PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : سوره اسراء [17]



امیرحسین
06-24-2011, 02:18 PM
آغاز جزء پانزدهم قرآن مجيد

سوره اسراء [17]

اين سوره در «مكّه» نازل شده و داراى 111 آيه است‏

قبل از ورود در تفسير اين سوره توجه به چند نكته لازم است:

1- نامهاى اين سوره:

نام مشهور اين سوره «بنى اسرائيل» است و نامهاى ديگرى نيز از قبيل «اسراء» و «سبحان» دارد.

اگر نام «بنى اسرائيل» بر آن گذارده شده به خاطر آن است كه بخش قابل ملاحظه‏اى در آغاز و پايان اين سوره پيرامون بنى اسرائيل است.

و اگر به آن «اسراء» گفته مى‏شود به خاطر نخستين آيه آن است كه پيرامون اسراء (معراج) پيامبر صلّى اللّه عليه و آله سخن مى‏گويد، و «سبحان» نيز از نخستين كلمه اين سوره گرفته شده است.

2- محتواى سوره:

اين سوره بنابر مشهور در مكّه نازل شده و طبعا ويژگيهاى سوره‏هاى مكّى در آن جمع است، و بطور كلى مى‏توان گفت آيات اين سوره بر چند محور زير دور مى‏زند.

1- دلائل نبوت مخصوصا قرآن و نيز معراج.

2- بحثهائى مربوط به معاد، مسأله كيفر و پاداش و نامه اعمال و نتائج آن.

3- بخشى از تاريخ پرماجراى بنى اسرائيل.

4- مسأله آزادى اراده و اختيار.

5- مسأله حساب و كتاب در زندگى اين جهان.

6- حق شناسى در همه سطوح، مخصوصا در باره خويشاوندان، و بخصوص پدر و مادر.

7- تحريم «اسراف و تبذير» و «بخل» و «فرزندكشى» و «زنا» و «خوردن مال يتيمان» و «كم فروشى» و «تكبر» و «خونريزى».

8- بحثهايى در زمينه توحيد و خداشناسى.

9- مبارزه با هرگونه لجاجت در برابر حق.

10- شخصيت انسان و فضيلت و برترى او بر مخلوقات ديگر.

11- تأثير قرآن براى درمان هرگونه بيمارى اخلاقى و اجتماعى.

12- اعجاز قرآن و عدم توانايى مقابله با آن.

13- وسوسه‏هاى شيطان و هشدار به همه مؤمنان.

14- بخشى از تعليمات مختلف اخلاقى.

15- و سر انجام فرازهايى از تاريخ پيامبران به عنوان درسهاى عبرتى براى همه انسانها و شاهدى براى مسائل مزبور.

امیرحسین
06-24-2011, 02:19 PM
3- فضيلت تلاوت سوره:

در روايات اجر و پاداش فراوانى براى كسى كه اين سوره را بخواند نقل شده از جمله اين كه: در روايتى از امام صادق عليه السّلام چنين مى‏خوانيم: «كسى كه سوره بنى اسرائيل را هر شب جمعه بخواند از دنيا نخواهد رفت تا اين كه قائم را درك كند و از يارانش خواهد بود».

كرارا گفته‏ايم اين پاداشها و فضيلتها هرگز براى خواندن تنها نيست، بلكه خواندنى است كه توأم با تفكر و انديشه و سپس الهام گرفتن براى عمل بوده باشد.





بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ به نام خداوند بخشنده بخشايشگر

(آيه 1)- معراج‏گاه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله! نخستين آيه اين سوره از مسأله «اسرا» يعنى، سفر شبانه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله از «مسجد الحرام» به «مسجد اقصى» (بيت المقدس) كه مقدمه‏اى براى معراج بوده است سخن مى‏گويد، اين سفر كه در يك شب و مدت كوتاهى صورت گرفت حد اقل در شرايط آن زمان از طرق عادى به هيچ وجه امكان‏پذير نبود، و جنبه اعجاز آميز و كاملا خارق العاده داشت.

نخست مى‏گويد: «منزّه است آن خداوندى كه بنده‏اش را در يك شب از مسجد الحرام به مسجد اقصى- كه گردا گردش را پربركت ساخته‏ايم- برد» (سُبْحانَ الَّذِي أَسْرى‏ بِعَبْدِهِ لَيْلًا مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ إِلَى الْمَسْجِدِ الْأَقْصَى الَّذِي بارَكْنا حَوْلَهُ).

اين سير شبانه خارق العاده «به خاطر آن بود كه بخشى از آيات عظمت خود را به او نشان دهيم» (لِنُرِيَهُ مِنْ آياتِنا).

پيامبر صلّى اللّه عليه و آله گرچه عظمت خدا را شناخته بود، اما سير در آسمانها به روح پرعظمت او در پرتو مشاهده آن آيات بيّنات عظمت بيشترى داد تا آمادگى فزونترى براى هدايت انسانها پيدا كند.

و در پايان اضافه مى‏كند: «خداوند شنوا و بيناست» «إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ).

اشاره به اين كه اگر خداوند پيامبرش را براى اين افتخار برگزيد بى‏دليل نبود، زيرا او گفتار و كردارى آنچنان پاك و شايسته داشت كه اين لباس بر قامتش كاملا زيبا بود، خداوند گفتار پيامبرش را شنيده و كردار او را ديده و لياقتش را براى اين مقام پذيرفته بود «1».
____
(1) مشهور و معروف در ميان دانشمندان اسلام اين است كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به هنگامى كه در مكّه بود در يك شب از مسجد الحرام به مسجد اقصى در بيت المقدس به قدرت پروردگار آمد، و از آنجا به آسمانها صعود كرد، و آثار عظمت خدا را در پهنه آسمان مشاهده نمود و همان شب به مكّه بازگشت. و نيز مشهور و معروف آن است كه اين سير زمينى و آسمانى را با جسم و روح توأما انجام داد.

در زمينه «معراج» مطالب ديگرى هست كه به خواست خدا در ذيل سوره «نجم» خواهد آمد.

امیرحسین
06-24-2011, 02:20 PM
(آيه 2)- از آنجا كه نخستين آيه اين سوره از سير پيامبر صلّى اللّه عليه و آله سخن مى‏گفت، و اين گونه موضوعات غالبا از طرف مشركان و مخالفان مورد انكار واقع مى‏شد كه چگونه ممكن است پيامبرى از ميان ما برخيزد كه اين همه افتخار داشته باشد لذا قرآن در اينجا اشاره به دعوت موسى و كتاب آسمانى او مى‏كند تا معلوم شود اين ‏برنامه رسالت چيز نوظهورى نيست، همچنين مخالفت لجوجانه و سرسختانه مشركان نيز در تاريخ گذشته مخصوصا تاريخ بنى اسرائيل، سابقه دارد.

آيه مى‏گويد: «و ما به موسى كتاب (آسمانى) داديم» (وَ آتَيْنا مُوسَى الْكِتابَ).

«و آن را مايه هدايت بنى اسرائيل قرار داديم» (وَ جَعَلْناهُ هُدىً لِبَنِي إِسْرائِيلَ).

بدون شك منظور از «كتاب» در اينجا «تورات» است كه خداوند براى هدايت بنى اسرائيل در اختيار موسى (ع) گذاشت.

سپس به هدف اساسى بعثت پيامبران از جمله موسى اشاره مى‏كند كه به آنها گفتيم: «غير مرا و كيل و تكيه‏گاه خود قرار ندهيد» (أَلَّا تَتَّخِذُوا مِنْ دُونِي وَكِيلًا).

اين يكى از شاخه‏هاى اصلى توحيد است، توحيد در عمل كه نشانه توحيد در عقيده است، كسى كه مؤثر واقعى را در جهان هستى تنها خدا مى‏داند به غير او تكيه نخواهد كرد.

(آيه 3)- در اين آيه براى اين كه عواطف بنى اسرائيل را در رابطه با شكرگزارى از نعمتهاى الهى مخصوصا نعمت معنوى و روحانى كتاب آسمانى برانگيزد آنها را مخاطب ساخته، مى‏گويد: «اى فرزندان كسانى كه با نوح در كشتى حمل كرديم»! (ذُرِّيَّةَ مَنْ حَمَلْنا مَعَ نُوحٍ).

فراموش نكنيد كه: «نوح بنده شكرگزارى بود» (إِنَّهُ كانَ عَبْداً شَكُوراً).

شما كه فرزندان ياران نوح هستيد چرا به همان برنامه نياكان با ايمانتان اقتدا نكنيد؟ چرا در راه كفران گام بگذاريد؟!

(آيه 4)- سپس به ذكر گوشه‏اى از تاريخ پرماجراى بنى اسرائيل پرداخته، مى‏گويد: «و ما در كتاب (تورات) به بنى اسرائيل اعلام كرديم كه شما در زمين، دو بار فساد خواهيد كرد، و راه طغيان بزرگى را در پيش خواهيد گرفت» (وَ قَضَيْنا إِلى‏ بَنِي إِسْرائِيلَ فِي الْكِتابِ لَتُفْسِدُنَّ فِي الْأَرْضِ مَرَّتَيْنِ وَ لَتَعْلُنَّ عُلُوًّا كَبِيراً).

منظور از كلمه «الارض» به قرينه آيات بعد سرزمين مقدس فلسطين است كه «مسجد الاقصى» در آن واقع شده است.

امیرحسین
06-24-2011, 02:21 PM
(آيه 5)- سپس به شرح اين دو فساد بزرگ و حوادثى كه بعد از آن به عنوان مجازات الهى واقع شد پرداخته، چنين مى‏گويد: «هنگامى كه نخستين وعده فرا رسد (و شما دست به فساد و خونريزى و ظلم و جنايت بزنيد) ما گروهى از بندگان بسيار نيرومند (و رزمنده و جنگجوى) خود را به سراغ شما مى‏فرستيم» تا به كيفر اعمالتان شما را درهم بكوبند (فَإِذا جاءَ وَعْدُ أُولاهُما بَعَثْنا عَلَيْكُمْ عِباداً لَنا أُولِي بَأْسٍ شَدِيدٍ).

اين قوم جنگجو آن چنان بر شما هجوم مى‏برند كه حتى براى يافتن نفراتتان «هر خانه و ديارى را جستجو مى‏كنند» (فَجاسُوا خِلالَ الدِّيارِ).

«و اين يك وعده قطعى و تخلف ناپذير خواهد بود» (وَ كانَ وَعْداً مَفْعُولًا).

(آيه 6)- «سپس (الطاف الهى بار ديگر به سراغ شما مى‏آيد و) شما را بر آن (قوم مهاجم) چيره مى‏كنيم» (ثُمَّ رَدَدْنا لَكُمُ الْكَرَّةَ عَلَيْهِمْ).

«و شما را به وسيله اموال و ثروت سرشار و فرزندانى كمك خواهيم كرد» (وَ أَمْدَدْناكُمْ بِأَمْوالٍ وَ بَنِينَ).

«و نفرات شما را بيشتر (از دشمن) قرار مى‏دهيم» (وَ جَعَلْناكُمْ أَكْثَرَ نَفِيراً).

(آيه 7)- اين گونه الطاف الهى شامل حال شما مى‏شود شايد به خود آييد و به اصلاح خويشتن بپردازيد دست از زشتيها برداريد و به نيكيها رو آريد، چرا كه:

«اگر نيكى كنيد به خود نيكى كرده‏ايد و اگر بدى كنيد بازهم به خود مى‏كنيد» (إِنْ أَحْسَنْتُمْ أَحْسَنْتُمْ لِأَنْفُسِكُمْ وَ إِنْ أَسَأْتُمْ فَلَها).

اين يك سنت هميشگى است نيكيها و بديها سر انجام به خود انسان باز مى‏گردد. ولى مع الاسف نه آن مجازات شما را بيدار مى‏كند و نه اين نعمت و رحمت مجدد الهى، باز هم به طغيان مى‏پرازيد و راه ظلم و ستم و تعدى و تجاوز را پيش مى‏گيريد و «فساد كبير» در زمين ايجاد مى‏كنيد و برترى جويى را از حد مى‏گذرانيد.

سپس وعده دوم الهى فرا مى‏رسد: «و هنگامى كه وعده دوم فرا رسد (باز گروهى جنگجو و پيكارگر بر شما چيره مى‏شوند، آن چنان بلايى به سرتان مى‏آورند كه) آثار غم و اندوه از صورتهايتان ظاهر مى‏شود» (فَإِذا جاءَ وَعْدُ الْآخِرَةِ لِيَسُوؤُا وُجُوهَكُمْ).

آنها حتى بزرگ معبدتان بيت المقدس را از دست شما مى‏گيرند «و داخل مسجد (الأقصى) مى‏شوند همانگونه كه بار اول وارد شدند» (وَ لِيَدْخُلُوا الْمَسْجِدَ كَما دَخَلُوهُ أَوَّلَ مَرَّةٍ).

آنها به اين هم قناعت نمى‏كنند «و آنچه را زير سلطه خود مى‏گيرند، درهم مى‏كوبند» (وَ لِيُتَبِّرُوا ما عَلَوْا تَتْبِيراً).

امیرحسین
06-24-2011, 02:21 PM
(آيه 8)- با اين حال باز درهاى توبه و بازگشت شما به سوى خدا بسته نيست باز هم «اميد است پروردگارتان به شما رحم كند» (عَسى‏ رَبُّكُمْ أَنْ يَرْحَمَكُمْ).

«و هرگاه (به سوى ما) برگرديد ما هم باز مى‏گرديم» (وَ إِنْ عُدْتُمْ عُدْنا).

و لطف و رحمت خود را به شما باز مى‏گردانيم، و اگر به فساد و برترى جويى گراييد باز هم شما را به كيفر شديد گرفتار خواهيم ساخت.

و تازه اين مجازات دنياست «و جهنم را براى كافران زندان سختى قرار داديم» (وَ جَعَلْنا جَهَنَّمَ لِلْكافِرِينَ حَصِيراً).

دو فساد بزرگ تاريخى بنى اسرائيل: در آيات فوق، سخن از دو انحراف اجتماعى بنى اسرائيل كه منجر به فساد و برترى جويى مى‏گردد به ميان آمده است، كه به دنبال هر يك از اين دو، خداوند مردانى نيرومند و پيكارجو را بر آنها مسلط ساخته تا آنها را سخت مجازات كنند و به كيفر اعمالشان برسانند.

آنچه از تاريخ بنى اسرائيل استفاده مى‏شود اين است كه نخستين كسى كه بر آنها هجوم آورد و «بيت المقدس» را ويران كرد، بخت نصّر پادشاه بابل بود، و هفتاد سال بيت المقدس به همان حال باقى ماند، تا يهود قيام كردند و آن را نوسازى نمودند، دومين كسى كه بر آنها هجوم برد قيصر روم اسپيانوس بود كه وزيرش «طرطوز» را مأمور اين كار كرد، او به تخريب بيت المقدس و تضعيف و قتل بنى اسرائيل كمر بست، و اين حدود يكصد سال قبل از ميلاد بود.

بنابراين ممكن است دو حادثه‏اى كه قرآن به آن اشاره مى‏كند همان باشد كه در تاريخ بنى اسرائيل نيز آمده است.

(آيه 9)- مستقيم‏ترين راه خوشبختى! در آيات گذشته سخن از بنى اسرائيل و كتاب آسمانيشان تورات و تخلفشان از اين برنامه الهى و كيفرهايشان در اين رابطه در ميان بود.

از اين بحث به «قرآن مجيد» كتاب آسمانى مسلمين كه آخرين حلقه كتب آسمانى است منتقل شده، مى‏گويد: «اين قرآن مردم را به آيينى كه مستقيم‏ترين و پابرجاترين آيينهاست هدايت مى‏كند» (إِنَّ هذَا الْقُرْآنَ يَهْدِي لِلَّتِي هِيَ أَقْوَمُ).

يعنى «قرآن به طريقه‏اى كه مستقيم‏ترين و صافترين و پابرجاترين طرق است دعوت مى‏كند».

صافتر و مستقيم‏تر، از نظر عقائدى كه عرضه مى‏كند. صافتر و مستقيم‏تر، از اين نظر كه ميان ظاهر و باطن، عقيده و عمل، تفكر و برنامه، همگونى ايجاد كرده و همه را به سوى «اللّه» دعوت مى‏كند.

صافتر و مستقيم‏تر، از نظر قوانين اجتماعى و اقتصادى و نظامات سياسى كه بر جامعه انسانى حكم فرما مى‏سازد.

و بالاخره صافتر و مستقيم‏تر از نظر نظام حكومتى كه برپا دارنده عدل است و درهم كوبنده ستم و ستمگران.

سپس از آن‏جا كه موضع گيريهاى مردم در برابر اين برنامه مستقيم الهى مختلف است، به دو نوع موضع گيرى مشخص و نتائج آن اشاره كرده، مى‏فرمايد:

«و اين قرآن به مؤمنانى كه اعمال صالح انجام مى‏دهند مژده مى‏دهد كه براى آنان پاداش بزرگى است» (وَ يُبَشِّرُ الْمُؤْمِنِينَ الَّذِينَ يَعْمَلُونَ الصَّالِحاتِ أَنَّ لَهُمْ أَجْراً كَبِيراً).

امیرحسین
06-24-2011, 02:21 PM
(آيه 10)- «و (به) آنها كه ايمان به آخرت و دادگاه بزرگش ندارند (و طبعا عمل صالحى نيز انجام نمى‏دهند نيز بشارت مى‏دهد كه) عذاب دردناكى براى آنها آماده كرده‏ايم» (وَ أَنَّ الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ أَعْتَدْنا لَهُمْ عَذاباً أَلِيماً).

تعبير به «بشارت» در مورد مؤمنان دليلش روشن است، ولى در مورد افراد بى‏ايمان و طغيانگر در حقيقت يك نوع استهزاء است.

(آيه 11)- در اين آيه به تناسب بحث گذشته به يكى از علل مهم بى‏ايمانى كه عدم مطالعه كافى در امور است اشاره كرده، چنين مى‏فرمايد: «و انسان همان گونه كه نيكيها را طلب مى‏كند (به خاطر دستپاچگى و عدم مطالعه كافى) به طلب بديها برمى‏خيزد» (وَ يَدْعُ الْإِنْسانُ بِالشَّرِّ دُعاءَهُ بِالْخَيْرِ).

«چرا كه انسان ذاتا عجول است» (وَ كانَ الْإِنْسانُ عَجُولًا).

در حقيقت «عجول» بودن انسان براى كسب منافع بيشتر و شتابزدگى او در تحصيل «خير» و منفعت سبب مى‏شود كه تمام جوانب مسائل را مورد بررسى قرار ندهد، و چه بسيار كه با اين عجله، نتواند خير واقعى خود را تشخيص دهد، بلكه هوى و هوسهاى سركش چهره حقيقت را در نظرش دگرگون سازد و به دنبال شرّ برود.

و در اين حال همان گونه كه انسان، از خدا تقاضاى نيكى مى‏كند، بر اثر سوء تشخيص خود، بديها را از او تقاضا مى‏كند، و همان گونه كه براى نيكى تلاش مى‏كند، به دنبال شر و بدى مى‏رود، و اين بلاى بزرگى است براى نوع انسانها و مانع عجيبى است در طريق سعادت، و موجب ندامت و خسران! در حديثى از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله نقل شده كه فرمود: «مردم را عجله هلاك مى‏كند، اگر مردم با تأمل كارها را انجام مى‏دادند كسى هلاك نمى‏شد».

البته در روايات اسلامى بابى در زمينه «تعجيل (و سرعت) در كار خير داريم» از جمله در حديثى از پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله مى‏خوانيم: «خداوند كار نيكى را دوست دارد كه در آن شتاب شود».

به هر حال عجله مذموم آن است كه به هنگام بررسى و مطالعه در جوانب كار و شناخت صورت گيرد، اما سرعت و عجله ممدوح آن است كه بعد از تصميم گيرى لازم، در اجرا درنگ نشود، و لذا در روايات مى‏خوانيم: «در كار خير، عجله كنيد» يعنى بعد از آن كه خير بودن كارى ثابت شد ديگر جاى مسامحه نيست.

(آيه 12)- در اين آيه از آفرينش شب و روز و منافع و بركات اين دو و وجود حساب و كتاب در عالم سخن مى‏گويد تا هم دليلى باشد بر توحيد و شناخت خدا و بحث گذشته معاد را تكميل كند و هم شاهدى باشد بر لزوم دقت در عواقب كارها و عدم شتابزدگى مى‏فرمايد: «ما شب و روز را دو نشانه (توحيد و عظمت خود) قرار داديم» (وَ جَعَلْنَا اللَّيْلَ وَ النَّهارَ آيَتَيْنِ).

«سپس نشانه شب را محو كرده، و نشانه روز را روشنى بخش (به جاى آن) قرار داديم» (فَمَحَوْنا آيَةَ اللَّيْلِ وَ جَعَلْنا آيَةَ النَّهارِ مُبْصِرَةً).

و از اين كار دو هدف داشتيم، نخست اين كه « (در پرتو آن) فضل پروردگارتان را بطلبيد» و به تلاش زندگى برخيزيد (لِتَبْتَغُوا فَضْلًا مِنْ رَبِّكُمْ).

هدف ديگر اين كه: «عدد سالها و حساب (كارهاى زمان بندى شده خود) را بدانيد» (وَ لِتَعْلَمُوا عَدَدَ السِّنِينَ وَ الْحِسابَ).

تمام جهان هستى بر محور حساب و اعداد مى‏گردد و هيچ يك از نظامات اين عالم بدون حساب نيست، طبيعى است انسان كه جزئى از اين مجموعه است نمى‏تواند بى‏حساب و كتاب زندگى كند.

«و ما هر چيز را مشخص و روشن ساختيم» (وَ كُلَّ شَيْ‏ءٍ فَصَّلْناهُ تَفْصِيلًا).

امیرحسین
06-24-2011, 02:22 PM
(آيه 13)- از آنجا كه در آيات گذشته سخن از مسائل مربوط به «معاد» و «حساب» در ميان بود، در اينجا به مسأله «حساب اعمال انسانها» و چگونگى آن در روز قيامت پرداخته، مى‏گويد: «و هر انسانى اعمالش را به گردنش آويخته‏ايم»! (وَ كُلَّ إِنسانٍ أَلْزَمْناهُ طائِرَهُ فِي عُنُقِهِ).

«طائر» به معنى پرنده است، ولى در اينجا اشاره به چيزى است كه در ميان عرب معمول بوده كه به وسيله پرندگان، فال نيك و بد مى‏زدند. مثلا اگر پرنده‏اى از طرف راست آنها حركت مى‏كرد آن را به فال نيك مى‏گرفتند، و اگر از طرف چپ حركت مى‏كرد آن را به فال بد مى‏گرفتند.

قرآن در حقيقت مى‏گويد: فال نيك و بد، و طالع سعد و نحس، چيزى جز اعمال شما نيست كه به گردنتان آويخته است و نتائج آن در دنيا و آخرت از شما جدا نمى‏شود! قرآن سپس اضافه مى‏كند: «و ما روز قيامت كتابى براى او بيرون مى‏آوريم كه آن را در برابر خود گشوده مى‏بيند» (وَ نُخْرِجُ لَهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ كِتاباً يَلْقاهُ مَنْشُوراً).

روشن است كه منظور از «كتاب» چيزى جز كارنامه عمل انسان نيست، همان كارنامه‏اى كه در اين دنيا وجود دارد و اعمال او در آن ثبت مى‏شود، منتها در اينجا پوشيده و مكتوم است و در آنجا گشوده و باز.

(آيه 14)- در اين هنگام به او گفته مى‏شود: «نامه اعمالت را خودت بخوان»! (اقْرَأْ كِتابَكَ).

«كافى است كه خودت امروز حسابگر خويش باشى»! (كَفى‏ بِنَفْسِكَ الْيَوْمَ عَلَيْكَ حَسِيباً). يعنى آنقدر مسائل روشن و آشكار است و شواهد و مدارك زنده كه جاى گفتگو نيست. و به اين ترتيب چيزى نيست كه بتوان آن را حاشا كرد.

در حديثى از امام صادق عليه السّلام مى‏خوانيم: «در آن روز انسان آنچه را انجام داده و در نامه عمل او ثبت است همه را به خاطر مى‏آورد گويى همان ساعت آن را انجام داده است! لذا فرياد مجرمان بلند مى‏شود و مى‏گويند: اين چه نامه‏اى است كه هيچ صغير و كبيره‏اى را فروگذار نكرده است»؟

(آيه 15)- اين آيه، چهار حكم اساسى و اصولى را در رابطه با مسأله حساب و جزاى اعمال بيان مى‏كند.

1- نخست مى‏گويد: «هر كسى هدايت شود براى خود هدايت يافته» و نيجه‏اش عائد خود او مى‏شود (مَنِ اهْتَدى‏ فَإِنَّما يَهْتَدِي لِنَفْسِهِ).

2- «و آن كس كه گمراه گردد، به زيان خود گمراه شده است» و عواقب شومش دامن خودش را مى‏گيرد (وَ مَنْ ضَلَّ فَإِنَّما يَضِلُّ عَلَيْها).

3- «و هيچ كس بار گناه ديگرى را به دوش نمى‏كشد» و كسى را به جرم ديگرى مجازات نمى‏كنند (وَ لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرى‏).

البته اين قانون كلى كه «هيچ كس بار گناه ديگرى را به دوش نمى‏كشد» هيچ گونه منافاتى با آنچه در آيه سوره نحل گذشت كه مى‏گويد: «گمراه كنندگان بار مسؤوليت كسانى را كه گمراه كرده‏اند نيز بر دوش مى‏كشند» ندارد. زيرا آنها به خاطر اقدام به گمراه ساختن ديگران، فاعل آن گناه محسوب مى‏شوند، و در حقيقت اين بار گناهان خودشان است كه بر دوش دارند.

4- سر انجام چهارمين حكم را به اين صورت بيان مى‏كند كه: «و ما (هيچ شخص و قومى را) مجازات نخواهيم كرد مگر آنكه پيامبرى مبعوث كرده باشيم» تا وظائفشان را كاملا تشريح و اتمام حجت كند (وَ ما كُنَّا مُعَذِّبِينَ حَتَّى نَبْعَثَ رَسُولًا).

امیرحسین
06-24-2011, 02:22 PM
(آيه 16)- مراحل چهارگانه مجازات الهى: در تعقيب آيه قبل كه خاطر نشان مى‏كرد «هرگز فرد يا گروهى را بدون بعث رسولان و بيان دستورات خود مجازات نمى‏كنيم» در اين آيه همين اصل اساسى به صورت ديگرى تعقيب شده است، مى‏گويد: «و هنگامى كه بخواهيم شهر و ديارى را هلاك كنيم، نخست اوامر خود را براى مترفين (و ثروتمندان مست شهوت) آنجا بيان مى‏داريم، سپس هنگامى كه به مخالفت برخاستند و استحقاق مجازات يافتند آنها را به شدت درهم مى‏كوبيم» و هلاك مى‏كنيم (وَ إِذا أَرَدْنا أَنْ نُهْلِكَ قَرْيَةً أَمَرْنا مُتْرَفِيها فَفَسَقُوا فِيها فَحَقَّ عَلَيْهَا الْقَوْلُ فَدَمَّرْناها تَدْمِيراً).

بنابراين خداوند هرگز قبل از اتمام حجت و بيان دستوراتش كسى را مؤاخذه و مجازات نمى‏كند، بلكه نخست به بيان فرمانهايش مى‏پردازد، اگر مردم از در اطاعت وارد شدند و آنها را پذيرا گشتند چه بهتر كه سعادت دنيا و آخرتشان در آن است، و اگر به فسق و مخالفت برخاستند و همه را زير پا گذاشتند اينجاست كه فرمان عذاب در باره آنها تحقق مى‏پذيرد و به دنبال آن هلاكت است.

از آيه استفاده مى‏شود كه سر چشمه غالب مفاسد اجتماعى ثروتمندان از خدا بى‏خبرى هستند كه در ناز و نعمت و عيش و هوس غرقند.

(آيه 17)- اين آيه به نمونه‏هايى از مسأله فوق به صورت يك اصل كلى اشاره كرده، مى‏گويد: «و چه بسيار مردمى كه در قرون بعد از نوح زندگى مى‏كردند (و طبق همين سنت) هلاك و نابودشان كرديم» (وَ كَمْ أَهْلَكْنا مِنَ الْقُرُونِ مِنْ بَعْدِ نُوحٍ).

سپس اضافه مى‏كند: چنان نيست كه ظلم و ستم و گناه فرد يا جمعيتى از ديده تيزبين علم خدا مخفى بماند، «همين مقدار كافى است كه خدا از گناهان بندگانش آگاه و نسبت به آن بيناست» (وَ كَفى‏ بِرَبِّكَ بِذُنُوبِ عِبادِهِ خَبِيراً بَصِيراً).

اين كه مخصوصا روى «قرون بعد از نوح» تكيه شده، ممكن است به خاطر آن باشد كه زندگى انسانها قبل از نوح بسيار ساده بود و اين همه اختلافات مخصوصا تقسيم جوامع به «مترف» و «مستضعف» كمتر وجود داشت و به همين دليل كمتر گرفتار مجازاتهاى الهى شدند.

امیرحسین
06-24-2011, 02:23 PM
(آيه 18)- خطوط زندگى طالبان دنيا و آخرت: از آنجا كه در آيات گذشته، سخن از مخالفت گردنكشان در برابر اوامر الهى و سپس هلاكت آنها بود در اينجا به علت واقعى اين تمرّد و عصيان كه همان حب دنياست اشاره كرده، مى‏گويد:

«كسانى كه تنها هدفشان همين زندگى زود گذر دنياى مادى باشد، ما آن مقدار را كه بخواهيم به هر كس صلاح بدانيم در همين زندگى زود گذر مى‏دهيم سپس جهنّم را براى او قرار خواهيم داد كه در آتش سوزانش مى‏سوزد در حالى كه مورد سرزنش و دورى از رحمت خداست» (مَنْ كانَ يُرِيدُ الْعاجِلَةَ عَجَّلْنا لَهُ فِيها ما نَشاءُ لِمَنْ نُرِيدُ ثُمَّ جَعَلْنا لَهُ جَهَنَّمَ يَصْلاها مَذْمُوماً مَدْحُوراً).

قابل توجه اينكه نمى‏گويد هر كس به دنبال دنيا برود، به هرچه بخواهد مى‏رسد، بلكه دو قيد براى آن قائل مى‏شود، اول اين كه تنها بخشى از آنچه را مى‏خواهد به آن مى‏رسد، همان مقدارى كه ما بخواهيم «ما نَشاءُ».

ديگر اين كه: همه افراد به همين مقدار نيز نمى‏رسند، بلكه تنها گروهى از آنها به بخشى از متاع دنيا خواهند رسيد، آنها كه ما بخواهيم «لِمَنْ نُرِيدُ».

و به اين ترتيب نه همه دنياپرستان به دنيا مى‏رسند و نه آنها كه مى‏رسند به همه آنچه مى‏خواهند مى‏رسند، زندگى روزمره نيز اين دو محدوديت را به وضوح به ما نشان مى‏دهد، چه بسيارند كسانى كه شب و روز مى‏دوند و به جايى نمى‏رسند، و چه بسيار كسانى كه آرزوهاى دور و دراز در اين دنيا دارند كه تنها بخش كوچكى از آن را به دست مى‏آورند.

قابل توجه اين كه كيفر اين گروه، ضمن اين كه آتش جهنم شمرده شده است، با دو تعبير «مَذْمُوماً» و «مَدْحُوراً» تأكيد گرديده، كه اولى به معنى مورد سرزنش و نكوهش قرار گرفتن و دومى به معنى دور ماندن از رحمت خداست.

در حقيقت آتش دوزخ، كيفر جسمانى آنهاست، و مذموم و مدحور بودن كيفر روحانى آنها، چرا كه معاد هم جسمانى است و هم روحانى و كيفر و پاداش آن نيز در هر دو جنبه است.

(آيه 19)- سپس به شرح حال گروه دوم مى‏پردازد، با قرينه مقابله، آنچنانكه روش قرآن است، مطلب آشكارتر شود، مى‏فرمايد: «اما كسى كه آخرت را بطلبد و سعى و كوشش خود را در اين راه به كار بندد، در حالى كه ايمان داشته باشد، اين سعى و تلاش او مورد قبول الهى خواهد بود» (وَ مَنْ أَرادَ الْآخِرَةَ وَ سَعى‏ لَها سَعْيَها وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَأُولئِكَ كانَ سَعْيُهُمْ مَشْكُوراً).

بنابراين براى رسيدن به سعادت جاويدان سه امر اساسى شرط است:

1- اراده انسان آن هم اراده‏اى كه تعلق به حيات ابدى گيرد، و به لذات زود گذر و نعمتهاى ناپايدار و هدفهاى صرفا مادى تعلق نگيرد.

2- اين اراده به صورت ضعيف و ناتوان در محيط فكر و انديشه و روح نباشد بلكه تمام ذرات وجود انسان را به حركت وادارد و آخرين سعى و تلاش خود را در اين راه به كار بندد.

3- همه اينها توأم با «ايمان» باشد، ايمانى ثابت و استوار، چرا كه تصميم و تلاش هنگامى به ثمر مى‏رسد كه از انگيزه صحيحى، سر چشمه گيرد و آن انگيزه چيزى جز ايمان به خدا نمى‏تواند باشد.

امیرحسین
06-24-2011, 02:23 PM
(آيه 20)- در اينجا ممكن است اين توهّم پيش آيد كه نعمتهاى دنيا، تنها سهم دنيا پرستان خواهد شد و آخرت طلبان از آن محروم مى‏گردند، آيه به اين توهّم پاسخ مى‏گويد كه: «ما هر يك از اين گروه و آن گروه را از اعطاى پروردگارت مى‏دهيم و امداد مى‏كنيم» (كُلًّا نُمِدُّ هؤُلاءِ وَ هَؤُلاءِ مِنْ عَطاءِ رَبِّكَ).

«چرا كه بخشش پروردگارت از هيچ كس ممنوع نيست» و گبر و ترسا و مؤمن و مسلم همه از خان نعمتش وظيفه مى‏خورند (وَ ما كانَ عَطاءُ رَبِّكَ مَحْظُوراً).

(آيه 21)- اين آيه يك اصل اساسى را در همين رابطه بازگو مى‏كند و آن اينكه: همان گونه كه تفاوت تلاشها در اين دنيا باعث تفاوت در بهره گيريهاست، در كارهاى آخرت نيز همين اصل كاملا حاكم است، با اين تفاوت كه اين دنيا محدود است و تفاوتهايش هم محدود، ولى آخرت نامحدود، و تفاوتهايش نيز نامحدود است، مى‏گويد: «بنگر! چگونه بعضى از آنها را بر بعضى ديگر (بخاطر تفاوت در سعى و كوششان) برترى داديم، اما آخرت درجاتش بزرگتر و برتريش بيشتر است»! (انْظُرْ كَيْفَ فَضَّلْنا بَعْضَهُمْ عَلى‏ بَعْضٍ وَ لَلْآخِرَةُ أَكْبَرُ دَرَجاتٍ وَ أَكْبَرُ تَفْضِيلًا).

آيا دنيا و آخرت با هم تضاد دارند؟

در آيات بسيارى، مدح و تمجيد از دنيا يا امكانات مادى آن شده است. ولى با اين همه اهميتى كه به مواهب و نعمتهاى مادى داده شده، تعبيراتى كه قويّا آن را تحقير مى‏كند در آيات قرآن به چشم مى‏خورد.

اين تعبيرات دوگانه عينا در روايات اسلامى نيز ديده مى‏شود.

پاسخ اين سؤال را با مراجعه به خود قرآن اين چنين مى‏توان گفت كه:

مواهب جهان مادى كه همه از نعمتهاى خداست و حتما وجودش در نظام خلقت لازم بوده و هست اگر به عنوان وسيله‏اى براى رسيدن به سعادت و تكامل معنوى انسان مورد بهره‏بردارى قرار گيرد از هر نظر قابل تحسين است.

و اما اگر به عنوان يك هدف و نه وسيله مورد توجه قرار گيرد و از ارزشهاى معنوى و انسانى بريده شود كه در اين هنگام طبعا مايه غرور و غفلت و طغيان و سركشى و ظلم و بيدادگرى خواهد بود، درخور هرگونه نكوهش و مذمت است.

امیرحسین
06-24-2011, 02:24 PM
(آيه 22)- توحيد و نيكى به پدر و مادر، سر آغاز يك رشته احكام مهم اسلامى: اين آيه سر آغازى است براى بيان يك سلسله از احكام اساسى اسلام كه با مسأله توحيد و ايمان، شروع مى‏شود، توحيدى كه خمير مايه همه فعاليتهاى مثبت و كارهاى نيك سازنده است.

نخست مى‏گويد: «هرگز معبود ديگرى را با خدا قرار مده» (لا تَجْعَلْ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ).

نمى‏گويد معبود ديگرى را با خدا پرستش مكن، بلكه مى‏گويد: «قرار مده» تا معنى وسيعترى داشته باشد، يعنى نه در عقيده، نه در عمل، نه در دعا و تقاضا و نه در پرستش معبود ديگرى را در كنار «اللّه» قرار مده.

سپس به بيان نتيجه مرگبار شرك پرداخته، مى‏گويد: اگر شريكى براى او قائل شوى «نكوهيده و بى‏يار و ياور خواهى نشست» (فَتَقْعُدَ مَذْمُوماً مَخْذُولًا).

از جمله بالا استفاده مى‏شود كه شرك سه اثر بسيار بد در وجود انسان مى‏گذارد:

1- شرك مايه ضعف و ناتوانى و زبونى و ذلت است.

2- شرك، مايه مذمت و نكوهش است، چرا كه يك خط و روش انحرافى است در برابر منطق عقل و كفرانى است آشكار در مقابل نعمت پروردگار.

3- شرك سبب مى‏شود كه خداوند مشرك را به معبودهاى ساختگيش واگذارد و دست از حمايتش بردارد. در نتيجه «مخذول» يعنى بدون يار و ياور خواهد شد.

(آيه 23)- بعد از اصل توحيد به يكى از اساسى‏ترين تعليمات انسانى انبياء ضمن تأكيد مجدد بر توحيد اشاره كرده، مى‏گويد: «و پروردگارت فرمان داده جز او را نپرستيد و نسبت به پدر و مادر نيكى كنيد»! (وَ قَضى‏ رَبُّكَ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِيَّاهُ وَ بِالْوالِدَيْنِ إِحْساناً).

قرار دادن توحيد يعنى اساسى‏ترين اصل اسلامى در كنار نيكى به پدر و مادر تأكيد ديگرى است بر اهميت اين دستور اسلامى.

سپس به بيان يكى از مصداقهاى روشن نيكى به پدر و مادر پرداخته، مى‏گويد:

«هرگاه يكى از آن دو، يا هر دو آنها، نزد تو به سن پيرى و شكستگى برسند (آن چنان كه نيازمند به مراقبت دائمى تو باشند از هرگونه محبت در مورد آنها دريغ مدار، و كمترين اهانتى به آنان مكن، حتى) سبكترين تعبير نامؤدبانه يعنى: اف به آنها مگو» (إِمَّا يَبْلُغَنَّ عِنْدَكَ الْكِبَرَ أَحَدُهُما أَوْ كِلاهُما فَلا تَقُلْ لَهُما أُفٍّ).

«و بر سر آنها فرياد مزن» (وَ لا تَنْهَرْهُما).

بلكه «با گفتار سنجيده و لطيف و بزرگوارانه با آنها سخن بگو» (وَ قُلْ لَهُما قَوْلًا كَرِيماً).

امیرحسین
06-24-2011, 02:24 PM
(آيه 24)- و نهايت فروتنى را در برابر آنها بنما «و بالهاى تواضع خود را در برابرشان از محبت و لطف فرود آر» (وَ اخْفِضْ لَهُما جَناحَ الذُّلِّ مِنَ الرَّحْمَةِ).

«و بگو: بار پروردگارا! آنها را مشمول رحمت خويش قرار ده همان گونه كه در كودكى مرا تربيت كرده‏اند» (وَ قُلْ رَبِّ ارْحَمْهُما كَما رَبَّيانِي صَغِيراً).

اگر پدر و مادر آن چنان مسن و ناتوان شوند كه به تنهايى قادر بر حركت و دفع آلودگيها از خود نباشند، فراموش نكن كه تو هم در كودكى چنين بودى و آنها از هرگونه حمايت و محبت از تو دريغ نداشتند محبت آنها را جبران نما.

(آيه 25)- و از آنجا كه گاهى در رابطه با حفظ حقوق پدر و مادر و احترام آنها و تواضعى كه بر فرزند لازم است ممكن است لغزشهايى پيش بيايد كه انسان آگاهانه يا ناآگاه به سوى آن كشيده شود در اين آيه مى‏گويد: «پروردگار شما به آنچه در دل و جان شماست از شما آگاهتر است» (رَبُّكُمْ أَعْلَمُ بِما فِي نُفُوسِكُمْ).

چرا كه علم او در همه زمينه‏ها حضورى و ثابت و ازلى و ابدى و خالى از هرگونه اشتباه است در حالى كه علوم شما واجد اين صفات نيست.

بنابراين اگر بدون قصد طغيان و سركشى در برابر فرمان خدا لغزشى در زمينه احترام و نيكى به پدر و مادر از شما سر زند و بلافاصله پيشمان شديد و در مقام جبران برآييد مسلما مشمول عفو خدا خواهيد شد: «اگر شما صالح باشيد (و توبه كار) خداوند توبه كاران را مى‏آمرزد»! (إِنْ تَكُونُوا صالِحِينَ فَإِنَّهُ كانَ لِلْأَوَّابِينَ غَفُوراً).

احترام پدر و مادر در منطق اسلام‏

- اسلام در مورد احترام والدين آن قدر تأكيد كرده است كه در كمتر مسأله‏اى ديده مى‏شود.

به عنوان نمونه به چند قسمت اشاره مى‏كنيم:

الف) در چهار سوره از قرآن مجيد نيكى به والدين بلافاصله بعد از مسأله توحيد قرار گرفته اين هم رديف بودن بيانگر اين است كه اسلام تا چه حد براى پدر و مادر احترام قائل است.

ب) اهميت اين موضوع تا آن پايه است كه هم قرآن و هم روايات صريحا توصيه مى‏كنند كه حتى اگر پدر و مادر كافر باشند رعايت احترامشان لازم است.

ج) شكرگزارى در برابر پدر و مادر در قرآن مجيد در رديف شكرگزارى در برابر نعمتهاى خدا قرار داده شده است.

د) قرآن حتى كمترين بى‏احترامى را در برابر پدر و مادر اجازه نداده است.

ه) با اين كه جهاد يكى از مهمترين برنامه‏هاى اسلامى است، مادامى كه جنبه وجوب عينى پيدا نكند يعنى داوطلب به قدر كافى باشد، بودن در خدمت پدر و مادر از آن مهمتر است، و اگر موجب ناراحتى آنها شود، جايز نيست.

و) پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: «بترسيد از اين كه عاق پدر و مادر و مغضوب آنها شويد، زيرا بوى بهشت از پانصد سال راه به مشام مى‏رسد، ولى هيچ‏گاه كسانى كه مورد خشم پدر و مادر هستند بوى آن را نخواهند يافت».

در حديث ديگرى از امام كاظم عليه السّلام مى‏خوانيم: «كسى نزد پيامبر صلّى اللّه عليه و آله آمد و از حق پدر و فرزند سؤال كرد، فرمود: «بايد او را با نام صدا نزند (بلكه بگويد پدرم!) و جلوتر از او راه نرود، و قبل از او ننشيند، و كارى نكند كه مردم به پدرش بدگويى كنند» نگويند خدا پدرت را نيامرزد كه چنين كردى!

امیرحسین
06-24-2011, 02:24 PM
(آيه 24)- و نهايت فروتنى را در برابر آنها بنما «و بالهاى تواضع خود را در برابرشان از محبت و لطف فرود آر» (وَ اخْفِضْ لَهُما جَناحَ الذُّلِّ مِنَ الرَّحْمَةِ).

«و بگو: بار پروردگارا! آنها را مشمول رحمت خويش قرار ده همان گونه كه در كودكى مرا تربيت كرده‏اند» (وَ قُلْ رَبِّ ارْحَمْهُما كَما رَبَّيانِي صَغِيراً).

اگر پدر و مادر آن چنان مسن و ناتوان شوند كه به تنهايى قادر بر حركت و دفع آلودگيها از خود نباشند، فراموش نكن كه تو هم در كودكى چنين بودى و آنها از هرگونه حمايت و محبت از تو دريغ نداشتند محبت آنها را جبران نما.

(آيه 25)- و از آنجا كه گاهى در رابطه با حفظ حقوق پدر و مادر و احترام آنها و تواضعى كه بر فرزند لازم است ممكن است لغزشهايى پيش بيايد كه انسان آگاهانه يا ناآگاه به سوى آن كشيده شود در اين آيه مى‏گويد: «پروردگار شما به آنچه در دل و جان شماست از شما آگاهتر است» (رَبُّكُمْ أَعْلَمُ بِما فِي نُفُوسِكُمْ).

چرا كه علم او در همه زمينه‏ها حضورى و ثابت و ازلى و ابدى و خالى از هرگونه اشتباه است در حالى كه علوم شما واجد اين صفات نيست.

بنابراين اگر بدون قصد طغيان و سركشى در برابر فرمان خدا لغزشى در زمينه احترام و نيكى به پدر و مادر از شما سر زند و بلافاصله پيشمان شديد و در مقام جبران برآييد مسلما مشمول عفو خدا خواهيد شد: «اگر شما صالح باشيد (و توبه كار) خداوند توبه كاران را مى‏آمرزد»! (إِنْ تَكُونُوا صالِحِينَ فَإِنَّهُ كانَ لِلْأَوَّابِينَ غَفُوراً).

احترام پدر و مادر در منطق اسلام‏

- اسلام در مورد احترام والدين آن قدر تأكيد كرده است كه در كمتر مسأله‏اى ديده مى‏شود.

به عنوان نمونه به چند قسمت اشاره مى‏كنيم:

الف) در چهار سوره از قرآن مجيد نيكى به والدين بلافاصله بعد از مسأله توحيد قرار گرفته اين هم رديف بودن بيانگر اين است كه اسلام تا چه حد براى پدر و مادر احترام قائل است.

ب) اهميت اين موضوع تا آن پايه است كه هم قرآن و هم روايات صريحا توصيه مى‏كنند كه حتى اگر پدر و مادر كافر باشند رعايت احترامشان لازم است.

ج) شكرگزارى در برابر پدر و مادر در قرآن مجيد در رديف شكرگزارى در برابر نعمتهاى خدا قرار داده شده است.

د) قرآن حتى كمترين بى‏احترامى را در برابر پدر و مادر اجازه نداده است.

ه) با اين كه جهاد يكى از مهمترين برنامه‏هاى اسلامى است، مادامى كه جنبه وجوب عينى پيدا نكند يعنى داوطلب به قدر كافى باشد، بودن در خدمت پدر و مادر از آن مهمتر است، و اگر موجب ناراحتى آنها شود، جايز نيست.

و) پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: «بترسيد از اين كه عاق پدر و مادر و مغضوب آنها شويد، زيرا بوى بهشت از پانصد سال راه به مشام مى‏رسد، ولى هيچ‏گاه كسانى كه مورد خشم پدر و مادر هستند بوى آن را نخواهند يافت».

در حديث ديگرى از امام كاظم عليه السّلام مى‏خوانيم: «كسى نزد پيامبر صلّى اللّه عليه و آله آمد و از حق پدر و فرزند سؤال كرد، فرمود: «بايد او را با نام صدا نزند (بلكه بگويد پدرم!) و جلوتر از او راه نرود، و قبل از او ننشيند، و كارى نكند كه مردم به پدرش بدگويى كنند» نگويند خدا پدرت را نيامرزد كه چنين كردى!

امیرحسین
06-24-2011, 02:25 PM
(آيه 30)- در اينجا اين سؤال مطرح مى‏شود كه اصلا چرا بعضى از مردم محروم و نيازمند و مسكين هستند كه لازم باشد ما به آنها انفاق كنيم آيا بهتر نبود خداوند خودش به آنها هر چه لازم بود مى‏داد تا نيازى نداشته باشند كه ما به آنها انفاق كنيم.

اين آيه گويى اشاره به پاسخ همين سؤال است، مى‏فرمايد: «خداوند روزيش را بر هر كس بخواهد گشاده مى‏دارد و بر هر كس بخواهد تنگ، چرا كه او نسبت به بندگانش آگاه و بيناست» (إِنَّ رَبَّكَ يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ يَشاءُ وَ يَقْدِرُ إِنَّهُ كانَ بِعِبادِهِ خَبِيراً بَصِيراً).

اين يك آزمون براى شماست و گر نه براى او همه چيز ممكن است، او مى‏خواهد به اين وسيله شما را تربيت كند، و روح سخاوت و فداكارى و از خودگذشتگى را در شما پرورش دهد.

به علاوه بسيارى از مردم اگر كاملا بى‏نياز شوند راه طغيان و سركشى پيش مى‏گيرند، و صلاح آنها اين است كه در حد معينى از روزى باشند، حدى كه نه موجب فقر گردد نه طغيان.

از همه اينها گذشته وسعت و تنگى رزق در افراد انسان- به جز موارد استثنائى يعنى از كار افتادگان و معلولين- بستگى به ميزان تلاش و كوشش آنها دارد و اين كه مى‏فرمايد خدا روزى را براى هر كس بخواهد تنگ و يا گشاده مى‏دارد، اين خواستن هماهنگ با حكمت اوست و حكمتش ايجاب مى‏كند كه هر كس تلاشش بيشتر باشد سهمش فزونتر و هر كس كمتر باشد محرومتر گردد.

(آيه 31)- شش حكم مهم- در تعقيب بخشهاى مختلفى از احكام اسلامى كه در آيات گذشته آمد در اينجا به بخش ديگرى از اين احكام پرداخته و شش حكم مهم را ضمن پنج آيه با عباراتى كوتاه اما پرمعنى و دلنشين شرح مى‏دهد.

1- نخست به يك عمل زشت- جاهلى كه از فجيعترين گناهان بود- اشاره كرده، مى‏گويد: «و فرزندان خود را از ترس فقر به قتل نرسانيد» (وَ لا تَقْتُلُوا أَوْلادَكُمْ خَشْيَةَ إِمْلاقٍ).

روزى آنها بر شما نيست، «آنها و شما را ما روزى مى‏دهيم» (نَحْنُ نَرْزُقُهُمْ وَ إِيَّاكُمْ).

«چرا كه قتل آنها گناه بزرگى بوده و هست» (إِنَّ قَتْلَهُمْ كانَ خِطْأً كَبِيراً).

از اين آيه به خوبى استفاده مى‏شود كه وضع اقتصادى اعراب جاهلى آنقدر سخت و ناراحت كننده بوده كه حتى گاهى فرزندان دلبند خود را- اعم از پسر و دختر- از ترس عدم توانايى اقتصادى به قتل مى‏رساندند.

البته همين جنايت در شكل ديگرى در عصر ما و حتى به اصطلاح در مترقى‏ترين جوامع انجام مى‏گيرد، و آن اقدام به سقط جنين در مقياس بسيار وسيع به خاطر جلوگيرى از افزايش جمعيت و كمبودهاى اقتصادى است.

امیرحسین
06-24-2011, 02:25 PM
(آيه 32)- دوم: گناه بزرگ ديگرى كه اين آيه به آن اشاره مى‏كند مسأله زنا و عمل منافى عفت است مى‏گويد: «و نزديك زنا نشويد چرا كه عمل بسيار زشتى است و راه و روش بدى است» (وَ لا تَقْرَبُوا الزِّنى‏ إِنَّهُ كانَ فاحِشَةً وَ ساءَ سَبِيلًا).

نمى‏گويد زنا نكنيد، بلكه مى‏گويد به اين عمل شرم‏آور نزديك نشويد، اين تعبير اشاره لطيفى به اين است كه آلودگى به زنا غالبا مقدماتى دارد كه انسان را تدريجا به آن نزديك مى‏كند، «چشم چرانى» يكى از مقدمات آن است، «برهنگى و بى‏حجابى» مقدمه ديگر، «كتابهاى بدآموز» و «فيلمهاى آلوده» و «نشريات فاسد» و «كانونهاى فساد» هر يك مقدمه‏اى براى اين كار محسوب مى‏شود.

همچنين خلوت با اجنبيه (يعنى بودن مرد و زن نامحرم در يك مكان خالى و تنها) عامل وسوسه انگيز ديگرى است.

بالاخره ترك ازدواج براى جوانان، و سختگيريهاى بى‏دليل طرفين در اين زمينه همه از عوامل «قرب به زنا» است كه در آيه فوق با يك جمله كوتاه از همه آنها نهى مى‏كند، و در روايات اسلامى نيز هر كدام جداگانه مورد نهى قرار گرفته است.

فلسفه تحريم زنا

1- پيدايش هرج و مرج در نظام خانواده، و از ميان رفتن رابطه فرزندان و پدران، رابطه‏اى كه وجودش نه تنها سبب شناخت اجتماعى است، بلكه موجب حمايت كامل از فرزندان مى‏گردد.

زيرا در جامعه‏اى كه فرزندان نامشروع و بى‏پدر فراوان گردند روابط اجتماعى كه بر پايه روابط خانوادگى بنيان شده سخت دچار تزلزل مى‏گردد.

از اين گذشته از عنصر محبت كه نقش تعيين كننده‏اى در مبارزه با جنايتها و خشونتها دارد محروم مى‏شوند، و جامعه انسانى به يك جامعه كاملا حيوانى توأم با خشونت در همه ابعاد، تبديل مى‏گردد.

2- تجربه نشان داده و علم ثابت كرده است كه اين عمل باعث اشاعه انواع بيماريهاست و با تمام تشكيلاتى كه براى مبارزه با عواقب و آثار آن امروز فراهم كرده‏اند باز آمار نشان مى‏دهد كه تا چه اندازه افراد از اين راه سلامت خود را از دست داده و مى‏دهند.

3- نبايد فراموش كرد كه هدف از ازدواج تنها مسأله اشباع غريزه جنسى نيست بلكه اشتراك در تشكيل زندگى و انس روحى و آرامش فكرى، و تربيت فرزندان و همكارى در همه شئون حيات از آثار ازدواج است كه بدون اختصاص زن و مرد به يكديگر و تحريم «زنا» هيچ يك از اينها امكان پذير نيست.

امیرحسین
06-24-2011, 02:25 PM
(آيه 33)- سوم: حكم ديگر كه اين آيه به آن اشاره مى‏كند احترام خون انسانها و حرمت شديد قتل نفس است مى‏گويد: «و كسى كه خداوند خونش را حرام كرده است به قتل نرسانيد مگر (آنجا كه) به حق باشد» (وَ لا تَقْتُلُوا النَّفْسَ الَّتِي حَرَّمَ اللَّهُ إِلَّا بِالْحَقِّ).

نه تنها قتل نفس بلكه كمترين و كوچكترين آزار يك انسان از نظر اسلام مجازات دارد، و مى‏توان با اطمينان گفت اين همه احترام كه اسلام براى خون و جان و حيثيت انسان قائل شده است در هيچ آئينى وجود ندارد.

ولى مواردى پيش مى‏آيد كه احترام خون برداشته مى‏شود، و اين در مورد كسانى است كه مرتكب قتل و يا گناهى همانند آن شده‏اند، لذا در آيه فوق با جمله «إِلَّا بِالْحَقِّ» اين گونه افراد را استثناء مى‏كند.

البته احترام به خون انسانها در اسلام مخصوص مسلمانها نيست، بلكه غير مسلمانانى كه با مسليمن سر جنگ ندارند و در يك زندگى مسالمت آميز با آنها به سر مى‏برند، جان و مال و ناموسشان محفوظ است و تجاوز به آن حرام و ممنوع.

سپس به حق قصاص كه براى اولياى دم ثابت است اشاره كرده، مى‏گويد:

«و كسى كه مظلوم كشته شود براى ولى او سلطه قرار داديم» سلطه قصاص قاتل (وَ مَنْ قُتِلَ مَظْلُوماً فَقَدْ جَعَلْنا لِوَلِيِّهِ سُلْطاناً).

اما در عين حال «او نبايد (بيش از حق خود مطالبه كند و) در قتل اسراف نمايد چرا كه او مورد حمايت است» (فَلا يُسْرِفْ فِي الْقَتْلِ إِنَّهُ كانَ مَنْصُوراً).

آرى! اولياى مقتول مادام كه در مرز اسلام گام برمى‏دارند و از حد خود تجاوز نكرده‏اند مورد نصرت الهى هستند.

اين جمله اشاره به اعمالى است كه در زمان جاهليت وجود داشت، و امروزه نيز گاهى صورت مى‏گيرد كه احيانا در برابر كشته شدن يك نفر از يك قبيله، قبيله مقتول خونهاى زيادى را مى‏ريزند و يا اين كه در برابر كشته شدن يك نفر، افراد بى‏گناه و بى‏دفاع ديگرى غير از قاتل را به قتل مى‏رسانند.

امیرحسین
06-24-2011, 02:26 PM
(آيه 34)- چهارم: اين آيه چهارمين دستور از اين سلسله احكام را شرح مى‏دهد نخست به اهميت حفظ مال يتيمان پرداخته و با لحنى مشابه آنچه در مورد عمل منافى عفت در آيات قبل گذشت مى‏گويد: «و به اموال يتيمان نزديك نشويد» (وَ لا تَقْرَبُوا مالَ الْيَتِيمِ).

نه تنها اموال يتيمان را نخوريد بلكه حتى حريم آن را كاملا محترم بشماريد.

ولى از آنجا كه ممكن است اين دستور دستاويزى گردد براى افراد ناآگاه كه تنها به جنبه‏هاى منفى مى‏نگرند، و سبب شود كه اموال يتيمان را بدون سرپرست بگذارند و به دست حوادث بسپارند، لذا بلافاصله استثناء روشنى براى اين حكم ذكر كرده، مى‏گويد: «مگر به طريقى كه بهترين شيوه‏ها است» (إِلَّا بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ).

بنابراين هرگونه تصرفى در اموال يتيمان كه به منظور حفظ، اصلاح، تكثير و اضافه كردن بوده باشد، مجاز است.

البته اين وضع تا زمانى ادامه دارد كه به حدّ رشد فكرى و اقتصادى برسد آن گونه كه قرآن در ادامه آيه مورد بحث از آن ياد مى‏كند: «تا زمانى كه به حد بلوغ (و قدرت) برسد» (حَتَّى يَبْلُغَ أَشُدَّهُ).

5- سپس به مسأله وفاى به عهد پرداخته، مى‏گويد: «به عهد خود وفا كنيد چرا كه از وفاى به عهد سؤال مى‏شود» (وَ أَوْفُوا بِالْعَهْدِ إِنَّ الْعَهْدَ كانَ مَسْؤُلًا).

بسيارى از روابط اجتماعى و خطوط نظام اقتصادى و مسائل سياسى همگى بر محور عهدها و پيمانها دور مى‏زند كه اگر تزلزلى در آنها پيدا شود به زودى نظام اجتماع فرو مى‏ريزد.

(آيه 35)- ششم: آخرين حكم در رابطه با عدالت در پيمانه و وزن و رعايت حقوق مردم و مبارزه با كم فروشى است، مى‏فرمايد: «و هنگامى كه با پيمانه چيزى را مى‏سنجيد حق آن را اداء كنيد» (وَ أَوْفُوا الْكَيْلَ إِذا كِلْتُمْ).

«و با ميزان و ترازوى صحيح و مستقيم وزن كنيد» (وَ زِنُوا بِالْقِسْطاسِ الْمُسْتَقِيمِ).

«چرا كه اين كار به سود شماست، و سر انجامش (از همه) بهتر است» (ذلِكَ خَيْرٌ وَ أَحْسَنُ تَأْوِيلًا).

اصولا حق و عدالت و نظم و حساب در همه چيز و همه جا يك اصل اساسى و حياتى است، و اصلى است كه بر كل عالم هستى حكومت مى‏كند، و هرگونه انحراف از اين اصل، خطرناك و بد عاقبت است، مخصوصا كم فروشى سرمايه اعتماد و اطمينان را كه ركن مهم مبادلات است از بين مى‏برد، و نظام اقتصادى را به هم مى‏ريزد.

امیرحسین
06-24-2011, 02:26 PM
(آيه 36)- تنها از علم پيروى كن: در آيات گذشته يك سلسله از اصولى‏ترين تعليمات و احكام اسلامى را خوانديم در اينجا به آخرين بخش از اين احكام مى‏رسيم كه در آن به چند حكم مهم اشاره شده است.

1- نخست سخن از لزوم تحقيق در همه چيز به ميان آورده، مى‏فرمايد:

«و از آنچه به آن آگاهى ندارى پيروى مكن» (وَ لا تَقْفُ ما لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ).

نه در عمل شخصى خود از غير علم پيروى كن، و نه به هنگام قضاوت در باره ديگران، نه شهادت به غير علم بده، و نه به غير علم اعتقاد پيدا كن.

و در پايان آيه دليل اين نهى را چنين بيان مى‏كند: «زيرا گوش و چشم و دل همه مسئولند» و در برابر كارهايى كه انجام داده‏اند از انسان سؤال مى‏شود (إِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الْفُؤادَ كُلُّ أُولئِكَ كانَ عَنْهُ مَسْؤُلًا).

اين مسؤوليتها به خاطر آن است كه سخنانى را كه انسان بدون علم و يقين مى‏گويد يا به اين طريق است كه از افراد غير موثق شنيده، و يا مى‏گويد ديده‏ام در حالى كه نديده، و يا در تفكر خود دچار قضاوتهاى بى‏مأخذ و بى‏پايه‏اى شده كه با واقعيت منطبق نبوده است، به همين دليل از چشم و گوش و فكر و عقل او سؤال مى‏شود كه آيا واقعا شما به اين مسائل ايمان داشتيد كه شهادت داديد، يا قضاوت كرديد، يا به آن معتقد شديد و عمل خود را بر آن منطبق نموديد؟! ناديده گرفتن اين اصل نتيجه‏اى جز هرج و مرج اجتماعى و از بين رفتن روابط انسانى و پيوندهاى عاطفى نخواهد داشت.

(آيه 37)- متكبر مباش! اين آيه به مبارزه با كبر و غرور برخاسته و با تعبير زنده و روشنى مؤمنان را از آن نهى مى‏كند، روى سخن را به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله كرده، مى‏گويد:

«و در روى زمين از روى كبر و غرور، گام برمدار» (وَ لا تَمْشِ فِي الْأَرْضِ مَرَحاً).

«چرا كه تو نمى‏توانى زمين را بشكافى! و طول قامتت به كوهها نمى‏رسد»! (إِنَّكَ لَنْ تَخْرِقَ الْأَرْضَ وَ لَنْ تَبْلُغَ الْجِبالَ طُولًا).

اشاره به اين كه افراد متكبر و مغرور غالبا به هنگام راه رفتن پاهاى خود را محكم به زمين مى‏كوبند تا مردم را از آمد و رفت خويش آگاه سازند، گردن به آسمان مى‏كشند تا برترى خود را به پندار خويش بر زمينيان مشخص سازند! هدف قرآن اين است كه كبر و غرور را بطور كلى، محكوم كند، نه تنها در چهره خاصى يعنى راه رفتن. چرا كه غرور سر چشمه بيگانگى از خدا و خويشتن، و اشتباه در قضاوت، و گم كردن راه حق، و پيوستن به خط شيطان، و آلودگى به انواع گناهان است.

برنامه عملى پيشوايان اسلام سرمشق بسيار آموزنده‏اى براى هر مسلمان راستين در اين زمينه است.

در سيره پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مى‏خوانيم: هرگز اجازه نمى‏داد به هنگامى كه سوار بود افرادى در ركاب او پياده راه بروند و نيز مى‏خوانيم: پيامبر صلّى اللّه عليه و آله بر روى خاك مى‏نشست، و غذاى ساده همچون غذاى بردگان مى‏خورد، و از گوسفند شير مى‏دوشيد، بر الاغ برهنه سوار مى‏شد.

در حالات على عليه السّلام نيز مى‏خوانيم كه او براى خانه آب مى‏آورد و گاه منزل را جارو مى‏كرد.

و در تاريخ امام مجتبى عليه السّلام مى‏خوانيم كه با داشتن مركبهاى متعدد، بيست مرتبه پياده به خانه خدا مشرف شد و مى‏فرمود: من براى تواضع در پيشگاه خدا اين عمل را انجام مى‏دهم.

امیرحسین
06-24-2011, 02:26 PM
(آيه 38)- اين آيه به عنوان تأكيدى بر تمام احكامى كه در مورد تحريم شرك و قتل نفس و زنا و فرزندكشى و تصرف در مال يتيمان و آزار پدر و مادر و مانند آن در آيات پيشين گذشت مى‏گويد: «تمام اينها گناهش نزد پروردگارت منفور است» (كُلُّ ذلِكَ كانَ سَيِّئُهُ عِنْدَ رَبِّكَ مَكْرُوهاً).

از اين تعبير روشن مى‏شود كه بر خلاف گفته پيروان مكتب جبر، خدا هرگز اراده نكرده است گناهى از كسى سر بزند، چرا كه اگر چنين چيزى را اراده كرده بود با كراهت و ناخشنودى كه در اين آيه روى آن تأكيد شده است سازگار نبود.

(آيه 39)- مشرك مشو! باز براى تأكيد بيشتر و اين كه اين احكام حكيمانه همگى از وحى الهى سر چشمه مى‏گيرد، اضافه مى‏كند: «اينها از امور حكمت آميزى است كه پروردگارت به تو وحى فرستاده است» (ذلِكَ مِمَّا أَوْحى‏ إِلَيْكَ رَبُّكَ مِنَ الْحِكْمَةِ).

اشاره به اين كه احكام هم از طريق حكمت عقلى، اثبات شده است، و هم از طريق وحى الهى، و اصول همه احكام الهى چنين است هر چند جزئيات آن را در بسيارى از اوقات با چراغ كم فروغ عقل نمى‏توان تشخيص داد و تنها در پرتو نورافكن نيرومند وحى بايد درك كرد.

سپس همانگونه كه آغاز اين احكام از تحريم شرك شروع شده بود با تأكيد بر تحريم شرك آن را پايان داده، مى‏گويد: «و هرگز (براى خداوند يگانه شريكى قائل مباش و) معبود ديگرى را در كنار «اللّه» قرار مده» (وَ لا تَجْعَلْ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ).

«كه در جهنم افكنده مى‏شوى سرزنش شده، و رانده (درگاه خدا) خواهى بود» (فَتُلْقى‏ فِي جَهَنَّمَ مَلُوماً مَدْحُوراً).

در حقيقت شرك و دوگانه پرستى، خمير مايه همه انحرافات و جنايات و گناهان است، لذا بيان اين سلسله احكام اساسى اسلام از شرك شروع شد و به شرك نيز پايان يافت.

امیرحسین
06-24-2011, 02:27 PM
(آيه 40)- اين آيه به يكى از افكار خرافى مشركان اشاره كرده و پايه منطق و تفكر آنها را به اين وسيله روشن مى‏سازد و آن اين كه: بسيارى از آنها معتقد بودند كه فرشتگان دختران خدا هستند در حالى كه خودشان از شنيدن نام دختر، ننگ و عار داشتند و تولد او را در خانه خود مايه بدبختى و سرشكستگى مى‏پنداشتند! قرآن از منطق خود آنها اتخاذ سند كرده، مى‏گويد: «آيا پروردگار شما پسران را تنها در سهم شما قرار داد و خود از فرشتگان دخترانى انتخاب كرد» (أَ فَأَصْفاكُمْ رَبُّكُمْ بِالْبَنِينَ وَ اتَّخَذَ مِنَ الْمَلائِكَةِ إِناثاً).

بدون شك فرزندان دختر همانند فرزندان پسر از مواهب الهى هستند و هيچ گونه تفاوتى از نظر ارزش انسانى ندارند.

ولى هدف قرآن اين است آنها را با منطق خودشان محكوم سازد كه شما چگونه افراد نادانى هستيد براى پروردگارتان چيزى قائل مى‏شويد كه خود از آن ننگ و عار داريد.

سپس در پايان آيه به صورت يك حكم قاطع مى‏گويد: «شما سخن بسيار بزرگ و كفرآميزى مى‏گوييد» (إِنَّكُمْ لَتَقُولُونَ قَوْلًا عَظِيماً).

سخنى كه با هيچ منطقى سازگار نيست و از چندين جهت بى‏پايه است زيرا : 1- اعتقاد به وجود فرزند براى خدا اهانت عظيمى به ساحت مقدس او است، چرا كه او نه جسم است نه عوارض جسمانى دارد، نه نياز به بقاء نسل.

2- چگونه شما فرزندان خدا را همه دختر مى‏دانيد؟ در حالى كه براى دختر پايينترين منزلت را قائليد.

3- از همه گذشته اين عقيده اهانتى به مقام فرشتگان الهى است كه فرمانبران حقند و مقربان درگاه او. شما از شنيدن نام دختر وحشت داريد، ولى اين مقربان الهى را همه دختر مى‏دانيد.

(آيه 41)- چگونه از حق فرار مى‏كنند؟! از آنجا كه سخن در آيات گذشته به مسأله توحيد و شرك منتهى شد، در اينجا همان مسأله با بيان روشن و قاطعى دنبال مى‏شود.

نخست از لجاجت فوق العاده جمعى از مشركان در برابر دلائل مختلف توحيد سخن به ميان آورده، مى‏گويد: «و ما در اين قرآن انواع بيانات مؤثر را آورديم تا آنها متذكر شوند (و در راه حق گام بردارند) ولى (گروهى از كوردلان) جز بر نفرتشان نمى‏افزايد» (وَ لَقَدْ صَرَّفْنا فِي هذَا الْقُرْآنِ لِيَذَّكَّرُوا وَ ما يَزِيدُهُمْ إِلَّا نُفُوراً).

در اينجا اين سؤال به ذهن مى‏رسد كه اگر اين بيانات گوناگون نتيجه معكوس دارد، ذكر آنها چه فائده‏اى خواهد داشت؟! پاسخ اين سؤال روشن است و آن اين كه قرآن براى يك فرد يا يك گروه خاص نازل نشده بلكه براى كل جامعه انسانى است، و مسلما همه انسانها اين گونه نيستند، بلكه بسيارند كسانى كه اين دلائل مختلف را مى‏شنوند و راه حق را باز مى‏يابند، و همين اثر، براى نزول اين آيات، كافى است، هر چند كوردلانى از آن نتيجه معكوس بگيرند.

امیرحسین
06-24-2011, 02:27 PM
(آيه 42)- اين آيه به يكى از دلائل توحيد، اشاره مى‏كند كه در لسان دانشمندان و فلاسفه به عنوان «دليل تمانع» معروف شده است.

مى‏گويد: اى پيامبر! «به آنها بگو: اگر با خداوند قادر متعال، خدايان ديگرى بود- آنچنان كه آنها مى‏پندارند- اين خدايان سعى مى‏كردند راهى به خداوند بزرگ صاحب عرش پيدا كنند» و بر او غالب شوند (قُلْ لَوْ كانَ مَعَهُ آلِهَةٌ كَما يَقُولُونَ إِذاً لَابْتَغَوْا إِلى‏ ذِي الْعَرْشِ سَبِيلًا).

زيرا طبيعى است كه هر صاحب قدرتى مى‏خواهد قدرت خود را كاملتر و قلمرو حكومت خويش را بيشتر كند و اگر راستى خدايانى وجود داشت اين تنازع و تمانع بر سر قدرت و گسترش حكومت در ميان آنها در مى‏گرفت.

(آيه 43)- و از آنجا كه در تعبيرات مشركان، خداوند بزرگ تا سر حد يك طرف نزاع تنزل كرده است، در اين آيه بلافاصله مى‏گويد: «خداوند از آنچه آنها مى‏گويند پاك و منزه است و (از آنچه مى‏انديشند) بسيار برتر و بالاتر است» (سُبْحانَهُ وَ تَعالى‏ عَمَّا يَقُولُونَ عُلُوًّا كَبِيراً).

(آيه 44)- سپس براى اثبات عظمت مقام پروردگار و اين كه از خيال و قياس و گمان و وهم مشركان است، به بيان تسبيح موجودات جهان در برابر ذات مقدسش پرداخته، مى‏گويد: «آسمانهاى هفتگانه و زمين و كسانى كه در آنها هستند همگى تسبيح خدا مى‏گويند» (تُسَبِّحُ لَهُ السَّماواتُ السَّبْعُ وَ الْأَرْضُ وَ مَنْ فِيهِنَّ).

نه تنها آسمانها و زمين، بلكه «هيچ موجودى نيست مگر اين كه تسبيح و حمد خدا مى‏گويد ولى شما تسبيح آنها را درك نمى‏كنيد» (وَ إِنْ مِنْ شَيْ‏ءٍ إِلَّا يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَ لكِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبِيحَهُمْ).

عالم شگرف هستى با آن نظام عجيبش با آن همه رازها و اسرار، با آن عظمت خيره كننده‏اش و با آن ريزه كاريهاى حيرت زا همگى «تسبيح و حمد» خدا مى‏گويند.

با اين حال «او بردبار و آمرزنده است» (إِنَّهُ كانَ حَلِيماً غَفُوراً). و شما را به خاطر شرك و كفرتان فورا مؤاخذه نمى‏كند، بلكه به مقدار كافى مهلت مى‏دهد و درهاى توبه را به روى شما باز مى‏گذارد تا اتمام حجت شود.

امیرحسین
06-24-2011, 02:27 PM
(آيه 45)-

شأن نزول:

اين آيه در باره گروهى از مشركان نازل شده كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را به هنگامى كه در شب تلاوت قرآن مى‏كرد و در كنار خانه كعبه نماز مى‏گذارد آزار مى‏دادند، و او را با سنگ مى‏زدند و مانع دعوت مردم به اسلام مى‏شدند.

خداوند به لطفش چنان كرد كه آنها نتوانند او را آزار دهند- و شايد اين از طريق رعب و وحشتى بود كه از پيامبر در دل آنها افكند.

تفسير:

بى‏خبران مغرور و موانع شناخت- به دنبال آيات گذشته اين سؤال براى بسيارى پيش مى‏آيد كه با وضوح مسأله توحيد به طورى كه همه موجوات جهان به آن گواهى مى‏دهند چرا مشركان اين واقعيت را نمى‏پذيرند؟ چرا آنها اين آيات گويا و رساى قرآن را مى‏شنوند و بيدار نمى‏شوند؟! آيه مى‏گويد: «اى پيامبر! هنگامى كه قرآن مى‏خوانى ميان تو و آنها كه ايمان به آخرت ندارند، حجاب و پوششى نامرئى قرار مى‏دهيم» (وَ إِذا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ جَعَلْنا بَيْنَكَ وَ بَيْنَ الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ حِجاباً مَسْتُوراً).

اين حجاب و پرده، همان لجاجت و تعصب و خودخواهى و غرور و جهل و نادانى بود كه حقايق قرآن را از ديدگاه فكر و عقل آنها مكتوم مى‏داشت و به آنها اجازه نمى‏داد حقايق روشنى همچون توحيد و معاد و صدق دعوت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و مانند آن را درك كنند.

اينجاست كه مى‏گوييم: اگر كسى بخواهد صراط مستقيم حق را بپويد و از انحراف و گمراهى در امان بماند بايد قبل از هر چيز در اصلاح خويشتن بكوشد.

(آيه 46)- اين آيه اضافه مى‏كند: «بر دلهايشان پوششهايى و در گوشهايشان سنگينى» قرار داديم (وَ جَعَلْنا عَلى‏ قُلُوبِهِمْ أَكِنَّةً أَنْ يَفْقَهُوهُ وَ فِي آذانِهِمْ وَقْراً).

و لذا «هنگامى كه پروردگارت را در قرآن به يگانگى ياد مى‏كنى آنها پشت مى‏كنند و رو بر مى‏گردانند» (وَ إِذا ذَكَرْتَ رَبَّكَ فِي الْقُرْآنِ وَحْدَهُ وَلَّوْا عَلى‏ أَدْبارِهِمْ نُفُوراً).

راستى چه عجيب است فرار از حق، فرار از سعادت و نجات، و فرار از خوشبختى و پيروزى و فهم و شعور.

امیرحسین
06-24-2011, 02:27 PM
(آيه 47)- در اين آيه اضافه مى‏كند: «هنگامى كه به سخنان تو گوش فرا مى‏دهند، ما بهتر مى‏دانيم براى چه گوش فرا مى‏دهند» (نَحْنُ أَعْلَمُ بِما يَسْتَمِعُونَ بِهِ إِذْ يَسْتَمِعُونَ إِلَيْكَ).

«و (همچنين) در آن هنگام كه با هم نجوا مى‏كنند» (وَ إِذْ هُمْ نَجْوى‏).

«آنگاه كه ستمگران (به مؤمنان) مى‏گويند: شما جز از انسانى كه افسون شده، پيروى نمى‏كنيد» (إِذْ يَقُولُ الظَّالِمُونَ إِنْ تَتَّبِعُونَ إِلَّا رَجُلًا مَسْحُوراً).

در حقيقت آنها به منظور درك حقيقت به سراغ تو نمى‏آيند و سخنانت را با گوش جان نمى‏شنوند، بلكه هدفشان آن است كه بيايند و اخلال كنند، وصله بچسبانند و مؤمنان را- اگر بتوانند- از راه به در برند.

(آيه 48)-

شأن نزول:

«ابن عباس» مى‏گويد: ابو سفيان و ابو جهل و غير آنها گاهى نزد پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مى‏آمدند و به سخنان او گوش فرا مى‏دادند، روزى يكى از آنها به ديگران گفت: اصلا من نمى‏فهمم محمّد چه مى‏گويد؟ فقط مى‏بينم لبهاى او حركت مى‏كند ولى ابو سفيان گفت: فكر مى‏كنم بعضى از سخنانش حق است، أبو جهل اظهار داشت او ديوانه است، و ابو لهب اضافه كرد: او كاهن است، ديگرى گفت: او شاعر است و به دنبال اين سخنان ناموزون و نسبتهاى ناروا آيه نازل گشت.

تفسير:

در اين آيه باز روى سخن را به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله كرده، ضمن عبارت كوتاهى پاسخ دندانشكنى به اين گروه گمراه مى‏دهد و مى‏گويد: «بنگر چگونه براى تو مثل مى‏زنند (يكى ساحرت مى‏خواند ديگرى مسحور، يكى كاهن و ديگرى مجنون) و از همين رو آنها گمراه شده‏اند و قدرت پيدا كردن راه حق را ندارند» (انْظُرْ كَيْفَ ضَرَبُوا لَكَ الْأَمْثالَ فَضَلُّوا فَلا يَسْتَطِيعُونَ سَبِيلًا).

نه اين كه راه ناپيدا باشد و چهره حق مخفى بلكه آنها چشم بينا ندارند، و عقل و خرد خود را به خاطر بغض و جهل و تعصب و لجاج از كار انداخته‏اند.

امیرحسین
06-24-2011, 02:28 PM
(آيه 49)- رستاخيز قطعى است! در آيات گذشته سخن از «توحيد» و مبارزه با شرك بود، اما در اينجا سخن از «معاد» كه در همه جا مكمل مسأله توحيد است به ميان آمده، و به سه سؤال و يا سه ايراد منكران معاد پاسخ گفته شده است:

«و آنها گفتند: آيا هنگامى كه ما به استخوانهاى پوسيده تبديل و پراكنده شديم دگر بار آفرينش تازه‏اى خواهيم يافت»؟ (وَ قالُوا أَ إِذا كُنَّا عِظاماً وَ رُفاتاً أَ إِنَّا لَمَبْعُوثُونَ خَلْقاً جَدِيداً).

اين تعبير نشان مى‏دهد كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله همواره در دعوت خود سخن از مسأله «معاد جسمانى» مى‏گفت كه اين جسم بعد از متلاشى شدن باز مى‏گردد، و گر نه هرگاه سخن تنها از معاد روحانى بود اين گونه ايرادهاى مخالفان به هيچ وجه معنى نداشت.

(آيه 50)- قرآن در پاسخ آنها مى‏گويد: «بگو: (استخوان پوسيده و خاك شده كه سهل است) شما سنگ باشيد يا آهن» باز خدا قادر است لباس حيات در تنتان بپوشاند (قُلْ كُونُوا حِجارَةً أَوْ حَدِيداً).

امیرحسین
06-24-2011, 02:29 PM
(آيه 51)- «يا هر مخلوقى كه در نظر شما از آن هم سخت‏تر است» و از حيات و زندگى دورتر مى‏باشد، باز خدا قادر است شما را به زندگى مجدّد بازگرداند (أَوْ خَلْقاً مِمَّا يَكْبُرُ فِي صُدُورِكُمْ).

دومين ايراد آنها اين بود كه مى‏گفتند: بسيار خوب اگر بپذيريم كه اين استخوانهاى پوسيده و متلاشى شده قابل بازگشت به حيات است چه كسى قدرت انجام اين كار را دارد، چرا كه اين تبديل را يك امر بسيار پيچيده و مشكل مى‏دانستند «پس آنها مى‏گويند: چه كسى ما را باز مى‏گرداند»؟ (فَسَيَقُولُونَ مَنْ يُعِيدُنا).

پاسخ اين سؤال را قرآن چنين مى‏گويد: «به آنها بگو: همان كسى كه شما را بار اول آفريد» (قُلِ الَّذِي فَطَرَكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ).

سر انجام به سومين ايراد آنها پرداخته، مى‏گويد: «پس آنها سر خود را از روى تعجب و انكار به سوى تو تكان مى‏دهند و مى‏گويند: چه زمانى اين معاد واقع مى‏شود»؟ (فَسَيُنْغِضُونَ إِلَيْكَ رُؤُسَهُمْ وَ يَقُولُونَ مَتى‏ هُوَ).

آنها در حقيقت با اين ايراد خود مى‏خواستند اين مطلب را منعكس كنند كه به فرض اين ماده خاكى قابل تبديل به انسان باشد، و قدرت خدا را نيز قبول كنيم، اما اين يك وعده نسيه بيش نيست و معلوم نيست در چه زمانى واقع مى‏شود؟

قرآن در پاسخشان مى‏گويد: «به آنها بگو: شايد زمان آن نزديك باشد» (قُلْ عَسى‏ أَنْ يَكُونَ قَرِيباً).

و البته نزديك است چرا كه مجموعه عمر اين جهان هرچه باشد در برابر زندگى بى‏پايان در سراى ديگر لحظه زود گذرى بيش نيست.

و از اين گذشته، اگر قيامت در مقياسهاى كوچك و محدود ما دور به نظر برسد آستانه قيامت كه مرگ است به همه ما نزديك است چرا كه مرگ قيامت صغرى است «اذا مات الانسان قامت قيامته»، درست است كه مرگ، قيامت كبرى نيست ولى يادآور آن است.

(آيه 52)- در اين آيه بى‏آنكه تاريخ دقيقى از قيامت ذكر كند بعضى از خصوصيات آن را چنين بيان مى‏كند: «اين بازگشت به حيات «همان روز (ى خواهد بود) كه شما را (از قبرهايتان) فرا مى‏خواند، شما هم اجابت مى‏كنيد در حالى كه حمد او را مى‏گوييد» (يَوْمَ يَدْعُوكُمْ فَتَسْتَجِيبُونَ بِحَمْدِهِ).

و آن روز است كه فاصله مرگ و رستاخيز يعنى دوران برزخ را كوتاه خواهيد شمرد «و مى‏پنداريد تنها مدت كوتاهى (در جهان برزخ) درنگ كرده‏ايد» (وَ تَظُنُّونَ إِنْ لَبِثْتُمْ إِلَّا قَلِيلًا).

امیرحسین
06-24-2011, 02:30 PM
(آيه 53)- برخورد منطقى با همه مخالفان: از آنجا كه در آيات پيشين سخن از مبدأ و معاد و دلائلى بر اين دو مسأله مهم اعتقادى در ميان بود، در اينجا روش گفتگو و استدلال با مخالفان مخصوصا مشركان را مى‏آموزد چرا كه مكتب هر قدر عالى باشد و منطق قوى و نيرومند ولى اگر با روش صحيح بحث و مجادله توأم نگردد و به جاى لطف و محبت، خشونت بر آن حاكم گردد، بى‏اثر خواهد بود.

لذا آيه مى‏گويد: «و به بندگان من بگو: سخنى را بگويند كه بهترين باشد» (وَ قُلْ لِعِبادِي يَقُولُوا الَّتِي هِيَ أَحْسَنُ).

بهترين از نظر محتوى، بهترين از نظر طرز بيان، و بهترين از جهت توأم بودن با فضائل اخلاقى و روشهاى انسانى.

«چرا كه (اگر قول احسن را ترك گويند و به خشونت در كلام و مخاصمه و لجاج برخيزند) شيطان در ميان آنها فساد و فتنه مى‏كند» (إِنَّ الشَّيْطانَ يَنْزَغُ بَيْنَهُمْ).

و فراموش نكنيد شيطان در كمين نشسته و بيكار نيست «زيرا شيطان از آغاز دشمن آشكارى براى انسان بوده است» (إِنَّ الشَّيْطانَ كانَ لِلْإِنْسانِ عَدُوًّا مُبِيناً).

گاهى مؤمنان تازه كار طبق روشى كه از پيش داشتند با هر كس كه در عقيده با آنها مخالف بود به خشونت مى‏پرداختند.

از اين گذشته تعبيرات توهين آميز مخالفان نسبت به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله كه بعضى از آنها در آيات پيشين گذشت مانند مسحور، مجنون، كاهن، شاعر، گاهى سبب مى‏شد كه مؤمنان عنان اختيار را از دست بدهند و به مقابله با آنها در يك مشاجره لفظى خشن برخيزند و هرچه مى‏خواهند بگويند.

«قرآن» مؤمنان را از اين كار باز مى‏دارد و دعوت به نرمش و لطافت در بيان و انتخاب بهترين كلمات را مى‏كند تا از فساد شيطان بپرهيزند.

(آيه 54)- اين آيه اضافه مى‏كند: «پروردگار شما از حال شما آگاهتر است اگر بخواهد شما را مشمول رحمت خويش قرار مى‏دهد، و اگر بخواهد مجازاتتان خواهد كرد» (رَبُّكُمْ أَعْلَمُ بِكُمْ إِنْ يَشَأْ يَرْحَمْكُمْ أَوْ إِنْ يَشَأْ يُعَذِّبْكُمْ).

در پايان آيه روى سخن را به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله كرده و به عنوان دلدارى و پيشگيرى از ناراحتى فوق العاده پيامبر صلّى اللّه عليه و آله از عدم ايمان مشركان مى‏فرمايد: «و ما تو را و كيل بر آنها نفرستاده‏ايم» كه ملزم باشى حتما آنها ايمان بياورند (وَ ما أَرْسَلْناكَ عَلَيْهِمْ وَكِيلًا).

وظيفه تو ابلاغ آشكار و دعوت مجدّانه به سوى حق است، اگر ايمان آوردند چه بهتر و گر نه زيانى به تو نخواهد رسيد.

امیرحسین
06-24-2011, 02:30 PM
(آيه 55)- اين آيه سخن را از اين فراتر مى‏برد و مى‏گويد: خدا تنها آگاه از حال شما نيست بلكه: «پروردگارت نسبت به حال همه كسانى كه در آسمانها و زمين هستند، از همه آگاهتر است» (وَ رَبُّكَ أَعْلَمُ بِمَنْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ).

سپس اضافه مى‏كند: «و ما بعضى از پيامبران را بر بعضى ديگر فضيلت بخشيديم و به داود كتاب زبور داديم» (وَ لَقَدْ فَضَّلْنا بَعْضَ النَّبِيِّينَ عَلى‏ بَعْضٍ وَ آتَيْنا داوُدَ زَبُوراً).

اين جمله در حقيقت پاسخ به يكى از ايرادات مشركان است، كه با تعبير تحقير آميز مى‏گفتند: آيا خداوند شخص ديگرى را نداشت كه محمد يتيم را به نبوّت انتخاب كرد؟ وانگهى چه شد كه او سر آمد همه پيامبران و خاتم آنها شد؟! قرآن مى‏گويد: اين جاى تعجب نيست خداوند از ارزش انسانى هر كس آگاه است و پيامبران خود را از ميان همين توده مردم برگزيده، يكى را به عنوان خليل اللّهى مفتخر ساخت، ديگرى را كليم اللّه، و ديگرى را روح اللّه قرار داد، پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله را به عنوان حبيب اللّه برگزيد و خلاصه بعضى را بر بعضى فضيلت بخشيد، طبق موازينى كه خودش مى‏داند و حكمتش اقتضا مى‏كند.

با اين كه داود داراى حكومت عظيم و كشور پهناورى بود، خداوند اين را افتخار او قرار نمى‏دهد بلكه كتاب زبور را افتخار او مى‏شمرد تا مشركان بدانند عظمت يك انسان به مال و ثروت و داشتن قدرت و حكومت ظاهرى نيست و يتيم و بى‏مال بودن دليلى بر تحقير نخواهد شد.

(آيه 56)- در اين آيه باز سخن از مشركان است و در تعقيب بحثهاى گذشته به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مى‏گويد: «به آنها بگو: معبودهايى را كه غير خدا شايسته پرستش مى‏پنداريد بخوانيد، آنها نه قدرت دارند مشكلات و گرفتاريها را از شما برطرف سازند و نه دگرگونى در آن ايجاد كنند» (قُلِ ادْعُوا الَّذِينَ زَعَمْتُمْ مِنْ دُونِهِ فَلا يَمْلِكُونَ كَشْفَ الضُّرِّ عَنْكُمْ وَ لا تَحْوِيلًا).

در حقيقت اين آيه همانند بسيارى ديگر از آيات قرآن، منطق و عقيده مشركان را از اين راه ابطال مى‏كند كه پرستش و عبادت آلهه يا به خاطر جلب منفعت است يا دفع زيان، در حالى كه اينها قدرتى از خود ندارند كه مشكلى را برطرف سازند و نه حتى مشكلى را جابه‏جا كنند.

تعبير به «الَّذِينَ» در اين آيه بيانگر آن است كه منظور همه معبودهاى غير اللّه نيست، بلكه معبودهايى همچون فرشتگان و حضرت مسيح (ع) و مانند آنهاست.

امیرحسین
06-24-2011, 02:30 PM
(آيه 57)- اين آيه در حقيقت دليلى است براى آنچه در آيه قبل گفته شد، مى‏گويد: مى‏دانيد چرا آنها قادر نيستند مشكلى را از دوش شما، بدون اذن پروردگار بردارند براى اين كه خودشان براى حل مشكلات به در خانه خدا مى‏روند، خودشان سعى دارند به ذات پاك او تقرب جويند و هرچه مى‏خواهند از او بخواهند: «كسانى را كه آنان مى‏خوانند، خودشان وسيله‏اى (براى تقرّب) به پروردگارشان مى‏جويند» (أُولئِكَ الَّذِينَ يَدْعُونَ يَبْتَغُونَ إِلى‏ رَبِّهِمُ الْوَسِيلَةَ).

«وسيله‏اى هر چه نزديكتر» (أَيُّهُمْ أَقْرَبُ).

«و به رحمت او اميدوارند» (وَ يَرْجُونَ رَحْمَتَهُ).

«و از عذاب او مى‏ترسند» (وَ يَخافُونَ عَذابَهُ).

«چرا كه عذاب پروردگارت (چنان شديد مى‏باشد كه) همواره درخور پرهيز و وحشت است» (إِنَّ عَذابَ رَبِّكَ كانَ مَحْذُوراً).

(آيه 58)- تسليم بهانه جويان نشو! به دنبال بحثهايى كه با مشركان در زمينه توحيد و معاد در آيات گذشته خوانديم اين آيه آنها را با گفتار بيدار كننده‏اى اندرز مى‏دهد و پايان و فناء اين دنيا را در مقابل ديدگان عقلشان مجسّم مى‏سازد تا بدانند اين سرا، سراى فانى است، و سراى بقا جاى ديگر است، و خود را براى مقابله با نتائج اعمالشان آماده سازند مى‏گويد: «و هيچ آبادى در روى زمين نيست مگر اين كه ما آن را قبل از روز قيامت هلاك مى‏كنيم، يا به عذاب شديدى گرفتارش مى‏سازيم» (وَ إِنْ مِنْ قَرْيَةٍ إِلَّا نَحْنُ مُهْلِكُوها قَبْلَ يَوْمِ الْقِيامَةِ أَوْ مُعَذِّبُوها عَذاباً شَدِيداً).

بدكاران ستمگر و طاغيان گردنكش را به وسيله عذاب نابود مى‏كنيم و ديگران را با مرگ طبيعى و يا حوادثى معمولى.

بالاخره اين جهان پايان مى‏گيرد و همه راه فنا را مى‏پيمايند «و اين (يك اصل مسلّم و قطعى است كه) در كتاب الهى [لوح محفوظ] ثبت است» (كانَ ذلِكَ فِي الْكِتابِ مَسْطُوراً).

امیرحسین
06-24-2011, 02:31 PM
(آيه 59)- در اينجا اين ايراد براى مشركان باقى مى‏ماند كه خوب ما بحثى نداريم ايمان بياوريم، اما به اين شرط كه پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله هر معجزه‏اى را كه ما پيشنهاد مى‏كنيم انجام دهد، و در واقع به بهانه جوييهاى ما تن در دهد.

قرآن در پاسخ آنها مى‏گويد: «هيچ چيز مانع ما نبود كه اين گونه معجزات را بفرستيم جز اين كه پيشينيان آن را تكذيب كردند» (وَ ما مَنَعَنا أَنْ نُرْسِلَ بِالْآياتِ إِلَّا أَنْ كَذَّبَ بِهَا الْأَوَّلُونَ).

اشاره به اين كه: معجزاتى كه دليل صدق پيامبر است به قدر كافى فرستاده شده و اما معجزات اقتراحى و پيشنهادى شما، چيزى نيست كه با آن موافقت شود، چرا كه پس از مشاهده باز ايمان نخواهيد آورد، اگر بپرسند به چه دليل؟

در پاسخ گفته مى‏شود به دليل اين كه امتهاى گذشته كه آنها هم شرائطى كاملا مشابه شما داشتند نيز چنين پيشنهادهاى بهانه جويانه‏اى را كردند، بعدا هم ايمان نياوردند.

سپس قرآن روى يك نمونه روشن از اين مسأله انگشت گذارده، مى‏گويد:

«و ما به قوم ثمود ناقه داديم كه روشنگر بود» (وَ آتَيْنا ثَمُودَ النَّاقَةَ مُبْصِرَةً).

همان شترى كه به فرمان خدا از كوه سر برآورد، چرا كه تقاضاى چنين معجزه‏اى را كرده بودند، معجزه‏اى روشن و روشنگر! ولى با اين حال آنها ايمان نياوردند «پس به آن ناقه ستم كردند» و او را به قتل رساندند (فَظَلَمُوا بِها).

اصولا برنامه ما اين نيست كه هر كسى معجزه‏اى پيشنهاد كند پيامبر تسليم او گردد «و ما آيات و معجزات را جز براى تخويف مردم و اتمام حجت نمى‏فرستيم» (وَ ما نُرْسِلُ بِالْآياتِ إِلَّا تَخْوِيفاً).

امیرحسین
06-24-2011, 02:31 PM
(آيه 60)- سپس پيامبرش را در برابر سرسختى و لجاجت دشمنان دلدارى داده، مى‏گويد: اگر آنها در مقابل سخنانت اين چنين لجاجت به خرج مى‏دهند و ايمان نمى‏آورند مطلب تازه‏اى نيست، «به خاطر بياور هنگامى را كه به تو گفتيم پروردگارت احاطه كامل بر مردم دارد» و از وضعشان كاملا آگاه است (وَ إِذْ قُلْنا لَكَ إِنَّ رَبَّكَ أَحاطَ بِالنَّاسِ).

هميشه در برابر دعوت پيامبران، گروهى پاكدل ايمان آورده‏اند و گروهى متعصب و لجوج به بهانه‏جويى و كارشكنى و دشمنى برخاسته‏اند، در گذشته چنين بوده، امروز نيز چنين است.

سپس اضافه مى‏كند: «و ما آن رؤيايى را كه به تو نشان داديم فقط براى آزمايش مردم بود» (وَ ما جَعَلْنَا الرُّؤْيَا الَّتِي أَرَيْناكَ إِلَّا فِتْنَةً لِلنَّاسِ).

«همچنين شجره معلونه [درخت نفرين شده‏] را كه در قرآن ذكر كرده‏ايم» آن نيز آزمايشى براى مردم است (وَ الشَّجَرَةَ الْمَلْعُونَةَ فِي الْقُرْآنِ).

در پايان اضافه مى‏كند: «ما آنها را بيم داده (و انذار) مى‏كنيم اما جز طغيان عظيم، چيزى بر آنها نمى‏افزايد» (وَ نُخَوِّفُهُمْ فَما يَزِيدُهُمْ إِلَّا طُغْياناً كَبِيراً).

چرا كه اگر دل و جان آدمى آماده پذيرش حق نباشد، نه تنها سخن حق در آن اثر نمى‏گذارد، بلكه غالبا نتيجه معكوس مى‏دهد و به خاطر سرسختى و مقاومت منفى بر گمراهى و لجاجتشان مى‏افزايد- دقت كنيد.

رؤياى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و شجره ملعونه:

جمعى از مفسران شيعه و اهل سنت نقل كرده‏اند كه: اين خواب اشاره به جريان معروفى است كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در خواب ديد ميمونهايى از منبر او بالا مى‏روند و پايين مى‏آيند، بسيار از اين مسأله غمگين شد، آن چنان كه بعد از آن كمتر مى‏خنديد- اين ميمونها را به بنى اميه تفسير كرده‏اند كه يكى بعد از ديگرى بر جاى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله نشستند در حالى كه از يكديگر تقليد مى‏كردند و افرادى فاقد شخصيت بودند و حكومت اسلامى و خلافت رسول اللّه را به فساد كشيدند.

اما شجره معلونه- در قرآن ممكن است اشاره به هر گروه منافق و خبيث و مطرود درگاه خدا، مخصوصا گروههايى همانند بنى اميه و يهوديان سنگدل و لجوج و همه كسانى كه در خط آنها گام برمى‏دارند، باشد، و شجره زقوم در قيامت تجسّمى از وجود اين شجرات خبيثه در جهان ديگر است، و همه اين شجرات خبيثه مايه آزمايش و امتحان مؤمنان راستين در اين جهان هستند.

امیرحسین
06-24-2011, 02:31 PM
(آيه 61)- در اينجا قرآن به مسأله سرپيچى ابليس از فرمان خدا مبنى بر سجده براى آدم و سرنوشت شوم او به دنبال اين ماجرا اشاره مى‏كند.

مطرح كردن اين ماجرا به دنبال بحثهاى گذشته پيرامون مشركان لجوج، در واقع اشاره به اين است كه نمونه كامل استكبار و كفر و عصيان، شيطان بود، ببينيد سرنوشتش به كجا رسيد، شما پيروان او نيز همان سرنوشت را خواهيد داشت.

نخست مى‏گويد: «و يادآور هنگامى را كه به فرشتگان گفتيم: براى آدم سجده كنيد و همگى جز ابليس سجده كردند» (وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِيسَ).

اين سجده يك نوع خضوع و تواضع به خاطر عظمت خلقت آدم و امتياز او بر ساير موجودات و يا سجده‏اى بوده است به عنوان پرستش در برابر خداوند به خاطر آفرينش چنين مخلوق شگرفى.

ابليس كه باد كبر و غرور در سر داشت و خودخواهى و خودبينى بر عقل و هوشش پرده افكنده بود، به گمان اين كه خاك و گل، كه منبع همه بركات و سر چشمه حيات است كم اهميت‏تر از آتش است به عنوان اعتراض به پيشگاه خدا چنين «گفت: آيا من براى موجودى سجده كنم كه او را از گل آفريده‏اى» (قالَ أَ أَسْجُدُ لِمَنْ خَلَقْتَ طِيناً).

(آيه 62)- ولى هنگامى كه ديد بر اثر اين استكبار و سركشى در برابر فرمان خدا از درگاه مقدسش براى هميشه طرد شد: «گفت: به من بگو، اين كسى را كه بر من برترى داده‏اى (به چه دليل بوده است؟) اگر مرا تا روز قيامت زنده بگذارى، همه فرزندانش را، جز عدّه كمى، گمراه و ريشه كن خواهم ساخت» (قالَ أَ رَأَيْتَكَ هذَا الَّذِي كَرَّمْتَ عَلَيَّ لَئِنْ أَخَّرْتَنِ إِلى‏ يَوْمِ الْقِيامَةِ لَأَحْتَنِكَنَّ ذُرِّيَّتَهُ إِلَّا قَلِيلًا).

(آيه 63)- در اين هنگام براى اين كه ميدان آزمايشى براى همگان تحقق يابد، و وسيله‏اى براى پرورش مؤمنان راستين فراهم شود- كه انسان همواره در كوره حوادث پخته مى‏شود، و در برابر دشمن نيرومند، قوى و قهرمان مى‏گردد- به شيطان امكان بقاء و فعاليت داده شده: «فرمود: برو، هر كس از آنها از تو تبعيت كند پس جهنم كيفر شماست، كيفرى است فراوان»! (قالَ اذْهَبْ فَمَنْ تَبِعَكَ مِنْهُمْ فَإِنَّ جَهَنَّمَ جَزاؤُكُمْ جَزاءً مَوْفُوراً).

به اين وسيله اعلام آزمايش كرده و سر انجام پيروزى و شكست در اين آزمايش بزرگ الهى را بيان فرموده.

امیرحسین
06-24-2011, 02:32 PM
(آيه 64)- دامهاى ابليس! در اين آيه طرق نفوذ شيطان و اسباب و وسائلى را كه در وسوسه‏هاى خود به آن متوسل مى‏شود به شكل جالب و گويايى چنين شرح مى‏دهد: «و هر كدام از آنها را مى‏توانى با صدايت تحريك كن» (وَ اسْتَفْزِزْ مَنِ اسْتَطَعْتَ مِنْهُمْ بِصَوْتِكَ).

«و لشكر سواره و پياده‏ات را بر آنها گسيل دار»! (وَ أَجْلِبْ عَلَيْهِمْ بِخَيْلِكَ وَ رَجِلِكَ).

شيطان دستياران فراوانى از جنس خود و از جنس آدميان دارد كه براى اغواى مردم به او كمك مى‏دهند، بعضى سريعتر و نيرومندتر همچون لشكر سواره‏اند، و بعضى آرامتر و ضعيفتر همچون لشكر پياده! «و در ثروت و فرزندانشان شركت جوى»! (وَ شارِكْهُمْ فِي الْأَمْوالِ وَ الْأَوْلادِ).

«و آنها را با وعده‏ها سرگرم كن»! (وَ عِدْهُمْ).

سپس هشدار مى‏دهد كه: «ولى شيطان جز فريب و دروغ وعده‏اى به آنها نمى‏دهد» (وَ ما يَعِدُهُمُ الشَّيْطانُ إِلَّا غُرُوراً).

(آيه 65)- اما بدان «تو هرگز سلطه‏اى بر بندگان من نخواهى يافت» (إِنَّ عِبادِي لَيْسَ لَكَ عَلَيْهِمْ سُلْطانٌ).

«و همين قدر كافى است كه پروردگارت (ولىّ و) حافظ آنها باشد» (وَ كَفى‏ بِرَبِّكَ وَكِيلًا).

(آيه 66)- با اين همه نعمت اين همه كفران چرا؟! بحثهايى را كه در زمينه توحيد و مبارزه با شرك در گذشته داشتيم در اينجا نيز آن را تعقيب مى‏كند، و از دو راه مختلف (راه استدلال و برهان- و راه وجدان و درون) در اين موضوع وارد بحث مى‏شود.

نخست به توحيد استدلالى اشاره كرده، مى‏گويد: «پروردگار شما كسى است كه كشتى را در دريا به حركت در مى‏آورد، حركتى مداوم و مستمر»! (رَبُّكُمُ الَّذِي يُزْجِي لَكُمُ الْفُلْكَ فِي الْبَحْرِ).

بديهى است براى حركت كشتيها در دريا، نظاماتى دست به دست هم داده تا اين امر فراهم گردد.

البته مى‏دانيد كشتيها هميشه بزرگترين وسيله نقليه انسانها بوده و هستند، هم اكنون كشتيهاى غول پيكرى داريم كه به اندازه يك شهر كوچك وسعت و سرنشين دارند.

سپس اضافه مى‏كند: هدف از اين برنامه آن است «تا از نعمت او بهره‏مند شويد» (لِتَبْتَغُوا مِنْ فَضْلِهِ). براى مسافرتهاى خودتان، براى نقل و انتقال مال التجاره‏ها، و براى آنچه به دين و دنياى شما كمك مى‏كند.

چرا كه: «خدا نسبت به شما مهربان است» (إِنَّهُ كانَ بِكُمْ رَحِيماً).

امیرحسین
06-24-2011, 02:32 PM
(آيه 67)- از اين توحيد استدلالى- كه گوشه كوچكى از نظام آفرينش را كه حاكى از مبدأ علم و قدرت و حكمت آفريدگار است نشان مى‏دهد- به استدلال فطرى منتقل مى‏شود و مى‏گويد: فراموش نكنيد: «هنگامى كه ناراحتيها در دريا به شما برسد (و گرفتار طوفان و امواج كوبنده و وحشتناك شويد) تمام معبودهايى را كه مى‏خوانيد جز خدا از نظر شما گم مى‏شود» (وَ إِذا مَسَّكُمُ الضُّرُّ فِي الْبَحْرِ ضَلَّ مَنْ تَدْعُونَ إِلَّا إِيَّاهُ).

و بايد گم شود چرا كه طوفان حوادث پرده‏هاى تقليد و تعصب را كه بر فطرت آدمى افتاده كنار مى‏زند، و نور فطرت كه نور توحيد و خداپرستى و يگانه پرستى است جلوه‏گر مى‏شود.

اين يك قانون عمومى است كه تقريبا هر كس آن را تجربه كرده است كه در گرفتاريها هنگامى كه كارد به استخوان مى‏رسد، موقعى كه اسباب ظاهرى از كار مى‏افتند، و كمكهاى مادى ناتوان مى‏گردند، انسان به ياد مبدأ بزرگى از علم و قدرت مى‏افتد كه او قادر بر حلّ سخت‏ترين مشكلات است. اما ايمان و توجه به خدا در صورتى ارزش دارد كه دائمى و پايدار باشد.

سپس اضافه مى‏كند: اما شما فراموشكاران «هنگامى كه دست قدرت الهى شما را به سوى خشكى نجات داد رو مى‏گردانيد و اصولا انسان كفران كننده است» (فَلَمَّا نَجَّاكُمْ إِلَى الْبَرِّ أَعْرَضْتُمْ وَ كانَ الْإِنْسانُ كَفُوراً).

بار ديگر پرده‏هاى غرور و غفلت، تقليد و تعصب، اين نور الهى را مى‏پوشاند و گرد و غبار عصيان و گناه و سرگرميهاى زندگى مادى، چهره تابناك آن را پنهان مى‏سازد.

(آيه 68)- ولى آيا فكر مى‏كنيد خداوند در خشكى و قلب صحرا نمى‏تواند شما را به مجازاتهاى شديد مبتلا سازد؟: «پس آيا شما از اين ايمنيد كه به فرمان او زمين بشكافد و شما را در كام خود فرو ببرد»؟ (أَ فَأَمِنْتُمْ أَنْ يَخْسِفَ بِكُمْ جانِبَ الْبَرِّ).

و «آيا از اين ايمنيد كه طوفانى از سنگ بر شما ببارد (و شما را در زير سنگها مدفون سازد عذابى كه به مراتب از غرق در درياها سخت‏تر است) سپس حافظ و نگهبانى براى خود پيدا نكنيد»؟! (أَوْ يُرْسِلَ عَلَيْكُمْ حاصِباً ثُمَّ لا تَجِدُوا لَكُمْ وَكِيلًا).

(آيه 69)- سپس اضافه مى‏كند: اى فراموشكاران آيا گمان كرديد اين آخرين بار بود كه شما نياز به سفر دريا پيدا كرديد؟ «يا اين كه ايمن هستيد كه بار ديگر شما را به دريا بازگرداند، و تندباد كوبنده‏اى بر شما بفرستد، و شما را بخاطر كفرتان غرق كند، سپس دادخواه و خونخواهى در برابر ما پيدا نكنيد» (أَمْ أَمِنْتُمْ أَنْ يُعِيدَكُمْ فِيهِ تارَةً أُخْرى‏ فَيُرْسِلَ عَلَيْكُمْ قاصِفاً مِنَ الرِّيحِ فَيُغْرِقَكُمْ بِما كَفَرْتُمْ ثُمَّ لا تَجِدُوا لَكُمْ عَلَيْنا بِهِ تَبِيعاً).

امیرحسین
06-24-2011, 02:32 PM
(آيه 70)- انسان گل سر سبد موجوادت! از آنجا كه يكى از طرق تربيت و هدايت، همان دادن شخصيت به افراد است، قرآن مجيد به دنبال بحثهايى كه در باره مشركان و منحرفان در آيات گذشته داشت، در اينجا به بيان شخصيت والاى نوع بشر و مواهب الهى نسبت به او مى‏پردازد، تا با توجه به اين ارزش فوق العاده به آسانى گوهر خود را نيالايد و خويش را به بهاى ناچيزى نفروشد، مى‏فرمايد: «و ما فرزندان آدم را گرامى داشتيم» (وَ لَقَدْ كَرَّمْنا بَنِي آدَمَ).

سپس به سه قسمت از مواهب الهى، نسبت به انسانها اشاره كرده، مى‏گويد:

«و ما آنها را (با مركبهاى مختلفى كه در اختيارشان قرار داده‏ايم) در خشكى و دريا حمل كرديم» (وَ حَمَلْناهُمْ فِي الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ).

ديگر اين كه: «آنها را از طيبات روزى داديم» (وَ رَزَقْناهُمْ مِنَ الطَّيِّباتِ).

سوم اين كه: «ما آنها را بر بسيارى از مخلوقات خود فضيلت و برترى داديم» (وَ فَضَّلْناهُمْ عَلى‏ كَثِيرٍ مِمَّنْ خَلَقْنا تَفْضِيلًا).

چرا انسان برترين مخلوق خداست؟ پاسخ اين سؤال چندان پيچيده نيست، زيرا مى‏دانيم تنها موجودى كه از نيروهاى مختلف، مادى و معنوى، جسمانى و روحانى تشكيل شده، و در لابلاى تضادها مى‏تواند پرورش پيدا كند، و استعداد تكامل و پيشروى نامحدود دارد، انسان است.

حديث معروفى كه از امير مؤمنان على عليه السّلام نقل شده نيز شاهد روشنى بر اين مدعاست، آنجا كه مى‏فرمايد: «خداوند خلق عالم را بر سه گونه آفريد: فرشتگان و حيوانات و انسان، فرشتگان عقل دارند بدون شهوت و غضب، حيوانات مجموعه‏اى از شهوت و غضبند و عقل ندارند، اما انسان مجموعه‏اى است از هر دو تا كدامين غالب آيد، اگر عقل او بر شهوتش غالب شود، از فرشتگان برتر است و اگر شهوتش بر عقلش چيره گردد، از حيوانات پست‏تر».

امیرحسین
06-24-2011, 02:32 PM
(آيه 71)- اين آيه به يكى ديگر از مواهب الهى نسبت به انسان، و سپس مسؤوليتهاى سنگينى را كه به موازات اين مواهب متوجه او مى‏شود اشاره مى‏كند:

در آغاز به «مسأله رهبرى» و نقش آن در سرنوشت انسانها پرداخته، مى‏گويد: «روز قيامت هر گروهى را با امام و رهبرشان مى‏خوانيم» (يَوْمَ نَدْعُوا كُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِمْ).

يعنى آنها كه رهبرى پيامبران و جانشينان آنان را در هر عصر و زمان پذيرفتند، همراه پيشوايانشان خواهند بود، و آنها كه رهبرى شيطان و ائمه ضلال و پيشوايان جبّار و ستمگر را انتخاب كردند همراه آنها خواهند بود.

اين تعبير در عين اين كه يكى از اسباب تكامل انسان را بيان مى‏كند، هشدارى است به همه افراد بشر كه در انتخاب رهبر فوق العاده دقيق و سختگير باشند، و زمام فكر و برنامه خود را به دست هر كس نسپرند.

لذا در دنباله آيه مى‏گويد: آنجا مردم دو گروه مى‏شوند «پس كسانى كه نامه اعمالشان به دست راستشان داده مى‏شود آنها (با سرفرازى و افتخار و خوشحالى و سرور) نامه اعمالشان را مى‏خوانند و كوچكترين ظلم و ستمى به آنها نمى‏شود» (فَمَنْ أُوتِيَ كِتابَهُ بِيَمِينِهِ فَأُولئِكَ يَقْرَؤُنَ كِتابَهُمْ وَ لا يُظْلَمُونَ فَتِيلًا).

(آيه 72)- «اما كسى كه در اين جهان (از ديدن چهره حق) نابينا بوده است، در آخرت نيز نابينا و گمراهتر است» (وَ مَنْ كانَ فِي هذِهِ أَعْمى‏ فَهُوَ فِي الْآخِرَةِ أَعْمى‏ وَ أَضَلُّ سَبِيلًا).

نه در اين دنيا راه هدايت را پيدا مى‏كنند و نه در آخرت راه بهشت و سعادت را، چرا كه چشم خود را به روى همه واقعيات بستند و از ديدن چهره حق و آيات خداوند و آنچه مايه هدايت و عبرت است و آن همه مواهبى كه خداوند به آنها بخشيده بود، خود را محروم ساختند، و از آنجا كه سراى آخرت بازتاب و انعكاس عظيمى است از اين جهان، چه جاى تعجب كه اين كوردلان به صورت نابينا وارد عرصه محشر شوند؟! نقش رهبرى در اسلام- در حديث معروفى كه از امام باقر عليه السّلام نقل شده هنگامى كه سخن از اركان اصلى اسلام به ميان مى‏آورد «ولايت» (رهبرى) را پنجمين و مهمترين ركن معرفى مى‏نمود در حالى كه نماز كه معرف پيوند خلق با خالق است و روزه كه رمز مبارزه با شهوات است و زكات كه پيوند خلق با خلق است و حج كه جنبه‏هاى اجتماعى اسلام را بيان مى‏كند چهار ركن اصلى ديگر.

سپس امام عليه السّلام اضافه مى‏كند: «هيچ چيز به اندازه ولايت و رهبرى اهميت ندارد».- چرا كه اجراى اصول ديگر در سايه آن خواهد بود.

و نيز به همين دليل در حديث معروفى از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله نقل شده: «كسى كه بدون امام و رهبر از دنيا برود مرگ او مرگ جاهليت است».

تاريخ نيز بسيار به خاطر دارد كه گاهى يك ملت در پرتو رهبرى يك رهبر بزرگ و شايسته در صف اول در جهان قرار گرفته، و گاه همان ملت با همان نيروهاى انسانى و منابع ديگر به خاطر رهبرى ضعيف و نالايق آن چنان سقوط كرده كه شايد كسى باور نكند اين همان ملت پيشرو است.

امیرحسین
06-24-2011, 02:33 PM
(آيه 73)- با توجه به بحثى كه در آيات گذشته پيرامون شرك و مشركان بود در اينجا به پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله هشدار مى‏دهد كه از وسوسه‏هاى اين گروه برحذر باشد، مبادا كمترين ضعفى در مبارزه با شرك و بت پرستى به خود راه بدهد، كه بايد با قاطعيت هر چه تمامتر دنبال گردد.

نخست مى‏گويد: «نزديك بود آنها تو را (با وسوسه‏هاى خود) از آنچه بر تو وحى كرديم بفريبند، تا غير آن را به ما نسبت دهى و در آن صورت، تو را به دوستى خود برمى‏گزينند» (وَ إِنْ كادُوا لَيَفْتِنُونَكَ عَنِ الَّذِي أَوْحَيْنا إِلَيْكَ لِتَفْتَرِيَ عَلَيْنا غَيْرَهُ وَ إِذاً لَاتَّخَذُوكَ خَلِيلًا).

(آيه 74)- «و اگر ما تو را ثابت قدم نمى‏ساختيم (و در پرتو مقام عصمت، مصون از انحراف نبودى) نزديك بود به آنان تمايل كنى» (وَ لَوْ لا أَنْ ثَبَّتْناكَ لَقَدْ كِدْتَ تَرْكَنُ إِلَيْهِمْ شَيْئاً قَلِيلًا). اما اين تثبيت الهى مانع از آن تمايل شد.

(آيه 75)- «اگر چنين مى‏كردى ما دو برابر مجازات (مشركان) در زندگى دنيا، و دو برابر (مجازات آنها) را بعد از مرگ به تو مى‏چشانديم، سپس در برابر ما ياورى براى خود نمى‏يافتى»! (إِذاً لَأَذَقْناكَ ضِعْفَ الْحَياةِ وَ ضِعْفَ الْمَماتِ ثُمَّ لا تَجِدُ لَكَ عَلَيْنا نَصِيراً).

چرا كه هر قدر مقام انسان از نظر علم، معرفت و ايمان بالاتر رود، اعمال نيك او به همان نسبت عمق و ارزش بيشتر، و طبعا ثواب فزونترى خواهد داشت. كيفرها و مجازاتها نيز به همين نسبت بالا خواهد رفت.

خدايا! مرا به خود وامگذار

- در منابع اسلامى مى‏خوانيم هنگامى كه سه آيه فوق نازل شد پيامبر صلّى اللّه عليه و آله عرض كرد: اللّهمّ لا تكلنى الى نفسى طرفة عين ابدا «خدايا! مرا حتى به اندازه يك چشم بر هم زدن به خويشتن وامگذار».

اين دعاى پر معنى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله يك درس مهم را به همه ما مى‏دهد كه در هر حال بايد به خدا پناه برد و به لطف او متكى بود كه پيامبران معصوم نيز بدون يارى او در لغزشگاهها مصون نخواهند بود، تا چه رسد به ما در برابر اين همه وسوسه‏هاى شيطانى.

امیرحسین
06-24-2011, 02:33 PM
(آيه 76)-

شأن نزول:

مشهور اين است كه اين آيه و آيه بعد در مورد اهل مكه نازل شده است كه نشستند و تصميم گرفتند پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را از مكه بيرون كنند و بعدا اين تصميم، فسخ و مبدل به تصميم بر اعدام پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در مكه گرديد و به دنبال آن خانه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله از هر سو محاصره شد، و همانگونه كه مى‏دانيم پيامبر صلّى اللّه عليه و آله از اين حلقه محاصره، به طرز اعجازآميزى، بيرون آمد و به سوى مدينه حركت كرد و سر آغاز هجرت گرديد.

تفسير:

توطئه شوم ديگر؟ در آيات گذشته ديديم كه مشركان مى‏خواستند از طريق وسوسه‏هاى گوناگون در پيامبر صلّى اللّه عليه و آله نفوذ كنند و او را از جاده مستقيم خويش منحرف سازند كه لطف الهى به يارى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله آمد و نقشه‏هاشان نقش بر آب شد.

به دنبال آن ماجرا طرح ديگرى براى خنثى كردن دعوت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله ريختند، و آن اين كه او را از زادگاهش به نقطه‏اى كه احتمالا نقطه خاموش و دور افتاده‏اى بود تبعيد كنند كه آن هم به لطف پروردگار خنثى شد.

آيه مى‏گويد: «و نزديك بود آنها تو را از اين سرزمين با نقشه و تحريك ماهرانه و حساب شده‏اى خارج سازند» (وَ إِنْ كادُوا لَيَسْتَفِزُّونَكَ مِنَ الْأَرْضِ لِيُخْرِجُوكَ مِنْها).

سپس قرآن به آنها هشدار مى‏دهد كه: «و هرگاه چنين مى‏كردند (گرفتار مجازات سخت الهى شده و) پس از تو، جز مدت كمى باقى نمى‏ماندند» (وَ إِذاً لا يَلْبَثُونَ خِلافَكَ إِلَّا قَلِيلًا). و به زودى نابود مى‏شدند زيرا اين گناه بسيار عظيمى است كه مردم، رهبر دلسوز و نجات بخششان را، از شهر خود بيرون كنند، و به اين ترتيب بزرگترين نعمت الهى را كفران نمايند، چنين جمعيتى ديگر حق حيات نخواهند داشت و مجازات نابود كننده الهى به سراغشان خواهد آمد.

(آيه 77)- اين تنها مربوط به مشركان عرب نيست: «اين سنّت (ما در مورد) پيامبرانى است كه پيش از تو فرستاديم و هرگز براى سنّت ما تغيير و دگرگونى نخواهى يافت» (سُنَّةَ مَنْ قَدْ أَرْسَلْنا قَبْلَكَ مِنْ رُسُلِنا وَ لا تَجِدُ لِسُنَّتِنا تَحْوِيلًا).

اين سنت از يك منطق روشن سر چشمه مى‏گيرد و آن اين كه چنين قوم ناسپاسى كه چراغ هدايت خود را مى‏شكنند سنگر نجات خويش را ويران مى‏كنند.

آرى! چنين قومى ديگر لايق رحمت الهى نيستند، و مجازات آنها را فرا خواهد گرفت، و مى‏دانيم خداوند تبعيضى در ميان بندگانش قائل نيست، يعنى در مقابل اعمال يكسان با شرائط يكسان مجازات يكسان قائل مى‏شود.

و اين است معنى عدم تخلف سنّتهاى پروردگار.

امیرحسین
06-24-2011, 02:34 PM
(آيه 78)- در تعقيب آيات گذشته كه از توحيد و شرك، و سپس وسوسه‏ها و توطئه‏هاى مشركان بحث مى‏كرد، در اينجا به مسأله نماز و توجه به خدا و نيايش مى‏پردازد، كه عامل مؤثرى براى مبارزه با شرك است، و وسيله‏اى براى طرد هرگونه وسوسه شيطانى از دل و جان آدمى.

نخست مى‏گويد: «نماز را از زوال خورشيد (هنگام ظهر) تا نهايت تاريكى شب [نيمه شب‏] برپادار و همچنين قرآن فجر [نماز صبح‏] را، چرا كه قرآن فجر، مشهود (فرشتگان شب و روز) است! (أَقِمِ الصَّلاةَ لِدُلُوكِ الشَّمْسِ إِلى‏ غَسَقِ اللَّيْلِ وَ قُرْآنَ الْفَجْرِ إِنَّ قُرْآنَ الْفَجْرِ كانَ مَشْهُوداً).

از اين تعبير به خوبى روشن مى‏شود كه بهترين موقع براى اداى نماز صبح همان لحظات آغاز طلوع فجر است.

آيه فوق از آياتى است كه اشاره اجمالى به وقت نمازهاى پنجگانه مى‏كند، و با انضمام به ساير آيات قرآن در زمينه وقت نماز و روايات فراوانى كه در اين رابطه وارد شده، وقت نمازهاى پنجگانه دقيقا مشخص مى‏شود.

(آيه 79)- بعد از ذكر نمازهاى فريضه پنجگانه اضافه مى‏كند: «و پاسى از شب را (از خواب برخيز و) قرآن (و نماز) بخوان» (وَ مِنَ اللَّيْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ).

مفسران معروف اسلامى اين تعبير را اشاره به نافله شب كه در فضيلت آن روايات بى‏شمارى وارد شده است دانسته‏اند.

سپس مى‏گويد: «اين يك وظيفه اضافى (علاوه بر نمازهاى فريضه) براى توست» (نافِلَةً لَكَ).

بسيارى اين جمله را دليل بر آن دانسته‏اند كه نماز شب بر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله واجب بوده است.

به هر حال در پايان آيه نتيجه اين برنامه الهى روحانى و صفابخش را چنين بيان مى‏كند: «اميد است پروردگارت تو را به مقامى در خور ستايش برانگيزد»! (عَسى‏ أَنْ يَبْعَثَكَ رَبُّكَ مَقاماً مَحْمُوداً).

بدون شك «مقام محمود» مقام بسيار برجسته‏اى است كه ستايش برانگيز است. و از آنجا كه اين كلمه به طور مطلق آمده، شايد اشاره به اين باشد كه ستايش همگان را از اولين و آخرين متوجه تو مى‏كند.

روايات اسلامى، «مقام محمود» را به عنوان مقام «شفاعت كبرى» تفسير كرده است، چرا كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله بزرگترين شفيعان در عالم ديگر است و آنها كه شايسته شفاعت باشند، مشمول اين شفاعت بزرگ خواهند شد.

نماز شب يك عبادت بزرگ روحانى-

غوغاى زندگى روزانه از جهات مختلف، توجه انسان را به خود جلب مى‏كند، و فكر آدمى را به واديهاى گوناگون مى‏كشاند بطورى كه جمعيت خاطر و حضور قلب كامل، در آن بسيار مشكل است اما در دل شب و به هنگام سحر و فرونشستن غوغاى زندگى مادى، و آرامش روح و جسم انسان در پرتو مقدارى خواب، حالت توجه و نشاط خاصى به انسان دست مى‏دهد كه بى‏نظير است.

به همين دليل دوستان خدا هميشه از عبادتهاى آخر شب، براى تصفيه روح و حيات قلب و تقويت اراده و تكميل اخلاص، نيرو مى‏گرفته‏اند.

امير مؤمنان على عليه السّلام مى‏فرمايد: «قيام شب موجب صحت جسم و خشنودى پروردگار و در معرض رحمت او قرار گرفتن و تمسك به اخلاق پيامبران است».

حتى در بعضى از روايات مى‏خوانيم كه اين عبادت به قدرى اهميت دارد كه جز پاكان و نيكان موفق به آن نمى‏شوند.

در حديثى از امام صادق عليه السّلام مى‏خوانيم: «انسان گاهى دروغ مى‏گويد و سبب محروميتش از نماز شب مى‏شود، هنگامى كه از نماز شب محروم شد از روزى (و مواهب مادى و معنوى) نيز محروم مى‏شود».

نماز شب به سه بخش تقسيم مى‏شود:

الف) چهار نماز دو ركعتى كه مجموعا هشت ركعت مى‏شود و نامش نافله شب است.

ب) يك نماز دو ركعتى كه نامش نافله «شفع» است.

ج) نماز يك ركعتى كه نامش نافله «وتر» است، و طرز انجام اين نمازها درست همانند نماز صبح است ولى اذان و اقامه ندارد، و قنوت وتر را هر چه طولانى‏تر كنند بهتر است.

امیرحسین
06-24-2011, 02:34 PM
(آيه 80)- اين آيه به يكى از دستورات اصولى اسلام كه از روح ايمان و توحيد، سر چشمه مى‏گيرد اشاره كرده، مى‏گويد: «و بگو: پروردگارا! مرا (در هر كار) با صداقت وارد كن، و با صداقت خارج ساز» (وَ قُلْ رَبِّ أَدْخِلْنِي مُدْخَلَ صِدْقٍ وَ أَخْرِجْنِي مُخْرَجَ صِدْقٍ).

هيچ كار فردى و اجتماعى را جز با صدق و راستى آغاز نكنم، همچنين هيچ برنامه‏اى را جز به راستى پايان ندهم، راستى و صداقت و درستى و امانت، خط اصلى من در همه كارها باشد و آغاز و انجام همه چيز با آن صورت گيرد.

در حقيقت رمز اصلى پيروزى در همين جا نهفته شده است و راه و روش انبيا و اولياى الهى همين بوده كه فكر، گفتار و اعمالشان از هر گونه غش و تقلب و خدعه و نيرنگ و هر چه بر خلاف صدق و راستى است پاك بود.

در پايان آيه به دومين اصل- كه از يك نظر ميوه درخت توحيد، و از نظر ديگر نتيجه ورود و خروج صادقانه در كارهاست- اشاره شده است: «و خداوندا! براى من از سوى خودت سلطان و ياورى قرار ده» (وَ اجْعَلْ لِي مِنْ لَدُنْكَ سُلْطاناً نَصِيراً).

(آيه 81)- و از آنجا كه به دنبال «صدق» و «توكل» كه در آيه قبل به آن اشاره شد، اميد به پيروزى قطعى، خود عامل ديگرى براى موفقيت است در اين آيه به پيامبرش مى‏گويد: «و بگو: حق فرا رسيد و باطل مضمحل و نابود شد» (وَ قُلْ جاءَ الْحَقُّ وَ زَهَقَ الْباطِلُ).

«اصولا طبيعت باطل (همين است كه) مضمحل و نابود شدنى است» (إِنَّ الْباطِلَ كانَ زَهُوقاً).

باطل جولانى دارد ولى دوام و بقايى نخواهد داشت و سر انجام، پيروزى از آن حق و طرفداران و پيروان حق خواهد بود.

آيه (جاءَ الْحَقُّ ...) و قيام حضرت مهدى (عج): در بعضى از روايات جمله «جاءَ الْحَقُّ وَ زَهَقَ الْباطِلُ» به قيام حضرت مهدى- عج- تفسير شده است. امام باقر عليه السّلام فرمود: مفهوم اين سخن الهى اين است كه: «هنگامى كه امام قائم عليه السّلام قيام كند دولت باطل برچيده مى‏شود».

در روايت ديگرى مى‏خوانيم: مهدى به هنگام تولد بر بازويش اين جمله نقش بسته بود: «جاءَ الْحَقُّ وَ زَهَقَ الْباطِلُ إِنَّ الْباطِلَ كانَ زَهُوقاً».

مسلما مفهوم اين احاديث انحصار معنى وسيع آيه به اين مصداق نيست بلكه قيام مهدى- عج- از روشنترين مصداقهاى آن است كه نتيجه‏اش پيروزى نهايى حق بر باطل در سراسر جهان مى‏باشد.

كوتاه سخن اين كه اين قانون كلى الهى و ناموس تخلف ناپذير آفرينش در هر عصر و زمانى مصداقى دارد، و قيام پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و پيروزيش بر لشكر شرك بت پرستى و همچنين قيام حضرت مهدى- عج- بر ستمگران و جباران جهان از چهره‏هاى روشن و تابناك اين قانون عمومى است.

امیرحسین
06-24-2011, 02:35 PM
(آيه 82)- قرآن نسخه شفابخش: از آنجا كه در آيات گذشته، بحث از توحيد و حق و مبارزه با شرك و باطل بود، در اين آيه به تأثير فوق العاده قرآن و نقش سازنده آن در اين رابطه پرداخته، مى‏گويد: «و از قرآن، آنچه شفا و رحمت است براى مؤمنان، نازل مى‏كنيم» (وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ ما هُوَ شِفاءٌ وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِينَ).

قرآن نسخه‏اى است براى سامان بخشيدن به همه نابسامانيها، بهبودى فرد و جامعه از انواع بيماريهاى اخلاقى و اجتماعى.

«و ستمگران را جز خسران (و زيان بيشتر چيزى بر آنها) نمى‏افزايد» (وَ لا يَزِيدُ الظَّالِمِينَ إِلَّا خَساراً).

چرا كه به جاى اين كه از اين وسيله هدايت بهره گيرند با حالتى صد در صد منفى به سراغ قرآن مى‏آيند لذا عناد و كفر در جانشان عمق بيشترى پيدا مى‏كند.

(آيه 83)- در اين آيه به يكى از ريشه‏دارترين بيماريهاى اخلاقى «انسانهاى تربيت نايافته» اشاره كرده، مى‏گويد: «و هنگامى كه به اين انسان نعمت مى‏بخشيم (غرور و استكبار به او دست مى‏دهد) به پروردگار خود پشت مى‏كند و با حالت تكبر، دور مى‏شود» (وَ إِذا أَنْعَمْنا عَلَى الْإِنْسانِ أَعْرَضَ وَ نَأى‏ بِجانِبِهِ).

«اما هنگامى كه (نعمت را از او سلب كنيم، و حتى) مختصر ناراحتى به او برسد يأس و نوميدى سر تا پاى او را فرا مى‏گيرد» (وَ إِذا مَسَّهُ الشَّرُّ كانَ يَؤُساً).

(آيه 84)- در اين آيه روى سخن را به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله كرده، مى‏فرمايد: «بگو: هر كس بر طبق روش و خلق و خوى خود عمل مى‏كند» (قُلْ كُلٌّ يَعْمَلُ عَلى‏ شاكِلَتِهِ).

مؤمنانى كه از آيات قرآن، شفا مى‏طلبند و رحمت كسب مى‏كنند، و ظالمانى كه جز خسارت و زيان، بهره‏اى از آن نمى‏گيرند، و انسانهاى كم ظرفيتى كه در حال نعمت مغرورند و در مشكلات مأيوس و زبون، همه اينها طبق روحياتشان عمل مى‏كنند، روحياتى كه بر اثر تعليم و تربيت و اعمال مكرر خود انسان شكل گرفته است و به اعمال انسان شكل و جهت مى‏دهد.

و در اين ميان خداوند شاهد و ناظر حال همه است: «آرى پروردگار شما آگاهتر است به كسانى كه راهشان (بهتر و) از نظر هدايت پربارتر است» (فَرَبُّكُمْ أَعْلَمُ بِمَنْ هُوَ أَهْدى‏ سَبِيلًا).

امیرحسین
06-24-2011, 02:35 PM
(آيه 85)- روح چيست؟ در تعقيب آيات گذشته به پاسخ بعضى از سؤالات مهم مشركان يا اهل كتاب پرداخته، مى‏گويد: «از تو در باره روح سؤال مى‏كنند، بگو: روح از فرمان پروردگار من است و به شما بيش از اندكى علم و دانش داده نشده است» (وَ يَسْئَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي وَ ما أُوتِيتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِيلًا).

از مجموع قرائن موجود در آيه و خارج آن چنين استفاده مى‏شود كه پرسش كنندگان از حقيقت روح آدمى سؤال كردند، همين روح عظيمى كه ما را از حيوانات جدا مى‏سازد و برترين شرف ماست، و تمام قدرت و فعاليت ما از آن سر چشمه مى‏گيرد و به كمكش اسرار علوم را مى‏شكافيم.

و از آنجا كه روح، ساختمانى مغاير با ساختمان ماده دارد و اصول حاكم بر آن غير از اصول حاكم بر ماده و خواص فيزيكى و شيميايى آن است، پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مأمور مى‏شود در يك جمله كوتاه و پرمعنى بگويد: «روح، از عالم امر است يعنى خلقتى اسرارآميز دارد».

و چون بهره شما از علم و دانش بسيار كم و ناچيز است، بنابراين چه جاى شگفتى كه رازهاى روح را نشناسيد، هر چند از همه چيز به شما نزديكتر است؟

از امام باقر و امام صادق عليهم السّلام چنين نقل شده كه در تفسير آيه يَسْئَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ فرمود: «روح از مخلوقات خداوند است بينايى و قدرت و قوت دارد، خدا آن را در دلهاى پيغمبران و مؤمنان قرار مى‏دهد».

البته روح آدمى مراتب و درجاتى دارد، آن مرتبه‏اى از روح كه در پيامبران و امامان است مرتبه فوق العاده والايى است، كه از آثارش معصوم بودن از خطا و گناه و نيز آگاهى و علم فوق العاده است و مسلما چنين مرتبه‏اى از روح از همه فرشتگان برتر خواهد بود حتى از جبرئيل و ميكائيل!- دقت كنيد.

(آيه 86)- آنچه دارى از بركت رحمت اوست! چند آيه قبل سخن از قرآن بود، در اينجا در همين زمينه سخن مى‏گويد، نخست مى‏فرمايد: «و اگر بخواهيم آنچه را بر تو وحى فرستاده‏ايم، از تو مى‏گيريم» (وَ لَئِنْ شِئْنا لَنَذْهَبَنَّ بِالَّذِي أَوْحَيْنا إِلَيْكَ).

«سپس كسى را نمى‏يابى كه در برابر ما از تو دفاع كند» و آن را از ما بازپس گيرد (ثُمَّ لا تَجِدُ لَكَ بِهِ عَلَيْنا وَكِيلًا).

پس اين مائيم كه اين علوم را به تو بخشيده‏ايم تا رهبر و هادى مردم باشى، و اين مائيم كه هرگاه صلاح بدانيم از تو بازپس مى‏گيريم، و هيچ كس را در اين رابطه دخل و تصرفى نيست!

امیرحسین
06-24-2011, 02:35 PM
(آيه 87)- اين آيه كه به صورت استثناء آمده است، مى‏گويد: اگر ما اين علم و دانش را از تو نمى‏گيريم چيزى نيست: «مگر رحمت پروردگارت» (إِلَّا رَحْمَةً مِنْ رَبِّكَ). رحمتى است براى هدايت و نجات خودت و رحمتى است براى هدايات و نجات جهان بشريت و اين رحمت در واقع دنباله همان رحمت آفرينش است كه ايجاب مى‏كند هرگز روى زمين از حجت الهى خالى نماند.

و در پايان آيه به عنوان تأكيد، يا به عنوان بيان دليل بر جمله سابق مى‏گويد:

«كه فضل پروردگارت بر تو بزرگ بوده است» (إِنَّ فَضْلَهُ كانَ عَلَيْكَ كَبِيراً).

وجود زمينه اين فضل در دل تو كه با آب عبادت و تهذيب نفس و جهاد آبيارى شده از يكسو، و نياز مبرم بندگان به چنين رهبرى از سويى ديگر، ايجاب كرده است كه فضل خدا بر تو فوق العاده زياد باشد.

درهاى علم را به روى تو بگشايد، از اسرار هدايت انسان آگاهت سازد، و از خطاها محفوظت دارد، تا الگو و اسوه‏اى براى همه انسانها تا پايان جهان باشى.

(آيه 88)- هيچ‏گاه همانند قرآن را نخواهند آورد! با توجه به اين كه آيات قبل و بعد در ارتباط با مباحث قرآن است، پيوند اين آيه كه با صراحت از اعجاز قرآن سخن مى‏گويد با آنها نياز به گفتگو ندارد.

به هر حال خداوند روى سخن را در اينجا به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله كرده، مى‏گويد: «بگو:

اگر انسانها و پريان- جن و انس- اتفاق كنند تا همانند اين قرآن را بياورند همانند آن را نخواهند آورد هر چند يكديگر را كمك كنند» (قُلْ لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنْسُ وَ الْجِنُّ عَلى‏ أَنْ يَأْتُوا بِمِثْلِ هذَا الْقُرْآنِ لا يَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَ لَوْ كانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهِيراً).

اين آيه با صراحت تمام، همه جهانيان را اعم از كوچك و بزرگ، عرب و غير عرب، انسانها و حتّى موجودات عاقل غير انسانى، دانشمندان، فلاسفه، ادباء، مورخان، نوابغ و غير نوابغ، خلاصه همه را بدون استثناء در همه اعصار دعوت به مقابله با قرآن كرده است و مى‏گويد: اگر فكر مى‏كنيد قرآن سخن خدا نيست و ساخته مغز بشر است، شما هم انسان هستيد، همانند آن را بياوريد و هرگاه بعد از تلاش و كوشش همگانى، خود را ناتوان يافتيد، اين بهترين دليل بر معجزه بودن قرآن است.

اين دعوت به مقابله كه در اصطلاح علماء عقائد، «نحدّى» ناميده مى‏شود يكى از اركان هر معجزه است، و هر جا چنين تعبيرى به ميان آمد به روشنى مى‏فهميم كه آن موضوع، از معجزات است.

امیرحسین
06-24-2011, 02:35 PM
(آيه 89)- اين آيه در واقع بيان يكى از جنبه‏هاى اعجاز قرآن يعنى «جامعيت» آن است، مى‏گويد: «ما در اين قرآن براى مردم از هر چيز نمونه‏اى آورديم» و همه معارف در آن جمع است (وَ لَقَدْ صَرَّفْنا لِلنَّاسِ فِي هذَا الْقُرْآنِ مِنْ كُلِّ مَثَلٍ).

«اما بيشتر مردم (در برابر آن از هر كارى) جز انكار ابا داشتند» (فَأَبى‏ أَكْثَرُ النَّاسِ إِلَّا كُفُوراً).

به راستى اين تنوع محتويات قرآن، آن هم از انسانى درس نخوانده، عجيب است، چرا كه در اين كتاب آسمانى، هم دلائل متين عقلى با ريزه كاريهاى مخصوصش در زمينه عقائد آمده، و هم بيان احكام متين و استوار بر اساس نيازمنديهاى بشر در همه زمينه‏ها، هم بحثهاى تاريخى قرآن در نوع خود بى‏نظير، هيجان انگيز، بيدارگر، دلچسب، تكان دهنده و خالى از هرگونه خرافه است.

و هم مباحث اخلاقيش كه با دلهاى آماده همان كار را مى‏كند كه باران بهار با زمينهاى مرده! مسائل علمى كه در قرآن مطرح شده، پرده از روى حقايقى بر مى‏دارد كه حد اقل در آن زمان براى هيچ دانشمندى شناخته نشده بود.

خلاصه قرآن در هر وادى گام مى‏نهد، عاليترين نمونه را ارائه مى‏دهد. به همين دليل اگر جن و انس جمع شوند كه همانند آن را بياورند قادر نخواهند بود.

امیرحسین
06-24-2011, 02:36 PM
(آيه 90)-

شأن نزول:

در مورد نزول اين آيه و سه آيه بعد از آن چنين نقل شده كه: «گروهى از مشركان مكه در كنار خانه كعبه اجتماع كردند و با يكديگر پيرامون كار پيامبر سخن گفتند، سر انجام چنين نتيجه گرفتند كه بايد كسى را به سراغ محمّد فرستاد و به او پيغام داد كه اشراف قريش آماده سخن گفتن با تواند، نزد ما بيا.

پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به اميد اين كه شايد نور ايمان در قلب آنها درخشيدن گرفته و آماده پذيرش حق شده‏اند فورا به سراغ آنها شتافت. اما با اين سخنان رو برو شد:

اى محمّد! ما تو را براى اتمام حجت به اينجا خوانده‏ايم. بگو ببينيم درد تو چيست و چه مى‏خواهى؟! پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: خداوند مرا به سوى شما فرستاده و كتاب آسمانى بر من نازل كرده اگر آن را بپذيريد، در دنيا و آخرت به نفع شما خواهد بود و اگر نپذيريد صبر مى‏كنم تا خدا ميان من و شما داورى كند.

گفتند: بسيار خوب، حال كه چنين مى‏گويى هيچ شهرى تنگتر از شهر ما نيست (اطراف مكه را كوههاى نزديك به هم فرا گرفته) از پروردگارت بخواه اين كوهها را عقب بنشاند و نهرهاى آب همچون نهرهاى شام و عراق در اين سرزمين خشك و بى‏آب و علف جارى سازد.

پيامبر صلّى اللّه عليه و آله با بى‏اعتنايى فرمود: من مأمور به اين كارها نيستم.

گفتند: پس قطعاتى از سنگهاى آسمانى را- آنگونه كه گمان مى‏كنى خدايت هر وقت بخواهد مى‏تواند بر سر ما بيفكند- بر ما فرود آر! فرمود: اين مربوط به خداست اگر بخواهد مى‏كند.

يكى از آن ميان صدا زد: ما با اين كارها نيز ايمان نمى‏آوريم، هنگامى ايمان خواهيم آورد كه خدا و فرشتگان را بياورى و در برابر ما قرار دهى! پيامبر (هنگامى كه اين لاطائلات را شنيد) از جا برخاست تا آن مجلس را ترك كند بعضى از آن گروه به دنبال حضرت حركت كردند و گفتند: اى محمّد! قوم تو هر پيشنهادى كردند قبول نكردى، به خدا سوگند هرگز به تو ايمان نخواهيم آورد تا به آسمان بالا روى، و چند نفر از ملائكه را پس از بازگشت با خود بياورى! و نامه‏اى در دست داشته باشى كه گواهى بر صدق دعوتت دهد! پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در حالى كه قلبش را هاله‏اى از اندوه و غم به خاطر جهل و لجاجت و استكبار اين قوم فرا گرفته بود از نزد آنها بازگشت ....

در اين هنگام اين آيات نازل شد و به گفتگوهاى آنها پاسخ داد».

تفسير:

پس از بيان عظمت و اعجاز قرآن در آيات گذشته در اينجا به قسمتی از بهانه جوئيهاى لجوجانه مشركان اشاره مى‏كند كه در شش قسمت بيان شده است:

1- نخست مى‏گويد: «و آنها گفتند: ما هرگز به تو ايمان نمى‏آوريم مگر اين كه از اين سرزمين چشمه پرآبى براى ما خارج كنى»! (وَ قالُوا لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتَّى تَفْجُرَ لَنا مِنَ الْأَرْضِ يَنْبُوعاً).

امیرحسین
06-24-2011, 02:38 PM
(آيه 91)- دوم: «يا اين كه باغى از درختان خرما و انگور در اختيار تو باشد كه جويبارها و نهرها در لابلاى درختانش به جريان اندازى»! (أَوْ تَكُونَ لَكَ جَنَّةٌ مِنْ نَخِيلٍ وَ عِنَبٍ فَتُفَجِّرَ الْأَنْهارَ خِلالَها تَفْجِيراً).

(آيه 92)- سوم: «يا آسمان را چنان كه مى‏پندارى قطعه قطعه بر سر ما فرود آرى» (أَوْ تُسْقِطَ السَّماءَ كَما زَعَمْتَ عَلَيْنا كِسَفاً).

4- «يا خداوند و فرشتگان را در برابر ما رو در رو بياورى» (أَوْ تَأْتِيَ بِاللَّهِ وَ الْمَلائِكَةِ قَبِيلًا).

(آيه 93)- پنجم: «يا براى تو خانه‏اى پرنقش و نگار از طلا باشد» (أَوْ يَكُونَ لَكَ بَيْتٌ مِنْ زُخْرُفٍ).

6- «يا به آسمان بالا روى! حتى اگر به آسمان روى ايمان نمى‏آوريم مگر آن كه نامه‏اى بر ما فرود آورى كه آن را بخوانيم» (أَوْ تَرْقى‏ فِي السَّماءِ وَ لَنْ نُؤْمِنَ لِرُقِيِّكَ حَتَّى تُنَزِّلَ عَلَيْنا كِتاباً نَقْرَؤُهُ).

در پايان اين آيات مى‏خوانيم كه خداوند به پيامبرش دستور مى‏دهد كه در برابر اين پيشنهادهاى ضد و نقيض و بى‏پايه و گاهى مضحك «بگو: منزه است پروردگارم» از اين سخنان بى‏معنى (قُلْ سُبْحانَ رَبِّي).

«مگر من جز انسانى فرستاده خدا هستم» (هَلْ كُنْتُ إِلَّا بَشَراً رَسُولًا).

و وظيفه پيامبر ارائه معجزه است به مقدارى كه صدق دعوت او ثابت شود و بيش از اين چيزى بر او نيست.

(آيه 94)- بهانه همگونى! در آيات گذشته سخن از بهانه جويى مشركان در زمينه نبوت پيامبر اسلام بود، و در اينجا به بهانه همگونى اشاره كرده، مى‏گويد: «تنها چيزى كه مانع شد مردم بعد از آمدن هدايت ايمان بياورند اين بود كه مى‏گفتند: آيا خدا انسانى را به عنوان پيامبر برانگيخته»؟ (وَ ما مَنَعَ النَّاسَ أَنْ يُؤْمِنُوا إِذْ جاءَهُمُ الْهُدى‏ إِلَّا أَنْ قالُوا أَ بَعَثَ اللَّهُ بَشَراً رَسُولًا).

آيا باور كردنى است كه اين مقام والا و بسيار مهم بر عهده انسانى گذارده شود؟

آيا نبايد اين رسالت عظيم را بر دوش نوع برترى همچون فرشتگان بگذارند، تا از عهده آن به خوبى برآيد، انسان خاكى كجا و رسالت الهى كجا؟ افلاكيان شايسته اين مقامند نه خاكيان! اين منطق سست و بى‏پايه مخصوص به يك گروه و دو گروه نبود، بلكه شايد اكثر افراد بى‏ايمان در طول تاريخ در برابر پيامبران به آن توسل جسته‏اند.

امیرحسین
06-24-2011, 02:38 PM
(آيه 95)- قرآن در يك جمله كوتاه و روشن پاسخ پرمعنايى به همه آنها داده مى‏گويد: «بگو: (حتى) اگر در روى زمين فرشتگانى (زندگى مى‏كردند، و) با آرامش گام برمى‏داشتند، ما از آسمان فرشته‏اى را به عنوان رسول بر آنها نازل مى‏كرديم» (قُلْ لَوْ كانَ فِي الْأَرْضِ مَلائِكَةٌ يَمْشُونَ مُطْمَئِنِّينَ لَنَزَّلْنا عَلَيْهِمْ مِنَ السَّماءِ مَلَكاً رَسُولًا). يعنى همواره رهبر بايد از جنس پيروانش باشد، انسان براى انسانها و فرشته براى فرشتگان.

دليل اين همگونى رهبر و پيروان نيز روشن است، زيرا از يك سو مهمترين بخش تبليغى يك رهبر بخش عملى اوست. همان الگو بودن و اسوه بودن، و اين تنها در صورتى ممكن است كه داراى همان غرائز و احساسات، و همان ساختمان جسمى و روحى باشد.

از سوى ديگر رهبر بايد همه دردها، نيازها، و خواسته‏هاى پيروان خود را به خوبى درك كند تا براى درمان و پاسخگويى به آن آماده باشد.

به همين دليل پيامبران از ميان توده‏هاى مردم برخاسته‏اند.

(آيه 96)- در تعقيب بحثهاى گذشته كه در زمينه توحيد و نبوت، و گفتگو با مخالفان بود، در اينجا يك نوع اعلام ختم بحث در اين مرحله و نتيجه گيرى از آن مى‏باشد.

نخست مى‏گويد: اگر آنها دلائل روشن تو را در رابطه با توحيد و نبوت و معاد نپذيرند به آنها اعلام كن و «بگو: همين بس كه خدا ميان من و شما گواه باشد، چرا كه او از حال بندگانش آگاه (و نسبت به كارشان) بيناست» (قُلْ كَفى‏ بِاللَّهِ شَهِيداً بَيْنِي وَ بَيْنَكُمْ إِنَّهُ كانَ بِعِبادِهِ خَبِيراً بَصِيراً).

در حقيقت دو هدف از بيان اين عبارت در نظر بوده است نخست اين كه:

مخالفان متعصب لجوج را تهديد كند كه خداوند آگاه و بينا، شاهد و گواه اعمال ما و شماست، گمان نكنيد از محيط قدرت او بيرون خواهيد رفت، و يا چيزى از اعمالتان بر او مخفى مى‏ماند.

ديگر اين كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله با بيان اين عبارت ايمان قاطع خود را به آنچه گفته است ظاهر سازد چرا كه قاطعيت گوينده در سخن خود، اثر عميق روانى در شنونده دارد، باشد كه اين تعبير محكم و قاطع كه توأم با يك نوع تهديد ملايم نيز مى‏باشد در آنها اثر بگذارد قلبشان را تكان دهد و فكرشان را بيدار كند و به راه راست بخواند.

امیرحسین
06-24-2011, 02:39 PM
(آيه 97)- سپس اضافه مى‏كند: «هر كس را خدا هدايت كند، هدايت يافته واقعى اوست» (وَ مَنْ يَهْدِ اللَّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِ).

«و هر كس را (به خاطر اعمالش) گمراه سازد، هاديان و سرپرستانى غير خدا براى او نخواهى يافت» (وَ مَنْ يُضْلِلْ فَلَنْ تَجِدَ لَهُمْ أَوْلِياءَ مِنْ دُونِهِ).

تنها راه اين است كه باز هم به سوى او بازگردند و نور هدايت از او بطلبند.

اين دو جمله در حقيقت اشاره به اين است كه تنها استدلالات قوى و كوبنده براى ايمان آوردن كافى نيست، بلكه تا توفيق الهى و شايستگى هدايت در او پيدا نشود محال است ايمان بياورد.


نطفه پاك ببايد كه شود قابل فيض------ورنه هر سنگ و گلى لؤلؤ و مرجان نشود!

سپس به صورت يك تهديد قاطع و كوبنده صحنه‏اى از صحنه‏هاى قيامت را كه نتيجه قطعى اعمال آنهاست به آنها نشان داده، مى‏فرمايد: «ما آنها را در روز قيامت بر صورتهايشان محشور مى‏كنيم» (وَ نَحْشُرُهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ عَلى‏ وُجُوهِهِمْ).

به جاى اين كه مستقيم و ايستاده راه بروند فرشتگان عذاب آنان را به صورتشان بر زمين مى‏كشند يا همچون خزندگان بر صورت و سينه مى‏خزند.

و نيز «آنها در حالتى كه نابينا و لال و كر هستند» به آن دادگاه بزرگ وارد مى‏شوند (عُمْياً وَ بُكْماً وَ صُمًّا).

مواقف و مراحل قيامت مختلف است در بعضى از مراحل و مواقف آنها كور و كر و نابينا هستند، ولى در مراحل ديگرى چشمشان بينا و گوششان شنوا و زبانشان باز مى‏شود، تا صحنه‏هاى عذاب را ببينند و سرزنشهاى سرزنش كنندگان را بشنوند و به ناله و فرياد و اظهار ضعف بپردازند و اين خود يك نوع مجازات براى آنهاست.

و نيز مجرمان از ديدن آنچه مايه سرور است و از شنيدن آنچه مايه نشاط و از گفتن آنچه موجب نجات مى‏باشد محرومند و به عكس آنچه كه مايه زجر و ناراحتى است مى‏بينند و مى‏شنوند و مى‏گويند.

و در پايان آيه مى‏فرمايد: «جايگاه هميشگى آنها دوزخ است» (مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ).

اما گمان نكنيد آتشش همچون آتشهاى دنيا سر انجام به خاموشى مى‏گرايد نه «هر زمان التهاب آن فرو مى‏نشيند شعله تازه‏اى بر آنها مى‏افزائيم» (كُلَّما خَبَتْ زِدْناهُمْ سَعِيراً).

امیرحسین
06-24-2011, 02:39 PM
(آيه 98)- چگونه معاد ممكن است؟ در آيات گذشته ديديم كه چگونه سرنوشت شومى در جهان ديگر در انتظار مجرمان است. سرنوشتى كه هر انسان عاقلى را در انديشه فرو مى‏برد. در اينجا علت اين موضوع را به بيان ديگرى تشريح مى‏كند.

نخست مى‏گويد: «اين كيفر آنهاست به خاطر اينكه آيات ما را انكار كردند و گفتند: آيا هنگامى كه ما استخوانهاى پوسيده، و خاكهاى پراكنده شويم، بار ديگر آفرينش تازه‏اى خواهيم يافت»؟ (ذلِكَ جَزاؤُهُمْ بِأَنَّهُمْ كَفَرُوا بِآياتِنا وَ قالُوا أَ إِذا كُنَّا عِظاماً وَ رُفاتاً أَ إِنَّا لَمَبْعُوثُونَ خَلْقاً جَدِيداً).

(آيه 99)- قرآن بلافاصله از اين گفتار آنها كه مسأله معاد جسمانى را با تعجب مى‏نگريستند و يا آن را غير ممكن مى‏پنداشتند با بيان روشنى پاسخ داده، مى‏گويد: «آيا نمى‏دانند خدايى كه آسمانها و زمين را آفريده قادر است مثل آنها را بيافريند»؟ و به زندگى جديد بازشان گرداند (أَ وَ لَمْ يَرَوْا أَنَّ اللَّهَ الَّذِي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ قادِرٌ عَلى‏ أَنْ يَخْلُقَ مِثْلَهُمْ).

ولى آنها نبايد عجله كنند اين رستاخيز و قيامت اگرچه دير آيد سر انجام مى‏آيد «و براى آنان سر آمدى قطعى- كه شكى در آن نيست- قرار ده» و تا اين زمان موعود فرا نرسد قيامت برپا نخواهد شد (وَ جَعَلَ لَهُمْ أَجَلًا لا رَيْبَ فِيهِ).

«اما ظالمان (و ستمگران با شنيدن اين آيات نيز به همان راه انحرافى خود ادامه مى‏دهند) و جز راه كفر و انكار را پذيرا نيستند» (فَأَبَى الظَّالِمُونَ إِلَّا كُفُوراً).

امیرحسین
06-24-2011, 02:39 PM
(آيه 100)- و از آنجا كه آنها اصرار داشتند پيامبر نبايد از جنس بشر باشد گويى يك نوع حسادت و بخل مانع از اين مى‏شد كه باور كنند ممكن است خدا اين موهبت را به انسانى بدهد، لذا در اين آيه مى‏فرمايد: «به آنها بگو: اگر شما مالك خزائن رحمت پروردگار من بوديد مسلما (به خاطر تنگ نظرى) امساك مى‏كرديد، مبادا انفاق مايه فقر و تنگدستى شما شود» (قُلْ لَوْ أَنْتُمْ تَمْلِكُونَ خَزائِنَ رَحْمَةِ رَبِّي إِذاً لَأَمْسَكْتُمْ خَشْيَةَ الْإِنْفاقِ).

«و انسان طبعا موجود بخيلى است» (وَ كانَ الْإِنْسانُ قَتُوراً).

معاد جسمانى-

اين سه آيه آخر از روشنترين آيات مربوط به اثبات معاد جسمانى است، زيرا تعجب مشركان از اين بود كه چگونه ممكن است خداوند استخوانهاى پوسيده و خاك شده را بار ديگر به لباس حيات و زندگى بيارايد، پاسخ قرآن نيز در همين رابطه است مى‏گويد: خداوندى كه آسمانها و زمين را آفريد، چنين قدرتى را دارد كه اجزاى پراكنده انسان را جمع آورى كرده، حيات نوين ببخشد.

ضمنا استدلال به عموميت قدرت خداوند در اثبات مسأله معاد يكى از دلائلى است كه قرآن كرارا روى آن تكيه كرده است.

(آيه 101)- با اين همه نشانه‏ها باز ايمان نياوردند! در چند آيه پيش از اين خوانديم كه مشركان چه تقاضاهاى عجيب و غريبى از پيامبر داشتند.

در اينجا در حقيقت نمونه‏اى از اين صحنه را در امتهاى پيشين بيان مى‏كند كه چگونه انواع خارق عادات و معجزات را ديدند و باز هم بهانه گرفتند و راه انكار را همچنان ادامه دادند.

نخست مى‏گويد: «ما به موسى نه آيه و نشانه روشن داديم» (وَ لَقَدْ آتَيْنا مُوسى‏ تِسْعَ آياتٍ بَيِّناتٍ).

اين آيات عبارتند از: عصا، يد بيضا، طوفان، ملخ، يك نوع آفت نباتى به نام قمّل، فزونى قورباغه، خون، خشكسالى، كمبود ميوه‏ها.

سپس براى تأكيد بيشتر اضافه مى‏كند: اگر مخالفانت حتى اين موضوع را انكار كنند براى اتمام حجت به آنها «از بنى اسرائيل سؤال كن كه در آن زمان كه (اين آيات) به سراغشان آمد چگونه بودند» (فَسْئَلْ بَنِي إِسْرائِيلَ إِذْ جاءَهُمْ).

ولى با اين حال نه تنها تسليم نشدند بلكه موسى را متهم به ساحر بودن و يا ديوانه بودن كردند «پس فرعون به او گفت: من گمان مى‏كنم اى موسى تو ساحر يا ديوانه‏اى» (فَقالَ لَهُ فِرْعَوْنُ إِنِّي لَأَظُنُّكَ يا مُوسى‏ مَسْحُوراً).

اين روش هميشگى مستكبران است كه مردان الهى را به خاطر نوآوريها، و حركت بر ضد مسير جامعه‏هاى فاسد، و همچنين نشان دادن خارق عادات متهم به سحر و يا جنون مى‏كردند، تا در افكار مردم ساده‏دل نفوذ كنند و آنها را از گرد پيامبران پراكنده سازند.

امیرحسین
06-24-2011, 02:39 PM
(آيه 102)- ولى موسى در برابر اين تهمت ناروا سكوت نكرد و با قاطعيت هر چه تمامتر «گفت: (اى فرعون) تو به خوبى مى‏دانى كه اين آيات روشنى بخش را جز پروردگار آسمانها و زمين نازل نكرده است» (قالَ لَقَدْ عَلِمْتَ ما أَنْزَلَ هؤُلاءِ إِلَّا رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ بَصائِرَ).

بنابراين تو با علم و اطلاع و آگاهى حقايق را انكار مى‏كنى، تو به خوبى مى‏دانى كه اينها از طرف خداست، و منهم مى‏دانم كه مى‏دانى! و به همين دليل چون حق را دانسته انكار مى‏كنى «من فكر مى‏كنم اى فرعون! تو سر انجام هلاك خواهى شد» (وَ إِنِّي لَأَظُنُّكَ يا فِرْعَوْنُ مَثْبُوراً).

(آيه 103)- چون فرعون نتوانست در برابر استدلالهاى دندان شكن موسى مقاومت كند به همان چيزى متوسل شه كه همه طاغوتيان بى‏منطق در تمام قرون و اعصار به آن متوسل مى‏شدند، مى‏فرمايد: «پس (فرعون) تصميم گرفت آنان را از آن سرزمين ريشه كن سازد ولى ما او و تمام كسانى را كه با او بودند، غرق كرديم» (فَأَرادَ أَنْ يَسْتَفِزَّهُمْ مِنَ الْأَرْضِ فَأَغْرَقْناهُ وَ مَنْ مَعَهُ جَمِيعاً).

(آيه 104)- «و بعد از آن به بنى اسرائيل گفتيم: در اين سرزمين [مصر و شام‏] ساكن شويد» (وَ قُلْنا مِنْ بَعْدِهِ لِبَنِي إِسْرائِيلَ اسْكُنُوا الْأَرْضَ).

«اما هنگامى كه وعده آخرت فرا رسد همه شما را دسته جمعى (به آن دادگاه عدل) مى‏آوريم» (فَإِذا جاءَ وَعْدُ الْآخِرَةِ جِئْنا بِكُمْ لَفِيفاً).

امیرحسین
06-24-2011, 02:40 PM
(آيه 105)- بار ديگر قرآن به سراغ اهميت و عظمت اين كتاب آسمانى مى‏رود و به پاسخ بعضى از ايرادات و يا بهانه جوئيهاى مخالفان مى‏پردازد.

نخست مى‏گويد: «و ما قرآن را بحق نازل كرديم» (وَ بِالْحَقِّ أَنْزَلْناهُ).

بلافاصله اضافه مى‏كند: «و بحق نازل شد» (وَ بِالْحَقِّ نَزَلَ).

گاهى انسان شروع به كارى مى‏كند اما چون قدرتش محدود است نمى‏تواند آن را تا به آخر بطور صحيح پياده كند، اما كسى كه از همه چيز آگاه است، و بر همه چيز تواناست، هم آغاز را بطور صحيح شروع مى‏كند و هم انجام را بطور كامل تحقق مى‏بخشد، فى المثل گاهى انسان آب زلالى را از سر چشمه رها مى‏كند، اما چون نمى‏تواند در مسير راه آن را از آلودگيها حفظ كند پاك و زلال به دست مصرف كننده نمى‏رسد، ولى آن كس كه از هر نظر بر كار خود مسلط است، هم آن را پاك و زلال از چشمه بيرون مى‏آورد، و هم آن را پاك و زلال در ظرفهاى تشنگان و نوشندگان وارد مى‏سازد.

قرآن نيز درست چنين كتابى است كه به حق از ناحيه خداوند نازل شده است و در تمام مسير ابلاغ چه در آن مرحله كه واسطه جبرئيل بوده، و چه در آن مرحله كه گيرنده پيامبر صلّى اللّه عليه و آله بود، در همه حال آن را از هر نظر حفظ و حراست فرمود و حتّى با گذشت زمان دست هيچ گونه تحريف به دامانش دراز نشده و نخواهد شد، چرا كه خدا پاسداريش را بر عهده گرفته است.

بنابراين، اين آب زلال وحى الهى از عصر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله تا پايان جهان دست نخورده به همه دلها راه مى‏يابد.

و در پايان مى‏فرمايد: «و ما تو را جز به عنوان بشارت دهنده نفرستاديم» و حق هيچ گونه تغيير در محتواى قرآن ندارى (وَ ما أَرْسَلْناكَ إِلَّا مُبَشِّراً وَ نَذِيراً).

امیرحسین
06-24-2011, 02:40 PM
(آيه 106)- در اين آيه به پاسخ يكى از بهانه گيريهاى مخالفان كه مى‏گفتند:

چرا قرآن يكجا بر پيامبر نازل نشده، و روش نزول آن حتما تدريجى است پرداخته، مى‏گويد: «و قرآنى كه آياتش را از هم جدا كرديم، تا آن را با درنگ بر مردم بخوانى و آن را بتدريج نازل كرديم» (وَ قُرْآناً فَرَقْناهُ لِتَقْرَأَهُ عَلَى النَّاسِ عَلى‏ مُكْثٍ وَ نَزَّلْناهُ تَنْزِيلًا).

قرآن كتابى است كه با حوادث عصر خود يعنى با بيست و سه سال دوران نبوت پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله و رويدادهايش پيوند و ارتباط ناگسستنى دارد.

مگر ممكن است همه حوادث 23 سال را در يك روز جمع آورى كرد، تا مسائل مربوط به آن يك جا در قرآن نازل شود؟! در ضمن نزول تدريجى مفهومش ارتباط دائمى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله با مبدأ وحى بود ولى نزول دفعى ارتباط پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را بيش از يك بار تضمين نمى‏كرد.

(آيه 107)- اين آيه براى درهم شكستن غرور مخالفان نادان مى‏گويد: «بگو:

خواه به آن ايمان بياوريد، و خواه ايمان نياوريد، كسانى كه پيش از آن به آنها دانش داده شده، هنگامى كه (اين آيات) بر آنان خوانده مى‏شود، سجده كنان به خاك مى‏افتند» (قُلْ آمِنُوا بِهِ أَوْ لا تُؤْمِنُوا إِنَّ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ مِنْ قَبْلِهِ إِذا يُتْلى‏ عَلَيْهِمْ يَخِرُّونَ لِلْأَذْقانِ سُجَّداً).

(آيه 108)- در اين آيه گفتارشان را به هنگامى كه به سجده مى‏افتند بازگو كرده، مى‏فرمايد: «آنها مى‏گويند: پاك و منزه است پروردگار ما، وعده‏هاى پروردگارمان انجام شدنى است» (وَ يَقُولُونَ سُبْحانَ رَبِّنا إِنْ كانَ وَعْدُ رَبِّنا لَمَفْعُولًا).

آنها با اين سخن نهايت ايمان و اعتقاد خود را به ربوبيت پروردگار و صفات پاك او و هم به وعده‏هايى كه داده است، اظهار مى‏دارند.

(آيه 109)- باز براى تأكيد بيشتر و تأثير آن آيات الهى و اين سجده عاشقانه مى‏گويد: «آنها (بى‏اختيار) به زمين مى‏افتند و گريه مى‏كنند و (تلاوت اين آيات همواره) بر خشوعشان مى‏افزايد» (وَ يَخِرُّونَ لِلْأَذْقانِ يَبْكُونَ وَ يَزِيدُهُمْ خُشُوعاً).

«خشوع» آن حالت تواضع و ادب جسمى و روحى است كه انسان در مقابل شخص و يا حقيقتى داشته باشد.

امیرحسین
06-24-2011, 02:40 PM
(آيه 110)-

شأن نزول:

چنين نقل شده كه پيامبر يك شب در مكه در حال سجده بود و خدا را به نام يا رحمان و يا رحيم مى‏خواند، مشركان بهانه‏جو از فرصت استفاده كرده و گفتند: ببينيد اين مرد (ما را سرزنش مى‏كند كه چرا چند خدايى هستيم اما) خودش دو خدا را پرستش مى‏كند. آيه نازل شد و به آنها پاسخ گفت.

تفسير:

آخرين بهانه‏ها! به دنبال ايرادهاى سست و بى‏اساس مشركان، در اين آيه به آخرين بهانه‏هاى آنها مى‏رسيم، و آن اين كه: آنها مى‏گفتند چرا پيامبر، خدا را به نامهاى متعددى مى‏خواند با اين كه مدعى توحيد است قرآن در پاسخ آنها مى‏گويد: «بگو: شما او را به نام «اللّه» بخوانيد و يا به نام رحمان هر كدام را بخوانيد فرق نمى‏كند براى او نامهاى متعدد نيك است» (قُلِ ادْعُوا اللَّهَ أَوِ ادْعُوا الرَّحْمنَ أَيًّا ما تَدْعُوا فَلَهُ الْأَسْماءُ الْحُسْنى‏).

اين كوردلان گاه براى يك شخص، يا يك مكان و مانند آن اسمهاى مختلفى مى‏گذارند كه هر كدام معرّف گوشه‏اى از زواياى وجود او بود.

آيا با اين حال تعجب دارد خدايى كه وجودش از هر نظر بى‏نهايت است و منبع و سر چشمه همه كمالات، نعمتها و تمام نيكيهاست و به تناسب هر كارى كه انجام مى‏دهد و هر كمالى كه ذات مقدسش دارد نام مخصوص داشته باشد؟! در پايان آيه نظر به گفتگوى مشركان در مكّه در رابطه با نماز پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و اين كه مى‏گفتند: او نماز خود را بلند مى‏خواند و ما را ناراحت مى‏كند، اين چه عبادتى است؟ اين چه برنامه‏اى است؟ به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله دستور مى‏دهد: «نمازت را زياد بلند مخوان، زياد هم آهسته مخوان، بلكه ميان اين دو راه اعتدال را انتخاب كن» (وَ لا تَجْهَرْ بِصَلاتِكَ وَ لا تُخافِتْ بِها وَ ابْتَغِ بَيْنَ ذلِكَ سَبِيلًا).

آيه مى‏گويد: نه بيش از حد بلند بخوان و فرياد بزن، و نه بيش از حد آهسته كه تنها حركت لبها مشخص شود و صدايى به گوش نرسد.

امیرحسین
06-24-2011, 02:40 PM
(آيه 111)- سر انجام به آخرين آيه اين سوره مى‏رسيم آيه‏اى كه با حمد خداوند سوره را پايان مى‏دهد همان گونه كه با تسبيح ذات پاك او سوره آغاز شده بود، و در حقيقت اين آيه نتيجه‏اى است بر كل بحثهاى توحيدى اين سوره و محتواى همه آن مفاهيم توحيدى.

روى سخن را به پيامبر كرده، چنين مى‏گويد: «بگو: حمد و سپاس مخصوص خداوندى است كه نه فرزندى براى خود انتخاب كرده و نه شريكى در حكومت و مالكيت جهان دارد، و نه سرپرستى براى حمايت در برابر ذلت و ناتوانى» (وَ قُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي لَمْ يَتَّخِذْ وَلَداً وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ شَرِيكٌ فِي الْمُلْكِ وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ وَلِيٌّ مِنَ الذُّلِّ).

و چنين خدايى با چنان صفات از هر چه فكر كنى برتر و بالاتر است بنابراين «او را بزرگ‏دار و به عظمت بى‏انتهايش آشنا شو» (وَ كَبِّرْهُ تَكْبِيراً).

آيه فوق هرگونه كمك كار و شبيه را از خداوند نفى مى‏كند، چه آن كس كه پايين‏تر باشد (همچون فرزند) و آن كس كه همسان باشد (همچون شريك) و آن كس كه برتر باشد (همچون ولىّ).

مرحوم «طبرسى» در «مجمع البيان» از بعضى مفسران نقل مى‏كند كه اين آيه ناظر به نفى اعتقاد انحرافى سه گروه است: نخست مسيحيان و يهود كه براى خدا فرزند قائل بودند، و ديگر مشركان عرب كه براى او شريكى مى‏پنداشتند، و لذا در مراسم حجّ مى‏گفتند: لبّيك لا شريك لك، الّا شريكا هو لك! و ديگر ستاره پرستان و مجوس، چرا كه آنها براى خدا ولى و حامى قائل بودند.

«پايان سوره اسراء»
و پايان جلد دوم برگزيده تفسير نمونه‏