PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : روايتي از ديدار يك جراح با فرزند شهيدش



امیرحسین
05-01-2011, 11:16 AM
روايتي از ديدار يك جراح با فرزند شهيدش

همه دكتر ابوترابي را خوب مي‌شناختند. ايشان از جراحان چيره‌دست اصفهان بود. تقريبا در همه عمليات‌ها با لشكر هشت نجف كه از لشكرهاي نيرومند سپاه بود، به عنوان سرگروه اضطراري در جبهه حضور داشت. در همين اورژانس بود كه كسي خبر آورد پسر دكتر شهيد شده است.

به گزارش فارس، در اوژرانس يگان، همه دكتر ابوترابي را خوب مي‌شناختند. ايشان از جراحان چيره‌دست اصفهان بود. تقريبا در همه عمليات‌ها با لشكر هشت نجف كه از لشكرهاي نيرومند سپاه بود، به عنوان سرگروه اضطراري در جبهه حضور داشت. اين گروه از پزشكاني تشكيل شده بود كه همراه يگان ها يا لشكرها به خط اول عمليات مي‌آمدند و هميشه هم خطرات بيشتري آنان را تهديد مي‌كرد.

بحبوبه عمليات رمضان بود؛ تابستان سال 1361 دكتر ابوترابي مثل هميشه در اورژانس يگان مشغول معالجه مجروحان اين عمليات بود. در همين اورژانس بود كه كسي خبر آورد پسر دكتر ابوترابي شهيد شده است. به نظرم همين يك پسر را هم تا آن زمان داشت كه به تازگي در دانشگاه قبول شده بود. نمي‌دانم كدام يك از پزشكان خبر را به دكتر ابوترابي داد. ايشان در حال معالجه مجروحي بود. دكتر وقتي اين خبر را شنيد براي لحظه‌اي دست از كار كشيد. مكث كرد و آرام زير لب گفت:

" انالله و انااليه راجعون ".

بعد به كارش ادامه داد. به ايشان گفتند: آقاي دكتر جنازه پسرتان را در گلخانه شهداي لشكر است. دكتر ابوترابي با لبخندي گفت: خيلي خوب! همه اين مجروح ها پسران من هستند. كارم با اينان كه تمام شد مي‌روم. دوباره با حوصله به كار مداواي مجروحان مشغول شد.
همه اورژانس از اين واكنش دكتر ابوترابي يكه خورده ولي پزشكان با روحيه‌اي خوب به كار خود مشغول بودند. بعد از حدود دو ساعت دكتر لباس هايش را عوض كرد و رفت به طرف گلخانه شهدا.

وقتي فرزند دكتر را نشانش دادند، ديد پسرش سر در بدن ندارد. بدون كوچكترين ناراحتي گفت: خدايا امانتي را كه به من دادي به خودت برگردانم. و بعد آياتي تلاوت كرد و برگشت به اورژانس. از آن لحظه به بعد هر چه سعي كرديم او را با جنازه به نجف‌آباد بفرستيم قبول نكرد.

دكتر اهل نجف‌آباد اصفهان بود. او در جواب اصرار ما گفت: من فرمانده دارم هنوز هم عمليات ادامه دارد. آمده‌ام كه كار كنم. اگر الان برگردم اولين كسي كه جلوي مرا مي‌گيرم خود فرزند شهيدم هست. تا عمليات تمام نشود بر نمي‌گردم.

بعد از اين حرف ها و تصميم دكتر ما هم مجبور شديم جنازه را نگهداريم وقتي يك مرحله از عمليات رمضان تمام شد به همراه جنازه به نجف‌آباد آمد.

بعد از يك هفته دكتر ابوترابي كه مراسم فرزند شهيدش را به پايان برده بود به منطقه بازگشت و در ادامه عمليات رمضان همچنان به مأموريت خود ادامه داد.

پي نوشت:

* گلخانه شهدا محلي بود كه پيكر مطهر شهداء را در آنجا نگهداري مي‌كردند كه براي لشكر 8 نجف در جاده خرمشهر ـ اهواز نرسيده به پاسگاه زيد در نظر گرفته شده بود.
منبع: تابناک
-پایان-