توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : سوره كهف [18]
امیرحسین
06-26-2011, 10:23 AM
ادامه جزء پانزدهم
سوره كهف [18]
اين سوره 110 آيه دارد و تمام آن- بجز آيه 28- در «مكّه» نازل شده است
محتواى سوره:
اين سوره با حمد و ستايش خداوند آغاز مىشود، و با توحيد و ايمان و عمل صالح پايان مىيابد.
محتواى اين سوره همچون ساير سورههاى «مكى» بيشتر بيان مبدأ و معاد و بشارت و انذار است.
مسأله مهم ديگر اين كه مسلمانان تا آن روز كه توانايى دارند به مبارزه ادامه دهند و در صورت عدم توانايى، همچون «اصحاب كهف» هجرت نمايند.
جالب اين كه در اين سوره به سه داستان اشاره شده (داستان اصحاب كهف، داستان موسى و خضر و داستان ذو القرنين) كه بر خلاف غالب داستانهاى قرآن در هيچ جاى ديگر از قرآن سخنى از اينها به ميان نيامده است و اين يكى از ويژگيهاى اين سوره است.
فضيلت تلاوت سوره:
در حديثى مىخوانيم كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: «آيا سورهاى را به شما معرفى كنم كه هفتاد هزار فرشته به هنگام نزولش آن را بدرقه كردند و عظمتش آسمان و زمين را پر كرد؟
ياران عرض كردند: آرى فرمود: آن سوره كهف است هر كس آن را روز جمعه بخواند خداوند تا جمعه ديگر او را مىآمرزد (و طبق روايتى او را از گناه حفظ مىكند) ... و به او نورى مىبخشد كه به آسمان مىتابد و از فتنه دجّال محفوظ خواهد ماند.»
و در حديثى از امام صادق عليه السّلام مىخوانيم: كسى كه در هر شب جمعه سوره كهف را بخواند شهيد از دنيا مىرود، و با شهدا مبعوث مىشود و در روز قيامت در صف شهدا قرار مىگيرد.
بارها گفتهايم عظمت سورههاى قرآن و آثار معنوى و بركات اخلاقيش به خاطر محتواى آن يعنى ايمان و عمل به آن است.
امیرحسین
06-26-2011, 10:24 AM
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ به نام خداوند بخشنده بخشايشگر
(آيه 1)- آغاز با حمد و ستايش خدا: سوره كهف همچون بعضى ديگر از سورههاى قرآن با حمد و ستايش خداوند آغاز شده است، و از آنجا كه حمد و ستايش بخاطر كار يا صفت مهم و شايستهاى است در اينجا ستايش را در برابر نزول قرآن كه خالى از هر گونه اعوجاج و كژى است بيان كرده، مىگويد: «حمد خدائى را كه اين كتاب آسمانى را بر بنده (بر گزيده) اش نازل كرد، و هيچ گونه كژى در آن قرار نداد» (الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي أَنْزَلَ عَلى عَبْدِهِ الْكِتابَ وَ لَمْ يَجْعَلْ لَهُ عِوَجاً).
(آيه 2)- «در حالى كه ثابت و مستقيم و نگاهبان (كتابهاى آسمانى ديگر) است» (قَيِّماً).
اين كلمه كه به عنوان وصفى براى قرآن آمده، هم تأكيدى است بر استقامت و اعتدال قرآن و خالى بودن از هر گونه ضد و نقيض، و هم اشارهاى است به جاودانى بودن اين كتاب بزرگ آسمانى و هم الگو بودن براى حفظ اصالتها و اصلاح كژيها و پاسدارى از احكام خداوند و عدالت و فضيلت بشر.
اين صفت «قيّم» در واقع اشتقاقى است از صفت قيوميت پروردگار كه به مقتضاى آن خداوند حافظ و نگاهبان همه موجودات و اشياء جهان است.
سپس مىافزايد: «تا (بد كاران را» از عذاب او بترساند» (لِيُنْذِرَ بَأْساً شَدِيداً مِنْ لَدُنْهُ).
«و مؤمنانى را كه (پيوسته) كارهاى شايسته انجام مىدهند بشارت دهد كه پاداش نيكويى براى آنهاست» (وَ يُبَشِّرَ الْمُؤْمِنِينَ الَّذِينَ يَعْمَلُونَ الصَّالِحاتِ أَنَّ لَهُمْ أَجْراً حَسَناً).
(آيه 3)- همان بهشت برين «كه جاودانه در آن خواهند ماند» (ماكِثِينَ فِيهِ أَبَداً).
(آيه 4)- سپس به يكى از انحرافات عمومى مخالفان، اعم از نصارى و يهود و مشركان، اشاره كرده، مىگويد: «و (نيز) آنها را كه گفتند: خداوند، فرزندى (براى خود) انتخاب كرده است، بيم دهد» (وَ يُنْذِرَ الَّذِينَ قالُوا اتَّخَذَ اللَّهُ وَلَداً).
هم مسيحيان را به خاطر اعتقاد به اين كه «مسيح» فرزند خداست، و هم يهود را به خاطر اعتقاد به فرزندى «عزير» و هم مشركان را به خاطر اين كه فرشتگان را دختران خدا مىپنداشتند هشدار دهد.
(آيه 5)- سپس به يك اصل اساسى براى ابطال اين گونه ادعاهاى پوچ و بىاساس پرداخته، مىگويد: «نه آنها (هرگز) به اين سخن يقين دارند، و نه پدرانشان!» (ما لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ وَ لا لِآبائِهِمْ).
اما «سخن بسيار بزرگى از دهانشان خارج مىشود» (كَبُرَتْ كَلِمَةً تَخْرُجُ مِنْ أَفْواهِهِمْ).
خدا و جسم بودن؟ خدا و فرزند داشتن؟ خدا و نيازهاى مادى؟ و بالاخره خدا و محدود بودن؟ چه سخنان وحشتناكى؟! ...
آرى! «آنها فقط دروغ مىگويند» (إِنْ يَقُولُونَ إِلَّا كَذِباً).
امیرحسین
06-26-2011, 10:24 AM
(آيه 6)- غصه مخور جهان ميدان آزمايش است: از آنجا كه در آيات گذشته سخن از رسالت و رهبرى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله بود، در اين آيه به يكى از مهمترين شرايط رهبرى كه همان دلسوزى نسبت به امت است اشاره كرده، مىگويد: «گويى مىخواهى به خاطر اعمال آنان خود را از غم و اندوه هلاك كنى اگر به اين گفتار ايمان نياورند» (فَلَعَلَّكَ باخِعٌ نَفْسَكَ عَلى آثارِهِمْ إِنْ لَمْ يُؤْمِنُوا بِهذَا الْحَدِيثِ أَسَفاً).
(آيه 7)- اين آيه ترسيمى از وضع اين جهان به عنوان يك ميدان آزمايش براى انسانها، و توضيحى براى خط سير انسان در اين مسير است.
نخست مىگويد: «ما آنچه را روى زمين است زينت آن قرار داديم» (إِنَّا جَعَلْنا ما عَلَى الْأَرْضِ زِينَةً لَها).
جهانى پر زرق و برق ساختيم كه هر گوشهاى از آن دل را مىبرد، ديدگان را به خود مشغول مىدارد، و انگيزههاى مختلف را در درون آدمى بيدار مىكند، تا در كشاكش اين انگيزهها و درخشش اين زرق و برقها و چهرههاى دلانگيز و دلربا، انسان بر كرسى آزمايش قرار گيرد و ميزان قدرت ايمان و نيروى اراده و معنويت و فضيلت خود را به نمايش بگذارد.
لذا بلافاصله اضافه مىكند: «تا آنها را بيازماييم كدامينشان بهتر عمل مىكنند»؟ (لِنَبْلُوَهُمْ أَيُّهُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا).
اين هشدارى است به همه انسانها و همه مسلمانها كه در اين ميدان آزمايش الهى فريب زرق و برقها و كثرت عمل را نخورند بلكه بيشتر به حسن عمل بينديشند.
(آيه 8)- سپس مىگويد: ولى اين زرق و برقها پايدار نيست «و ما (سر انجام) قشر روى زمين را خاك بىگياهى قرار مىدهيم»! (وَ إِنَّا لَجاعِلُونَ ما عَلَيْها صَعِيداً جُرُزاً).
آرى! اين منظره زيبا كه در فصل بهار در دامان صحرا و كوهسار مىبينيم به همين حال باقى نمىماند، فصل خزان فرا مىرسد برگها پژمرده مىشوند، شاخهها عريان مىشوند، و آواى حيات به خاموشى مىگرايد.
زندگى پر زرق و برق انسانها نيز همين گونه است. اين نعمتهاى گوناگون، اين پستها و مقامها و مانند آن نيز جاودانى نيستند، روزى فرا مىرسد كه به جز يك قبرستان خشك و خاموش از اين جامعهها چيزى باقى نمىماند و اين درس عبرت بزرگى است.
امیرحسین
06-26-2011, 10:25 AM
(آيه 9)-
شأن نزول:
جمعى از سران قريش، دو نفر از ياران خود را براى تحقيق در باره دعوت پيامبر اسلام عليه السّلام به سوى دانشمندان يهود در مدينه فرستادند، تا ببينند آيا در كتب پيشين چيزى در اين زمينه يافت مىشود؟
آنها به مدينه آمدند و با علماى يهود تماس گرفتند علماء يهود به آنها گفتند:
شما سه مسأله را از محمّد صلّى اللّه عليه و آله سؤال كنيد، اگر همه را پاسخ كافى گفت پيامبرى است از سوى خدا و گر نه مرد كذّابى است كه شما هر تصميمى در باره او مىتوانيد بگيريد.
نخست از او سؤال كنيد: داستان آن گروهى از جوانان كه در گذشته دور، از قوم خود جدا شدند چه بود؟ زيرا آنها سر گذشت عجيبى داشتند! و نيز از او سؤال كنيد: مردى كه زمين را طواف كرد و به شرق و غرب جهان رسيد كه بود و داستانش چه بود؟
و نيز سؤال كنيد: حقيقت روح چيست؟
آنها خدمت پيامبر رسيدند و سؤالات خود را مطرح كردند.
پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: فردا به شما پاسخ خواهم گفت- ولى انشاء اللّه نفرمود- پانزده شبانه روز گذشت كه وحى از ناحيه خدا بر پيامبر نازل نشد، اين امر بر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله گران آمد، ولى سر انجام جبرئيل فرا رسيد و سوره كهف را از سوى خداوند آورد كه در آن داستان آن گروه از جوانان و همچنين آن مرد دنيا گرد بود، به علاوه آيه «يَسْئَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ ...» را نيز بر پيامبر نازل كرد.
تفسير:
آغاز ماجراى اصحاب كهف: در آيات گذشته ترسيمى از زندگى اين جهان، و چگونگى اين ميدان آزمايش انسانها و مسير زندگى آنان، از نظر گذشت، از آنجا كه قرآن مسائل كلى حساس را غالبا در ضمن مثال و يا مثالها و يا نمونههايى از تاريخ گذشته مجسّم مىسازد، در اينجا نيز نخست به بيان داستان اصحاب كهف پرداخته و از آنها به عنوان يك «الگو» و «اسوه» ياد مىكند.
گروهى از جوانان باهوش و با ايمان كه در يك زندگى پر زرق و برق در ميان انواع ناز و نعمت به سر مىبردند، براى حفظ عقيده خود و مبارزه با طاغوت عصر خويش به همه اينها پشت پا زدند، و به غارى از كوه كه از همه چيز تهى بود پناه بردند، و از اين راه استقامت و پايمردى خود را در راه ايمان نشان دادند.
نخست مىگويد: «آيا گمان كردى اصحاب كهف و رقيم از آيات عجيب ما بودند»؟! (أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحابَ الْكَهْفِ وَ الرَّقِيمِ كانُوا مِنْ آياتِنا عَجَباً).
ما آيات عجيبترى در آسمان و زمين داريم كه هر يك از آنها نمونهاى است از عظمت و بزرگى آفرينش، و همچنين در اين كتاب بزرگ آسمانى تو آيات عجيب فراوان است، و مسلما داستان اصحاب كهف از آنها شگفتانگيزتر نيست.
امیرحسین
06-26-2011, 10:25 AM
(آيه 10)- سپس مىگويد: «زمانى را به خاطر بياور كه آن جوانان به غار پناه بردند» (إِذْ أَوَى الْفِتْيَةُ إِلَى الْكَهْفِ).
دستشان از همه جا كوتاه شده، رو به درگاه خدا آوردند: «و گفتند: پروردگارا! ما را از سوى خودت رحمتى عطا كن» (فَقالُوا رَبَّنا آتِنا مِنْ لَدُنْكَ رَحْمَةً).
«و راه نجاتى براى ما فراهم ساز» (وَ هَيِّئْ لَنا مِنْ أَمْرِنا رَشَداً).
راهى كه ما را از اين تنگنا برهاند، به رضايت و خشنودى تو نزديك سازد، راهى كه در آن خير و سعادت و انجام وظيفه بوده باشد.
(آيه 11)- ما دعاى آنها را به اجابت رسانديم «پس ما (پرده خواب را) در غار بر گوششان زديم و سالها در خواب فرو رفتند» (فَضَرَبْنا عَلَى آذانِهِمْ فِي الْكَهْفِ سِنِينَ عَدَداً).
(آيه 12)- «سپس آنها را بر انگيختيم تا بدانيم (و اين امر آشكار گردد كه) كدام يك از آن دو گروه، مدت خواب خود را بهتر حساب كردهاند» (ثُمَّ بَعَثْناهُمْ لِنَعْلَمَ أَيُّ الْحِزْبَيْنِ أَحْصى لِما لَبِثُوا أَمَداً).
(آيه 13)- سر گذشت مشروح اصحاب كهف: بعد از بيان اجمالى اين داستان، قرآن مجيد به شرح تفصيلى آن ضمن چهارده آيه پرداخته و سخن را در اين زمينه چنين آغاز مىكند: «ما داستان آنها را بحق براى تو باز گو مىكنيم» (نَحْنُ نَقُصُّ عَلَيْكَ نَبَأَهُمْ بِالْحَقِّ).
«آنها جوانانى بودند كه به پروردگارشان ايمان آوردند و ما بر هدايتشان افزوديم» (إِنَّهُمْ فِتْيَةٌ آمَنُوا بِرَبِّهِمْ وَ زِدْناهُمْ هُدىً).
از آيات قرآن بطور اشاره و از تواريخ به صورت مشروح اين حقيقت استفاده مىشود كه اصحاب كهف در محيط و زمانى مىزيستند كه بت پرستى و كفر، آنها را احاطه كرده بود و يك حكومت جبّار و ستمگر كه معمولا حافظ و پاسدار شرك و كفر و جهل و غارتگرى و جنايت است بر سر آنها سايه شوم افكنده بود.
اما اين گروه از جوانمردان كه از هوش و صداقت كافى بر خوردار بودند به فساد اين آيين پى بردند و تصميم بر قيام گرفتند و در صورت عدم توانايى مهاجرت كردن از آن محيط آلوده.
امیرحسین
06-26-2011, 10:25 AM
(آيه 14)- لذا قرآن به دنبال بحث گذشته مىگويد: «و دلهايشان را محكم ساختيم، در آن هنگام كه قيام كردند و گفتند: پروردگار ما پروردگار آسمانها و زمين است» (وَ رَبَطْنا عَلى قُلُوبِهِمْ إِذْ قامُوا فَقالُوا رَبُّنا رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ).
«هرگز غير او معبودى را نمىخوانيم» (لَنْ نَدْعُوَا مِنْ دُونِهِ إِلهاً).
كه «اگر چنين كنيم سخنى به گزاف گفتهايم» (لَقَدْ قُلْنا إِذاً شَطَطاً).
در واقع اين جوانمردان با ايمان براى اثبات توحيد و نفى (آلهه) به دليل روشنى دست زدند، و آن اين كه ما به وضوح مىبينيم كه اين آسمان و زمين پروردگارى دارد كه وجود نظام آفرينش دليل بر هستى اوست، ما هم بخشى از اين مجموعه هستى مىباشيم، بنابراين پروردگار ما نيز همان پروردگار آسمانها و زمين است.
(آيه 15)- سپس به دليل ديگرى نيز توسل جستند و آن اين كه: «اين قوم ما معبودهايى جز خدا انتخاب كردهاند» (هؤُلاءِ قَوْمُنَا اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ آلِهَةً).
آخر مگر اعتقاد بدون دليل و برهان ممكن است «چرا آنان دليل آشكارى براى الوهيت آنها نمىآورند؟» (لَوْ لا يَأْتُونَ عَلَيْهِمْ بِسُلْطانٍ بَيِّنٍ).
آيا پندار و خيال يا تقليد كور كورانه مىتواند دليلى بر چنين اعتقادى باشد؟
اين چه ظلم فاحش و انحراف بزرگى است.
«پس چه كسى ظالمتر است از آن كس كه به خدا دروغ ببندد» (فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرى عَلَى اللَّهِ كَذِباً).
اين «افترا» هم ستمى است بر خويشتن، چرا كه انسان سر نوشت خود را به دست عوامل بدبختى و سقوط سپرده، و هم ظلمى است بر جامعهاى كه اين نغمه را در آن سر مىدهد و به انحراف مىكشاند، و هم ظلمى است به ساحت قدس پروردگار و اهانتى است به مقام بزرگ او.
(آيه 16)- اين جوانمردان موحد تا آنجا كه در توان داشتند براى زدودن زنگار شرك از دلها، و نشاندن نهال توحيد در قلبها، تلاش و كوشش كردند، اما آنقدر غوغاى بت و بت پرستى در آن محيط بلند بود كه نغمههاى توحيدى آنها در گلويشان گم شد.
ناچار براى نجات خويشتن و يافتن محيطى آمادهتر تصميمى به «هجرت» گرفتند، و لذا در ميان خود به مشورت پرداخته با يكديگر چنين گفتند: «هنگامى كه از اين قوم بت پرست و آنچه را جز خدا مىپرستند كناره گيرى كرديد (و حساب خود را از آنها جدا نموديد) به غار پناهنده شويد» (وَ إِذِ اعْتَزَلْتُمُوهُمْ وَ ما يَعْبُدُونَ إِلَّا اللَّهَ فَأْوُوا إِلَى الْكَهْفِ).
«تا پروردگارتان رحمتش را بر شما بگستراند و راهى به سوى آرامش و آسايش و نجات از اين مشكل به رويتان بگشايد» (يَنْشُرْ لَكُمْ رَبُّكُمْ مِنْ رَحْمَتِهِ وَ يُهَيِّئْ لَكُمْ مِنْ أَمْرِكُمْ مِرفَقاً).
امیرحسین
06-26-2011, 10:33 AM
(آيه 17)- موقعيت دقيق اصحاب كهف: در اين آيه و آيه بعد قرآن به ريزه كاريهاى مربوط به زندگى عجيب اصحاب كهف در آن غار پرداخته و به شش خصوصيت اشاره كرده است:
1- دهانه غار رو به شمال گشوده مىشد و چون قطعا در نيمكره شمالى زمين بوده است نور آفتاب به درون آن مستقيما نمىتابيد چنانكه قرآن مىگويد:
«و (اگر در آنجا بودى) خورشيد را مىديدى كه به هنگام طلوع به سمت راست غارشان متمايل مىگردد و به هنگام غروب به سمت چپ (وَ تَرَى الشَّمْسَ إِذا طَلَعَتْ تَتَزاوَرُ عَنْ كَهْفِهِمْ ذاتَ الْيَمِينِ وَ إِذا غَرَبَتْ تَقْرِضُهُمْ ذاتَ الشِّمالِ).
و به اين ترتيب نور مستقيم آفتاب كه تداوم آن ممكن است موجب پوسيدگى و فرسودگى شود به بدن آنها نمىتابيد، ولى نور غير مستقيم به قدر كافى وجود داشت.
2- «و آنها در محل وسيعى از (آن غار) قرار داشتند» (وَ هُمْ فِي فَجْوَةٍ مِنْهُ).
اشاره به اين كه دهانه غار كه معمولا تنگ است جايگاه آنها نبود، بلكه قسمتهاى وسط غار را انتخاب كرده بودند كه هم از چشم بينندگان دور بود، و هم از تابش مستقيم آفتاب.
در اينجا قرآن رشته سخن را قطع مىكند، و به يك نتيجه گيرى معنوى مىپردازد، چرا كه ذكر همه اين داستانها براى همين منظور است.
مىگويد: «اين از آيات خداست، هر كس را خدا هدايت كند، هدايت يافته واقعى اوست، و هر كس را گمراه نمايد هرگز ولى و راهنمايى براى او نخواهى يافت» (ذلِكَ مِنْ آياتِ اللَّهِ مَنْ يَهْدِ اللَّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِ وَ مَنْ يُضْلِلْ فَلَنْ تَجِدَ لَهُ وَلِيًّا مُرْشِداً).
آرى! آنها كه در راه خدا گام بگذارند و براى او به جهاد برخيزند در هر قدمى آنان را مشمول لطف خود مىسازد، نه فقط در اساس كار، كه در جزئيات هم لطفش شامل حال آنهاست.
(آيه 18)- سوم: خواب آنها يك خواب عادى و معمولى نبود، اگر به آنها نگاه مىكردى، «خيال مىكردى آنها بيدارند، در حالى كه در خواب فرو رفته بودند»! (وَ تَحْسَبُهُمْ أَيْقاظاً وَ هُمْ رُقُودٌ).
اين حالت استثنايى شايد براى آن بوده كه حيوانات موذى به آنان نزديك نشوند چرا كه از انسان بيدار مىترسند و يا به خاطر اين كه منظره رعبانگيزى پيدا كنند كه هيچ انسانى جرئت ننمايد به آنها نزديك شود، و اين خود يك سپر حفاظتى براى آنها بوده باشد.
4- براى اين كه بر اثر گذشت ساليان دراز از اين خواب طولانى، اندام آنها نپوسد: «آنها را به سمت راست و چپ مىگردانديم» تا بدنشان سالم بماند (وَ نُقَلِّبُهُمْ ذاتَ الْيَمِينِ وَ ذاتَ الشِّمالِ).
تا خون بدنشان در يكجا متمركز نشود، و فشار و سنگينى در يك زمان طولانى روى عضلاتى كه بر زمين قرار داشت اثر زيانبار نگذارد.
5- «و سگ آنها دستهاى خود را بر دهانه غار گشوده بود» و نگهبانى مىكرد (وَ كَلْبُهُمْ باسِطٌ ذِراعَيْهِ بِالْوَصِيدِ).
6- منظره آنها چنان رعبانگيز بود كه «اگر نگاهشان مىكردى از آنان مىگريختى و سر تا پاى تو از ترس و وحشت پر مىشد» (لَوِ اطَّلَعْتَ عَلَيْهِمْ لَوَلَّيْتَ مِنْهُمْ فِراراً وَ لَمُلِئْتَ مِنْهُمْ رُعْباً).
امیرحسین
06-26-2011, 10:33 AM
(آيه 19)- بيدارى بعد از يك خواب طولانى! به خواست خدا در آيات آينده مىخوانيم كه خواب اصحاب كهف آنقدر طولانى شد كه به 309 سال بالغ گرديد، و به اين ترتيب خوابى بود شبيه به مرگ، و بيداريش همانند رستاخيز، لذا در اين آيه قرآن مىگويد: «و اين گونه آنها را بر انگيختيم» (وَ كَذلِكَ بَعَثْناهُمْ).
يعنى همان گونه كه قادر بوديم آنها را در چنين خواب طولانى فرو بريم آنها را به بيدارى باز گردانديم.
ما آنها را از خواب بر انگيختيم: «تا از يكديگر سؤال كنند، يكى از آنها پرسيد:
فكر مىكنيد چه مدت خوابيدهايد»؟ (لِيَتَسائَلُوا بَيْنَهُمْ قالَ قائِلٌ مِنْهُمْ كَمْ لَبِثْتُمْ).
«آنها گفتند: يك روز يا بخشى از يك روز خوابيدهايم» (قالُوا لَبِثْنا يَوْماً أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ).
ولى سر انجام چون نتوانستند دقيقا بدانند مدت خوابشان چقدر بوده «گفتند:
پروردگار شما از مدت خوابتان آگاهتر است» (قالُوا رَبُّكُمْ أَعْلَمُ بِما لَبِثْتُمْ).
ولى به هر حال سخت احساس گرسنگى و نياز به غذا مىكردند چون ذخيرههاى بدن آنها تمام شده بود، لذا نخستين پيشنهادشان اين بود: «سكه نقرهاى را كه با خود داريد به دست يكى از نفرات خود بدهيد و او را به شهر بفرستيد، تا برود و ببيند كدامين فروشنده غذاى پاكترى دارد، به مقدار روزى و نياز از آن براى شما بياورد» (فَابْعَثُوا أَحَدَكُمْ بِوَرِقِكُمْ هذِهِ إِلَى الْمَدِينَةِ فَلْيَنْظُرْ أَيُّها أَزْكى طَعاماً فَلْيَأْتِكُمْ بِرِزْقٍ مِنْهُ).
«اما بايد دقت كند و هيچ كس را از وضع شما آگاه نسازد» (وَ لْيَتَلَطَّفْ وَ لا يُشْعِرَنَّ بِكُمْ أَحَداً).
(آيه 20)- «چرا كه اگر آنها از وضع شما آگاه شوند و بر شما دست يابند يا سنگسارتان مىكنند يا به آيين خويش (آيين بت پرستى) باز مىگردانند» (إِنَّهُمْ إِنْ يَظْهَرُوا عَلَيْكُمْ يَرْجُمُوكُمْ أَوْ يُعِيدُوكُمْ فِي مِلَّتِهِمْ).
«و در آن صورت هرگز روى نجات و رستگارى را نخواهيد ديد» (وَ لَنْ تُفْلِحُوا إِذاً أَبَداً).
امیرحسین
06-26-2011, 10:34 AM
(آيه 21)- پايان ماجراى اصحاب كهف: به زودى داستان هجرت اين گروه از مردان با شخصيت در آن محيط، در همه جا پيچيد، و شاه جبّار سخت برآشفت، لذا دستور داد مأموران مخصوص همه جا را به جستجوى آنها بپردازند، و اگر ردّ پايى يافتند آنان را تا دستگيريشان تعقيب كنند، و به مجازات برسانند اما هر چه بيشتر جستند كمتر يافتند.
اكنون به سراغ مأمور خريد غذا برويم و ببينيم بر سر او چه آمد، او وارد شهر شد ولى دهانش از تعجب باز ماند، شكل ساختمانها بكلى دگرگون شده، قيافهها همه ناشناس، لباسها طرز جديدى پيدا كرده، و حتّى طرز سخن گفتن و آداب و رسوم مردم عوض شده است، ويرانههاى ديروز تبديل به قصرها و قصرهاى ديروز به ويرانهها مبدل گرديده! او هنوز فكر مىكند خوابشان در غار يك روز يا يك نيمه روز بوده است پس اين همه دگرگونى چرا! تعجب او هنگامى به نهايت رسيد كه دست در جيب كرد تا بهاى غذايى را كه خريده بود بپردازد، فروشنده چشمش به سكهاى افتاد كه به 300 سال قبل و بيشتر تعلق داشت، و شايد نام «دقيانوس» شاه جبار آن زمان بر آن نقش بسته بود، هنگامى كه توضيح خواست، او در جواب گفت تازگى اين سكه را به دست آوردهام! و خود او نيز متوجه شد كه او و يارانش در چه خواب عميق و طولانى فرو رفته بودند.
اين مسأله مثل بمب در شهر صدا كرد، و زبان به زبان در همه جا پيچيد.
جمعى از آنها نمىتوانستند باور كنند كه انسان بعد از مردن به زندگى باز مىگردد، اما ماجراى خواب اصحاب كهف دليل دندان شكنى شد براى آنها كه طرفدار معاد جسمانى بودند.
لذا قرآن در اين آيه مىگويد: «و اين چنين مردم را متوجه حال آنها كرديم، تا بدانند كه وعده خداوند (در مورد رستاخيز) حق است» (وَ كَذلِكَ أَعْثَرْنا عَلَيْهِمْ لِيَعْلَمُوا أَنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ).
«و در پايان جهان و قيام قيامت شكى نيست» (وَ أَنَّ السَّاعَةَ لا رَيْبَ فِيها).
اين خواب و بيدارى از پارهاى جهات از مردن و باز گشتن به حيات، عجيبتر بود، زيرا صدها سال بر آنها گذشت و بدنشان نپوسيد، در حالى كه نه غذايى خوردند و نه آبى نوشيدند.
آيا اين دليل بر قدرت خدا بر هر چيز و هر كار نيست؟ حيات بعد از مرگ با توجه به چنين صحنهاى مسلما امكان پذير است.
مأمور خريد غذا به سرعت به غار باز گشت و دوستان خود را از ماجرا آگاه ساخت، همگى در تعجب عميق فرو رفتند، تحمل اين زندگى براى آنها سخت و ناگوار بود، از خدا خواستند كه چشم از اين جهان بپوشند و به جوار رحمت حق منتقل شوند و چنين شد.
آنها چشم از جهان پوشيدند و جسدهاى آنها در غار مانده بود كه مردم به سراغشان آمدند.
در اينجا نزاع و كشمكش بين طرفداران مسأله معاد جسمانى و مخالفان آنها در گرفت، مخالفان سعى داشتند كه مسأله خواب و بيدارى اصحاب كهف به زودى به دست فراموشى سپرده شود، و اين دليل دندان شكن را از دست موافقان بگيرند.
قرآن چنين مىگويد: «در آن هنگام كه ميان خود در باره كار خويش نزاع داشتند گروهى مىگفتند: بنايى بر آنان بسازيد (تا براى هميشه از نظر پنهان شوند و از آنها سخن نگوييد كه) پروردگارشان از وضع آنها آگاهتر است!» (إِذْ يَتَنازَعُونَ بَيْنَهُمْ أَمْرَهُمْ فَقالُوا ابْنُوا عَلَيْهِمْ بُنْياناً رَبُّهُمْ أَعْلَمُ بِهِمْ).
«ولى آنها كه از رازشان آگاهى يافتند (و آن را دليلى بر رستاخيز ديدند) گفتند:
ما مسجدى در كنار (مدفن) آنها مىسازيم» تا خاطره آنان فراموش نشود (قالَ الَّذِينَ غَلَبُوا عَلى أَمْرِهِمْ لَنَتَّخِذَنَّ عَلَيْهِمْ مَسْجِداً).
اين آيه نشان مىدهد كه ساختن معبد به احترام قبور بزرگان دين نه تنها حرام نيست، بلكه كار خوب و شايستهاى است.
امیرحسین
06-26-2011, 10:34 AM
(آيه 22)- اين آيه به پارهاى از اختلافات اشاره مىكند كه در ميان مردم در مورد اصحاب كهف وجود دارد، از جمله: در باره تعداد آنها مىگويد: گروهى از مردم «خواهند گفت: آنها سه نفر بودند كه چهارمينشان سگشان بود» (سَيَقُولُونَ ثَلاثَةٌ رابِعُهُمْ كَلْبُهُمْ).
«و (گروهى) مىگويند: پنج نفر بودند كه ششمين آنها سگ آنها بود» (وَ يَقُولُونَ خَمْسَةٌ سادِسُهُمْ كَلْبُهُمْ).
همه اينها سخنانى بدون دليل و «انداختن تير در تاريكى است» (رَجْماً بِالْغَيْبِ).
«و (گروهى) مىگويند: آنها هفت نفر بودند و هشتمين آنها سگ آنها بود» (وَ يَقُولُونَ سَبْعَةٌ وَ ثامِنُهُمْ كَلْبُهُمْ).
«بگو: پروردگار من از تعداد آنها آگاهتر است» (قُلْ رَبِّي أَعْلَمُ بِعِدَّتِهِمْ).
«جز گروه كمى تعداد آنها را نمىدانند» (ما يَعْلَمُهُمْ إِلَّا قَلِيلٌ).
در پايان آيه اضافه مىكند: «پس در باره آنها جز با دليل سخن مگو» (فَلا تُمارِ فِيهِمْ إِلَّا مِراءً ظاهِراً).
يعنى آن چنان با آنها منطقى و مستدل سخن بگو كه برترى منطق تو آشكار گردد «و از هيچ كس در باره (تعداد اصحاب كهف) سؤال مكن» (وَ لا تَسْتَفْتِ فِيهِمْ مِنْهُمْ أَحَداً).
(آيه 23)- اين آيه يك دستور كلى به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مىدهد كه: «و هرگز در مورد كارى نگو: من فردا آن را انجام مىدهم» (وَ لا تَقُولَنَّ لِشَيْءٍ إِنِّي فاعِلٌ ذلِكَ غَداً).
(آيه 24)- «مگر اين كه خدا بخواهد» (إِلَّا أَنْ يَشاءَ اللَّهُ).
يعنى در رابطه با اخبار آينده و تصميم بر انجام كارها، حتما جمله «انشاء اللّه» را اضافه كن، چرا كه تو هرگز مستقل در تصميم گيرى نيستى و اگر خدا نخواهد هيچ كس توانايى بر هيچ كار را ندارد.
ديگر اين كه خبر دادن قطعى براى انسان كه قدرتش محدود است و احتمال ظهور موانع مختلف مىرود صحيح و منطقى نيست، و چه بسا دروغ از آب در آيد، مگر اين كه با جمله «انشاء اللّه» همراه باشد.
سپس در تعقيب اين جمله، قرآن مىگويد: «هنگامى كه ياد خدا را فراموش كردى (بعد كه متوجه شدى) پروردگارت را به خاطر بياور» (وَ اذْكُرْ رَبَّكَ إِذا نَسِيتَ).
اشاره به اين كه اگر به خاطر فراموشى جمله انشاء اللّه را به سخنانى كه از آينده خبر مىدهى نيفزايى هر موقع به يادت آمد فورا جبران كن و بگو انشاء اللّه، كه اين كار گذشته را جبران خواهد كرد.
«و بگو: اميدوارم كه پروردگارم مرا به راهى روشنتر از اين هدايت كند» (وَ قُلْ عَسى أَنْ يَهْدِيَنِ رَبِّي لِأَقْرَبَ مِنْ هذا رَشَداً).
امیرحسین
06-26-2011, 10:35 AM
(آيه 25)- خواب اصحاب كهف: از قرائن موجود در آيات گذشته اجمالا به دست آمد كه خواب اصحاب كهف يك خواب بسيار طولانى بود، اين موضوع حس كنجكاوى هر شنوندهاى را بر مىانگيزد و مىخواهد دقيقا بداند آنها چند سال در اين خواب طولانى بودهاند؟
اين آيه شنونده را از ترديد بيرون مىآورد و مىگويد: «آنها در غار خود سيصد سال درنگ كردند و نه سال نيز بر آن افزودند»! (وَ لَبِثُوا فِي كَهْفِهِمْ ثَلاثَ مِائَةٍ سِنِينَ وَ ازْدَادُوا تِسْعاً).
بنابراين مجموع مدت توقف و خواب آنها در غار سيصد و نه سال بود.
(آيه 26)- سپس براى اين كه به گفتگوهاى مختلف مردم در اين باره پايان دهد مىگويد: «بگو: خداوند از مدت توقف آنها آگاهتر است» (قُلِ اللَّهُ أَعْلَمُ بِما لَبِثُوا).
چرا كه: «غيب آسمانها و زمين از آن اوست» (لَهُ غَيْبُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ).
كسى كه از پنهان و آشكار، در مجموعه جهان هستى با خبر است چگونه ممكن است از مدت توقف اصحاب كهف آگاه نباشد.
«راستى او چه بينا و چه شنواست» (أَبْصِرْ بِهِ وَ أَسْمِعْ).
به همين دليل «آنها (ساكنان آسمانها و زمين) هيچ ولى و سرپرستى جز او ندارند» (ما لَهُمْ مِنْ دُونِهِ مِنْ وَلِيٍّ).
و در پايان آيه اضافه مىكند: «و او هيچ كس را در حكم خود شركت نمىدهد» (وَ لا يُشْرِكُ فِي حُكْمِهِ أَحَداً). در حقيقت اين تأكيدى است بر ولايت مطلقه خداوند.
امیرحسین
06-26-2011, 10:36 AM
(آيه 27)- در اين آيه روى سخن را به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله كرده، مىگويد: «آنچه را از كتاب پروردگارت به تو وحى شده تلاوت كن» (وَ اتْلُ ما أُوحِيَ إِلَيْكَ مِنْ كِتابِ رَبِّكَ). و اعتنا به گفتههاى اين و آن كه آميخته به دروغ و خرافات و مطالب بىاساس است مكن، تكيهگاه بحث تو در اين امور تنها بايد وحى الهى باشد.
چرا كه «هيچ چيز سخنان او را دگرگون نمىكند» و در گفتار و معلومات او تغيير و تبديل راه ندارد (لا مُبَدِّلَ لِكَلِماتِهِ).
كلام و علم او همچون علم و كلام بندگان نيست كه هر روز بر اثر كشف و آگاهى تازهاى دستخوش تغيير و تبديل شود.
روى همين جهات در پايان آيه مىفرمايد: «و هرگز پناهگاهى جز او نمىيابى» (وَ لَنْ تَجِدَ مِنْ دُونِهِ مُلْتَحَداً).
جنبههاى آموزنده اين داستان-
اين ماجراى عجيب تاريخى كه قرآن آن را خالى از هر گونه خرافه و مطالب بىاساس و ساختگى آورده است، مانند همه داستانهاى قرآن مملو از نكات سازنده تربيتى است.
الف) نخستين درس اين داستان همان شكستن سد تقليد و جدا شدن از هم رنگى با محيط فاسد است. اصولا انسان بايد «سازنده محيط» باشد نه «سازش كار با محيط» و به عكس آنچه سست عنصران فاقد شخصيت مىگويند:
«خواهى نشوى رسوا هم رنگ جماعت شو» افراد با ايمان و صاحبان افكار مستقل مىگويند: «همرنگ جماعت شدنت رسوايى است»! ب) «هجرت» از محيطهاى آلوده، درس ديگرى از اين ماجراى عبرتانگيز است.
ج) «تقيه» به معنى سازندهاش درس ديگر اين داستان است، و مىدانيم تقيّه چيزى جز اين نيست كه انسان موضع واقعى خود را در جايى كه افشاگرى بىنتيجه است مكتوم دارد تا نيروى خود را براى موقع مبارزه و ضربه زدن بر دشمن حفظ كند.
د) عدم تفاوت در ميان انسانها در مسير اللّه و قرار گرفتن «وزير» در كنار «چوپان» و حتى سگ پاسبانى كه راه آنها را مىسپرد، درس ديگرى در اين زمينه است، تا روشن شود امتيازات دنياى مادّى، و مقامات مختلف آن كمترين تأثيرى در جدا كردن صفوف رهروان راه حق ندارد كه راه حق راه توحيد است و راه توحيد راه يگانگى همه انسانهاست.
ه) امدادهاى شگفتآور الهى به هنگام بروز بحرانها نتيجه ديگرى است كه به ما مىآموزد.
و) آنها در اين داستان درس «پاكى تغذيه» حتى در سختترين شرايط را به ما آموختند، چرا كه غذاى جسم انسان اثر عميقى در روح و فكر و قلب او دارد، و آلوده شدن به غذاى حرام و ناپاك انسان را از راه خدا و تقوا دور مىسازد.
ز) لزوم تكيه بر مشيت خدا، و استمداد از لطف او، گفتن «انشاء اللّه» در خبرهايى كه از آينده مىدهيم، درس ديگرى بود.
ح) لزوم بحث منطقى در برخورد با مخالفان درس آموزنده ديگر اين داستان است.
ط) بالاخره مسأله امكان معاد جسمانى و بازگشت انسانها به زندگى مجدد به هنگام رستاخيز درس ديگرى است كه اين ماجرا به ما مىدهد.
به هر حال، هدف سرگرمى و داستان سرايى نيست، هدف ساختن انسانهاى مقاوم، با ايمان، آگاه و شجاع است، كه يكى از طرق آن نشان دادن الگوهاى اصيل در طول تاريخ پر ماجراى بشرى است.
امیرحسین
06-26-2011, 10:36 AM
(آيه 28)-
شأن نزول:
جمعى از ثروتمندان مستكبر و اشراف از خود راضى عرب به حضور پيامبر صلّى اللّه عليه و آله رسيدند، و در حالى كه اشاره به مردان با ايمانى همچون سلمان، ابو ذر، صهيب، و خباب و مانند آنها مىكردند، گفتند: اى محمّد! اگر تو در صدر مجلس بنشينى، و اين گونه افراد را از خود دور سازى (و خلاصه مجلس تو مجلسى در خور اشراف و شخصيتها! بشود) ما نزد تو خواهيم آمد ولى چه كنيم كه با وجود اين گروه جاى ما نيست! در اين هنگام آيه نازل شد و به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله دستور داد كه هرگز تسليم اين سخنان فريبنده تو خالى نشود و همواره با افراد با ايمان و پاكدلى چون سلمانها و أبو ذرها باشد.
به آنان فرمود: حمد خدا را كه نمردم تا اين كه او چنين دستورى به من داد كه با امثال شما باشم، «آرى! زندگى با شما، و مرگ هم با شما خوش است»!
تفسير:
پاكدلان پا برهنه! از جمله درسهايى كه داستان اصحاب كهف به ما آموخت اين بود كه معيار ارزش انسانها پست و مقام ظاهرى و ثروتشان نيست. اين آيه در حقيقت همين مسأله مهم را تعقيب مىكند و به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله چنين دستور مىدهد: «با كسانى باش كه پروردگار خود را صبح و عصر مىخوانند و تنها رضاى او را مىطلبند» (وَ اصْبِرْ نَفْسَكَ مَعَ الَّذِينَ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَداةِ وَ الْعَشِيِّ يُرِيدُونَ وَجْهَهُ).
سپس به عنوان تأكيد ادامه مىدهد: «و هرگز به خاطر زيورهاى دنيا، چشمان خود را از آنها بر مگير!» (وَ لا تَعْدُ عَيْناكَ عَنْهُمْ تُرِيدُ زِينَةَ الْحَياةِ الدُّنْيا).
باز براى تأكيد افزونتر اضافه مىكند: «و از كسانى كه قلبشان را از ياد خود غافل ساختيم اطاعت مكن» (وَ لا تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنا قَلْبَهُ عَنْ ذِكْرِنا).
«همانها كه از هواى نفس پيروى كردند» (وَ اتَّبَعَ هَواهُ).
«و (همانها كه همه) كارهايشان افراطى است» و خارج از رويّه و توأم با اسرافكارى (و كان امره فرطا). از آنجا كه طبع آدمى در لذتهاى مادى هميشه رو به افزون طلبى است، در همه شاخههاى هوى و هوس، دائما رو به افراط گام بر مىدارد تا خود را هلاك و نابود سازد.
امیرحسین
06-26-2011, 10:36 AM
(آيه 29)- اهميت موضوع فوق به قدرى است كه قرآن در اين آيه با صراحت به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله چنين مىگويد: «بگو: (اين برنامه من است و) اين حقيقتى است از سوى پروردگارتان، پس هر كس مىخواهد ايمان بياورد (و اين حقيقت را پذيرا شود) و هر كس مىخواهد كافر گردد» (وَ قُلِ الْحَقُّ مِنْ رَبِّكُمْ فَمَنْ شاءَ فَلْيُؤْمِنْ وَ مَنْ شاءَ فَلْيَكْفُرْ).
اما بدانيد اين ظلمان دنيا پرست كه با زندگى مرفه و پر زرق و برق و زينتهايشان لبخند تمسخر به لباس پشمينه سلمانها و بوذرها مىزنند عاقبت شوم و تاريكى دارند چرا كه: «ما براى اين ستمگران آتشى فراهم كردهايم كه سرا پردهاش آنها را از هر سو احاطه كرده است») (إِنَّا أَعْتَدْنا لِلظَّالِمِينَ ناراً أَحاطَ بِهِمْ سُرادِقُها).
آرى! آنها در اين زندگى دنيا هر گاه تشنه مىشدند صدا مىزدند، و خدمتكاران انواع نوشابهها را در برابرشان حاضر مىكردند «ولى در جهنم هنگامى كه تقاضاى آب مىكنند آبى براى آنها مىآورند همچون فلز گداخته! كه (اگر نزديك صورت شود) صورتها را بريان مىكند»! (وَ إِنْ يَسْتَغِيثُوا يُغاثُوا بِماءٍ كَالْمُهْلِ يَشْوِي الْوُجُوهَ).
«چه بد نوشيدنى است»؟! (بِئْسَ الشَّرابُ).
«و (دوزخ) چه بد جايگاه و محل اجتماعى است»؟! (وَ ساءَتْ مُرْتَفَقاً).
در اينجا در سرا پردههايشان انواع مشروبات وجود دارد، همين كه ساقى را صدا مىكنند جامهايى از شرابهاى رنگارنگ پيش روى آنها حاضر مىنمايند، در دوزخ نيز ساقى و آورنده نوشيدنى دارند، اما چه آبى؟ آبى همچون فلز گداخته! آبى به داغى اشك سوزان يتيمان و آه آتشين مستمندان! آرى هر چه آنجاست تجسمى است از آنچه اينجاست! (پناه بر خدا).
(آيه 30)- و از آنجا كه روش قرآن يك روش آموزنده تطبيقى است پس از بيان اوصاف و كيفر دنيا پرستان خود خواه، به بيان حال مؤمنان راستين و پاداشهاى فوقالعاده ارزنده آنها مىپردازد نخست: بصورت مختصر مىگويد: «آنها كه ايمان آوردند و عمل صالح انجام دادند، ما پاداش نيكو كاران را ضايع نخواهيم كرد» كم باشد يا زياد، كلى باشد يا جزيى، از هر كس، در هر سن و سال، و در هر شرايط (إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ إِنَّا لا نُضِيعُ أَجْرَ مَنْ أَحْسَنَ عَمَلًا).
امیرحسین
06-26-2011, 10:36 AM
(آيه 31)- سپس پاداشهاى آنها را شرح داده، مىفرمايد: «آنان كسانى هستند كه بهشتهاى جاويدان از آن آنهاست» (أُولئِكَ لَهُمْ جَنَّاتُ عَدْنٍ).
باغهايى از بهشت «كه نهرها از زير درختان و قصرهايش جارى است» (تَجْرِي مِنْ تَحْتِهِمُ الْأَنْهارُ).
«آنها در آنجا با دستبندهايى از طلا آراستهاند» (يُحَلَّوْنَ فِيها مِنْ أَساوِرَ مِنْ ذَهَبٍ).
«و لباسهايى فاخر به رنگ سبز از حرير نازك و ضخيم در بر مىكنند» (وَ يَلْبَسُونَ ثِياباً خُضْراً مِنْ سُنْدُسٍ وَ إِسْتَبْرَقٍ).
«در حالى كه بر تختها تكيه كردهاند» (مُتَّكِئِينَ فِيها عَلَى الْأَرائِكِ).
«چه پاداش خوبى است»؟ (نِعْمَ الثَّوابُ).
«و چه جمع نيكويى از دوستان» (وَ حَسُنَتْ مُرْتَفَقاً).
(آيه 32)- ترسيمى از موضع مستكبران در برابر مستضعفان: در آيات گذشته ديديم كه چگونه دنيا پرستان سعى دارند در همه چيز از آن مردان حق كه تهى دستند فاصله بگيرند، و سر انجام كارشان را در جهان ديگر نيز خوانديم.
در اينجا با اشاره به سر گذشت دو دوست يا دو برادر كه هر كدام الگويى براى يكى از اين دو گروه بودهاند طرز تفكر و گفتار و كردار و موضع اين دو گروه را مشخص مىكند.
نخست مىگويد: اى پيامبر! «براى آنها مثالى بزن: آن دو مرد، كه براى يكى از آنان دو باغ از انواع انگورها قرار داديم، و گردا گرد آن دو (باغ) را با درختان نخل پوشانديم و در ميانشان زراعت پر بركتى قرار داديم» (وَ اضْرِبْ لَهُمْ مَثَلًا رَجُلَيْنِ جَعَلْنا لِأَحَدِهِما جَنَّتَيْنِ مِنْ أَعْنابٍ وَ حَفَفْناهُما بِنَخْلٍ وَ جَعَلْنا بَيْنَهُما زَرْعاً).
(آيه 33)- «هر دو باغ ميوه آورده بود (ميوههاى فراوان) و چيزى فرو گذار نكرده بود» (كِلْتَا الْجَنَّتَيْنِ آتَتْ أُكُلَها وَ لَمْ تَظْلِمْ مِنْهُ شَيْئاً).
از همه مهمتر آب كه مايه حيات همه چيز مخصوصا باغ و زراعت است، به حد كافى در دسترس آنها بود چرا كه: «ميان آن دو (باغ) نهر بزرگى جارى ساخته بوديم» (وَ فَجَّرْنا خِلالَهُما نَهَراً).
(آيه 34)- به اين ترتيب «صاحب اين باغ در آمد فراوانى داشت» (وَ كانَ لَهُ ثَمَرٌ).
ولى از آنجا كه انسان كم ظرفيت و فاقد شخصيت هنگامى كه همه چيز بر وفق مراد او بشود غرور او را مىگيرد، و طغيان و سر كشى آغاز مىكند كه نخستين مرحلهاش مرحله برترى جويى و استكبار بر ديگران است «به همين جهت (صاحب اين دو باغ) به دوستش- در حالى كه با او گفتگو مىكرد- چنين گفت: من از نظر ثروت از تو برتر، و از نظر نفرات نيرومندترم» (فَقالَ لِصاحِبِهِ وَ هُوَ يُحاوِرُهُ أَنَا أَكْثَرُ مِنْكَ مالًا وَ أَعَزُّ نَفَراً).
امیرحسین
06-26-2011, 10:37 AM
(آيه 35)- كم كم اين افكار- همان گونه كه معمولى است- در او اوج گرفت، و به جايى رسيد كه دنيا را جاودان و مال و ثروت و حشمتش را ابدى پنداشت:
«و در حالى كه نسبت به خود ستمكار بود در باغ خويش گام نهاد، و (نگاهى به درختان سر سبز كه شاخههايش از سنگينى ميوه خم شده بود، و خوشههاى پر دانهاى كه به هر طرف مايل گشته بود انداخت و به زمزمه نهرى كه مىغريد و پيش مىرفت و درختان را مشروب مىكرد گوش فرا داد، و از روى غفلت و بىخبرى) گفت: من گمان نمىكنم هرگز اين باغ نابود شود» (وَ دَخَلَ جَنَّتَهُ وَ هُوَ ظالِمٌ لِنَفْسِهِ قالَ ما أَظُنُّ أَنْ تَبِيدَ هذِهِ أَبَداً).
(آيه 36)- باز هم از اين فراتر رفت، و از آنجا كه جاودانى بودن اين جهان با قيام رستاخيز تضاد دارد به فكر انكار قيامت افتاد و گفت: «و باور نمىكنم قيامت بر پا گردد» (وَ ما أَظُنُّ السَّاعَةَ قائِمَةً).
اينها سخنانى است كه گروهى براى دلخوش كردن خود به هم بافتهاند.
سپس اضافه كرد: گيرم كه قيامتى در كار باشد، من با اين همه شخصيت و مقام «اگر به سراغ پروردگارم باز گردانده شوم (و قيامتى در كار باشد) جايگاهى بهتر از اينجا خواهم يافت» (وَ لَئِنْ رُدِدْتُ إِلى رَبِّي لَأَجِدَنَّ خَيْراً مِنْها مُنْقَلَباً).
او در اين خيالات خام غوطهور بود و هر زمان سخنان نامربوط تازهاى بر نامربوطهاى گذشته مىافزود كه رفيق با ايمانش به سخن در آمد و گفتنيها را كه در آيات بعد مىخوانيم گفت.
(آيه 37)- اين هم پاسخ مستضعفان! در اينجا ردّ بافتههاى بىاساس آن ثروتمند مغرور و از خود راضى را از زبان دوست مؤمنش مىشنويم: او كه تا آن موقع دم فرو بسته بود و به سخنان اين مرد سبك مغز گوش فرا مىداد تا هر چه در درون دارد برون ريزد، سپس يكجا پاسخ دهد، وارد گفتگو شد چنانكه آيه مىگويد: «دوست (با ايمان) وى- در حالى كه با او گفتگو مىكرد- گفت: آيا به خدايى كه تو را از خاك، و سپس از نطفه آفريد، و پس از آن تو را مرد كاملى قرار داد، كافر شدى» (قالَ لَهُ صاحِبُهُ وَ هُوَ يُحاوِرُهُ أَ كَفَرْتَ بِالَّذِي خَلَقَكَ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ مِنْ نُطْفَةٍ ثُمَّ سَوَّاكَ رَجُلًا).
امیرحسین
06-26-2011, 10:37 AM
(آيه 38)- سپس اين مرد با ايمان براى در هم شكستن كفر و غرور او گفت:
«ولى من كسى هستم كه اللّه پروردگار من است» (لكِنَّا هُوَ اللَّهُ رَبِّي).
«و من هيچ كس را شريك پروردگارم قرار نمىدهم» (وَ لا أُشْرِكُ بِرَبِّي أَحَداً).
(آيه 39)- بعد از اشاره به مسأله توحيد و شرك كه مهمترين مسأله سر نوشت ساز است، مجددا او را مورد سرزنش قرار داده، مىگويد: «چرا هنگامى كه وارد باغت شدى نگفتى اين نعمتى است كه خدا خواسته است» چرا همه اينها را از ناحيه خدا ندانستى و شكر نعمت او را بجا نياوردى؟! (وَ لَوْ لا إِذْ دَخَلْتَ جَنَّتَكَ قُلْتَ ما شاءَ اللَّهُ).
چرا نگفتى «هيچ قوت (و نيرويى) جز از ناحيه خدا نيست» (لا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ).
اينها امكانات و وسائلى است كه خدا در اختيار تو قرار داده، تو از خود هيچ ندارى و بدون او هيچ هستى! سپس اضافه كرد: «اگر مىبينى من از نظر مال و فرزند از تو كمترم» مطلب مهمّى نيست (إِنْ تَرَنِ أَنَا أَقَلَّ مِنْكَ مالًا وَ وَلَداً).
(آيه 40)- «شايد پروردگارم بهتر از باغ تو، به من بدهد» (فَعَسى رَبِّي أَنْ يُؤْتِيَنِ خَيْراً مِنْ جَنَّتِكَ).
نه تنها بهتر از آن چه تو دارى به من بدهد بلكه: «و مجازات حساب شدهاى (صاعقه) از آسمان بر باغ تو فرو فرستد، به گونهاى كه آن را به زمين بىگياه لغزندهاى مبدّل كند» (وَ يُرْسِلَ عَلَيْها حُسْباناً مِنَ السَّماءِ فَتُصْبِحَ صَعِيداً زَلَقاً).
(آيه 41)- يا به زمين فرمان دهد تكانى بخورد «و اين چشمه و نهر جوشان در اعماق آن فرو برود، آن چنان كه هرگز قدرت جستجوى آن را نداشته باشى» (أَوْ يُصْبِحَ ماؤُها غَوْراً فَلَنْ تَسْتَطِيعَ لَهُ طَلَباً).
در واقع آن مرد با ايمان و موحّد رفيق مغرور خود را هشدار داد كه بر اين نعمتها دل نبندد چرا كه هيچ كدام قابل اعتماد نيست.
امیرحسین
06-26-2011, 10:37 AM
(آيه 42)- و اين هم پايان كارشان: سر انجام گفتگوى اين دو نفر پايان گرفت بىآنكه مرد موحد توانسته باشد در اعماق جان آن ثروتمند مغرور و بىايمان نفوذ كند، و با همين روحيه و طرز فكر به خانه خود باز گشت غافل از اين كه فرمان الهى دائر به نابودى باغها و زراعتهاى سر سبزش صادر شده است، و بايد كيفر غرور و شرك خود را در همين جهان ببيند و سرنوشتش درس عبرتى براى ديگران شود.
عذاب الهى نازل شد، به صورت صاعقهاى مرگبار، و يا توفانى كوبنده و وحشتناك، و يا زلزلهاى ويرانگر و هولانگيز، هر چه بود در لحظاتى كوتاه اين باغهاى پر طراوت، و درختان سر به فلك كشيده، و زراعت به ثمر نشسته را در هم كوبيد و ويران كرد و عذاب الهى به فرمان خدا از هر سو محصولات آن مرد را احاطه كرد «و تمام ميوههاى آن نابود شد» (وَ أُحِيطَ بِثَمَرِهِ).
صبحگاهان كه صاحب باغ به منظور سر كشى و بهره گيرى از محصولات باغ به سوى آن حركت كرد، همين كه نزديك شد با منظره وحشتناكى رو برو گشت، آب در دهانش خشكيد، و آنچه از كبر و غرور بر دل و مغز او سنگينى مىكرد يكباره فرو ريخت! گويى از يك خواب عميق و طولانى بيدار شده است: «او مرتبا دستها را به هم مىماليد و در فكر هزينههاى سنگينى بود كه (در يك عمر از هر طرف فراهم نموده و) در آن خرج كرده بود، در حالى كه همه بر باد رفته و بر پايهها فرو ريخته بود» (فَأَصْبَحَ يُقَلِّبُ كَفَّيْهِ عَلى ما أَنْفَقَ فِيها وَ هِيَ خاوِيَةٌ عَلى عُرُوشِها).
درست در اين هنگام بود كه از گفتهها و انديشههاى پوچ و باطل خود پشيمان گشت «و مىگفت: اى كاش احدى را شريك پروردگارم نمىدانستم» و اى كاش هرگز راه شرك را نمىپوييدم (وَ يَقُولُ يا لَيْتَنِي لَمْ أُشْرِكْ بِرَبِّي أَحَداً).
(آيه 43)- اسفانگيزتر اين كه او در برابر اين همه مصيبت و بلا، تنهاى تنها بود «كسانى را جز خدا نداشت كه او را (در برابر اين بلاى عظيم و خسارت بزرگ) يارى دهند» (وَ لَمْ تَكُنْ لَهُ فِئَةٌ يَنْصُرُونَهُ مِنْ دُونِ اللَّهِ) و دوستانى كه به عشق بهره گيرى مادى دور او جمع شده بودند همگى او را رها كردند.
و از آنجا كه تمام سرمايه او همين بود چيز ديگرى نداشت كه به جاى آن بنشاند، «و نمىتوانست از خويشتن يارى گيرد» (وَ ما كانَ مُنْتَصِراً).
ولى هر چه بود دير شده بود، و اين گونه بيدارى اضطرارى كه به هنگام نزول بلاهاى سنگين، حتى براى فرعونها و نمرودها پيدا مىشود، بىارزش است، و به همين دليل نتيجهاى به حال او نداشت.
امیرحسین
06-26-2011, 10:38 AM
(آيه 44)- «و در اين هنگام (بود كه اين حقيقت بار ديگر به ثبوت پيوست كه) ولايت و سر پرستى و قدرت از آن خداست خداوندى كه عين حق است» (هُنالِكَ الْوَلايَةُ لِلَّهِ الْحَقِّ).
آرى! در اينجا كاملا روشن گشت كه همه نعمتها از اوست و هر چه اراده او باشد همان مىشود، و جز به اتكاء لطف او كارى ساخته نيست.
آرى! «اوست كه برترين ثواب و بهترين عاقبت را (براى مطيعان) دارد» (هُوَ خَيْرٌ ثَواباً وَ خَيْرٌ عُقْباً).
پس اگر انسان مىخواهد به كسى دل ببندد و بر چيزى تكيه كند و اميد به پاداش كسى داشته باشد چه بهتر كه تكيهگاهش خدا و دلبستگى، و اميدش به لطف و احسان پروردگار باشد.
(آيه 45)- آغاز و پايان زندگى دنيا در يك تابلو زنده: در آيات گذشته سخن از ناپايدارى نعمتهاى جهان ماده بود، و از آنجا كه درك اين واقعيت براى يك عمر طولانى به مدت شصت يا هشتاد سال براى افراد عادى كار آسانى نيست، قرآن در ضمن يك مثال بسيار زنده و گويا اين صحنه را كاملا مجسم مىكند، تا غافلان مغرور با مشاهده آن- كه در عمرشان بارها و بارها تكرار شده و مىشود- از اين غرور و غفلت بيدار شوند، مىگويد: اى پيامبر! «زندگى دنيا را براى آنان به آبى تشبيه كن كه از آسمان فرو مىفرستيم» (وَ اضْرِبْ لَهُمْ مَثَلَ الْحَياةِ الدُّنْيا كَماءٍ أَنْزَلْناهُ مِنَ السَّماءِ).
اين قطرههاى حيات بخش بر كوه و صحرا مىريزد «و به وسيله آن گياهان زمين (سر سبز مىشود و) در هم فرو مىرود» (فَاخْتَلَطَ بِهِ نَباتُ الْأَرْضِ).
پوست سخت و پر مقاومت دانه در برابر نرمش باران نرم مىشود، و به جوانه گياه اجازه عبور مىدهد، سر انجام جوانه نو رس از دل خاك سر بر مىدارد. آفتاب مىدرخشد نسيم مىوزد، مواد غذايى زمين كمك مىكند، و اين جوانه نو رس با نيرو گرفتن از همه اين عوامل حيات به رشد و نموّ خود ادامه مىدهند آن چنانكه بعد از مدت كوتاهى گياهان زمين سر بر سر هم مىگذارند و در هم فرو مىروند.
صفحه كوه و صحرا يك پارچه جنبش و حيات مىشود، شكوفهها و گلها و ميوهها يكى بعد از ديگرى زينت بخش شاخهها مىشوند، گويى همه مىخندند، فرياد شادى مىكشند، به وجد و رقص در آمدهاند.
ولى اين صحنه دلانگيز ديرى نمىپايد، بادهاى خزان شروع مىشود و گرد و غبار مرگ بر سر آنها مىپاشد هوا به سردى مىگرايد، آبها كم مىشود «و بعد از مدتى (آن گياه خرم و سرسبز) مىخشكد» (فَأَصْبَحَ هَشِيماً).
آن برگهايى كه در فصل بهار آن چنان شاخهها را چسبيده بودند كه قدرت هيچ توفانى نمىتوانست آنها را جدا كند آن قدر سست و بىجان مىشوند كه «بادها آن را به هر سو پراكنده مىكند» (تَذْرُوهُ الرِّياحُ).
«آرى خداوند بر هر چيزى توانا بوده و هست» (وَ كانَ اللَّهُ عَلى كُلِّ شَيْءٍ مُقْتَدِراً).
امیرحسین
06-26-2011, 10:38 AM
(آيه 46)- اين آيه موقعيت مال و ثروت و نيروى انسانى را كه دو ركن اصلى حيات دنياست در اين ميان مشخص كرده، مىگويد: «اموال و فرزندان زينت حيات دنيا هستند» (الْمالُ وَ الْبَنُونَ زِينَةُ الْحَياةِ الدُّنْيا).
شكوفهها و گلهايى مىباشند كه بر شاخههاى اين درخت آشكار مىشوند، زود گذرند، كم دوامند و اگر از طريق قرار گرفتن در مسير «اللّه» رنگ جاودانگى نگيرند بسيار بىاعتبارند.
در حقيقت در اين آيه انگشت روى دو قسمت از مهمترين سرمايههاى زندگى دنيا گذارده شده است كه بقيّه به آن وابسته است، «نيروى اقتصادى» و «نيروى انسانى».
سپس اضافه مىكند: «باقيات صالحات (يعنى ارزشهاى پايدار و شايسته) نزد پروردگارت ثوابش بهتر و اميد بخشتر است» (وَ الْباقِياتُ الصَّالِحاتُ خَيْرٌ عِنْدَ رَبِّكَ ثَواباً وَ خَيْرٌ أَمَلًا).
مفهوم «باقيات صالحات» آن چنان وسيع و گسترده است كه هر فكر و ايده و گفتار و كردار صالح و شايستهاى كه طبعا باقى مىماند و اثرات و بركاتش در اختيار افراد و جوامع قرار مىگيرد شامل مىشود.
(آيه 47)- واى بر ما اين چه كتابى است! از آنجا كه در آيات گذشته سخن از انسان خود خواه و مغرورى به ميان آمد كه به خاطر غرورش معاد و رستاخيز را انكار كرد به دنبال آن، در اينجا مشروحى از چگونگى قيامت را در سه مرحله مطرح مىكند: مرحله قبل از رستاخيز انسانها، و مرحله رستاخيز، و قسمتى از مرحله بعد.
نخست مىگويد: به خاطر بياوريد «روزى را كه (نظام جهان هستى به عنوان مقدمهاى براى نظام نوين در هم فرو مىريزد) كوهها را به حركت در مىآوريم، و (همه موانع سطح زمين از ميان مىرود، به گونهاى كه) زمين را صاف و همه چيز را در آن نمايان مىبينى» (وَ يَوْمَ نُسَيِّرُ الْجِبالَ وَ تَرَى الْأَرْضَ بارِزَةً).
اين قسمت از آيات به حوادثى كه در آستانه رستاخيز رخ مىدهد اشاره مىكند، اين حوادث بسيار زياد است كه مخصوصا در سورههاى كوتاه آخر قرآن فراوان به چشم مىخورد، و به عنوان «اشراط السّاعة» (نشانههاى قيامت) ناميده مىشود.
بعد اضافه مىكند: «ما همه آنها را در اين هنگام محشور مىكنيم به گونهاى كه حتى يك نفر را ترك نخواهيم گفت» (وَ حَشَرْناهُمْ فَلَمْ نُغادِرْ مِنْهُمْ أَحَداً).
جمله فوق تأكيدى است بر اين حقيقت كه «معاد» يك حكم عمومى و همگانى است و هيچ كس از آن مستثنى نخواهد بود.
امیرحسین
06-26-2011, 10:38 AM
(آيه 48)- اين آيه در باره چگونگى رستاخيز انسانها مىگويد: «آنها همه در يك صف به پروردگارت عرضه مىشوند»َ عُرِضُوا عَلى رَبِّكَ صَفًّا).
اين تعبير ممكن است اشاره به آن باشد كه هر گروهى از مردم كه عقيده واحد يا عمل مشابهى دارند در يك صف قرار مىگيرند، و يا اين كه همگى بدون هيچ گونه تفاوت و امتياز در يك صف قرار خواهند گرفت.
و به آنها گفته مىشود: «شما همگى نزد ما آمديد، همان گونه كه در آغاز شما را آفريديم»َقَدْ جِئْتُمُونا كَما خَلَقْناكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ).
نه خبرى از اموال و ثروتهاست، نه امتيازات و مقامات مادى، و نه يار و ياور، درست همان گونه كه در آغاز آفرينش بوديد، به همان حالت اول! «اما شما گمان گرديد كه ما موعدى برايتان قرار نخواهيم داد»َلْ زَعَمْتُمْ أَلَّنْ نَجْعَلَ لَكُمْ مَوْعِداً).
و اين هنگامى بود كه غرور امكانات مادى شما را فرا مىگرفت و تمايل به جاودانگى دنيا شما را از فكر آخرت كه در فطرت هر انسانى نهفته است غافل مىكرد.
(آيه 49)- سپس به مراحل ديگر از اين رستاخيز بزرگ پرداخته، مىگويد:
«و كتاب [كتابى كه نامه اعمال همه انسانهاست] در آنجا گذارده مىشود» (وَ وُضِعَ الْكِتابُ).
«پس گنهكاران را مىبينى كه از آنچه در آن است ترسان و هراسانند» (فَتَرَى الْمُجْرِمِينَ مُشْفِقِينَ مِمَّا فِيهِ).
در اين هنگام فرياد بر مىآورند «و مىگويند: اى واى بر ما! اين چه كتابى است كه هيچ عمل كوچك و بزرگى را فرو نگذاشته مگر اين كه آن را به شمار آورده است» (وَ يَقُولُونَ يا وَيْلَتَنا ما لِهذَا الْكِتابِ لا يُغادِرُ صَغِيرَةً وَ لا كَبِيرَةً إِلَّا أَحْصاها).
علاوه بر اين سند كتبى اصولا «همه اعمال خود را حاضر مىبينند»! (وَ وَجَدُوا ما عَمِلُوا حاضِراً). خوبيها و بديها، ظلمها و عدلها، هرزگيها و خيانتها، همه و همه در برابر آنها تجسّم مىيابد! در واقع آنها گرفتار اعمال خودشان هستند: «و پروردگارت به هيچ كس ستم نمىكند» (وَ لا يَظْلِمُ رَبُّكَ أَحَداً).
آنچه دامن آنها را مىگيرد كارهايى است كه در اين جهان انجام دادهاند بنا بر اين از چه كسى مىتوانند گله كنند جز از خودشان.
راستى ايمان به چنين دادگاهى چقدر در تربيت انسان و كنترل شهوات او مؤثر است؟ و چقدر آگاهى و بيدارى و توجه به مسؤوليتها به انسان مىبخشد؟
آيا ممكن است انسان به چنين صحنهاى ايمان قاطع داشته باشد باز هم گناه كند؟!
امیرحسین
06-26-2011, 10:39 AM
(آيه 50)- شياطين را اولياى خود قرار ندهيد! در آيات مختلف قرآن كرارا از داستان آفرينش آدم و سجده فرشتگان براى او و سر پيچى ابليس، سخن به ميان آمده است، ولى همان گونه كه قبلا هم اشاره كردهايم اين تكرارها همواره نكتههايى دارد و در هر مورد نكتهاى در نظر بوده است.
و از آنجا كه در بحثهاى گذشته چگونگى موضعگيرى ثروتمندان مستكبر و مغرور، در مقابل تهى دستان مستضعف، و عاقبت كار آنها تجسم يافته بود، در اينجا از مسأله ابليس و سر پيچى او از سجده بر آدم سخن به ميان مىآورد تا بدانيم از آغاز، غرور سر چشمه كفر و طغيان بوده است.
به علاوه اين داستان مشخص مىكند كه انحرافات از وسوسههاى شيطانى سر چشمه مىگيرد.
نخست مىگويد: به ياد آريد «زمانى را كه به فرشتگان گفتيم: براى آدم سجده كنيد، آنها همگى سجده كردند جز ابليس» (وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِيسَ).
اين استثناء ممكن است اين توهّم را به وجود آورد كه ابليس از جنس فرشتگان بود، در حالى كه فرشتگان معصومند، پس چگونه او راه طغيان و كفر را پوئيد؟! لذا بلافاصله اضافه مىكند: «او از جن بود، سپس از فرمان پروردگارش خارج شد» (كانَ مِنَ الْجِنِّ فَفَسَقَ عَنْ أَمْرِ رَبِّهِ).
او از فرشتگان نبود، ولى به خاطر بندگى و اطاعت و قرب به پروردگار در صف فرشتگان جاى گرفت، و حتى شايد معلم آنان بود، اما به خاطر كبر و غرور راندهترين و منفورترين موجود در درگاه خدا شد.
سپس مىگويد: «آيا با اين حال او و فرزندانش را به جاى من اولياى خود انتخاب مىكنيد»؟! (أَ فَتَتَّخِذُونَهُ وَ ذُرِّيَّتَهُ أَوْلِياءَ مِنْ دُونِي).
«در حالى كه آنها دشمن شما هستند» (وَ هُمْ لَكُمْ عَدُوٌّ). دشمنانى سر سخت و قسم خورده كه تصميم به گمراهى و بد بختى همه شما گرفتهاند.
فرمانبردارى از شيطان و فرزندانش به جاى اطاعت خدا «چه جايگزين بدى است براى ستمكاران»! (بِئْسَ لِلظَّالِمِينَ بَدَلًا).
كدام عاقل دشمن را كه از روز نخست، كمر به نابوديش بسته، و بر اين دشمنى سوگند ياد كرده، به عنوان ولىّ و رهبر و راهنما و تكيهگاه مىپذيرد؟!
امیرحسین
06-26-2011, 10:39 AM
(آيه 51)- اين آيه دليل ديگرى بر ابطال اين پندار غلط اقامه كرده، مىگويد:
«من هرگز آنها [ابليس و فرزندانش] را به هنگام آفرينش آسمانها و زمين، و نه به هنگام آفرينش خودشان حاضر نساختم» (ما أَشْهَدْتُهُمْ خَلْقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ لا خَلْقَ أَنْفُسِهِمْ). تا از آنها در آفرينش جهان كمك بگيريم يا از اسرار خلقت آگاه و مطلع شوند.
بنا بر اين كسى كه هيچ گونه دخالتى در آفرينش جهان و حتى نوع خود نداشته و از اسرار و رموز خلقت به هيچ وجه آگاه نيست چگونه قابل ولايت يا پرستش است و در پايان اضافه مىكند: «و من هيچگاه گمراه كنندگان را دستيار خود قرار نمىدهم» (وَ ما كُنْتُ مُتَّخِذَ الْمُضِلِّينَ عَضُداً).
يعنى آفرينش بر پايه راستى و درستى و هدايت است، موجودى كه برنامهاش اضلال و افساد است در اداره اين نظام، جائى نمىتواند داشته باشد.
(آيه 52)- اين آيه مجددا هشدار مىدهد كه به خاطر بياوريد «روزى را كه (خداوند) مىگويد: همتايانى را كه براى من مىپنداشتيد صدا بزنيد» تا به كمك شما بشتابند (وَ يَوْمَ يَقُولُ نادُوا شُرَكائِيَ الَّذِينَ زَعَمْتُمْ).
يك عمر از آنها دم مىزديد، و در آستانشان سجده مىنموديد، اكنون كه امواج عذاب و كيفر اطراف شما را احاطه كرده فرياد بزنيد لااقل ساعتى به كمكتان بشتابند.
آنها كه گويا هنوز رسوبات افكار اين دنيا را در مغز دارند فرياد مىزنند و «آنها را مىخوانند، ولى (اين معبودهاى پندارى حتى) پاسخ به نداى آنها نمىدهند» تا چه رسد به اين كه به كمكشان بشتابند (فَدَعَوْهُمْ فَلَمْ يَسْتَجِيبُوا لَهُمْ).
«و در ميان اين دو گروه كانون هلاكتى قرار داديم» (وَ جَعَلْنا بَيْنَهُمْ مَوْبِقاً).
امیرحسین
06-26-2011, 10:39 AM
(آيه 53)- و اين آيه سر انجام كار پيروان شيطان و مشركان را چنين بيان مىكند: «و (در آن روز) گنهكاران آتش (دوزخ) را مىبينند» (وَ رَأَى الْمُجْرِمُونَ النَّارَ). و آتشى كه هرگز آن را باور نكرده بودند در برابر چشمان آنها آشكار مىشود.
در اينجا به اشتباهات گذشته خود پى مىبرند: «و يقين مىكنند كه با آن در مىآميزند» (فَظَنُّوا أَنَّهُمْ مُواقِعُوها).
«و (نيز به يقين مىفهمند كه) هيچ گونه راه گريزى از آن نخواهند يافت» (وَ لَمْ يَجِدُوا عَنْها مَصْرِفاً).
نه معبودهاى ساختگيشان به فريادشان مىرسند، نه شفاعت شفيعان در باره آنها مؤثر است، و نه با كذب و دروغ و يا توسل به «زر» و «زور» مىتوانند از چنگال آتش دوزخ، آتشى كه اعمالشان آن را شعلهور ساخته رهايى يابند.
(آيه 54)- گويى تنها منتظر مجازاتند! در اينجا يك نوع نتيجه گيرى از مجموع بحثهاى گذشته و نيز اشارهاى به بحثهاى آينده مىكند.
نخست مىگويد: «و در اين قرآن براى مردم هر گونه مثلى را بيان كرديم» (وَ لَقَدْ صَرَّفْنا فِي هذَا الْقُرْآنِ لِلنَّاسِ مِنْ كُلِّ مَثَلٍ).
از تاريخ تكان دهنده گذشتگان و از حوادث دردناك زندگى آنها و خاطرههاى تلخ و شيرين تاريخ، در گوش مردم فرو خوانديم و آن قدر مسائل را زير و رو كرديم تا دلهايى كه آماده پذيرش است پذيراى حق گردد، و بر سايرين نيز اتمام حجت شود، و جايى براى ابهام باقى نماند.
ولى با اين حال گروهى طغيانگر و سركش هرگز ايمان نياوردند، چرا كه «انسان بيش از هر چيز به مجادله مىپردازد» (وَ كانَ الْإِنْسانُ أَكْثَرَ شَيْءٍ جَدَلًا).
امیرحسین
06-26-2011, 10:40 AM
(آيه 55)- اين آيه مىگويد با اين همه مثالهاى گوناگون و بيانات تكان دهنده و منطقهاى متفاوت كه بايد در هر انسان آمادهاى نفوذ كند باز گروه كثيرى ايمان نياوردند: «و چيزى مردم را باز نداشت از اين كه- وقتى هدايت به سراغشان آمد- ايمان بياورند و از پروردگارشان طلب آمرزش كنند، جز اين كه (خيره سرى كردند، گويى مىخواستند) سرنوشت پيشينيان براى آنان بيايد») (وَ ما مَنَعَ النَّاسَ أَنْ يُؤْمِنُوا إِذْ جاءَهُمُ الْهُدى وَ يَسْتَغْفِرُوا رَبَّهُمْ إِلَّا أَنْ تَأْتِيَهُمْ سُنَّةُ الْأَوَّلِينَ).
«يا عذاب الهى در برابرشان قرار گيرد» و با چشم خود آن را ببينند (أَوْ يَأْتِيَهُمُ الْعَذابُ قُبُلًا).
در حقيقت، اين آيه اشاره به آن است كه اين گروه لجوج و مغرور با ميل و اراده خود هرگز ايمان نخواهند آورد، تنها در دو حالت ايمان مىآورند:
نخست زمانى كه عذابهاى دردناكى كه اقوام پيشين را در بر گرفت آنها را فرو گيرد، دوم آنكه عذاب الهى را با چشم خود مشاهده كنند، كه اين ايمان اضطرارى البته بىارزش خواهد بود.
(آيه 56)- سپس براى دلدارى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در برابر سماجت و لجاجت مخالفان مىفرمايد: وظيفه تو تنها بشارت و انذار است «ما پيامبران را جز به عنوان بشارت دهنده و انذار كننده نمىفرستيم» (وَ ما نُرْسِلُ الْمُرْسَلِينَ إِلَّا مُبَشِّرِينَ وَ مُنْذِرِينَ).
سپس اضافه مىكند اين مسأله تازهاى نيست كه اين گونه افراد به مخالفت و استهزاء بر خيزند، بلكه: «كافران همواره مجادله به باطل مىكنند، تا (به گمان خود) حق را به وسيله آن از ميان بردارند و آيات ما و مجازاتهايى را كه به آنان وعده داده شده است، به باد مسخره گرفتند» (وَ يُجادِلُ الَّذِينَ كَفَرُوا بِالْباطِلِ لِيُدْحِضُوا بِهِ الْحَقَّ وَ اتَّخَذُوا آياتِي وَ ما أُنْذِرُوا هُزُواً).
در حقيقت اين آيه شبيه آيه 42 تا 45 سوره حج است كه مىگويد: «اگر آنها تو را تكذيب كنند پيش از تو نيز قوم نوح و عاد و ثمود ... پيامبرانشان را تكذيب كردند».
امیرحسین
06-26-2011, 10:40 AM
(آيه 57)- در مجازات الهى عجله نمىشود: از آنجا كه در آيات پيشين سخن از گروهى از كافران تاريك دل و متعصّب در ميان بود، در اينجا همان بحث را تعقيب مىكند.
نخست مىگويد، «چه كسى ستمكارتر است از آنها كه به هنگام تذكّر آيات پروردگارشان از آن روى مىگردانند و كارهاى گذشته خود را به دست فراموشى مىسپارند» (وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ ذُكِّرَ بِآياتِ رَبِّهِ فَأَعْرَضَ عَنْها وَ نَسِيَ ما قَدَّمَتْ يَداهُ).
تعبير به «تذكر» (ياد آورى) گويا اشاره به اين است كه تعليمات انبياء از قبيل ياد آورى حقايقى است كه بطور فطرى در اعماق روح انسان وجود دارد و كار پيامبران پرده برداشتن از روى آن است.
جالب اين كه در اين آيه از سه طريق به اين كور دلان درس بيدارى مىدهد:
نخست اين كه: اين حقايق با فطرت و وجدان و جان شما كاملا آشناست، ديگر اين كه از سوى پروردگار خودتان آمده و سوم اين كه: فراموش نكنيد شما خطاهايى انجام دادهايد كه برنامه انبياء براى شستشوى آنهاست.
ولى اين عده با همه اينها هرگز ايمان نمىآورند، «چرا كه ما بر دلهايشان پرده افكندهايم تا نفهمند! و در گوشهايشان سنگينى قرار دادهايم» تا صداى حق را نشنوند (إِنَّا جَعَلْنا عَلى قُلُوبِهِمْ أَكِنَّةً أَنْ يَفْقَهُوهُ وَ فِي آذانِهِمْ وَقْراً).
«و لذا اگر آنها را به سوى هدايت بخوانى هرگز هدايت را پذيرا نخواهند شد» (وَ إِنْ تَدْعُهُمْ إِلَى الْهُدى فَلَنْ يَهْتَدُوا إِذاً أَبَداً).
(آيه 58)- و از آنجا كه برنامه تربيتى خداوند نسبت به بندگان چنين است كه تا آخرين مرحله به آنها فرصت مىدهد و هرگز مانند جباران روزگار فورا اقدام به مجازات نمىكند- بلكه «رحمت واسعه» او هميشه ايجاب مىكند كه حد اكثر فرصت را به گناهكاران بدهد- در اين آيه مىگويد: «پروردگار تو آمرزنده و صاحب رحمت است» (وَ رَبُّكَ الْغَفُورُ ذُو الرَّحْمَةِ).
«اگر مىخواست آنها را به اعمالشان مجازات كند هر چه زودتر عذاب را بر آنها مىفرستاد» (لَوْ يُؤاخِذُهُمْ بِما كَسَبُوا لَعَجَّلَ لَهُمُ الْعَذابَ).
«ولى براى آنها موعدى است كه با فرا رسيدن آن راه فرارى نخواهند داشت» (بَلْ لَهُمْ مَوْعِدٌ لَنْ يَجِدُوا مِنْ دُونِهِ مَوْئِلًا).
غفران او ايجاب مىكند كه توبه كاران را بيامرزد و رحمت او اقتضا مىكند كه در عذاب غير آنها نيز تعجيل نكند شايد به صفوف توبه كاران بپيوندند ولى عدالت او هم اقتضا مىكند وقتى طغيان و سركشى به آخرين درجه رسيد حسابشان را صاف كند.
امیرحسین
06-26-2011, 10:40 AM
(آيه 59)- و سر انجام براى آخرين تذكر و هشدار در اين سلسله آيات، سر نوشت تلخ و دردناك ستمكاران پيشين را ياد آورى كرده، مىگويد: «و اينها شهرها و آباديهايى است كه (ويرانههاى آنها در برابر چشم شما قرار دارد، و) ما آنها را به هنگامى كه مرتكب ظلم و ستم شدند هلاك كرديم، و (در عين حال در عذابشان تعجيل ننموديم، بلكه) موعدى براى هلاكشان قرار داديم» (وَ تِلْكَ الْقُرى أَهْلَكْناهُمْ لَمَّا ظَلَمُوا وَ جَعَلْنا لِمَهْلِكِهِمْ مَوْعِداً).
(آيه 60)- سرگذشت شگفتانگيز خضر و موسى: جمعى از قريش خدمت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله رسيدند و از عالمى كه موسى عليه السّلام مأمور به پيروى از او شد سؤال كردند، اين آيه و چهار آيه بعد از آن نازل شد.
اصولا سه ماجرا در اين سوره آمده كه هر سه از يك نظر هماهنگ است:
ماجراى اصحاب كهف كه قبل از اين گفته شد، داستان موسى و خضر، و داستان «ذو القرنين» كه بعد از اين مىآيد.
اين هر سه ماجرا ما را از افق زندگى محدودمان بيرون مىبرد و نشان مىدهد كه نه عالم محدود به آن است كه ما مىبينيم، و نه چهره اصلى حوادث هميشه آن است كه ما در برخورد اول در مىيابيم.
در ماجراى موسى و خضر، يا به تعبير ديگر عالم و دانشمند زمانش، به صحنه شگفتانگيزى بر خورد مىكنيم كه نشان مىدهد: حتى يك پيغمبر اولوا العزم كه آگاهترين افراد محيط خويش است باز دامنه علم و دانشش در بعضى از جهات محدود است و به سراغ معلمى مىرود كه به او درس بياموزد.
آيه مىگويد: «بخاطر بياور هنگامى را كه موسى به دوست خود گفت: من دست از جستجو بر نمىدارم تا به محل تلاقى دو دريا برسم هر چند مدت طولانى به راه خود ادامه دهم» (وَ إِذْ قالَ مُوسى لِفَتاهُ لا أَبْرَحُ حَتَّى أَبْلُغَ مَجْمَعَ الْبَحْرَيْنِ أَوْ أَمْضِيَ حُقُباً).
منظور از «فتيه» در اينجا «يوشع بن نون» مرد رشيد و شجاع و با ايمان بنى اسرائيل است، «مجمع البحرين» به معنى محل پيوند دو درياست و منظور محل اتصال خليج «عقبه» با خليج «سوئز» است كه اين دو خليج به درياى احمر متصل مىشوند.
امیرحسین
06-26-2011, 10:40 AM
(آيه 61)- «به هر حال هنگامى كه به محل تلاقى آن دو دريا رسيدند ماهى خود را (كه براى تغذيه همراه داشتند) فراموش كردند» (فَلَمَّا بَلَغا مَجْمَعَ بَيْنِهِما نَسِيا حُوتَهُما).
اما عجب اين كه: «ماهى راه خود را در دريا پيش گرفت» و روان شد (فَاتَّخَذَ سَبِيلَهُ فِي الْبَحْرِ سَرَباً).
اين ماهى كه ظاهرا به عنوان غذا تهيه كرده بودند ماهى تازهاى بوده كه زنده شد و در آب پريد و حركت كرد.
زيرا هستند ماهيانى كه بعد از خارج شدن از آب مدت قابل ملاحظهاى به صورت نيمه جان باقى مىمانند و اگر در اين مدت در آب بيفتند حيات عادى خود را از سر مىگيرند.
(آيه 62)- «هنگامى كه (موسى و همسفرش) از آنجا گذشتند (طول سفر و خستگى راه، گرسنگى را بر آنها چيره كرد، موسى به خاطرش آمد كه غذايى به همراه آوردهاند) به يار همسفرش گفت: غذاى ما را بياور كه از اين سفر، خسته شدهايم» (فَلَمَّا جاوَزا قالَ لِفَتاهُ آتِنا غَداءَنا لَقَدْ لَقِينا مِنْ سَفَرِنا هذا نَصَباً).
(آيه 63)- در اين هنگام همسفرش به او «گفت: به خاطر دارى هنگامى كه ما (براى استراحت) به كنار آن صخره پناه برديم من (در آنجا) فراموش كردم جريان ماهى را باز گو كنم- و اين فقط شيطان بود كه آن را از خاطر من برد- و ماهى راهش را به طرز شگفتانگيزى در دريا پيش گرفت» (قالَ أَ رَأَيْتَ إِذْ أَوَيْنا إِلَى الصَّخْرَةِ فَإِنِّي نَسِيتُ الْحُوتَ وَ ما أَنْسانِيهُ إِلَّا الشَّيْطانُ أَنْ أَذْكُرَهُ وَ اتَّخَذَ سَبِيلَهُ فِي الْبَحْرِ عَجَباً).
(آيه 64)- و از آنجا كه اين موضوع، به صورت نشانهاى براى موسى در رابطه با پيدا كردن آن عالم بزرگ بود: «موسى گفت: اين همان چيزى است كه ما مىخواستيم» و به دنبال آن مىگرديم (قالَ ذلِكَ ما كُنَّا نَبْغِ).
«و در اين هنگام آنها از همان راه باز گشتند در حالى كه پى جوئى مىكردند» (فَارْتَدَّا عَلى آثارِهِما قَصَصاً).
در اينجا يك سؤال پيش مىآيد كه مگر پيامبرى همچون موسى ممكن است گرفتار نسيان و فراموشى شود كه قرآن مىگويد: «نَسِيا حُوتَهُما» (ماهىشان را فراموش كردند).
پاسخ اين است كه مانعى ندارد در مسائلى كه هيچ ارتباطى به احكام الهى و امور تبليغى نداشته باشد يعنى در مسائل عادى در زندگى روزمره گرفتار نسيان شود و اين نه از يك پيامبر بعيد است، و نه با مقام عصمت منافات دارد.
امیرحسین
06-26-2011, 10:41 AM
(آيه 65)- ديدار معلم بزرگ: هنگامى كه موسى و يار همسفرش به جاى اول، يعنى در كنار صخره و نزديك «مجمع البحرين» باز گشتند گمشده خود را يافتند «ناگهان بندهاى از بندگان ما را يافتند كه او را مشمول رحمت خود ساخته، و علم و دانش فراوانى از نزد خود تعليمش كرده بوديم» (فَوَجَدا عَبْداً مِنْ عِبادِنا آتَيْناهُ رَحْمَةً مِنْ عِنْدِنا وَ عَلَّمْناهُ مِنْ لَدُنَّا عِلْماً).
(آيه 66)- در اين هنگام «موسى (با نهايت ادب و به صورت استفهام) به آن مرد عالم گفت: آيا از تو پيروى كنم تا از آنچه به تو تعليم داده شده، و مايه رشد و صلاح است به من بياموزى»؟ (قالَ لَهُ مُوسى هَلْ أَتَّبِعُكَ عَلى أَنْ تُعَلِّمَنِ مِمَّا عُلِّمْتَ رُشْداً).
(آيه 67)- ولى با كمال تعجب آن مرد عالم به موسى «گفت: تو هرگز توانايى ندارى با من شكيبايى كنى» (قالَ إِنَّكَ لَنْ تَسْتَطِيعَ مَعِيَ صَبْراً).
(آيه 68)- و بلا فاصله دليل آن را بيان كرد و گفت: «تو چگونه مىتوانى در برابر چيزى كه از رموزش آگاه نيستى شكيبا باشى»؟ (وَ كَيْفَ تَصْبِرُ عَلى ما لَمْ تُحِطْ بِهِ خُبْراً).
اين مرد عالم به ابوابى از علوم احاطه داشته كه مربوط به اسرار باطن و عمق حوادث و پديدهها بوده، در حالى كه موسى نه مأمور به باطن بود و نه از آن آگاهى چندانى داشت. در چنين موردى آن كس كه ظاهر را مىبيند عنان صبر و اختيار را از كف مىدهد، و به اعتراض و گاهى به پرخاش بر مىخيزد.
(آيه 69)- موسى از شنيدن اين سخن شايد نگران شد و از اين بيم داشت كه فيض محضر اين عالم بزرگ از او قطع شود، لذا به او تعهد سپرد كه در برابر همه رويدادها صبر كند و «گفت: بخواست خدا مرا شكيبا خواهى يافت و قول مىدهم كه در هيچ كارى با تو مخالفت نكنم» (قالَ سَتَجِدُنِي إِنْ شاءَ اللَّهُ صابِراً وَ لا أَعْصِي لَكَ أَمْراً).
باز موسى در اين عبارت نهايت ادب خود را آشكار مىسازد، تكيه برخواست خدا مىكند، به آن مرد عالم نمىگويد من صابرم بلكه مىگويد انشاء اللّه مرا صابر خواهى يافت.
(آيه 70)- ولى از آنجا كه شكيبايى در برابر حوادث ظاهرا زنندهاى كه انسان از اسرارش آگاه نيست كار آسانى نمىباشد بار ديگر آن مرد عالم از موسى تعهد گرفت و به او اخطار كرد و «گفت: پس اگر مىخواهى به دنبال من بيايى (سكوت محض باش) از هيچ چيز سؤال مكن تا خودم به موقع آن را براى تو باز گو كنم»! (قالَ فَإِنِ اتَّبَعْتَنِي فَلا تَسْئَلْنِي عَنْ شَيْءٍ حَتَّى أُحْدِثَ لَكَ مِنْهُ ذِكْراً).
موسى اين تعهد مجدد را سپرد و در معيت اين استاد به راه افتاد.
امیرحسین
06-26-2011, 10:41 AM
(آيه 71)- معلم الهى و اين اعمال زننده؟! «آن دو (موسى و مرد عالم الهى) به راه افتادند تا آنكه سوار كشتى شدند» (فَانْطَلَقا حَتَّى إِذا رَكِبا فِي السَّفِينَةِ).
هنگامى كه آن دو سوار كشتى شدند خضر «كشتى را سوراخ كرد»! (خَرَقَها).
از آنجا كه موسى از يك سو پيامبر بزرگ الهى بود و بايد حافظ جان و مال مردم باشد، و امر به معروف و نهى از منكر كند، و از سوى ديگر وجدان انسانى او اجازه نمىداد در برابر چنين كار خلافى سكوت اختيار كند تعهدى را كه با خضر داشت به دست فراموشى سپرد، و زبان به اعتراض گشود و «گفت: آيا آن را سوراخ كردى كه اهلش را غرق كنى؟ راستى چه كار بدى انجام دادى»! (قالَ أَ خَرَقْتَها لِتُغْرِقَ أَهْلَها لَقَدْ جِئْتَ شَيْئاً إِمْراً).
(آيه 72)- در اين هنگام مرد عالم الهى با متانت خاص خود نظرى به موسى افكند و «گفت: نگفتم تو هرگز نمىتوانى با من شكيبايى كن»؟! (قالَ أَ لَمْ أَقُلْ إِنَّكَ لَنْ تَسْتَطِيعَ مَعِيَ صَبْراً).
(آيه 73)- موسى كه از عجله و شتابزدگى خود كه طبعا به خاطر اهميت حادثه بود پشيمان گشت و به ياد تعهد خود افتاد در مقام عذر خواهى بر آمده رو به استاد كرد و چنين «گفت: مرا در برابر فراموشكارى كه داشتم مؤاخذه مكن و بر من به خاطر اين كار سخت مگير» (قالَ لا تُؤاخِذْنِي بِما نَسِيتُ وَ لا تُرْهِقْنِي مِنْ أَمْرِي عُسْراً) يعنى اشتباهى بود و هر چه بود گذشت تو با بزرگوارى خود صرف نظر فرما.
(آيه 74)- سفر دريايى آنها تمام شد از كشتى پياده شدند، «و به راه خود ادامه دادند، در اثناء راه به كودكى رسيدند ولى (آن مرد عالم بىمقدمه) اقدام به قتل آن كودك كرد»! (فَانْطَلَقا حَتَّى إِذا لَقِيا غُلاماً فَقَتَلَهُ).
در اينجا بار ديگر موسى از كوره در رفت، منظره وحشتناك كشتن يك كودك بىگناه، آن هم بدون هيچ مجوز گويى غبارى از اندوه و نارضائى چشمان او را پوشانيد، آن چنان كه بار ديگر تعهد خود را فراموش كرد، زبان به اعتراض گشود، و «گفت: آيا انسان بىگناه و پاكى را بىآنكه قتلى كرده باشد كشتى؟!» (قالَ أَ قَتَلْتَ نَفْساً زَكِيَّةً بِغَيْرِ نَفْسٍ).
«به راستى كه چه كار منكر و زشتى انجام دادى» (لَقَدْ جِئْتَ شَيْئاً نُكْراً).
امیرحسین
06-26-2011, 10:41 AM
آغاز جزء شانزدهم قرآن مجيد
ادامه سوره كهف
(آيه 75)- باز آن عالم بزرگوار با همان خونسردى مخصوص به خود جمله سابق را تكرار كرد «گفت: آيا به تو نگفتم تو هرگز توانايى ندارى با من صبر كنى» (قالَ أَ لَمْ أَقُلْ لَكَ إِنَّكَ لَنْ تَسْتَطِيعَ مَعِيَ صَبْراً).
(آيه 76)- موسى (ع) به ياد پيمان خود افتاد، توجهى توأم با شرمسارى، چرا كه دو بار پيمان خود را- هر چند از روى فراموشى- شكسته بود، و كمكم احساس مىكرد كه گفته استاد ممكن است راست باشد و كارهاى او براى موسى در آغاز غير قابل تحمل است، لذا بار ديگر زبان به عذر خواهى گشود و چنين «گفت:
(اين بار نيز از من صرف نظر كن، و فراموشى مرا ناديده بگير، اما) اگر بعد از اين از تو تقاضاى توضيحى در كارهايت كردم (و بر تو ايراد گرفتم) ديگر با من مصاحبت نكن چرا كه تو از ناحيه من ديگر معذور خواهى بود» (قالَ إِنْ سَأَلْتُكَ عَنْ شَيْءٍ بَعْدَها فَلا تُصاحِبْنِي قَدْ بَلَغْتَ مِنْ لَدُنِّي عُذْراً).
اين جمله حكايت از نهايت انصاف و درونگرى موسى مىكند، و نشان مىدهد كه او در برابر يك واقعيت، هر چند تلخ، تسليم بود.
(آيه 77)- بعد از اين گفتگو و تعهد مجدد «موسى با استاد به راه افتاد، تا به قريهاى رسيدند و از اهالى آن قريه غذا خواستند، ولى آنها از ميهمان كردن اين دو مسافر خوددارى كردند» (فَانْطَلَقا حَتَّى إِذا أَتَيا أَهْلَ قَرْيَةٍ اسْتَطْعَما أَهْلَها فَأَبَوْا أَنْ يُضَيِّفُوهُما).
منظور از «قريه» در اينجا شهر «ناصره» يا بندر «ايله» است.
و در هر صورت از آنچه بر سر موسى و استادش در اين قريه آمد مىفهميم كه اهالى آن خسيس و دون همت بودهاند، لذا در روايتى از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مىخوانيم كه در باره آنها فرمود: «آنها مردم لئيم و پستى بودند».
سپس قرآن اضافه مىكند: «با اين حال آنها در آن آبادى ديوارى يافتند كه مىخواست فرود آيد، آن مرد عالم دست به كار شد تا آن را بر پا دارد» و مانع ويرانيش شود (فَوَجَدا فِيها جِداراً يُرِيدُ أَنْ يَنْقَضَّ فَأَقامَهُ).
موسى- كه مشاهده كرد خضر در برابر اين بىحرمتى به تعمير ديوارى كه در حال سقوط است پرداخته مثل اين كه مىخواهد مزد كار بد آنها را به آنها بدهد، و فكر مىكرد حد اقل خوب بود استاد اين كار را در برابر اجرتى انجام مىداد تا وسيله غذايى فراهم گردد- تعهد خود را بار ديگر بكلى فراموش كرد، و زبان به اعتراض گشود اما اعتراضى ملايمتر و خفيفتر از گذشته، و «گفت: مىخواستى در مقابل اين كار اجرتى بگيرى»! (قالَ لَوْ شِئْتَ لَاتَّخَذْتَ عَلَيْهِ أَجْراً).
در واقع موسى فكر مىكرد اين عمل دور از عدالت است كه انسان در برابر مردمى كه اين قدر فرومايه باشند اين چنين فدا كارى كند.
امیرحسین
06-26-2011, 10:42 AM
(آيه 78)- اينجا بود كه مرد عالم، آخرين سخن را به موسى گفت، زيرا از مجموع حوادث گذشته يقين كرد كه موسى، تاب تحمل در برابر اعمال او را ندارد «فرمود: اينك وقت جدايى من و توست! اما به زودى سرّ آنچه را كه نتوانستى بر آن صبر كنى براى تو باز گو مىكنم» (قالَ هذا فِراقُ بَيْنِي وَ بَيْنِكَ سَأُنَبِّئُكَ بِتَأْوِيلِ ما لَمْ تَسْتَطِعْ عَلَيْهِ صَبْراً).
خبر فراق همچون پتكى بود كه بر قلب موسى وارد شد، فراق از استادى كه سينهاش مخزن اسرار بود. آرى! جدا شدن از چنين رهبرى سخت دردناك است، اما واقعيت تلخى بود كه به هر حال موسى بايد آن را پذيرا شود.
(آيه 79)- اسرار درونى اين حوادث! بعد از آن كه فراق و جدايى موسى و خضر مسلّم شد، لازم بود اين استاد الهى اسرار كارهاى خود را كه موسى تاب تحمل آن را نداشت بازگو كند، و در واقع بهره موسى از مصاحبت او فهم راز اين سه حادثه عجيب بود كه مىتوانست كليدى باشد براى مسائل بسيار، و پاسخى براى پرسشهاى گوناگون.
نخست از داستان كشتى شروع كرد و گفت: «اما كشتى به گروهى مستمند تعلق داشت كه با آن در دريا كار مىكردند، من خواستم آن را معيوب كنم زيرا (مىدانستم) در پشت سر آنها پادشاهى ستمگر است كه هر كشتى سالمى را از روى غصب مىگيرد» (أَمَّا السَّفِينَةُ فَكانَتْ لِمَساكِينَ يَعْمَلُونَ فِي الْبَحْرِ فَأَرَدْتُ أَنْ أَعِيبَها وَ كانَ وَراءَهُمْ مَلِكٌ يَأْخُذُ كُلَّ سَفِينَةٍ غَصْباً).
و به اين ترتيب در پشت چهره ظاهرى زننده سوراخ كردن كشتى، هدف مهمى كه همان نجات آن از چنگال يك پادشاه غاصب بوده است، وجود داشته، چرا كه او هرگز كشتيهاى آسيب ديده را مناسب كار خود نمىديد و از آن چشم مىپوشيد، خلاصه اين كار در مسير حفظ گروهى مستمند بود و بايد انجام مىشد.
(آيه 80)- سپس به بيان راز حادثه دوم يعنى قتل نوجوان پرداخته چنين مىگويد: «و اما آن نوجوان پدر و مادرش با ايمان بودند، و بيم داشتيم كه آنان را به طغيان و كفر وا دارد» (وَ أَمَّا الْغُلامُ فَكانَ أَبَواهُ مُؤْمِنَيْنِ فَخَشِينا أَنْ يُرْهِقَهُما طُغْياناً وَ كُفْراً).
به هر حال آن مرد عالم، اقدام به كشتن اين نوجوان كرد و حادثه ناگوارى را كه در آينده براى يك پدر و مادر با ايمان در فرض حيات او رخ مىداد دليل آن گرفت.
(آيه 81)- و بعد اضافه كرد: «ما چنين كرديم كه پروردگارشان فرزندى پاكتر و پر محبتتر به جاى او به آنها عطا فرمايد» (فَأَرَدْنا أَنْ يُبْدِلَهُما رَبُّهُما خَيْراً مِنْهُ زَكاةً وَ أَقْرَبَ رُحْماً).
امیرحسین
06-26-2011, 10:43 AM
(آيه 82)- در اين آيه مرد عالم پرده از روى راز سومين كار خود يعنى تعمير ديوار بر مىدارد و چنين مىگويد: «اما ديوار متعلق به دو نوجوان يتيم در شهر بود، و زير آن گنجى متعلق به آنها وجود داشت و پدر آنها مرد صالحى بود» (وَ أَمَّا الْجِدارُ فَكانَ لِغُلامَيْنِ يَتِيمَيْنِ فِي الْمَدِينَةِ وَ كانَ تَحْتَهُ كَنْزٌ لَهُما وَ كانَ أَبُوهُما صالِحاً).
«پس پروردگار تو مىخواست آنها به سر حد بلوغ برسند، و گنجشان را استخراج كنند» (فَأَرادَ رَبُّكَ أَنْ يَبْلُغا أَشُدَّهُما وَ يَسْتَخْرِجا كَنزَهُما).
«اين رحمتى بود از ناحيه پروردگار تو» (رَحْمَةً مِنْ رَبِّكَ).
و من مأمور بودم به خاطر نيكو كارى پدر و مادر اين دو يتيم آن ديوار را بسازم، مبادا سقوط كند و گنج ظاهر شود و به خطر بيفتد.
در پايان براى رفع هر گونه شك و شبهه از موسى، و براى اين كه به يقين بداند همه اين كارها بر طبق نقشه و مأموريت خاصى بوده است اضافه كرد: «و من اين كار را به دستور خودم انجام ندادم» بلكه فرمان خدا و دستور پروردگار بود (وَ ما فَعَلْتُهُ عَنْ أَمْرِي).
آرى! «اين بود سرّ كارهايى كه توانايى شكيبايى در برابر آنها را نداشتى» (ذلِكَ تَأْوِيلُ ما لَمْ تَسْطِعْ عَلَيْهِ صَبْراً).
درسهاى داستان خضر و موسى
الف) پيدا كردن رهبر دانشمند و استفاده از پرتو علم او به قدرى اهميت دارد كه حتى پيامبر اولوا العزمى همچون موسى اين همه راه به دنبال او مىرود و اين سر مشقى است براى همه انسانها در هر حد و پايهاى از علم و در هر شرائط و سن و سال.
ب) جوهره علم الهى از عبوديت و بندگى خدا سر چشمه مىگيرد.
ج) همواره علم را براى عمل بايد آموخت چنانكه موسى به دوست عالمش مىگويد: «... مِمَّا عُلِّمْتَ رُشْداً» (دانشى به من بياموز كه راهگشاى من به سوى هدف و مقصد باشد) يعنى من دانش را تنها براى خودش نمىخواهم بلكه براى رسيدن به هدف مىطلبم.
د) در كارها نبايد عجله كرد چرا كه بسيارى از امور نياز به فرصت مناسب دارد.
امیرحسین
06-26-2011, 10:43 AM
ه) چهره ظاهر و چهره باطن اشيا و حوادث، مسأله مهم ديگرى است كه اين داستان به ما مىآموزد، ما نبايد در مورد رويدادهاى ناخوشايند كه در زندگيمان پيدا مىشود عجولانه قضاوت كنيم، چه بسيارند حوادثى كه ما آن را ناخوش داريم اما بعدا معلوم مىشود كه از الطاف خفيه الهى بوده است.
اين همان است كه قرآن در آيه 122 سوره بقره به آن اشاره كرده است.
و) اعتراف به واقعيتها و موضعگيرى هماهنگ با آنها- هنگامى كه موسى سه بار بطور ناخواسته گرفتار پيمان شكنى در برابر دوست عالمش شد در برابر اين واقعيت تلخ، لجاجت به خرج نداد، و منصفانه حق را به آن مرد عالم داد، صميمانه از او جدا شد و برنامه كار خويش را پيش گرفت.
انسان نبايد تا آخر عمر مشغول آزمايش خويش باشد و زندگى را به آزمايشگاهى براى آيندهاى كه هرگز نمىآيد تبديل كند، هنگامى كه چند بار مطلبى را آزمود بايد به نتيجه آن گردن نهد.
ز) آثار ايمان پدران براى فرزندان: خضر به خاطر يك پدر صالح و درستكار، حمايت از فرزندانش را در آن قسمتى كه مىتوانست بر عهده گرفت، يعنى فرزند در پرتو ايمان و امانت پدر مىتواند سعادتمند شود و نتيجه نيك آن عائد فرزند او هم بشود.
ح) كوتاهى عمر به خاطر آزار پدر و مادر: جايى كه فرزندى به خاطر آن كه در آينده پدر و مادر خويش را آزار مىدهد و در برابر آنها طغيان و كفران مىكند و يا آنها را از راه الهى به در مىبرد مستحق مرگ باشد چگونه است حال فرزندى كه هم اكنون مشغول به اين گناه است، آنها در پيشگاه خدا چه وضعى دارند.
ط) مردم دشمن آنند كه نمىدانند! بسيار مىشود كه كسى در باره ما نيكى مىكند اما چون از باطن كار خبر نداريم آن را دشمنى مىپنداريم، و آشفته مىشويم، مخصوصا در برابر آنچه نمىدانيم كم صبر و بىحوصله هستيم. اما داستان فوق به ما مىگويد نبايد در قضاوت شتاب كرد، بايد ابعاد مختلف هر موضوعى را بررسى نمود.
ى) ادب شاگرد و استاد: در گفتگوهايى كه ميان موسى و آن مرد عالم الهى رد و بدل شد نكتههاى جالبى پيرامون ادب شاگرد و استاد به چشم مىخورد، از جمله:
1- موسى خود را به عنوان تابع خضر معرفى مىكند «أَتَّبِعُكَ».
2- در مقام تواضع، علم استاد را بسيار معرفى مىكند و خود را طالب فرا گرفتن گوشهاى از علم او «مِمَّا عُلِّمْتَ»- دقت كنيد.
امیرحسین
06-26-2011, 10:43 AM
(آيه 83)- سر گذشت عجيب ذو القرنين! در آغاز بحث در باره اصحاب كهف گفتيم كه گروهى از قريش به اين فكر افتادند كه پيامبر اسلام را به اصطلاح آزمايش كنند، پس از مشاوره با يهود مدينه سه مسأله طرح كردند.
اكنون نوبت داستان ذو القرنين است:
داستان ذو القرنين در باره كسى است كه افكار فلاسفه و محققان را از دير زمان تاكنون به خود مشغول داشته، و براى شناخت او تلاش فراوان كردهاند.
ما نخست به تفسير آيات مربوط به ذو القرنين مىپردازيم، سپس براى شناخت شخص او وارد بحث مىشويم.
نخست مىگويد: «از تو در باره ذو القرنين سؤال مىكنند» (وَ يَسْئَلُونَكَ عَنْ ذِي الْقَرْنَيْنِ).
«بگو: به زودى گوشهاى از سر گذشت او را براى شما باز گو مىكنم» (قُلْ سَأَتْلُوا عَلَيْكُمْ مِنْهُ ذِكْراً).
آغاز اين آيه نشان مىدهد كه داستان ذو القرنين در ميان مردم قبلا مطرح بوده منتها اختلافات يا ابهاماتى آن را فرا گرفته بود، به همين دليل از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله توضيحات لازم را در اين زمينه خواستند.
(آيه 84)- سپس اضافه مىكند: «ما در روى زمين او را تمكين داديم» (إِنَّا مَكَّنَّا لَهُ فِي الْأَرْضِ). و قدرت و ثبات و نيرو و حكومت بخشيديم.
«و اسباب هر چيز را در اختيارش نهاديم» (وَ آتَيْناهُ مِنْ كُلِّ شَيْءٍ سَبَباً).
عقل و درايت كافى، مديريت صحيح، قدرت و قوت، لشكر و نيروى انسانى و امكانات مادى خلاصه آنچه از وسائل معنوى و مادى براى پيشرفت و رسيدن به هدفها لازم بود در اختيار او نهاديم.
(آيه 85)- «او هم از اين وسائل استفاده كرد» (فَأَتْبَعَ سَبَباً).
(آيه 86)- «تا به غروبگاه آفتاب رسيد» (حَتَّى إِذا بَلَغَ مَغْرِبَ الشَّمْسِ).
«در آنجا احساس كرد كه خورشيد در چشمه يا درياى تيره و گل آلودى فرو مىرود» (وَجَدَها تَغْرُبُ فِي عَيْنٍ حَمِئَةٍ). «و در آنجا گروهى از انسانها را يافت» (وَ وَجَدَ عِنْدَها قَوْماً). كه مجموعهاى از انسانهاى نيك و بد بودند.
«به ذو القرنين گفتيم: آيا مىخواهى آنها را مجازات كنى و يا طريقه نيكويى را در ميان آنها انتخاب نمايى» (قُلْنا يا ذَا الْقَرْنَيْنِ إِمَّا أَنْ تُعَذِّبَ وَ إِمَّا أَنْ تَتَّخِذَ فِيهِمْ حُسْناً).
امیرحسین
06-26-2011, 10:44 AM
(آيه 87)- ذو القرنين «گفت: اما كسانى كه ستم كردهاند به زودى آنها را مجازات خواهيم كرد» (قالَ أَمَّا مَنْ ظَلَمَ فَسَوْفَ نُعَذِّبُهُ).
«سپس به سوى پروردگارش باز مىگردد و خداوند او را عذاب شديدى خواهد نمود» (ثُمَّ يُرَدُّ إِلى رَبِّهِ فَيُعَذِّبُهُ عَذاباً نُكْراً).
اين ظالمان و ستمگران هم مجازات اين دنيا را مىچشند و هم عذاب آخرت را.
(آيه 88)- «و اما كسى كه ايمان آورد، و عمل صالح انجام دهد، پاداشى نيكوتر خواهد داشت» (وَ أَمَّا مَنْ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً فَلَهُ جَزاءً الْحُسْنى).
«و ما دستور آسانى به او خواهيم داد» (وَ سَنَقُولُ لَهُ مِنْ أَمْرِنا يُسْراً).
هم با گفتار نيك با او بر خورد خواهيم كرد، و هم تكاليف سخت و سنگين بر دوش او نخواهيم گذارد، و خراج و ماليات سنگين نيز از او نخواهيم گرفت.
(آيه 89)- «ذو القرنين» سفر خود را به غرب پايان داد سپس عزم شرق كرد آن گونه كه قرآن مىگويد: «سپس از اسباب و وسائلى كه در اختيار داشت مجددا بهره گرفت» (ثُمَّ أَتْبَعَ سَبَباً).
(آيه 90)- «و همچنان به راه خود ادامه داد تا به خاستگاه خورشيد رسيد» (حَتَّى إِذا بَلَغَ مَطْلِعَ الشَّمْسِ).
«در آنجا مشاهده كرد كه خورشيد بر جمعيتى طلوع مىكند كه جز آفتاب براى آنها پوششى قرار نداده بوديم» (وَجَدَها تَطْلُعُ عَلى قَوْمٍ لَمْ نَجْعَلْ لَهُمْ مِنْ دُونِها سِتْراً).
اين جمعيت در مرحلهاى بسيار پايين از زندگى انسانى بودند، تا آنجا كه برهنه زندگى مىكردند، و يا پوشش بسيار كمى كه بدن آنها را از آفتاب نمىپوشانيد، داشتند.
امیرحسین
06-26-2011, 10:44 AM
(آيه 91)- آرى! «اين چنين بود كار ذو القرنين، و ما به خوبى مىدانيم او چه امكاناتى براى (پيشبرد اهداف خود) در اختيار داشت» (كَذلِكَ وَ قَدْ أَحَطْنا بِما لَدَيْهِ خُبْراً).
(آيه 92)- سدّ ذو القرنين چگونه ساخته شد؟ در اينجا به يكى ديگر از سفرهاى ذو القرنين اشاره كرده، مىگويد: «بعد از اين ماجرا باز از اسباب مهمى كه در اختيار داشت بهره گرفت» (ثُمَّ أَتْبَعَ سَبَباً).
(آيه 93)- «همچنان راه خود را ادامه داد تا به ميان دو كوه رسيد، و در آنجا گروهى غير از آن دو گروه سابق يافت كه هيچ سخنى را نمىفهميدند» (حَتَّى إِذا بَلَغَ بَيْنَ السَّدَّيْنِ وَجَدَ مِنْ دُونِهِما قَوْماً لا يَكادُونَ يَفْقَهُونَ قَوْلًا).
اشاره به اين كه او به يك منطقه كوهستانى رسيد و در آنجا جمعيتى مشاهده كرد كه از نظر تمدن در سطح بسيار پائينى بودند، چرا كه يكى از روشنترين نشانههاى تمدن انسانى، همان سخن گفتن اوست.
(آيه 94)- در اين هنگام آن جمعيت كه از ناحيه دشمنان خونخوار و سر سختى به نام يأجوج و مأجوج در عذاب بودند، مقدم ذو القرنين را كه داراى قدرت و امكانات عظيمى بود، غنيمت شمردند، دست به دامن او زدند و «گفتند:
اى ذو القرنين! يأجوج و مأجوج در اين سر زمين فساد مىكنند، آيا ممكن است ما هزينهاى در اختيار تو بگذاريم كه ميان ما و آنها سدّى ايجاد كنى» (قالُوا يا ذَا الْقَرْنَيْنِ إِنَّ يَأْجُوجَ وَ مَأْجُوجَ مُفْسِدُونَ فِي الْأَرْضِ فَهَلْ نَجْعَلُ لَكَ خَرْجاً عَلى أَنْ تَجْعَلَ بَيْنَنا وَ بَيْنَهُمْ سَدًّا).
اين گفتار آنها، با اين كه حد اقل زبان ذو القرنين را نمىفهميدند ممكن است از طريق علامت و اشاره بوده باشد.
(آيه 95)- اما ذو القرنين در پاسخ آنها «گفت: آنچه پروردگارم در اختيار من گذارده (از آنچه شما پيشنهاد مىكنيد) بهتر است» و نيازى به كمك مالى شما ندارم» (قالَ ما مَكَّنِّي فِيهِ رَبِّي خَيْرٌ).
«مرا با نيرويى يارى كنيد، تا ميان شما و آنها (قوم مفسد)، سد نيرومندى ايجاد كنم» (فَأَعِينُونِي بِقُوَّةٍ أَجْعَلْ بَيْنَكُمْ وَ بَيْنَهُمْ رَدْماً).
امیرحسین
06-26-2011, 10:45 AM
(آيه 96)- سپس چنين دستور داد: «قطعات بزرگ آهن براى من بياوريد» (آتُونِي زُبَرَ الْحَدِيدِ).
هنگامى كه قطعات آهن آماده شد، دستور چيدن آنها را بر روى يكديگر صادر كرد «تا كاملا ميان دو كوه را پوشاند» (حَتَّى إِذا ساوى بَيْنَ الصَّدَفَيْنِ).
سومين دستور ذو القرنين اين بود كه به آنها «گفت: (مواد آتشزا هيزم و مانند آن بياوريد و آن را در دو طرف اين سدّ قرار دهيد، و با وسائلى كه در اختيار داريد) در آن آتش بدميد تا قطعات آهن را، سرخ و گداخته كرد» (قالَ انْفُخُوا حَتَّى إِذا جَعَلَهُ ناراً).
در حقيقت او مىخواست، از اين طريق قطعات آهن را به يكديگر پيوند دهد و سدّ يكپارچهاى بسازد، و با اين طرح عجيب، همان كارى را كه امروز به وسيله جوشكارى انجام مىدهند انجام داد.
سر انجام آخرين دستور را چنين صادر كرد: «گفت: مس ذوب شده براى من بياوريد تا بر روى اين سدّ بريزم» (قالَ آتُونِي أُفْرِغْ عَلَيْهِ قِطْراً).
و به اين ترتيب مجموعه آن سدّ آهنين را با لايهاى از مس پوشانيد و آن را از نفوذ هوا و پوسيدن حفظ كرد!
(آيه 97)- سر انجام چنان سدّ محكمى ساخت «كه آنها [طايفه يأجوج و مأجوج] قادر نبودند از آن بالا روند، و نمىتوانستند نقبى در آن ايجاد كنند» (فَمَا اسْطاعُوا أَنْ يَظْهَرُوهُ وَ مَا اسْتَطاعُوا لَهُ نَقْباً).
امیرحسین
06-26-2011, 10:45 AM
(آيه 98)- در اينجا ذو القرنين با اين كه كار بسيار مهمى انجام داده بود، و طبق روش مستكبران مىبايست به آن مباهات كند و بر خود ببالد، و يا منتى بر سر آن گروه بگذارد، اما چون مرد خدا بود، با نهايت ادب چنين «اظهار داشت: كه اين از رحمت پروردگار من است» (قالَ هذا رَحْمَةٌ مِنْ رَبِّي).
اگر علم و آگاهى دارم و به وسيله آن مىتوانم چنين گام مهمى بر دارم از ناحيه خداست و اگر قدرت و نفوذ سخن دارم آن هم از ناحيه اوست.
سپس اين جمله را اضافه كرد كه گمان نكنيد اين يك سدّ جاودانى و ابدى است نه «هنگامى كه وعده پروردگارم فرا رسد آن را در هم مىكوبد» و به يك سر زمين صاف و هموار مبدل مىسازد! (فَإِذا جاءَ وَعْدُ رَبِّي جَعَلَهُ دَكَّاءَ).
«و اين وعده پروردگارم حق است» (وَ كانَ وَعْدُ رَبِّي حَقًّا).
ذو القرنين در اين گفتارش به مسأله فناء دنيا و در هم ريختن سازمان آن در آستانه رستاخيز اشاره مىكند.
نكات آموزنده اين داستان تاريخى:
در اين داستان نكات آموزنده فراوانى است كه در واقع هدف اصلى قرآن را تشكيل مىدهد.
1- نخستين درسى كه به ما مىآموزد اين است كه در جهان هيچ كارى بدون توسل به اسباب امكان ندارد، لذا خدا براى پيشرفت كار ذو القرنين «اسباب» پيشرفت و پيروزى را به او داد.
2- هيچ حكومتى نمىتواند بدون تشويق خادمان و مجازات خطا كاران به پيروزى برسد، اين همان اصلى است كه ذو القرنين از آن به خوبى استفاده كرد و على عليه السّلام در فرمان معروفش به «مالك اشتر» كه يك دستور العمل جامع كشور دارى است مىفرمايد: «هيچ گاه نبايد نيكو كار و بد كار در نظر تو يكسان باشند، زيرا اين امر سبب مىشود كه نيكو كاران به كار خود بىرغبت شوند و بد كاران جسور و بىپروا».
3- تكليف شاق هرگز مناسب يك حكومت عدل الهى نيست، و به همين دليل ذو القرنين بعد از آن كه تصريح كرد من ظالمان را مجازات خواهم كرد و صالحان را پاداش نيكو خواهم داد، اضافه نمود: «من برنامه سهل و آسانى به آنها پيشنهاد خواهم كرد» تا توانايى انجام آن را از روى ميل و رغبت و شوق داشته باشند.
4- يك حكومت فرا گير نمىتواند نسبت به تفاوت و تنوع زندگى مردم و شرائط مختلف آنها بىاعتنا باشد.
5- ذو القرنين حتى جمعيتى را كه به گفته قرآن سخنى نمىفهميدند (لا يَكادُونَ يَفْقَهُونَ قَوْلًا). از نظر دور نداشت، و با هر وسيله ممكن بود به درد دل آنها گوش فرا داد و نيازشان را بر طرف ساخت.
6- امنيت، نخستين و مهمترين شرط يك زندگى سالم اجتماعى است، به همين جهت «ذو القرنين» براى فراهم كردن آن پر زحمتترين كارها را بر عهده گرفت.
امیرحسین
06-26-2011, 10:45 AM
7- درس ديگرى كه از اين ماجراى تاريخى مىتوان آموخت اين است كه صاحبان اصلى درد، بايد در انجام كار خود شريك باشند كه «آه صاحب درد را باشد اثر» اصولا كارى كه با شركت صاحبان اصلى درد پيش مىرود هم به بروز استعدادهاى آنها كمك مىكند و هم نتيجه حاصل شده را ارج مىنهند و در حفظ آن مىكوشند چرا كه در ساختن آن تحمل رنج فراوان كردهاند.
ضمنا به خوبى روشن مىشود كه حتى يك ملت عقب افتاده هنگامى كه از طرح و مديريت صحيحى بر خوردار شود مىتواند دست به چنان كار مهم و محير العقولى بزند.
8- يك رهبر الهى بايد بىاعتنا به مال و ماديات باشد، و به آنچه خدا در اختيارش گذارده قناعت كند.
در قرآن مجيد كرارا در داستان انبياء مىخوانيم: كه آنها يكى از اساسىترين سخنهايشان اين بود كه ما در برابر دعوت خود هرگز اجر و پاداش و مالى از شما مطالبه نمىكنيم.
9- محكم كارى از هر نظر درس ديگر اين داستان است.
11- انسان هر قدر قوى و نيرومند و متمكن و صاحب قدرت شود و از عهده انجام كارهاى بزرگ بر آيد باز هرگز نبايد به خود ببالد و مغرور گردد اين هم درس ديگرى است كه ذو القرنين به همگان تعليم مىدهد.
12- همه چيز زائل شدنى است و محكمترين بناهاى اين جهان سر انجام خلل خواهد يافت، هر چند از آهن و پولاد يك پارچه باشد. اين آخرين درس در اين ماجرا درسى است براى همه آنها كه عملا دنيا را جاودانى مىدانند، آن چنان در جمع مال و كسب مقام، بىقيد و شرط و حريصانه مىكوشند كه گوئى هرگز مرگ و فنائى وجود ندارد.
يأجوج و مأجوج كيانند؟
در قرآن مجيد در دو سوره از يأجوج و مأجوج سخن به ميان آمده، يكى در آيات مورد بحث و ديگر در سوره انبياء آيه 96.
آيات قرآن به خوبى گواهى مىدهد كه اين دو نام متعلق به دو قبيله وحشى خونخوار بوده است كه مزاحمت شديدى براى ساكنان اطراف مركز سكونت خود داشتهاند. و مردم قفقاز به هنگام سفر «كورش» به آن منطقه تقاضاى جلو گيرى از آنها را از وى نمودند، و او نيز اقدام به كشيدن سدّ معروف ذو القرنين نمود.
امیرحسین
06-26-2011, 10:45 AM
(آيه 99)- منزلگاه افراد بىايمان: به تناسب بحثى كه در گذشته از سدّ ذو القرنين و در هم كوبيدن آن در آستانه رستاخيز به ميان آمد، در اينجا به مسائل مربوط به قيام قيامت ادامه داده چنين مىگويد: «و در آن روز (كه جهان پايان مىگيرد) ما آنها را چنان رها مىكنيم كه در هم موج مىزنند» (وَ تَرَكْنا بَعْضَهُمْ يَوْمَئِذٍ يَمُوجُ فِي بَعْضٍ).
تعبير به «يَمُوجُ» يا به خاطر فزونى و كثرت انسانها در آن صحنه است و يا به خاطر اضطراب و لرزهاى است كه به اندام انسانها در آن روز مىافتد، گوئى همچون امواج آب پيكر آنها مىلرزد.
سپس اضافه مىكند: «و در صور [شيپور] دميده مىشود، و ما همه را (حيات نوين مىبخشيم و) جمع مىكنيم» (وَ نُفِخَ فِي الصُّورِ فَجَمَعْناهُمْ جَمْعاً).
بدون شك همه انسانها در آن صحنه، جمع خواهند بود، و احدى از اين قانون مستثنا نيست.
از مجموع آيات قرآن به خوبى استفاده مىشود كه در پايان جهان و آغاز جهان ديگر، دو تحول عظيم انقلابى در عالم رخ مىدهد: نخستين تحول، فناى موجودات و انسانها در يك برنامه ضربتى است، و دومين برنامه كه معلوم نيست چه اندازه با برنامه نخست فاصله دارد، بر انگيخته شدن مردگان آن هم با يك برنامه ضربتى ديگر است، كه از اين دو برنامه در قرآن به عنوان «نفخ صور» (دميدن در شيپور) تعبير شده است.
(آيه 100)- سپس به شرح حال كافران مىپردازد، هم عاقبت اعمالشان و هم صفاتى را كه موجب آن سرنوشت مىگردد بيان كرده، و چنين مىگويد: «ما جهنم را در آن روز به كافران عرضه مىداريم» (وَ عَرَضْنا جَهَنَّمَ يَوْمَئِذٍ لِلْكافِرِينَ عَرْضاً).
جهنم با عذابهاى رنگارنگ و مجازاتهاى مختلف دردناكش در برابر آنها كاملا ظاهر و آشكار مىشود كه همين مشاهده و ظهورش در برابر آنان خود عذابى است دردناك و جانكاه، تا چه رسد به اين كه گرفتار آن شوند.
(آيه 101)- كافران كيانند و چرا گرفتار چنان سر نوشتى مىشوند؟ در يك جمله كوتاه آنها را چنين معرفى مىكند: «همانها كه پردهاى چشمانشان را از ياد من پوشانده بود» (الَّذِينَ كانَتْ أَعْيُنُهُمْ فِي غِطاءٍ عَنْ ذِكْرِي).
«و (همانها كه گوش داشتند اما) قدرت شنوايى نداشتند» (وَ كانُوا لا يَسْتَطِيعُونَ سَمْعاً).
در حقيقت آنها مهمترين وسيله حقجوئى و درك واقعيات و آنچه عامل سعادت و شقاوت انسان مىشود را از كار انداخته بودند.
آرى! چهره حق آشكار است، و همه چيز اين جهان با انسان سخن مىگويد تنها يك چشم بينا و يك گوش شنوا لازم است و بس.
امیرحسین
06-26-2011, 10:46 AM
(آيه 102)- اين آيه به يك نقطه انحراف فكرى آنها كه پايه اصلى انحرافات ديگرشان بوده است اشاره كرده، مىگويد: «آيا كافران پنداشتند مىتوانند بندگانم را به جاى من ولىّ و سرپرست خود انتخاب كنند» (أَ فَحَسِبَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَنْ يَتَّخِذُوا عِبادِي مِنْ دُونِي أَوْلِياءَ).
آيا اين بندگانى كه معبود واقع شدند همچون مسيح و فرشتگان هر قدر مقامشان والا باشد از خود چيزى دارند كه بتوانند از ديگران حمايت كنند؟ يا به عكس، خود آنها هم هر چه داشتند از ناحيه خدا بود، حتى خودشان نيز نيازمند به هدايت او بودند اين حقيقتى است كه آنها فراموشش كردند و در شرك فرو رفتند.
در پايان آيه براى تأكيد بيشتر مىفرمايد: «ما جهنم را براى پذيرايى كافران آماده كردهايم» (إِنَّا أَعْتَدْنا جَهَنَّمَ لِلْكافِرِينَ نُزُلًا).
(آيه 103)- زيانكارترين مردم: اين آيه و آيات آينده تا پايان سوره در عين اين كه توضيحى است براى صفات افراد بىايمان، يك نوع جمع بندى است براى تمام بحثهايى كه در اين سوره گذشت مخصوصا بحثهاى مربوط به داستان اصحاب كهف و موسى و خضر و ذو القرنين و تلاشهاى آنها در برابر مخالفانشان.
نخست به معرفى زيانكارترين انسانها و بد بختترين افراد بشر مىپردازد، اما براى تحريك حس كنجكاوى شنوندگان در چنين مسأله مهمى آن را در شكل يك سؤال مطرح مىكند و به پيامبر دستور مىدهد: «بگو: آيا به شما خبر دهم زيانكارترين مردم كيست»؟! (قُلْ هَلْ نُنَبِّئُكُمْ بِالْأَخْسَرِينَ أَعْمالًا).
(آيه 104)- بلافاصله خود پاسخ مىگويد تا شنونده مدت زيادى در سر گردانى نماند: زيانكارترين مردم «كسانى هستند كه كوششهايشان در زندگى دنيا گم و نابود شده با اين حال گمان مىكنند كار نيك انجام مىدهند»! (الَّذِينَ ضَلَّ سَعْيُهُمْ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ هُمْ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعاً).
مسلما مفهوم خسران تنها اين نيست كه انسان منافعى را از دست بدهد بلكه خسران واقعى آن است كه اصل سرمايه را نيز از كف دهد، چه سرمايهاى برتر و بالاتر از عقل و هوش و نيروهاى خدا داد و عمر و جوانى و سلامت است؟ همينها كه محصولش اعمال انسان است و عمل ما تبلورى است از نيروها و قدرتهاى ما.
هنگامى كه اين نيروها تبديل به اعمال ويرانگر يا بيهودهاى شود گوئى همه آنها گم و نابود شدهاند.
اما زيان واقعى و خسران مضاعف آنجاست كه انسان سرمايههاى مادى و معنوى خويش را در يك مسير غلط و انحرافى از دست دهد و گمان كند كار خوبى كرده است، نه از اين كوششها نتيجهاى برده، نه از زيانش درسى آموخته، و نه از تكرار اين كار در امان است.
امیرحسین
06-26-2011, 10:46 AM
(آيه 105)- سپس به معرفى صفات و معتقدات اين گروه زيانكار مىپردازد و چند صفت كه ريشه تمام بد بختيهاى آنهاست، بيان مىدارد.
نخست مىگويد: «آنها كسانى هستند كه به آيات پروردگارشان كافر شدند» (أُولئِكَ الَّذِينَ كَفَرُوا بِآياتِ رَبِّهِمْ).
آياتى كه چشم و گوش را بينا و شنوا مىكند، آياتى كه پردههاى غرور را در هم مىدرد، و چهره واقعيت را در برابر انسان مجسّم مىسازد، و بالاخره آياتى كه نور است و روشنايى، و آدمى را از ظلمات اوهام و پندارها بيرون آورده به سر زمين حقايق رهنمون مىگردد.
ديگر اين كه آنها بعد از فراموش كردن خدا به معاد «و لقاى او كافر شدند» (وَ لِقائِهِ).
«لقاء الله» يعنى انسان در قيامت آثار خدا را بيشتر و بهتر از هر زمان ديگر مشاهده مىكند، او را با چشم دل آشكارا مىبيند، و ايمان او نسبت به خدا يك ايمان شهودى مىشود.
آرى! تا ايمان به «معاد» در كنار ايمان به «مبدأ» قرار نگيرد و انسان احساس نكند كه قدرتى مراقب اعمال اوست روى اعمال خود حساب صحيحى نخواهد كرد، و اصلاح نخواهد شد.
سپس اضافه مىكند: «به خاطر همين كفر به مبدأ و معاد «اعمالشان حبط و نابود شد» (فَحَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ). درست همانند خاكسترى در برابر يك توفان عظيم.
و چون آنها عملى كه قابل سنجش و ارزش باشد ندارند، «لذا روز قيامت ميزانى براى آنان برپا نخواهيم كرد» (فَلا نُقِيمُ لَهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ وَزْناً).
چرا كه توزين و سنجش مربوط به جايى است كه چيزى در بساط باشد، آنها كه چيزى در بساط ندارند چگونه توزين و سنجش داشته باشند؟! لذا در روايت معروفى از پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله مىخوانيم: «روز قيامت مردان فربه بزرگ جثهاى را در دادگاه خدا حاضر مىكنند كه وزنشان حتى به اندازه بال مگسى نيست». چرا كه در اين جهان اعمالشان، افكارشان و شخصيتشان همه تو خالى و پوك بود.
(آيه 106)- سپس ضمن بيان كيفر آنها سومين عامل انحراف و بد بختى و زيانشان را بيان كرده، مىگويد: «كيفر آنها جهنم است به خاطر آن كه كافر شدند و آيات من و پيامبرانم را به باد استهزاء و سخريه گرفتند» (ذلِكَ جَزاؤُهُمْ جَهَنَّمُ بِما كَفَرُوا وَ اتَّخَذُوا آياتِي وَ رُسُلِي هُزُواً).
و به اين ترتيب آنها سه اصل اساسى معتقدات دينى (مبدأ و معاد و رسالت انبياء) را انكار كرده و يا بالاتر از انكار آن را به باد مسخره گرفتند.
امیرحسین
06-26-2011, 10:46 AM
(آيه 107)- مشخصات كفار و زيانكارترين مردم و همچنين سر انجام كارشان به خوبى دانسته شد، اكنون به سراغ مؤمنان و سرنوشتشان مىرويم تا با قرينه مقابله، وضع هر دو طرف كاملا مشخص گردد، قرآن در اين زمينه مىگويد: «كسانى كه ايمان آوردند و عمل صالح انجام دادند باغهاى فردوس منزلگاهشان است» (إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ كانَتْ لَهُمْ جَنَّاتُ الْفِرْدَوْسِ نُزُلًا).
«الْفِرْدَوْسِ» باغى است كه همه نعمتها و تمام مواهب لازم در آن جمع باشد، و به اين ترتيب «فردوس» بهترين و برترين باغهاى بهشت است.
(آيه 108)- و از آنجا كه كمال يك نعمت در صورتى خواهد بود كه دست زوال به دامن آن دراز نشود بلا فاصله اضافه مىكند: «آنها جاودانه در اين باغهاى بهشت خواهند ماند» (خالِدِينَ فِيها).
و با اين كه طبع مشكل پسند و تحول طلب انسان دائما تقاضاى دگرگونى و تنوع و تحول مىكند ساكنان فردوس «هرگز تقاضاى نقل مكان و تحول از آن نخواهند كرد» (لا يَبْغُونَ عَنْها حِوَلًا). براى اين كه هر چه مىخواهند در آنجا هست حتى تنوع و تكامل.
امیرحسین
06-26-2011, 10:47 AM
آيه 109- شأن نزول: يهود هنگامى كه اين سخن الهى را از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله شنيدند كه: «وَ ما أُوتِيتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِيلًا شما جز بهره كمى از دانش نداريد» --سوره اسراء (17)، آيه 85-- گفتند:
چگونه چنين چيزى مىتواند صحيح باشد؟ در حالى كه به ما تورات داده شده است و هر كس تورات به او داده شده، صاحب خير كثير است. آيه نازل شد (و ترسيمى از علم بىنهايت خدا و ناچيز بودن علم ما در برابر عمل او نمود).
تفسير: آنها كه اميد لقاى خدا را دارند! اين آيه و آيه بعد در ارتباط با كل مباحث اين سوره است، گويى قرآن مىخواهد بگويد كه آگاهى بر سر گذشت اصحاب كهف، و موسى و خضر، و ذو القرنين در برابر علم بىپايان خدا مطلب مهمى نيست.
روى سخن را به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله كرده، مىگويد: «بگو: اگر درياها براى نوشتن كلمات پروردگارم مركب شود، درياها پايان مىيابد پيش از آن كه كلمات پروردگارم پايان گيرد، هر چند همانند آن را به آن اضافه كنيم» (قُلْ لَوْ كانَ الْبَحْرُ مِداداً لِكَلِماتِ رَبِّي لَنَفِدَ الْبَحْرُ قَبْلَ أَنْ تَنْفَدَ كَلِماتُ رَبِّي وَ لَوْ جِئْنا بِمِثْلِهِ مَدَداً).
در حقيقت قرآن در اين آيه توجه به اين واقعيت مىدهد كه گمان مبريد عالم هستى محدود به آن است كه شما مىبينيد يا مىدانيد يا احساس مىكنيد، بلكه آن قدر عظمت و گسترش دارد كه اگر درياها مركب شوند و بخواهند نام آن و صفات و ويژگيهاى آنها را بنويسند درياها پايان مىيابند پيش از آن كه موجودات جهان هستى را احصا كرده باشند.
قابل توجه اين كه: آيه فوق در عين اين كه گسترش بىانتهاى جهان هستى را در گذشته و حال و آينده مجسم مىسازد، ترسيمى از علم نامحدود خداوند نيز هست، چرا كه مىدانيم خدا به همه آنچه در پهنه هستى بوده و خواهد بود احاطه علمى دارد، بلكه علم او از وجود اين موجودات جدا نخواهد بود- دقت كنيد.
پس به تعبير ديگر مىتوان گفت: اگر تمام اقيانوسهاى روى زمين مركب و جوهر شوند و همه درختان قلم گردند هرگز قادر نيستند آنچه در علم خداوند است رقم بزنند.
امیرحسین
06-26-2011, 10:48 AM
(آيه 110)- اين آيه كه آخرين آيه سوره كهف است مجموعهاى است از اصول اساسى اعتقادات دينى، «توحيد» و «معاد» و «رسالت پيامبر» صلّى اللّه عليه و آله و در واقع همان چيزى است كه آغاز سوره كهف نيز با آن بوده است.
و از آنجا كه مسأله نبوت در طول تاريخش با انواع غلو و مبالغه همراه بوده است آن را چنين بيان مىكند: «بگو: من فقط بشرى همچون شما هستم (يگانه امتيازم اين است) كه بر من وحى مىشود» (قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُوحى إِلَيَّ).
و با اين تعبير بر تمام امتيازات پندارى شرك آلودى كه پيامبران را از مرحله بشريت به مرحله الوهيت بالا مىبرد قلم سرخ مىكشد.
سپس از ميان تمام مسائلى كه وحى مىشود، انگشت روى مسأله توحيد مىگذارد و مىگويد: بر من وحى مىشود «كه معبود شما فقط يكى است» (أَنَّما إِلهُكُمْ إِلهٌ واحِدٌ).
در اينجا تنها به مسأله توحيد اشاره شده است، زيرا توحيد تنها يك اصل از اصول دين نيست بلكه خمير مايه همه اصول و فروع اسلام است.
اگر در يك مثال ساده تعليمات دين را از اصول و فروع به دانههاى گوهرى تشبيه كنيم بايد توحيد را به آن ريسمانى تشبيه كرد كه اين دانهها را به هم پيوند مىدهد و از مجموع آن گردنبند پر ارزش و زيبايى مىسازد.
به همين دليل در احاديث مىخوانيم كه: جمله «لا اله الّا اللّه» قلعه محكم پروردگار است و هر كس در آن وارد شود از عذاب و كيفر الهى در امان است.
سومين جمله اين آيه اشاره به مسأله رستاخيز مىكند و آن را با حرف «فاء» به مسأله توحيد پيوند مىزند، و مىگويد: «بنا بر اين هر كس اميد لقاى پروردگارش را دارد بايد عمل صالح انجام دهد» (فَمَنْ كانَ يَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ فَلْيَعْمَلْ عَمَلًا صالِحاً).
لقاى پروردگار كه همان مشاهده باطنى ذات پاك او با چشم دل و بصيرت درون است گر چه در اين دنيا هم براى مؤمنان راستين امكانپذير است اما در قيامت به خاطر مشاهده آثار بيشتر و روشنتر جنبه همگانى و عمومى پيدا مىكند.
در آخرين جمله حقيقت عمل صالح را در يك بيان كوتاه چنين باز گو مىكند:
«و نبايد كسى را در عبادت پروردگارش شريك سازد» (وَ لا يُشْرِكْ بِعِبادَةِ رَبِّهِ أَحَداً).
به تعبير روشنتر تا حقيقت خلوص و اخلاص، در عمل نيايد رنگ عمل صالح به خود نخواهد گرفت. در حقيقت عمل صالحى كه از انگيزه الهى و اخلاص، سر چشمه گرفته و با آن آميخته شده است گذر نامه لقاى پروردگار است! عمل خالص تا آن حدّ در اسلام مورد اهميت است كه در حديثى از پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله مىخوانيم: «كسى كه چهل روز اعمال خود را خالصانه انجام دهد، خداوند چشمههاى حكمت و دانش را از قلبش بر زبانش مىگشايد».
«پايان سوره كهف»
vBulletin® v4.2.5, Copyright ©2000-2025, Jelsoft Enterprises Ltd.