توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : سوره اسراء [17]
امیرحسین
06-24-2011, 02:18 PM
آغاز جزء پانزدهم قرآن مجيد
سوره اسراء [17]
اين سوره در «مكّه» نازل شده و داراى 111 آيه است
قبل از ورود در تفسير اين سوره توجه به چند نكته لازم است:
1- نامهاى اين سوره:
نام مشهور اين سوره «بنى اسرائيل» است و نامهاى ديگرى نيز از قبيل «اسراء» و «سبحان» دارد.
اگر نام «بنى اسرائيل» بر آن گذارده شده به خاطر آن است كه بخش قابل ملاحظهاى در آغاز و پايان اين سوره پيرامون بنى اسرائيل است.
و اگر به آن «اسراء» گفته مىشود به خاطر نخستين آيه آن است كه پيرامون اسراء (معراج) پيامبر صلّى اللّه عليه و آله سخن مىگويد، و «سبحان» نيز از نخستين كلمه اين سوره گرفته شده است.
2- محتواى سوره:
اين سوره بنابر مشهور در مكّه نازل شده و طبعا ويژگيهاى سورههاى مكّى در آن جمع است، و بطور كلى مىتوان گفت آيات اين سوره بر چند محور زير دور مىزند.
1- دلائل نبوت مخصوصا قرآن و نيز معراج.
2- بحثهائى مربوط به معاد، مسأله كيفر و پاداش و نامه اعمال و نتائج آن.
3- بخشى از تاريخ پرماجراى بنى اسرائيل.
4- مسأله آزادى اراده و اختيار.
5- مسأله حساب و كتاب در زندگى اين جهان.
6- حق شناسى در همه سطوح، مخصوصا در باره خويشاوندان، و بخصوص پدر و مادر.
7- تحريم «اسراف و تبذير» و «بخل» و «فرزندكشى» و «زنا» و «خوردن مال يتيمان» و «كم فروشى» و «تكبر» و «خونريزى».
8- بحثهايى در زمينه توحيد و خداشناسى.
9- مبارزه با هرگونه لجاجت در برابر حق.
10- شخصيت انسان و فضيلت و برترى او بر مخلوقات ديگر.
11- تأثير قرآن براى درمان هرگونه بيمارى اخلاقى و اجتماعى.
12- اعجاز قرآن و عدم توانايى مقابله با آن.
13- وسوسههاى شيطان و هشدار به همه مؤمنان.
14- بخشى از تعليمات مختلف اخلاقى.
15- و سر انجام فرازهايى از تاريخ پيامبران به عنوان درسهاى عبرتى براى همه انسانها و شاهدى براى مسائل مزبور.
امیرحسین
06-24-2011, 02:19 PM
3- فضيلت تلاوت سوره:
در روايات اجر و پاداش فراوانى براى كسى كه اين سوره را بخواند نقل شده از جمله اين كه: در روايتى از امام صادق عليه السّلام چنين مىخوانيم: «كسى كه سوره بنى اسرائيل را هر شب جمعه بخواند از دنيا نخواهد رفت تا اين كه قائم را درك كند و از يارانش خواهد بود».
كرارا گفتهايم اين پاداشها و فضيلتها هرگز براى خواندن تنها نيست، بلكه خواندنى است كه توأم با تفكر و انديشه و سپس الهام گرفتن براى عمل بوده باشد.
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ به نام خداوند بخشنده بخشايشگر
(آيه 1)- معراجگاه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله! نخستين آيه اين سوره از مسأله «اسرا» يعنى، سفر شبانه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله از «مسجد الحرام» به «مسجد اقصى» (بيت المقدس) كه مقدمهاى براى معراج بوده است سخن مىگويد، اين سفر كه در يك شب و مدت كوتاهى صورت گرفت حد اقل در شرايط آن زمان از طرق عادى به هيچ وجه امكانپذير نبود، و جنبه اعجاز آميز و كاملا خارق العاده داشت.
نخست مىگويد: «منزّه است آن خداوندى كه بندهاش را در يك شب از مسجد الحرام به مسجد اقصى- كه گردا گردش را پربركت ساختهايم- برد» (سُبْحانَ الَّذِي أَسْرى بِعَبْدِهِ لَيْلًا مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ إِلَى الْمَسْجِدِ الْأَقْصَى الَّذِي بارَكْنا حَوْلَهُ).
اين سير شبانه خارق العاده «به خاطر آن بود كه بخشى از آيات عظمت خود را به او نشان دهيم» (لِنُرِيَهُ مِنْ آياتِنا).
پيامبر صلّى اللّه عليه و آله گرچه عظمت خدا را شناخته بود، اما سير در آسمانها به روح پرعظمت او در پرتو مشاهده آن آيات بيّنات عظمت بيشترى داد تا آمادگى فزونترى براى هدايت انسانها پيدا كند.
و در پايان اضافه مىكند: «خداوند شنوا و بيناست» «إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ).
اشاره به اين كه اگر خداوند پيامبرش را براى اين افتخار برگزيد بىدليل نبود، زيرا او گفتار و كردارى آنچنان پاك و شايسته داشت كه اين لباس بر قامتش كاملا زيبا بود، خداوند گفتار پيامبرش را شنيده و كردار او را ديده و لياقتش را براى اين مقام پذيرفته بود «1».
____
(1) مشهور و معروف در ميان دانشمندان اسلام اين است كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به هنگامى كه در مكّه بود در يك شب از مسجد الحرام به مسجد اقصى در بيت المقدس به قدرت پروردگار آمد، و از آنجا به آسمانها صعود كرد، و آثار عظمت خدا را در پهنه آسمان مشاهده نمود و همان شب به مكّه بازگشت. و نيز مشهور و معروف آن است كه اين سير زمينى و آسمانى را با جسم و روح توأما انجام داد.
در زمينه «معراج» مطالب ديگرى هست كه به خواست خدا در ذيل سوره «نجم» خواهد آمد.
امیرحسین
06-24-2011, 02:20 PM
(آيه 2)- از آنجا كه نخستين آيه اين سوره از سير پيامبر صلّى اللّه عليه و آله سخن مىگفت، و اين گونه موضوعات غالبا از طرف مشركان و مخالفان مورد انكار واقع مىشد كه چگونه ممكن است پيامبرى از ميان ما برخيزد كه اين همه افتخار داشته باشد لذا قرآن در اينجا اشاره به دعوت موسى و كتاب آسمانى او مىكند تا معلوم شود اين برنامه رسالت چيز نوظهورى نيست، همچنين مخالفت لجوجانه و سرسختانه مشركان نيز در تاريخ گذشته مخصوصا تاريخ بنى اسرائيل، سابقه دارد.
آيه مىگويد: «و ما به موسى كتاب (آسمانى) داديم» (وَ آتَيْنا مُوسَى الْكِتابَ).
«و آن را مايه هدايت بنى اسرائيل قرار داديم» (وَ جَعَلْناهُ هُدىً لِبَنِي إِسْرائِيلَ).
بدون شك منظور از «كتاب» در اينجا «تورات» است كه خداوند براى هدايت بنى اسرائيل در اختيار موسى (ع) گذاشت.
سپس به هدف اساسى بعثت پيامبران از جمله موسى اشاره مىكند كه به آنها گفتيم: «غير مرا و كيل و تكيهگاه خود قرار ندهيد» (أَلَّا تَتَّخِذُوا مِنْ دُونِي وَكِيلًا).
اين يكى از شاخههاى اصلى توحيد است، توحيد در عمل كه نشانه توحيد در عقيده است، كسى كه مؤثر واقعى را در جهان هستى تنها خدا مىداند به غير او تكيه نخواهد كرد.
(آيه 3)- در اين آيه براى اين كه عواطف بنى اسرائيل را در رابطه با شكرگزارى از نعمتهاى الهى مخصوصا نعمت معنوى و روحانى كتاب آسمانى برانگيزد آنها را مخاطب ساخته، مىگويد: «اى فرزندان كسانى كه با نوح در كشتى حمل كرديم»! (ذُرِّيَّةَ مَنْ حَمَلْنا مَعَ نُوحٍ).
فراموش نكنيد كه: «نوح بنده شكرگزارى بود» (إِنَّهُ كانَ عَبْداً شَكُوراً).
شما كه فرزندان ياران نوح هستيد چرا به همان برنامه نياكان با ايمانتان اقتدا نكنيد؟ چرا در راه كفران گام بگذاريد؟!
(آيه 4)- سپس به ذكر گوشهاى از تاريخ پرماجراى بنى اسرائيل پرداخته، مىگويد: «و ما در كتاب (تورات) به بنى اسرائيل اعلام كرديم كه شما در زمين، دو بار فساد خواهيد كرد، و راه طغيان بزرگى را در پيش خواهيد گرفت» (وَ قَضَيْنا إِلى بَنِي إِسْرائِيلَ فِي الْكِتابِ لَتُفْسِدُنَّ فِي الْأَرْضِ مَرَّتَيْنِ وَ لَتَعْلُنَّ عُلُوًّا كَبِيراً).
منظور از كلمه «الارض» به قرينه آيات بعد سرزمين مقدس فلسطين است كه «مسجد الاقصى» در آن واقع شده است.
امیرحسین
06-24-2011, 02:21 PM
(آيه 5)- سپس به شرح اين دو فساد بزرگ و حوادثى كه بعد از آن به عنوان مجازات الهى واقع شد پرداخته، چنين مىگويد: «هنگامى كه نخستين وعده فرا رسد (و شما دست به فساد و خونريزى و ظلم و جنايت بزنيد) ما گروهى از بندگان بسيار نيرومند (و رزمنده و جنگجوى) خود را به سراغ شما مىفرستيم» تا به كيفر اعمالتان شما را درهم بكوبند (فَإِذا جاءَ وَعْدُ أُولاهُما بَعَثْنا عَلَيْكُمْ عِباداً لَنا أُولِي بَأْسٍ شَدِيدٍ).
اين قوم جنگجو آن چنان بر شما هجوم مىبرند كه حتى براى يافتن نفراتتان «هر خانه و ديارى را جستجو مىكنند» (فَجاسُوا خِلالَ الدِّيارِ).
«و اين يك وعده قطعى و تخلف ناپذير خواهد بود» (وَ كانَ وَعْداً مَفْعُولًا).
(آيه 6)- «سپس (الطاف الهى بار ديگر به سراغ شما مىآيد و) شما را بر آن (قوم مهاجم) چيره مىكنيم» (ثُمَّ رَدَدْنا لَكُمُ الْكَرَّةَ عَلَيْهِمْ).
«و شما را به وسيله اموال و ثروت سرشار و فرزندانى كمك خواهيم كرد» (وَ أَمْدَدْناكُمْ بِأَمْوالٍ وَ بَنِينَ).
«و نفرات شما را بيشتر (از دشمن) قرار مىدهيم» (وَ جَعَلْناكُمْ أَكْثَرَ نَفِيراً).
(آيه 7)- اين گونه الطاف الهى شامل حال شما مىشود شايد به خود آييد و به اصلاح خويشتن بپردازيد دست از زشتيها برداريد و به نيكيها رو آريد، چرا كه:
«اگر نيكى كنيد به خود نيكى كردهايد و اگر بدى كنيد بازهم به خود مىكنيد» (إِنْ أَحْسَنْتُمْ أَحْسَنْتُمْ لِأَنْفُسِكُمْ وَ إِنْ أَسَأْتُمْ فَلَها).
اين يك سنت هميشگى است نيكيها و بديها سر انجام به خود انسان باز مىگردد. ولى مع الاسف نه آن مجازات شما را بيدار مىكند و نه اين نعمت و رحمت مجدد الهى، باز هم به طغيان مىپرازيد و راه ظلم و ستم و تعدى و تجاوز را پيش مىگيريد و «فساد كبير» در زمين ايجاد مىكنيد و برترى جويى را از حد مىگذرانيد.
سپس وعده دوم الهى فرا مىرسد: «و هنگامى كه وعده دوم فرا رسد (باز گروهى جنگجو و پيكارگر بر شما چيره مىشوند، آن چنان بلايى به سرتان مىآورند كه) آثار غم و اندوه از صورتهايتان ظاهر مىشود» (فَإِذا جاءَ وَعْدُ الْآخِرَةِ لِيَسُوؤُا وُجُوهَكُمْ).
آنها حتى بزرگ معبدتان بيت المقدس را از دست شما مىگيرند «و داخل مسجد (الأقصى) مىشوند همانگونه كه بار اول وارد شدند» (وَ لِيَدْخُلُوا الْمَسْجِدَ كَما دَخَلُوهُ أَوَّلَ مَرَّةٍ).
آنها به اين هم قناعت نمىكنند «و آنچه را زير سلطه خود مىگيرند، درهم مىكوبند» (وَ لِيُتَبِّرُوا ما عَلَوْا تَتْبِيراً).
امیرحسین
06-24-2011, 02:21 PM
(آيه 8)- با اين حال باز درهاى توبه و بازگشت شما به سوى خدا بسته نيست باز هم «اميد است پروردگارتان به شما رحم كند» (عَسى رَبُّكُمْ أَنْ يَرْحَمَكُمْ).
«و هرگاه (به سوى ما) برگرديد ما هم باز مىگرديم» (وَ إِنْ عُدْتُمْ عُدْنا).
و لطف و رحمت خود را به شما باز مىگردانيم، و اگر به فساد و برترى جويى گراييد باز هم شما را به كيفر شديد گرفتار خواهيم ساخت.
و تازه اين مجازات دنياست «و جهنم را براى كافران زندان سختى قرار داديم» (وَ جَعَلْنا جَهَنَّمَ لِلْكافِرِينَ حَصِيراً).
دو فساد بزرگ تاريخى بنى اسرائيل: در آيات فوق، سخن از دو انحراف اجتماعى بنى اسرائيل كه منجر به فساد و برترى جويى مىگردد به ميان آمده است، كه به دنبال هر يك از اين دو، خداوند مردانى نيرومند و پيكارجو را بر آنها مسلط ساخته تا آنها را سخت مجازات كنند و به كيفر اعمالشان برسانند.
آنچه از تاريخ بنى اسرائيل استفاده مىشود اين است كه نخستين كسى كه بر آنها هجوم آورد و «بيت المقدس» را ويران كرد، بخت نصّر پادشاه بابل بود، و هفتاد سال بيت المقدس به همان حال باقى ماند، تا يهود قيام كردند و آن را نوسازى نمودند، دومين كسى كه بر آنها هجوم برد قيصر روم اسپيانوس بود كه وزيرش «طرطوز» را مأمور اين كار كرد، او به تخريب بيت المقدس و تضعيف و قتل بنى اسرائيل كمر بست، و اين حدود يكصد سال قبل از ميلاد بود.
بنابراين ممكن است دو حادثهاى كه قرآن به آن اشاره مىكند همان باشد كه در تاريخ بنى اسرائيل نيز آمده است.
(آيه 9)- مستقيمترين راه خوشبختى! در آيات گذشته سخن از بنى اسرائيل و كتاب آسمانيشان تورات و تخلفشان از اين برنامه الهى و كيفرهايشان در اين رابطه در ميان بود.
از اين بحث به «قرآن مجيد» كتاب آسمانى مسلمين كه آخرين حلقه كتب آسمانى است منتقل شده، مىگويد: «اين قرآن مردم را به آيينى كه مستقيمترين و پابرجاترين آيينهاست هدايت مىكند» (إِنَّ هذَا الْقُرْآنَ يَهْدِي لِلَّتِي هِيَ أَقْوَمُ).
يعنى «قرآن به طريقهاى كه مستقيمترين و صافترين و پابرجاترين طرق است دعوت مىكند».
صافتر و مستقيمتر، از نظر عقائدى كه عرضه مىكند. صافتر و مستقيمتر، از اين نظر كه ميان ظاهر و باطن، عقيده و عمل، تفكر و برنامه، همگونى ايجاد كرده و همه را به سوى «اللّه» دعوت مىكند.
صافتر و مستقيمتر، از نظر قوانين اجتماعى و اقتصادى و نظامات سياسى كه بر جامعه انسانى حكم فرما مىسازد.
و بالاخره صافتر و مستقيمتر از نظر نظام حكومتى كه برپا دارنده عدل است و درهم كوبنده ستم و ستمگران.
سپس از آنجا كه موضع گيريهاى مردم در برابر اين برنامه مستقيم الهى مختلف است، به دو نوع موضع گيرى مشخص و نتائج آن اشاره كرده، مىفرمايد:
«و اين قرآن به مؤمنانى كه اعمال صالح انجام مىدهند مژده مىدهد كه براى آنان پاداش بزرگى است» (وَ يُبَشِّرُ الْمُؤْمِنِينَ الَّذِينَ يَعْمَلُونَ الصَّالِحاتِ أَنَّ لَهُمْ أَجْراً كَبِيراً).
امیرحسین
06-24-2011, 02:21 PM
(آيه 10)- «و (به) آنها كه ايمان به آخرت و دادگاه بزرگش ندارند (و طبعا عمل صالحى نيز انجام نمىدهند نيز بشارت مىدهد كه) عذاب دردناكى براى آنها آماده كردهايم» (وَ أَنَّ الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ أَعْتَدْنا لَهُمْ عَذاباً أَلِيماً).
تعبير به «بشارت» در مورد مؤمنان دليلش روشن است، ولى در مورد افراد بىايمان و طغيانگر در حقيقت يك نوع استهزاء است.
(آيه 11)- در اين آيه به تناسب بحث گذشته به يكى از علل مهم بىايمانى كه عدم مطالعه كافى در امور است اشاره كرده، چنين مىفرمايد: «و انسان همان گونه كه نيكيها را طلب مىكند (به خاطر دستپاچگى و عدم مطالعه كافى) به طلب بديها برمىخيزد» (وَ يَدْعُ الْإِنْسانُ بِالشَّرِّ دُعاءَهُ بِالْخَيْرِ).
«چرا كه انسان ذاتا عجول است» (وَ كانَ الْإِنْسانُ عَجُولًا).
در حقيقت «عجول» بودن انسان براى كسب منافع بيشتر و شتابزدگى او در تحصيل «خير» و منفعت سبب مىشود كه تمام جوانب مسائل را مورد بررسى قرار ندهد، و چه بسيار كه با اين عجله، نتواند خير واقعى خود را تشخيص دهد، بلكه هوى و هوسهاى سركش چهره حقيقت را در نظرش دگرگون سازد و به دنبال شرّ برود.
و در اين حال همان گونه كه انسان، از خدا تقاضاى نيكى مىكند، بر اثر سوء تشخيص خود، بديها را از او تقاضا مىكند، و همان گونه كه براى نيكى تلاش مىكند، به دنبال شر و بدى مىرود، و اين بلاى بزرگى است براى نوع انسانها و مانع عجيبى است در طريق سعادت، و موجب ندامت و خسران! در حديثى از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله نقل شده كه فرمود: «مردم را عجله هلاك مىكند، اگر مردم با تأمل كارها را انجام مىدادند كسى هلاك نمىشد».
البته در روايات اسلامى بابى در زمينه «تعجيل (و سرعت) در كار خير داريم» از جمله در حديثى از پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله مىخوانيم: «خداوند كار نيكى را دوست دارد كه در آن شتاب شود».
به هر حال عجله مذموم آن است كه به هنگام بررسى و مطالعه در جوانب كار و شناخت صورت گيرد، اما سرعت و عجله ممدوح آن است كه بعد از تصميم گيرى لازم، در اجرا درنگ نشود، و لذا در روايات مىخوانيم: «در كار خير، عجله كنيد» يعنى بعد از آن كه خير بودن كارى ثابت شد ديگر جاى مسامحه نيست.
(آيه 12)- در اين آيه از آفرينش شب و روز و منافع و بركات اين دو و وجود حساب و كتاب در عالم سخن مىگويد تا هم دليلى باشد بر توحيد و شناخت خدا و بحث گذشته معاد را تكميل كند و هم شاهدى باشد بر لزوم دقت در عواقب كارها و عدم شتابزدگى مىفرمايد: «ما شب و روز را دو نشانه (توحيد و عظمت خود) قرار داديم» (وَ جَعَلْنَا اللَّيْلَ وَ النَّهارَ آيَتَيْنِ).
«سپس نشانه شب را محو كرده، و نشانه روز را روشنى بخش (به جاى آن) قرار داديم» (فَمَحَوْنا آيَةَ اللَّيْلِ وَ جَعَلْنا آيَةَ النَّهارِ مُبْصِرَةً).
و از اين كار دو هدف داشتيم، نخست اين كه « (در پرتو آن) فضل پروردگارتان را بطلبيد» و به تلاش زندگى برخيزيد (لِتَبْتَغُوا فَضْلًا مِنْ رَبِّكُمْ).
هدف ديگر اين كه: «عدد سالها و حساب (كارهاى زمان بندى شده خود) را بدانيد» (وَ لِتَعْلَمُوا عَدَدَ السِّنِينَ وَ الْحِسابَ).
تمام جهان هستى بر محور حساب و اعداد مىگردد و هيچ يك از نظامات اين عالم بدون حساب نيست، طبيعى است انسان كه جزئى از اين مجموعه است نمىتواند بىحساب و كتاب زندگى كند.
«و ما هر چيز را مشخص و روشن ساختيم» (وَ كُلَّ شَيْءٍ فَصَّلْناهُ تَفْصِيلًا).
امیرحسین
06-24-2011, 02:22 PM
(آيه 13)- از آنجا كه در آيات گذشته سخن از مسائل مربوط به «معاد» و «حساب» در ميان بود، در اينجا به مسأله «حساب اعمال انسانها» و چگونگى آن در روز قيامت پرداخته، مىگويد: «و هر انسانى اعمالش را به گردنش آويختهايم»! (وَ كُلَّ إِنسانٍ أَلْزَمْناهُ طائِرَهُ فِي عُنُقِهِ).
«طائر» به معنى پرنده است، ولى در اينجا اشاره به چيزى است كه در ميان عرب معمول بوده كه به وسيله پرندگان، فال نيك و بد مىزدند. مثلا اگر پرندهاى از طرف راست آنها حركت مىكرد آن را به فال نيك مىگرفتند، و اگر از طرف چپ حركت مىكرد آن را به فال بد مىگرفتند.
قرآن در حقيقت مىگويد: فال نيك و بد، و طالع سعد و نحس، چيزى جز اعمال شما نيست كه به گردنتان آويخته است و نتائج آن در دنيا و آخرت از شما جدا نمىشود! قرآن سپس اضافه مىكند: «و ما روز قيامت كتابى براى او بيرون مىآوريم كه آن را در برابر خود گشوده مىبيند» (وَ نُخْرِجُ لَهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ كِتاباً يَلْقاهُ مَنْشُوراً).
روشن است كه منظور از «كتاب» چيزى جز كارنامه عمل انسان نيست، همان كارنامهاى كه در اين دنيا وجود دارد و اعمال او در آن ثبت مىشود، منتها در اينجا پوشيده و مكتوم است و در آنجا گشوده و باز.
(آيه 14)- در اين هنگام به او گفته مىشود: «نامه اعمالت را خودت بخوان»! (اقْرَأْ كِتابَكَ).
«كافى است كه خودت امروز حسابگر خويش باشى»! (كَفى بِنَفْسِكَ الْيَوْمَ عَلَيْكَ حَسِيباً). يعنى آنقدر مسائل روشن و آشكار است و شواهد و مدارك زنده كه جاى گفتگو نيست. و به اين ترتيب چيزى نيست كه بتوان آن را حاشا كرد.
در حديثى از امام صادق عليه السّلام مىخوانيم: «در آن روز انسان آنچه را انجام داده و در نامه عمل او ثبت است همه را به خاطر مىآورد گويى همان ساعت آن را انجام داده است! لذا فرياد مجرمان بلند مىشود و مىگويند: اين چه نامهاى است كه هيچ صغير و كبيرهاى را فروگذار نكرده است»؟
(آيه 15)- اين آيه، چهار حكم اساسى و اصولى را در رابطه با مسأله حساب و جزاى اعمال بيان مىكند.
1- نخست مىگويد: «هر كسى هدايت شود براى خود هدايت يافته» و نيجهاش عائد خود او مىشود (مَنِ اهْتَدى فَإِنَّما يَهْتَدِي لِنَفْسِهِ).
2- «و آن كس كه گمراه گردد، به زيان خود گمراه شده است» و عواقب شومش دامن خودش را مىگيرد (وَ مَنْ ضَلَّ فَإِنَّما يَضِلُّ عَلَيْها).
3- «و هيچ كس بار گناه ديگرى را به دوش نمىكشد» و كسى را به جرم ديگرى مجازات نمىكنند (وَ لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرى).
البته اين قانون كلى كه «هيچ كس بار گناه ديگرى را به دوش نمىكشد» هيچ گونه منافاتى با آنچه در آيه سوره نحل گذشت كه مىگويد: «گمراه كنندگان بار مسؤوليت كسانى را كه گمراه كردهاند نيز بر دوش مىكشند» ندارد. زيرا آنها به خاطر اقدام به گمراه ساختن ديگران، فاعل آن گناه محسوب مىشوند، و در حقيقت اين بار گناهان خودشان است كه بر دوش دارند.
4- سر انجام چهارمين حكم را به اين صورت بيان مىكند كه: «و ما (هيچ شخص و قومى را) مجازات نخواهيم كرد مگر آنكه پيامبرى مبعوث كرده باشيم» تا وظائفشان را كاملا تشريح و اتمام حجت كند (وَ ما كُنَّا مُعَذِّبِينَ حَتَّى نَبْعَثَ رَسُولًا).
امیرحسین
06-24-2011, 02:22 PM
(آيه 16)- مراحل چهارگانه مجازات الهى: در تعقيب آيه قبل كه خاطر نشان مىكرد «هرگز فرد يا گروهى را بدون بعث رسولان و بيان دستورات خود مجازات نمىكنيم» در اين آيه همين اصل اساسى به صورت ديگرى تعقيب شده است، مىگويد: «و هنگامى كه بخواهيم شهر و ديارى را هلاك كنيم، نخست اوامر خود را براى مترفين (و ثروتمندان مست شهوت) آنجا بيان مىداريم، سپس هنگامى كه به مخالفت برخاستند و استحقاق مجازات يافتند آنها را به شدت درهم مىكوبيم» و هلاك مىكنيم (وَ إِذا أَرَدْنا أَنْ نُهْلِكَ قَرْيَةً أَمَرْنا مُتْرَفِيها فَفَسَقُوا فِيها فَحَقَّ عَلَيْهَا الْقَوْلُ فَدَمَّرْناها تَدْمِيراً).
بنابراين خداوند هرگز قبل از اتمام حجت و بيان دستوراتش كسى را مؤاخذه و مجازات نمىكند، بلكه نخست به بيان فرمانهايش مىپردازد، اگر مردم از در اطاعت وارد شدند و آنها را پذيرا گشتند چه بهتر كه سعادت دنيا و آخرتشان در آن است، و اگر به فسق و مخالفت برخاستند و همه را زير پا گذاشتند اينجاست كه فرمان عذاب در باره آنها تحقق مىپذيرد و به دنبال آن هلاكت است.
از آيه استفاده مىشود كه سر چشمه غالب مفاسد اجتماعى ثروتمندان از خدا بىخبرى هستند كه در ناز و نعمت و عيش و هوس غرقند.
(آيه 17)- اين آيه به نمونههايى از مسأله فوق به صورت يك اصل كلى اشاره كرده، مىگويد: «و چه بسيار مردمى كه در قرون بعد از نوح زندگى مىكردند (و طبق همين سنت) هلاك و نابودشان كرديم» (وَ كَمْ أَهْلَكْنا مِنَ الْقُرُونِ مِنْ بَعْدِ نُوحٍ).
سپس اضافه مىكند: چنان نيست كه ظلم و ستم و گناه فرد يا جمعيتى از ديده تيزبين علم خدا مخفى بماند، «همين مقدار كافى است كه خدا از گناهان بندگانش آگاه و نسبت به آن بيناست» (وَ كَفى بِرَبِّكَ بِذُنُوبِ عِبادِهِ خَبِيراً بَصِيراً).
اين كه مخصوصا روى «قرون بعد از نوح» تكيه شده، ممكن است به خاطر آن باشد كه زندگى انسانها قبل از نوح بسيار ساده بود و اين همه اختلافات مخصوصا تقسيم جوامع به «مترف» و «مستضعف» كمتر وجود داشت و به همين دليل كمتر گرفتار مجازاتهاى الهى شدند.
امیرحسین
06-24-2011, 02:23 PM
(آيه 18)- خطوط زندگى طالبان دنيا و آخرت: از آنجا كه در آيات گذشته، سخن از مخالفت گردنكشان در برابر اوامر الهى و سپس هلاكت آنها بود در اينجا به علت واقعى اين تمرّد و عصيان كه همان حب دنياست اشاره كرده، مىگويد:
«كسانى كه تنها هدفشان همين زندگى زود گذر دنياى مادى باشد، ما آن مقدار را كه بخواهيم به هر كس صلاح بدانيم در همين زندگى زود گذر مىدهيم سپس جهنّم را براى او قرار خواهيم داد كه در آتش سوزانش مىسوزد در حالى كه مورد سرزنش و دورى از رحمت خداست» (مَنْ كانَ يُرِيدُ الْعاجِلَةَ عَجَّلْنا لَهُ فِيها ما نَشاءُ لِمَنْ نُرِيدُ ثُمَّ جَعَلْنا لَهُ جَهَنَّمَ يَصْلاها مَذْمُوماً مَدْحُوراً).
قابل توجه اينكه نمىگويد هر كس به دنبال دنيا برود، به هرچه بخواهد مىرسد، بلكه دو قيد براى آن قائل مىشود، اول اين كه تنها بخشى از آنچه را مىخواهد به آن مىرسد، همان مقدارى كه ما بخواهيم «ما نَشاءُ».
ديگر اين كه: همه افراد به همين مقدار نيز نمىرسند، بلكه تنها گروهى از آنها به بخشى از متاع دنيا خواهند رسيد، آنها كه ما بخواهيم «لِمَنْ نُرِيدُ».
و به اين ترتيب نه همه دنياپرستان به دنيا مىرسند و نه آنها كه مىرسند به همه آنچه مىخواهند مىرسند، زندگى روزمره نيز اين دو محدوديت را به وضوح به ما نشان مىدهد، چه بسيارند كسانى كه شب و روز مىدوند و به جايى نمىرسند، و چه بسيار كسانى كه آرزوهاى دور و دراز در اين دنيا دارند كه تنها بخش كوچكى از آن را به دست مىآورند.
قابل توجه اين كه كيفر اين گروه، ضمن اين كه آتش جهنم شمرده شده است، با دو تعبير «مَذْمُوماً» و «مَدْحُوراً» تأكيد گرديده، كه اولى به معنى مورد سرزنش و نكوهش قرار گرفتن و دومى به معنى دور ماندن از رحمت خداست.
در حقيقت آتش دوزخ، كيفر جسمانى آنهاست، و مذموم و مدحور بودن كيفر روحانى آنها، چرا كه معاد هم جسمانى است و هم روحانى و كيفر و پاداش آن نيز در هر دو جنبه است.
(آيه 19)- سپس به شرح حال گروه دوم مىپردازد، با قرينه مقابله، آنچنانكه روش قرآن است، مطلب آشكارتر شود، مىفرمايد: «اما كسى كه آخرت را بطلبد و سعى و كوشش خود را در اين راه به كار بندد، در حالى كه ايمان داشته باشد، اين سعى و تلاش او مورد قبول الهى خواهد بود» (وَ مَنْ أَرادَ الْآخِرَةَ وَ سَعى لَها سَعْيَها وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَأُولئِكَ كانَ سَعْيُهُمْ مَشْكُوراً).
بنابراين براى رسيدن به سعادت جاويدان سه امر اساسى شرط است:
1- اراده انسان آن هم ارادهاى كه تعلق به حيات ابدى گيرد، و به لذات زود گذر و نعمتهاى ناپايدار و هدفهاى صرفا مادى تعلق نگيرد.
2- اين اراده به صورت ضعيف و ناتوان در محيط فكر و انديشه و روح نباشد بلكه تمام ذرات وجود انسان را به حركت وادارد و آخرين سعى و تلاش خود را در اين راه به كار بندد.
3- همه اينها توأم با «ايمان» باشد، ايمانى ثابت و استوار، چرا كه تصميم و تلاش هنگامى به ثمر مىرسد كه از انگيزه صحيحى، سر چشمه گيرد و آن انگيزه چيزى جز ايمان به خدا نمىتواند باشد.
امیرحسین
06-24-2011, 02:23 PM
(آيه 20)- در اينجا ممكن است اين توهّم پيش آيد كه نعمتهاى دنيا، تنها سهم دنيا پرستان خواهد شد و آخرت طلبان از آن محروم مىگردند، آيه به اين توهّم پاسخ مىگويد كه: «ما هر يك از اين گروه و آن گروه را از اعطاى پروردگارت مىدهيم و امداد مىكنيم» (كُلًّا نُمِدُّ هؤُلاءِ وَ هَؤُلاءِ مِنْ عَطاءِ رَبِّكَ).
«چرا كه بخشش پروردگارت از هيچ كس ممنوع نيست» و گبر و ترسا و مؤمن و مسلم همه از خان نعمتش وظيفه مىخورند (وَ ما كانَ عَطاءُ رَبِّكَ مَحْظُوراً).
(آيه 21)- اين آيه يك اصل اساسى را در همين رابطه بازگو مىكند و آن اينكه: همان گونه كه تفاوت تلاشها در اين دنيا باعث تفاوت در بهره گيريهاست، در كارهاى آخرت نيز همين اصل كاملا حاكم است، با اين تفاوت كه اين دنيا محدود است و تفاوتهايش هم محدود، ولى آخرت نامحدود، و تفاوتهايش نيز نامحدود است، مىگويد: «بنگر! چگونه بعضى از آنها را بر بعضى ديگر (بخاطر تفاوت در سعى و كوششان) برترى داديم، اما آخرت درجاتش بزرگتر و برتريش بيشتر است»! (انْظُرْ كَيْفَ فَضَّلْنا بَعْضَهُمْ عَلى بَعْضٍ وَ لَلْآخِرَةُ أَكْبَرُ دَرَجاتٍ وَ أَكْبَرُ تَفْضِيلًا).
آيا دنيا و آخرت با هم تضاد دارند؟
در آيات بسيارى، مدح و تمجيد از دنيا يا امكانات مادى آن شده است. ولى با اين همه اهميتى كه به مواهب و نعمتهاى مادى داده شده، تعبيراتى كه قويّا آن را تحقير مىكند در آيات قرآن به چشم مىخورد.
اين تعبيرات دوگانه عينا در روايات اسلامى نيز ديده مىشود.
پاسخ اين سؤال را با مراجعه به خود قرآن اين چنين مىتوان گفت كه:
مواهب جهان مادى كه همه از نعمتهاى خداست و حتما وجودش در نظام خلقت لازم بوده و هست اگر به عنوان وسيلهاى براى رسيدن به سعادت و تكامل معنوى انسان مورد بهرهبردارى قرار گيرد از هر نظر قابل تحسين است.
و اما اگر به عنوان يك هدف و نه وسيله مورد توجه قرار گيرد و از ارزشهاى معنوى و انسانى بريده شود كه در اين هنگام طبعا مايه غرور و غفلت و طغيان و سركشى و ظلم و بيدادگرى خواهد بود، درخور هرگونه نكوهش و مذمت است.
امیرحسین
06-24-2011, 02:24 PM
(آيه 22)- توحيد و نيكى به پدر و مادر، سر آغاز يك رشته احكام مهم اسلامى: اين آيه سر آغازى است براى بيان يك سلسله از احكام اساسى اسلام كه با مسأله توحيد و ايمان، شروع مىشود، توحيدى كه خمير مايه همه فعاليتهاى مثبت و كارهاى نيك سازنده است.
نخست مىگويد: «هرگز معبود ديگرى را با خدا قرار مده» (لا تَجْعَلْ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ).
نمىگويد معبود ديگرى را با خدا پرستش مكن، بلكه مىگويد: «قرار مده» تا معنى وسيعترى داشته باشد، يعنى نه در عقيده، نه در عمل، نه در دعا و تقاضا و نه در پرستش معبود ديگرى را در كنار «اللّه» قرار مده.
سپس به بيان نتيجه مرگبار شرك پرداخته، مىگويد: اگر شريكى براى او قائل شوى «نكوهيده و بىيار و ياور خواهى نشست» (فَتَقْعُدَ مَذْمُوماً مَخْذُولًا).
از جمله بالا استفاده مىشود كه شرك سه اثر بسيار بد در وجود انسان مىگذارد:
1- شرك مايه ضعف و ناتوانى و زبونى و ذلت است.
2- شرك، مايه مذمت و نكوهش است، چرا كه يك خط و روش انحرافى است در برابر منطق عقل و كفرانى است آشكار در مقابل نعمت پروردگار.
3- شرك سبب مىشود كه خداوند مشرك را به معبودهاى ساختگيش واگذارد و دست از حمايتش بردارد. در نتيجه «مخذول» يعنى بدون يار و ياور خواهد شد.
(آيه 23)- بعد از اصل توحيد به يكى از اساسىترين تعليمات انسانى انبياء ضمن تأكيد مجدد بر توحيد اشاره كرده، مىگويد: «و پروردگارت فرمان داده جز او را نپرستيد و نسبت به پدر و مادر نيكى كنيد»! (وَ قَضى رَبُّكَ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِيَّاهُ وَ بِالْوالِدَيْنِ إِحْساناً).
قرار دادن توحيد يعنى اساسىترين اصل اسلامى در كنار نيكى به پدر و مادر تأكيد ديگرى است بر اهميت اين دستور اسلامى.
سپس به بيان يكى از مصداقهاى روشن نيكى به پدر و مادر پرداخته، مىگويد:
«هرگاه يكى از آن دو، يا هر دو آنها، نزد تو به سن پيرى و شكستگى برسند (آن چنان كه نيازمند به مراقبت دائمى تو باشند از هرگونه محبت در مورد آنها دريغ مدار، و كمترين اهانتى به آنان مكن، حتى) سبكترين تعبير نامؤدبانه يعنى: اف به آنها مگو» (إِمَّا يَبْلُغَنَّ عِنْدَكَ الْكِبَرَ أَحَدُهُما أَوْ كِلاهُما فَلا تَقُلْ لَهُما أُفٍّ).
«و بر سر آنها فرياد مزن» (وَ لا تَنْهَرْهُما).
بلكه «با گفتار سنجيده و لطيف و بزرگوارانه با آنها سخن بگو» (وَ قُلْ لَهُما قَوْلًا كَرِيماً).
امیرحسین
06-24-2011, 02:24 PM
(آيه 24)- و نهايت فروتنى را در برابر آنها بنما «و بالهاى تواضع خود را در برابرشان از محبت و لطف فرود آر» (وَ اخْفِضْ لَهُما جَناحَ الذُّلِّ مِنَ الرَّحْمَةِ).
«و بگو: بار پروردگارا! آنها را مشمول رحمت خويش قرار ده همان گونه كه در كودكى مرا تربيت كردهاند» (وَ قُلْ رَبِّ ارْحَمْهُما كَما رَبَّيانِي صَغِيراً).
اگر پدر و مادر آن چنان مسن و ناتوان شوند كه به تنهايى قادر بر حركت و دفع آلودگيها از خود نباشند، فراموش نكن كه تو هم در كودكى چنين بودى و آنها از هرگونه حمايت و محبت از تو دريغ نداشتند محبت آنها را جبران نما.
(آيه 25)- و از آنجا كه گاهى در رابطه با حفظ حقوق پدر و مادر و احترام آنها و تواضعى كه بر فرزند لازم است ممكن است لغزشهايى پيش بيايد كه انسان آگاهانه يا ناآگاه به سوى آن كشيده شود در اين آيه مىگويد: «پروردگار شما به آنچه در دل و جان شماست از شما آگاهتر است» (رَبُّكُمْ أَعْلَمُ بِما فِي نُفُوسِكُمْ).
چرا كه علم او در همه زمينهها حضورى و ثابت و ازلى و ابدى و خالى از هرگونه اشتباه است در حالى كه علوم شما واجد اين صفات نيست.
بنابراين اگر بدون قصد طغيان و سركشى در برابر فرمان خدا لغزشى در زمينه احترام و نيكى به پدر و مادر از شما سر زند و بلافاصله پيشمان شديد و در مقام جبران برآييد مسلما مشمول عفو خدا خواهيد شد: «اگر شما صالح باشيد (و توبه كار) خداوند توبه كاران را مىآمرزد»! (إِنْ تَكُونُوا صالِحِينَ فَإِنَّهُ كانَ لِلْأَوَّابِينَ غَفُوراً).
احترام پدر و مادر در منطق اسلام
- اسلام در مورد احترام والدين آن قدر تأكيد كرده است كه در كمتر مسألهاى ديده مىشود.
به عنوان نمونه به چند قسمت اشاره مىكنيم:
الف) در چهار سوره از قرآن مجيد نيكى به والدين بلافاصله بعد از مسأله توحيد قرار گرفته اين هم رديف بودن بيانگر اين است كه اسلام تا چه حد براى پدر و مادر احترام قائل است.
ب) اهميت اين موضوع تا آن پايه است كه هم قرآن و هم روايات صريحا توصيه مىكنند كه حتى اگر پدر و مادر كافر باشند رعايت احترامشان لازم است.
ج) شكرگزارى در برابر پدر و مادر در قرآن مجيد در رديف شكرگزارى در برابر نعمتهاى خدا قرار داده شده است.
د) قرآن حتى كمترين بىاحترامى را در برابر پدر و مادر اجازه نداده است.
ه) با اين كه جهاد يكى از مهمترين برنامههاى اسلامى است، مادامى كه جنبه وجوب عينى پيدا نكند يعنى داوطلب به قدر كافى باشد، بودن در خدمت پدر و مادر از آن مهمتر است، و اگر موجب ناراحتى آنها شود، جايز نيست.
و) پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: «بترسيد از اين كه عاق پدر و مادر و مغضوب آنها شويد، زيرا بوى بهشت از پانصد سال راه به مشام مىرسد، ولى هيچگاه كسانى كه مورد خشم پدر و مادر هستند بوى آن را نخواهند يافت».
در حديث ديگرى از امام كاظم عليه السّلام مىخوانيم: «كسى نزد پيامبر صلّى اللّه عليه و آله آمد و از حق پدر و فرزند سؤال كرد، فرمود: «بايد او را با نام صدا نزند (بلكه بگويد پدرم!) و جلوتر از او راه نرود، و قبل از او ننشيند، و كارى نكند كه مردم به پدرش بدگويى كنند» نگويند خدا پدرت را نيامرزد كه چنين كردى!
امیرحسین
06-24-2011, 02:24 PM
(آيه 24)- و نهايت فروتنى را در برابر آنها بنما «و بالهاى تواضع خود را در برابرشان از محبت و لطف فرود آر» (وَ اخْفِضْ لَهُما جَناحَ الذُّلِّ مِنَ الرَّحْمَةِ).
«و بگو: بار پروردگارا! آنها را مشمول رحمت خويش قرار ده همان گونه كه در كودكى مرا تربيت كردهاند» (وَ قُلْ رَبِّ ارْحَمْهُما كَما رَبَّيانِي صَغِيراً).
اگر پدر و مادر آن چنان مسن و ناتوان شوند كه به تنهايى قادر بر حركت و دفع آلودگيها از خود نباشند، فراموش نكن كه تو هم در كودكى چنين بودى و آنها از هرگونه حمايت و محبت از تو دريغ نداشتند محبت آنها را جبران نما.
(آيه 25)- و از آنجا كه گاهى در رابطه با حفظ حقوق پدر و مادر و احترام آنها و تواضعى كه بر فرزند لازم است ممكن است لغزشهايى پيش بيايد كه انسان آگاهانه يا ناآگاه به سوى آن كشيده شود در اين آيه مىگويد: «پروردگار شما به آنچه در دل و جان شماست از شما آگاهتر است» (رَبُّكُمْ أَعْلَمُ بِما فِي نُفُوسِكُمْ).
چرا كه علم او در همه زمينهها حضورى و ثابت و ازلى و ابدى و خالى از هرگونه اشتباه است در حالى كه علوم شما واجد اين صفات نيست.
بنابراين اگر بدون قصد طغيان و سركشى در برابر فرمان خدا لغزشى در زمينه احترام و نيكى به پدر و مادر از شما سر زند و بلافاصله پيشمان شديد و در مقام جبران برآييد مسلما مشمول عفو خدا خواهيد شد: «اگر شما صالح باشيد (و توبه كار) خداوند توبه كاران را مىآمرزد»! (إِنْ تَكُونُوا صالِحِينَ فَإِنَّهُ كانَ لِلْأَوَّابِينَ غَفُوراً).
احترام پدر و مادر در منطق اسلام
- اسلام در مورد احترام والدين آن قدر تأكيد كرده است كه در كمتر مسألهاى ديده مىشود.
به عنوان نمونه به چند قسمت اشاره مىكنيم:
الف) در چهار سوره از قرآن مجيد نيكى به والدين بلافاصله بعد از مسأله توحيد قرار گرفته اين هم رديف بودن بيانگر اين است كه اسلام تا چه حد براى پدر و مادر احترام قائل است.
ب) اهميت اين موضوع تا آن پايه است كه هم قرآن و هم روايات صريحا توصيه مىكنند كه حتى اگر پدر و مادر كافر باشند رعايت احترامشان لازم است.
ج) شكرگزارى در برابر پدر و مادر در قرآن مجيد در رديف شكرگزارى در برابر نعمتهاى خدا قرار داده شده است.
د) قرآن حتى كمترين بىاحترامى را در برابر پدر و مادر اجازه نداده است.
ه) با اين كه جهاد يكى از مهمترين برنامههاى اسلامى است، مادامى كه جنبه وجوب عينى پيدا نكند يعنى داوطلب به قدر كافى باشد، بودن در خدمت پدر و مادر از آن مهمتر است، و اگر موجب ناراحتى آنها شود، جايز نيست.
و) پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: «بترسيد از اين كه عاق پدر و مادر و مغضوب آنها شويد، زيرا بوى بهشت از پانصد سال راه به مشام مىرسد، ولى هيچگاه كسانى كه مورد خشم پدر و مادر هستند بوى آن را نخواهند يافت».
در حديث ديگرى از امام كاظم عليه السّلام مىخوانيم: «كسى نزد پيامبر صلّى اللّه عليه و آله آمد و از حق پدر و فرزند سؤال كرد، فرمود: «بايد او را با نام صدا نزند (بلكه بگويد پدرم!) و جلوتر از او راه نرود، و قبل از او ننشيند، و كارى نكند كه مردم به پدرش بدگويى كنند» نگويند خدا پدرت را نيامرزد كه چنين كردى!
امیرحسین
06-24-2011, 02:25 PM
(آيه 30)- در اينجا اين سؤال مطرح مىشود كه اصلا چرا بعضى از مردم محروم و نيازمند و مسكين هستند كه لازم باشد ما به آنها انفاق كنيم آيا بهتر نبود خداوند خودش به آنها هر چه لازم بود مىداد تا نيازى نداشته باشند كه ما به آنها انفاق كنيم.
اين آيه گويى اشاره به پاسخ همين سؤال است، مىفرمايد: «خداوند روزيش را بر هر كس بخواهد گشاده مىدارد و بر هر كس بخواهد تنگ، چرا كه او نسبت به بندگانش آگاه و بيناست» (إِنَّ رَبَّكَ يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ يَشاءُ وَ يَقْدِرُ إِنَّهُ كانَ بِعِبادِهِ خَبِيراً بَصِيراً).
اين يك آزمون براى شماست و گر نه براى او همه چيز ممكن است، او مىخواهد به اين وسيله شما را تربيت كند، و روح سخاوت و فداكارى و از خودگذشتگى را در شما پرورش دهد.
به علاوه بسيارى از مردم اگر كاملا بىنياز شوند راه طغيان و سركشى پيش مىگيرند، و صلاح آنها اين است كه در حد معينى از روزى باشند، حدى كه نه موجب فقر گردد نه طغيان.
از همه اينها گذشته وسعت و تنگى رزق در افراد انسان- به جز موارد استثنائى يعنى از كار افتادگان و معلولين- بستگى به ميزان تلاش و كوشش آنها دارد و اين كه مىفرمايد خدا روزى را براى هر كس بخواهد تنگ و يا گشاده مىدارد، اين خواستن هماهنگ با حكمت اوست و حكمتش ايجاب مىكند كه هر كس تلاشش بيشتر باشد سهمش فزونتر و هر كس كمتر باشد محرومتر گردد.
(آيه 31)- شش حكم مهم- در تعقيب بخشهاى مختلفى از احكام اسلامى كه در آيات گذشته آمد در اينجا به بخش ديگرى از اين احكام پرداخته و شش حكم مهم را ضمن پنج آيه با عباراتى كوتاه اما پرمعنى و دلنشين شرح مىدهد.
1- نخست به يك عمل زشت- جاهلى كه از فجيعترين گناهان بود- اشاره كرده، مىگويد: «و فرزندان خود را از ترس فقر به قتل نرسانيد» (وَ لا تَقْتُلُوا أَوْلادَكُمْ خَشْيَةَ إِمْلاقٍ).
روزى آنها بر شما نيست، «آنها و شما را ما روزى مىدهيم» (نَحْنُ نَرْزُقُهُمْ وَ إِيَّاكُمْ).
«چرا كه قتل آنها گناه بزرگى بوده و هست» (إِنَّ قَتْلَهُمْ كانَ خِطْأً كَبِيراً).
از اين آيه به خوبى استفاده مىشود كه وضع اقتصادى اعراب جاهلى آنقدر سخت و ناراحت كننده بوده كه حتى گاهى فرزندان دلبند خود را- اعم از پسر و دختر- از ترس عدم توانايى اقتصادى به قتل مىرساندند.
البته همين جنايت در شكل ديگرى در عصر ما و حتى به اصطلاح در مترقىترين جوامع انجام مىگيرد، و آن اقدام به سقط جنين در مقياس بسيار وسيع به خاطر جلوگيرى از افزايش جمعيت و كمبودهاى اقتصادى است.
امیرحسین
06-24-2011, 02:25 PM
(آيه 32)- دوم: گناه بزرگ ديگرى كه اين آيه به آن اشاره مىكند مسأله زنا و عمل منافى عفت است مىگويد: «و نزديك زنا نشويد چرا كه عمل بسيار زشتى است و راه و روش بدى است» (وَ لا تَقْرَبُوا الزِّنى إِنَّهُ كانَ فاحِشَةً وَ ساءَ سَبِيلًا).
نمىگويد زنا نكنيد، بلكه مىگويد به اين عمل شرمآور نزديك نشويد، اين تعبير اشاره لطيفى به اين است كه آلودگى به زنا غالبا مقدماتى دارد كه انسان را تدريجا به آن نزديك مىكند، «چشم چرانى» يكى از مقدمات آن است، «برهنگى و بىحجابى» مقدمه ديگر، «كتابهاى بدآموز» و «فيلمهاى آلوده» و «نشريات فاسد» و «كانونهاى فساد» هر يك مقدمهاى براى اين كار محسوب مىشود.
همچنين خلوت با اجنبيه (يعنى بودن مرد و زن نامحرم در يك مكان خالى و تنها) عامل وسوسه انگيز ديگرى است.
بالاخره ترك ازدواج براى جوانان، و سختگيريهاى بىدليل طرفين در اين زمينه همه از عوامل «قرب به زنا» است كه در آيه فوق با يك جمله كوتاه از همه آنها نهى مىكند، و در روايات اسلامى نيز هر كدام جداگانه مورد نهى قرار گرفته است.
فلسفه تحريم زنا
1- پيدايش هرج و مرج در نظام خانواده، و از ميان رفتن رابطه فرزندان و پدران، رابطهاى كه وجودش نه تنها سبب شناخت اجتماعى است، بلكه موجب حمايت كامل از فرزندان مىگردد.
زيرا در جامعهاى كه فرزندان نامشروع و بىپدر فراوان گردند روابط اجتماعى كه بر پايه روابط خانوادگى بنيان شده سخت دچار تزلزل مىگردد.
از اين گذشته از عنصر محبت كه نقش تعيين كنندهاى در مبارزه با جنايتها و خشونتها دارد محروم مىشوند، و جامعه انسانى به يك جامعه كاملا حيوانى توأم با خشونت در همه ابعاد، تبديل مىگردد.
2- تجربه نشان داده و علم ثابت كرده است كه اين عمل باعث اشاعه انواع بيماريهاست و با تمام تشكيلاتى كه براى مبارزه با عواقب و آثار آن امروز فراهم كردهاند باز آمار نشان مىدهد كه تا چه اندازه افراد از اين راه سلامت خود را از دست داده و مىدهند.
3- نبايد فراموش كرد كه هدف از ازدواج تنها مسأله اشباع غريزه جنسى نيست بلكه اشتراك در تشكيل زندگى و انس روحى و آرامش فكرى، و تربيت فرزندان و همكارى در همه شئون حيات از آثار ازدواج است كه بدون اختصاص زن و مرد به يكديگر و تحريم «زنا» هيچ يك از اينها امكان پذير نيست.
امیرحسین
06-24-2011, 02:25 PM
(آيه 33)- سوم: حكم ديگر كه اين آيه به آن اشاره مىكند احترام خون انسانها و حرمت شديد قتل نفس است مىگويد: «و كسى كه خداوند خونش را حرام كرده است به قتل نرسانيد مگر (آنجا كه) به حق باشد» (وَ لا تَقْتُلُوا النَّفْسَ الَّتِي حَرَّمَ اللَّهُ إِلَّا بِالْحَقِّ).
نه تنها قتل نفس بلكه كمترين و كوچكترين آزار يك انسان از نظر اسلام مجازات دارد، و مىتوان با اطمينان گفت اين همه احترام كه اسلام براى خون و جان و حيثيت انسان قائل شده است در هيچ آئينى وجود ندارد.
ولى مواردى پيش مىآيد كه احترام خون برداشته مىشود، و اين در مورد كسانى است كه مرتكب قتل و يا گناهى همانند آن شدهاند، لذا در آيه فوق با جمله «إِلَّا بِالْحَقِّ» اين گونه افراد را استثناء مىكند.
البته احترام به خون انسانها در اسلام مخصوص مسلمانها نيست، بلكه غير مسلمانانى كه با مسليمن سر جنگ ندارند و در يك زندگى مسالمت آميز با آنها به سر مىبرند، جان و مال و ناموسشان محفوظ است و تجاوز به آن حرام و ممنوع.
سپس به حق قصاص كه براى اولياى دم ثابت است اشاره كرده، مىگويد:
«و كسى كه مظلوم كشته شود براى ولى او سلطه قرار داديم» سلطه قصاص قاتل (وَ مَنْ قُتِلَ مَظْلُوماً فَقَدْ جَعَلْنا لِوَلِيِّهِ سُلْطاناً).
اما در عين حال «او نبايد (بيش از حق خود مطالبه كند و) در قتل اسراف نمايد چرا كه او مورد حمايت است» (فَلا يُسْرِفْ فِي الْقَتْلِ إِنَّهُ كانَ مَنْصُوراً).
آرى! اولياى مقتول مادام كه در مرز اسلام گام برمىدارند و از حد خود تجاوز نكردهاند مورد نصرت الهى هستند.
اين جمله اشاره به اعمالى است كه در زمان جاهليت وجود داشت، و امروزه نيز گاهى صورت مىگيرد كه احيانا در برابر كشته شدن يك نفر از يك قبيله، قبيله مقتول خونهاى زيادى را مىريزند و يا اين كه در برابر كشته شدن يك نفر، افراد بىگناه و بىدفاع ديگرى غير از قاتل را به قتل مىرسانند.
امیرحسین
06-24-2011, 02:26 PM
(آيه 34)- چهارم: اين آيه چهارمين دستور از اين سلسله احكام را شرح مىدهد نخست به اهميت حفظ مال يتيمان پرداخته و با لحنى مشابه آنچه در مورد عمل منافى عفت در آيات قبل گذشت مىگويد: «و به اموال يتيمان نزديك نشويد» (وَ لا تَقْرَبُوا مالَ الْيَتِيمِ).
نه تنها اموال يتيمان را نخوريد بلكه حتى حريم آن را كاملا محترم بشماريد.
ولى از آنجا كه ممكن است اين دستور دستاويزى گردد براى افراد ناآگاه كه تنها به جنبههاى منفى مىنگرند، و سبب شود كه اموال يتيمان را بدون سرپرست بگذارند و به دست حوادث بسپارند، لذا بلافاصله استثناء روشنى براى اين حكم ذكر كرده، مىگويد: «مگر به طريقى كه بهترين شيوهها است» (إِلَّا بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ).
بنابراين هرگونه تصرفى در اموال يتيمان كه به منظور حفظ، اصلاح، تكثير و اضافه كردن بوده باشد، مجاز است.
البته اين وضع تا زمانى ادامه دارد كه به حدّ رشد فكرى و اقتصادى برسد آن گونه كه قرآن در ادامه آيه مورد بحث از آن ياد مىكند: «تا زمانى كه به حد بلوغ (و قدرت) برسد» (حَتَّى يَبْلُغَ أَشُدَّهُ).
5- سپس به مسأله وفاى به عهد پرداخته، مىگويد: «به عهد خود وفا كنيد چرا كه از وفاى به عهد سؤال مىشود» (وَ أَوْفُوا بِالْعَهْدِ إِنَّ الْعَهْدَ كانَ مَسْؤُلًا).
بسيارى از روابط اجتماعى و خطوط نظام اقتصادى و مسائل سياسى همگى بر محور عهدها و پيمانها دور مىزند كه اگر تزلزلى در آنها پيدا شود به زودى نظام اجتماع فرو مىريزد.
(آيه 35)- ششم: آخرين حكم در رابطه با عدالت در پيمانه و وزن و رعايت حقوق مردم و مبارزه با كم فروشى است، مىفرمايد: «و هنگامى كه با پيمانه چيزى را مىسنجيد حق آن را اداء كنيد» (وَ أَوْفُوا الْكَيْلَ إِذا كِلْتُمْ).
«و با ميزان و ترازوى صحيح و مستقيم وزن كنيد» (وَ زِنُوا بِالْقِسْطاسِ الْمُسْتَقِيمِ).
«چرا كه اين كار به سود شماست، و سر انجامش (از همه) بهتر است» (ذلِكَ خَيْرٌ وَ أَحْسَنُ تَأْوِيلًا).
اصولا حق و عدالت و نظم و حساب در همه چيز و همه جا يك اصل اساسى و حياتى است، و اصلى است كه بر كل عالم هستى حكومت مىكند، و هرگونه انحراف از اين اصل، خطرناك و بد عاقبت است، مخصوصا كم فروشى سرمايه اعتماد و اطمينان را كه ركن مهم مبادلات است از بين مىبرد، و نظام اقتصادى را به هم مىريزد.
امیرحسین
06-24-2011, 02:26 PM
(آيه 36)- تنها از علم پيروى كن: در آيات گذشته يك سلسله از اصولىترين تعليمات و احكام اسلامى را خوانديم در اينجا به آخرين بخش از اين احكام مىرسيم كه در آن به چند حكم مهم اشاره شده است.
1- نخست سخن از لزوم تحقيق در همه چيز به ميان آورده، مىفرمايد:
«و از آنچه به آن آگاهى ندارى پيروى مكن» (وَ لا تَقْفُ ما لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ).
نه در عمل شخصى خود از غير علم پيروى كن، و نه به هنگام قضاوت در باره ديگران، نه شهادت به غير علم بده، و نه به غير علم اعتقاد پيدا كن.
و در پايان آيه دليل اين نهى را چنين بيان مىكند: «زيرا گوش و چشم و دل همه مسئولند» و در برابر كارهايى كه انجام دادهاند از انسان سؤال مىشود (إِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الْفُؤادَ كُلُّ أُولئِكَ كانَ عَنْهُ مَسْؤُلًا).
اين مسؤوليتها به خاطر آن است كه سخنانى را كه انسان بدون علم و يقين مىگويد يا به اين طريق است كه از افراد غير موثق شنيده، و يا مىگويد ديدهام در حالى كه نديده، و يا در تفكر خود دچار قضاوتهاى بىمأخذ و بىپايهاى شده كه با واقعيت منطبق نبوده است، به همين دليل از چشم و گوش و فكر و عقل او سؤال مىشود كه آيا واقعا شما به اين مسائل ايمان داشتيد كه شهادت داديد، يا قضاوت كرديد، يا به آن معتقد شديد و عمل خود را بر آن منطبق نموديد؟! ناديده گرفتن اين اصل نتيجهاى جز هرج و مرج اجتماعى و از بين رفتن روابط انسانى و پيوندهاى عاطفى نخواهد داشت.
(آيه 37)- متكبر مباش! اين آيه به مبارزه با كبر و غرور برخاسته و با تعبير زنده و روشنى مؤمنان را از آن نهى مىكند، روى سخن را به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله كرده، مىگويد:
«و در روى زمين از روى كبر و غرور، گام برمدار» (وَ لا تَمْشِ فِي الْأَرْضِ مَرَحاً).
«چرا كه تو نمىتوانى زمين را بشكافى! و طول قامتت به كوهها نمىرسد»! (إِنَّكَ لَنْ تَخْرِقَ الْأَرْضَ وَ لَنْ تَبْلُغَ الْجِبالَ طُولًا).
اشاره به اين كه افراد متكبر و مغرور غالبا به هنگام راه رفتن پاهاى خود را محكم به زمين مىكوبند تا مردم را از آمد و رفت خويش آگاه سازند، گردن به آسمان مىكشند تا برترى خود را به پندار خويش بر زمينيان مشخص سازند! هدف قرآن اين است كه كبر و غرور را بطور كلى، محكوم كند، نه تنها در چهره خاصى يعنى راه رفتن. چرا كه غرور سر چشمه بيگانگى از خدا و خويشتن، و اشتباه در قضاوت، و گم كردن راه حق، و پيوستن به خط شيطان، و آلودگى به انواع گناهان است.
برنامه عملى پيشوايان اسلام سرمشق بسيار آموزندهاى براى هر مسلمان راستين در اين زمينه است.
در سيره پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مىخوانيم: هرگز اجازه نمىداد به هنگامى كه سوار بود افرادى در ركاب او پياده راه بروند و نيز مىخوانيم: پيامبر صلّى اللّه عليه و آله بر روى خاك مىنشست، و غذاى ساده همچون غذاى بردگان مىخورد، و از گوسفند شير مىدوشيد، بر الاغ برهنه سوار مىشد.
در حالات على عليه السّلام نيز مىخوانيم كه او براى خانه آب مىآورد و گاه منزل را جارو مىكرد.
و در تاريخ امام مجتبى عليه السّلام مىخوانيم كه با داشتن مركبهاى متعدد، بيست مرتبه پياده به خانه خدا مشرف شد و مىفرمود: من براى تواضع در پيشگاه خدا اين عمل را انجام مىدهم.
امیرحسین
06-24-2011, 02:26 PM
(آيه 38)- اين آيه به عنوان تأكيدى بر تمام احكامى كه در مورد تحريم شرك و قتل نفس و زنا و فرزندكشى و تصرف در مال يتيمان و آزار پدر و مادر و مانند آن در آيات پيشين گذشت مىگويد: «تمام اينها گناهش نزد پروردگارت منفور است» (كُلُّ ذلِكَ كانَ سَيِّئُهُ عِنْدَ رَبِّكَ مَكْرُوهاً).
از اين تعبير روشن مىشود كه بر خلاف گفته پيروان مكتب جبر، خدا هرگز اراده نكرده است گناهى از كسى سر بزند، چرا كه اگر چنين چيزى را اراده كرده بود با كراهت و ناخشنودى كه در اين آيه روى آن تأكيد شده است سازگار نبود.
(آيه 39)- مشرك مشو! باز براى تأكيد بيشتر و اين كه اين احكام حكيمانه همگى از وحى الهى سر چشمه مىگيرد، اضافه مىكند: «اينها از امور حكمت آميزى است كه پروردگارت به تو وحى فرستاده است» (ذلِكَ مِمَّا أَوْحى إِلَيْكَ رَبُّكَ مِنَ الْحِكْمَةِ).
اشاره به اين كه احكام هم از طريق حكمت عقلى، اثبات شده است، و هم از طريق وحى الهى، و اصول همه احكام الهى چنين است هر چند جزئيات آن را در بسيارى از اوقات با چراغ كم فروغ عقل نمىتوان تشخيص داد و تنها در پرتو نورافكن نيرومند وحى بايد درك كرد.
سپس همانگونه كه آغاز اين احكام از تحريم شرك شروع شده بود با تأكيد بر تحريم شرك آن را پايان داده، مىگويد: «و هرگز (براى خداوند يگانه شريكى قائل مباش و) معبود ديگرى را در كنار «اللّه» قرار مده» (وَ لا تَجْعَلْ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ).
«كه در جهنم افكنده مىشوى سرزنش شده، و رانده (درگاه خدا) خواهى بود» (فَتُلْقى فِي جَهَنَّمَ مَلُوماً مَدْحُوراً).
در حقيقت شرك و دوگانه پرستى، خمير مايه همه انحرافات و جنايات و گناهان است، لذا بيان اين سلسله احكام اساسى اسلام از شرك شروع شد و به شرك نيز پايان يافت.
امیرحسین
06-24-2011, 02:27 PM
(آيه 40)- اين آيه به يكى از افكار خرافى مشركان اشاره كرده و پايه منطق و تفكر آنها را به اين وسيله روشن مىسازد و آن اين كه: بسيارى از آنها معتقد بودند كه فرشتگان دختران خدا هستند در حالى كه خودشان از شنيدن نام دختر، ننگ و عار داشتند و تولد او را در خانه خود مايه بدبختى و سرشكستگى مىپنداشتند! قرآن از منطق خود آنها اتخاذ سند كرده، مىگويد: «آيا پروردگار شما پسران را تنها در سهم شما قرار داد و خود از فرشتگان دخترانى انتخاب كرد» (أَ فَأَصْفاكُمْ رَبُّكُمْ بِالْبَنِينَ وَ اتَّخَذَ مِنَ الْمَلائِكَةِ إِناثاً).
بدون شك فرزندان دختر همانند فرزندان پسر از مواهب الهى هستند و هيچ گونه تفاوتى از نظر ارزش انسانى ندارند.
ولى هدف قرآن اين است آنها را با منطق خودشان محكوم سازد كه شما چگونه افراد نادانى هستيد براى پروردگارتان چيزى قائل مىشويد كه خود از آن ننگ و عار داريد.
سپس در پايان آيه به صورت يك حكم قاطع مىگويد: «شما سخن بسيار بزرگ و كفرآميزى مىگوييد» (إِنَّكُمْ لَتَقُولُونَ قَوْلًا عَظِيماً).
سخنى كه با هيچ منطقى سازگار نيست و از چندين جهت بىپايه است زيرا : 1- اعتقاد به وجود فرزند براى خدا اهانت عظيمى به ساحت مقدس او است، چرا كه او نه جسم است نه عوارض جسمانى دارد، نه نياز به بقاء نسل.
2- چگونه شما فرزندان خدا را همه دختر مىدانيد؟ در حالى كه براى دختر پايينترين منزلت را قائليد.
3- از همه گذشته اين عقيده اهانتى به مقام فرشتگان الهى است كه فرمانبران حقند و مقربان درگاه او. شما از شنيدن نام دختر وحشت داريد، ولى اين مقربان الهى را همه دختر مىدانيد.
(آيه 41)- چگونه از حق فرار مىكنند؟! از آنجا كه سخن در آيات گذشته به مسأله توحيد و شرك منتهى شد، در اينجا همان مسأله با بيان روشن و قاطعى دنبال مىشود.
نخست از لجاجت فوق العاده جمعى از مشركان در برابر دلائل مختلف توحيد سخن به ميان آورده، مىگويد: «و ما در اين قرآن انواع بيانات مؤثر را آورديم تا آنها متذكر شوند (و در راه حق گام بردارند) ولى (گروهى از كوردلان) جز بر نفرتشان نمىافزايد» (وَ لَقَدْ صَرَّفْنا فِي هذَا الْقُرْآنِ لِيَذَّكَّرُوا وَ ما يَزِيدُهُمْ إِلَّا نُفُوراً).
در اينجا اين سؤال به ذهن مىرسد كه اگر اين بيانات گوناگون نتيجه معكوس دارد، ذكر آنها چه فائدهاى خواهد داشت؟! پاسخ اين سؤال روشن است و آن اين كه قرآن براى يك فرد يا يك گروه خاص نازل نشده بلكه براى كل جامعه انسانى است، و مسلما همه انسانها اين گونه نيستند، بلكه بسيارند كسانى كه اين دلائل مختلف را مىشنوند و راه حق را باز مىيابند، و همين اثر، براى نزول اين آيات، كافى است، هر چند كوردلانى از آن نتيجه معكوس بگيرند.
امیرحسین
06-24-2011, 02:27 PM
(آيه 42)- اين آيه به يكى از دلائل توحيد، اشاره مىكند كه در لسان دانشمندان و فلاسفه به عنوان «دليل تمانع» معروف شده است.
مىگويد: اى پيامبر! «به آنها بگو: اگر با خداوند قادر متعال، خدايان ديگرى بود- آنچنان كه آنها مىپندارند- اين خدايان سعى مىكردند راهى به خداوند بزرگ صاحب عرش پيدا كنند» و بر او غالب شوند (قُلْ لَوْ كانَ مَعَهُ آلِهَةٌ كَما يَقُولُونَ إِذاً لَابْتَغَوْا إِلى ذِي الْعَرْشِ سَبِيلًا).
زيرا طبيعى است كه هر صاحب قدرتى مىخواهد قدرت خود را كاملتر و قلمرو حكومت خويش را بيشتر كند و اگر راستى خدايانى وجود داشت اين تنازع و تمانع بر سر قدرت و گسترش حكومت در ميان آنها در مىگرفت.
(آيه 43)- و از آنجا كه در تعبيرات مشركان، خداوند بزرگ تا سر حد يك طرف نزاع تنزل كرده است، در اين آيه بلافاصله مىگويد: «خداوند از آنچه آنها مىگويند پاك و منزه است و (از آنچه مىانديشند) بسيار برتر و بالاتر است» (سُبْحانَهُ وَ تَعالى عَمَّا يَقُولُونَ عُلُوًّا كَبِيراً).
(آيه 44)- سپس براى اثبات عظمت مقام پروردگار و اين كه از خيال و قياس و گمان و وهم مشركان است، به بيان تسبيح موجودات جهان در برابر ذات مقدسش پرداخته، مىگويد: «آسمانهاى هفتگانه و زمين و كسانى كه در آنها هستند همگى تسبيح خدا مىگويند» (تُسَبِّحُ لَهُ السَّماواتُ السَّبْعُ وَ الْأَرْضُ وَ مَنْ فِيهِنَّ).
نه تنها آسمانها و زمين، بلكه «هيچ موجودى نيست مگر اين كه تسبيح و حمد خدا مىگويد ولى شما تسبيح آنها را درك نمىكنيد» (وَ إِنْ مِنْ شَيْءٍ إِلَّا يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَ لكِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبِيحَهُمْ).
عالم شگرف هستى با آن نظام عجيبش با آن همه رازها و اسرار، با آن عظمت خيره كنندهاش و با آن ريزه كاريهاى حيرت زا همگى «تسبيح و حمد» خدا مىگويند.
با اين حال «او بردبار و آمرزنده است» (إِنَّهُ كانَ حَلِيماً غَفُوراً). و شما را به خاطر شرك و كفرتان فورا مؤاخذه نمىكند، بلكه به مقدار كافى مهلت مىدهد و درهاى توبه را به روى شما باز مىگذارد تا اتمام حجت شود.
امیرحسین
06-24-2011, 02:27 PM
(آيه 45)-
شأن نزول:
اين آيه در باره گروهى از مشركان نازل شده كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را به هنگامى كه در شب تلاوت قرآن مىكرد و در كنار خانه كعبه نماز مىگذارد آزار مىدادند، و او را با سنگ مىزدند و مانع دعوت مردم به اسلام مىشدند.
خداوند به لطفش چنان كرد كه آنها نتوانند او را آزار دهند- و شايد اين از طريق رعب و وحشتى بود كه از پيامبر در دل آنها افكند.
تفسير:
بىخبران مغرور و موانع شناخت- به دنبال آيات گذشته اين سؤال براى بسيارى پيش مىآيد كه با وضوح مسأله توحيد به طورى كه همه موجوات جهان به آن گواهى مىدهند چرا مشركان اين واقعيت را نمىپذيرند؟ چرا آنها اين آيات گويا و رساى قرآن را مىشنوند و بيدار نمىشوند؟! آيه مىگويد: «اى پيامبر! هنگامى كه قرآن مىخوانى ميان تو و آنها كه ايمان به آخرت ندارند، حجاب و پوششى نامرئى قرار مىدهيم» (وَ إِذا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ جَعَلْنا بَيْنَكَ وَ بَيْنَ الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ حِجاباً مَسْتُوراً).
اين حجاب و پرده، همان لجاجت و تعصب و خودخواهى و غرور و جهل و نادانى بود كه حقايق قرآن را از ديدگاه فكر و عقل آنها مكتوم مىداشت و به آنها اجازه نمىداد حقايق روشنى همچون توحيد و معاد و صدق دعوت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و مانند آن را درك كنند.
اينجاست كه مىگوييم: اگر كسى بخواهد صراط مستقيم حق را بپويد و از انحراف و گمراهى در امان بماند بايد قبل از هر چيز در اصلاح خويشتن بكوشد.
(آيه 46)- اين آيه اضافه مىكند: «بر دلهايشان پوششهايى و در گوشهايشان سنگينى» قرار داديم (وَ جَعَلْنا عَلى قُلُوبِهِمْ أَكِنَّةً أَنْ يَفْقَهُوهُ وَ فِي آذانِهِمْ وَقْراً).
و لذا «هنگامى كه پروردگارت را در قرآن به يگانگى ياد مىكنى آنها پشت مىكنند و رو بر مىگردانند» (وَ إِذا ذَكَرْتَ رَبَّكَ فِي الْقُرْآنِ وَحْدَهُ وَلَّوْا عَلى أَدْبارِهِمْ نُفُوراً).
راستى چه عجيب است فرار از حق، فرار از سعادت و نجات، و فرار از خوشبختى و پيروزى و فهم و شعور.
امیرحسین
06-24-2011, 02:27 PM
(آيه 47)- در اين آيه اضافه مىكند: «هنگامى كه به سخنان تو گوش فرا مىدهند، ما بهتر مىدانيم براى چه گوش فرا مىدهند» (نَحْنُ أَعْلَمُ بِما يَسْتَمِعُونَ بِهِ إِذْ يَسْتَمِعُونَ إِلَيْكَ).
«و (همچنين) در آن هنگام كه با هم نجوا مىكنند» (وَ إِذْ هُمْ نَجْوى).
«آنگاه كه ستمگران (به مؤمنان) مىگويند: شما جز از انسانى كه افسون شده، پيروى نمىكنيد» (إِذْ يَقُولُ الظَّالِمُونَ إِنْ تَتَّبِعُونَ إِلَّا رَجُلًا مَسْحُوراً).
در حقيقت آنها به منظور درك حقيقت به سراغ تو نمىآيند و سخنانت را با گوش جان نمىشنوند، بلكه هدفشان آن است كه بيايند و اخلال كنند، وصله بچسبانند و مؤمنان را- اگر بتوانند- از راه به در برند.
(آيه 48)-
شأن نزول:
«ابن عباس» مىگويد: ابو سفيان و ابو جهل و غير آنها گاهى نزد پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مىآمدند و به سخنان او گوش فرا مىدادند، روزى يكى از آنها به ديگران گفت: اصلا من نمىفهمم محمّد چه مىگويد؟ فقط مىبينم لبهاى او حركت مىكند ولى ابو سفيان گفت: فكر مىكنم بعضى از سخنانش حق است، أبو جهل اظهار داشت او ديوانه است، و ابو لهب اضافه كرد: او كاهن است، ديگرى گفت: او شاعر است و به دنبال اين سخنان ناموزون و نسبتهاى ناروا آيه نازل گشت.
تفسير:
در اين آيه باز روى سخن را به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله كرده، ضمن عبارت كوتاهى پاسخ دندانشكنى به اين گروه گمراه مىدهد و مىگويد: «بنگر چگونه براى تو مثل مىزنند (يكى ساحرت مىخواند ديگرى مسحور، يكى كاهن و ديگرى مجنون) و از همين رو آنها گمراه شدهاند و قدرت پيدا كردن راه حق را ندارند» (انْظُرْ كَيْفَ ضَرَبُوا لَكَ الْأَمْثالَ فَضَلُّوا فَلا يَسْتَطِيعُونَ سَبِيلًا).
نه اين كه راه ناپيدا باشد و چهره حق مخفى بلكه آنها چشم بينا ندارند، و عقل و خرد خود را به خاطر بغض و جهل و تعصب و لجاج از كار انداختهاند.
امیرحسین
06-24-2011, 02:28 PM
(آيه 49)- رستاخيز قطعى است! در آيات گذشته سخن از «توحيد» و مبارزه با شرك بود، اما در اينجا سخن از «معاد» كه در همه جا مكمل مسأله توحيد است به ميان آمده، و به سه سؤال و يا سه ايراد منكران معاد پاسخ گفته شده است:
«و آنها گفتند: آيا هنگامى كه ما به استخوانهاى پوسيده تبديل و پراكنده شديم دگر بار آفرينش تازهاى خواهيم يافت»؟ (وَ قالُوا أَ إِذا كُنَّا عِظاماً وَ رُفاتاً أَ إِنَّا لَمَبْعُوثُونَ خَلْقاً جَدِيداً).
اين تعبير نشان مىدهد كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله همواره در دعوت خود سخن از مسأله «معاد جسمانى» مىگفت كه اين جسم بعد از متلاشى شدن باز مىگردد، و گر نه هرگاه سخن تنها از معاد روحانى بود اين گونه ايرادهاى مخالفان به هيچ وجه معنى نداشت.
(آيه 50)- قرآن در پاسخ آنها مىگويد: «بگو: (استخوان پوسيده و خاك شده كه سهل است) شما سنگ باشيد يا آهن» باز خدا قادر است لباس حيات در تنتان بپوشاند (قُلْ كُونُوا حِجارَةً أَوْ حَدِيداً).
امیرحسین
06-24-2011, 02:29 PM
(آيه 51)- «يا هر مخلوقى كه در نظر شما از آن هم سختتر است» و از حيات و زندگى دورتر مىباشد، باز خدا قادر است شما را به زندگى مجدّد بازگرداند (أَوْ خَلْقاً مِمَّا يَكْبُرُ فِي صُدُورِكُمْ).
دومين ايراد آنها اين بود كه مىگفتند: بسيار خوب اگر بپذيريم كه اين استخوانهاى پوسيده و متلاشى شده قابل بازگشت به حيات است چه كسى قدرت انجام اين كار را دارد، چرا كه اين تبديل را يك امر بسيار پيچيده و مشكل مىدانستند «پس آنها مىگويند: چه كسى ما را باز مىگرداند»؟ (فَسَيَقُولُونَ مَنْ يُعِيدُنا).
پاسخ اين سؤال را قرآن چنين مىگويد: «به آنها بگو: همان كسى كه شما را بار اول آفريد» (قُلِ الَّذِي فَطَرَكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ).
سر انجام به سومين ايراد آنها پرداخته، مىگويد: «پس آنها سر خود را از روى تعجب و انكار به سوى تو تكان مىدهند و مىگويند: چه زمانى اين معاد واقع مىشود»؟ (فَسَيُنْغِضُونَ إِلَيْكَ رُؤُسَهُمْ وَ يَقُولُونَ مَتى هُوَ).
آنها در حقيقت با اين ايراد خود مىخواستند اين مطلب را منعكس كنند كه به فرض اين ماده خاكى قابل تبديل به انسان باشد، و قدرت خدا را نيز قبول كنيم، اما اين يك وعده نسيه بيش نيست و معلوم نيست در چه زمانى واقع مىشود؟
قرآن در پاسخشان مىگويد: «به آنها بگو: شايد زمان آن نزديك باشد» (قُلْ عَسى أَنْ يَكُونَ قَرِيباً).
و البته نزديك است چرا كه مجموعه عمر اين جهان هرچه باشد در برابر زندگى بىپايان در سراى ديگر لحظه زود گذرى بيش نيست.
و از اين گذشته، اگر قيامت در مقياسهاى كوچك و محدود ما دور به نظر برسد آستانه قيامت كه مرگ است به همه ما نزديك است چرا كه مرگ قيامت صغرى است «اذا مات الانسان قامت قيامته»، درست است كه مرگ، قيامت كبرى نيست ولى يادآور آن است.
(آيه 52)- در اين آيه بىآنكه تاريخ دقيقى از قيامت ذكر كند بعضى از خصوصيات آن را چنين بيان مىكند: «اين بازگشت به حيات «همان روز (ى خواهد بود) كه شما را (از قبرهايتان) فرا مىخواند، شما هم اجابت مىكنيد در حالى كه حمد او را مىگوييد» (يَوْمَ يَدْعُوكُمْ فَتَسْتَجِيبُونَ بِحَمْدِهِ).
و آن روز است كه فاصله مرگ و رستاخيز يعنى دوران برزخ را كوتاه خواهيد شمرد «و مىپنداريد تنها مدت كوتاهى (در جهان برزخ) درنگ كردهايد» (وَ تَظُنُّونَ إِنْ لَبِثْتُمْ إِلَّا قَلِيلًا).
امیرحسین
06-24-2011, 02:30 PM
(آيه 53)- برخورد منطقى با همه مخالفان: از آنجا كه در آيات پيشين سخن از مبدأ و معاد و دلائلى بر اين دو مسأله مهم اعتقادى در ميان بود، در اينجا روش گفتگو و استدلال با مخالفان مخصوصا مشركان را مىآموزد چرا كه مكتب هر قدر عالى باشد و منطق قوى و نيرومند ولى اگر با روش صحيح بحث و مجادله توأم نگردد و به جاى لطف و محبت، خشونت بر آن حاكم گردد، بىاثر خواهد بود.
لذا آيه مىگويد: «و به بندگان من بگو: سخنى را بگويند كه بهترين باشد» (وَ قُلْ لِعِبادِي يَقُولُوا الَّتِي هِيَ أَحْسَنُ).
بهترين از نظر محتوى، بهترين از نظر طرز بيان، و بهترين از جهت توأم بودن با فضائل اخلاقى و روشهاى انسانى.
«چرا كه (اگر قول احسن را ترك گويند و به خشونت در كلام و مخاصمه و لجاج برخيزند) شيطان در ميان آنها فساد و فتنه مىكند» (إِنَّ الشَّيْطانَ يَنْزَغُ بَيْنَهُمْ).
و فراموش نكنيد شيطان در كمين نشسته و بيكار نيست «زيرا شيطان از آغاز دشمن آشكارى براى انسان بوده است» (إِنَّ الشَّيْطانَ كانَ لِلْإِنْسانِ عَدُوًّا مُبِيناً).
گاهى مؤمنان تازه كار طبق روشى كه از پيش داشتند با هر كس كه در عقيده با آنها مخالف بود به خشونت مىپرداختند.
از اين گذشته تعبيرات توهين آميز مخالفان نسبت به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله كه بعضى از آنها در آيات پيشين گذشت مانند مسحور، مجنون، كاهن، شاعر، گاهى سبب مىشد كه مؤمنان عنان اختيار را از دست بدهند و به مقابله با آنها در يك مشاجره لفظى خشن برخيزند و هرچه مىخواهند بگويند.
«قرآن» مؤمنان را از اين كار باز مىدارد و دعوت به نرمش و لطافت در بيان و انتخاب بهترين كلمات را مىكند تا از فساد شيطان بپرهيزند.
(آيه 54)- اين آيه اضافه مىكند: «پروردگار شما از حال شما آگاهتر است اگر بخواهد شما را مشمول رحمت خويش قرار مىدهد، و اگر بخواهد مجازاتتان خواهد كرد» (رَبُّكُمْ أَعْلَمُ بِكُمْ إِنْ يَشَأْ يَرْحَمْكُمْ أَوْ إِنْ يَشَأْ يُعَذِّبْكُمْ).
در پايان آيه روى سخن را به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله كرده و به عنوان دلدارى و پيشگيرى از ناراحتى فوق العاده پيامبر صلّى اللّه عليه و آله از عدم ايمان مشركان مىفرمايد: «و ما تو را و كيل بر آنها نفرستادهايم» كه ملزم باشى حتما آنها ايمان بياورند (وَ ما أَرْسَلْناكَ عَلَيْهِمْ وَكِيلًا).
وظيفه تو ابلاغ آشكار و دعوت مجدّانه به سوى حق است، اگر ايمان آوردند چه بهتر و گر نه زيانى به تو نخواهد رسيد.
امیرحسین
06-24-2011, 02:30 PM
(آيه 55)- اين آيه سخن را از اين فراتر مىبرد و مىگويد: خدا تنها آگاه از حال شما نيست بلكه: «پروردگارت نسبت به حال همه كسانى كه در آسمانها و زمين هستند، از همه آگاهتر است» (وَ رَبُّكَ أَعْلَمُ بِمَنْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ).
سپس اضافه مىكند: «و ما بعضى از پيامبران را بر بعضى ديگر فضيلت بخشيديم و به داود كتاب زبور داديم» (وَ لَقَدْ فَضَّلْنا بَعْضَ النَّبِيِّينَ عَلى بَعْضٍ وَ آتَيْنا داوُدَ زَبُوراً).
اين جمله در حقيقت پاسخ به يكى از ايرادات مشركان است، كه با تعبير تحقير آميز مىگفتند: آيا خداوند شخص ديگرى را نداشت كه محمد يتيم را به نبوّت انتخاب كرد؟ وانگهى چه شد كه او سر آمد همه پيامبران و خاتم آنها شد؟! قرآن مىگويد: اين جاى تعجب نيست خداوند از ارزش انسانى هر كس آگاه است و پيامبران خود را از ميان همين توده مردم برگزيده، يكى را به عنوان خليل اللّهى مفتخر ساخت، ديگرى را كليم اللّه، و ديگرى را روح اللّه قرار داد، پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله را به عنوان حبيب اللّه برگزيد و خلاصه بعضى را بر بعضى فضيلت بخشيد، طبق موازينى كه خودش مىداند و حكمتش اقتضا مىكند.
با اين كه داود داراى حكومت عظيم و كشور پهناورى بود، خداوند اين را افتخار او قرار نمىدهد بلكه كتاب زبور را افتخار او مىشمرد تا مشركان بدانند عظمت يك انسان به مال و ثروت و داشتن قدرت و حكومت ظاهرى نيست و يتيم و بىمال بودن دليلى بر تحقير نخواهد شد.
(آيه 56)- در اين آيه باز سخن از مشركان است و در تعقيب بحثهاى گذشته به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مىگويد: «به آنها بگو: معبودهايى را كه غير خدا شايسته پرستش مىپنداريد بخوانيد، آنها نه قدرت دارند مشكلات و گرفتاريها را از شما برطرف سازند و نه دگرگونى در آن ايجاد كنند» (قُلِ ادْعُوا الَّذِينَ زَعَمْتُمْ مِنْ دُونِهِ فَلا يَمْلِكُونَ كَشْفَ الضُّرِّ عَنْكُمْ وَ لا تَحْوِيلًا).
در حقيقت اين آيه همانند بسيارى ديگر از آيات قرآن، منطق و عقيده مشركان را از اين راه ابطال مىكند كه پرستش و عبادت آلهه يا به خاطر جلب منفعت است يا دفع زيان، در حالى كه اينها قدرتى از خود ندارند كه مشكلى را برطرف سازند و نه حتى مشكلى را جابهجا كنند.
تعبير به «الَّذِينَ» در اين آيه بيانگر آن است كه منظور همه معبودهاى غير اللّه نيست، بلكه معبودهايى همچون فرشتگان و حضرت مسيح (ع) و مانند آنهاست.
امیرحسین
06-24-2011, 02:30 PM
(آيه 57)- اين آيه در حقيقت دليلى است براى آنچه در آيه قبل گفته شد، مىگويد: مىدانيد چرا آنها قادر نيستند مشكلى را از دوش شما، بدون اذن پروردگار بردارند براى اين كه خودشان براى حل مشكلات به در خانه خدا مىروند، خودشان سعى دارند به ذات پاك او تقرب جويند و هرچه مىخواهند از او بخواهند: «كسانى را كه آنان مىخوانند، خودشان وسيلهاى (براى تقرّب) به پروردگارشان مىجويند» (أُولئِكَ الَّذِينَ يَدْعُونَ يَبْتَغُونَ إِلى رَبِّهِمُ الْوَسِيلَةَ).
«وسيلهاى هر چه نزديكتر» (أَيُّهُمْ أَقْرَبُ).
«و به رحمت او اميدوارند» (وَ يَرْجُونَ رَحْمَتَهُ).
«و از عذاب او مىترسند» (وَ يَخافُونَ عَذابَهُ).
«چرا كه عذاب پروردگارت (چنان شديد مىباشد كه) همواره درخور پرهيز و وحشت است» (إِنَّ عَذابَ رَبِّكَ كانَ مَحْذُوراً).
(آيه 58)- تسليم بهانه جويان نشو! به دنبال بحثهايى كه با مشركان در زمينه توحيد و معاد در آيات گذشته خوانديم اين آيه آنها را با گفتار بيدار كنندهاى اندرز مىدهد و پايان و فناء اين دنيا را در مقابل ديدگان عقلشان مجسّم مىسازد تا بدانند اين سرا، سراى فانى است، و سراى بقا جاى ديگر است، و خود را براى مقابله با نتائج اعمالشان آماده سازند مىگويد: «و هيچ آبادى در روى زمين نيست مگر اين كه ما آن را قبل از روز قيامت هلاك مىكنيم، يا به عذاب شديدى گرفتارش مىسازيم» (وَ إِنْ مِنْ قَرْيَةٍ إِلَّا نَحْنُ مُهْلِكُوها قَبْلَ يَوْمِ الْقِيامَةِ أَوْ مُعَذِّبُوها عَذاباً شَدِيداً).
بدكاران ستمگر و طاغيان گردنكش را به وسيله عذاب نابود مىكنيم و ديگران را با مرگ طبيعى و يا حوادثى معمولى.
بالاخره اين جهان پايان مىگيرد و همه راه فنا را مىپيمايند «و اين (يك اصل مسلّم و قطعى است كه) در كتاب الهى [لوح محفوظ] ثبت است» (كانَ ذلِكَ فِي الْكِتابِ مَسْطُوراً).
امیرحسین
06-24-2011, 02:31 PM
(آيه 59)- در اينجا اين ايراد براى مشركان باقى مىماند كه خوب ما بحثى نداريم ايمان بياوريم، اما به اين شرط كه پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله هر معجزهاى را كه ما پيشنهاد مىكنيم انجام دهد، و در واقع به بهانه جوييهاى ما تن در دهد.
قرآن در پاسخ آنها مىگويد: «هيچ چيز مانع ما نبود كه اين گونه معجزات را بفرستيم جز اين كه پيشينيان آن را تكذيب كردند» (وَ ما مَنَعَنا أَنْ نُرْسِلَ بِالْآياتِ إِلَّا أَنْ كَذَّبَ بِهَا الْأَوَّلُونَ).
اشاره به اين كه: معجزاتى كه دليل صدق پيامبر است به قدر كافى فرستاده شده و اما معجزات اقتراحى و پيشنهادى شما، چيزى نيست كه با آن موافقت شود، چرا كه پس از مشاهده باز ايمان نخواهيد آورد، اگر بپرسند به چه دليل؟
در پاسخ گفته مىشود به دليل اين كه امتهاى گذشته كه آنها هم شرائطى كاملا مشابه شما داشتند نيز چنين پيشنهادهاى بهانه جويانهاى را كردند، بعدا هم ايمان نياوردند.
سپس قرآن روى يك نمونه روشن از اين مسأله انگشت گذارده، مىگويد:
«و ما به قوم ثمود ناقه داديم كه روشنگر بود» (وَ آتَيْنا ثَمُودَ النَّاقَةَ مُبْصِرَةً).
همان شترى كه به فرمان خدا از كوه سر برآورد، چرا كه تقاضاى چنين معجزهاى را كرده بودند، معجزهاى روشن و روشنگر! ولى با اين حال آنها ايمان نياوردند «پس به آن ناقه ستم كردند» و او را به قتل رساندند (فَظَلَمُوا بِها).
اصولا برنامه ما اين نيست كه هر كسى معجزهاى پيشنهاد كند پيامبر تسليم او گردد «و ما آيات و معجزات را جز براى تخويف مردم و اتمام حجت نمىفرستيم» (وَ ما نُرْسِلُ بِالْآياتِ إِلَّا تَخْوِيفاً).
امیرحسین
06-24-2011, 02:31 PM
(آيه 60)- سپس پيامبرش را در برابر سرسختى و لجاجت دشمنان دلدارى داده، مىگويد: اگر آنها در مقابل سخنانت اين چنين لجاجت به خرج مىدهند و ايمان نمىآورند مطلب تازهاى نيست، «به خاطر بياور هنگامى را كه به تو گفتيم پروردگارت احاطه كامل بر مردم دارد» و از وضعشان كاملا آگاه است (وَ إِذْ قُلْنا لَكَ إِنَّ رَبَّكَ أَحاطَ بِالنَّاسِ).
هميشه در برابر دعوت پيامبران، گروهى پاكدل ايمان آوردهاند و گروهى متعصب و لجوج به بهانهجويى و كارشكنى و دشمنى برخاستهاند، در گذشته چنين بوده، امروز نيز چنين است.
سپس اضافه مىكند: «و ما آن رؤيايى را كه به تو نشان داديم فقط براى آزمايش مردم بود» (وَ ما جَعَلْنَا الرُّؤْيَا الَّتِي أَرَيْناكَ إِلَّا فِتْنَةً لِلنَّاسِ).
«همچنين شجره معلونه [درخت نفرين شده] را كه در قرآن ذكر كردهايم» آن نيز آزمايشى براى مردم است (وَ الشَّجَرَةَ الْمَلْعُونَةَ فِي الْقُرْآنِ).
در پايان اضافه مىكند: «ما آنها را بيم داده (و انذار) مىكنيم اما جز طغيان عظيم، چيزى بر آنها نمىافزايد» (وَ نُخَوِّفُهُمْ فَما يَزِيدُهُمْ إِلَّا طُغْياناً كَبِيراً).
چرا كه اگر دل و جان آدمى آماده پذيرش حق نباشد، نه تنها سخن حق در آن اثر نمىگذارد، بلكه غالبا نتيجه معكوس مىدهد و به خاطر سرسختى و مقاومت منفى بر گمراهى و لجاجتشان مىافزايد- دقت كنيد.
رؤياى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و شجره ملعونه:
جمعى از مفسران شيعه و اهل سنت نقل كردهاند كه: اين خواب اشاره به جريان معروفى است كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در خواب ديد ميمونهايى از منبر او بالا مىروند و پايين مىآيند، بسيار از اين مسأله غمگين شد، آن چنان كه بعد از آن كمتر مىخنديد- اين ميمونها را به بنى اميه تفسير كردهاند كه يكى بعد از ديگرى بر جاى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله نشستند در حالى كه از يكديگر تقليد مىكردند و افرادى فاقد شخصيت بودند و حكومت اسلامى و خلافت رسول اللّه را به فساد كشيدند.
اما شجره معلونه- در قرآن ممكن است اشاره به هر گروه منافق و خبيث و مطرود درگاه خدا، مخصوصا گروههايى همانند بنى اميه و يهوديان سنگدل و لجوج و همه كسانى كه در خط آنها گام برمىدارند، باشد، و شجره زقوم در قيامت تجسّمى از وجود اين شجرات خبيثه در جهان ديگر است، و همه اين شجرات خبيثه مايه آزمايش و امتحان مؤمنان راستين در اين جهان هستند.
امیرحسین
06-24-2011, 02:31 PM
(آيه 61)- در اينجا قرآن به مسأله سرپيچى ابليس از فرمان خدا مبنى بر سجده براى آدم و سرنوشت شوم او به دنبال اين ماجرا اشاره مىكند.
مطرح كردن اين ماجرا به دنبال بحثهاى گذشته پيرامون مشركان لجوج، در واقع اشاره به اين است كه نمونه كامل استكبار و كفر و عصيان، شيطان بود، ببينيد سرنوشتش به كجا رسيد، شما پيروان او نيز همان سرنوشت را خواهيد داشت.
نخست مىگويد: «و يادآور هنگامى را كه به فرشتگان گفتيم: براى آدم سجده كنيد و همگى جز ابليس سجده كردند» (وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِيسَ).
اين سجده يك نوع خضوع و تواضع به خاطر عظمت خلقت آدم و امتياز او بر ساير موجودات و يا سجدهاى بوده است به عنوان پرستش در برابر خداوند به خاطر آفرينش چنين مخلوق شگرفى.
ابليس كه باد كبر و غرور در سر داشت و خودخواهى و خودبينى بر عقل و هوشش پرده افكنده بود، به گمان اين كه خاك و گل، كه منبع همه بركات و سر چشمه حيات است كم اهميتتر از آتش است به عنوان اعتراض به پيشگاه خدا چنين «گفت: آيا من براى موجودى سجده كنم كه او را از گل آفريدهاى» (قالَ أَ أَسْجُدُ لِمَنْ خَلَقْتَ طِيناً).
(آيه 62)- ولى هنگامى كه ديد بر اثر اين استكبار و سركشى در برابر فرمان خدا از درگاه مقدسش براى هميشه طرد شد: «گفت: به من بگو، اين كسى را كه بر من برترى دادهاى (به چه دليل بوده است؟) اگر مرا تا روز قيامت زنده بگذارى، همه فرزندانش را، جز عدّه كمى، گمراه و ريشه كن خواهم ساخت» (قالَ أَ رَأَيْتَكَ هذَا الَّذِي كَرَّمْتَ عَلَيَّ لَئِنْ أَخَّرْتَنِ إِلى يَوْمِ الْقِيامَةِ لَأَحْتَنِكَنَّ ذُرِّيَّتَهُ إِلَّا قَلِيلًا).
(آيه 63)- در اين هنگام براى اين كه ميدان آزمايشى براى همگان تحقق يابد، و وسيلهاى براى پرورش مؤمنان راستين فراهم شود- كه انسان همواره در كوره حوادث پخته مىشود، و در برابر دشمن نيرومند، قوى و قهرمان مىگردد- به شيطان امكان بقاء و فعاليت داده شده: «فرمود: برو، هر كس از آنها از تو تبعيت كند پس جهنم كيفر شماست، كيفرى است فراوان»! (قالَ اذْهَبْ فَمَنْ تَبِعَكَ مِنْهُمْ فَإِنَّ جَهَنَّمَ جَزاؤُكُمْ جَزاءً مَوْفُوراً).
به اين وسيله اعلام آزمايش كرده و سر انجام پيروزى و شكست در اين آزمايش بزرگ الهى را بيان فرموده.
امیرحسین
06-24-2011, 02:32 PM
(آيه 64)- دامهاى ابليس! در اين آيه طرق نفوذ شيطان و اسباب و وسائلى را كه در وسوسههاى خود به آن متوسل مىشود به شكل جالب و گويايى چنين شرح مىدهد: «و هر كدام از آنها را مىتوانى با صدايت تحريك كن» (وَ اسْتَفْزِزْ مَنِ اسْتَطَعْتَ مِنْهُمْ بِصَوْتِكَ).
«و لشكر سواره و پيادهات را بر آنها گسيل دار»! (وَ أَجْلِبْ عَلَيْهِمْ بِخَيْلِكَ وَ رَجِلِكَ).
شيطان دستياران فراوانى از جنس خود و از جنس آدميان دارد كه براى اغواى مردم به او كمك مىدهند، بعضى سريعتر و نيرومندتر همچون لشكر سوارهاند، و بعضى آرامتر و ضعيفتر همچون لشكر پياده! «و در ثروت و فرزندانشان شركت جوى»! (وَ شارِكْهُمْ فِي الْأَمْوالِ وَ الْأَوْلادِ).
«و آنها را با وعدهها سرگرم كن»! (وَ عِدْهُمْ).
سپس هشدار مىدهد كه: «ولى شيطان جز فريب و دروغ وعدهاى به آنها نمىدهد» (وَ ما يَعِدُهُمُ الشَّيْطانُ إِلَّا غُرُوراً).
(آيه 65)- اما بدان «تو هرگز سلطهاى بر بندگان من نخواهى يافت» (إِنَّ عِبادِي لَيْسَ لَكَ عَلَيْهِمْ سُلْطانٌ).
«و همين قدر كافى است كه پروردگارت (ولىّ و) حافظ آنها باشد» (وَ كَفى بِرَبِّكَ وَكِيلًا).
(آيه 66)- با اين همه نعمت اين همه كفران چرا؟! بحثهايى را كه در زمينه توحيد و مبارزه با شرك در گذشته داشتيم در اينجا نيز آن را تعقيب مىكند، و از دو راه مختلف (راه استدلال و برهان- و راه وجدان و درون) در اين موضوع وارد بحث مىشود.
نخست به توحيد استدلالى اشاره كرده، مىگويد: «پروردگار شما كسى است كه كشتى را در دريا به حركت در مىآورد، حركتى مداوم و مستمر»! (رَبُّكُمُ الَّذِي يُزْجِي لَكُمُ الْفُلْكَ فِي الْبَحْرِ).
بديهى است براى حركت كشتيها در دريا، نظاماتى دست به دست هم داده تا اين امر فراهم گردد.
البته مىدانيد كشتيها هميشه بزرگترين وسيله نقليه انسانها بوده و هستند، هم اكنون كشتيهاى غول پيكرى داريم كه به اندازه يك شهر كوچك وسعت و سرنشين دارند.
سپس اضافه مىكند: هدف از اين برنامه آن است «تا از نعمت او بهرهمند شويد» (لِتَبْتَغُوا مِنْ فَضْلِهِ). براى مسافرتهاى خودتان، براى نقل و انتقال مال التجارهها، و براى آنچه به دين و دنياى شما كمك مىكند.
چرا كه: «خدا نسبت به شما مهربان است» (إِنَّهُ كانَ بِكُمْ رَحِيماً).
امیرحسین
06-24-2011, 02:32 PM
(آيه 67)- از اين توحيد استدلالى- كه گوشه كوچكى از نظام آفرينش را كه حاكى از مبدأ علم و قدرت و حكمت آفريدگار است نشان مىدهد- به استدلال فطرى منتقل مىشود و مىگويد: فراموش نكنيد: «هنگامى كه ناراحتيها در دريا به شما برسد (و گرفتار طوفان و امواج كوبنده و وحشتناك شويد) تمام معبودهايى را كه مىخوانيد جز خدا از نظر شما گم مىشود» (وَ إِذا مَسَّكُمُ الضُّرُّ فِي الْبَحْرِ ضَلَّ مَنْ تَدْعُونَ إِلَّا إِيَّاهُ).
و بايد گم شود چرا كه طوفان حوادث پردههاى تقليد و تعصب را كه بر فطرت آدمى افتاده كنار مىزند، و نور فطرت كه نور توحيد و خداپرستى و يگانه پرستى است جلوهگر مىشود.
اين يك قانون عمومى است كه تقريبا هر كس آن را تجربه كرده است كه در گرفتاريها هنگامى كه كارد به استخوان مىرسد، موقعى كه اسباب ظاهرى از كار مىافتند، و كمكهاى مادى ناتوان مىگردند، انسان به ياد مبدأ بزرگى از علم و قدرت مىافتد كه او قادر بر حلّ سختترين مشكلات است. اما ايمان و توجه به خدا در صورتى ارزش دارد كه دائمى و پايدار باشد.
سپس اضافه مىكند: اما شما فراموشكاران «هنگامى كه دست قدرت الهى شما را به سوى خشكى نجات داد رو مىگردانيد و اصولا انسان كفران كننده است» (فَلَمَّا نَجَّاكُمْ إِلَى الْبَرِّ أَعْرَضْتُمْ وَ كانَ الْإِنْسانُ كَفُوراً).
بار ديگر پردههاى غرور و غفلت، تقليد و تعصب، اين نور الهى را مىپوشاند و گرد و غبار عصيان و گناه و سرگرميهاى زندگى مادى، چهره تابناك آن را پنهان مىسازد.
(آيه 68)- ولى آيا فكر مىكنيد خداوند در خشكى و قلب صحرا نمىتواند شما را به مجازاتهاى شديد مبتلا سازد؟: «پس آيا شما از اين ايمنيد كه به فرمان او زمين بشكافد و شما را در كام خود فرو ببرد»؟ (أَ فَأَمِنْتُمْ أَنْ يَخْسِفَ بِكُمْ جانِبَ الْبَرِّ).
و «آيا از اين ايمنيد كه طوفانى از سنگ بر شما ببارد (و شما را در زير سنگها مدفون سازد عذابى كه به مراتب از غرق در درياها سختتر است) سپس حافظ و نگهبانى براى خود پيدا نكنيد»؟! (أَوْ يُرْسِلَ عَلَيْكُمْ حاصِباً ثُمَّ لا تَجِدُوا لَكُمْ وَكِيلًا).
(آيه 69)- سپس اضافه مىكند: اى فراموشكاران آيا گمان كرديد اين آخرين بار بود كه شما نياز به سفر دريا پيدا كرديد؟ «يا اين كه ايمن هستيد كه بار ديگر شما را به دريا بازگرداند، و تندباد كوبندهاى بر شما بفرستد، و شما را بخاطر كفرتان غرق كند، سپس دادخواه و خونخواهى در برابر ما پيدا نكنيد» (أَمْ أَمِنْتُمْ أَنْ يُعِيدَكُمْ فِيهِ تارَةً أُخْرى فَيُرْسِلَ عَلَيْكُمْ قاصِفاً مِنَ الرِّيحِ فَيُغْرِقَكُمْ بِما كَفَرْتُمْ ثُمَّ لا تَجِدُوا لَكُمْ عَلَيْنا بِهِ تَبِيعاً).
امیرحسین
06-24-2011, 02:32 PM
(آيه 70)- انسان گل سر سبد موجوادت! از آنجا كه يكى از طرق تربيت و هدايت، همان دادن شخصيت به افراد است، قرآن مجيد به دنبال بحثهايى كه در باره مشركان و منحرفان در آيات گذشته داشت، در اينجا به بيان شخصيت والاى نوع بشر و مواهب الهى نسبت به او مىپردازد، تا با توجه به اين ارزش فوق العاده به آسانى گوهر خود را نيالايد و خويش را به بهاى ناچيزى نفروشد، مىفرمايد: «و ما فرزندان آدم را گرامى داشتيم» (وَ لَقَدْ كَرَّمْنا بَنِي آدَمَ).
سپس به سه قسمت از مواهب الهى، نسبت به انسانها اشاره كرده، مىگويد:
«و ما آنها را (با مركبهاى مختلفى كه در اختيارشان قرار دادهايم) در خشكى و دريا حمل كرديم» (وَ حَمَلْناهُمْ فِي الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ).
ديگر اين كه: «آنها را از طيبات روزى داديم» (وَ رَزَقْناهُمْ مِنَ الطَّيِّباتِ).
سوم اين كه: «ما آنها را بر بسيارى از مخلوقات خود فضيلت و برترى داديم» (وَ فَضَّلْناهُمْ عَلى كَثِيرٍ مِمَّنْ خَلَقْنا تَفْضِيلًا).
چرا انسان برترين مخلوق خداست؟ پاسخ اين سؤال چندان پيچيده نيست، زيرا مىدانيم تنها موجودى كه از نيروهاى مختلف، مادى و معنوى، جسمانى و روحانى تشكيل شده، و در لابلاى تضادها مىتواند پرورش پيدا كند، و استعداد تكامل و پيشروى نامحدود دارد، انسان است.
حديث معروفى كه از امير مؤمنان على عليه السّلام نقل شده نيز شاهد روشنى بر اين مدعاست، آنجا كه مىفرمايد: «خداوند خلق عالم را بر سه گونه آفريد: فرشتگان و حيوانات و انسان، فرشتگان عقل دارند بدون شهوت و غضب، حيوانات مجموعهاى از شهوت و غضبند و عقل ندارند، اما انسان مجموعهاى است از هر دو تا كدامين غالب آيد، اگر عقل او بر شهوتش غالب شود، از فرشتگان برتر است و اگر شهوتش بر عقلش چيره گردد، از حيوانات پستتر».
امیرحسین
06-24-2011, 02:32 PM
(آيه 71)- اين آيه به يكى ديگر از مواهب الهى نسبت به انسان، و سپس مسؤوليتهاى سنگينى را كه به موازات اين مواهب متوجه او مىشود اشاره مىكند:
در آغاز به «مسأله رهبرى» و نقش آن در سرنوشت انسانها پرداخته، مىگويد: «روز قيامت هر گروهى را با امام و رهبرشان مىخوانيم» (يَوْمَ نَدْعُوا كُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِمْ).
يعنى آنها كه رهبرى پيامبران و جانشينان آنان را در هر عصر و زمان پذيرفتند، همراه پيشوايانشان خواهند بود، و آنها كه رهبرى شيطان و ائمه ضلال و پيشوايان جبّار و ستمگر را انتخاب كردند همراه آنها خواهند بود.
اين تعبير در عين اين كه يكى از اسباب تكامل انسان را بيان مىكند، هشدارى است به همه افراد بشر كه در انتخاب رهبر فوق العاده دقيق و سختگير باشند، و زمام فكر و برنامه خود را به دست هر كس نسپرند.
لذا در دنباله آيه مىگويد: آنجا مردم دو گروه مىشوند «پس كسانى كه نامه اعمالشان به دست راستشان داده مىشود آنها (با سرفرازى و افتخار و خوشحالى و سرور) نامه اعمالشان را مىخوانند و كوچكترين ظلم و ستمى به آنها نمىشود» (فَمَنْ أُوتِيَ كِتابَهُ بِيَمِينِهِ فَأُولئِكَ يَقْرَؤُنَ كِتابَهُمْ وَ لا يُظْلَمُونَ فَتِيلًا).
(آيه 72)- «اما كسى كه در اين جهان (از ديدن چهره حق) نابينا بوده است، در آخرت نيز نابينا و گمراهتر است» (وَ مَنْ كانَ فِي هذِهِ أَعْمى فَهُوَ فِي الْآخِرَةِ أَعْمى وَ أَضَلُّ سَبِيلًا).
نه در اين دنيا راه هدايت را پيدا مىكنند و نه در آخرت راه بهشت و سعادت را، چرا كه چشم خود را به روى همه واقعيات بستند و از ديدن چهره حق و آيات خداوند و آنچه مايه هدايت و عبرت است و آن همه مواهبى كه خداوند به آنها بخشيده بود، خود را محروم ساختند، و از آنجا كه سراى آخرت بازتاب و انعكاس عظيمى است از اين جهان، چه جاى تعجب كه اين كوردلان به صورت نابينا وارد عرصه محشر شوند؟! نقش رهبرى در اسلام- در حديث معروفى كه از امام باقر عليه السّلام نقل شده هنگامى كه سخن از اركان اصلى اسلام به ميان مىآورد «ولايت» (رهبرى) را پنجمين و مهمترين ركن معرفى مىنمود در حالى كه نماز كه معرف پيوند خلق با خالق است و روزه كه رمز مبارزه با شهوات است و زكات كه پيوند خلق با خلق است و حج كه جنبههاى اجتماعى اسلام را بيان مىكند چهار ركن اصلى ديگر.
سپس امام عليه السّلام اضافه مىكند: «هيچ چيز به اندازه ولايت و رهبرى اهميت ندارد».- چرا كه اجراى اصول ديگر در سايه آن خواهد بود.
و نيز به همين دليل در حديث معروفى از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله نقل شده: «كسى كه بدون امام و رهبر از دنيا برود مرگ او مرگ جاهليت است».
تاريخ نيز بسيار به خاطر دارد كه گاهى يك ملت در پرتو رهبرى يك رهبر بزرگ و شايسته در صف اول در جهان قرار گرفته، و گاه همان ملت با همان نيروهاى انسانى و منابع ديگر به خاطر رهبرى ضعيف و نالايق آن چنان سقوط كرده كه شايد كسى باور نكند اين همان ملت پيشرو است.
امیرحسین
06-24-2011, 02:33 PM
(آيه 73)- با توجه به بحثى كه در آيات گذشته پيرامون شرك و مشركان بود در اينجا به پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله هشدار مىدهد كه از وسوسههاى اين گروه برحذر باشد، مبادا كمترين ضعفى در مبارزه با شرك و بت پرستى به خود راه بدهد، كه بايد با قاطعيت هر چه تمامتر دنبال گردد.
نخست مىگويد: «نزديك بود آنها تو را (با وسوسههاى خود) از آنچه بر تو وحى كرديم بفريبند، تا غير آن را به ما نسبت دهى و در آن صورت، تو را به دوستى خود برمىگزينند» (وَ إِنْ كادُوا لَيَفْتِنُونَكَ عَنِ الَّذِي أَوْحَيْنا إِلَيْكَ لِتَفْتَرِيَ عَلَيْنا غَيْرَهُ وَ إِذاً لَاتَّخَذُوكَ خَلِيلًا).
(آيه 74)- «و اگر ما تو را ثابت قدم نمىساختيم (و در پرتو مقام عصمت، مصون از انحراف نبودى) نزديك بود به آنان تمايل كنى» (وَ لَوْ لا أَنْ ثَبَّتْناكَ لَقَدْ كِدْتَ تَرْكَنُ إِلَيْهِمْ شَيْئاً قَلِيلًا). اما اين تثبيت الهى مانع از آن تمايل شد.
(آيه 75)- «اگر چنين مىكردى ما دو برابر مجازات (مشركان) در زندگى دنيا، و دو برابر (مجازات آنها) را بعد از مرگ به تو مىچشانديم، سپس در برابر ما ياورى براى خود نمىيافتى»! (إِذاً لَأَذَقْناكَ ضِعْفَ الْحَياةِ وَ ضِعْفَ الْمَماتِ ثُمَّ لا تَجِدُ لَكَ عَلَيْنا نَصِيراً).
چرا كه هر قدر مقام انسان از نظر علم، معرفت و ايمان بالاتر رود، اعمال نيك او به همان نسبت عمق و ارزش بيشتر، و طبعا ثواب فزونترى خواهد داشت. كيفرها و مجازاتها نيز به همين نسبت بالا خواهد رفت.
خدايا! مرا به خود وامگذار
- در منابع اسلامى مىخوانيم هنگامى كه سه آيه فوق نازل شد پيامبر صلّى اللّه عليه و آله عرض كرد: اللّهمّ لا تكلنى الى نفسى طرفة عين ابدا «خدايا! مرا حتى به اندازه يك چشم بر هم زدن به خويشتن وامگذار».
اين دعاى پر معنى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله يك درس مهم را به همه ما مىدهد كه در هر حال بايد به خدا پناه برد و به لطف او متكى بود كه پيامبران معصوم نيز بدون يارى او در لغزشگاهها مصون نخواهند بود، تا چه رسد به ما در برابر اين همه وسوسههاى شيطانى.
امیرحسین
06-24-2011, 02:33 PM
(آيه 76)-
شأن نزول:
مشهور اين است كه اين آيه و آيه بعد در مورد اهل مكه نازل شده است كه نشستند و تصميم گرفتند پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را از مكه بيرون كنند و بعدا اين تصميم، فسخ و مبدل به تصميم بر اعدام پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در مكه گرديد و به دنبال آن خانه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله از هر سو محاصره شد، و همانگونه كه مىدانيم پيامبر صلّى اللّه عليه و آله از اين حلقه محاصره، به طرز اعجازآميزى، بيرون آمد و به سوى مدينه حركت كرد و سر آغاز هجرت گرديد.
تفسير:
توطئه شوم ديگر؟ در آيات گذشته ديديم كه مشركان مىخواستند از طريق وسوسههاى گوناگون در پيامبر صلّى اللّه عليه و آله نفوذ كنند و او را از جاده مستقيم خويش منحرف سازند كه لطف الهى به يارى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله آمد و نقشههاشان نقش بر آب شد.
به دنبال آن ماجرا طرح ديگرى براى خنثى كردن دعوت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله ريختند، و آن اين كه او را از زادگاهش به نقطهاى كه احتمالا نقطه خاموش و دور افتادهاى بود تبعيد كنند كه آن هم به لطف پروردگار خنثى شد.
آيه مىگويد: «و نزديك بود آنها تو را از اين سرزمين با نقشه و تحريك ماهرانه و حساب شدهاى خارج سازند» (وَ إِنْ كادُوا لَيَسْتَفِزُّونَكَ مِنَ الْأَرْضِ لِيُخْرِجُوكَ مِنْها).
سپس قرآن به آنها هشدار مىدهد كه: «و هرگاه چنين مىكردند (گرفتار مجازات سخت الهى شده و) پس از تو، جز مدت كمى باقى نمىماندند» (وَ إِذاً لا يَلْبَثُونَ خِلافَكَ إِلَّا قَلِيلًا). و به زودى نابود مىشدند زيرا اين گناه بسيار عظيمى است كه مردم، رهبر دلسوز و نجات بخششان را، از شهر خود بيرون كنند، و به اين ترتيب بزرگترين نعمت الهى را كفران نمايند، چنين جمعيتى ديگر حق حيات نخواهند داشت و مجازات نابود كننده الهى به سراغشان خواهد آمد.
(آيه 77)- اين تنها مربوط به مشركان عرب نيست: «اين سنّت (ما در مورد) پيامبرانى است كه پيش از تو فرستاديم و هرگز براى سنّت ما تغيير و دگرگونى نخواهى يافت» (سُنَّةَ مَنْ قَدْ أَرْسَلْنا قَبْلَكَ مِنْ رُسُلِنا وَ لا تَجِدُ لِسُنَّتِنا تَحْوِيلًا).
اين سنت از يك منطق روشن سر چشمه مىگيرد و آن اين كه چنين قوم ناسپاسى كه چراغ هدايت خود را مىشكنند سنگر نجات خويش را ويران مىكنند.
آرى! چنين قومى ديگر لايق رحمت الهى نيستند، و مجازات آنها را فرا خواهد گرفت، و مىدانيم خداوند تبعيضى در ميان بندگانش قائل نيست، يعنى در مقابل اعمال يكسان با شرائط يكسان مجازات يكسان قائل مىشود.
و اين است معنى عدم تخلف سنّتهاى پروردگار.
امیرحسین
06-24-2011, 02:34 PM
(آيه 78)- در تعقيب آيات گذشته كه از توحيد و شرك، و سپس وسوسهها و توطئههاى مشركان بحث مىكرد، در اينجا به مسأله نماز و توجه به خدا و نيايش مىپردازد، كه عامل مؤثرى براى مبارزه با شرك است، و وسيلهاى براى طرد هرگونه وسوسه شيطانى از دل و جان آدمى.
نخست مىگويد: «نماز را از زوال خورشيد (هنگام ظهر) تا نهايت تاريكى شب [نيمه شب] برپادار و همچنين قرآن فجر [نماز صبح] را، چرا كه قرآن فجر، مشهود (فرشتگان شب و روز) است! (أَقِمِ الصَّلاةَ لِدُلُوكِ الشَّمْسِ إِلى غَسَقِ اللَّيْلِ وَ قُرْآنَ الْفَجْرِ إِنَّ قُرْآنَ الْفَجْرِ كانَ مَشْهُوداً).
از اين تعبير به خوبى روشن مىشود كه بهترين موقع براى اداى نماز صبح همان لحظات آغاز طلوع فجر است.
آيه فوق از آياتى است كه اشاره اجمالى به وقت نمازهاى پنجگانه مىكند، و با انضمام به ساير آيات قرآن در زمينه وقت نماز و روايات فراوانى كه در اين رابطه وارد شده، وقت نمازهاى پنجگانه دقيقا مشخص مىشود.
(آيه 79)- بعد از ذكر نمازهاى فريضه پنجگانه اضافه مىكند: «و پاسى از شب را (از خواب برخيز و) قرآن (و نماز) بخوان» (وَ مِنَ اللَّيْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ).
مفسران معروف اسلامى اين تعبير را اشاره به نافله شب كه در فضيلت آن روايات بىشمارى وارد شده است دانستهاند.
سپس مىگويد: «اين يك وظيفه اضافى (علاوه بر نمازهاى فريضه) براى توست» (نافِلَةً لَكَ).
بسيارى اين جمله را دليل بر آن دانستهاند كه نماز شب بر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله واجب بوده است.
به هر حال در پايان آيه نتيجه اين برنامه الهى روحانى و صفابخش را چنين بيان مىكند: «اميد است پروردگارت تو را به مقامى در خور ستايش برانگيزد»! (عَسى أَنْ يَبْعَثَكَ رَبُّكَ مَقاماً مَحْمُوداً).
بدون شك «مقام محمود» مقام بسيار برجستهاى است كه ستايش برانگيز است. و از آنجا كه اين كلمه به طور مطلق آمده، شايد اشاره به اين باشد كه ستايش همگان را از اولين و آخرين متوجه تو مىكند.
روايات اسلامى، «مقام محمود» را به عنوان مقام «شفاعت كبرى» تفسير كرده است، چرا كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله بزرگترين شفيعان در عالم ديگر است و آنها كه شايسته شفاعت باشند، مشمول اين شفاعت بزرگ خواهند شد.
نماز شب يك عبادت بزرگ روحانى-
غوغاى زندگى روزانه از جهات مختلف، توجه انسان را به خود جلب مىكند، و فكر آدمى را به واديهاى گوناگون مىكشاند بطورى كه جمعيت خاطر و حضور قلب كامل، در آن بسيار مشكل است اما در دل شب و به هنگام سحر و فرونشستن غوغاى زندگى مادى، و آرامش روح و جسم انسان در پرتو مقدارى خواب، حالت توجه و نشاط خاصى به انسان دست مىدهد كه بىنظير است.
به همين دليل دوستان خدا هميشه از عبادتهاى آخر شب، براى تصفيه روح و حيات قلب و تقويت اراده و تكميل اخلاص، نيرو مىگرفتهاند.
امير مؤمنان على عليه السّلام مىفرمايد: «قيام شب موجب صحت جسم و خشنودى پروردگار و در معرض رحمت او قرار گرفتن و تمسك به اخلاق پيامبران است».
حتى در بعضى از روايات مىخوانيم كه اين عبادت به قدرى اهميت دارد كه جز پاكان و نيكان موفق به آن نمىشوند.
در حديثى از امام صادق عليه السّلام مىخوانيم: «انسان گاهى دروغ مىگويد و سبب محروميتش از نماز شب مىشود، هنگامى كه از نماز شب محروم شد از روزى (و مواهب مادى و معنوى) نيز محروم مىشود».
نماز شب به سه بخش تقسيم مىشود:
الف) چهار نماز دو ركعتى كه مجموعا هشت ركعت مىشود و نامش نافله شب است.
ب) يك نماز دو ركعتى كه نامش نافله «شفع» است.
ج) نماز يك ركعتى كه نامش نافله «وتر» است، و طرز انجام اين نمازها درست همانند نماز صبح است ولى اذان و اقامه ندارد، و قنوت وتر را هر چه طولانىتر كنند بهتر است.
امیرحسین
06-24-2011, 02:34 PM
(آيه 80)- اين آيه به يكى از دستورات اصولى اسلام كه از روح ايمان و توحيد، سر چشمه مىگيرد اشاره كرده، مىگويد: «و بگو: پروردگارا! مرا (در هر كار) با صداقت وارد كن، و با صداقت خارج ساز» (وَ قُلْ رَبِّ أَدْخِلْنِي مُدْخَلَ صِدْقٍ وَ أَخْرِجْنِي مُخْرَجَ صِدْقٍ).
هيچ كار فردى و اجتماعى را جز با صدق و راستى آغاز نكنم، همچنين هيچ برنامهاى را جز به راستى پايان ندهم، راستى و صداقت و درستى و امانت، خط اصلى من در همه كارها باشد و آغاز و انجام همه چيز با آن صورت گيرد.
در حقيقت رمز اصلى پيروزى در همين جا نهفته شده است و راه و روش انبيا و اولياى الهى همين بوده كه فكر، گفتار و اعمالشان از هر گونه غش و تقلب و خدعه و نيرنگ و هر چه بر خلاف صدق و راستى است پاك بود.
در پايان آيه به دومين اصل- كه از يك نظر ميوه درخت توحيد، و از نظر ديگر نتيجه ورود و خروج صادقانه در كارهاست- اشاره شده است: «و خداوندا! براى من از سوى خودت سلطان و ياورى قرار ده» (وَ اجْعَلْ لِي مِنْ لَدُنْكَ سُلْطاناً نَصِيراً).
(آيه 81)- و از آنجا كه به دنبال «صدق» و «توكل» كه در آيه قبل به آن اشاره شد، اميد به پيروزى قطعى، خود عامل ديگرى براى موفقيت است در اين آيه به پيامبرش مىگويد: «و بگو: حق فرا رسيد و باطل مضمحل و نابود شد» (وَ قُلْ جاءَ الْحَقُّ وَ زَهَقَ الْباطِلُ).
«اصولا طبيعت باطل (همين است كه) مضمحل و نابود شدنى است» (إِنَّ الْباطِلَ كانَ زَهُوقاً).
باطل جولانى دارد ولى دوام و بقايى نخواهد داشت و سر انجام، پيروزى از آن حق و طرفداران و پيروان حق خواهد بود.
آيه (جاءَ الْحَقُّ ...) و قيام حضرت مهدى (عج): در بعضى از روايات جمله «جاءَ الْحَقُّ وَ زَهَقَ الْباطِلُ» به قيام حضرت مهدى- عج- تفسير شده است. امام باقر عليه السّلام فرمود: مفهوم اين سخن الهى اين است كه: «هنگامى كه امام قائم عليه السّلام قيام كند دولت باطل برچيده مىشود».
در روايت ديگرى مىخوانيم: مهدى به هنگام تولد بر بازويش اين جمله نقش بسته بود: «جاءَ الْحَقُّ وَ زَهَقَ الْباطِلُ إِنَّ الْباطِلَ كانَ زَهُوقاً».
مسلما مفهوم اين احاديث انحصار معنى وسيع آيه به اين مصداق نيست بلكه قيام مهدى- عج- از روشنترين مصداقهاى آن است كه نتيجهاش پيروزى نهايى حق بر باطل در سراسر جهان مىباشد.
كوتاه سخن اين كه اين قانون كلى الهى و ناموس تخلف ناپذير آفرينش در هر عصر و زمانى مصداقى دارد، و قيام پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و پيروزيش بر لشكر شرك بت پرستى و همچنين قيام حضرت مهدى- عج- بر ستمگران و جباران جهان از چهرههاى روشن و تابناك اين قانون عمومى است.
امیرحسین
06-24-2011, 02:35 PM
(آيه 82)- قرآن نسخه شفابخش: از آنجا كه در آيات گذشته، بحث از توحيد و حق و مبارزه با شرك و باطل بود، در اين آيه به تأثير فوق العاده قرآن و نقش سازنده آن در اين رابطه پرداخته، مىگويد: «و از قرآن، آنچه شفا و رحمت است براى مؤمنان، نازل مىكنيم» (وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ ما هُوَ شِفاءٌ وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِينَ).
قرآن نسخهاى است براى سامان بخشيدن به همه نابسامانيها، بهبودى فرد و جامعه از انواع بيماريهاى اخلاقى و اجتماعى.
«و ستمگران را جز خسران (و زيان بيشتر چيزى بر آنها) نمىافزايد» (وَ لا يَزِيدُ الظَّالِمِينَ إِلَّا خَساراً).
چرا كه به جاى اين كه از اين وسيله هدايت بهره گيرند با حالتى صد در صد منفى به سراغ قرآن مىآيند لذا عناد و كفر در جانشان عمق بيشترى پيدا مىكند.
(آيه 83)- در اين آيه به يكى از ريشهدارترين بيماريهاى اخلاقى «انسانهاى تربيت نايافته» اشاره كرده، مىگويد: «و هنگامى كه به اين انسان نعمت مىبخشيم (غرور و استكبار به او دست مىدهد) به پروردگار خود پشت مىكند و با حالت تكبر، دور مىشود» (وَ إِذا أَنْعَمْنا عَلَى الْإِنْسانِ أَعْرَضَ وَ نَأى بِجانِبِهِ).
«اما هنگامى كه (نعمت را از او سلب كنيم، و حتى) مختصر ناراحتى به او برسد يأس و نوميدى سر تا پاى او را فرا مىگيرد» (وَ إِذا مَسَّهُ الشَّرُّ كانَ يَؤُساً).
(آيه 84)- در اين آيه روى سخن را به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله كرده، مىفرمايد: «بگو: هر كس بر طبق روش و خلق و خوى خود عمل مىكند» (قُلْ كُلٌّ يَعْمَلُ عَلى شاكِلَتِهِ).
مؤمنانى كه از آيات قرآن، شفا مىطلبند و رحمت كسب مىكنند، و ظالمانى كه جز خسارت و زيان، بهرهاى از آن نمىگيرند، و انسانهاى كم ظرفيتى كه در حال نعمت مغرورند و در مشكلات مأيوس و زبون، همه اينها طبق روحياتشان عمل مىكنند، روحياتى كه بر اثر تعليم و تربيت و اعمال مكرر خود انسان شكل گرفته است و به اعمال انسان شكل و جهت مىدهد.
و در اين ميان خداوند شاهد و ناظر حال همه است: «آرى پروردگار شما آگاهتر است به كسانى كه راهشان (بهتر و) از نظر هدايت پربارتر است» (فَرَبُّكُمْ أَعْلَمُ بِمَنْ هُوَ أَهْدى سَبِيلًا).
امیرحسین
06-24-2011, 02:35 PM
(آيه 85)- روح چيست؟ در تعقيب آيات گذشته به پاسخ بعضى از سؤالات مهم مشركان يا اهل كتاب پرداخته، مىگويد: «از تو در باره روح سؤال مىكنند، بگو: روح از فرمان پروردگار من است و به شما بيش از اندكى علم و دانش داده نشده است» (وَ يَسْئَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي وَ ما أُوتِيتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِيلًا).
از مجموع قرائن موجود در آيه و خارج آن چنين استفاده مىشود كه پرسش كنندگان از حقيقت روح آدمى سؤال كردند، همين روح عظيمى كه ما را از حيوانات جدا مىسازد و برترين شرف ماست، و تمام قدرت و فعاليت ما از آن سر چشمه مىگيرد و به كمكش اسرار علوم را مىشكافيم.
و از آنجا كه روح، ساختمانى مغاير با ساختمان ماده دارد و اصول حاكم بر آن غير از اصول حاكم بر ماده و خواص فيزيكى و شيميايى آن است، پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مأمور مىشود در يك جمله كوتاه و پرمعنى بگويد: «روح، از عالم امر است يعنى خلقتى اسرارآميز دارد».
و چون بهره شما از علم و دانش بسيار كم و ناچيز است، بنابراين چه جاى شگفتى كه رازهاى روح را نشناسيد، هر چند از همه چيز به شما نزديكتر است؟
از امام باقر و امام صادق عليهم السّلام چنين نقل شده كه در تفسير آيه يَسْئَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ فرمود: «روح از مخلوقات خداوند است بينايى و قدرت و قوت دارد، خدا آن را در دلهاى پيغمبران و مؤمنان قرار مىدهد».
البته روح آدمى مراتب و درجاتى دارد، آن مرتبهاى از روح كه در پيامبران و امامان است مرتبه فوق العاده والايى است، كه از آثارش معصوم بودن از خطا و گناه و نيز آگاهى و علم فوق العاده است و مسلما چنين مرتبهاى از روح از همه فرشتگان برتر خواهد بود حتى از جبرئيل و ميكائيل!- دقت كنيد.
(آيه 86)- آنچه دارى از بركت رحمت اوست! چند آيه قبل سخن از قرآن بود، در اينجا در همين زمينه سخن مىگويد، نخست مىفرمايد: «و اگر بخواهيم آنچه را بر تو وحى فرستادهايم، از تو مىگيريم» (وَ لَئِنْ شِئْنا لَنَذْهَبَنَّ بِالَّذِي أَوْحَيْنا إِلَيْكَ).
«سپس كسى را نمىيابى كه در برابر ما از تو دفاع كند» و آن را از ما بازپس گيرد (ثُمَّ لا تَجِدُ لَكَ بِهِ عَلَيْنا وَكِيلًا).
پس اين مائيم كه اين علوم را به تو بخشيدهايم تا رهبر و هادى مردم باشى، و اين مائيم كه هرگاه صلاح بدانيم از تو بازپس مىگيريم، و هيچ كس را در اين رابطه دخل و تصرفى نيست!
امیرحسین
06-24-2011, 02:35 PM
(آيه 87)- اين آيه كه به صورت استثناء آمده است، مىگويد: اگر ما اين علم و دانش را از تو نمىگيريم چيزى نيست: «مگر رحمت پروردگارت» (إِلَّا رَحْمَةً مِنْ رَبِّكَ). رحمتى است براى هدايت و نجات خودت و رحمتى است براى هدايات و نجات جهان بشريت و اين رحمت در واقع دنباله همان رحمت آفرينش است كه ايجاب مىكند هرگز روى زمين از حجت الهى خالى نماند.
و در پايان آيه به عنوان تأكيد، يا به عنوان بيان دليل بر جمله سابق مىگويد:
«كه فضل پروردگارت بر تو بزرگ بوده است» (إِنَّ فَضْلَهُ كانَ عَلَيْكَ كَبِيراً).
وجود زمينه اين فضل در دل تو كه با آب عبادت و تهذيب نفس و جهاد آبيارى شده از يكسو، و نياز مبرم بندگان به چنين رهبرى از سويى ديگر، ايجاب كرده است كه فضل خدا بر تو فوق العاده زياد باشد.
درهاى علم را به روى تو بگشايد، از اسرار هدايت انسان آگاهت سازد، و از خطاها محفوظت دارد، تا الگو و اسوهاى براى همه انسانها تا پايان جهان باشى.
(آيه 88)- هيچگاه همانند قرآن را نخواهند آورد! با توجه به اين كه آيات قبل و بعد در ارتباط با مباحث قرآن است، پيوند اين آيه كه با صراحت از اعجاز قرآن سخن مىگويد با آنها نياز به گفتگو ندارد.
به هر حال خداوند روى سخن را در اينجا به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله كرده، مىگويد: «بگو:
اگر انسانها و پريان- جن و انس- اتفاق كنند تا همانند اين قرآن را بياورند همانند آن را نخواهند آورد هر چند يكديگر را كمك كنند» (قُلْ لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنْسُ وَ الْجِنُّ عَلى أَنْ يَأْتُوا بِمِثْلِ هذَا الْقُرْآنِ لا يَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَ لَوْ كانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهِيراً).
اين آيه با صراحت تمام، همه جهانيان را اعم از كوچك و بزرگ، عرب و غير عرب، انسانها و حتّى موجودات عاقل غير انسانى، دانشمندان، فلاسفه، ادباء، مورخان، نوابغ و غير نوابغ، خلاصه همه را بدون استثناء در همه اعصار دعوت به مقابله با قرآن كرده است و مىگويد: اگر فكر مىكنيد قرآن سخن خدا نيست و ساخته مغز بشر است، شما هم انسان هستيد، همانند آن را بياوريد و هرگاه بعد از تلاش و كوشش همگانى، خود را ناتوان يافتيد، اين بهترين دليل بر معجزه بودن قرآن است.
اين دعوت به مقابله كه در اصطلاح علماء عقائد، «نحدّى» ناميده مىشود يكى از اركان هر معجزه است، و هر جا چنين تعبيرى به ميان آمد به روشنى مىفهميم كه آن موضوع، از معجزات است.
امیرحسین
06-24-2011, 02:35 PM
(آيه 89)- اين آيه در واقع بيان يكى از جنبههاى اعجاز قرآن يعنى «جامعيت» آن است، مىگويد: «ما در اين قرآن براى مردم از هر چيز نمونهاى آورديم» و همه معارف در آن جمع است (وَ لَقَدْ صَرَّفْنا لِلنَّاسِ فِي هذَا الْقُرْآنِ مِنْ كُلِّ مَثَلٍ).
«اما بيشتر مردم (در برابر آن از هر كارى) جز انكار ابا داشتند» (فَأَبى أَكْثَرُ النَّاسِ إِلَّا كُفُوراً).
به راستى اين تنوع محتويات قرآن، آن هم از انسانى درس نخوانده، عجيب است، چرا كه در اين كتاب آسمانى، هم دلائل متين عقلى با ريزه كاريهاى مخصوصش در زمينه عقائد آمده، و هم بيان احكام متين و استوار بر اساس نيازمنديهاى بشر در همه زمينهها، هم بحثهاى تاريخى قرآن در نوع خود بىنظير، هيجان انگيز، بيدارگر، دلچسب، تكان دهنده و خالى از هرگونه خرافه است.
و هم مباحث اخلاقيش كه با دلهاى آماده همان كار را مىكند كه باران بهار با زمينهاى مرده! مسائل علمى كه در قرآن مطرح شده، پرده از روى حقايقى بر مىدارد كه حد اقل در آن زمان براى هيچ دانشمندى شناخته نشده بود.
خلاصه قرآن در هر وادى گام مىنهد، عاليترين نمونه را ارائه مىدهد. به همين دليل اگر جن و انس جمع شوند كه همانند آن را بياورند قادر نخواهند بود.
امیرحسین
06-24-2011, 02:36 PM
(آيه 90)-
شأن نزول:
در مورد نزول اين آيه و سه آيه بعد از آن چنين نقل شده كه: «گروهى از مشركان مكه در كنار خانه كعبه اجتماع كردند و با يكديگر پيرامون كار پيامبر سخن گفتند، سر انجام چنين نتيجه گرفتند كه بايد كسى را به سراغ محمّد فرستاد و به او پيغام داد كه اشراف قريش آماده سخن گفتن با تواند، نزد ما بيا.
پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به اميد اين كه شايد نور ايمان در قلب آنها درخشيدن گرفته و آماده پذيرش حق شدهاند فورا به سراغ آنها شتافت. اما با اين سخنان رو برو شد:
اى محمّد! ما تو را براى اتمام حجت به اينجا خواندهايم. بگو ببينيم درد تو چيست و چه مىخواهى؟! پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: خداوند مرا به سوى شما فرستاده و كتاب آسمانى بر من نازل كرده اگر آن را بپذيريد، در دنيا و آخرت به نفع شما خواهد بود و اگر نپذيريد صبر مىكنم تا خدا ميان من و شما داورى كند.
گفتند: بسيار خوب، حال كه چنين مىگويى هيچ شهرى تنگتر از شهر ما نيست (اطراف مكه را كوههاى نزديك به هم فرا گرفته) از پروردگارت بخواه اين كوهها را عقب بنشاند و نهرهاى آب همچون نهرهاى شام و عراق در اين سرزمين خشك و بىآب و علف جارى سازد.
پيامبر صلّى اللّه عليه و آله با بىاعتنايى فرمود: من مأمور به اين كارها نيستم.
گفتند: پس قطعاتى از سنگهاى آسمانى را- آنگونه كه گمان مىكنى خدايت هر وقت بخواهد مىتواند بر سر ما بيفكند- بر ما فرود آر! فرمود: اين مربوط به خداست اگر بخواهد مىكند.
يكى از آن ميان صدا زد: ما با اين كارها نيز ايمان نمىآوريم، هنگامى ايمان خواهيم آورد كه خدا و فرشتگان را بياورى و در برابر ما قرار دهى! پيامبر (هنگامى كه اين لاطائلات را شنيد) از جا برخاست تا آن مجلس را ترك كند بعضى از آن گروه به دنبال حضرت حركت كردند و گفتند: اى محمّد! قوم تو هر پيشنهادى كردند قبول نكردى، به خدا سوگند هرگز به تو ايمان نخواهيم آورد تا به آسمان بالا روى، و چند نفر از ملائكه را پس از بازگشت با خود بياورى! و نامهاى در دست داشته باشى كه گواهى بر صدق دعوتت دهد! پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در حالى كه قلبش را هالهاى از اندوه و غم به خاطر جهل و لجاجت و استكبار اين قوم فرا گرفته بود از نزد آنها بازگشت ....
در اين هنگام اين آيات نازل شد و به گفتگوهاى آنها پاسخ داد».
تفسير:
پس از بيان عظمت و اعجاز قرآن در آيات گذشته در اينجا به قسمتی از بهانه جوئيهاى لجوجانه مشركان اشاره مىكند كه در شش قسمت بيان شده است:
1- نخست مىگويد: «و آنها گفتند: ما هرگز به تو ايمان نمىآوريم مگر اين كه از اين سرزمين چشمه پرآبى براى ما خارج كنى»! (وَ قالُوا لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتَّى تَفْجُرَ لَنا مِنَ الْأَرْضِ يَنْبُوعاً).
امیرحسین
06-24-2011, 02:38 PM
(آيه 91)- دوم: «يا اين كه باغى از درختان خرما و انگور در اختيار تو باشد كه جويبارها و نهرها در لابلاى درختانش به جريان اندازى»! (أَوْ تَكُونَ لَكَ جَنَّةٌ مِنْ نَخِيلٍ وَ عِنَبٍ فَتُفَجِّرَ الْأَنْهارَ خِلالَها تَفْجِيراً).
(آيه 92)- سوم: «يا آسمان را چنان كه مىپندارى قطعه قطعه بر سر ما فرود آرى» (أَوْ تُسْقِطَ السَّماءَ كَما زَعَمْتَ عَلَيْنا كِسَفاً).
4- «يا خداوند و فرشتگان را در برابر ما رو در رو بياورى» (أَوْ تَأْتِيَ بِاللَّهِ وَ الْمَلائِكَةِ قَبِيلًا).
(آيه 93)- پنجم: «يا براى تو خانهاى پرنقش و نگار از طلا باشد» (أَوْ يَكُونَ لَكَ بَيْتٌ مِنْ زُخْرُفٍ).
6- «يا به آسمان بالا روى! حتى اگر به آسمان روى ايمان نمىآوريم مگر آن كه نامهاى بر ما فرود آورى كه آن را بخوانيم» (أَوْ تَرْقى فِي السَّماءِ وَ لَنْ نُؤْمِنَ لِرُقِيِّكَ حَتَّى تُنَزِّلَ عَلَيْنا كِتاباً نَقْرَؤُهُ).
در پايان اين آيات مىخوانيم كه خداوند به پيامبرش دستور مىدهد كه در برابر اين پيشنهادهاى ضد و نقيض و بىپايه و گاهى مضحك «بگو: منزه است پروردگارم» از اين سخنان بىمعنى (قُلْ سُبْحانَ رَبِّي).
«مگر من جز انسانى فرستاده خدا هستم» (هَلْ كُنْتُ إِلَّا بَشَراً رَسُولًا).
و وظيفه پيامبر ارائه معجزه است به مقدارى كه صدق دعوت او ثابت شود و بيش از اين چيزى بر او نيست.
(آيه 94)- بهانه همگونى! در آيات گذشته سخن از بهانه جويى مشركان در زمينه نبوت پيامبر اسلام بود، و در اينجا به بهانه همگونى اشاره كرده، مىگويد: «تنها چيزى كه مانع شد مردم بعد از آمدن هدايت ايمان بياورند اين بود كه مىگفتند: آيا خدا انسانى را به عنوان پيامبر برانگيخته»؟ (وَ ما مَنَعَ النَّاسَ أَنْ يُؤْمِنُوا إِذْ جاءَهُمُ الْهُدى إِلَّا أَنْ قالُوا أَ بَعَثَ اللَّهُ بَشَراً رَسُولًا).
آيا باور كردنى است كه اين مقام والا و بسيار مهم بر عهده انسانى گذارده شود؟
آيا نبايد اين رسالت عظيم را بر دوش نوع برترى همچون فرشتگان بگذارند، تا از عهده آن به خوبى برآيد، انسان خاكى كجا و رسالت الهى كجا؟ افلاكيان شايسته اين مقامند نه خاكيان! اين منطق سست و بىپايه مخصوص به يك گروه و دو گروه نبود، بلكه شايد اكثر افراد بىايمان در طول تاريخ در برابر پيامبران به آن توسل جستهاند.
امیرحسین
06-24-2011, 02:38 PM
(آيه 95)- قرآن در يك جمله كوتاه و روشن پاسخ پرمعنايى به همه آنها داده مىگويد: «بگو: (حتى) اگر در روى زمين فرشتگانى (زندگى مىكردند، و) با آرامش گام برمىداشتند، ما از آسمان فرشتهاى را به عنوان رسول بر آنها نازل مىكرديم» (قُلْ لَوْ كانَ فِي الْأَرْضِ مَلائِكَةٌ يَمْشُونَ مُطْمَئِنِّينَ لَنَزَّلْنا عَلَيْهِمْ مِنَ السَّماءِ مَلَكاً رَسُولًا). يعنى همواره رهبر بايد از جنس پيروانش باشد، انسان براى انسانها و فرشته براى فرشتگان.
دليل اين همگونى رهبر و پيروان نيز روشن است، زيرا از يك سو مهمترين بخش تبليغى يك رهبر بخش عملى اوست. همان الگو بودن و اسوه بودن، و اين تنها در صورتى ممكن است كه داراى همان غرائز و احساسات، و همان ساختمان جسمى و روحى باشد.
از سوى ديگر رهبر بايد همه دردها، نيازها، و خواستههاى پيروان خود را به خوبى درك كند تا براى درمان و پاسخگويى به آن آماده باشد.
به همين دليل پيامبران از ميان تودههاى مردم برخاستهاند.
(آيه 96)- در تعقيب بحثهاى گذشته كه در زمينه توحيد و نبوت، و گفتگو با مخالفان بود، در اينجا يك نوع اعلام ختم بحث در اين مرحله و نتيجه گيرى از آن مىباشد.
نخست مىگويد: اگر آنها دلائل روشن تو را در رابطه با توحيد و نبوت و معاد نپذيرند به آنها اعلام كن و «بگو: همين بس كه خدا ميان من و شما گواه باشد، چرا كه او از حال بندگانش آگاه (و نسبت به كارشان) بيناست» (قُلْ كَفى بِاللَّهِ شَهِيداً بَيْنِي وَ بَيْنَكُمْ إِنَّهُ كانَ بِعِبادِهِ خَبِيراً بَصِيراً).
در حقيقت دو هدف از بيان اين عبارت در نظر بوده است نخست اين كه:
مخالفان متعصب لجوج را تهديد كند كه خداوند آگاه و بينا، شاهد و گواه اعمال ما و شماست، گمان نكنيد از محيط قدرت او بيرون خواهيد رفت، و يا چيزى از اعمالتان بر او مخفى مىماند.
ديگر اين كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله با بيان اين عبارت ايمان قاطع خود را به آنچه گفته است ظاهر سازد چرا كه قاطعيت گوينده در سخن خود، اثر عميق روانى در شنونده دارد، باشد كه اين تعبير محكم و قاطع كه توأم با يك نوع تهديد ملايم نيز مىباشد در آنها اثر بگذارد قلبشان را تكان دهد و فكرشان را بيدار كند و به راه راست بخواند.
امیرحسین
06-24-2011, 02:39 PM
(آيه 97)- سپس اضافه مىكند: «هر كس را خدا هدايت كند، هدايت يافته واقعى اوست» (وَ مَنْ يَهْدِ اللَّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِ).
«و هر كس را (به خاطر اعمالش) گمراه سازد، هاديان و سرپرستانى غير خدا براى او نخواهى يافت» (وَ مَنْ يُضْلِلْ فَلَنْ تَجِدَ لَهُمْ أَوْلِياءَ مِنْ دُونِهِ).
تنها راه اين است كه باز هم به سوى او بازگردند و نور هدايت از او بطلبند.
اين دو جمله در حقيقت اشاره به اين است كه تنها استدلالات قوى و كوبنده براى ايمان آوردن كافى نيست، بلكه تا توفيق الهى و شايستگى هدايت در او پيدا نشود محال است ايمان بياورد.
نطفه پاك ببايد كه شود قابل فيض------ورنه هر سنگ و گلى لؤلؤ و مرجان نشود!
سپس به صورت يك تهديد قاطع و كوبنده صحنهاى از صحنههاى قيامت را كه نتيجه قطعى اعمال آنهاست به آنها نشان داده، مىفرمايد: «ما آنها را در روز قيامت بر صورتهايشان محشور مىكنيم» (وَ نَحْشُرُهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ عَلى وُجُوهِهِمْ).
به جاى اين كه مستقيم و ايستاده راه بروند فرشتگان عذاب آنان را به صورتشان بر زمين مىكشند يا همچون خزندگان بر صورت و سينه مىخزند.
و نيز «آنها در حالتى كه نابينا و لال و كر هستند» به آن دادگاه بزرگ وارد مىشوند (عُمْياً وَ بُكْماً وَ صُمًّا).
مواقف و مراحل قيامت مختلف است در بعضى از مراحل و مواقف آنها كور و كر و نابينا هستند، ولى در مراحل ديگرى چشمشان بينا و گوششان شنوا و زبانشان باز مىشود، تا صحنههاى عذاب را ببينند و سرزنشهاى سرزنش كنندگان را بشنوند و به ناله و فرياد و اظهار ضعف بپردازند و اين خود يك نوع مجازات براى آنهاست.
و نيز مجرمان از ديدن آنچه مايه سرور است و از شنيدن آنچه مايه نشاط و از گفتن آنچه موجب نجات مىباشد محرومند و به عكس آنچه كه مايه زجر و ناراحتى است مىبينند و مىشنوند و مىگويند.
و در پايان آيه مىفرمايد: «جايگاه هميشگى آنها دوزخ است» (مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ).
اما گمان نكنيد آتشش همچون آتشهاى دنيا سر انجام به خاموشى مىگرايد نه «هر زمان التهاب آن فرو مىنشيند شعله تازهاى بر آنها مىافزائيم» (كُلَّما خَبَتْ زِدْناهُمْ سَعِيراً).
امیرحسین
06-24-2011, 02:39 PM
(آيه 98)- چگونه معاد ممكن است؟ در آيات گذشته ديديم كه چگونه سرنوشت شومى در جهان ديگر در انتظار مجرمان است. سرنوشتى كه هر انسان عاقلى را در انديشه فرو مىبرد. در اينجا علت اين موضوع را به بيان ديگرى تشريح مىكند.
نخست مىگويد: «اين كيفر آنهاست به خاطر اينكه آيات ما را انكار كردند و گفتند: آيا هنگامى كه ما استخوانهاى پوسيده، و خاكهاى پراكنده شويم، بار ديگر آفرينش تازهاى خواهيم يافت»؟ (ذلِكَ جَزاؤُهُمْ بِأَنَّهُمْ كَفَرُوا بِآياتِنا وَ قالُوا أَ إِذا كُنَّا عِظاماً وَ رُفاتاً أَ إِنَّا لَمَبْعُوثُونَ خَلْقاً جَدِيداً).
(آيه 99)- قرآن بلافاصله از اين گفتار آنها كه مسأله معاد جسمانى را با تعجب مىنگريستند و يا آن را غير ممكن مىپنداشتند با بيان روشنى پاسخ داده، مىگويد: «آيا نمىدانند خدايى كه آسمانها و زمين را آفريده قادر است مثل آنها را بيافريند»؟ و به زندگى جديد بازشان گرداند (أَ وَ لَمْ يَرَوْا أَنَّ اللَّهَ الَّذِي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ قادِرٌ عَلى أَنْ يَخْلُقَ مِثْلَهُمْ).
ولى آنها نبايد عجله كنند اين رستاخيز و قيامت اگرچه دير آيد سر انجام مىآيد «و براى آنان سر آمدى قطعى- كه شكى در آن نيست- قرار ده» و تا اين زمان موعود فرا نرسد قيامت برپا نخواهد شد (وَ جَعَلَ لَهُمْ أَجَلًا لا رَيْبَ فِيهِ).
«اما ظالمان (و ستمگران با شنيدن اين آيات نيز به همان راه انحرافى خود ادامه مىدهند) و جز راه كفر و انكار را پذيرا نيستند» (فَأَبَى الظَّالِمُونَ إِلَّا كُفُوراً).
امیرحسین
06-24-2011, 02:39 PM
(آيه 100)- و از آنجا كه آنها اصرار داشتند پيامبر نبايد از جنس بشر باشد گويى يك نوع حسادت و بخل مانع از اين مىشد كه باور كنند ممكن است خدا اين موهبت را به انسانى بدهد، لذا در اين آيه مىفرمايد: «به آنها بگو: اگر شما مالك خزائن رحمت پروردگار من بوديد مسلما (به خاطر تنگ نظرى) امساك مىكرديد، مبادا انفاق مايه فقر و تنگدستى شما شود» (قُلْ لَوْ أَنْتُمْ تَمْلِكُونَ خَزائِنَ رَحْمَةِ رَبِّي إِذاً لَأَمْسَكْتُمْ خَشْيَةَ الْإِنْفاقِ).
«و انسان طبعا موجود بخيلى است» (وَ كانَ الْإِنْسانُ قَتُوراً).
معاد جسمانى-
اين سه آيه آخر از روشنترين آيات مربوط به اثبات معاد جسمانى است، زيرا تعجب مشركان از اين بود كه چگونه ممكن است خداوند استخوانهاى پوسيده و خاك شده را بار ديگر به لباس حيات و زندگى بيارايد، پاسخ قرآن نيز در همين رابطه است مىگويد: خداوندى كه آسمانها و زمين را آفريد، چنين قدرتى را دارد كه اجزاى پراكنده انسان را جمع آورى كرده، حيات نوين ببخشد.
ضمنا استدلال به عموميت قدرت خداوند در اثبات مسأله معاد يكى از دلائلى است كه قرآن كرارا روى آن تكيه كرده است.
(آيه 101)- با اين همه نشانهها باز ايمان نياوردند! در چند آيه پيش از اين خوانديم كه مشركان چه تقاضاهاى عجيب و غريبى از پيامبر داشتند.
در اينجا در حقيقت نمونهاى از اين صحنه را در امتهاى پيشين بيان مىكند كه چگونه انواع خارق عادات و معجزات را ديدند و باز هم بهانه گرفتند و راه انكار را همچنان ادامه دادند.
نخست مىگويد: «ما به موسى نه آيه و نشانه روشن داديم» (وَ لَقَدْ آتَيْنا مُوسى تِسْعَ آياتٍ بَيِّناتٍ).
اين آيات عبارتند از: عصا، يد بيضا، طوفان، ملخ، يك نوع آفت نباتى به نام قمّل، فزونى قورباغه، خون، خشكسالى، كمبود ميوهها.
سپس براى تأكيد بيشتر اضافه مىكند: اگر مخالفانت حتى اين موضوع را انكار كنند براى اتمام حجت به آنها «از بنى اسرائيل سؤال كن كه در آن زمان كه (اين آيات) به سراغشان آمد چگونه بودند» (فَسْئَلْ بَنِي إِسْرائِيلَ إِذْ جاءَهُمْ).
ولى با اين حال نه تنها تسليم نشدند بلكه موسى را متهم به ساحر بودن و يا ديوانه بودن كردند «پس فرعون به او گفت: من گمان مىكنم اى موسى تو ساحر يا ديوانهاى» (فَقالَ لَهُ فِرْعَوْنُ إِنِّي لَأَظُنُّكَ يا مُوسى مَسْحُوراً).
اين روش هميشگى مستكبران است كه مردان الهى را به خاطر نوآوريها، و حركت بر ضد مسير جامعههاى فاسد، و همچنين نشان دادن خارق عادات متهم به سحر و يا جنون مىكردند، تا در افكار مردم سادهدل نفوذ كنند و آنها را از گرد پيامبران پراكنده سازند.
امیرحسین
06-24-2011, 02:39 PM
(آيه 102)- ولى موسى در برابر اين تهمت ناروا سكوت نكرد و با قاطعيت هر چه تمامتر «گفت: (اى فرعون) تو به خوبى مىدانى كه اين آيات روشنى بخش را جز پروردگار آسمانها و زمين نازل نكرده است» (قالَ لَقَدْ عَلِمْتَ ما أَنْزَلَ هؤُلاءِ إِلَّا رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ بَصائِرَ).
بنابراين تو با علم و اطلاع و آگاهى حقايق را انكار مىكنى، تو به خوبى مىدانى كه اينها از طرف خداست، و منهم مىدانم كه مىدانى! و به همين دليل چون حق را دانسته انكار مىكنى «من فكر مىكنم اى فرعون! تو سر انجام هلاك خواهى شد» (وَ إِنِّي لَأَظُنُّكَ يا فِرْعَوْنُ مَثْبُوراً).
(آيه 103)- چون فرعون نتوانست در برابر استدلالهاى دندان شكن موسى مقاومت كند به همان چيزى متوسل شه كه همه طاغوتيان بىمنطق در تمام قرون و اعصار به آن متوسل مىشدند، مىفرمايد: «پس (فرعون) تصميم گرفت آنان را از آن سرزمين ريشه كن سازد ولى ما او و تمام كسانى را كه با او بودند، غرق كرديم» (فَأَرادَ أَنْ يَسْتَفِزَّهُمْ مِنَ الْأَرْضِ فَأَغْرَقْناهُ وَ مَنْ مَعَهُ جَمِيعاً).
(آيه 104)- «و بعد از آن به بنى اسرائيل گفتيم: در اين سرزمين [مصر و شام] ساكن شويد» (وَ قُلْنا مِنْ بَعْدِهِ لِبَنِي إِسْرائِيلَ اسْكُنُوا الْأَرْضَ).
«اما هنگامى كه وعده آخرت فرا رسد همه شما را دسته جمعى (به آن دادگاه عدل) مىآوريم» (فَإِذا جاءَ وَعْدُ الْآخِرَةِ جِئْنا بِكُمْ لَفِيفاً).
امیرحسین
06-24-2011, 02:40 PM
(آيه 105)- بار ديگر قرآن به سراغ اهميت و عظمت اين كتاب آسمانى مىرود و به پاسخ بعضى از ايرادات و يا بهانه جوئيهاى مخالفان مىپردازد.
نخست مىگويد: «و ما قرآن را بحق نازل كرديم» (وَ بِالْحَقِّ أَنْزَلْناهُ).
بلافاصله اضافه مىكند: «و بحق نازل شد» (وَ بِالْحَقِّ نَزَلَ).
گاهى انسان شروع به كارى مىكند اما چون قدرتش محدود است نمىتواند آن را تا به آخر بطور صحيح پياده كند، اما كسى كه از همه چيز آگاه است، و بر همه چيز تواناست، هم آغاز را بطور صحيح شروع مىكند و هم انجام را بطور كامل تحقق مىبخشد، فى المثل گاهى انسان آب زلالى را از سر چشمه رها مىكند، اما چون نمىتواند در مسير راه آن را از آلودگيها حفظ كند پاك و زلال به دست مصرف كننده نمىرسد، ولى آن كس كه از هر نظر بر كار خود مسلط است، هم آن را پاك و زلال از چشمه بيرون مىآورد، و هم آن را پاك و زلال در ظرفهاى تشنگان و نوشندگان وارد مىسازد.
قرآن نيز درست چنين كتابى است كه به حق از ناحيه خداوند نازل شده است و در تمام مسير ابلاغ چه در آن مرحله كه واسطه جبرئيل بوده، و چه در آن مرحله كه گيرنده پيامبر صلّى اللّه عليه و آله بود، در همه حال آن را از هر نظر حفظ و حراست فرمود و حتّى با گذشت زمان دست هيچ گونه تحريف به دامانش دراز نشده و نخواهد شد، چرا كه خدا پاسداريش را بر عهده گرفته است.
بنابراين، اين آب زلال وحى الهى از عصر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله تا پايان جهان دست نخورده به همه دلها راه مىيابد.
و در پايان مىفرمايد: «و ما تو را جز به عنوان بشارت دهنده نفرستاديم» و حق هيچ گونه تغيير در محتواى قرآن ندارى (وَ ما أَرْسَلْناكَ إِلَّا مُبَشِّراً وَ نَذِيراً).
امیرحسین
06-24-2011, 02:40 PM
(آيه 106)- در اين آيه به پاسخ يكى از بهانه گيريهاى مخالفان كه مىگفتند:
چرا قرآن يكجا بر پيامبر نازل نشده، و روش نزول آن حتما تدريجى است پرداخته، مىگويد: «و قرآنى كه آياتش را از هم جدا كرديم، تا آن را با درنگ بر مردم بخوانى و آن را بتدريج نازل كرديم» (وَ قُرْآناً فَرَقْناهُ لِتَقْرَأَهُ عَلَى النَّاسِ عَلى مُكْثٍ وَ نَزَّلْناهُ تَنْزِيلًا).
قرآن كتابى است كه با حوادث عصر خود يعنى با بيست و سه سال دوران نبوت پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله و رويدادهايش پيوند و ارتباط ناگسستنى دارد.
مگر ممكن است همه حوادث 23 سال را در يك روز جمع آورى كرد، تا مسائل مربوط به آن يك جا در قرآن نازل شود؟! در ضمن نزول تدريجى مفهومش ارتباط دائمى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله با مبدأ وحى بود ولى نزول دفعى ارتباط پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را بيش از يك بار تضمين نمىكرد.
(آيه 107)- اين آيه براى درهم شكستن غرور مخالفان نادان مىگويد: «بگو:
خواه به آن ايمان بياوريد، و خواه ايمان نياوريد، كسانى كه پيش از آن به آنها دانش داده شده، هنگامى كه (اين آيات) بر آنان خوانده مىشود، سجده كنان به خاك مىافتند» (قُلْ آمِنُوا بِهِ أَوْ لا تُؤْمِنُوا إِنَّ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ مِنْ قَبْلِهِ إِذا يُتْلى عَلَيْهِمْ يَخِرُّونَ لِلْأَذْقانِ سُجَّداً).
(آيه 108)- در اين آيه گفتارشان را به هنگامى كه به سجده مىافتند بازگو كرده، مىفرمايد: «آنها مىگويند: پاك و منزه است پروردگار ما، وعدههاى پروردگارمان انجام شدنى است» (وَ يَقُولُونَ سُبْحانَ رَبِّنا إِنْ كانَ وَعْدُ رَبِّنا لَمَفْعُولًا).
آنها با اين سخن نهايت ايمان و اعتقاد خود را به ربوبيت پروردگار و صفات پاك او و هم به وعدههايى كه داده است، اظهار مىدارند.
(آيه 109)- باز براى تأكيد بيشتر و تأثير آن آيات الهى و اين سجده عاشقانه مىگويد: «آنها (بىاختيار) به زمين مىافتند و گريه مىكنند و (تلاوت اين آيات همواره) بر خشوعشان مىافزايد» (وَ يَخِرُّونَ لِلْأَذْقانِ يَبْكُونَ وَ يَزِيدُهُمْ خُشُوعاً).
«خشوع» آن حالت تواضع و ادب جسمى و روحى است كه انسان در مقابل شخص و يا حقيقتى داشته باشد.
امیرحسین
06-24-2011, 02:40 PM
(آيه 110)-
شأن نزول:
چنين نقل شده كه پيامبر يك شب در مكه در حال سجده بود و خدا را به نام يا رحمان و يا رحيم مىخواند، مشركان بهانهجو از فرصت استفاده كرده و گفتند: ببينيد اين مرد (ما را سرزنش مىكند كه چرا چند خدايى هستيم اما) خودش دو خدا را پرستش مىكند. آيه نازل شد و به آنها پاسخ گفت.
تفسير:
آخرين بهانهها! به دنبال ايرادهاى سست و بىاساس مشركان، در اين آيه به آخرين بهانههاى آنها مىرسيم، و آن اين كه: آنها مىگفتند چرا پيامبر، خدا را به نامهاى متعددى مىخواند با اين كه مدعى توحيد است قرآن در پاسخ آنها مىگويد: «بگو: شما او را به نام «اللّه» بخوانيد و يا به نام رحمان هر كدام را بخوانيد فرق نمىكند براى او نامهاى متعدد نيك است» (قُلِ ادْعُوا اللَّهَ أَوِ ادْعُوا الرَّحْمنَ أَيًّا ما تَدْعُوا فَلَهُ الْأَسْماءُ الْحُسْنى).
اين كوردلان گاه براى يك شخص، يا يك مكان و مانند آن اسمهاى مختلفى مىگذارند كه هر كدام معرّف گوشهاى از زواياى وجود او بود.
آيا با اين حال تعجب دارد خدايى كه وجودش از هر نظر بىنهايت است و منبع و سر چشمه همه كمالات، نعمتها و تمام نيكيهاست و به تناسب هر كارى كه انجام مىدهد و هر كمالى كه ذات مقدسش دارد نام مخصوص داشته باشد؟! در پايان آيه نظر به گفتگوى مشركان در مكّه در رابطه با نماز پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و اين كه مىگفتند: او نماز خود را بلند مىخواند و ما را ناراحت مىكند، اين چه عبادتى است؟ اين چه برنامهاى است؟ به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله دستور مىدهد: «نمازت را زياد بلند مخوان، زياد هم آهسته مخوان، بلكه ميان اين دو راه اعتدال را انتخاب كن» (وَ لا تَجْهَرْ بِصَلاتِكَ وَ لا تُخافِتْ بِها وَ ابْتَغِ بَيْنَ ذلِكَ سَبِيلًا).
آيه مىگويد: نه بيش از حد بلند بخوان و فرياد بزن، و نه بيش از حد آهسته كه تنها حركت لبها مشخص شود و صدايى به گوش نرسد.
امیرحسین
06-24-2011, 02:40 PM
(آيه 111)- سر انجام به آخرين آيه اين سوره مىرسيم آيهاى كه با حمد خداوند سوره را پايان مىدهد همان گونه كه با تسبيح ذات پاك او سوره آغاز شده بود، و در حقيقت اين آيه نتيجهاى است بر كل بحثهاى توحيدى اين سوره و محتواى همه آن مفاهيم توحيدى.
روى سخن را به پيامبر كرده، چنين مىگويد: «بگو: حمد و سپاس مخصوص خداوندى است كه نه فرزندى براى خود انتخاب كرده و نه شريكى در حكومت و مالكيت جهان دارد، و نه سرپرستى براى حمايت در برابر ذلت و ناتوانى» (وَ قُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي لَمْ يَتَّخِذْ وَلَداً وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ شَرِيكٌ فِي الْمُلْكِ وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ وَلِيٌّ مِنَ الذُّلِّ).
و چنين خدايى با چنان صفات از هر چه فكر كنى برتر و بالاتر است بنابراين «او را بزرگدار و به عظمت بىانتهايش آشنا شو» (وَ كَبِّرْهُ تَكْبِيراً).
آيه فوق هرگونه كمك كار و شبيه را از خداوند نفى مىكند، چه آن كس كه پايينتر باشد (همچون فرزند) و آن كس كه همسان باشد (همچون شريك) و آن كس كه برتر باشد (همچون ولىّ).
مرحوم «طبرسى» در «مجمع البيان» از بعضى مفسران نقل مىكند كه اين آيه ناظر به نفى اعتقاد انحرافى سه گروه است: نخست مسيحيان و يهود كه براى خدا فرزند قائل بودند، و ديگر مشركان عرب كه براى او شريكى مىپنداشتند، و لذا در مراسم حجّ مىگفتند: لبّيك لا شريك لك، الّا شريكا هو لك! و ديگر ستاره پرستان و مجوس، چرا كه آنها براى خدا ولى و حامى قائل بودند.
«پايان سوره اسراء»
و پايان جلد دوم برگزيده تفسير نمونه
vBulletin® v4.2.5, Copyright ©2000-2025, Jelsoft Enterprises Ltd.