توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : فصل سوّم: توجيه و دليلتراشى
امیرحسین
12-12-2011, 08:15 AM
فصل سوّم: توجيه و دليلتراشى
توجيه و دليل تراشى براى گناه
بدتر از گناه، توجيه گناه و دليل تراشى براى آن است. مىتوان گفت توجيه گناه يك نوع كلاهبردارى دينى است.
خداوند در قرآن مىفرمايد:
«بَل الانسان عَلى نَفسِه بَصيرَة و لو ألقى مَعاذِيره» «1»
«بلكه انسان، خودش بر وضع خود آگاه است، هر چند در ظاهر براى خود، عذرهايى بتراشد.»
يعنى محكمه وجدان، گنهكار را به دورويى و نيرنگ، محكوم مىكند.
توجيه گناه، گناه را عادى و جامعه را به انجام آن تشويق مىنمايد و زشت را زيبا جلوه مىدهد، توجيه گناه همان عذر بدتر از گناه است.
هيچ گناهى به سنگينى «توجيه گناه» نيست. زيرا گنهكار معترف، غالباً در فكر توبه است، ولى توجيهگر در فكر سرپوش نهادن بر گناه است كه نه تنها در صراط توبه نيست، بلكه او را در گناه راسختر و جرىتر مىنمايد.
توجيه گناه يك بيمارى و يك بلاى عمومى است كه به صورتهاى مختلف جلوه مىكند، و خواص و عوام را از صراط مستقيم، منحرف مىنمايد و خطر بزرگ آن اين است كه راههاى اصلاح را به روى گنهكار مىبندد و گاه واقعيتها را در نظر او مسخ و دگرگون مىسازد.
__________________________________________________
(1). قيامت/ 14- 15
امیرحسین
12-12-2011, 08:16 AM
مثلًا ترس خود را با توجيه احتياط، و ضعف نفس خود را با توجيه حيا، و حرص خود را به عنوان لزوم تامين زندگى، و تنپرورى و كوتاهىهاى خود را به عنوان قضا و قدر توجيه مىكند، و براستى چه مصيبت و دردى رنجآورتر از اين كه انسان با تحريف مفاهيم ارزشمند اسلام با دست خود راه نجات را به روى خود ببندد؟!
توجيه گناه در حقيقت سرپوش گذاشتن روى گناه است، تا گناه را براحتى و بدون مانعى انجام دهد مانند اينكه حق را كتمان مىكند و نام آن را تقيّه مىگذارد و يا براى رسيدن به هدف شوم خود به شخصى رشوه مىدهد و نام آن را هديه مىگذارد.
توجيه گناه يك نوع فريب دادن و اغفال خود و مسلمين است كه ظاهرى زيبنده و شرعى دارد و باطنى آلوده، مثل كسانى كه مواد غذايى مىفروشند، و براى جلب مشترى روى آن را مواد خوب مىگذارند و درون آن را مواد بد.
امام باقر عليه السلام فرمود: روزى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در بازار مدينه عبور مىكرد، شخصى را ديد كه ميوه يا خرما مىفروشد، به او فرمود: بهبه، چه ميوههاى خوب و عالى. در همين لحظه خداوند به آن حضرت وحى كرد:
زيرش را ببين، پيامبر صلى الله عليه و آله دست در درون آن گذارد و مقدارى از آن بيرون آورد كه بسيار پست بود، به صاحب آن كالا فرمود:
«ما اراك الّا و قد جَمعت خيانة و غشّاً لِلمُسلمين» «1»
«نمىبينم تو را جز اينكه، خيانت و فريب مسلمانان را جمع كردهاى.»
__________________________________________________
(1). وسائل الشيعه، ج 12 ص 209
امیرحسین
12-12-2011, 08:16 AM
توجيههاى گوناگون
توجيهات براى انجام گناه، گوناگون است، برخى از آنان عبارتند از:
1- توجيهات عقيدتى.
2- توجيهات سياسى.
3- توجيهات اجتماعى.
4- توجيهات روانى.
5 توجيهات فرهنگى.
6- توجيهات اقتصادى.
7- توجيهات نظامى.
و توجيهات ديگر.
امیرحسین
12-12-2011, 08:17 AM
1- توجيهات عقيدتى
اعتقاد به «جبر و قضا و قدر» يكى از توجيهات عقيدتى است. وقتى به گنهكار مىگويى: چرا گناه كردى؟ چرا آلوده به مسكرات شدى؟ در پاسخ مىگويد: شانس من اين بود، قضا و قدر من چنين بود، چه كنم پدران ما چنين كردند، ما هم چنين شديم، عاقبت گرگزاده گرگ شود، تربيت نااهل را چون گردكان بر گنبد است، مقدّر نبود من آدم نمازخوان باشم و امثال اين مطالب كه در گفتگوهاى روزانه بعضى از مردم، بسيار شنيده مىشود، كه با اين گونه گفتار از انجام مسئوليت و وظيفه فرار مىكنند.
خداوند مىفرمايد: مشركان براى تبرئه خود چنين مىگويند:
«لو شاء اللّه ما أشركنا و لا آباؤنا و لا حرّمنا من شيى» «1»
«اگر خدا مىخواست، نه ما مشرك مىشديم و نه پدران ما و نه چيزى را تحريم مىكرديم.»
به اين ترتيب، گناه خود را به جبر، نسبت مىدهند. نظير اين مطلب در آيه 35 سوره نحل و 20 سوره زخرف آمده است، كه مشركان قايل به جبر بودند و در پوشش جبر، به گناه خود ادامه مىدادند؛
«و قالوا لَو شاء الرّحمن ما عَبَدناهم» «1»
«آنان گفتند اگر خدا مىخواست، ما آنها (بتها) را پرستش نمىكرديم.»
خداوند در بارهى پندار آنها مىگويد:
«انْ هم الّا يَخرُصون»
«آنها جز دروغ، چيزى نمىگويند.»
_________________________________________________
(1). مائده/ 148
امیرحسین
12-12-2011, 08:18 AM
توجيه يزيدبن معاويه
هنگامى كه سر مقدس امام حسين عليه السلام را در شام نزد يزيدبن معاويه گذاردند، يزيد شعرى خواند و سپس به حاضران رو كرد و گفت: ...
صاحب اين سر مىگفت: من براى حكومت كردن از يزيد بهترم، گويا اين آيه را نخوانده بود كه خداوند مىفرمايد:
«قل الّلهُم مالِك المُلك تُوتِى المُلك مَن تَشاء و تَنزع المُلك ممّن تشاء و تُعِزُّ من تشاء و تُذلُّ من تشاء ...»
«بگو خدايا مالك حكومتها تويى، تو هستى كه به هر كس بخواهى حكومت مىبخشى و از هر كس بخواهى حكومت را مىگيرى، هر كس را بخواهى عزت مىدهى و به هر كسى بخواهى ذلت ....». «2»
به اين ترتيب، يزيد خونخوار، بزرگترين جنايت را انجام مىدهد و بعد مىگويد: خدا چنين خواست كه ما عزيز شويم و دشمن ما ذليل گردد، و اين گونه بر روى جنايت خود سرپوش مىگذارد و براى توجيه اعمال ننگين خود به سفسطه و جبر متوسل مىگردد.
__________________________________________________
(1). زخرف/ 20
(2). كافى، ج 2 ص 450. تاريخ طبرى، ج 6 ص 266
امیرحسین
12-12-2011, 08:21 AM
نگاهى به مساله جبر و اختيار
موضوع جبر و اختيار يك مساله سابقهدار است و بحثهاى فراوان دارد، ولى آنچه در اينجا مىتوان گفت اين است كه: وجداناً ما در انتخاب آزاد هستيم. حركت دست ما با حركت قلب ما يكسان نيست. حركت قلب از روى اختيار ما نيست ولى حركت دست ما به اختيار ما است «مسلوب الارادة» نيستيم.
به عنوان مثال: لولهكشى شهرى را در نظر بگيريد، لوله از خيابانهاى 45 مترى وارد خيابانهاى سىمترى و سپس ده مترى و سپس وارد كوچه شش مترى و چهار مترى و سرانجام وارد كوچه بنبست دو مترى و يك مترى مىگردد و وارد خانه مىشود، و شيرى به لوله كنار حوض وصل مىگردد، لولهكشى و لولههاى خيابان و كوچهها در دست ما نيست، ولى اين شير در اختيار ماست باز كنيم، نيمه باز كنيم يا ببنديم. ابر و باد و مه و خورشيد و فلك، در اختيار ما نيست، ولى نان در آوردن و خوردن در اختيار ماست. نه جبر درست است كه بگوييم ما اراده نداريم، و نه تفويض درست است كه بگوييم همه چيز در اختيار ماست، همانند مثال فوق كه لولهكشىها در اختيار من نيست ولى شير آب در اختيار من است. «1»
__________________________________________________
(1). در اين باره به كافى، ج 1 ص 155 (باب الجبر والقدر). مراجعه شود، در حديث 13 اين باب آمده امام صادق عليه السلام فرمود: «لا جبر و لا تفويض و لكن امر بين الامرين.»
__________________________________________________
به قول مولوى در مورد شخصى كه برخلاف وجدان، خود را مسلوب الارادة فرض مىكند، مىگويد:
آن يكى بر رفت بالاى درخت-----مىفشاند او ميوه را دزدانه سخت
صاحب باغ آمد و گفت: اى دنى-----از خدا شرمت بگو چه مىكنى
گفت از باغ خدا بنده خدا-----مىخورد خرما كه حق كردش عطا
پس به بستش سخت آن دم بردرخت-----مىزدش بر پشت و پهلو چوب سخت
گفت آخر از خدا شرمى بدار-----مىكشى اين بىگنه را زار زار
گفت كز چوب خدا اين بندهاش-----مىزند بر پشت ديگر بنده خوش
چوب حق و پشت و پهلو آن او-----من غلام و آلت فرمان او
گفت توبه كردم از جبر اى عيار-----اختيار است اختيار است اختيار «1»
در مورد وجدانى بودن اختيار و اراده مىگويد:
اينكه فردا اين كنم يا آن كنم-----اين دليل اختيار است اى صنم
_________________________________________________
(1). مثنوى مولوى، ج 5 ص 500
امیرحسین
12-12-2011, 08:21 AM
دلائل آزادى اراده
1- ترديد؛ اينكه ما در مورد چيزى شك مىكنيم كه انجام دهيم يا نه دليل آزادى اراده ما است.
2- پشيمانى؛ اينكه ما در كارى كه كردهايم پشيمانيم دليل آزادى اختيار ما است وگرنه پشيمان نمىشديم.
3- تأديب؛ ادب كردن دليل آن است كه شخص قابل ادب هست و قابليت دليل آزادى اراده مىباشد.
4- انتقاد؛ اينكه از كارهاى همديگر انتقاد مىكنيم، دليل آزادى اراده است، چرا مثلًا از درخت گردو انتقاد نمىكنيم، چون او آزادى ندارد.
بنابراين براى فرار از مسئوليت، گناه را بر گردن جبر نگذاريم.
2- توجيهات سياسى
توجيهات سياسى نيز فراوان است يكى از آنها اينكه مىگويند: شان روحانى اجل از اين است كه در سياست دخالت كند اين توجيه را مىكنند تا روحانيون خوب را منزوى نمايند و خود بر خر مُراد سوار شوند و به فساد و تباهى خود ادامه دهند.
در زمان شاه بعضى از ماموران براى سرپوش نهادن بر گناه خود مىگفتند: «المامور معذور»، مامور معذور است. با اين توجيه به هر كار غلطى دست مىزدند.
حتى يكى از آن ماموران در توجيه كار ناشايسته خود مىگفت: اگر ما مردم را تحت فشار قرار ندهيم، حقوقى كه دريافت مىداريم براى ما شرعاً اشكال دارد!!
به منافق تروريست مىگويند: چرا آيت اللَّه اشرفى را كشتى؟ مىگويد: سازمان دستور داده بود!. با اين جمله جنايت شنيع خود را توجيه مىكند.
امیرحسین
12-12-2011, 08:23 AM
اين همان است كه در قرآن آمده:
«و قالوا ربنا انا اطعنا سادتنا و كبرائنا فاضلونا السبيلا» «1»
«كافران در دوزخ مىگويند: خدايا ما از رؤسا و بزرگان خود اطاعت كرديم و آنها ما را گمراه ساختند.»
اما اين توجيهات هرگز در درگاه خدا پذيرفته نمىشود.
گاهى شنيده مىشود بعضى با ذكر اين جمله كه طبيعت انقلاب اين اقتضا را دارد، برخى از كوتاهىهاى عمدى را توجيه مىكنند، درست است كه طبيعت انقلاب موجب بعضى از ناهموارىها است ولى نه به اين شكل توجيه كنندى اعمال خلاف بعضى مسئولين باشد.
توجيه بنيانگذاران مسجد ضرار
از حوادث معروف زمان پيامبر صلى الله عليه و آله ماجراى مسجد ضرار است كه جمعى از منافقين مدينه در نزديك مسجد قبا مسجدى ساختند تا وانمود كنند كه طرفدار اسلام هستند و حتى براى گسترش اسلام مسجد مىسازند ولى هدفشان اين بود تا زير پوشش مسجد تفرقه افكنى كنند و با حكومت اسلام مخالفت نمايند. آنها به حضور رسول خدا صلى الله عليه و آله آمده و توطئه خود را چنين توجيه كردند:
محل سكونت قبيله بنى سالم تا مسجد النبى دور است، ما قصد داريم براى پيرمردان از كار افتاده و ناتوانان بيمار، مسجدى بسازيم كه در آن نماز بگذارند و ساير مردم در شبهاى بارانى كه قدرت آمدن به مسجد شما را ندارند، در اين مسجد جمع شوند و نماز بخوانند و مراسم مذهبى خود را انجام دهند.
__________________________________________________
(1). احزاب/ 67
__________________________________________________
آنها حتى سوگند ياد كردند كه نظرى جز نيكى و خدمت ندارند.
پيامبر صلى الله عليه و آله به آنها اجازه داد. جريان جنگ تبوك (سال نهم هجرت) پيش آمد و رسول اكرم صلى الله عليه و آله عازم تبوك شد. هنگام بازگشت هنوز پيامبر صلى الله عليه و آله به دروازه شهر نرسيده بود، منافقين توطئهگر، خود را به رسول خدا صلى الله عليه و آله رسانده و از آن حضرت خواستند كه به آن مسجد بيايد و آن را افتتاح كند، و در آن نماز بگزارد، تا مسجد بودن آن مركز رسميت يابد.
در اين هنگام جبرئيل بر پيامبر صلى الله عليه و آله نازل شد و آيات 107 تا 110 سوره توبه را نازل كرد؛
«والّذين اتّخذوا مَسجدا ضِراراً و كفراً و تَفريقاً بينَ المؤمنين و إرصاداً لِمَن حارب اللّه و رسوله من قَبل و لِيحلفنّ إن أردنا الا الحُسنى و اللّه يَشهد انّهم لَكاذبون»
«آنها كسانى هستند كه مسجدى ساختند براى زيان (به مسلمين) و (تقويت) كفر، و تفرقه ميان مؤمنان و كمينگاه براى كسى كه با خدا و پيامبرش از قبل مبارزه كرده بود، آنها سوگند ياد مىكنند كه نظرى جز نيكى (و خدمت) نداشتهايم، اما خداوند گواهى مىدهد كه آنها دروغگو هستند.»
به اين ترتيب آن مسجد به عنوان مسجد ضرار معرفى گرديد.
پيامبر صلى الله عليه و آله دستور داد آن مركز به ظاهر مسجد را سوزاندند و ويران كردند، و محل آن را مركز ريختن زبالههاى مدينه قرار دادند و غائله توطئه آن منافقان توجيهگر و دروغساز، پايان يافت.
آرى! آنها با توجيه (ساختن مسجد براى بيماران، ناتوانان، همسايگان مسجد در شبهاى بارانى و ..) و تحت ستار اين گفتار زيبانما مىخواستند به بزرگترين جنايت، يعنى تفرقه بين مسلمين دست بزنند، و اساس حكومت اسلامى را مورد هجوم قرار دهند، كه دستور پيامبر صلى الله عليه و آله و هشيارى مسلمين بزودى آنها را رسوا كرد، و مسجدشان را مسجد ضرار و كفر معرفى و خود آنها را دروغگو و توجيهگر معرفى نمود. «1»
__________________________________________________
(1). نهج البلاغه، خطبه 156
امیرحسین
12-12-2011, 08:24 AM
نشانهى فتنه انگيزان
رسول اكرم صلى الله عليه و آله با على عليه السلام سخن مىگفت تا اينكه فرمود:
«از نشانههاى فتنه انگيزان اين است كه: حرام خدا را با شبهههاى دورغين، حلال مىشمرند، شراب را به نام نبيذ (آب كشمش) رشوه را به نام هديه، و ربا را به نام تجارت، حلال مىنمايند يعنى با اين توجيهات ظاهر نما، بر روى گناهان بزرگ سرپوش مىنهند.»
على عليه السلام در برابر توجيهگر بزرگ
اشعثبن قيس از سران كينهتوز منافقان بود، او براى اينكه به فكر خام خود، در دستگاه حكومت اميرمؤمنان على عليه السلام نفوذ كند، نيمه شب ظرفى سرپوشيده را پر از حلواى خوش طعم و لذيذ كرد و به در خانه على عليه السلام آورد و بنام هديه به على عليه السلام داد، با آنكه در حقيقت رشوه بود، اما او تحت پوشش هديه، مرتكب گناه رشوه شد.
امام على عليه السلام مىفرمايد: وقتى اشعث آن حلوا را آورد من از آن به قدرى متنفر شدم، كه گويى آن را با آب دهان مار خمير كرده بودند، به او گفتم: «اصلة ام زكاة ام صدقة ...»
آيا هديه است يا زكات و يا صدقه؟ زكات و صدقه كه بر ما حرام است.
__________________________________________________
(1). نهج البلاغه، خطبه 156
__________________________________________________
او گفت: «لا ذا و لا ذاك و لكنها هدية»
«نه زكات است و نه صدقه، بلكه هديه است.»
به او گفتم: آيا از طريق دين خدا (با توجيهگرى) وارد شدهاى كه مرا فريب دهى؟ يا ديوانه شدهاى و هذيان مىگويى؟
«و اللّه لَو اعطيتُ الاقاليم السّبعَة بما تحت افلاكها على ان اعصىَ اللّه فى نملة اسلبها جلب شَعيرة ما فَعلتُه» «1»
«به خدا سوگند اگر اقليمهاى هفتگانه را با آنچه در زير آسمانها است به من دهند، كه خداوند را بر گرفتن پوست جوى از
دهان مورچهاى، نافرمانى كنم، هرگز نخواهم كرد. و اين دنياى شما از برگ جويدهاى كه به دهان ملخى باشد نزد من خوارتر وبىارزشتر است.»
اين است موضعگيرى سخت اميرمؤمنان على عليه السلام در برابر منافقى كه رشوه آورده بود و مىخواست به نام هديه و با ستار توجيه به على عليه السلام بدهد، و آن حضرت آنگونه او را طرد كرد، و رشوهى هديه نمايش را به خودش برگرداند.
در جريان جنگ صفين كه بين سپاه على عليه السلام و سپاه معاويه در گرفت و 18 ماه طول كشيد، عمّار ياسر صحابى پيامبر صلى الله عليه و آله جزء سپاه اميرمؤمنان على عليه السلام بود. مسلمانان همه مىدانستند كه پيامبر صلى الله عليه و آله به عمار فرمود:
«تقتلك الفئة الباغية»
«گروه ستمگر و متجاوز تو را مىكشند.»
عمار در جنگ صفين به شهادت رسيد، و براى آنان كه در شك و ترديد بودند، ثابت شد كه معاويه و پيروانش جمعيت ستمگر و ياغى را تشكيل مىدهند، زيرا آنها عمار ياسر را كشتند.
__________________________________________________
(1). نهج البلاغه، خطبه 224
امیرحسین
12-12-2011, 08:25 AM
معاويه حيلهگر به غلط اندازى و توجيه پرداخت و اعلام كرد كه على عليه السلام عمار ياسر را كشته است زيرا على عليه السلام او را به ميدان جنگ فرستاده و سبب كشتن او شده است. و با اين توجيهگرى گروهى را فريب داده و اغفال كرد.
وقتى كه على عليه السلام از اين توطئه با خبر شد در پاسخ اين غلط اندازى فرمود: اگر سخن معاويه درست باشد پس حضرت حمزه را پيامبر صلى الله عليه و آله كشته است زيرا رسول خدا صلى الله عليه و آله او را به ميدان فرستاد.
عبدالله پسر عمروعاص همين پاسخ را به معاويه گفت. معاويه به قدرى خشمگين گرديد كه به عمروعاص گفت: فرزند احمق خود را از اين مجلس بيرون كن.
با اينكه كشته شدن عمار ياسر روحيه سپاه معاويه را تضعيف كرده بود و آنها از اينكه عمار را كشتهاند شرمنده بودند و احساس شرمندگى مىكردند ولى همين غلط اندازى و توجيه معاويه و دستيارانش سپاه او را چنان اغفال نمود كه سپاهيان او از خيمههاى خود بيرون آمدند و فرياد مىزدند، عمار را آن كسى كشته است كه با خود به ميدان آورده است. «1»
__________________________________________________
(1). اعيان الشيعه، ج 42 ص 215
امیرحسین
12-12-2011, 08:25 AM
توجيه خونخواران تاريخ
در زمانهاى قديم (مثل زمان حضرت آدم عليه السلام) رسم بود كه هر كسى قربانى خود را سر كوهى مىگذاشت اگر آتشى مىآمد و آنرا مىسوزاند دليل قبولى قربانى بود و گرنه دليل رد قربانى اوبود.
حجاجبن يوسف ثقفى استاندار خونخوار عبدالملك در عراق از جنايتكاران بى نظير تاريخ بود. او در جنگ با مخالفان خود، وقتى كه مخالفان به مسجد الحرام و كعبه پناهنده شدند، به حرمت كعبه توجه نكرد و با منجنيقى كه نصب كرده بود كعبه را ويران نمود.
مىنويسند: صاعقهاى آمد و آن منجنيق را سوزانيد. سپاهيان حجاج از اين پيش آمد ترسيدند، و از تيراندازى به كعبه خوددارى نمودند.
حجاج به آنها گفت: اين صاعقه دليل محكوميت شما نيست بلكه همان آتشى است كه بر قربانى وارد مىشود و آن را مىسوزاند و نشان قبولى آن است. بنابراين آن صاعقه دليل حقانيت شما است و به اين ترتيب جنايت خود را توجيه كرد. «1»
__________________________________________________
(1). مجمع البحرين، (حج)
امیرحسین
12-12-2011, 08:26 AM
توجيه خائنانهى هارون الرشيد
يكى از توجيهات سياسى كه در طول تاريخ، مكرر مورد استفاده زورمندان جنايتكار بوده، حفظ امنيت است. مانند اينكه اكنون آمريكاى جنايتكار به نام حفظ امنيت منطقه، چنگال استعمار و استكبار خود را بر منطقه خاورميانه پهن كرده و مرتكب قتل و جنايت و ستم مىشود، و در همه جا مىگويد: حفظ امنيت منطقه لازم است.
هارون الرشيد پنجمين طاغوت عباسى، از بغداد به مكه و از آنجا به مدينه رفت و تصميم گرفت امام كاظم عليه السلام را دستگير و زندانى كند. هارون كنار قبر پيامبر صلى الله عليه و آله آمد و اين جنايت بزرگ خود را چنين توجيه كرد:
«يا رسول اللَّه إنّى أعتذر اليكَ مِن شيى اريدُ أن افعَله اريد أن احبس موسىبن جعفر فإنّه يُريد التشتّت بين امّتك و سفك دماؤها»
«اى رسول خدا! من از تو معذرت مىخواهم از كارى كه مىخواهم انجام دهم، مىخواهم موسىبن جعفر عليهما السلام را به زندان اندازم زيرا او مىخواهد ميان امت تو دودستگى ايجاد كند و خون آنان را بريزد.»
سپس حضرت را به زنجير بست و به سوى بغداد و سپس بصره فرستاد و زندانى كرد. «1»
به اين ترتيب مىبينيم هارون با توجيه حفظ امنيت، به جنايت بزرگ و فراموش نشدنى دست زد.
توجيه شهادت امام حسين عليه السلام
در مورد شهادت امام حسين عليه السلام از توجيهات معروف دشمن اين بود كه: حسينبن على عليهما السلام از دين جدش خارج شده و مىخواهد شقّ عصاى مسلمين كند. يعنى اختلاف اندازى كند.
عمر سعد با توجيه اينكه: براى صلح مىروم به بزرگترين جنايت دست يازيد. يكى از ياران او در كربلا بعد از شهادت امام مشغول غارت اموال اهلبيت عليهم السلام بود ولى گريه مىكرد!!.
كودكى از فرزندان امام به او فرمود: چرا گريه مىكنى؟ گفت: به خاطر جنايت و غارتى كه مىكنم، كودك فرمود، بنابراين از اين خلاف دست بردار. او در پاسخ گفت:
«أخاف أن يأخذه غيرى»
«مىترسم اين زيور را شخص ديگرى بربايد». «2»
__________________________________________________
(1). ارشاد شيخ مفيد، ج 2 (مترجم) ص 231
(2). مقتل الحسين مقرم، ص 369، امالى صدوق، مجلس 31
امیرحسین
12-12-2011, 08:27 AM
3- توجيهات اجتماعى
گاهى شخصى گناه مىكند و آن را تقصير جامعه مىگذارد كه رسم چنين بود و اگر غير از اين مىكردم زشت مىشد.
خواهى نشوى رسوا، همرنگ جماعت شو، زدند و ما هم رقصيديم. همه دارند اين كار را مىكنند، من هم يكى از آنها، انسان كه نمىتواند از جامعه جدا باشد و تافته جدا بافته گردد. و امثال اينها كه در رفتار و گفتار روزانه بعضى وجود دارد. البته اينگونه توجيهات در زمانهاى سابق هم بوده است؛
قوم شعيب عليه السلام به بتپرستى و خرافات و كمفروشى و رباخوارى و ...
ادامه مىدادند، حضرت شعيب آنها را به سوى خدا دعوت مىكرد و از آلودگىهاى گناه برحذر مىداشت.
آنها در برابر منطق شعيب عليه السلام از روى مسخره مىگفتند:
«قالوا يا شعيب اصلوتك تَأمرك أن نَترك ما يَعبد آباؤنا»
«اى شعيب! آيا نمازت به تو دستور مىدهد كه ما آنچه را پدرانمان مىپرستيدند، ترك كنيم؟»
قوم گنهكار شعيب عليه السلام با توجيهِ پيروى از سنت نياكان به گناه خود ادامه مىدادند.
فرعون در اوج اقتدار بود، و جامعهاى كه او به وجود آورده بود، سراسر سانسور و اختناق و محيطى فاسد بود. اكثر مردم با توجيه «خواهى نشوى رسوا همرنگ جماعت شو»، از فرعون اطاعت مىكردند. ولى حضرت آسيه زن فرعون مرعوب جَوّ و محيط و جامعه فاسد نشد و با ارادهاى قوى، ايمان خود را حفظ كرد. اما به عكس افراد زبون و سست عنصرى مانند زن حضرت نوح و پسر او و همچنين زن لوط آنچنان در كام جامعه حل شدند كه دعوت حضرت نوح و لوط عليهما السلام را به استهزا گرفتند و با آنها مخالفت نمودند. «1»
پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و على عليه السلام دشمنان بسيار داشتند، زيرا هرگز سنتهاى غلط جامعهى خود را امضا نكردند و در سختترين شرايط با جامعهى فاسد مبارزه كردند. بنابراين نبايد مرعوب رسم، سنت و فشار جامعه، قرار گرفت، زيرا بعضى آداب و رسوم و سنتهاى جامعه، غلط است كه نه تنها نبايد قبول نمود بلكه بايد با آنها مبارزه كرد.
__________________________________________________
(1). خداوند در آيه 10 و 11 سوره تحريم همسر فرعون را به عنوان الگوى زن با ايمان و زن نوح و زن لوط را به عنوان الگوى زنان كافر معرفى مىكند
امیرحسین
12-22-2011, 12:48 AM
4- توجيهات روانى
گاهى بعضى از حالات روحى، روانى وسيلهى توجيه گناه قرار مىگيرد. مانند:
1- ياس و نااميدى، مىگويد: ما ديگر در گناه غرق شدهايم، آب كه از سر گذشت چه يك وجب چه صد وجب. ديگر اميد نجات نيست. يا مانند اينكه كسى كه سن و سالى از او گذشته و هنوز قرائت نماز را نمىداند، به او مىگويى بيا و قرائت نماز را ياد بگير، مىگويد: از ما ديگر گذشته من بىسواد هستم، نمىتوانم ياد بگيرم.
2- عادت به گناه، مثلًا به سيگار و ترياك عادت كرده، مىگويد: من ديگر نمىتوانم ترك آن كنم. اگر روزى هزار تومان به او بدهى تا سيگار را ترك بكند، ترك مىكند، تا صد روز هم اگر روزى هزار تومان به او بدهى سيگار نمىكشد و اين دليل بر آنست كه اگر اراده كند، مىتواند ترك كند.
در عين حال خود را مسلوب الاراده فرض مىكند و گناه خود را به توجيهِ عادت كردهام، ادامه مىدهد.
3- خجالت بىجا، مىگويى نهى از منكر واجب است و ترك آن حرام و گناه مىباشد، چرا فلانى را نهى از منكر نمىكنى؟ مىگويد: خجالت كشيدم، نخواستم رنجيده خاطر شود.
4- عقدهاى شدن، مىگويى بچهات را تربيت كن، نگذار ولگرد شود، مىگويد: اگر او را كنترل كنم مىترسم عقدهاى شود. و با اين توجيه از مسئوليت تربيت بچه شانه خالى مىكند.
5- مزاح و شوخى، مسخره مىكند كه از گناهان زشت است، ولى مىگويد: شوخى كردم و با اين توجيهِ شوخى كردم، گناه خود را مىشويد.
امیرحسین
12-22-2011, 12:49 AM
6- مىگويى پدرت يا برادرت راه كفر مىرود، آنها را به دوستى نگير.
مىگويد: پدر است، برادر است، مگر مىشود آنها را ترك كرد!؟
و از اين قبيل بهانهها كه در گفتار و رفتار روزانه ديده و شنيده مىشود.
قرآن در ردّ اينگونه توجيهات خوددرآورده و وسوسهگر، مىفرمايد:
«قل ان كان آباؤُكم و أبناؤُكم و اخوانُكم و ازواجُكم و عَشيرتُكم و اموالٌ اقترفتُمُوها و تِجارَةً تَخشَونَ كسادها و مساكن تَرضَونها احبُّ اليكم من اللّه و رسولِه و جِهاد فى سبيلهِ فَتَربَّصوا حتّى يَاتى اللّه بِامرِه و اللّه لا يَهدِى الْقَوم الفاسِقين» «1»
«بگو اگر پدران و فرزندان و برادران و همسران و طايفهى شما و اموالى كه بدست آوردهايد، و تجارتى كه از كسادش بيم داريد، و مسكنهاى مورد علاقهى شما، در نظرتان از خدا و پيامبرش و جهاد در راهش محبوبتر است، در انتظار اين باشيد كه خداوند عذابش را بر شما نازل كند و خداوند جمعيت گنهكار را هدايت نمىكند.»
7- بعضى گنهكاران، نخست گناه را جايز مىكنند و سپس آن را انجام مىدهند، مثلًا با توجيهِ غيبتش نباشد، غيبت مىكنند و يا شخصى را طورى معرفى مىكنند كه غيبتش جايز است، سپس تحت اين پوشش او را غيبت مىكنند.
نقل مىكنند: مرحوم آيت اللَّه العظمى سيد محمد حجّت قدس سره (صاحب مدرسه حجتيه قم) گفته بود، از آنها كه غيبت مرا كردهاند، مىگذرم ولى غيبت بعضى از طلاب را نمىبخشم. زيرا آنها اوّل مىگويند غيبتش جايز است بعد مرا غيبت مىكنند.
ريشهى اين گونه توجيهات آن است كه انسان گنهكار مىخواهد، جلو راهش باز باشد و بدون هرگونه مسئوليتى گناه كند، و آزادانه به هر گونه هوسرانى دست يازد.
__________________________________________________
(1). توبه/ 24
امیرحسین
12-22-2011, 12:50 AM
مثلًا اعتقاد به معاد و حساب و كتاب روز قيامت، يكى از عوامل بازدارنده گناه است، انسان توجيهگر براى اينكه آزادانه گناه كند، به انكار معاد برمىخيزد و در برابر دلايل استوار اثبات معاد، به هر دسيسهاى متوسل مىشود.
چنانكه در قرآن مىخوانيم:
«بل يُريدُ الانسانُ لِيَفجُر امامَه يَسئَلُ ايّانَ يوم القيامة» «1»
«انسان منكر معاد (در برابر دليلهاى روشن) مىخواهد آزاد باشد و گناه كند، (از اين رو) مىپرسد قيامت كى خواهد بود!؟»
8- افشاگرى، يكى از توجيهات گناه است كه گاهى تحت پوشش آن گناه بزرگ آبروريزى، صورت مىگيرد. البته افشاگرى در جاى خود درست است، آنها را كه وجودشان در جامعه خطرناك است و منتظر فرصت و توطئه هستند، بايد افشا كرد ولى نه اينكه با توجيه افشاگرى گناهان پوشيدهى افراد محترم را فاش ساخت و آبروى آنها را ريخت.
__________________________________________________
(1). قيامت/ 6 و 7
امیرحسین
12-22-2011, 12:52 AM
5- توجيهات فرهنگى
يكى از توجيهاتى كه روى گناه را مىپوشاند و گنهكار را در گناهش، گستاخ مىكند، توجيهات فرهنگى است مانند اينكه:
1- بىسواد بودم و نمىدانستم. اين توجيه نيز از توجيهات بىاساس است چرا كه خداوند از يكسو به انسان عقل و فطرت و وجدان داده كه چراغهاى درونى او هستند و گناه را از غير گناه به او مىفهمانند و از سوى ديگر پيامبران و امامان و اولياى خدا حجت را بر او تمام كردهاند و راه و چاره را به او نشان دادهاند و او خودش سستى و كندى كرده و به راه راست نرفته است.
در قرآن در سوره انعام مىخوانيم:
«قُل لِلّه الحُجّة البالِغة» «1»
«بگو براى خدا دليل رسا و قاطع است.»
شخصى از امام صادق عليه السلام پرسيد: تفسير اين آيه چيست؟
آن حضرت در پاسخ فرمود:
خداوند در روز قيامت به بنده خود مىگويد: اى بنده من! آيا مىدانستى؟ (و گناه كردى) اگر بگويد: آرى مىفرمايد: چرا آنچه مىدانستى، عمل نكردى؟ و اگر بگويد: نمىدانستم، مىگويد: چرا ياد نگرفتى، تا عمل كنى؟
در اين وقت او در برابر بازخواست خدا، فرومىماند، اين است حجت بالغهى خدا. «2»
نتيجه اينكه: با توجيهِ بىسواد بودم و نفهميدم، نمىتوان از زير بار مسئوليت فرار كرد و با آن همه چراغ، بيراهه رفتن نتيجهاش به چاه مجازات افتادن است.
2- يكى از توجيهات فرهنگى افتخار به نژاد است. افرادى به اتكاى حسب و نسب خود، گناه مىكنند، مثلًا با مؤمنى نزاع كرده و قهر نموده و وقتى او را دعوت به اصلاح مىكنى، در پاسخ مىگويد: من با اين موقعيت و پرستيژِ خانوادگى بيايم و با فلان كس آشتى كنم؟ «تحقيرِ مؤمن» كه از گناهان بزرگ است را انجام مىدهد، بخاطر اينكه خودش در يك خاندان اشرافى بوده است. چنانكه در صدر اسلام مشركان متكبر افرادى چون بلال و صهيب و جويبر را كه به اسلام گرويده بودند، اراذل مىخواندند و بعضى از سران مسلماننما، سلمان را تحقير مىكردند.
شيطان كه مطرود درگاه خدا شد، به نژاد خود افتخار كرد، و همين باعث گرديد كه از فرمان خدا در مورد سجده آدم سرپيچى نمود؛
«قالَ ما مَنَعَك الّا تَسجُد اذ امرتُك قالَ انَا خيرٌ مِنه خَلقتَنى من نار و خَلقتَه من طِين» «3»
«خداوند به شيطان فرمود: چه چيز مانع شد كه سجده كنى در آن هنگام كه به تو فرمان دادم؟ گفت: من از او بهترم مرا از آتش آفريدهاى و او را از خاك.»
__________________________________________________
(1). انعام/ 149
(2). نور الثقلين، ج 1 ص 76
(3). اعراف/ 12
امیرحسین
12-22-2011, 12:52 AM
آنانكه معيار برترى را نژاد و حسب و نسب مىدانند، در حقيقت از شيطان پيروى مىكنند، زيرا خداوند معيار برترى را به تقوا و دورى از گناه مىداند نه نژاد و حسب و نسب.
تعصبهاى غلط را نيز مىتوان از اين مقوله شمرد. در زمان جاهليت دختران را با كمال بىرحمى زندهبگور مىكردند. حتى اگر دختر بزرگ شده و به حد بلوغ رسيده بود، باز او را زندهبگور مىكردند.
منطقشان اين بود كه: ممكن است جنگى بشود و دختر را اسير كنند و ببرند و آن دختر در قبيلهاى ديگر داراى فرزند شود «1» با همين توجيه بىاساس هزاران دختر بىگناه را فجيعانه مىكشتند و گودالى حفر كرده و آنها را زنده در آن انداخته و به رويشان خاك مىريختند. به آه و ناله و گريه آنان، رحم نمىكردند.
آرى! گاهى توجيه گناه، آنچنان گناه را عادى و همگانى مىكند، كه عمل شنيعى به عنوان سنت عمومى اجرا مىشود. و بقدرى افكار را مسخ مىكند كه وقتى مىشنيدند خدا دختر به آنها داده صورتشان از شدت شرم سياه مىشد و به اين فكر مىافتادند كه او را مخفيانه نگهدارند تا در خاك پنهان سازند. چنانكه اين مطلب از آيه 58 سورهى نحل و 17 زخرف استفاده مىشود.
__________________________________________________
(1). مضمون حديثى از امام صادق عليه السلام. كافى، ج 2 ص 162
امیرحسین
12-22-2011, 12:53 AM
3- از توجيهات فرهنگى كج فهمى است، به زن مىگويى حجابت را حفظ كن، و به مرد مىگويى چشم چرانى نكن، در پاسخ مىگويند: برو بابا قلبت پاك باشد!. به خيال اينكه قلب پاك كافى است، و به عمل خود توجه ندارند.
مىگويى زن و مرد در عروسى با هم مخلوط نباشند. در جواب مىگويد: ما با هم خواهر و برادريم!، و به همين منوال گناهانى انجام مىدهند. و يا توجيهاتى مانند: فلان حرام مانعى ندارد چون عروسى است، مهمانى است، جوانى است، عيد است، بچه است، بگذار هر كارى مىكند بكند و مانند اين توجيهات كه بر اثر كج فهمى است، خيال مىكند عروسى و مهمانى و ... حرام خدا را حلال مىكند.
گاهى مىگويد: من سوگند ياد كردهام با فلانى قهر باشم، يا مىگويد سوگند ياد كردهام كه ديگر واسطه ازداوج بين افراد نشوم، چون در يك موردى مثلًا بد شده است. اين سوگندها، غلط است، زيرا متعلق سوگند بايد ترجيح داشته باشد يعنى وجودش بهتر از عدمش باشد.
اگر كسى سوگند ياد كند كه سيگار بكشد، سوگندش غلط است، ولى اگر سوگند ياد كند كه سيگار نكشد، در اين صورت سوگندش درست است. زيرا ترك سيگار بهتر از كشيدن سيگار است.
در آستانهى پيروزى انقلاب اسلامى عدهاى از سران ارتش رژيم ستمشاهى پرسيده بودند، ما قسم خوردهايم كه از شاه حمايت كنيم، امام خمينى قدس سره فرمودند: «سوگند شما از نخست باطل بوده است.»
به هر حال گناهانى نيز بر اثر توجيهاتى كه از كج فهمى نشات گرفته در جامعه انجام مىشود.
امیرحسین
12-22-2011, 12:54 AM
برخورد امام صادق عليه السلام با يك توجيهگر
امام صادق عليه السلام دربارهى «هدايت و صراط مستقيم» سخن مىگفت، تا اينكه فرمود: كسى كه از هوسهاى نفسانى پيروى كند و خودرأى باشد، همچون آن شخص است كه شنيدم افراد تهى مغز و نادان به او احترام شايانى مىكنند، و از فضايل او مىگويند، آنقدر از فضايل او گفتند كه مشتاق ديدار او شدم، تصميم گرفتم كه به طور ناشناس او را از نزديك ببينم و كارهايش را بسنجم و به درجات عالى مقام معنوى او آگاه گردم. به دنبال او رفتم، از دور ديدم جمعيت بسيارى از عوام جاهل و خشك مغز به او مجذوب و خيره شدهاند، سر و صورتم را پوشاندم كه كسى مرا نشناسد نزديك او رفتم و كاملًا روش مردم و آن شخص را تحت نظر گرفتم ديدم آن شخص همواره با نيرنگهاى خود آن عوام را مىفريبد.
تا اين كه او از مردم جدا شد و مردم هم پراكنده شدند و دنبال كار خود رفتند. ولى من به صورت ناشناس به دنبال آن شخص فريبكار حركت كردم و او را تحت نظر گرفتم ديدم به يك نانوايى رسيد نانوا را غافل كرد و دو عدد نان برداشت، با خود گفتم شايد آن دو نان را خريدارى نمود.
سپس از آنجا گذشت و به انار فروشى رسيد و او را سرگرم حرفهاى خود كرد وقتى كه او غافل گرديد، دو عدد انار دزديد.
من از اين كار او تعجب كردم در عين حال گفتم شايد آن دو انار را خريده باشد، ولى با خود گفتم: منظورش از اين كار چيست؟ او از آنجا رفت و من به دنبالش، بطورى كه نفهمد رفتم. ديدم او به بيمارى رسيد دو نان و دو انار را نزد او گذاشت و از آنجا رفت و من هم به دنبالش حركت كردم تا اينكه ديدم او در بيابان به يك آلونك وارد شد. نزد او رفتم و به او گفتم: اى بنده خدا! آوازه تو را شنيدم مردم از تو تعريف مىكردند، مشتاق ديدارت شدم امروز تو را يافتم. و تحت نظر گرفتم، ولى كارهايى از تو ديدم كه قلبم را پريشان كرد، سؤالى دارم، جوابش را بده، بلكه قلبم آرام گيرد. گفت: سؤال تو چيست؟
گفتم: ديدم به نانوايى رفتى و دو نان برداشتى و سپس به انار فروشى رفتى و دو عدد انار دزديدى!!
امیرحسین
12-22-2011, 12:55 AM
به من گفت: قبل از هر چيز بگو بدانم تو كيستى؟
گفتم: يكى از فرزندان آدم عليه السلام هستم و از امت رسول خدا صلى الله عليه و آله مىباشم. گفت: توضيح بده كه تو كيستى؟ و از كدام خاندان هستى؟.
گفتم: مردى از خاندان نبوت هستم؟
گفت: در كجا سكونت دارى. گفتم: در مدينه.
گفت: شايد تو همان جعفربن محمد باشى؟ گفتم: آرى.
معترضانه به من گفت: حسب و نسب و بستگى تو به خاندان نبوت، هيچ سودى به حال تو نخواهد داشت. چرا كه علم به معارف جد و پدرت را ترك كردهاى و آنچه را كه لازم است ستوده شود، به آن ناآگاه مىباشى.
گفتم: آن چيست (كه به آن جاهل هستم و بى احترامى كردهام؟)
گفت: آن، قرآن كتاب خداست.
گفتم: به كجاى قرآن ناآگاهم؟!!
گفت: توجه به اين آيه ندارى كه خداوند مىفرمايد:
«مَن جاءَ بِالحَسنَة فَلَه عَشرُ امثالِها، و مَن جاءَ بِالسَّيّئة فَلا يُجزى الّا مِثلَها» «1»
«هر كس كار نيكى بياورد ده برابر آن پاداش خواهد داشت و هر كس كار بدى بياورد جز به مقدار آن كيفر نخواهد ديد.»
من دو عدد نان و دو عدد انار دزدى كردم مطابق اين آيه جمعاً چهار گناه انجام دادم و وقتى آن نان و انارها را به فقير صدقه دادم، براى هر صدقه ده پاداش به من مىرسد، بنابراين چهل پاداش به من رسيد، چهار
گناه را از چهل كم مىكنم، 36 ثواب براى من خواهد ماند!!.
امام صادق عليه السلام مىفرمايد: وقتى كه اين سخن را از او شنيدم گفتم:
«ثَكَلتكَ امّك انتَ الجاهِل بِكتابِ اللّه، اما سَمِعتَ انّه عزّوجلّ يَقول: انّما يَتَقبّلُ اللّه مِنَ المُتّقين» «2»
«مادرت به عزايت بنشيند، اين تو هستى كه به دستورات قرآن جاهل هستى، آيا نشنيدهاى كه خداوند در قرآن مىفرمايد: بىگمان خداوند، عمل افراد پرهيزكار را مىپذيرد.»
آنطور كه تو توجيه مىكنى درست نيست بلكه حقيقت اين است كه تو دو نان و دو انار دزديدى، جمعاًچهار گناه كردى و آنها را بدون اجازه صاحبش صدقه دادى. چهار گناه ديگر نمودى و در مجموع مرتكب هشت گناه شدى بىآنكه چهل پاداش به تو برسد و طلبكار 36 پاداش از خدا باشى!!.
امام صادق عليه السلام مىفرمايد: وقتى اين سخن را به او گفتم او هاجوواج و سردرگم شد و مرا مىنگريست، سپس از او جدا شدم.
آنگاه امام صادق عليه السلام فرمود:
«بمثل هذا التاويل القبيح المستكره يَضِلُّونَ و يُضِلُّون ...»
«به مانند اين گونه توجيههاى زشت و ناپسند، مردم را گمراه مىكنند و خود گمراه مىشوند.»
__________________________________________________
(1). انعام/ 162
(2). مائده/ 31
امیرحسین
12-22-2011, 12:56 AM
سپس مثال ديگرى از اين نوع توجيهات آورد، در مورد غلط اندازى معاويه درباره قتل عمار ياسر كه گفت: على عليه السلام او را كشته نه من، زيرا على عليه السلام او را به ميدان فرستاده است، ولى حضرت على عليه السلام جوابش را داد كه اگر اين سخن معاويه درست باشد، بايد بگوييم پيامبر صلى الله عليه و آله حمزه را كشت، زيرا رسول خدا صلى الله عليه و آله حمزه را به ميدان جنگ فرستاد. «1»
از اين جريان عجيب، چند مطلب بدست مىآيد:
1- گاهى توجيهات بقدرى خطرناك است كه حتى انسان را به وادى تفسير به راى و دستبرد به كتاب خدا، مىكشاند، به گونهاى كه قرآن در دست توجيهگر جاهل و بىفرهنگ، همچون موم يا خميرى مىشود كه به دلخواه خود، هرگونه خواست، آن را درمىآورد، و امام صادق عليه السلام با بيان خود، هشدار داد و اعلام خطر نمود، كه افراد كج فهم مبادا به اين وادى وارد شوند.
2- قبلًا گفتيم از عنوان افشاگرى نبايد سوء استفاده شود، ولى جريان فوق يكى از مواردى است كه افشاگرى لازم است و امام صادق عليه السلام آن مرد كجانديش و منحرف را افشا كرد و انحرافات او را بر ملا ساخت تا مردم فريب او را نخورند حتى در پايان اين توصيه را كرد و فرمود:
«طوبى للذين هم كما قال رسول الله يحمل هذا العلم من كل خلف عُدوله و ينفون عنه تحريف الغالين و انتحال المبطلين و تأويل الجاهلين»
«خوشا به حال آن كسانى كه در راستاى سخن رسول خدا صلى الله عليه و آله قدم بر مىدارند كه حضرت در شان آنها فرمود: علم دين را از افراد عادل و مطمين از گذشتگان، در بر مىگيرند و بوسيله آن علم امور تحريف شده گزافهگويان و نسبتهاى نارواى باطل گرايان و بافتههاى خود در آوردهى نادانان را از خود (وجامعه) دور مىسازند.»
اين روش امام صادق عليه السلام و بيان رسول خدا صلى الله عليه و آله حاكى است كه بايد در مورد منحرفين و بدعتگذاران افشاگرى كرد، به عبارت روشنتر آنها كه در جامعه، داراى موقعيتى هستند كه هدايت و ضلالتشان در جامعه اثر مىگذارد، اگر به گمراهى رفتند، بايد با افشاى آن به مبارزه فرهنگى با آنها پرداخت.
به عنوان مثال: كسى كه شراب مىخورد و پشت فرمان اتوبوس مىنشيند، بايد او را افشا كرد، زيرا مسافران در خطر هستند و او با جان مسافران بازى مىكند و كار او در رابطه با جامعه است ولى اگر كسى مخفيانه در خانهى خود شراب خورد، به نام افشاگرى جايز نيست كه آبروى او را بريزيم.
__________________________________________________
(1). معانى الاخبار صدوق، ص 33- 35
امیرحسین
12-22-2011, 02:11 PM
6- توجيهات اقتصادى
توجيهات اقتصادى مانند اينكه:
به نام عدالت اجتماعى، دست به تضييع حقوق مىزند.
به نام فشار زندگى دست به سقط جنين مىزند.
به نام خريد و فروش، ربا مىخورد. «1»
به نام هديه، رشوه مىدهد يا مىگيرد.
به نام دروغ مصلحت آميز، دروغ حرام مىگويند.
به نام ترس از فقر، فرزندش را مىكشد. «2» و استثمار و بهرهكشى خود را زير پوشش (مديريت خوب دارم) توجيه مىنمايد و ...
__________________________________________________
(1). بقره/ 275
(2). اسراء/ 31
امیرحسین
12-22-2011, 02:12 PM
داستان اصحاب سبت
جمعى از بنىاسرائيل در بندرى بنام «ايله» كنار دريا- ظاهراً كنار درياى احمر- زندگى مىكردند. از طرف خداوند توسط پيامبرشان به عنوان امتحان به آنها دستور داده شد كه در روز شنبه صيد ماهى را تعطيل كنند، ولى آنها به اصطلاح از راه كلاه شرعى وارد شدند. حوضچههايى كنار دريا كندند، روز شنبه كه ماهيان به آن حوضچهها مىآمدند هنگام غروب بندهاى حوضچهها را مىبستند و در روزهاى بعد آن ماهىها را صيد مىكردند، و مىگفتند خداوند ما را از صيد ماهى در روز شنبه نهى كرده، و ما هم روز شنبه صيد نمىكنيم. «1»
آنها با اين توجيه، گناه خود را مىپوشاندند، با اينكه در حقيقت بيشتر مقدمات صيد در همان روز شنبه واقع شده بود ولى توجيه مىكردند كه ما در روز شنبه صيد نكرديم.
خداوند بر مردم توجيهگر (ايله) غضب كرد و عذاب سختى بر آنان فرستاد و آنها را به هلاكت رساند.
در روايات آمده: مردم ايله در رابطه با اين گناه سه گروه بودند:
جمعى هم مرتكب اين گناه شدند و هم امر به معروف ونهى از منكر را ترك كردند.
جمعى مرتكب اين گناه نشدند، ولى در برابر آن بىتفاوت و تماشاچى بودند، و نهى از منكر نكردند.
و جمعى نه مرتكب اين گناه شدند و نه تماشاچى بودند، بلكه نهى از منكر مىنمودند.
امام صادق عليه السلام فرمودند:
«هَلَكت الفِرقَتان و نَجَت الفِرقَةُ الثالثة» «2»
«دو دسته از آنها (گنهكاران و سكوت كنندگان) هلاك شدند و دسته سوم (كه گناه نكردند و نهى از منكر نمودند) نجات يافتند.»
__________________________________________________
(1). مجمع البيان و صافى ذيل آيات 163- 166 اعراف
(2). مجمع البيان، ج 4 ص 493. روضه كافى، ص 153
امیرحسین
12-22-2011, 02:13 PM
يك داستان عبرت آموز
امام باقر عليه السلام فرمود: در زمان رسول خدا صلى الله عليه و آله در آغاز هجرت يكى از مؤمنين اهل صفّه (آنها كه كنار مسجد سكونت داشتند) به نام سعد بسيار در فقر و نادارى بسر مىبرد و هميشه در نماز جماعت، ملازم رسول خدا صلى الله عليه و آله بود و هرگز نمازش ترك نمىشد.
رسول خدا صلى الله عليه و آله وقتى او را مىديد، دلش به حال او مىسوخت و نگاه دلسوزانه به او مىكرد، غريبى و تهيدستى او رسول خدا صلى الله عليه و آله را سخت ناراحت مىكرد، روزى به سعد فرمود: اگر چيزى بدستم برسد، تو را بى نياز مىكنم.
مدتى از اين جريان گذشت، رسول خدا صلى الله عليه و آله از اينكه چيزى نرسيد تا به سعد كمك كند، سخت غمگين شد.
خداوند وقتى كه رسولش را اين گونه غمگين يافت، جبرئيل را به سوى او فرستاد. جبرئيل كه دو درهم همراهش بود، به حضور رسول خدا صلى الله عليه و آله آمد و عرض كرد: اى رسول خدا صلى الله عليه و آله خداوند اندوه ترا به خاطر سعد دريافت، آيا دوست دارى كه سعد بىنياز گردد.
پيامبر عليه السلام فرمود: آرى.
جبرئيل گفت: اين دو درهم را به سعد بده و به او دستور بده كه با آن تجارت كند.
پيامبر صلى الله عليه و آله آن دو درهم را گرفت و سپس براى نماز از منزل خارج شد، ديد سعد كنار حجره ايستاده و منتظر رسول خدا صلى الله عليه و آله است.
وقتى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله او را ديد، فرمود: اى سعد! آيا تجارت و خريد و فروش مىدانى؟
سعد گفت: سوگند به خدا چيزى ندارم كه با آن تجارت كنم.
امیرحسین
12-22-2011, 02:13 PM
پيامبر صلى الله عليه و آله آن دو درهم را به او داد و به او فرمود: با اين دو درهم تجارت كن و روزى خدا را بدست بياور.
او آن دو درهم را گرفت و همراه رسول خدا صلى الله عليه و آله به مسجد رفت و نماز ظهر و عصر را خواند بعد از نماز رسول خدا صلى الله عليه و آله به او فرمود:
«قم فاطلب الرزق فقد كنت بحالك مغتّماً يا سعد»
«برخيز به دنبال كسب رزق برو كه من از وضع تو غمگين هستم.»
سعد برخاست و كمر همت بست و به تجارت مشغول شد، به قدرى آن دو درهم بركت داشت كه هر كالايى با آن مىخريد سود فراوان مىكرد، دنيا به او رو آورد و اموال و ثروتش زياد گرديد، و تجارتش رونق بسيار گرفت. در كنار مسجد، محلى را براى كسب و كار خود انتخاب كرد و به خريد و فروش، مشغول گرديد.
كمكم رسول خدا صلى الله عليه و آله ديد كه بلال حبشى وقت نماز را اعلام كرده ولى هنوز سعد سرگرم خريد و فروش است، نه وضو گرفته و نه براى نماز آماده مىشود.
پيامبر صلى الله عليه و آله وقتى او را به اين وضع ديد، به او فرمود:
«يا سَعد شَغَلتك الدّنيا عن الصّلاة»
«اى سعد! دنيا تو را از نماز بازداشت.»
او در پاسخ چنين توجيه مىكرد و مىگفت:
«ما اصنع؟ اضيع مالى، هذا رجل قد بعته فتريد ان استوفى منه و هذا رجل قد اشتريت منه فاريد ان اوفيه»
«چه كار كنم؟ ثروتم را تلف كنم؟ به اين مرد متاعى فروختهام، مىخواهم پولش را بستانم و از اين مرد متاعى خريدهام مىخواهم قيمتش را بپردازم. (آيا با اين وضع مىتوانم در نماز شركت كنم؟).»
رسول خدا صلى الله عليه و آله در مورد سعد، آن چنان ناراحت و غمگين شد كه اينبار اندوه رسول خدا صلى الله عليه و آله شديدتر از آن هنگام بود كه سعد در فقر و تهيدستى به سر مىبرد.
جبرئيل بر پيامبر صلى الله عليه و آله نازل شد و عرض كرد: خداوند اندوه تو را در مورد سعد دريافت، كداميك از اين دو حالت را در مورد سعد دوست دارى آيا حالت اول يعنى حالت فقر و تهيدستى او و توجه او به نماز و عبادت را دوست دارى؟ يا حالت دوم او را كه بى نياز است ولى توجه به عبادت ندارد؟
امیرحسین
12-22-2011, 02:14 PM
پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: حالت اولى او را دوست دارم، چرا كه حالت دوم او باعث شد كه دنيايش، دينش را ربود و برد. جبرئيل گفت:
«إنّ حبّ الدّنيا و الاموال فِتنة و مَشغَلة عن الآخرة»
«دلبستگى به دنيا و ثروت، مايه آزمايش و بازدارندهى آخرت است.»
آنگاه جبرئيل گفت: آن دو درهم را كه به او قرض داده بودى از او بگير كه در اين صورت وضع او به حالت اول بر مىگردد.
رسول خدا صلى الله عليه و آله به سعد فرمود: آيا نمىخواهى دو درهم مرا بدهى؟.
سعد گفت: بجاى آن دويست درهم مىدهم.
پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: همان دو درهم مرا بده، سعد دو درهم آن حضرت را داد. از آن پس دنيا به سعد پشت كرد و تمام اموالش كمكم از دستش رفت و زندگيش به حالت اول بازگشت. «1»
اين داستان هشدارى است براى آنان كه دل به دنيا سپردهاند و كمكم از امور آخرت بريدهاند تا به جايى كه تنها در مجالس ترحيم بستگان خود در مسجد ديده مىشوند!.
__________________________________________________
(1). وسائل الشيعه، ج 12 ص 297- 298
امیرحسین
12-22-2011, 02:14 PM
7- توجيهات نظامى
اصولًا در امورى كه سخت و دشوار است، مانند مسالهى جهاد و نبرد با دشمن كه يكى از وظايف سنگين است، آنان كه ايمان قوى ندارند براى اينكه از اين وظيفه مقدس شانه خالى كنند دست به توجيهات فراوان مىزنند، تا گريز خود را از اين مسئوليت بزرگ، خداپسند جلوه دهند.
گاهى پيرى پدر ومادر را بهانه قرار مىدهند، گاهى زن و بچه را، و زمانى گرمى يا سردى هوا را يا فرا رسيدن فصل برداشت محصول را و گاهى خود را به بيمارى زده با توجيه اينكه بيمار يا ضعيف هستم و قدرت جنگ ندارم به جبهه نبرد با دشمن نمىروند.
بخصوص اگر جنگ با مسلمان نماهاى بدتر از كافر باشد، بعضى با اين توجيه كه برادركشى و مسلمانكشى درست نيست. از امر مقدس جهاد و دفاع فرار مىنمايند.
توجيه در جنگ تبوك
در جنگ تبوك كه در سال نهم واقع شد و فرمان بسيج عمومى از طرف پيامبر صلى الله عليه و آله صادر گرديد، تا مسلمين براى جلوگيرى از كفار متجاوز روم به سوى سرزمين تبوك حركت نمايند، عدهاى از اين فرمان سرپيچى كردند.
و جان و مال خود را براى دفاع از حريم اسلام دريغ داشتند. توجيه آنها اين بود كه هوا گرم است و نمىتوان در اين هواى داغ مسافرت طولانى كرد و جنگيد. و ديگران را نيز با اين توجيه گمراه كننده، از رفتن به سوى جبهه باز مىداشتند. همانگونه كه در قرآن آمده:
«و قالوا لا تنفروا فى الحَرّ قل نار جهنّم اشدّ حَرّاً لو كانوا يفقهون» «1»
«آن متخلفان (به يكديگر و به مؤمنان) گفتند: در اين گرما (به سوى ميدان) حركت نكنيد، به آنها بگو آتش دوزخ از اين گرمتر است اگر بفهمند.»
__________________________________________________
(1). توبه/ 81
امیرحسین
12-22-2011, 02:15 PM
انتقاد شديد على عليه السلام
اميرمؤمنان على عليه السلام در يكى از سخنرانىهاى خود «1»، خطاب به مردم عراق (كه در جنگ با سپاه معاويه، سستى مىكردند) مىفرمايد:
«روى شما زشت باد و همواره غم و اندوه همراه شما باد كه هدف حملات دشمن قرار گرفتهايد، پى در پى به شما حمله مىكنند، و شما به حملهى متقابل دست نمىزنيد، با شما مىجنگند و شما نمىجنگيد، اين گونه معصيت خدا مىشود و شما (با عمل خود) به آن رضايت مىدهيد؛»
«فإذا أمرتُكم بالسّير إليهم فى ايّام الحَرّ قُلتم هذِه حمارة القيظ، امهلنا ينسلخ عنّا الحرّ»
«هرگاه در تابستان فرمان حركت به سوى دشمن دادم، گفتيد به ما مهلت بده تا سوز گرما فرو نشيند.»
«واذا أمرتكم بالسّير إليهم فى الشّتاء قُلتم هذِه صَبّارَة القُرّ، امهلنا ينسلخ عنّا البَرد»
«و اگر در سرماى زمستان اين دستور را به شما دادم گفتيد: اكنون فوق العاده سرد است، بگذار سوز سرما آرام گيرد. همهى اين بهانهها براى فرار از جنگ بود.»
«فإذا كُنتم من الحَرّ و القُرّ تَفِرّون فأنتم و اللّه من السّيف أفرّ»
«شما كه از سرما و گرما (وحشت داريد) و فرار مىكنيد، به خدا سوگند از شمشير دشمن، بيشتر فرار خواهيد كرد؟»
__________________________________________________
(1). نهج البلاغه، خطبه 27
امیرحسین
12-22-2011, 02:16 PM
توجيه در جنگ خندق
در جريان جنگ احزاب (خندق) كه در سال پنجم هجرت واقع شد جمعى از بيمار دلان به بهانهى حفاظت از خانهى خود، مىخواستند از جبهه دست بشكند و مىگفتند:
خانه ما در و پيكر درستى ندارد و آسيب پذير است، ولى از طرف پيامبر صلى الله عليه و آله توجيه و بهانه آنها رد شد. چنانكه مىخوانيم:
«و يَستَأذِن فَريق منهم النّبى يَقولون انّ بُيوتَنا عَورَة و ماهى بِعَورة ان يُريدون الّا فِراراً» «1»
«گروهى از آنان از پيامبر اجازه بازگشت مىخواستند و مىگفتند:
خانههاى ما بدون حفاظ است در حالى كه بدون حفاظ نبود، آنها فقط مىخواستند از جنگ فرار كنند.»
__________________________________________________
(1). احزاب/ 13
امیرحسین
12-22-2011, 02:16 PM
توجيه ديگر در جنگ تبوك
در جريان جنگ تبوك يكى از منافقين بنام «جدّبن قيس» به پيامبر صلى الله عليه و آله عرض كرد: اجازه بده من در جنگ شركت نكنم، زيرا علاقهى شديدى به زنان دارم. و اگر چشمم به دختران رومى بيفتد ممكن است دل از دست بدهم و فريفتهى آنها گردم و همين كار مرا از وظيفه شرعى جهاد باز دارد.
در ردّ اين توجيه خندهآور او، آيهاى نازل گرديد:
«و مِنهم من يَقول ائْذَنْ لى و لا تَفتِنّى الا فِى الفِتنَة سَقَطوا و انّ جهنّم لُمحيطَة بِالكافِرين» «1»
«بعضى از آنها (منافقين) مىگويند اجازه (عدم شركت در جهاد) به من بده و مرا گرفتار گناه (فريفتگى به دختران رومى) مساز، اينها اكنون به فتنه و گناه سقوط كردهاند و جهنم كافران را احاطه كرده است.»
اين دغلبازان كه به بهانه آلوده نشدن به گناه از مسئوليت جنگ فرار مىكنند، هم اكنون در قلب گناه افتادهاند. زيرا با شبههى شرعى فرمان صريح خداوند را زير پا مىگذارند، آيا با شبههتراشى و توجيه و بهانهسازى مىتوان از فرمان آشكار و قاطع خدا دست برداشت؟
__________________________________________________
(1). توبه/ 49
امیرحسین
12-22-2011, 02:17 PM
توجيه در آستانه صلح حُديبيّه
در سال ششم هجرت در ماه ذيقعده، رسول خدا صلى الله عليه و آله همراه حدود هزار و چهارصد نفر مسلمان از مدينه به سوى مكه براى انجام عمره حركت نمودند، از آنجا كه اين حركت ضمناً يك مانور نظامى براى ترساندن مشركان به حساب مىآمد، پيامبر صلى الله عليه و آله مسلمين را براى شركت در اين حركت دعوت و تشويق نمود و فرمان حركت داد.
مسلمين همراه پيامبر صلى الله عليه و آله به سوى مكه رهسپار شدند ولى وقتى به «عسفان» نزديك مكه رسيدند، مشركان از ورود آنان به مكه جلوگيرى نمودند. پيامبر وارد «حديبيه»- روستايى در 20 كيلومترى مكه- شد، و در همانجا «صلح حديبيه» بين پيامبر صلى الله عليه و آله و نمايندگان قريش برقرار گرديد كه زمينهساز امتيازات مهمى براى اسلام در آينده نزديك گرديد. سپس پيامبر صلى الله عليه و آله و همراهان بى آنكه وارد مكه شوند، به سوى مدينه بازگشتند.
با اينكه پيامبر صلى الله عليه و آله فرمان داده بود كه مسلمين در اين حركت شركت نمايند بعضى از افراد ضعيف و سست ايمان، از شركت در اين حركت سرباز زدند و عدم شركت خود را چنين تحليل مىكردند: چگونه ممكن است مسلمانان در اين سفر جان سالمى بدربرند، با اينكه مشركان حالت تهاجمى دارند، و دنبال فرصت مىباشند؟! «1»
ولى هنگامى كه مسلمين رفتند و با قرار داد صلح حديبيه بازگشتند همين متخلفين خواستند با عذرتراشى و بهانهجويى به نحوى گناه تخلف خود را رفو كنند. آنها تصميم گرفتند كه به حضور پيامبر صلى الله عليه و آله بيايند و نگهدارى از زن و بچه و اموال را براى توجيه تخلف خود دليل قرار دهند، ولى قبل از اين كار، توجيه آنها شديداً رد شد. چنانكه مىخوانيم:
«سَيَقولُ لَك الُمخلّفونَ مِن الأعرابِ شَغَلتْنا أموالنا و أهلونا فَاستَغفِر لَنا يَقولون بِألسِنتِهم ما لَيس فِى قُلوبهم» «2»
«بزودى اعراب متخلف (توجيهگرى كرده) مىگويند: حفظ اموال و خانواده، ما را به خود سرگرم كرد، براى ما استغفار كن، آنها بر زبان خود چيزى مىگويند كه در دل ندارند.»
يعنى آنها دروغ مىگويند، و توجيه حفظ اموال و زن و بچه در برابر جهاد يك توجيه نادرست است.
به اين ترتيب قبل از آنكه آنها، عذرتراشى خود را آشكار كنند، آيهى فوق و آيات بعد از آن نازل شد، و پيامبر صلى الله عليه و آله را به موضعگيرى شديد در برابر آنها فرمان داد.
__________________________________________________
(1). تاريخ طبرى، ج 2، سيره ابنهشام، ج 2، نمونه، ج 22 ص 10- 17
(2). فتح/ 11
امیرحسین
12-22-2011, 02:18 PM
توجيه در جنگ جمل و صفين
در جريان جنگ جمل بعضى به بهانه اينكه اين جنگ يك نوع برادركشى و مسلمانكشى است، دست از دفاع كشيدند و بعضى از مقدسنماها، صريحاً امام بر حق، حضرت على عليه السلام را از اينكه با آشوبگران جنگ جمل مىجنگد، مورد انتقاد قرار دادند. امام على عليه السلام آشكارا، سپاه جمل را لعنت كرد، يكى از مقدس مآبها به او گفت:
مؤمنين آنها را از لعن خود استثنا كن. حضرت على عليه السلام قاطعانه به او فرمود:
«وَيْلك ما كان فِيهم مُؤمن». «واى بر تو، در ميان آنها مؤمنى نيست.» «1»
در جريان جنگ صفين بعضى با توجيه مسلمانكشى جايز نيست، از يارى على عليه السلام دست كشيدند. على عليه السلام در برابر اين گونه افراد مىفرمود:
سپاه معاويه مسلمان نيستند، بلكه تظاهر به اسلام مىكنند، و كفر خود را پنهان مىدارند، تا وقتى داراى يار و ياور شدند كفرشان را آشكار نمايند.
در حالى كه بهانهجويان و مقدسمآبهاى كوردل همچنان در شك و ترديد باقى بودند، حتى سالها بعد ايراد تراشى مىكردند كه مسلمان كشى جايز نيست.
امام باقر عليه السلام در برابر اين گونه افراد مىفرمود:
«لو ان عَليّاً قتل مؤمناً واحداً لكان شرّاً عندى من حمارى هذا» «2»
«اگر على عليه السلام يك نفر مؤمن (ظاهرى) را بقتل برساند آن مؤمن در نزد من از اين الاغ (اشاره به الاغ خود كرد) پليدتر است.»
اينها نمونههايى از توجيهها و بهانههاى نظامى بود كه بعضى با مطرح كردن آنها، هم خود دست از يارى حق مىكشند و هم ديگران را اغوا مىنمايند.
__________________________________________________
(1). بحار، ج 32 ص 326
(2). بحار، ج 32 ص 327
امیرحسین
12-22-2011, 02:19 PM
يك توجيه وحشتناك
در سال 1945 ميلادى دو شهر ژاپن مورد حملهى اتمى جنايتكاران آمريكا قرار گرفت. به فرمان «ترومن» رئيس جمهور اسبق آمريكا نخستين بمب اتمى به شهر هيروشيما انداخته شد كه 150 هزار نفر را كشت و بعد از سه روز، دومين بمب اتمى به شهر ناكازاكى افكنده شد. آن شهر و مردمش نيز در كام آتش هلاكت قرار گرفتند.
ترومن اين حادثهى بسيار تلخ را چنين توجيه كرد:
من اين فرمان تاريخى را براى نجات صدها هزار سرباز و ملوان و خلبان آمريكايى صادر كردم ... «2»
آرى ترومن با اين سفسطه خواست وجدان خود و مردم جهان را فريب دهد، ولى طولى نكشيد كه آزاديخواهان جهان بپا خاستند و او را محكوم كردند و اين لكهى ننگين بر دامن او تا ابد ماند.
و براستى اگر راه توجيه باز باشد، تا آنجا دامنه دارد كه وحشتناكترين جنايت با دو جملهى فريبا، توجيه مىگردد!!
__________________________________________________
(1). تاريخ حوادث بزرگ، ص 293
vBulletin® v4.2.5, Copyright ©2000-2025, Jelsoft Enterprises Ltd.