PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : حرمت پدر ، حرمت خدا



غریبه
08-05-2012, 02:35 PM
حرمت پدر ، حرمت خداست

●اسلام و احترام پدر
اسلام برای پدرانی (http://www.beytoote.com/religious/bozorgan-din/birth-imam-ali.html) که وظیفه ی خود را به درستی انجام می دهند، ارزش و احترم قائل است. این ارزش و احترام به حدی است که در آیات قران پس از انجام وظیفه ، احترام به خدا و اطاعت از فرمانش از احترام به والدین یاد شده است.در اینجا چند نمونه از موارد ارزش و احترام پدر را ذکر می کنیم :ـ اصل بر رعایت حکم پدر است و بدون اجازه ی او‏، جز در واجبات نمی توان گام برداشت. فرزند وظیفه دارد بال رحمت و عنایت خود را در زیر پای پدر و مادر بگستراند.فرزند حق اهانت به پدر را ندارد، حتی گفتن اف. حرمت پدر چون حرمت خداست و نمی توان آبروی پدر را زیر سؤال برد و شخصیت ا و را خدشه دار کرد. حال این همه احترام برای پدری است که تمرین عظمت و لیاقت کرده باشد، عواملی که سبب بغض و نارسایی در رشد و حیات خود و کودک است از خود دور کند و برای صلاح و فساد فرزندش و جامعه بیندیشد.

● اهمیت نقش پدر
پدر در جنین از دو لحاظ سهم دارد :
۱) وراثت
۲) محیط.

از نظر وراثت نیمی از کروموزوم های جنین از پدر و نیمی از مادر است. ممکن است پدر بیماری داشته باشد و از طریق کروموزوم ها به کودک نیز منتقل می شود. رفتار پدر الگو و غرور او کارساز است. شیوه محبت یا خشونت ، اتکای به نفس ، قاطعیت پدر و… همه برای کودک در س و آموزنده می باشد. رابطه ی پدر با فرزند باید بر اساس انس و تفاهم باشد، براساس اندیشه و تدبر، تحسین و تشویق، بکارگیری شیوه الگویی مناسب و همت گذاشتن برای سازندگی و رشد و شخصیت او باشد. پدر از لحاظ محیط نیز نقش دارد. اگر پدر فردی پاک، شریف، مؤمن و متعبد باشد کودک از او تأثیر می پذیرد و اگر پدر آلوده باشد ناخواسته کودک نیز آلوده خواهد شد. طرز فکرها، فلسفه ها، ادبیات و هنر، اخلاق و رفتار و جرائم و انحرافات، مواضع سیاسی و اقتصادی همه در کودک مؤثر است و شخصیت کودک را تحت تأثیر قرار می دهد.

غریبه
08-05-2012, 02:37 PM
● تصور کودک از پدر
طفل از زمان تولد تا حدود دو ماهگی شدیداً وابسته به مادر است و مادر را مرکز آرزوها و آمال خود می داند. به تدریج که کودک وارد دو ماهگی می شود، پدر وارد زندگی و ذهن و تصور او می شود. کودک این را در می یابد که پدر برای او پناهگاه است، معلم است، رهبر و قانونگذار است. تصور اینکه پدر از مادر کم اهمیت تر است از جهاتی درست است اما در مواردی نیز نقش پدر مهم تر از مادر می باشد. تجسم عالم شعور، مظهر عقل و دانش در خانواده در قبضه ی پدران است و طفل پدر را به این گونه می شناسد.کودک به تدریج که بزگتر می شود تصوراتی از پدر را در ذهن خود پرورش داده و آنها را پروبال می دهد. از جمله تصوراتی که کودک از پدر خود دارد عبارتند از :

الف ) چهره برجسته خانواده
ب ) همانندی با پدر
ج ) ضامن رفع نیازها
د ) عامل تأمین امنیت
ه )مرکز دانایی و اندیشه.

الف ) چهره برجسته خانواده :کودک در سن ۳-۲ سالگی پدر را بزرگترین شخصیت و عاقل ترین افراد می داند. اگر کسی علیه پدر چیزی بگوید، ا و از پدر خود دفاع می کند. کودک در خانه با پدر رفتاری رسمی دارد و بیشتر اوقات از کانال مادر با پدر ارتباط برقرار می کند.

ب ) همانندی با پدر (http://www.beytoote.com/religious/sundries/position-father.html) :از نظر روان شناسان، کودک ۶-۳ ساله مخصوصاً پسر بچه ها پدر را الگوی خود قرار می دهند. پدر از نظر کودک سمبل قدرت است. ضامن خانواده است و همه ی آرزوی کودک این است که مثل پدرش باشد.

ج ) ضامن رفع نیازها:پدر از نظر کودک ضامن رفع نیازهاست. هر چیزی را که اعضای خانواده احتیاج دارند ، پدر تهیه می کند، کودک در سایه پدر، نیکو پرورش می یابد. هر چقدر سن کودک بیشتر شود، دید او نسبت به ضمانت پدر بیشتر می شود بطوریکه در سنین نوجوانی مادر را عامل مهر و محبت و پدر را عامل تأمین زندگی و انضباط می داند.

د ) عامل تأمین امنیت :اگر خطری برای کودک پیش آید به پدرش پناه می برد.ه ) مرکز دانایی و اندیشه:پدر نماینده ی دنیای خارج کودک است، مرکز دانایی و آگاهی است. کودک گمان دارد که پدرش در همه ی اصول و قواعد داناست. حتی کودکانی که نسبت به پدر دید منفی دارند باز هم درباره ی پدر تعصب دارند و عقل و فکر او را تحسین می کنند.

رویا
08-06-2012, 11:51 AM
64نامه ی یک دختر 8ساله به بابای شهیدش..
دلم برا بابام تنگ شده!!!



بابایی جون سلام!

نمی دونم این چندمین باره که برات می نویسم؟دیگه از اندازه انگشتای دستم زیادتر شده ، برام سخته بشمارم.اما اگه این دفعه دیگه جوابمو ندی باهات قهر می کنم ، تو که اینو دوست نداری ، ها؟ پس جوابمو بده...

چند روز پیش از بنیاد جانبازان برامون نامه آوردن . مامان نامه رو که دید اشک تو چشاش جمع شد ، روشو کرد اون طرف که من نبینم داره گریه می کنه.

بابایی!

مامان هنوز فکر می کنه من بچه ام. اسلا متوجه نمیشه که می فهمم و دیگه گول نمی خورم. هر وقت گریه می کنه میگه :این حساسیت فصلی منو کشت!!!

اون موقع هم فهمیدم از این که تو دیگه نیستی اما بنیاد هنوز برامون نامه می فرسته برای تسفیه وام دارو هات، ناراحته. خوب گریه که اشکال نداره منم هر وقت دلم برای تو تنگ میشه گریه می کنم .

بابایی! تورو خدا بهش بگو گریشو از من قایم نکنه....اینطوری منم مجبورم یواشکی گریه کنم...

اگه بذاره میرم اونقدر نازش می کنم تا آروم بشه ها...

بابایی گلم!

دلم برات تنگ تنگ شده، برای صدات،برای دستای مهربونت که موهامو ناز می کرد، برای چشات که وقتی بهشون نگاه می کردم عکس یه دریا مهربونی رو توش می دیدم و خودم رو وسط دریا.



بابایی نازنینم!

ای کاش اون موقع هایی که حالت بد میشد، مامان ،من و داداشی رو می فرستاد اتاق خودمون تا بد حالی تورو نبینیم ، این کارو نمی کرد.میگذاشت سیر سیر نگاهت کنیم. یادته بابایی آینه توی کمدو شکسته بودی ؟ مامان می گفت دستم خورد آینه شکست. بازم منو بچه هساب کرد، نه ببخشید :حساب کرد.بابایی یه وقت فکر نکنی من دیکتم تو مدرسه بده ها! نه ولی نمی دونم چرا وقتی می خوام برا شما نامه بنویسم هل میشم.

یادته بابایی مامان اون موقع ها دستاتو می گرفت تا آروم بشی، داد نزنی ، حرص نخوری؟

ما همه اینا رو از سوراخ قفل در می دیدیم. فقط حیف که از پشت اشکامون تار می دیدیم. اگه می دونستم یه روزی قراره دیگه نبینمت هر طور بود جلو گریمو می گرفتم تا تو رو خوب خوب و وازح ببینم.

بابایی من !

خوابم دیر شده. مامان میگه کلاس دومی ها باید ساعت 9 بخوابن. اما من نمی خوام. لجبازی نمی کنما، به خدا حرف مامانو همیشه گوش میدم. اما الان دلم میخواد بیای پیشم. مثل همه باباهای بچه های دیگه. دلم می خواد بازم مثل اون موقع ها خودت غلط های دیکته ایمو بگیری. یادته؟ به ازای هر درست یه بوس و من که عاشق بوسای تو بودم ،همه سعیمو میکردم تا بوسامو زیاد کنم، یادته؟

حالا هیچ کس نیست که برا درستا بوسم کنه و برا غلط ها لبشو بگزه.

بابایی بازم منتظرت می مونم...

*******

و باز امشب دخترک با اشک کنار نامه بابا خوابش برد...

********

صبح وقتی مامان ،ریحانه رو از خواب بیدار می کنه، دخترک نامه رو زیر پتوش قایم میکنه تا نامه خصوصیشو کسی نبینه...

رو ورقه اش ، چشمش به یه خط آشنا می افته که با رنگ قرمز نوشته شده بود:



"سلام عسل بابا! سلام ریحان طلای بابا!

هزار تا بوس ....راستی 4 بار هم لبمو گزیدم. حواست کجاست؟"

ریحانه دستشو روی گونه هاش می گذاره ، هنوز گرمه...