PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : رمزپیروزی مردان بزرگ



محمد حسین
12-26-2011, 12:19 AM
***مقدمه

دوران جوانى دوران اميد و آرزوست . دوران نشاط و طراوت است . در اين حلقه از حيات ، دورنماى آينده زندگى براى هر جوانى مانند رؤ ياهاى شيرين در برابر ديدگان پرفروغش مجسم مى گردد. فكرها مى كند، نقشه ها مى ريزد و آرزوهاى بلند در مغز خود ترسيم مى كند.
ولى چه بسا دوران جوانى فردى سپرى مى گردد و پيرى او فرا مى رسد اما او هنوز به كوچكترين آرزوى خود نرسيده است . گاهى برخلاف انتظار، بعضى ها به بيش از آنچه آرزو مى كنند نائل مى گردند و تمام رؤ ياهاى شيرين آنها صورت خارجى پيدا مى كند.
به طور مسلم شكست آن يكى و پيروزى آن ديگرى بى علت نيست و علت هر دو را بايد در درون زندگى آنها جستجو كرد.
مطمئن باشيد آن فرد موفق و پيروز از طريقى وارد صحنه زندگى شده كه آن طريق ، پيروزى او را تضمين كرده ولى آن ديگرى كه شكست خورده غالبا بر اثر اشتباهات و راههاى غلطى بوده كه با پاى خود پيموده است .
هدف ما در اين كتاب بيان گوشه اى از علل پيروزى مردان موفق جهان و راز خوشبختى آنهاست تا نسل جوان از برنامه سودمند و تجربيات آنها حداكثر استفاده را بنمايند. در جاده اى قدم بگذارند كه قبلا همواره است و از راههاى پر پيچ و خم و سنگلاخها و بيراهه هاى زندگى بپرهيزند.

محمد حسین
12-26-2011, 12:20 AM
راز موفقيت مردان بزرگ و سر كاميابى آنها يكى دوتا نيست . البته قسمتى از كاميابى آنها مرهون استعدادهاى باطنى و نبوغ فكرى است كه به طور و راثت يا به علل ديگر به آنان رسيده است و ناگفته پيداست كه اين گونه عوامل قابل تحصيل نيست ؛ بلكه موهبتهائى است كه خداوند براى نظام آفرينش در اختيار آنها گذارده است .
صفحات آينده اين كتاب اثبات خواهد كرد با اينكه اين گونه عوامل در پيشروى جوانان مؤ ثر است ، اما اثر آنها زياد نيست و عوامل مؤ ثر ترقى ، امور ديگرى است كه هر فرد علاقمند به آينده خود به آسانى مى تواند آنها را بكار بندد و از آنها استفاده كند. و اگر هم بحد نوابغ جهان نرسد، مى تواند يك فرد ممتاز و مبدء آثارى براى اجتماع خود باشد. اين موفقيت خود در خور تحسين است و بيشتر جوانان بر اثر گم كردن راه ترقى از اين موفقيت محروم مى شوند.
ترقيات انسان اكثرا در گروتربيتها، فعاليتها، كوششها و اجراء برنامه هاى مخصوصى است كه در نخستين بخش اين كتاب از نظر خوانندگان مى گذرد و تاءثير. راثت در ترقى و انحطاط، نسبت به اين عوامل بسيار كم است .
اكنون ما عوامل و رموز كاميابى مردان بزرگ جهان را به طور اجمال با ذكر شواهد و نمونه هاى زنده از نظر خوانندگان گرامى مى گذارنيم .

محمد حسین
12-26-2011, 12:21 AM
***عوامل حقيقى كاميابى

1- كار در خور ذوق و استعداد

در هر سرى شورى است ، خوشبخت كسى است كه ذوقش را دريابد!
يكى از رموز كاميابى اين است كه جوان رشته اى را تعقيب كند كه مطابق ذوق و سليقه و توانائى روحى و فكرى او باشد.
دستگاه آفرينش همه را يكنواخت نيافريده و در همه افراد بشر توانائى همه كار به وديعت ننهاده است . بلكه براى گردش چرخهاى اجتماع ، افراد را با ذوق و استعدادهاى مخصوصى آفريده است تا هر يك رشته اى را دنبال كند كه ذوق آن را دارد و كارى را انجام دهد كه از عشق باطن و نيروى فطرى او سر چشمه مى گيرد.
پاره اى از شكستها و ناكاميهاى جوانان معلول انحراف از اين اصل مسلم است كه گاهى ؛ بر اثر تبليغات غلط و تربيتهاى نادرست دنبال كارى مى روند كه ذوق و استعداد آن را ندارند و از كارى كه شايستگى و برازندگى آن را دارند سرباز مى زنند.
آنها اين اصل مسلم را فراموش كرده اند كه : در هر سرى شورى است ، خوشبخت كسى است كه ذوقش را دريابد!
بخاطر دارم در سالهاى 30،31،32 كه مساءله نفت سرزبانها افتاده بود و هر زن و مرد ايرانى يك «تفكر نفتى » پيدا كرده بود و كارمندان و مهندسان صنعت نفت ارزش و قيمت قابل توجهى در ميان اجتماع پيدا كرده بودند، طرز تفكر بيشتر دانشجويان به حكم تبعيت از محيط فرق كرده بود و همه و يا بيشتر دانشجويان خواستار شركت در رشته مخصوص ‍ «نفت » شده بودند ولو اينكه بيشتر آنها ذوق آن را نداشتند.

محمد حسین
12-26-2011, 12:21 AM
سخت ترين ضربه بر پيشرفت و كاميابى يك فرد دانشجو اين است كه بدون اين كه استعداد خود را بسنجد، بدون مطالعه دقيق ، رشته اى را تعقيب كند كه ذوق آن را ندارد.
جوانى كه ذوق ادبى دارد از گفتار و قلم او ادب و شعر مى بارد و فكر رياضى او بسيار ناچيز است و كاميابى او به طور مسلم در غير رشته ادبى رضايت بخش نخواهد بود.
از دفتر خاطرات يك نقاش هنرمند سرگذشت كوتاهى را نقل مى كنم : وى در محيط دبيرستان دانش آموز تنبلى بود. نه درس مى خواند و نه مى گذاشت همكلاسانش درس بخوانند. خار راهى براى خود و ديگران بود ولى چشم و ابرو و پيشانى او از استعداد مخصوصى حكايت مى كرد. يك دبير روان شناس او را به حضور طلبيد، مقدارى او را پند داد، و از عواقب اين طرز زندگى ترسانيد و گفت : «همواره سايه پدر بالاى سر انسان نيست ، مشكلات زندگى فراوان است و اين وضع باعث عقب افتادگى توست .» در اين لحظه كه او سخن مى گفت ، ناگهان متوجه شد كه دانش آموز در حالى كه سخنان او را گوش مى دهد، با قطعه ذغالى كه از روى زمين برداشته ، عكس مرغى را كه روى شاخه هاى پر برگ نشسته است ، روى زمين مى كشد.
دبير هوشمند دريافت كه اين عنصر براى نقاشى آفريده شده ، نه براى حل معالات جبرى . او هر چه در اين راه رنج ببرد، كمتر سودى خواهد برد. وظيفه وجدانى خود دانست كه به ولى او جريان و تشخيص خود را گزارش دهد.
او هنگامى كه با پدر وى روبرو گرديد چنين گفت : «فرزند شما ذوق سرشارى در هنر نقاشى دارد. اگر او را وادار كنيد كه تغيير رشته دهد شايد در اين رشته سرآمد روزگار گردد». گذشت زمان صحت گفتار دبير آزموده را اثبات كرد و چيزى نگذشت كه وى نقاش چيره دست و هنرمندى گرديد.

محمد حسین
12-26-2011, 12:22 AM
از اديسون پرسيدند چرا اغلب جوانان موفق نمى شوند؟ گفت : «براى اينكه راه خود را نمى شناسد و در جاده ديگرى گام برميدارند».
يك چنين افراد دو نوع ضرر بر جامعه مى زنند : 1- كارى كه شايستگى آن را دارند و اگر آن را تعقيب كنند كامياب مى شوند، انجام نمى دهند. 2- كارى را كه عهددار آن شده اند بخوبى انجام نداده و از عهده آن بر نمى آيند.
عقربك استعداد هر فردى از هنگام تولد به سوى كارى كه براى آن آفريده شده متوجه است .
سعادتمند كسى است كه مربيان او سمت تمايل اين عقربه را بدست بياورند.
امروز در كشورهاى توسعه يافته با آزمايشهاى مخصوص استعداد افراد را به دست مى آورند و آنها را وادار مى نمايند كه در رشته اى كه استعداد آن را دارند وارد شوند.
ايكاش دانشمندان به موازات دستگاههاى حرارت سنج و زلزله سنج ، دستگاهى به نام «استعداد سنج » اختراع مى كردند تا در تمام آموزشگاهها نصب مى شد و ميليونها استعداد بشرى براثر بدى محيط و ناآشنائى مربيان و پدران و مادران به هدر نمى رفت .
گاليله در بچگى علاقه به ساختن ماشين آلات بچگانه داشت . پدر او بر خلاف ميل فرزند، او را وادار كرد كه طب بخواند. او در اين راه ترقى نكرد. سپس به آموختن رياضيات و فيزيك پرداخت بالنتيجه نبوغ خود را در نجوم و چيزهائى كه عقربك استعداد او نشان مى داد، ابزار نمود.
گاليله نخستين كسى بود كه اثبات كرد زمين به دور خورشيد مى گردد و نخستين كسى بود كه «پاندول » ساعت را ساخت .

محمد حسین
12-26-2011, 12:23 AM
تولستوى هنوز بچه بود كه علاقه زياد به مطالعه كتاب پيدا كرد و كتابهاى فلسفى را زياد مى خواند و در اين دوران سعى مى كرد مسائل مهم زندگى را مطرح سازد و تا پايان عمر اين مسائل در قلمرو و فكر او بود.
جرج مورلند نقاش حيوانات از شش سالگى هنر نقاشى خود را ابزار مى كرد. او با اين كه در سن 41 سالگى بدرود زندگى گفت ، آثار گرانبهائى در نقاشى از خود به يادگار گذارد.
زراه كولبرن از طفوليت استعداد رياضى اش نمودار بود. گاهى از او مى پرسيدند : «در يك سال يا بيشتر چند ثانيه وجود دارد؟» پس از تاءمل مختصرى پاسخ صحيح آن را مى داد.
جيمز وات ، مخترع چندين آلت مكانيكى و كاشف نيروى بخار، از آغاز كودكى به آزمايش علاقه زيادى داشت و از اين طريق كاميابى هائى در علوم طبيعى بدست آورد.
از پيشوايان مذهبى ما دستور اكيد رسيده است كه خود را بشناسيم و بسان غواضان در درياى وجود خود فرو رويم و با نورافكنهاى قوى خود، به شناسائى درون خود بپردازيم تا راز درون مت بر ما روشن گردد.
تمايلات باطنى ما بسان مغياطيسى است كه شبيه و هم سنخ خود را مى كشد و در مخزنى به نام «حافظه » انبار مى نمايد و در مواقع لزوم از آنها بهره بردارى مى كند. اگر آنچه را مى آموزيم مطابق ذوق و تمايلات باطنى ما باشد، به آسانى وارد مخزن شده تا مدتى ثبات و قرار خود را حفظ مى كند. ولى اگر كارى را تعقيب نمائيم كه شايستگى طبيعى آن را نداريم ، در اندك زمانى از مغز و مراكز حفظ ما فرار مى كند و در نتيجه موفقيت ما خيلى كم مى شود. يك چنين فرد منحرف از تمايلات استعداد خود بسان كسى است كه بر خلاف جريان آب شنا كند. يا دستخوش امواج كوه پيكر آب مى گردد و يا با كاميابى ناچيزى روبرو مى شود.

محمد حسین
12-26-2011, 12:23 AM
وقتى انسان خود و شايستگى خود را شناخت و كار مطابق استعداد خود را پذيرفت ، چون عشق و كشش باطنى آن را دارد، در هدف خود كامياب مى گردد.
يك سلسله استعدادهائى هست كه در شرائط مخصوصى بروز و نمو مى كند. روان شناس زبر دستى لازم دارد كه اين نوع استعدادها را تشخيص دهد.
چه بسا نوآموزانى در آغاز تحصيل كودن و نفهم به نظر مى رسند ولى بعدا در سنين مخصوصى نابغه مى شوند. پيداست ، به حكم قوانين طبيعى ، شكفتن ايت ، گونه شايستگى شرائط ديگرى لازم داشت است . مى گويند اينشتين ، دانشمند بزرگ و رياضى دان عصر حاضر، در كلاسهاى ابتدائى رفوزه مى شد، ولى او در محيطهاى مخصوصى قدرت دورنى خود را ابزار نمود.
چه بسا افسرانى كه يك مدت به زبونى و ترس و بيعرضگى معروف بودند، ولى در موقع كار، دلاوريهائى از خود نشان دادند كه دهانها از تعجب باز ماند.
به ملكشاه سلجوقى خبر رسيد كه قيصر روم در صدد تسخير بغداد است . با ارتش منظم به سمت مرز ايران حركت كرد. خواجه نظام الملك روزى از ارتش سان ديد، ناگاه قيافه سرباز كوتاه قدى توجه او را جلب كرد. دستور داد كه او را از صف بيرون كنند. تصور كرد كه از اين سرباز كارى ساخته نيست . ملكشاه گفت : «چه مى دانى ؟ شايد همين سرباز قيصر را اسير كند» اتفاقا فتح و پيروزى با مسلمانان شد و قيصر روم به دست همين سرباز اسير گرديد!

محمد حسین
12-26-2011, 12:24 AM
2- كار و كوشش و فعاليت

ليس للانسان الا ما سعى سعادت هر كس در گرو عملش مى باشد.
صفحات گيتى و نظام جهان آفرينش گواه روشنى است كه كاميابى هر موجودى وابسته به فعاليت و كوشش اوست . تا صدها فعل وانفعال شيميائى در يك نهال به وجود نيايد، هرگز يك درخت برومند نخواهد شد. هر موجود ذير وحى ار روى غريزه و يا فطرت به اين حقيقت رسيده كه بقاء ناموس حيات در گرو كار و كوشش است .
عدم پيروزى عده اى از جوانان ما عللى دارد. يكى از آن علل اين است كه روح كار كردن و فعاليت در بعضى از آنها كشته شده است .
هجوم جوانان به سوى ادارات و اشغال كرسيها و ميزهاى مؤ سسات دولتى گواه روشنى است كه عشق به كارهاى سنگين كمتر شده است .
بجاى اينكه اين جوانان مولد ثروت باشند مصرف كننده ثروت هستند.
زندگى مردان موفق شهادت مى دهد كه همگى مرد كار و زحمت بودند و به قول الكساندر هاميلتن نابغه عصر خود : «مردم مى گويند تو نابغه هستى . من از نبوغ خود خبر ندارم فقط مى دانم شخص زحمتكشنى هستم .» و به قول يكى ديگر از دانشمندان : «آنچه شده ام نتيجه كار است . من در سراسر عمرم لقمه اى بدون كار و زحمت نخورده ام .»
اين صنايع شگفت انگيز مولود كوششهاى خستگى ناپذير دانشمندان است . مخترع راديو گاهى تا سحر در حالى كه همه اهل خانه در خواب فرو رفته بودند، كار مى كرد.

محمد حسین
12-26-2011, 12:24 AM
اديسون براى تكميل پاره اى از اختراعات خود شبها و روزها در آزمايشگاه مى ماند و براى آن كه نيروى برق را طورى تسخير كند كه استفاده از آن ارزن و آسان باشد، بارها اتفاق مى افتاد كه دو روز و يا سه روز از آزمايشگاه بيرون نمى آمد و چه بسا غذا خوردن را فراموش مى كرد و به چند پاره نان خشكيده اكتفا مى نمود.
در زندگانى پاستور دانشمند بزرگ فرانسه مى خوانيم كه شعار او در طول زندگى «كار» بود. گاهى چنان سرگرم كار مى شد كه سروصدا و غوغاى بيرون آزمايشگاه را نمى شنيد. حتى هنگامى كه قواى مهاجم آلمان شهر پاريس را محاصره كردند و غريو توپهاى دشمن در آن شهر محشر بپا كرد، او به هيچ وجه اين غوغا را كه بيرون آزمايشگاه بپاخاسته بود، متوجه نشد.
ناپلئون شبانه روز پنج ساعت مى خوابيد و بقيه ساعات را مشغول كار بود.
نابغه شرق ، ابن سينا، مردى پركار و پرمطالعه بود. كتابهاى متنوع او يادگار و نشانه فعاليتهاى خستگى ناپذير اوست . كتاب «شفا» در فلسفه و «قانون » در طب دو اثر بزرگ او شهرت جهانى دارد و كتاب اخير وى به زبانهاى زنده جهان ترجمه شده است .
ابن رشد، دانشمند اسلامى ، از موقعى كه با كتاب آشنا شده بود حتى يك روز از عمر خود را بدون مطالعه و تفكر نگذارنده بود.
كتاب «جواهر الكلام » يكى از كتابهاى نفيس و از مدارك فقه اسلامى است و تاكنون كتابى به اين جامعى در فقه نوشته نشده است . چاپ اخير كتاب در حدود چهل جلد نسبتا قطور مى باشد.

محمد حسین
12-26-2011, 12:25 AM
دانشمند گرامى آقاى محمدتقى قمى كه از شخصيتهاى ايرانى ساكن مصر بود، نقل مى كرد كه روزى تمام مجلدات اين كتاب را به نظر اساتيد دانشگاه مصر رسانيدم و گفتم همه اين مجلدات را با اين دقت ، يك نفر نوشته است . آنان از شنيدن اين سخن فوق العاده تعجب كردند.
يكى از اساتيد بزرگ و عاليقدر ما از فقيد علم و فلسفه و عرفان آقاى شاه آبادى نقل مى كرد كه :
پدرم يكى از شاگردان مرحوم نويسنده كتاب «جواهر الكلام » بود. روزى كه آن دانشمند بزرگ با مرگ و فقدان فرزند ارشد و دانشمند خود روبرو گرديد، موقعى مراسم غسل او به پايان رسيد كه هوا روبه تاريكى بود. لذا قرار شد بدن او را در يكى از بقعه هاى صحن مطهر اميرالمؤ منان بگذارند و فرداى آن روز مراسم تشييع در ميان انبوه جمعيت به عمل آيد.
با اينكه مرحوم صاحب «جواهر» داغدار بود مع الوصف همان شب برنامه مطالعه و نوشتن خود را تعطيل نكرد. با كمال صبر و استقامت ، پس از خواندن مقدارى از كلام اللّه مجيد در كنار بدن فرزند عزيز خود به مطالعه و نوشتن صفحاتى از كتاب «جواهر» پرداخت .
مرجع عاليقدر اسلام مرحوم آقاى بروجردى مى گفتند : «يك شب كه درباره يكى از مسائل علم اصول (ترتب ) فكر مى كردم و مى نوشتم چنان سرگرم مطالعه و فكر و نوشتن بودم كه رنج بى خوابى را ملتفت نبودم . يك مرتبه صداى مؤ ذن به گوشم رسيد، متوجه شدم كه هوا دارد روشن مى شود و من از آغاز تا پايان شب سرگرم كار بوده ام .»
در افسانه هاى پيشينيان آمده است كه در نقاط گوناگون زمين گنجهائى است و روى هر گنجى اژوهائى است و تا بر آن پيروز نشويم . گنج ميسر نخواهد شد.
بسيارى از مردم اين مطلب را افسانه پنداشته و گروهى نيز به ظاهر آن اكتفا كرده اند . يعنى تصور نموده اند كه واقعا در زير زمين گنجها و دفينه هائى است و حقيقتا روى هر گنجى مارى خوابيده است .

محمد حسین
12-26-2011, 12:25 AM
در صورتى كه جمله فوق حقيقتى را در بر دارد و آن گنجها همان ذخائر فكرى يا طبيعى است كه در اختيار بشر گذارنده شده ، و موهبتهائى است كه خداوند بزرگ به ما داده است . آن مارها كنايه از مشكلات و مشقتهائى است كه بايد بشر در راه تحصيل آن متحمل گردد.
اديسون مى گويد : «هيچ يك از اختراعات من محلول تصادف نيست . وقتى كه معتقد شدم فلان كار نتيجه بخش است خودم را به آن كار مى بندم و تجربه روى تجربه مى كنم تا كامياب شوم .»
نيوتن مى گويد : «اگر من به جائى رسيده ام براثر كار و كوشش است .»
ميكلانژ مى گويد : «اگر مردم مى دانستند كه براى احراز مقام استادى چه رنجها برده ام از ديدن شگفتيهاى هنرم متعجب نمى شدند.»
و به قول بزرگمهر بايد لب فروبست و بازو گشود و كار كرد و دم نزد و يقين نمود كه كليد طلائى كاميابى كار و كوشش ‍ است .
براستى برخى از مردان روان عظيمى دارند و روح آنها بسان دريا بى قرار است . حرارت و عشق و علاقه آنها به كار و هدف ، آنها را به جنبش و حركت در مى آورد. حتى در لحظات سخت زندگى نيز دست از كار و كوشش بر نمى دارند.
مورخ بزرگ اسلامى ، ابن خلدون ، شاهكار نفيس خود به نام «مقدمه بر تاريخ » را در تبعيد گاه نوشته است .
فيلسوف شرق ، خواجه نصير الدين طوسى ، كه مدتها در قلعه «الموت » از طرف فرقه اسماعيليه باز داشت بود كتاب بزرگ و ذيقيمت خود به نام «شرح اشارات » را در آن زندان نوشته است .

محمد حسین
12-26-2011, 12:25 AM
دانشمند بزرگ ما، مرحوم شهيد اول ، اثر ارجدارى به نام «لمعه » را كه متن قوانين اسلامى است در زندان دمشق نوشته است .
سروالترراله «تاريخ دنيا» را در زندان نوشته است .
رابن كرمو شاهكار ادبيات انگلستان را در زندان به وجود آورده است . ما در اين قسمت به همين اندازه اكتفا كرده و سخنانى از بزرگان براى خوانندگان گرامى نقل مى نمائيم .
رسول گرامى كارگرى را ديد كه دستش آماس كرده بود. دست او را بلند كرد و فرمود : «آتش دوزخ هيچ گاه اين دست را نمى سوزاند. اين دستى است كه خدا و پيامبر او آن را دوست مى دارند. هر كس از دسترنج خود زندگى كند خدا با نظر رحمت به او مى گردد.»(1)
عابدى خدمت پيامبر رسيد. به عرض حضرتش رساندند كه او تمام سال را با عبادت مى گذراند و مخارج عائله او را برادرش مى دهد. پيامبر فرمود : «برادر او كه متكفل مخارج عائله اوست از وى در نزد خدا مقربتر و از او عابدتر است .»
اميرمؤ منان در مسجد كوفه به دسته اس برخورد كرد كه در گوشه اى نشسته بودند. از خصوصيات آنها پرسيد. عرض ‍ كردند : «رجال الحق » هستند و اگر كسى چيزى به آنها بدهد مى خورند والا صبر مى نمايند. فرمود : «سگان بازار كوفه نيز چنين هستند. اگر استخوانى برسد مى خورند و گرنه صبر مى كنند.» سپس دستور داد كه حلقه «رجال الحق » پراكنده شود و هر كدام دنبال كارى بروند.
سعادت و خوشبختى در خانه كسى را مى زند كه ساعى و كوشا باشد.
كسانى كه جهان را تكان داده اند، از نظر مواهب عقلى و فكرى ، زياد فوق العاده نبوده اند؛ بلكه شالوده موفقيت آن ها را كار و كوشش و بعدا ثبات و استقامت تشكيل مى داده است .

محمد حسین
12-26-2011, 12:26 AM
بزرگان جهان براى تامين زندگى از تصدى كارهاى كوچك پروائى نداشتند. بسيارى از شاگردان حضرت امام صادق عليه السلام روغن فروش ، كفش دوز، شتردار، و... بودند.
افلاطون هنگام سياحت در مصر مخارج سفر خود را از روغن فروشى در مى آورد.
لينه گياه شناس معروف كفش دوز بود.
بدبختانه يكى از فحشهاى رجال ما اين است كه در مقام مذمت افراد مى گويند : حمال ! در صورتى كه باربرى شغل شريفى است و اگر يكى روز باربران اسكله دست به اعتصاب بزنند، يا باربران يك شهر دست از كار بكشند، زندگى فلج مى شود.
پيشواى بزرگ جهان انسانيت حضرت امير مومنان عليه السلام با دست خود باغهاى زيادى احداث ميكرد و بعدا به بينويان واگذار مى نمود. با قدرت بازوان خود قناتهاى متعددى در گوشه و كنار مدينه بوجود آورد و از عرق ريزى در راه كار هرگز واهمه نداشت .
پيامبر اسلام كسى را كه سرباز اجتماع باشد لعن نموده و او را از رحمت خدا دور دانسته است .(2)
پشواى پنجم ما حضرت امام باقر عليه السلام در هواى گرم به مزرعه و باغ خود مى رفت و در حالى كه عرق از پيشانى او مى ريخت ، دستورات لازم به متصديان كار مى داد و شخصا كارها را روبه راه مى ساخت . وقتى مورد اعتراض يكى از دوستان خود محمد منكدر قرار گرفت و او تصور كرد كه كار كردن براى شخصيتى مانند امام باقر شايسته نيست ، امام در پاسخ وى گفت : «كار و كسب يك نوع عبادت است . من بدين وسيله مى خواهم خود و خانواده ام را از تو و ديگران بى نياز سازم .» (3)

پي نوشت ها

1- امالى طوسى 1، ص 26.
2- فروع كافى 1، ص 347.
3- وسائل الشيعه 2، ص 521.

محمد حسین
12-26-2011, 12:28 AM
3- ايمان به هدف

نشان مرد مومن با تو گويم : اگر مرگش رسد خندان بميرد

ايمان به هدف محرك باطنى و درونى است كه خواه ناخواه انسان را به سوى هدف مى كشاند. از آنجا كه حب ذات در انسان ريشه عميقى دارد و ريشه آن هرگز گسستنى نيست ، هر گاه انسان مطمئن باشد كه سعادت و كاميابى او در گرو فلان كار است ، خواه ناخواه به سوى آن مى رود.
فردى كه به صحت و تندرستى خود علاقه دارد، روزى كه بيمار مى وشد داروى تلخ را به آسانى مى خورد و خود را زير چاقوى جراحان قرار مى دهد. چرا؟! زيرا مى داند بهداشت و عافيت او در گرو دارو خوردن ، جراحى و بريده شدن عضوهاى فاسد است .
غواصى كه يقين دارد در دريا جواهرات گرانبهائى وجود دارد با عشق خاصى خود را در كام امواج آن قرار مى دهد، ولى اگر اعتقاد و ايمان از بيمار و غواص سلب شود، دست روى دست گذارده ، نه دارو مى خورد، و نه در امواج دريا فرو مى رود.
در پرتو اين ايمان ، انسان كه كميابى و نيل به هدف را در سر مى پروراند سختيها و مرارتها را آسان مى شمارد و با خار و تير همبستر مى گردد و نمى نالد. گاهى براى عشق به هدف مى كند. با چهره باز به استقبال مرگ مى رود و با نشاط فراوان در راه هدف جان مى سپارد.
نشان مرد مومن با تو گويم
اگر مرگش رسد خندان بميرد

محمد حسین
12-26-2011, 12:28 AM
اين همان عشق و علاقه و اعتقاد و ايمان به هدف است كه فضانوردان را تا آستانه مرگ مى كشاند و براى گشودن طلسم آسمانها و تسخير كرات سماوى آنان را به تلاش همه جانبها وادار مى كند.
چهارده قرن پيش در بيابان بدر، مسلمانان كه شماره آنها از 313 نفر تجاوز نمى كرد، و از نظر ابزار جنگى و دفاعى تجهيز كافى نداشتند. با ارتش مجهز و نيرومند قريش روبرو شدند.
احتمال پيروزى مسلمانان از نظر محاسبه يك كارشناس نظامى بسيار ناچيز بود و هرگز تصور نمى شد كه اين گروه ناچيز سزازمان يك ارتش نيرومند را درهم كوبند. ولى برخلاف پندارهاى مردم مادى و كارشناسان ماده پرست ، يك اقليت داريا نيروى ايمان به هدف ، در ظرف چند ساعت بر يك ارتش مجهز پيروز گرديد.
علت كاميابى و پيروزى اين اقليت همان ايمان به هدف بود كه مرگ و شهادت را براى آنها آسان كرد.
اين حقيقتى است كه خود دشمن به آن اعتراف كرد زيرا پيش از نبرد قهرمانى از سپاه دشمن مامور شد كه قدرت مادى و روحى سپاه مسلمانان را ارزيابى كند و گزارش صحيحى در اين باره به فرماندهى كل قوا تسليم نمايد. او پس از يك بررسى صحيح چنين گزارش داد :
مسلمانان اگر چه از نظر شماره در اقليت هستند ولى از نظر توانائى روحى و استقامت در راه عقيده خود بسيار ممتازند. آنان جمعيتى هستند كه جز شمشيرهاى خود پناهگاهى ندارند. تا هر نفر از آنها يك نفر از شما را نكشد كشته نخواهد شد. هر گاه به تعداد خودشان از شما كشتند ديگر زندگى چه سودى خواهد داشت .

محمد حسین
12-26-2011, 12:29 AM
سرباز مومن به هدف از هيچگونه جانبازى و فداكارى مضايقه نمى كند و ميدان نبرد با حجله عروسى براى او فرق ندارد. چنين نمونه هاى بارزى در تاريخ اسلام و ساير اديان وجود دارد.
گردانى از ارتش اسلام اسير روم مسيحى گرديد و در دادگاه نظامى دشمن همه به اعدام محكوم شدند. به فرمانده گردان پيشنهاد شد كه اگر به آئين مسيح بگرود، دادگاه راءى خود را پس خواهد گرفت . فرمانده مسلمان كه هدف را بالاتر از جان خويش مى پنداشت و مى دانست كه اگر حتى به ظاهر دست از اسلام بردارد، و به آئين مسيح بگرود، علاوه بر اينكه به آئين خود كه آن را بالاتر از جان خويش مى داند اهانت كرده ، سبب خواهد شد كه سائر سربازان اسلام كه در همان زمان در جبهه هاى جنگ با كمال مردانگى مى جنگيدند، شهامت خود را از دست بدهند و روح تسليم بر آنها حكومت نمايد.
لذا با صراحت پيشنهاد دادگاه را رد كرد. دادگاه به فرمانده كه نامش حذافه بود وعده داد كه اگر آئين مسيح عليه السلام را انتخاب كند، با دختر قيصر ازدواج خواهد كرد و به پست هاى عالى گمارده خواهد شد. وى بازپيشنهاد دادگاه را رد كرد. قيصر كه خود در دادگاه حاضر بود دستور داد يكى از سربازان اسلام را در ديك داغ پر از روغن زيتون بيندازند تا حذافه ببيند كه حكم دادگاه قطعى است و شوخى بردار نيست . او با ديدگان خود ديد كه گوشتهاى سرباز از استخوانهايش جدا شده و جسدش در ميان ديگ روغن بالا و پائين مى رود. در اين لحظه حذافه سخت گريست و آنان تصور كردند كه وى از ترس به گريه افتاده است . وى فورا رو به آنها كرد و چنين گفت :
من هرگز از اين سرنوشتى كه در انتظارم است گريان نيستم . من از اين جهت گريه مى كنم كه يك جان بيش در اختيار ندارم تا آنرا فداى اسلام سازم . ايكاش به شماره موهايم جان داشتم و آن را فداى عقيده خود مى ساختم .

محمد حسین
12-26-2011, 12:29 AM
حضار از اين ايمان راسخ انگشت تعجب به دندان گرفتند و به بهانه خاصى او را با هشتاد سرباز ازاد ساختند.(4)
تا چند پيش در جهان سياست مساله اى به نام ويتنام وجود داشت . يك ملت پابرهنه و مسلح به نيروى تير و كمان ، در پرتو ايمان و اعتقاد به هدف ، اقتصاد و ارتش امريكا را به زانو در آورد و در حقيقت يك ويت كنگ براى آمريكا يك ميليون دلار خرج تراشيد.
در سال 1965، امريكا 80000 تن بمب برفراز ويتنام جنوبى (مناطق تحت اختيار ويت كنگها) و ويتنام شمالى ريخته است ، و بيش از 15 ميليارد و 800 مليون دلار در سال 1966 خرج كرده است .(5)
كشيشان بودائى در ميدان هاى سايگون خود را آتش مى زنند و بدون آنكه كمترين لرزش در سيمايشان مشاهده شود، مانند مشعل مى سوزند و بودائيان در اطرافشان سرود مذهبى مى خوانند. اين معلوم ايمان راسخى است كه سرزمين آنها را ميدان مبارزه شرق و غرب كرده است .
ولى براى تقويت اراده افسران و سربازان امريكائى لازم است هر ماه دسته اى از هنر پيشه ها با مخارج گزاف براه افتند و به زندگى تيره آنها با تشكيل محافل و مجالس رقص صفاى مادى بخشند.
سربازان ويتنامى براى هدف مشخص مى جنگند و هدف آنها خاتمه دادن به دوران استعمار و آزاد زيستن است . ولى سرباز امريكائى نمى داند براى چه مى جنگد. زيرا سرزمين وى با سرزمين ويتنام هزاران فرسنگ فاصله دارد.
ايمان به هدف آثار فراوانى دارد. بزرگترين آثار ايمان همان جانبازى و فداكارى است و در كتاب آسمانى مسلمانان تصريحات زيادى نسبت به اين موضوع شده است .

پي نوشت ها

4- اسد الغابه 3، ص 143.
5- روزنامه اطلاعات ، شماره 11947

محمد حسین
12-26-2011, 12:30 AM
4- استقامت و پشتكار

پافشارى و استقامت ميخ
سزد از عبرت بشر گردد
برسرش هر چه بيشتر كوبى
پافشاريش بيشتر گردد

صبر و شكيبائى و استقامت بردبارى از شيوه مردان بزرگ و كامياب جهان است . صبر شكيبائى كه يك فضيلت عالى انسانى است گاهى با يك رذيله اخلاقى به نام سستى و تنبلى و دست روى دست گذاردن و تن به تقدير و قضا دادن و زير بار هر گونه تعدى و ستم رفتن اشتباه مى شود. در صورتى كه شكيبائى بردبارى و استقامت و پشتكار، ضامن سعادت و كاميابى است ، و بيحالى و بيعارى و سستى و تنبلى موجب تيره روزى و بدفرجامى . اكنون ما اين دو حالت متضاد را با نقل مثالهاى گوناگون از هم جدا مى سازيم :
1- باغبانى مى خواهد در داخل باغ چمن و گلستانى داشته باشد كه بوى گلها شامه واردين را معطر كند و الوان مختلف گلها چشمها را خيره سازد و به محيط باغ صفاى مخصوصى بخشد. باغبانى كه چنين آرزوئى را در سر مى پروراند بايد در طريق آرزوى خود تن به كار داده ، سوز گرما و سرما را بر خود هموار سازد. با نيش خار همدم گردد و وقت و بيوقت به باغ سركشى كند. ما اين گونه تحمل رنج را براى هدف عالى صبر و شكيبائى مى ناميم .
2- بازرگانى كه در طلب سود و بالا بردن سطح ثروت خويش است بايد رنج سفر دريائى و زمينى و هوائى را تحمل كند. دانشجوئى كه مى خواهد بهترين نمره را بياورد و سياستمدارى كه مى خواهد قلوب ملت را متوجه خويش سازد، بايد با استقامت زائدالوصفى مقدمات كار و عقيده خود را انجام دهد. اينجاست كه حافظ شيرازى مى گويد :
صبر و ظفر هر دو دوستان قديمند
بر اثر صبر نوبت ظفر آيد

محمد حسین
12-26-2011, 12:30 AM
ممكن است تصور شود كه اين عامل پيروزى به نام استقامت پشكار بايد در دومين رمز موفقيت كه به نام كار و كوشش ‍ گذشت ادغام گردد. در صورتى كه چنين نيست . چه بسا افرادى در آغاز كار روح كار و كوشش دارند ولى موقعى كه به شدائد و سختيها بر مى خورند فوق العاده ناتوان مى شوند. لذا بايد بردبارى را پشتوانه كار و كوشش شمرد و انگيزه اى براى ادامه كار دانست .
موفقيتها يكنواخت نيست ، دير و زود دارد، هرگز نبايست انتظار داشت در همه كارها يكنواخت و يكزمان موفق گرديم . وضع كارها با هم فرق دارد، چه بسا كارهاى آسانى در شرائط پيچيده اى قرار مى گيرند. وانگهى استعداد و شايستگى يكسان باشند، ولى هوش و درك آنها از نظر درجه و شدت و ضعف با هم فرق داشته باشد. چه بسا ممكن است يك نفر كارى را در ظرف يك سال بياموزد و مشكلات آن را در همان مدت برطرف سازد.اين دليل آن نيست كه همه بايست آن را در همان مدت بياموزند.
مى گويند : جرج استفن ، مهندسى كه معروف به «پدر راه آهنها» گرديد، در كسب دانش بكندى پيش مى رفت ولى اولين لكوموتيو جهان به دست او ساخته شد و نخستين قطار مسافربرى را او در سال 1825 ميلادى به راه انداخت .
دانشمندان مى گويند دو نوع نبوغ وجود دارد : نبوغ ديررس و نبوغ زودرس . و صفحات زندگانى نوابغ جهان گواه قطعى بر اين تقسيم است .
ما نيز مى گوئيم كاميابى دو جور است :
كاميابى نزديك ، و كاميابى دور. به علت دير شدن كاميابى نبايد دست از كار كشيد و موفقيت را محال و ممتنع دانست .

محمد حسین
12-26-2011, 12:31 AM
ابوجعرانه ، دانشمند و عالم بزرگ اسلامى ، به ثبات و استقامت معروف است . وى كه درس استقامت را از يك حشره به نام جعرانه فرا گرفته است مى گويد :
در مسجد جامع دمشق كنار ستون صافى نشسته بودم كه ديدم اين حشره قصد دارد روى آن سنگ صاف بالا برود و بالاى ستون كنار چراغى بنشيند. من از اول شب تا نزديكيهاى صبح در كنار آن ستون نشسته بودم و در بالا رفتن اين جانور دقت مى كردم . ديدم 700 بار از روى زمين تا ميانه ستون بالا رفت و در اثنا شكست خورده ، به روى زمين افتاد؛ زيرا آن ستون صاف بود و پاى او را روى آن قرار نمى گرفت و در وسط مى لغزيد.
از تصميم و اراده آهنين اين حشره فوق العاده در تعجب فرو ماندم . برخاستم وضو ساختم و نماز خواندم . بعد نگاهى به آن حشره كردم و ديدم بر اثر استقامت شاهد مقصود را در آغوش كشيده و كنار آن چراغ نشسته است .

پافشارى و استقامت ميخ
سزد از عبرت بشر گردد
بر سرش هر چه بيشتر كوبى
پافشاريش بيشتر گردد

دموستن از سخنوران بزرگ امريكاست . او در فن خطابه پى در پى با شكست روبرو مى شد و زبانش مى گرفت . و براى تكميل فن خطابه ، در زير زمين ، به تمرين مى پرداخت .

محمد حسین
12-26-2011, 12:31 AM
گاهى با تراشيدن نصف سرو صورت ، قيافه خنده آورى پيدا مى كرد، و بدين وسيله مجبور مى شد، ماهها در خانه بماند، و مشغول تمرين خطابه گردد.
سرگذشت سكاكى دانشمند قرن هفتم هجرى بسيار جالب است . وى در سى سالگى تحصيل را آغاز نمود. با اينكه آموزگار او از موفقيت وى ماءيوس بود، او با شور و پشتكار عجيبى مشغول تحصيل شد.
آموزگار براى درك هوش و زمينه فهم وى مساءله ساده اى را طرح كرد و آن يك مساءله از فقه شافعى بود كه پوست سگ با دباغى پاك مى شود. و استاد آن را چنين مطرح ساخت : «پوست سگ با دباغى پاك مى شود.» سكاكى آن را زياد تكرار كرد و با شور و شوق آماده درس پس دادن بود.
فرداى آن روز معلم در ميان انبوهى از شاگردان از سكاكى پرسيد كه مسئله ديروز چه بود؟ سكاكى ناگهان گفت : «سگ گفت پوست استاد با دباغى پاك مى شود.» در اين لحظه شليك خنده شاگردان و معلم بلند شد. ولى روح آن نوآموز سالمند به اندازه اى توانا بود كه از اين عدم موفقيت در امتحان شكست نخورد و ده سال تمام در اين راه گام زد. ولى به علت بالا بودن سن ، تحصيل او رضايتبخش نبود.
روزى براى حفظ درس به صحرا رفته و اثر ريزش باران را روى صخره اى مشاهده كرد. او از ديدن اين منظره پند گرفت و گفت : «هرگز دل و روح من سختتر از اين سنگ نيست . اگر قطرات دانش بسان آب باران در دل من ريزش كند، به طور مسلم اثر نيكوئى در روان من خواهد گذارد».

محمد حسین
12-26-2011, 12:32 AM
او به شهر بازگشت و با شور زائدالوصفى مشغول تحصيل شد و بر اثر استقامت و پشتكار، يكى از نوابغ ادبيات عرب گرديد. وى كتابى در علوم عربى انتشار داد كه مدتها محور تدريس در دانشكده هاى اسلامى بود.(6)
چشمه سارى از كوهساران سرازير مى شود و در مسير راه به صخره ها و موانع زيادى برمى خورد كه چه بسا ساعاتى از پيشروى آب جلوگيرى كرده ، و در برابر آن مقاومت سرسختانه نشان مى دهند. آب با كند و كاو ريز ريز و پى گير خود هر لحظه از نيروى موانع مى كاهد و با باز كردن منافذ و دريچه هاى ريز راهى براى خود باز مى كند. اين مثل را كه حقيقتى است قابل توجه ، مرحوم ملك الشعراء بهار بنظم در آورده است :

جدا شد يكى چشمه از كوهسار
بره گشت ناگه بسنگى دچار
به نرمى چنين گفت با سنگ سخت
كرم كرده راهى ده اى نيكبخت
ولى سنگ چون خو گران بود سر
زدش سيلى و گفت دور اى پسر
نجنبيدم از سيل دريا گراى
كه اى تو، كه پيش تو جنبم زجاى
نشد چشمه از پاسخ سنگ سرد
به كندن در ايستاد و ابرام كرد
بسى كند و كاريد و كوشش نمود
كزين سنگ خارا رهى برگشود
ز كوشش به هر چيز خواهى رسى
به هر چيز خواهى كماهى رسى

كسانى كه مشغول كارهاى اجتماعى هستند بيش از ديگران به صبر و حوصله و ثبات و استقامت نيازمندند و بدون بردبارى هرگز گامى به پيش نخواهند برد.

محمد حسین
12-26-2011, 12:32 AM
يكى از فلاسفه انگلستان عقيده داشت كه هيچ كس در انجام كارى ناتوان نيست . وى روزى با يك اسب سوار ماهر همسفر شد. در اثناء راه به ديوار كوتاهى رسيدند. سواركار ماهر با يك ضربه بر اسب از بالاى ديوار پريد. فيلسوف مزبور خواست همان كار را انجام دهد ولى موفق نشد و از اسب به زمين افتاد. از زمين برخاست و دومرتبه اسب را زد تا از روى ديوار به آن سوبپرد لكن باز از روى اسب افتاد. بار سوم بر اثر سعى و ثبات موفقيت به دست آورد.
اودوبون ، حيوان شناس معروف امريكا، دويست تصوير از پرندگان گوناگون را روى كاغذ ترسيم كرده و هنگام مسافرت همه را در صندوقى گذارده بود.در غياب وى تمام اوراق طعمه موشها شده بود. وى موقعى كه در صندوق را باز كرد، زحمات خود را بردباد ديد. بسيار متاءثر شد ولى در پرتو سعى و استقامت همه تصاوير را از نو ترسيم كرد.
يكى از دوستان كارلايل جلد اول تاريخ فرانسه را از وى عاريت گرفت و اين نسخه منحصر بفرد در خانه . دوست وى براثر اشتباه خدمتگزار خانه طعمه آتش گرديد. ولى او با صبر و استقامت كامل تمام كتاب را از نو نوشت .
هاروى ، كاشف گردش خون در بدن ، هشت سال مشغول آزمايش بود تا به نظريه خود يقين و اطمينان پيدا كرد. سپس ‍ آن را با دلائل ساده ابزار نمود. صداى مخالفت از هر طرف بلند شد. گروهى او را مجنون و ديوانه خواندند و دوستانش وى را ترك كردند. او با كمال ثبات و استوارى به دفاع از عقيده خود پرداخت و اكنون كشف وى يكى از مسلمات علوم طبيعى است .

پي نوشت ها

6- روضات الجنات ، ص 747، نقل از زينة المجالس .

محمد حسین
12-26-2011, 12:34 AM
5- تمركز فكر

قطرات باران اگر در نقطه اى گرد آيد، درياچه اى را تشكيل مى دهد و اگر پراكنده شود، در دل زمين فرو مى رود. همچنين است فعاليتهاى فكرى و بدنى ما.
تمركز فكر يكى از عوامل كاميابى است . تمركز دادن فكر در يك نقطه باعث مى شود كه فشار فكر به يك نقطه متوجه گردد و هرگونه مانع سرسخت از جلوى پا برداشته شود. نقش تمركز فكر در كار، همان نقش اهرم در فيزيك است . كار اهرم اين است كه نيروها را در نقطه اى متمركز مى سازد و با يك فشار متناسب ، جسم سنگينى را بلند مى كند. لذا با تمركز فكر در يك نقطه ، بسيارى از مشكلات از پيش پاى انسان برداشته مى شود.
فعاليتهاى بدنى و فكرى ما بسان قطرات باران است كه اگر در نقطه اى گرد آيد، درياچه اى را تشكيل مى دهد، ولى اگر پراكنده شود، در دل زمين فرو مى رود و نتيجه اى به دست نمى آيد.
شما آوازه نابغه شرق ، شيخ بهائى ، را شنيده ايد. وى در بسيارى از علوم طبيعى و رياضى و اسلامى دست توانائى داشت و به عنوان يكى از چهره هاى درخشان خاور زمين در بسيارى از رشته هاى علمى آثار ارزنده اى از خود به يادگار گذارده است . وى مى گويد :
من با دانشمندان نامدار كه ذى فنون بودند و در رشته هاى گوناگون كار كرده ، و در هر علمى اطلاعات وسيعى به دست آورده بودند، وارد بحث و مذاكره شدم و بر همه آنها پيروز گشتم . ولى هر موقع با متخصص يك فن يعنى كسى كه تمام نيروى خود را در يك رشته به كار برده بود، به بحث پرداختم سخت مغلوب شدم ؛ زيرا بر اثر متناهى بودن نيروى فكرى ، زوايائى از هر علم براى من مخفى مانده بود.

محمد حسین
12-26-2011, 12:34 AM
قواى عقلى در حل مشكلات بسان اشعه خورشيد است كه اگر به وسيله ذره بين در نقطه اى متمركز نشود، چيزى را كه در مقابل آن قرار گرفته است نمى سوزاند. و اشعه فكر انسانى تا به نقطه واحدى نتابد موانع را ريشه كن نمى سازد و جوانب موضوع را روشن نمى كند.
معلمان مجرب هواره شاگردان را تشويق مى كنند كه در هر موضوعى دقت خود را به كار اندازند. دقت جز متمركز ساختن قوا در نقطه اى ، چيز ديرگى نيست و همه اكتشافات معلول و اثر مستقيم دقت كاشفين در يك موضوع است .
عده اى هستند كه اصلا در زندگى نقشه و هدف ندارند وبسان يك كشتى و يا هواپيماى بدون قطب نما، سرگردانند. يك چنين كشتى براثر تصادم با كوههاى مخفى دريائى خرد مى شود و چنين هواپيمائى به هنگام عبور از روى چاههاى هوايى در آن سقوط مى نمايد.
افراد بى نقشه نيز براثر تصادم با كوه حوادث از پاى در آمده و يا در دره نابودى سقوط مى كنند.
عده ديگرى هستند كه نقشه دارند ولى پيش ار رسيدن به هدف از نيمه راه عقب نشينى مى كنند و راه ديگرى پيش ‍ مى گيرند. مرد موفق كسى است كه تا به هدف نرسد دست از آن برندارد و به كارديگر اشتغال نورزد. زيرا راه هرقدر باشد با پيمودن متوالى با پايان مى رسد.
اصولا يكى از وسائل عقب ماندگى گروهى از افراد مستعد و آماده اين است كه بنا به عواملى گرفتار «تلون مزاج » مى شوند و از اين شاخه به آن شاخه مى پرند. اينان در قلمروهاى مختلف گام مى نهند؛ كارى را انجام نداده ، دست به كار ديگر مى زنند و مى خواهند همه كاره شوند ولى سرانجام هيچ كاره اند.

محمد حسین
12-26-2011, 12:34 AM
طبيعت جهان آفرينش به ما خوب درس مى آموزد : اگر نهالى را چندبار جابه جا كنند، سرانجام پژمرده مى شود. ولى نهال هاى ثابت و پابرجا همواره خرم و شاداب جلوه مى كنند. جابه جا كردن نهال و اصول فكر موجب پريشانى مى شود و فكر را از رشد و نمو باز مى دارد. يكى از علائم نوابغ اين است كه مى توانند افكار خود را در نقطه اى متمركز سازند.
همه كاره بودن علاوه بر ضررهاى فردى ، لطمه اجتماعى شديدى دارد. چه بسا اقتصاد و فرهنگ يك كشور را فلج مى سازد و هرج و مرج عجيبى به وجود مى آورد كه اصلاح آن بسختى صورت مى پذيرد.
بوفون مى گفت : قريحه و موهبت فقط عبارت از اين است كه انسان هوش خود را به يك نقطه متوجه سازد.
از نيوتن پرسيدند : «چطور موفق به اين اكتشافات زياد شديد؟» وى جواب داد : «با تاءمل مستمر در آنها.» او درباره يك موضوع آنقدر فكر و تاءمل مى كرد تا برايش مانند روز روشن مى گرديد.
يكى از مزاياى تمدن كنونى پرورش دادن استادان متخصص است ؛ تنوع و كثرت رشته هاى علوم موضوع تخصص را به صورت يك امر اجتناب ناپذير در آورده است و اگر اين كار از ميان برود، كاروان ترقى در حد معينى توقف مى كند.

محمد حسین
12-26-2011, 10:54 AM
6- نظم و انضباط

«من شما فرزندانم را به پيروى از دستورات خدا و نظم و انضباط در زندگى توصيه مى كنم .» امام على عليه السلام
نظم و انضباط نه تنها از رازهاى پيروزى مردان بزرگ مى باشد، بلكه كاخ بلند آفريش روى آن استوار شده است . اگر منظومه شمسى برقرار است و سيارات دور آن مى گردند و كوچكترين خللى در طى قرون در آن رخ نداده است ؛ از اين نظر است كه بنياد آفرينش آن را نظم و محاسبه تشكيل داده است .
در تمام مظاهر هستى ، از بزرگترين موجودات تا كوچكترين آنها يعنى اتم ، نظم و دقت به كار رفته است . نظمى كه بر بزرگترين منظومه هاى جهان حكومت مى كند، بر اتم نيز حكمفرماست .
هر اتم داراى هسته مركزى به نام پروتون است و الكترونها مانند اقمار و سيارات با ترتيب دور هسته مركزى خود مى گردند.
دل هر ذره را كه بشكافى
آفتابيش در ميان بينى
جهان آفرينش براى ما بهترين راهنماست . نقشه زندگى ، دوام ، ثبات حيات و رمز پيروزى را بايد از آن آموخت . آن به ما مى گويد : رمز بقاء و استوارى من نظمى است كه آفريدگارم در من نهاده است .
اگر در مراكز علمى هرج و مرج حكمفرما گرديد، اگر از دستگاه بازرگانى كشور نظم و حساب رخت بربست و توازن عرضه و تقاضا از بين رفت و اگر در دستگاه انتظامى مملكت انضباط سربازى جاى خود را به خود سرى داد، بايد فاتحه زندگى را در آن كشور خواند.

محمد حسین
12-26-2011, 10:56 AM
اميرمؤ منان وقتى در بستر بيمارى افتاد، نخستين توصيه و سفارش وى به فرزندان گرامى خود اين بود : « اوصيكم بتقوى اللّه و نظم امركم » يعنى : شما را به پرهيز از نافرمانى خدا و نظم و انضباط در زندگى توصيه مى نمايم .(7)
يكى از نشانه هاى نظم اين است كه اوقات شبانه روزى را بر نيازمنديهاى خود تقسيم كنيم و زير بناى زندگى را كه نظم است ، محكمتر سازيم و از بى نظمى كه كشنده شايستگى و برباد دهنده هرگونه استعداد است ، بپرهيزيم .
پيشواى پرهيزگاران مى فرمايد : «يك فرد مسلمان بايد اوقات شبانه روزى خود را سه بخش كند : قسمتى براى پرستش ‍ خدا، مقدارى براى به دست آوردن معاش و پاره اى براى نيازهاى نفسانى كه در زندگى مادى از آن چاره اى نيست .»
اگر در بخشى از عمر نظم و انضباط حكمفرما نگرديد آيا مى توان در باقيمانده عمر از آن استفاده كرد؟ به طور مسلم بلى ! زيرا دورانهاى سه گانه زندگى (كودكى ، جوانى ، پيرى ) مانند طبقات مختلف كشتى است كه با فشار دادن دگمه اى يك قسمت ديگر جدا مى شود، و اگر بر يكى از طبقات آن لطمه اى وارد شد، مى توان آن قسمت را از كشتى جدا ساخت ، مرد موفق كسى است كه با نيروى انديشه و خرد قطعات مختلف زندگى را از هم جدا سازد و براى هر كدام حساب جداگانه باز كند. بسيار مايه بدبختى است كه بجاى استفاده از امكانات موجود، وقت خود را در تاءسف بر گذشته تلف كند و از به كار بردن نظم در قسمت ديگر زندگى غفلت ورزد.
از وزير لايق و شايسته اى كه به همكارهاى خود به طور دقيق رسيدگى مى كرد پرسيدند : «چطور به اين همه كار مى رسى ؟» گفت : «آنچه را امروز مى توانم بكنم به فردا نمى اندازم و هيچ وقت تاءخير در كارى را روا نمى دانم .»
من از تابلوهائى كه در آژانسها و كارگاه ها نصب مى كنند و در آن چنين مى نويسند : «وقت طلاست » بسيار در شگفت هستم ، زيرا ارزش وقت بمراتب بالاتر از طلاست ، ولى اين موجود گرانبها در صورتى از طلا بالاتر مى گردد كه نظم و انضباط در اوقات انسان برقرار باشد و هر كارى در موقع خود انجام گيرد.

پي نوشت ها

7- نهج البلاغه ، نامه 47

محمد حسین
12-26-2011, 10:58 AM
7-كار را از جاى كوچك شروع كنيم

بايد با همت و نقشه بزرگ وارد كار شد، ولى كار را از جاى كوچك آغاز نمود.
مقصود اين نيست كه كار را از جاى كوچك آغاز كنيم و همانجا درجا زنيم . و يا با همت كوچك وارد كار شويم . هدف اين است كه با نقشه وسيع و همت عالى كار را طراحى كنيم ، اما همه نقشه را يكجا پياده ننمائيم . بلكه خرده خرده به مقصود بزرگ خود جامه عمل بپوشانيم .
كسانى كه افكار بلند و مغز بزرگ دارند، نمى توانند همت خود را در دائره كوچكى محصور سازند و همواره پس از نيل به مقصود، خود را در آستانه مقصد ديگر مى دانند .بنابراين بايد از آغاز كار، نقشه را بزرگ گرفت .
از نظر روانى هم مطلب چنين است . تا انسان خود را براى هدف بزرگ آماده نسازد، گاهى به نيمى از هدف نمى رسد. كوته نظران همواره به وضع فعلى خود راضى شده ، و خواهان دوام وضع موجود مى گردند. ولى افراد بلند نظر با ديد وسيعى وارد كار مى شوند و همواره در فكر بهتر كردن وضع مى باشند.
سعدالدين تفتازانى از پايه گذاران فن بلاغت در اسلام است . روزى خواست از اندازه همت فرزند خود آگاه شود. به او گفت : «پسرم ! هدف تو از تحصيل چيست ؟» پسر گفت : «تمام همت من اين است كه از نظر معلومات به پايه شما برسم .» پدر از كوتاهى فكر فرزند متاءثر شد و با لحن تاءسف آور گفت : «اگر همت تو همين است هرگز به نيمى از مراتب علمى من نخواهى رسيد؛ زيرا افق فكر تو فوق العاده كوتاه است . من كه پدر تو هستم آوازه علمى امام صادق را شنيده و از مراتب دانشش به وسيله آثارى كه از او به يادگار مانده بود آگاه مانده بود آگاه بودم و در آغاز تحصيل ، تمام همت من اين بود كه به پايه علمى اين شخصيت بزرگ جهان انسانى برسم . من با اين همه همت بلند به اين درجه از علم رسيده ام كه مشاهده مى كنى و هرگز قابل قياس با مقام علمى ان پيشواى بزرگ نيستم .

محمد حسین
12-26-2011, 10:58 AM
تو كه اكنون چنين همت كوتاهى دارى ، پيمانه شوق و شورت در نازلترين درجات علمى لبريز خواهد گرديد و دست از تحصيل خواهى كشيد.» لذا بايد كوشش كنيم تا در خود همتهاى عالى بوجود آوريم .

همت بلند دار كه مردان روزگار
از همت بلند بجائى رسيده اند
شاعری مى گويد :
آب كم جو تشنگى آور بدست
تا كه جوشد آب از بالا و پست

آغاز كار مرحله آزمايشى است . هنوز سود و زيان كار معلوم و روشن نيست . شايد موانعى در سر راه مقصد باشد كه مانع از وصول به مقصود گردد و زمان لازم دارد كه از سر راه برداشته شود. چه بسا ممكن است راهى را كه انتخاب نموديم بيراهه باشد و در نقشه بردارى و طرح كار اشتباهات فراوانى داشته باشيم . لذا اگر كار را به صورت بزرگ آغاز كنيم ، بازگشت از بيراهه به راه ، بسيار مشكل خواهد بود.
يكى از معايب همين است كه كار را با سر و صدا و از جاى بزرگ آغاز مى كنيم . چه بسا با موفقيت روبرو نمى شويم و راه بازگشت را به روى خود مى بنديم و پس از اتلاف عمر و سرمايه ، با سر شكستى و شكست روحى سرجاى اول خود باز مى گرديم .
در يادداشتهاى ناصرالدين شاه مى خوانيم كه وى در مسافرتى كه به اروپا كرد، در بازديد خود از لندن ، با ملكه انگلستان تماس گرفت و علت موفقيت بانك انگليس را در ايران از او چنين پرسيد : «روزى كه اين بانك در پايتخت ايران شعبه باز كرد، يك رئيس ، يك حسابدار و يك پيشخدمت بيش نداشت و با سرمايه كوچك مشغول كار شد. چطور در اندك زمانى موفقيتى شايان به دست آورد و سود زيادى نشان داد؟»

محمد حسین
12-26-2011, 10:59 AM
ملكه پاسخ داد : «ملت انگلستان هرگز اسرار و رازهاى موفقيت خود را به ملل بيگانه نمى گويند، ولى من به پاس ‍ احترام شما در اينجا نكته اى را متذكر مى شوم .
ما مردم مغرب زمين ، خصوصا مردم انگلستان ، همواره كار را از جاى كوچك شروع مى كنيم تا اگر سودى نبرديم راه بازگشت برايمان باز باشد و با دادن ضرر ناچيز نقشه را دگرگون كنيم ؛ و اگر سود برديم ، فورا وضع موجود را توسعه دهيم . ما در اين خصيصه با شما شرقيان در نقطه مخالف قرار گرفته ايم .»
بعضى جمعيتها بر اثر عدم مراعات همين اصل حياتى در تمام شئون ، دچار و ورشكستگيها شده و در بحرانها و بن بست اقتصادى قرار گرفتند.
نظرى به پيروزى بى سابقه يك مرد آسمانى بيندازيم كه اكنون يك ميليارد مسلمان افتخار پيروى او را دارند. در صورتى كه در روزهاى نخست دعوى وى ، جز چند نفر انگشت شمار به وى نگرويده بودند.
برنامه او آنچنان وسيع است كه در تمام شئون زندگانى بشر از سياسى و اقتصادى و اخلاقى و غيره نظر قاطع داده ، و او را از هر گونه تشريع بى نياز ساخته است .
او روز نخست از مردم جز شهادتين (شهادت به يگانگى خدا و رسالت وى ) چيز ديگرى نمى خواست و برنامه بزرگ او از جاى كوچك آغاز شد. ولى كم كم با آماده كردن محيط، تمام برنامه خود را در تمام شئون انسانى پياده كرد و مردم جهان را زير بار يك برنامه سنگين انسانى برد و مسير زندگى آنها را دگرگون ساخت .

محمد حسین
12-26-2011, 11:00 AM
8 -از پيروي هاى نسنجيده بپرهيزيم

خلق را تقليد شان بر باد داد
اى دو صد لعنت بر اين تقليد باد
چون زتلى بر جهد يك گوسفند
گله گله گوسفندان مى جهند

يكى از عوامل پيروزى اين است كه از پيرويهاى نسنجيده بپرهيزيم و با سازمان آفرينش خويش اعلان جنگ ندهيم . در قلمرو كار ديگران كه شايستگى آن را نداريم وارد نشويم . اين را بدانيم كه ميل به همرنگى به طور مطلق باعث شكست در زندگى است . كسانى كه كمبود شخصيت دارند در اين راه با شكست و محروميت روبرو مى شوند؛ زيرا بدون سنجيده استعداد خود در اين راه گام بر مى دارند. در صورتى كه بايد فقدان و كمبود شخصيت خويش را از راه ديگر تكميل نمايند.
غرور و حسد بر ديگران و يا كم درايتى انسان را وادار مى كند كه از كارهاى ديگران تقليد كند، بدون آن كه در آغاز و سرانجام كار به تفكر بپردازد.
مولاى متقيان مردم را به سه دسته تقسيم مى كند : دانشمندان ، دانشجويان و كسانى كه به دنبال هر ندائى مى روند. اين گروه سوم بسان پشه هاى هوا از هر سو باد آيد به آنسو مى چرخند(8) .
اين دسته به جاى اين كه كوشش كنند تا غنچه هاى استعداد آنها شكوفا شود و بوى خوش آن همه جا را فرا گيرد، سرپوشى روى آن گذارده و آن را به پژمردگى وادار مى سازند. چشم چرانى مى كنند تا در اين پرتگاه زندگى با بالهاى ديگران بپرند.
آنان غافلند كه در جهان آفرينش هرگز دو نفر كه از هر نظر مساوى باشند آفريده نشده اند و هيچ فردى علاوه بر چهره و روحيه ، حتى از نظر خطوط كف دست با ديگران يكسان و برابر نيست . چرا خود را اسير فكر ديگران سازيم و از منابع سرشار استعداد نهفته خود بهره مند نشويم .

محمد حسین
12-26-2011, 11:01 AM
مردان بزرگ همواره گامزن راه نو بودند و از جاده اى مى رفتند كه كسى گامى در آن نگذاشته بود. آنان ارمغانهاى تازه به جامعه بشريت عرضه مى داشتند و در طول زندگى آفريننده فكر، علوم و صنايع بودند.
راز كاميابى دكارت در صحنه هاى علمى اين است كه او روزى تمام معلومات و معتقدات خويش را در علوم و فلسفه به دور ريخت و تمام مسائل يقينى را به صورت شك در آورد. او در همه چيز شك كرد حتى در اين كه آيا خودش نيز واقعيت دارد يا نه ؟ روى اين اساس ، موفق شد تحولى در تمام شئون علمى و فلسفى به وجود آورد. اگر او نيز مانند ديگران به دنبال فلسفه اسكولاستيك مى رفت ، هرگز اين كاميابى نصيب وى نمى گشت .(9)
مردان بزرگ آزادانه فكر مى كنند، رهائى از بند و قيد ديگران را كليد طلائى موفقيت خود مى شمارند و مى گويند تقليد در امور فردى و اجتماعى انتحار و خودكشى است .
در گذشته گرمابه هاى ايران با شيپور و بوق مجهز بود. گرمابه داران براى آگاه ساختن مردم از باز شدن گرمابه ، يك ساعت پيش از طلوع صبح شيپور مى زدند. اتفاقا روزى در يكى از شهرها شيپور حمام گم و يا خراب شد. گرمابه دار با زحمت زيادى بوقى را با قيمت گرانى تهيه كرد و كار خود را انجام داد.
مرد غريبى كه تازه وارد آن شهر شده بود از ديدن اين وضع خوشحال شد، زيرا ديد كه در آنجا جنس يك ريالى را مى توان ده ريال فروخت . فورا تصميم گرفت كه تعداد زيادى شيپور بخرد و به اين نقطه حمل كند تا ده برابر سود كند. مال التجاره خويش را وارد ميدان بزرگ آن شهر كرد و انتظار داشت در نخستين لحظه مردم براى خريدن شيپورها سر و دست بشكنند. ولى او هر چه توقف كرد كسى از او احوالى نپرسيد.

محمد حسین
12-26-2011, 11:03 AM
بازرگان ثروتمندى كه عصا به دست از آن ميدان عبور مى كرد علت نقل اين همه بوق را از آن مرد غريب پرسيد. وى سرگذشت خود را به او بازگو كرد. بازرگان خردمند از حماقت و ابلهى او در شگفت فروماند و گفت : «تو آخرفكر نكردى اين شهر دو حمام بيش ندارد و اين همه شيپور در اينجا بفروش نمى رسد؟! مرد غريب پرسيد : «چه كار مى توانى انجام بدهى ؟!» بازرگان جواب داد : «ديگر اين كار به تو مربوط نيست . همين اندازه بدان مردم اينجا مقلد و بى فكرند و من از اين نقطه ضعف آنها به نفع تو استفاده خواهم كرد». سپس يك دانه بوق به امانت از او گرفت و به دست نوكرش سپرد تا به خانه او برساند.
بامدادان اين مرد سرشناس و ثروتمند به جاى عصا بوق را به دست گرفت و تكيه زنان بر بوق ، راه تجارتخانه را پيمود. شيوه اين بازرگان توجه مردم را جلب كرد و با خود گفتند لابد رمز موفقيت اين مرد در زندگى و بازرگانى همين نوع كارهاى اوست . دسته اى نيز اين نظر را تاييد كردند و غلغله اى در شهر «مقلدها» راه افتاد. مردم مشغول خريدن بوق شدند و چيزى نگذشت كه تمام بوقها بفروش رسيد. بازرگان پير، براى رسيدگى به وضع نقشه خود، تماس ‍ مجددى با آن مرد غريب گرفت و مطلع شد كه همه شيپورها بفروش رفته است . سپس پيغام داد كه هر چه زودتر از اين شهر بيرون رود؛ زيرا نقشه دگرگون خواهد شد.
فرداى آن روز بازرگان قد خميده ، بار ديگر بجاى بوق ، عصا به دست گرفت و به حجره رفت . مردم از كار و كرده خود پشيمان شدند و فهميدند كه فريب تقليد كوركورانه خويش را خورده اند. نه عصا رمز موفقيت بود، و نه بوق ، بقول شاعر :

خلق را تقليدشان بر باد داد
اى دو صد لعنت بر اين تقليد باد

همچنان كه فرد بايد خلاق و نقشه كش باشد و جوهر شخصيت خود را بيرون بريزد، اجتماع نيز تا روح خلاقيت و پيشروى در خود احراز نكند و دنباله روى را كنار نگذارد، هرگز كاميابيهاى اجتماعى و دسته جمعى نصيت آن نخواهد گرديد.

محمد حسین
12-26-2011, 11:04 AM
عده اى از جوانان سرخورده اجتماع ما از روى تصورهاى غلط و تبليغات فريبنده و مكارانه غريبان تصور مى كنند كه راز كاميابى صنعتى غرب ، در گسستن علايق مذهبى و پيوند اخلاقى ميباشد و علت تفوق آنها بر مشوق زمين داشتن مجالس رقص و عريان بودن زنان آنهاست . دسته اى از اين مردم براثر حقارتى كه در خود احساس مى كنند، براى جبران اين حقارت فورا از روح همرنگى استمداد گرفته ، به شكل كلاه و لباس و حركات و آرايش غربى پناه مى برند. غافل از اينكه اينها رويه تمدن يك ملت صنعتى است . پايه تفوق آنها علم و فكر آنهاست . اساس تمدن آنها اين است كه زنجير استعمار را از هم گسسته و بسان يك ملت مستقل روى پاى ايستاده و به تحقيقات و بررسى هاى علمى مشغول هستند.
محمد اقبال می گوید
شرق را از خود برد تقليد غرب
بايد اين اقوام را تنقيد غرب
قوت مغرب نه از چنگ و رباب
نى ز رقص دختران بى حجاب
نى ز سحر دختران لاله رو
نى ز عريان ساق و، نى از قطع مو
محكمى او را نه از «لادينى » است
نى فروغش از خط «لادينى » است
قوت از طرز كلاه و جامه نيست
مانع از علم و ادب عمامه نيست
قوت افرنگ از علم و فن است
از همين آتش چراغش روشن است
علم و فن را اى جوان شوخ و شنگ
علم ميبايد نه ملبوس فرنگ
اندر اين ره جزنگه مطلوب نيست
اين كله يا آن كله مطلوب نيست
فكر چالاكى اگر دارى بس است
طبع ادراكى ، اگر دارى بس است

محمد حسین
12-26-2011, 11:04 AM
ملت غرب زده ايران ، بجاى اين كه مغزها را تكان دهند، ايادى استعمار را قطع كنند و مسير زندگى را با چراغ دانش و خرد روشن سازند، به پوست و كلاه غرب پناه مى برند.
تا يك ملت سازمان فرهنگى و اقتصادى مستقل پيدا نكند، نقشى در زندگى نخواهد داشت .
ما از سال 1268 هجرى قمرى دارالفنون داريم ، و اين مؤ سسه علمى و تحقيقاتى در سايه همت بلند يك رادمرد بزرگ ايرانى ، مرحوم ميرزا تقى خان اميركبير، به وجود آمد. و استعمار احساس كرد كه ايرانى گامزن راه نو شده و مى خواهد جاده هاى نكوبيده را زير پا بگذارد؛ چيزى نگذشت دژخيمان استبداد مقدمات مرگ وى را در حمام فين كاشان فراهم آوردند.
بيجا نيست كه شهريار شاعر زبردست زمان ، شعله هاى دل خود را درباره فرهنگ دوره خود، در قالب اشعار ريخته و چنين مى گويد :
فرهنگ ما براى جهالت فرزودن است
ماءمور زشت بودن ، و زيبا نمودن است
يك درس زندگى به جوانان نميدهد
طوطى مثال ، قصه مهمل سرودن است
در بسته باد، مدرسه اى را كه قصد آن
بر روى ملتى در ذلت گشودن است
بيدار شو كه نغمه طنبور اجنبى
لالائى است ، از پى سنگين غنودن است
دارالفنون كه سر گل عمرت دهد بباد
شش سال تازه از پى ذوق آزمودن است (10)

محمد حسین
12-26-2011, 11:04 AM
بى جهت نيست كه رئيس دانشگاه وقت مى گويد : «ديپلمه هاى ما فارسى نمى دانند البته وقتى كه فارسى نمى دانند هيچ چيز نمى دانند.»(11)
ملت دنباله رو كه از تفكر استقلالى بيزار است و همواره دنبال تفكر اتكالى مى رود، بسان گله گوسفند است كه بزى آن را هدايت مى كند. اگر در برابر آن بز چوب قرار بدهى كه از روى آن بپرد، اين عمل در تمام گوسفندان دنباله رو، اثر بارز دارد؛ به طورى كه اگر چوب را بردارى ، همه اين زبان بسته ها وقتى به آنجا رسيدند، همگى كارى را كه بز انجام داده ، انجام مى دهند.
مى گويند رئيس اهالى «فچى » از يك جاده كوهستانى عبور مى كرد و پشت سرش عده اى از مردم آنجا راه مى رفتند. اتفاقا رئيس بزمين خورد و تمام افرادى كه پشت سر او بودند فورا همان عمل را انجام دادند، جز يك نفر كه از اين پيروى غلط ناراحت شد؛ ولى ديگران او را به باد انتقاد گرفتند كه : «مگر تو از رئيس بيشتر و بهتر ميدانى ؟»
چون ز تلى بر جهد يك گوسفند
گله گله گوسفندان مى جهند

در كتاب آسمانى ما از پيرويها و دنباله رويها كه سرچشمه اى جز فكر اتكالى ندارد، زياد انتقاد شده است . فرزندان ابراهيم ، پايه گذار توحيد و قهرمان مبارزه با بت پرستى پس از آن كه مدتها پر چمدار توحيد بودند، بر اثر يك ئنباله روى غلط، صدها سال گرفتار بتهاى چوبى و فلزى شدند؛ و خانه توحيد را خانه بت لات و عزى كردند. يكى از فرزندان وى در دوران رياست خود سفرى به خارج از حجاز كرد و وضع اقوام بت پرست مورد اعجاب وى قرار گرفت . بتى را همراه خود آورد و يك ملت موحد را بر اثر يك تقليد كور كورانه آلوده به شرك ساخت .

محمد حسین
12-26-2011, 11:04 AM
البته منظور از تقليد بد همان پيرويهاى نسنجيده است والا تقليد به آن معنى كه نادان به دانا، و غيره وارد به افراد خبره و دانشمند رجوع كند، هرگز مذموم و بد نيست . بلكه اساس زندگى در جامعه هاى متمدن بشمار مى رود و همواره بيمار به پزشك و كارفرما به مهندس مراجعه نموده و نظر آنها را بدون چون و چرا محترم مى شمارند.
در خانقاهى دهها درويش تهى دست زندگى مى كردند. از قضا درويشى از مسافرت بازگشت ، يكسره به خانقاه رفت و الاغ خود را به فراش خانقاه سپرد تا يك شب در مراسم بزم درويشان شركت جويد. درويشان گرسنه مقدم او را گرامى شمرده و سران خانقاه با هم خلوت كرده ، به هم چنين گفتند : «درويشان اين خانقاه با گرسنگى دست به گريبانند. جائى كه در آئين اسلام خوردن ميته براى افراد گرسنه جايز شمرده شده ، پس فروختن خرك رفيق خانقاه مباح و جايز خواهد بود.»
به تصويب هيئت رئيسه ، خرك درويش از همه جا بى خبر به فروش رفت و عموم صوفيان خانقاه به بركت خرك شكم از عزا در آورده و غذاى سيرى خوردند. پس ار پايان غذا، مراسم «سماع » و پايكوبى دسته جمعى درويشان كه درويش صاحب الاغ نيز جزء آنها بود آغاز گرديد و مطرب آن شب را با جمله «خربرفت ...» آغاز كرد :
چون سماع آمد ز اول تا كران
مطرب آغازيد يك ضرب گران
خر برفت و، خر برفت آغاز كرد
زين حرارت جمله را انبار كرد
زين حرارت پايكوبان تا سحر
كف زنان ، خر رفت ، خر رفت اى پسر
از ره تقليد آن صوفى همين
خر برفت آغاز كرد، اندر چنين

محمد حسین
12-26-2011, 11:05 AM
ذكر ورد «خر برفت ...» تا آغاز طليعه فجر ادامه داشت و درويش صاحب الاغ از همه جا بى خبر با آنها دم گرفته و همان ورد را با صد شوق به زبان جارى مى ساخت .
بامدادان ، درويشان ، خانقاه را خلوت كردند و هر كسى راه خانه خود را پيش گرفت . درويش صاحب الاغ بيرون آمد و الاغ خود را از فراش خانقاه طلبيد. او گفت : «صوفيان گرسنه دوش الاغ شما را فروخته ، سفره ديشب را به راه انداختند و خود شما نيز در مراسم ضيافت شركت داشتند.»
گفت من مغلوب بودم صوفيان
حمله آوردند و بودم بيم جان
تو جگر بندى ميان گربگان
اندر، اندازى و جوئى زان نشان
در ميان صد گرسنه گربه اى
پيش صد سگ گربه پژمرده اى

درويش بينوا گفت : «چرا مرا از اين كار آگاه نساختى من الان گريبان چه كسى را بگيرم ؟! و كى را پيش قاضى ببرم ؟!»
فراش گفت : « به خدا سوگند من خواستم بيايم تا ترا آگاه سازم ، حتى وارد خانقاه شدم ، ولى ديدم تو نيز مانند ديگران بلكه با شوقى بيشتر، اين جمله را به زبان جارى مى سازى و مى گوئى «خربرفت ، خربرفت ...» من گفتم لابد خود اين مرد از اوضاع خر آگاه است و مى داند چه بلائى به سر خر آمده است ؛ و گرنه معنى ندارد يك مرد عارف جمله اى را نسنجيده بگويد و نفهمد كه چه مى گويد و براى چه مى گويد.»
گفت والله آمدم من بارها
تا ترا واقف كنم زين كارها
تو همى گفتى كه خر رفت اى پسر
از همه گويندگان با ذوق تر
باز مى گفتم كه او خود واقف است
زين قضا راضى است مرد عارف است

محمد حسین
12-26-2011, 11:05 AM
درويش بينوا گفت : «من ديدم ديگران اين جمله را مى گويند؛ من نيز خوشم آمد و گفتم و اين بلا كه متوجه من گرديد زائيده كار و تقليد بيجاى من از حلقه درويشان بود.»
گفت آن را جمله مى گفتند خوش
مر، مرا هم ذوق آمد گفتنش
خلق را تقليدشان بر باد داد
اى دو صد لعنت بر اين تقليد باد
خاصه تقليد چنين بيحاصلان
كآبرو را ريختند از بهر نان

قبل از انقلاب اسلامى ، ملت غرب زده ايران كه فريفته زرق و برق صنايع غرب شده بودند آنچنان اصالت و شخصيت خود را از دست دادند كه گوئى آنان وارث آن همه آثار و سنن ، و آن همه علوم و تمدن نبودند.
در تقليد از شيوه هاى بى مزه غربى ، آن هم در لباس و مراسم پيش پا افتاده ، آن چنان سرو و دست مس شكستند كه گوئى تمام شخصيت آنها به آن بسته بود
شادروان ميرهادى مولوى در اين باره گويد :
علم و عقل و دانش و دين ، در درون جامه نيست
در كلاه مولوى و فينه و عمامه نيست
در حقيقت آدم از علم و عمل علامه است
ورنه شخص از رخت كوتاه و بلند علامه نيست

پي نوشت ها

8- نهج البلاغه ، باب حكم ، شماره 147.
9- دائرة المعارف فريد و جدى ، ج 1، ماده اله .
10- ديوان شهريار، ص 335.
11- روزنامه اطلاعات ، شماره 9703.

محمد حسین
12-26-2011, 01:31 PM
9- شور و مشورت

از اصطكاك دو سيم مثبت و منفى برق مى جهد؛ تقابل و مشاوره دو انديشه نيز فروغ مى بخشد. اين گاهى پيش پاى انسان را روشن مى كند و احيانا افق وسيعى را منور مى سازد.
البته معناى مشورت اين نيست كه انسان خود را دربست در اختيار ديگران بگذارد؛ بلكه مقصود اين است كه در مشكلات از ديگران چاره جوئى كند،و راهنمائيهاى آنان را پس از تدبر و دقت كافى بكار گمارد.
در جنگ احزاب ، سپاه عرب بسان مور و ملخ به قصد تسخير مدينه به سوى آن شهر هجوم آوردند. پيامبر شوراى نظامى تشكيل داد. يك افسر آزموده ايرانى ، سلمان فارسى ، پيشنهاد كرد كه در نقاط آسيب پذير شهر به پهناى سه قدم و به عمق دو قدم خندق بكنيم ، و در داخل خندق ، هر صد قدمى سنگر و پاسگاه و برجهاى مراقبت به وجود آوريم ، و سربازان نيرومند را واداريم كه حفاظت خندق را به عهده بگيرند و از عبور و نزديك شدن سپاه عرب جلوگيرى به عمل آورند، و متجاوزان را با پرتاب سنگ و تير عقب برانند.
نظر اين افسر ايرانى مورد پسند پيامبر و اعضاء شورا قرار گرفت و پس از 25 روز تلاش ، كار خندق پايان پذيرفت . سپاه عرب در برابر اين فن نظامى انگشت تعجب به دندان گرفتند و پس از يك ماه معطلى ، با دادن چند كشته باز گشتند.(12)
در ممالك توسعه يافته ، حكومتها براساس تشكيل مجلسين شورا و سنا استوار است . ذليل ترين ملت كسانى هستند كه زير يوغ استبداد بسر مى برند و سرنوشت كشور را به دست يك فرد مى سپارند.
مشاوره يكى از تعاليم عالى اسلام است . خداى بزرگ به پيامبر دستور مى دهد كه اى محمد (ص ) «شاورهم فى الامر» در امور اجتماعى و سياسى با ياران و دوستان خود مشاوره بنما.

محمد حسین
12-26-2011, 01:33 PM
پيامبر در بيابان سوزان بدر كه دشمن با نفرات چند برابر و سلاح كوبنده خود، هستى اسلام را تهديد به فنا مى كرد، شوراى جنگى با شكوهى تشكيل داد و رو به مردم كرد و فرمود : «نظر و راى خود را درباره نبرد با قريش در اين بيابان ابراز كنيد. آيا صلاح اين است كه پيشروى كنيم و با دشمن روبرو شويم ، يا از اين نقطه به مدينه باز گرديم ؟» افسرى بنام مقداد برخاست و گفت : «قلوب ما با توست . ما هرگز سخن بنى اسرائيل را دعوت به جهاد كرد، چنين جوابش ‍ دادند : «اى موسى ! تو و خدايت برويد. نبرد كنيد ما در اينجا نشسته ايم .» ولى ما مى گوييم اين محمد تو و خدايت برويد و جهاد كنيد ما نيز با شما همراهيم . افسر ديگرى از افسران انصار به نام سعد معاذ برخاست و اشاره به بحر احمر كرد و گفت : « اى قائد اعظم ، هرگاه تو وارد اين دريا شوى ، ما نيز پشت سر شما وارد مى شويم و يك نفر از ما از پيروى شما سرباز نمى زند. ما هرگز از رو به رو شدن با دشمن نمى ترسيم . شايد در اين راه خدماتى انجام دهيم كه چشم شما را روشن گرداند.»
سخنان اين دو افسر مورد تاييد سر كرده هاى ديگر نيز قرار گرفت . شور و شعف عجيبى در انجمن افسران و سربازان به وجود آمد. تصميم پيامبر را به پيشروى ، قطعى ساخت . او به وسيله شورا روحيه افسران و قدرت روحى سربازان خود را به دست آورد و فورا دستور حركت صادر نمود.

محمد حسین
12-26-2011, 01:34 PM
او نه در اين مورد، بلكه در موارد ديگر مانند جنگ احد، و خيبر به مشورت پرداخت حركت صادر نمود.(13)
او نه تنها در اين مورد، بلكه در موارد ديگر مانند جنگ احد، و خيبر به مشورت پرداخت ، و نتايج بزرگى عائد او گرديد.
جوانان كم تجربه بايد از تجربيات مردان مجرب كه سردى و گرمى روزگار را چشيده بهره مند گردند. ممكن است بر اثر كمى اطلاع ، ما روى كار را ببنيم و از درون آن آگاه نباشيم .
فتوحات بزرگى كه در دوره خليفه دوم نصيب مسلمانان گرديد روى اصل مشاوره بود. خليفه وقت مشكلات خود را با امير مومنان در ميان مى گذارد و رموز پيروزى و فتح در جنگها را از او مى آموخت .
وقتى خليفه درباره نبرد با دولت ساسان با على (ع ) مشورت كرد و گفت «اگر اصلاح باشد، خودم نيز در اين جنگ شركت كنم .» امير مومنان در پاسخ وى گفت : «اگر مسلمانان در اين نبرد شكست بخورند وشما نيز در ميان آنها باشيد در اين صورت براى آنها پناهگاهى نخواهد بود، و آنان با شكست روبرو شوند، شما مى توانيد براى آنان كمك بفرستيد و آنان نيز مى توانند از اين نقطه به عنوان يك پناهگاه استفاده كنند.»(14)

پي نوشت ها

12- تاريخ كامل ابن اثير، ج 2، ص 122 123.
13- 1 ابن هشام ، ج 2، ص 253.
14- نهج البلاغه ، خطبه 130.

محمد حسین
12-26-2011, 01:35 PM
10 -تاريخ يا آزمايشگاه بزرگ زندگى

تاريخ آئينه تمام نماى ملل گذشته است . در آن علل بدبختى نافرجامى ، و يا پيروزى و كامرانى ملتها منعكس ‍ مى باشد.
يكى از خوشبختى هاى ما همين است كه نخستين نفراتى نيستيم كه قدم به صفحه زمين گذارده ايم . چشمهاى بيدار ستارگان شاهد زندگى ميليونها مردمى بوده است كه پيش از ما روى اين زمين زندگى داشته اند و داراى نشاطها و غمها، روشنيهاو تيرگيها، عشقها و كينه ها، جنگها و صلح ها، هزاران صحنه مختلف زندگى بوده اند.
گرچه آنان بسيارى از اسرار زندگى خود را براى هميشه با خود به خاك برده اند و همراه وجودشان به درياى فراموشى ريخته شده است ، ولى قسمتهاى قابل توجه زندگى آنها را نويسندگان يا طبقه هاى زمين و يا ويرانه هاى به ظاهر ساكت ، براى ما حفظ كرده ، و آزمايشگاهى بزرگ و پر قيمت از آن براى ما ساخته اند.
مطالعه صفحات تاريخ پيشينيان ، بررسى در لابه لاى طبقات زمين و دقت در آثار پرشكوه و عبرت انگيز آنها بسيار آموزنده است و عمر ما را به مقياس قابل ملاحظه اى زياد مى كند.
مگر نه اين است كه حاصل عمر جز يك مشت تجربه چيزى نيست ؟! آيا تاريخ عاليترين تجربيات را در اختيار ما نمى گذارد؟! مگر نه تاريخ آئينه تمام نماى زندگى ملل گذشته است و در آن علل بدبختى و نافرجامى و يا پيروزى و كامرانى ملتها منعكس مى گردد؟!

محمد حسین
12-26-2011, 01:35 PM
كتاب آسمانى ما دستور مى دهد كه زندگى اقوام گذشته را بخوانيم و از خصوصيات زندگى آنها درس عبرت بگيريم .(15)
اميرمؤ منان على (ع) مى فرمايد : «فرزندم اگر چه من باملل گذشته همزمان نبودم ، اما تاريخ آنها را با دقت خوانده ام و به پستيها و بلنديها روزگار و قوانين ملل واقف شده ام . من آنچنان تاريخ آنها را خوانده و بر آن مسلطم كه گوئى با آنها زندگى كرده ام و در حوادث زندگى با آنها همقدم بوده ام .»
تاريخ بهترين راهنماى نسل حاضر است و تدريس آن بمراتب از تدريس فيزيك و شيمى فيزيك و شيمى مشكلتر مى باشد. مسائل فيزيك و شيمى فرمول دارد. اگر استاد بر فرمولها مسلط باشد به خوبى مى تواند از عهده تدريس بر آيد، اما تاريخ غور و بررسى و با اصطلاح اجتهاد و قضاوت لازم دارد. معلمان تاريخ تا اين قوه را در خود احساس ‍ نكنند نمى توانند از عهده نتايج عالى تاريخ بر آيند. بنابراين هر شخص تاريخ ‌دان را نمى توان مورخ ناميد.

هزار نكته باريكتر ز مو اينجاست
نه هر كه سر نتراشد قلندرى داند

كوشش كنيم رموز تاريخ را بفهميم ، والا سرودن تاريخ سودى ندارد. رموز تاريخ همان داروهاى تلخ تاريخ است كه انسان پس از دقت كامل به دست مى آورد و مى تواند بيماريهاى فردى و اجتماعى را معالجه كند.

محمد حسین
12-26-2011, 01:36 PM
خوب است هر فرد بينا خصوصا افرادى كه زماندار مردم و مصدر كار مى باشند تاريخ انگلستان ، تاريخ انقلاب كبير فرانسه ، بالاخص تاريخ اسلام و سرگذشت سقوط بنى اميه و انقلاب بنى عباس را بدقت بررسى كنند و علل سقوط آنهائى را كه ساليان دراز بر مردم حكومت مى كردند به دست بياورند.
اصولا بايد كوشش كنيم روح مطالعه و خواندن كتاب را در خود ايجاد كنيم ؛ زيرا مطالعه سطح فكر را بالا مى برد و قواى دماغى را تقويت مى كند.
امروزه مقدار مصرف كاغذ در هر كشور، مقياس تمدن و ترقى آن است و مى گويند سويس كه مهد تمدن است ، از تمام ممالك جهان نسبت به جمعيت خود بيشتر كاغذ مصرف مى كند.
آمارهاى دقيقى از تعداد و تيراژ كتابهائى كه در يك كشور چاپ مى شود برمى دارند و آمار مراجعه كنندگان به كتابخانه هاى عمومى را ضبط مى كنند تا از اين راه مقياس برترى فكرى را در هر سال نسبت به سنوات قبل و يا كشورهاى ديگر بسنجند.
اسرار مؤ لفان و رازهاى نهفته آنان در لابه لاى كتاب پنهان است . روزى كه ارسطو خواست كتاب خود را منتشر كند، اسكندر مقدونى جلوگيرى كرد تا ديگران به افكار بلند استاد وى دست نيابند.

محمد حسین
12-26-2011, 01:37 PM
پاپها و كشيشان در قرون تاريك وسطى با پديد آوردن «شركت اعضاى علم » در ميان گروهى خاص ، ديگران را از خواندن كتاب ممنوع ساختند تا از نادانى و جهالت مردم بيشتر استفاده كنند و بهتر بر آنها حكومت نمايند.
كتاب خوب ، سازنده اخلاق و تكميل كننده شخصيت است . كتاب رموز زندگى را مى آموزد، ولى بايد از خواندن كتابهاى پوچ و بى مغز گريخت ؛ زيرا اين قبيل كتابها از فعاليتها دماغ مى كاهد. به قول دانشمندى : «بگو ببينم چه مى خوانى تا بگويم تو چيستى ؟!»
و به قول شو پنهاور : «عمر گرانبهاتر از اين است كه انسان آنرا در خواندن كتابهاى پوچ بكار ببرد.»

همواره بايد بكوشيم كه در هر شبانه روز، وقتى را براى مطالعه كتابهاى سودمند و آموزنده اختصاص دهيم و كتاب را بهترين دوست تلقى كنيم .

خوشتر از كتاب در جهان يارى نيست
در غمكده زمانه غمخوارى نيست
هر لحظه از او بگوشه تنهائى
صد راحتى است هرگز آزادى نيست

پي نوشت ها

15- سوره روم ، آيه 9.

محمد حسین
12-26-2011, 01:43 PM
11-استفاده از فرصت

سعديا دى رفت ، فردا همچنان موجود نيست
در ميان اين و آن فرصت شمار امروز را

فرصتهاى زيادى به دست افراد مى افتد، اما از آن جا كه دسته اى روح «كار امروز به فردا انداختن » را دارند، اين فرصتها را كه كليدهاى طلائى راز كاميابى است از دست مى دهند. در صورتى كه نه تنها كار امروز را نبايد به فردا انداخت بلكه اگر امكان دارد، بايد كار فردا را هم امروز انجام داد.
از ابومسلم خراسانى پرسيدند راز كاميابى شما چه بوده است ؟! گفت : «هرگز كار امروز را به فردا نيفكندم .» چه بسا نيروئى كه براى تاءخير انداختن كار مصرف مى شود، براى انجام خود آن كار كافى باشد.
برخى از دانش آموزانى كه در امتحان خرداد ماه قبول نمى شوند و بايد در شهريور ماه امتحان بدهند، از فرصت حداكثر استفاده را مى كنند و بعضى گرفتار اوهام و افسوس خوردن مى شوند و وقت را با آه كشيدن به پايان مى رسانند.
عده اى از مردم هستند كه غالبا عارف منش و درويش مآبند؛ كارشان اشگ فشانى بر گذشته است و مرتبا مى گويند : «اگر ما فلان باغ را خريده بوديم سود كلانى نصيب ما مى گشت و اگر در فلان دانشگاه ثبت نام كرده و ادامه تحصيل داده بوديم ، اكنون از شخصيتهاى بزرگ كشور بوديم .» تمام وقت خود را با افسوس خوردن و روى «قبر ديروز» گريه كردن تلف مى كنند. در حالى كه اگر از اين پس بكوشند ممكن است به همه و يا به قسمتى از آرزوهاى خود برسند.

وقت گدشته را نتوانى خريد باز
مفروش خيره كاين گهر پاك بى بهاست

محمد حسین
12-26-2011, 01:43 PM
گروهى در نقطه مقابل آنها هستند. اضطراب آينده آنها را از كار در آن لحظه اى كه در دست دارند، باز مى دارد. دانش آموزانى را ديده ايم كه مرتبا دم از رفوزه شدن مى زنند؛ مرتبا مى گويند : «مبادا تجديدى شويم ، مبادا قبول نشويم .» اين اضطراب آنان را از مطالعه و كار باز مى دارد و فرصت را از دست مى دهند. چه زيبا سروده آن سراينده تازى زبان :
« مافات مضى و ما سياءتيك فاين
قم فاغتنم الفرصة بين العدمين »
يعنى : آنچه را از دست دادى ، گذشته است و آينده هنوز نرسيده (بيجا غصه آنرا مخور) هم اكنون برخيز و اين لحظه را كه از هر دو طرف به نيستى مى رسد، غنيمت بشمار.

و سعدى شيرين زبان نيز در اين باره گويد :
سعديا دى رفت و فردا همچنان موجود نيست
در ميان اين و آن فرصت شمار امروز را

بهترين فرصت براى كار كردن ، دانش آموختن و ثروت اندوختن جوانى است و بلندترين نقطه زندگى نيز دوران جوانى است . عشق و اميد و نشاط جوان و نيروهاى فعاله و خلاقه او سرشار است ، ولى پس از مدتى ، قدرتهاى معنوى و مادى وى رو به كاهش مى گذارد و اعصاب قدرت و استحكام خود را از دست مى دهد. چشم كم نور مى شود و نيروهاى خلاقه ناتوان مى گردد.
مولاى متقيان مى فرمايد : «انسان هنگامى پى به ارزش جوانى و تندرستى مى برد كه آنها را از دست داده باشد.»
از سفارشهاى پيامبر اسلام به يكى از شاگردان بزرگ خود «ابى ذر» اين است : «پيش از آنكه پيرى تو فرا رسد، ارزش ‍ جوانى را بدان .»

زينت باغ است درخت جوان
پير شود بر كندش باغبان
شاخ جوان به هر گلى نوبر است
شاخه پير، از پى خاكستر است

محمد حسین
12-26-2011, 01:44 PM
مردان بزرگ و كامياب همواره بر گذشته افسوس نمى خوردند و اضطراب آينده آنها را از كار در فرصتهاى مناسب باز نمى داشت .
دستگاه آفرينش در انسان يك عقل طبيعى آفريده است كه در تمام افراد با بالا رفتن سن ، رشد مى كند. در كنار اين عقل طبيعى مى توانيم يك عقل اكتسابى در پرتو علم و تجارب نيز به دست بياوريم و اين دومى در حقيقت مكمل و پرورش دهنده آن عقل طبيعى است .
مردان كامياب كسانى بودند كه از فرصتهاى دوران كودكى و جوانى و مراحل بالاتر خوب استفاده كردند و عقل فطرى را با عقل اكتسابى پرورش دادند. و بهترين فرصت براى اين كار دوران جوانى است .
پيامبر اسلام فرمود : «فرصت بسان ابر بهارى مى گذرد و كاميابى از آن كشاورزى است كه از آن بهره بردارى كند.»
كسانى كه به ارزش وقت و عمر خود پى برده اند، اوقات گرانبهاى خود را بيهوده مصرف نمى كنند. گروهى از دانشمندان برخى از آثار خود را در مواقعى نوشته اند كه اكثر مردم به اتلاف آن اهميت نمى دهند.
مثلا دكتر «ماردن كود» يكى از آثار خود را در ضمن رفتن از خانه بيمارى به خانه بيمار ديگر نوشته است .
«دكتر بورنى » زبان فرانسوى و ايتاليائى را در طى رفتن به اداره و بازگشت از آن ياد گرفت .
فقيد علم و ادب مرحوم مدرس خيابانى يكى از آثار گرانبهاى خود را كه در پيرامون مترادفات زبان فارسى مى باشد موقع صرف صبحانه نوشته است .(16)

محمد حسین
12-26-2011, 01:44 PM
ناپلئون در واقعه «اركولا» با 25 سوار بر دشمن غلبه كرد؛ زيرا دشمن خسته بود و او فرصت را مغتنم شمرد و با اين عده كم بر دشمن چيره گرديد.
گروهى آنچنان عمر خود را تلف مى كنند كه گوئى دشمن وقت و عمر خود هستند. امروز بسيارى از سرگرميها بيش از آنچه جنبه تفريحى داشته باشند، قاتل و كشنده وقت مى باشند.
البته اعصاب خسته احتياج به تفريح و سرگرمى دارد و هرگز نبايد آنچه را كه جنبه تفريحى دارد به حساب اتلاف وقت نهاد؛ زيرا گردش و تنفس ، ملاحظه مناظر زيبا و شركت در مجالس انس و نشاط، اعصاب ما را از فرسودگى نجات بخشيده ، و چرخ حيات را روغن كارى مى نمايد.
البته نبايد هرگونه كار بيهوده و كشنده وقت و تلف كننده عمر گرانبها را به حساب تفريح و تفرج گذارد.
جوانان امروز براى استراحت ، به فيلمهاى سينما و تلويزيون و مطالعه مجلات و روزنامه و كتابهاى هفته و سال پناه مى برند، ولى بايد بدانند هر فيلمى قابل ديدن نيست و هر كتابى آموزنده نشاط بخش و مفيد نخواهد بود.
ضررهاى سهمگين فيلمهاى جنائى و پليسى ورمانهاى عشقى و سكسى قابل توصيف نيست و غنچه جوانى را قبل از آنكه شكوفان شود پژمرده مى سازد.

پي نوشت ها

16- مرحوم مدرس خيابانى از چهرهاى درخشنده علم و ادب در عصر حاضر بود، وى آثار گرانبهائى در پيرامون علوم اسلامى و ادبى به يادگار گذارده است ، و حقوق زيادى بر ذمه نگارنده دارد.

محمد حسین
12-26-2011, 01:46 PM
12 -قاطعيت و تصميم

خطوط صورت و قيافه مردان بزرگ حاكى از اراده و قاطعيت آنهاست و برندگى از قيافه و رفتار آنها مى بارد.
انسان بسان حيوانات ديگر داراى نيروى اراده است . لگام اراده حيوانى به دست غريزه حيوانى است ، اما اراده انسان بايد به دست عقل و خرد باشد.
اگر ما در اين فصل درباره قاطعيت و تصميم سخن مى گوئيم نه باين معنى است كه لگام اراده را به دست هوى و هوس ‍ بدهيم ، و هر كارى را كه مطابق غرائز حيوانى بود انجام دهيم ؛ زيرا در اين صورت حيوانى بيش ، نخواهيم بود، و در لب پرتگاه سقوط قرار خواهيم گرفت .
بلكه مقصود اين است كه پس از دقت و تشخيص ، بعد از آنكه سود و زيان كار را سنجيديم و عقل و خرد آن را پسنديد، بايد با قاطعيت و تصميم هر چه محكمتر هدف را تعقيب كنيم و بدانيم هر كارى به اندازه مشكلات و سختيهايش ، اراده راسخ ‌تر و تواناتر لازم دارد. رمز موفقيت ، داشتن اراده تواناست كه مشكلات را از ميان بردارد.
خطوط و قيافه مردان بزرگ حاكى از اراده و قاطعيت آنهاست و برندگى از قيافه و رفتار آنها مى بارد.
افراد قوى الاراده همواره مورد احترام مردم هستند و از تعرض ديگران مصونند، ولى اشخاص ضعيف الاراده مورد تعرض سوء استفاده كنندگان واقع مى شوند.
ترديد بلاى كاميابى و نشانه بارز ضعف اخلاق است و ضربه محكمى بر هوش و نبوغ مى زند. اسكندر ميگفت يكى از رموز كاميابى من ، قاطعيت و اجراء تصميم بود و از دودلى پس از تصميم بيزار بودم .
تيمور لنگ ، ناپلئون و نادر كه از نوابغ نظامى جهانند دير تصميم مى گرفتند، لكن از تصميم خود بر نمى گشتند.

محمد حسین
12-26-2011, 01:47 PM
مرد مصمم مانند سرباز آماده به خدمت است كه به او دستور آماده باش داده شده ؛ به پيشباز حوادث مى رود. مشكلات او را از هدف باز نمى دارد و تلخيهاى راه هدف ، ممكنات را در نظر او به صورت محال جلوه نمى دهد.
گوته مى گويد : «مرد با اراده ، جهان را مطابق ميل خود عوض مى كند.»
رستم فرخ ‌زاد، فرمانده كل نيروهاى ايران در قادسيه ، از فرمانده كل نيروهاى اسلام نماينده اى خواست . سعدو قاص ‍ فرمانده كل قوا «ربعى بن عامر» را فرستاد.
او وقتى وارد بارگاه رستم گرديد، ديد رستم روى تخت زرين نشسته است و دربارگاه او فرشهاى عالى گسترده شده و متكاهاى زربافت نهاده اند.
اين مظاهر فريينده ذره اى از استحكام اراده او نكاست . وقتى به بساط رستم نزديك شد، اسب خود را نهيب زد و با اسب وارد خرگاه رستم گرديد. ماءمورين خواستند از ورود او با اين حالت جلوگيرى كنند. او گفت : «شما از ما نماينده خواسته ايد و من به عنوان نماينده مسلمانان آمده ام ؛ اگر نمى خواهيد، برمى گردم .»
او با كمال وقار و طماءنينه در حالى كه قدمهاى خود را كوچك برمى داشت ، تا نزديك تخت رستم آمد، فرشها را عقب زد، روى خاك نشست و گفت : «ما با اين زيورها عادت نكرده ايم .»
مترجم رستم از نماينده مسلمانان از علت يورش آنها و سپاه اسلام پرسيد او در پاسخ گفت :
خدا ما را مبعوث كرده تا بندگان خدا را از ظلم و فشار برهانيم و آنها را به اسلام رهبرى كنيم . اگر آنها سخن ما را پذيرفتند، با آنها كارى نداريم ؛ والا با آنها نبرد مى كنيم . اگر بكشيم و يا كشته شويم ، به بهشت مى رويم .
صلابت و رسوخ اراده اين مرد بيابانى رستم را مبهوت ساخت و گفت : «به ما مهلت بدهيد تا با بزرگان خود مكاتبه كنيم و مشورت نمائيم .»نماينده اسلام گفت : «ما مى توانيم تا سه روز مهلت بدهيم و تاءخير بيش از آن درست نيست .»

محمد حسین
12-26-2011, 01:47 PM
رستم گفت : «معلوم مى شود تو فرمانده كل قوا هستى كه مى توانى با ما قرار بگذارى .» گفت : «نه ، فردى از مسلمانان هستم . همه مسلمانان يك پيكر و اعضاء يك بدنند و اگر يكى از آنها امان داد، بر ديگران لازم است امان او را بپذيرند.»(17)
در جنگ جمل كه ميان على (ع ) و پيمانشكنان در گرفت ، امير مؤ منان پرچم حمله را به دست فرزند عزيز خود، محمد حنفيه ، داد و براى تقويت اراده فرزندش جمله هائى گفت . او چنين فرمود :
اگر كوههاى اطراف بصره از جاى خود كنده شوند، تو هرگز از جاى خود تكان نخور و پا به فرار و عقب نشينى مگذار. دندانهاى خود را روى هم بگذار و فشار ده ، تا نيروى اراده و تصميم از داخل وجود تو سخت بجوشد. كاسه سر را در راه خدا عاريت ده . با ديدگان تيز بين سربازيت ، حركات دشمن را در تمام ميدان در نظر بگير. و چشم خود را از هرگونه ناگوارى بپوشان و با قدرت اراده و قاطعيت مخصوص ، همه را ناديده بگير. بدان ! پيروزى نهائى از ناحيه خداست و ما موظفيم از طريقى كه نشان داده است وارد شويم .(18)
اميرمؤ منان يكى از سرداران خود را در نامه اى كه به مردم مصر، محل ماءموريت آن سردار، نوشت چنين توصيف مى كند :
اى مردم مصر يكى از بندگان خدا را به سوى شما فرستادم كه در روزهاى ترس به خواب نمى رود و از دشمنان در اوقات ترس و هراس نمى ترسد. بر بدكاران از آتش سوزان سختتر است ... او شمشيرى است از شمشيرهاى خدا كه تيزى آن كند نمى شود و ضربت آن بى اثر نمى گردد.(19)
خود مولاى متقيان از مظاهر بزرگ قاطعيت و قوت اراده بود. او در نامه اى كه به يكى از فرمانداران نوشته مى گويد : «به خدا سوگند، اگر همه عرب برضد من بسيج شوند، من هرگز به آنها پشت نمى كنم .»(20)

محمد حسین
12-26-2011, 01:48 PM
ما در صورتى از تمام مواهب طبيعى و از هوش و ذكاوت و منابع تحت الارضى برخوردار مى شويم كه از يك اراده مغلوب نشدنى بهره مند باشيم ؛ زيرا انسان در پرتو اراده آهنين مى تواند از آنها بهره كافى بگيرد.
اعتماد به نفس جز اين نيست كه انسان به رهبرى عقل و خرد در پرتو قدرت اراده و با يك تصميم و جزم و قاطعيت ، كار را تعقيب كند و خود را بر انجام آن عمل توانا و قادر بشمرد و از تلقينات سست كننده اراده جدا بپرهيزد.
جهانگردان و مردان مثبت و پايه گذاران علوم و صنايع كسانى بودند كه واژه هاى «نمى شود» و «نمى توانيم » را از قاموس زندگى حذف كرده بودند و به همه چيز به رهبرى عقل از دريچه «مى شود» و مى توانيم » مى نگريستند. مرد منفى باف و ضعيف الاراده نه تنها نمى تواند از موقعيتهاى مفيد استفاده كند، بلكه هميشه مزاحم ديگران بوده و نيروى باطنى خود را در جلوگيرى از كار و پيشرفت و ايجاد مانع به كار مى برد.
يكى از عوامل تشديد و تقويت اراده ، عشق و شوق به كار و هدف است . نخست انسان بايد بكوشد تا به هدف اشتياق پيدا كند. در خواب و بيدارى جز صورت و رؤ ياى هدف چيزى نبيند؛ بطورى كه فكر او بدون توجه ، به سوى مقصد كشيده شود.
اهرام مصر، كاخ كسرى ، ابنيه باشكوه و كتابهاى ده يا صد جلدى از آثار اراده هاى مغلوب نشدنى است .
اشخاص بى اراده مانند كاغذى هستند كه در روى شط عظيمى قرار گيرند و كوچكترين اراده اى از خود نداشته باشند، ولى مردان مصمم بسان شناوران ماهرى هستند كه در پرتو اراده و فعاليت بدنى ، به هر سو بخواهند، آب را مى شكافند و مى روند.
ناپلئون مى گفت بايد كلمه نمى شود از قاموس زندگى و از لغت محو گردد. او از شنيدن واژه هاى نمى شود، نمى توانم و نمى دانم بسيار دلتنگ مى شد و مى گفت : «بخواه مى شود».
امروز بسيارى از بيماريها را از طريق تقويت اراده و تصميم معالجه مى كنند و حل بسيارى از مشكلات در پرتو قدرت اراده گشوده مى شود. به قول حافظ :
در ره منزل ليلى كه خطرهاست بسى
شرط اول قدم آنست كه مجنون باشى

پي نوشت ها

17- كامل ابن اثير، ج 2، ص 220.
18- نهج البلاغه ، خطبه 10.
19- نهج البلاغه ، نامه 38.
20- نهج البلاغه ، نامه 45.

محمد حسین
12-26-2011, 01:54 PM
13-آشنائى به اوضاع زمان

كسى كه به اوضاع و شرائط زمان خود آشنا گردد، مورد هجوم امور ناگهان واقع نمى شود.
بايد قبل از هر كار اوضاع زمان و مقتضيات روزگار را بدقت بررسى كرد؛ سپس مطابق شرائط زمان نقشه ريخت و با ناديده گرفتن اين شرط بسيارى از رنجها و كارها به ثمر نمى رسد.
گفتارى در اين باره از امام ششم داريم . امام صادق (ع ) فرمود : « العالم بزمانه لا تهجم عليه اللوابس (21) » ، يعنى : كسى كه به اوضاع زمان و روزگار خود آشنا باشد، هرگز مورد هجوم امور ناگهانى واقع نمى شود.
اين سخن يك جهان ارزش دارد؛ و اگر مسلمانان يا ملل عقب مانده جهان در سياست و كشوردارى به اين اصل حياتى توجه مى كردند، هرگز مغلوب ملل فاتح نمى گشتند. بيشتر خيره سريها و بدبختى ها به علت غفلت از اوضاع و تبدلات شگرف و عميقى است كه در ملل فاتح به وجود مى آيد و ملتهاى ضعيف از آن غافلند.
تمدن اسلامى ، قدرت نمائى ارتش يكتاپرستى و نبوغ پيشروى آنها در علوم و صنايع و فنون نظامى و سربازى ، كوچكترين تحولى در روم غربى به وجود نياورد. آنها بقدرى از تحولات جهان بى خبر بودند كه وقتى سربازان اسلام قسطنطنيه را محاصره كرده بودند، دانشمندان آنها در يك مساءله خرافى بحث مى كردند و آن اين كه آيا بر سر يك سوزن چند فرشته مى تواند جاى بگيرد.
تاريخ تكرار مى شود. همين ركود و خمود درباره مسلمانان پس از آنكه به اوج ترقى رسيدند رخ داد. رهبران كشورهاى شرق و بالاخص ممالك اسلامى از تحولات عميق و ريشه دارى كه در كليه زندگى مردم باختر زمين رخ مى داد، به كلى غافل بودند. آنها موقعى بيدار شدند كه اروپا علوم و صنايع را تسخير كرده بود.

محمد حسین
12-26-2011, 01:55 PM
شكستهاى پياپى دولت عثمانى از ملل اروپا، آنى دولت عثمانى را بيدار نكرد. سران حكومت در حالت غفلت به سر مى بردند. وقتى چشم آنها به هواپيماى دشمن كه فضا را مى شكافت افتاد، گروهى خيره خيره مى نگريستند و گمان نمى كردند كه اين كار، كار بشر باشد؛ بلكه تصور مى نمودند كه اين عمليات مربوط به فرشته و پريهاست .
قرن نوزده ميلادى قرن طلائى صنايع و اختراعات بود، ولى ايران عزيز در آن دوران گرفتار كشمشهاى داخلى و زد و خوردهاى ملوك الطوايفى بود. زمانداران بقدرى در خواب خرگوشى فرو رفته بودند كه از آن صفحه گيتى بكلى بى خبر بودند. بد نيست به عنوان نمونه اين خبر را بشنويد :
در دوران زماندارى فتحعليشاه ، ناپلئون كه در صدد تسخير هند بود و مى خواست آن كشور زرخيز را از چنگال كمپانى انگليس بيرون كشد، نامه اى براى جلب قلوب دولت و ملت ايران به شاه قاجار نوشت . در تمام دربار شاه ، يك نفر پيدا نشد نامه ناپلئون را ترجمه كند و از دادن نامه به كنسولگرى و اعضاء بيگانه روى مصالحى خوددارى كردند و نامه را به كنسولگرى ايران در بغداد فرستادند تا برخى از اعضاء آن كه به زبان فرانسه آشنائى داشتند، آنرا ترجمه كنند.(22)
يك چنين ملت خواب آلود نمى تواند استقلال سياسى ، اقتصادى و فرهنگى خود را حفظ كند و همواره بايد وابسته به ملل بيگانه زندگى كند.
اينجاست كه شاعر توانا و سخن ساز ايرانى شعله هاى غم و اندوه خود را در قالب شعر ريخته چنين مى گويد :

مائيم كه از پادشهان باج گرفتيم
ز آن پس كه از ايشان كمر و تاج گرفتيم
ديهيم و سرير از گهر و عاج گرفتيم
اموال و ذخايرشان تاراج گرفتيم
در چين و ختن و لوله از هيبت ما بود
در مصر و عدن غلغله از شوكت ما بود
در اندلس و روم عيان قدرت ما بود
غرناطه و اشبيليه در طاعت ما بود
صقليه نهان در كنف رايت ما بود
فرمان همايون قضا آيت ما بود

جارى به زمين و فلك و ثابت و سيار
و انديشه نكرديم ز طوفان و ز تيار

محمد حسین
12-26-2011, 01:55 PM
مضون اشعار مربوط به دوره اى است كه مسلمان و ايرانيان ، بيدار و فعال بودند و به عبارت صحيح تر مربوط به گذشته پرافتخار جهان شرق اسلامى است . اكنون وضع چگونه است ؟ از زبان همان سراينده بشنويد :
افسوس كه اين مرزعه را آب گرفته
دهقان مصيبت زده را خواب گرفته
خون دل ما رنگ مى ناب گرفته
و ز سوزش تب پيكر ما تاب گرفته
رخسار هنر، گونه مهتاب گرفته
چشمان خرد، پرده ز خوناب گرفته

ثروت شده بيمايه و صحت شده بيمار
دستگاه بزرگ پاپ پس از يك حكومت ظالمانه طولانى درهم كوبيده شد؛ زيرا او با تشكيل دادن دائره «انگيزيسيون » خواست قدرت جهانى خود را حفظ كند، اما سخت در اشتباه بود. او از تحولات عميق و اصيلى كه در دل توده هاى مردم به وجود آمده بود و هر لحظه مى خواست افكار پوشالى پاپها را به صورت توده خاكستر درآورد غافل بود و آنها را ناديده مى گرفت .
او تصور مى كرد كه زجر و كشتن و جبر و عنف مى تواند جلو اين سيل را بگيرد، ولى اين انديشه از بى اطلاعى وى به دگرگونيهاى روزگار بود و اگر در آخرين لحظات حيات خود، نقشه نوى نمى ريخت و خود را با وضع زمان تطبيق نمى نمود، اكنون از آئين مسيح در جهان اثرى باقى نمى ماند.
او چشمهاى خواب آلود خود را پاك كرد و با تغيير مسير، با تاسيس دبستان و دبيرستان و دانشگاه ، با خدمات اجتماعى و علمى توانست موقعيت خود را بارديگر بازيابد.

محمد حسین
12-26-2011, 01:56 PM
در قرن نوزده ميلادى ، امير كبير متوجه تحولات غرب شد و شرائط زمان را درك كرده و فهميد ديگر دوران جنگ با شمشير و تير و كمان سپرى شده ، و صنايع نحوه توليد را دگرگون ساخته است .
وى با آشنائى به اوضاع جهان و بررسى دقيق دريافت كه يكى از علل بدبختى كشورهاى عقب افتاده اين است كه اقتصاد وابسته به غرب ، اين كشورها را به صورت بازار كالاهاى غرب درآورده و اروپا توليد كننده و اين كشورها مصرف كننده كالاهاى آنان شده اند. او نيز دريافت كه اين وابستگى و يا به عبارت بهتر اين بيچارگى و دريوزگى سبب شده است صنايع و استعداد ايرانى بكلى از بين برود.
لذا در اوايل سال 1266 هجرى قمرى مطابق با 1849 ميلادى بناى دارالفنون را آغاز كرد و ساختمان شرقى آن را در اواخر 1267 بپايان رسانيد.
وى افراد مورد اطمينان خود را به وين فرستاد تا يك نفر معلم پياده نظام ، يك نفر معلم توپخانه ، يك نفر معلم سواره نظام ، يك نفر معلم هندسه ، يك استاد معدن شناس ، دو نفر معدنچى ، يك معلم طب و جراحى و يك نفر داروساز از كشور اتريش با حقوق سالى چهار هزار تومان براى مدت پنج يا شش سال استخدام نمايند.
امير به منظور بسط صنايع ، سرمايه هاى كافى در اختيار اهل فن گذاشت و در سارى كارخانه شكر ريزى ، در تهران كارخانه ريسمان ريسى و چلوار بافى ، در كاشان كارخانه حرير بافى و در اصفهان و تهران كارخانه سماور سازى و كالسكه سازى تاءسيس كرد. و به نساجان اصفهان و كاشان كمكهاى فراوان نمود و استاد كاران را در ايجاد منسوجات و مصنوعات جديد و اختراع در زمينه هاى مختلف ، تشويق كرد و نمايشگاهى از محصولات صنعتى ملى ايران در ارك تهران ترتيب داد.

محمد حسین
12-26-2011, 01:57 PM
متاءسفانه براى خاموش كردن اين مشعل فروزان ملت ، دسته هاى خائن به راه افتادند و در اوائل افتتاح دارالفنون در سال 1268 دژخيمان قاجار او را كشتند.
روزى كه راه شوسه و خودرو در ايران رواج يافت ، بازار رانندگى اسب و الاغ و كجاوه رونق خود را از دست داد و كجاوه داران و ناله و زارى پرداخته و از حكومت وقت خواستند كه براى رانندگان خودروها پروانه كسب صادر نكند.
اين افكار، محصول بى خبرى از تحولات جهانى بود.
چه بسا بازرگانان ما دست به كارهائى مى زنند كه جهان امروز آن را نمى پسندد؛ و حقيقت عمل آنها مبازره با تحول و تكامل است و بالنتيجه با شكست قطعى روبرو مى شوند.
اينجاست كه ما به ارزش گفتار يكى از پيشوايان بزرگ خود پى مى بريم كه فرمود : « لا تعادوا الايام فتعاديكم ، » يعنى ، با زمانه ستيزه نكنيد و گرنه با شما ستيزه خواهد نمود.
مرد موفق كامياب كسى است كه روح زمان را درك كند و وجود رقيب و دشمن را مايه ترقى بداند.
دانشمندان ، دشمن را وسيله كاميابى انسان مى شمارند؛ زيرا دشمن بهترين آئينه اى است كه مى تواند معايب ما را در بيان و قلم خود منعكس سازد و ما را از نخوت و غرور پائين آورده و گاهى به بروز استعدادهاى نهفته كمك كند.
ترقيات شرق و غرب معلول رقابتهاست . اگر رقابت از ميان برود، استعدادها، مثل گل شكفته نمى شود.

پي نوشت ها

21- تحف العقول ، ص 365، چاپ حيدرى .
22- گوشه و كنار تاريخ .

محمد حسین
12-26-2011, 02:00 PM
14 -تجربه اندوزى از شكستها

آنقدر شكست خوردم كه راه شكست دادن را ياد گرفتم .
يكى ار رموز كاميابى اين است كه از شكست نهراسيم . شكست آئينه اى است كه نواقص و اشباهات را بى كم و زياد بخوبى نشان مى دهد. مردان بزرگ شكست را پل پيروزى مى دانند و كوشش مى كنند در آينده علل و موجبات آن تكرار نشود. در حقيقت شكست خوردن را شكست نمى دانند؛ بلكه مى ترسند از شكست ، شكست روحى بخورند.
صفحات تاريخ نشان مى دهد كه بسيارى از پيروزيها پس از شكست به دست آمده است ؛ زيرا شكست خورده ها با روحى زنده و اراده اى قاطع بار ديگر وارد ميدان فعاليت شده ، و خود را بدين وسيله در آستانه قرار داده اند.
شكست خوردگان اميدوار خود را در هنگام شكست نمى بازند و افتان و خيزان به راه پيمائى خود ادامه مى دهند و بالاخره به مقصد مى رسند.
در جنگ احد بر اثر يك نافرمانى شكست سختى به مجاهدان اسلام وارد گرديد. ولى اين شكست بقدرى آموزنده بود كه آن همه فتوحات را بدنبال آورد.
ناپلئون مى گويد : «آنقدر شكست خوردم كه راه شكست دادن را ياد گرفتم .» و به قول برخى : شكست براى ناتوانها زهر كشنده ، و براى روانهاى توانا پلكان پيروزى است .
در آئين مقدس اسلام ، نوميدى كه اثر بارز شكست است ، گناه بزرگ شمرده شده ، و از قديم الايام گفته اند : «پايان شب سيه سفيد است » و نيز گفته اند : «در نامراديها بسى مراد است » و «در نوميدى بسى اميد است .»
نابغه نظامى ايران ، نائب السطنه ، نادر پس از آن كه باختران را از دست تركان عثمانى گرفت ، متوجه فتح بغداد گرديد و شهرهاى سامرا، كربلا، نجف و چند شهر ديگر عراق را اشغال نمود. سپس بغداد را محاصره كرد، ولى بزودى توپال پاشا با هشتاد هزار تن از برگزيده ترين سربازان ترك به كمك محاصره شدگان شتافت . نيروهاى عثمانى با توپهاى سنگين مجهز بود و از لحاظ تعداد نيز بر نيروهاى ايرانى فزونى داشت . در اثناء جنگ ، اسب نادر تيرى خورد و در غلطيد و سربازان به خيال اين كه نادر كشته شده ، دچار بى نظمى شدند. نادر در چنين وضعى فرمان عقب نشينى داد. در اين جنگ 30000 ايرانى و 20000 ترك عثمانى نابود شدند و كلیه توپخانه و تمام ساز و برگ نادر به دست عثمانيها افتاد. نادر در حالى كه سربازان او كفش بپا نداشتند با قواى باقيمانده روبه مندلى آورد.

محمد حسین
12-26-2011, 02:00 PM
اين شكست در افراد عادى نقطه پايان كار محسوب مى شود؛ ولى كارى كه نادر را نجات داد اين بود كه اين شكست را برخود نپذيرفت و از شكست ، شكست روحى نخورد و پس از بازگشت به همدان ، توده هاى انقلابى سراسر كشور را فرا خواند و در ظرف دو ماه ارتش منظمى كه شماره آنها از دويست هزار نفر كمتر نبود و تركان عثمانى را سخت شكست داد. او بغداد را بار ديگر محاصره كرد و نيروهاى عثمانى را بزانو در آورد و در نتيجه دولت عثمانى متعهد شد كليه اراضى ايرانى را كه در ظرف ده سال به تصرف در آورده بود به ملت ايران بار گرداند.
بهرام ، سردار ايرانى ، علاقه زيادى به شكار داشت و از اوضاع ملتى كه بر آنها حكومت مى كرد بى خبر بود. او فقط رژه هاى منظم ارتش و خضوع و تملق گروهى از درباريان را مى ديد و از اوضاع ملت و زندانيان بيگناه اطلاع نداشت . در اين شرائط در مرزهاى كشور جنگى رخ داد و او مجبور شد از مردم استمداد بطلبد تا با او همكارى كنند، ولى مردم دعوت وى را با سردى تلقى كردند و مساعدت لازم را انجام ندادند. او از اين جريان فوق العاده متاءثر گشت و در فكر چاره بر آمد تا علت شكست خود را به دست آورد. وى مى دانست كه اشكالاتى در دستگاههاى مملكت وجود دارد كه از چشم او پنهان است و موجب بدبينى و دلسردى مردم نسبت به حكومت وقت گرديده است .

محمد حسین
12-26-2011, 02:01 PM
روزى با لباسى مبدل از شهر بيرون رفت و ديد مردى پوست سگى را در برابر خيمه خود آويزان كرده است . سردار جلو رفت و سلام كرد و علت آويزان كردن پوست سگ را پرسيد. پس از اصرار زياد، آن مرد چنين پاسخ داد :«وسيله معاش ‍ من گوسفندانى بود كه در اين مراتع مى چريدند؛ و اين سگ حراست و حفاظت گوسفندان را به عهده داشت . من و چوپان گله ، با فكرى آسوده ، در انديشه توسعه كار بوديم . تا اين كه روزى چوپان گفت امروز يك راءس از گوسفندان طعمه گرگ شده . فردا نيز اين جريان تكرار شد و پس فردا نيز همچنين ... من به سگ بد گمان شدم و به همراه چوپان مسير سگ را تحت مراقبت قرار داديم . ديديم كه سگ نر با چند گرگ ماده دوست شده و آنها را در ربودن و كشتن گوسفندان آزاد گذارده است و نتيجه گرفتيم كه اعتماد ما به سگ موجب ضرر ما شده بود. لذا من سگ را سربريده ، و به اين صورت در آوردم تا مردم بدانند هر كسى كه امين مقامى باشد ولى در كار خود خيانت ورزد، سزاى او همين است .»

اين داستان زماندار را بفكر انداخت و با خود گفت : «شايد شكست من معلول اعتماد فزونتر از حد من به حواشى و اطرافيان است .» از اين پس بدون اطلاع اطرافيان ، با طبقات مختلف مردم تماس گرفت و ديد ناله هاى مردم در سينه ها حبس گرديده و افراد بى گناه ، به جرم نپرداختن مالياتهاى نامشروع روانه زندانها شده اند. بنابراين اولياء امور را تغيير داد، متجاوزان را مجازات كزد و موجبات رضايت ملت را فراهم ساخت . و چيزى نگذشت كه موجى از عواطف مردم متوجه او گرديد.

محمد حسین
12-26-2011, 02:04 PM
15- شهامت و شجاعت

در هر نقطه عطفى از زندگى ، آلام و ناراحتى وجود دارد. هرگونه اصلاح و تحول با رنج و زحمت تواءم است ، ولى در پرتو شهامت و شجاعت مى توان برتمام اين مشكلات پيروز آمد.
شهامت و شجاعت نشانه مردانگى است و در بسيارى از كارها پل پيروزى بشمار مى رود اصطلاحات و انقلابات اجتماعى و فكرى نيز بدون شهامت و شجاعت صورت نمى گيرد. افراد زبون و ترسو كه بسان مرغان كز كرده در گوشه اى خزيده اند و از ترس مردم ، ملت و يا دشمن دست به سفيد سياه نمى زنند، هرگز مبداء آثار و تحولات نمى شوند. اگر خيلى هنر كنند، مى كوشند وضع موجود را حفظ كنند.
افراد با شهامت و شجاعت با در نظر گرفتن ارزش هدف ، پس از طرح نقشه و بررسى جوانب كار و زيان و سود اقدام ، بدون پروا دست به كار مى شوند. اينجاست كه تهور و كارهاى جنون آميز از شهامت و شجاعت فاصله مى گيرند. افراد متهور نسنجيده وارد كار مى شوند و زيان و سود اقدام را در نظر نمى گيرند و اگر نقشه اى داشته باشند، نقشه آنها مورد پسند خردمندان نمى باشد. آنها فريب زور بازو را خورده و مغرور قدرت خود مى شوند.
اكنون تعريف فوق را با بيان اين قطعه تاريخى روشنتر مى سازيم .
پس از رحلت پيامبر اسلام ، مردى به نام مسيلمه در يمن ادعاى نبوت نمود. سربازان اسلام از مدينه براى سركوبى وى عازم يمن گرديدند. سپاه مسيلمه تار و مار شد ولى او با گروهى از يارانش در باغ بزرگى كه در ميان قطعه اى قرار گرفته بود پناهنده شد. در اين قلعه ، وسائل زندگى از هر نظر تا چند ماه فراهم بود؛ مسلمانان چند روز در اطراف قطعه ماندند لكن نتوانستند كارى از پيش ببرند. شوراى جنگى به رياست ابودجانه كه افسر نامور اسلام بود تشكيل گرديد؛ در مرحله نخست ، اهميت هدف مورد بررسى قرار گرفت : اگر مسيلمه دستگير نشود، پس از رفع محاصره ، باز با نقشه هاى فريبنده گروهى را گرد آورده به گمراهى مردم خواهد پرداخت و زبانهاى بيشمارى ببار خواهد آورد؛ پس اگر در راه دستگيرى وى چند نفر كشته شوند، ارزش خواهد داشت .

محمد حسین
12-26-2011, 02:05 PM
سپس نقشه دستگيرى وى مورد گفتگو قرار گرفت و ابودجانه گفت :«ده نفر از خود گذشته مى خواهم كه جان خود را در راه اين هدف از دست بدهند»؛ بلافاصله ده نفر آمادگى خود را اعلام كردند. بعدا گفت : «هر يك از اين ده نفر كه من خود نيز با آنها هستم جدا جدا روى سپرى مى نشينند و سربازان با نيزه هاى خود سپر را بلند مى كنند تا دست او به لب ديوار برسد؛ وقتى همه ده نفر به اين طريق روى بام قرار گرفتند، يك يك طناب مى اندازند و وارد باغ مى شوند. نخست من طناب مى اندازم ، وارد باغ مى شوم و قدرى پيش مى روم . اگر ديدند كه من كشته شدم ، دومى وارد شود. او نيز قدرى جلوتر رود؛ اگر او نيز به سرنوشت من دچار شد، سومى وارد باغ شود؛ بالاخره بر اثر جانبازى نفرات ، آخرين نفر خود را به درب باغ رسانيده و خواهد توانست درب را به روى سربازان اسلام باز نمايد.»
اتفاقا ابودجانه به تنهائى اين نقشه را پياده كرد و شخصا طناب انداخت و وارد باغ شد و پس از نبرد مختصرى موفق شد درب باغ را به روى سربازان اسلام باز كند و آخرين لانه فساد را با دستگيرى و كشتن مسيلمه از بين ببرد.
اگر اين افسر داراى شهامت نبود هرگز امكان نداشت كه اين سنگر گرفته شود.
در تخسير اسپانيا، موسى بن نصير، فرمانده كل قواى جبهه افريقائى اسلام ، به فكر فتح و تسخير اروپا افتاد و غلام خود، طارق بن زياد، را به عنوان نيروى اكتشافى روانه سمت اسپانيا كرد. وقتى طارق به محل ماموريت رسيد و روحيه دشمن را از هر نظر مورد بررسى قرار داد، زمينه را براى حمله آماده ديد و با خود انديشيد كه اگر بخواهد گزارشها را براى فرمانده كل بفرستد و منتظر دستور شود جه بسا ممكن است دشمن متوجه گردد؛ لذا دستور داد تمام كشتيها را كه به وسيله آنها از دريا عبور كرده بودند آتش بزنند.

محمد حسین
12-26-2011, 02:05 PM
وقتى شعله هاى آتش از كشتيها برخاست جمعى به او اعتراض كردند و گفتند «توبا سوزاندن كشتيها، ما را بيچاره كردى و دستمان را از خانه و منزلمان كوتاه نمودى .» طارق گفت :
«مرد مسلمان مانند مرغ نيست كه آشيانه مخصوصى داشته باشد.»
سپس در دامنه كوهى كه امروز آن را جبل الطارق مى خوانند، در برابر امواج خووشان و خشمگين دريا، خطابه آتشينى خواند كه غوغاى امواج دريا را در گوشها بى اثر ساخت . او چنين گفت :
اى مردم اينك درياى متلاطم در پشت سر، و سپاه دشمن در پيش روى شماست . دشمنان شما انبارهاى پر از آذوقه و اسلحه دارند، ولى در دسترس شما قوتى جز آتچه با پنجه هاى نيرومند خود از دست دشمن در آوريد نيست و سلاحى جز آن شمشيرها كه بر كمر بسته ايد نداريد.
اين گفتار پرشور آنچنان خون غيرت سربازان اسلام را در عروق آنها به گردش در آورد، كه بى اختيار با شهامت كامل و در مدت كمى ، دشمن را به زانو درآوردند و اسپانيا را فتح كردند.
اينك به شهامت مارتين لوتر در اصلاح مذهب مسيح توجه كنيد :
رعب و هراس اربابان كليسا نفسها را در سينه ها حبس كرده بود و كسى جرات نداشت كه از روش پاپ و اطرافيان وى كوچكترين انتقاد علنى كند. مارتين لوتر در سال 1510 به روم رفت و در آنجا ديد كه مقامات عالى روحانى در انجام شعائر و وظائف روحانى ، لاقيد و بى اعتنا هستند. اين كار عزم او را براى اصلاحات مذهبى را سختر نمود. سرانجام در سال 1517 اعلانى بر در كليسا چسبانيد و به عموم اطلاع داد كه نكته هائى دارد و مى خواهد آنها را با مردم صاحبنظر در ميان بگذارد. لوتر در تمام نكته هاى خود به روش كشيشها كه با اخذ احترامات از مردم ، مدعى هستند گناهان آنها را بخشوده اند سخت حمله برد و آن را يك نوع سوء استفاده از روحانيت دانست . انتقاد وى خصومت بزرگان كليسا را سخت برانگيخت و به او اخطار كردند كه از گفتار ناهنجار خود دست بردارد. او به اخطار آنها اعتنا نكرد و در محافل و مجالس به احتجاج و استدلال خويش پرداخت . واتيكان ناچار شد حكم تكفير او را صادر كند و وى در ملاء عام فرمان پاپ را آتش زد و نزد «فردريك » سوم گريخت و به كار خود ادامه داد. او توانست با شهامت خود برخى از پيرايه هاى مذهب مسيح را كه مايه ننگ و رسوائى بود، جدا سازد و فرقه پروتستان ، اولين شاخه منشعب ازديانت ، را به وجود آورد.(23)

محمد حسین
12-26-2011, 02:06 PM
نمونه هاى بالا مربوط به شهامت در امور اجتماعى است ، ولى شما مى توانيد مثالهاى زيادى از شهامت در امور فردى را در صفحات تاريخ بخوانيد.
شخصى كه انديشه پيروزى را در دماغ خود مى پروراند بايد به حكم ضرورت به اين مطلب اذعان داشته باشد كه هر نوع پيروزى در كارهاى بازرگانى ، كشاورزى ، سياسى و علمى بدون شهامت صورت نمى گيرد.
و اگر امروز در جامعه ما اصلاحات بكندى صورت مى پذيرد، از اين نظر است كه شالوده زندگى ما را محافظه كارى تشكيل داده و افراد شجاع و با شهامت در ميان ما انگشت شمارند.
افراد بى شهامت همواره براى نگهدارى وضع موجود خود، دست و پا مى زنند و هرگز در كار و كسب و زندگى خود اصلاحى در نظر نمى گيرند. و اگر در زندگى آنها نقطه عطفى پيدا شد، هرگز درصدد استفاده از آن برنمى آيند.
هنگامى كه در زندگى افراد با شهامت امكان تحول رخ داد، فورا از آن امكانات با تحمل مشتقات و شدائد استفاده كرده و مصائب تحول را متحمل مى گردند.
اين را بايد دانست كه در هر اصلاح و تحولى رنج و زحمت وجود دارد و در هر نقطه عطفى از زندگى آلام و ناراحتيهائى نهفته است . كودكى كه مى خواهد از جهان بينى به جهان ديگر گام بگذارد و نقطه عطفى در زندگى خود پديد آورد، بايد از يك گذرگاه تنگ بسختى بگذرد با در يك افق وسيعتر بساط زندگى را پهن كند.
مردان با شهامت هرگونه مصائب را با چهره باز تحمل مى نمايند. ديده شده است بسيارى از افراد كه از وضع كسب و كار خود ناراضى هستند، ولى در اثر نبودن شهامت ، سختيهاى تحول و اصلاح آنان را از هرگونه تغيير روش باز مى دارد و عمرى را با كمال دلتنگى مى گذرانند.

پي نوشت ها

23- حوادث بزرگ تاريخ ، ص 82.

محمد حسین
12-26-2011, 02:07 PM
16 - فداكارى و از خود گذشتگى

در اهداف و آرمانهاى معنوى كه ارزش آن بالاتر از تن و جان است ، رمز پيروزى از آن كسى است كه در راه آن فداكارى و از جان گذشتگى نشان دهد.
پيروزى و موفقيت در اهداف و آرمانهاى معنوى كه ارزش آن در نظر خردمندان بيش از تن و جان و مناصب و مقامات مادى است ، از آن كسى است كه در راه هدف ، از زندگى و موقعيتهاى موهوم مادى بگذرد تا به هدف خود جامه عمل بپوشاند. يعنى اگر هدف را براى جان و جسم و يا براى ارتقاء به مناصب و مقامات مادى مى خواهد، فداكارى به معناى دست از زندگى شستن و پا زدن بر موقعيتهاى اجماعى ، كارى جنون آميز خواهد بود؛ ولى اگر بقدرى به هدف عشق مى ورزد كه آن را بيش از تن و زندگى مادى خود مى خواهد، در اين صورت فداكارى و از دست دادن جان و مال ، اولاد و عشيره و حيثيت و اعتبار مادى ، رمز موفقيت خواهد بود.
كسانى كه با عينك ماديگرى به صحنه پهناور زندگى مى نگرند و همه چيز را براى ماده و ماديات مى خواهند، نمى توانند فداكارى پيامبران و پيشوايان الهى و رادمردان بزرگ و سياستمداران دلسوز و دارندگان آرمانهاى معنوى و مكتبهاى فلسفى روحى روانى را درست تفسير نمايند. چه بسا آنها را افسانه پندارند و اگر با ديدگان ماديگرى بنگرند، چنين جانبازان را به جنون و صرع متهم سازند.
كسى كه ارزش هدف و آرمان خود را بالاتر از ماده و ماديات تشخيص مى دهد، آرامش و لذت خود را در تحقق پذيرفتن آرمان خود مى بيند. او با چهره باز و علاقه فراوان ، خود را در كام حوادث خطرناك مى اندازد.
اگر حضرت مسيح (ع ) با آن همه شدائد روبرو گرديد و مورد تكفير و لعن يهودان واقع شد، روى هدف مقدسى بود كه آن را بالاتر از تن و جسم خود مى دانست .
اگر شبى كه تروريستهاى قريش خواستند پيامبر را در خوابگاهش به قتل برسانند، اميرمؤ منان در همان شب در رختخواب پيامبر با روحى آرام خوابيد تا پيامبر زنده بماند ولو او كشته شود، روى ايمان و علاقه او به حيات پيامبر و پيشرفت آئين توحيد بود.

محمد حسین
12-26-2011, 02:07 PM
اگر سالار شهيدان و سرور آزاد مردان با خون خود و ياران باوفايش سرزمين كربلا را رنگين كرد، روى عشق و علاقه به هدف بود؛ زيرا مرگ با افتخار و شرافتمندانه در نظر وى بالاتر از زندگى ننگين بود و منطق او اين بود : «كه مرگ سرخ به از زندگى ننگين است .»
اگر در نبرد نهروان جوانى با كمال اختيار قرآن را از امير مؤ منان گرفت و به سوى دشمن برد و آنان را به كتاب خدا دعوت كرد در حالى كه مى دانست با تيرهاى پياپى دشمن از پاى خواهد افتاد، روى علاقه شديد به معنويات و پيروزى حق بر باطل بود.
اگر كلمبوس امريكا را كشف كرد، روى فداكارى بود در او وجود داشت . او دريانورد ماهر و پرطاقتى بود و در 14 سالگى چندين بار در درياى مديترانه به مسافرت پرداخته بود. كلمبوس در سوم اوت 1942 با سه كشتى به نام «سانتا» و «ماريا» و «نينا» راه دريا را پيش گرفت و پس از تحمل شدائد و مشقات فراوان با وجود طوفهانهاى دريائى هولناك و بيمارى و نارضايتى كاركنان كشتيها، سرانجام در 12 اكتبر در سرزمين نجات دهنده فرود آمد.(24)
اگر در تاريخ ششم آوريل 1909 ناخدا «پيرى » به قطب شمال رفت ، در پرتو فداكارى بود كه از خود نشان داد. اين دريانورد امريكائى به اتفاق پنج نفر از همراهان خود پس از تحمل رنج و مشقت طاقت فرسا، به مقصد رسيدند. ناخدا «پيرى » پس از آنكه به محاسبه پرداخت و محل دقيق قطب را تعيين نمود، يك روز و نيم استراحت كرد. انگشتان پاى او را سرما برده بود و در اين مدت استراحت ، چهار انگشت از يكى از پاهاى وى را قطع كردند. هر پنج انگشت پاى ديگر او هم در موقع مراجعت از بين رفت .(25)

پي نوشت ها

24- حوادث بزرگ تاريخ ، ص 78.
25- حوادث بزرگ تاريخ ، ص 238.

محمد حسین
12-26-2011, 02:10 PM
17 - مشكلات و مصائب

آلام و شدائد هوش انسان را تيزتر مى كند. طوفانهاى حوادث روحيات انسان را تقويت مى نمايد.
درياى خروشان زندگى با طوفانها و موجهاى كوه آسا همراه است . امواج سهمگين حوادث از پيشرفت مردان بزرگ ، در مسير زندگى ، جلوگيرى ميكند. پيروزى از آن كسانى است كه با كشتى تدبير و عقل سينه حوادث را بشكافند و با كمك دانش و بينش با مشكلات مبارزه نمايند. و اين همان استقامت است كه در پيش درباره آن گفتگو كرديم .
نكته قابل توجه اينجاست كه وجود مشكلات از عوامل پيروزى است و اين مطلب تا حدى براى گروهى قابل هضم نيست . ولى اگر آنان توجه نمايند، خواهند ديد كه همانطورى كه آتش آهن را قويتر مى سازد، مشكلات و مصائب هم فكر انسان را در مسير زندگى پخته تر كرده و به او درس زندگى مى آموزد.
افراد قوى و نيرومند كسانى هستند كه در گهواره رنج پرورش يافته اند. آنها مى توانند در برابر طوفانهاى مصائب مقاومت نمايند. ولى كسانى كه در مهد عزت و نعمت ، پرورش يافته اند با يك نسيم سرد، پژمرده مى شوند و با يك باد شديد از جاى كنده مى گردند.
مولاى متقيان على عليه السلام كه به قوت بازو و عظمت روح و ثبات در برابر حوادث معروف است مى فرمايد :
اگر از من بپرسند كه اين شجاعت جسمى و قدرت روحى شما معلول چيست ؟! در صورتى كه غذاى روزانه شما نان جو و نمك و سركه است ، من در پاسخ اين دسته چنين مى گويم : درختان بيابانى كه در سنگلاخها و زير آفتاب سوزان و با صد عوامل تلخ دست بگريبانند، از درختان و گياهانى كه در لب جويبار پرورش يافته اند، محكمتر و با دوامترند.

محمد حسین
12-26-2011, 02:10 PM
درختان لب جويبار كه در مهد نعمت و در آغوش نوازش باغبان پرورش يافته اند، با مشكلات و مصائب خوى نگرفته اند. ولى درختان بيابانى در آغوش مشكلات بزرگ شده اند؛ فرزند مصائب اند و مربى آنها بادهاى سوزان ، آفتاب داغ ، كم آبى و بى بارانى است (26)
مللى كه در دامنه كوهها پرورش مى يابند، از مللى كه در ميان دشت و دمن و يا شهر و بخش زندگى مى كنند، قويتر و نيرومندتر هستند. دسته نخست با اينكه فاقد وسائل زندگى مى باشند بيش از دسته دوم در برابر سرما و گرما و گرفتارى مقاومت مى كنند.
انسان در پرتو مصائب قواى دماغى خود را به كار مى اندازد و نقشه ابتكار را به دست مى گيرد. در حقيقت ، مشكلات مشوق و محرك براى چاره جوئى است و تشويق و تحريك نردبان ترقى مى باشد و شخصيتهاى بزرگ علمى و صنعتى هميشه در طول زندگى با سختيها و محروميت ها دست بگريبان بوده اند.
بدين لحاظ ناپلئون مى گفت : «شدائد و آلام ، هوش انسان را تيزتر و محصول خيزتر مى سازد.»
گوته مى گويد :«طوفانهاى حوادث ، اخلاق و روحيات را تقويت مى كند.»
پدر و مادرانى كه مراقبند آنها در كشمكش حوادث و مصائب واقع نشوند، و آنها را «لوس » و «ننر» بار مى آورند، سخت در اشتباهند. اين بچه ها در طوفان حوادث بسان درخت بيد در لب جويبار به هر بادى مى لرزند و در گردباد حوادث مانند پر كاهى از اين سو به سو پرتاب مى شوند.

محمد حسین
12-26-2011, 02:11 PM
افراد بلاديده و زجر كشيده مانند صخره ها و كوههاى محكمى هستند كه هيچ عاملى قدرت انفجار آن را ندارد. سيل هميشه در سرزمينهاى نرم اثر مى كند و در دل آن جاى مى گيرد. ولى در سرزمينهاى سخت و سنگلاخ ، اثر شومى از خود نمى گذارد. سيل حوادث روزگار نيز درباره افراد خشن و سخت و قوى بى اثر است ، ولى افراد ناتوان را از پاى در مى آورد.
مصائب براى انسان يك اندوخته عملى زندگى است . و در آينده وسيله ترقى و پايه تعالى او مى گردد و بر اثر تجارب زيادى كه از مشكلات به دست مى آورد، همواره سختيها را به نفع خويش تمام مى كند و از آنجا كه كوه مصائب را زير پا گذارده ، در مسير زندگى مشكلات مانع پيشرفت او نمى شود و هرگاه مصائب مانند تگرگ ببارد، آنها را با آغوش باز استقبال نموده و بر چهره آنها مى خندد.
نيچه مى گويد : «ترا به قدرى دوست مى دارم كه رنج و آشفتگى و سرشكستگى برايت آرزو مى كنم ، به تو رحم نمى كنم چون ترا دوست مى دارم ميدانى چرا؟! زيرا آرزو دارم كه نيروهاى خفته تو بيدار گردد تا در شدائد روزگار با روحى مسلح پايدار باشى .»
به قول ناصر خسرو :
تا نبيند رنج و سختى مرد، كى گردد تمام
تا نيايد باد و باران ، گل كجا بويا شود

اگر بگوئيم كاميابى فرزند رنج و مشقت است ، سخن به گزاف نگفته ايم . و يا اگر بگوئيم پولاد در پرتو آتش سختتر مى شود و چاقو در سايه سوهان تيزتر مى گردد، حقيقتى را بااين مثال ترسيم كرده ايم .

محمد حسین
12-26-2011, 02:11 PM
قهرمان ملى ايران ، نادر كه در رديف نوابغ نظامى جهان بود، رشادت و كاردانى و حماسه اش در صفحات تاريخ مضبوط است . او در سختترين شرائط، زمام كار را به دست گرفت و موقعى روى كار آمد كه افغانها ملت كهن ايران را از پا در آورده و تركان عثمانى قسمتى از خاك ايران را در شمال غربى جزء متصرفات خود قرار بودند و هلنديها و انگليسها در جنوب ايران و خليج فارس سلطه مطلقه پيدا كرده ، مى خواستند جنوب كشور را هند ثانى قرار دهند.
در چنين زمانى كه زمامدار سابق بر اثر خوگيرى به زندگانى تواءم با ناز و نعمت و عيش و طرب ، لياقت اداره كشور را از دست داده بود، نادر كه در زير آفتاب سوزان و روى ريگهاى گداخته بيابانها پرورش يافته و با طوفانهاى زندگى و با رزم و شمشير زنى خو گرفته بود و جسمى پولادين و روحى آتشين داشت ، برخاست . شرائط سخت زندگى و اوضاع و احوال تحقيرآميز آن روز ايران ، جسم و روح او را همانند جسم و روح يك ملت خمشمناك گداخته و آبديده ساخته بود.
او بر اثر داشتن روح آتشين و اراده آهنين خود، كشور ايران را از لوث دشمن پاك ساخت و نام خود را در دفتر بزرگترين نظاميان جهان ثبت نمود.
سختيها و مشكلات شخصيت پرور است ؛ زيرا باعث مى شود كه قواى دماغى انسان براى رفع موانع فعاليت نمايد. دانشمندان معتقدند كه بازبايها براى كودكان يك نوع تقويت دماغى است ؛ زيرا كودك در بازى به مشكلاتى برمى خورد كه با نيروى فكر آنها را برطرف مى سازد لذا تا مشكلات پيش نيايد، بسيارى از قدرتها و استعدادها شكفته نمى شود. سختيها و مصائب معلمى است سختگير، ولى ميوه هاى شيرين دارد.
ماترياليستها مى پرسند چرا خداوند رؤ وف و مهربان بشر را در آغوش بلا آفريده است ؟! و فلسفه اينهمه بلاها چيست ؟! مى پرسند چگونه اين بلاها و مصائب و گرفتاريها با عدل و رحمت و راءفت خدائى ، كه خداپرستان بدان معتقدند، سازگار است ؟

محمد حسین
12-26-2011, 02:12 PM
ماديها از يك نقطه غافلند و آن اين كه اينگونه بلاها و حوادث علاوه بر يك سلسله اسرار تكوينى و جهانى كه علماء با سر پنجه دانش ، پرده از روى آن برداشته اند، يك فايده روانى دارند. و آن فايده در درجه اول اين است كه انسان تا با ناملايمات روبرو نشود، ارزش راحتى و تندرستى را نخواهد دانست ؛ و در درجه دوم براى جلوگيرى از ستم ، كه بدبختانه در جامعه انسانى فراوان است ، وجود اين گونه بلاها ضرورى است . بشر در زندگى توسعه طلبى خود به يك زنگ خطر و بيدار باش نياز مبرم دارد تا از پاره اى تندرويها و ستمها دست نگهدارد وگرنه بشر خودخواه و مغرور اگر تمام مقتضيات را مطابق ميل خود ديد، براى كسى حق حيات قائل نمى شود لذا اين آفات و بلاها زنگ قلوب را شسته و بر دلها صفا و محبت مى بخشد.
ما هيچگاه نبايد چنين فكر كنيم كه بدون مشكلات به بزرگترين هدف نائل مى آئيم .
گروهى از پايه گذاران علوم با مشكلات و نبودن وسائل موفقيتهائى بزرگ به دست آورده اند.
مثلا «فرگوسن » با يك كارد كوچك يك ساعت چوبى درست كرد. «نيوتن » به وسيله يك ذره بين و يك قطعه كاغذ، نور را تجزبه كرد و به اصول الوان رسيد.
وقتى كارگاه «وستون »، عالم طبيعى ، را بررسى كردند ديدند فقط چند عدد شيشه و ساعت و چند ورق كاغذ و گرماسنج كوچكى در آنجا وجود داشت .
«فرگوسن » شبها از شهر بيرون مى رفت و بر پشت مى خوابيد و فواصل ستارگان را با يك تسبيه اندازه مى گرفت .

محمد حسین
12-26-2011, 02:12 PM
«وتنهوس »، ستاره شناس معروف ، خسوف و كسوف را روى دسته خيش زراعى حساب مى نمود.
سختيها انسان را به صفات مردانگى آراسته مى سازد. در جهان زندگى ، تمام مناصب و مقامات مادى و معنوى در گرو يك سلسله مشكلاتى است كه بايد بر آنها پيروز گرديد.
صائب تبريزى كه در تك بيت سرودن يد طولائى دارد مى گويد :

مالش صيقل نشد آئينه را نقص جمال
پشت پا هركس خورد، در كار خود بينا شود

راستى چنين است . كسانى كه از آغاز زندگى همواره پيروز بوده و با مصائب روزگار دست و پنجه نرم نكرده اند، اميد به بقاى پيروزى آنان است . جوانى كه زندگى خود را با شكست و پيروزى آغاز كند، اميد كاميابى او بيشتر است ؛ زيرا از آغاز زندگى راه مبارزه با مشكلات را آموخته است .

پي نوشت ها

26- نهج البلاغه ، نامه 45.

محمد حسین
12-26-2011, 02:13 PM
18- واقعيات را آنچنان كه هست بشناسيم

واقعيات را آنچنان كه هست بايد بشناسيم نه آنطورى كه به نفع ما تمام مى شود تفسير كنيم .
هر كس بايد بكوشد تا به حقايق اشياء آنچنان كه هست پى ببرد، و درخور توانائى خود عينك واقع بينى بچشم بزند و حوادث و اوضاع را بى كم و كاست نظاره كند.
تبهكاران اجتماع همواره براى ارضاء وجدان خود، وقايع را به نفع خويش تفسير مى كنند و آن چنان خود را فريب مى دهند كه واقعا باور مى نمايند كه آنچه را درك كرده اند عين حقيقت است . اين نوع درك ، يك نوع فريب دادن وجدان و كور ساختن دل است .
روز ششم اوت 1945، نخستين بمب اتمى در جهان ، روى شهر هيروشيما در ژاپن انداخته شد. اين واقعه باعث شد كه نام اين شهر كوچك ژاپن در تاريخ جاودان بماند. در آن روز بر اثر اين واقعه ، يكصد و پنجاه هزار نفر از ساكنين آن كشور كشته شدند، سپس به فاصله سه روز بمب ديگرى روى ناكازاكى انداخته شد. ژاپنيها پس از يك هفته سكوت ، تسليم شدند. كشتن هزاران كودك معصوم زنان و مردان بى گناه ، موجى از تنفر در سراسر جهان نسبت به اين عمل وحشيانه كه در تاريخ بشريت بى سابقه است ، به وجود آورد. دستور بمباران كردن اين دو شهر بى پناه به فرمان رئيس ‍ جمهور امريكا به نام «ترومن » بود.
او پس از اين عمل در كشمكش وجدان و سرزنش عموم صلحدوستان و بشر خواهان قرار گرفت و تنفر عمومى موقعيت و حيثيت سياسى او را متزلزل ساخت و در ميان ملتها به عنوان يك فرد آدمكش معرفى شد.

محمد حسین
12-26-2011, 02:14 PM
اكنون ببينيم آقاى «ترومن » چگونه اين حادثه را ارزيابى مى كند؟! چگونه وجدان خود را فريب مى دهد و وقايع تلخ را كه از زهر افعى در كام جهانيان تلختر است ، به سود خود و سود جهانيان تفسير مى كند؟ مى گويد :
من اين فرمان تاريخى را براى نجات صدها هزار نفر سرباز و ملوان و خلبان امريكائى صادر نمودم . اگر اين بمبها به كار نمى رفت . نيروهاى امريكا كه بايست به سواحل ژاپن كه داراى استحكامات قوى بود و سرسختانه از آنها دفاع مى شد، حمله ببرند، و مى بايست تلفات سنگينى تحمل كنند.(27)
هر انسانى با ذكاوت و باهوش طبيعى خود درك مى كند كه آقاى ترومن با اين سفسطه جز اين كه خود را فريب دهد، كارى انجام نداده و نخواسته است واقعيات را آنچنان كه هست درك كند. او به دنبال اين اشتباه تصور كرده محبوبيت او همچنان در دل جامعه هاى زنده ، باقى است ، ولى چيزى نگذشت كه ضرر اين بى خبرى را ديد. عكس العمل مردم آزادى خواه جهان او را از صحنه سياست عقب زد و اين لكه به طور جاويدان بردامن او نشست .
بازرگانان سياستمداران و اصناف ديگر موقعى مى توانند در صحنه هاى گوناگون زندگى پيروز شوند كه در اوضاع و حوادث مربوط به خود، نظر واقع بينانه داشته باشند. يك بازرگان بايد به اعتراضى كه مشترى به طرز كار و معامله ، و يا بدى و نامرغوبى جنس او دارد. گوش فرا دهد و با تدابير صحيح وضع خود را عوض كند. يك سياستمدار بايد اعتراضات و جنب وجوشهاى مردم را پيش از بررسى دقيق ، تحريكات مغرضانه نخواند و به عناوين گوناگون مانند عناصر اخلالگر، آنها را سركوب نسازد و اذعان داشته باشد كه واقع بينى شرط پايدارى ملك و سياست است .
دانشجوى ترقيخواه از سرزنش استاد استقبال مى كند و كمى نمره را گواه بر مغرض بودن او نمى گيرد؛ خود، و نحوه تحصيل خود را وارسى مى كند. چه بسا درك يك واقعيت و اين كه كوتاهى از ناحيه خود اوست ، پلكان پيروزى او در آينده شود.

محمد حسین
12-26-2011, 02:14 PM
پيامبر بزرگ اسلام در نبردهاى خود با مشركان و بت پرستان ، قبلا نيروى دشمن را ارزيابى مى كرد و قدرت و توانائى او را دقيقا مورد بررسى قرار مى داد. پيش از جنگ ، اطلاعاتى از دشمن به دست مى آورد و قدرت و عظمت دشمن را هيچ نمى شمرد. هرگز خود و يا افسران اسلام را فريب نمى داد و نمى گفت كه با يك حمله ، دشمن را تار و مار مى نمائيم .
در جنگ بدر، گروه اكتشافى اسلام بر سر چاه بدر يك نفر از سربازان قريش را دستگير كرده به خدمت پيامبر آوردند؛ از آنجا كه تعداد دشمن معلوم نبود، پيامبر از او پرسيد : «قريش روزى چند شتر نحر ميكنند؟» او گفت : «گاهى 9، گاهى 10شتر.» پيامبر فرمود : «تعداد دشمن ميان نهصد و هزار است و يك شتر معمولا غذاى صد نفر است .»
نبرد اعراب و اسرائيل در 6 ژوئن 1967 به شكست اعراب انجاميد. يكى از علل شكست كه متاءسفانه براثر تلخ بودن كمتر به آن اعتراف شد، اين بود كه رهبران كشورهاى عربى نيروهاى دشمن و نيروهاى ديگر را كه در مصاف و يا پشت سر آنها قرار گرفته بودند، درست ارزيابى نكرده و به جاى واقع بينى به حماسه و سرود پرداخته بودند. اگر آنها با واقع بينى وارد كار شده بودند، دچار شكست فاحشى كه در تاريخ بشريت كم نظير است و با حيثيت يك ميليارد مسلمان ارتباط مستقيم دارد نمى شدند.
براستى شك پله يقين است . اگر انسان ترديد پيدا نكند و درباره موضوعى دو دل نشود، هرگز دنبال تحقيق نمى رود.
اعتراض و انتقاد نيز مقدمه تكامل است ؛ مرد كامياب كسى است كه به انتقاد مردم گوش فرا دهد و انتقاد غير مغرضانه ناظران را مورد بررسى قرار دهد؛ زيرا در آئينه افكار آنان ، معايب و نواقص كار به طور دقيق منعكس مى گردد.

جمشيد ساخت جام جهان بين از آن سبب
كاگه نبود از اين كه جهان ، جام خودنماست

محمد حسین
12-26-2011, 02:15 PM
نبايد فراموش كنيم كه امام صادق (ع ) فرموده است :« احب اخوانى من اهدى الى عيوبى . » يعنى ، ميان برادرانم آن كس را بيشتر دوست دارم كه عيب و نقص مرا به عنوان هديه به من بگويد. امروز در جهان آزاد انتقاد اساس ‍ زندگى است و در بعضى كشورها از افراد مطلع دعوت مى كنند و سازمانهاى دولتى و ملى را در اختيار آنان مى گذارند تا اوضاع را ببينند و از آنها انتقاد كنند.
كسى كه از شنيدن انتقاد ناراحت مى شود و نمى خواهد واقعيات را آنچنان كه هست ببيند و از ديدن آئينه تمام نماى اوضاع خود كه افكار مردم است سخت ناراحت مى شود، بايد به او گفت :
خود شكن آئينه شكستن خطاست .

پي نوشت ها

27- حوادث بزرگ تاريخ ، ص 249.

محمد حسین
12-26-2011, 02:20 PM
19 - انعطاف پذيرى در برابر حوادث

گياهان و درختان سرسبز در برابر طوفان و بادهاى سهمگين ، با انعطاف خاص ، وجود و بقاء خود را حفظ مى نمايند، ولى درختان خشك بر اثر عدم انعطاف از جاى كنده مى شوند.
انعطاف با تملق و چاپلوسى و ابن الوقت بودن و از اين شاخه به آن شاخه پريدن ، فرق روشن دارد. ابن الوقت و متملق هدف مشخصى ندارد و به اصول صحيحى پايبند نيست ؛ به هر صورتى در مى آيد و با ماسكهاى گوناگون در صحنه زندگى ظاهر مى شود و براى سود جوئى و ارضاء شهوات خود، همه اصول را زير پا مى گذارد.
ولى فرد انعطاف پذير تا آنجا كه به اصول و هدف وى زيان وارد نشود، با مردم حتى دشمن كنار مى آيد و براى حفظ اصول و مبانى فكرى و علمى و پايه هاى واقعى زندگى ، از يك سلسله منافع مى گذرد و به خواسته هاى مردم جواب مثبت مى گويد.
حوادث جهان مانند طوفان ، سهمگين و ريشه كن است . طوفان از نقطه اى برمى خيزد و به اشجار و مزارع و گلها و درختان سرسبز با خم شدن و انعطاف خاص ، طوفان را رد مى كنند و پس از دقيقه اى سرجاى اول خود باز مى گردند و قامت خميده خود را راست مى كنند؛ ولى درختان خشك و سرسخت در برابر بادهاى شديد سينه سپر كرده و از جهت انعطاف ناپذيرى كه معلول صلابت و خشكى آنهاست ، از پاى در آمده و از بيخ و بن كنده مى شوند.
پيشواى بزرگ ما، پيامبر اسلام ، در بيان انعطاف پذيرى بيان شيوائى دارد كه در اينجا مى آوريم :
« مثل المؤ من مثل السنبله تحركها الريح فتقوم مرة و تقع اخرى ، و مثل الكافر مثل الازرة لا تزال قائمة حتى تنقلع .» (28)
يعنى : مؤ من مانند سنبل است كه هنگام طوفان انعطاف مى پذيرد و در برابر باد مقاومت نمى كند، ولى كافر بسان درخت خشك مقاومت مى كند و از جاى كنده مى شود.

محمد حسین
12-26-2011, 02:22 PM
سختگيرى و ابزار خشونت در كارهاى جزئى موجب عقب ماندگى و بدنامى است و انسان را از نيل به مقامات بزرگ و اهداف كلى باز مى دارد لذا يك شخص در صورتى مى تواند يك فرد اجتماعى باشد كه به طور صحيح انعطاف داشته باشد.
اگر متن پيمانى را كه پيامبر اسلام در سال هشتم هجرت با ملت بت پرست قريش بست ملاحظه كنيد، از انعطاف پذيرى پيامبر سخت تعجب خواهيد كرد. اين انعطاف آن روز مورد اعتراض گروهى از بى خبران واقع شد، ولى گذشت زمان ثابت كرد كه اين انعطاف دهليز پيروزى در آينده بود.
مانع مهم براى پيشرفت اسلام ملت قريش بود؛ زيرا آنان با حملات پياپى خود همه گونه آزادى را از پيامبر سلب كرده بودند. وگرنه منطق پيامبر آنچنان قوى و نيرومند بود كه در مدت كوتاهى مى توانست با اعزام مبلغ و انتشار قرآن ، شبه جزيره عربستان را زير لواى آئين يكتاپرستى در آورد، ولى اين گروه لجوج با تحريكات مستقيم و غيره مستقيم ، وقت فرصت را از پيامبر گرفته بودند. پيامبر مى خواست به ابلاغ رسالت خود بپزدازد و براى به دست آوردن اين هدف پيمانى با قريش بست و در آن انعطاف عجيبى از خود نشان داد. اينك به نمونه اى از آن اشاره مى كنيم :
دبير پيامبر، اميرالمؤ نان على (ع )، در آغاز صفحه نوشت : بسم الله الرحمن الرحيم . نماينده قريش گفت : «ما عربهاى بت پرست با لفظ رحمان و رحيم آشنائى نداريم . بايد به رسم عرب نوشته شود، بسمك اللهم .» پيامبر پذيرفت و دبير پيامبر جمله بسمك اللهم را نوشت .

محمد حسین
12-26-2011, 02:23 PM
سپس دبير به دستور پيامبر نوشت : «اين پيمان صلحى است كه محمد، رسول خدا، با نماينده قريش برقرار نمود.» فورا نماينده قريش گفت : «هرگز ما محمد را پيامبر خدا نمى دانيم و اگر مى دانستيم هرگز با او از در جنگ وارد نمى شديم .» پيامبر دستور داد كه على (ع ) لفظ «رسول خدا» را پاك كند.
يكى از مواد پيمان اين بود كه اگر مردى از زير لواى شرك محيط مكه به مدينه ، مركز اسلام ، بگريزد، بايد دولت اسلام او را به مقامات قريش تحويل دهد، ولى اگر مسلمانى از مدينه به مكه پناهنده شود قريش خود را ملزم به تحويل دادن فرارى نمى داند.(29)
پيامبر اين ماده را نيز براى اين كه فكر او و پيروانش از ناحيه قريش آسوده شود تا به كارهاى اساسى و اصلى خود برسد، پذيرفت .

پي نوشت ها

28- تفسير روح البيان ، تفسير سوره منافقون
29- سيره ابن هشام ، ج 2.

محمد حسین
12-26-2011, 08:41 PM
20- اتقان و تكامل در كار و عمل

«خدا رحمت كند كسى را كه در موقع عمل ، محكم كارى نمايد.»

يكى از كارشناسان امور اقتصادى جهان مى گويد : مؤ سسات اقتصادى وتوليدى كه راندمان كار و آمد آنها در سال قبل و بعد يكسان باشد، براثر در جا زدن عقب گرد كرده و در آستانه ور شكستى قرار گرفته اند.

به عقيده دانشمندان ، در جازدن و توقف در يك وضع و حالت يك نوع عقب گرد است . آيا اين قانون مربوط به مؤ سسات توليدى است ، يا اينكه قانون عمومى است و تمام طبقات را در هر صنف و شغلى شامل مى گردد؟ پيشوايان بزرگ اسلام مى گويند : «كسانى كه دو روز آنها از نظر شئون مادى و معنوى يكسان باشد، در زندگى مغبون و بيچاره اند.»

بزرگترن سرمايه ، عمر است و اين سرمايه پر ارزش بتدريج مصرف مى شود. اگر از آن خوب استفاده نكنيم ، بسان بازرگانى هستيم كه سرمايه را از دست داده ايم و متاعى نخريده ايم .

اصولا نوخواهى و تجددطلبى يكى از فطريات انسان است . انسان از كارهاى يكنواخت خسته مى شود. لذيذترين غذاها اگر به طور مداوم مصرف شود، لذت خود را از دست مى دهد. مغازه داران و صاحبان فروشگاهها و مهانخانه هاى بزرگ براى از بين بردن يكنواختى ، هر سال مى كوشند وضع مغازه و فروشگاه و مهمانخانه را تغيير دهند.

محمد حسین
12-26-2011, 08:42 PM
ولى ايا هر نوع نوخواهى و تغيير نشانه ترقى و تكامل است ؟! هر چند به اين باشد كه از صورت كامل به صورت ناقصتر تنزل كند؟ به طور مسلم نه .

جائى كه كارشناسان اقتصادى درجا زدن را يك نوع عقب گرد مى دانند تحول از صورت كاملتر به صورت ناقصتر، قطعا انتحار و سقوط خواهد بود.

لذا بايد هر نوع تحول و تبدل با اتقان و تكامل در كار و عمل تواءم باشد و اگر تغييرى به وجود مى آوريم ، بايد تنها به دگرگونى ظاهر اكتفا نكنيم ؛ بلكه به حقيقت و مغز كار نيز برسيم .

عيب بزرگ بسيارى از مؤ سسات توليدى شرق اين است كه تا مردم از اجناس آنها استقبال به عمل آوردند، ديگر دست به دگرگونى صورت و ماده آنها نمى زنند. و اگر روزى بخواهند چنين كارى را انجام دهند، از خوبى و اتقان كار مى كاهند.

پيامبر اسلام از نظم و اتقان و خوب انجام دادن كار بسيار خوشوقت مى شد.روزى كه جنازه سعد معاذ را با گروهى از اصحاب تشييع نمود، هنگام خاكريزى ملاحظه كرد كه ياران وى خاكها را به طور نامنظم در قبر ريخته ، آنرا پركردند. پيامبر از اين كار كه فاقد اتقان بود ناراحت شد و در كنار قبر آن افسر نشسته ، خاكها را با دست خود صاف و مرتب نمود. سپس به ياران خود گفت : «من مى دانم اين قبر بزودى كهنه و فرسوده مى شود، ولى خدا بنده اى را دوست دارد كه وقتى دست به كارى مى زند، آنرا صحيح و كامل انجام دهد.»(30)

محمد حسین
12-26-2011, 08:42 PM
پيامبر مى داند اين بى نظمى به ساير مراحل زندگى نيز سرايت مى كند. لذا راضى نمى شود چنين كار كوچكى كه پس از چند روزى اثرش از بين خواهد رفت به وضع غير متقنى انجام بگيرد.

هر جوانى كه مى خواهد كار و كوشش او در امور كوچك و بزرگ ، از شاگردى مغازه و پيشخدمتى ادارات تا مناصب عالى و شغلهاى مهم ، مورد رغبت قرار گيرد و پيروزى او دائمى باشد، بايد اتقان و خوبى كار بهتر از ديروز كار كردن را وجهه نظر خود قرار

پي نوشت ها

30- سفينة البحار، ج 2، ص 278.

محمد حسین
12-26-2011, 08:47 PM
عوامل موهوم پيروزى

مقدمه

بعضى از جوانان به جاى استفاده از عوامل صحيح ترقى كه در بخش نخست اين كتاب درباره آنها گفتگو شد، به دنبال عوامل موهوم مى گردند. لذا در اين بخش به اين عوامل موهوم مى پردازيم .
آنهمه پيروزيها كه در پرتو دانائى و كاردانى و كار و كوشش و نقشه و ساير عوامل اختيارى تحقق پيدا مى كند، بسيار كم است .
از اين گذشته گاهى برخى از تصادفها ميوه هاى تلخ دارند؛ افراد خردمند و شخصيتهاى لايق هرگز در انتظار پيش آمدها و تصادفهاى غير مترقب نمى نشينند و با بودن اسباب ظاهرى و عوامل عقلانى ، دنبال عامل موهوم نمى روند.
فرض كنيد شهرى يك ميليون نفر جمعيت دارد؛ هواپيمائى در آسمان آن شهر به پرواز در مى آيد و مى خواهد دو سكه بهار آزادى بر سر مردم اين شهر نثار كند؛ آيا مى توان به اميد دريافت اين دو سكه نشست و دست از كار كشيد.

محمد حسین
12-26-2011, 08:49 PM
1- بخت و اقبال

كوكب بخت مرا هيچ منجم نشناخت
يارب از مادر گيتى به چه طالع زادم
تو خود گر كنى اختر خويش را بد
مدار از فلك چشم نيك اخترى را

كاخ عظيم جهان آفرينش براساس قانون علت و معلول استوار شده و هيچ حادثه اى بى جهت و بى علت نيست . چين و شكن درياها، ريزش برگها، فرو ريختن برف و باران ، اختلاف خطوط دست و صورت ، ترقى و انحطاط ملل و اقوام ، خوشبختى و بدبختى جامعه ها و خلاصه آنچه در جهان سهمى از هستى دارد، همه و همه علتى دارند كه گاهى براى ما روشن و گاهى از ما پنهان است .
لذا بخت يك مفهوم بى واقعيت است كه با فلسفه عمومى جهان هستى قابل تطبيق نيست . تكيه بر اين مفهوم ، اعتماد به يك عامل موهوم و دور از حقيقت است . افراد نادان سعادت و يا شقاوت خود را به يك چنين عامل خرافى وابسته مى دانند.
بخت و اتفاق و اقبال در حقيت عنواين موهومى هستند كه از مغز كسانى تراوش مى كنند كه علل حوادث را نمى توانند به دست آورند. لذا ناچار مى شوند براى راضى ساختن وجدان سرزنش كننده خود، آنها را به دست يك سلسله عوامل نامرئى و خرافى بسپارند.

محمد حسین
12-26-2011, 08:50 PM
اگر بناست به بخت معتقد شويم بايد بگوئيم : كار و كوشش ، جد و جهد، سعى و فعاليت اساس بخت را تشكيل مى دهند و عامل نامرئى بخت در دل اينها نهفته است .
براى ركود و تنبلى و خراب كردن ذهن و مغز، اعتقاد به بخت واقبال بهترين وسيله است و براى شكست خوردگان داروئى براى تسكين وجدان مى باشد. به عبارت صحيح تر، بهترين سر پوشى است كه بزهكاران و مقصران روى وجدان سرزنش كننده خود مى گذارند.
قهرمانى كه در مسابقات شكست مى خورد و به رفقاء دوستانش مى گويد : «شانس و اقبال حريف ، بلند بود، كه پيروزى نصيب او گرديد، و من تيره بخت و بداقبال بودم كه با شكست روبرو شدم » متاءسفانه او به جاى اين كه علت حقيقى شكست را كشف كند، دست به سوى عوامل موهومى دراز مى كند كه با فلسفه و روش علمى سازش ندارد. او مى خواهد خود را بدين وسيله از مسؤ وليت شكست خويش تبرئه كند.
اصولا يك روش غلط در تربيت اجتماعى ما هست و آن اينكه در محيط خانواده و كسب و كار، واقعيت زندگى را براساس بخت استوار مى دانيم و پدر و مادر، و يا بازرگانان صحنه هائى بوجود مى آورند كه مردم پيروزى و شكست خود را معلول بخت بدانند.

محمد حسین
12-26-2011, 08:50 PM
كتاب بزرگ آسمانى ما، قرآن ، با يك آيه كوتاه و پرمغز بر اين افكار مرهوم خط قرمز كشيده و مى فرمايد :« و ان ليس ‍ للانسان الاماسعى ؛» يعنى ، انسان در گرو كار و كوشش خود مى باشد.
بزرگترين عيب و ضرر قمار و انواع بخت آزمائيها اين است كه جوانان را به يك سلسله عوامل موهوم معتقد مى سازد. روح كار و كوشش را در آنها تضعيف مى كند و جوانان توانا و مستعد را كه بايد از طريق به كار انداختن نيروهاى فكرى و جسمى ، صاحب مقام و شخصيت و ثروت شوند در راههاى موهومى سير مى دهد.
مردان و زنان موفق هميشه از قاموس زندگى خود واژه هاى : طالع ، فال ، ستاره ، كف بينى و بخت را حذف مى كنند؛ زيرا اعتقاد به اينها بسان زنجيرهاى آهنينى است كه به دست و پاى آنها مى پيچد.
جوانى كه در آستانه ترقى و تكامل است و مى خواهد نيروهاى خود را براى پيشرفت در زندگى بسيج نمايد، بايد بداند پيروزى يك دانشجو، موفقيت يك مخترع و تفوق نظامى و سياسى يك ملت معلول اين است كه حقيقت زندگى را لمس كرده و از طريق علل واقعى كه در راءس آن كار و كوشش و استقامت و نظم است ، وارد شده اند. هيچ ستاره اى ، طلمسى و يا بختى در پيشرفت آنها مؤ ثر نبوده است .
يكى از دوستان ما كه اخيرا از كشور آلمان آمده بود، درباره نحوه پيشرفت ملت آلمان چنين مى گفت : «اين ملت در اندك زمانى آثار جنگ را محو نموده اند. جز چند نقطه كه آن را به عنوان نمونه نگاهداشته اند. انگار اينجا آن مملكتى نيست كه ساليان دراز بمبهاى متفقين آن را كوبيده است ...»
روح زنده و مغز با نشاط و نيرومند اين ملت موجب پيروزى آنان گرديده و تكيه گاه آنان اقبال نبوده است . آنها بر نيروى دماغى و جسمى تكيه كرده و مى دانستند كه اگر بخت وجود داشته باشد، در دل آنهاست .

محمد حسین
12-26-2011, 08:51 PM
دانشمندى گفت : ملتى كه دستش به حقائق نمى رسد، به موهومات و خرافات پناه مى برد.
بازرگانان ورشكسته خود را با خوابهاى شيرين كه حاكى از بهبودى وضع آنهاست ، خوشحال مى سازند. زنان نازا به جاى اينكه به پزشك حاذق مراجعه كنند، به طلسم ها مى پردازند.
مردان نادان و زنان افسانه پرست مغز فرزندان خود را با مهملات و خرافات پر مى كنند و مراسم چهارشنبه سورى و مراسم سيزده عيد نوروز را پل پيروزى مى خوانند. روز سيزده دست فرزندان خود را گرفته به صحرا مى برند و به آنها مى گويند : «علفها را گره زنيد تا حوائج شما برآورده شود و بخت شما باز گردد.»
پيامبر بزرگ ما در تمام ادوار زندگى با هرگونه مظاهر خرافات سخت نبرد كرد. روزى دايه وى او را همراه فرزندانش ‍ براى گردش به صحرا فرستاد و براى حفاظت او مهره سبز يمانى را با نخى به گردن او آويخت . او در برابر ديدگان دايه خود، مهره را از گردن خود در آورده و گفت : «مادر! اين موهومات چيست ، من نگهبان ديگرى دارم .»
در چهارشنبه سورى ، بعضى نوجوانان روى آتش مى پرند و گاهى طبق سنت آتش پرستان در برابر آن نيايش نموده و در حالت پريدن مى گويند : «زردى من از تو، سرخى تو از من .»
اين افراد نمى دانند كه زردى رنگ چهره ، يك پديده مادى است و عاملى در خون دارد كه به صورت بيمارى مالاريا و مانند آن جلوه مى كند.
گاهى يك راننده به جاى اين كه در ترمز و لاستيك و... ماشين دقت نمايد و ابزار فرسوده را به ابزار نو و محكم تبديل كند، به عامل موهومى پناه مى برد و نعل اسب به عقب ماشين مى كوبد تا شايد حافظ او باشد.
دزد مسلحى كه به ده سال زندان محكوم شده وقتى گام در آستانه «زندان » مى گذارد، در و ديوار زندان را با شعر زير و امثال آن سياه مى كند :

كوكب بخت مرا هيچ منجم نشناخت
يارب از مادر گيتى به چه طالع زادم

محمد حسین
12-26-2011, 08:51 PM
او بقدرى غافل و به تعبير خود تيره بخت است كه هنوز حاضر نيست حقيقت را درست بفهمد و براى راضى ساختن وجدان سرزنش كننده خود، گناه را به گردن كوكب و طالع مى افكند.
اى كاش به جاى اين شعر، اشعار ناصر خسرو، شاعر سخن ساز ايران ، را مى نوشت :

نكوهش مكن چرخ نيلوفرى را
برون كن زسر باد خيره سرى را
تو خود چون كنى اختر خويش را بد
مدار از فلك چشم نيك اخترى را
بسوزند چوب درختان بى بر
سزا خود همين است مربى برى را
درخت تو گر بار دانش بگيرد
بزير آورد چرخ نيلوفرى را

مردى كه مى خواهد گام در راه هدف هاى بلند بگذارد بايد از هرگونه افسانه گوئى و خيال بافى بپرهيزد.
پيامبر(ص ) مخصوصا كوشش مى كرد مردم را از خيالبافى و موهوم پرستى برهاند.
روزى كه فرزند پيامبر، ابراهيم ، فوت كرد، آفتاب گرفت . افراد افسانه پرست آن زمان ، به حضور پيامبر رسيدند و گفتند : «مصيبت شما بقدرى بزرگ است كه آفتاب هم گريان است و براى مرگ فرزند شما گرفته شده است .»
او در پاسخ ، اين جمله تاريخى را فرمود : «مردم ! آفتاب و ماه بر مرگ و زندگى كسى نمى گيرد، بلكه خسوف ماه و كسوف خورشيد از آيات خداوند است . و نبايد آن را به مرگ فرزند من وابسته كرد.»

محمد حسین
12-26-2011, 08:51 PM
دسته اى از غرب زدگان بقدرى موهوم پرستند كه از اطاقى كه شماره پلاك آن 13 است ، مى ترسند و لذا صاحبان مهمانخانه ها ناچارند روى پلاك اطاق سيزده بنويسند 1+12 و يا عدد سيزده را حذف كنند. مى گويند در سازمان ملل متحد آسانسور از طبقه 12 به طبقه 14 منتقل مى شود و طبقه 13 اصلا وجود ندارد. در حقيقت طبقه سيزده واقعى همان طبقه چهارده زبانى است .
اينها توجه و يا نمى خواهند توجه كنند كه اگر طبقه 13 خطرناك است و
نحوست دارد، با عوض كردن اسم ، حقيقت آن دگرگون نمى شود.
سعدى سخنور مى گويد :
يكى روستائى سقط شد خرش
علم كرد بر تاك بستان سرش
جهان ديده پيرى بر او بر گذشت
همى گفت خندان به ناطور دشت
مپندار جان پدر، كين حمار
كند دفع چشم بد از كشتزار
كه اين دفع چوب از سرو گوش خويش
نتوانست تا بينوا مرد ريش !
كنون دفع چشم بد از كشتزار
چگونه تواند، توقع مدار!

رسوخ اين گونه عوامل موهوم را در روح يك جوان و يا يك ملت بايد از عوامل سقوط ملتها شمرد. شخصى كه به طالع معتقد بود مى گفت : «من با طالع نحس به دنيا آمده ام و بقدرى طالع من نحس است كه اگر كلاه دوز بودم مردم بى سر به دنيا مى آمدند.»

محمد حسین
12-26-2011, 08:51 PM
معمولا برخى از مردم از چرخ و فلك شكايت كرده ، و قسمتى از حوادث بد را به گردن چرخ دون مى گذارند. حتى بعضى از دانشمندان در ديباچه كتابهاى خود، از جور فلك ناله كرده و به نثر و نظم در اين موضوع سخنانى دارند.
ولى چرخ و فلكى به آن معنى وجود ندارد. آنچه هست يك سلسله موجودات آسمانى و زمينى است كه خدمتگزار بشر، و به فرمان آفريدگار جهان براى بشر، تسخير و مهار شده اند. خورشيد با اشعه زرين خود جانداران را پرورش ‍ مى دهد و ماه به فضا نور و صفا مى بخشد و... بنابراين نبايد خدمتگزاران صديق بشر را جائر و ستمگر خواند. دليل اين كه هرگز در آنها نحوست و ستم نيست ، اين است كه خداوند بزرگ در كتاب آسمانى ما به آنها سوگند خورده و ما را به عظمت آنها متوجه ساخته است .
بايد به اين نكته توجه كرد كه اگر در سخنان دانشمندان از چرخ و روزگار گله اى شده است ، قطعا منظور گله و شكايت از مردم روزگار و افرادى است كه در زير سايه اين اجرام آسمانى بسر مى برند والا كواكب و آسمان و زمين تقصيرى ندارند.

محمد حسین
12-26-2011, 08:52 PM
2- در انتظار تصادف ها

سقوط ناگهانى و تصادفى سيب ، نيوتن را متوجه جاذبه زمين كرد. چرا ديگران كه بارها اين حادثه را ديده بودند متوجه اين قانون نشدند؟
گاهى تصادفهاى غير مترقب ، گره از كار انسان مى گشايند. در صفحات تاريخ نمونه هاى زيادى از اين تصادفها وجود دارد، كه در ذيل به برخى از آنها اشاره مى شود :
عمادالدوله ديلمى اصفهان و فارس را متصرف شد و حاكم شهر را كه نماينده خليفه بود از شهر راند، ولى چيزى نگذشت كه هزينه وى و سربازانش به آخر رسيد و بيم آن داشت كه سربازان وى دست به مال مردم دراز كنند. در اين گير و دار چشم عمادالدوله به سقف افتاد و ديد مارى سر از سوراخ بيرون آورد و دوباره فرو برد. و اين عمل چند دفعه تكرار شد. او دستور داد سقف عمارت را بردارند و مسير مار را تعقيب كنند. كارگران در انتهاى سوراخ ، به خمهاى مملو از اشرفى برخوردند كه حاكم سابق آنها را براى روز مبادا ذخيره كرده بود.
شاه اسماعيل سامانى پس از سركوبى عمرو ليث دچار كمبود هزينه زندگى گرديد. براى اين كه اموال مردم از دستبرد احتمالى لشكريان مصون بماند، سپاهيان را بدون در نظر گرفتن مقصدى به خارج شهر كوچ داد. در اين اثناء زاغى را ديدند كه بالاى سر آنها در حركت است و گردن بندى در منقار دارد. آنان به تعقيب زاغ پرداختند و زاغ گردن بند را در چاه افكند. چند تن به دستور شاه وارد چاه شدند و ناگهان به يك صندوق زر و جواهر دست يافتند كه غلامان عمروليث هنگام گرفتارى وى آنها را در همان چاه پنهان كرده و بعدا موفق به در آوردن آنها نشده بودند.

محمد حسین
12-26-2011, 08:52 PM
شيخ مصلح الدين سعدى شيرازى در باب قناعت ، حكايتى دارد كه مضمون آن اين است : شاهزاده اى حلقه انگشترى را در نقطه مرتفعى گذارده بود تا هر تيراندازى بتواند وسط آن را هدف تير خود قرار دهد، مشمول جايزه شود. تيراندازان ماهر از هدف گيرى عاجز گشتند و يكى پس از ديگرى با شكست روبرو شدند. در اين اثناء پسر بچه اى كه در تيراندازى مهارت نداشت و بدون هدف به هر سو تير پرتاب مى كرد، ناگهان تيرى از سوراخ حلقه عبور داد و برنده جايزه گرديد.
آيا انسان مى تواند زمام زندگى را به دست تصادفها بسپارد؟ اين پيروزيها كه در سايه يك پيش آمد غير مترقبه به وجود مى آيد، در برابر ؟! و اگر چنين كنيم و قبلا نيز اندوخته اى نداشته باشيم ، جز اين كه بايد براى نان شب خود معطل بمانيم ، چاره اى نداريم ؟!
ملتى كه به قدرت و فعاليت خود متكى نباشد و به انتظار حوادث بين المللى بنشيند تا شايد چرخ حوادث به سود او بچرخد و مورد ترحم دولتهاى بزرگ جهان واقع گردد، محكوم به فنا است .
دانشجوئى كه به جاى كار كردن و رنج بردن در انتظار تصادفهاى غير مترقب بنشيند تا شايد در اثر آن ، نمره خوبى بياورد، در پايان سال از اين پندار نتيجه اى نخواهد گرفت .
يكى از پيشوايان اسلام جمله اى فرموده كه در نظر ارباب دانش يك جهان ارزش دارد و آن اين است : «من وجد ماء و ترابا ثم افتقر فابعده الله ». (31) يعنى كسى كه از زمين و آب برخوردار باشد ولى از اين نعمتهاى بزرگ خدادادى بهره مند نگردد، از رحمت خداوند دور خواهد بود.

محمد حسین
12-26-2011, 08:53 PM
هيچ ملتى در جهان پر غوغاى ماديت قد علم نكرد و هيچ شخصيتى در صحنه حوادث پيروز نگرديد، جز اين كه به اسباب ظاهرى و عوامل طبيعى تكيه نمود و با ايمانى راسخ قدم در راه هدف گذارد و در گرد اين فكر كه اگر فلانى چنين كند يا چنين حادثه اى رخ دهد، ما چنين مى شويم ، نگشت .
و به قول شاعر :
مرد بزرگ بايد و عزمى بزرگتر
تا حل مشكلات به نيروى او كنند
آزادگى به قبضه شمشير بسته است
مردان ، هميشه تكيه خود را بدو كنند
قانون خلقت است كه بايد شود ضعيف
هر ملتى كه به راحتى و عيش خو كنند

ممكن است كسى و يا ملتى بر اثر تصادف به سعادتى برسند، ولى پيشرفتهائى كه مولود تصادف است مانند درآمدى است كه از طريق قمار به دست مى آيد، و كاملا بى اساس مى باشد.
و به قول يكى از دانمشندان : «سخت ترين راه ها و خطرناكترين آنها، راه نزديك است . راه دور اگر وقت بيشتر تلف مى كند ولى مطمئن تر است .» چه بسا انسان در پرتو تصادف از نزديكترين راه به مقصد برسد، ولى ملتى كه در انتظار پيدا شدن اين راه نزديك باشد، پيش از وصول به مقصد، راه مرگ و فنا را پيش مى گيرد.

محمد حسین
12-26-2011, 08:56 PM
هر ملتى كه بخواهد پيشانى او در راه ترقى و تعالى عرق نكند و فقط از پلكان موهوم و سست تصادف بالا رود، قبل از نيل به مقصد، به زمين خواهد خورد.
سقوط ناگهانى و تصادفى سيب ، نيوتن را متوجه جاذبه زمين كرد. چرا ديگران كه بارها اين حادثه را ديده بودند متوجه اين قانون نشدند؟ آيا جز اين است كه تمام شرايط و مقتضيات كشف چنين قانونى در آن لحظه براى نيوتن وجود داشت ؟ و اين حادثه به عنوان تكميل كننده آن شرايط به وجود آمد؟ آن مرد متفكر همواره غرق مطالعه و بحث و بررسى درباره علل و معاليل طبيعى بود و تمام نيروهاى خود را به كار انداخته ، در هر حادثه جزئى دقت مى كرد و هر فردى غير او نيز در اين صورت قطعا براى كشف چنين قانونى موفق مى شد.
اگر حبابهاى صابون دانشمندى را به كشف و تحليل نور هدايت كرد، نه از طريق تصادف بود؛ زيرا همين حبابها در برابر رختشويان هر روز مجسم است و چيزى از آن درك نمى كنند. او تمام شرايط كشف اين قانون را به وجود آورده بود و براثر تدبر در حوادث موفق به چنين كشفى گرديد.

پي نوشت ها

31- بحارالانوار، ج 23، ص 19.

محمد حسین
12-26-2011, 08:56 PM
3- سرنوشت به معناى غلط

ديوانگى است ، قصه تقدير و بخت نيست
از بام سرنگون شدن و گفتن اين قضا ست

ما سرنوشت را از عوامل موهوم كاميابى و از عوامل انحطاط و شقاوت مى شماريم و اين به آن معنائى كه اديان آسمانى و قرآن مجيد آن را تحكيم و تثبيت مى نمايد، نيست ، بلكه به آن معنائى است كه بسيارى از ساده دلان مى انديشيد : «ما اسير سرنوشت خود هستيم و سازنده سرنوشت ما كسى ديگر است .»
ما خواه خداپرست باشيم ، خواه مادى ، خواه معتقد باشيم كه سازمان جهان هستى زير نظر يك انديشه بزرگ و عقل محيط اداره ميشود و يا اين كه بگوئيم تصادف ، اتمهاى بيشمار اين نقش و نگار را در صحنه گيتى به وجود آورده است ، بالاخره نمى توانيم اين حقيقت را انكار كنيم كه از نخستين روزى كه جوانى دست به ميخوارگى مى زند، اساس ‍ سرنوشت بد خود را با دست خود پى ريزى مى كند؛ اين جوان پس از مدتى يا با كبد متورم در گوشه بيمارستان خواهد افتاد و يا با سكته قلبى و يا با پاره شدن شريانهاى مغزى بدرود زندگى گفت .
ما يقين داريم شخصى كه بادم شير و پلنگ بازى مى كند، آن هم بدون كوچكترين مهارت در رام كردن حيوانات ، پس از لحظاتى طعمه درندگان خواهد شد.
به طور مسلم جوان بيكار و بى عار و قمار باز خود را به سرنوشت بدى دچار مى سازد. او خود سازنده سرنوشت خويش است نه شخص ديگر.

محمد حسین
12-26-2011, 08:57 PM
و به گفته پروين اعتصامى :

ديوانگى است ، قصه تقدير و بخت نيست
از بام سرنگون شدن و گفتن اين قضاست
در آسمان علم ، عمل بهترين پر است
در كشور وجود، هنر بهترين غناست
ميكوش گرچه عزم تو ز انديشه برتر است
ميپوى گرچه راه تو در كام اژدهاست

دانشجوئى كه شب و روز خود را يكى كرده و با علاقه شديد به فرا گرفتن علم مشغول مى شود، از همان لحظه اى كه پا به درب دانشگاه مى گذارد، سرنوشت خود را مى سازد.
خلاصه ، اعمال امروز ما سازنده آينده ماست ؛ و حوداث جهان هستى مانند حلقه هاى زنجير آنچنان به هم پيوسته است كه اگر يك حلقه از وسط آن گسسته شود، تمام نظام هستى از هم پاشيده مى شود.
هر حلقه اى از اين حلقات علت حلقه بعدى است . نظام حوادث در اين جهان يك سلسله دستگاههاى منظمى از علتها و معلولهاست . مثلا حوادث امروز علت حوادث فرداست . رويدادهاى آينده با قلم تكوين بر پيشانى حوادث امروز نوشته شده است و شرائط و اوضاع و علل و مقتضيات قبلى با زبان تكوينى خود مى گويند : جريانهاى امروز آبستن حوادثى است كه فردا و يا در جاى خود انجام مى گيرد و روابط ميان اين دو رشته از حوادث آن چنان منظم و تخلف ناپذير است ، كه اگر كسى به رموز و خصوصيات علل خلاقه و آفريننده پى برد، مى تواند خصوصيات پديده هاى آينده را به طور واضع پيش بينى كند.
در كتابهاى مذهبى مى خوانيم كه انسان در چهار چوبه سرنوشت خويش است و كتاب آسمانى ما مى گويد : «هر كارى كه شما انجام مى دهيد، قبلا در كتابى مضبوط مى باشد.»(32) منظور از آن اين نيست كه ما اسير سرنوشتى هستيم كه قبلا آن را به طور جبر نوشته اند، بلكه مقصود اين است كه خداى بزرگ و دانا كه بر تمام حوادث گذشته و آينده احاطه ، و از تمام آنها اطلاع كامل دارد، مى داند كه چه كسانى از روى اختيار چه كارهائى را انجام خواهند داد و در اثر آنها به سعادت و يا به شقاوت خواهند رسيد.

محمد حسین
12-26-2011, 08:57 PM
او از خط سير فردى كه خود آن شخص آن را ترسيم كرده است آگاهى كامل دارد و تمام اين خطوط در جهان بالا منعكس است ، ولى تمامى افراد در تنظيم نقشه زندگى خود كاملا آزادند.و هرگونه كه بخواهند سرنوشت خود را خواهند ساخت .
دسته اى وجدان خود را بازى مى دهند و آزادى انسان را كه عقل و وجدان بر آن گواه است ناديده مى گيرد. به قول مولوى :

اين كه گوئى اين كنم يا آن كنم
اين دليل اختيار است اى صنم

موضوع جبر حوادث و جبر اعمال را پيش مى كشند و تصور مى كنند كه در گردونه حوادث ، كوچكترين اختيارى از خود ندارند و مانند سنگى هستند كه از بالا رها گردد و تحت عوامل طبيعى ، يك راه بيش ندارد؛ و يا گياهى مى باشند كه بايد يكنواخت تحت شرايطى رشد و نمو كنند. در صورتى كه اين عقيده كاملا مخالف با وجدان و سرشت پاك انسانى است و هر فرد مى داند كه او در تمام كارهاى خود آزاد مختار مى باشد. اوست كه خود را نيك فرجام و يا بد فرجام مى سازد.
اگر در گذشته افراد مجرم و يا عقب مانده و شكست خورده ، گناهان و اثرات شوم اعمال خود را بر گردن قضا و قدر مى انداختند و خود را از هر نوع تقصير و گناهى تبرئه مى كردند، اكنون هم گروهى از مردم به جاى عامل مزبور، عبارت جبر تاريخ را به كار مى برند و اعمال خود را اثر مستقيم جبر تاريخ مى دانند. اين عامل در ميان آنان همان ارزشى را دارد كه قضا قدر (به تفسير نادرست آن ) در گذشته داشت .
اين نوع نتيجه گيرى از موضوع جبر تاريخ ، يك نوع خود فريبى و در حقيقت عذرى است براى تقصيرها و سرپوشى است براى جرايم .

محمد حسین
12-26-2011, 08:58 PM
اكنون ببينيم از جبر تاريخ كه در كتابهاى فلسفى و اجتماعى امروز زياد به كار مى رود چيست .
تكامل و بهبود زندگى بشر از نظر اقتصاد و فرهنگ ايجاب مى كندكه انسان طبق مقتضيات زمان ، زندگى كند و زندگى خود را در دل يك اجتماع متكامل براساس زندگى نوين و تكامل يافته اى استوار سازد.
مثلا امروز بهره بردارى از صنايع و مسافرت با هواپيما استراحت در سايه برق و پيروى از روشهاى نوين آموزش و پرورش همه نتيجه جبر تاريخ زندگى بشر مى باشد. از آنجا كه زندگى انسان در پرتو كوششهاى توان فرساى دانشمندان در مسير تكامل قرار گرفته است ، زندگى در دل اين جامعه انسان را مجبور مى كند كه خود را همگام جامعه سازد و بسان ديگران از اين عوامل استفاده كند. و اين مطلبى است بسيار صحيح و اساسى ؛ و اين است معنى صحيح جبر تاريخ .
ولى كسانى كه از اين اصل سوء استفاده مى كنند، مى خواهند همه نوع لجام گسيختگى و تمرد و عصيان خود را با اين اصل توجيه كنند. مثلا هر موقع با آنان درباره سقوط نسل جوان در منجلاب فساد سخن مى گوئيم ، در پاسخ مى گويند : جوانان تقصير ندارند. همگى مربوط به جبر تاريخ و نتيجه مستقيم آن است . از دريچه فكر چنين شخصى اين جوان نيرومند مانند آلت بدون اراده اى است كه جبر تاريخ او را به هر طرف بخواهد مى برد.
در صورتى كه اين نوع تفسير يك نوع بازى كردن با اصول علمى و فلسفى است و اين اصل هرگز نمى تواند اعمال بد ما را توجيه كند. اعمالى كه ما همه آنها را با كمال آزادى بشر در تعيين سرنوشت خود، نه به آن معنى است كه او در زندگى خويش اصلا به هيچ مقامى نياز ندارد و مى تواند بدون استمداد از قدرت پرورگار، اين راه پرپيچ و خم را طى كند.
اين نظر را نه اديان آسمانى مى پذيرد، و نه با اصول فلسفى و علمى سازگار است . بشر هر اندازه قوى و نيرومند باشد، چون مصنوع آفريدگار جهان است و در زندگى به هزاران عامل نياز دارد، همواره بايد از قدرت و نيروى نامتناهى خداوند استمداد كند تا او را در مسير زندگى كمك نمايد.

محمد حسین
12-26-2011, 08:58 PM
او مانند نور افكنهائى است كه به مبداء مولد برق ارتباط دارد و هر لحظه بايد از آن منبع ، كسب نيرو كند، ولى در چگونگى صرف اين نيرو كاملا آزاد است .
احساس چنين نيازى و اين كه او بايد هر لحظه از نيروى نامتناهى پرودگار كمك بگيرد ، نه تنها او را افسرده و سست نخواهد ساخت ، بلكه نشاط او را براى كار و فعاليت ، بيشتر خواهد نمود؛ زيرا مى داند كه نيروى مرموز و فوق العاده اى در پشت سر او هست و مى تواند او را در مسير زندگى كمك كند و در صحنه زندگى تنها نيست .
سربازانى كه در مقابل دشمن و صف مقدم جبهه قرار مى گيرند، در صورتى مى توانند با شور و هيجان بجنگند كه مطمئن باشند از پشت سر، نيروهاى ديگرى آنها را كمك خواهند كرد و در غير اين صورت روحيه خود را باخته و دست از كار مى كشند.
پيشواى بزرگ اسلام اميرمؤ منان على (ع ) در يكى از ميدانهاى نبرد پس از آنكه به فرزند خود يك سلسله دستورات دقيق جنگى را كه ضامن پيروزى در صحنه نبرد مى باشد، تعليم مى كند، در پايان گفتار خود چنين مى فرمايد : « و اعلم ان النصر من عنداللّه .» يعنى ، فرزندم ! بدان پيروزى نهائى از ناحيه خداست .

پي نوشت ها

32- سوره حديد، آيه 22.

محمد حسین
12-26-2011, 09:09 PM
4- بزرگ زادگى و ثروت موروثى

پيامبران الهى از خانواده هاى ثروتمند نبوده اند و اكثر مردان بزرگ از كلبه هاى محقر پا به اجتماع گذارده اند.
يكى از دوستان دانشمندم درباره بزرگ زادگانى كه در مهد نعمت و عزت ، چشم به جهان مى گشايند و در سايه آبرو و حيثت خانوداگى به مقاماتى مى رسند، مى گفت : «گروهى از مردم سعيد و خوشبخت از مادر متولد مى شوند و فلانى نيز خوشبخت بدنيا آمده است .»
او سعادت و خوشبختى را در پناه ثروت پدر و حيثت فاميل مى دانست ثروتى كه مى تواند كودك را مدتى در انظار، گرامى سازد و از اضطراب و كار و كوشش بى نياز نمايد.
ما اين انديشه را از آن دوست گرامى به طور وكلى و دربست نمى پذيرفتيم ؛ زيرا درست است كه شرافت و نجابت پدر و مادر و ثروت و مكنت خانواده مى تواند شرايط ترقى و تكامل انسان را آسانتر سازد و در اين راه به انسان كمك شايانى نمايد، ولى از يك نكته نبايد غفلت كرد، و آن اين كه اگر احساسات و عواطف و تمايلات جوانى كه در مهد عزت همچون خانواده اى پرورش يافته است ، درست رهبرى نشود، به مراتب از كسانى كه در كلبه هاى فقر و بيچارگى چشم به جهان مى گشايند، ذليلتر و بيچاره تر مى شود.
ثروت پدر و حيثت خانوادگى زمانى مى تواند انسان را به سعادت ابدى هم آغوش سازد كه عوامل نخوت و تنبلى و عياشى و انحراف اخلاقى و روحى نشود. متاءسفانه كمتر اتفاق مى افتد كه اين مواهب خدادادى در اين مسير به كار افتد و غالبا اين عوامل براثر عدم رهبرى صحيح ، نتيجه نامطلوب مى دهد.

محمد حسین
12-26-2011, 09:09 PM
تاريخ گواهى مى دهد كه پيامبران الهى از خانواده هاى ثرومند نبوده اند و اكثر مردان بزرگ از كلبه هاى محقر پا به اجتماع گذارده اند.
حتى گفته اند : «فقر در شرايط خاص گاهواره نبوغ است .» و آزمايش و تجربه آن را تاءييد كرده است .
ابوتمام ، خاتم الشعراء مؤ لف كتاب «حماسه » و كتابهاى نغز ديگر، در خانواده اى فقير چشم به دنيا گشود و مدتها براى گذارن زندگى ، سقائى مى كرد.
ياقوت حموى نويسنده كتاب «معجم البلدان » بزرگترين كتاب جغرافيائى اسلام كه در قرن ششم هجرى نگاشته شده و در ده جلد بزرگ به چاپ رسيده و هم اكنون بزرگترين منبع براى شناختن اوضاع شهرها در ادوار گذشته مى باشد، برده اى بيش نبود. ابراهيم حموى او را براى كسب و تجارت به شهرها مى فرستاد. او در مسافرتهاى خود يادداشتهائى از اوضاع جغرافيائى و طبيعى شهرها برمى داشت ، و در آخر، همه آنها را تدوين نموده به صورت كتابى در آورد.
اميركبير آشپززداه بود. او از ميان توده هائى برخاسته بود كه رنج و محنت و فشار استبداد حكام زمان خود را بخوبى چشيده بود. اين تجارب و مشاهدات تلخ بود كه او را يك مرد نيرومند متكى به نفس تربيت كرد.
«سرتوماس لارنس » پسر يك مرد بيكاره بود. او هوش و استعداد سرشارى داشت و در پنج سالگى به آسانى شعر حفظ مى كرد و در 16 سالگى تابلوى عيد تجلى را نقاشى كرد و برنده جايزه انجمن هنرهاى زيبا گرديد.
ناپلئون مى گويد : «ثروت در دست جوان مانند سلاح و حربه اى است كه با آن نفس و اهل خود را هلاك مى كند.»

محمد حسین
12-26-2011, 09:09 PM
اينجاست كه شاعر عربى زبان مى گويد :
« ان الشباب و الفراغ والجدة
مفسدة للمرء اى مفسدة »
يعنى ، جوانى و بيكارى و ثروت ، مايه تباهى مرد است و چه مايه تباهى ! همانطورى كه گفته شد اين مواهب طبيعى تا درست رهبرى نشود به ضرر انسان تمام مى شود. آنچه ضرورى است ، رهبرى صحيح مى باشد.
سعدى مى گويد :
وقتى افتاد فتنه اى در شام
هر يك از گوشه اى فرا رفتند
پسران وزير ناقص عقل
به گدائى به روستا رفتند
روستا زادگان دانشمند
به وزيرى پادشا رفتند
مى گويند : «فقر، ما در صنايع است .» تا روزى كه كالاهاى باختر زمين به كشور ژاپن سرازير بود، اين ملت فاقد همه گونه صنايع بودند. از روزى كه دروازه هاى خارج را به روى كشور خود بستند و نخست وزير آنها گفت : «تا ملت ژاپن به دست خود كفش ندوزند همه بايد پابرهنه بگردند.» هوش و فكر و كار و كوشش در سياست فرهنگ ملت ژاپن به كار افتاد و از بى طرفى مثبت حداكثر استفاده را كردند و از زندان اقتصاد وابسته و توليد محصول واحد و تهيه مواد اوليه براى بيگانگان ، بيرون آمدند.

محمد حسین
12-26-2011, 09:09 PM
اصل و نسب «شكسپير» بدرستى معلوم نيست ، اما مى گويند پدرش قصاب بوده و در طفوليت پشم شانه مى زده است و در يكى از مدارس مستخدم بوده و بعد منشى شده است . در اين نابغه تجربيات بشر جمع شده بود؛ گوئى تمام حرفه ها را داشته و مدتها در هر يك از آنها كار كرده است . هوش و قريحه سرشار و سرعت انتقال و مطالعه و تجربيات ، او را به نوشتن قطعاتى موفق ساخت كه جزء شاهكارى عالم ادب محسوب مى شود.(33)
«آندروجكسن » رئيس جمهور سابق امريكا به عقل و تدبير معروف است .
وى طى نطق مفصلى كه در واشنگتن ايراد كرد، مراحلى را كه از خياطى تا رياست جمهورى طى كرده بيان نمود و همه را به تعجب آورد. او گفت : «گروهى مرا تحقير مى كنند كه خياط بوده ام ؛ ولى من در خياطى هيچ ننگ و عار نمى بينم . وقتى خياط بودم ، در امانت و مهارت ضرب المثل بودم . لباسهاى مشتريان را سروقت مى دادم و همه آنها در برش و دوخت ، از من راضى بودند.»
ما در خلال زندگى خود، بزرگ زادگانى را ديده ايم كه براثر عدم رهبرى صحيح ، از اين سرمايه نامرئى كوچكترين استفاده اى نكرده و به روزگار سياه دچار شده اند.
ولى برعكس جوانانى را ديده ايم كه روى عوامل و شرايط خاصى كه بسيارى از آنها به دست خودشان درست شده ، از نردبان ترقى بالا رفته و به مناصبى نائل آمده اند.
مردان خود ساخته تاريخ در معارف ، اخلاق سياست و صنعت كسانى بودند كه در پرتو كاردانى و لياقت فطرى و زحمات فراوان ، به جائى رسيده اند كه مرد تاريخ و شخصيت خود ساخته شده اند. و هيچ عامل خارجى در كسب شخصيت و مقام آنان مؤ ثر نبوده و جز از باطن خود از جائى استمداد نكرده اند.

پي نوشت ها

33- اعتماد بنفس ، ص 21.

منبع:کتاب رمز پیروزی مردان بزرگ- نوشته آیت الله سبحانی