PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : قصه چادری شدن یک دختر



امیرحسین
08-20-2013, 08:17 PM
از کوچه ای می گذشتم که ستا پسر از دور میومدن هیچ کسم تو کوچه نبود خیلی ترسیده بودم از خدا خواستم که کمکم کنه اخه ادمای خوبی به نظر نمی رسیدن وقتی بهم رسیدن هرکدوم یه تیکه بهم انداختن وخندیدن ورفتن خیلی ترسیده بودم داشتم میرفتم که دیدم داره یه پسر دیگم میاد از دور که میومد نگاش میکردم یه ادم مذهبی به نظر میرسید سرشا انداخته بود پاین واز کنارم ردشد وقتی از کنارم رد میشد اصلا احساس ترس ونا امنی نمیکردم برگشتم رفتم جلوش ایستادم بهش گفتم چرا نگام نمیی کنی چرا بهم تیکه نمیندازی همینکه سرشا انداخته بود پاین باصدای اروم گفت اونوقت جواب امام زمان(ع) را چی بدم جواب حضرت زهرا (س)راچی بدم ورفت اشک تو چشمام حلقه زده بود الان دوساله چادریم


http://www.qurangloss.ir/uploaded/2_01377019030.jpg