PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : سوره حجر [15]



امیرحسین
06-22-2011, 03:54 PM
آغاز جزء چهاردهم قرآن مجيد

سوره حجر [15]

اين سوره در «مكّه» نازل شده و داراى 99 آيه است‏

محتواى سوره:

در اين سوره آهنگ و لحن سوره‏هاى مكى كاملا منعكس است. لذا مى‏توان محتواى اين سوره را در هفت بخش خلاصه كرد:

1- آيات مربوط به مبدأ عالم هستى و ايمان به او از طريق مطالعه در اسرار آفرينش.

2- آيات مربوط به معاد و كيفر بدكاران.

3- اهميت قرآن و عظمت اين كتاب آسمانى.

4- داستان آفرينش آدم و سركشى ابليس و سر انجام كار او.

5- اشاره به سرگذشت اقوامى همچون قوم لوط و صالح و شعيب.

6- انذار و بشارت و اندرزهاى مؤثر و تهديدهاى كوبنده و تشويقهاى جالب.

7- دعوت از پيامبر به مقاومت و دلدارى او در برابر توطئه‏ها.

امیرحسین
06-22-2011, 03:55 PM
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ به نام خداوند بخشنده بخشايشگر

(آيه 1)- باز در آغاز اين سوره با حروف مقطعه «الف، لام، راء» (الر).

برخورد مى‏كنيم كه نمايانگر تركيب اين كتاب بزرگ آسمانى كه راهگشاى همه انسانها به سوى سعادت مى‏باشد، از حروف ساده الفبا است، همين ماده خامى كه در اختيار همه افراد بشر حتى كودكان دو سه ساله قرار دارد، و اين نهايت درجه اعجاز است كه از چنان مصالحى چنين محصول بى‏نظيرى ساخته شود.

و لذا بلافاصله بعد از آن مى‏گويد: «اينها آيات كتاب آسمانى و قرآن آشكار است» (تِلْكَ آياتُ الْكِتابِ وَ قُرْآنٍ مُبِينٍ). كه بيان كننده حقايق و روشنگر حق از باطل مى‏باشد.

(آيه 2)- آرزوهاى بيجا! سپس به آنها كه در لجاجت و مخالفت با اين آيات روشن الهى اصرار مى‏ورزند هشدار مى‏دهد روزى فرا مى‏رسد كه اينها از نتائج شوم كفر و تعصب كور كورانه و لجاجت خويش پشيمان خواهند شد و، «چه بسا اين كافران آرزو مى‏كنند كه اى كاش مسلمان بودند» (رُبَما يَوَدُّ الَّذِينَ كَفَرُوا لَوْ كانُوا مُسْلِمِينَ).

ممكن است آيه اشاره به پشيمانى گروههايى از كافران در آن جهان و اين جهان باشد، در حالى كه در آنجا قدرت بازگشت ندارند! و در اينجا نيز تعصبها و لجاجتها و يا منافع مادّى اجازه نمى‏دهد كه دين اسلام را بپذيرند.

(آيه 3)- سپس با لحنى بسيار كوبنده مى‏گويد: اى پيامبر «اينها را به حال خود بگذار (تا همچون چهارپايان) بخورند، و از لذتهاى اين زندگى ناپايدار بهره گيرند، و آرزوها آنها را از اين واقعيت بزرگ غافل سازد ولى به زودى خواهند فهميد» (ذَرْهُمْ يَأْكُلُوا وَ يَتَمَتَّعُوا وَ يُلْهِهِمُ الْأَمَلُ فَسَوْفَ يَعْلَمُونَ).

اينها چون حيواناتى هستند كه جز اصطبل و علف، و جز لذت مادى چيزى نمى‏فهمند و هر حركتى دارند براى رسيدن به همين‏هاست.

پرده‏هاى غرور و غفلت و آرزوهاى دور و دراز چنان بر قلب آنها افتاده، و آنها را به خود مشغول ساخته كه ديگر توانايى درك واقعيتى را ندارند.

اما آن گاه كه پرده‏هاى غفلت و غرور از مقابل چشمانشان كنار رود، و خود را در آستانه مرگ و يا در عرصه قيامت ببينند، مى‏فهمند كه چه اندازه در غفلت و تا چه حدّ زيانكار و بدبخت بوده‏اند.

امیرحسین
06-22-2011, 03:55 PM
(آيه 4)- در اين آيه براى اين كه گمان نكنند اين مهلت و تمتع از لذايذ دنيا پايان ناپذير است، اضافه مى‏كند: «ما هيچ گروهى را در هيچ شهر و آبادى نابود نكرديم مگر اين كه آنها، اجل معين و زمان تغيير ناپذيرى داشتند» (وَ ما أَهْلَكْنا مِنْ قَرْيَةٍ إِلَّا وَ لَها كِتابٌ مَعْلُومٌ).

(آيه 5)- و «هيچ امت و جمعيتى از اجل معين خود پيشى نمى‏گيرد، و هيچ يك نيز عقب نخواهد افتاد» (ما تَسْبِقُ مِنْ أُمَّةٍ أَجَلَها وَ ما يَسْتَأْخِرُونَ).

سنت الهى همه جا اين بوده كه به قدر كافى مهلت براى تجديد نظر و بيدارى و آگاهى بدهد، حوادث دردناك، و وسائل رحمت را يكى پس از ديگرى مى‏فرستد، تهديد مى‏كند، تشويق مى‏كند، اخطار مى‏نمايد تا حجت بر همه مردم تمام شود.

ولى هنگامى كه اين مهلت به پايان رسيد سرنوشت قطعى دامنشان را خواهد گرفت.

(آيه 6)- در اينجا نخست به موضع گيريهاى خصمانه كفار در مقابل قرآن و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله اشاره كرده، مى‏گويد: «و آنها گفتند: اى كسى كه قرآن بر تو نازل شده بطور قطع سوگند ياد مى‏كنيم (كه تو ديوانه‏اى»! (وَ قالُوا يا أَيُّهَا الَّذِي نُزِّلَ عَلَيْهِ الذِّكْرُ إِنَّكَ لَمَجْنُونٌ).

و اين تعبير نهايت گستاخى و جسارت آنها را در برابر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مجسم مى‏كند.

آنها مقياس را عقل كوچك و ناتوان خودشان قرار مى‏دهند و هر چه در اين مقياس نگنجد در نظر آنها بى‏عقلى و ديوانگى است! و عجب اين كه اين نابخردان وصله‏هايى به رهبران الهى مى‏چسباندند كه گاهى كاملا با هم ضد و نقيض بود، گاهى آنها را «ديوانه» مى‏خواندند و گاهى «ساحر»، با اين كه ساحر كسى است كه بايد از زيركى و هوشيارى خاصى برخوردار باشد و درست در نقطه ضد ديوانه است.

امیرحسین
06-22-2011, 03:55 PM
(آيه 7)- آنها نه تنها چنين نسبتهاى نابخردانه‏اى به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مى‏دادند بلكه براى بهانه جويى مى‏گفتند: اگر از راستگويانى چرا فرشتگان را براى ما نمى‏آورى»! تا تصديق گفتار تو كنند و ما ايمان بياوريم (لَوْ ما تَأْتِينا بِالْمَلائِكَةِ إِنْ كُنْتَ مِنَ الصَّادِقِينَ).

(آيه 8)- خداوند به آنها چنين پاسخ مى‏گويد: «ما ملائكه را جز به حق نازل نمى‏كنيم» (ما نُنَزِّلُ الْمَلائِكَةَ إِلَّا بِالْحَقِّ).

«و آنگاه (كه فرشتگان نازل شوند و حقيقت براى آنها جنبه شهود و حسى پيدا كند و بعد ايمان نياورند) ديگر به آنها مهلت داده نخواهد شد» و به عذاب الهى نابود مى‏گردند (وَ ما كانُوا إِذاً مُنْظَرِينَ).

به تعبير ديگر اعجاز بازيچه نيست، بلكه براى اثبات حق است، و اين امر به قدر كافى براى آنها كه خواهان حقند ثابت شده، چرا كه پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله با در دست داشتن اين قرآن و اعجازهاى ديگر رسالت خود را به ثبوت رسانده است.

(آيه 9)- حفظ قرآن از دست بردها: به دنبال بهانه جوييهاى كفار و حتى استهزاى آنها نسبت به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله اين آيه يك واقعيت بزرگ و پراهميت را به عنوان دلدارى به پيامبر از يك سو و اطمينان خاطر همه مؤمنان راستين از سوى ديگر بيان مى‏كند و آن اين كه: «ما اين قرآن را (كه مايه تذكر است) نازل كرديم، و ما بطور قطع آن را حفظ خواهيم كرد» (إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ).

اين گروه اندك و ناتوان كه سهل است، اگر همه جباران و زورمندان و سياستمداران ستمگر و انديشمند منحرف و رزم آوران جهان دست به دست هم بدهند كه نورش را خاموش كنند، توانايى نخواهند داشت، چرا كه خداوند حفظ و پاسدارى از آن را به عهده گرفته است، محافظت از هر نظر: محافظت از هر گونه تحريف، محافظت از فنا و نابودى و محافظت از سفسطه‏هاى دشمنان وسوسه‏گر.

معروف و مشهور در ميان همه دانشمندان شيعه و اهل تسنن اين است كه:

هيچ گونه تحريفى در قرآن روى نداده است، و قرآنى كه امروز در دست ماست درست همان قرآنى است كه بر پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله نازل شده، و حتى كلمه و حرفى از آن كم و زياد نگرديده است.

(آيه 10)- لجاجت و انكار محسوسات: در اينجا به عنوان دلدارى پيامبر و مؤمنان در برابر مشكلاتى كه در دعوت خود با آن مواجه بودند اشاره به زندگى انبياى پيشين و گرفتاريهاى آنها در مقابل اقوام گمراه و متعصب مى‏كند.

نخست مى‏گويد: «ما پيش از تو در ميان امتهاى نخستين نيز پيامبرانى فرستاديم» (وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ فِي شِيَعِ الْأَوَّلِينَ).

امیرحسین
06-22-2011, 03:55 PM
(آيه 11)- ولى آنها چنان لجوج و سرسخت بودند كه «هر پيامبرى به سراغشان مى‏آمد او را به باد استهزاء و سخريه مى‏گرفتند» (وَ ما يَأْتِيهِمْ مِنْ رَسُولٍ إِلَّا كانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُنَ).

اين استهزاء و سخريه به خاطر چند امر بود:

- براى شكستن ابهت پيامبران و متفرق ساختن افراد حق‏جو از گرد آنان.

- براى ضعف و ناتوانيشان در مقابل منطق نيرومند رسولان الهى.

- براى اين كه سرپوشى بر وجدان خفته خود بگذارد، مبادا بيدار شود.

- و سر انجام براى اين كه مى‏ديدند قبول دعوت پيامبران آنها را در برابر شهواتشان محدود مى‏سازد و آزاديهاى حيوانيشان را سلب مى‏كند.

از اين جمله استفاده مى‏شود كه وظيفه مبلّغان تنها اين نيست كه مسائلى را به گوش مردم بخوانند، بلكه بايد از تمام وسائل سمعى، بصرى، برنامه‏هاى عملى، قصص، داستانها، ادبيات، شعر و هنر به معنى اصيل و سازنده استفاده كنند تا سخن حق را به دل آنها نفوذ دهند.

(آيه 12)- سپس مى‏فرمايد: آرى «ما اين چنين آيات قرآن را به دلهاى اين مجرمان مى‏فرستيم»! (كَذلِكَ نَسْلُكُهُ فِي قُلُوبِ الْمُجْرِمِينَ).

(آيه 13)- اما با اين همه تبليغ و تأكيد و بيان منطقى و ارائه معجزات باز هم اين متعصبان استهزاء كننده «به آن ايمان نمى‏آورند» (لا يُؤْمِنُونَ بِهِ).

ولى اين منحصر به آنها نيست «پيش از آنها سنت اقوام اولين نيز چنين بود» (وَ قَدْ خَلَتْ سُنَّةُ الْأَوَّلِينَ).

(آيه 14)- اينها بر اثر غوطه‏ور شدن در شهوات و اصرار و لجاجت در باطل، كارشان به جايى رسيده كه: «اگر دردى را از آسمان به روى آنها بگشاييم و آنها مرتبا به آسمان صعود و نزول كنند ...» (وَ لَوْ فَتَحْنا عَلَيْهِمْ باباً مِنَ السَّماءِ فَظَلُّوا فِيهِ يَعْرُجُونَ).

امیرحسین
06-22-2011, 03:56 PM
(آيه 15)- «باز مى‏گويند ما را چشم بندى كرده‏اند» (لَقالُوا إِنَّما سُكِّرَتْ أَبْصارُنا).

«بلكه ما گروهى هستيم كه سر تا پا سحر شده‏ايم» و آنچه مى‏بينيم ابدا واقعيت ندارد! (بَلْ نَحْنُ قَوْمٌ مَسْحُورُونَ).

اين جاى تعجب نيست كه انسان به چنين مرحله‏اى از عناد و لجاج برسد، براى اين كه روح پاك و فطرت دست نخورده انسان كه قادر به درك حقايق و مشاهده چهره اصلى واقعيات است، بر اثر گناه و جهل و دشمنى با حق تدريجا به تاريكى مى‏گرايد، البته در مراحل نخستين پاك كردن آن كاملا امكان پذير است، اما اگر خداى نكرده اين حالت در انسان راسخ شود و به صورت «ملكه» در آيد ديگر به آسانى نمى‏توان آن را شست، و در اينجاست كه چهره حق در نظر انسان دگرگون مى‏شود تا آنجا كه محكمترين دلائل عقلى، و روشنترين دلائل حسى، در دل او اثر نمى‏گذارد و كار او به انكار معقولات و محسوسات، هر دو، مى‏رسد.

(آيه 16)- شياطين با شهاب رانده مى‏شوند! اين آيه به بعد اشاره به گوشه‏اى از نظام آفرينش به عنوان دليلى بر توحيد و شناخت خداست و بحثهايى را كه در زمينه قرآن و نبوت در آيات گذشته آمد تكميل مى‏كند.

نخست مى‏گويد: «ما در آسمان برجهايى قرار داديم» (وَ لَقَدْ جَعَلْنا فِي السَّماءِ بُرُوجاً).

هنگامى كه ما از كره زمين به ماه و خورشيد نگاه مى‏كنيم در هر فصل و موقعى از سال آنها را در مقابل يكى از صورتهاى فلكى (صورتهاى فلكى مجموعه ستارگانى است كه شكل خاصى را به خود گرفته‏اند) مى‏بينيم و مى‏گوييم خورشيد مثلا در برج حمل يا ثور يا ميزان و عقرب و قوس است.

سپس اضافه مى‏كند: «ما آن (آسمان و اين صورتهاى فلكى) را براى بينندگان زينت بخشيديم» (وَ زَيَّنَّاها لِلنَّاظِرِينَ).

(آيه 17)- در اين آيه اضافه مى‏كند: «ما اين آسمان را از هر شيطان رجيم و شوم و ملعون محفوظ داشته‏ايم» (وَ حَفِظْناها مِنْ كُلِّ شَيْطانٍ رَجِيمٍ).

امیرحسین
06-22-2011, 03:56 PM
(آيه 18)- «مگر آن شيطانهايى كه هوس استراق سمع و خبرگيرى دزدكى كنند، كه شهاب آشكار آنها را تعقيب مى‏كند و به عقب مى‏راند» (إِلَّا مَنِ اسْتَرَقَ السَّمْعَ فَأَتْبَعَهُ شِهابٌ مُبِينٌ).

منظور از «آسمان» آسمان حق و حقيقت است، و شياطين همان وسوسه‏گران هستند كه مى‏كوشند به اين آسمان راه يابند و استراق سمع كنند و به اغواى مردم بپردازند، اما ستارگان و شهب يعنى، رهبران الهى و دانشمندان با امواج نيرومند سخن و قلمشان آنها را به عقب مى‏رانند و طرد مى‏كنند.

(آيه 19)- در اينجا به بخشى از آيات آفرينش، و نشانه‏هاى عظمت خدا در زمين، مى‏پردازد تا بحث پيشين تكميل گردد.

نخست از خود زمين شروع كرده، مى‏فرمايد: «و ما زمين را گسترش داديم» (وَ الْأَرْضَ مَدَدْناها).

و از آنجا كه آفرينش كوهها با آن فوائد زيادى كه دارند يكى از نشانه‏هاى توحيد است، به ذكر آن پرداخته، اضافه مى‏كند: «و ما در زمين كوههاى مستقر و ثابتى انداختيم» (وَ أَلْقَيْنا فِيها رَواسِيَ).

اين كوهها علاوه بر اين كه از ريشه به هم پيوسته‏اند و همچون زرهى زمين را در برابر فشار درونى از لرزشها حفظ مى‏كنند، و علاوه بر اين كه قدرت توفانها را در هم شكسته و وزش باد و نسيم را به دقت كنترل مى‏نمايند، محل خوبى براى ذخيره آبها به صورت برف و يا چشمه‏ها مى‏باشند.

سپس به سراغ مهمترين عامل زندگى بشر و همه جانداران يعنى گياهان مى‏رود، مى‏فرمايد: «و ما در روى زمين از هر چيز (گياه) موزون رويانديم» (وَ أَنْبَتْنا فِيها مِنْ كُلِّ شَيْ‏ءٍ مَوْزُونٍ).

در كره زمين شايد صدها هزار نوع گياه داريم با خواص مختلف و آثار متنوع و گوناگون كه شناخت هر يك دريچه‏اى است براى شناخت «اللّه» و برگ هر كدام از آنها دفترى است از «معرفت كردگار».

(آيه 20)- و از آنجا كه وسائل زندگى انسان منحصر به گياهان و معادن نيست در اين آيه به تمام اين مواهب اشاره كرده، مى‏گويد: «و ما انواع وسائل زندگى را براى شما در زمين قرار داديم» (وَ جَعَلْنا لَكُمْ فِيها مَعايِشَ).

نه تنها براى شما بلكه براى همه موجودات زنده، «و كسانى كه شما روزى آنها را نمى‏دهيد» و از دسترس شما خارجند (وَ مَنْ لَسْتُمْ لَهُ بِرازِقِينَ).

آرى! براى همه آنها نيازمنديهايشان را فراهم ساختيم.

امیرحسین
06-22-2011, 03:56 PM
(آيه 21)- اين آيه در حقيقت به پاسخ سؤالى مى‏پردازد كه براى بسيارى از مردم پيدا مى‏شود و آن اين كه چرا خداوند آنقدر از ارزاق و مواهب در اختيار انسانها نمى‏گذارد كه بى‏نياز از هر گونه تلاش و كوشش باشند.

مى‏فرمايد: «خزائن و گنجينه‏هاى همه چيز تنها نزد ماست، ولى ما جز به اندازه معين آن را نازل نمى‏كنيم» (وَ إِنْ مِنْ شَيْ‏ءٍ إِلَّا عِنْدَنا خَزائِنُهُ وَ ما نُنَزِّلُهُ إِلَّا بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ).

بنابراين چنان نيست كه قدرت ما محدود باشد و از تمام شدن ارزاق وحشتى داشته باشيم، بلكه منبع و مخزن و سر چشمه همه چيز نزد ماست، ولى همه چيز اين عالم حساب دارد و ارزاق و روزيها نيز به مقدار حساب شده‏اى از طرف خدا نازل مى‏گردد.

كاملا روشن است كه تلاش و كوشش براى زندگى علاوه بر اين كه تنبلى و سستى و دل مردگى را از انسانها دور مى‏سازد و حركت و نشاط مى‏آفريند، وسيله بسيار خوبى براى اشتغال سالم فكرى و جسمى آنهاست، و اگر چنين نبود و همه چيز بى‏حساب در اختيار انسان قرار داشت معلوم نبود دنيا چه منظره‏اى پيدا مى‏كرد؟

به عبارت ديگر همان گونه كه فقر و نياز، انسان را به انحراف و بدبختى مى‏كشاند بى‏نيازى بيش از حد نيز منشأ فساد و تباهى است.

(آيه 22)- نقش باد و باران: در تعقيب بيان قسمتى از اسرار آفرينش و نعمتهاى خدا در آيات گذشته، در اين آيه به وزش بادها و نقش مؤثر آنها در نزول بارانها اشاره كرده، مى‏گويد: «و ما بادها را فرستاديم در حالى كه بارور كننده‏اند» و قطعات ابر را به هم مى‏پيوندند و بارور مى‏سازند (وَ أَرْسَلْنَا الرِّياحَ لَواقِحَ).

«و به دنبال آن از آسمان آبى فرو فرستاديم» (فَأَنْزَلْنا مِنَ السَّماءِ ماءً).

«و به وسيله آن همه شما را سيراب كرديم» (فَأَسْقَيْناكُمُوهُ).

«در حالى كه شما توانايى بر حفظ و نگهدارى آن نداشتيد» (وَ ما أَنْتُمْ لَهُ بِخازِنِينَ).

يعنى شما نمى‏توانيد حتى بعد از نزول باران آن را به مقدار زياد گردآورى و حفظ كنيد، اين خداست كه از طريق منجمد ساختن آنها در قله كوهها به صورت برف و يخ، و يا فرستادن آنها به اعماق زمين كه بعدا به صورت چشمه‏ها و كاريزها و چاهها ظاهر مى‏شوند، آنها را گردآورى و ذخيره مى‏كند.

امیرحسین
06-22-2011, 03:56 PM
(آيه 23)- سپس به دنبال بحثهاى توحيدى به معاد و مقدمات آن اشاره كرده، مى‏گويد: «و مائيم كه زنده مى‏كنيم و (مائيم كه) مى‏ميرانيم» (وَ إِنَّا لَنَحْنُ نُحْيِي وَ نُمِيتُ).

«و وارث (همه روى زمين و تمام اين جهان) مائيم» (وَ نَحْنُ الْوارِثُونَ).

اشاره به مسأله حيات و مرگ كه در واقع مهمترين و قطعى‏ترين مسائل است هم مى‏تواند مقدمه براى بحث معاد باشد و هم تكميلى براى بحث توحيد.

از سوى ديگر وجود مرگ و زندگى خود دليل بر اين است كه موجودات اين عالم از خود چيزى ندارند و هر چه دارند از ناحيه ديگرى است، و سر انجام وارث همه آنها خداست!

(آيه 24)- بعد اضافه مى‏كند: «ما هم پيشينيان شما را دانستيم و هم متأخران را» (وَ لَقَدْ عَلِمْنَا الْمُسْتَقْدِمِينَ مِنْكُمْ وَ لَقَدْ عَلِمْنَا الْمُسْتَأْخِرِينَ).

كلمه «مستقدمين» و «مستأخرين» معنى وسيعى دارد كه هم شامل پيشگامان و متأخران در زمان مى‏شود، و هم شامل پيشگامان در اعمال خير، و يا جهاد و مبارزه با دشمنان حق، و يا حتى صفوف نماز جماعت، و مانند اينها.

بنابراين هم خود آنها و هم اعمالشان در برابر علم ما روشن و آشكارند، و از اين نظر معاد و رستاخيز و محاسبه اعمال همه آنها كاملا در برابر ما سهل است.

(آيه 25)- و لذا بلافاصله به دنبال اين سخن مى‏گويد: «پروردگار تو بطور قطع همه آنها را (به زندگى جديد در رستاخيز باز مى‏گرداند و) جمع و محشور مى‏كند» (وَ إِنَّ رَبَّكَ هُوَ يَحْشُرُهُمْ).

«چرا كه او هم حكيم است و هم عالم» (إِنَّهُ حَكِيمٌ عَلِيمٌ).

«حكمت» او ايجاب مى‏كند كه مرگ پايان همه چيز نباشد، زيرا اگر زندگى منحصر به همين چند روز حيات اين جهان بود آفرينش جهان بيهوده و بى‏محتوا مى‏شد، و از خداوند حكيم دور است كه يك چنين آفرينش بى‏نتيجه‏اى داشته باشد.

و «عليم» بودنش سبب مى‏شود كه در امر معاد و حشر، مشكلى ايجاد نشود، هر ذره خاكى كه از انسانى به گوشه‏اى پرتاب شده جمع‏آورى مى‏كند و حيات جديد به آن مى‏بخشد، و از سوى ديگر پرونده اعمال همگى هم در دل اين جهان طبيعت و هم در درون جان انسانها ثبت است. و او از همه اينها آگاه است.

بنابراين حكيم و عليم بودن خدا دليل فشرده و پرمغزى بر مسأله «حشر» و «معاد» محسوب مى‏شود.

امیرحسین
06-22-2011, 03:57 PM
(آيه 26)- آفرينش انسان: به مناسبت آيات گذشته كه قسمتهايى از آفرينش خداوند و نظام هستى را بيان مى‏كند، در اينجا به شاهكار بزرگ خلقت يعنى «آفرينش انسان» پرداخته، و طى آيات متعدد و پرمحتوايى، بسيارى از جزئيات اين آفرينش را بازگو مى‏كند.

نخست مى‏فرمايد: «ما انسان را از گل خشكيده‏اى (همچون سفال) كه از گل بدبوى (تيره رنگى) گرفته شده بود آفريديم» (وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ مِنْ صَلْصالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ).

(آيه 27)- «و جنّ را پيش از آن از آتش گرم و سوزان خلق كرديم» (وَ الْجَانَّ خَلَقْناهُ مِنْ قَبْلُ مِنْ نارِ السَّمُومِ).

(آيه 28)- مجددا به آفرينش انسان باز مى‏گردد و گفتگوى خداوند را با فرشتگان كه قبل از آفرينش انسان روى داد، چنين بيان مى‏كند: و به خاطر بياور «هنگامى كه پروردگارت به فرشتگان فرمود: من بشرى را از گل خشكيده‏اى كه از گل تيره رنگ بدبويى گرفته شده، مى‏آفرينم» (وَ إِذْ قالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ إِنِّي خالِقٌ بَشَراً مِنْ صَلْصالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ).

(آيه 29)- «و هنگامى كه خلقت آن را به پايان و كمال رساندم و از روح خود (يك روح شريف و پاك و با عظمت) در آن دميدم همگى به خاطر آن سجده كنيد» (فَإِذا سَوَّيْتُهُ وَ نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي فَقَعُوا لَهُ ساجِدِينَ).

(آيه 30)- آفرينش انسان پايان پذيرفت و آنچه شايسته جسم و جان انسان بود به او داده شد و همه چيز انجام يافت: «در اين هنگام همه فرشتگان بدون استثناء سجده كردند» (فَسَجَدَ الْمَلائِكَةُ كُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ).

(آيه 31)- تنها كسى كه اطاعت اين فرمان را نكرد «ابليس» بود، لذا اضافه مى‏كند: «به جز ابليس كه خوددارى كرد از اين كه همراه سجده كنندگان باشد» (إِلَّا إِبْلِيسَ أَبى‏ أَنْ يَكُونَ مَعَ السَّاجِدِينَ).

(آيه 32)- اينجا بود كه ابليس مورد بازپرسى قرار گرفت و خداوند «فرمود:

اى ابليس! چرا تو با سجده كنندگان نيستى»؟ (قالَ يا إِبْلِيسُ ما لَكَ أَلَّا تَكُونَ مَعَ السَّاجِدِينَ).

امیرحسین
06-22-2011, 03:57 PM
(آيه 33)- ابليس كه غرق غرور و خودخواهى خويش بود آنچنان كه عقل و هوش او را پوشانده بود گستاخانه در برابر پرسش پروردگار به پاسخ پرداخت و «گفت: من هرگز براى بشرى كه او را از خاك خشكيده‏اى- كه از گل بدبويى گرفته شده- آفريده‏اى سجده نخواهم كرد» (قالَ لَمْ أَكُنْ لِأَسْجُدَ لِبَشَرٍ خَلَقْتَهُ مِنْ صَلْصالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ).

(آيه 34)- او كه از اسرار آفرينش بر اثر خودخواهى و غرور بى‏خبر مانده بود و ناگهان از اوج مقامى كه داشت سقوط كرد، ديگر شايسته نبود كه او در صف فرشتگان باشد، لذا بلافاصله «خدا به او فرمود: از آن (بهشت يا از آسمانها و يا از صفوف فرشتگان) بيرون رو كه تو رجيم و رانده شده درگاه مايى» (قالَ فَاخْرُجْ مِنْها فَإِنَّكَ رَجِيمٌ).

(آيه 35)- و بدان كه اين غرورت مايه كفرت شد و اين كفر براى هميشه تو را مطرود كرد، «لعنت و دورى از رحمت خدا تا روز رستاخيز بر تو خواهد بود»! (وَ إِنَّ عَلَيْكَ اللَّعْنَةَ إِلى‏ يَوْمِ الدِّينِ).

(آيه 36)- ابليس كه در اين هنگام خود را رانده درگاه خدا ديد، و احساس كرد كه آفرينش انسان سبب بدبختى او شد، آتش كينه در دلش شعله‏ور گشت، تا انتقام خويش را از فرزندان آدم بگيرد.

لذا «عرض كرد: پروردگارا! اكنون كه چنين است مرا تا روز رستاخيز مهلت ده»! (قالَ رَبِّ فَأَنْظِرْنِي إِلى‏ يَوْمِ يُبْعَثُونَ).

نه براى اين كه توبه كند، يا از كرده خود پشيمان باشد و در مقام جبران برآيد، بلكه براى اين كه به لجاجت و عناد و دشمنى و خيره سرى ادامه دهد!

(آيه 37)- خداوند هم اين خواسته او را پذيرفت و «فرمود: مسلما تو از مهلت يافتگانى» (قالَ فَإِنَّكَ مِنَ الْمُنْظَرِينَ).

(آيه 38)- ولى نه تا روز مبعوث شدن خلائق در رستاخيز، چنانكه خواسته‏اى، بلكه «تا وقت و زمان معينى» (إِلى‏ يَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ).

منظور از «يَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ» پايان اين جهان و برچيده شدن دوران تكليف است.

امیرحسین
06-22-2011, 03:57 PM
(آيه 39)- در اينجا ابليس نيّت باطنى خود را آشكار ساخت هر چند چيزى از خدا پنهان نبود و «عرض كرد: پروردگارا! به خاطر اين كه مرا گمراه ساختى (و اين انسان زمينه بدبختى مرا فراهم ساخت) من نعمتهاى مادى روى زمين را در نظر آنها زينت مى‏دهم (و انسانها را به آن مشغول مى‏دارم) و سر انجام همه را گمراه خواهم ساخت» (قالَ رَبِّ بِما أَغْوَيْتَنِي لَأُزَيِّنَنَّ لَهُمْ فِي الْأَرْضِ وَ لَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ).

(آيه 40)- اما او به خوبى مى‏دانست كه وسوسه‏هايش در دل «بندگان مخلص خدا» هرگز اثر نخواهد گذاشت، لذا بلافاصله براى سخن خود استثنايى قائل شد و گفت: «مگر آن بندگان خالص شده تو» كه به مرحله عالى ايمان و عمل پس از تعليم و تربيت و مجاهده با نفس رسيده باشند (إِلَّا عِبادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِينَ).

(آيه 41)- خداوند به عنوان تحقير شيطان و تقويت قلب جويندگان راه حق و پويندگان طريق توحيد «فرمود: اين راه مستقيمى است كه بر عهده من است» و سنت هميشگيم (قالَ هذا صِراطٌ عَلَيَّ مُسْتَقِيمٌ).

(آيه 42)- كه «تو هيچ گونه تسلّط و قدرتى بر بندگان من ندارى مگر گمراهانى كه شخصا بخواهند از تو پيروى كنند» (إِنَّ عِبادِي لَيْسَ لَكَ عَلَيْهِمْ سُلْطانٌ إِلَّا مَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْغاوِينَ).

يعنى، در واقع اين تو نيستى كه مى‏توانى مردم را گمراه كنى، بلكه اين انسانهاى منحرفند كه با ميل و اراده خويش دعوت تو را اجابت كرده، پشت سر تو گام برمى‏دارند.

(آيه 43)- سپس صريحترين تهديدهاى خود را متوجه پيروان شيطان كرده، مى‏گويد: «و جهنم ميعادگاه همه آنهاست» (وَ إِنَّ جَهَنَّمَ لَمَوْعِدُهُمْ أَجْمَعِينَ).

گمان نكنند كه آنها از چنگال مجازات مى‏توانند فرار كنند و يا به حساب آنها رسيدگى نمى‏شود.

(آيه 44)- «همان دوزخى كه هفت در دارد، و براى هر درى گروهى از پيروان شيطان تقسيم شده‏اند» (لَها سَبْعَةُ أَبْوابٍ لِكُلِّ بابٍ مِنْهُمْ جُزْءٌ مَقْسُومٌ).

اين درها، در حقيقت درهاى گناهانى است كه به وسيله آن، افراد وارد دوزخ مى‏شوند، هر گروهى به وسيله ارتكاب گناهى و از درى، همان گونه كه درهاى بهشت، طاعات و اعمال صالح و مجاهدتهايى است كه به وسيله آن بهشتيان وارد بهشت مى‏شوند.

امیرحسین
06-22-2011, 03:57 PM
(آيه 45)- نعمتهاى هشتگانه بهشت: در آيات گذشته ديديم كه چه سان خداوند نتيجه كار شيطان و ياران و همگامان و پيروان او را شرح داد، و درهاى هفتگانه جهنم را به روى آنها گشود.

طبق روش قرآن كه از مسأله مقابله و تقارن، براى تعليم و تربيت، بهره‏گيرى مى‏كند، در اين آيات هشت نعمت بزرگ مادى و معنوى به تعداد درهاى بهشت بيان شده است:

1- در آغاز به يك نعمت مهم جسمانى اشاره كرده، مى‏گويد: «پرهيزكاران در باغهاى سرسبز بهشت، و در كنار چشمه‏هاى زلال آن خواهند بود» (إِنَّ الْمُتَّقِينَ فِي جَنَّاتٍ وَ عُيُونٍ).

ذكر «جنات» و «عيون» به صيغه جمع، اشاره به باغهاى متنوع و چشمه‏هاى فراوان و گوناگون بهشت است كه هر كدام لذت تازه‏اى مى‏آفريند.

(آيه 46)- دوم و سوم: سپس به دو نعمت مهم معنوى كه «سلامت» و «امنيت» است اشاره مى‏كند، سلامت از هرگونه رنج و ناراحتى، و امنيت از هرگونه خطر، مى‏گويد: فرشتگان الهى به آنها خوش آمد گفته، مى‏گويند: «داخل اين باغها شويد با سلامت و امنيت كامل» (ادْخُلُوها بِسَلامٍ آمِنِينَ).

(آيه 47)- چهارم: «ما هرگونه حسد و كينه و عداوت و خيانت را از سينه‏هاى آنها مى‏شوييم و بر مى‏كنيم» (وَ نَزَعْنا ما فِي صُدُورِهِمْ مِنْ غِلٍّ).

چرا كه تا قلب انسان از اين «غلّ» شستشو نشود نه سلامت و امنيت فراهم مى‏شود و نه برادرى و اخوت.

5- «در حالى كه همه برادرند» (إِخْواناً).

و نزديكترين پيوندهاى محبت در ميان آنها حكمفرماست.

6- «در حالى كه بر سريرها رو بروى يكديگر قرار گرفته‏اند» (عَلى‏ سُرُرٍ مُتَقابِلِينَ).

آنها در جلسات اجتماعيشان گرفتار تشريفات آزار دهنده اين دنيا نيستند و مجلسشان بالا و پايين ندارد همه برادرند، همه رو بروى يكديگر و در يك صف، نه يكى بالاى مجلس و ديگرى در كفش كن.

امیرحسین
06-22-2011, 03:58 PM
(آيه 48)- سپس به هفتمين نعمت مادى و معنوى اشاره كرده، مى‏گويد:

«هرگز خستگى و تعب به آنها نمى‏رسد» (لا يَمَسُّهُمْ فِيها نَصَبٌ).

و همانند زندگى اين دنيا كه رسيدن به يك روز آسايش، خستگيهاى فراوانى قبل و بعد از آن دارد كه فكر آن، آرامش انسان را بر هم مى‏زند، نيست.

8- همچنين فكر فنا و نابودى و پايان گرفتن نعمت، آنان را آزار نمى‏دهد، چرا كه «آنها هرگز از اين باغهاى پرنعمت و سرور اخراج نمى‏شوند» (وَ ما هُمْ مِنْها بِمُخْرَجِينَ).

(آيه 49)- اكنون ممكن است افراد گنهكار و آلوده در هاله‏اى از غم و اندوه فرو روند كه اى كاش ما هم مى‏توانستيم به گوشه‏اى از اين موهبت دست يابيم، در اينجا خداوند رحمان و رحيم درهاى بهشت را به روى آنها نيز مى‏گشايد، اما به صورت مشروط.

با لحنى مملو از محبت و عاليترين نوازش، روى سخن را به پيامبرش كرده، مى‏گويد: پيامبرم! «بندگانم را آگاه كن كه من غفور و رحيمم، گناه بخش و پرمحبتم» (نَبِّئْ عِبادِي أَنِّي أَنَا الْغَفُورُ الرَّحِيمُ).

(آيه 50)- اما از آنجا كه قرآن، هميشه جلو سوء استفاده از مظاهر رحمت الهى را با جمله‏هاى تكان دهنده‏اى كه حاكى از خشم و غضب اوست مى‏گيرد، تا تعادل ميان خوف و رجاء كه رمز تكامل و تربيت است برقرار گردد، بلافاصله اضافه مى‏كند: كه به بندگانم نيز بگو: كه «عذاب و كيفر من همان عذاب دردناك است» (وَ أَنَّ عَذابِي هُوَ الْعَذابُ الْأَلِيمُ).

امیرحسین
06-22-2011, 03:58 PM
(آيه 51)- ميهمانان ناشناس؟ از اين آيه به بعد، قسمتهاى آموزنده‏اى را از تاريخ پيامبران بزرگ و اقوام سركش به عنوان نمونه‏هاى روشنى از بندگان مخلص، و پيروان شيطان، بيان مى‏كند.

نخست از داستان ميهمانهاى ابراهيم شروع كرده، مى‏گويد: «و به آنها (بندگانم) از ميهمانهاى ابراهيم خبر ده» (وَ نَبِّئْهُمْ عَنْ ضَيْفِ إِبْراهِيمَ).

(آيه 52)- اين ميهمانهاى ناخوانده همان فرشتگانى بودند كه: «به هنگام وارد شدن بر ابراهيم (به صورت ناشناس، نخست) بر او سلام گفتند» (إِذْ دَخَلُوا عَلَيْهِ فَقالُوا سَلاماً).

ابراهيم آن گونه كه وظيفه يك ميزبان بزرگوار و مهربان است براى پذيرايى آنها آماده شد و غذاى مناسبى فورا فراهم ساخت، اما هنگامى كه سفره غذا گسترده شد ميهمانهاى ناشناس دست به غذا دراز نكردند، او از اين امر وحشت كرد و وحشت خود را كتمان ننمود، با صراحت به آنان «گفت: ما از شما بيمناكيم» (قالَ إِنَّا مِنْكُمْ وَجِلُونَ).

اين ترس به خاطر سنتى بود كه در آن زمان و زمانهاى بعد و حتى در عصر ما در ميان بعضى از اقوام معمول است كه هرگاه كسى نان و نمك كسى را بخورد به او گزندى نخواهد رساند و خود را مديون او مى‏داند و به همين دليل، دست نبردن به سوى غذا دليل بر قصد سوء و كينه و عداوت است.

(آيه 53)- ولى چيزى نگذشت كه فرشتگان ابراهيم را از نگرانى بيرون آوردند، و «به او گفتند: ترسان مباش، ما تو را به فرزند دانايى بشارت مى‏دهيم» (قالُوا لا تَوْجَلْ إِنَّا نُبَشِّرُكَ بِغُلامٍ عَلِيمٍ).

امیرحسین
06-22-2011, 03:58 PM
(آيه 54)- ولى ابراهيم به خوبى مى‏دانست كه از نظر موازين طبيعى تولد چنين فرزندى از او بسيار بعيد است، هر چند در برابر قدرت خدا هيچ چيزى محال نيست، ولى توجه به موازين عادى و طبيعى تعجب او را برانگيخت، لذا «گفت: آيا چنين بشارتى به من مى‏دهيد در حالى كه من به سن پيرى رسيده‏ام»؟! (قالَ أَ بَشَّرْتُمُونِي عَلى‏ أَنْ مَسَّنِيَ الْكِبَرُ).

«راستى به چه چيز مرا بشارت مى‏دهيد»؟ (فَبِمَ تُبَشِّرُونَ).

آيا به امر و فرمان خداست اين بشارت شما يا از ناحيه خودتان؟ صريحا بگوييد تا اطمينان بيشتر پيدا كنم!

(آيه 55)- به هر حال فرشتگان مجال ترديد يا تعجب بيشترى به ابراهيم ندادند، با صراحت و قاطعيت به او «گفتند: كه ما تو را به حق بشارت داديم» (قالُوا بَشَّرْناكَ بِالْحَقِّ).

بشارتى كه از ناحيه خدا و به فرمان او بود و به همين دليل، حق است و مسلم.

و به دنبال آن براى تأكيد- به گمان اين كه مبادا يأس و نااميدى بر ابراهيم غلبه كرده باشد- گفتند: «اكنون كه چنين است از مأيوسان مباش» (فَلا تَكُنْ مِنَ الْقانِطِينَ).

(آيه 56)- ولى ابراهيم به زودى اين فكر را از آنها دور ساخت كه يأس و نوميدى از رحمت خدا بر او چيره شده باشد، بلكه تنها تعجبش روى حساب موازين طبيعى است، لذا با صراحت «گفت: و چه كسى از رحمت پروردگارش مأيوس مى‏شود جز گمراهان»؟! (قالَ وَ مَنْ يَقْنَطُ مِنْ رَحْمَةِ رَبِّهِ إِلَّا الضَّالُّونَ).

همان گمراهانى كه خدا را به درستى نشناخته و پى به قدرت بى‏پايانش نبرده‏اند، خدايى كه از ذره‏اى خاك، انسانى چنين شگرف مى‏آفريند، و از نطفه ناچيزى فرزندى برومند به وجود مى‏آورد، و آتش سوزانى را به گلستانى تبديل مى‏كند، چه كسى مى‏تواند در قدرت چنين پروردگارى شك كند يا از رحمت او مأيوس گردد؟!

(آيه 57)- ولى به هر حال ابراهيم (ع) پس از شنيدن اين بشارت، در اين انديشه فرو رفت كه اين فرشتگان با آن شرايط خاص، تنها براى بشارت فرزند نزد او نيامده‏اند، حتما مأموريت مهمترى دارند و اين بشارت تنها گوشه‏اى از آن را تشكيل مى‏دهد، لذا در مقام سؤال برآمد و به آنها «گفت: مأموريت شما چيست اى فرستادگان خدا»؟ (قالَ فَما خَطْبُكُمْ أَيُّهَا الْمُرْسَلُونَ).

امیرحسین
06-22-2011, 03:59 PM
(آيه 58)- «گفتند: ما به سوى يك قوم گنهكار فرستاده شده‏ايم» (قالُوا إِنَّا أُرْسِلْنا إِلى‏ قَوْمٍ مُجْرِمِينَ).

(آيه 59)- و از آنجا كه مى‏دانستند ابراهيم با آن حس كنجكاويش مخصوصا در زمينه اين گونه مسائل به اين مقدار پاسخ، قناعت نخواهد كرد، فورا اضافه كردند كه: اين قوم مجرم كسى جز قوم لوط نيست ما مأموريم اين آلودگان بى‏آزرم را درهم بكوبيم و نابود كنيم «مگر خانواده لوط كه ما همه آنها را از آن مهلكه نجات خواهيم داد» (إِلَّا آلَ لُوطٍ إِنَّا لَمُنَجُّوهُمْ أَجْمَعِينَ).

(آيه 60)- ولى از آنجا كه تعبير به «آل لوط» آن هم با تأكيد به «اجمعين» شامل همه خانواده او حتى همسر گمراهش كه با مشركان هماهنگ بود مى‏شد، و شايد ابراهيم نيز از اين ماجرا آگاه بود، بلافاصله او را استثناء كردند و گفتند: «بجز همسرش كه ما مقدر ساخته‏ايم از بازماندگان در شهر محكوم به فنا باشد» و نجات نيابد (إِلَّا امْرَأَتَهُ قَدَّرْنا إِنَّها لَمِنَ الْغابِرِينَ).

(آيه 61)- از اين آيه به بعد داستان خارج شدن فرشتگان از نزد ابراهيم و آمدن به ملاقات لوط را مى‏خوانيم، نخست مى‏گويد: «هنگامى كه فرستادگان خداوند نزد خاندان لوط آمدند» (فَلَمَّا جاءَ آلَ لُوطٍ الْمُرْسَلُونَ).

(آيه 62)- لوط «به آنها گفت: شما افرادى ناشناخته‏ايد» (قالَ إِنَّكُمْ قَوْمٌ مُنْكَرُونَ).

مفسران مى‏گويند: اين سخن را به اين جهت به آنها گفت كه آنان به صورت جوانانى خوش صورت و زيبا نزد او آمدند، از يك سو ميهمانند و محترم، و از سوى ديگر محيطى است ننگين و آلوده و پر از مشكلات.

(آيه 63)- ولى فرشتگان، زياد او را در انتظار نگذاردند، با صراحت «گفتند:

ما چيزى را براى تو آورده‏ايم كه آنها در آن ترديد داشتند» (قالُوا بَلْ جِئْناكَ بِما كانُوا فِيهِ يَمْتَرُونَ). يعنى مأمور مجازات دردناكى هستيم كه تو كرارا به آنها گوشزد كرده‏اى ولى هرگز آن را جدى تلقى نكردند؟

(آيه 64)- سپس براى تأكيد گفتند: «ما واقعيت مسلّم و غير قابل ترديدى را براى تو آورده‏ايم» (وَ أَتَيْناكَ بِالْحَقِّ).

يعنى، عذاب حتمى و مجازات قطعى اين گروه بى‏ايمان منحرف.

باز براى تأكيد بيشتر اضافه كردند: «ما مسلما راست مى‏گوييم» (وَ إِنَّا لَصادِقُونَ).

يعنى اين گروه تمام پلها را پشت سر خود خراب كرده‏اند و جايى براى شفاعت و گفتگو در مورد آنها باقى نمانده است، تا لوط حتى به فكر شفاعت نيفتد و بداند اينها ابدا شايستگى اين امر را ندارند.

امیرحسین
06-22-2011, 03:59 PM
(آيه 65)- و از آنجا كه بايد گروه اندك مؤمنان (خانواده لوط بجز همسرش) از اين مهلكه جان به سلامت ببرند دستور لازم را به لوط چنين دادند: «تو شبانه (و اواخر شب هنگامى كه چشم مردم گنهكار در خواب است و يا مست شراب و شهوت) خانواده‏ات را بردار و از شهر بيرون شو» (فَأَسْرِ بِأَهْلِكَ بِقِطْعٍ مِنَ اللَّيْلِ).

ولى «تو پشت سر آنها باش» تا مراقب آنان باشى و كسى عقب نماند (وَ اتَّبِعْ أَدْبارَهُمْ).

ضمنا «هيچ يك از شما نبايد به پشت سرش نگاه كند» (وَ لا يَلْتَفِتْ مِنْكُمْ أَحَدٌ).

«و به همان نقطه‏اى كه دستور به شما داده شده است (يعنى سرزمين شام يا نقطه ديگرى كه مردمش از اين آلودگيها پاك بوده‏اند) برويد» (وَ امْضُوا حَيْثُ تُؤْمَرُونَ).

(آيه 66)- سپس لحن كلام تغيير مى‏يابد و خداوند مى‏فرمايد: «ما به لوط چگونگى اين امر را وحى فرستاديم كه به هنگام طلوع صبح همگى ريشه كن خواهند شد، به گونه‏اى كه حتى يك نفر از آنها باقى نماند» (وَ قَضَيْنا إِلَيْهِ ذلِكَ الْأَمْرَ أَنَّ دابِرَ هؤُلاءِ مَقْطُوعٌ مُصْبِحِينَ).

(آيه 67)- سپس قرآن داستان را در اينجا رها كرده و به آغاز باز مى‏گردد، و بخشى را كه در آنجا ناگفته مانده بود به مناسبتى كه بعدا اشاره خواهيم كرد بيان مى‏كند و مى‏گويد: «مردم شهر (از ورود ميهمانان تازه وارد لوط آگاه شدند) و به سوى خانه او حركت كردند، و در راه به يكديگر بشارت مى‏دادند» (وَ جاءَ أَهْلُ الْمَدِينَةِ يَسْتَبْشِرُونَ).

آنها در آن وادى گمراهى و ننگين خود فكر مى‏كردند طعمه لذيذى به چنگ آورده‏اند، جوانانى زيبا و خوشرو، آن هم در خانه لوط!

(آيه 68)- «لوط» كه سر و صداى آنها را شنيد در وحشت عجيبى فرو رفت و نسبت به ميهمانان خود بيمناك شد. لذا در مقابل آنها ايستاد و «گفت: اينها ميهمانان منند، آبروى مرا نريزيد» (قالَ إِنَّ هؤُلاءِ ضَيْفِي فَلا تَفْضَحُونِ).

(آيه 69)- سپس اضافه كرد: بياييد «و از خدا بترسيد و مرا در برابر ميهمانانم شرمنده نسازيد» (وَ اتَّقُوا اللَّهَ وَ لا تُخْزُونِ).

امیرحسین
06-22-2011, 03:59 PM
(آيه 70)- ولى آنها چنان جسور و پررو بودند كه نه تنها احساس شرمندگى در خويش نمى‏كردند بلكه از لوط پيامبر، چيزى هم طلبكار شده بودند، گويى جنايتى انجام داده، زبان به اعتراض گشودند و «گفتند: مگر ما به تو نگفتيم احدى را از مردم جهان به ميهمانى نپذيرى» و به خانه خود راه ندهى (قالُوا أَ وَ لَمْ نَنْهَكَ عَنِ الْعالَمِينَ).

(آيه 71)- به هر حال لوط كه اين جسارت و وقاحت را ديد از طريق ديگرى وارد شد، شايد بتواند آنها را از خواب غفلت و مستى انحراف و ننگ، بيدار سازد، رو به آنها كرده گفت: چرا شما راه انحرافى مى‏پوييد، اگر منظورتان اشباع غريزه جنسى است چرا از طريق مشروع و ازدواج صحيح وارد نمى‏شويد «اينها دختران منند (آماده‏ام آنها را به ازدواجتان درآورم) اگر شما مى‏خواهيد كار صحيحى انجام دهيد» راه اين است (قالَ هؤُلاءِ بَناتِي إِنْ كُنْتُمْ فاعِلِينَ).

هدف لوط اين بود كه با آنها اتمام حجت كند و بگويد: من تا اين حد نيز آماده فداكارى براى حفظ حيثيت ميهمانان خويش، و نجات شما از منجلاب فساد هستم.

(آيه 72)- اما واى از مستى شهوت، مستى انحراف، و مستى غرور و لجاجت، اگر ذره‏اى از اخلاق انسانى و عواطف بشرى در آنها وجود داشت، كافى بود كه آنها را در برابر چنين منطقى شرمنده كند، لااقل از خانه لوط باز گردند و حيا كنند، اما نه تنها منفعل نشدند، بلكه بر جسارت خود افزودند و خواستند دست به سوى ميهمانان لوط دراز كنند! اينجاست كه خدا روى سخن را به پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله كرده، مى‏گويد: «قسم به جان و حيات تو كه اينها در مستى خود سخت سرگردانند»! (لَعَمْرُكَ إِنَّهُمْ لَفِي سَكْرَتِهِمْ يَعْمَهُونَ).

(آيه 73)- سرنوشت گنهكاران قوم لوط: در اينجا سخن الهى در باره اين قوم اوج مى‏گيرد و در دو آيه فشرده و كوتاه سرنوشت شوم آنها را به صورتى قاطع و كوبنده و بسيار عبرت انگيز بيان مى‏كند، و مى‏گويد: «سر انجام فرياد تكان دهنده و صيحه وحشتناكى به هنگام طلوع آفتاب، همه را فراگرفت» (فَأَخَذَتْهُمُ الصَّيْحَةُ مُشْرِقِينَ).

اين صيحه ممكن است صداى يك صاعقه عظيم و يا صداى يك زلزله وحشتناك بوده باشد.

(آيه 74)- ولى به اين اكتفا ننموديم بلكه شهر آنها را بكلى زير و رو كرديم «بالاى آن را پايين (و پايين را بالا) قرار داديم»! (فَجَعَلْنا عالِيَها سافِلَها).

اين مجازات نيز براى آنها كافى نبود «به دنبال آن بارانى از سجيل (گلهاى متحجر شده) بر سر آنان فرو ريختيم»! (وَ أَمْطَرْنا عَلَيْهِمْ حِجارَةً مِنْ سِجِّيلٍ).

نازل شدن اين عذابهاى سه گانه (صيحه وحشتناك- زير و رو شدن- بارانى از سنگ) هر كدام به تنهايى كافى بود كه قومى را به هلاكت برساند، اما براى شدت گناه و جسور بودن آنها در تن دادن به آلودگى و ننگ، و همچنين براى عبرت ديگران، خداوند مجازات آنها را مضاعف كرد.

امیرحسین
06-22-2011, 04:00 PM
(آيه 75)- اينجاست كه قرآن به نتيجه گيرى تربيتى و اخلاقى پرداخته، مى‏گويد: «در اين (سرگذشت عبرت انگيز) نشانه‏هايى است براى هوشياران» (إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِلْمُتَوَسِّمِينَ).

آنها كه با فراست و هوشيارى و بينش مخصوص خود از هر علامتى جريانى را كشف مى‏كنند و از هر اشاره‏اى حقيقتى و از هر نكته‏اى، مطلب مهم و آموزنده‏اى را.

(آيه 76)- اما تصور نكنيد كه آثار آنها بكلى از ميان رفته، نه «آثار آنها بر سر راه كاروانيان و گذركنندگان همواره ثابت و برقرار است» (وَ إِنَّها لَبِسَبِيلٍ مُقِيمٍ).

(آيه 77)- باز هم به عنوان تأكيد بيشتر و دعوت افراد با ايمان به تفكر و انديشه در اين داستان عبرت انگيز اضافه مى‏كند كه: «در اين (داستان) نشانه‏اى است براى افراد با ايمان» (إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً لِلْمُؤْمِنِينَ). چرا كه مؤمنان راستين بافراست و كاملا هوشيارند.

چگونه ممكن است انسان ايمان داشته باشد و اين سرگذشت تكان دهنده را بخواند و عبرتها نگيرد؟!

(آيه 78)- پايان زندگى دو قوم ستمگر! در اينجا قرآن به دو بخش ديگر از سرگذشت اقوام پيشين تحت عنوان «اصحاب الأيكه» و «اصحاب الحجر» اشاره مى‏كند، و بحثهاى عبرت انگيزى را كه در آيات پيشين پيرامون قوم لوط بود تكميل مى‏نمايد.

نخست مى‏گويد: «و اصحاب الايكه مسلما مردمى ظالم و ستمگر بودند، (وَ إِنْ كانَ أَصْحابُ الْأَيْكَةِ لَظالِمِينَ).

(آيه 79)- «ما از آنها انتقام گرفتيم» (فَانْتَقَمْنا مِنْهُمْ). و در برابر ظلمها و ستمگريها و سركشيها، مجازاتشان نموديم.

«و (شهرهاى ويران شده) اين دو (قوم لوط و اصحاب الايكه) بر سر راه (شما در سفرهاى شام) آشكار است»! (وَ إِنَّهُما لَبِإِمامٍ مُبِينٍ).

«اصحاب الايكه» همان قوم شعيبند كه در سرزمينى پر آب و مشجّر در ميان حجاز و شام زندگى مى‏كردند.

آنها زندگى مرفه و ثروت فراوانى داشتند و به همين جهت، غرور و غفلت آنها را فرا گرفته بود و مخصوصا دست به «كم فروشى» و «فساد در زمين» زده بودند.

«شعيب» آن پيامبر بزرگ، آنها را از اين كارشان برحذر داشت و دعوت به توحيد و راه حق نمود، اما همان گونه كه در آيات سوره هود ديديم، آنها تسليم حق نشدند و سر انجام بر اثر مجازات دردناكى نابود گشتند.

شرح بيشتر حالات آنها در سوره «شعراء» از آيه 176 تا 190 آمده است.

امیرحسین
06-22-2011, 04:00 PM
(آيه 80)- و اما در مورد «اصحاب الحجر»، همان قوم سركشى كه در سرزمينى به نام «حجر» زندگى مرفهى داشتند و پيامبر بزرگشان «صالح» براى هدايت آنها مبعوث شد، چنين مى‏گويد: «و اصحاب حجر، فرستادگان خدا را تكذيب كردند» (وَ لَقَدْ كَذَّبَ أَصْحابُ الْحِجْرِ الْمُرْسَلِينَ).

اين نكته قابل توجه است كه قرآن در مورد اصحاب الحجر- و همچنين در مورد قوم نوح و قوم شعيب و قوم لوط در آيات سوره شعراء به ترتيب آيه 105 و 123 و 160 و بعضى ديگر از اقوام پيشين- مى‏گويد: آنها «پيامبران» را تكذيب كردند، در حالى كه ظاهر امر چنين نشان مى‏دهد كه هر كدام يك پيامبر بيشتر نداشتند و تنها او را تكذيب نمودند.

اين تعبير شايد به خاطر آن است كه برنامه و هدف پيامبران، آنچنان با يكديگر پيوستگى دارد كه تكذيب يكى از آنها تكذيب همه آنها خواهد بود.

(آيه 81)- به هر حال قرآن در باره «اصحاب الحجر» چنين ادامه مى‏دهد:

«و ما آيات خود را به آنان داديم ولى آنها از آن روى گرداندند»! (وَ آتَيْناهُمْ آياتِنا فَكانُوا عَنْها مُعْرِضِينَ).

تعبير به «اعراض» (روى گرداندن) نشان مى‏دهد كه آنها حتى حاضر نبودند اين آيات را بشنوند و يا به آن نظر بيفكنند.

(آيه 82)- اما به عكس در كار زندگى دنيايشان آن قدر سخت كوش بودند كه:

«براى خود خانه‏هاى امن و امانى در دل كوهها مى‏تراشيدند» (وَ كانُوا يَنْحِتُونَ مِنَ الْجِبالِ بُيُوتاً آمِنِينَ).

عجيب است كه انسان براى چند روز زندگى دنيا اين همه محكم كارى مى‏كند، ولى براى زندگى جاويدان و ابديش آنچنان سهل انگار است كه حتى گاهى حاضر به شنيدن سخن خدا و نظر افكندن در آيات او نيست!

امیرحسین
06-22-2011, 04:01 PM
(آيه 83)- خوب، چه انتظارى در باره چنين قومى مى‏توان داشت، جز اين كه طبق قانون «انتخاب اصلح الهى» و ندادن حق ادامه حيات به اقوامى كه بكلى فاسد و مفسد مى‏شوند، بلاى نابود كننده‏اى بر سر آنها فرود آيد و نابودشان سازد، لذا قرآن مى‏گويد: «سر انجام صيحه (آسمانى) صبحگاهان دامانشان را گرفت» (فَأَخَذَتْهُمُ الصَّيْحَةُ مُصْبِحِينَ).

اين صيحه صداى صاعقه مرگبارى بوده كه بر خانه‏هاى آنها فرود آمد.

(آيه 84)- نه آن كوههاى سر به آسمان كشيده و نه آن خانه‏هاى امن و امان و نه اندام نيرومند اين قوم سركش و نه آن ثروت سرشار، هيچ كدام نتوانستند در برابر اين عذاب الهى مقاومت كنند، لذا در پايان داستان آنها مى‏فرمايد:

«و آنچه را به دست آورده بودند، آنان را از عذاب الهى نجات نداد» (فَما أَغْنى‏ عَنْهُمْ ما كانُوا يَكْسِبُونَ).

(آيه 85)- از آنجا كه گرفتارى هميشگى انسان به خاطر نداشتن يك ايدئولوژى و عقيده صحيح و خلاصه پاى بند نبودن به مبدأ و معاد است، پس از شرح حالات اقوامى همچون قوم لوط و قوم شعيب و صالح كه گرفتار آن همه بلا شدند، به مسأله «توحيد» و «معاد» باز مى‏گردد و در يك آيه به هر دو اشاره كرده، مى‏فرمايد: «ما آسمانها و زمين و آنچه ميان آن دو است جز به حق نيافريديم» (وَ ما خَلَقْنَا السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَيْنَهُما إِلَّا بِالْحَقِّ).

اين در مورد توحيد، سپس در رابطه با معاد مى‏گويد: «ساعت موعود [قيامت‏] قطعا فرا خواهد رسيد» و جزاى هر كس به او مى‏رسد! (وَ إِنَّ السَّاعَةَ لَآتِيَةٌ).

و به دنبال آن به پيامبرش دستور مى‏دهد كه در برابر لجاجت، نادانيها، تعصبها، كارشكنيها و مخالفتهاى سرسختانه آنان، ملايمت و محبت نشان ده، و «از گناهان آنها صرف نظر كن، و آنها را ببخش، بخششى زيبا» كه حتى توأم با ملامت نباشد (فَاصْفَحِ الصَّفْحَ الْجَمِيلَ).

زيرا تو با داشتن دليل روشن در راه دعوت و رسالتى كه به آن مأمورى، نيازى به خشونت ندارى به علاوه خشونت در برابر جاهلان، غالبا موجب افزايش خشونت و تعصب آنهاست.

امیرحسین
06-22-2011, 04:01 PM
(آيه 86)- اين آيه- بطورى كه جمعى از مفسران گفته‏اند- در واقع به منزله دليلى بر لزوم گذشت و عفو و صفح جميل است، مى‏گويد: «پروردگار تو، آفريننده و آگاه است» (إِنَّ رَبَّكَ هُوَ الْخَلَّاقُ الْعَلِيمُ).

او مى‏داند كه همه مردم يكسان نيستند، او از اسرار درون و طبايع و ميزان رشد فكرى و احساسات مختلف آنها باخبر است، نبايد از همه آنها انتظار داشته باشى كه يكسان باشند بلكه بايد با روحيه عفو و گذشت با آنها برخورد كنى تا تدريجا تربيت شوند و به راه حق آيند.

(آيه 87)- سپس به پيامبر خود دلدارى مى‏دهد كه از خشونت دشمنان و انبوه جمعيت آنها و امكانات فراوان مادى كه در اختيار دارند، هرگز نگران نشود، چرا كه خداوند مواهبى در اختيار او گذارده كه هيچ چيز با آن برابرى نمى‏كند مى‏گويد: «و ما به تو سوره حمد و قرآن عظيم داديم»! (وَ لَقَدْ آتَيْناكَ سَبْعاً مِنَ الْمَثانِي وَ الْقُرْآنَ الْعَظِيمَ).

خداوند به پيامبرش اين واقعيت را بازگو مى‏كند كه تو داراى چنين سرمايه عظيمى هستى، سرمايه‏اى همچون قرآن به عظمت تمام عالم هستى، مخصوصا سوره حمد كه چنان محتوايش عالى است كه در يك لحظه كوتاه انسان را به خدا پيوند داده و روح او را در آستانش به تعظيم و تسليم و راز و نياز وا مى‏دارد.

(آيه 88)- و به دنبال بيان اين موهبت بزرگ چهار دستور مهم به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مى‏دهد، نخست مى‏گويد: «هرگز چشم خود را به نعمتهاى مادّى كه به گروههايى از آنها [كفار] داده‏ايم ميفكن» (لا تَمُدَّنَّ عَيْنَيْكَ إِلى‏ ما مَتَّعْنا بِهِ أَزْواجاً مِنْهُمْ).

اين نعمتهاى مادى نه پايدارند، نه خالى از دردسر، حتى در بهترين حالاتش نگاهدارى آن سخت مشكل است.

سپس اضافه مى‏كند: «و هرگز (به خاطر اين مال و ثروت و نعمتهاى مادى كه در دست آنهاست) غمگين مباش» (وَ لا تَحْزَنْ عَلَيْهِمْ).

در حديثى از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مى‏خوانيم: «كسى كه چشم خود را به آنچه در دست ديگران است بدوزد، هميشه اندوهگين و غمناك خواهد بود و هرگز آتش خشم در دل او فرو نمى‏نشيند».

دستور سومى كه به پيامبر مى‏دهد در زمينه تواضع و فروتنى و نرمش در برابر مؤمنان است مى‏فرمايد: «و بال (عطوفت) خود را براى مؤمنين فرود آر»! (وَ اخْفِضْ جَناحَكَ لِلْمُؤْمِنِينَ).

اين تعبير كنايه زيبايى از تواضع و محبت و ملاطفت است همانگونه كه پرندگان به هنگامى كه مى‏خواهند نسبت به جوجه‏هاى خود اظهار محبت كنند آنها را زير بال و پر خود مى‏گيرند، و هيجان انگيزترين صحنه عاطفى را مجسم مى‏سازند، آنها را در مقابل حوادث و دشمنان حفظ مى‏كنند.

امیرحسین
06-22-2011, 04:01 PM
(آيه 89)- سر انجام دستور چهارم را به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مى‏دهد و مى‏گويد: در برابر اين افراد بى‏ايمان و ثروتمند محكم بايست «و صريحا بگو: من انذار كننده آشكارم» (وَ قُلْ إِنِّي أَنَا النَّذِيرُ الْمُبِينُ).

(آيه 90)- بگو: من به شما اعلام خطر مى‏كنم كه خدا فرموده عذابى بر شما فرو مى‏فرستم «آن گونه كه بر تقسيم كنندگان فرستادم» (كَما أَنْزَلْنا عَلَى الْمُقْتَسِمِينَ).

(آيه 91)- «همان تقسيم كنندگانى كه قرآن (و آيات الهى) را تجزيه كردند» (الَّذِينَ جَعَلُوا الْقُرْآنَ عِضِينَ).

آنچه به سودشان بود گرفتند و آنچه به زيانشان بود كنار گذاشتند، ولى مؤمنان راستين هيچ گونه تجزيه و تقسيم و تبعيض در ميان احكام الهى قائل نيستند.

(آيه 92)- در اين آيه به سرنوشت «مقتسمين» (تجزيه گران) پرداخته، مى‏گويد: «سوگند به پروردگارت كه ما بطور قطع از همه آنها سؤال خواهيم كرد» (فَوَ رَبِّكَ لَنَسْئَلَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ).

(آيه 93)- «از تمام كارهايى كه انجام مى‏دادند» (عَمَّا كانُوا يَعْمَلُونَ).

روشن است كه سؤال خداوند براى كشف مطلب پنهان و پوشيده‏اى نيست، چرا كه او از اسرار درون و برون آگاه است. بنابراين سؤال مزبور به خاطر تفهيم به خود طرف است تا به زشتى اعمالش پى ببرد و در حقيقت اين پرسشها بخشى از مجازات آنهاست.

(آيه 94)- مكتبت را آشكارا بگو! در اين آيه فرمان قاطعى به پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله مى‏دهد، مى‏گويد: در برابر هياهوى مشركان و مجرمان نه تنها ضعف و ترس و سستى به خود راه مده و ساكت مباش، بلكه، «آشكارا آنچه را مأموريت دارى بيان كن» و حقايق دين را با صراحت بر ملا ساز (فَاصْدَعْ بِما تُؤْمَرُ).

«و از مشركان، روى گردان و نسبت به آنها بى‏اعتنايى كن» (وَ أَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِكِينَ).

و اين آغاز «دعوت علنى» اسلام بود بعد از آن كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله سه سال مخفيانه دعوت كرد، و عده قليلى از نزديكان پيامبر به او ايمان آوردند.

امیرحسین
06-22-2011, 04:02 PM
(آيه 95)- سپس خداوند براى تقويت قلب پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به او اطمينان مى‏دهد كه در برابر استهزاء كنندگان از وى حمايت مى‏كند، مى‏فرمايد: «ما شرّ استهزاء كنندگان را از تو دفع كرديم» (إِنَّا كَفَيْناكَ الْمُسْتَهْزِئِينَ).

(آيه 96)- سپس «الْمُسْتَهْزِئِينَ» را چنين توصيف مى‏كند: «آنها كسانى هستند كه با خدا معبود ديگرى قرار مى‏دهند، ولى به زودى (از نتيجه شوم كار خود) آگاه خواهند شد (الَّذِينَ يَجْعَلُونَ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ فَسَوْفَ يَعْلَمُونَ).

ممكن است اين تعبير اشاره به آن باشد كه اينها كسانى هستند كه افكار و اعمالشان خود مسخره است، چرا كه آنقدر نادانند كه در برابر خداوندى كه آفريننده جهان هستى است معبودى از سنگ و چوب تراشيده‏اند، با اين حال مى‏خواهند تو را استهزاء كنند!

(آيه 97)- بار ديگر به عنوان دلدارى و تقويت هر چه بيشتر روحيه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله اضافه مى‏كند: «و ما مى‏دانيم كه سخنان آنها سينه تو را تنگ و ناراحت مى‏سازد» (وَ لَقَدْ نَعْلَمُ أَنَّكَ يَضِيقُ صَدْرُكَ بِما يَقُولُونَ).

روح لطيف تو و قلب حساست، نمى‏تواند اين همه بدگويى و سخنان كفر و شرك آميز را تحمل كند و به همين دليل ناراحت مى‏شوى.

(آيه 98)- ولى ناراحت مباش براى زدودن آثار سخنان زشت و ناهنجارشان، «پروردگارت را تسبيح و حمد گو! و از سجده كنندگان باش»! (فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ وَ كُنْ مِنَ السَّاجِدِينَ).

چرا كه اين تسبيح خداوند اثرات بد گفتار آنها را از دلهاى مشتاقان «اللّه» مى‏زدايد، و از آن گذشته به تو نيرو و توان، نور و صفا بخشد.

لذا در روايات مى‏خوانيم: «هنگامى كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله غمگين مى‏شد به نماز برمى‏خاست و آثار اين حزن و اندوه را در نماز از دل مى‏شست».

امیرحسین
06-22-2011, 04:02 PM
(آيه 99)- و سر انجام آخرين دستور را در اين زمينه به او مى‏دهد كه دست از عبادت خدا در تمام عمر بر مدار «و همواره پروردگارت را بندگى كن تا يقين (مرگ) تو فرا رسد» (وَ اعْبُدْ رَبَّكَ حَتَّى يَأْتِيَكَ الْيَقِينُ).

عبادت مكتب عالى تربيت است، انديشه انسان را بيدار و فكر او را متوجه بى‏نهايت مى‏سازد، گرد و غبار گناه و غفلت را از دل و جان او مى‏شويد، صفات عالى انسانى را در وجود او پرورش مى‏دهد، روح ايمان را تقويت و آگاهى و مسؤوليت به انسان مى‏بخشد.

و به همين دليل ممكن نيست انسان لحظه‏اى در زندگى از اين مكتب بزرگ تربيتى بى‏نياز گردد، و آنها كه فكر مى‏كنند، انسان ممكن است به جايى برسد كه نيازى به عبادت نداشته باشد يا تكامل انسان را محدود پنداشته‏اند و يا مفهوم عبادت را درك نكرده‏اند.

«پايان سوره حجر»