PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : آن مرد آسمانى



محمدابراهیم نامدار
09-10-2013, 03:21 PM
نام كتاب : آن مرد آسمانى ، خاطره هائى از زندگى فيلسوف بزرگ قرن ،آيت الله علامه طباطبائى (ره )
نويسنده : مرتضى نظرى

در آمد: در جست و جوى چه هستيم ؟

آشنا شدن با زندگى انسان هاى بزرگ و پيروز، و دانستن راز و رمز پيروزى آنان ، راه هاى موفقيت و سربلندى را به ما نشان مى دهد.
داستان زندگى فرهيختگان دينى ، به ما هوشيارى بلندنگرى و روحيه ى عزت جو مى دهد.
رسيدن به قله هاى بلند دانش و فرزانگى ، بدون تحمل مشكلات ، به آسانى ممكن نيست ؛ بلكه بايد با خويشتن دارى ، بردبارى ، تلاش ، پشتكار، و استمداد از آفريدگار، قدم به قدم حركت كرد، و با همت بلند و نهراسيدن از سختى ها، به درجات عالى انسانيت رسيد.
ما در نوشتار حاضر در جست و جوى عوامل موفقيت يكى از نمونه هاى ممتاز اين پيش روان دين (يعنى علامه طباطبايى ) هستيم و مى خواهيم در خاطره هاى به ياد مانده از او در سينه ى شاگردان و علاقه مندانش ، سيماى او را بشناسيم و بدانيم ، چه ويژگى هايى او را به مراتب بالاى انسانى رساند.

اين نوشته در سه بخش تنظيم شده است :
1- عوامل موفقيت
2- اخلاق آسمانى
3- در جويبار زندگى
اميدواريم مطالعه ى اين خاطره ها، افق هاى اميد بخش و معنوى را در دل و جانمان بگستراند، و براى ما پرواز در معنويت را به ارمغان آورد.

تهران - مرتضى نظرى

محمدابراهیم نامدار
09-10-2013, 03:22 PM
مقدمه : نگاهى به زندگى آن مرد آسمانى

استاد علامه سيد محمد حسين طباطبايى ، در 29 ماه ذى الحجه ى سال 1321 ه .ق در تبريز چشم به جهان گشود و پس از هشتاد سال و هيجده روز تلاش و زندگى پر بار، روز يكشنبه ، 18 محرم سال 1402 ه .ق (برابر 24 آبان سال 1360) رحلت كرد.

او در پى سال ها تلاش خستگى ناپذير، توانست آثار ارزنده اى از خويش به يادگار بگذارد؛ شخصيت هاى علمى بسيارى را پرورش دهد؛ و تحولات بزرگى در عرصه علوم الهى پديد آورد. هم اكنون آرامگاه او در قسمت بالاى سر حضرت معصومه (عليهما السلام ) در شهر مقدس قم ، نزديك آرامگاه آيت الله خوانسارى ، زيارتگاه مشتاقان و شيفتگان علم و دانش است .

علامه در همان اوان كودكى ، پدر و مادر خود را از دست داد، و به اين ترتيب از مهر مادرى دلسوز و پدرى متقى محروم شد. پس از اين واقعه ، او به همراه برادرش (محمد حسن ) راهى مكتب شد و توانست در مدت پنج سال ، كتاب هاى متداول آن روز (يعنى قرآن كريم ، گلستان ، بوستان ، اخلاق مصور، تاريخ معجم ، ارشاد الحساب مرحوم فيوضات و نصاب الصبيان و...) را قرار گيرد؛ و آن گاه به خواندن صرف ، نحو، معانى و بيان بپردازد.
او مقدمات را نزد شيخ محمد على سرابى و سطوح عالى در فقه ، اصول ، فلسفه و كلام را نزد اساتيد آن سامان آموخت ؛ و خط را از استاد ميرزا على نقى كه از بستگانش بود، فرا گرفت ؛ و در مدت هشت سال كتاب هاى دوره سطح را به اتمام رساند.

علاقه شديد علامه به تحصيل علوم الهى باعث شد، به نجف كه در آن روز، مركز بزرگ شيعه به شمار مى آمد، هجرت كند. وى توانست در مدت يازده سال ، مدارج بالاى علمى و عرفانى را نزد اساتيد برجسته ى آن ديار طى كند. در اين راستا، مدت هشت سال در دوره هاى فقه و اصول ، نزد مرحوم آيت الله نايينى - كه سر آمد اساتيد اين رشته است - تحصيل كرد؛ و چند سال متوالى نزد فقيه معروف ، آقا سيد البوالحسن اصفهانى از حوزه ى فقه او بهره برد؛ و يك دوره اصول و ابوابى از فقه را نزد سالك و عارف عصر، آيت الله شيخ محمد حسين اصفهانى فرا گرفت .

علامه ، همواره از اساتيدش به نيكى ياد مى كرد و بيشتر مراتب علمى خود را مرهون آيت الله شيخ محمد حسين اصفهانى مى دانست .

محمدابراهیم نامدار
09-10-2013, 03:23 PM
علامه ، فلسفه را نزد سيد حسين بادكوبه اى (1293- 1358 ه -ق ) آموخت ؛ و رياضيات عالى را نزد سيد ابوالقاسم خوانسارى كه از رياضى دانان متبحر عصر خود بود، فرا گرفت ؛ در علم رجال ، از محضر آيت الله حجت بهره برد، و در بعد عرفان و حكمت عملى ، از محضر حاج ميرزا على آقا قاضى كه از بستگان او به شمار مى رفت ، خرمن ها چيد. لازم به گفتن است كه مرحوم قاضى از شخصيت هاى عرفانى بزرگ آن عصر به شمار مى رفت . او در دوره خود، يگانه استاد اخلاق و سير و سلوك در حوزه ى نجف بود. علامه طباطبايى بسيار به او عشق مى ورزيد و مى گفت :
((ما هر چه در اين مورد (سير و سلوك ) داريم ، از مرحوم قاضى داريم . چه آن را كه در حياتش از او تعليم گرفتيم و از محضرش استفاده كرديم . و چه طريقى كه خودمان داريم از مرحوم قاضى گرفته ايم .))

علامه در سال 1314، در اثر گرفتارى بسيارى كه در امر معاش گريبانگيرش ‍ شد، به زادگاهش بازگشت ، و اين همان ده سال از دوران سخت و مشقت بار زندگى او است ، كه مجبور شد اين مدت طولانى را به كشاورزى بگذراند.
در اين دوره ، با ظهور فرقه دموكرات و تسلط آنان بر آذربايجان ، در سال 1324، و با حمايت هايى كه شوروى سابق از اين فرقه مى كرد، منطقه دستخوش ناامنى شد؛ و از اين رو، علامه تصميم گرفت به قم مهاجرت كند. پس در سال 1325، از زادگاه خود كوچ كرد و در آن سامان ، فعاليت هاى علمى و تحقيقى خويش را از سر گرفت .
علامه ، حافظه اى عجيب داشت ، مطالب گوناگون علمى را به خاطر مى سپرد، و در عين حال نسبت به مسايل عادى چندان توجهى نداشت .(1)

آثار علمى علامه طباطبايى :
علامه ، بيش از 30 كتاب در زمينه هاى گوناگون و مقاله هاى بسيارى تاءليف كرده است ، كه ما برخى از معروفترين آن ها را مى آوريم :

1. تفسير الميزان ، كه شامل 20 جلد به زبان عربى است ، و در 40 جلد به فارسى ترجمه شده است .
2. اصول فلسفه و روش رئاليسم
3. مصاحبات با استاد كربن فرانسوى
4. قرآن در اسلام
5. شيعه در اسلام
6. بداية الحكمه
7. نهاية الحكمه
(دو كتاب اخير از متون فلسفى بسيار مهم و درسى حوزه هاى علميه هستند.)
8. على و فلسفه ى الهى
9. رساله در حكومت اسلامى (2)
10. خلاصه ى تعاليم اسلام
11. سنن النبى (ص )

محمدابراهیم نامدار
09-10-2013, 03:25 PM
بخش اول - عوامل موفقيت

اخلاص و پشتكار

رمز ترقى

بانو نجمة السادات ، دختر علامه طباطبايى ، درباره علت موفقيت علامه مى گويد:(3)
((گاهى با آقاى قدوسى (همسرم ) در مورد رمز ترقى و اعتلاى پدرم (علامه ) صحبت مى كرديم ، آقاى قدوسى مى گفتند كه استعداد شرط است ، ولى پشتكار هم مهم است .))
((ايشان پشتكار عجيبى داشتند. چندين سال ، براى تفسير {الميزان } زحمت كشيدند، اصلا احساس خستگى نمى كرد، شب و روز نمى شناخت . ما اصلا ايشان را نمى ديديم ، صبح زود مشغول كار مى شدند تا ساعت 12، بعد از نماز و صرف غذا و استراحتى (نيم ساعتى ) تا نماز مغرب مشغول كار بودند.))
بله ، اگر راه انتخاب شده باشد، پشتكار خيلى مهم است .
زندگى علامه ، از نظر ويژه اى برخوردار بود، و شايد رمز موفقيت علمى او در سايه ى همين نظم بود. على اكبر حسنى مى گويد:(4)
((او براى هر كار، برنامه ى خاصى داشت و در نوشتن هم ، نظم و دقت را مراعات مى كرد.))

همتى بلند

دختر علامه طباطبايى نقل مى كند(5): ((پدرم مى گفت )):
((وقتى در نجف بودم ، يك معلم رياضى پيدا كرده بودم كه فقط يك بعد از ظهر وقت تدريس داشت ، من يك بعد از ظهر از اين سوى شهر به آن طرف شهر مى رفتم ، وقتى به مكان مورد نظر و جلسه ى استاد مى رسيدم ، به دليل گرماى زياد و پيمودن راه طولانى ، آن قدر لباس هايم خيس عرق بود كه همان طور با لباس ، داخل آب حوض مى رفتم و در مى آمدم و بعد تنها يك ساعت نزد آن استاد رياضى ، درس مى خواندم .))
((راستى ، بسيار حيرت آور است كه انسانى در آن تابستان طاقت فرساى نجف ، اين همه راه طى كند تا براى وقتى مختصر، به قرار گرفتن رياضى بپردازد. اين حالت ، علاقه و جديت ايشان را نسبت به دانش اندوزى نشان مى دهد.))

محمدابراهیم نامدار
09-10-2013, 03:26 PM
تحصيل

جامعيت علامه

استاد محمد حسين حسينى تهرانى آن گاه كه مى خواهد شمه اى از گسترده ى علمى علامه را ياد آور شود، به هر چيز اشاره اى مى كند، كه در هر كدام جاى تاءملى بسيار نهفته است :(6)
((خط نستعليق و شكسته ى ايشان از بهترين و شيواترين خط اساتيد خط بود؛ گرچه در اين اواخر به علت كسالت اعصاب و رعشه ى حاصل در دست ؛ دست تكان داشت و خط مرتعش بود ولى جوهره ى خط حكايت از استادى در اين فن را داشت ؛ خودشان مى فرمودند)):
((قطعاتى از خط زمان جوانى مانده است كه وقتى به آن ها نگاه مى كنم در تعجب مى مانم كه آيا اين خط من است ؟))
((در علوم غريبه (در رمل و جفر) وارد بودند؛ ولى ديده نشد كه عمل كنند. در علم اعداد و حساب جمل ، ابجد و طرق مختلف آن مهارتى عجيب داشتند؛ و در هياءت قديم استاد بودند؛ به پايه اى كه به آسانى مى توانستند استخراج تقويم كنند؛ و همان طور كه عرض شد يك دوره از آن را به ما درس گفتند. ولى چون رياضيات را چه از حساب و هندسه و چه از مثلثات ، اين حقير در مدارس جديده به طور مستونى خوانده بودم ، ديگر لزومى نداشت كه نزد ايشان نيز بخوانم .))
((بارى استاد ما علوم رياضى را در نجف اشراف ، نزد آقا سيد ابوالقاسم خوانسارى كه از رياضى دان هاى مشهور عصر بود، فرا گرفته بودند؛ و خود ايشان مى فرمودند)):
((اگر براى بعضى از استادان رياضى جامعه ى بغداد (دانشگاه ) مساءله اى يا مشكل پيش مى آمد كه از حل آن عاجز مى شدند، به نجف مى آمدند و به خدمت آقاى سيد ابوالقاسم مى رسيدند و اشكال خود را رفع مى كردند.))
((علامه طباطبايى در ادبيات عرب و معانى و بيان و بديع استاد بودند؛ در فقه و اصول استاد بودند؛ و ذوق فقهى بسيار روان و نزديك به واقع داشتند؛ و دوره هايى از فقه و اصول را نزد استادانى چون مرحوم آيت الله نايينى و مرحوم آيت الله كمپانى خوانده ؛ و نيز از فقه آيت الله اصفهانى بهره مند شده اند؛ و مدت اين دوره هاى از درس ، مجموعا به ده سال كشيده شد.))
((و استاد وحيد ايشان در فلسفه ، حكيم متاءله ى معروف ، مرحوم آقا سيد حسين بادكوبه اى بوده است كه ساليانى دراز در نجف اشرف در معيت برادرشان مرحوم آيت الله آقا حاج سيد محمد حسن طباطبايى الهى نزد او به درس و بحث مشغول بوده اند؛ و دروسى چون اسفار و شفا و مشاعر و غير آن را نزد او خوانده اند.))
((مرحوم حكيم بادكوبه اى به ايشان عنايتى خاص داشته است و براى تقويت برهان و استدلال ، ايشان را امر كرده است كه علوم رياضى را دنبال كنند.))
((و اما معارف الهيه و اخلاق و فقه الحديث را نزد عارف عاليقدر و كم نظير يا بى نظير، مرحوم آيت الحق حاج ميرزا على آقاقاضى (قدس الله تربته الزكيه ) آموخته اند؛ و در سير و سلوك و مجاهدات نفسانيه و رياضيات شرعيه تحت نظر و تعليم و تربيت آن استاد كامل بوده اند.))

محمدابراهیم نامدار
09-10-2013, 03:27 PM
فلسفه و رياضيات

با اين كه علامه طباطبايى در زادگاه خود، در رياضيات ، ارشاد الحساب و در فلسفه و كلام ، اشارات و كشف المراد را خوانده بود، ولى ذوق وافر فلسفى استاد را اين دو كتاب اشباع نمى كرد تا آن كه در نجف اشراف ، با حكيمى والا برخورد كرد كه از فحول (7) فلاسفه و از استادان صاحب نظر اين دو دانش بود. اين حكيم برجسته ، كه هنوز جامعه ى علمى و فرهنگى او را به درستى نشناخته ، سيد حسين بادكوبه اى است كه توانست علامه طباطبايى را با حقيقت حكمت ، به خصوص تفكر فلسفى آشنا سازد.

علامه طباطبايى در زندگينامه ى خود نوشته است :(8)
((در فلسفه نيز به درس حكيم و فيلسوف معروف وقت ، مرحوم آقا سيد حسين بادكوبه اى ، توفيق يافتم و توانستم در ظرف شش سال كه نزد معظم له تلمذ مى كردم ، منظومه ى سبزوارى و اسفار و مشاعر ملاصدرا و دوره ى شفاى بوعلى و كتاب اثولوجيا و تمهيد القواعد ابن تركه (در عرفان ) و اخلاق ابن مسكويه را بخوانم )).

((مرحوم بادكوبه اى از فرط عنايتى كه به تعليم و تربيت نويسنده داشت ، براى اين كار مرا به طرز تفكر برهانى آشنا سازد و به ذوق فلسفى من تقويت بخشد، امر فرمود به تعليم رياضيات بپردازم ؛ و من در امتثال امر معظم له به درس مرحوم سيد ابوالقاسم خوانسارى كه رياضيدان زبردستى بود، حاضر شدم و يك دوره حساب استدلالى ، يكه دوره هندسه ى مسطحه و فضايى و جبر استدلالى از معظم له فرا گرفتم .))

محمدابراهیم نامدار
09-10-2013, 03:28 PM
مهندس زبردست

علامه كه در ابتدا معروف به قاضى بود،(9) در بدو ورودش به قم براى معرفت جويان تشنه ى آن ديار چهره اى ناشناخته بود، اما اين ناشناختگى را ظرفيت بالاى علمى ايشان مجال بقا نداد. استاد سيد محمد حسين حسينى تهرانى ، خاطره ى آشنايى و درك محضر مبارك او را اينچنين بازگو مى كند(10):
((در سنه يكهزار و سيصد و شصت و چهار هجريه قمرى ، اين حقير براى طلبگى و تحصيل علوم دينى به بلده طيبه قم مشرف شدم ، و در مدرسه ى مرحوم آيت الله حجت ، كه بعدها به مدرسه ى حجتيه معروف شد، حجره اى گرفته ، و به درس و بحث و مطالعه ادامه دادم . بناى اين مدرسه كوچك بود؛ و آيت الله حجت چندين هزار متر از زمين مجاور را تهيه و در نظر داشتند مدرسه را توسعه دهند و بناى عظيمى كه به سبك همان مدارس اسلامى مى باشد، و حاوى حجرات بسيار و مدرس و مسجد و كتابخانه و سرداب و آب انبار و ساير مايحتاج طلاب باشد، به طرز صحيح و بهداشتى و با فضاى بزرگ و روح افزا براى طلاب بسازند.
هر چه مهندسين از تهران و غير تهران آمدند و نقشه هاى متنوع و مختلفى كشيدند، مورد نظر آيت الله واقع نشد، تا بالاخره شنيديم ، سيدى از تبريز آمده و نقشه اى كشيده است كه مورد نظر و تصويب ايشان قرار گرفته است .))
((ما بسيار شايق و مترصد بوديم كه اين سيد را ببينيم ، و از طرفى نيز بسيار شايق بوديم كه درس فلسفه بخوانيم ، و در آن اوان ، عالم جليل فخر الحكما و الفلاسفه آيت الله حاج ميرزا مهدى آشتيانى (قدس الله نفسه ) به قم شده ، و قصد تدريس داشتند و چند ماهى توقف كردند؛ و به يكى از دوستان عزيز ما قول داده بودند كه درس خصوصى فلسفه را از منظومه ى سبزوارى براى ما بگويند؛ و ما در آستانه ى شروع بوديم كه ايشان بغتنا از اقامت در قم انصراف حاصل نموده ؛ و به تهران بازگشتند.))
((در همين احوال شنيديم ، آن سيدى كه از تبريز آمده و نقشه ى ساختمانى را كشيده است ، به نام قاضى معروف و در رياضيات و فلسفه زبردست ، و نيز درس فلسفه اى در حوزه شروع كرده است ، اشتياق ما براى ديدار و ملاقات با او زياد شد؛ و مترصد بوديم به منزلش برويم و به بهانه اى از او ديدار كنيم ؛ تا آن كه يكى از دوستان ما كه در مدرسه رفت و آمد داشت و فعلا از علماى رشت مى باشد يك روز به حجره آمده و گفتند: آقاى قاضى از زيارت مشهد برگشته ؛ بيا به ديدنش برويم !))
((چون به منزل ايشان وارد شديم ؛ ديديم كه اين رجل معروف و مشهور همان سيدى است كه ما همه روزه در كوچه ها در بين راه او را مى ديديم ، و ابدا احتمال نمى داديم كه او از اهل علم باشد، فضلا از تبحر در علوم ، با عمامه ى بسيار كوچك از كرباس آبى رنگ ، و تگمه هاى باز قبا، و بدون جوراب با لباس كمتر از معمول ، در كوچه هاى قم تردد داشت ؛ خانه نيز بسيار محقر و ساده بود.))
((ما معانقه كرديم و نشستيم و گفت وگو و سخن از اطراف و جوانب پيش ‍ آمد؛ ديديم : نه ، واقعا اين مرد جهانى است از علم و درايت ادراك و فهم ! و براى ما خوب مشهود شد كه :


هر آنكو ز دانش بود توشه اى
جهانيت بنشسته در گوشه اى

محمدابراهیم نامدار
09-10-2013, 03:32 PM
در همان مجلس ، شيفتگى و ارادت به ايشان يك باره اوج گرفت ؛ و تقاضا كرديم يك درس خصوصى فلسفه ، براى ما بيان كنند، كه آزادانه بتوانيم در بين درس به بحث و گفت وگو پرداخته ، و اشكالى در مطلب باقى نماند. ايشان با كمال بزرگوارى پذيرفتند.))

((پس درس فلسفه را براى ما در مدرس مدرسه شروع كردند؛ و با آن كه بنا بود خصوصى باشد، طلاب مطلع شدند؛ و در روز اول قريب يك صد نفر مدرس را پر كردند؛ و ايشان درس را شروع كردند. در عين حالى كه در بين درس نيز به قدر كافى بحث و گفت وگو به عمل مى آمد، وليكن به علت تراكم جمعيت صلاح نبود كه اشكالات و ايرادات از سطح معمولى درس ‍ بالا رود؛ بنابراين براى روشن شدن بعضى از مطالب ، پيوسته ما پس از خاتمه ى درس تا در منزل به همراه ايشان مى رفتيم ؛ و در راه همواره گفت وگو بود.))

محمدابراهیم نامدار
09-10-2013, 03:33 PM
تحمل سختى ها

اندوهى در هجرت

فرزندى را كه در غربت باعث امن دل و رفع غم مى شد، تقدير الهى گرفت . محمد كوچك رفت تا علامه سختى راه علم را با گوشت و پيوست و استخوانش احساس كند. مهندس عبدالباقى طباطبايى ، فرزند ارشد علامه ، اين واقعه را اين گونه به تصوير مى كشد(11)
((علامه طباطبايى به همراه برادر كوچكترش ، سيد محمد حسن الهى طباطبايى ، و همسر و فرزند يك ساله اش به نام محمد وارد نجف اشرف شد و منزلى در محله ى عماره نزديك حرم مطهر حضرت على عليه السلام ، اجاره كرد. در نخستين روزهاى ورود به اين ديار مقدس به دليل دورى از وطن و تازگى محيط، تغيير زبان مردم و خشونت آب و هوا، اوقات را با مشقت زيادى سپرى كرد تا آن كه به تدريج با خصوصيات شهر و وضع زندگى و درس و بحث آن جا آشنا شد.))

((ليكن آب و هواى گرم و آب خمره كه با مشك از شريعه آورده مى شد، محله ى نا مناسب عماره و خانه اى تنگ و كوچك و بدون حتى يك آشنا، اين مسافران تازه وارد را در شرايط نامطلوب قرار داده بود.))

((تنها وسيله ى دلخوشى و دلگرمى علامه ، محمد كوچك بود كه در آن زمان هيجده ماه داشت اما به دليل گرمى هوا و شرايطى كه بدان اشاره شد، اين روشنى بخش محفل علامه ، بيمار شد و به كلى خيمه ى غم را بر اين خانواده افكند، طبيب مناسبى هم در شهر نجف نبود و والدين ناگزير شدند كودك بيمار را براى معالجه به بغداد ببرند، اما تلاش پزشكان به جايى نرسيد و طفل شيرخوار فوت كرد و پدر (علامه در اين زمان 23 سال و همسرش 18 سال داشت ) و خصوصا مادر جوان را كه اولين فرزندش را آن هم در ديار غربت از دست داده بود، به سوگ نشاند.))

((علامه كه براى تحصيل علم به نجف اشرف آمده بود، اين مصايب را تحمل كرد و به رغم چنين ناگوارى هايى ، تلاش در جهت كسب معارف و ارتقاى علمى را پى گرفت .))

محمدابراهیم نامدار
09-10-2013, 03:34 PM
كشاورز پر تلاش

اين دو برادر به دليل تنگى معاش و نرسيدن مقررى معهود از زمين زراعتى تبريز، ناگزير در سال 1314 ه .ش نجف اشرف را به عزم مراجعت به ايران ، ترك مى كند و ده سال در آبادى شادآباد تبريز، جز اوقات كوتاهى ، به امر كشاورزى مبادرت مى ورزند تا آن كه فلاحت آنان سر و سامان مى گيرد.
مرحوم علامه طباطبايى در زندگينامه ى خويش در اين باره مى نويسد:

((سال 1314 ه . شمسى ، در اثر اختلال وضع معاش ناگريز از مراجعت به زادگاه اصلى خود شدم و ده سال و خورده اى در آن سامان به سر بردم كه حقا بايد اين دوره از زندگى را دوره ى خسارت تاءمين معاش - كه از جهت فلاحت بود - از تدريس و تفكر علمى - جز مقدارى ناچيز - باز مانده و پيوسته با يك شكنجه درونى به سر مى بردم .))

مهندس عبدالباقى طباطبايى مى گويد(12):
((خوب به ياد دارم كه مرحوم پدرم دائما و در تمام طول سال مشغول فعاليت بودند و كار كردن ايشان در فصل سرما و در حين ريزش باران و برف هاى موسمى در حالى كه چتر به دست گرفته يا پوستين به دوش ‍ داشتند، امرى عادى تلقى مى گرديد.))

((در مدت ده سال بعد از مراجعت علامه به روستاى شادآباد و به دنبال فعاليت هاى مستمر ايشان ، قنات ها لايروبى و باغ هاى مخروبه تجديد خاك و اصلاح درخت شد و در عين حال چند باغ جديد احداث گرديد و يك ساختمان ييلاقى هم در داخل روستا جهت سكونت تابستانى خانواده ساخته شد و در محل زيرزمين خانه ، حمامى به سبك امروزى شامل يك دستگاه آبگرمكن مسى ساخت آلمان كه با هيزم گرم مى شد بنا شد، در حالى كه در سال 1318 ه .ش حمام ها عموما خزينه اى بود!))

((پدرم از محل در آمد ملكى به روستاييانى كه نيازمند بودند، وام مى داد و قبض مى گرفت و چنان چه كسى بعد از دو فصل برداشت محصول قادر به پرداخت بدهى خود نبود، او را بخشيده و قبض را به خودش پس مى داد و از طلب خود صرف نظر مى كرد، اما از جمله كارهاى اجتماعى آن فرزانه ى عالى قدر در روستاى شادآباد، مراقبت از روابط اخلاقى مردم و مناسبات اجتماعى روستاييان و رشد فرهنگى و اعتلاى اعتقادات آنان بود، همچنين در فصول بيكارى ، مردم را بسيج مى كرد تا خود كوچه ها و معابر را مرمت كرده و به نظافت مسيرهاى عبور و مرور بپردازند.))

محمدابراهیم نامدار
09-10-2013, 03:36 PM
رشته ى عشق

سرانجام علامه قصد عزيمت به قم مى كند. خاطره ى فرزند ارشدش ياد آور پيوند پر محبت خانواده اى است كه سختى ها را در راه به ثمر رسيدن گوهر وجود آقاى خانه به جان مى خرند.(13)

((اين جانب كه تقريبا چهارده ساله بودم و از برنامه ها و چند و چون آن اطلاع درستى نداشتم وقتى پرسيدم ، عيد كه وقت مسافرت نيست آن هم در اين هواى سرد تبريز و بالاخره كجا مى خواهيم برويم ؟))

((مادرم چون نگاهش را به طرفم گرداند، قطرات اشك از چشمانش ‍ جارى بود، ضمن پاك كردن اشك هايش اين شعر را برايم خواند:

رشته اى برگردنم افكنده دوست
مى كشد هر جا كه خاطرخواه اوست

رشته برگردن نه از بى مهرى است
رشته ى عشق است و برگردن نكوست

همزمان با آغاز سال 1325 ه .ش وارد شهر قم شديم ... در ابتدا به منزل يكى از بستگان - كه ساكن قم و مشغول تحصيل علوم دينى بود - وارد شديم ، ولى به زودى در كوچه ى يخچال قاضى در منزل يكى از روحانيان كه هنوز هم در قيد حيات است ، اتاقى دو قسمتى كه با نصب پرده قابل تفكيك بود اجاره كرديم ، اين دو اتاق قريب بيست متر مربع بود. طبقه ى زير اين اتاقها انبار آب شرب منزل بود كه در صورت لزوم بايستى از درب آن به داخل خم شده و ظرف آب شرب را پر كنيم .))

((چون خانه فاقد آشپزخانه بود، پخت و پز هم در داخل اتاق انجام مى گرفت . در حالى كه مادر ما به دو مطبخ (آشپزخانه ) 24 متر مربعى و 35 متر مربع عادت كرده بود كه در ميهمانى هاى بزرگ از آن ها به راحتى استفاده مى شد.))

((در اين شرايط پدر ما در شهر قم چند آشناى انگشت شمار داشت كه يكى از آن ها مرحوم آيت الله حجت بود، اولين مركز رفت و آمد مرحوم علامه منزل آقاى حجت بود و كم كم با اطرافيان ايشان دوستى برقرار و رفت و آمد آغاز شد.))

محمدابراهیم نامدار
09-10-2013, 03:39 PM
رنج هاى من

آقاى حسين ممدوحى نقل مى كند(14):
((علامه طباطبايى در كشاكش زندگى پربار و توام با رنجش ، عجايبى بس ‍ آموزنده و سودمند داشت ، مى فرمود)):
((در ايام تحصيلاتم كه در نجف بودم در يكى از سال ها، ارتباط ما در عراق با ايران بسيار با دشوارى انجام مى گرفت كه خود موجب تنگناهاى مالى و فقدان امكانات اوليه ى زندگى مى گرديد.))

((اضافه بر آن ، گرمى هوا در نيمى از سال براى ما مشكل بيشترى فراهم مى آورد، بهر حال يك روز به خدمت استاد حضرت آيت الله سيد على قاضى رفته و قصه ى دل با او گفتم ، استاد به نصيحت و دلدارى من پرداخت .))

((پس آنگاه كه از خدمت استاد مراجعت مى كردم ، گويى آنچنان سبكبارم كه در زندگى هيچگونه ملالى را ندارم ، و مضمون نصايح استاد را به صورت يك دو بيتى در آوردم :

پير خرد پيشه نورانيم
برد ز دل زنگ پريشانيم

گفت كه در زندگى آزاد باش
هان ، گذران است جهان شاد باش

محمدابراهیم نامدار
09-10-2013, 03:42 PM
مطالعه و تحقيق

راه موفقيت

فرزند علامه ، در اين باره مى گويد))(15)
((پدر بيشتر از همه ، به كار و تلاش و تحقيق توصيه مى كرد. خودش در تمام طول سال ، فقط يك روز عاشورا را تعطيل مى كرد و در بقيه ايام ، چهارده تا شانزده ساعت مشغول تحصيل ، تحقيق و تعليم بود، و هرگز احساس خستگى نمى كرد. بزرگترين نصيحتش اين بود كه حق را به مردم بشناسانيد، آن هم بطور استدلال و حق كسى را ضايع نكنيد.))

مطالعه زياد

استاد حسينى همدانى ، مترجم تفسيرالميزان ، كثرت مطالعه را در اين مرد خدا ويژگى چشمگيرى مى بيند(16):
((علامه طباطبايى {...} از هر ماه چندين شب را تا صبح بيدار مانده و به مطالعه و نوشتن مى گذرانيد. بسيار اهل مطالعه بودند، يادم هست كه آن فيلسوف معمولا در حوالى غروب به تلاوت قرآن مشغول مى شدند.
عرض كردم ، آقا چرا اين موقع قرآن مى خوانيد، هوا تاريك است و چشمتان خسته مى شود، ايشان فرمود)):
((قرائت قرآن نور چشم را زياد مى كند، همان گونه كه بر بصيرت دل مى افزايد.))

ارزش تفكر

علامه ، قدر تفكر را مى دانست و ذهنش را پرت نمى كرد تا در مسايل مختلف به تفنن بپردازد. مهندس عبدالباقى مى گويد(17):
((در كارهاى علمى خود بيشتر فكر مى كردند و مطالعه زيادى روى كتب مختلف نداشتند، بجز در مورد مراجعه به تاريخ و اسم و اختصاصات موجود و بدين جهت در كتابخانه ى شان خيلى كتاب انباشته نبود.))

محمدابراهیم نامدار
09-10-2013, 03:43 PM
غواصى در علم

علامه سيد محمد حسين حسينى تهرانى ، كيفيت تفكر او را اين چنين ياد آور مى شود:

((استاد متفكر و در تفكر عميق بودند؛ هيچگاه از مطلبى بآسانى عبور نمى كردند؛ و تا به عمق مطلب نمى رسيدند و اطراف و جوانب آن را كاوش ‍ نمى كردند دست بر نمى داشتند. در بسيارى از مواقع كه يك سؤ ال بسيط و ساده اى از ايشان مى شد كه در يك مساءله فلسفى و يا تفسيرى و يا روايى بود و مى شد با چند كلمه ، جواب فورى داده شود، و مطلب را پاسخ گفت ؛ ايشان قدرى ساكت مى ماندند و پس از آن چنان اطراف و جوانب و احتمالات و مواضع رد و قبول را بررسى و بحث مى كردند كه حكم يك جلسه درسى را پيدا مى كرد.))(18)

دانشمند آگاه

مرتضى مطهرى ، متفكر بلند آوازه ى حوزه و دانشگاه ، درباره ى ، او مى نويسد(19)
((علامه طباطبايى سال ها از عمر خويش را صرف تحصيل و مطالعه و تدريس فلسفه كرده اند و از روى بصيرت به آرا و نظريات احاطه داشته اند و به علاوه روى عشق فطرى و ذوق طبيعى ، افكار محققين اروپا را به خوبى نيز از نظر گذرانيده اند.))
استاد مطهرى جاى ديگر علامه را اين چنين به تصوير مى كشد(20)

او بسيار مرد عظيم و جليل القدرى است {...} مردى است كه صد سال ديگر بايد بنشينند و آثار او را تجزيه و تحليل كنند و به ارزش او پى ببرند.))

محمدابراهیم نامدار
09-10-2013, 03:45 PM
نشانه ى كمال عقل

از ديگر شيفتگان علامه ، آيت الله جوادى آملى است كه چه زيبا مى كاود چهره ى عقلى او را:(21)
((از مشخصات بارز سيره ى فلسفى علامه (ره ) زياد انديشيدن و قسمت مهم وقت را به تفكر پرداختن و كم سخن گفتن و سؤ ال را بدون دقت جواب ندادن و قبل از تاءمل حرف نزدن بود كه : اذا تم العقل نقص الكلام
هرگاه عقل و خرد كامل شود، كلام و سخن كوتاه و گزيده مى شود.))

((لذا نه بى جا سخن مى گفت و نه سخن بى جا داشت و نيز در بيان درسى و بنان (22) تدوينى آن چنان گزيده گوى و پخته نويس بود كه نشانه هاى رنج درون بينى به صورت گنج هاى گرانمايه در تمام ابعاد نقد و تحليل فلسفى معظم له كاملا مشهود بود و هست ، و هيچ گاه در ابطال آراى باطل ديگران و تزييف (23) نظرات ناصواب پيشينيان ، ادب علمى را فراموش نمى كرد و عفت عقلى را ناديده نمى گرفت .))

بهترين كارها

علامه طباطبايى ، در شب 23 از ماه مبارك رمضان كه از شب هاى قدر است ، تفسيرالميزان را به اتمام رساند و در پايان تفسير گرانقدرش به اين مساءله اشاره كرده است .
حضرت علامه طباطبايى شب قدر را به بحث و تحقيق آيات قرآنى احيا مى كرد و تفسيرش را در اين شب فرخنده به پايان رسيد. آرى ، اين چنين بايد بكار بود! و به شعر رسا و شيواى شمس الدين محمد بن محمود آملى ، صاحب نفايس الفنون :

به هوس راست نيايد و به تمنى نشود
كاندر اين راه بسى خون جگر بايد خورد

صاحب جواهر (قدس سره العزيز)، كتاب گرانقدر جواهرالكلام را در شب 23 ماه مبارك رمضان به اتمام رساند؛ در مفاتيح محدث قمى نقل شده است : ((افضل اعمال در احياى شب قدر، مذاكره ى علم است .(24)))

محمدابراهیم نامدار
09-10-2013, 03:48 PM
توسل

اى على !

علامه طباطبايى به ساحت مقدس حضرت على عليه السلام ارادت خاصى داشت و هنگامى كه از تبريز به قصد ادامه ى تحصيل علوم اسلامى به جوار بارگاه مقدس آن امام مظلوم ، يعنى نجف عزيمت كرد، در لحظه ى ورود خطاب به قبه و مرقد اميرالمؤ منين عليه السلام چنين گفت :(25)
((اى على عليه السلام من براى ادامه ى تحصيل به محضر شما شرفياب شده ام ، ولى نمى دانم چه روشى را پيش گيرم و چه برنامه اى را انتخاب كنم ؛ از شما مى خواهم كه در آن چه صلاح است ، مرا راهنمايى كنيد.))

راه نيل به كمال

يكى از شاگردان علامه نقل كرده است :
((شنيدم وقتى در عتبات بودند به توسل و بكا بر امام حسين عليه السلام و شركت در مجالس عزادارى مراقبت داشتند، و در دستورات اخلاقى خود به نقل از اساتيدشان مى فرمودند:
هيچ كس به هيچ مرتبه اى از معنويت نرسيد و گشايش و فتح بابى نكرد مگر در حرم مطهر امام حسين عليه السلام و يا در توسل به آن حضرت .
حجت الاسلام امجدى نقل مى كند:(26)
((با اين كه حضور ايشان عظمتى به مجلس مى داد، ولى در مجلس ‍ سوگوارى براى سالار شهيدان حضرت اباعبدالله الحسين عليه السلام همچون افراد عادى شركت مى كرد و عقيده اش در حدى بود كه مى گفت اين كتيبه هاى سياه كه بر در و ديوار حسينيه و محل عزادارى نصب كرده اند، ما را شفاعت مى كند و حق هم با ايشان بود؛ چرا كه ان من شى الا يسبح بحمده ، همه ى موجودات شعور دارند، ولى در قيامت پرده ها كنار مى رود و اين پارچه هاى سياه مزين به اشعار مرثيه و سوگنامه ، شفيع ما خواهند بود و در مجلس آن چنان شديد گريه مى كرد، بطورى كه دانه هاى درشت اشك از چشمانش سرازير مى گرديد.))

محمدابراهیم نامدار
09-10-2013, 03:50 PM
به ياد اهل بيت (عليهم السلام )

دكتر احمد احمدى بازگو مى كند(27)
((غالبا علامه طباطبايى در مجالس روضه و مرثيه هاى روز جمعه شركت مى كرد و گاه چنان از شنيدن مصايب كربلا و ائمه (ع ) منقلب مى شد كه زارزار مى گريست و تمام بدنش مى لرزيد و بى گمان بسيارى از موفقيت هاى او مولود همين خصلت بود، دلباختگى و شيفتگى و علاقه وى نسبت به خاندان پيامبر تا حدى بود كه در مواردى كه مجالس مصيبت و امثال آن منعقد مى گرديد كتاب و علم و تحقيق را به كنارى مى نهاد.))

حجت الاسلام و المسلمين آيت الله برقعى اظهار مى كند(28):
((علامه ى بزرگوار به منزل ما علاقه ى وافرى داشت ، بله ، اين جا همه مى دانند كه يك صد سال است كه هر سال از اول تا سيزدهم محرم الحرام به مناسبت ايام عزادارى حضرت سيدالشهدا امام حسين عليه السلام و يارانش مراسم روضه خوانى و ماتم سرايى بر پا مى شود و اين مراسم به قدرى مالامال از سوز و گداز و اخلاص است كه علامه ى بزرگوار به اين منزل مى آمدند و اوقاتى را در چنين مجالسى مى گذرانيدند، ايشان در گوشه اى نشسته و در سكوت كامل و با خلوص باطنى و پيراسته از هر گونه آلودگى ظاهرى اشك مى ريختند.))
((شدت علاقه ى علامه به امام حسين عليه السلام به حدى بود كه درس ‍ و بحث معظم له در هيچ روزى از ايام سال تعطيل نمى شد و تنها روز عاشورا ايشان تحقيق و پژوهش و كارهاى علمى خود را ترك مى كرد.))

پيوند معنوى

در لابه لاى خاطرات به ياد مانده از او، خاطره ى على اكبر حسنى هم لطف خود را دارد:
((او مقيد بود هر ساله ايام فاطميه ، ده روز در خانه اش براى شهادت حضرت فاطمه عليها السلام اقامه عزا نمايد و همه بستگان و اعضاء خانواده ، حتى دخترانش كه در شهرهاى ديگر سكونت داشتند، مقيد بودند در اين مدت در مجلس شركت كنند.))
((معمولا در تهران و... كه مى رفت ، كمتر ديد و بازديد مى كرد، ولى وقتى كه مى گفتند، در همسايگى يا فلان محل ، مجلس روضه و توسل به حضرت زهرا عليها السلام است ، فورا شركت مى كرد.(29)

محمدابراهیم نامدار
09-10-2013, 03:51 PM
استمداد از معصومان عليهما السلام

على اكبر حسنى روايت مى كند:
((او در حل مسايل علمى و تفسيرى و رفع معضلات فلسفى و گشودن گره از مشكلات درسى از معنويت ارواح مطهر معصومين عليهما السلام استمداد مى جست و سخنش اين بود:))
((هر چه داريم از اهل بيت پيامبر عليه السلام داريم .))

((يكى از ارادتمندان علامه ، هنگام تشريف ايشان به مشهد، قصيده ى مفصلى گفته بود كه مطلع آن چنين است :

او سوى ديار يار، رو كرده
مى در خم عشق بر سبو كرده

در كوى نگار معتكف گشته
از وى همه كسب آبرو كرده

((اين فرد مى گويد: پس از بازگشت به حضورش رسيدم ، علامه تمام شعر را خواند، وقتى كه به بيت مزبور رسيد، قطرات اشك از چشمانش سرازير شد و با گريه گفت :))
((ما همه ى آبروى خود را از محمد (صلى الله عليه وآله ) و آل محمد عليهم السلام كسب كرده ايم .(30)))
دكتر احمدى مى گويد:
((تابستان ها كه به مشهد مشرف مى شدند، مدتى مى ماندند، عصرها به زيارت مى آمدند و پشت سر مرحوم آيت الله العظمى ميلانى (قدس سره ) نماز مى خواندند و بعد به حرم مى رفتند، وارد صحن كه مى شدند اين دست هاى لرزان را مى ديدم مى چسباندند به چهار چوب در و آن را مى بوسيدند، آن چنان كه گويى تمام وجودش دارد به حضرت رضا عليه السلام عرض ادب مى كند.))
((ادبش تا سر حد عشق بود!))
دكتر احمدى در جاى ديگر نقل مى كند(31): ((هيچ به خاطر ندارم كه از اسم هر يك از ائمه بدون اداى احترام گذشته باشند...))
((گاهى از محضرشان التماس دعايى در خواست مى شد، مى گفتند)):
((برويد از حضرت بگيريد، ما اينجا كاره اى نيستيم ، همه چيز آن جاست .))(32)

به ديدار دوست

على اكبر حسنى به ياد مى آورد.(33)
((روزى در سفر مشهد يكى از حاضرين پرسيد: شما هم به حرم مى رويد؟
فرمود:
آرى !
((پرسيد: شما هم ضريح را مى بوسيد؟
فرمود:
((نه تنها ضريح ، خاك و تخته در حرم را و هر چه متعلق به اوست مى بوسم !))
ديگرى گفت : شلوغ است ، نمى شد به حرم رفت .
فرمود:
((ما هم جزء اين شلوغى ها!))

محمدابراهیم نامدار
09-10-2013, 03:53 PM
اخلاق پسنديده

اخلاق محمدى (ص )

نجمة السادات ، دختر علامه طباطبايى ، باز از او مى گويد:
((ايشان اخلاق و رفتار محمدى داشتند، هرگز عصبانى نمى شدند و هيچ وقت صداى بلند ايشان را در حرف زدن نشنيديم ، در عين حال اين ملايمت در خوى و خلق ، بسيار قاطع و استوار بودند، مثلا در امر نماز مقيد بودند كه اول وقت بخوانند و در اين زمينه اهمال روا نمى داشتند و سستى ديگران را با صراحت تذكر مى دادند. در ماه مبارك رمضان تمام شب ها تا سحر بيدار مى نشستند، بسيار دقيق منظم بودند و براى همه ى اوقات روزشان برنامه ريزى مى كردند.))

((علاقه زيادى به تلاوت قرآن داشتند و سعى مى كردند آن را با صوت بلند بخوانند، خودشان مى گفتند: برنامه اى كه براى كار روزانه ام دارم از بيست و شش سالگى تا به حال به هم نخورده است . با وجود انبوه كارهاى مهمى كه داشتند هرگز دست رد به سينه ى كسى كه براى امرى ، هر چند پيش پا افتاده ، نزد ايشان مى آمد نمى زدند و اين به سبب رقت قلب و عاطفه ى شديد ايشان بود)).
((حتى در اين سال هاى آخر كه بيمار بودند، مراجعات را رد نمى كردند، يك بار كه به قم رفته بودم به من گفتند)):
((صبح تا به حال بيست و چهار بار به در خانه رفته و مراجعات مردم را جواب داده ام ))
((يكى از خصوصيات بر جسته ى پدرم علاقه ى وافر ايشان به شاگردانشان بود، مخصوصا آقاى مطهرى (ره )؛ خودشان مى گفتند)):
((من هر وقت در كنار اينها (كلمه رفقا را در مورد شاگردان به كار مى بردند) مى نشينم مثل اين است كه همه دنيا در نظرم روشن مى شود، واقعا لذت مى برم .))

بسيار كم حرف بودند و ديگران را به كم حرفى سفارش مى كردند و پر حرفى را باعث كمى حافظه مى دانستند. در عين حال وقتى صحبت مى كردند، بسيار ساده حرف مى زدند تا جايى كه آدم گمان مى كرد اين يك فرد عادى و عامى است و نه يك عالم و فيلسوف ، اين به سبب فروتنى بيش از حدى بود كه داشتند. اصولا سخت از اين كه شخصيت خود را بالا نشان دهند، اجتناب مى كردند. گاهى كه از اعمال و رفتار ايشان مثل نماز اول وقت تعريف مى شد، سعى مى كردند آنها را تنها يك عادت نشان دهند و بس ؛ و كار خود را كوچك و بى ارزش بنمايند.))

طبع بلند

على اكبر حسنى ياد آور مى شود(34)
((به هيچ عنوان در برابر پرسش ها - حتى اگر ارتباطى هم نداشت - نمى گفت وقت ندارم ، هرگز عصبانى و ناراحت نمى شد و طرف را نااميد نمى كرد، اگر سائل زياد اصرار مى كرد يا در مطلبى پافشارى داشت ، مى فرمود)):
((بيش از اين نمى دانم .))
((جالب اين كه معمولا حتى مثل مردم عادى در صف نانوايى و مانند آن مى ايستاد، در حالى كه امكانات افزونترى برايش فراهم بود.))
((درباره ى اشخاص صحبت نمى كرد كه مبادا غيبت شود و با اين كه نيازهاى مالى داشت ، هيچ وقت اظهار نمى كرد و خود را در همه حال بى نياز نشان مى داد.))

محمدابراهیم نامدار
09-10-2013, 03:55 PM
روتنى

يكى از نزديكان او با شيفتگى به خاطر مى آورد:
((در سفرى كه در معيت ايشان به مشهد مقدس مشرف شدم ، تواضع اين حكيم را شاهد بودم ؛ زيرا در صحن حرم كه نماز مرحوم آقاى ميلانى بر پا مى شد، در ميان جمعيت با تواضع خاصى و بدون نام و نشان به امام جماعت اقتدا مى كرد و حتى اگر فرش پهن نبود، عباى خويش را مى گسترانيد و نماز را به جماعت مى خواند.(35)

مرد بى هوا

حجت الاسلام موسوى همدانى مى گويد:(36)
((مرحوم آيت الله آقاى آخوند همدانى مى فرمود: من مردى بى هواتر از اين مرد (علامه طباطبايى ) نديده ام ، با اين كه گنجينه اى از معارف و معلومات است ، ولى مع ذلك در اقتدا به مرحوم آيت الله ميلانى ، در صف آخر، ميان مسافران به نماز مى ايستاد.))

كوه تواضع

علامه سيد محمد حسين حسينى تهرانى نقل مى كند(37):
((آن قدر متواضع و مؤ دب و در حفظ آداب ، سعى بليغ داشت كه من كرارا خدمتشان عرض كردم : آخر اين درجه از ادب شما و ملاحظات شما ما را بى ادب مى كند! شما را به خدا فكرى به حال ما كنيد!))
((از قريب چهل سال پيش تا به حال ديده نشد كه ايشان در مجلس به متكا و بالش تكيه زنند؛ بلكه پيوسته در مقابل واردين ، مؤ دب قدرى جلوتر از ديوار مى نشستند؛ و زير دست ميهمان وارد.))
((من شاگرد ايشان بودم ؛ و بسيار به منزل ايشان مى رفتم ، و به مراعات ادب مى خواستم پايين تر از ايشان بنشينم ، ابدا ممكن نبود، ايشان بر مى خاستند، و مى فرمودند)):
((بنابراين ما بايد در درگاه بنشينيم يا خارج از اتاق بنشينيم !))
((در چندين سال قبل در مشهد مقدس كه وارد شده بودم ، براى ديدنشان به منزل ايشان رفتم ، ديدم در اتاق روى تشكى نشته اند (به علت كسالت قلب طبيب دستور داده روى زمين سخت ننشينند) ايشان از روى تشك برخاستند و مرا به نشستن روى آن تعارف كردند؛ من از نشستن خوددارى كردم ؛ من و ايشان مدتى هر دو ايستاده بوديم تا بالاخره فرمودند)):
((بنشينيد، تا من بايد جمله اى را عرض كنم !))
((من ادب كرده و اطاعت كرده نشستم ، و ايشان نيز روى زمين نشستند، و بعد فرمودند)):
((جمله اى را كه مى خواستم عرض كنم ، اينست كه : آنجا نرم تر است !))

محمدابراهیم نامدار
09-10-2013, 03:56 PM
خصلتى كه مرا تكان داد!

يكى از اساتيد دانشگاه نقل مى كند(38):
((آن خصلت او كه مرا سخت تكان داد، گشادگى و آمادگى او براى پذيرش بود، به سخن ها گوش مى داد، كنجكاو بود و نسبت به جهات ديگر معرفت ، حساسيت و هوشيارى بسيار داشت . من از محضر او به نهايت توشه برداشتم ، هيچ يك از سؤ الات مرا درباره ى مجموعه ى طيف فلسفه اسلامى بى پاسخ نمى گذاشت ، با شكيبايى و حوصله و روشنايى بسيار به توضيح و تشريح همه چيز مى پرداخت . فرزانگى اش را جرعه جرعه به انسان منتقل مى كرد، چنان كه در دراز مدت نوعى استحاله در درون شخص ‍ به وجود مى آورد...))

استقلال

على اكبر حسنى به خاطر مى آورد(39)
((از ويژگى هاى علامه طباطبايى اين بود كه به هيچ وجه كمكى از افراد، حتى از فرزندانش قبول نمى كرد. يكى از بزرگان حوزه نقل مى كرد:
تاجرى نيكوكار براى تهيه مسكن علامه مبلغ قابل توجهى پول توسط من براى علامه فرستاد. پول را به نزد ايشان بردم ، فرمود:))
((خدا جزاى خيرش دهد، ولى فعلا مبلغى ارث پدرى به من رسيده و از سهم امام مصرف نمى كنم .))
((پول را برگرداندم ، ولى آن بازرگان گفت : بگو هديه است ؛ نه سهم امام ! برگشتم ، دوباره استاد علامه فرمود)):
((فعلا نياز ندارم .))
((براى بار ديگر ماجراى پول را به صاحبش گفتم ، او در پاسخ گفت : به آقا بفرماييد كه پول خدمتتان باشد، به هر كس كه مى خواهيد بدهيد و هر جا كه صلاح مى دانيد، مصرف كنيد! به علامه عرض كردم ، فرمود)):
((من نمى توانم ، خودت مى دانى !))
((و پول را برگردانيد.))
((با توجه به اين كه سال ها منزل نداشت و مستاءجر بود، خانه ى مسكونى خود را با قيمت همان ملك موروثى تهيه كرده بود. يكى از فرزندانش نقل مى كرد: از خدا مى خواستيم پدر چيزى را از ما قبول كند. گاهى بسته ى اسكناس را خدمت او مى گذاشتيم با اصرار حتى پنج ريال هم بر نمى داشت . مناعت طبع عجيبى داشت .))
((در آخر عمر با كسالت از سفر مشهد برگشت و چون پزشكان توصيه كردند، بايد در جاى مصفايى استراحت كند، در تابستان باغى در احمد آباد دماوند اجاره كردم و پولش را پرداخت كردم تا آقا در مقابل عمل انجام شده قرار بگيرد.))
((آقا پس از سه روز اقامت ، مرا خواست و پرسيد)):
((اجاره اش چند است ؟))
((گفتم مهم نيست ، اصرار كرد كه :
((مى خواهم بدانم كه مى توانم پرداخت كنم يا نه ؟))
((گفتم پرداخت كرده ام ، فرمود:))
((يا پول را بگير يا از اين جا مى روم !))
((و آخر هم مجبور شدم كه بگيرم .))

محمدابراهیم نامدار
09-10-2013, 03:58 PM
همسر صالحه

قدردانى

زوجه اى پارسا، فرزانه و البته همراه و غم خوار در امور، موجوديتى نيست كه علامه به داشتن آن آگاه و در رعايت آن كوشا نباشد. عبدالباقى فرزند ارشد علامه در اين رابطه مى گويد(40):
((علامه در خانه خيلى مهربان و بى اذيت و بدون دستور بودند و هر وقت به هر چيزى مثل چاى و مانند آن نياز داشتند، خودشان مى رفتند و مى آوردند و چه بسا هنگامى كه عيال و يا يكى از اولادشان وارد اطاق مى شدند، ايشان در جلوى پاى آنها تمام قامت بر مى خاست ، اين قدر خليق و مؤ دب بود. بارها اظهار مى داشتند كه عمده ى موفقيت هايش را مديون همسرش بوده است .))

همسرفداكار(41)
همسر علامه بانويى مؤ من و از خاندان اهل بيت عصمت و طهارت و از بنات اعمام (42) علامه طباطبايى ، يعنى دختر مرحوم آيت الله ميرزا مهدى آقاى تبريزى بود. نامبرده (ابو الزوجه ى علامه ) همراه با پنج برادر خود همه از علما و از فرزندان مرحوم آيت الله حاج ميرزا يوسف تبريزى بوده اند.
در مورد فداكارى هاى اين بانو، علامه فرموده است )):
((خانم به حدى به من كمك مى كند كه گاه من اطلاع از قباى خود ندارم ، به اين معنى كه مى رود پارچه اى انتخاب مى كند و مى خرد و مى دوزد و براى پوشيدن در اختيار من مى گذارد.))

و نيز در جاى ديگر چنين مى گويد)):
((او هنگامى كه من فكر مى كردم و يا مى نوشتم ، با من حرف نمى زد تا رشته ى افكارم از هم گسسته نشود، و براى اين كه خسته نشوم ، راءس هر ساعت در اطاق مرا باز مى كرد و چاى مى گذاشت و سراغ كار خود مى رفت .))
((استاد سيد صدرالدين حائرى شيرازى كه از شاگردان نزديك علامه است ، نقل كرده كه روزى همسر استادم مى گفت : هنوز هم بين من و ايشان تعارفات مرسوم وجود دارد و حضرت علامه تا كنون با تعبير سبكى نام مرا نبرده و هرگز اسم مرا به تنهايى نمى برد.))
بى جهت نيست كه علامه در مرگ چنين همسر فداكار و همدلى اشك مى ريزد، و ناله سر مى دهد و بعد از فوت او مى گويد)):
((وقتى اين بانو از دنيا رفت ، زندگى من زير و رو شد.))
آيت الله ابراهيم امينى گفته اند: ((وقتى استاد در فقد همسر مى گريست ، عرض كردم ما بايد درس صبر را از شما بياموزيم ، چرا بى تابى مى كنيد؟ فرمود)):
((او بسيار مهربان و فداكار بود و اگر همراهى هاى ايشان نبود، من موفق به نوشتن و تدريس نمى شدم .))

محمدابراهیم نامدار
09-10-2013, 04:01 PM
ساده زيستى

اعتدال و ميانه روى

دختر علامه مى گويد:(43)
((از همان اول وضع زندگى ما عادى و شايد هم پايين تر از آن بود. پدرم حدود يك سال و نيم بعد از ازدواج به نجف رفتند و در مدت يازده سالى كه در آن جا اقامت داشتند، زندگى شان يك زندگى طلبگى بود. ضمن آن كه در اين مدت يازده سال كه در نجف به سر مى بردند، هشت فرزندشان پس از تولد از بين رفتند و پدرم براى ملاحظه مادرم كوچكترين اظهار ناراحتى نمى كردند و مادرم نيز به خاطر پدرم حرفى نمى زد.))
((ايشان با وجودى كه مقيد بودند همسر و فرزندانشان در راحتى باشند، ولى به هيچ وجه از تجملات خوششان نمى آمد در خوردن غذا، در عين تميزى جانب اختصار را رعايت مى كردند. هر چند انواع غذا بر سر سفره اى بود، به خوردن يك نوع غذا اكتفا مى كردند. پس از بازگشت از نجف حدود ده سال در تبريز بودند، ولى ايشان مى گفتند زندگى ما در آن جا به خاطر آب و هواى تبريز بسيار بهتر از قم بود، ضمن اينكه نزديكان و اقواممان نيز در تبريز بودند و با همه اين ها اسباب و وسايل را فروخته عازم قم شدند.))

محمدابراهیم نامدار
09-10-2013, 04:02 PM
زندگى ساده

آيت الله مصباح يزدى كه امروزه از چهره هاى شناخته شده ى حوزه ى علميه ى قم است ، درباره ى روش زيستن علامه چه زيبا مى گويد و چه نافذ پرده از شماى زيستى بر مى دارد كه در آن عشق به معبود حرف اول را مى زند(44)
((قيافه يك روحانيى كه تازه از روستا (شاد آباد تبريز) به شهر آمده در ذهن خود مجسم كنيد با يك عمامه كرباسى سرمه اى رنگ ، چنين شخصى مدعى انقلابى در حوزه است ! چه اندازه امكانات مادى در اختيار دارد؟ نشانى اش يك خانه دو اتاقى است كه آن را به ماهى هشتاد تومان اجاره كرده است .))

((فرزند برومند آن مرد (علامه ) در اين جا حضور دارد و به خاطر دارد كه در چه خانه ى كوچك و محقرى بزرگ شده است ، خانه اى كه حتى نمى توانست دوستانش را در آن جا پذيرايى كند، چون از نظر امكانات بسيار محدود بود. اوايل آشنايى با استاد از رفتارشان خيلى تعجب مى كردم ، گاهى مجبور مى شدم براى جواب گرفتن از سؤ الى كه برايم پيش ‍ مى آمد، خدمت استاد در منزلشان شرفياب شوم ، ايشان در حالى كه به جلوى در منزل آمده و دو دست خود را بر دو طرف در گذاشته و سرشان بيرون بود، به سؤ ال من گوش مى دادند و پاسخ مى گفتند.))
((گاهى اين سؤ ال برايم مطرح مى شد كه چرا استاد نمى خواهند كه من به داخل منزل بروم ؟ بعدها كه آشنايى من با استاد بيشتر شد و گاهى اتفاق مى افتاد كه بتوانم به داخل منزلشان بروم ، آن وقت متوجه ى موضوع شدم كه چرا استاد تعارف نمى كرده است . خود ايشان مى فرمود:))
((اگر من كار كنم و روزى سه تومان مزد بگيرم ، براى من گواراتر است از اين كه به خانه ى كسى بروم و اظهار حاجتى كنم و وابستگى با شخصيتى پيدا كنم .))

((مدت ها زندگى استاد از راه حق التاءليف كتابهاى شان اداره مى شد، مبالغ هنگفتى مقروض بودند؛ و نزديكان ايشان حتى دامادشان - مرحوم شهيد قدوسى (رضوان الله عليه ) - اطلاع نداشت كه با آن وضع مادى و با آن امكانات بسيار محدود و با وضع غربت و ناشناختگى ، مى خواهد تحولى را در فرهنگ كشور و جهان اسلام ايجاد كند.))

((علامه طباطبايى به مشكلات كار كاملا آگاهى داشت و مى دانست در راهى كه پيش گرفته است ، چه ناهموارى ها و پيچ و خم هايى وجود دارد، ولى تنها با اتكا به خداوند و لاغير، به اين مشكلات فايق آمد و بار ديگر، خدا به مردم جهان نشان داد كه كسانى كه تنها به اميد او و تنها با اتكا به او و براى جلب رضايت او كارى را شروع كنند، خداوند آن ها را موفق خواهد كرد، نهال كوچك آنها را درختى تنومند مى كند و شاخه هاى ضعيفش را قوى مى كند، كمك هاى غيبى به آنها ارزانى مى دارد، از الهامات و اشراقات به آنها دريغ نمى ورزد - و چنين كرد!))
((ابتدا اگر كسى به قيافه ى علامه طباطبايى و وضع كار او مى نگريست ، كارش را كوچك ، كم اهميت ، كم بازده و نافرجام مى پنداشت ، ولى طولى نكشيد كه خدا او را بوسيله ى شاگردانى ، نظير شهيد مطهرى كمك كرد. گرد آمدن چنين شاگردانى استاد بزرگوار را دلگرم مى كرد و به تعليم و تربيت آنها همت گماشت ، از هيچ زحمتى در راه پرورش آنها خوددارى نكرد، آنها را مثل چشمان خودش دوست مى داشت ، به قدرى نسبت به شاگردانش ‍ مهربان بود كه مى توان گفت كمتر پدرى نسبت به فرزندان خون چنان محبتى دارد.))

محمدابراهیم نامدار
09-10-2013, 04:04 PM
عبادت و نيايش

سحر خيزان

دختر علامه از سيره ى عبادت شبانه ى خانواده مى گويد و دل را به جايى مى برد كه در آن نور منزل گرفته است (45):
((مادرم مى گفت : در عرض چند سالى كه در نجف بودم ، من همه شب ساعت را كوك مى كردم و خودم بيدار مى شدم تا حاج آقا (علامه ) را براى نماز شب بيدار كنم ، حاج آقا بعد از وضو گرفتن و نماز شب خواندن نمى خوابيدند، مى گفتند)):
((بين دو نماز (نماز شب و نماز صبح ) نبايد خوابيد.))
((در اين فاصله ايشان و برادرشان (سيد محمد حسن الهى )، كه هم درسشان بودند، مى نشستند و با هم تمرين خط درشت مى كردند و بعد از نماز صبح هم به مباحثه مى پرداختند و من هم براى اين كه كسل و خسته نشوند، چاى برايشان درست مى كردم ، بعد از يك ساعت هم ، كه وقت صبحانه خوردن بود، آن را هم فراهم مى كردم .))

مرد آسمانى

استاد علامه طباطبايى آن قدر به عبادت مقيد بود كه در اواخر عمر كه قدرت ايستادن برايشان ميسر نبود، با اين وصف حاضر نبود كه نماز را به صورت نشسته بخواند.))
((يكى از شاگردانش مى گويد:(46) ((همواره سعى مى كردند كه تا حد امكان نماز را به حالت ايستاده اقامه كنند و من پشت سر ايشان مراقب بودم كه زمين نخورند.

تا صبح

مرد بحث و فحص ، ولى در ضمن آن عبادت بود. دكتر احمد احمدى از احياى ليالى رمضان مى گويد:(47)
((تمام ليالى ماه رمضان را تا صبح بيدار و مشغول عبادت و نوشتن بود، و بعد از عبادت سحر، از هنگام طلوع آفتاب تا ظهر به استراحت مى پرداخت .))

محمدابراهیم نامدار
09-10-2013, 04:05 PM
استاد و راهنما

اولين پيام آشنا

علامه ، از آشنايى با استاد ارجمندش مرحوم قاضى (رضى الله عليه ) مى گويد:(48)
((هنگامى كه در نجف اشرف به درس و بحث اشتغال داشتم يكى از روزها مرحوم قاضى به من برخورد كرد و بدون مقدمه گفت : اگر طالب دنيايى ، نماز شب و اگر طالب آخرتى ، نماز شب ! همين ديدار و گفت و گوى كوتاه منشاء آشنايى من با استاد شد و به قول حافظ شيرازى :
دولت آن است كه بى خون دل آيد به كنار.))

علامه مى فرمايد:
((قبل از آن كه به محضر وى بار يابم ، خود را از كتب فلسفى و آثار معقول بى نياز مى ديدم و پيش خود مى گفتم : اگر مرحوم ملاصدرا هم بيايد، مطلبى فوق آن چه من فهميده ام ، عرضه نخواهد كرد، ولى پس از بهره مند شدن از فيوضات ربانى اين استاد بزرگوار يك باره احساس كردم كه گويا تاكنون از حكمت و فلسفه چيزى عايدم نشده و از اسفار حتى يك كلمه هم نفهميده ام !))

يك ساعت به خود بپرداز!

علامه آيت الله حسن حسن زاده ى آملى - از شاگردان مشهور علامه طباطبايى - نوشته است (49):
((در شب پنج شنبه 21 رجب المرجب 1387 ه .ق از محضر مبارك علامه طباطبايى با تنى چند از افاضل دوستان استفاده مى كرديم ، در حاشيه جلسه ى درس سخن از استادش مرحوم آقاى قاضى و اساتيد و شاگردان او به ميان آمد، از آن جمله فرمودند)):
((آن مرحوم اساتيد بسيار ديده است و چند نفر را نام بردند تا اين كه فرمودند پدر او مرحوم حاج ميرزا حسين قاضى تفسير سوره ى فاتحه و سوره ى انعام نوشته و من ديدم ، ولى اكنون نمى دانم كى دارد و در دست كيست !))
((و فرمودند)):
((حاج ميرزا حسين قاضى از شاگردان مرحوم ميرزاى شيرازى بود و چون از نزد ميرزا خواست خداحافظى كند و به تبريز برود، مرحوم ميرزا به او گفت ، حالا كه مى روى شب و روز يك ساعت به خود بپرداز. بعد از چندى كه مرحوم ميرزا از ديگران درباره ى مرحوم حاج ميرزا حسين قاضى حال پرسيد. در جواب گفتند، آقا آن يك ساعت تبديل به بيست و چهار ساعت شده كه همواره در مراقبت و حضور و عزلت است ، اما عزلتى كه )):
((هرگز ميان حاضر و غايب شنيده اى من در ميان جمع و دلم جاى ديگر است ))

((در اين واقعه ى شيرين و دلنشين هم بايد از تاءثير نفسانى ميرزاى شيرازى سخن گفت و هم از قابليت مرحوم ميرزا حسين قاضى كه هم فاعل در فاعليت تام بوده و هم قابل در قابليت ، تاءثير نفوس كامل در نفوس ‍ مستعده اين چنين است !))

محمدابراهیم نامدار
09-10-2013, 04:08 PM
خويشتن دارى

خود ساخته

استاد موسوى همدانى ، خاطره ى خود را از اين بزرگ مرد اخلاقى معاصر چنين بازگو مى كند(50):
((هيچ به ياد ندارم در طول بيست و چند سال معاشرتم با ايشان ، براى طلبه اى كه وارد مى شد، تمام قامت بلند نشوند و نيز مراقبتى كه ايشان از زبان خود داشتند، در همه ى اين مدت يك كلمه غيبت از ايشان نشنيدم .))

آيت الله ابراهيم امينى نوشته است (51): ((هيچ گاه نديدم كه به خود ببالد و از خويشتن تمجيد كند، در تعليم و تربيت بخل نداشت ... از عبارت پردازى خوشش نمى آمد، به كثرت و قلت شاگردان خود چندان توجهى نداشت ، گاهى حتى براى دو سه نفر هم درس مى گفت ، غير طلاب را نيز از كسب فيض محروم نمى كرد از داخل و خارج كشور نامه هاى فراوانى خدمت ايشان مى رسيد كه پرسش علمى و دينى داشتند، جواب نامه ها را با خط خودش مى نوشت و مى فرستاد، علاوه بر درس هاى رسمى ، جلسه ى اخلاق و سير و سلوكى داشت كه بعضى علاقه مندان در آن شركت داشتند و كسب فيض مى نمودند... داستان هاى جالب علمى و اخلاقى فراوانى بياد داشت كه با بيان آنها مجلس را صفا و نورانيت مى داد.))

مراقبت

آيت الله حسن زاده ى آملى از طهارت شاگردانى چون خود مى گويد، به نغز دريابيم وضع استاد را(52):
((ما برنامه مان اين بود كه در محضر مقدس اساتيدمان بى وضو حاضر نمى شديم ، يك بار پيش نيامد كه در محضر جناب آقاى شيخ اسد الله يزدى يا آقاى الهى قمشه اى يا آقاى طباطبايى (رضوان الله تعالى عليهم اجمعين ) بى وضو بوده باشيم ، خيلى اين جهت را مواظب بوديم ؛ حالا اگر اين مراقبت و مواظبت را بالا برديم ، در نظام هستى در پيشگاه حقيقت علم كه يك پارچه طهارت است ، حسن مطلق است ، بايد طاهر بوده باشم ، اگر اين طهارت را دنبال كنيم )):

يك صبح به اخلاص بيا در بر ما

گر كام تو بر نيامد آن گه گله كن !

ان هذا القرآن يهدى للتى هى اءقوم (53)
{بى گمان اين قرآن بى آيينى كه استوارتر است ، راه مى نماياند} و تا طهارت پيش نيامده ، ممكن است اصطلاحاتى را بياموزد و جمع كند، اما آن علمى كه العلم نور يقذفه براى او حاصل نمى شود.))
((علامه طباطبايى در مراقبتش اهتمام داشت ، برادر بزرگوارش جناب آيت الله آقا محمد حسن طباطبايى نيز كه بزرگ مردى بود، در مراقبتش ‍ بسيار شديد و عجيب كشيك نفس مى كشيد.))
((اين وظيفه هر فرد مسلمان است ، هر فرد آگاه و بيدار است كه كشيك نفس بكشد، و مراقب نفس خودش باشد، چون در مسير ارتقا است .))

محمدابراهیم نامدار
09-10-2013, 04:11 PM
هدفگيرى دقيق

يكى از شاگردان خصوصى علامه درباره ى لحظه هاى آخر عمرش ‍ مى گويد(54): ((از ايشان پرسيدم چه كنم تا در نماز به ياد خدا باشم و حضور قلب داشته باشم ؟ براى شنيدن بيانات استاد، گوشم را نزديك دهانش بردم ، چند بار فرمود)):
((توجه ، مراقبه ، توجه ، مراقبه ، بياد خدا باش و خدا را فراموش ‍ نكن !))
يكى از شاگردان نقل مى كند(55): ((در بين راه كه علامه را مى ديدم ، مشاهده مى كردم كه ذكر خدا بر لب داشت ، به نوافل خيلى مقيد بود، حتى گاهى ديده مى شد كه در بين راه مشغول خواندن نمازهاى نافله است ، شب هاى مبارك ماه رمضان تا صبح بيدار بود، مقدارى مطالعه مى كرد و بقيه را به دعا و قرائت قرآن و نماز و اذكار مشغول بود.))
آشناى ديگرى به خاطر مى آورد(56):
((علامه مقيد بود كه شب هاى رمضان دعاى سحر را با افراد خانواده بخوانند و پيش از فرا رسيدن ماه رمضان از همسايه ها اجازه مى گرفتند كه اگر براى سحر خواب ماندند، آنها را بيدار كند.))

حسابرسى روزانه

آيت الله حسن زاده ى آملى نقل مى كند (57):
همواره اهتمامش بر اين بود و مى گفت در شب و روز زمانى را براى حسابرسى خود قرار بدهيد و ببينيد كه اين بيست و چهار ساعت چگونه بر شما گذشته ، اهل محاسبه باشيد، همان طور كه يك بازرگان ، يك كاسب ، دخل و خرج خود و صادرات و وارداتش را حساب مى كند، شما ببينيد در اين شب و روز كه بر شما گذشت چه چيزى اندوخته ايد، چه گفته ايد، يك يك رفتار و گفتارتان را حساب برسيد، از نادرستى ها استغفار كنيد و سعى كنيد تكرار نشود و براى آن چه شايسته و صالح و به فرمان حاكم عقل بود خدا را شاكر باشيد، تا به تدريج براى شما تخلق به اخلاق ربوبى ملكه بشود. و لا تكون كالذين نسوا الله فانساهم انفسهم .

حضرت علامه همواره مراقب نفس خويش بود و از خدا غافل نمى شد و اين امر در صورت و رفتار و حرفشان پيدا بود كه ايشان در پيشگاه ديگرى قرار گرفته ؛ هر چند كه به صورت ظاهر جسمش با ديگران بود، پيدا بود كه در محضر ديگرى نشسته است .

در اين باره مصباح الشريعه مى فرمايد: العارف شخصه مع الخلق و قلبه مع الله عارف بدنش با خلق و دلش با خداست و لا مونس له سوى الله و هو فى رياض قدسه متردد و من لطائف فضله متزود توشه اى آن سويى است ، قلبى كه او دارد در پيشگاه ملكوت عالم آمد و شد دارد. مونسش ملكوت عالم است . چنين كسى مراقبت دارد و انسان بر اثر اين مراقبت يواش يواش به صفات ملكوتى متصف مى شود و بدان خو مى گيرد.

محمدابراهیم نامدار
09-10-2013, 04:13 PM
درس آموزنده

حجت الاسلام موسوى همدانى ، اظهارى مى كند(58):
((از جمله درس هايى كه من از اين بزرگ مرد گرفتم و برايم آموزنده بود، اين بود كه در همه ى لحظات ، مراقب خويش بود و كنترل خود را به دست داشت ، خدا شاهد و گواه است كه در اين مدت 35 سال يك غيبت از او نشنيدم ، يك كلمه در تعريف و تمجيد از خودشان نشنيدم ، در اين باره يكى ايشان عجيب بود و يكى هم امام خمينى (رحمة الله عليه ) كه با آن همه بزرگى و عظمت هيچ گاه از خود نگفتند، تواضع عجيبى داشتند!))

آگاهى و بيدارى

آگاه و همدرد

مجله ى اعتصام در نوشتارى راجع به علامه مى نويسد(59):
((از خصوصيات بارز علامه طباطبايى اين بود كه در همه ى زمينه هاى علمى ، اسلامى ، سياسى و اجتماعى فردى آگاه و آشنا و صاحب درد بود تا آن جا كه وقتى براى افراد، حتى دانشمندان و فضلا سؤ الى پيش مى آمد، به ايشان متوسل مى گرديدند و نظر اين حكيم را به عنوان فردى آگاه و بينا به ارزش هاى مكتبى و مسايل سياسى - اجتماعى جهان اسلام جويا مى شدند.))

((در سال 1348 ه .ش ، همزمان با حملات وحشيانه ى ارتش رژيم صهيونيستى به كشورهاى عربى ، و وقوع جنگ شش روزه ى اعراب و رژيم اشغالگر قدس ، علامه طباطبايى به همراه آيت الله حاج ابوالفضل موسوى زنجانى و استاد شهيد مرتضى مطهرى ضمن اظهار همدردى با مسلمانان مظلوم فلسطين ، با انتشار يك بيانيه از امت مسلمان دعوت نمود تا براى يارى برادران مسلمان و عرب خود كمك هاى لازم را جمع آورى كنند، ايشان براى اين منظور سه شماره حساب در سه بانك تهران باز كردند كه به نام هر سه نفر افتتاح گرديده بود.))

استاد شهيد مرتضى مطهرى ضمن اشاره به اين برنامه طى سخنانى گفته است :(60)
((توجه داشته باشيد اين حساب ها و كمك كردن ها و حساب باز كردن ها به اين نظر نيست كه پول چقدر جمع مى شود، مسلم است همه ى ما ايرانى ها اگر بخواهيم همه پول هاى مان را روى هم بريزيم ، شايد بقدر پول دو تا يهودى كه در آمريكا نشسته اند و پول دنيا را از راه ربا و دزدى مى برند نشوند، ولى حساب اين است كه مسلمان شرط مسلمانيش همدردى است .... همدلى است ....))

محمدابراهیم نامدار
09-10-2013, 04:14 PM
اطاعت از رهبرى

آيت الله ابراهيم امينى ، از او مى گويد كه چگونه آماده براى اطاعت از مرجع زمان خود بود(61):
((در يكى از روزها در محضر حضرت آيت الله العظمى بروجردى بوديم و حضرت علامه نيز در آن جا تشريف داشتند كه ناگهان خبر دادند آقاى آرشه تونگ ، دبير كل كنگره ى جهانى مبارزه با مواد الكلى ، قصد شرفيابى دارند، چند لحظه اى كه گذشت پس از اذان ورود، دبير به معيت دكتر مير سپاسى وارد شدند و پس از گفت و گو پيرامون علل تحريم الكل ، آقاى تونگ از محضر آيت الله العظمى بروجردى درخواست كرد كه بسيار مناسب است ، رساله اى پيرامون الكل از نظر اسلام نوشته شود و پس از ترجمه به زبان انگليسى در كنگره به عنوان نظريه ى اسلام درباره ى الكل قرائت و منتشر گردد.))

((در همين لحظه ها بود كه مرحوم آيت الله العظمى بروجردى نگاهى حاكى از عطوفت به مرحوم علامه طباطبايى كرد و درباره ى ايشان خطاب به جمع حاضرين ، چنين گفتند: آقاى سيد محمد حسين طباطبايى تبريزى از علماى بزرگ اسلامند، تفسير پر ارزشى دارند، ايشان مى توانند اين كار را انجام دهند و رساله ى مورد تقاضاى آقايان را بنويسند.))
((علامه طباطبايى فرمايش مرجع تقليد وقت جهان را اجابت كرد و در ظرف چند روز پس از تحقيق و پژوهش در موضوع ياد شده ، رساله اى درباره ى الكل تنظيم كرد و به پيشگاه آيت الله العظمى بروجردى ارسال كرد؛ معظم له نيز آن را به كنگره ى جهانى مبارزه با مواد الكلى كه در آن سال بنا بود در آنكارا - مركز حكومت تركيه - تشكيل گردد فرستاد و رساله ى مذكور به دو زبان چاپ و منتشر شد.))

تلاش هاى سياسى

علامه حسن زاده ى آملى مى نويسد:(62)
((از امورى كه در مورد اين فيلسوف وارسته كمتر به آن پرداخته شده ، بعد مبارزاتى و تلاش هاى سياسى ايشان است و به خاطر نپرداختن به اين موضوع برخى چنين تصور نموده اند كه اين علامه ى ذوفنون به مسايل سياسى - اجتماعى جامعه كارى نداشته و كنج عزلت را برگزيده بود، ولى خاطرات و نكاتى در زندگى وى وجود دارد كه نشان مى دهد معظم له به موازات تلاش هاى علمى و مجاهدت هاى اخلاقى و عرفانى براى رفع گرفتارى هاى مسلمين و دشوارى هايى كه جامعه خصوصا در عصر استبداد رژيم پهلوى به آن مبتلا بوده ، دمى آسوده نبوده است .))

((ايشان قبل از 15 خرداد 1342 ه .ش در تهران مشغول تحصيل و تدريس ‍ بود و وقتى شنيد حضرت آيت الله العظمى امام خمينى (قدس سره ) مبلغين را كه براى ايام محرم به شهرها و روستاها براى تبليغ مى روند، موظف كرد، كه مسايل سياسى - اجتماعى جهان اسلام را به گوش مردم برسانند و آنان را از مصايب مسلمين آگاه كنند، قبل از آن كه براى برنامه هاى تبليغى و ارشادى روانه زادگاه خود - آمل - بشود از تهران به قم رفته و به محضر امام خمينى (قدس سره ) شرفياب گرديد و به ايشان عرض ‍ كرد)):
((بنده هم مانند ديگران در خدمتم و شما نيز ان شاء الله در اهدافتان موفق خواهيد شد و همه با هم دست به دست هم مى دهيم و ان شاء الله تعالى كشور را از دست فاسقان و فاجران نجات داده و دين خدا را پياده مى كنيم .))

محمدابراهیم نامدار
09-10-2013, 04:15 PM
ذوق و هنر

روح لطيف

استاد حسن زاده ى آملى ، درباره ظرايف ذهنى لطايف روحى علامه مى گويد(63):
((علامه طباطبايى (رضوان الله تعالى عليه )، در علوم عقلى و نقلى مجتهد بود، او در حكمت متعاليه مجتهد بود، در فقه و اصول مجتهد بود، در علم و ادب صاحب قلم بود، نويسنده بود، هم به عربى محكم و متين مى نوشت و هم به فارسى شيوا و رسا، و نيز يكى از موهبت هاى الهى را كه دارا بود، صاحب طبع بسيار لطيفى بود كه مى بايستى جناب ايشان را در عداد شعراى مفلق (ذوقى )، ماهر و فنان نام برد؛ و چون طبع ، لطيف باشد، روح لطيف باشد، فكر شريف باشد، همان طورى كه در نظمش و نثرش ‍ نازك كارى ها و لطايفى به كار مى برد، در ديگر آثار وجودى خودش هم نازك كارى هاى خاصى داشت .))

نقاشى و خط شكسته

خط نستعليق و شكسته ى ايشان بسيار زيبا بود، و گرچه در اواخر عمر به دليل بيمارى اعصاب و رعشه ى دست ، خط آن استحكام سابق را از دست داده بود، ولى همچنان تناسب خط حكايت از استادى در اين فن را داشت .

آيت الله سيد محمد حسينى همدانى نجفى ، اظهار مى كنند(64):
((مرحوم علامه طباطبايى ، حدود يك سال زودتر از من به نجف رفته بودند، من با ايشان رفاقت و دوستى نزديك داشتم و آن مرحوم نسبت به من محبت فراوان داشتند؛ حجره ى من زياد تشريف مى آوردند. آن زمان من در مدرسه ى قوام حجره داشتم ، مرحوم علامه طباطبايى ، بسيار خوش خط بودند، روزى در همين حجره ى مدرسه ى قوام به من فرمودند)):
((برويم داخل حياط!))

((در خدمت ايشان رفتيم ، داخل حياط آفتاب بود. آن جا ايشان دو تا از سياه مشق هاى خود را به من نشان دادند و از مقايسه ى تعداد رعشه هاى موجود در آن ، سياه . مشقى را كه در تابستان نوشته بودند، از سياه مشقى كه در زمستان نوشته بودند تميز دادند.))
بنابه گفته ى نجمة السادات طباطبايى (دختر علامه )(65) ايشان از همان دوران كودكى به نقاشى خيلى علاقه داشت و خودشان تعريف كرده بودند كه تمام پول و وقت خود را در اين سنين ، صرف خريد كاغذ و نقاشى بر روى آن مى كردند.

محمدابراهیم نامدار
09-10-2013, 04:18 PM
غزل خوانى

علامه ى استاد داراى روحى لطيف ، و ذوقى عالى ، و لطافتى خاص بودند؛ در اشعار عرب به شعرهاى ابن فارض بخصوص به نظم السلوك آن كه معروف به تائيه كبرى است علاقه مند بودند. و در اشعار فارسى ديوان خواجه حافظ شيرازى را مى ستودند؛ و از اشعار عرفانى و فارسى و عربى ، گه گاهى براى دوستان غزلى آرام آرام مى خواندند.

ايشان داراى قريحه ى شعر بوده و غزل هاى عرفانى جذاب كه تؤ ام با وجد و حال و سراسر عشق و اشتياق است مى سروده اند؛ و ما براى نمونه يك غزل از او را در اينجا مى آوريم (66):


مهر خوبان دل و دين از همه بى پروا برد
رخ شطرنج نبرد آنچه رخ زيبا برد



تو مپندار كه مجنون سر خود مجنون گشت
از سمك تا به سهايش ‍ كشش ليلا برد

من به سرچشمه ى خورشيد نه خود بردم راه
ذره اى بودم و مهر تو مرا بالا برد



من خس بى سر و پايم كه به سيل افتادم
او كه مى رفت مرا هم به دل دريا برد

جام صهباز كجا بود مگر دست كه بود
كه درين بزم بگرديد و دل شيدا برد

خم ابروى تو بود و كف مينوى تو بود
كه به يك جلوه ز من نام و نشان يك جا برد

خودت آموختيم مهر و خودت سوختيم
با بر افروخته رويى كه قرار از ما برد

همه ياران به سر راه تو بوديم ولى
خم ابروى تو مرا ديد و زمن يغما برد

همه دل باخته بوديم و هراسان كه غمت
همه را پشت سر انداخت ، مرا تنها برد

محمدابراهیم نامدار
09-10-2013, 04:20 PM
هنر عشق

غزلى از استاد علامه طباطبايى كه خود، پر از دقايق و ظرايف لطيف است و خبر از روحى عارف ، طهارت يافته و عمق بين دارد(67)



همى گويم و گفته ام بارها
بود كيش من ، مهر دلدارها

پرستش به مستى است در كيش مهر
برونند زين جرگه هشيارها

به شادى و آسايش و خواب و خور
ندارند كارى ، دل افكارها

به جز اشك چشم و به جز داغ دل
نباشد، به دست گرفتارها

كشيدند در كوه دلدارگان
ميان دل و كام ، ديوارها

چه فرايادها، مرده در كوه ها
چه حلاج ها، رفته بر مردارها

چه دار جهان جز دل و مهر يار
مگر توده هايى ز پندارها

ولى راد مردان و وارستاگان
نه يازند هرگز به مرادها

مهين مهر ورزان ، كه آزاده اند
بريزند از دام جان ، تارها

به خون خود آغشته و رفته اند
چه گل هاى رنگين به جوبارها

بهاران كه شاباش ريزد سپهر
به دامان گلشن ، ز رگبارها

كشد رخت ، سبزه به هامون و دشت
زند بارگه گل به گلزارها

نگارش دهد گلبن جويبارها
در آيينه ى آب ، رخسارها

رود شاخ گل در بر نيلوفر
بر قصد به صد ناز، گلنارها

درد پرده ى غنچه را باد بام
هزار آورد نغز گفتارها

به آواى ناى و به آهنگ چنگ
خروشد ز سرو و سمن ، تارها

به ياد خم ابروى گلرخان
بكش جام ، در بزم ميخوارها

گره را ز راز جهان ، بازكن
كه آسان كند باده ، دشوارها

جز افسون و افسانه نبود جهان
كه بستند چشم خشايارها

به اندوه آينده خود را مباز
كه آينده ، خوابيست چون پارها

فريب جهان را مخور زينهار
كه در پاى اين گل ، بود خارها

پياپى بكش جام و سرگرم باش
به هل ، گر بگيرند، بيكارها


جاذبه ى شعر

مهندس عبدالباقى ، در اين باره مى گويد(68):
((استاد خود شعر مى گفت و به لسان الغيب حافظ شيرازى و مولوى ، عطار، سنايى و ديگران علاقه داشت ، اما حافظ در نزد او چيز ديگرى بود، نه فقط به خاطر شعر بلند و فاخرش ، بلكه به خاطر معانى قرآنى و حضور خداوند و مسايل اسلامى در ادبيات ديوان حافظ و گاه مى شد كه با عده اى ساعت هاى متمادى مى نشست و درباره ى يك بيت حافظ، بحث و تحليل مى كرد.))

محمدابراهیم نامدار
09-11-2013, 01:16 PM
ورزش

پياده روى

نزديكى مى گويد(69):
((استاد پياده روى را دوست داشت ، غالبا پياده به جلسات سيار مى رفت و در بين راه نيز به سؤ ال هاى علمى پاسخ مى داد.))
دكتر احمد احمدى ، در مورد عادت علامه به پياده روى اظهار مى كند(70):
((گاهى شب ها اين بزرگوار چند كيلومتر راه را با همان بدن مرتعش و ناتوان و ضعيف مى پيمودند، براى اين كه در جلسات خصوصى دوستان حضور پيدا كنند و مطالب علمى را القا نمايند و ساعت هاى متوالى و طولانى جلسه طول مى كشيد و پياده هم اين راه را طى مى كرد، اين دلبستگى او را نشان مى داد.))

تير اندازى

فرزند ارشد علامه ، از ظرفيت انسانى پدرى مى گويد كه عدالت را و صميميت را در مرزهاى ولايت بر طبيعت پيش برده است (71):
((يادم هست كه در سن دوازده سالگى همه روزه مرا به صحرا برده و تير اندازى را به من آموزش مى دادند و در ضمن آن توصيه مى كردند كه )):
((شكار كردن را ياد بگير، ولى به كار نبر، كه شكار و كشتن يك جاندار گناه است !))
((گفتم : پس شكار براى چه خوب است ؟ گفتند:))
((در صورتى مى تواند مجاز باشد كه انسان با يك ضرورت واقعى كه جنبه ى حياتى دارد، مواجه باشد والا ممنوع است .))
((سپس ادامه دادند)):
((من هرگز از تو راضى نخواهم بود، اگر يك جاندار را بكشى !))
((ايشان خيلى خير خواه ، بشر دوست ، مفيد و بى اذيت بودند و من هميشه در زندگى مديون تربيت هاى ايشان هستم .))

سواركاران لايق

فرزند ارشد علامه باز مى گويد(72):
((... علامه و مرحوم مادرم هر دو سواركاران لايقى بودند و بهترين نمونه هاى آن را در سفرهاى بين روستايى كه گاهى براى ديد و بازديد و ميهمانى بين خويشان كه ساكن املاك مجاور بودند تربيت داده مى شد، مى توانستيم مشاهده كنيم . خود علامه به روش هاى ورزشى و دفاعى علاقه ى وافر داشت و لذا براى خودش اسلحه ى كمرى و تفنگ برنو تهيه كرده بود و بعدها مرا براى آموزش تيراندازى به صحرا مى برد و آموزش ‍ نظامى و تيراندازى مى داد، در پياده روى و در انواع شنا يدى طويل داشت ، در هيچ كارى از خستگى خبرى نبود، هميشه خوش اخلاق ، برخورد آرام و منطقى ، هشيارى و بيدارى فوق العاده ، تشخيص بهترين ها و خصوصا توجه دايم به ذات احديت را به همراه داشت .))

محمدابراهیم نامدار
09-11-2013, 01:18 PM
بخش دوم : اخلاق آسمانى

انسان وارسته

مرحوم استاد محمد تقى جعفرى ، خاطره اى بس جذاب از سادگى ، دل به دنيا نبستن و فروتنى را به ياد مى آورد(73)
((در يكى از سال هاى اخير كه به قم مشرف شده بودم ، به قصد ديدار ايشان (علامه ) به منزلشان رفتم ، در خانه را زدم ، پير مردى در را باز كرد، گفتم : آقا تشريف دارند؟ گفتند: بله ، گفتم : به ايشان عرض كنيد اگر حالشان مساعد باشد به خدمتشان برسم . آن شخص رفت و برگشت و در يك اطاق را باز كرد، من وارد شدم ، اطاق فرش نداشت ، همان جا نشستم ، مرحوم علامه آمدند و پس از سلام و احوالپرسى گفتند)):
((چون در حال تشرف به آستان قدس رضوى هستيم ، لذا فرش هاى اطاق را جمع كرده ايم .))
اين مطلب را گفتند و سپس فرمودند:
((بروم يك قاليچه بياورم و بيندازم كف اطاق تا بنشينيم .))
و خواستند بروند كه من با نرمى دستشان را گرفتم و گفتم : هيچ احتياجى به قاليچه نيست و عبا را از دوش خود برداشتم و پهن كردم و گفتم : بفرماييد روى عبا هم مى توانيم بنشينيم . اين انسان وارسته با يك قيافه ى ملكوتى كه هرگز از ياد نمى برم فرمود:
((در اين موقع عمرم درس آموزنده اى به من تعليم دادى !))
((من عرض كردم : اين جمله ى هشدار دهنده ى جنابعالى بسيار آموزنده تر و سازنده تر از آن بود كه من عرض كردم و سپس نشستيم و لحظاتى به گفت و گو پرداختيم كه هرگز عظمت آن لحظات را فراموش نخواهم كرد. پس از آن ملاقات ، ديگر به ديدار ايشان نايل نشدم ، رحمة الله عليه .))

مروت و مردانگى

جوانمردى انسان هاى وارسته در زمان مواجهه شان با فرو افتادگان امروز و اجهاف كنندگان ديروز، به بهترين نحو خود را نشان مى دهد. آيت الله ابراهيم امينى مى گويد.(74)
((يكى از ناشران كه كتاب هاى علامه را چاپ مى كرد با ايشان رفتار خوبى نداشت ، رفته رفته وضع و برنامه ى كارى وى به هم خورد و به حالت ورشكست در آمد، يكى از دوستان به علامه گفت كه آقا ايشان تا حالا با شما اين طور رفتار كرده ، اين كتاب را بدهيد يك كس ديگرى چاپ كند، ايشان فرمود كه :))
((اين آقا الان خيلى غرق شده و من حاضر نيستم در اين زمان ، يكم لگدى به او بزنم !))

محمدابراهیم نامدار
09-11-2013, 01:20 PM
زهد واقعى

استاد جوادى آملى ، از توليد فكرى علامه در دوران سخت استيلاى بيگانه مى گويد. راست است كه صلابت ايمان در سختى خود را نشان مى دهد(75 ):
((يكى از معصومين مى فرمايد: خدا زهد را در دو جمله بيان كرده است ، يكى اين كه وقتى چيزى از دست مى دهيد غمگين مباشيد و ديگر اين كه وقتى چيزى به شما رسيد، فرحناك و مسرور نشويد. ما اين معنا را در تمام مدتى كه محضر ايشان بوديم از مرحوم علامه ديديم . ايشان گاهى اوقات كه صحبت مى كردند از ساليان سختى كه در حمله متفقين در تبريز بودند و هيچ آرامشى نداشتند، ياد مى آوردند و مى گفتند:))
((ساليانى بر من گذشت كه هيچ آرامشى نداشتم !))
((اما ما مى دانيم كه ايشان بسيارى از رساله هاى عميق فلسفى را در همان زمان ناآرامى آذربايجان نوشته اند و اگر چه ايشان از آرامش ظاهرى محروم بود، با اين وجود خوفى به دل راه نمى داد.))

حق شناسى

سرانجام اين زن فداكار (همسر علامه طباطبايى ) در بستر الم و بيمارى افتاد و حدود يك ماه در اين حالت مشقت زا بسر برد، وقتى علامه ديد همسرش ‍ مريض شده ، اصلا اجازه نمى داد وى از بسترش بلند شود و كارى انجام دهد و در اين مدت ، لحظه اى از كنار همسرش جدا نشد، تمام كارهايش را تعطيل كرد، و به مراقبت او پرداخت .
اما بعد از چندى همسر فداكار دار فانى را وداع گفت . اين رخداد تاءثير عميقى در روح و روان علامه گذاشت ، زيرا مهر و محبت اين زن باوفا همچون شير و شكر با ايشان در آميخته بود و زندگانى خوشى كه بر اساس ‍ وفا و صفا بنيان نهاده شده بود، به هم ريخت . وقتى يكى از شاگردانش به خاطر اين فاجعه ى مؤ لمه پيام تسليتى براى استادش فرستاد، ايشان در پاسخ تسليتى كه براى وى فرستاده بود، با آن كه چندين بار حمد خدا را بجا آورده و جملات الحمدلله و لله الحمد تكرار كرده ، نوشته اند:
((با رفتن او براى هميشه خط بطلانى به زندگانى خوش و آرامى كه داشتيم ، كشيده شد.))
بارى اين بانوى فداكار در جوار بارگاه حضرت معصومه (س ) در قبرستان مرحوم آيت الله حائرى يزدى در قسمت الحاقى دست چپ در يكى از بقعه هاى خانوادگى دفن شدند(76) و علامه طباطبايى تا سه چهار سال پس از فوتش هر روز سر قبرش مى رفتند و بعد از آن هم كه فرصت كمترى داشتند، به طور مرتب دو روز در هفته ، يعنى دوشنبه ها و پنج شنبه ها، بر سر مزارش حاضر مى شدند و امكان نداشت اين برنامه را ترك كنند، و مى گفتند:
((بنده ى خدا مى بايستى حق شناس باشد؛ اگر آدام حق مردم را نتواند ادا كند، حق خدا را هم نمى تواند ادا نمايد(77).))
يكى از شاگردان برجسته و محترمش ، آيت الله شيخ يحيى انصارى ، مى گفت (78): ((وقتى همسر علامه مرحوم گرديد، ايشان پولى را به من داد تا به كسى بدهم كه تا يك سال هر شب جمعه براى آن مرحوم در حرم مطهر، زيارت حضرت فاطمه ى معصومه سلام الله عليها بخواند.))

محمدابراهیم نامدار
09-11-2013, 01:22 PM
به ياد همه فداكارى

آيت الله ابراهيم امينى ، نقل مى كند(79)
((زندگى خانوادگى او بسيار با صفا و صميميت بود، در فوت همسرش ‍ برخلاف انتظار ما بسيار اشك مى ريخت و محزون و متاءثر بود، روزى به ايشان عرض كردم : ما صبر و بردبارى و تحمل مصايب را بايد از شما بياموزيم ، چرا اين چنين متاءثر هستيد؟))
((در جواب فرمود)):
((آقاى امينى مرگ حق است ، همه بايد بميريم ! من براى مرگ همسرم گريه نمى كنم ، گريه ى من از صفا و كدبانوگرى و محبت هاى خانم است ، من زندگى پرفراز و نشيبى داشته ام ، در نجف اشرف با سختى هايى مواجه مى شدم ، من از حوايج زندگى و چگونگى اداره ى آن بى اطلاع بودم ، اداره ى زندگى به عهده ى خانم بود.))
((در طول مدت زندگى ما، هيچ گاه نشد كه خانم كارى بكند كه من حداقل در دلم بگويم ، كاش اين كار را نمى كرد يا كارى را ترك كند كه من بگويم كاش اين عمل را انجام داده بود!))
((در تمام دوران زندگى هيچ گاه به من نگفت ، چرا فلان عمل را انجام دادى ؟ يا چرا ترك كردى ؟ مثلا شما مى دانيد كه كار من در منزل است و هميشه مشغول نوشتن يا مطالعه هستم ، معلوم است كه خسته مى شوم و احتياج به استراحت و تجديد نيرو دارم . خانم به اين موضوع توجه داشت ، سماور ما هميشه روشن بود و چاى درست ، هر ساعت يك فنجان چاى مى ريخت و مى آورد و در اطاق كار من مى گذاشت و دوباره دنبال كارش ‍ مى رفت تا ساعت ديگر... من اين همه محبت و صفا را چگونه مى توانم فراموش كنم ؟!))

بهترين ساعت هاى عمرم !

نجمة السادات ، درباره ى خانواده دارى او مى گويد، درباره مردى كه حق خانواده را به درستى پاس مى داشت (80):
((پدرم هميشه از مادرم به نيكى ياد مى كردند و مى گفتند)):
((اين زن بود كه مرا به اين جا رسانيد، او شريك من بوده و هر چه كتاب نوشته ام ، نصفش مال اين خانم است .))
((ايشان در برنامه ى روزانه ى خود اوقات و ساعت هايى را به خانواده شان اختصاص مى دادند، بعد از هفت ساعت كار بعد از ظهر تا شب را مى گفتند كه )):
((ديگر جلسه خصوصى است ، بياييد بنشينيد حرف بزنيم .))
((مى گفتند)):
((اين ساعت ها بهترين اوقات من است و همه ى ناراحتى هايم را بر طرف مى كند.))
((و با وجود حجم زياد كارهايشان اين گونه نبود كه از خانواده غافل شوند، به همسر و فرزندانشان اهميت خاصى مى دادند، با وجود آن همه كار، به ميهمان خيلى علاقه مند بودند و وقتى ميهمانى مى رسيد سعى مى كردند، به مادرم كمك كند، اگر چه مادرم اجازه نمى دادند كه پدرم كارى كند، به طور كلى صاحب اختيار خانه و امور آن را، مادرم مى دانستند، مادرم به كارهاى درسى ما و رفت و آمدهايمان رسيدگى مى كرد و همه مسايل را كنترل مى كرد و به قدرى با هدايت ، عمل مى كرد كه پدرم با فراغت خاطر به تمام امور علمى خود مى پرداختند.))

محمدابراهیم نامدار
09-11-2013, 01:28 PM
تاثير ارتباط با خداوند

استاد امجدى ، از تاءثير شخصيت روحانى او سخن مى گويد(81):
((كسانى كه در درس ايشان حضور مى يافتند به اندازه ى توانشان توسط استاد راهنمايى مى شدند. انسان وقتى به حضور علامه طباطبايى مشرف مى شد، گويا در محضر پيامبر نشسته است ، آن قدر از نظر اخلاق و رفتار و برخورد رعايت امور را مى كرد! اهل مزاح و شوخى بود، ولى هيچ گاه كلمه اى خارج از ادب و نزاكت از دهانشان خارج نمى شد، عجيب اين كه مخالف و موافق در برابر ايشان تعظيم مى نمودند و اين جز به خاطر ارتباط عميق ايشان با خداى متعال نبود و همه ى اين بركات از مراقبت و توجه او به پروردگار سرچشمه مى گرفت .))

در اوج آرامش

يكى از شاگردانش از روحيه ى آرام معلمى مى گويد، كه باب بحث و فحص ‍ علمى را با حسن خلقش باز مى كند(82):
((چون علاقه ى مفرطى به مطالعات فلسفى داشتم ، جهت يك دوره مطالعات فلسفى تصميم به عزيمت به خارج گرفتم ، در سال 1330 ه .ش ‍ مقدمات مسافرتم را فراهم كردم ، در همان وقت علامه طباطبايى در قم تازه كوششى را براى بحث هاى فلسفى آغاز كرده بودند، اما من از روى دلسردى كه داشتم حتى آن قدر انگيزه نداشتم كه با ايشان هم تماس بگيرم ، شايد اين استاد جديد بتواند دردى از ما دوا بكند، زيرا اساتيدى بس معروفتر با عناوينى پر طمطراق تر آمده بودند و من به درس آنها رفته بودم ، اما چيزى كه به دل بنشيند، به دستم نيامده بود.))

((يكى از دوستان (شهيد مطهرى ) اصرار كرد كه فلانى بد نيست كه يكى دو جلسه با اين استاد در تماس باشى ، چون من در همان موقع بحث هايى را كه مخصوصا مربوط به بحث هاى فلسفى ميان شرق و غرب بود و در حدود كتاب هايى كه به فارسى يا عربى يا احيانا انگليسى در اين جا به دست مى آمد، براى خودم به صورت مطالعه آغاز كرده بودم ، مخصوصا بحث هاى مربوط به ماترياليسم ديالكتيك و مطالبى در اين زمينه ، او گفت : اتفاقا ايشان هم يك بحث اين جورى را آغاز كرده اند و بد نيست كه يك تماس بگيرى !))

((من به يك جلسه ى ايشان كه درسى غير فلسفى داشتند، به صورت مستمع آزاد رفتم و در كنارى نشسته و گوش كردم و در آن بحثى كه ايشان در آن روز داشتند، اشكال به نظرم رسيد. (به طور) سنتى ، سؤ الاتى مطرح شد، ولى من سؤ ال خود را طرح نكردم ، بعد از تمام شدن جلسه و لطف شخصى دوستم (شهيد مطهرى ) كه به بنده داشتند، قرار شد با هم برويم به جايى كه استاد عازم آن جا بود، در راه به استاد گفتم به نظر من اين اشكال نسبت به فلان مطلبى كه فرموديد رسيد و قرار شد اشكال را توضيح دهم ، وقتى بيان مى كردم ، اين استاد چنان گوش مى داد كه گويى اصلا مطلب را تا حالا نشنيده ، اين طور با دقت گوش مى داد و صبر كرد تا حرف من تمام شد، بعد هم چند لحظه اى درنگ كرد، گويى درباره ى سخن من مى انديشيد، آن وقت خيلى آرام و متين در چند جمله پاسخ گفت ؛ دوباره به پاسخ ايشان در نظرم اشكال آمد و آن را مطرح كردم ، مجددا با چنان آرامش و طماءنينه اى ، اشكال مرا گوش دادند و بعد از چند لحظه درنگ ، آن وقت پاسخ دادند؛ باز در پاسخ ايشان اشكالى را طرح كردم ؛ باز با همان روش بدون اين كه هيچ تندى ، تعصب و خود خواهى از ايشان بروز كند، پاسخ گفت تا رسيديم به مقصد و مطالب به دليل به مقصد رسيدن قطع شد.))

محمدابراهیم نامدار
09-11-2013, 01:29 PM
((اما اين برخورد بر روى من يك اثر گذاشت و آن اين بود كه با اين استاد مى شود كار كرد، چون برخلاف ديگران بود كه تا به حال با آن ها برخورد كرده بودم كه اگر من مطلبى را حتى به دليل خامى با خشونت و صداى بلند مطرح مى كردم ، آنها خام تر از من صدايشان را چند برابر بلندتر مى كردند، با اين كه آنها استاد و مربى بودند و مى بايست مرا از اين راه در بياورند و به راه صحيح بحث و كاوش وارد كنند.))
((اما ايشان هرگز اين كار را نكرد، چنان با حوصله و طماءنينه و متانت فكرى و اخلاقى برخورد كرد كه اين متانت در من اثر گذاشت و سبب شد كه برنامه ى رفتن به خارج را فسخ كنم و چندين سال را با اين استاد سر و كله بزنم و از او استفاده هاى زيادى ببرم .))

سيماى مؤ من

آيت الله حاج سيد حسن مرتضوى لنگرودى به خاطر مى آورد:
((علامه بسيار كم حرف بود و از هيچ كس به بدى ياد نمى كرد، چشمانى نافذ و نگاهى پر معنا داشت ، در عين سادگى و بى آلايشى با ابهت و با وقار بود، خجول بود و شرم حضور داشت ، وقتى تدريس مى كرد نوعا سرشان پايين بود، هيچ گاه براى تدريس بر فراز منبر نرفت ، شاگردان به صورت حلقه اى مى نشستند، ايشان هم بدون اين كه روى پتو و يا دشكى بنشيند، تدريس مى كرد، مانع مى شد از انداختن پتو و دشك ، مى فرمود)):
((اگر همين مقدار جايم بلندتر از شما باشد، نمى توانم حرف بزنم .))
((تنها در جلسه ى خصوصى شب هاى پنج شنبه و جمعه براى ايشان پتو دشكى مى انداختيم ، زيرا هم افراد محدود بودند و هم اين كه در جلسه ابتدا دوستان صحبت مى كردند و ايشان آغازگر سخن نبود.))

روح بلند

آيت الله ناصر مكارم شيرازى ، ((حلم )) علامه را به ياد مى آورد))(83):
((مردى بود بسيار متواضع ، فوق العاده مهربان ، من يادم نمى آيد، يك بار در درس عصبانى شده باشد و يك بار از گل نازك تر به يكى از شاگردانش ‍ گفته باشد، و اگر خشن هم مى گفت ، شاگردان عاشقش به جان مى خريدند، ولى از گل نازك تر هم نمى گفتند!))

اشك افشانى

استاد محمد باقر موسوى همدانى ، نقل مى كند(84):
((وقتى در تفسير قرآن به آيات رحمت يا غضب و يا توبه برمى خورديم ، ايشان دگرگون مى شد و در مواقعى سرشك از ديدگانش جارى مى گرديد و در اين حالت كه به شدت منقلب به نظر مى رسيد، مى كوشيد من متوجه حالتش نشوم .))
((در يكى از روزهاى زمستانى كه زير كرسى نشسته بوديم من تفسير فارسى را مى خواندم و ايشان عربى را، بحث در باب توبه ، رحمت پروردگار و آمرزش گناهان بود، تاءثر ايشان در اين موقع به حدى بود كه نتوانست به گريستن بى صدا اكتفا كند و با صداى بلند شروع كرد به اشك ريختن و گريه كردن و سرش را پشت كرسى كرد و به گريه ادامه داد.))

محمدابراهیم نامدار
09-11-2013, 01:30 PM
رابطه ى استاد و شاگرد

علامه مى فرمودند(85):
((چون به نجف اشرف براى تحصيل مشرف شدم ؛ از نقطه نظر قرابت و خويشاوندى و رحميت گاه گاهى به محضر مرحوم قاضى شرفياب مى شدم ؛ تا يك روز در مدرسه اى ايستاده بودم كه مرحوم قاضى از آن جا عبور مى كردند؛ چون به من رسيدند دست خود را روى شانه من گذاردند و گفتند: اى فرزند! دنيا مى خواهى نماز شب بخوان ؛ و آخرت مى خواهى نماز شب بخوان !))
((اين سخن آن قدر در من اثر كرد كه از آن به بعد تا زمانى كه به ايران مراجعت كردم ، پنج سال تمام در محضر مرحوم قاضى روز و شب به سر مى بردم ؛ و آنى از ادراك فيض ايشان دريغ نمى كردم ؛ و از آن وقتى كه به وطن ماءلوف بازگشتم تا وقت رحلت استاد، پيوسته روابطها برقرار بود و مرحوم قاضى طبق روابط استاد و شاگردى دستوراتى مى دادند و مكاتبات از طرفين برقرار بود.))
علامه مى گفت :
((ما هر چه داريم از مرحوم قاضى داريم .))

چرا دعاى شخصى !

آيت الله علامه حسن زاده ى آملى ، مى نويسد(86):
((وقتى نوشتن رساله ى امامت را به اتمام رساندم ، آن را به حضور شريف استاد علامه طباطبايى ، صاحب تفسير الميزان (رضوان الله تعالى عليه )، ارائه دادم و اظهار داشتم گاه گاهى كه از درس و بحث خسته شديد به عنوان يك جلسه ى استراحت و به تعبير عامه ى مردم ((زنگ تفريح )) اين رساله ى ما را هم ملاحظه بفرماييد، ايشان لطف فرمودند و رساله را از اول تا آخر، كلمه به كلمه خواندند.))
((تا آن كه پس از مدتى فرمودند)):
((از بطن تا خط آن را نگاه كردم و رساله حاضر است !))
((مدت دو ماه به درازا كشيد تا ايشان رساله را مطالعه و بررسى كردند، وقتى به حضورشان رسيدم تا آن را تحويل بگيرم ، به من اعتراض كردند كه در فلان جاى رساله دعاى شخصى در حق خودتان كرده ايد، زيرا من در جايى از آن گفته بودم ، بار خدايا مرا به فهم خطاب محمدى (ص ) اعتلا ده و اين دعا را پس از بيان حديثى و شرح آن آوردم .))

((علت انتقاد علامه اين بود كه چرا در كنار سفره ى الهى ، ديگران را شركت نداده ام و افزود تا آن جايى كه خود را شناخته ام در حق خودم ، دعاى شخصى نكرده ام و البته در اصول كافى از ائمه اطهار عليهم السلام نقل شده كه دعاى شخصى نكنيد و بندگان خدا را هم در كنار سفره ى الهى شركت دهيد، اين تاءديب اخلاقى در من اثر گذاشت .))

محمدابراهیم نامدار
09-11-2013, 01:31 PM
در اوج فروتنى و قدردانى

سيد محمد حسينى تهرانى ، حسن قدرشناسى او نسبت به استادش را به تصوير مى كشد(87):
((مرحوم قاضى (88) از بنى اعمام ايشان بوده اند؛ و در نجف اشرف به تربيت شاگردان الهى و وارستگان و شوريدگان جمال الهى و مشتاقان لقا و زيارت حضرت احديت ، مشغول و در آن خطه ، عالم وحيد و يگانه در اين فن بوده اند؛ به طورى كه ايشان نام استاد را فقط بر او مى بردند؛ و هر وقت استاد به طور اطلاق مى گفتند مراد مرحوم قاضى است ؛ و گويا در مقابل مرحوم قاضى ؛ تمام اساتيد ديگر با وجود آن مقام و عظمت علمى ، كوچك جلوه مى كردند؛ ليكن در مجالس عمومى اگر مثلا سخن از اساتيد ايشان به ميان مى آمد، از فرط احترام نام قاضى را نمى بردند و او را همرديف ساير اساتيد نمى شمردند؛ همچنان كه در مقاله ى مختصر و كوتاهى كه به قلم خود ايشان درباره ى زندگانى ايشان آمده و در مقدمه ى مجموعه مقالات و رسايل ايشان به نام بررسى هاى اسلامى منتشر شده است نامى از مرحوم قاضى در رديف اساتيد به چشم نمى خورد. كما آن كه از شب زنده دارى هاى ايشان و عبادت ها و بيتوته ها در مسجد سهله و كوفه چيزى به چشم نمى خورد؛ و در آن جا مرقوم داشته اند كه )):
((بسيار مى شد (و به ويژه در بهار و تابستان ) كه شب را تا طلوع آفتاب با مطالعه مى گذراندم .))

يك دستور العمل

آنان كه اهل حالند، مى دانند كه براى سلوك بايد مراقبه داشت ، اما مراقبه آن گاه در مسير صحت مى افتد كه طهارت دل حاصل آيد و اين ممكن نيست ، مگر از طريق محاسبه ى نفس تا اخلاق سامان گيرد و فطرت مجال بروز يابد. آيت الله سيد محمد حسن لنگرودى ، از اشرات عميق علامه به اين معنا مى گويد(89):
((علامه اهل مراقبه بود، يك وقت خدمت آن بزرگوار رسيديم كه دستورالعملى به ما بدهد، فرمود)):
((مراقبه و محاسبه ، اين دو حالت را شخص سالك بايد از ابتداى سير و سلوك تا انتها ملتزم باشد))
((در ادامه فرمود)):
((آخر شب ، قبل از خواب ، اعمالى را كه در روز انجام داده ايد بررسى كنيد، هر يك از اعمالتان كه خوب بود، خدا را براى آن حمد و سپاس گوييد و توفيق انجام بهتر آن را در روز بعد از خداوند مساءلت كنيد.
اگر خداى نكرده تقصير و يا خطايى مرتكب شده بوديد، فورا توبه كنيد و تصميم بگيريد كه ديگر آن را انجام ندهيد، اگر ديديد خلاف هاى شما متعدد است ، تصميم بگيريد، فردا آن را كم كنيد.))
((باز فرمود)):
((مراقبه و محاسبه بايد هميشه باشد!))
((حتى در اين اواخر كه نمى توانست درست حرف بزند، يكى از رفقا از ايشان خواسته بود كه توصيه هايى بفرماييد، دوباره فرموده بود)):
((مراقبه ، محاسبه !))

محمدابراهیم نامدار
09-11-2013, 01:33 PM
عواطف سرشار

آيت الله ابراهيم امينى ، از مهرتابان استادى نمونه ياد مى كند(90):
((استاد علامه بسيار با عاطفه و مهربان بود؛ دوستانش را از ياد نمى برد و همواره با آنان در ارتباط بود؛ با شاگردان مخصوصش با مهربانى و عطوفت برخورد مى كرد و انس و الفت مى گرفت و از احوال آنها كه به شهرستان ها منتقل شده بودند، جويا مى شد.))

ادب علامه

اخلاق چيزى تقليدى نيست . اهل فضل واقفند كه اخلاق براى ((بودن )) بايد ريشه اى باشد، از نهاد فرد سرچشمه بگيرد و بدون تظاهر از وجدان برآيد؛ اما ياد افراد نيك و گوش سپردن به حكايت خوبان ، خوب است ، چون ما را آشنا مى سازد با شخصيت الهى انسان و ما را مواجهه مى دهد با فطرت طهارت خواه خود! آيت الله ابراهيم امينى خاطره ى حسن خلق علامه را اين چنين حكايت مى كند(91):
((استاد بزرگوار بسيار مؤ دب بود، به سخنان ديگران خوب گوش مى داد، سخن كسى را قطع نمى كرد و اگر سخن حقى را مى شنيد تصديق مى كرد، از مباحثات جدلى گريزان بود، ولى به سؤ ال ها بدون خودنمايى پاسخ مى داد.))

شيوه ى استادى

علامه سيد محمد حسينى تهرانى ، در اين باره مى گويد(92):
((عشق و علاقه ى ما به ايشان زياد شد؛ و چون مردى ساده و بزرگوار و خليق و با حيا و بى آلايش بودند؛ عينا مانند يك برادر مهربان و رفيق شفيق با ما رفتار مى كردند؛ عصرها در حجره مى آمدند؛ و هر روز يكى دو ساعت را علاوه بر درس رسمى ، براى ما گفت وگوهايى از قرآن مجيد و معارف الهيه داشتند. علاوه بر درس فلسفه يك دوره از هياءت قديم را براى ما درس ‍ دادند؛ و درس تفسير را نيز براى ما شروع كردند.))
((بارى عظمت و ابهت و سكينه و وقار در وجود ايشان استقرار يافته ؛ و درياى علم و دانش چون چشمه ى جوشان فوران مى كرد؛ و پاسخ سؤ ال ها را آرام ، آرام مى دادند؛ و اگر چه بحث و گستاخى ما در بعضى از احيان به حد اعلاى مى رسيد؛ ابدا، ابدا، ايشان از آن خط مشى خود خارج نمى شدند؛ و حتى براى يك دفعه تن صدا از همان صداى معمولى بلندتر نمى شد؛ و آن ادب و متانت و وقار و عظمت پيوسته به جاى خود بود و جام صبر و تحمل لبريز نمى گشت .))

((و گه گاهى از حالات بزرگان و اولياى خدا و مكتب هاى عرفانى براى ما بياناتى داشتند؛ بالاخص از استاد نجف خود در معارف الهيه و اخلاق : مرحوم سيدالعارفين و سندالمتاءلهين آيت الله الوحيد آقاى حاج ميرزا على آقا قاضى (رضوان الله عليه )، براى ما بيان مفصلى داشتند، كه بسيار براى ما دلنشين و دلپسند بود؛ و مجالس ما با ايشان علاوه بر اوقات دروس رسمى ، در شبانه روز گاهى به دو و سه ساعت مى رسيد.))
((شيفتگى و عشق و علاقه ما به حضرت ايشان به حدى رسيد كه براى انس و ملاقات بيشتر، و استفاده و استفاضه ى افزون تر، حجره ى مدرسه را ترك نموده و در قرب منزل ايشان اتاقى اجاره كرديم و بدانجا منتقل شديم ؛ و به طور مدام و مستمر يكى دو ساعت به غروب مانده و بعضى از اوقات تا پاسى از شب گذشته ، ايشان براى ما از مواعظ اخلاقى و عرفانى بياناتى داشتند؛ و در فصل بهار در باغ قلعه كه در قرب منزل بود، مى آمدند و براى ما و يكى دو نفر از رفقاى ديگر از سيره و روش فلاسفه ى الهيه ى اسلاميه و از مسلك علماى اخلاق و سير و سلوك عرفانى عاليقدر، بالاخص از احوال مرحوم آخوند ملا حسينقلى همدانى و شاگردان مبرزش چون آقا سيد احمد كربلايى تهرانى ، و آقاى حاج ميرزا جواد آقاى ملكى تبريزى ؛ و آقا حاج شيخ محمد بهارى ؛ و آقا سيد محمد سعيد حبوبى و از سيره و روش ‍ مرحوم سيد بن طاوس و بحرالعلوم و استاد خود مرحوم قاضى (رضوان الله عليهم اجمعين )، به طور مشروح بياناتى داشتند كه راه گشاى ما در معارف الهيه بود.))

محمدابراهیم نامدار
09-11-2013, 01:34 PM
زلال چون آب

استاد ابراهيم امينى ، درس و مبحث علامه را يك الگوى آموزشى و بسيار مفيد براى حق جويان مى داند(93):
((علامه خيلى آرام و آهسته تدريس مى نمود، از پراكنده گويى اجتناب داشت ، در عوض ، كم گوى و گزيده گو بود و بحث ها را با عباراتى كوتاه ، اما متين و محكم بيان مى كرد، وقتى مى خواست درسى را آغاز كند، نخست موضوع آن را روشن مى كرد و ابعادش را تشريح مى كرد و بعد به استدلال در خصوص آن مى پرداخت و عقيده داشت بسيارى از خطاها و اشتباهات برخى از علما اين بوده كه موضوع بحث را به درستى روشن نكرده اند. حريم مباحث را حفظ كرده و آن ها را با هم ممزوج نمى كرد و عادت نداشت در درسى هاى فلسفى و عرفانى از مثل و شعر و عبارات كشكول گونه براى خوش آمد شاگرد استفاده كند و معتقد بود مطالب برهانى بايد به وسيله ى دليل تفهيم شوند و از اين طريق بايد زمينه ى اذهان را براى پذيرش ‍ مطلب مهيا كرد.))
((اگر حتى مى خواست نظر فردى را رد كند و يا مورد انتقاد قرار دهد، از عبارات ملامت گونه و سرزنش كننده استفاده نمى كرد و در نقل مطالب كاملا دقيق بود و مى كوشيد تمامى مضامين بحث مورد نقد را بيان كرده و در پايان موارد اشكال دار آن را ارزيابى مى كرد و احيانا با استدلال محكم و براهين اصولى آن ها را مردود اعلام مى كرد و اگر عبارت نارسا بود و نياز به تكميل داشت ، به رفع اشكال مبادرت مى كرد.))
((جلسه ى درسى ايشان به نحوى بود كه شاگردى به درس ايشان انتقادى داشت ، با مهربانى و ملاطفت سخن او را گوش مى داد و با كمال احترام او را متقاعد مى كرد.))
((علامه ، از اين كه با صراحت بگويد، نمى دانم ! ابايى نداشت . كرارا اتفاق مى افتاد كه مى گفت بايد اين موضوع را ببينم و يا اين كه لازم است در خصوصى آن فكر كنم ، بعد جواب دهم .))

ادب ميهماندارى

حجت الاسلام محمد على شرعى ، اظهار مى كند(94):
((علامه طباطبايى ابعاد مختلف اخلاق و آداب اسلامى را كاملا رعايت مى كرد، بارها اتفاق افتاد كه وقتى به محضرش رسيدم ، ايشان شخصا برايم چاى آوردند و اين براى من خيلى سنگين بود و هر چه اصرار كردم كه اين كار را انجام ندهند، نمى پذيرفتند و چون اكثر اوقات كسى در منزل نبود و اگر هم بود، يك نفر بود كه براى انجام كارها بيرون مى رفت ، لذا ايشان تنها مى ماند و شخصا اقدام به پذيرايى از ميهمان مى كرد، در هر حدى كه با شاءن و منزلت ميهمان تناسب داشت .))

الگوى حيا

على اكبر حسنى ، به خاطر مى آورد(95):
((علامه طباطبايى الگوى حجب و حيا بود و هرگز به صورت افراد و شاگردان ، چشم نمى دوخت ، نگاهش پايين بود و مشغول درس مى شد، ولى در عين حال آن چنان با ابهت و عظمت بود كه همگى شاگردانش با اخلاص و سكوت محض به درس گوش مى دادند. درس تفسير استاد چنان شلوغ و پر جمعيت بود كه صدايش شنيده نمى شد، اصرار زياد كردند كه مثل همه ى اساتيد به منبر تشريف ببرند، ولى او حاضر نمى شد و فقط در حلقه ى درس مى نشست .))

محمدابراهیم نامدار
09-11-2013, 01:35 PM
مهمترين كار!

انسان ابدى است ، مى آيد، آزمايش مى شود و به تقديرى كه خداوند برايش ‍ رقم زده ، بازگشت مى كند. آيت الله حسن زاده آملى از تعاليم استاد مى گويد (96):
((يكى از كلمات قصار علامه طباطبايى كه مدام بر زبان مى آورد اين جمله بسيار پر معنا و بلند و عميق است )):
((ما كارى مهمتر از خودسازى نداريم !))
((لفظ ابديت را بسيار بر زبان مى آورد و در مجالس و جلسات درس ‍ خويش چه بسا اين عبارت كوتاه ، سنگين و وزين را به شاگردانش القا مى فرمود. تاءكيد علامه بر اين بود كه )):
((هستيم كه هستيم ؛انما تنتقلون من دار الى دار، انسان از بين رفتنى نيست ، باقى و برقرار است ، منتها به يك معنا لباس عوض ‍ مى كند!))

تربيت اعتماد به نفس (97)

((علامه براى آن كه ذهن شاگرد را به تحرك و پويايى وا دارد، در جلسات خود مى فرمود:
به من استاد نگوييد، ما يك عده اى هستيم كه اينجا جمع شده ايم و مى خواهيم حقايق اسلام را بررسى كنيم و با هم كار مى كنيم ؛ من از آقايان خيلى استفاده مى كنم !
تحميل عقيده و تحكم فكر در برخورد با شاگردان نداشت و در مسايل مطروحه نظر خود را مى گفت و بعد خطاب به حاضرين مى فرمود اين موضوعى است كه به ذهن ما رسيده است ، خودتان بررسى كنيد تا ببينيد تا چه اندازه صحت دارد و مورد قبول است از مسايلى كه امكان داشت مطرح كردن آنها تفرقه ايجاد كند و يا احيانا انحراف فكرى را پديد آورد، اجتناب مى كرد و تنها با خواص ، برخى مباحث حساس را در ميان مى گذاشت ، با وجود آن كه از حقانيت عقل دفاع مى كرد، نسبت به حقايق دينى بى مهرى نمى كرد.))

در كنار خانواده

دختر علامه از كانون خانواده اى مى گويد كه در آن نور پدرى و مهر مادرى همه را اعتلا بخشيده اند(98):
((ايشان اگر چه وقت زيادى نداشتند، ولى با اين حال برنامه شان را طورى تنظيم مى كردند كه روزى يك ساعت ، بعد از ظهرها، در كنار اعضاى خانواده باشند. در اين مواقع به قدرى مهربان و صميمى بودند كه آدم باورش نمى شد ايشان فردى با آن همه كار و مشغله هستند.))
((رفتارشان با مادرم بسيار احترام آميز و دوستانه بود، هميشه طورى رفتار مى كردند كه گويى مشتاق ديدار مادرم هستند. ما هرگز بگومگو و اختلافى بين آن دو نديديم . به قدرى نسبت به هم مهربان و فداكار و با گذشت بودند كه ما گمان مى كرديم اينها هرگز با هم اختلافى ندارند (در صورتى كه زندگى مشترك ، به هر حال ، بدون اختلاف نظر نيست ) آنها واقعا مانند دو دوست با هم بودند.))
((پدرم هميشه از گذشت و تحمل مادرم تمجيد مى كرد و مى گفت كه اين زن يازده سال و نيم در نجف تحمل هر سختى را كرده است ، 8 بچه اش را پس از تولد از دست داده و دم نزده بود و در همه اين مدت من مشغول درس خواندن بودم و او تنها در خانه . پدرم هرگز از رفتار خوب خود ذكرى به ميان نمى آوردند و همه خوبى ها را به مادرم نسبت مى دادند. خودشان مى گفتند كه از اول ازدواج هميشه با هم يك رنگ و يك دل بوده ايم .))
((با بچه ها بسيار صميمى بودند، نه تنها با بچه هاى خودشان ، بلكه حتى با بچه هاى من . گاهى ساعات بسيار از وقت گرانبهاى خود را صرف شنيدن حرفهاى ما يا آموختن نقاشى به ما و سرمشق دادن براى تكاليفمان مى كردند.))

محمدابراهیم نامدار
09-11-2013, 01:36 PM
كار در خانه

علامه مايل نبود در خانه كارهاى شخصى او را ديگرى انجام دهد، بر سر آوردن رختخواب هميشه مسابقه بود، دخترش مى گويد(99):
((پدرم سعى مى كرد زودتر از همه اين كار را انجام دهد و مادرم هم سعى مى كرد پيشدستى كند؛ حتى اين اواخر كه بيمار بودند و من به خانه شان مى رفتم با آن حالت بيمارى براى ريختن چاى از جاى خود بر مى خاستند و اگر من مى گفتم : چرا به من نگفتيد كه برايتان چاى بياورم ؟
مى گفتند)):
((نه ، تو مهمانى ، سيد هم هستى و من نبايد به تو دستور بدهم .))
على اكبر حسنى نقل مى كند(100):
((اين حكيم نيكو كردار و خوش خو در خانه بسيار مهربان بود؛ با آن كه خادم داشت و فرزندانش آماده ى خدمت بودند، طبق گفته ى آنان ، هرگز به كسى نمى گفت چيزى بياور، حتى نمى گفت فلان كتاب را بياوريد، بلكه خودش كارهاى خويش را انجام مى داد و پا مى شد و كتاب و وسايل لازم را مى آورد.))
((حاضر نمى شد كسى دنبال ايشان راه برود يا هرگز نمى گذاشت كسانى اصحاب و ملازم او در بيرون باشند، فرزندش اظهار مى كند: حتى اين اواخر كه به بيمارى قلبى و عصبى دچار شده بود روزى به دنبالش رفتم ، برگشت و گفت )):
((كجا مى روى ؟))
((گفتم : مگر به حرم نمى رويد؟ فرمود)):
((چرا!))
((گفتم : مى خواهم حرم بروم ، فرمود)):
((شما كه صغير نيستى خودت حرم برو، لازم نيست با من بياييد!))
((با وجود داشتن خادم همواره باغچه هاى خانه را خودش بيل مى زد و گلكارى مى كرد و در تابستان ها و مخصوصا پيش از آمدن به قم ، در تبريز و در ملك موروثى خويش ، به مدت ده سال زراعت مى كرد.
هنگامى كه درب خانه را مى زدند برايش بيگانه و آشنا يا يك يا صد نفر تفاوت نداشت ، خودش معمولا بلند مى شد و در را باز مى كرد و با روى خوش از مراجعين استقبال مى كرد.))

احساسات پاك

نجمة السادات مى گويد(101):
((وقتى به حرم حضرت معصومه (س ) مى رفتند، عادى ترين جاها را انتخاب مى كردند و دوست نداشتند جاى خاصى داشته باشند، علاقه زيادى داشتند در ميان مردم باشند و مقيد به حفظ ظواهر دنيوى نبودند و مى گفتند)):
((شخصيت را خدا مى دهد و با امور دنيوى هرگز انسان به كسب شخصيت نايل نمى گردد.))
((روح بسيار حساس و متعالى داشت ؛ وقتى از خدا صحبت مى شد يا در برابر شگفتى هاى جهان آفرينش قرار مى گرفت ، آن قدر حالات عجيب از خود نشان مى داد كه انسان متحير مى شد كه واقعا در اين مواقع در كدام عالم سير مى كنند. گاهى در خانه مطرح مى كردند كه )):
((ممكن است انسانى در مواقعى از خدا غافل شود و پروردگار يك تب سخت و خطرناك چهل روزه به او بدهد، براى اين كه يك بار از ته دل بگويد يا الله و به ياد خدا بيفتد!))
((بسيار حالات عاطفى داشت و از ناراحتى ديگران سخت متاءثر مى شد، ولى در مشكلات و ناراحتى هاى خود اين گونه نبود و آرام و صبور با دشوارى ها و ناراحتى ها برخورد مى كرد. از رفتارهاى غلط و اهانت و بى احترامى هاى ديگران هرگز كينه به دل نمى گرفت و عقيده داشت بنده اى خدا نبايد كينه توز باشد. وقتى دوستانشان مى گفتند، چرا در جواب كسانى كه اسائه ى ادب مى كنند و ياوه گو هستند، هيچ حرفى نمى زنيد؟
ايشان مى گفتند)):
((اشكالى ندارد، آدم نبايد اين چيزها را به دل بگيرد!))
((حتى در ناراحتى ها هم تبسم از لبانش جدا نمى شد و در مواقع از اين لحاظ وارث انبيا بود.))

محمدابراهیم نامدار
09-11-2013, 01:37 PM
سلوك انسانى

دختر علامه باز مى گويد(102):
((يك بار آشنايى ايشان را در خيابان ديده بود و سلام كرده بود، پدرم به جواب سلام اكتفا كرده و احوالپرسى نكرده بودند. شخصى مزبور ناراحت شده و گله كرده بود كه حاج آقا سنگين جواب داده اند. بعدا پدرم براى رفع سوء تفاهم توضيح دادند كه هر وقت از خانه بيرون مى آيند تا مقصد، نماز نافله مى خوانند و ما تا آن هنگام از اين موضوع خبر نداشتيم .))
((هنگامى كه از دروس هاى ايشان تمجيد مى شد، اظهار مى كردند كه )):
((اينها همه كلام رسول خدا و حرف دين است ، من كاره اى نيستم .))
((در جلسات درس اخلاق كه محل آن سيار بود، مقيد بودند كه تنها بروند و اصلا مايل نبودند كسى ايشان را همراهى كند. سال هاى متمادى كه در تهران جلسات اسلام شناسى داشتند، هميشه با اتوبوس رفت و آمد مى كردند و على رغم اصرار افراد حاضر به استفاده از ماشين شخصى نبودند.))
((تواضع بسيار مخصوصا در برابر انسان هاى زحمتكش داشتند.))

پرهيز از بدگويى

بدگويى دل را سياه مى كند، اما گذر از به رخ كشيدن عيب ديگران ، فقط از مردى ساخته است كه اسوه فروتنى و نماد بردبارى است . حجت الاسلام موسوى همدانى بيان مى كند(103):
((از خصوصيات مرحوم علامه طباطبايى بود كه كه هيچ گاه از كسى بدگويى نمى كردند، در طى 35 سال ارتباط با ايشان ، جز بدگويى از دربار و رژيم طاغوت ، حتى يك بار هم بدگويى كسى را از ايشان نشنيدم ، عيب كار كسى را اظهار نمى كرد!))

محمدابراهیم نامدار
09-11-2013, 01:39 PM
بخش سوم : در جويبار زندگى

اراده ى پولادين

يكى از نزديكان او نقل مى كند(104)
((مرحوم علامه طباطبايى اراده اى بسيار قوى داشتند، وقتى ايشان را براى معالجه به لندن برده بودند اطبا به وى گفته بودند، در مقابل چشم شما پرده اى است كه بايد برداشته شود تا چشم بينايى خود را از دست ندهد، ايشان هم اعلام رضايت كرده بودند؛ بعد كه پزشكان گفته بودند، براى عمل جراحى بايد شما را بيهوش كنيم ، مخالفت كرده و فرموده بودند، بدون بيهوش كردن عمل كنيد و آنها نيز گفته بودند، چون چشم شما بايد به مدت پانزده دقيقه باز باشد و پلك نزند، ناچاريم اين كار را بكنيم ؛ ايشان فرموده بودند، من چشم خود را باز نگه مى دارم و به مدت هفده دقيقه چشم خود را باز نگه داشته بودند و حتى يك بار هم پلك نزده بودند. اين حكايت از اراده ى قوى و نيرومند ايشان مى كند. اين مطلب را من از خود ايشان شنيدم كه شايد براى ديگران هم نقل كرده باشند.))

بياموزيم !

آيت الله ابراهيم امينى ، چيزى را به خاطر مى آورد كه در زير سطح ساده ى خود نمود همدلى و تعهد اخلاقى علامه نسبت به سلامت ديگران است (105):
((يادم هست ايشان به حرم حضرت معصومه (ص ) مشرف مى شد، من همين نزديكى هاى چهار راه صفاييه (فلكه شهدا) به ايشان رسيدم و همراهشان شروع كردم به حركت كردن ، ايشان مشغول حركت بود و مى رفت و در بين راه يكى دو جا اتفاق افتاد كه پوست موزى (يا پرتقالى ) وسط پياده رو افتاده بود، ايشان با كفش خودش يا با عصا اين را كنار مى زد، مى انداخت توى جوى و حركت مى كرد.))

خداشناسى

آيت الله جوادى آملى ، از توانايى بحث و قدرت استدلالى او مى گويد(106): ((علامه خاطر نشان كرده اند)):
((سالى تابستان را در دركه اطراف تهران بسر مى بردم . در آن سال ها افكار كمونيستى و ماترياليستى رايج بود، يكى از صاحب نظران افكار مادى ميل پيدا كرد كه با ايشان به بحث آزاد بنشيند؛ به حضور ايشان رفت ، در همان ييلاقى كه در تابستان مى گذراندند. علامه مى فرمودند.))
((وقتى كه اين صاحب نظر آمد از صبح شروع كرد تا پايان روز و بحث به درازا كشيد و شايد قريب هشت ساعت ادامه پيدا كرد و من از راه برهان صديقين با اين فرد به سخن نشستم .))
((بعدا اين صاحب نظر مادى گرا در يكى از خيابان هاى تهران يكى از همفكران خود را ديد و آن همفكرش از او پرسيد: تو در ديدار و در مناظره و گفت وگو با آقاى طباطبايى به كجا رسيدى ؟ گفت : آقاى طباطبايى مرا موحد كرد!))

محمدابراهیم نامدار
09-11-2013, 01:40 PM
كعبه ى آمال

مهندس عبدالباقى مى گويد(107):
((در سال آخر هياءت به دليل كسالتى كه داشت و بنا به تاءكيد و توصيه ى پزشك مخصوص ، نمى خواستيم به مسافرت مشهد مقدس برود، پس از مراجعت از مشهد، به ايشان گفتم : سرانجام به مشهد رفتيد!؟ فرمود)):
((پسرم ، جز مشهد كجا هست كه آدم بتواند دردهايش را بگويد و درمانش ‍ را بگيرد؟!))

براى جوانان

دكتر غلامعلى حداد عادل ، خاطره ى خود را از او باز مى گويد(108):
((نخستين بار نام آيت الله طباطبايى را از زبان استاد فقيه خود مرحوم آقاى روزبه در دبيرستان علوى شنيدم ، استاد روزبه براى ما، در سال پنجم ، تفسيرالميزان تدريس مى كردند و به تناسب بحث و درس ما را با علامه طباطبايى آشنا مى كرد. آن مرحوم از دير باز با علامه آشنايى داشت و نيز پيوند خانوادگى اين دو محكم بود. استاد روزبه در جلسات بحث علامه با شخصيت هاى علمى جهان از جمله پروفسور هانرى كربن شركت مى كرد و او كه از فلسفه ى اسلامى آگاهى داشت ، مرحوم طباطبايى را بزرگترين فيلسوف جهان مى دانست . گاهى علامه طباطبايى به مدرسه علوى مى آمدند، البته نه براى تدريس و آموزش به دانش آموز، بلكه براى ديدار با آقاى روزبه و ما ايشان را از دور مى ديديم ، علامه به تقاضاى آقاى روزبه كتاب هايى نيز براى تدريس در سطح دانش آموزى به رشته ى تحرير درآورد.))

ره توشه

آيت الله جوادى آملى ، از گوهربارترين نصايح مى گويد، از وقتى كه علامه بهترين ذخيره ها را به او، زاد راه مى دهد(109):
((يادم است (سال 1350 ه .ش بود) مى خواستم به مكه مشرف شوم ، مصادف با زمستان بود. آن روز هم هوا سرد بود و برف مى باريد، رفتم براى عرض سلام و توديع و خداحافظى ، در زدم ؛ علامه تشريف آوردند دم در؛ عرض كردم ، عازم بيت الله الحرام هستم ، براى عرض سلام و خداحافظى آمده ام و افزودم ، نصيحتى بفرماييد كه به كارم بيايد، توشه ام باشد در اين سفر. اين آيه ى مباركه را براى نصيحت به عنوان زاد راه قرائت كردند:
خداى سبحان مى فرمايد: فاذكرونى اذكركم ؛ به ياد من باشيد تا من به ياد شما باشم !))
((فرمودند)):
((به ياد خدا باش تا خدا به يادت باشد، اگر خدا به ياد انسان بود، از جهل رهايى مى يابد و اگر در كارى مانده است ، خداوند نمى گذارد عاجز شود و اگر در مشكل اخلاقى گير كرد، خدايى كه داراى اسماء حسنى است و متصف به صفات عاليه ، البته به ياد انسان خواهد بود!))

محمدابراهیم نامدار
09-11-2013, 01:43 PM
مفسر بى همتا

تفسيرالميزان ، كار بزرگى بود كه در سر پنجه ى قلم علامه جان گرفت و موجب شگفتى اصحاب انديشه شد. استاد سيد محمد حسين حسينى تهرانى نقل مى كند(110)
((دوست و صديق راستين و هم دوره ى طلبگى ما، امام موسى صدر از نويسنده ى معروف و متضلع (111) خبير(112) لبنان شيخ محمد جواد مغنيه نقل مى كرد كه او مى گفت : از وقتى كه الميزان به دست من رسيده است ، كتابخانه ى من تعطيل شده و پيوسته روى ميز مطالعه ى من كتاب الميزان قرار دارد.))
((اين حقير روزى به حضرت استاد (علامه طباطبايى ) عرض كردم ، هنوز اين تفسير شريف جاى خود را چنان كه بايد باز نكرده است و به ارزش ‍ واقعى آن پى نبرده اند، اگر اين تفسير در حوزه ها تدريس شود و روى محتويات و مطالب آن بحث و نقد و تجزيه و تحليل به عمل آيد و پيوسته اين امر ادامه يابد، پس از دويست سال ارزش آن معلوم خواهد شد!))
((در دفعه ى ديگرى عرض كردم ، من كه به مطالعه ى اين تفسير مشغول مى شوم ، در بعضى از اوقات كه آيات را به هم ربط مى دهيد و زنجيره وار آنها را با يكديگر موازنه و از راه تطبيق ، معنا را بيرون مى كشيد، جز آن كه بگويم ، در آن هنگام الهام الهى آن را بر دست شما جارى ساخته است ، تعبير ديگرى ندارم ؛ ايشان سرى تكان داده و مى فرمودند)):
((اين فقط حسن نظر است ، ما كارى نكرده ايم !))

سيماى معلمى او

استاد حسينى تهرانى مى گويد(113):
((با ما طلبه هاى عجول و گستاخ ، نرم و ملايم ؛ مانند پدر بلند قامتى كه خم مى شود و دست كودك را مى گيرد، و پا به پاى او راه مى رود؛ استاد با ما چنين مى كرد؛ او با ما مماشات مى كرد؛ و با هر كدام از ما طبق ذوق و سليقه ، و اختلاف شدت و حدت و تندى و كندى ، راه مى رفت ؛ و تربيت مى كرد؛ و با آن كه اسرار الهيه در دل تابناك او موج مى زد، سيمايى بشاش و گشاده ، و زبانى خموش و صدايى آرام داشت ؛ و پيوسته به حال تفكر بود و گاه گاهى لبخند لطيف بر لب ها داشت .))

به حسن خلق و وفا كس به يار ما نرسد
تو را در اين سخن ، انكار كار ما نرسد

اگر چه حسن فروشان به جلوه آمده اند
كسى به حسن و ملاحت ، به يار ما نرسد

به حق صحبت ديرين كه هيچ محرم راز
به يار يك جهت حق گزار ما نرسد

هزار نقش بر آيد ز كلك صنع و يكى
به دلپذيرى نقش نگار ما نرسد

هزار نقد به بازار كاينات آرند
يكى به سكه ى صاحب عيار ما نرسد

دريغ غافله ى عمر كه آن چنان رفتند
كه گردشان به هواى ديار ما نرسد

محمدابراهیم نامدار
09-11-2013, 01:44 PM
(114)
((آرى ، اى استاد عزيز! بعد از تو بايد همان جمله اى را گفت كه حضرت سجاد عليه السلام بر سر قبر پدر گفت :
اما الدنيا فبعدك مظلمة ؛ و اءما الاخرة فبنور وجهك مشرقة

((اين مرد، جهانى از عظمت بود؛ عينا مانند يك بچه طلبه در كنار صحن مدرسه روى زمين مى نشست و نزديك به غروب در مدرسه فيضيه مى آمد؛ و چون نماز بر پا مى شد، مانند ساير طلاب نماز را به جماعت مرحوم آيت الله آقاى حاج سيد محمد تقى خوانسارى مى خواند.))
علامه مجلسى
استاد حسينى تهرانى ، باز مى گويد(115):
((علامه طباطبايى (قدس الله تربته ) به كتاب بحارالانوار مرحوم علامه ى مجلسى بسيار ارج مى نهادند و آن را بهترين دائرة المعارف شيعه از نقطه نظر جمع اخبار مى دانستند؛ و به الاخص كيفيت تفصيل فصول و تبويب (116) ابواب آن را عالى مى دانستند كه بر نهج (117) مطلوب ، در هر كتابى ابواب را مرتبا احصا(118) فرموده است ، و سپس در هر بابى به ترتيب ، آيات مناسب را از سوره ى حمد تا آخر قرآن آورده ، و سپس به تفسير اجمالى اين آيات به ترتيب پرداخته است ، و پس از آن جميع رواياتى كه در اين باب از معصومين (عليهم السلام ) وارد شده است ، مرتبا بيان كرده است ، و در ذيل هر روايت ، و نيز در آخر باب اگر نيازى به شرح و بيان داشته ، بيانى از خود ايراد نموده است .))
((و معتقد بودند كه علامه ى مجلسى يك نفر حامى مذهب و احيا كننده ى آثار و روايات ائمه (عليهم السلام ) بوده ؛ و مقام علمى و سعه ى (119) اطلاع ، و طول باع (120) او، قابل تقدير؛ و از كيفيت ورود در بحث و جرح و تعديل مطالب وارده ى در مرآت العقول ، علميت اين مجتهد خبير معلوم مى شود، كه زحمات او تا چه حد قابل تقدير است .))

نصيحت

يكى از ياران شهيد مطهرى مى گويد(121):
((در نظام طلبگى و حوزه ، استاد نه تنها استاد علم بود، بلكه در متن آن استاد اخلاق و سازندگى هم بود؛ يعنى ، استاد هم مربى بود و هم معلم ؛ نشست و برخاست و تدريسشان خود تعليم بود، اصلا رويه و تدريس استاد در سر درس سازندگى و اخلاق بود؛ مثلا گاهى كه به علامه طباطبايى عرض ‍ مى كرديم : حاج آقا نصيحتى بفرماييد! ايشان مى فرمودند)):
((حاج آقا خودش محتاج تر است !))
((و با همين بيان همه ى مطلب را به ما مى فهماندند.))

يك تصادف

يكى از نزديكان علامه نقل مى كند(122):
((يك روز در خيابان دوچرخه اى به ايشان خورد و موجب مجروح شدن پايشان شد، يكى از نزديكانش كه آن حوالى بود، علامه را به مغازه اى برد و روى صندلى نشانيد، آن دوچرخه سوار رو كرد به استاد و گفت : درست راه برو، عمو جان ! ايشان با كمال بزرگوارى فرمودند)):
((خداوند همه ى ما را به راه راست هدايت كند.))

محمدابراهیم نامدار
09-11-2013, 01:46 PM
مذهب زنده

استاد حسينى تهرانى ، درباره ى ديدگاه علامه نسبت به جايگاه شيعه در فهم غربى ها از اسلام مى گويد(123):
((علامه طباطبايى معتقد بودند كه اسلام راستين در اروپا و آمريكا نرفته است ، زيرا تمام مستشرقينى كه از آن جا براى تحقيق در اسلام به سرزمين هاى اسلامى آمده اند، همگى با اهل تسنن و در ممالك عامه نشين چه در آفريقا و مصر و چه در سوريه و لبنان و حجاز و پاكستان و افغانستان رفت و آمد داشته ، و بالاخص در كتابخانه هاى معتبر از تواريخ اهل تسنن چون تاريخ طبرى و تاريخ ابن كثير و سيره ى ابن هشام و تفاسير آنان ، و كتاب هاى حديث چون صحيح بخارى و ترمذى و نسائى و ابن ماجه و ابن داوود و موطاء مالك و غيرها استفاده كرده ، و آنان را مصادر اسلام شناسى خود قرار داده اند، و به دنيا اسلام را از دريچه و ديدگاه عامه به طور كلى معرفى كرده اند، و بر اين اساس شيعه را يك فرقه ى منشعب از اسلام مى دانند، و بنابراين به مصادر تحقيقى از تفاسير و تواريخ و كتب شيعه در حديث و فلسفه و كلام ، عطف نظرى نكرده اند.))
((روى اين زمينه ها، شيعه در دنيا معرفى نشده است ، در حالى كه شيعه تنها فرقه ايست كه تجلى گاه اسلام راستين است ؛ و تشيع ، حقيقت پيروى از سنت رسول خدا كه در ولايت متجلى است مى باشد؛ شيعه يگانه فرقه ايست كه به دنبال رسول خدا حركت كرده ، و قولا و عملا اسلام را در خود تحقق بخشيده است .))
((اما اگر آن ها بدانند و بفهمند كه اين سيره برخلاف سنت رسول خداست ، و اسلام واقعى براى هدم (124) اساس اين گونه حكومت ها آمده است ، به اسلام حتما مى گروند. ملاقات علامه ى طباطبايى و مصاحبات ايشان با كربن با لزوم مشقات بسيار براى ايشان كه مجبور بودند براى اين منظور از قم به تهران مسافرت كنند، آن هم با اتوبوس هاى معمولى ، همه براى شناسانيدن واقعيت شيعه و معرفى چهره ى واقعى ولايت ؛ و به دست آوردن حقيقت تشيع و علايم شيعه بودن و غير ذلك صورت گرفت . و اين عمل حقيقتا خدمتى بزرگ بود؛ هانرى كربن علاوه بر آن كه مطالب را كاملا ضبط و ثبت مى كرد، و در اروپا انتشار مى داد، و حقيقت تشيع را معرفى مى كرد، خودش در سخنرانى ها و كنفرانس ها جدا {از اين حقيقت } دفاع و پشتيبانى مى كرد؛ و در پاريس كاملا در صدد معرفى بود. كربن معتقد بود كه در دنيا يگانه مذهب زنده و اصيل كه نمرده است ، مذهب شيعه است ؛ چون قايل به وجود امام حى و زنده است و اساس اعتقاد خود را بر اين مبنى مى گذارد؛ و با اتكا و اعتماد به حضرت مهدى ، قائم آل محمد (محمد بن الحسن العسكرى )، پيوسته زنده است .))

عاشق قرآن

دكتر احمدى به خاطر مى آورد(125):
((وقتى در لندن خدمتشان بودم ، اواخر شب كه مى خواستند بخوابند، يك مقدار قابل ملاحظه اى قرآن مى خواندند و اين معلوم بود كه يكى از عادات ايشان در موقع خواب ، خواندن قرآن است و بعد هم از ياد خدا غافل نبود و انسان توجه مى كرد كه آن موقعى كه صحبت و بحث مى كند، خب ضرورت حال اقتضا مى كند {كه ذهن را به موضوع متمركز كند}، ولى تا اين نبود، آن حالت حضور و توجه شان هيچ گاه ترك نمى شد.))
على اكبر حسنى مى گويد(126):
((علاوه بر واجبات ، به نوافل يوميه ، قرائت قرآن و تهجد و دعاها و عبادات ديگر فوق العاده مقيد بود؛ اگر ضرورتى پيش مى آمد، قرائت قرآن و برخى از نوافل را در راه يا حتى سوار بر اتومبيل انجام مى داد. هشت جزء آخر قرآن را حفظ بود و معمولا روزها مى خواند. حتى در اين اواخر كه بيمارى رعشه ، ايشان را گرفتار ساخته بود و واقعا رنجشان مى داد و مرتب داروى اعصاب مصرف مى كرد، تلاوت قرآن را ترك نمى كرد.))

محمدابراهیم نامدار
09-11-2013, 01:48 PM
ديگر از اين كارها نكنيد!

حجت الاسلام موسوى همدانى ، كه زير نظر علامه الميزان را به فارسى ترجمه كرده اند، درباره ى احترامى كه او براى قرآن قايل بود، خاطره اى را ذكر مى كنند(127):
((در يكى از روزها كه مشغول ترجمه ى الميزان بودم ، قرآن دستم بود و تفسير هم رو به رويم ، در اين حالت مى خواستم كتاب ديگرى باز كنم ، اما چون احتمال داشت آن صفحه ى مورد نظر از قرآن بسته شود و به هم بخورد، قرآن را پشت رو، روى زمين نهادم ، علامه طباطبايى كه حالات و رفتارم را مشاهده مى كرد، فورا قرآن را برداشت و بر آن بوسه زد و به من گفت )):
((ديگر از اين كارها نكنيد!))

نويسنده ى حسابگر

آيت الله زنجانى مى گويد(128):
((از ويژگى هاى ايشان دقتى بود كه در صرفه جويى در وقت داشتند. تفسير الميزان را كه مى نوشتند، پيش نويس نداشت ، ابتدا بى نقطه مى نوشتند، بعد كه مرور مى كردند، مجددا آن را نقطه گذارى مى كردند.
سؤ ال كرديم كه چرا اول بى نقطه مى نويسيد؟ فرمودند)):
((من حساب كرده ام اول كه بى نقطه مى نويسم و بعد كه در هنگام مرور نقطه مى گذارم ، چند درصد در وقتم صرفه جويى مى شود.))

محمدابراهیم نامدار
09-11-2013, 01:49 PM
تحفه هاى ارزنده

نجمة السادات ، در خاطره اى شيرين مى آورد(129):
((علامه طباطبايى براى بچه ها خصوصا دخترها ارزش بسيار قايل بود و دخترها را نعمت هاى خدا و تحفه هاى ارزنده مى دانست ، مدام بچه ها را به آرامش و راستى دعوت مى كرد، ميل داشت آواى صوت قرآن در گوش ‍ كودكان طنين انداز شود و براى همين منظور قرآن را با صداى بلند تلاوت مى كرد: در فرصت هاى مناسب از روايات ، مطالبى آموزنده نقل مى كرد و بر اين باور بود كه اين برنامه براى بچه ها مفيد است ؛ با كودكان بسيار مهربان و خوش رفتار بود و گاه مى شد كه وقت زيادى را صرف بازى و سرگرم كردن آنان مى كرد، در عين حال حد كار را فراموش نمى كرد، كه بچه ها لوس بار آيند؛ از سر و صداى فراوان فرزندان و نوه ها و نيز پرحرفى ها و سؤ الات مكرر آنان به هيچ عنوان ناراحت و خسته نمى شد؛ در خانه هم توصيه مى كرد، مبادا در مقابل كودكان عكس العمل بدى نشان دهيد و به آنان چيزى بگوييد، بچه بايد آزاد باشد! در عين حال به ادب و تربيت نوباوگان توجه داشت و رفتار پدر و مادر را در تربيت آنان مؤ ثر مى دانست و عقيده داشت كه حرف پدر و مادر نبايد در مورد بچه ها يا در هر موردى كه بچه ها شاهدند دوگانه باشد، و مى گفت اين حالت دوگانگى شخصيت بچه ها را ناجور بار مى آورد.))
((در رفتارشان با دخترها احترام و محبت افزون ترى مشاهده مى شد و مى گفت به اينها بايد محبت بيشترى شود، تا در زندگى آينده با نشاط باشند و بتوانند همسرى خوب و مادرى شايسته باشند، حتى نام دختران را با پسوند سادات صدا مى كرد و اظهار مى داشت )):
((حرمت دختر، مخصوصا سيد، بايد حفظ شود!))

((همسرش عقيده داشت كه دختر بايد در خانه كار كند، ولى علامه مى گفت :))
((به آنها فشار نياور، آن ها اكنون بايد آرامش داشته باشند و هنوز موقع كار كردنشان فرا نرسيده است .))
((دخترش نقل كرده است : در مواقعى ، غذايى طبخ مى كرديم كه اشكال داشت ، پدرم اصلا به روى خودش نمى آورد و خيلى هم تعريف مى كرد. مادرم مى گفت ، به اين ترتيب اين دخترها در كدام خانه مى توانند زندگى كنند؟ و پدرم مى گفتند)):
((اينها امانت خدا هستند، هر چه آدم به اينها احترام بگذارد، خدا و پيغمبر خوشحال مى شوند.))

((تربيت ما منحصرا در هنگام كودكى صورت نگرفت ، من پس از ازدواج هم هميشه از رهنمودهاى پدرم بهره مند مى شدم ، مثلا، اوايل ازدواج هر وقت به خانه پدرم ، مى رفتم ، عوض اين كه بپرسند وضعت چه طور است ؟ فقط سفارش مى كردند)):
((مبادا، كارى كنى كه موجبات ناراحتى مادر شوهرت را فراهم كنى كه خدا از تو نمى گذرد!))
((علاقه ى ايشان به فرزندانشان زياد بود. در سال هاى اخير كه ما در تهران اقامت داشتيم ، من هفته اى دو سه بار به ايشان سر مى زدم ، ولى مشخص ‍ نبود كه چه وقت هايى مى روم ، منتها هر وقت مى رفتم ، خانمشان (همسر دوم علامه ) مى گفتند: كه پدرت سه ، چهار ساعت است كه اين جا قدم مى زند و منتظر توست . وقتى مى پرسيدم : از كجا مى دانستيد كه من مى آيم ؟ پدرم جواب مشخص نمى دادند و بالاخره هم نفهميدم چه طور مى دانستند كه من چه وقت به آن جا مى روم .))

فرزند محترمه علامه در ادامه اضافه مى كند:
((پدرم مى گفت )):
((اگر زن اهميت نداشت ، خدا نسل دوازده امام را از نسل حضرت زهرا (س ) قرار نمى داد! واقعا اگر زن خوب باشد، مى تواند عالم را گلستان كند؛ و اگر بد باشد، عالم را جهنم مى كند.))

محمدابراهیم نامدار
09-11-2013, 01:50 PM
مهر پدر

دختر علامه ، باز نقل مى كند(130):
((پدرم (علامه طباطبايى ) به فرزندانم علاقه ى وافرى داشتند، مخصوصا نسبت به پسر بزرگم (حسن ) عطوفت خاصى داشت و او را عصاى دست من مى دانست . وقتى كه بعد از شهادت او(131) به تهران آمدند، نمى دانستم چگونه با ايشان برخورد كنم كه ناراحت نشوند؛ و اتفاقا، ايشان هم اين فكر را در مورد من داشتند. وقتى وارد شدند، پرسيدند)):
((نجمه ، من چه بگويم به تو؟))
((گفتم : هيچى ، شكر خدا!))
((گفتند)):
((احسنت !))
((نه ايشان به روى خود آوردند و نه من ، ايشان افزودند)):
((شكر خدا، كه خداوند اگر بچه اى به تو داده ، خوبش را داده است .))
((ولى در مجموع ، شهادت حسن روى پدرم تاءثير گذاشت ، مى گفتند)):
((وقتى يادم مى آيد كه حسن مى آمد و از من سؤ ال مى كرد، حالم دگرگون مى شود.))

يك كتاب خوب

كرسى موريسن (morrison cressy) كتابى تحت عنوان راز آفرينش ‍ انسان تاءليف كرده كه در ايران به زبان فارسى توسط محمد سعيدى ترجمه شده است . اين كتاب مجموعه اى است كه توحيد را بر اساس علوم و عدم امكان تصادف در نظام عالم وجود بنا نهاده و مانند مسايل و محاسبات رياضى نتايج قطعى و مسلمى را براى خواننده گرد آورده است . نويسنده ، همه جا متذكر نظام عظيم آفرينش مى شود و ارتباط عجيب موجودات را ياد مى كند و به شگفتى هايى كه تا كنون فكر بشر به آن ها راه برده است ، اشاره مى كند. در بخشى از اين اثر مفيد و آموزنده مى خوانيم :
((حس احترام و صفات عاليه و كرامت نفس و تمسك به قوانين اخلاقى و خلاصه آن چه كه لازمه ى روح شريف انسانى است ، محال است با بدبينى و خداشناسى در آدمى پرورش يابد، بدون ايمان ، تمدن نابود مى شود و نظم و ترتيب مختل مى گردد و خويشتن دارى و آزادگى از جهان رخت بر مى بندد و اهريمن بدكردار بر عالم چيره مى شود.))
((پس بياييد در عقيده ى خود به حضرت احديت راسخ ‌تر شويم و خدا را بپرستيم و به همنوعان خود مهر بورزيم و خلاصه با انجام فرايض الهى خود را به ذات بارى نزديكتر سازيم ، آن وقت است كه ما لايق توجهات و عنايات او خواهيم شد.))
((پيشرفت و ارتقاى اخلاقى ، انسان را به همنوعان خود نزديكتر مى سازد و تفاهم ميان افراد بشر را افزون مى كند و او را به ايده آلى كه در زندگى دارد نزديكتر مى كند.))
((عمر اين جهانى انسان در مقابل ابديت ، لحظه اى بيش نيست و نقايصى كه در وجود او يافت مى شود در قبال پيشرفتى كه از عالم ماده تا روح نصيب او شده هيچ است ...))
آيت الله نورى اظهار مى كند:
((روزى علامه طباطبايى در درس خويش فرمودند كه )):
((كتابى به دستم رسيد، دو مرتبه آن را مطالعه كردم و از آن خوشم آمد!))
((اين كتاب راز آفرينش انسان بود كه آن زمان چاپ شد در رابطه با خداشناسى ، حيات ، دريا، و هوا. ايشان فرمودند)):
((از اين قبيل كتاب ها اگر بتوانيد بنويسيد، خيلى مؤ ثر است .))
((در آن زمان كه اين گونه كتاب ها را مى نوشتيم سودمند بود، به همين دليل كتاب منطق خداشناسى را نوشتم .))

روحيه نيازسنجى

حجت الاسلام رضا استادى مى گويد:
((مرحوم علامه هميشه در طول زندگى علمى اش دقت داشتند كه به نيازها پاسخ دهند. اين كه مرحوم شهيد مطهرى فرمود، كه هر كارى علمى كه انجام داده ام ، در پاسخ يك نياز اجتماعى بوده است ؛ مى توانم ادعا كنم كه اين روحيه و روش را از استادش علامه طباطبايى اخذ كرده است .))

محمدابراهیم نامدار
09-11-2013, 01:52 PM
عنايت خدايى

علامه طباطبايى در زندگينامه ى خويش مى گويد:
((در اوايل تحصيل كه به صرف و نحو اشتغال داشتم ، علاقه ى زيادى به ادامه ى تحصيل نداشتم و از اين روى هر چه مى خواندم نمى فهميدم و چهار سال به همين نحو گذرانيدم ، پس از آن يك باره ((عنايت خدايى )) دامنگير شده عوضم كرد و در خود يك نوع شيفتگى وبى تابى نسبت به تحصيل كمال حس نمودم به طورى كه از همان روز، تا پايان تحصيل كه تقريبا هيجده سال طول كشيد، هرگز نسبت به تعليم و تفكر احساس خستگى و دلسردى نكردم و زشت و زيباى جهان را فراموش ‍ كردم ، بساط معاشرت با غير اهل علم را به كلى برچيدم و در خورد و خواب و لوازم ديگر زندگى به حداقل ضرورى قناعت نموده باقى را به مطالعه مى پرداختم ، بسيار مى شد (به ويژه در بهار و تابستان ) كه شب را تا طلوع آفتاب به مطالعه مى گذراندم و هميشه درس فردا شب را از پيش مطالعه مى كردم ، اگر اشكالى پيش مى آمد با هر خودكشى بود حل مى نمودم ، وقتى كه به درس حضور مى يافتم از آن چه استاد مى گفت قبلا روشن بودم ، هرگز اشكال و اشتباه درس را پيش استاد نبرده ام .))

تفسير الهامى

استاد مصباح يزدى مى گويد:
((شاگرد بزرگوار علامه طباطبايى ، مرحوم استاد شهيد مرتضى مطهرى ، مى فرمود: تا به حال مشكلى براى من در مسايل اسلامى پيش نيامده كه كليد حل آن را در تفسيرالميزان پيدا نكرده باشم ، هر جا مشكلى براى من پيش مى آمد و متحير مى ماندم و راه حل آن را نمى دانستم ، كليد آن را در تفسيرالميزان پيدا مى كردم .))
((ايشان {مطهرى } سخت به تفسيرالميزان معتقد بود و گاهى مى فرمود: همه اين تفسير با فكر علامه نوشته نشده ، من معتقدم بسيارى ، از اين مطالب ، الهام الهى است .))

آخرين زمزمه ها

مهندس عبدالباقى ، كلام آخر علامه را بازگو مى كند، زمزمه ى روزهاى آمادگى براى عروج را:
((هفت ، هشت روز مانده به رحلت علامه ، ايشان هيچ جوابى به هيچ كس نمى داد و سخن نمى گفت ، فقط زير لب زمزمه مى كرد)):

لا اله الا الله !