PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : سوره شعراء [26]



امیرحسین
07-30-2011, 06:36 PM
سوره شعراء [26]

تمامى آيات اين سوره- جز چهار آيه آخر- در مكّه نازل شده و 227 آيه است‏.

محتواى سوره:

مى‏دانيم در سوره‏هاى مكى كه در آغاز دعوت اسلام نازل گرديد بيشتر روى اصول اعتقادى، توحيد، معاد و دعوت پيامبران خدا و اهميت قرآن تكيه مى‏شد، و تقريبا تمام بحثهاى سوره شعراء پيرامون همين مسائل دور مى‏زند.

در حقيقت مى‏توان محتواى اين سوره را در چند بخش خلاصه كرد:

بخش اول طليعه سوره است كه از حروف مقطعه، و سپس عظمت مقام قرآن و تسلّى خاطر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در برابر پا فشارى و خيره سرى مشركان و اشاره‏اى به بعضى از نشانه‏هاى توحيد و صفات خدا سخن مى‏گويد.

بخش دوم فرازهايى از سرگذشت هفت پيامبر بزرگ و مبارزات آنها را با قومشان، و لجاجتها و خيره سريهاى آنان را باز گو مى‏كند كه شباهت زيادى با منطق مشركان عصر پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله داشته و نيز مخصوصا روى عذاب دردناك اين اقوام و بلاهاى وحشتناكى كه بر آنها فرود آمد تكيه شده است كه خود تهديد مؤثرى براى مخالفان پيامبر اسلام در آن شرايط است.

بخش سوم- كه در حقيقت جنبه نتيجه گيرى از بخشهاى گذشته دارد- پيرامون پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله و عظمت قرآن و تكذيب مشركان و دستوراتى به آن حضرت در زمينه روش دعوت، و چگونگى بر خورد با مؤمنان سخن مى‏گويد، و سوره را با بشارت به مؤمنان صالح و تهديد شديد ستمگران پايان مى‏دهد.

ضمنا نام اين سوره از چند آيه آخر كه پيرامون شعراى بى‏هدف سخن مى‏گويد گرفته شده است.

فضيلت تلاوت سوره:

در حديثى از پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله چنين مى‏خوانيم:

«كسى كه سوره شعراء را بخواند به عدد كسى كه نوح را تصديق و يا تكذيب كرده است ده حسنه براى او خواهد بود، و همچنين هود، شعيب، صالح و ابراهيم و به عدد تمام كسانى كه تكذيب عيسى و تصديق محمّد صلّى اللّه عليه و آله كرده‏اند».

البته منظور تلاوتى است كه مقدمه تفكر و سپس اراده و عمل باشد.

امیرحسین
07-30-2011, 06:37 PM
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ به نام خداوند بخشنده بخشايشگر

(آيه 1)- باز در آغاز اين سوره با نمونه ديگرى از حروف مقطعه قرآن رو برو مى‏شويم «طا، سين، ميم» (طسم).

روايات متعددى از پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله يا بعضى از صحابه در تفسير «طسم» نقل شده كه همه نشان مى‏دهد اين حروف علامتهاى اختصارى از نامهاى خدا، يا نامهاى قرآن، و يا مكانهاى مقدس و يا بعضى از درختان بهشتى و مانند آن است.

اين روايات، تفسيرى را كه در آغاز سوره اعراف در اين زمينه نقل كرديم تأييد مى‏كند، و در عين حال با آنچه در آغاز سوره بقره آورديم كه منظور بيان اعجاز و عظمت قرآن است كه اين كلام بزرگ از حروف ساده و كوچك تركيب شده است منافاتى ندارد.

(آيه 2)- اين آيه عظمت قرآن را اين چنين بيان مى‏كند: «اينها آيات كتاب مبين است» (تِلْكَ آياتُ الْكِتابِ الْمُبِينِ).

توصيف «قرآن» به «مبين» كه در اصل از ماده «بيان» است اشاره به آشكار بودن عظمت و اعجاز آن مى‏باشد كه هر چه انسان در محتواى آن بيشتر دقت كند به معجزه بودنش آشناتر مى‏شود.

از اين گذشته قرآن بيان كننده «حق» از «باطل» و آشكار كننده راه سعادت و پيروزى و نجات از گمراهى است.

(آيه 3)- سپس به دلدارى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله پرداخته، مى‏گويد: «گويى مى‏خواهى جان خود را به خاطر اين كه آنها ايمان نمى‏آورند از شدت اندوه بر باد دهى» (لَعَلَّكَ باخِعٌ نَفْسَكَ أَلَّا يَكُونُوا مُؤْمِنِينَ).

آرى! همه پيامبران الهى اين چنين دلسوز بودند مخصوصا پيامبر اسلام كه اين تعبير كرارا در قرآن در مورد او آمده است.

بعضى از مفسران چنين مى‏گويند كه سبب نزول آيه فوق اين بود كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مرتبا اهل مكه را به توحيد دعوت مى‏كرد، اما آنها ايمان نمى‏آورند، پيامبر صلّى اللّه عليه و آله آنقدر ناراحت شده بود كه آثار آن در چهره‏اش آشكار بود، آيه فوق نازل شد و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را دلدارى داد.

امیرحسین
07-30-2011, 06:38 PM
(آيه 4)- اين آيه براى اثبات اين حقيقت كه خداوند بر هر چيز قادر است حتى مى‏تواند همه آنها را به اجبار وادار به ايمان كند چنين مى‏گويد: «اگر ما بخواهيم از آسمان آيه‏اى بر آنها نازل مى‏كنيم كه گردنهايشان در برابر آن خاضع گردد» (إِنْ نَشَأْ نُنَزِّلْ عَلَيْهِمْ مِنَ السَّماءِ آيَةً فَظَلَّتْ أَعْناقُهُمْ لَها خاضِعِينَ).

اشاره به اين كه ما اين قدرت را داريم كه معجزه خيره كننده، يا عذاب شديد و وحشتناكى بر آنها فرو بفرستيم كه همگى بى‏اختيار سر تعظيم در برابر آن فرود آورند و تسليم شوند، ولى اين ايمان اجبارى ارزشى ندارد، مهم آن است كه آنها از روى اراده و تصميم و درك و انديشه در برابر حق خاضع گردند.

(آيه 5)- سپس به موضع گيرى مشركان و كافران در برابر قرآن اشاره كرده، مى‏فرمايد: «و هيچ ذكر تازه‏اى از سوى خداوند مهربان براى آنها نمى‏آيد مگر اين كه از آن روى گردان مى‏شوند» (وَ ما يَأْتِيهِمْ مِنْ ذِكْرٍ مِنَ الرَّحْمنِ مُحْدَثٍ إِلَّا كانُوا عَنْهُ مُعْرِضِينَ).

تعبير به «الرَّحْمنِ» اشاره به اين است كه نزول اين آيات از «رحمت عامه» پروردگار سر چشمه مى‏گيرد كه همه انسانها را بدون استثناء به سعادت و كمال دعوت مى‏كند.

و تعبير به «مُحْدَثٍ» (تازه و جديد) اشاره به اين است كه آيات قرآن يكى پس از ديگرى نازل مى‏گردد، و هر كدام محتواى تازه‏اى دارد.

(آيه 6)- سپس اضافه مى‏كند: اينها تنها به «اعراض» قناعت نمى‏كنند، بلكه به مرحله «تكذيب» و از آن بدتر «استهزاء» مى‏رسند، مى‏فرمايد: «آنها تكذيب كردند اما به زودى اخبار آنچه را به استهزاء مى‏گرفتند به آنان مى‏رسد» و از مجازات دردناك كار خود با خبر مى‏شوند (فَقَدْ كَذَّبُوا فَسَيَأْتِيهِمْ أَنْبؤُا ما كانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُنَ).

منظور از «أَنْبؤُا» در اينجا كيفرهاى سختى است كه در اين جهان و جهان ديگر دامنگير آنها مى‏شود.

بررسى اين آيه و آيه قبل نشان مى‏دهد كه انسان به هنگام قرار گرفتن در جاده‏هاى انحرافى بطور تصاعدى فاصله خود را از حق بيشتر مى‏كند.

نخست مرحله اعراض و روى گرداندن و بى‏اعتنايى نسبت به حق است، اما تدريجا به مرحله تكذيب و انكار مى‏رسد، باز از اين مرحله فراتر مى‏رود و حق را به باد سخريه مى‏گيرد، و به دنبال آن مجازات الهى فرا مى‏رسد.

امیرحسین
07-30-2011, 06:38 PM
(آيه 7)- زوجيت در گياهان: در آيات گذشته سخن از اعراض كافران، از آيات تشريعى يعنى قرآن مجيد بود و در اينجا سخن از اعراض آنها از آيات تكوينى و نشانه‏هاى خدا در پهنه آفرينش است، آنها نه تنها، گوش جان خود را بر سخنان پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مى‏بستند، بلكه چشمهاى خود را نيز از ديدن نشانه‏هاى حق در اطراف خود محروم مى‏ساختند.

نخست مى‏گويد: «آيا آنها به زمين نگاه نكردند چه بسيار گياهان از انواع مختلف، نر و ماده، زيبا و جالب و پر فايده در آن آفريديم» (أَ وَ لَمْ يَرَوْا إِلَى الْأَرْضِ كَمْ أَنْبَتْنا فِيها مِنْ كُلِّ زَوْجٍ كَرِيمٍ).

(آيه 8)- در اين آيه به عنوان تأكيد و تصريح بيشتر مى‏فرمايد: «در اين (خلقت گياهان ارزشمند) نشانه روشنى (بر وجود خدا) است» (إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً).

اما اين كور دلان آن چنان غافل و بى‏خبرند كه اين گونه آيات الهى را مى‏بينند، باز هم در غفلتند، چرا كه كفر و لجاج در قلب آنها رسوخ كرده.

لذا در پايان آيه مى‏فرمايد: «اكثر آنها هرگز مؤمن نبوده‏اند» (وَ ما كانَ أَكْثَرُهُمْ مُؤْمِنِينَ).

(آيه 9)- در اين آيه با تعبيرى كه هم نشانه تهديد است و هم تشويق، هم بيم است و هم اميد، مى‏فرمايد: «و پروردگار تو قدرتمند و مهربان است» (وَ إِنَّ رَبَّكَ لَهُوَ الْعَزِيزُ الرَّحِيمُ).

«عزيز» به معنى قدرتمندى است كه شكست‏ناپذير است، هم توانايى بر ارائه آيات بزرگ دارد، و هم در هم كوبنده تكذيب كنندگان است، ولى با اين حال «رحيم» است و رحمت واسعه‏اش همه جا را فرا گرفته، و باز گشت جدى به سوى او در يك لحظه كوتاه كافى است كه تمام نظر لطف او را متوجه انسان سازد و بر گناهان گذشته‏اش قلم عفو كشد.

امیرحسین
07-30-2011, 06:38 PM
(آيه 10)- آغاز رسالت موسى عليه السّلام: گفتيم در اين سوره سر گذشت هفت تن از پيامبران بزرگ به عنوان درس آموزنده‏اى براى عموم مسلمانان مخصوصا مسلمانان نخستين بيان شده است.

نخست از موسى (ع) شروع مى‏كند و بخشهاى مختلفى از زندگى او و درگيريش را با فرعونيان تا هنگام غرق اين قوم ظالم و ستمگر شرح مى‏دهد.

اين بحثها گر چه به ظاهر مكرر است، اما دقت در آنها نشان مى‏دهد كه در هر مورد روى بخش خاصى از اين سر گذشت پر ماجرا تكيه شده است.

فى المثل آيات مورد بحث هنگامى نازل شد كه مسلمانان سخت در اقليت قرار داشتند و دشمنان آنها بسيار قوى و نيرومند، در اينجا لازم است خداوند سرگذشتهاى مشابهى را از اقوام پيشين بيان كنند تا بدانند اين قدرت عظيم دشمن و ضعف ظاهرى آنها هرگز سبب شكست نخواهد شد، تا روحيه آنها قوى گردد و بر استقامت و پا فشارى خود بيفزايند، و جالب اين كه: بعد از سرگذشت هر يك از اين پيامبران هفتگانه جمله «وَ ما كانَ أَكْثَرُهُمْ مُؤْمِنِينَ وَ إِنَّ رَبَّكَ لَهُوَ الْعَزِيزُ الرَّحِيمُ) اكثر آنها ايمان نياوردند و پروردگار تو توانا و رحيم است» تكرار شده، درست همان عبارتى كه در آغاز همين سوره در مورد پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله خوانديم.

اين هماهنگى شاهد زنده‏اى بر اين حقيقت است كه ذكر اين بخش از داستانهاى انبيا، به خاطر شرايط خاص روانى و اجتماعى مسلمانان در آن مقطع خاص زمانى و مشابه آن بوده است.

نخست مى‏گويد: «و (به خاطر بياور) هنگامى كه پروردگارت موسى را ندا كرد كه به سراغ آن قوم ستمگر برو» (وَ إِذْ نادى‏ رَبُّكَ مُوسى‏ أَنِ ائْتِ الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ).

امیرحسین
07-30-2011, 06:39 PM
(آيه 11)- «قوم فرعون، آيا آنها (از مخالفت فرمان پروردگار) پرهيز نمى‏كنند» (قَوْمَ فِرْعَوْنَ أَ لا يَتَّقُونَ).

اين نكته قابل توجه است كه تنها صفتى را از فرعونيان كه بر آن تكيه كرده ظلم است و مى‏دانيم ظلم معنى جامع و گسترده‏اى دارد كه شرك يكى از مصاديق بارز آن است، و استثمار و استعباد بنى اسرائيل با آن همه زجر و شكنجه نيز مصداق ديگرى از آن مى‏باشد، از اين گذشته آنها با اعمال خلافشان قبل از هر كس بر خودشان ستم مى‏كردند، و به اين ترتيب مى‏توان هدف دعوت انبياء را در مبارزه با ظلم و ستم در تمام ابعاد خلاصه كرد!

(آيه 12)- در اين هنگام موسى مشكلات عظيم خود را به پيشگاه پروردگار عرض مى‏كند و از او تقاضاى قوت و قدرت بيشتر براى تحمل اين رسالت عظيم مى‏نمايد: «عرض كرد پروردگارا! من از آن بيم دارم كه مرا تكذيب كنند» (قالَ رَبِّ إِنِّي أَخافُ أَنْ يُكَذِّبُونِ).

و با جار و جنجال خود مرا از صحنه بيرون كنند.

موسى (ع) در ذكر اين سخن كاملا حق داشت چرا كه فرعون و دار و دسته‏اش آنقدر مسلط بر اوضاع كشور مصر بودند كه احدى ياراى مخالفت با آنها را نداشت و هر گونه نغمه مخالفى را با شدت و بى‏رحمى سركوب مى‏كردند.

(آيه 13)- به علاوه «سينه من براى انجام اين رسالت وسعت كافى ندارد» (وَ يَضِيقُ صَدْرِي).

از اين گذشته «زبان من به قدر كافى گويا نيست» (وَ لا يَنْطَلِقُ لِسانِي).

به همين جهت تقاضاى من اين است: «به (برادرم) هارون نيز رسالت بدهى» تا به همراه من مأمور اداى اين رسالت گردد (فَأَرْسِلْ إِلى‏ هارُونَ).

تا با معاضدت يكديگر بتوانيم اين فرمان بزرگ را در برابر آن ستمگران خيره سر به اجرا در آوريم.

امیرحسین
07-30-2011, 06:39 PM
(آيه 14)- از همه اينها گذشته «آنها بر من (به اعتقاد خودشان) گناهى دارند» (وَ لَهُمْ عَلَيَّ ذَنْبٌ). من يكى از اين فرعونيان ستمگر را به هنگامى كه با يك مرد بنى اسرائيلى مظلوم درگير بود با ضربه قاطع خود كشته‏ام.

از اين نظر «مى‏ترسم (به عنوان قصاص) مرا به قتل برسانند» و اين رسالت عظيم به پايان نرسد (فَأَخافُ أَنْ يَقْتُلُونِ).

موسى ترسى براى شخص خود نداشت بلكه از اين بيم داشت كه قبل از رسيدن به مقصد از پاى در آيد، لذا از خداوند تقاضاى نيروى بيشتر براى اين مبارزه مى‏كند.

(آيه 15)- خداوند اين تقاضاى صادقانه موسى را اجابت كرد «فرمود: اين چنين نيست» (قالَ كَلَّا). كه بتوانند تو را به قتل برسانند و يا سينه‏ات تنگى كند و زبانت گره داشته باشد و گويا نگردد.

دعاى تو را در مورد برادرت نيز اجابت كردم و به او هم مأموريت دادم «پس شما هر دو با آيات ما برويد» و فرعون و قوم گمراهش را به سوى من دعوت كنيد (فَاذْهَبا بِآياتِنا).

و فكر نكنيد من از شما دورم و جريان امر شما بر ما مخفى است، بلكه «ما با شما هستيم و به خوبى مطالب را مى‏شنويم» (إِنَّا مَعَكُمْ مُسْتَمِعُونَ).

هرگز شما را تنها نخواهم گذارد و در حوادث سخت ياريتان خواهم كرد با اطمينان خاطر پيش برويد و محكم در اين راه گام برداريد.

(آيه 16)- برخورد منطقى و قاطع با فرعون: در آيات گذشته نخستين مرحله مأموريت موسى (ع) يعنى دريافت وحى و رسالت و تقاضاى وسائل نيل به اين هدف بزرگ، پايان يافت.

از اينجا به بعد «مرحله دوم» يعنى رو برو شدن با فرعون و گفتگوى سرنوشت ساز كه در آن ميان انجام گرفت مطرح شده.

نخست به عنوان مقدمه مى‏فرمايد: «اكنون (كه همه چيز رو براه است) به سراغ فرعون برويد، و به او بگوييد: ما رسول پروردگار جهانيان هستيم»َأْتِيا فِرْعَوْنَ فَقُولا إِنَّا رَسُولُ رَبِّ الْعالَمِينَ).

(آيه 17)- و به دنبال بيان رسالت خود، آزادى بنى اسرائيل را مطالبه كنيد و بگوييد: «بنى اسرائيل را با ما بفرست» (أَنْ أَرْسِلْ مَعَنا بَنِي إِسْرائِيلَ).

بديهى است منظور اين بوده كه زنجير اسارت و بردگى از آنها بردارد تا آزاد شوند، و بتوانند با آنها بيايند، نه اين كه تقاضاى فرستادن آنها به وسيله فرعون شده باشد.

امیرحسین
07-30-2011, 06:39 PM
(آيه 18)- در اينجا فرعون زبان به سخن گشود و با جمله‏هايى حساب شده، و در عين حال شيطنت‏آميز براى نفى رسالت آنها كوشيد. نخست رو به موسى كرد و چنين «گفت: آيا ما تو را در كودكى در ميان (دامان مهر) خود پرورش نداديم»؟ (قالَ أَ لَمْ نُرَبِّكَ فِينا وَلِيداً).

تو را از آن امواج خروشان و خشمگين «نيل» كه وجودت را به نابودى تهديد مى‏كرد گرفتيم، دايه‏ها برايت دعوت كرديم، و از قانون مجازات مرگ فرزندان بنى اسرائيل معافت نموديم، در محيطى امن و امان در ناز و نعمت پرورش يافتى! و بعد از آن نيز «سالهاى متمادى از عمرت در ميان ما بودى»! (وَ لَبِثْتَ فِينا مِنْ عُمُرِكَ سِنِينَ).

(آيه 19)- سپس به ايراد ديگرى نسبت به موسى پرداخته، مى‏گويد: «تو آن كار مهم (كشتن يكى از قبطيان و طرفداران ما را انجام دادى» (وَ فَعَلْتَ فَعْلَتَكَ الَّتِي فَعَلْتَ).

اشاره به اين كه تو چگونه مى‏توانى پيامبر باشى كه داراى چنين سابقه‏اى هستى.

و از همه اينها گذشته «تو كفران نعمتهاى ما مى‏كنى» (وَ أَنْتَ مِنَ الْكافِرِينَ).

سالها بر سر سفره ما بودى، نمك خوردى و نمكدان را شكستى!، با چنين كفران نعمت چگونه مى‏توانى پيامبر باشى؟

در حقيقت مى‏خواست با اين منطق و اين گونه پرونده سازى موسى را به پندار خود محكوم كند.

(آيه 20)- موسى بعد از شنيدن سخنان شيطنت‏آميز فرعون به پاسخ از هر سه ايراد پرداخت، ولى از نظر اهميت پاسخ ايراد دوم فرعون را مقدم شمرد و يا اصولا ايراد اول را در خور پاسخ نمى‏دانست، چرا كه پرورش دادن كسى هرگز دليل آن نمى‏شود كه اگر شخص پرورش دهنده گمراه بود او را به راه راست هدايت نكنند.

به هر حال چنين «گفت: من آن كار را انجام دادم در حالى كه از بى‏خبران بودم» (قالَ فَعَلْتُها إِذاً وَ أَنَا مِنَ الضَّالِّينَ).

موسى (ع) در اينجا يك نوع «توريه» به كار برده و سخنى گفت كه ظاهرش اين بوده كه من در آن زمان راه حق را پيدا نكرده بودم بعدا خداوند راه حق را به من نشان داد و مقام رسالت بخشيد، ولى در باطن مقصود ديگرى داشت و آن اين كه من نمى‏دانستم كه اين كار مايه اين همه درد سر مى‏شود و گر نه اصل كار حق بود و مطابق قانون عدالت!

(آيه 21)- سپس موسى اضافه مى‏كند: «من به دنبال اين حادثه هنگامى كه از شما ترسيدم فرار كردم، و خداوند به من علم و دانش بخشيد، و مرا از رسولان قرار داد» (فَفَرَرْتُ مِنْكُمْ لَمَّا خِفْتُكُمْ فَوَهَبَ لِي رَبِّي حُكْماً وَ جَعَلَنِي مِنَ الْمُرْسَلِينَ).

امیرحسین
07-30-2011, 06:40 PM
(آيه 22)- سپس «موسى» به پاسخ منّتى كه فرعون در مورد پرورشش در دوران طفوليت و نوجوانى بر او گذارد پرداخته، و با لحن قاطع و اعتراض‏آميزى مى‏گويد: «آيا اين منتى است كه تو بر من مى‏گذارى كه بنى اسرائيل را بنده و برده خود ساختى»؟! (وَ تِلْكَ نِعْمَةٌ تَمُنُّها عَلَيَّ أَنْ عَبَّدْتَ بَنِي إِسْرائِيلَ).

تا آنجا كه به خود اجازه دادى نوزادان پسر را به قتل برسانى، و دختران را براى كنيزى و خدمت زنده بگذارى؟

اين ظلم بى‏حساب تو سبب شد كه مادرم براى حفظ جان نوزادش مرا در صندوق بگذارد، و به امواج نيل بسپارد، و خواست الهى اين بود كه آن كشتى كوچك در كنار كاخ تو لنگر بيندازد، آرى ظلم بى‏اندازه تو بود كه مرا رهين اين منت ساخت، و مرا از خانه پاك پدرم محروم ساخت و در كاخ آلوده تو قرار داد!

(آيه 23)- هنگامى كه موسى با لحن قاطع و كوبنده‏اى سخنان فرعون را پاسخ گفت و او از اين نظر درمانده شد، مسير كلام را تغيير داد و موسى را كه گفته بود من رسول و فرستاده ربّ العالمينم مورد سؤال قرار داد و «فرعون گفت:

پروردگار عالميان چيست»؟ (قالَ فِرْعَوْنُ وَ ما رَبُّ الْعالَمِينَ).

فرعون اين سخن را براى تجاهل و تحقير، مطرح كرد.

(آيه 24)- ولى موسى همانند همه بحث كنندگان بيدار و آگاه راهى جز اين نداشت كه مطلب را جدى بگيرد و به پاسخ جدى بپردازد، و از آنجا كه ذات خدا از دسترس افكار انسانها بيرون است، دست به دامان آثار او در پهنه آفرينش زند، و از آيات آفاقى سخن به ميان آورد «گفت: او پروردگار آسمانها و زمين و آنچه در ميان اين دو قرار گرفته است مى‏باشد، اگر شما راه يقين مى‏پوييد» (قالَ رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما بَيْنَهُمَا إِنْ كُنْتُمْ مُوقِنِينَ).

(آيه 25)- اما فرعون با اين بيان محكم معلم بزرگ آسمانى، از خواب غفلت بيدار نشد، باز به استهزاء و سخريه ادامه داد، و از روش ديرينه مستكبران مغرور پيروى كرد «رو به اطرافيان خود كرده گفت: آيا نمى‏شنويد» اين مرد چه مى‏گويد؟! (قالَ لِمَنْ حَوْلَهُ أَ لا تَسْتَمِعُونَ).

پيداست اطراف فرعون را چه افرادى گرفته‏اند، اشخاصى از قماش خود او، گروهى از صاحبان زر و زور و همكاران ظلم و ستم.

هدفش اين بود كه اين سخن منطقى و دلنشين موسى در قلب تاريك اين گروه كمترين اثرى نگذارد، و آن را يك سخن بى‏محتوا كه مفهومش قابل درك نيست معرفى كند.

امیرحسین
07-30-2011, 06:40 PM
(آيه 26)- ولى باز موسى (ع) به سخنان منطقى و حساب شده خود بدون هيچ گونه ترس و واهمه ادامه داد و «گفت: او پروردگار شما و پروردگار پدران نخستين شماست» (قالَ رَبُّكُمْ وَ رَبُّ آبائِكُمُ الْأَوَّلِينَ).

در حقيقت موسى كه در مرحله نخست از «آيات آفاقى» شروع كرده بود در مرحله دوم به «آيات انفسى» اشاره كرد.

(آيه 27)- ولى فرعون به خيره سرى همچنان ادامه داد، و از مرحله استهزاء و سخريه پا را فراتر نهاده نسبت جنون و ديوانگى به موسى داد و «گفت: پيامبرى كه به سوى شما آمده قطعا مجنون است»! (قالَ إِنَّ رَسُولَكُمُ الَّذِي أُرْسِلَ إِلَيْكُمْ لَمَجْنُونٌ). همان نسبتى كه همه جباران تاريخ به مصلحان الهى مى‏دادند.

(آيه 28)- اما اين نسبت ناروا در روح بلند موسى (ع)، اثرى نگذاشت و همچنان خط اصلى توحيد را از طريق آثار خدا در پهنه آفرينش، در آفاق و انفس، ادامه داد و «گفت: او پروردگار مشرق و مغرب و آنچه در ميان اين دو است مى‏باشد اگر شما عقل و انديشه خود را به كار مى‏گرفتيد» (قالَ رَبُّ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ وَ ما بَيْنَهُما إِنْ كُنْتُمْ تَعْقِلُونَ).

اگر تو در محدوده كوچكى به نام «مصر» يك حكومت ظاهرى دارى، حكومت واقعى پروردگار من تمام شرق و غرب جهان و هر چه را ميان آنهاست در بر گرفته، و آثارش در همه جا در جبين موجودات مى‏درخشد.

(آيه 29)- اين منطق نيرومند و شكست‏ناپذير، فرعون را سخت خشمگين ساخت و سر انجام به حربه‏اى متوسل شد كه همه زورمندان بى‏منطق به هنگام شكست و ناكامى به آن متوسل مى‏شوند و چنين «گفت: اگر معبودى غير من انتخاب كنى تو را از زندانيان قرار خواهم داد» (قالَ لَئِنِ اتَّخَذْتَ إِلهَاً غَيْرِي لَأَجْعَلَنَّكَ مِنَ الْمَسْجُونِينَ).

من اين سخنان تو را نمى‏فهمم، همين مى‏دانم كه يك اله و معبود بزرگ وجود دارد و آن منم! و هر كس غير از اين بگويد محكوم به مرگ، يا زندان مرگ آفرين است!

(آيه 30)- در آيه قبل ديديم كه فرعون سر انجام تكيه بر قدرت و تهديد به زندان و مرگ نمود.

اينجاست كه صحنه بر مى‏گردد و موسى (ع) نيز بايد روش تازه‏اى در پيش گيرد كه فرعون در اين صحنه نيز ناتوان و درمانده شود.

موسى نيز بايد تكيه بر قدرت كند قدرتى الهى كه از معجزه‏اى چشمگير سر چشمه مى‏گيرد، رو به سوى فرعون كرد و «گفت: آيا اگر من نشانه آشكارى براى رسالتم ارائه دهم» باز مرا زندان خواهى كرد؟! (قالَ أَ وَ لَوْ جِئْتُكَ بِشَيْ‏ءٍ مُبِينٍ).

امیرحسین
07-30-2011, 06:41 PM
(آيه 31)- فرعون در اينجا سخت در بن بست واقع شد چرا كه موسى (ع) اشاره سر بسته‏اى به يك برنامه فوق‏العاده كرده و فكر حاضران را متوجه خود ساخته است، اگر فرعون بخواهد سخن او را ناديده بگيرد همه بر او اعتراض مى‏كنند، و مى‏گويند بايد بگذارى موسى (ع) كار مهمش را ارائه دهد، اگر توانايى داشته باشد كه معلوم مى‏شود، نمى‏توان با او طرف شد، و الا گزافه گوييش آشكار مى‏گردد، در هر حال نمى‏توان از اين سخن موسى (ع) به سادگى گذشت.

ناچار «گفت: اگر راست مى‏گويى آن را بياور»! (قالَ فَأْتِ بِهِ إِنْ كُنْتَ مِنَ الصَّادِقِينَ).

(آيه 32)- «پس (در اين هنگام) موسى عصايى را كه به دست داشت افكند، و (به فرمان پروردگار) مار عظيم و آشكارى شد» (فَأَلْقى‏ عَصاهُ فَإِذا هِيَ ثُعْبانٌ مُبِينٌ).

(آيه 33)- «و سپس دست خود را (در گريبان فرو برد و) بيرون آورد، ناگهان در برابر بينندگان سفيد و روشن بود»! (وَ نَزَعَ يَدَهُ فَإِذا هِيَ بَيْضاءُ لِلنَّاظِرِينَ).

در حقيقت اين دو معجزه بزرگ، يكى مظهر بيم بود و ديگرى مظهر اميد اولى مناسب مقام انذار است، و دومى بشارت.

(آيه 34)- فرعون از مشاهده اين صحنه، سخت جا خورد و در وحشت عميقى فرو رفت اما براى حفظ قدرت شيطانى خويش كه با ظهور موسى (ع)، سخت به خطر افتاده بود و همچنين براى حفظ اعتقاد اطرافيان و روحيه دادن به آنها در صدد توجيه معجزات موسى بر آمد، نخست «به اطرافيان خود چنين گفت:

اين مرد، ساحر آگاه و ماهرى است»! (قالَ لِلْمَلَإِ حَوْلَهُ إِنَّ هذا لَساحِرٌ عَلِيمٌ).

جالب است، همان كسى را كه تا چند لحظه قبل مجنونش مى‏خواند، اكنون به عنوان عليم و دانشمند از او نام مى‏برد.

(آيه 35)- سپس براى اين كه جمعيت را بر ضد او بسيج كند چنين ادامه داد: «او مى‏خواهد شما را از سر زمينتان با سحرش بيرون كند»! (يُرِيدُ أَنْ يُخْرِجَكُمْ مِنْ أَرْضِكُمْ بِسِحْرِهِ).

«شما چه (مى‏انديشيد و چه) دستور مى‏دهيد»؟! (فَما ذا تَأْمُرُونَ).

اين همان فرعونى است كه قبلا تمام مصر را ملك مسلم خود مى‏دانست، اكنون آن را ملك مردم مى‏شمرد و به اطرافيان مى‏گويد: شما چه امر مى‏كنيد؟

مشورتى بسيار عاجزانه و از موضع ضعف!

امیرحسین
07-30-2011, 06:41 PM
(آيه 36)- بعد از مشورتها سر انجام اطرافيان به فرعون «گفتند: او و برادرش را مهلت ده و مأموران را براى بسيج (بسيج ساحران) به تمام شهرها اعزام كن» (قالُوا أَرْجِهْ وَ أَخاهُ وَ ابْعَثْ فِي الْمَدائِنِ حاشِرِينَ).

(آيه 37)- «تا هر ساحر ماهر و كهنه كارى را نزد تو آورند» (يَأْتُوكَ بِكُلِّ سَحَّارٍ عَلِيمٍ).

و گفتند: خوشبختانه در كشور پهناور مصر، اساتيد فن سحر بسيارند، اگر موسى ساحر است ما «سحّار» يعنى ساحران ماهرتر در برابر او قرار مى‏دهيم، و آن قدر ساحران وارد به فوت و فنّ سحر را جمع مى‏كنيم تا راز موسى را افشا كنند!

(آيه 38)- ساحران از همه جا گرد آمدند! به دنبال پيشنهاد اطرافيان فرعون جمعى از مأموران زبده به شهرهاى مختلف مصر روان شدند و در هر جا ساحران ماهر را جستجو كردند، «سر انجام جمعيت ساحران براى وعده‏گاه روز معين جمع آورى شدند» (فَجُمِعَ السَّحَرَةُ لِمِيقاتِ يَوْمٍ مَعْلُومٍ). و آنها را براى مبارزه در چنان روزى آماده كردند.

(آيه 39)- از مردم نيز براى حضور در اين ميدان مبارزه دعوت شد:

«و به مردم گفته شد: آيا شما در اين صحنه اجتماع مى‏كنيد»؟ (وَ قِيلَ لِلنَّاسِ هَلْ أَنْتُمْ مُجْتَمِعُونَ).

(آيه 40)- و به مردم گفته شد: «هدف اين است كه اگر ساحران پيروز شوند (كه پيروزى آنها پيروزى خدايان ماست) ما از آنان پيروى كنيم» (لَعَلَّنا نَتَّبِعُ السَّحَرَةَ إِنْ كانُوا هُمُ الْغالِبِينَ). و آن چنان صحنه را گرم و داغ نماييم كه دشمن خدايان ما براى هميشه از ميدان بيرون رود!

(آيه 41)- اينها همه از يكسو، از سوى ديگر «هنگامى كه ساحران (نزد فرعون) آمدند (و او را سخت در تنگنا ديدند به اين فكر افتادند كه برترين بهره گيرى را كرده و امتيازهاى مهمى از او بگيرند) به فرعون گفتند: آيا براى ما پاداش قابل ملاحظه‏اى خواهد بود اگر پيروز شويم» (فَلَمَّا جاءَ السَّحَرَةُ قالُوا لِفِرْعَوْنَ أَ إِنَّ لَنا لَأَجْراً إِنْ كُنَّا نَحْنُ الْغالِبِينَ).

امیرحسین
07-30-2011, 06:41 PM
(آيه 42)- فرعون كه سخت در اين بن بست گرفتار و درمانده بود حاضر شد برترين امتيازها را به آنها بدهد، بلا فاصله «گفت: آرى (هر چه بخواهيد مى‏دهم) به علاوه شما در اين صورت از مقربان درگاه من خواهيد بود»! (قالَ نَعَمْ وَ إِنَّكُمْ إِذاً لَمِنَ الْمُقَرَّبِينَ).

(آيه 43)- هنگامى كه ساحران قول و قرارهاى خود را با فرعون گذاردند به دنبال تهيه مقدمات كار رفتند، و در خلال مدتى كه فرصت داشتند، طنابها و عصاهاى بسيار فراهم ساختند كه ظاهرا درون آنها را خالى كرده و ماده شيميايى مخصوصى (همچون جيوه) كه در برابر تابش آفتاب سبك و فرّار مى‏شود در آن ريختند.

سر انجام روز موعود فرا رسيد، و انبوه عظيمى از مردم در آن صحنه جمع شدند.

«موسى رو به سوى ساحران كرد و گفت: آنچه را مى‏خواهيد بيفكنيد» و هر چه داريد به ميدان آوريد (قالَ لَهُمْ مُوسى‏ أَلْقُوا ما أَنْتُمْ مُلْقُونَ).

(آيه 44)- ساحران كه غرق غرور و نخوت بودند و حد اكثر توان خود را به كار گرفته و به پيروزى خود اميدوار بودند «طنابها و عصاهاى خود را افكندند و گفتند: به عزت فرعون ما قطعا پيروزيم»! (فَأَلْقَوْا حِبالَهُمْ وَ عِصِيَّهُمْ وَ قالُوا بِعِزَّةِ فِرْعَوْنَ إِنَّا لَنَحْنُ الْغالِبُونَ).

در اين هنگام عصاها و طنابهاى مخصوص به صورت مارهاى كوچك و بزرگ به حركت در آمدند (طه/ 66)، در اين هنگام غريو شادى از مردم بر خاست و برق اميد در چشمان فرعون و اطرافيانش درخشيدن گرفت.

(آيه 45)- اما موسى چندان مهلت نداد كه اين وضع ادامه يابد همانطور كه قرآن مى‏گويد: «سپس موسى عصايش را افكند، ناگهان تمام وسايل دروغين آنها را بلعيد» (فَأَلْقى‏ مُوسى‏ عَصاهُ فَإِذا هِيَ تَلْقَفُ ما يَأْفِكُونَ).

در اينجا گروهى پا به فرار گذاشتند، گروهى منتظر بودند پايان كار به كجا مى‏رسد، و جمعى بى‏هدف فرياد مى‏كشيدند و دهان ساحران از تعجب باز مانده بود.

امیرحسین
07-30-2011, 06:41 PM
(آيه 46)- در اينجا همه چيز عوض شد، ساحران كه تا آن لحظه در خط شيطنت و همكارى با فرعون و مبارزه با موسى (ع) قرار داشتند يك مرتبه به خود آمدند و چون از تمام فنون سحر با خبر بودند، يقين پيدا كردند كه اين مسأله قطعا سحر نيست، اين يك معجزه بزرگ الهى است «پس ناگهان همه آنها به سجده افتادند» (فَأُلْقِيَ السَّحَرَةُ ساجِدِينَ).

(آيه 47)- و همراه با اين عمل كه دليل روشن ايمان آنها بود با زبان نيز «گفتند: ما به پروردگار عالميان ايمان آورديم»! (قالُوا آمَنَّا بِرَبِّ الْعالَمِينَ).

(آيه 48)- و براى اين كه جاى هيچ ابهام و ترديد باقى نماند و فرعون نتواند اين سخن را تفسير ديگرى كند، اضافه كردند: «به پروردگار موسى و هارون» (رَبِّ مُوسى‏ وَ هارُونَ).

آرى! در يك لحظه كوتاه از ظلمت مطلق به روشنايى ايمان گام نهادند.

امیرحسین
07-30-2011, 06:42 PM
(آيه 49)- در اين هنگام فرعون از يك سو روحيه خود را پاك باخته بود، و از سوى ديگر تمام قدرت و موجوديت خويش را در خطر مى‏ديد، و مخصوصا مى‏دانست ايمان آوردن ساحران چه تأثير عميقى در روحيه مردم خواهد گذارد و ممكن است گروه عظيمى به پيروى از ساحران به سجده بيفتند، به گمان خود دست به ابتكار تازه‏اى زد رو به ساحران كرد و «گفت: آيا به او ايمان آورديد پيش از آنكه من به شما اجازه دهم» (قالَ آمَنْتُمْ لَهُ قَبْلَ أَنْ آذَنَ لَكُمْ).

انتظارش اين بود كه قلب و عقل و فكر مردم نيز به اختيار و اجازه او باشد ولى فرعون به اين هم قناعت نكرد، و دو جمله ديگر گفت.

نخست ساحران را متهم ساخت كه اين يك تبانى و توطئه قبلى است كه ميان شما و موسى صورت گرفته، توطئه‏اى است بر ضد تمام مردم مصر! گفت: «او بزرگ و استاد شماست كه به شما سحر آموخته» و شما همگى سحر را از مكتب او فرا گرفته‏ايد! (إِنَّهُ لَكَبِيرُكُمُ الَّذِي عَلَّمَكُمُ السِّحْرَ).

سپس آنها را تهديد كرده، گفت: اما من به شما اجازه نخواهم داد كه در اين توطئه پيروز شويد، من اين توطئه را در نطفه خفه مى‏كنم! «به زودى خواهيد دانست (شما را چنان مجازاتى مى‏كنم كه درس عبرتى براى همگان گردد) دستها و پاهاى شما را بطور مخالف قطع مى‏كنم (دست راست و پاى چپ يا دست چپ و پاى راست) و همگى را بدون استثناء به دار مى‏آويزم»! (فَلَسَوْفَ تَعْلَمُونَ لَأُقَطِّعَنَّ أَيْدِيَكُمْ وَ أَرْجُلَكُمْ مِنْ خِلافٍ وَ لَأُصَلِّبَنَّكُمْ أَجْمَعِينَ).

(آيه 50)- اما فرعون در اينجا كور خوانده بود، زيرا ساحران يك لحظه پيش، و مؤمنان اين لحظه، آن چنان قلبشان به نور ايمان روشن شده بود كه اين تهديد فرعون را در حضور جمعيت به طرز بسيار قاطعى پاسخ گفتند و نقشه شيطانى او را نقش بر آب كردند.

«گفتند: هيچ مانعى ندارد (و هيچ گونه زيانى از اين كار به ما نخواهد رسيد هر كار مى‏خواهى بكن) ما به سوى پروردگارمان باز مى‏گريم» (قالُوا لا ضَيْرَ إِنَّا إِلى‏ رَبِّنا مُنْقَلِبُونَ).

امیرحسین
07-30-2011, 06:42 PM
(آيه 51)- سپس افزودند: ما در گذشته گناهانى مرتكب شده‏ايم و در اين صحنه سردمدار مبارزه با پيامبر راستين خدا موسى (ع) شديم، و در ستيز با حق پيشقدم بوديم، اما «ما اميدواريم كه پروردگارمان خطاهاى ما را ببخشد چرا كه ما نخستين ايمان آورندگان بوديم» (إِنَّا نَطْمَعُ أَنْ يَغْفِرَ لَنا رَبُّنا خَطايانا أَنْ كُنَّا أَوَّلَ الْمُؤْمِنِينَ).

ما امروز از هيچ چيز وحشت نداريم، نه از تهديدهاى تو، و نه از دست و پا زدن در خون بر فراز شاخه‏هاى بلند نخل!

(آيه 52)- سر انجام موسى در آن صحنه سرنوشت ساز پيروز از ميدان بيرون آمد. و اين زمينه مساعدى را براى اين كه موسى بتواند در ميان آن مردم بماند و به دعوت و تبليغ بپردازد و اتمام حجت كند فراهم ساخت.

ساليان دراز به اين منوال گذشت، و موسى معجزات ديگرى به آنها نشان داد.

هنگامى كه موسى (ع) حجت را بر آنها تمام كرد، و صفوف مؤمنان و منكران مشخص شد، دستور كوچ دادن بنى اسرائيل به موسى داده شد.

آيه مى‏گويد: «و به موسى وحى كرديم كه شبانه بندگانم را (از مصر) كوچ ده، زيرا شما مورد تعقيب هستيد» (وَ أَوْحَيْنا إِلى‏ مُوسى‏ أَنْ أَسْرِ بِعِبادِي إِنَّكُمْ مُتَّبَعُونَ).

(آيه 53)- موسى (ع) اين فرمان را اجرا كرد، و دور از چشم دشمنان شبانه بنى اسرائيل را بسيج كرده فرمان حركت داد.

اما بديهى است حركت يك گروه با اين عظمت، چيزى نيست كه بتوان آن را براى مدت زيادى پنهان نگه داشت، به زودى جاسوسان فرعون، مطلب را به او گزارش دادند، و چنانكه قرآن مى‏گويد: «فرعون (مأمورانى) به شهرها فرستاد تا نيرو جمع كنند» (فَأَرْسَلَ فِرْعَوْنُ فِي الْمَدائِنِ حاشِرِينَ).

امیرحسین
07-30-2011, 06:42 PM
(آيه 54)- ضمنا براى اين كه زمينه روانى مردم براى اين بسيج عمومى آماده شود دستور داد اعلان كنند «اينها گروه اندكى هستند» اندك از نظر تعداد در مقابل فرعونيان و اندك از نظر قدرت (إِنَّ هؤُلاءِ لَشِرْذِمَةٌ قَلِيلُونَ).

بنا بر اين در مبارزه با اين گروه جاى هيچ گونه نگرانى نيست كه برنده ماييم.

(آيه 55)- سپس افزود: ما چقدر حوصله كنيم؟ و تا چه اندازه با اين بردگان سر كش مدارا نماييم؟! «اينها ما را به خشم و غضب آورده‏اند» (وَ إِنَّهُمْ لَنا لَغائِظُونَ).

فردا مزارع مصر را چه كسى آبيارى مى‏كند؟ بارهاى سنگين را در اين كشور پهناور چه كسى از زمين بر مى‏دارد؟

(آيه 56)- به علاوه ما از توطئه اين گروه- چه در اينجا باشند و چه بروند- بيمناكيم «و ما همگى آماده پيكاريم» (وَ إِنَّا لَجَمِيعٌ حاذِرُونَ).

(آيه 57)- سپس قرآن به ذكر عاقبت كار فرعونيان مى‏پردازد، و بطور اجمال زوال حكومت آنها و زمامدارى بنى اسرائيل را بيان مى‏كند، مى‏گويد:

«پس ما آنها را از باغهاى سر سبز و چشمه‏هاى پر آب بيرون رانديم» (فَأَخْرَجْناهُمْ مِنْ جَنَّاتٍ وَ عُيُونٍ).

(آيه 58)- «و از گنجها و قصرهاى زيبا و مساكن مرفّه» خارج ساختيم (وَ كُنُوزٍ وَ مَقامٍ كَرِيمٍ).

(آيه 59)- آرى «اين چنين كرديم و بنى اسرائيل را وارث آنها (فرعونيان) ساختيم» (كَذلِكَ وَ أَوْرَثْناها بَنِي إِسْرائِيلَ).

(آيه 60)- عاقبت دردناك فرعونيان! در اين آيات آخرين صحنه از اين بخش از داستان موسى و فرعون مطرح است، و آن چگونگى نابودى فرعونيان و پيروزى و نجات بنى اسرائيل است.

چنانكه در آيات گذشته خوانديم، فرعون مأموران خود را به شهرهاى مصر گسيل داشت، و به اندازه كافى لشكر و نيرو آماده ساخت. و به دنبال آنها حركت كردند.

چنانكه آيه مى‏گويد: «پس فرعونيان آنها را تعقيب كردند و به هنگام طلوع آفتاب به آنها رسيدند» (فَأَتْبَعُوهُمْ مُشْرِقِينَ).

امیرحسین
07-30-2011, 06:43 PM
(آيه 61)- «هنگامى كه دو گروه يكديگر را ديدند، ياران موسى گفتند: بطور قطع ما در چنگال فرعونيان گرفتار شديم» و راه نجاتى وجود ندارد! (فَلَمَّا تَراءَا الْجَمْعانِ قالَ أَصْحابُ مُوسى‏ إِنَّا لَمُدْرَكُونَ).

در پيش روى ما دريا و امواج خروشان آب، و در پشت سر ما دريايى از لشكر خونخوار با تجهيزات كامل، جمعيتى كه سخت از ما خشمگينند.

در اينجا لحظات دردناكى بر بنى اسرائيل گذشت، لحظاتى كه تلخى آن غير قابل توصيف است، شايد جمع زيادى در ايمان خود متزلزل شدند.

(آيه 62)- اما موسى (ع) همچنان آرام و مطمئن بود، و مى‏دانست وعده‏هاى خدا در باره نجات بنى اسرائيل و نابودى قوم سركش تخلف ناپذير است.

لذا با يك دنيا اطمينان و اعتماد رو به جمعيت وحشتزده بنى اسرائيل كرد و «گفت: چنين نيست (آنها هرگز بر ما مسلط نخواهند شد) چرا كه پروردگار من با من است و به زودى مرا هدايت خواهد كرد» (قالَ كَلَّا إِنَّ مَعِي رَبِّي سَيَهْدِينِ).

(آيه 63)- در اين هنگام كه شايد بعضى با ناباورى سخن موسى را شنيدند و همچنان در انتظار فرا رسيدن آخرين لحظات زندگى بودند فرمان نهايى صادر شد.

چنانكه قرآن مى‏گويد: «پس ما به موسى وحى كرديم كه عصايت را به دريا بزن»! (فَأَوْحَيْنا إِلى‏ مُوسى‏ أَنِ اضْرِبْ بِعَصاكَ الْبَحْرَ).

موسى (ع) چنين كرد و عصا را به دريا زد، در اينجا صحنه عجيبى نمايان گشت كه برق شادى در چشمها و دلهاى بنى اسرائيل نمايان گرديد: «پس ناگهان دريا شكافته شد (آبها قطعه قطعه شدند) و هر بخشى همچون كوهى عظيم روى هم انباشته گشت»! و در ميان آنها جاده‏ها نمايان شد (فَانْفَلَقَ فَكانَ كُلُّ فِرْقٍ كَالطَّوْدِ الْعَظِيمِ).

منظور از «دريا» در اينجا همان رود عظيم «نيل» است.

(آيه 64)- فرعون و فرعونيان كه از ديدن اين صحنه، مات و مبهوت شده بودند و چنين معجزه روشن و آشكارى را مى‏ديدند باز هم از مركب غرور پياده نشدند، و به تعقيب موسى و بنى اسرائيل پرداختند و به سوى سر نوشت نهايى خود پيش رفتند، چنانكه قرآن مى‏گويد: «و در آنجا ديگران [لشكر فرعون‏] را نيز (به دريا) نزديك ساختيم» (وَ أَزْلَفْنا ثَمَّ الْآخَرِينَ).

به اين ترتيب فرعونيان نيز وارد جاده‏هاى دريايى شدند.

امیرحسین
07-30-2011, 06:43 PM
(آيه 65)- اين آيه مى‏گويد: «ما موسى و تمام كسانى را كه با او بودند نجات داديم» (وَ أَنْجَيْنا مُوسى‏ وَ مَنْ مَعَهُ أَجْمَعِينَ).

(آيه 66)- درست هنگامى كه آخرين نفر از بنى اسرائيل از دريا بيرون آمد و آخرين نفر از فرعونيان داخل دريا شد فرمان داديم آبها به حال اول باز گردند، امواج خروشان يك مرتبه فرو ريختند و سر بر هم نهادند، فرعون و لشكرش را همچون پرهاى كاه با خود به هر جا بردند، در هم كوبيده و نابود كردند.

قرآن در يك عبارت كوتاه اين ماجرا را بيان كرده، مى‏گويد: «سپس ديگران را غرق كرديم» (ثُمَّ أَغْرَقْنَا الْآخَرِينَ).

و به اين ترتيب بردگان اسير آزاد شدند و جباران مغرور گرفتار و نابود گشتند، تاريخ ورق خورد دوران آن مستكبران پايان گرفت و مستضعفان وارث ملك و حكومت آنها شدند.

(آيه 67)- آرى «در اين ماجرا نشانه روشن (و درس عبرت بزرگى) است، اما اكثر آنها ايمان نياوردند» گويى چشمها بسته و گوشها كر و قلبها در خواب فرو بسته است (إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً وَ ما كانَ أَكْثَرُهُمْ مُؤْمِنِينَ).

جايى كه فرعونيان با ديدن آن صحنه‏هاى عجيب ايمان نياوردند از اين قوم مشرك تعجب مكن، و از عدم ايمانشان نگران مباش! تعبير به «اكثر» (بيشتر) اشاره به اين است كه گروهى از فرعونيان دست به دامن آيين موسى زدند و به جمع ياران او پيوستند.

(آيه 68)- اين آيه در يك جمله كوتاه و پر معنى به قدرت و رحمت بى‏پايان خدا اشاره كرده، مى‏گويد: «پروردگار تو هم تواناست و هم مهربان» (وَ إِنَّ رَبَّكَ لَهُوَ الْعَزِيزُ الرَّحِيمُ).

از «عزت» اوست كه هر زمان اراده كند فرمان نابودى اقوام ياغى را صادر مى‏كند، به همان آبى كه مايه حيات آنهاست فرمان مرگ آنها را مى‏دهد، و همان درياى نيل كه مايه ثروت و قدرت فرعونيان بود قبرستان آنها مى‏شود! و از «رحمت» اوست كه در اين كار هرگز عجله نمى‏كند، بلكه سالها مهلت مى‏دهد، معجزه مى‏فرستد، اتمام حجت مى‏كند، و نيز از رحمت اوست كه اين بردگان ستمديده را از چنگال آن اربابان قلدر و زور گو رهايى مى‏بخشد.

امیرحسین
07-30-2011, 06:43 PM
(آيه 69)- به دنبال داستان عبرت‏انگيز موسى و فرعون به سر گذشت الهام بخش ابراهيم (ع) و مبارزاتش با مشركان مى‏پردازد، و اين مطلب را از گفتگوى ابراهيم با عمويش آزر و قوم گمراه آغاز مى‏كند.

نخست مى‏گويد: «و خبر ابراهيم را بر آنها بخوان» (وَ اتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ إِبْراهِيمَ).

(آيه 70)- و از ميان تمام اخبار مربوط به اين پيامبر بزرگ روى اين قسمت تكيه مى‏كند: «هنگامى كه به پدر و قومش گفت: شما چه چيز را مى‏پرستيد»؟! (إِذْ قالَ لِأَبِيهِ وَ قَوْمِهِ ما تَعْبُدُونَ).

(آيه 71)- آنها بلا فاصله در پاسخ «گفتند: ما بتهايى را مى‏پرستيم و همه روز ملازم عبادت آنهاييم» (قالُوا نَعْبُدُ أَصْناماً فَنَظَلُّ لَها عاكِفِينَ).

اين تعبير نشان مى‏دهد كه آنها نه تنها احساس شرمندگى از كار خود نداشتند بلكه بسيار به كار خود افتخار مى‏كردند.

(آيه 72)- به هر حال ابراهيم (ع) با شنيدن اين سخن آنها را زير رگبار اعتراضات شديد خود قرار داد و با دو جمله كوبنده آنها را با يك بن بست منطقى رو به رو ساخت. «گفت: آيا آنها سخن شما را مى‏شنوند هنگامى كه آنها را مى‏خوانيد»؟! (قالَ هَلْ يَسْمَعُونَكُمْ إِذْ تَدْعُونَ).

(آيه 73)- «يا اين كه آنها سودى به شما مى‏رسانند يا زيانى مى‏بخشند»؟! (أَوْ يَنْفَعُونَكُمْ أَوْ يَضُرُّونَ). حد اقل چيزى كه در معبود لازم است اين است كه نداى عابد خويش را بشنود، و در گرفتاريها به ياريش بشتابد. اما در اين بتها چيزى كه نشان دهد آنها كمترين درك و شعورى دارند، و يا كمترين تأثيرى در سر نوشت انسانها، به چشم نمى‏خورد.

(آيه 74)- ولى بت پرستان متعصب در برابر اين سؤال منطقى به همان پاسخ قديمى و تكرارى خود پرداختند و «گفتند: (اين مسائل مطرح نيست) مهم آن است كه ما نياكان خود را يافتيم كه چنين مى‏كنند»! (قالُوا بَلْ وَجَدْنا آباءَنا كَذلِكَ يَفْعَلُونَ).

اين پاسخ كه بيانگر تقليد كور كورانه آنها از نياكان جاهل و نادانشان بود تنها پاسخى بود كه مى‏توانستند به گفته ابراهيم (ع) بدهند، پاسخى كه دليل بطلانش در آن نهفته است.

(آيه 75)- در اين هنگام ابراهيم لبه تيز حمله خود را متوجه بتها كرد و «گفت: آيا اين چيزى را كه شما پيوسته عبادت مى‏كرديد مشاهده نموديد؟!» (قالَ أَ فَرَأَيْتُمْ ما كُنْتُمْ تَعْبُدُونَ).

امیرحسین
07-30-2011, 06:43 PM
(آيه 76)- «هم شما و هم پدران پيشين شما» (أَنْتُمْ وَ آباؤُكُمُ الْأَقْدَمُونَ).

(آيه 77)- «همه آنها دشمن منند مگر پروردگار عالميان» (فَإِنَّهُمْ عَدُوٌّ لِي إِلَّا رَبَّ الْعالَمِينَ). آرى همه آنها با من دشمنند و من با آنها دشمن آشتى‏ناپذير.

(آيه 78)- سپس ابراهيم (ع) به توصيف پروردگار جهانيان و ذكر نعمتهاى معنوى و مادى او مى‏پردازد تا با مقايسه با بتها كه نه دعاى عابدان را مى‏شنوند، و نه سود و زيانى دارند مطلب كاملا روشن شود.

نخست از نعمت آفرينش و هدايت، شروع كرده، مى‏گويد: «او كسى است كه مرا آفريد، سپس هم او مرا هدايت مى‏كند» (الَّذِي خَلَقَنِي فَهُوَ يَهْدِينِ).

(آيه 79)- پس از بيان نخستين مرحله ربوبيت، يعنى هدايت بعد از آفرينش، به نعمتهاى مادى پرداخته، مى‏گويد: «و او كسى است كه مرا غذا مى‏دهد و سيراب مى‏كند» (وَ الَّذِي هُوَ يُطْعِمُنِي وَ يَسْقِينِ). آرى! من همه نعمتها را از او مى‏بينم، پوست و گوشت من، آب و غذاى من، همه از بركات اوست.

(آيه 80)- نه تنها در حال صحّتم مشمول نعمتهاى اويم، بلكه «هنگامى كه بيمار شوم اوست كه مرا شفا مى‏دهد» (وَ إِذا مَرِضْتُ فَهُوَ يَشْفِينِ).

با اين كه بيمارى نيز گاهى از ناحيه اوست، اما براى رعايت ادب در سخن، آن را به خود نسبت مى‏دهد.

(آيه 81)- سپس از مرحله زندگى دنيا پا را فراتر گذارده، به زندگى جاويدان در سراى آخرت مى‏پردازد تا روشن سازد كه من همه جا بر سر خوان نعمت او نشسته‏ام نه فقط در دنيا كه در آخرت نيز هم.

مى‏گويد: «و او كسى است كه مرا مى‏ميراند و بار ديگر زنده مى‏كند» (وَ الَّذِي يُمِيتُنِي ثُمَّ يُحْيِينِ).

آرى! هم مرگ من از اوست و هم بازگشت مجدد به زندگى از ناحيه اوست.

(آيه 82)- و هنگامى كه وارد عرصه محشر شوم، چشم اميدم به او دوخته شده چرا كه: «او كسى است كه طمع دارم گناهم را در روز جزا بيامرزد» (وَ الَّذِي أَطْمَعُ أَنْ يَغْفِرَ لِي خَطِيئَتِي يَوْمَ الدِّينِ).

بدون شك پيامبران معصومند و گناهى ندارند كه بخشوده شود، ولى چنانكه در گذشته هم گفته‏ايم گاهى حسنات نيكان، گناهان مقربان محسوب مى‏شود، و در مقام والاى آنان گاه انجام يك كار خوب نيز قابل باز خواست، چرا كه از كار نيكوترى جلوگيرى كرده، و لذا ترك اولايش مى‏نامند.

امیرحسین
07-30-2011, 06:44 PM
(آيه 83)- دعاهاى پر بار ابراهيم (ع): در اينجا دعاهاى ابراهيم و تقاضاهاى او از پيشگاه خدا شروع مى‏شود، گويى پس از دعوت آن قوم گمراه به سوى پروردگار، يك باره از آنها بريده و به درگاه خدا روى مى‏آورد.

نخستين تقاضايى كه از پيشگاهش مى‏كند اين است: «پروردگارا! به من علم و دانش و حق بينى مرحمت فرما و مرا به صالحان ملحق كن» (رَبِّ هَبْ لِي حُكْماً وَ أَلْحِقْنِي بِالصَّالِحِينَ).

آرى! ابراهيم (ع) قبل از هر چيز از خدا «شناخت عميق و صحيح» توأم با حاكميت تقاضا مى‏كند، چرا كه هيچ برنامه عملى بدون چنين زير بنايى امكان‏پذير نيست.

و به دنبال آن ملحق شدن به صالحين را از خدا تقاضا مى‏كند كه اشاره به جنبه‏هاى عملى و به اصطلاح «حكمت عملى» است، در مقابل تقاضاى قبل كه ناظر به «حكمت نظرى» بود.

از آنجا كه نه حكمت داراى حد معينى است و نه صالح بودن، او تقاضا مى‏كند روز به روز به مراتب بالاتر و والاتر از علم و عمل برسد و پيوسته در اين راه گام بر دارد و به پيش برود.

(آيه 84)- بعد از اين دو تقاضا، درخواست مهم ديگرى با اين عبارت مى‏كند: «خداوندا! براى من در ميان امتهاى آينده لسان صدق و ذكر خير قرار ده» (وَ اجْعَلْ لِي لِسانَ صِدْقٍ فِي الْآخِرِينَ).

آن چنان كن كه ياد من در خاطره‏ها بماند و خط و برنامه من در ميان آيندگان ادامه يابد، «اسوه» و الگويى باشم كه به من اقتدا كنند، و پايه گذار مكتبى باشم كه به وسيله آن راه تو را بياموزند، و در خط تو حركت كنند.

(آيه 85)- سپس افق ديد خود را از اين دنيا بر گرفته و متوجه سراى جاودانه آخرت مى‏كند و به دعاى چهارمى پرداخته، مى‏گويد: «خداوندا! مرا از وارثان بهشت پر نعمت قرار ده» (وَ اجْعَلْنِي مِنْ وَرَثَةِ جَنَّةِ النَّعِيمِ).

بهشتى كه نعمتهاى معنوى و مادى در آن موج مى‏زند، نعمتهايى كه نه زوالى دارد، و نه ملالى، نعمتهايى كه براى ما حتى قابل درك نيست!

امیرحسین
07-30-2011, 06:44 PM
(آيه 86)- در پنجمين دعا نظرش را متوجه عموى گمراهش كرده و طبق وعده‏اى كه قبلا به او داده بود كه من براى تو استغفار مى‏كنم چنين مى‏گويد:

خداوند! «پدرم [- عمويم‏] را بيامرز كه او از گمراهان بود» (وَ اغْفِرْ لِأَبِي إِنَّهُ كانَ مِنَ الضَّالِّينَ).

(آيه 87)- سر انجام ششمين و آخرين دعاى خود را كه آن هم پيرامون روز باز پسين است اين چنين به پيشگاه خدا عرضه مى‏دارد: خداوندا! «مرا در روزى كه (مردم) بر انگيخته مى‏شوند رسوا مكن» (وَ لا تُخْزِنِي يَوْمَ يُبْعَثُونَ).

اين تعبير از ناحيه ابراهيم (ع)، علاوه بر اين كه درس و سر مشقى است براى ديگران، نشانه نهايت احساس مسؤوليت و اعتماد بر لطف پروردگار است.

(آيه 88)- در آيه قبل اشاره كوتاهى به روز قيامت و مسأله معاد بود در اينجا ترسيم جامعى از چگونگى روز رستاخيز ضمن چندين آيه بيان شده، و مهمترين متاعى كه در آن بازار خريدار دارد و همچنين سر نوشت مؤمنان و كافران و گمراهان و لشكر شيطان باز گو شده است.

نخست مى‏گويد: روز رستاخيز «روزى است كه هيچ مال و فرزندانى سودى نمى‏دهد» (يَوْمَ لا يَنْفَعُ مالٌ وَ لا بَنُونَ).

در حقيقت اين دو سرمايه مهم زندگى دنيا، اموال و نيروهاى انسانى در آنجا كمترين نتيجه‏اى براى صاحبانش نخواهد داشت.

بديهى است منظور مال و فرزندانى نيست كه در طريق جلب رضاى خدا به كار گرفته شده باشند.

(آيه 89)- سپس به عنوان استثناء بر اين سخن مى‏افزايد: «مگر كسى كه به حضور خدا بيايد در حالى كه قلب سليم (سالم از هر گونه شرك و كفر و آلودگى به گناه) داشته باشد» (إِلَّا مَنْ أَتَى اللَّهَ بِقَلْبٍ سَلِيمٍ).

چه تعبير جامع و جالبى؟ تعبيرى كه هم ايمان خالص و نيت پاك در آن وجود دارد، و هم هر گونه عمل صالح، چرا كه چنين قلب پاكى، ثمره‏اى جز عمل پاك نخواهد داشت.

امیرحسین
07-30-2011, 06:45 PM
(آيه 90)- سپس به شرح بهشت و دوزخ پرداخته چنين مى‏گويد: در آن هنگام «بهشت به پرهيز كاران نزديك مى‏گردد» (وَ أُزْلِفَتِ الْجَنَّةُ لِلْمُتَّقِينَ).

(آيه 91)- «و دوزخ براى گمراهان آشكار مى‏شود» (وَ بُرِّزَتِ الْجَحِيمُ لِلْغاوِينَ).

اين در حقيقت قبل از ورود آنها به بهشت و دوزخ است كه هر يك از اين دو گروه منظره جايگاه خود را از نزديك مى‏بينند: مؤمنان مسرور و گمراهان وحشت زده مى‏شوند، و اين نخستين برنامه‏هاى پاداش و كيفر آنهاست.

(آيه 92)- سپس به گفتگوهاى سرزنش بار و عتاب‏آميزى كه در اين هنگام با اين گروه گمراه مى‏شود پرداخته چنين مى‏گويد: «و به آنها گفته مى‏شود: كجا هستند معبودهايى را كه پيوسته عبادت مى‏كرديد»؟ (وَ قِيلَ لَهُمْ أَيْنَ ما كُنْتُمْ تَعْبُدُونَ).

(آيه 93)- «معبودهايى غير از خدا» (مِنْ دُونِ اللَّهِ).

«آيا آنها (در برابر اين شدايد و سختيها كه اكنون با آن رو برو هستيد) شما را يارى مى‏كنند»؟! (هَلْ يَنْصُرُونَكُمْ).

يا مى‏توانند كسى را به يارى شما دعوت كنند، و «يا كسى به يارى خود آنها مى‏آيد»؟ (أَوْ يَنْتَصِرُونَ).

ولى آنها جوابى در برابر اين سؤال ندارند و كسى هم چنين انتظارى از آنها ندارد.

(آيه 94)- «در آن هنگام همه آن معبودان با عابدان گمراه به دوزخ افكنده مى‏شوند» (فَكُبْكِبُوا فِيها هُمْ وَ الْغاوُونَ).

(آيه 95)- «و همچنين لشكريان ابليس عموما» (وَ جُنُودُ إِبْلِيسَ أَجْمَعُونَ).

در حقيقت اين سه گروه، بتها، و پرستش كنندگان بتها، و لشكريان شيطان كه دلالان اين گناه و انحراف بودند، همگى در دوزخ جمع مى‏شوند، اما با اين صورت كه آنها را يكى پس از ديگرى آن مى‏افكنند.

امیرحسین
07-30-2011, 06:45 PM
(آيه 96)- ولى سخن به اينجا پايان نمى‏گيرد بلكه به دنبال آن صحنه‏اى از نزاع و جدال اين سه گروه دوزخى را مجسم مى‏سازد:

«آنها در جهنم به مخاصمه و جدال پرداخته، مى‏گويند» (قالُوا وَ هُمْ فِيها يَخْتَصِمُونَ).

(آيه 97)- آرى! عابدان گمراه مى‏گويند: «به خدا سوگند ما در گمراهى آشكارى بوديم» (تَاللَّهِ إِنْ كُنَّا لَفِي ضَلالٍ مُبِينٍ).

(آيه 98)- «زيرا شما معبودان دروغين را با پروردگار عالميان برابر مى‏پنداشتيم»! (إِذْ نُسَوِّيكُمْ بِرَبِّ الْعالَمِينَ).

(آيه 99)- «اما هيچ كس ما را گمراه نكرد مگر مجرمان» (وَ ما أَضَلَّنا إِلَّا الْمُجْرِمُونَ).

همان مجرمانى كه رؤساى جامعه ما بودند و براى حفظ منافع خويش ما را به اين راه كشاندند و بد بخت كردند.

(آيه 100)- ولى افسوس كه امروز «شفاعت كنندگانى براى ما وجود ندارد» (فَما لَنا مِنْ شافِعِينَ).

امیرحسین
07-30-2011, 06:45 PM
(آيه 101)- «و نه دوست گرم و پر محبتى» كه بتواند ما را يارى كند (وَ لا صَدِيقٍ حَمِيمٍ).

خلاصه نه معبودان به شفاعت ما مى‏پردازند، آن چنانكه ما در دنيا مى‏پنداشتيم، و نه دوستان قدرت يارى ما را دارند.

(آيه 102)- اما به زودى متوجه اين واقعيت مى‏شوند كه نه تأسف در آنجا سودى دارد و نه آنجا دار عمل و جبران است، از اين رو، آرزوى بازگشت به دنيا مى‏كنند و مى‏گويند: «اى كاش بار ديگر (به دنيا) باز گرديم و از مؤمنان باشيم» (فَلَوْ أَنَّ لَنا كَرَّةً فَنَكُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ).

(آيه 103)- سر انجام در پايان اين بخش از سر گذشت ابراهيم همان دو آيه تكان دهنده را كه در پايان داستان موسى و فرعون آمده بود و در پايان داستان انبياء ديگر نيز در همين سوره خواهد آمد، تكرار مى‏فرمايد: «در اين ماجرا نشانه بزرگى است (بر عظمت و قدرت خدا و سر انجام دردناك گمراهان و پيروزى مؤمنان) اما بيشترشان مؤمن نبودند» (إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً وَ ما كانَ أَكْثَرُهُمْ مُؤْمِنِينَ).

(آيه 104)- «و پروردگار تو پيروز و شكست‏ناپذير و رحيم و مهربان است» (وَ إِنَّ رَبَّكَ لَهُوَ الْعَزِيزُ الرَّحِيمُ).

تكرار اين جمله‏ها دلدارى مؤثرى است براى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و مؤمنان اندك در آن روز، و همچنين اقليتهاى مؤمن در هر عصر و زمان تا از اكثريت گمراه وحشت نكنند و به عزّت و رحمت الهى دلگرم باشند و هم تهديدى است براى گمراهان و اشاره‏اى است به اين كه اگر مهلتى به آنها داده مى‏شود، نه از جهت ضعف است بلكه به خاطر رحمت است.

(آيه 105)- قرآن بعد از پايان ماجراى ابراهيم سخن از قوم نوح به عنوان يك ماجراى آموزنده ديگر به ميان مى‏آورد.

نخست مى‏گويد: «قوم نوح، رسولان را تكذيب كردند» (كَذَّبَتْ قَوْمُ نُوحٍ الْمُرْسَلِينَ).

چرا كه همه پيامبران از نظر اصول يكى بودند و تكذيب نوح تكذيب همه رسولان محسوب مى‏شد.

امیرحسین
07-30-2011, 06:46 PM
(آيه 106)- سپس به اين فراز از زندگى او كه شبيه فرازهايى است كه در گذشته از ابراهيم و موسى نقل شد اشاره كرده، مى‏گويد: به خاطر بياور «هنگامى را كه برادرشان نوح به آنها گفت: آيا پرهيز كارى پيشه نمى‏كنيد» (إِذْ قالَ لَهُمْ أَخُوهُمْ نُوحٌ أَ لا تَتَّقُونَ).

تعبير به «برادر» تعبيرى است كه نهايت پيوند محبت‏آميز را بر اساس مساوات و برابرى مشخص مى‏كند و به همه رهبران راه حق الهام مى‏بخشد كه بايد در دعوت خود نهايت محبت و صميميت توأم با دورى از هر گونه تفوق طلبى را رعايت كنند، تا دلهاى رميده جذب آيين حق گردد.

(آيه 107)- پس از دعوت به تقوا كه خمير مايه هر گونه هدايت و نجات است اضافه مى‏كند: «من براى شما فرستاده امينى هستم» (إِنِّي لَكُمْ رَسُولٌ أَمِينٌ).

(آيه 108)- «تقواى الهى پيشه كنيد و مرا اطاعت نماييد» كه اطاعت من اطاعت خداست (فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُونِ).

(آيه 109)- دگر بار نوح به دليل ديگرى بر حقانيت خود، تمسك مى‏جويد، دليلى كه زبان بهانه جويان را كوتاه مى‏سازد، مى‏گويد: «و من از شما در برابر اين دعوتم مزدى نمى‏طلبم» (وَ ما أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ).

«اجر و پاداش من تنها بر پروردگار عالميان است» (إِنْ أَجْرِيَ إِلَّا عَلى‏ رَبِّ الْعالَمِينَ).

(آيه 110)- باز به دنبال اين جمله همان جمله‏اى را مى‏گويد كه بعد از تأكيد بر رسالت و امانت خويش بيان كرده بود، مى‏گويد: «پس تقواى الهى پيشه كنيد و مرا اطاعت نماييد» (فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُونِ).

(آيه 111)- اما مشركان لجوج و مستكبران خيره سر هنگامى كه راههاى بهانه‏جويى را به روى خود مسدود ديدند، به اين مسأله چسبيدند و «گفتند: آيا ما به تو ايمان بياوريم در حالى كه افراد پست و بى‏ارزش از تو پيروى كرده‏اند»؟! (قالُوا أَ نُؤْمِنُ لَكَ وَ اتَّبَعَكَ الْأَرْذَلُونَ).

درست است آنها در اين تشخيص صائب بودند كه پيشوا را بايد از طريق پيروان شناخت، ولى اشتباه بزرگشان اين بود كه آنها مفهوم و معيار شخصيت را گم كرده بودند، آنها معيار سنجش ارزشها را مال و ثروت، لباس و خانه و مركب زيبا و گران قيمت قرار داده بودند، و از پاكى و تقوا و حق جويى و صفات عالى انسانيت كه در طبقات كم در آمد بسيار بود و در اشراف بسيار كم، غافل بودند.

امیرحسین
07-30-2011, 06:46 PM
(آيه 112)- ولى نوح آنها را در اينجا فورا خلع سلاح كرد و «گفت: (وظيفه من دعوت همگان به سوى حق و اصلاح جامعه است) من چه مى‏دانم آنها چه كارى داشته‏اند»؟! (قالَ وَ ما عِلْمِي بِما كانُوا يَعْمَلُونَ).

گذشته آنها هر چه بوده گذشته، مهم امروز است كه دعوت رهبر الهى را «لبيك» گفته‏اند و در مقام خود سازى بر آمده‏اند.

(آيه 113)- اگر آنها در گذشته كار خوب يا بدى كرده‏اند «حساب آنها تنها با پروردگار من است اگر شما مى‏فهميديد» و درك و تشخيص مى‏داشتيد (إِنْ حِسابُهُمْ إِلَّا عَلى‏ رَبِّي لَوْ تَشْعُرُونَ).

(آيه 114)- آنچه وظيفه من است اين است كه من پر و بال خود را براى همه حق جويان بگشايم «و من هرگز ايمان آورندگان را طرد نخواهم كرد» (وَ ما أَنَا بِطارِدِ الْمُؤْمِنِينَ).

(آيه 115)- تنها وظيفه من اين است كه مردم را انذار كنم «من تنها انذار كننده‏اى آشكارم» (إِنْ أَنَا إِلَّا نَذِيرٌ مُبِينٌ).

هر كس اين هشدار مرا بشنود و از راه انحراف به صراط مستقيم، باز گردد پيرو من است، هر كه باشد و در هر وضع مادى و شرايط اجتماعى.

(آيه 116)- نجات نوح و غرق مشركان خود خواه: عكس العمل اين قوم گمراه و لجوج در برابر نوح همان بود كه همه زور گويان در طول تاريخ داشتند، و آن تكيه بر قدرت و زور و تهديد به نابودى بود «گفتند: اى نوح (بس است) اگر از اين سخنان خوددارى نكنى (و فضاى جامعه ما را با گفتگوهايت تلخ و تاريك سازى) بطور قطع سنگباران خواهى شد»! (قالُوا لَئِنْ لَمْ تَنْتَهِ يا نُوحُ لَتَكُونَنَّ مِنَ الْمَرْجُومِينَ).

(آيه 117)- «نوح» كه مى‏بيند اين دعوت مستمر و طولانى با اين منطق روشن و با آن همه صبر و شكيبايى جز در عده قليلى تأثير نگذارده، سر انجام شكايت به درگاه خدا مى‏برد و ضمن شرح حال خود تقاضاى جدايى و نجات از چنگال اين ستمگران بى‏منطق مى‏كند.

«عرض كرد: پروردگارا! قوم من مرا تكذيب كردند» (قالَ رَبِّ إِنَّ قَوْمِي كَذَّبُونِ).

امیرحسین
07-30-2011, 06:47 PM
(آيه 118)- سپس عرض مى‏كند: اكنون كه هيچ راهى براى هدايت اين گروه باقى نمانده «پس ميان من و آنها جدايى بيفكن» و ميان ما خودت داورى كن (فَافْتَحْ بَيْنِي وَ بَيْنَهُمْ فَتْحاً).

سپس اضافه مى‏كند: «و من و مؤمنانى را كه با من هستند نجات ده» (وَ نَجِّنِي وَ مَنْ مَعِيَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ).

(آيه 119)- در اينجا رحمت خداوند به يارى نوح و مجازات دردناكش به سراغ تكذيب كنندگان آمد چنانكه مى‏فرمايد: «ما او و تمام كسانى را كه با او بودند در آن كشتى كه پر (از انسان و انواع حيوانات) بود رهايى بخشيديم» (فَأَنْجَيْناهُ وَ مَنْ مَعَهُ فِي الْفُلْكِ الْمَشْحُونِ).

(آيه 120)- «سپس بقيه را غرق و نابود كرديم» (ثُمَّ أَغْرَقْنا بَعْدُ الْباقِينَ).

(آيه 121)- و در پايان اين سخن، همان مى‏گويد كه در پايان ماجراى موسى (ع) و ابراهيم (ع) بيان كرد.

مى‏فرمايد: «در ماجراى نوح (و دعوت پيگير و مستمر او، صبر و شكيبائيش، و سر انجام غرق و نابودى مخالفانش) آيت و نشانه‏اى است» براى همگان (إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً).

«هر چند اكثر آنها ايمان نياوردند» (وَ ما كانَ أَكْثَرُهُمْ مُؤْمِنِينَ).

بنا بر اين تو اى پيامبر! از اعراض و سر سختى مشركان قومت نگران مباش، ايستادگى به خرج ده! كه سر نوشت تو و يارانت سر نوشت نوح و ياران اوست، و سر انجام گمراهان همان سر انجام شوم غرق شدگان است.

(آيه 122)- و بدان «پروردگار تو شكست‏ناپذير و رحيم است» (وَ إِنَّ رَبَّكَ لَهُوَ الْعَزِيزُ الرَّحِيمُ).

رحمتش ايجاب مى‏كند كه به آنها فرصت كافى و مهلت دهد و اتمام حجت كند، و عزتش سبب مى‏شود كه سر انجام تو را پيروز و آنها را مواجه با شكست نمايد.

امیرحسین
07-30-2011, 06:47 PM
(آيه 123)- جنايات و اعمال بى‏رويه قوم عاد: اكنون نوبت به قوم «عاد» و پيامبرشان «هود» مى‏رسد كه گوشه‏اى از زندگى و سر نوشت آنها و درسهاى عبرتى را كه در آن نهفته است ضمن هيجده آيه بيان مى‏كند.

نخست مى‏فرمايد: «قوم (سر كش) عاد فرستادگان خدا را تكذيب كردند» (كَذَّبَتْ عادٌ الْمُرْسَلِينَ).

گر چه آنها تنها هود را تكذيب كردند اما چون دعوت هود دعوت همه پيامبران بود در واقع همه انبيا را تكذيب كرده بودند.

(آيه 124)- بعد از ذكر اين اجمال به تفصيل پرداخته، مى‏گويد: «در آن هنگام كه برادرشان هود گفت، آيا تقوا پيشه نمى‏كنيد»؟ (إِذْ قالَ لَهُمْ أَخُوهُمْ هُودٌ أَ لا تَتَّقُونَ).

او در نهايت دلسوزى و مهربانى همچون يك «برادر» آنها را به توحيد و تقوا دعوت كرد و به همين دليل كلمه «اخ» (برادر) بر او اطلاق شده است.

(آيه 125)- سپس افزود: «من براى شما فرستاده امينى هستم» (إِنِّي لَكُمْ رَسُولٌ أَمِينٌ).

سابقه زندگى من در ميان شما گواه اين حقيقت است كه هرگز راه خيانت نپوييدم و جز حق و صداقت در بساط نداشتم.

(آيه 126)- باز تأكيد مى‏كند اكنون كه چنين است و شما هم به خوبى آگاهيد «پس تقواى الهى پيشه كنيد و از من اطاعت نماييد» كه اطاعتم اطاعت خداست (فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُونِ).

(آيه 127)- و اگر فكر مى‏كنيد من سوداى مال در سر مى‏پرورانم و اينها مقدمه رسيدن به مال و مقامى است بدانيد «من (كوچكترين) اجرى در برابر اين دعوت از شما نمى‏خواهم» (وَ ما أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ).

«اجر و پاداش من تنها بر پروردگار عالميان است» (إِنْ أَجْرِيَ إِلَّا عَلى‏ رَبِّ الْعالَمِينَ).

همه بركات و نعمتها از اوست و من اگر چيزى مى‏خواهم از او مى‏خواهم، كه پروردگار همه ما اوست.

امیرحسین
07-30-2011, 06:47 PM
(آيه 128)- قرآن در اين بخش از سر گذشت هود و قوم عاد بر چهار قسمت تكيه كرده است: نخست محتواى دعوت هود كه در ضمن آيات گذشته خوانديم.

سپس به انتقاد از كژيها و اعمال نادرست آنها پرداخته و سه موضوع را به آنها ياد آورى مى‏كند، مى‏گويد: «آيا شما بر هر مكان مرتفعى نشانه‏اى از روى هوى و هوس مى‏سازيد»؟! (أَ تَبْنُونَ بِكُلِّ رِيعٍ آيَةً تَعْبَثُونَ).

اين قوم متمكن و ثروتمند براى خود نمايى و تفاخر بر ديگران بناهايى بر نقاط مرتفع كوهها و تپه‏ها، (همچون برج و مانند آن) مى‏ساختند كه هيچ هدف صحيحى براى آن نبود جز اين كه توجه ديگران را به آن جلب كنند و قدرت و نيروى خود را به رخ سايرين بكشند.

(آيه 129)- بار ديگر به انتقاد ديگرى از آنها پرداخته، مى‏گويد: «شما قصرها و قلعه‏هاى زيبا و محكم مى‏سازيد، آن چنان كه گويى در دنيا جاودانه خواهيد ماند» (وَ تَتَّخِذُونَ مَصانِعَ لَعَلَّكُمْ تَخْلُدُونَ). آرى! چنين ساختمانهاى غفلت‏زا و غرور آفرين مسلما مذموم است.

در حديثى از پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله مى‏خوانيم كه فرمود: «هر بنايى در روز قيامت وبال صاحب آن است، مگر آن مقدار كه انسان از آن ناگزير است»!

(آيه 130)- سپس به انتقاد ديگر در رابطه با بى‏رحمى قوم عاد به هنگام نزاع و جدال پرداخته، مى‏گويد: «شما به هنگامى كه كسى را مجازات مى‏كنيد از حد تجاوز كرده و همچون جباران كيفر مى‏دهيد» (وَ إِذا بَطَشْتُمْ بَطَشْتُمْ جَبَّارِينَ).

ممكن است كسى كارى كند كه مستوجب عقوبت باشد، اما هرگز نبايد قدم از جاده حق و عدالت فراتر نهيد.

اين سه آيه نشان مى‏دهد كه آن چنان عشق دنيا بر آنها مسلط شده بود كه از راه و رسم بندگى خارج شده و در دنيا پرستى غرق بودند.

(آيه 131)- بعد از بيان اين انتقادهاى سه‏گانه بار ديگر آنها را به تقوا دعوت كرده، مى‏گويد: «اكنون كه چنين است تقوا پيشه كنيد و از خدا بترسيد و دستور مرا اطاعت نماييد» (فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُونِ).

امیرحسین
07-30-2011, 06:48 PM
(آيه 132)- سپس به بخش سوم از بيان هود مى‏رسيم كه تشريح نعمتهاى الهى بر بندگان است، تا از اين راه، حس شكر گزارى آنها را تحريك كند، شايد به سوى خدا آيند.

و در اين زمينه از روش اجمال و تفصيل كه براى دلنشين كردن بحثها بسيار مفيد است استفاده مى‏كند، نخست روى سخن را به آنها كرده، مى‏گويد: «و از خدايى بپرهيزيد كه شما را به نعمتهايى كه مى‏دانيد امداد كرد» و بطور مداوم و منظم آنها را در اختيار شما نهاد (وَ اتَّقُوا الَّذِي أَمَدَّكُمْ بِما تَعْلَمُونَ).

(آيه 133)- سپس بعد از اين بيان كوتاه به شرح و تفصيل آن پرداخته، مى‏گويد:

«شما را به چهار پايان و پسران (لايق و برومند) امداد كرد» (أَمَدَّكُمْ بِأَنْعامٍ وَ بَنِينَ).

(آيه 134)- بعد مى‏افزايد: «و باغهاى خرم و سر سبز و چشمه‏هاى آب جارى» در اختيارتان قرار داديم (وَ جَنَّاتٍ وَ عُيُونٍ).

و به اين ترتيب زندگى شما را هم از نظر نيروى انسانى، هم كشاورزى و باغدارى، و هم دامدارى و وسائل حمل و نقل پربار ساختيم، ولى چه شد كه بخشنده اين همه نعمتها را فراموش كرديد، شب و روز بر سر سفره او نشستيد و او را نشناختيد.

(آيه 135)- سپس به آخرين مرحله از سخنانش پرداخته و آنها را به كيفر الهى تهديد و انذار كرده، مى‏گويد: اگر كفران كنيد «من بر شما از عذاب روز بزرگ مى‏ترسم» (إِنِّي أَخافُ عَلَيْكُمْ عَذابَ يَوْمٍ عَظِيمٍ).

روزى كه نتيجه آن همه ظلم و ستم و غرور و استكبار و هوى پرستى و بيگانگى از پروردگار را با چشم خود خواهيد ديد.

(آيه 136)- ما را اندرز مده كه در ما اثر نمى‏كند! در آيات پيشين گفتگوهاى پر مغز پيامبر دلسوز، «هود» را با قوم سر كش «عاد» ديديم، اكنون پاسخهاى نامعقول و موذيانه آن قوم را بررسى كنيم.

قرآن مى‏گويد: «آنها [- قوم عاد] گفتند: (بيهوده خود را خسته مكن) براى ما تفاوت نمى‏كند چه ما را انذار كنى يا نكنى» در دل ما كمترين اثرى نخواهد گذارد! (قالُوا سَواءٌ عَلَيْنا أَ وَعَظْتَ أَمْ لَمْ تَكُنْ مِنَ الْواعِظِينَ).

امیرحسین
07-30-2011, 06:48 PM
(آيه 137)- اما آنچه را تو به ما ايراد مى‏كنى جاى ايراد نيست «اين همان روش (و افسانه‏هاى) پيشينيان است» (إِنْ هذا إِلَّا خُلُقُ الْأَوَّلِينَ).

(آيه 138)- و بر خلاف گفته تو «و ما هرگز مجازات نخواهيم شد» نه در اين جهان و نه در جهان ديگر! (وَ ما نَحْنُ بِمُعَذَّبِينَ).

(آيه 139)- و به دنبال اين سخن، قرآن سر نوشت دردناك اين قوم را چنين بيان مى‏كند: «آنها هود را تكذيب كردند، پس ما هم نابودشان كرديم» (فَكَذَّبُوهُ فَأَهْلَكْناهُمْ).

و در پايان اين ماجرا همان دو جمله پر محتواى عبرت‏انگيزى را مى‏گويد كه در پايان داستان نوح و ابراهيم و موسى بيان شد.

مى‏فرمايد: «در اين سر گذشت، آيه و نشانه روشنى است (از قدرت خدا، از استقامت پيامبران، و از سر انجام شومى كه دامنگير سر كشان و جباران گرديد) ولى با اين همه باز بيشتر آنها ايمان نياوردند» (إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً وَ ما كانَ أَكْثَرُهُمْ مُؤْمِنِينَ).

(آيه 140)- «و پروردگار تو قدرتمند و شكست‏ناپذير، و رحيم و مهربان است» (وَ إِنَّ رَبَّكَ لَهُوَ الْعَزِيزُ الرَّحِيمُ).

به اندازه كافى مدارا مى‏كند، فرصت مى‏دهد، دلائل روشن براى هدايت گمراهان ارائه مى‏كند، اما به هنگام مجازات چنان محكم مى‏گيرد كه مجال فرار براى احدى باقى نمى‏ماند!

(آيه 141)- پنجمين بخش از داستان انبيا كه در اين سوره آمده، سر گذشت فشرده و كوتاهى از قوم «ثمود» و پيامبرشان «صالح» است كه در سر زمينى به نام «وادى القرى» ميان «مدينه» و «شام» زندگى مرفهى داشتند.

سر آغاز اين داستان كاملا شبيه داستان «قوم عاد» و «نوح» است، و نشان مى‏دهد چگونه تاريخ تكرار مى‏گردد، مى‏فرمايد: «قوم ثمود رسولان خدا را تكذيب كردند» (كَذَّبَتْ ثَمُودُ الْمُرْسَلِينَ).

امیرحسین
07-30-2011, 06:49 PM
(آيه 142)- و بعد از ذكر اين اجمال به تفصيل پرداخته، مى‏گويد: «در آن هنگام كه برادر دلسوزشان صالح به آنها گفت: آيا پرهيز كارى پيشه نمى‏كنيد»؟! (إِذْ قالَ لَهُمْ أَخُوهُمْ صالِحٌ أَ لا تَتَّقُونَ).

(آيه 143)- سپس براى معرفى خويش مى‏گويد: «من براى شما فرستاده‏اى امينم، (إِنِّي لَكُمْ رَسُولٌ أَمِينٌ) و سوابق من در ميان شما شاهد گوياى اين مدعاست.

(آيه 144)- «بنا بر اين تقوا پيشه كنيد و از خدا بترسيد و مرا اطاعت كنيد» كه جز رضاى خدا و خير و سعادت شما چيزى براى من مطرح نيست (فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُونِ).

(آيه 145)- و به همين دليل «من مزد و پاداشى در برابر اين دعوت از شما نمى‏طلبم» و چشم داشتى از شما ندارم (وَ ما أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ).

من براى ديگرى كارى مى‏كنم و پاداشم بر اوست، آرى «اجر و پاداش من تنها بر پروردگار عالميان است» (إِنْ أَجْرِيَ إِلَّا عَلى‏ رَبِّ الْعالَمِينَ).

(آيه 146)- سپس در بخش ديگرى انگشت روى نقطه‏هاى حساس و قابل انتقاد زندگى آنها گذارده، و آنان را در يك محاكمه وجدانى محكوم مى‏كند.

مى‏گويد: «آيا شما تصور مى‏كنيد هميشه در نهايت امنيت در نعمتهايى كه اينجاست مى‏مانيد» (أَ تُتْرَكُونَ فِي ما هاهُنا آمِنِينَ).

آيا چنين مى‏پنداريد كه اين زندگى مادى و غفلت‏زا جاودانى است، و دست مرگ و انتقام و كيفر گريبانتان را نخواهد گرفت؟!

(آيه 147)- سپس با استفاده از روش اجمال و تفصيل جمله سر بسته گذشته خود را چنين تشريح مى‏كند، مى‏گويد: شما گمان مى‏كنيد «در اين باغها و چشمه‏ها» ... (فِي جَنَّاتٍ وَ عُيُونٍ).

امیرحسین
07-30-2011, 06:49 PM
(آيه 148)- «و در اين زراعتها و نخلها كه ميوه‏هاى شيرين و شاداب و رسيده دارند» براى هميشه خواهيد ماند؟ (وَ زُرُوعٍ وَ نَخْلٍ طَلْعُها هَضِيمٌ).

(آيه 149)- سپس به خانه‏هاى محكم و مرفّه آنها پرداخته، مى‏گويد: «و شما از كوهها خانه‏هايى مى‏تراشيد و در آن به عيش و نوش مى‏پردازيد» (وَ تَنْحِتُونَ مِنَ الْجِبالِ بُيُوتاً فارِهِينَ).

(آيه 150)- حضرت صالح بعد از ذكر اين انتقادها به بخش سوم از سخنانش پرداخته، و به آنها هشدار مى‏دهد: «پس از مخالفت فرمان خدا بپرهيزيد و مرا اطاعت كنيد» (فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُونِ).

امیرحسین
07-30-2011, 06:49 PM
(آيه 151)- «و فرمان مسرفان را اطاعت نكنيد» (وَ لا تُطِيعُوا أَمْرَ الْمُسْرِفِينَ).

(آيه 152)- «همانها كه در زمين فساد مى‏كنند و هرگز اصلاح نمى‏كنند» (الَّذِينَ يُفْسِدُونَ فِي الْأَرْضِ وَ لا يُصْلِحُونَ).

«اسراف» همان تجاوز از حدّ قانون آفرينش و قانون تشريع است و در يك نظام صحيح هر گونه تجاوز از حد موجب فساد و از هم گسيختگى مى‏شود، و به تعبير ديگر سر چشمه فساد، اسراف است و نتيجه اسراف فساد.

(آيه 153)- لجاجت و سر سختى قوم صالح: در آيات گذشته منطق مستدل و خير خواهانه صالح را در برابر قوم گمراه شنيديد، اكنون در اينجا، منطق قوم را در برابر او بشنويد.

آنها «گفتند: اى صالح! تو مسحور شده‏اى و عقل خود را از دست داده‏اى» لذا سخنان ناموزونى مى‏گويى! (قالُوا إِنَّما أَنْتَ مِنَ الْمُسَحَّرِينَ).

(آيه 154)- از اين گذشته «تو فقط بشرى همچون مايى» (ما أَنْتَ إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُنا). و هيچ عقلى اجازه نمى‏دهد از انسانى همچون خودمان اطاعت كنيم! «اگر راست مى‏گويى آيت و نشانه‏اى بياور» تا ما به تو ايمان بياوريم (فَأْتِ بِآيَةٍ إِنْ كُنْتَ مِنَ الصَّادِقِينَ).

(آيه 155)- به هر حال اين گروه سر كش، نه به خاطر حق طلبى كه به خاطر بهانه جويى تقاضاى معجزه كردند، و بايد به آنها اتمام حجت مى‏شد، لذا صالح به دستور خداوند «گفت: اين ناقه‏اى است كه براى او سهمى از آب قريه است، و براى شما سهم روز معينى» (قالَ هذِهِ ناقَةٌ لَها شِرْبٌ وَ لَكُمْ شِرْبُ يَوْمٍ مَعْلُومٍ).

اين «ناقه» يك شتر عادى و معمولى نبوده است و بطرز معجزآسايى از دل كوه بر آمد، و از ويژگيهاى آن اين بود كه يك روز آب آبادى را به خود تخصيص مى‏داد و مى‏نوشيد.

امیرحسین
07-30-2011, 06:50 PM
(آيه 156)- به هر حال صالح مأمور بود كه به آنها اعلام كند اين شتر عجيب و خارق العاده را كه نشانه‏اى از قدرت بى‏پايان خداست به حال خود رها كنند، و دستور داد: «كمترين آزارى به آن نرسانيد كه (اگر چنين كنيد) عذاب روز عظيم شما را فرو خواهد گرفت» (وَ لا تَمَسُّوها بِسُوءٍ فَيَأْخُذَكُمْ عَذابُ يَوْمٍ عَظِيمٍ).

(آيه 157)- البته قوم سر كشى كه حاضر به بيدارى فريب خوردگان نبودند و آگاهى مردم را مزاحم منافع خود مى‏دانستند، توطئه از ميان بردن ناقه را طرح كردند و «سر انجام بر آن (ناقه) حمله نموده (و با يك يا چند ضربه) آن را از پا در آوردند، و سپس از كرده خود پشيمان شدند» چرا كه عذاب الهى را در چند قدمى خود احساس مى‏كردند (فَعَقَرُوها فَأَصْبَحُوا نادِمِينَ).

(آيه 158)- چون طغيانگرى آنها از حد گذشت و عملا نشان دادند كه آماده پذيرش حق نيستند اراده خدا بر اين قرار گرفت كه زمين را از لوث وجودشان پاك كند «در اين هنگام عذاب الهى آنها را فرو گرفت» (فَأَخَذَهُمُ الْعَذابُ).

قرآن در پايان اين ماجرا همان مى‏گويد كه در پايان ماجراى قوم هود و نوح و ابراهيم بيان كرد، مى‏فرمايد: «در اين سر گذشت (قوم صالح و آن همه پايمردى و تحمل اين پيامبر بزرگ و آن منطق شيوا، و نيز سر سختى و لجاجت و مخالفت آن سيه رويان با معجزه بيدارگر و سر نوشت شومى كه به آن گرفتار شدند) آيت و درس عبرتى است، اما اكثر آنها ايمان نياوردند» (إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً وَ ما كانَ أَكْثَرُهُمْ مُؤْمِنِينَ).

(آيه 159)- آرى هيچ كس نمى‏تواند بر قدرت خدا چيره شود همان گونه كه اين قدرت عظيم مانع رحمت او نسبت به دوستان و حتى نسبت به دشمنان نيست «و پروردگار تو عزيز و رحيم است» (وَ إِنَّ رَبَّكَ لَهُوَ الْعَزِيزُ الرَّحِيمُ).

(آيه 160)- قوم ننگين و متجاوز! ششمين پيامبرى كه گوشه‏اى از زندگى او و قوم گمراهش در اين سوره آمده حضرت لوط (ع) است.

نخست مى‏گويد: «قوم لوط فرستادگان خدا را تكذيب كردند» (كَذَّبَتْ قَوْمُ لُوطٍ الْمُرْسَلِينَ).

امیرحسین
07-30-2011, 06:50 PM
(آيه 161)- سپس اشاره‏اى به دعوت حضرت لوط مى‏كند كه هماهنگ با كيفيت دعوت ديگر پيامبران گذشته است مى‏گويد: «در آن هنگام كه برادرشان لوط به آنها گفت: آيا تقوا پيشه نمى‏كنيد»؟! (إِذْ قالَ لَهُمْ أَخُوهُمْ لُوطٌ أَ لا تَتَّقُونَ).

(آيه 162)- لحن گفتار او و دلسوزى عميق و فوق‏العاده‏اش نشان مى‏داد كه همچون يك برادر سخن مى‏گويد.

سپس افزود: «من براى شما رسول امينى هستم» (إِنِّي لَكُمْ رَسُولٌ أَمِينٌ).

آيا تاكنون خيانتى از من ديده‏ايد؟ و از اين به بعد نيز نسبت به وحى الهى و رساندن پيام پروردگار شما قطعا رعايت امانت را خواهم كرد.

(آيه 163)- «اكنون (كه چنين است) پرهيز كارى پيشه كنيد، و از خدا بترسيد و مرا اطاعت نماييد» كه رهبر راه سعادت شما هستم (فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُونِ).

(آيه 164)- فكر نكنيد اين دعوت، وسيله‏اى براى آب و نان است و يك هدف مادى را تعقيب مى‏كند، نه، «من كمترين پاداشى در برابر اين دعوت از شما نمى‏خواهم، اجر و پاداشم تنها بر پروردگار عالميان است» (وَ ما أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ إِنْ أَجْرِيَ إِلَّا عَلى‏ رَبِّ الْعالَمِينَ).

(آيه 165)- سپس به انتقاد از اعمال ناشايست و بخشى از انحرافات اخلاقى آنها مى‏پردازد و از آنجا كه مهمترين نقطه انحراف آنها، انحراف جنسى و هم جنس گرايى بود روى همين مسأله تكيه كرد و چنين گفت: «آيا شما در ميان جهانيان به سراغ جنس ذكور مى‏رويد»؟! (أَ تَأْتُونَ الذُّكْرانَ مِنَ الْعالَمِينَ).

يعنى با اين كه خداوند اين همه افراد از جنس مخالف براى شما آفريده و مى‏توانيد با ازدواج صحيح و سالم با آنان زندگى پاك و آرام بخشى داشته باشيد، اين نعمت پاك و طبيعى خدا را رها كرده، و خود را به چنين كار پست و ننگينى آلوده ساخته‏ايد!

امیرحسین
07-30-2011, 06:50 PM
(آيه 166)- سپس افزود: «و همسرانى را كه پروردگار براى شما آفريده است رها مى‏كنيد»؟ (وَ تَذَرُونَ ما خَلَقَ لَكُمْ رَبُّكُمْ مِنْ أَزْواجِكُمْ).

«بلكه شما قوم تجاوزگرى هستيد»! (بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ عادُونَ).

هرگز نياز طبيعى، اعم از روحى و جسمى شما را به اين كار انحرافى نكشانده است، بلكه تجاوز و طغيان است كه دامانتان را به چنين ننگى آلوده كرده.

(آيه 167)- سر انجام قوم لوط: قوم لوط كه سر گرم باده شهوت و غرور بودند به جاى اين كه اندرزهاى اين رهبر الهى را با جان و دل پذيرا شوند، و خود را از منجلابى كه در آن غوطه‏ور بودند رهايى بخشند به مبارزه با او برخاستند، و «گفتند: اى لوط! (بس است، خاموش باش) اگر از اين سخنان خوددارى نكنى از اخراج شوندگان (اين شهر و ديار) خواهى بود» (قالُوا لَئِنْ لَمْ تَنْتَهِ يا لُوطُ لَتَكُونَنَّ مِنَ الْمُخْرَجِينَ).

كار مردم گمراه و آلوده به جايى مى‏رسد كه پاكى و تقوا در ميان آنها بزرگترين عيب است، و ناپاكى و آلودگى افتخار! از اين آيه استفاده مى‏شود كه اين جمعيت فاسد، گروهى از افراد پاك را كه مزاحم اعمال زشت خود مى‏ديدند، قبلا از شهر و آبادى خود بيرون رانده بودند.

(آيه 168)- اما لوط بى‏آنكه به تهديدهاى آنها اعتنا كند به سخنان خود ادامه داد و گفت: من دشمن اعمال شما هستم» (قالَ إِنِّي لِعَمَلِكُمْ مِنَ الْقالِينَ).

يعنى من به اعتراضهاى خودم همچنان ادامه خواهم داد، هر كارى از دست شما ساخته است انجام دهيد، من در راه خدا و مبارزه با زشتيها از اين تهديدها پروا ندارم!

(آيه 169)- سر انجام آن همه اندرزها و نصيحتها اثر نگذارد، فساد سراسر جامعه آنها را به لجنزار متعفنى مبدل ساخت، اتمام حجت به اندازه كافى شد.

رسالت لوط (ع) به آخر رسيده است.

در مقام نيايش و تقاضا به پيشگاه خداوند بر آمده چنين عرض كرد:

«پروردگارا! من و خاندانم را از آنچه اينها انجام مى‏دهند رهايى بخش» (رَبِّ نَجِّنِي وَ أَهْلِي مِمَّا يَعْمَلُونَ).

امیرحسین
07-30-2011, 06:51 PM
(آيه 170)- خداوند اين دعا را اجابت كرد، چنانكه مى‏فرمايد: «ما لوط و خاندانش را همگى نجات داديم» (فَنَجَّيْناهُ وَ أَهْلَهُ أَجْمَعِينَ).

(آيه 171)- «جز پير زنى كه در ميان آن گروه گمراه باقى ماند» (إِلَّا عَجُوزاً فِي الْغابِرِينَ).

اين پير زن كسى جز همسر لوط نبود كه هرگز به لوط ايمان نياورد.

(آيه 172)- آرى خداوند، لوط و مؤمنان اندك را با او نجات داد، آنها شبانه به فرمان خدا از ديار آلودگان رخت سفر بر بستند، و آنها را كه غرق فساد و ننگ بودند به حال خود رها ساختند، در آغاز صبح، فرمان عذاب الهى فرا رسيد، زلزله وحشتناكى سر زمين آنها را بكلى زير و رو كرد.

چنانكه قرآن در اينجا در يك جمله كوتاه مى‏فرمايد: «سپس ما آن جمعيت را هلاك و نابود كرديم» (ثُمَّ دَمَّرْنَا الْآخَرِينَ).

(آيه 173)- «و بارانى بر آنها فرستاديم» (وَ أَمْطَرْنا عَلَيْهِمْ مَطَراً).

اما چه بارانى، بارانى از سنگ كه حتى ويرانه‏هاى آنها را از نظرها محو كرد! «چه باران بدى بود باران انذار شدگان» (فَساءَ مَطَرُ الْمُنْذَرِينَ).

بارانهاى معمولى حياتبخش است و زنده كننده، اما اين باران، وحشتناك و نابود كننده بود و ويرانگر.

از آيه 82 سوره هود استفاده مى‏شود كه نخست شهرهاى قوم لوط زير و رو شدند، سپس بارانى از سنگريزه متراكم بر آنها فرود آمد.

(آيه 174)- باز در پايان اين ماجرا به همان دو جمله‏اى مى‏رسيم كه در پايان ماجراهاى مشابهش در اين سوره در باره پنج پيامبر بزرگ ديگر آمده است، مى‏فرمايد: «در اين (ماجراى قوم لوط سر نوشت شوم آنها) آيتى است (إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً).

«اما بيشترشان مؤمن نبودند» (وَ ما كانَ أَكْثَرُهُمْ مُؤْمِنِينَ).

(آيه 175)- «و پروردگار تو عزيز و رحيم است» (وَ إِنَّ رَبَّكَ لَهُوَ الْعَزِيزُ الرَّحِيمُ).

چه رحمتى از اين برتر كه اقوامى چنين آلوده را فورا مجازات نمى‏كند و به آنها مهلت كافى براى هدايت و تجديد نظر مى‏دهد.

و نيز چه رحمتى از اين برتر كه مجازاتش خشك و تر را با هم نمى‏سوزاند حتى اگر يك خانواده با ايمان در ميان هزاران هزار خانواده آلوده باشد آنها را نجات مى‏بخشد.

و چه عزت و قدرتى از اين بالاتر كه در يك چشم بر هم زدن چنان ديار آلودگان را زير و رو مى‏كند كه اثرى از آن باقى نمى‏ماند.

امیرحسین
07-30-2011, 06:51 PM
(آيه 176))- «شعيب» و اصحاب «ايكه»! اين هفتمين و آخرين حلقه از داستانهاى پيامبران است كه در اين سوره آمده، و آن داستان پيامبر بزرگ خدا «شعيب» و قوم سر كش اوست.

اين پيامبر در سر زمين «مدين» (شهرى در جنوب شامات) و «ايكه» (آبادى معروفى نزديك مدين) زندگى داشت.

نخست مى‏گويد: «اصحاب ايكه رسولان (خدا) را تكذيب كردند» (كَذَّبَ أَصْحابُ الْأَيْكَةِ الْمُرْسَلِينَ).

(آيه 177))- سپس به شرح اين اجمال پرداخته، مى‏گويد: «هنگامى كه شعيب به آنها گفت: آيا تقوا را پيشه نمى‏كنيد»؟ (إِذْ قالَ لَهُمْ شُعَيْبٌ أَ لا تَتَّقُونَ).

در حقيقت دعوت شعيب از همان نقطه شروع شد كه ساير پيامبران شروع مى‏كردند دعوت به تقوا و پرهيزگارى كه ريشه و خمير مايه همه برنامه‏هاى اصلاحى و دگرگونيهاى اخلاقى و اجتماعى است.

(آيه 178))- سپس افزود: «من براى شما رسول امينى هستم» (إِنِّي لَكُمْ رَسُولٌ أَمِينٌ).

(آيه 179))- «پس تقوا را پيشه كنيد و از خدا بپرهيزيد و مرا اطاعت نماييد» كه اطاعتم اطاعت اوست (فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُونِ).

(آيه 180))- اين را نيز بدانيد كه «من در برابر اين دعوت از شما اجر و پاداشى نمى‏طلبم تنها اجر و مزد من بر پروردگار عالميان است» (وَ ما أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ إِنْ أَجْرِيَ إِلَّا عَلى‏ رَبِّ الْعالَمِينَ).

(آيه 181))- «شعيب» نيز مانند ساير پيامبرانى كه گوشه‏اى از تاريخشان در اين سوره قبلا آمده است بعد از دعوت كلى خود به تقوا و اطاعت فرمان خدا، در بخش دوم از تعليماتش روى انحرافات اخلاقى و اجتماعى آن محيط انگشت گذارد، و آن را زير نقد كشيد و از آنجا كه مهمترين انحراف اين قوم مرفه نابسامانيهاى اقتصادى، و ظلم فاحش و حق كشى و استثمار بود، بيش از همه روى اين مسائل تكيه كرد.

نخست مى‏گويد: «حق پيمانه را ادا كنيد» و كم فروشى نكنيد (أَوْفُوا الْكَيْلَ).

«و ديگران را به خسارت نيفكنيد» (وَ لا تَكُونُوا مِنَ الْمُخْسِرِينَ).

امیرحسین
07-30-2011, 06:51 PM
(آيه 182))- «و با ترازوى صحيح، وزن كنيد» (وَ زِنُوا بِالْقِسْطاسِ الْمُسْتَقِيمِ).

(آيه 183))- «و حق مردم را كم نگذاريد» و بر اشياء و اجناس مردم، عيب ننهيد (وَ لا تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْياءَهُمْ).

«و در زمين تلاش براى فساد نكنيد» (وَ لا تَعْثَوْا فِي الْأَرْضِ مُفْسِدِينَ).

(آيه 184))- سپس شعيب در آخرين دستورش در اين بخش از سخن، بار ديگر آنها را به تقوا دعوت مى‏كند، و مى‏گويد: «و از خدايى بپرهيزيد كه شما و اقوام پيشين را آفريد» (وَ اتَّقُوا الَّذِي خَلَقَكُمْ وَ الْجِبِلَّةَ الْأَوَّلِينَ).

شما تنها قوم و جمعيتى نيستيد كه روى اين زمين گام نهاده‏ايد، قبل از شما پدرانتان و اقوام ديگر آمدند و رفتند، گذشته آنها، و آينده خويش را فراموش نكنيد.

(آيه 185))- سر نوشت اين قوم خيره سر! جمعيت ظالم و ستمگر كه خود را در برابر حرفهاى منطقى شعيب بى‏دليل ديدند براى اين كه به خودكامگى خود ادامه دهند، سيل تهمت و دروغ را متوجه او ساختند.

نخست همان بر چسب هميشگى را كه مجرمان و جباران به پيامبران مى‏زدند به او زدند و «گفتند: تو فقط از افسون شدگانى»! (قالُوا إِنَّما أَنْتَ مِنَ الْمُسَحَّرِينَ).

(آيه 186))- به علاوه «تو فقط بشرى هستى همچون ما» چه انتظارى دارى كه ما پيرو تو شويم، اصلا چه فضيلت و برترى بر ما دارى؟ (وَ ما أَنْتَ إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُنا).

«تنها گمانى كه در باره تو داريم اين است كه از دروغگويانى»! (وَ إِنْ نَظُنُّكَ لَمِنَ الْكاذِبِينَ).

(آيه 187))- بعد از گفتن اين سخنان ضد و نقيض كه گاهى او را دروغگو و انسانى فرصت طلب كه مى‏خواهد با اين وسيله بر آنها برترى جويد، و گاه او را مجنون خواندند، آخرين سخنشان اين بود كه بسيار خوب «پس اگر راست مى‏گويى سنگهاى آسمانى را بر سر ما فرو ريز» و ما را به همان بلايى كه به آن تهديدمان مى‏كنى مبتلا ساز تا بدانى ما از اين تهديدها نمى‏ترسيم! (فَأَسْقِطْ عَلَيْنا كِسَفاً مِنَ السَّماءِ إِنْ كُنْتَ مِنَ الصَّادِقِينَ).

(آيه 188))- «شعيب» در برابر اين سخنان ناموزون، و تعبيرات زشت و زننده، و تقاضاى عذاب الهى، تنها پاسخى كه داد اين بود «گفت: پروردگار من به اعمالى كه شما انجام مى‏دهيد آگاهتر است» (قالَ رَبِّي أَعْلَمُ بِما تَعْمَلُونَ).

و از ميزان استحقاقتان با خبر است هر زمان شما را مستحق مجازات ديد عذاب را نازل مى‏كند.

امیرحسین
07-30-2011, 06:52 PM
(آيه 189))- ولى به هر حال زمان پاكسازى صفحه زمين از اين آلودگان فرا رسيد، چنانكه قرآن مى‏گويد: «پس آنها شعيب را تكذيب كردند و به دنبال آن عذاب روز ابر سايه افكن آنها را فرو گرفت»! (فَكَذَّبُوهُ فَأَخَذَهُمْ عَذابُ يَوْمِ الظُّلَّةِ).

و «اين عذاب، عذاب روز بزرگى بود» (إِنَّهُ كانَ عَذابَ يَوْمٍ عَظِيمٍ).

هفت روز، گرماى سوزانى سر زمين آنها را فرا گرفت، و مطلقا نسيمى نمى‏وزيد، ناگاه قطعه ابرى در آسمان ظاهر شد و نسيمى وزيدن گرفت، آنها از خانه‏هاى خود بيرون ريختند و از شدت ناراحتى به سايه ابر پناه بردند.

در اين هنگام صاعقه‏اى مرگبار از ابر برخاست، صاعقه‏اى با صداى گوش خراش، و به دنبال آن آتش بر سر آنها فرو ريخت، و لرزه‏اى بر زمين افتاد، و همگى هلاك و نابود شدند.

(آيه 190))- در پايان اين داستان همان را مى‏گويد كه در پايان شش داستان گذشته از انبياء بزرگ آمده بود.

مى‏فرمايد: «در اين سر گذشت (مردم سر زمين «ايكه» و دعوت پر مهر پيامبرشان شعيب، و لجاجتها و سر سختيها و تكذيبهاى آنان، و سر انجام نابودى اين قوم ستمگر با صاعقه مرگبار) نشانه و درس عبرتى است» (إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً).

«اما اكثر آنها ايمان نياوردند» (وَ ما كانَ أَكْثَرُهُمْ مُؤْمِنِينَ).

(آيه 191))- با اين حال خداوند رحيم و مهربان به آنها مهلت كافى داد تا به خود آيند و خويشتن را اصلاح كنند، و هنگامى كه مستوجب عذاب شدند با قدرت قهارش آنها را گرفت، آرى «پروردگار تو شكست‏ناپذير و رحيم است» (وَ إِنَّ رَبَّكَ لَهُوَ الْعَزِيزُ الرَّحِيمُ).

نكته: در پايان سرگذشت اين هفت پيامبر بزرگ توجه به اين نكته لازم است كه سر گذشت اين پيامبران در سوره‏هاى ديگرى از قرآن نيز آمده است، ولى در هيچ موردى چنين نيست كه آغاز دعوت همه آنها هماهنگ، و پايان همه آنها نيز هماهنگ بيان شده باشد.

اين هماهنگى قبل از هر چيز انعكاس «توحيد» را در دعوت انبيا نشان مى‏دهد، كه داراى برنامه واحدى بودند كه آغاز و پايانش يكى بود.

امیرحسین
07-30-2011, 06:52 PM
(آيه 192))- عظمت قرآن در كتب پيشين: بعد از بيان هفت داستان از ماجراى انبياى پيشين و درسهاى عبرت انگيزى كه در تاريخ آنها نهفته بود بار ديگر قرآن به همان بحثى باز مى‏گردد كه سوره با آن آغاز شده بود، بحث عظمت قرآن و حقانيت اين كلام مبين الهى، مى‏گويد: «اين از سوى پروردگار عالميان نازل شده است» (وَ إِنَّهُ لَتَنْزِيلُ رَبِّ الْعالَمِينَ).

(آيه 193)- لذا اضافه مى‏كند: «آن را روح الامين (از سوى خداوند) نازل كرده است» (نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِينُ).

اگر آن فرشته وحى آن را از سوى خداوند نياورده بود، اين چنين درخشان و پاك و خالى از آلودگى به خرافات و اباطيل نبود.

(آيه 194)- آرى اين روح الامين قرآن را «بر قلب تو (از سوى پروردگار نازل كرد) تا از انذار كنندگان باشى» (عَلى‏ قَلْبِكَ لِتَكُونَ مِنَ الْمُنْذِرِينَ).

هدف بيان تاريخ گذشتگان به عنوان سر گرمى و داستانسرايى نبوده هدف ايجاد احساس مسؤوليت و بيدارى است، هدف تربيت و انسانسازى است.

(آيه 195)- و براى اين كه جاى هيچ گونه عذر و بهانه‏اى براى كسى باقى نماند آن را «به زبان عربى آشكار» نازل كرد (بِلِسانٍ عَرَبِيٍّ مُبِينٍ).

البته هدف تكيه روى زبان عرب نيست، بلكه روى صراحت قرآن و روشنايى مفاهيم آن است.

(آيه 196)- سپس به يكى ديگر از دلائل حقانيت قرآن اشاره كرده، مى‏گويد:

«وصف اين كتاب در كتب پيشينيان نيز آمده است» و از ظهور آن در آينده بشارت داده‏اند (وَ إِنَّهُ لَفِي زُبُرِ الْأَوَّلِينَ).

امیرحسین
07-30-2011, 06:52 PM
(آيه 197)- لذا قرآن در اينجا اضافه مى‏كند: «آيا همين نشانه براى آنها كافى نيست كه علماى بنى اسرائيل به خوبى از آن آگاهند»؟! (أَ وَ لَمْ يَكُنْ لَهُمْ آيَةً أَنْ يَعْلَمَهُ عُلَماءُ بَنِي إِسْرائِيلَ).

روشن است در محيطى كه آن همه دانشمندان بنى اسرائيل وجود داشتند و با مشركان كاملا محشور بودند ممكن نبود چنين سخنى را قرآن به گزاف در باره خودش بگويد، چرا كه فورا از هر سو بانگ انكار برمى‏خاست، اين خود نشان مى‏دهد كه در محيط نزول آيات به قدرى اين مسأله روشن بوده كه جاى انكار نداشته است.

(آيه 198)- اگر قرآن بر عجم نازل شده بود ...! در اينجا نخست به يكى ديگر از بهانه‏هاى احتمالى كفار و پيشگيرى از آن پرداخته و بحثى را كه در آيات گذشته در باره نزول قرآن به زبان عربى مبين آمده است تكميل مى‏كند.

مى‏فرمايد: «و اگر ما اين قرآن را بر بعضى از مردم عجم (غير عرب و غير فصيح) نازل مى‏كرديم» ... (وَ لَوْ نَزَّلْناهُ عَلى‏ بَعْضِ الْأَعْجَمِينَ).

(آيه 199)- «و او اين آيات را بر آنها مى‏خواند هرگز به وى ايمان نمى‏آوردند» (فَقَرَأَهُ عَلَيْهِمْ ما كانُوا بِهِ مُؤْمِنِينَ).

يعنى نژادپرستى و تعصبهاى قومى آنها به قدرى شديد است كه اگر قرآن بر فردى غير عرب نازل مى‏شد، امواج تعصبها مانع از پذيرش آن مى‏گرديد، تازه حالا كه بر مردى شريف از خانواده اصيل عربى، و با بيانى رسا و گويا، نازل شده، و در كتب آسمانى پيشين نيز بشارت آن آمده، و علماى بنى اسرائيل نيز به آن گواهى داده‏اند، بسيارى از آنها ايمان نمى‏آورند، چه رسد اگر پيامبرشان اصلا چنين شرايطى را نداشت.

(آيه 200)- سپس براى تأكيد بيشتر مى‏افزايد: «اين گونه ما قرآن را در دلهاى مجرمان وارد مى‏كنيم» (كَذلِكَ سَلَكْناهُ فِي قُلُوبِ الْمُجْرِمِينَ).

با بيانى رسا، و با زبان مردى كه از ميان خودشان برخاسته است و با تمام شرايطى كه پذيرش آن را سهل و آسان و مطبوع سازد ولى اين دلهاى بيمار از پذيرش آن، امتناع مى‏كنند.

امیرحسین
07-30-2011, 06:54 PM
(آيه 201)- لذا مى‏فرمايد: با اين حال اين قوم لجوج «به آن ايمان نمى‏آورند، تا عذاب دردناك را با چشم خود ببينند» (لا يُؤْمِنُونَ بِهِ حَتَّى يَرَوُا الْعَذابَ الْأَلِيمَ).

(آيه 202)- آرى آنها ايمان نمى‏آورند «تا عذاب الهى ناگهانى و بطور غافلگيرانه و در حالى كه آنها توجه ندارند دامانشان را فرو گيرد» (فَيَأْتِيَهُمْ بَغْتَةً وَ هُمْ لا يَشْعُرُونَ).

بدون شك منظور از اين عذاب الهى كه آنها را ناگهانى فرو مى‏گيرد، عذابهاى دنيا و بلاهاى نابود كننده و مجازات «استيصال» است.

(آيه 203)- لذا به دنبال آن مى‏فرمايد: در اين حال آنها به خود مى‏آيند و از گذشته ننگين خود پشيمان، و از آينده وحشتناك خويش سخت نگران مى‏شوند و «مى‏گويند: آيا به ما مهلت داده مى‏شود» تا ايمان بياوريم و گذشته خراب خود را آباد سازيم؟! (فَيَقُولُوا هَلْ نَحْنُ مُنْظَرُونَ). اما اين تقاضا هرگز پذيرفته نخواهد شد.

(آيه 204)- تهمتى ديگر بر قرآن! از آنجا كه آيات گذشته با اين جمله ختم شد كه مجرمان و گنهكاران، بعد از مشاهده عذاب الهى و هنگامى كه در آستانه مرگ قرار مى‏گيرند، تقاضاى مهلت و باز گشت براى جبران مى‏كنند، در اينجا از دو راه به آنها پاسخ مى‏گويد.

نخست اين كه: «آيا براى عذاب ما عجله مى‏كنند» (أَ فَبِعَذابِنا يَسْتَعْجِلُونَ).

(آيه 205)- ديگر اين كه: «به ما خبر ده، اگر (باز هم) ساليانى آنها را از اين زندگى بهره‏مند سازيم» ... (أَ فَرَأَيْتَ إِنْ مَتَّعْناهُمْ سِنِينَ).

امیرحسین
07-30-2011, 06:55 PM
(آيه 210)- سپس به پاسخ يكى ديگر از بهانه‏ها، يا تهمتهاى نارواى دشمنان قرآن مى‏پردازد كه مى‏گفتند: محمّد صلّى اللّه عليه و آله با فردى از جنّ! مربوط است، و او اين آيات را تعليمش مى‏دهد! در حالى كه قرآن تأكيد مى‏كند اين آيات از سوى پروردگار جهانيان نازل شده است.

در اينجا اضافه مى‏كند: «شياطين و جنيان اين آيات را نازل نكردند» (وَ ما تَنَزَّلَتْ بِهِ الشَّياطِينُ).

(آيه 211)- سپس به بيان پاسخ اين تهمت واهى دشمنان پرداخته، مى‏گويد:

«و براى جنيان و شياطين، هرگز سزاوار نيست» كه چنين كتابى را نازل كنند (وَ ما يَنْبَغِي لَهُمْ).

يعنى محتواى اين كتاب بزرگ كه در مسير حق و دعوت به پاكى و عدالت و تقوا و نفى هر گونه شرك است به خوبى نشان مى‏دهد كه با افكار شيطانى و القائات شياطين هيچ گونه شباهت ندارد.

به علاوه «آنها توانايى (بر چنين كارى) ندارند» (وَ ما يَسْتَطِيعُونَ).

اگر آنها چنين قدرتى مى‏داشتند بايد ساير كسانى كه در محيط نزول قرآن- همانند كاهنان به اعتقاد مشركان- با شياطين مربوط بودند بتوانند همانند آن را بياورند، با اين كه همگى عاجز ماندند.

(آيه 212)- به علاوه «كاهنان» خود معترف بودند كه بعد از تولد پيامبر صلّى اللّه عليه و آله، رابطه شياطينى كه با آنها در ارتباط بودند از اخبار آسمانها قطع شد «و آنها از شنيدن (اخبار آسمان) معزول و بر كنارند» (إِنَّهُمْ عَنِ السَّمْعِ لَمَعْزُولُونَ).

(آيه 213)- اقوام نزديكت را به اسلام دعوت كن: در تعقيب بحثهايى كه در آيات گذشته در زمينه موضع گيريهاى مشركان در برابر اسلام و قرآن آمد، خداوند در اينجا برنامه و خط مشى پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله را در ضمن بيان پنج دستور، در مقابل آنان مشخص مى‏كند.

قبل از هر چيز، شخص پيامبر را دعوت به اعتقاد هر چه راسختر به توحيد مى‏كند توحيدى كه ريشه و اساس دعوت همه پيامبران را تشكيل مى‏دهد، مى‏گويد: «هيچ معبودى را با خداوند مخوان كه از معذّبين خواهى بود»! (فَلا تَدْعُ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ فَتَكُونَ مِنَ الْمُعَذَّبِينَ).

امیرحسین
07-30-2011, 06:55 PM
(آيه 214)- سپس به مرحله‏اى فراتر از آن پرداخته، چنين دستور مى‏دهد:

«و خويشاوندان نزديكت را انذار كن» و از شرك و مخالفت فرمان پروردگار بترسان (وَ أَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ).

بدون شك براى دست زدن به يك برنامه انقلابى گسترده بايد از حلقه‏هاى كوچكتر و فشرده‏تر شروع كرد.

(آيه 215)- در مرحله سوم دايره وسيعترى مورد توجه قرار گرفته، مى‏فرمايد:

«و بال و پر خود را براى مؤمنانى كه از تو پيروى مى‏كنند بگستر» (وَ اخْفِضْ جَناحَكَ لِمَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ).

(آيه 216)- سپس به چهارمين دستور پرداخته، مى‏گويد: «اگر تو را نافرمانى كنند بگو: من از آنچه شما انجام مى‏دهيد بيزارم» (فَإِنْ عَصَوْكَ فَقُلْ إِنِّي بَرِي‏ءٌ مِمَّا تَعْمَلُونَ).

(آيه 217)- سر انجام در پنجمين دستور براى تكميل برنامه‏هاى گذشته به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله چنين مى‏گويد: «و بر خداوند عزيز و رحيم توكل نما» (وَ تَوَكَّلْ عَلَى الْعَزِيزِ الرَّحِيمِ).

اين مخالفتها هرگز تو را دلسرد نكند و كمى دوستان و پيروان در عزم آهنين تو اثر نگذارد، تو تنها نيستى، تكيه‏گاهت خداوندى است شكست‏ناپذير و بسيار رحيم و مهربان.

(آيه 218)- «همان خدايى كه تو را به هنگامى كه بر مى‏خيزى مى‏بيند» (الَّذِي يَراكَ حِينَ تَقُومُ).

(آيه 219)- «و حركت تو را در ميان سجده كنندگان» مشاهده مى‏كند (وَ تَقَلُّبَكَ فِي السَّاجِدِينَ).

امیرحسین
07-30-2011, 06:56 PM
(آيه 220)- آرى «اوست خداى شنوا و دانا» (إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ).

و به اين ترتيب بعد از توصيف خداوند به عزيز و رحيم، سه وصف ديگر كه اميد بخش‏تر است در اين آيات آمده است: خدايى كه زحمات پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را مى‏بيند، و از قيام و سجده و حركت و سكون او با خبر است. خدايى كه صداى او را مى‏شنود. و خدايى كه از خواسته‏ها و نيازهاى او آگاه است.

انذار بستگان نزديك (حديث يوم الدّار):

بر اساس آنچه در تواريخ اسلامى آمده، پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در سال سوم بعثت مأمور ابلاغ اين دعوت شد بستگان نزديكش را به خانه ابو طالب دعوت كرد، آنها در آن روز حدود چهل نفر بودند، بعد از صرف غذا چنين فرمود: «... من خير دنيا و آخرت را براى شما آورده‏ام، و خداوند به من دستور داده است كه شما را دعوت به اين آيين كنم، كداميك از شما مرا در اين كار يارى خواهد كرد، تا برادر من و وصىّ و جانشين من باشد؟

جمعيت همگى سر باز زدند جز على عليه السّلام كه از همه كوچكتر بود برخاست و عرض كرد: اى پيامبر خدا! من در اين راه يار و ياور توام.

پيامبر صلّى اللّه عليه و آله دست بر گردن على عليه السّلام نهاد و فرمود: «اين برادر و وصى و جانشين من در ميان شماست، سخن او را بشنويد و فرمانش را اطاعت كنيد».

(آيه 221)- در اينجا بار ديگر به بحث آيات قبل پيرامون تهمت دشمنان به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در باره اين كه قرآن القائات شياطين است باز مى‏گردد و با بيانى رسا و كوبنده مجددا به آنها پاسخ مى‏دهد.

مى‏گويد: «آيا به شما خبر بدهم شياطين بر چه كسى نازل مى‏شوند»؟! (هَلْ أُنَبِّئُكُمْ عَلى‏ مَنْ تَنَزَّلُ الشَّياطِينُ).

(آيه 222)- «آنها بر هر دروغگوى گنهكار نازل مى‏گردند»؟ (تَنَزَّلُ عَلى‏ كُلِّ أَفَّاكٍ أَثِيمٍ).

امیرحسین
07-30-2011, 06:56 PM
(آيه 223)- «شياطين آنچه را مى‏شنوند (توأم با دروغهاى بسيار به دوستان خود) القاء مى‏كنند و اكثرشان دروغگو هستند» (يُلْقُونَ السَّمْعَ وَ أَكْثَرُهُمْ كاذِبُونَ).

كوتاه سخن اين كه القائات شيطانى، نشانه‏هاى روشنى دارد كه با آن نشانه‏ها مى‏توان آن را باز شناخت، شيطان وجودى است ويرانگر و موذى و مخرب و القائات او در مسير فساد و تخريب است و مشتريان او دروغگويان گنهكارند، هيچ يك از اين امور بر قرآن و آورنده آن تطبيق نمى‏كند، و كمترين شباهتى با آن ندارد.

(آيه 224)- در اين آيه به پاسخ يكى ديگر از تهمتهاى كفار به پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله كه او را شاعر مى‏خواندند مى‏پردازد.

مى‏گويد: خط مشى پيامبر از خط شعرا جداست، شعرا در عالم خيال و پندار حركت مى‏كنند و او در عالمى مملو از واقع بينى براى نظام بخشيدن به جهان انسانى.

شعرا غالبا طالب عيش و نوشند، و در بند زلف و خال يار- مخصوصا شاعرانى كه در آن عصر و در محيط حجاز مى‏زيستند چنانكه از نمونه اشعارشان پيداست.

و به همين دليل «شعرا (كسانى هستند كه) گمراهان از آنها پيروى مى‏كنند» (وَ الشُّعَراءُ يَتَّبِعُهُمُ الْغاوُونَ).

(آيه 225)- سپس به دنبال آن اين جمله را اضافه مى‏كند: «آيا نديدى كه آنها در هر وادى سر گردانند»؟! (أَ لَمْ تَرَ أَنَّهُمْ فِي كُلِّ وادٍ يَهِيمُونَ).

آنها غرق پندارها و تشبيهات شاعرانه خويشتند، حتى هنگامى كه قافيه‏ها آنها را به اين سمت و آن سمت بكشاند، در هر وادى سر گردان مى‏شوند.

هنگامى كه از كسى راضى و خشنود شوند او را با مدايح خود به اوج آسمانها مى‏برند، هر چند شيطان لعينى باشد! و هنگامى كه از كسى برنجند چنان به هجو او مى‏پردازند كه گويى مى‏خواهند او را به اسفل السافلين بكشانند، هر چند موجودى آسمانى و پاك باشد.

امیرحسین
07-30-2011, 06:56 PM
(آيه 226)- به علاوه شاعران معمولا مردان بزمند نه جنگاوران رزم، اهل سخنند نه عمل، لذا در اين آيه اضافه مى‏كند: «و (آيا نمى‏بينى كه) آنها سخنانى مى‏گويند كه عمل نمى‏كنند» (وَ أَنَّهُمْ يَقُولُونَ ما لا يَفْعَلُونَ).

اما پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله سر تا پا عمل است، و حتى دشمنان او وى را به عزم راسخ و استقامت عجيبش و اهميت دادن به جنبه‏هاى عملى مسائل مى‏ستايند شاعر كجا و پيامبر اسلام كجا؟

(آيه 227)- ولى از آنجا كه در ميان شاعران افراد پاك و هدفدارى پيدا مى‏شوند كه اهل عمل و حقيقتند، و دعوت كننده به راستى و پاكى- هر چند از اين قماش شاعران در آن محيط كمتر يافت مى‏شد- قرآن براى اين كه حق اين هنرمندان با ايمان و تلاشگران صادق، ضايع نگردد، با يك استثنا صف آنها را از ديگران جدا كرده، مى‏گويد: «مگر كسانى كه ايمان آورده و عمل صالح انجام داده‏اند» (إِلَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ).

شاعرانى كه هدف آنها تنها شعر نيست، بلكه در شعر، هدفهاى الهى انسانى مى‏جويند، شاعرانى كه غرق در اشعار نمى‏شوند و غافل از خدا، بلكه «خدا را بسيار ياد مى‏كنند» و اشعارشان مردم را به ياد خدا وا مى‏دارد (وَ ذَكَرُوا اللَّهَ كَثِيراً).

«و به هنگامى كه مورد ستم قرار مى‏گيرند (از اين ذوق خويش) براى دفاع از خويشتن (و مؤمنان) به پا مى‏خيزند» (وَ انْتَصَرُوا مِنْ بَعْدِ ما ظُلِمُوا).

و به اين ترتيب چهار صفت براى اين شاعران با هدف بيان كرده: «ايمان»، «عمل صالح» «بسيار به ياد خدا بودن» و «در برابر ستمها به پا خواستن و از نيروى شعر براى دفع آن كمك گرفتن».

و از آنجا كه بيشتر آيات اين سوره دلدارى به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و مؤمنان اندك آن روز در برابر انبوه دشمنان است، و نيز از آنجا كه بسيارى از آيات اين سوره در مقام دفاع از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در برابر تهمتهاى ناروا نازل شده، سوره را با يك جمله پر معنى و تهديدآميز به اين دشمنان لجوج پايان داده، مى‏گويد: «آنها كه ستم كردند به زودى مى‏دانند كه بازگشتشان به كجاست» و سر نوشتشان چگونه است! (وَ سَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُونَ).

«پايان سوره شعراء»