شد اعطا نگرديده است»؟! (فَلَمَّا جاءَهُمُ الْحَقُّ مِنْ عِنْدِنا قالُوا لَوْ لا أُوتِيَ مِثْلَ ما أُوتِيَ مُوسى‏).

چرا عصاى موسى در دست او نيست؟ چرا يد بيضا ندارد؟ چرا دريا براى او شكافته نمى‏شود؟ چرا دشمنانش غرق نمى‏شوند؟ چرا و چرا؟! ...

قرآن به پاسخ اين بهانه جويى‏ها پرداخته، مى‏گويد: «مگر (بهانه جويانى همانند اينها) معجزاتى را كه در گذشته به موسى داده شده انكار نكردند»؟! (أَ وَ لَمْ يَكْفُرُوا بِما أُوتِيَ مُوسى‏ مِنْ قَبْلُ).

«گفتند: اين دو (موسى و هارون) دو نفر ساحرند كه دست به دست هم داده‏اند (تا ما را گمراه كنند) و گفتند: ما به هر كدام از آنها كافريم»! قالُوا سِحْرانِ تَظاهَرا وَ قالُوا إِنَّا بِكُلٍّ كافِرُونَ.

امیرحسین
08-17-2011, 11:12 AM
(آيه 49)- به هر حال مشركان لجوج اصرار داشتند كه چرا پيامبر اسلام صلى اللّه عليه و سلّم معجزاتى همچون موسى نداشته است؟ و از سوى ديگر نه به گفته‏ها و گواهى تورات در باره علائم پيامبر صلى اللّه عليه و سلّم اعتماد مى‏كردند، و نه به قرآن مجيد و آيات پرعظمتش.

لذا قرآن، روى سخن را به پيامبر صلى اللّه عليه و سلّم كرده، و مى‏گويد: «بگو: اگر شما راست مى‏گوييد (كه اين دو كتاب از سوى خدا نيست) كتابى روشنتر و هدايت‏بخشتر از آنها از سوى خدا بياوريد تا من از آن پيروى كنم قُلْ فَأْتُوا بِكِتابٍ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ هُوَ أَهْدى‏ مِنْهُما أَتَّبِعْهُ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ.

اگر چيزى در دست پيامبر اسلام جز اين قرآن نبود براى اثبات حقانيت دعوتش كفايت مى‏كرد، ولى آنها حق طلب نيستند بلكه مشتى بهانه‏جويانند.

(آيه 50)- سپس اضافه مى‏كند: «اگر اين پيشنهاد تو را نپذيرند بدان كه آنان از هوسهاى خود پيروى مى‏كنند»! فَإِنْ لَمْ يَسْتَجِيبُوا لَكَ فَاعْلَمْ أَنَّما يَتَّبِعُونَ أَهْواءَهُمْ.

«و آيا گمراهتر از آن كسى كه پيروى هواى نفس خويش كرده و هيچ هدايت الهى را نپذيرفته كسى پيدا مى‏شود»؟ وَ مَنْ أَضَلُّ مِمَّنِ اتَّبَعَ هَواهُ بِغَيْرِ هُدىً مِنَ اللَّهِ.

«مسلما خداوند قوم ستمگر را هدايت نمى‏كند»! إِنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ.

در روايات متعددى آيه فوق به كسانى تفسير شده است كه امام و رهبر الهى را نپذيرفته‏اند و تنها به آراى خويش تكيه مى‏كنند.

اين روايات در حقيقت از قبيل مصداق روشن است و به تعبير ديگر انسان نيازمند به هدايت الهى است، اين هدايت گاهى در كتاب آسمانى منعكس مى‏شود، و گاه در وجود پيامبر و سنّت او، و گاه در اوصياى معصومش، و گاه در منطق عقل و خرد.

مهم آن است كه انسان در خط هدايت الهى باشد و نه هواى نفس، تا بتواند از اين انوار هدايت بهره‏مند گردد.

امیرحسین
08-17-2011, 11:19 AM
آيه 51-

شأن نزول‏

: در مورد نزول اين آيه و چهار آيه بعد از آن روايات گوناگونى نقل شده كه قدر مشترك همه آنها ايمان آوردن گروهى از علماى يهود و نصارى و افراد پاكدل به آيات قرآن و پيامبر اسلام صلى اللّه عليه و سلّم است.

از جمله: از «سعيد بن جبير» نقل شده كه: اين آيات در باره هفتاد نفر از كشيشهاى مسيحى نازل شده كه «نجاشى» آنها را براى تحقيق از «حبشه» به «مكّه» فرستاد، هنگامى كه پيامبر اسلام صلى اللّه عليه و سلّم سوره يس را براى آنها تلاوت كرد اشك شوق ريختند و اسلام آوردند.

تفسير:

حق طلبان اهل كتاب به قرآن تو ايمان مى‏آورند! از آنجا كه در آيات گذشته سخن از بهانه‏هايى بود كه مشركان براى عدم تسليم در مقابل حقايق قرآن مطرح مى‏كردند، در اينجا از دلهاى آماده‏اى سخن مى‏گويد كه با شنيدن اين آيات، حق را پيدا كرده و به آن سخت وفادار ماندند، و جان و دل تسليم آن شدند، در حالى كه قلبهاى تاريك جاهلان متعصب كمترين اثرى از خود نشان نداد! مى‏فرمايد: «و ما آيات قرآن را يكى بعد از ديگرى براى آنها آورديم شايد متذكر شوند» وَ لَقَدْ وَصَّلْنا لَهُمُ الْقَوْلَ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ.

(آية 52)- ولى «كسانى كه قبلا كتاب آسمانى به آنها داده‏ايم (از يهود و نصارى) به آن [قرآن‏] ايمان مى‏آورند» الَّذِينَ آتَيْناهُمُ الْكِتابَ مِنْ قَبْلِهِ هُمْ بِهِ يُؤْمِنُونَ. چرا كه آن را هماهنگ با نشانه‏هايى مى‏بينند كه در كتب آسمانى خود يافته‏اند.

امیرحسین
08-17-2011, 11:19 AM
(آيه 53)- سپس مى‏افزايد: «و هنگامى كه (اين آيات) بر آنها خوانده مى‏شود مى‏گويند: به آن ايمان آورديم، اينها مسلما حق است، و از سوى پروردگار ما است، وَ إِذا يُتْلى‏ عَلَيْهِمْ قالُوا آمَنَّا بِهِ إِنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّنا.

سپس اضافه مى‏كند: نه تنها امروز تسليم سخنان پروردگاريم كه «ما پيش از اين هم مسلمان بوديم» (إِنَّا كُنَّا مِنْ قَبْلِهِ مُسْلِمِينَ).

(آيه 54)- سپس قرآن به پاداش عظيم اين گروه تقليد شكن و حق طلب پرداخته چنين مى‏گويد: «آنها كسانى هستند كه اجر و پاداششان را به خاطر صبر و شكيبائيشان دو بار دريافت مى‏دارند»! (أُولئِكَ يُؤْتَوْنَ أَجْرَهُمْ مَرَّتَيْنِ بِما صَبَرُوا).

يك بار به خاطر ايمان به كتاب آسمانى خودشان كه به راستى نسبت به آن وفادار و پايبند بودند، و يك بار هم به خاطر ايمان آوردن به پيامبر اسلام، پيامبر موعودى كه كتب پيشين از او خبر داده بود.

سپس به يك رشته از اعمال صالح آنها كه هر يك از ديگرى ارزنده‏تر است اشاره مى‏كند اين اعمال عبارتند از «دفع سيئات به وسيله حسنات» «انفاق از نعمتهاى الهى» و «بر خورد بزرگوارانه با جاهلان» كه به انضمام «صبر و شكيبايى» كه در جمله قبل آمد، چهار صفت ممتاز مى‏شود.

نخست مى‏گويد: «آنها به وسيله نيكيها، بديها را دفع مى‏كنند» (وَ يَدْرَؤُنَ بِالْحَسَنَةِ السَّيِّئَةَ).

ديگر اين كه: «از آنچه به آنان روزى داده‏ايم انفاق مى‏كنند» (وَ مِمَّا رَزَقْناهُمْ يُنْفِقُونَ).

نه تنها از اموال و ثروتشان كه از علم و دانش و نيروى فكرى و جسمى و وجاهت اجتماعيشان كه همه مواهب و روزيهاى الهى است در راه نيازمندان مى‏بخشد.

امیرحسین
08-17-2011, 11:20 AM
(آيه 55)- و بالاخره آخرين امتياز عملى آنان اين است كه: «هر گاه سخن لغو و بيهوده‏اى را بشنوند از آن روى مى‏گردانند» (وَ إِذا سَمِعُوا اللَّغْوَ أَعْرَضُوا عَنْهُ).

هرگز «لغو» را با «لغو» پاسخ نمى‏گويند، و جهل را با جهل جواب نمى‏دهند، بلكه به بيهوده گويان «مى‏گويند: اعمال ما از آن ماست و اعمال شما از آن خودتان»! (وَ قالُوا لَنا أَعْمالُنا وَ لَكُمْ أَعْمالُكُمْ).

سپس مى‏افزايد: آنها با جاهلان بيهوده گو و كسانى كه با سخنان موذيانه سعى مى‏كنند اعصاب افراد با ايمان و نيكو كار را در هم بريزند، وداع مى‏گويند و گفتارشان اين است: «سلام بر شما ما طالب جاهلان نيستيم»! (سَلامٌ عَلَيْكُمْ لا نَبْتَغِي الْجاهِلِينَ).

ما نه اهل زشت گويى و جهل و فساديم، و نه خواهان آن، ما خواهان دانشمندان روشن ضمير و علماى عامل و مؤمنان راستين هستيم.

آرى! اين بزرگوارانند كه مى‏توانند رسالت ايمان را در خود پذيرا شوند و در برابر انواع ناملايمات براى رسيدن به سر منزل ايمان مقاومت به خرج دهند.

(آيه 56)- هدايت تنها به دست خداست! اين آيه پرده از روى اين حقيقت بر مى‏دارد كه: «تو نمى‏توانى كسى را كه دوست دارى هدايت كنى، ولى خداوند هر كس را بخواهد هدايت مى‏كند، و او از هدايت يافتگان آگاهتر است» (إِنَّكَ لا تَهْدِي مَنْ أَحْبَبْتَ وَ لكِنَّ اللَّهَ يَهْدِي مَنْ يَشاءُ وَ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِينَ).

منظور از هدايت در اينجا «ارائه طريق» نيست، چرا كه ارائه طريق كار اصلى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله است و بدون استثناء راه را به همه نشان مى‏دهد، بلكه منظور از هدايت در اينجا «ايصال به مطلوب» و رسانيدن به سر منزل مقصود است.

به هر حال اين آيه يك نوع دلدارى براى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله است كه به اين واقعيت توجه كند نه اصرار بر شرك از ناحيه گروهى از بت پرستان مكّه بى‏دليل است، و نه ايمان مخلصانه مردم حبشه يا نجران و امثال سلمانها و بحيراها. و هرگز از عدم ايمان گروه اول نگرانى به خود راه ندهد.

امیرحسین
08-17-2011, 11:20 AM
(آيه 57)- در اين آيه سخن از كسانى مى‏گويد كه در دل به حقانيت اسلام معترف بودند ولى روى ملاحظات منافع شخصى، حاضر به قبول ايمان نبودند مى‏فرمايد: «آنها گفتند: ما اگر هدايت را همراه تو پذيرا شويم (و از آن پيروى كنيم) ما را از سر زمينمان مى‏ربايند»! (وَ قالُوا إِنْ نَتَّبِعِ الْهُدى‏ مَعَكَ نُتَخَطَّفْ مِنْ أَرْضِنا).

اين سخن را كسانى مى‏گويند كه قدرت پروردگار را ناچيز مى‏شمرند و نمى‏دانند چگونه او يارانش را يارى و دشمنانش را در هم مى‏شكند.

لذا قرآن در پاسخ آنها چنين مى‏گويد: «آيا ما حرم امنى در اختيار آنها قرار نداديم كه ثمرات هر چيزى (از هر شهر و ديارى) به سوى آن آورده مى‏شود رزقى است از جانب ما»؟! أَ وَ لَمْ نُمَكِّنْ لَهُمْ حَرَماً آمِناً يُجْبى‏ إِلَيْهِ ثَمَراتُ كُلِّ شَيْ‏ءٍ رِزْقاً مِنْ لَدُنَّا.

«ولى بيشترشان نمى‏دانند» وَ لكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لا يَعْلَمُونَ.

خداوندى كم هسرزمين شوره‏زار و سنگلاخ بى‏آب و درختى را حرم امن قرار داد، و آن‏چنان دلها را متوجه آن ساخت كه بهترين محصولات از نقاط مختلف جهان را به سوى آن مى‏آورند، قدت خود را به‏خوبى نشان داده است.

بنابراين چگونه ممكن است خداوند بعد از اسلام شما را از آن محروم سازد، دل قوى داريد و ايمان بياوريد.

امیرحسین
08-17-2011, 11:21 AM
(آيه 58)- دلبستگيهاى دنيا شما را نفريبد! در آيات گذشته سخن از اين بود كه بعضى از كفّار متوسل به اين عذر مى‏شدند كه اگر ما ايمان بياوريم، عرب به ما حمله مى‏كند و ما را از سرزمينمان بيرون مى‏راند.

در اينجا دو پاسخ ديگر به آن داده شده است.

نخست مى‏فرمايد: به فرض كه شما ايمان را نپذيرفتيد ود ر سايه كفر و شرك زندگى مرفّه و مادّى پيدا كرديد، اما فراموش نكنيد: «ما بسيارى از شهرهايى را كه مست و مغرور نعمت و زندگى مرفّه بودند نابودشان كرديم» وَ كَمْ أَهْلَكْنا مِنْ قَرْيَةٍ بَطِرَتْ مَعِيشَتَها.

آرى! غرور نعمت آنها را به طغيان دعوت كرد، و طغيان سر چشمه ظلم و بيدادگرى شد، و ظلم ريشه زندگانى آنها را به آتش كشيد.

«پس اين خانه‏ها و ديار آنهاست كه بعد از آنان جز مدت قليلى كسى در آن سكونت نكرد، فَتِلْكَ مَساكِنُهُمْ لَمْ تُسْكَنْ مِنْ بَعْدِهِمْ إِلَّا قَلِيلًا.

آرى! شهرها و خانه‏هاى ويران آنها همچنان خالى و خاموش و بدون صاحب مانده است و اگر كسانى به سراغ آن آمدند افراد كم و در مدت كوتاهى بود.

«و ما وارث آنها بوديم»! وَ كُنَّا نَحْنُ الْوارِثِينَ.

جمله فوق اشاره‏اى است به مالكيت حقيقى خداوند نسبت به همه‏چيز، كه اگر مالكيت اعتبارى بعضى اشيا را موقتا به بعضى انسانها واگذار كند، چيزى نمى‏گذرد كه همه زائل مى‏گردد و او وارث همگان خواهد بود.

امیرحسین
08-17-2011, 11:22 AM
(آيه 59)- اين آيه در حقيقت جواب سؤال مقدرى است و آن اين كه: اگر چنين است كه خداوند طغيانگران را نابود مى‏كند، پس چرا مشركان مكّه و حجاز كه طغيانگرى را به حد اعلا رسانيده بودند و جهل و جنايتى نبود كه مرتكب نشوند با عذابش نابود نكرد.

قرآن مى‏گويد: «و پروردگار تو هرگز شهرها و آباديها را هلاك نمى‏كرد تا اين كه در كانون و مركز آنها پيامبرى بفرستد كه آيات ما را بر آنان بخواند» وَ ما كانَ رَبُّكَ مُهْلِكَ الْقُرى‏ حَتَّى يَبْعَثَ فِي أُمِّها رَسُولًا يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِنا.

آرى، تا اتمام حجت نكنيم و پيامبران را با دستورات صريح نفرستيم مجازات نخواهيم كرد.

تازه بعد از اتمام حجت مراقب اعمال آنها هستيم، اگر ظلم و ستمى از آنها سر زد و مستوجب عذاب شدند مجازاتشان مى‏كنيم «و ما هرگز شهرهاى را هلاك نمى‏كرديم مگر آن‏كه اهلش ظالم و ستمگر باشند» وَ ما كُنَّا مُهْلِكِي الْقُرى‏ إِلَّا وَ أَهْلُها ظالِمُونَ.

(آيه 60)- اين آيه پاسخ سومى است براى گفتار بهانه‏جويانى كه مى‏گفتند:

اگر ايمان بياوريم عرب بر ما هجوم مى‏كند و زندگانى ما را به هم مى‏ريزد.

قرآن مى‏گويد: آنچه به شما داده شده، متاع زندگى دنيا و زينت آن است» وَ ما أُوتِيتُمْ مِنْ شَيْ‏ءٍ فَمَتاعُ الْحَياةِ الدُّنْيا وَ زِينَتُها.

«ولى آنچه نزد خداست (از نعمتهاى بى‏پايان جهان ديگر، و مواهب معنويش در اين دنيا) بهتر و پايدارتر است» وَ ما عِنْدَ اللَّهِ خَيْرٌ وَ أَبْقى‏.

چرا كه تمام نعمتهاى مادى دنيا داراى عوارض ناگوار و مشكلات گوناگونى است و هيچ نعمت مادى خالص از ضرر و خطر يافت نمى‏شود.

به‏علاوه نعمتهايى كه در نزد خود است به خاطر جاودانگى آنها و زود گذر بودن مواهب اين دنيا قابل مقايسه با متاع دنيا نيست، بنابراين هم بهتر و هم پايدارتر است.

به اين ترتيب در يك مقايسه ساده هر انسان عاقلى مى‏فهمد كه نبايد آن را فداى اين كرد، لذا در پايان آيه مى‏فرمايد: «آيا انديشه نمى‏كنيد»؟! (أَ فَلا تَعْقِلُونَ).

امیرحسین
08-17-2011, 11:23 AM
(آيه 61)- در آيات گذشته سخن از كسانى بود كه به خاطر تمتع و بهره گيرى از نعمتهاى دنيا كفر را بر ايمان و شرك را بر توحيد ترجيح داده‏اند، در اينجا وضع اين گروه را در قيامت در برابر مؤمنان راستين مشخص مى‏كند.

نخست با يك مقايسه كه به صورت استفهام مطرح شده، وجدان همگان را به داورى مى‏طلبد و مى‏گويد: «آيا كسى كه به او وعده نيك داده‏ايم، و به آن خواهد رسيد همانند كسى است كه متاع زندگى دنيا به او داده‏ايم سپس روز قيامت (براى حساب و جزا) از احضار شدگان خواهد بود»؟ (أَ فَمَنْ وَعَدْناهُ وَعْداً حَسَناً فَهُوَ لاقِيهِ كَمَنْ مَتَّعْناهُ مَتاعَ الْحَياةِ الدُّنْيا ثُمَّ هُوَ يَوْمَ الْقِيامَةِ مِنَ الْمُحْضَرِينَ).

(آيه 62)- و به دنبال اين سخن، صحنه‏هاى رستاخيز را در برابر كفار مجسّم مى‏كند صحنه‏هايى كه از تصورش مو بر بدن راست مى‏شود و اندام را به لرزه در مى‏آورد.

مى‏گويد: «روزى را (به خاطر بياوريد) كه خداوند آنها را ندا مى‏دهد و مى‏گويد: كجا هستند همتايانى كه براى من مى‏پنداشتيد»؟! (وَ يَوْمَ يُنادِيهِمْ فَيَقُولُ أَيْنَ شُرَكائِيَ الَّذِينَ كُنْتُمْ تَزْعُمُونَ).

اين سؤال يك نوع سر زنش و مجازات است.

(آيه 63)- اما به جاى اين كه آنها به پاسخ پردازند معبودهايشان به سخن در مى‏آيند و از آنها اظهار تنفر و بيزارى مى‏كنند، زيرا مى‏دانيم معبودان گاه بتهاى سنگ و چوبى بودند، و گاه مقدسينى همچون فرشتگان و مسيح، و گاه جن و شياطين، در اينجا گروه سوم به سخن مى‏آيند كه سخن آنها را در اين آيه مى‏خوانيم:

«گروهى (از معبودان) كه فرمان عذاب در باره آنها مسلم شده، مى‏گويند:

پروردگارا! ما اينها [عابدان‏] را گمراه كرديم (آرى) ما آنها را گمراه كرديم همان گونه كه خودمان گمراه شديم (ولى آنها به ميل خويش به دنبال ما آمدند) ما (از آنها) به سوى تو بيزارى مى‏جوييم، آنان در حقيقت ما را نمى‏پرستيدند بلكه هواى نفس خود را پرستش مى‏كردند! (قالَ الَّذِينَ حَقَّ عَلَيْهِمُ الْقَوْلُ رَبَّنا هؤُلاءِ الَّذِينَ أَغْوَيْنا أَغْوَيْناهُمْ كَما غَوَيْنا تَبَرَّأْنا إِلَيْكَ ما كانُوا إِيَّانا يَعْبُدُونَ).

امیرحسین
08-17-2011, 11:23 AM
(آيه 64)- به دنبال سؤالى كه از آنها در باره معبودهايشان مى‏شود و آنها در پاسخ عاجز مى‏مانند، به آنان «گفته مى‏شود: شما معبودهايتان را (كه شريك خدا مى‏پنداشتيد) بخوانيد» تا به يارى شما بر خيزند! (وَ قِيلَ ادْعُوا شُرَكاءَكُمْ).

آنها با اين كه مى‏دانند در آنجا كارى از دست معبودان ساخته نيست، بر اثر شدت وحشت و يا به خاطر اطاعت فرمان خدا دست تقاضا به سوى معبودانشان دراز مى‏كنند و «آنها را به كمك مى‏خوانند» (فَدَعَوْهُمْ).

ولى پيداست «جوابى به آنها نمى‏دهند» و دعوت آنها را لبيك نمى‏گويند (فَلَمْ يَسْتَجِيبُوا لَهُمْ).

در اين هنگام است كه «عذاب الهى را در برابر چشم خود مى‏بينند» (وَ رَأَوُا الْعَذابَ).

«و آرزو مى‏كنند كه اى كاش هدايت يافته بودند» (لَوْ أَنَّهُمْ كانُوا يَهْتَدُونَ).

چرا كه هر دست و پايى در آنجا كنند جز ناكامى و رسوايى نتيجه‏اى نخواهد داشت، چون تنها راه نجات ايمان و عمل صالح بوده كه آنها فاقد آنند.

(آيه 65)- به دنبال سؤال از معبودهاى آنها، سؤال ديگرى از عكس العمل آنان در برابر پيامبران مى‏شود، مى‏فرمايد: «و روزى را (به خاطر بياوريد) كه خداوند آنها را ندا مى‏دهد و مى‏گويد: چه پاسخى به پيامبران (من) گفتيد»؟! (وَ يَوْمَ يُنادِيهِمْ فَيَقُولُ ما ذا أَجَبْتُمُ الْمُرْسَلِينَ).

و مسلما آنها پاسخى ندارند، آيا بگويند دعوت آنها را اجابت كرديم كه اين دروغ است و دروغ در آن صحنه خريدار ندارد؟ يا بگويند تكذيبشان كرديم، به آنها تهمت زديم، ساحرشان ناميديم مجنونشان خوانديم؟! بر ضد آنها دست به پيكار مسلحانه زديم. هر چه بگويند مايه بد بختى و رسوايى است!

(آيه 66)- لذا در اين آيه مى‏فرمايد: «در آن روز همه اخبار بر آنها پوشيده مى‏ماند» و هيچ پاسخى براى گفتن در اختيار ندارند (فَعَمِيَتْ عَلَيْهِمُ الْأَنْباءُ يَوْمَئِذٍ).

«حتى نمى‏توانند از يكديگر سؤالى كنند» و پاسخى از هم بشنوند فَهُمْ لا يَتَساءَلُونَ.

و به اين ترتيب همه خبرها بر آنها پوشيده مى‏شود، هيچ پاسخى در برابر اين سؤال كمه جواب پيامبران را چه داديد پيدا نمى‏كنند.

امیرحسین
08-17-2011, 11:23 AM
(آيه 67)- و از آنجا كه روش قرآن اين است كه هميشه درها را به روى كافران و گنهكاران باز مى‏گذارد تا در هر مرحله‏اى از فساد و آلودگى باشند بتوانند به راه حق برگردند، در اين آيه مى‏افزايد: «اما كسى كه توبه كند و ايمان آورد و عمل صالح انجام دهد اميد است از رستگاران باشد» فَأَمَّا مَنْ تابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً فَعَسى‏ أَنْ يَكُونَ مِنَ الْمُفْلِحِينَ.

(آيه 68)- اين آيه در حقيقت دليلى است بر نفى شرك و بطلان عقيده مشركان، مى‏فرمايد: «و پروردگار تو هر چه را بخواهد خلق مى‏كند، و (هر چه را بخواهد) برمى‏گزيند» وَ رَبُّكَ يَخْلُقُ ما يَشاءُ وَ يَخْتارُ.

آفرينش به دست اوست و تدبير و اختيار و گزينش نيز به اراده و فرمان اوست.

«آنها در برابر او اختيارى ندارند» ما كانَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ.

اختيار آفرينش با اوست، اختيار شفاعت به دست او، و اختيار ارسال پيامبران نيز به اراده اوست، خلاصه اختيار همه چيز بستگى به مشيت ذات پاك او دارد. با اين حال چگونه آنه راه شرك مى‏پويند و چگونه به سوى غير خدا مى‏روند؟! لذا در پايان آيه مى‏فرمايد: «منزه است خداوند و برتر و بالاتر است از همتايانى كه براى او قائل مى‏شوند» سُبْحانَ اللَّهِ وَ تَعالى‏ عَمَّا يُشْرِكُونَ.

(آيه 69)- اين آيه كه سخن از علم گسترده خداوند مى‏گويد در حقيقت تأكيدى است و يا دليلى است براى آنچه در آيه قبل از اختيار و مشيت گسترده خداوند بيان شد.

مى‏فرمايد: «و پروردگار تو مى‏داند آنچه را سينه‏هاشان پنهان مى‏دارد، و آنچه را كه آشكار مى‏كنند، وَ رَبُّكَ يَعْلَمُ ما تُكِنُّ صُدُورُهُمْ وَ ما يُعْلِنُونَ.

اين احاطه او بر همه چيز دليلى است بر اختيار او نسبت به همه چيز و ضمنا تهديدى است براى مشكان كه گمان نكنند خدا از نيات و توطئه‏هاى آنها آگاه نيست.

امیرحسین
08-17-2011, 11:24 AM
(آيه 70)- اين كه در حقيقت، حكم نتيجه‏گيرى و توضيح براى آيات گذشته در زمينه نفى شرك دارد، چهار وصف از اوصاف الهى را منعكس مى‏كند كه همه فرع بر خالقيت و مختار بودن اوست.

نخست مى‏گويد: «و او خدايى است كه معبودى جز وى نيست، وَ هُوَ اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ.

بنابراين آنها كه به بهانه شفاعت و مانند آن دست به دامن بتها مى‏زنند، سخت در اشتباهند.

ديگر اين كه تمام نعمتها چه در اين جهان و چه در آن جهان همه از ناحية اوست، و اين لازمه خالقيت مطلقة او مى‏باشد، لذا مى‏افزايد: «هر حمد و ستايشى براى اوست در اين جهان و جهان ديگر» لَهُ الْحَمْدُ فِي الْأُولى‏ وَ الْآخِرَةِ.

سوم اين كه: «حاكميت (نيز) از آن اوست، وَ لَهُ الْحُكْمُ.

بديهى است وقتى خالق و مختار او باشد، حاكميت تكوين و تشريع نيز در اختيار او خواهد بود.

چهارم اين كه: «و همه شما (براى حساب و پاداش و كيفر) به سوى او بازگردانده مى‏شويد» وَ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ.

اوست كه شما را آفريده، و اوست كه از اعمال شما آگاه است و اوست كه حاكم يوم الجزاء مى‏باشد، بنابراين حساب و جزاى شما نيز به دست او خواهد بود.

(آيه 71)- نعمت بزرگ روز و شب: در اينجا سخن از بخش عظيمى از مواهب الهى مى‏گويد كه هم دليلى است بر مسأله توحيد و نفى شرك- و از اين نظر بحث گذشته را تكميل مى‏كند- و هم نمونه‏اى است از نعمتهاى خداوند كه به خاطر آن شايسته حمد و ستايش است.

نخست به نعمت بزرگ نور و روشنايى روز كه مايه هر جنبش و حركت است اشاره كرده، مى‏فرمايد: «بگو: به من خبر دهيد اگر خداوند شب را تا قيامت بر شما جاودان سازد آيا معبودى جز خدا مى‏تواند روشنايى براى شما بياورد؟ آيا نمى‏شنويد»؟! (قُلْ أَ رَأَيْتُمْ إِنْ جَعَلَ اللَّهُ عَلَيْكُمُ اللَّيْلَ سَرْمَداً إِلى‏ يَوْمِ الْقِيامَةِ مَنْ إِلهٌ غَيْرُ اللَّهِ يَأْتِيكُمْ بِضِياءٍ أَ فَلا تَسْمَعُونَ).

امیرحسین
08-17-2011, 11:24 AM
(آيه 72)- اين آيه سخن از نعمت «ظلمت و تاريكى» به ميان مى‏آورد، مى‏فرمايد: «بگو: به من خبر دهيد اگر خداوند روز را تا قيامت بر شما جاودان كند چه معبودى غير از اللّه است كه شبى براى شما بياورد تا در آن آرامش يابيد؟ آيا نمى‏بينيد»؟! (قُلْ أَ رَأَيْتُمْ إِنْ جَعَلَ اللَّهُ عَلَيْكُمُ النَّهارَ سَرْمَداً إِلى‏ يَوْمِ الْقِيامَةِ مَنْ إِلهٌ غَيْرُ اللَّهِ يَأْتِيكُمْ بِلَيْلٍ تَسْكُنُونَ فِيهِ أَ فَلا تُبْصِرُونَ).

(آيه 73)- و در اين آيه كه در حقيقت نتيجه گيرى از دو آيه قبل است مى‏فرمايد: «و از رحمت الهى است كه براى شما شب و روز قرار داد، تا از يك سو در آن آرامش پيدا كنيد، و از سوى ديگر براى تأمين زندگى و بهره گيرى از فضل خداوند تلاش كنيد، و شايد شكر نعمت او را به جا آوريد» (وَ مِنْ رَحْمَتِهِ جَعَلَ لَكُمُ اللَّيْلَ وَ النَّهارَ لِتَسْكُنُوا فِيهِ وَ لِتَبْتَغُوا مِنْ فَضْلِهِ وَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ).

آرى! گستردگى دامنه رحمت خدا ايجاب مى‏كند كه تمام وسائل حيات شما را تأمين كند.

(آيه 74)- بار ديگر پس از ذكر گوشه‏اى از دلائل توحيد و ابطال شرك به سراغ همان سؤالى مى‏رود كه در آيات گذشته نيز مطرح شده بود.

مى‏فرمايد: «روزى را (به خاطر بياوريد) كه خداوند آنها را ندا مى‏دهد و مى‏گويد كجايند شريكانى كه براى من مى‏پنداشتيد»؟! (وَ يَوْمَ يُنادِيهِمْ فَيَقُولُ أَيْنَ شُرَكائِيَ الَّذِينَ كُنْتُمْ تَزْعُمُونَ).

(آيه 75)- در اين آيه مى‏فرمايد: در آن روز «از هر امتى گواهى بر مى‏گزينيم» (وَ نَزَعْنا مِنْ كُلِّ أُمَّةٍ شَهِيداً).

سپس به مشركان بى‏خبر و گمراه «مى‏گوييم: دليل خود را (بر شركتان) بياوريد»؟! (فَقُلْنا هاتُوا بُرْهانَكُمْ).

اينجاست كه همه مسائل آفتابى مى‏شود «و آنها مى‏دانند كه حق براى خداست» (فَعَلِمُوا أَنَّ الْحَقَّ لِلَّهِ).

«و تمام آنچه را افترا مى‏بستند از (نظر) آنها گم خواهد شد»! (وَ ضَلَّ عَنْهُمْ ما كانُوا يَفْتَرُونَ).

اين گواهان به قرينه آيات ديگر قرآن، همان پيامبرانند كه هر پيامبرى گواه امت خويش است، و پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله كه خاتم انبياست گواه بر همه انبيا و امتها.

امیرحسین
08-17-2011, 11:24 AM
(آيه 76)- ثروتمند خود خواه بنى اسرائيل: سر گذشت عجيب موسى و مبارزه او با فرعون در بخشى از آيات اين سوره مشروحا گذشت.

در اين بخش از آيات اين سوره سخن از در گيرى ديگر بنى اسرائيل با مردى ثروتمند و سر كش از خودشان به نام قارون به ميان مى‏آورد.

معروف است كه او از بستگان نزديك موسى (ع) بود، و از نظر اطلاعات و آگاهى از تورات معلومات قابل ملاحظه‏اى داشت، نخست در صف مؤمنان بود، ولى غرور ثروت او را به آغوش كفر كشيد و به قعر زمين فرستاد، او را به مبارزه با پيامبر خدا وادار نمود و مرگ عبرت‏انگيزش درسى براى همگان شد.

نخست مى‏گويد: «قارون از قوم موسى بود اما بر آنها ستم و ظلم كرد» (إِنَّ قارُونَ كانَ مِنْ قَوْمِ مُوسى‏ فَبَغى‏ عَلَيْهِمْ).

علت اين بغى و ظلم آن بود كه ثروت سرشارى به دست آورده بود.

قرآن مى‏گويد: «ما آنقدر اموال و ذخائر و گنج به او داديم كه حمل خزائن او براى يك گروه زورمند، مشكل بود» (وَ آتَيْناهُ مِنَ الْكُنُوزِ ما إِنَّ مَفاتِحَهُ لَتَنُوأُ بِالْعُصْبَةِ أُولِي الْقُوَّةِ).

ببينيم بنى اسرائيل به قارون چه گفتند؟

قرآن مى‏گويد: «به خاطر بياور زمانى را كه قومش به او گفتند: اين همه خوشحالى (آميخته با غرور و غفلت و تكبر) نداشته باش كه خدا شادى كنندگان مغرور را دوست نمى‏دارد» (إِذْ قالَ لَهُ قَوْمُهُ لا تَفْرَحْ إِنَّ اللَّهَ لا يُحِبُّ الْفَرِحِينَ).

امیرحسین
08-17-2011, 11:24 AM
(آيه 77)- بعد از اين نصيحت، چهار اندرز پرمايه و سرنوشت ساز ديگر به او مى‏دهند كه مجموعا يك حلقه پنج‏گانه كامل را تشكيل مى‏دهد.

نخست مى‏گويند: «در آنچه خدا به تو داده است سراى آخرت را جستجو كن، وَ ابْتَغِ فِيما آتاكَ اللَّهُ الدَّارَ الْآخِرَةَ.

اشاره به اين كه مال و ثروت بر خلاف پندار بعضى از كج‏انديشان، چيز بدى نيست، مهم آن است كه ببينيم در چه مسيرى به‏كار مى‏افتد. و قارون كسى بود كه با داشتن آن اموال عظيم، قدرت كارهاى خير اجتماعى فراوان داشت ولى چه سود كه غرورش اجازة ديدن حقايق را به او نداد.

در نصيحت دوم افزودند: «و سهم و بهره‏ات را از دنيا فراموش مكن» وَ لا تَنْسَ نَصِيبَكَ مِنَ الدُّنْيا.

اين يك واقعيت است كه هر انسان سهم و نصيب محدودى از دنيا دارد، يعنى اموالى كه جذب بدن او، يا صرف لباس و مسكن او مى‏شود مقدار معينى است، و مازاد بر آن به هيچ وجه قابل جذب نيست.

مگر يك نفر چقدر مى‏تواند غذا بخورد؟ چه اندازه لباس بپوشد؟ چند مسكن و چند مركب مى‏تواند داشته باشد؟ و به هنگام مردن چند كفن با خود مى‏تواند ببرد؟ پس بقيه خواه و ناخواه سهم ديگران است و انسان امانت‏دار آنها! و چه زيبا فرمود: امير مؤمنان على عليه السّلام: «اى فرزند آدم! هر چه بيش از مقدار خوراكت به دست مى‏آورى خزانه‏دار ديگران در مورد آن خواهى بود»! سومين اندرز اين كه: «همان‏گونه كه خدا به تو نيكى كرده است تو هم نيكى كن» وَ أَحْسِنْ كَما أَحْسَنَ اللَّهُ إِلَيْكَ.

و به تعبير ديگر همان‏گونه كه خدا به تو بخشيده است به ديگران ببخش.

بالاخره چهارمين اندرز اين كمه: نكند كه اين امكانات مادى تو را بفريبد و آن را در راه فساد و افساد به‏كار گيرى! «هرگز فساد در زمين مكن كه خدا مفسدان را دوست ندارد» وَ لا تَبْغِ الْفَسادَ فِي الْأَرْضِ إِنَّ اللَّهَ لا يُحِبُّ الْمُفْسِدِينَ.

اين نيز يك واقعيت است كه بسيارى از ثروتمندان ب ايمان گاه بر اثر جنون افزون‏طلبى و گاه براى برترى‏جويى دست به فساد مى‏زنند جامعه را به محروميت و فقر مى‏كشانند همه‏چيز را در انحصار خود مى‏گيرند.

امیرحسین
08-17-2011, 11:25 AM
(آيه 78)- اكنون نوبت آن رسيده است كه ببينيم مرد ياغى و ستمگر بنى اسرائيل به اين واعظان دلسوز چه پاسخ گفت؟

قارون با همان حالت غرور و تكبرى كه از ثروت بى‏حسابش ناشى مى‏شد چنين «گفت: من اين ثروت را به وسيله دانشى كه نزد من است به دست آورده‏ام»! قالَ إِنَّما أُوتِيتُهُ عَلى‏ عِلْمٍ عِنْدِي.

اين مربوط به شما نيست كه من با ثروتم چگونه معامله كنم! در اينجا قرآن پاسخ كوبنده‏اى به قارون- و قارونها- مى‏دهد كه «آيا او نمى‏دانست خداوند اقوامى را قبل از او هلاك كرد كه از او نيرومندتر (و آگاهتر) و ثروتمندتر بودند»؟. أَ وَ لَمْ يَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ قَدْ أَهْلَكَ مِنْ قَبْلِهِ مِنَ الْقُرُونِ مَنْ هُوَ أَشَدُّ مِنْهُ قُوَّةً وَ أَكْثَرُ جَمْعاً.

تو مى‏گويى آنچه دارى از طريق علم و دانشت دارى، اما فراموش كردى كه از تو عالمتر و نيرومندتر و ثروتمندتر فراوان بودند، آيا توانستند از چنگال مجازات الهى رهايى يابند؟

و در پايان آيه با يك جمله كوتاه و پرمعنى هشدار ديگرى به او مى‏دهد و مى‏فرمايد: به هنگام نزول عذاب الهى «مجرمان از گناهانشان سؤال نمى‏شوند» وَ لا يُسْئَلُ عَنْ ذُنُوبِهِمُ الْمُجْرِمُونَ اصلا مجالى براى پرسش و پاسخ نيست، عذابى است قاطع و دردناك و كوبنده و ناگهانى.

يعنى امروز آگاهان بنى اسرائيل به قارون نصيحت مى‏كنند و مجال انديشه و پاسخ به او مى‏دهند اما هنگامى كه اتمام حجت شد و عذاب الهى فرا رسيد، ديگر مجالى براى انديشه يا سخنان ناموزون و كبرآلود نيست، عذاب الهى همان و نابودى همان!

امیرحسین
08-17-2011, 11:25 AM
(آيه 79)- جنون نمايش ثروت! معمولا ثروتمندان مغرور گرفتار انواعى از جنون مى‏شوند، يك شاخه آن «جنون نمايش ثروت» است، آنها از اين كه ثروت خود را به رخ ديگران بكشند لذت مى‏برند، از اين كه سوار مركب راهوار گران قيمت خود شوند و از ميان پا برهنه‏ها بگذرند و گرد و غبار بر صورت آنها بيفشانند و تحقيرشان كنند احساس آرامش خاطر مى‏كنند! به هر حال قارون از اين قانون مستثنى نبود، بلكه نمونه بارز آن محسوب مى‏شد، قرآن در يك جمله آن را بيان كرده، مى‏فرمايد: «پس قارون با تمام زينت خود در برابر قومش (بنى اسرائيل) ظاهر شد» (فَخَرَجَ عَلى‏ قَوْمِهِ فِي زِينَتِهِ).

در اينجا- طبق معمول- مردم دو گروه شدند: اكثريت دنيا پرست كه اين صحنه خير كننده قلبشان را از جا تكان داد و آه سوزانى از دل كشيدند و آرزو كه اى كاش به جاى قارون بودند، حتى يك روز، و يك ساعت، و يك لحظه! چه زندگى شيرين و جذابى چه عالم نشاطانگيز و لذت بخشى؟

چنانكه قرآن مى‏گويد: «كسانى كه طالب زندگى دنيا بودند گفتند: اى كاش ما هم مثل آنچه به قارون داده شده است داشتيم»! (قالَ الَّذِينَ يُرِيدُونَ الْحَياةَ الدُّنْيا يا لَيْتَ لَنا مِثْلَ ما أُوتِيَ قارُونُ).

«به راستى كه او بهره عظيمى (از نعمتها) دارد»! (إِنَّهُ لَذُو حَظٍّ عَظِيمٍ). آفرين بر قارون و بر اين ثروت سرشارش! چه جاه و جلالى؟

در حقيقت در اينجا كوره عظيم امتحان الهى داغ شد، از يك سو قارون در وسط كوره قرار گرفته، و بايد امتحان خيره‏سرى خود را بدهد، و از سوى ديگر دنيا پرستان بنى اسرائيل در گردا گرد اين كوره قرار گرفته‏اند.

امیرحسین
08-17-2011, 11:25 AM
(آيه 80)- ولى در مقابل اين گروه عظيم گروه اندكى عالم و انديشمند، پرهيزگار و با ايمان كه افق فكرشان از اين مسائل برتر و بالاتر بود در آنجا حاضر بودند، كسانى كه شخصيت را با معيار زر و زور نمى‏سنجيدند، كسانى كه اين مغزهاى پوك را تحقير مى‏كردند آرى گروهى از آنها در آنجا بودند.

چنانكه قرآن مى‏گويد: «و كسانى كه علم و آگاهى به آنها داده شده بود صدا زدند: واى بر شما! (چه مى‏گوييد؟) ثواب و پاداش الهى براى كسانى كه ايمان آورده‏اند و عمل صالح انجام مى‏دهند بهتر است» (وَ قالَ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ وَيْلَكُمْ ثَوابُ اللَّهِ خَيْرٌ لِمَنْ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً).

و سپس افزودند: «اما جز صابران آن را دريافت نمى‏كنند» (وَ لا يُلَقَّاها إِلَّا الصَّابِرُونَ).

(آيه 81)- قارون با اين عمل، طغيان و سر كشى خود را به اوج رسانيد، ولى در تواريخ و روايات در اينجا ماجراى ديگرى نقل شده است كه نشانه نهايت بى شرمى قارون است و آن اين كه: روزى موسى (ع) به قارون گفت: خداوند به من فرمان داده كه زكات مالت را بگيرم، قارون سر باز زد، و براى تبرئه خويش به مبارزه با موسى (ع) برخاست و جمعى از ثروتمندان بنى اسرائيل را نيز با خود همراه ساخت.

يك فكر شيطانى به نظرش رسيد، گفت: بايد به سراغ زن بد كاره‏اى از فواحش بنى اسرائيل بفرستيم تا به سراغ موسى برود و او را متهم كند كه با او سر و سرّى داشته! به سراغ آن زن فرستادند او نيز اين پيشنهاد را پذيرفت، اين از يكسو.

از سوى ديگر قارون به سراغ موسى آمد و گفت: خوب است بنى اسرائيل را جمع كنى و دستورات خداوند را بر آنها بخوانى، موسى پذيرفت و آنها را جمع كرد.

گفت: خداوند به من دستور داده كه جز او را پرستش نكنيد، صله رحم به جا آوريد و چنين و چنان كنيد، و در مورد مرد زنا كار دستور داده است اگر زناى محصنه باشد، سنگسار شود! در اينجا گفتند: حتى اگر خود تو باشى! گفت: آرى! حتى اگر خود من باشم! در اينجا وقاحت را به آخرين درجه رساندند و گفتند: ما مى‏دانيم كه تو خود مرتكب اين عمل شده‏اى و فورا به دنبال آن زن بد كاره فرستادند.

امیرحسین
08-17-2011, 11:26 AM
موسى (ع) رو به او كرد و گفت: به خدا سوگندت مى‏دهم حقيقت را فاش بگو! زن بد كاره با شنيدن اين سخن تكان سختى خورد، لرزيد و منقلب شد و گفت: اكنون كه چنين مى‏گويى من حقيقت را فاش مى‏گويم، اينها از من دعوت كردند تو را متهم كنم، ولى گواهى مى‏دهم كه تو پاكى و رسول خدايى! سپس دو كيسه پولى را كه به او داده بودند نشان داد و گفتنيها را گفت.

موسى (ع) به سجده افتاد و گريست، در اينجا بود كه فرمان مجازات قارون زشت سيرت توطئه‏گر صادر شد.

چنانكه قرآن مجيد مى‏گويد: «ما او و خانه‏اش را در زمين فرو برديم» (فَخَسَفْنا بِهِ وَ بِدارِهِ الْأَرْضَ).

عجبا! فرعون در امواج نيل فرو مى‏رود، و قارون در اعمال زمين، آبى كه مايه حيات است مأمور نابودى فرعونيان مى‏شود، و زمينى كه مهد آرامش است گورستان قارون و قارونيان.

مسلم است كه در آن خانه، قارون تنها نبود، او و اطرافيانش، او و هم سنگرانش.

«و گروهى نداشت كه او را در برابر عذاب الهى يارى كنند، و خود نيز نمى‏توانست خويشتن را يارى دهد»! (فَما كانَ لَهُ مِنْ فِئَةٍ يَنْصُرُونَهُ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ ما كانَ مِنَ المُنْتَصِرِينَ).

امیرحسین
08-17-2011, 11:26 AM
(آيه 82)- اين آيه دگرگونى عجيب تماشاچيان ديروز را كه از مشاهده جاه و جلال قارون به وجد و سرور آمده بودند منعكس مى‏كند كه به راستى عجيب و آموزنده است، مى‏گويد: «و آنها كه ديروز آرزو داشتند كه به جاى او باشند (آنگاه كه صحنه فرو رفتن او و ثروتش را به قعر زمين ديدند) مى‏گفتند: واى بر ما! گويى خدا روزى را بر هر كس از بندگانش بخواهد گسترش مى‏دهد و بر هر كس بخواهد تنگ مى‏گيرد» و كليد آن تنها در دست اوست (وَ أَصْبَحَ الَّذِينَ تَمَنَّوْا مَكانَهُ بِالْأَمْسِ يَقُولُونَ وَيْكَأَنَّ اللَّهَ يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِهِ وَ يَقْدِرُ).

لذا در مقام شكر اين نعمت بر آمدند و گفتند: «اگر خداوند بر ما منت نگذارده بود، ما را هم به قعر زمين فرو مى‏برد»! (لَوْ لا أَنْ مَنَّ اللَّهُ عَلَيْنا لَخَسَفَ بِنا).

«اى واى! مثل اين كه كافران هرگز رستگار نمى‏شوند» (وَيْكَأَنَّهُ لا يُفْلِحُ الْكافِرُونَ). الان حقيقت را با چشم خود مى‏بينيم، و نتيجه غرور و غفلت و سر انجام كفر و شهوت را.

(آيه 83)- نتيجه سلطه جويى و فساد در ارض: بعد از ذكر ماجراى تكان دهنده ثروتمند جنايتكار يعنى قارون، در اين آيه بيانى آمده است كه در حقيقت يك نتيجه گيرى كلى از اين ماجراست، مى‏فرمايد: آرى «اين سراى آخرت را (تنها) براى كسانى قرار مى‏دهيم كه اراده برترى جويى در زمين و فساد را ندارند» (تِلْكَ الدَّارُ الْآخِرَةُ نَجْعَلُها لِلَّذِينَ لا يُرِيدُونَ عُلُوًّا فِي الْأَرْضِ وَ لا فَساداً).

آنچه سبب محروميت انسان از مواهب سراى آخرت مى‏شود در حقيقت همين دو است «برترى جويى» (استكبار) و «فساد در زمين» كه همه گناهان در آن جمع است.

لذا قرآن در پايان آيه مى‏فرمايد: «و عاقبت نيك براى پرهيز كاران است» (وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ).

«عاقبت» به مفهوم وسيع كلمه، سر انجام نيك، پيروزى در اين جهان، بهشت و نعمتهايش در جهان ديگر است.

امیرحسین
08-17-2011, 11:26 AM
(آيه 84)- بعد از ذكر اين واقعيت كه سراى آخرت و نعمتهايش از آن سلطه جويان و مستكبران نيست بلكه مخصوص پرهيز كاران متواضع و حق طلب است، در اين آيه به بيان يك قانون كلى- كه آميزه‏اى است از «عدالت» و «تفضل» در مورد پاداش و كيفر- پرداخته، مى‏گويد: «كسى كه كار نيكى انجام دهد براى او پاداشى بهتر از آن است» (مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ خَيْرٌ مِنْها).

اين همان مرحله «تفضل» الهى در باره نيكو كاران است يعنى خداوند همچون مردم تنگ چشم نيست كه به هنگام رعايت عدالت، سعى مى‏كنند مزد و پاداش درست به اندازه عمل باشد او گاهى چندين برابر از لطف بى‏كرانش پاداش عمل را مى‏دهد و حد اقل آن ده برابر است.

سپس به ذكر مجازات بد كاران پرداخته، مى‏گويد: «و به كسانى كه كارهاى بد انجام دهند، مجازات بد كاران جز (به مقدار) اعمالشان نخواهد بود» (وَ مَنْ جاءَ بِالسَّيِّئَةِ فَلا يُجْزَى الَّذِينَ عَمِلُوا السَّيِّئاتِ إِلَّا ما كانُوا يَعْمَلُونَ).

و اين مرحله «عدل» پروردگار است، چرا كه ذره‏اى بيش از آنچه انجام داده‏اند كيفر نمى‏شوند.

امیرحسین
08-17-2011, 11:26 AM
(آيه 85)- شأن نزول: هنگامى كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به قصد هجرت از «مكّه» به سوى مدينه مى‏آمد به سر زمين «جحفه» كه رسيد، به ياد موطنش «مكّه» افتاد، آثار اين شوق كه با تأثر و اندوه آميخته بود در چهره مباركش نمايان گشت.

در اينجا پيك وحى خدا جبرئيل نازل شد و پرسيد آيا به راستى به شهر و زادگاهت اشتياق دارى؟

پيامبر فرمود: آرى! جبرئيل عرض كرد: خداوند اين پيام را براى تو فرستاده: «إِنَّ الَّذِي فَرَضَ عَلَيْكَ الْقُرْآنَ لَرادُّكَ إِلى‏ مَعادٍ) آن كس كه اين قرآن را بر تو فرض كرده است تو را به سر زمين اصليت باز مى‏گرداند.» و مى‏دانيم اين وعده بزرگ سر انجام تحقق يافت.

بنا بر اين آيه فوق يكى از پيشگوئيهاى اعجازآميز قرآن است كه چنين خبرى را بطور قطع و بدون هيچ قيد و شرط بيان كرده و بعد از مدت كوتاهى تحقق يافت.

تفسير: وعده بازگشت به حرم امن خدا- در شأن نزول آمد كه اين آيه طبق مشهور در سر زمين «جحفه» در مسير پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به سوى مدينه نازل شد، او مى‏خواهد به «يثرب» برود و آن را «مدينة الرسول» كند، اما با اين حال عشق و دلبستگى او به مكه سخت او را آزار مى‏دهد.

اينجاست كه نور وحى به قلب پاكش مى‏تابد و بشارت بازگشت به سر زمين مألوف را به او مى‏دهد، و مى‏گويد: «همان كسى كه قرآن را بر تو فرض كرد تو را به جايگاه و زادگاهت باز مى‏گرداند» (إِنَّ الَّذِي فَرَضَ عَلَيْكَ الْقُرْآنَ لَرادُّكَ إِلى‏ مَعادٍ).

غم مخور همان خدايى كه موسى را در طفوليت به مادرش باز گرداند، همان خدايى كه او را بعد از يك غيبت ده ساله از مصر به زادگاه اصليش باز گردانيد، همان خدا تو را با قدرت و قوت تمام به مكه باز مى‏گرداند، و چراغ توحيد را با دست تو در اين سرزمين مقدس بر مى‏افروزد.

سپس مى‏افزايد در برابر خيره سرى مخالفان سر سخت «بگو: پروردگار من از همه بهتر مى‏داند چه كسى هدايت را (از سوى او) آورده، و چه كسى در ضلال مبين است» (قُلْ رَبِّي أَعْلَمُ مَنْ جاءَ بِالْهُدى‏ وَ مَنْ هُوَ فِي ضَلالٍ مُبِينٍ).

راه هدايت روشن است و گمراهى آنها آشكار، آنها بيهوده خود را خسته مى‏كنند، خدا به خوبى مى‏داند و دلهاى حق طلب نيز از اين واقعيت آگاه است.

امیرحسین
08-17-2011, 11:27 AM
(آيه 86)- اين آيه به يكى ديگر از بزرگترين نعمتهاى پروردگار به پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله پرداخته، و مى‏گويد: «تو هرگز اين اميد را نداشتى كه اين كتاب (بزرگ آسمانى) به تو القاء گردد، لكن رحمت پروردگار تو چنين ايجاب كرد» (وَ ما كُنْتَ تَرْجُوا أَنْ يُلْقى‏ إِلَيْكَ الْكِتابُ إِلَّا رَحْمَةً مِنْ رَبِّكَ).

سپس مى‏افزايد: اكنون به شكرانه اين نعمت بزرگ «هرگز از كافران پشتيبانى مكن» (فَلا تَكُونَنَّ ظَهِيراً لِلْكافِرِينَ).

(آيه 87)- دو آيه پايان اين سوره تأكيدى است بر مسأله توحيد با تعبيرها و استدلالات گوناگون، توحيدى كه خمير مايه تمام مسائل دينى است.

در اين دو آيه چهار دستور به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله داده شده و چهار توصيف از پروردگار به عمل آمده است، و مجموع بحثهايى را كه در آيات اين سوره آمده تكميل مى‏كند.

نخست مى‏گويد: «نبايد (كفار) تو را از آيات خداوند بعد از آن كه بر تو نازل شد باز دارند» (وَ لا يَصُدُّنَّكَ عَنْ آياتِ اللَّهِ بَعْدَ إِذْ أُنْزِلَتْ إِلَيْكَ).

گر چه نهى متوجه كفار است، اما مفهومش عدم تسليم پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در برابر كار شكنيها و توطئه‏هاى آنهاست.

و به اين ترتيب به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله دستور مى‏دهد هنگامى كه آيات الهى نازل شد بايد با قاطعيت روى آن بايستى و به سوى مقصد با قدمهاى محكم پيش بروى كه خدا همراه تو و پشتيبان تو است.

به دنبال اين دستور كه جنبه نفى داشت، دستور دوم را كه جنبه اثبات دارد صادر كرده، و مى‏گويد «و به سوى پروردگارت دعوت كن» (وَ ادْعُ إِلى‏ رَبِّكَ).

خداوندى كه مالك تو و صاحب اختيار توست، و مربى و پرورش دهنده تو مى‏باشد.

سومين دستور بعد از دعوت به سوى اللّه، نفى هر گونه شرك و بت پرستى است، مى‏گويد: «و قطعا از مشركان مباش» (وَ لا تَكُونَنَّ مِنَ الْمُشْرِكِينَ).

كه راه توحيد آشكار است و نورانى، و رهروان آن بر صراط مستقيمند.

امیرحسین
08-17-2011, 11:27 AM
(آيه 88)- بالاخره چهارمين دستور، تأكيد مجددى است بر نفى هر گونه شرك، مى‏فرمايد: «و هيچ معبود ديگرى را با خدا مخوان» (وَ لا تَدْعُ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ).

اين دستورهاى پى در پى كه هر كدام ديگرى را تأكيد مى‏كند، اهميت مسأله توحيد را در برنامه‏هاى اسلامى روشن مى‏سازد.

به دنبال اين دستورات چهارگانه، توصيفهاى چهار گانه‏اى از خدا مى‏كند، كه آنها نيز تأكيد پى در پى در مسأله توحيد است.

نخست مى‏گويد: «هيچ معبودى جز او نيست» (لا إِلهَ إِلَّا هُوَ).

«همه چيز جز ذات پاك او فانى و نابود مى‏شود» (كُلُّ شَيْ‏ءٍ هالِكٌ إِلَّا وَجْهَهُ).

و هنگامى كه دانستيم تنها چيزى كه در اين عالم باقى مى‏ماند ذات پاك خداست روشن مى‏شود هر چيز به نحوى با ذات پاك او پيوند و ارتباط داشته باشد از آن نظر فنا و هلاك براى او نيست.

«حكم و حاكميت (در جهان تكوين و تشريع) مخصوص ذات پاك اوست» (لَهُ الْحُكْمُ).

«و همه به سوى او باز گردانده مى‏شويد» (وَ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ).

توصيفهاى سه گانه اخير مى‏تواند دليلى بر اثبات توحيد و ترك هر گونه بت پرستى باشد كه در توصيف اول آمده است.

«پايان سوره قصص»