PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : نکات شگفت انگیز داستان یوسف علیه السلام



طاهره وحیدیان
05-20-2012, 12:59 PM
نکات شگفت انگیز داستان یوسف علیه السلام
در داستان حضرت یوسف علیه السلام نکات مهم و جالب و در عین حال کاربردی وجود دارد که برخی از آن نکات آموزنده را در اینجا بیان می کنیم.

http://img.tebyan.net/big/1390/07/4018411511610123224197161127124924853137.gif
1- حل مسائل خصوصی به صورت محرمانه: از جمله درس‌هایی که از این داستان می‌گیریم این است که مسائل ویژه و خصوصی را به دور از انظار دیگران به صورت محرمانه حل کنیم. قرآن در مورد برادران یوسف (علیه‌السلام) چنین می‌فرماید: ”هنگامی که (برادران) از او مأیوس شدند، به کناری رفتند و با هم به نجوا پرداختند…”‌.[یوسف ، 80]

2- گول نخوردن از گریه دروغین: گول نخوردن از گریه دروغین و تحت تأثیر عاطفه قرار نگرفتن، هم چنان که از سخن خداوند به دست می‌آید: ”‌ (برادران یوسف) شب هنگام، گریان به سراغ پدر آمدند”‌[همان ، 16]، از جمله درس‌های دیگر این داستان است.

3- صبر زیبا: در مقابل وقایع سخت و گرفتاری‌ها و مصیبت‌ها هر چه بزرگ باشد باید صبر زیبا داشته باشیم. چنان که یعقوب (علیه‌السلام) گفت: ”من صبر جمیل (و شکیبایی خالی از ناسپاسی) خواهم داشت و در برابر آنچه می‌گویید، از خداوند یاری می‌طلبم”‌.[همان ، 18]

طاهره وحیدیان
05-20-2012, 01:00 PM
- عفت و پاک دامنی: این درس از روشن‌ترین درس‌های داستان یوسف(علیه‌السلام) است؛ زیرا او در مقابل شیفتگی‌های همسر عزیز مصر و دیگر زنان ایستادگی نمود و زندان و مشقت را بر انجام فعل حرام و پذیرش دعوت همسر عزیز مصر و سایر زنان، برگزید. قرآن چنین نقل می‌کند: ”‌ (یوسف) گفت: پروردگارا! زندان نزد من محبوب‌تر است از آنچه این‌ها مرا به سوی آن می‌خوانند! و اگر مکر و نیرنگ آن‌ها را از من باز نگردانی، به سوی آنان متمایل خواهم شد و از جاهلان خواهم بود”‌![همان ، 33]
از این رو آیه شدت مکر و نیرنگی را که زنان برای لغزش و به زانو در آوردن یوسف و انداختن او در دام نفس به کار می‌بستند را نمایان می‌کند. هم چنان که شدت مقاومت و ایستادگی یوسف (علیه‌السلام) را بر راه ثابت و استوار نشان می‌دهد.

http://img.tebyan.net/big/1390/06/31584187108193245147235153438824230147213.jpg
5- نگه داری کرامت کسی که به تو نیکی نمود: ازدرس‌ها و عبرت‌هایی که از داستان یوسف (علیه‌السلام) استفاده می‌شود وقتی است که ما ضمیر ” انه ”‌ در آیه شریفه”‌ او [عزیز مصر] صاحب نعمت من است، مقام مرا گرامی داشته، (آیا ممکن است به او ظلم و خیانت کنم”‌[همان ، 23]، را به عزیز مصر بر گردانیم که همین صحیح است. (هم چنان که صاحب تفسیر نمونه[مکارم شیرازی، ناصر، تفسیر نمونه، ج 9، ص 369 و 370] و برخی دیگر از مفسران چنین ترجیح دادند).
این درس مهم همان درس وفا نسبت به دیگران و واکنش زیبا در برابرشان است اگر چه کافر باشند و این که در اموال و آبرو و هر آنچه که بر ایشان عزیز است خیانت نکنیم، حتی اگر کسی که خواستار خیانت از ما است از افراد خانواده‌شان باشد، هم چنان که همسر عزیز مصر چنین کرد.

طاهره وحیدیان
05-20-2012, 01:01 PM
6- ترجیح زندان بر ارتکاب گناه: یوسف (علیه‌السلام) تحمل زندان و مشقت را بر خدشه دار شدن معنویت و سقوط در دام گناه ترجیح داد. (یوسف) گفت: پروردگارا! زندان نزد من محبوب‌تر است از آنچه این‌ها مرا به سوی آن می‌خوانند! و اگر مکر و نیرنگ آن‌ها را از من باز نگردانی، به سوی آنان متمایل خواهم شد و از جاهلان خواهم بود”‌.[یوسف، 33]



7- استفاده از فرصت‌ها برای ارشاد بندگان به سوی خدا: گرچه یوسف (علیه‌السلام) با رنج‌ها و مشکلات زیادی دست و پنجه نرم کرد، ولی هرگز حتی در زندان دست از تبلیغ نکشید. از آن جا که دوستان زندانیش را یاد می‌داد که آزادی واقعی، آزادی تحت لوای توحید و بندگی خداوند واحد است. یوسف (علیه‌السلام) آن‌ها را به سوی خدای یکتا راهنمایی نموده و خدایان دروغین را نفی نموده است: ”ای دوستان زندانی من! آیا خدایان پراکنده بهترند، یا خداوند یکتای پیروز”‌؟[همان ، 39]

8- دفاع از خود در مواجهه با تهمت‌ها: یوسف (علیه‌السلام) به ما می‌آموزد در صورتی که انسان با تهمت باطل مواجه شد حق دفاع دارد و باید از خود دفاع کند، هم چنان که خداوند از ایشان نقل می‌کند: ”‌ (یوسف) گفت: او مرا با اصرار به سوی خود دعوت کرد”‌.[همان ، 26]

9- تلاش و گرفتن اقرار از دشمن برای اثبات بی گناهی: از جمله درس‌هایی که از داستان یوسف (علیه‌السلام) می‌گیریم این است که او نه تنها ماندن در زندان را ترجیح داد و گذشت عزیز مصر را رد کرد، بلکه او (علیه‌السلام) تأکید داشت که قبل از آزادی از همسر عزیز و سایر زنان اقرار بر بی گناهی و پاک دامنی خویش بگیرد.
قرآن چنین می‌فرماید: " پادشاه گفت: او را نزد من آورید! ولی هنگامی که فرستاده او نزد وی[ یوسف] آمد گفت: به سوی صاحبت بازگرد، و از او بپرس ماجرای زنانی که دست‌های خود را بریدند چه بود؟ که خدای من به نیرنگ آن‌ها آگاه است”‌.[همان ، 50]

طاهره وحیدیان
05-20-2012, 01:02 PM
http://img.tebyan.net/big/1390/07/2101811621701441216842112871441065617486192.gif
وقتی به خواسته‌اش رسید و همه به پاکی و بی گناهی‌اش اقرار کردند. قرآن چنین ادامه می‌دهد: ”‌ (پادشاه آن زنان را طلبید و) گفت: به هنگامی که یوسف را به سوی خویش دعوت کردید، جریان کار شما چه بود؟ گفتند: منزّه است خدا، ما هیچ عیبی در او نیافتیم! (در این هنگام) همسر عزیز گفت: الآن حق آشکار گشت! من بودم که او را به سوی خود دعوت کردم و او از راست گویان است”‌.[همان ، 51] آن وقت از زندان خارج شد؛ زیرا واقعاً شایسته نیست که از زندان آزاد شود در حالی که هنوز انگشت اتهام و گناه به سوی او است، بلکه او خواست زمانی آزاد شود که همه به حقانیت، پاک دامنی، پاکی، تقوا و بی گناهی، بلکه مظلومیت او اعتراف کنند.

10- معرفی و بیان شایستگی علمی و مهارت حرفه ای خود: از جمله درس‌هایی که از داستان یوسف (علیه‌السلام) می‌گیریم این است که انسان برای خدمت و خیر رسانی به مردم می‌تواند از خود تعریف و صلاحیت و شایستگی علمی و مهارت حرفه ای خود را به جامعه معرفی کند: ”‌ (یوسف) گفت: «مرا سرپرست خزائن سرزمین (مصر) قرار ده، که نگه دارنده و آگاهم”‌.[همان ، 55؛ مکارم شیرازی، ناصر، تفسیر نمونه، ج 10، ص 12]

11- بخشش هنگام توانایی و پیروزی: این درس از برخورد یوسف (علیه‌السلام) با برادرانش به دست می‌آید، زمانی که همه چیز معلوم شد و چیزی در پشت پرده و برای انکار باقی نماند یوسف (علیه‌السلام) برادرانش را مخاطب قرار داد و فرمود: ”امروز ملامت و توبیخی بر شما نیست! خداوند شما را می‌بخشد”‌[یوسف، 92]؛ یعنی امروز هیچ نوع توبیخ و سرزنش و انتقام جویی در کار نیست، بلکه من از تقصیرات شما گذشتم و به زودی خداوند شما را می‌بخشد.

طاهره وحیدیان
05-20-2012, 01:03 PM
12- تبرئه دیگران و گناه و اشتباه گذشته را تازه نکردن و کینه های گذشته را به یاد نیاوردن: از جمله درس‌های بزرگی که در داستان یوسف (علیه‌السلام) وجود دارد این است که او گذشته تاریک را زنده نکرد و سعی کرد اعمال بد برادرانش و رنج و مشقتی را که به خاطر آن‌ها تحمل کرد فراموش کند، بلکه بالاتر از این از دیدار برادرانش اظهار خوشحالی می‌کرد و این گناه را به گردن شیطان می‌انداخت و شیطان را مورد ملامت قرار می‌داد: ”‌ (یوسف) گفت: امروز ملامت و توبیخی بر شما نیست! خداوند شما را می‌بخشد”‌.[همان]
در جای دیگر می‌فرماید: ”‌ و او به من نیکی کرد هنگامی که مرا از زندان بیرون آورد، و شما را از آن بیابان (به این جا) آورد بعد از آن که شیطان، میان من و برادرانم فساد کرد. پروردگارم نسبت به آنچه می‌خواهد (و شایسته می‌داند،) صاحب لطف است؛ چرا که او دانا و حکیم است”‌.[همان ، 100]

13- فراموش نکردن بخشش و نعمت خدا در توانگری و تنگدستی: این درس به روشنی در داستان یوسف وجود دارد که او خواه در مخفی‌گاه چاه باشد، یا در کاخ عزیز مصر و یا در مقام حکومت و وزارت در هیچ حالت بخشش و نعمت خدا را فراموش نکرد. خداوند از قول او می‌فرماید: ”‌ پروردگارم نسبت به آنچه می‌خواهد (و شایسته می‌داند،) صاحب لطف است؛ چرا که او دانا و حکیم است”‌.[همان]
این برخی از وجوه زیبایی بود که تقدیم شد که به خاطر اختصار از بیان تفصیلی آن صرف نظر کردیم.

طاهره وحیدیان
05-20-2012, 01:04 PM
ماجرای قبر حضرت یوسف(ع) چه بود؟
یوسف (ع) در اوج مقاومت با قدرت ظالمانه بانوى كاخ، زن نخست وزیر، نُه سال محكوم به زندان مى‏‌شود.
http://img.tebyan.net/big/1387/09/60117776152961374542671082521101765225.jpg
سمبل های موجود در داستان یوسف(ع)
یك طرف داستان، حضرت یوسف علیه السلام سمبل زیبایى در جهان قرار داشت كه در این درگیرى در اوج جوانى و هیجان شدید غریزه شهوت بود؛ یعنى در فضایى قرار داشت كه میلیون‏ها نفر شكست مى‏ خورند. بیشتر آنهایى كه در این فضا قرار گرفتند، اگر مؤمن هم بودند، چند دقیقه صبر كردند، اما اكثراً شكست خوردند.
ولى این زیباى نمونه، در اوج جوانى و اوج هیجان شهوات، در برابر طنّازى، حیله‏ گرى، فتنه‏ گرى و آسیب رسانى زن جوانِ مشركِ بریده از خدا، هفت سال، شبانه روز مقاومت كرد و دامن پاك الهى او آلوده نشد و مارك شیطانى به او نخورد.
در اوج مقاومت با قدرت ظالمانه بانوى كاخ، زن نخست وزیر، نُه سال محكوم به زندان مى‏ شود و در زندان روحیّات عجیبى را از عالم ملكوت كسب مى‏ كند و روزى كه آزاد مى‏ شود، لایق مى‏ شود نه عزیز مملكت مصر، بلكه عزیزِ مصرِ وجود شود و خداوند متعال چند هزار سال، این داستان گم شده را از لابلاى تاریخ فراموش شده و از پرونده روزگار بیرون بیاورد و محور بیش از صد آیه قرارش دهد و در قرآن مجید، كتابى كه تا قیامت جاوید خواهد ماند، نام و داستان او را بگنجاند. این علت «أَحْسَنَ الْقَصَصِ‏» بودن این داستان است.

طاهره وحیدیان
05-20-2012, 01:05 PM
توجه ویژه خدا به بعد از درگیرى یوسف علیه السلام و زلیخا
آنچه را كه در این بحث مى‏ بینید، كه به نظر بسیار مهم مى‏ رسد و همه دقایق و لطایفش در آیات قرآن كریم است، نگاه پروردگار به بعد از این جریان است، نه قبل از آن. همه این مسائل براى بعد از هیجان شهوات و درگیرى حضرت با این زن و مقاومت هفت ساله و حفظ دامن خود در تمام حیات از آلودگى است.تمام نگاه خاص پروردگار به حضرت یوسف علیه السلام به خاطر بعد از این جریان است. البته قبل از این جریان، پروردگار عالم به او نظر دارد، اما فقط به عنوان فرزند كوچك حضرت یعقوب علیه السلام، یعنى از زمانى كه حضرت یوسف علیه السلام به دنیا آمد، تا زمانى كه با این زن ناخواسته روبه ‏رو شد و به صورت غلام زرخریدى كه همه راه‏هاى فرار به روى او بسته شده است و نمى ‏تواند جایى برود و آزادى ندارد، تا زمانى كه ناخواسته او را در فضاى كاخ قرار مى‏دهند و در خلوت كاخ به عنوان غلامِ شوهر این زن و خدمت كار او قرار مى‏ دهند.

نگاه پروردگار به او از زلیخا به بعد شروع مى‏ شود، تا آنجایى كه روزگار فراق تمام مى‏ شود، حضرت یعقوب علیه السلام و فرزندانش وارد مصر مى‏ شوند و به شدّت مورد احترام حضرت یوسف علیه السلام قرار مى‏ گیرند و او نیز در اوج كرامت و بزرگوارى از ظلم‏هاى ده برادر خود گذشت مى‏ كند و داستان دیگر تمام مى‏ شود .

طاهره وحیدیان
05-20-2012, 01:06 PM
ماجرای قبر حضرت یوسف(ع) چه بود؟
حضرت یوسف ـ علیه السلام ـ به قدری محبوبیت اجتماعی پیدا کرده و عزّت فوق العاده‎ای نزد مردم مصر داشت که پس از فوتش بر سر محل به خاک سپاریش نزاع شد. هر طایفه‎ای می‎خواست جنازه یوسف در محل آنها دفن شود، تا قبر او مایه برکت در زندگی‎شان باشد.بالاخره رأی بر این شد که جنازه یوسف را در رود نیل دفن کنند، زیرا آب رود که از روی قبر رد می‎شد مورد استفاده همه قرار می‎گرفت و با این ترتیب همه مردم به فیض و برکت وجود پاک حضرت یوسف ـ علیه السلام ـ می‎رسیدند .
جنازه حضرت یوسف ـ علیه السلام ـ را در میان رود نیل دفن کردند تا زمانی که حضرت موسی ـ علیه السلام ـ می‎خواست با بنی اسرائیل از مصر خارج شود. در این هنگام جنازه را از قبر درآورده و به سوی فلسطین آورده و دفن کردند، تا به وصیت حضرت یوسف ـ علیه السلام ـ عمل شده باشد. خداوند به پیامبر اسلام ـ صلّی الله علیه و آله ـ خطاب نموده و می‎فرماید:
«ذلِکَ مِنْ أَنْباءِ الْغَیبِ نُوحِیهِ إِلَیکَ وَ ما کُنْتَ لَدَیهِمْ إِذْ أَجْمَعُوا أَمْرَهُمْ وَ هُمْ یمْکُرُونَ؛ اینها از اخبار غیبی است که به تو وحی کردیم، تو نزد برادران یوسف نبودی در آن موقعی که مکر کردند (تا یوسف را به چاه بیفکنند).»[1]
«لَقَدْ کانَ فِی قَصَصِهِمْ عِبْرَهٌ لِأُولِی الْأَبْصار...؛ در داستان‎های ایشان (یوسف و یعقوب و برادران یوسف و داستان‎های پیامبران دیگر)، درسهای آموزنده‎ای برای صاحبان بصیرت است.»[2]
http://img.tebyan.net/big%5c1386%5c02%5c57107274028161171816415224743745 226136.jpg
این داستان‎ها حاکی از واقعیتهای حقیقی است، نه آن که آنها را ساخته باشند.[3]
جالب توجه این که: مدتی ماه (بر اثر ابرهای متراکم) بر بنی اسرائیل طلوع نکرد(هرگاه می‎خواستند از مصر به طرف شام بروند احتیاج به نور ماه داشتند وگرنه راه را گم می‎کردند) به حضرت موسی ـ علیه السلام ـ وحی شد که استخوانهای یوسف را از قبر بیرون آورد (تا وصیت او انجام گیرد) در این صورت، ماه را بر شما طالع خواهم کرد.

طاهره وحیدیان
05-20-2012, 01:07 PM
موسی ـ علیه السلام ـ پرسید که چه کسی از جایگاه قبر یوسف آگاه است؟ گفتند: پیرزنی آگاهی دارد. موسی ـ علیه السلام ـ دستور داد که آن پیرزن را که از پیری، فرتوت و نابینا شده بود، نزدش آوردند. حضرت موسی ـ علیه السلام ـ به او فرمود: «آیا قبر یوسف را می‎شناسی؟»
پیرزن عرض کرد: آری.
حضرت موسی ـ علیه السلام ـ فرمود: ما را به آن اطّلاع بده.
او گفت: اطلاع نمی‎دهم مگر آن که چهار حاجتم را بر آوری:
اول: این که پاهایم را درست کنی.
دوم: اینکه از پیری برگردم و جوان شوم.
سوم: آن که چشمم را بینا کنی.
چهارم: آن که مرا با خود به بهشت ببری.
این مطلب بر موسی ـ علیه السلام ـ بزرگ و سنگین آمد. از طرف خدا به موسی ـ علیه السلام ـ وحی شد، حوائج او را برآور. حوائج پیر زن برآورده شد. آن گاه او مکان قبر یوسف ـ علیه السلام ـ را نشان داد.

موسی ـ علیه السلام ـ در میان رود نیل جنازه یوسف ـ علیه السلام ـ را که در میان تابوتی از مرمر بود بیرون آورد و به سوی شام برد. آنگاه ماه طلوع کرد. از این رو، اهل کتاب، ‌مرده‎های خود را به شام حمل کرده و در آن جا دفن می‎کنند.[4]
جنازه یوسف ـ علیه السلام ـ را (بنابر مشهور) کنار قبر پدران خود دفن کردند. اینک در شش فرسخی بیت المقدس، مکانی به نام قدس خلیل معروف است که قبر یوسف ـ علیه السلام ـ در آن جا است.

طاهره وحیدیان
05-20-2012, 01:07 PM
عمل نیک، بی پاداش نمی ماند
حُسن عمل و نیکوکاری این نتایج را دارد که خداوند پس از حدود چهار صد سال با این ترتیبی که خاطر نشان شد، طوری حوادث را ردیف کرد، تا وصیت حضرت یوسف ـ علیه السلام ـ به دست پیامبر بزرگ و اولوا العزمی چون حضرت موسی ـ علیه السلام ـ انجام شود، و به برکت معرّفی قبر یوسف ـ علیه السلام ـ به پیر زنی آن قدر لطف و عنایت گردد.[5]آری، یوسف ـ علیه السلام ـ بر اثر پرهیزکاری و خدا ترسی، آن چنان مقام ارجمندی در پیشگاه خدا پیدا کرد که در روایت آمده: هنگامی که پیامبر اسلام ـ صلّی الله علیه و آله ـ در شب معراج، به آسمان سوم رسید، یوسف ـ علیه السلام ـ را در آن جا به گونه‎ای دید که:
«کانَ فَضْلُ حُسْنِهِ عَلی سایرِ الْخَلْقِ کَفَضْلِ الْقَمَرِ لَیلَهِ الْبَدْرِ عَلی سایرِ النُّجُومِ؛ زیبائیش نسبت به سایر مخلوقات، همانند زیبایی ماه در شب چهارده نسبت به ستارگان بود.»[6]

پی نوشت ها:
[1] . یوسف، 103.
[2] . یوسف، 111.
[3] . مجمع البیان، ج 5، ص 262ـ266.
[4] . علل الشرایع، ص 107؛ بحارالانوار، ج 13، ص 127.
[5] . در بعضی از روایات نقل شده که پیامبر اسلام ـ صلّی الله علیه و آله ـ در سفری در بیابان به چادر نشینی برخورد، چادر نشین حضرت را شناخت، بسیار پذیرایی کرد. هنگام خداحافظی، رسول اکرم ـ صلّی الله علیه و آله ـ به او فرمود: هرگاه از ما چیزی بخواهی از خدا می‎خواهیم که به تو عنایت کند؛ او در جواب گفت: از خدا بخواه شتری به من بدهد که موقع حرکت، اثاثیه خود را بر آن بگذارم و چند گوسفند به من عطا کند که در این صحرا آنها را بچرانم، و از شیرشان استفاده کنم. حضرت آنها را از خدا تقاضا نمود. خداوند هم تقاضای حضرت را برآورد. در این هنگام رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله ـ به اصحاب خود رو کرد و فرمود: ای کاش این مرد نظر و همتش بلند بود و مثل عجوزه بنی اسرائیل، خیر دنیا و آخرت را از ما می‎خواست تا آن را از خدا می‎خواستم، و خدا به او می‎داد، اصحاب تقاضای بیان قصه عجوزه بنی اسرائیل را نمودند. حضرت داستان عجوزه را به طور مشروح برای اصحاب شرح دادند. در این روایت است که آن عجوزه سه حاجت خواست و برآورده شد: 1. جوان شود 2. همسر موسی گردد 3. در بهشت هم همسر موسی باشد (به نقل از حیاه الحیوان دمیری).
[6] . بحارالانوار، ج 18، ص 325

طاهره وحیدیان
05-20-2012, 01:08 PM
پایان عمر حضرت یوسف (ع)http://img.tebyan.net/big/1387/11/94296572615616353842212122225223346195.jpg
محبوبیت یوسف ـ علیه السلام ـ و آرامگاهِ او
حضرت یوسف ـ علیه السلام ـ به قدری محبوبیت اجتماعی پیدا كرده و عزّت فوق العاده‎ای نزد مردم مصر داشت كه پس از فوتش بر سر محل به خاك سپاریش نزاع شد. هر طایفه‎ای می‎خواست جنازه یوسف در محل آنها دفن شود، تا قبر او مایه بركت در زندگی‎شان باشد. بالاخره رأی بر این شد كه جنازه یوسف را در رود نیل دفن كنند، زیرا آب رود كه از روی قبر رد می‎شد مورد استفاده همه قرار می‎گرفت و با این ترتیب همه مردم به فیض و بركت وجود پاك حضرت یوسف ـ علیه السلام ـ می‎رسیدند.

صبر بسیار بباید پدر پیر فلك را تا دگر مادر گیتی چون تو فرزند بزاید جنازه حضرت یوسف ـ علیه السلام ـ را در میان رود نیل دفن كردند تا زمانی كه حضرت موسی ـ علیه السلام ـ می‎خواست با بنی اسرائیل از مصر خارج شود. در این هنگام جنازه را از قبر درآورده و به سوی فلسطین آورده و دفن كردند، تا به وصیت حضرت یوسف ـ علیه السلام ـ عمل شده باشد. خداوند به پیامبر اسلام ـ صلّی الله علیه و آله ـ خطاب نموده و می‎فرماید:
«ذلِكَ مِنْ أَنْباءِ الْغَیبِ نُوحِیهِ إِلَیكَ وَ ما كُنْتَ لَدَیهِمْ إِذْ أَجْمَعُوا أَمْرَهُمْ وَ هُمْ یمْكُرُونَ؛
اینها از اخبار غیبی است كه به تو وحی كردیم، تو نزد برادران یوسف نبودی در آن موقعی كه مكر كردند (تا یوسف را به چاه بیفكنند).»[1]
«لَقَدْ كانَ فِی قَصَصِهِمْ عِبْرَهٌ لِأُولِی الْأَبْصار...؛
در داستان‎های ایشان (یوسف و یعقوب و برادران یوسف و داستان‎های پیامبران دیگر)، درسهای آموزنده‎ای برای صاحبان بصیرت است.»[2]

طاهره وحیدیان
05-20-2012, 01:09 PM
این داستان‎ها حاكی از واقعیتهای حقیقی است، نه آن كه آنها را ساخته باشند.[3]
جالب توجه این كه: مدتی ماه (بر اثر ابرهای متراكم) بر بنی اسرائیل طلوع نكرد (هرگاه می‎خواستند از مصر به طرف شام بروند احتیاج به نور ماه داشتند و گرنه راه را گم می‎كردند) به حضرت موسی ـ علیه السلام ـ وحی شد كه استخوانهای یوسف را از قبر بیرون آورد (تا وصیت او انجام گیرد) در این صورت، ماه را بر شما طالع خواهم كرد.

موسی ـ علیه السلام ـ پرسید كه چه كسی از جایگاه قبر یوسف آگاه است؟ گفتند: پیرزنی آگاهی دارد. موسی ـ علیه السلام ـ دستور داد كه آن پیرزن را كه از پیری، فرتوت و نابینا شده بود، نزدش آوردند. حضرت موسی ـ علیه السلام ـ به او فرمود: «آیا قبر یوسف را می‎شناسی؟»
پیرزن عرض كرد: آری.
حضرت موسی ـ علیه السلام ـ فرمود: ما را به آن اطّلاع بده.
او گفت: اطلاع نمی‎دهم مگر آن كه چهار حاجتم را بر آوری:
اول: این كه پاهایم را درست كنی.
دوم: اینكه از پیری برگردم و جوان شوم.
سوم: آن كه چشمم را بینا كنی.
چهارم: آن كه مرا با خود به بهشت ببری.
این مطلب بر موسی ـ علیه السلام ـ بزرگ و سنگین آمد. از طرف خدا به موسی ـ علیه السلام ـ وحی شد، حوائج او را برآور. حوائج پیر زن برآورده شد. آن گاه او مكان قبر یوسف ـ علیه السلام ـ را نشان داد.
موسی ـ علیه السلام ـ در میان رود نیل جنازه یوسف ـ علیه السلام ـ را كه در میان تابوتی از مرمر بود بیرون آورد و به سوی شام برد. آن گاه ماه طلوع كرد. از این رو، اهل كتاب، ‌مرده‎های خود را به شام حمل كرده و در آن جا دفن می‎كنند.
[4]

طاهره وحیدیان
05-20-2012, 01:09 PM
جنازه یوسف ـ علیه السلام ـ را (بنابر مشهور) كنار قبر پدران خود دفن كردند. اینك در شش فرسخی بیت المقدس، مكانی به نام قدس خلیل معروف است كه قبر یوسف ـ علیه السلام ـ در آن جا است.
حُسن عمل و نیكوكاری این نتایج را دارد كه خداوند پس از حدود چهار صد سال با این ترتیبی كه خاطر نشان شد، طوری حوادث را ردیف كرد، تا وصیت حضرت یوسف ـ علیه السلام ـ به دست پیامبر بزرگ و اولوا العزمی چون حضرت موسی ـ علیه السلام ـ انجام شود، و به بركت معرّفی قبر یوسف ـ علیه السلام ـ به پیر زنی آن قدر لطف و عنایت گردد.[5]
آری، یوسف ـ علیه السلام ـ بر اثر پرهیزكاری و خدا ترسی، آن چنان مقام ارجمندی در پیشگاه خدا پیدا كرد كه در روایت آمده: هنگامی كه پیامبر اسلام ـ صلّی الله علیه و آله ـ در شب معراج، به آسمان سوم رسید، یوسف ـ علیه السلام ـ را در آن جا به گونه‎ای دید كه:
«كانَ فَضْلُ حُسْنِهِ عَلی سایرِ الْخَلْقِ كَفَضْلِ الْقَمَرِ لَیلَهِ الْبَدْرِ عَلی سایرِ النُّجُومِ؛ زیبائیش نسبت به سایر مخلوقات، همانند زیبایی ماه در شب چهارده نسبت به ستارگان بود.»[6]
________________________________________
[1] . یوسف، 103.
[2] . یوسف، 111.
[3] . مجمع البیان، ج 5، ص 262ـ266.
[4] . علل الشرایع، ص 107؛ بحار، ج 13، ص 127.
[5] . در بعضی از روایات نقل شده كه پیامبر اسلام ـ صلّی الله علیه و آله ـ در سفری در بیابان به چادر نشینی برخورد، چادر نشین حضرت را شناخت، بسیار پذیرایی كرد. هنگام خداحافظی، رسول اكرم ـ صلّی الله علیه و آله ـ به او فرمود: هرگاه از ما چیزی بخواهی از خدا می‎خواهیم كه به تو عنایت كند؛ او در جواب گفت: از خدا بخواه شتری به من بدهد كه موقع حركت، اثاثیه خود را بر آن بگذارم و چند گوسفند به من عطا كند كه در این صحرا آنها را بچرانم، و از شیرشان استفاده كنم. حضرت آنها را از خدا تقاضا نمود. خداوند هم تقاضای حضرت را برآورد. در این هنگام رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله ـ به اصحاب خود رو كرد و فرمود: ای كاش این مرد نظر و همتش بلند بود و مثل عجوزه بنی اسرائیل، خیر دنیا و آخرت را از ما می‎خواست تا آن را از خدا می‎خواستم، و خدا به او می‎داد، اصحاب تقاضای بیان قصه عجوزه بنی اسرائیل را نمودند. حضرت داستان عجوزه را به طور مشروح برای اصحاب شرح دادند. در این روایت است كه آن عجوزه سه حاجت خواست و برآورده شد: 1. جوان شود 2. همسر موسی گردد 3. در بهشت هم همسر موسی باشد (به نقل از حیاه الحیوان دمیری).
[6] . بحار، ج 18، ص 325.