PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : علل گریز از مذهب



امیرحسین
11-22-2010, 09:27 AM
بسم الله الرّحمن الرّحيم.

الحمد لله رب العالمين و صلى الله على سيدنا و نبينا محمد و على اهل بيته و لعنة الله على اعدائهم اجمعين.

بحث ما اين بود كه اگر از اثر پى به موثر مى‏بريم، اگر به همين دليل كه نوشته نويسنده مى‏خواهد، و ساختمان معمار و بنا مى‏خواهد، شما خدا را از همين طريق مى‏شناسيد، اگر به قول همان شاعر از برگ درختان سبز ياد خدا مى‏افتيم اگر از ساختمان يك سلول يك اتم خدا را مى‏شناسيم پس چرا گروهى همين برگ را، همين اتم را و همين سلول را مى‏بينند و مى‏شناسند و آنها خدا را نمى‏شناسند، عدم گناه، عدم خروج از مذهب، عدم بى توجهى چيست؟

بنابراين موضوع بحث ما اين مى‏تواند باشد، علل بى توجهى يا گريز از مذهب و از خدا، گفتيم كه يكى از علتهايش اين بود كه پديده‏ها براى ما عادت شده است. چون بسيارى از موجودات و آفريده‏ها و آثار را از ابتدا با آنها بوديم مأنوس شديم وقتى مأنوس شديم ديگه حالت طبيعى برايمان ندارد. در اولين برخورد با يك بال پروانه است كه توجه پيدا مى‏كنيم اما كسانى كه هزارها بار پروانه را ديده‏اند ديگه برايشان جالب نمى‏تواند باشد.

مثل، آن مثل هواپيما بود كه براى ما تازگى دارد، وقتى هواپيما بلند مى‏شود و مى‏نشيند ياد مخترع آن مى‏افتيم اما كسانى كه صبح تا شام با هواپيما هستند اينها ديگه هر دفعه كه هواپيما پرواز مى‏كند توجه به آن ندارند چون برايشان عادت شده است، اين را توضيح داديم ولى دوم هم گفتيم كه به قصد شناخت براى كلاس خدا مطالعه نمى‏كنند، شما لب چهارراه، هزارها بار لب چهارراه چراغ سبز و سرخ را ديده‏اى اما اگر بپرسند آقا چه شيشه‏اى است، شيشه چند ميليمترى است؟ نوع شيشه آن چه جورى است؟ اين شيشه مشجر گلهاش چه جورى است؟ مى‏گويى: نمى‏دانم. آقا لب چهارراه خيابانتان و لب چهارراهى كه در خانه‌تان است چند هزار بار ديده‏اى؟ ده هزاربار، پنج هزار بار، يازده هزار بار، صد هزاربار، پس چرا نمى‏دانى؟ مى‏گويى من مى‏خواستم ببينم اگر قرمز است بايستم و اگر سبز است بروم، به قصد اينكه شيشه چه شيشه‏اى است مطالعه نمى‏كردم.

....

امیرحسین
11-22-2010, 09:27 AM
وقتى انسان شناختى پيدا مى‏كند كه عنايت روى همين جهت باشد، خوب اين دو تا در جلسه گذشته گفتيم اما بحثى كه الان بايد عنايت بيشترى بكنيم و توضيح بدهم اين است كه عده‏اى كه بى توجه هستند، بى اعتنا به مذهب هستند، شايد به خاطر اين باشد كه از مسئوليت فرار كنند، گريز از مسئوليت. قرآن مى‏گويد: انسان مى‏داند كه ما مى‏توانيم او را بعد از مرگ زنده كنيم حتى خطهاى سر انگشتش را هم مى‏توانيم دوباره بسازيم «بَلى‏ قادِرينَ عَلى‏ أَنْ نُسَوِّيَ بَنانَهُ» قيامت/4 اما مى‏دانيد چرا منكر معاد است؟ «بَلْ يُريدُ الْإِنْسانُ لِيَفْجُرَ أَمامَهُ» قيامت/5 اراده كرده است انسان «لِيَفْجُرَ» فجر يعنى شكافتن، مى‏خواهد بشكافد «أَمامَهُ» جلوى خودش را، مى‏خواهد جلوى خودش را بشكافد كه انكار قيامت مى‏كند يعنى مى‏خواهد راه جلوى خودش باز بكند.

شما گاهى وقتها مى‏خواهى غيبت بكنى، بدگويى يك نفر را بكنى، از طرفى مى‏بينى دوستت به تو مى‏گويد داداش غيبت نكن گناه است از ابتدا براى اينكه براى خودت راه باز كنى مى‏گويى فلانى غيبت ندارد يك كلمه مى‏گويى فلانى غيبت ندارد تا راه جلوى غيبت كردنت باز بشود. من اگر بگويم معاد هست پس مسئول هستم، اگر بگويم جهنم هست پس مسئول هستم. اگر بگويم خدا هست پس مسئول هستم، از اول مى‏گويم خدايى نيست تا از مسئوليتم، از اول مى‏گويم غيبت ندارد تا راه جلوى زبانم باز شود. يادم آمد حالا به مناسبت البته چون كلمه غيبت را بردم اين جمله را بگويم شخصى پرسيد شما چه مى‏گوييد هر كس غيبت بكند كارهاى خوبش از بين مى‏رود، بنده سى سال كار خير كرده‏ام با يك غيبت از بين برود؟ جوابش داده شد، بله فلانى هم سى سال زحمت كشيده بود اين آبرو را درست كرده بود و شما با يك جمله آبروى سى ساله او را از بين بردى، خدا هم چه بسا با يك غيبت كار خوب شما را از بين برده است.

امیرحسین
11-22-2010, 09:29 AM
گاهى، البته اين جمله را قرآن براى معاد گفته است اما نمونه‏اش در اصل مذهب مى‏توانيم بگوييم، بگوييم گاهى وقتها انسان براى گريز از مسئوليت، مثلاً صبح در خواب در رختخواب است، صبح زود است چشمهايش را باز مى‏كند، مى‏خواهد بلند شود و نماز بخواند از طرفى هم ميل دارد كه بخوابد براى اينكه كلاه سر وجدان خودش بگذارد و بخوابد مى‏گويد حالا معلوم نيست كه صبح شده باشد فلانى هم كه اذان مى‏دهد شايد اشتباه كرده باشد. مى‏گويد فلانى اشتباه كرده است تا يك خورده ديگه بخوابد، اين را مى‏گويند مى‏خواهد راه جلوى خودش باز كند، گاهى براى اينكه گريز از مسئوليت باشد.

گاهى نارسايى مكتب‏هاست باعث بى توجهى می شود. يك مثل بزنم شما گاهى گرسنه مى‏شوى و مى‏روى در بيرون غذا مى‏خورى، يكبار، دوبار، سه بار بيرون غذا مى‏خورى، دو، سه دفعه هم تصادفاً مريض مى‏شوى به دو سه منطقه كه مراجعه كردى و هر بار مريض شدى تصميم مى‏گيرى، البته زمان قديم بود كه مراعات بهداشت را نمى‏كردند بعضى هايشان، تصميم مى‏گيرى ديگه غذاى بيرون را نخورى. گاهى انسان وارد مى‏شود ميل به اين دارد كه برود و آشنا پيدا كند با اين مكتب، نگاه مى‏كند مى‏بيند اين مكتب رسا نيست نارسا است، يك مكتب ديگه بزنم شايد آموزشش بيشتر باشد. شما يقه پيراهن را مى‏دانى چند است، فرض كنيد چهل و دو، مى‏روى مغازه مى‏گويى داداش پيراهن چهل و دو دارى؟ نه، رد مى‏شوى ديگه نمى‏روى همه پيراهن‏ها را بپوشى و بگويى اينها به درد من نمى‏خورد، چون يقه خودت را مى‏دانى چند است تا پرسيدى چهل و دو، نه، چهل و دو، نه، ده تا پيراهن دوزى مى‏پرسى چهل و دو مى‏گويند نه، رد مى‏شوى، براى اينكه اينها هيچ كدام با گردن شما تطبيق نمى‏كند.

ما حساب كنيم ببينيم خودمان چى هستيم، ما انسان هستيم، سراغ اين مكتب مى‏روى، شروع مى‏كنيم در يك مكتب خانه را زدند، - آقا شما چه غذاى و چه فكرى براى ما تهيه كرده‏اى، مى‏گويد: بنده ديد اقتصادى دارم فقط، بُعد اقتصادى را در نظر مى‏گيرم، مى‏بينم بُعد اقتصادى يك جزء من است كل من نيست، يقه من چهل و دو است و اين يقه‏اش دوازده است.

دوازده با چهل و دو تطبيق نمى‏كند. يك مكتب ديگه، شما چه مى‏گوييد؟ - مى‏گويد: من فقط اصالت را به انسان مى‏بينم اين هم باز نارسا است. مذهب‏هاى كه تحريف شده، شما چى مى‏گوييد؟ مى‏بينيم در مذهب‏ها و در مكتب‏ها يك سرى نارسايى‏هاى و يا محدود هستند يك سرى هايشان و يا تحريفهايى شده است بخاطر نارسايى هايى كه هست و يا بخاطر تحريف هايى كه هست انسان اعراض مى‏كند. پس گاهى انسان گريز از مذهب پيدا مى‏كند بخاطر وجود نارسايى. شما وارد يك جلسه‏اى مى‏شوى مى‏بينيد كسى كه صحبت مى‏كند در آن جلسه مقاله‏اش خوب نبود دفعه ديگه بخواهد مقاله بخواند بلند مى‏شوى و مى‏روى. سخنرانى من اگر خوب نبود دفعه ديگه شما سر كلاس من حاضر نمى‏شوى بنابراين نارسايى هم مسئله‏اى است.
...

امیرحسین
11-22-2010, 09:30 AM
مسئله ديگه كه گريز و بى توجهى به مذهب شده است مسئله تبليغ سوء، عوض كردن. تبليغ سوء، چقدر تبليغ كردند كه دين افيون ملتهاست. راستى مى‏شود، اگر كسى را پيدا كردى از آن بپرسيد آقا اگر دين افيون ملتهاست، يعنى دين وسيله اين است كه مردم تحقير بشوند مردم خواب بروند. دين طبيعت ملتهاست اين دين افيون ملتهاست، كدام دين؟ دين اسلام و يا اديان ديگر. اگر دين اسلام را مى‏گوييد، تا آنجا كه در تاريخ بوده دين اسلام عامل حركت بوده است، اگر دين‏هاى ديگه را مى‏گويى چرا قانون كلى اجرا مى‏كنى؟ من حق ندارم اگر يك دانه به خريدم و ديدم اين به پوسيده است، بگويم تمام به‏ها پوسيده است خوب اين قضاوت درست نيست.

تبليغ كردند كه دين افيون ملتهاست و بخاطر تبليغات سوء دين عده‏اى را از مذهب فرارى دادند البته مشتشان باز شد و رسوايى اين حرف روشن شد و كسى كه از اين كلمات بگويد و معلوم بشود كه ناصحيح گفته است ديگه اطمينان به باقى حرفهايش هم نيست.

اگر يك دانشمندى يك نظريه داد و نظريه‏اش پوچ از آب در آمد يا اشتباه كرده بود يا روى غرض گفته بود، چى را روى غرض بگويد، چى را اشتباه كند، وقتى يك نظريه به مردم مى‏دهد و نظريه‏اش خلاف واقع در مى‏آيد بقيه نظريه هاش هم قابل اعتنا نخواهد بود و ما به همين دليل مى‏گوييم پيامبر و امام بايد معصوم باشد چون اگر آنها هم انحراف پيدا كنند و اشتباه كنند. . . يك شعرى هست که می گوید:
هر چه بگنندد نمكش مى‏زنند واى از روزى كه بگنندد نمك

ما كه رهبر مى‏خواهيم براى اينكه منحرف مى‏شويم و نمى‏دانيم، اگر بنا باشد او هم منحرف شود و سهل و. . و اين خطاهاى نابخشودنى در آن باشد، چقدر، ميليون‏ها افراد از كلماتى كه از طرف مذهب مطرح مى‏شود محروم بودند بخاطر تبليغ سوء، پس يكى از دلايل گريز تبليغ سوء است كه ديديد چگونه پوچ در آمد.

امیرحسین
11-22-2010, 09:31 AM
مسئله ديگر علم زدگى است و غرور علمى است. انسان موفق شد چيزهاى را كشف كرد، پى به يك سرى اسرار و قوانينى برد خيال مى‏كند تمام مطالب هنوز بعد مادى دارد و بايد مثل چيزى. . . ، آخه هرچيزى يك معيارى دارد شما نمره را با معيار نمره بيست مى‏سنجيد، خط را با خط كش اندازه مى‏گيريد، هوا را با هوا سنج اندازه مى‏گيريد، ميزان هندوانه، كيلو است. ميزان پارچه، متر است. هر چيزى يك معيارى دارد. غلط است كه ما يك آزمايشگاه داشته باشيم و بخواهيم هست و نيست جهان را از همين آزمايشگاه، يك متر داشته باشيم و بخواهيم شعر را هم روى متر ميزان كنيم.

اين شعر خوبى است چون سى و هفت سانت است. شعر را هم روى متر خواسته باشيم اندازه بگيريم. هندوانه را هم روى متر خواسته باشيم اندازه بگيريم. تخم مرغ را هم روى متر خواسته باشيم اندازه بگيريم، اين غلط است. متر ميزان است، معيار است، وسيله سنجش است ولى فقط براى پارچه. يك سرى معيارهاى مادى دارند.

يك سرى موفقيت‏هایى پيدا شد خواستند خدا را هم، وحى را هم با معيار مادى بسنجند. اين غرور علمى هم يكى از علل گريز است.

امیرحسین
11-22-2010, 09:31 AM
خواستند همه چيز را تجربه كنند مگر همه چيز قابل تجربه هست؟ من يك سوال مى‏كنم و شما از رفقايتان بپرسيد، اينها مى‏گفتند تا ما چيزى را تجربه نكنيم قبول نمى‏كنيم، پس بگو شما جنابعالى بايد هيچ تاريخى را قبول نداشته باشى چون ما بوعلى سينا را تجربه نكرديم، شما كدام يك از دانشمندان قديم را تجربه كرده‏اى، ديده‏ايد، بو كرده‏ايد، نه، چشيده‏ايد، نه، پس چطور قبول داريد، مى‏گويى من بوعلى سينا را من تجربه نكرده‏ام، اما آثار علمى‌اش هست، همينطور كه تاريخ را از آثار و نوشته‏ها پى مى‏بريم كه در سابق، قرنها قبل دانشمندانى بوده است، همينطور كه تاريخ را از اثر پى به موثر مى‏بريم آن هم از اثر پى به موثر مى‏بريم.

اصولاً يك سوال ديگر، سوال مى‏كند از اينهایی كه خيلى عاشق هستند، مى‏گويند تا يك چيزى را حفظ نكنند قبول نمى‏كنند، مى‏گويند لطفاً بفرما كه آيا اين جهان نهايت دارد يا بى نهايت است. هر كدام را برود و بگويد، مچ آن را مى‏گيرند، تا بگويد كه اين جهان نهايت دارد، مى‏گويند جنابعالى تجربه كرده‏اى، يعنى رفتى تا آخر جهان، بگويى آه اينجا آخرش است. شما كه مى‏گويى جهان نهايت دارد تجربه كرده‏اى. اگر بگويد اين جهان چى، بى نهايت است، مى‏گويند اين بى نهايت را شما تجربه كرده‏اى، بى نهايت هم قابل تجربه نيست. بالاخره معتقد مى‏شويم كه جهان نهايت دارد و يا بى نهايت است از چيزهايى است كه ما قبول مى‏كنيم و قابل تجربه هم نيست. تاريخ را همه پذيرفته‏ايم با آنكه تاريخ قابل تجربه نيست. شما در علوم خودتان يك سرى ضمير ناخود آگاه را همه آنها قبول دارند اما تجربى نيست.

پيش بينى مى‏كنند آقا، سياستمداران، متفكران، حتى آنهايى كه عقيده به خدا ندارند پيش بينى مى‏كنند، مى‏گوييم خوب چيزى را كه شما پيش بينى مى‏كنيد، چيزى هنوز تجربه نشده، هنوز نيست تا آن را تجربه كنيد پس پيش بينى‏هاى شما اينكه، اجمالاً اينكه يك غرور علمى است كه انسان خيال مى‏كند چهار تا قانون را كه در طبيعت كشف كرد مى‏خواهد خدا را هم زير چاقوى تشريح و در آزمايشگاه با معيار مادى كشف كند اين هم غرور ملى است كه آقايان گفته‏اند راجع به گريز.

امیرحسین
11-22-2010, 09:32 AM
هفتم يكى از عواملى كه عامل گريز مى‏تواند باشد عناد، لجبازى كردن، فرار مى‏كند، مى‏داند ولى لجاجت دارد حالا لجاجت عوامل مختلفى مى‏تواند داشته باشد گاهى آدم مى‏داند كه فلانى اطلاعاتش از آن بيشتر است اما نمى‏خواهد زير بارش برود، شكست خودش مى‏داند مى‏گويد من از اين بپرسم چون خودش را مى‏بيند اين خودبينى كم كم مبدل مى‏شود به خودپسندى، مى‏دانيد كه اول مرحله خودبينى است و بعد خودپسندى است و بعد كم كم خودپرستى مى‏شود.

و خودپرستى خودش شرك است. دوست دارم مثالى كه هست در اينجا برايتان بزنم. مثال شيرينى است. شخصى سوار بر اسب بود داشت مى‏رفت، رسيد به نهر آبى، اسب ايستاد، نهرك هم خيلى، آب آن تقريباً نيم متر هم نبود مى‏توانسته اسب حركت كنداما ايستاد آمد پائين، از جلو رفت افسار را كشيد ديد اسب حركت نمى‏كند، رفت از عقب شروع كرد شلاق زدن، ديد حركت نمى‏كند، بيچاره شد. يك مرد حكيمى كنار نشسته بود و صحنه را ديد كه هر كارى مى‏كند از جلو افسار را مى‏كشد نمى‏رود، از عقب شلاق مى‏زند، نمى‏رود. گفت: داداش، گفت: چكار كنم. گفت: يك چوب بردار اين آب را تكان بده، آب گِلى كه شد اسب حركت مى‏كند.

اين آن وقت فلسفه‏اش را نفهميد چطور، ولى اينقدر خسته شده بود كه گوش به حرف اين مرد بزرگوار داد، يك چوبى برداشت و اين آب را گلى كرد تا آب گلى شد اسب پايش را گذاشت و از توى آب رفت. رفت و آن طرف آب كه رسيد اين صاحب اسب به اين پيرمرد گفت خدا خيرت بدهد، حالا فلسفه اين كار چه بود؟ گفت فلسفه‏اش اين بود، اسب اول آب تميز بود اسب مى‏آمد لب آب چون آب تميز بود خودش را در آب مى‏ديد چون خودبين بود، چون خودش را مى‏ديد پا روى خودش نمى‏گذاشت چون پا روى هوسش نگذاشت، پا روى خودش نگذاشت به اين ترتيب ايستاد، علت اينكه عبور كرد اين بود كه خودش را نديد. كسى كه خودبين نباشد حركت مى‏كند. نصف افرادى كه اين طرف وايساده‏اند براى اينكه خودبين هستند، خودبينى عامل بدبختى است.

بزرگترين دشمن انسان عُجب انسان است كه بگويد من از اين بپرسم؟ من دو سال سابقه تحصيلى‌ام از ايشان بيشتر است. تا بنده مى‏خواهم از شما چيزى ياد بگيرم مى‏آيم نزديك عكس خودم را مى‏بينم مى‏گويم تو از ايشان ياد بگيرى، تو دو سال سابقه تحصيلى‌ات بيشتر است. چون خودم را مى‏بينم پا روى خودم نمى‏گذارم، پا روى هدفم نمى‏گذارم در جهل سبقت مى‏گيريم روايتى هست از معصوم(علیه السلام)) فرمود: كسانى كه يك دقيقه زير عار و ننگ چيزى ياد گرفتن نروند يك عمرى زير بار عار و ننگ بى سوادى مى‏مانند و روايت داريم دو رقم حيا هست. يك حياى عقل است و يك حياى احمقى. اگر كسى چيزى را بلد نيست مى‏خواهد بپرسد و عارش مى‏شود و خجالت مى‏كشد بپرسد اين احمقى است و با كمال صراحت امام فرموده است. . . رد شويم. مسئله عناد، حالا مى‏شود اين عناد، گاهى خودبينى مى‏تواند باشد، گاهى عوامل ديگه مى‏تواند باشد. ديگه چى باعث مى‏شود كه انسان زير بار نرود.

امیرحسین
11-22-2010, 09:33 AM
هشتم اضافه شدن خرافات، خرافات وقتى اضافه شد به مذهب همان، همانطور كه مثال زدم، مثل مگسى است كه اضافه شود به آب.
نهم، سرگرمى به ماديات، شما حساب كنيد انسان ورزش را دوست دارد، تحصيل را هم دوست دارد منتهی گاهى علاقه و سرگرمى بوسيله ورزش باعث مى‏شود آخر سال از نظر درسى تجديد بشويد، گاهى سرگرمى زياد به تحصيل باعث مى‏شود سلامتى در خطر قرار بگيرد، ما تمايلاتمان يكى و دوتا نيست. سلامتى دوست داريم، پول دوست داريم، علم دوست داريم.

تمايلات ما، فطريات ما، خواسته‏هاى ما، نيازهاى ما متعدد است. گاهى سرگرمى به يك چيزى باعث مى‏شود در مورد چيز ديگر مورد غفلت قرار بگيريد. دهم، حل نكردن موجودات، گاهى وقتها مى‏گويد كه من چطور ايمان به خدا بياورم، مى‏گويد كه چطور هر اثر موثر دارد، مى‏گويد آخر اگر خدا هست، پس مثلاً فرض كنيد كه روده كور براى چى است؟ اگرخدا هست پس جنگلها براى چى است؟ اگر خدا هست فرض كنيد مرد پستان مى‏خواهد چكار كند. اگر خدا هست، يك سرى چيزهاى پيدا مى‏شود و اين نمى‏تواند حل كند كه فلسفه‏اش چى است توقع‌اش هم اين است كه تمام موجودات را همين يك نفر، همين امروز همه را درك كند و همين كه چهار تا چيزى را درك نكرد بى توجه مى‏شود به. . . آقا يك وقت يك پسرى آمد پهلوى ما گفت كه نماز صبح چند ركعت است؟ دو ركعت، فلسفه آن چيست؟ گفتم بلد نيستم، خدا گفته دوركعت است. گفت: اِ، گفتم: اِ ندارد. گفت چطور مى‏شود شما ندانيد گفتم: داداش شما چه رشته‏اى درس مى‏خوانى گفت من علوم طبيعى درس مى‏خوانم. گفتم: برگ درخت انار باريك است و يا پهن است. گفت باريك است. گفتم: برگ درخت انگور، گفت پهن است. گفتم: فلسفه اينكه برگ درخت انار باريك است چى است، گفت: نمى‏دانم. گفتم: اِه، حتماً اين برگ باريك يك رابطه‏اى ميان اين برگ و ميوه انار هست، حتماً يك رابطه‏اى ميان برگ درخت انگور و ميوه انگور هست و علوم طبيعى هنوز اين برگ و اين رابطه را و رابطه‏اى كه ميان اين ميوه و برگ هست را هنوز درك نكرده است.

ايشان توقع دارد هر چه كه گفته مى‏شود همان شخص. . . ، ما اصولاً سه نوع دستور داريم سه رقم دستور داريم يك رقم دستورات فوق عقل است، يك سرى دستورات طبق عقل است، يك سرى دستورات ممكن است باشد ضد عقل باشد، ضد عقل، طبق عقل، فوق عقل. در اسلام، در مذهب دستور ضد عقل نيست اما لازم هم نيست كه تمام دستوراتش طبق عقل باشد يك سرى دستوراتى است كه فوق عقل است. گوشت خوك را گفتند حرام است خوردنش، سالها اين دستور فوق عقل بود، نمى‏فهميدند بعداً معلوم شد كه مسئله كرم كدو و كرم كريشين مطرح شد. حالا مى‏گويند آقا حرارتش بدهيد كه اين كرم كشته شود باز هم اسلام مى‏گويد حرام است همانطور كه اين دو تا كرم قرنها گذشت و معلوم نبود و بعداً معلوم شد ممكن است علل ديگرى هم داشته باشد كه چند قرن ديگر معلوم شود ما لازم نيست هر مسئله‏اى كه پيدا مى‏شود خصوصيتش را حل كنيم علت بى اعتنايى به مذهب گاهى اين مى‏شود كه يك سرى موجوداتى را مى‏بينم، نمى‏دانم براى چى است و توقع‌اش اين است، غرور علمى‌اش اين است كه همه را ايشان همين امروز بداند وقتى نمى‏تواند بفهمد از زير بار دين شانه خالى مى‏كند اين فشرده‏اى از علل بى توجهى است. علل ديگرى هم دارد كه اين را من خلاصه كردم.

-- والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته--