PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : همسایه ها (فاطمیه)



امیرحسین
05-06-2011, 10:06 AM
همسایه ها

بعد چند روز دو نفر از زن های همسایه برای عیادت مادر آمدن ؛

به خانم گفتم : بی بی جان ، دوتا از زن های همسایه اومدن برای ملاقات شما ؛

خانم بعدِ چند روز تنهایی ، فرمود عیبی نداره ، اما بگو چند لحظه صبر کنن تا بَستر رو جمع کنم ،

درست نیست مهمان بیاد و من تو بَستر اُفتاده باشم . . .

آه ...

بستر رو جمع کردند ،

مهمان ها آمدند ؛

اما وقتی دیدن خانم روی زمین نشسته ، گفتند : زهرا ! کی گفته تو مریضی ؟؟؟

از هر کی شنیدیم گفتن تو بستر افتادی ! پس کو بسترت ؟؟؟ هان !!!

زهرا !!! چرا شوهرای ما رو نفرین میکنی ؟؟؟

خانم گفتند : کی گفته من شما هارو نفرین کردم ؟

من که همیشه اول همسایه هامو دعا میکنم ،

من برا احترام شما بسترم و جمع کردم . . .

اما باور نکردند !!!

خانم گفتند باور ندارید نه ؟ !

پس ببینید . . .

آروم نقابِ صورت و برداشت ،

خداااااااااااااااااا

این زهرا همون زهرای شب عروسیه ؟؟؟؟؟؟؟؟؟

چرا صورتش این شکلی شده ؟؟؟؟؟؟؟؟؟

صورت از چادر سیاه تر .................

چشم ها ورم کرده ...................


( خدا رحمت کسی را که برای مادر ما بلند بلند گریه کند ...)


خانم از همسایه ها یه سوال پرسیدند ،

گفت: شده تو زندگی نتونید یه نفس راست کنید ؟ نتونید یه نفس عمیق بکشید؟

گفتند : نه ، چطور ؟

فرمود : من از وقتی (ای خداااااااااااااااااااا) میخ سینه ام رو سوراخ کرده ، هر وقت نفس میکشم ،

لباسم خونی میشه ، دور از چشم بچه هام ، نیمه شب لباسمو میشورم
(ای خداااااااااااااااااااا)

.

.

.

وقت رفتن شد،

زینب دختر بزرگ زهراست ،

آمد مهمان های مادرش رو بدرقه کند . . .

لحظاتی گذشت ، اما زینب برنگشته !

خانم به فضه فرمود چرا زینب نیامده ؟ ببین کجاست ؟

فضه آمد تو حیاط ، دید زینب این دختر چهار ساله کنار درب نشسته و گریه میکنه !!!

چی شده زینب ؟؟؟

فضه ! تو رو به خدا بگو این زن ها دارن دروغ میگن !

مگه چی شده ؟؟؟

اینا که داشتن میرفتن ، برگشتن یه نگاه به من کردند و ،

طفلک داره بی مادر میشه

.

.

.
__________________________________________________ ________
تو مراسم یکی خیلی آه و ناله میکرد ! جیغ میزد !

بعد مراسم بهش گفتیم چی شده ؟ اتفاقی افتاده ؟

گفت : من اهل این جور گریه و مراسما نیستم ،

اما امروز صبح یه کتاب به دستم رسید به نام "زندگانی حضرت زهرا (س) " ، از صبح حالم و . . .

میگفت ما تو طبع ، هرجایی از بدن که بشکنه با یه چیزی مهارش میکنیم ، با آتل ، گچ یا پلاتین

چون حرکت کردن استخوان درد داره ،

اما تنها جایی از بدن ، که نمیشه استخوانشو مهار کرد ، استخوان سینه ست !!!

فقط و فقط باید با دردش مدارا کنه !

اگه نفس بکشه ، درد میگیره !

اگه حرکت کنه درد میگیره !

از این پهلو به اون پهلو درد میگیره !

نمیتونه از جاش بلند شه !

نه میتونه دراز بکشه !

میگفت من تعجب میکنم ! این پیرزن 18 ساله چطور . . . . . . . . (ای خداااااااااااااااااااا)

آه

آه

.

باران می بارد !

بوی نم باران را می شود حس کرد!

انت فی قلبی مادر مادر مادر مادر

لینک : http://baaflakian.blogfa.com/post-360.aspx