PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : کوتاه نگاشت هایی درباره فلسفه و عـرفان (۱)



طاهره وحیدیان
11-22-2011, 05:34 AM
مقصود از فلـسفه و عـرفان مورد نقد چیست ؟

این که فلسفه یعنی تعقل و تعقل هم یعنی فلسفه یک پیش دستی رندانه از سوی فلاسفه است.

مقصود ما از فلسفه آن مطالب و مبانی ای است که از یونان وارد جهان اسلام شده و توسط افرادی چون کندی، فارابی، ابن سینا و سهروردی و ملاصدرا و … به غلط صبغه و نام فلسفه اسلامی به خود گرفته است.

به اعتقاد ما این فلسفه، عقلانی نبوده بلکه شبه عقل است و مجموعه ای از آراء و اندیشه هایی خاص است که با بیانی به ظاهر استدلالی و نه الزاما عقلی و برهانی مطرح شده است. تمام بحث ما غیر عقلانی و غیر برهانی بودن و به تبع آن غیر وحیانی بودن مبانی و نتایج این فلسفه است. مخالفت با عقل و عقلانیت به معنای حقیقی و نه بدلی آن به مفهوم خروج از مدار انسانیت و ورود به وادی سفاهت و جنون و انکار حجت درونی الهی است.

بدون شک مبحث توحید، امری عقلانی بوده واحدی نمی تواند بر خلاف براهین بین و قطعی عقلی در این باب سخن بگوید و این امر به گونه ای بسیار صریح در کلام عقلانی شیعه با استناد به آموزه های عقلانی اهل بیت علیهم السلام صورت گرفته است اما آنچه که در فلسفه رخ داده و از وحدت وجود و جبر و عینیت خالق و مخلوق و نفی علت و معلول و نفی واجب و ممکن و قدم عالم و … سر در آورده است، عین توهم و خیال پردازی های غیر عقلانی است که به مرور در این کوتاه نگاری ها در باره آن توضیح خواهیم داد.

مقصود ما از عرفان نیز عرفان مصطلح با محوریت ابن عربی و مولوی و بایزید و حلاج و جنید و … و یا همان تصوف و صوفی گری است و نه عرفان به معنای واقعی کلمه که جز در معارف قران و اهل بیت علیهم السلام یافت نشده و هرگز بر خلاف عقل و برهان نیز نیست.

عرفان مصطلح در مبنایی ترین مساله فلسفه که همان وحدت وجود است با فلسفه مشترک بوده و هر دو از آبشخور یونان اشراب شده اند. عرفان نیز چون فلسفه مملو از انگاره های غلطی چون همه چیز خدایی و جبر و نفی عقل و نفی شریعت و پلورالیزم است.

آن چه حکمت متعالیه ملاصدرا نام گرفته است ملتقا و جامع بین فلسفه و عرفان فوق الوصف است که در باره آن فراوان سخن خواهیم گفت.
ه یعنی تعقل و تعقل هم یعنی فلسفه یک پیش دستی رندانه از سوی فلاسفه است.

دکتر مهدی نصیری

طاهره وحیدیان
11-22-2011, 05:40 AM
اعترافی شنیدنی ، دکتر مهدی نصیری

http://www.upsara.com/images/d8pw2jlnaxlbgdhkoer2.jpg

مقصود ما ذکر اعتراف بزرگان به انگیزه شیطانی بنی امیه و بنی عباس در ایجاد نهضت ترجمه متون فلسفی یونانی در عالم اسلام است و نیز توجه به این نکته که آنها چه مایه هایی را در فلسفه یونانی برای مقابله با معارف اهل بیت علیهم السلام یافته بودند..

بیت الحکمه اموی و عباسی با ترجمه متون فلسفه یونانی برای مقابل با بیت العتره نبوی صلی الله علیه و آله و سلم تاسیس شد. این موضوع مورد تایید و اعتراف دو تن از بزرگان فلسفه معاصر است. علامه‌ طباطبایی (رحمه الله) می گویند:
«حکومت‌های‌ معاصر با ائمه‌ هدی علیهم السلام نظر به‌ این‌که‌ از آن‌ حضرات‌ دوربودند، از هر جریان‌ و از هر راه‌ ممکن‌، برای‌ کوبیدن‌ آن‌ حضرات علیهم السلام وبازداشتن‌ مردم‌ از مراجعه‌ به‌ ایشان‌ و بهره‌مندی‌ از علومشان‌ استفاده‌ می‌کردند،می‌توان‌ گفت‌ که‌ ترجمه «الهیّات‌» [یونانی] به‌ منظور بستن‌ در خانه اهل‌بیت علیهم السلام بوده‌است‌.» (۱)

همچنین‌ آیت‌ الله‌ مصباح‌ یزدی‌ (حفظه الله) می‌نویسند:
«عامل‌ مهم‌ دیگری‌ که‌ در راه‌ رشد فرهنگ‌ اسلامی‌ به‌ کار آمد، عامل‌ سیاسی‌ بود. دستگاه‌های‌ ستمگر بنی‌امیه‌ و بنی‌عباس‌ که‌ به‌ ناحق‌ مسند حکومت‌اسلامی‌ را اشغال‌ کرده‌ بودند، به‌ شدت‌ احساس‌ نیاز به‌ پایگاهی‌ مردمی‌ در میان‌مسلمانان‌ می‌کردند و در حالی‌ که‌ اهل‌بیت‌ پیامبر صلی الله علیه و آله یعنی‌ همان‌ اولیای‌ به‌ حق‌مردم‌، معدن‌ علم‌ و خزانه‌دار وحی‌ الهی‌ بودند، دستگاه‌های‌ حاکم‌ برای‌ جلب‌افراد وسیله‌ای‌ جز تهدید و تطمیع‌ در اختیار نداشتند؛
از این‌ رو کوشیدند تا باتشویق‌ دانشمندان‌ و جمع‌آوری‌ صاحب‌ نظران‌، به‌ دستگاه‌ خویش‌ رونقی‌ بخشند.و با استفاده‌ از علوم‌ یونانیان‌ و رومیان‌ و ایرانیان‌، در برابر پیشوایان‌ اهل‌بیت‌دکانی‌ بگشایند. بدین‌ ترتیب‌، افکار مختلف‌ فلسفی‌ و انواع‌ دانش‌ها و فنون‌ باانگیزه‌های‌ گوناگون‌ و به‌ وسیله‌ دوست‌ و دشمن‌ وارد محیط‌ اسلامی‌ گردید.» (۲)
*****************************

[۱] طباطبایی، سید محمد حسین، اسلام‌ و انسان‌ معاصر/ ۸۳٫
[2] مصباح‌ یزدی‌، محمد تقی‌، آموزش‌ فلسفه‌۱/ ۳۳

طاهره وحیدیان
11-22-2011, 05:44 AM
البته هم مرحوم آقای طباطبایی و هم حضرت آقای مصباح این امر را دلیلی بر رد و بطلان فلسفه نمی دانند و حتی آقای مصباح این امر را عاملی در رشد فرهنگ اسلامی می دانند.! آقای طباطبایی هم در ادامه نکته فوق می افزایند: «هر چند ترجمه فلسفه‌ یونان‌ در بدو امر به‌ منظور بستن‌ در خانه‌ اهل‌ بیت علیهم السلام بوده‌ است‌ اما آیا منظور ناموجه‌ حکومت‌های‌ وقت‌ و سوء استفاده‌شان‌ از ترجمه‌ و ترویج‌ الهیات‌، ما را از بحث‌های‌ الهیات‌ مستغنی‌ می‌کند؟»(۳)

فعلا مقصود ما ذکر اعتراف این بزرگان به انگیزه شیطانی بنی امیه و بنی عباس در ایجاد نهضت ترجمه متون فلسفی یونانی در عالم اسلام است و نیز توجه به این نکته که آنها چه مایه هایی را در فلسفه یونانی برای مقابله با معارف اهل بیت علیهم السلام یافته بودند و نه بحث پیرامون این مطلب که آیا صرف این امر موجب بطلان فلسفه هست یا نه.

همچنین به‌ نوشته‌ کتاب‌ تاریخ‌ فلسفه‌ در اسلام‌، در دوران‌ پیش‌ از اسلام‌ نیز از حربه‌ فلسفه‌ و الهیات‌ فلسفی‌ برای‌ مقابله‌ با آیین‌ مسیحیت‌ استفاده‌ شده‌ بود‌:
«پس‌ از افلوطین‌، نوافلاطونیان‌ در برابر فعالیت‌ روزافزون‌ مسیحیان‌ قیام‌کردند و برای‌ این‌که‌ مسیحیت‌ را ریشه‌ کن‌ کنند، سعی‌ کردند الهیات‌ کاملی‌ براساس‌ مکالمات‌ افلاطون‌ و کاهنان‌ کلدانی‌ و اسطوره‌های‌ قدیم‌، یعنی‌اسطوره‌های‌ یونانی‌ و مصری‌ و شرق‌ نزدیک‌، بنا نهند و نیز سعی‌ کردند، فلسفه افلوطین‌ را بسط‌ داده‌، آن‌ را تکمیل‌ کنند.»

افلوطین صاحب کتاب اثولوجیا است که ملاصدرا به اشتباه مولف این کتاب را ارسطو می دانسته است و از مطالب افلوطین استفاده های فراوانی در پیوند بین فلسفه و عرفان یونانی در آثار خود برده و با عظمت از نویسنده آن یاد کرده است.

http://www.upsara.com/images/d8pw2jlnaxlbgdhkoer2.jpg
—————
[3] م‌.م‌ شریف‌، تاریخ‌ فلسفه‌ در اسلام‌، مرکز نشر دانشگاهی‌، تهران‌، ۱۳۶۲ش‌، ۱/ ۱۷۱

طاهره وحیدیان
11-22-2011, 05:50 AM
خالد بن یزید بن معاویه بنیانگذار نهضت ترجمه فلسفه یونان در عالم اسلام ،



http://www.upsara.com/images/l4dulu3srm5kd38jnrct.jpg


چرا پیامبر اکرم‌ صلی الله علیه و آله دستور ترجمه فلسفه‌ را ندادند و به‌ این‌ کار نپرداختند تا مسلمین‌ دین‌ را عقلی‌ بفهمند! و چرا ائمه‌ طاهرین‌ علیهم السلام در جریان‌ ترجمه فلسفه‌، هیچ‌ کمکی‌ به‌ آن‌ نکردند بلکه‌ مخالفت‌هایی‌ نیز ابراز داشته‌اند و همواره‌ تاکید کرده‌اند که‌ معارف‌ دینی‌ را از غیر قرآن‌ نیاموزید که‌ گمراه‌ می‌شوید.( دکتر مهدی نصیری)



مرحوم علامه‌ مجلسی‌ درباره‌ نهضت ترجمه در صدر اسلام می نویسد:
«ترویج‌ کتب‌ فلاسفه‌ در میان‌ مسلمین‌، از بدعت‌های‌ حاکمان‌ جور و معاند با ائمه‌ معصومین علیهم السلام برای‌ سلب‌ توجه‌ مردم‌ از ائمه‌ و شرع‌ مبین‌ بود. از جمله‌ مؤیدات‌ این‌ ادّعا، مطلبی‌ است‌ که‌ صفدی‌ در شرح‌ «لامیةالعجم‌» می‌نویسد: هنگامی‌ که‌ مأمون‌ با یکی‌ از پادشاهان‌ مسیحی‌ معاهده صلح‌ بست‌، از وی‌ مجموعه کتاب‌های‌ یونانی‌ را درخواست‌ کرد.
آن‌ پادشاه‌ با نزدیکان‌ خود رایزنی‌ کرد و همه آن‌ها جز یک‌ روحانی‌ مسیحی‌ مخالفت‌ کردند. آن‌ روحانی‌ مسیحی‌ گفت‌، این‌ کتاب‌ها را روانه‌ کنید، زیرا این‌ علوم‌ هیچ‌گاه‌ در اختیار یک‌ حکومت‌ دینی‌ قرار نگرفته‌ است‌ مگر این‌که‌ آن‌ را به‌ تباهی‌ سوق‌ داده‌ و میان‌ عالمانشان‌ اختلاف‌ افکنده‌ است‌.

علامه مجلسی می افزاید: مشهور آن‌ است‌ که‌ اوّلین‌ کسی‌ که‌ اقدام‌ به‌ ترجمه کتب‌ یونانی‌ به‌ زبان‌ عربی‌ نمود، خالد پسر یزید پسر معاویه‌ بود و نیز از جمله‌ شواهد تمایل‌ خلفا به‌ فلسفه‌ این‌ است‌ که‌ یحیی‌ برمکی‌ چون‌ دریافت‌ که‌ هشام‌ بن‌ حکم‌ [صحابی‌ معروف‌ امام‌ صادق علیه السلام] به‌ فلاسفه‌ انتقاد می‌کند، هارون‌ را تحریک‌ به‌ قتل‌ هشام‌ نمود.» (۱)
********************************
[۱]- بحارالانوار۵۷/ ۱۹۷

طاهره وحیدیان
11-22-2011, 05:56 AM
تحلیل استاد محمد رضا حکیمی در باره نهضت ترجمه متون یونانی چنین است:
«چرا پیامبر اکرم‌ صلی الله علیه و آله دستور ترجمه فلسفه‌ را ندادند و به‌ این‌ کار نپرداختند تا مسلمین‌ دین‌ را عقلی‌ بفهمند! و چرا ائمه‌ طاهرین‌ علیهم السلام در جریان‌ ترجمه فلسفه‌، هیچ‌ کمکی‌ به‌ آن‌ نکردند (بلکه‌ مخالفت‌هایی‌ نیز ابراز داشته‌اند و همواره‌ تاکید کرده‌اند که‌ معارف‌ دینی‌ را از غیر قرآن‌ نیاموزید که‌ گمراه‌ می‌شوید)؛
آیا پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و ائمه‌ طاهرین‌ علیهم السلام خبر نداشتند که‌ چنین‌ فلسفه‌ و عرفانی‌ وجود دارد؟ آیا ایشان‌ در حق‌ دین‌ و فهم‌ دین‌ کوتاهی‌ کرده‌اند و این‌ بنی‌امیّه‌ و بنی‌عباس‌ بودند که‌ با کمک‌ بی‌دریغ‌ مترجمان‌ یهودی‌ و نصرانی‌ و مجوسی‌ ـ و گاه‌ برخی‌ از ملاحده‌ ـ فلسفه‌ یونانی‌ و عرفان‌ هندی‌ و سلوک‌ اورفئوسی‌ را ترجمه‌ کردند و ریختند در مساجد و مدارس‌ مسلمین‌ و در کنار قرآن‌، دکانی‌ به‌ این‌ وسعت‌ گشودند؟!…
آری‌ آنان‌ برای‌ بستن‌ «بیت‌القرآن‌» در مدینه‌، بیت‌الحکمة را در بغداد گشودند و گرنه‌ کسی‌ (هارون‌) که‌ مجسمه علم‌ و سلوک‌ و عبادت‌ و معرفت‌ و تبلور آیه‌ آیه‌ قرآن‌ را ـ سال‌ها در سیاهچال‌ها ـ زندانی‌ و سرانجام‌ مسموم‌ و شهید می‌کند، می‌تواند مروّج‌ بی‌قصد و غرض‌ علم‌ و فرهنگ‌ ـ آن‌ هم‌ در حوزه اسلام‌ ـ به‌ شمار آید؟
یا کسی‌ (مأمون‌) که‌ مطلع‌ انوار علم‌ قرآنی‌ و معارف‌ سبحانی‌ و تعالیم‌ وحیانی‌ را آن‌ گونه‌ به‌ این‌ سوی‌ و آن‌ سوی‌ می‌کشد و مجالس‌ «مناظرات‌» تشکیل‌ می‌دهد و از فلاسفه‌ و متکلّمان‌ زمان‌ دعوت‌ می‌کند تا امام علیه السلام را محکوم‌ کنند و در نهایت‌ هم‌، در نهایت‌ غربت‌ و مظلومیّت‌، آن‌ تجسّم‌ عقل‌ اعلا و تعالیم‌ والا و معارف‌ علیا را مسموم‌ و شهید می‌کند و بشریت‌ را از چنان‌ خورشید تابان‌ علم‌ و معرفت‌ و اقیانوس‌ موّاج‌ فطرت‌ پروری‌ و تربیت‌ محروم‌ می‌سازد، بانی‌ تمدن‌ اسلامی‌ و طرفدار علم‌ می‌تواند شمرده‌ شود.
چه‌ بیت‌الحکمة و مخزن‌ المعرفَة و وعاءُ العلمی‌ بالاتر و فروغ‌ افکن‌تر و عقل‌ پرورتر از وجود علمی‌ قدّوسی‌ و سرّ تعالیم‌ سبّوحی‌، حضرت‌ امام‌ ابوالحسن‌ علی‌ بن‌ موسی‌ امام‌ رضا علیه السلام.» (۲)
*************************************
(۲). حکیمی‌، محمدرضا، مقاله عقل‌ خود بنیاد دینی‌، روزنامه همشهری‌، کتاب‌ ضمیمه‌ آذرماه‌ ۱۳۸۰، ص‌ ۴۳

طاهره وحیدیان
11-22-2011, 06:05 AM
اطلبوا العلم و لو بالصین


http://www.upsara.com/images/xrsjqrio25clom6q3gvk.gif



می گوییم چرا مباحث توحید و الهیات را از یونانیان مشرک و الهه پرست بگیریم؟ می گویند:

در حدیث است که اطلبوا العلم و لو بالصین!
می گوییم: اولا معنای حدیث این است که بعد مسافت و مشقتها نباید مانع از جستجوی معرفت و دانش باشد و اگر عالمی ربانی در آن سوی دنیا هم بود، این امر مانع از علم آموزی از وی نمی تواند باشد. پس ولو بالصین مثالی از بعد مسافت است، نه این که علم موطن و خاستگاهی مشخص ندارد و بی وطن و هر جایی است و مشرکان و کفار چینی و یونانی هم می توانند علم توحید و الهیات تحویل مسلمین بدهند همان گونه که اکنون از علوم انسانی انگلیسی و آمریکایی و فرانسوی و آلمانی در دانشگاهها استفاده می کنیم!!

تعجب این است که مستدلین به این روایت بر دهها روایت دیگر که صریحا سخن از خاستگاه وحیانی و قرانی و اهل بیتی علوم و حکمت می گویند، چشم می بندند. چند نمونه از این روایات را باهم مرور می کنیم:

طاهره وحیدیان
11-22-2011, 06:11 AM
رسول الله صلی الله علیه و آله:
طلب‌ العلم‌ فریضة علی‌ کل‌ مسلم‌ فاطلبوا العلم‌ من‌ مظانه‌ و اقتبسوه‌ من‌ اهله(۱)
ـ دانش‌آموزی‌ بر هر مسلمانی‌ واجب‌ است‌، پس‌ دانش‌ را از جایگاه‌شایسته‌اش‌ جویا شوید و از اهلش‌ برگیرید.

من‌ تعلم‌ بابا من‌ العلم‌ عمن‌ یثق‌ به‌ کان‌ افضل‌ من‌ ان‌ یصلی‌ الف‌ رکعة (۲)
ـ آن‌ که‌ بابی‌ از دانش‌ را ازفرد مورد اعتمادش‌ [و نه از هر کس و هر جا] بیاموزد، برتر از هزار رکعت‌نماز است‌.

ستفترق‌ امتی‌ علی‌ ثلاث‌ وسبعین‌ فرقة، فرقة منها ناجیة والباقون‌هالکون‌، والناجون‌ الذین‌ یتمسکون‌ بولایتکم‌، ویقتبسون‌ من‌ علمکم‌، ولایعملون‌ برایهم‌، فاولئک‌ ما علیهم‌ من‌ سبیل(۳)


http://www.upsara.com/images/i30nl313w49gb351qk.gif

ـ پس‌ از من‌ امتم‌ هفتاد و سه‌ فرقه‌ خواهد شد؛ تنها یک‌ فرقه‌ از آن‌ اهل‌نجات‌ و باقی‌ هلاک‌ شدگانند. نجات‌یافتگان‌ کسانی‌اند که‌ به‌ ولایت‌ شما(اهل‌بیت علیهم السلام) گردن‌ می‌نهند و از دانش‌ شما اقتباس‌ می‌کنند و اهل‌ عمل‌ به‌ رأی‌و نظر خود نیستند.

انا مدینة الحکمة وعلی‌ بن‌ ابی‌ طالب‌ بابها؛ ولن‌ توتی‌ المدینة الا من‌قبل‌ الباب‌ (۴)
من‌ شهر حکمتم‌ و امام‌ علی علیه السلام در آن‌؛ و هرگز کسی‌ جز از در وارد شهر نمی‌شود.
************************************
1-وسائل‌ الشیعه‌ ۲۸/۲۷- همان/ ‌۲۷
۲-همان/ ‌۴۹
۳-همان/ ‌۷۷

طاهره وحیدیان
11-22-2011, 06:18 AM
http://www.upsara.com/images/i30nl313w49gb351qk.gif



امیر المؤمنین علیه السلام:
ایها الناس‌ ! اعلموا ان‌ کمال‌ الدین‌ طلب‌ العلم‌ والعمل‌ به‌… والعلم‌مخزون‌ عند اهله‌ وقد امرتم‌ بطلبه‌ من‌ اهله‌ فاطلبوه‌(۵)
ـ مردم‌! کمال‌ دین‌ در دانش‌جویی‌ و عمل‌ به‌ آن‌ است‌ و علم‌ نزد اهلش‌[حاملان‌ شایسته‌اش‌] جمع‌ است‌، پس‌ شما موظف‌ به‌ طلب‌ آن‌ از اهلش‌ هستید.

یا کمیل‌ ! لا تاخذ الا عنا تکن‌ منا
ـ ای‌ کمیل‌! [علم‌ و معارف‌ و اعتقادات‌ را] جز از ما [اهل‌بیت علیهم السلام] مگیر تااز ما باشی‌.

http://www.upsara.com/images/5wczp8cidrwh3vlws5h.gif

امام‌ باقر علیه السلام:
لسلمة بن‌ کهیل‌ والحکم‌ بن‌ عتیبة: شرقا وغربا، فلا تجدان‌ علماصحیحا الا شیئا خرج‌ من‌ عندنا اهل‌ البیت(۶)
ـ امام‌ باقر علیه السلام به‌ سلمة بن‌ کهیل‌ و حکم‌ بن‌ عتیبه‌ فرمود: به‌ شرق‌ عالم‌ رویدیا به‌ غرب‌ آن‌، دانش‌ صحیح‌ را جز در آنچه‌ از سوی‌ ما اهل‌بیت علیهم السلام صادرمی‌شود، نخواهید یافت‌.

فی‌ قول‌ الله‌ عز وجل‌: فلینظر الانسان‌ الی‌ طعامه‌ قال‌: قلت‌: ماطعامه‌؟ قال‌: علمه‌ الذی‌ یاخذه‌ عمن‌ یاخذه(۷)
ـ از امام‌ باقر علیه السلام درباره تفسیر این‌ آیه‌ که‌ انسان‌ باید به‌ غذایش‌ بنگرد،سؤال‌ شد، امام علیه السلام فرمود: یعنی‌ بنگرد که‌ علمش‌ را از چه‌ منبع‌ و کسی‌ می‌گیرد[و آیا آن‌ منبع‌ شایستگی‌ دارد یا نه‌].
************************************
۵--وسائل‌ الشیعه‌ ۲۸/۲۷ همان/ ‌۴۳

۶– همان/ ‌۶۵
۷-همان/ ‌۷۵

طاهره وحیدیان
11-22-2011, 06:24 AM
کل‌ ما لم‌ یخرج‌ من‌ هذا البیت‌ فهو باطل (۸)
ـ هر آنچه‌ [علم‌ و معرفت‌ و حکمت‌] از خاندان‌ وحی‌: بیرون‌ نیامده‌باشد، باطل‌ و گمراهی‌ است‌.


http://www.upsara.com/images/to6xpvm9v44o9ny9saj.gif

من‌ دان‌ الله‌ بغیر سماع‌ من‌ صادق‌ الزمه‌ الله‌ التیه‌ یوم‌ القیامة(۹)
ـ هر کس‌ براساس‌ چیزی‌ که‌ از امام‌ معصومی‌ علیه السلام اخذ نکرده‌ باشد،دین‌ورزی‌ نماید، خداوند او را روز قیامت‌ سرگردان‌ و هلاک‌ خواهد نمود.

امام‌ صادق علیه السلام:
یا یونس‌ ! ان‌ اردت‌ العلم‌ الصحیح‌ فعندنا اهل‌ البیت‌،فانا ورثنا واوتینا شرع‌ الحکمة وفصل‌ الخطاب(۱۰)
ـ ای‌ یونس‌!اگر طالب‌ دانش‌ و معرفت‌ صحیح‌ هستی‌، منحصراً نزد ما اهل‌بیت علیهم السلام است‌؛ ماوارثان‌ حکمت‌ شرع‌ و فصل‌ الخطاب‌ هستیم‌.

کذب‌ من‌ زعم‌ انه‌ یعرفنا وهو مستمسک‌ بعروة غیرنا(۱۱)
ـ آن‌که‌ ادعای‌ معرفت‌ ما را دارد اما به‌ ریسمانی‌ غیر از ما [در علم‌ و معرفت‌و حکومت‌ و ولایت‌ و...] چنگ‌ می‌زند، دروغ‌ می‌گوید.

امام‌ کاظم علیه السلام:
لاعلم‌ الا من‌ عالم‌ ربانی‌(۱۲)
ـ علم‌ جز نزد عالم‌ربانی‌ نیست‌.

همان گونه که ملاحظه فرمودید روایات فوق همگی بر خاستگاه و منبع و مأخذ انحصاری علوم که قدر متیقن آن الهیات و علم کلام و توحید و فقه است، تاکید دارند.

http://www.upsara.com/images/to6xpvm9v44o9ny9saj.gif

۸- -وسائل‌ الشیعه‌ ۲۸/۲۷- همان/ ‌۷۵
۹-همان/ ‌۷۱
۱۰- همان/ ‌۱۲۹
۱۱- همان/ ‌۱۸

طاهره وحیدیان
11-22-2011, 06:36 AM
تبيين‌ فلاسفه‌ از ماهيت‌ وحي‌ و نبوت‌:

نكته‌ ديگري‌ كه‌ بايد در موضوع‌ نسبت‌ فلسفه‌ با نبوت‌ مورد توجه‌ قرار گيرد، كيفيت‌ تبيين‌ فلاسفه‌ از مسأله‌ وحي‌ و نبوّت‌ است‌. از آنجا كه‌ فلسفه‌ در پي‌ فهم‌ و تحليل‌ همه امور و حقايق‌ عالم‌ با ظرف‌ محدود عقل‌ و ذهن‌ انساني‌ است‌، لذا در تبيين‌ بسياري‌ از امور غيبي‌ و ملكوتي‌ گريزي‌ از آن‌ ندارد كه‌ اين‌ امور را تا سطح‌ اين‌ ظرف‌ تنزل‌ دهد و آن‌ها را از محتواي‌ حقيقي‌ و متعالي‌ خود تهي‌ نمايد:

«فارابي‌ ضمن‌ اين‌كه‌ هماهنگي‌ حكمت‌ و شريعت‌ را انكار نمي‌كند، معارف‌ شرعي‌ را تأويل‌ عقلي‌ كرده‌ و معتقد است‌، نبوّت‌ يك‌ خصيصه خارق‌العاده‌ است‌ كه‌ شخص‌ پيغمبر از طريق‌ قوه متخيله‌ با عقل‌ فعال‌ اتصال‌ پيدا مي‌كند و در اين‌ اتصال‌، معارف‌ الهي‌ به‌طور مباشرت‌ براي‌ وي‌ منكشف‌ مي‌گردد. ابن‌ سينا نيز نبوّت‌ را يك‌ خصيصه فوق‌العاده‌ مي‌داند كه‌ پيغمبر به‌ عقل‌ فعّال‌ اتصال‌ پيدا مي‌كند، ولي‌ او از قوه متخيله‌ سخن‌ به‌ ميان‌ نمي‌آورد. ابن‌سينا استعداد اتصال‌ به‌ عقل‌ فعال‌ را در شخص‌ پيغمبر، نوعي‌ «حدس‌« ناميده‌ كه‌ به‌واسطه‌ قدرت‌ و توانايي‌، نيازمند واسطه‌ و تعليم‌ نيست‌. عين‌ عبارت‌ ابن‌سينا در اين‌ باب‌ چنين‌ است‌: «و هذا الاستعداد قد يشتدّ في‌ بعض‌ الناس‌ حتي‌ لايحتاج‌ في‌ أن‌ يتصل‌ بالعقل‌ الفعّال‌ ألي‌ كبير شي‌ء و ألي‌ تخريج‌ و تعليم‌»[30] همانسان‌ كه‌ در اين عبارت‌ مشاهده‌ مي‌شود، ابن‌ سينا اين‌ استعداد را در برخي‌ مردم‌ نيرومند دانسته‌ كه‌ در اتصال‌ به‌ عقل‌ فعال‌ نيازمند واسطه‌ و تعليم‌ نمي‌باشد. او اين‌ اتصال‌ را نوعي‌ حدس‌ ناميده‌ كه‌ با عقل‌ قدسي‌ به‌ ظهور مي‌رسد.»[31]- [32]

ملاصدرا در تبيين‌ امكان‌ عقلاني‌ نبوّت‌ و اعجاز چنين‌ شأن رفیع نبوت را تنزل می دهد و مي‌نويسد:

«فرد بيمار اگر سلامتي‌ را به‌ خود تلقين‌ نمايد، چه‌ بسا بهبود يابد و شخص‌ سالم‌ اگر بيماري‌ را به‌ خود تلقين‌ نمايد، ممكن‌ است‌ بيمار شود. چشم‌ زخم‌ بدون‌ ابزاري‌ جسماني‌ تأثير خود را بر جاي‌ مي‌گذارد. طبيبان‌ حاذق‌ گاه‌ با امور رواني‌ و ذهني‌ بيماران‌ خود را مداوا مي‌كنند و... حال‌ وقتي‌ اين‌ امور بر تو ثابت‌ شد، ديگر برايت‌ سهل‌ است‌ كه‌ نبوّت‌ها را تصديق‌ نمايي‌، چرا كه‌ بعيد نيست‌ نفس‌ انساني‌ به‌ مرتبه‌اي‌ از شرافت‌ و قدرت‌ برسد كه‌ بيماران‌ را شفا دهد؛ بدكاران‌ را ناخوش‌ كند و جسمي‌ را به‌ جسم‌ ديگري‌ تبديل‌ نمايد؛ تا آنجا كه‌ غير آتش‌ را به‌ آتش‌ تبديل‌ نمايد؛ با دعايش‌ باران‌ ببارد و محلّي‌ را سرسبز نمايد و يا آن‌كه‌ ايجاد زلزله‌ و فرورفتگي‌ نمايد و...»[33]

http://www.upsara.com/images/to6xpvm9v44o9ny9saj.gif


31]- ماجراي‌ فكر فلسفي‌ در جهان‌ اسلام1/‌ 250

[32]- ابن‌ سينا در تبيين‌ معجزه‌ نيز همين‌ رويكرد را دارد: «شيخ‌ الرئيس‌ ابن‌ سينا معتقد است‌، همان‌گونه‌ كه‌ نفس‌ ناطقه‌ در حالات‌ عادي‌ و طبيعي‌ روي‌ اعضا و جوارح‌ جسماني‌ اثر مي‌گذارد، در برخي‌ از حالات‌ غيرعادي‌ نيز مي‌تواند به‌ مرحله‌اي‌ نائل‌ گردد كه‌ از نقص‌ هيولاني‌ رها شود و در عالم‌ هستي‌ تصرف‌ نمايد. اتصال‌ نفس‌ ناطقه‌ به‌ عالم‌ ديگر در برخي‌ از حالات‌ غيرعادي‌، نوعي‌ معجزه‌ شناخته‌ مي‌شود كه‌ عقل‌ عادي‌ افراد بشر نمي‌تواند حقيقت‌ آن‌ را ادراك‌ كند.» (ماجراي‌ فكر فلسفي‌ در جهان‌ اسلام‌2/ 220)

[33]- ملاصدرا، اسفار2/ 184

طاهره وحیدیان
11-22-2011, 06:41 AM
علامه‌ حلّي‌ (م‌726هـ) در كتاب‌ «الاسرار الخفيّة في‌ العلوم‌ العقلية» در مبحث‌ نبوت‌ مي‌نويسد:

«مبحث‌ نبوّت‌ بنابر قواعد اسلامي‌ اين‌گونه‌ تقرير مي‌شود كه‌ خداوند متعال‌ قادر بر هر مقدوري‌ و عالم‌ بر هر معلومي‌ است‌ و شكافتن‌ افلاك‌ نيز [براي‌ نزول‌ فرشته وحي‌ بر پيامبر و يا معراج‌ رفتن‌ پيامبر، برخلاف‌ رأي‌ فلاسفه] جايز بوده‌ و از محالات‌ نيست‌ و خداوند متعال‌ در نهايت‌ حكمت‌ عمل‌ مي‌كند و بي‌نياز مطلق‌ است‌... اما نبوّت‌ بنابر رأي‌ فلاسفه‌ چنين‌ است‌ كه‌ تصورات‌ نفساني‌، گاهي‌ منشأ بروز حوادثي‌ عيني‌ و بدني‌ مي‌شوند؛ مثل‌ آن‌كه‌ تصور جبروت‌ خداوند موجب‌ لرزش‌ بدن‌ مي‌شود و يا آن‌كه‌ اگر كسي‌ صورتي‌ نيكو را در ذهن‌ خود تصور نمايد، موجب‌ برانگيختن‌ شوق‌ و انفعال‌ بعضي‌ از اعضاي‌ او مي‌شود، حال‌ وقتي‌ چنين‌ امري‌ جايز و ممكن‌ باشد، پس‌ ممكن‌ است‌ كه‌ نفسي‌ قوي‌ [نبي] يافت‌ شود كه‌ تصوراتش‌ بدون‌ سببي‌ مادي‌ و جسماني‌ منشأ بروز حوادثي‌ [دريافت‌ وحي‌ و انجام‌ معجزه‌] در اين‌ عالم‌ مادي‌ شود.»[34]


http://www.upsara.com/images/2wtdi8rux6ztvnwn2.gif

روشن‌ است‌ كه‌ تنزّل‌ مسأله‌ نبوّت‌ در حدّ ارتباط‌ قوّه‌ خيال‌ با عقل‌ فعال‌، چقدر با معارف‌ قرآني‌ در زمينه‌ ماهيت‌ نبوّت‌ و امامت‌ بيگانه‌ است‌؛ ضمن‌ آن‌كه‌ از نظر فلاسفه‌، اتصال‌ با عقل‌ فعال‌، منحصر به‌ افرادي‌ خاص‌ نبوده‌ و افرادي‌ غير از انبيا نيز مي‌توانند به‌ اين‌ اتصال‌ نائل‌ شوند:

«فارابي‌... به‌ تبيين‌ نبوت‌ بر پايه‌ مباني‌ عقلي‌ و شرح‌ و تفسير علمي‌ آن‌ پرداخت‌... فارابي‌ به‌ اين‌ قائل‌ مي‌گردد كه‌ شخص‌ به‌ مدد خيال‌ قادر است‌ با عقل‌ فعال‌ متحد شود؛ لكن‌ چنين‌ قدرتي‌، تنها در دسترس‌ افراد ممتاز و برگزيده‌ است‌. به‌ عقيده‌ او، عقل‌ فعال‌ سرچشمه‌ نواميس‌ الهي‌ و الهامات‌ و همان‌گونه‌ كه‌ در مباني‌ اسلامي‌ آمده‌ است‌، تقريباً شبيه‌ به‌ فرشته‌ حامل‌ وحي‌ (جبرئيل‌) است‌. خلاصه‌ در حد پيغمبر يا فيلسوف‌ است‌ كه‌ با عقل‌ فعال‌ متصل‌ شود. اين‌ اتصال‌ در مورد پيغمبر به‌ مدد تخيل‌ و در مورد فيلسوف‌ از راه‌ تفكر و تعمق‌ صورت‌ مي‌پذيرد و مي‌توان‌ دريافت‌ كه‌ هر دو متفقاً از يك‌ سرچشمه‌ سيراب‌ مي‌شوند و دانش‌ خود را از عالم‌ بالا كسب‌ مي‌كنند. در واقع‌، حقيقت‌ ديني‌ و حقيقت‌ فلسفي‌ هر دو پرتوي‌ از انوار الهي‌ است‌ كه‌ از راه‌ تخيل‌ يا مشاهده‌ و تعمق‌ حاصل‌ مي‌شود. نظريه‌ نبوت‌ فارابي‌، علاوه‌ بر شرق‌ و غرب‌، در تاريخ‌ قرون‌ وسطي‌ و جديد نيز تأثيري‌ مسلّم‌ داشت‌. ابن‌ سينا با ايمان‌ تمام‌ به‌ آن‌ گرويد و تتبعات‌ وي‌ در اين‌ زمينه‌ كاملاً شبيه‌ به‌ كار فارابي‌ است‌.»[35]

فارابي‌ در نظريه مدينه‌ فاضله‌ خود، درباره ويژگي‌هاي‌ رئيس‌ مدينه‌ معتقد است‌:

«رئيس‌ بايد قوي‌ و مصمم‌ و هوشيار و شيفته‌ دانش‌ و حامي‌ عدل‌ باشد و خود را به‌ مرتبه‌ عقل‌ فعال‌ كه‌ به‌ مدد آن‌ به‌ وحي‌ و الهام‌ دست‌ خواهد يافت‌، ترقي‌ دهد... اتحاد و اتصال‌ با عقل‌ فعال‌ از دو راه‌ يعني‌ نظاره‌ (مشاهده‌) و الهام‌ ميسر است‌. وقتي‌ نفس‌ به‌ دريافت‌ نور الهي‌ نائل‌ شود، از راه‌ تتبع‌ و تجسس‌ به‌ مرتبه‌ عقل‌ مستفاد تعالي‌ مي‌يابد و تنها ارواح‌ مقدسه‌ حكما و فلاسفه‌ يعني‌ كساني‌ كه‌ قادرند از راه‌ غيب‌ به‌ «عالم‌ نور» پيوسته‌، به‌ مشاهده‌ آن‌ بپردازند، به‌ اين‌ مرتبه‌ نائل‌ مي‌شوند... بدين‌ ترتيب‌، حكيم‌ به‌ مدد مطالعات‌ نظري‌ مستمر با عقل‌ فعال‌ متحد مي‌شود. اين‌ اتحاد و اتصال‌ از راه‌ خيال‌ نيز ميسر است‌ چنان‌كه‌ در مورد پيغمبران‌ اتفاق‌ مي‌افتد؛ زيرا وحي‌ و الهامي‌ كه‌ به‌ پيغمبران‌ مي‌رسد، معلول‌ تخيل‌ است‌.»[36]

*********************************
34]- علامه‌ حلّي‌، الاسرار الخفية في‌ العلوم‌ العقليه/ ‌574

[35]- م‌.م‌ شريف‌، تاريخ‌ فلسفه‌ در اسلام‌1/ 658، علامه‌ طباطبايي‌ درباره‌ ماهيت‌ وحي‌، از نگرش‌ فلسفي‌ فاصله‌ مي‌گيرد و مي‌نويسد: «شعور وحي‌ نزد ما مرموز بوده‌ و نسبت‌ به‌ چگونگي‌ آن‌ اطلاعي‌ نداريم‌ و چگونگي‌ رسيدن‌ به‌ حقايق‌ را نيز نمي‌فهميم‌.» (الميزان15/‌ 7)

شهيد مطهري‌ نيز مشابه‌ همين‌ نظر را دارد. وي‌ مي‌گويد: «هيچ‌ ضرورتي‌ ندارد كه‌ حتماً بگوييم‌ ما بايد حقيقت‌ و كنه‌ و ماهيت‌ وحي‌ را درك‌ كنيم‌، آخرش‌ هم‌ يك‌ توجيهي‌ بكنيم‌ و بگوييم‌ همين‌ است‌ و غير از اين‌ نيست‌. ما بايد به‌ وجود وحي‌ ايمان‌ داشته‌ باشيم‌، لازم‌ نيست‌ بر ما كه‌ حقيقت‌ وحي‌ را بفهميم‌؛ اگر بفهميم‌، يك‌ معرفتي‌ بر معرفت‌هاي‌ ما افزوده‌ شده‌ است‌ و اگر نفهميم‌، جاي‌ ايراد به‌ ما نيست‌، به‌ جهت‌ اين‌كه‌ يك‌ حالتي‌ است‌ مخصوص‌ پيغمبران‌ كه‌ قطعاً ما به‌ كنه‌ آن‌ پي‌ نمي‌بريم‌؛ ولي‌ چون‌ قرآن‌ وحي‌ را عموميت‌ داده‌ در اشياي‌ ديگر، شايد به‌ تناسب‌ آن‌ انواعي‌ از وحي‌ كه‌ مي‌شناسيم‌، بتوانيم‌ تا اندازه‌اي‌ آن‌ وحي‌اي‌ را كه‌ با آن‌ از نزديك‌ آشنايي‌ نداريم‌، كه‌ وحي‌ نبوت‌ است‌، توجيهي‌ بكنيم‌؛ و اگر نتوانيم‌ توجيهي‌ بكنيم‌، از خودمان‌ حتي‌ گله‌مند نيستيم‌، چون‌ يك‌ امري‌ است‌ ما فوق‌ حد ما و يك‌ مسأله‌اي‌ است‌ كه‌ از مختصات‌ انبياء بوده‌ است‌.» (مطهري‌، مرتضي‌، نبوت/ ‌78-77)

[36]- همان/‌656-655، همچنين‌ ر.ك‌ به‌: ماجراي‌ فكر فلسفي‌ در جهان‌ اسلام2/‌ 349. دكتر ديناني‌ نيز بر اين‌ باور است‌ كه‌ فارابي‌ بيشتر اوقات‌ خود را در تأملات‌ عقلي‌ صرف‌ كرده‌ و در اثر تفكر دائم‌ به‌ مرحله عقل‌ مستفاد [مقام‌ اتحاد با عقل‌ فعّال‌] نائل‌ آمده‌ است‌. (ماجراي‌ فكر فلسفي‌ در جهان‌ اسلام

طاهره وحیدیان
11-22-2011, 06:45 AM
و البته‌ برخي‌ فلاسفه‌ از جمله‌ فارابي‌، ابن‌ رشد و ابن‌ طفيل‌ تصريح‌ كرده‌اند كه‌ معارف‌ عقلي‌ و حقايق‌ برهاني‌، بر آنچه‌ از طريق‌ وحي‌ مي‌رسد ترجيح‌ داشته‌ و مقام‌ فيلسوف‌ برتر از مقام‌ نبي‌ است‌.[37]



ماهيت‌ وحي‌ از ديدگاه‌ ابن‌ عربي‌

در ادامه‌ اين‌ بحث‌ مناسب‌ است‌ اشاره‌اي‌ نيز به‌ ديدگاه‌ ابن‌ عربي‌ ـ كه‌ مورد تكريم‌ بسياري‌ از فلاسفه‌ به‌ويژه ‌ملاصدرا و ديگر فيلسوفان‌ صدرايي‌ است‌ ـ در مورد حقيقت‌ وحي‌ داشته‌ باشيم‌.

به‌ نوشته كتاب‌ تاريخ‌ فلسفه‌ در اسلام «ابن‌ عربي‌ در بحث‌ از مسأله‌ كشف‌ و وحي‌، مؤكداً همه عوامل‌ فوق‌ طبيعي‌ خارجي‌ را انكار مي‌كند و به‌ نظر وي‌، وحي‌ و كشف‌، امري‌ منبعث‌ از ذات‌ انسان‌ است‌. عين‌ عبارت‌ ابن‌ عربي‌ چنين‌ است‌: «اگر صاحب‌ كشفي‌ صورتي‌ را مشاهده‌ كند كه‌ معارفي‌ را كه‌ نزد وي‌ نبوده‌ است‌ به‌ وي‌ القاء نمايد و چيزي‌ را كه‌ پيش‌ از آن‌ در دست‌ نداشته‌ است‌ به‌ وي‌ عطا كند، آن‌ صورت‌ عين‌ اوست‌ و غير او نيست‌. پس‌ ميوه حقايق‌ و علوم‌ را از درخت‌ استعداد خود چيده‌ است‌، چنان‌ كه‌ صورتي‌ كه‌ از وي‌ در مقابل‌ جسمي‌ شفاف‌ و صيقل‌ يافته‌ ظاهر مي‌شود، غير او نتواند بود». بنابراين‌ كشف‌ و وحي‌ حاصل‌ فعاليت‌ نفس‌ انسان‌ است‌، هنگامي‌ كه‌ همه قواي‌ روحاني‌ آن‌ فراهم‌ آيد و به‌ سوي‌ ايجاد مطلوب‌ متوجه‌ شود. وحي‌ و كشف‌ منبعث‌ از يك‌ فاعل‌ خارجي‌ يا حاصل‌ فعاليت‌ ذهن‌ انسان‌، چنان‌ كه‌ نزد ما متعارف‌ است‌، نيست‌. بنابراين‌ چيزي‌ كه‌ به‌ نظر مي‌رسد، چون‌ يك‌ «متعلق‌ بيروني‌» معرفت‌ را به‌ ارباب‌ كشف‌ و عيان‌ القاء مي‌كند، در حقيقت‌ امر، چيزي‌ جز نوعي‌ القاي‌ ذات‌ خود صاحب‌ كشف‌ نيست‌. هنگامي‌ كه‌ ابن‌ عربي‌ منشأ خارجي‌ وحي‌ و كشف‌ را انكار مي‌كند، اصلاً دچار تعارض‌ و تناقض‌ نمي‌شود، زيرا به‌ نظر وي‌، انسان‌ مثل‌ هر چيز ديگر، به‌ يك‌ اعتبار موجود الهي‌ است‌. پس‌ فرض‌ اثنينيّت‌ فاعل‌ الهي‌ وحي‌ و قابل‌ انساني‌ معرفت‌، هيچ‌ ضرورتي‌ ندارد.»[38]



وحي‌ و برهان‌

از ديگر نكات‌ قابل‌ تأمّل‌ در منطق‌ ارسطويي‌ و به‌ تبع‌ آن‌ فلسفه‌ اين‌ است‌ كه‌ مضامين‌ و منقولات‌ وحياني‌، در زمره، مقبولات[39] قرار داشته‌ و از دايره‌ برهانيّات‌ (يعني‌ اموري‌ كه‌ قبول‌ آن‌ها از نظر عقل‌ واجب‌ است‌) خارج‌اند. از اين‌ منظر، مبادي‌ برهان‌ عبارت‌اند از: اوّليات‌، محسوسات‌، مجرّبات‌، حدسيات‌، متواترات‌ و فطريات‌.[40]



جايگاه‌ نبوّت‌ از منظر قرآن‌ و عترت‌


دقّت‌ در نگاه‌ فلسفه‌ و فيلسوفان‌ به‌ مسأله‌ وحي‌ و نبوّت‌، شايد بيش‌ از هر موضوع‌ ديگر، عمق‌ تعارض‌ فلسفه‌ را با ديانت‌ واضح‌ نمايد، چرا كه‌ اساساً ديانت‌ چيزي‌ جز نبوّت‌ نيست‌ و بالطبع‌ هرگونه‌ نقض‌، نفي‌ و يا تضعيف‌ و به‌ حاشيه‌ راندن‌ نبوّت‌، بالمأل‌ به‌ ديانت‌ مربوط‌ مي‌شودگونه‌ نقض‌، نفي‌ و يا تضعيف‌ و به‌ حاشيه‌ راندن‌ نبوّت‌، بالمأل‌ به‌ ديانت‌ مربوط‌ مي‌شود و از همين‌ رو بايد تلاش‌ براي‌ جمع‌ بين‌ ديانت‌ و فلسفه‌ را از بي‌معناترين‌ كارها دانست‌.


http://www.upsara.com/images/2wtdi8rux6ztvnwn2.gif

37]- ر.ك‌ به‌: فارابي‌، ابونصر، فصول‌ منتزعه‌، ترجمه دكتر حسن‌ ملكشاهي/‌104-100، ماجراي‌ فكر فلسفي‌ در جهان‌ اسلام2/‌ 250، حكمت‌ و انديشه‌ ديني/‌40

[38]- تاريخ‌ فلسفه‌ در اسلام1/‌ 568 و 599 به‌ نقل‌ از فصوص‌ الحكم‌ / 66

[39]- مقبولات‌ از نظر فلسفه‌ و منطق‌، قضايايي‌ است‌ كه‌ از روي‌ تقليد از كسي‌ كه‌ مورد اعتماد است‌، پذيرفته‌ شود. منشأ اعتماد به‌ اشخاص‌ يا امر آسماني‌ است‌ مانند پيامبر و امام‌ معصوم‌ و يا عقل‌ و كارداني‌ افراد مانند حكماء و بزرگان‌ و دانشمندان‌ علوم‌ مختلف‌ و... نيز مانند اشعار شعرا و ضرب‌ المثل‌هايي‌ كه‌ بدون‌ اين‌كه‌ معلوم‌ باشد كه‌ اصلاً از كيست‌، مورد قبول‌ مردم‌ است‌ و مانند احكام‌ فقهي‌ كه‌ از روي‌ تقليد از مجتهدان‌ پذيرفته‌ مي‌شود... منشأ اعتقاد به‌ قضاياي‌ مقبوله‌، اعتماد به‌ ديگران‌ و تقليد از آنهاست‌ و در همين‌ مورد است‌ كه‌ مقبولات‌ با يقينيات‌ متفاوت‌ است‌» (مظفر، محمدرضا، منطق‌/ترجمه‌ منوچهر صانعي‌ دره‌ بيدي/‌ 344)

[40]- ر.ك‌ به‌: منطق‌ مظفر/ 316

طاهره وحیدیان
11-22-2011, 06:51 AM
جايگاه‌ نبوّت‌ از منظر قرآن‌ و عترت‌


دقّت‌ در نگاه‌ فلسفه‌ و فيلسوفان‌ به‌ مسأله‌ وحي‌ و نبوّت‌، شايد بيش‌ از هر موضوع‌ ديگر، عمق‌ تعارض‌ فلسفه‌ را با ديانت‌ واضح‌ نمايد، چرا كه‌ اساساً ديانت‌ چيزي‌ جز نبوّت‌ نيست‌ و بالطبع‌ هرگونه‌ نقض‌، نفي‌ و يا تضعيف‌ و به‌ حاشيه‌ راندن‌ نبوّت‌، بالمأل‌ به‌ ديانت‌ مربوط‌ مي‌شود و از همين‌ رو بايد تلاش‌ براي‌ جمع‌ بين‌ ديانت‌ و فلسفه‌ را از بي‌معناترين‌ كارها دانست‌.

اكنون‌ بايد به‌ سراغ‌ تبيين‌ جايگاه‌ و اهميت‌ مسأله ‌ «نبوّت‌» و به‌ تبع‌ آن‌ «ولايت‌» از منظر قرآن‌ و عترت‌ رفته‌، تا عمق‌ فاصله‌ فلسفه‌ با اسلام‌ آشكارتر شود:

1. سخن‌ فلاسفه‌ در باب‌ همترازي‌ عقل‌ با وحي‌ و نبوّت‌ و فيلسوف‌ با نبي‌ و طرح‌ اين‌ مسأله‌ كه‌ فلسفه‌ و نبوّت‌ دو طريقي‌ هستند كه‌ به‌ نتايج‌ واحد منتهي‌ مي‌شوند و آنچه‌ انبياء با وحي‌ در مي‌يابند، فلاسفه‌ با عقل‌ بدان‌ مي‌رسند، در تعارض‌ صريح‌ با صدها آيه‌ و روايتي‌ است‌ كه‌ دليل‌ بعثت‌ انبياء و ارسال‌ رُسل‌ را تعليم‌، تزكيه‌، تبشير، انذار، هدايت‌، رفع‌ اختلاف‌ و اقامه قسط‌ مي‌دانند؛ چرا كه‌ در صورت‌ همترازي‌ فيلسوف‌ با نبي‌، نيازي‌ به‌ بعثت‌ انبياء و ارسال‌ رسل‌ وجود نداشت‌ و فلاسفه‌ قادربودند، همان‌ اهداف‌ مورد نظر خداوند را تأمين‌ و محقق‌ نمايند.[41] - [42]

شيخ‌ طوسي‌ در تفسير فراز «و يُعَلَّمكُم‌ مالَم‌ تَكوُنوا تَعْلَموُن‌» از آيه‌ «كما ارسلنا فيكم‌ رسُولاً منكم‌ يَتْلُوا عليكم‌ آياتنا و يزكيكم‌ و يُعَلّمُكم‌ الكتاب‌ و الحكمة و يَعَلَّمُكُم‌ ما لَم‌ْ تَكُونُوا تعلمون‌»،[43] مي‌نويسد: «يعني‌ آنچه‌ را كه‌ راهي‌ براي‌ شناخت‌ آن‌ جز از راه‌ وحي‌ نداشتيد، مي‌آموزد.»[44]

فيض‌ كاشاني‌ نيز در تفسير آيه‌ فوق‌ مي‌گويد: «يعني‌ مي‌آموزد به‌ شما آنچه‌ را كه‌ نمي‌توانستيد با تفكّر و انديشه‌ورزي‌ بدان‌ دست‌ يابيد؛ چرا كه‌ راهي‌ براي‌ شناخت‌ آن‌ها جز وحي‌ وجود ندارد.»[45]

2. اگر حجت‌ باطني‌ (عقل‌)، براي‌ هدايت‌ انسان‌ كافي‌ بود، نبايد خداوند عذاب‌ كفّار و اتمام‌ حجّت‌ با آن‌ها را موقوف‌ به‌ بعثت‌ انبياء و رسولان‌ نمايد، در حالي‌ كه‌ چنين‌ نيست‌ و تنها با بعثت‌ انبياء و رسولان‌ است‌ كه‌ حجت‌، كامل‌ و تمام‌ مي‌شود:

1. و ماكنّا مُعَذَّبين‌ حتّي‌ نَبْعَث‌َ رسُولا[46]

ـ ما مردمي‌ را عذاب‌ نمي‌كنيم‌ مگر آن‌كه‌ رسولي‌ را براي‌ هدايت‌ و اتمام‌ حجت‌ با آن‌ها بفرستيم‌.

2. ولو اَنا اَهلكناهُم‌ بعذاب‌ٍ من‌ قَبْله‌ لَقالُوا رَبَنا لولا اَرْسَلْت‌َ الينا رسولا فَنَتبع‌َ اياتك‌ من‌ْ قَبل‌ اَن‌ْ نَذل‌َّ و نخزي[47]

ـ اگر ما آن‌ها را پيش‌ از آن‌ [آيات‌ بينّات‌] با عذابي‌ نابود مي‌كرديم‌، بي‌شك‌ مي‌گفتند، خدايا چرا براي‌ ما رسولي‌ نفرستادي‌ تا قبل‌ از آن‌كه‌ خوار و هلاك‌ شويم‌، از آيات‌ تو پيروي‌ نماييم‌.

3. رسُلاً مبشرين‌ و منذرين‌ لئلا يَكَوُن‌َ للنّاس‌ عَلَي‌ اللّه‌ حجّة بعد الرّسُل[48]

ـ رسولاني‌ بشارت‌آور و بيم‌دهنده‌ فرستاديم‌ تا مردم‌ را پس‌ از آن‌ها حجتي‌ بر مژده‌آور خداوند نباشد.

4. رسول‌ الله صلي الله عليه و آله: بَعَث‌َ اليهم‌ الرُّسُل‌ لتَكوُن‌َ لَه‌ُ الحُجِّةُ البالغة علي‌ خَلْقه‌ ويكون‌َ رَسُلُه‌ اليهم‌ شُهُداء عليهم‌ و ابْتَعَث‌ فيهم‌ النبيين‌ مبشرين‌ و منذرين‌ ليَهْلك‌َ مَن‌ْ هَلَك‌ عن‌ بَيّنه‌ و يَحْيي‌ مَن‌ حَي‌ِّ عن‌ بَيّنَة[49]رسول‌ گرامي‌ اسلام صلي الله عليه و آله: خداوند رسولان‌ را فرستاد تا حجتي‌ روشن‌ و گويا بر مردم‌ داشته‌ باشد و رسولان‌ نيز گواه‌ بر آن‌ها باشند و پيامبراني‌ بشارت‌آور و برحذر دارنده‌ در ميان‌ مردم‌ برانگيخت‌ تا آن‌كه‌ هلاك‌ مي‌شود و آن‌كه‌ نجات‌ مي‌يابد، براساس‌ دليل‌ [اتمام‌ حجت‌] باشد.


http://www.upsara.com/images/2wtdi8rux6ztvnwn2.gif

41]- ر.ك‌. به‌ قرآن‌: بقره/‌119و152و213، آل‌ عمران/‌164، جمعه/‌2، نحل/‌36، ابراهيم/‌4و5، حديد/ 25، سبا/28، احزاب/‌45، آل‌ عمران/ ‌81، مائده/ ‌67،92، انفال/‌24، نور/ 54 و...

[42] . شهيد مطهري‌ مي‌نويسد: «لقد ارسلنا رُسُلَنَا بالبينات‌ و اَنزلنا مَعَهُم‌ الكتاب‌ و الميزان‌ ليقوَم‌ الناس‌ بالقسط‌ (كه‌ قرآن‌ به‌طور علت‌ غايي‌ بيان‌ مي‌كند) يعني‌ ما پيغمبران‌ را فرستاديم‌ براي‌ همين‌ كه‌ عدالت‌ در ميان‌ بشر برقرار شود، يعني‌ قرآن‌ اين‌ مطلب‌ را مسلّم‌ گرفته‌ است‌ كه‌ اگر پيغمبراني‌ در دنيا نمي‌آمدند، عدالتي‌ در زندگي‌ بشر وجود نمي‌داشت‌.» ( مطهري‌، مرتضي‌، نبوت/ ‌65)


[43]- بقره‌/ 151

[44]- شيخ‌ طوسي‌، تبيان2/‌ 30

[45]- فيض‌ كاشاني‌، الصافي‌1/ 202

[46]- اسراء/ 15

[47]- طه/‌134-133

[48]- نساء/ 165

[49]- توحيد صدوق/ ‌45

طاهره وحیدیان
11-22-2011, 06:55 AM
http://www.upsara.com/images/2wtdi8rux6ztvnwn2.gif

5. الامام‌ صادق عليه السلام: اَنِّه‌ سَأَلَه‌ُ رَجُل‌ٌ فقال‌: لأَي‌ِّ شَي‌ء بَعَث‌َ اللّه‌ الانبياء و الرُسل‌ الي‌ الناس‌؟ فقال‌: لئَلّا يَكُوُن‌َ للنّاس‌ علي‌ اللّه‌ حُجِّةً من‌ بَعْد الرُّسُل‌ ولئَلايقولوُا: ما جاءَ نا من‌ْ بشير وَ لانذير و لتَكُون‌َ حُجِّةَ اللّه‌ عليهم‌ اَلا تَسْمَع‌ُ اللِّه‌َ ـ عَزَو جَل‌َ ـ يقول‌ حكايَةً عن‌ خَزَنة جَهَنِّم‌َ و احتجاجُهم‌ علي‌ اهل‌ النّار بالانبياء وَ الرُّسُل‌: اَلَم‌ْ يأتكُم‌ نذير[50]

ـ مردي‌ از امام‌ صادق عليه السلام پرسيد، دليل‌ بعثت‌ انبيا و رسولان‌ براي‌ مردم‌ چيست‌؟ امام عليه السلام فرمود: بدان‌ خاطر كه‌ بعد از انبيا و رسولان‌ دليلي‌ براي‌ مردم‌ جهت‌ عذر آوردن‌ در برابر خداوند نماند و نگويند كه‌ چرا بشارت‌آور و بيم‌دهنده‌اي‌ سراغ‌ ما نيامد و خداوند نيز بر آن‌ها حجت‌ را تمام‌ كرده‌ باشد. آيا اين‌ آيت‌ قرآن‌ را نشنيده‌اي‌ كه‌ از زبان‌ نگهبانان‌ جهنم‌ خطاب‌ به‌ دوزخيان‌ گفته‌ مي‌شود، مگر براي‌ شما پيامبر و بيم‌دهنده‌اي‌ نيامد كه‌ شما جهنمي‌ شديد؟

3ـ مروري‌ بر احاديث‌ و رواياتي‌ كه‌ در باب‌ لزوم‌ و ضرورت‌ وجود حجّت‌،اعم‌ از نبي‌ و امام عليه السلام در ميان‌ مردم‌، بيان‌ شده‌ است‌، بيش‌ از هر چيز ديگر بيانگر بيگانگي‌ عميق‌ تفكر فلسفي‌ با آموزه‌هاي‌ ديني‌ در مسأله‌ نبوت‌ و امامت‌ است‌. از منظر اين‌ روايات‌، نه‌ تنها وجود حجّت‌ و راهبر معصوم‌ (نبي‌ يا امام‌) براي‌ هدايت‌ ديني‌ و دنيايي‌ انسان‌ها ضروري‌ است‌، بلكه‌ اساساً قوام‌ عالم‌ و زمين‌ در گرو وجود حجت‌ خدا است‌ و عالم‌ لحظه‌اي‌ از حجّت‌ خالي‌ نخواهد بود و مردم‌ چه‌ عوام‌ و چه‌ خواص‌، هيچ‌گاه‌ به‌ حال‌ خودشان‌ رها نخواهند شد. به‌ احاديث‌ زير بنگريد:


1. جمعي‌ از ياران‌ امام‌ صادق‌ و از جمله‌ هشام‌ بن‌ حكم‌ در محضر امام‌ صادق عليه السلام بودند. امام عليه السلام از هشام‌ پرسيد، ماجراي‌ گفت‌وگويي‌ كه‌ با عمرو بن‌ عبيد داشتي‌، چه‌ بود؟ هشام‌ عرض‌ كرد: اي‌ فرزند رسول خدا صلي الله عليه و آله زبانم‌ قاصر از اين‌ است‌ كه‌ در برابرتان‌ سخن‌ بگويم‌، شرم‌ و حياء مانعم‌ مي‌شود؛ امام عليه السلام فرمود: هرگاه‌ به‌ شما فرماني‌ داديم‌، اجابت‌ كنيد؛ هشام‌ گفت‌: من‌ از موقعيت‌ و مجلس‌ درسي‌ كه‌ عمر و بن‌ عبيد در مسجد بصره‌ به‌ هم‌ زده‌ بود، مطلع‌ شدم‌ و اين‌ بر من‌ گران‌ آمد، لذا روز جمعه‌ در جلسه‌ عمروبن‌ عبيد در حالي‌ كه‌ حلقه‌ بزرگي‌ از شاگردان‌ گرد او جمع‌ شده‌ بودند و او جامه پشمين‌ سياهي‌ به‌ كمر و ردايي‌ بر دوش‌ داشت‌، حاضر شدم‌ و در صف‌ آخر دو زانو نشستم‌ و سپس‌ خطاب‌ به‌ عمرو گفتم‌: من‌ غريبم‌ و سؤالي‌ از شما دارم‌، اجازه‌ هست‌!

ـ آري‌ بپرس‌.

ـ آيا چشم‌ داري‌؟

ـ پسر جان‌! اين‌ چه‌ سؤالي‌ است‌، مگر نمي‌بيني‌؟

ـ سؤال‌ من‌ همين‌ است‌.

ـ بپرس‌، اگر چه‌ سئوالت‌ احمقانه‌ است‌.
********************************
[50]- بحارالانوار11/ 39

طاهره وحیدیان
11-22-2011, 07:01 AM
http://www.upsara.com/images/2wtdi8rux6ztvnwn2.gif


ـ آيا چشم‌ داري‌؟

ـ بله‌، چشم‌ دارم‌!

ـ با آن‌ چه‌ مي‌كني‌؟

ـ رنگ‌ها و اشياء و اشخاص‌ را مي‌بينم‌.

ـ بيني‌ هم‌ داري‌؟

ـ بله‌!

ـ با آن‌ چه‌ مي‌كني‌؟

ـ بوها را استشمام‌ مي‌كنم‌.

ـ دهان‌ هم‌ داري‌؟

ـ بله‌!

ـ با آن‌ چه‌ مي‌كني‌؟

ـ غذاها را مي‌چشم‌.

ـ گوش‌ هم‌ داري‌؟

ـ بله‌، و صداها را با آن‌ مي‌شنوم‌!

ـ قلب‌ چي‌؟ و با آن‌ چه‌ مي‌كني‌؟

ـ بله‌؛ قلب‌ هم‌ دارم‌؛ با قلبم‌ هر آنچه‌ را كه‌ با حواس‌ و اعضايم‌ در مي‌يابم‌، وارسي‌ مي‌كنم‌ تا مرتكب‌ خطايي‌ نشوم‌.

ـ آيا جوارح‌، شما را از قلب‌ بي‌نياز نمي‌كند؟

ـ نه‌!

ـ چرا؛ مگر نه‌ اين‌كه‌ حواس‌ و جوارح‌ شما سالم‌ هستند؟

ـ نه‌ پسرم‌! هرگاه‌ جوارح‌ و حواس‌ در آنچه‌ بوييده‌ يا ديده‌ يا چشيده‌ و يا شنيده‌اند، شك‌ كنند، آن‌ را به‌ قلب‌ ارجاع‌ مي‌دهند تا شكشان‌ بر طرف‌ شود.

ـ پس‌ خداوند قلب‌ را براي‌ برطرف‌ كردن‌ ترديد از جوارح‌ ما قرار داده‌ است‌ و اگر قلب‌ نبود، جوارح‌ و حواس‌ ما به‌ يقين‌ دست‌ نمي‌يافتند؟

ـ بله‌، همين‌ طور است‌.

ـ اي‌ ابا مروان‌ (عمر و بن‌ عبيد)، در حالي‌ كه‌ خداوند ـ تبارك‌ و تعالي‌ ـ اعضا و جوارح‌ تو را به‌ حال‌ خودشان‌ رها نكرد و براي‌ آن‌ها امام‌ و پيشوايي‌ قرار داد كه‌ شك‌ و ترديدهاي‌ آن‌ها را برطرف‌ نمايد، آيا معقول‌ است‌ كه‌ مردم‌ را به‌ حال‌ خود در حيرت‌ و شك‌ و اختلاف‌ رها كند و براي‌ آن‌ها امامي‌ كه‌ شك‌ و حيرتشان‌ را برطرف‌ نمايد، قرار ندهد؟

هشام‌ ادامه‌ داد: عمرو ساكت‌ شد و هيچ‌ نگفت‌، سپس‌ رو به‌ من‌ نمود و گفت‌: تو هشام‌ بن‌ حكمي‌؟ گفتم‌: نه‌!

ـ از دوستان‌ او هستي‌!

ـ نه‌!

ـ بالاخره‌ كي‌ هستي‌؟

ـ كوفي‌ هستم‌.

ـ بله‌، پس‌ خود هشامي‌!

آن‌گاه‌ من‌ را پيش‌ خود نشاند و جلسه‌ درسش‌ را تمام‌ كرد و تا من‌ برنخاستم‌، ديگر سخني‌ نگفت‌.

امام‌ صادق عليه السلام تبسّمي‌ كرد و فرمود: هشام‌! از كي‌ اين‌ مطالب‌ را آموختي‌؟ هشام‌ گفت‌: از شما آموخته‌ام‌. امام عليه السلام فرمود: سوگند به‌ خدا كه‌ اين‌ مطلب‌ در كتاب‌ موسي‌ و ابراهيم‌ نيز مكتوب‌ است‌. [51]
**************************************
51] . كافي1/‌ 169

طاهره وحیدیان
11-22-2011, 07:04 AM
http://www.upsara.com/images/2wtdi8rux6ztvnwn2.gif

2. ان‌ الله‌ اخذ ضغثا من‌ الحق‌ و ضغثا من‌ الباطل‌ فمغثهما ثم‌ اخرجهما الي‌ الناس‌، ثم‌ بعث‌ انبياء يفرقون‌ بينهما، فعرفها الانبياء و الاوصياء فبعث‌ الله‌ الانبياء ليفرقوا ذلك‌... ولو كان‌ الحق‌ علي‌ حده‌ و الباطل‌ علي‌ حده‌ كل‌ واحد منهما قائم‌ بشانه‌ ما احتاج‌ الناس‌ الي‌ نبي‌ و لا وصي‌، ولكن‌ الله‌ خلطهما و جعل‌ يفرقهما الانبياء و الائمه عليهم‌ السلام‌ من‌ عباده[52]

ـ خداوند پاره‌اي‌ از حق‌ و پاره‌اي‌ از باطل‌ را بر گرفت‌ و آن‌ها را در هم‌ آميخت‌، سپس‌ آن‌ را به‌ مردم‌ ارائه‌ نمود. آنگاه‌ پيامبران‌ را برانگيخت‌ تا بين‌ حق‌ و باطل‌ جدايي‌ اندازند. اگر حق‌ و باطل‌ روشن‌ و به‌ سهولت‌ قابل‌ تشخيص‌ بودند، مردم‌ نيازي‌ به‌ پيامبران‌ و اوصياء نداشتند، ليكن‌ خداوند حق‌ و باطل‌ را در هم‌ آميخت‌ و انبياء و ائمه عليهم السلام را مأمور جداسازي‌ آن‌ها نمود.

3. الحجة قبل‌ الخلق‌ ومع‌ الخلق‌ وبعد الخلق‌[53]

ـ حجت‌ قبل‌ از مردم‌، با مردم‌ و بعد از مردم‌ وجود دارد.

4. عن‌ الحسين‌ بن‌ ابي‌ العلاء قال‌: قلت‌ لابي‌ عبد الله‌ عليه‌ السلام‌: تكون‌ الارض‌ ليس‌ فيها امام‌؟ قال‌: لا، قلت‌: يكون‌ امامان‌؟ قال‌: لا الا واحدهما صامت‌[54]

ـ حسين‌ بن‌ ابي‌ علاء از امام‌ صادق عليه السلام مي‌پرسد: آيا هيچ‌گاه‌ زمين‌ بدون‌ امام‌ خواهد بود؟ امام عليه السلام: نه‌؛ سپس‌ مي‌پرسد: دو امام‌ در زمين‌ چه‌؟ امام عليه السلام: نه‌ مگر آن‌كه‌ يكي‌ از آن‌ها خاموش‌ (و مطيع‌ ديگري‌) خواهد بود.

5. ان‌ الارض‌ لا تخلو الا وفيها امام‌، كيما ان‌ زاد المومنون‌ شيئا ردهم‌، وان‌ نقصوا شيئا اتمه‌ لهم‌[55]

ـ زمين‌ هيچ‌گاه‌ از امام‌ معصوم عليه السلام خالي‌ نخواهد بود تا اگر مؤمنان‌ بر دين‌ افزودند، آن‌ را رد نمايد و اگر كاستند، تكميل‌ نمايد.

6. ما زالت‌ الارض‌ الا ولله‌ فيها الحجة، يعرف‌ الحلال‌ والحرام‌ ويدعو الناس‌ الي‌ سبيل‌ الله[56]

ـ پيوسته‌ در زمين‌ حجت‌ خدا وجود دارد تا حلال‌ و حرام‌ را به‌ مردم‌ بشناساند و آن‌ها را به‌ راه‌ خدا دعوت‌ نمايد.

7. ان‌ الله‌ لم‌ يدع‌ الارض‌ بغير عالم‌ ولو لا ذلك‌ لم‌ يعرف‌ الحق‌ من‌ الباطل‌[57]

ـ خداوند زمين‌ را هرگز بدون‌ عالم‌ (معصوم عليه السلام) رها نمي‌كند زيرا در آن‌ صورت‌، حق‌ از باطل‌ شناخته‌ نمي‌شد.

8. عن‌ ابي‌ حمزة قال‌: قلت‌ لابي‌ عبد الله‌ عليه‌ السلام‌: اتبقي‌ الارض‌ بغير امام‌؟ قال‌: لو بقيت‌ الارض‌ بغير امام‌ لساخت‌[58]

ـ ابو حمزه‌ از امام‌ صادق عليه السلام مي‌پرسد: آيا هيچ‌گاه‌ زمين‌ بدون‌ امام‌ خواهد بود؟ امام عليه السلام: اگر چنين‌ شود، زمين‌ فرو خواهد رفت‌.

9. لو بقي‌ اثنان‌ لكان‌ احدهما الحجة علي‌ صاحبه‌[59]

ـ اگر فقط‌ دو تن‌ در زمين‌ باشند، حتماً يكي‌ بر ديگري‌ حجت‌ و امام‌ خواهد بود.

10. أن‌ آخر من‌ يموت‌ الامام‌، لئلا يحتج‌ أحد علي‌ الله‌ ـ عزوجل‌ ـ أنه‌ تركه‌ بغير حجة لله‌ عليه‌[60]
***********************************************
52]- بحارالانوار47/ 408

[53]- همان‌

[54]- همان/‌178

[55]- همان/‌178

[56]- همان‌

[57]- همان‌

[58]- همان‌

[59]- همان/ ‌179

[60]- همان‌

طاهره وحیدیان
11-22-2011, 07:08 AM
http://www.upsara.com/images/2wtdi8rux6ztvnwn2.gif

آخرين‌ فردي‌ كه‌ (در پايان‌ دنيا) مي‌ميرد امام‌ است‌، تا احدي‌ نتواند با خداوند احتجاج‌ كند كه‌ او را بدون‌ حجت‌ و راهنما رها كرده‌ است‌.

11. الامام‌ الباقر عليه السلام: والله‌ ما ترك‌ الله‌ ارضا منذ قبض‌ آدم‌ عليه‌ السلام‌ الا وفيها امام‌ يهتدي‌ به‌ الي‌ الله‌ وهو حجته‌ علي‌ عباده‌، ولا تبقي‌ الارض‌ بغير امام‌ حجة لله‌ علي‌ عباده‌[61]

ـ به‌ خدا سوگند، زمين‌ از عصر آدم‌ تاكنون‌ بدون‌ راهبر و حجت‌ معصوم‌ الهي‌ كه‌ هدايتگر مردم‌ به‌ سوي‌ خدا و حجت‌ او بر بندگانش‌ باشد، نبوده‌ است‌ و هرگز نيز بدون‌ حجت‌ معصوم عليه السلام نخواهد ماند.

12. الامام‌ رضا عليه السلام: ان‌ الحجة لا تقوم‌ لله‌ علي‌ خلقه‌ الا بامام‌ حتي‌ يعرف‌[62]

ـ حجت‌ خدا بر مردم‌ جز با تعيين‌ امامي‌ كه‌ شناخته‌ شود، تمام‌ نمي‌شود.

13. الامام‌ علي عليه السلام: يا كميل‌! لو لم‌ يظهر نبي‌ و كان‌ في‌ الأرض‌ مؤمن‌ تقي‌ لكان‌ دعائه‌ الي‌ الله‌ مخطئا او مصيبا بل‌ والله‌ مخطئا، حتي‌ ينصه‌ الله‌ لذلك‌ و يؤهله‌ له‌[63]

ـ اي‌ كميل‌! اگر پيامبري‌ از جانب‌ خداوند مبعوث‌ نشده‌ بود و در زمين‌ مؤمني‌ پرهيزكار وجود داشت‌ كه‌ مردم‌ را به‌ سوي‌ خداوند دعوت‌ مي‌نمود، آيا خطاكار بود يا درستكار؟ به‌ خدا سوگند كه‌ خطاكار بود مگر آن‌كه‌ خداوند او را شايسته‌ نبوت‌ و مبعوثش‌ مي‌نمود.

و اما درباره تبيين‌ فلسفه‌ از مسأله‌ وحي‌ و نبوّت‌ و تقليل‌ آن‌ به‌ يك‌ پديده‌ عادي‌، بايد اشاره‌ كنيم‌ كه‌ نبوّت‌ از منظر قرآن‌ و عترت‌ چند ويژگي‌ دارد:

1. نبوّت‌ با انتخاب‌ و گزينش‌ حضرت‌ حق‌ ـ جل‌ و علا ـ صورت‌ مي‌گيرد:

ان‌ّ اللّه‌ اصطفي‌ ادَم‌َ و نوحاً و آل‌ ابراهيم‌ و آل‌ عمران‌ عَلَي‌ العالَمين‌، ذرّيَة بعضُها من‌ بعض‌ والله‌ سميع‌ٌ عليم‌[64]

ـ خداوند آدم‌ و نوح‌ و خاندان‌ ابراهيم‌ و خاندان‌ عمران‌ را بر جهانيان‌ برگزيد، نسل‌ بعضي‌ از بعض‌ ديگر است‌؛ خداوند شنواي‌ دانا است‌.
**************************************
61]- بحارالانوار47/ 408

[62]- همان/ ‌177

[63]- تحف‌ العقول/ ‌175

[64]- آل‌ عمران/ ‌33، و نيز ابراهيم/ ‌11

طاهره وحیدیان
11-22-2011, 07:11 AM
http://www.upsara.com/images/2wtdi8rux6ztvnwn2.gif


خداوند آدم‌ و نوح‌ و خاندان‌ ابراهيم‌ و خاندان‌ عمران‌ را بر جهانيان‌ برگزيد، نسل‌ بعضي‌ از بعض‌ ديگر است‌؛ خداوند شنواي‌ دانا است‌.

2. البته‌ ويژگي‌ها و فضائل‌ منتخب‌ و مصطفي‌ در اين‌ امر مدخليّت‌ دارد كه‌ از جمله مهم‌ترين‌ آن‌ها تسليم‌ در برابر خداوند ـ تبارك‌ و تعالي‌ ـ است‌:

و من‌ يَرْغَب‌ُ عن‌ ملِّة ابراهيم‌ الّا مَن‌ْ سَفه‌َ نَفْسَه‌ُ و لَقد اصْطفيناه‌ُ في‌ الدنيا و انِّه‌ُ في‌ الاخرة لَمن‌ الصالحين‌، اذقال‌ له‌ رَبُّه‌ اَسْلم‌ْ قال‌ اَسْلَمت‌ُ لرَب‌ِّ العالمين‌[65]

ـ جز سفيه‌ و نابخرد از آيين‌ ابراهيم‌ روي‌گردان‌ نمي‌شود؛ ما او را در دنيا برگزيديم‌ و در آخرت‌ از صالحان‌ است‌؛ آن‌گاه‌ كه‌ خدايش‌ به‌ او گفت‌ تسليم‌ شو، گفت‌: تسليم‌ پروردگار جهانيان‌ هستم‌.

3. اوّلين‌ برگزيده‌ و مصطفي‌، رسول‌ گرامي اسلام صلي الله عليه و آله بوده‌ است‌:

رسول الله صلي الله عليه و آله: كنت‌ نبيّاً وَ الادم‌ بين‌ الماء والطين‌[66]

ـ رسول‌ گرامي‌ اسلام صلي الله عليه و آله: آن‌گاه‌ كه‌ آدم‌ بين‌ آب‌ و گل‌ بود، من‌ پيامبر بودم‌.

4. ارتباط‌ نبي‌ با خداوند نيز از طريق‌ فرشتگان‌ برگزيده‌ و منتخب‌ صورت‌ مي‌پذيرد:

اللِّه‌ يَصْطفي‌ من‌ الملائكة رُسُلاً و من‌ الناس‌، ان‌ِّ اللّه‌ سميع‌ٌ بصير[67]

ـ خداوند رسولاني‌ را از فرشتگان‌ و مردم‌ برگزيد، البته‌ خداوند شنواي‌ بيناست‌.

5. و انِّه‌ُ لَتَنريل‌ُ رَب‌َّ العالمين‌، نَزَل‌ به‌ الروح‌ الامين‌ عَلي‌ قَلْبك‌ لتكُون‌َ من‌ المنذرين‌[68]

ـ قرآن‌ فرستاده‌ پروردگار جهانيان‌ است‌ كه‌ روح‌ الامين‌ (جبرييل‌) بر قلب‌ تو نازل‌ كرد تا از بيم‌دهندگان‌ باشي‌.

6. وَ ما ينطق‌ عن‌ الهوي‌، ان‌ هُوَ الّا وَحْي‌ٌ يُوحي‌ عَلِّمَه‌ُ شديدُ القوي‌[69]

ـ رسول‌ ما صلي الله عليه و آله از سر خود و هوا سخن‌ نمي‌گويد. قرآن‌ جز وحي‌ الهي‌ كه‌ جبرييل‌ او را تعليم‌ داده‌ است‌، نيست‌.

ـ نبي‌ موظف‌ به‌ ابلاغ‌ وحي‌ به‌ مردم‌ است‌ و مردم‌ نيز موظّف‌ به‌ اطاعت‌ از نبي‌ و رسول‌ هستند:

7. وَ اَطيعُوا الله‌ وَ اَطيعُوا الرسُول‌ فان‌ تَوَلِّيتُم‌ فانِّما عَلي‌ رَسُولنا البَلاغ‌ُ المبين‌[70]

ـ از خداوند اطاعت‌ كنيد و از پيامبر هم‌ اطاعت‌ كنيد كه‌ اگر روي‌گردان‌ شويد، بدانيد كه‌ بر فرستاده‌ ما جز تبليغ‌ رسالت‌ نيست‌.
******************************************

64]- آل‌ عمران/ ‌33، و نيز ابراهيم/ ‌11

[65]- بقره/ ‌131-130

[66]- مناقب‌ ابن‌ شهر آشوب/‌ 183

[67]- حج/ ‌75

[68]- شعراء/ 194-192

[69]- نجم/‌10-3

[70]- تغابن/ ‌12

طاهره وحیدیان
12-04-2011, 09:57 AM
http://www.upsara.com/images/mf2grbmh8tyr0q1tjqft.jpg

نسبت‌ فلاسفه یونان‌ با نبوت‌ و دیانت،


فلاسفه مسلمان در پاسخ به این اشکال که چرا الهیات و توحیدتان را از فلاسفه یونانی گرفته اید، می گویند این فلاسفه خود متدین به ادیان الهی و بلکه خود پیامبر بوده اند.
همچنین‌ بعضی‌ از اساتید معاصر فلسفه با استناد به‌ روایتی‌ از کتاب‌ محبوب‌ القلوب‌ دیلمی‌ قائل‌ به‌ پیامبر بودن‌ ارسطو و افلاطون‌ و… شده‌اند که‌ اعتماد به‌ چنان‌ حدیثی‌ که‌ در هیچ‌ یک‌ از کتب‌ روایی‌ شیعه‌ و سنی‌ نقل‌ نشده‌ است‌ و نیز شواهد و قرائن‌ قابل‌ اعتمادی‌ در تأیید مضمون‌ آن‌ یافت‌ نمی‌شود، بلکه‌ علیه‌ آن‌ وجود دارد، منطقی‌ نیست‌. برخی از این شواهد چنین است:

۱ـ ارسطو اگرچه‌ از خدا سخن‌ می‌گوید، اما خدای‌ ارسطو شباهت‌ چندانی‌ با خدای‌ ادیان‌ الهی‌ ندارد:

ـ «ارسطو جز به‌ عنوان‌ محرک‌ اول‌، از خدا تصوری‌ ندارد.»[i]

ـ «به‌ نظر ارسطو، تنها فعل‌ خدا، تعقل‌ در خود است‌. خدا نه‌ تنها در جهان‌ کاری‌ نمی‌کند، بلکه‌ حتی‌ نسبت‌ به‌ جهان‌، علم‌ و آگاهی‌ نیز ندارد. در مورد واحد یا کثیر بودن‌ خدا، تعابیر ارسطو متعارض‌ است‌. به‌ نظر می‌رسد او ابتدا موحد بوده‌ است‌ و پس‌ از آن‌ در مورد توحید و شرک‌ دچار تردید شده‌ و در آخر عمر، ۵۵ و حداقل‌ ۴۷ خدا را اثبات‌ می‌کند؛ زیرا براساس‌ ستاره‌شناسی‌ زمان‌ ارسطو، ۵۵ یا ۴۷ نوع‌ فلک‌ و حرکت‌ وجود دارد و هر نوع‌ حرکت‌ به‌ یک‌ محرک‌ نامتحرک‌ منتهی‌ می‌شود.»[ii]
\پی نوشت:
[i]- مطهری‌، مرتضی‌، مقالات‌ فلسفی/ ‌۱۹۲
[ii]- برنجکار، رضا، حکمت‌ و اندیشه‌ دینی/ ‌۳۸۸

طاهره وحیدیان
12-04-2011, 10:00 AM
ـ «به‌ نظر ارسطو، تنها فعل‌ خدا، تعقل‌ در خود است‌. خدا نه‌ تنها در جهان‌ کاری‌ نمی‌کند، بلکه‌ حتی‌ نسبت‌ به‌ جهان‌، علم‌ و آگاهی‌ نیز ندارد. در مورد واحد یا کثیر بودن‌ خدا، تعابیر ارسطو متعارض‌ است‌. به‌ نظر می‌رسد او ابتدا موحد بوده‌ است‌ و پس‌ از آن‌ در مورد توحید و شرک‌ دچار تردید شده‌ و در آخر عمر، ۵۵ و حداقل‌ ۴۷ خدا را اثبات‌ می‌کند؛ زیرا براساس‌ ستاره‌شناسی‌ زمان‌ ارسطو، ۵۵ یا ۴۷ نوع‌ فلک‌ و حرکت‌ وجود دارد و هر نوع‌ حرکت‌ به‌ یک‌ محرک‌ نامتحرک‌ منتهی‌ می‌شود.»[ii]

۲ـ درباره‌ سقراط‌ نقل‌ شده‌ است‌ که‌ «چون‌ به‌ سقراط‌ گفته‌ شد، چرا به‌ سوی‌ موسی علیه السلام هجرت‌ نمی‌کنی‌؟ پاسخ‌ داد: ما خویشتن‌ را تهذیب‌ کرده‌ایم‌ و دیگر به‌ کسی‌ که‌ ما را تهذیب‌ کند، نیاز نداریم‌.»[iii]

۳ـ درباره افلاطون‌ نیز گفته‌ شده‌ است‌ که‌ وقتی‌ او را به‌ تصدیق‌ شریعت‌ عیسی [موسی] علیه السلام دعوت‌ کردند، پاسخ‌ داد: «عیسی علیه السلام پیامبر مردم‌ ضعیف‌ العقل‌ است‌ و امثال‌ من‌ در کسب‌ معرفت‌، نیازی‌ به‌ انبیاء ندارند.»[iv]

۴ـ یکی‌ از آرای‌ منسوب‌ به‌ افلاطون‌ در موضوع مدینه فاضله، اشتراک‌ جنسی‌ است‌؛ بدین‌ معنا که‌ هر زنی‌ ویژه یک‌ مرد نبوده‌ بلکه‌ زنان‌ مشترک‌ بین‌ مردان‌ بوده‌ و فرزندان‌ نیز جدای‌ از والدین‌ نگهداری‌ شوند و…؛ بدیهی‌ است‌ چنین‌ رأیی‌ نمی‌تواند از یک‌ عالم‌ الهی‌ صادر شود:
پی نوشت:
[iii]- بحارالانوار ۵۷/ ۱۹۸ (به‌ نقل‌ از فخرالدین‌ رازی‌)/تفسیر جامع‌الجوامع‌ طبرسی‌ در ذیل‌ آیه‌ ۸۳ غافر
[iv]- بحرانی‌، الحدائق‌ الناصرة /۱ ۱۲۶ به‌ نقل‌ از: سیدنعمت‌ الله‌ جزائری‌، الانوار النعمانیة؛ در نقل‌ قول‌ فوق‌، علی القاعده موسی علیه السلام بوده‌ است‌ که‌ به‌ جای‌ آن‌ عیسی‌ علیه السلام ذکر شده‌ است‌، چرا که‌ افلاطون‌ ۵۰۰سال‌ قبل‌ از میلاد می‌زیسته‌ است‌.

طاهره وحیدیان
12-04-2011, 10:04 AM
«افلاطون‌ می‌گوید دوستان‌ باید همه‌ چیزشان‌ اشتراکی‌ باشد، از جمله‌ زن‌ و فرزندانشان‌؛ شخص‌ قانونگذار پس‌ از آن‌که‌ سرپرستان‌ [جامعه‌] را از زن‌ و مرد برگزید، آن‌گاه‌ مقرر خواهد داشت‌ که‌ خانه‌ و خوراک‌ آن‌ها مشترک‌ باشد. امر ازدواج‌ به‌ شکلی‌ که‌ ما می‌شناسیم‌، تغییر اساسی‌ خواهد کرد (این‌ زنان‌ بدون‌ استثناء، همسران‌ این‌ مردان‌ خواهند بود و هیچ‌ کس‌ همسری‌ خاص‌ خود نخواهد داشت‌)… همه کودکان‌ پس‌ از تولد از والدینشان‌ گرفته‌ خواهند شد و دقت‌ تمام‌ به‌ کار خواهد رفت‌ تا والدین‌ فرزندان‌ را نشناسند و نیز کودکان‌ والدین‌ خود را به‌ جا نیاورند.

کودکان‌ ناقص‌الخلقه‌ و آنهایی‌ که‌ والدینشان‌ پست‌ باشند، در جای‌ سری‌ نامعلومی‌ که‌ باید باشند، گذاشته‌ خواهند شد… سن‌ مادران‌ باید میان‌ بیست‌ تا چهل‌ و سن‌ پدران‌ میان‌ بیست‌ و پنج‌ تا پنجاه‌ و پنج‌ باشد، خارج‌ از این‌ حدود، ارتباط‌ آزاد است‌، ولی‌ سقط‌ جنین‌ یا کشتن‌ نوزاد اجباری‌ خواهد بود… چون‌ هیچ‌ کس‌ والدین‌ خود را نمی‌شناسد، پس‌ بر هر فردی‌ واجب‌ است‌ که‌ مردانی‌ را که‌ از حیث‌ سال‌ می‌توانند پدر او باشند، پدر بنامد. در مورد مادر و خواهر و برادر نیز قضیه‌ از همین‌ قرار خواهد بود.»[v]

پی نوشت:
[v] . برتراند راسل‌، تاریخ‌ فلسفه غرب‌، ترجمه نجف‌ دریابندری/‌۱۷۹-۱۷۷، همچنین‌ ر.ک‌،به‌: فردریک‌ کاپلستون‌، تاریخ‌ فلسفه‌، ترجمه سیدجلال‌الدین‌ مجتبوی‌۱/ ۲۶۴، و نیز: م‌.م‌ شریف‌؛ تاریخ‌ فلسفه‌ در اسلام‌۱ / ۱۳۷

طاهره وحیدیان
12-04-2011, 10:10 AM
http://www.upsara.com/images/smhcewdvbw5d1kjybhm.jpg


اهل بیت علیهم السلام ابواب انحصاری معرفت الله ،

دهها روایت وجود دارد که اهل بیت علیهم السلام ابواب انحصاری معرفت الله هستند و جز از طریق ارشادات آنها نمی توان به براهین و استدلالات صحیح در موضوع معرفت الله دست یافت .
پیشتر گفتیم بر خلاف حرف مشهور و غلطی که (به استناد برداشت ناصحیحی از حدیث اطلبوا العلم و لو بالصین) می گوید علم خاستگاه انحصاری ندارد و از هر جا و هرکس می توان گرفت، دهها حدیث صریح منبع انحصاری دانش را (حد اقل در اصول و فروع دینی) کانون وحی و اهل بیت علیهم السلام می دانند.

علاوه بر این، در موضوع مهم معرفت الله که فلسفه و عرفان مصطلح بدان می پردازند و اصول و مبانی شان را از فلاسفه یونان گرفته اند، نیز دهها روایت وجود دارد که اهل بیت علیهم السلام ابواب انحصاری معرفت الله هستند و جز از طریق ارشادات آنها که صد البته در موضوع اثبات خداوند، عقلی و برهانی هستند و در کتب روایی ما مانند اصول کافی و توحید صدوق و احتجاج طبرسی و بحار الانوار منعکس شده اند، نمی توان به براهین و استدلالات صحیح در موضوع معرفت الله دست یافت .


اکنون به ذکر چند روایت در این مساله می پردازیم:

طاهره وحیدیان
12-04-2011, 10:12 AM
ـ رسول اعظم صلی الله علیه و آله و سلم خطاب به امیر المؤمنین علیه السلام فرمود: إنک والاوصیاء من بعدک عرفاء لا یعرف اللّه‏ إلا بسبیل معرفتکم. (۱)
تو و اوصیا و امامان بعد از تو عارفان (حقیقی) هستند و خداوند جز از طریق معرفت شما شناخته نمی شود.

ـ یونس بن عبدالرحمن قال: قلت لابی الحسن الاول علیه السلام: بما أوحد اللّه‏؟ فقال: یا یونس، لا تکونن مبتدعا، من نظر برأیه هلک، ومن ترک أهل بیت نبیه ضل، ومن ترک کتاب اللّه‏ و قول نبیه کفر.(۲)
یونس بن عبد الرحمن می گوید به امام کاظم علیه السلام عرض کردم: توحیدالهی راچگونه بیابم؟فرمودند: درعلم توحید و خداشناسی بدعت‏گذارمباش ودراین راه باپای خودگام مزن،هرکسب راساس نظرخویش بنگرد هلاک خواهدشد،وهرکس اهلبیت پیامبرش را واگذارد گمراه خواهدشد،و هرکس کتاب خدا و گفتار رسولش را وانهد کافر خواهد شد.

ـ امام باقرعلیه السلام مى‏فرمایند:بنا عبداللّه‏،و بناعرف اللّه‏،وبنا وحداللّه‏،و محمدحجاب اللّه‏تبارک و تعالى.(۳)
خداوند به واسطه ماعبادت،وبه واسطه ماشناخته شد. وبه واسطه مایگانه ویکتادانسته شد. ومحمدصلّی اللّه‏علیه وآله وسلّم واسطه و نمایاننده شناخت خداوند مى‏باشد.
\پی نوشت:
[۱]. خصال، ۱/۱۵۰؛بصائرالدرجات، ۴۹۸؛بحارالأنوار، ۲۳/۹۹٫
[۲]. کافی ۱/۵۶
[۳]. کافى، ۱/۱۴۵؛بحارالأنوار، ۲۳/۱۰۲٫

طاهره وحیدیان
12-04-2011, 10:14 AM
http://www.upsara.com/images/o4k0jlyunm8tit7twphq.jpg


ـ أمیرالمؤمنین علیه السلام مى‏فرمایند:نحن الاعراف الذی لا یعرف اللّه‏ إلا بسبیل معرفتنا، … أن اللّه‏ لو شاء لعرف العباد نفسه، ولکن جعلنا أبوابه وصراطه وسبیله والوجه الذی یؤتی منه، إلی أن قال: ولا سواء حیث ذهب الناس إلی عیون کدرة، یفرغ بعضها فی بعض، وذهب من ذهب إلینا إلی عیون صافیة لا نفاد لها ولا انقطاع. (۴)
ما آیینه‏های شناختی هستیم که خداوند جز از راه شناخت ما شناخته نمى‏شود… اگر خداوند مى‏خواست خویشتن را به بندگانش مى‏شناساند اما ما را راه و جهتی قرار داده است که تنها از آن جهت به سوی او رفته مى‏شود…. بین مردمانی که به سوی جوى‏های آب کثیفی که در همدیگر مى‏آمیزند روی آوردند، با کسانی که به سوی ما و چشمه‏سارهای آب گوارایی روی آوردند که هرگز تمامی و پایان ندارد، تفاوتی آشکار است.

ـ امام صادق علیه السلام مى‏فرمایند:الاوصیاء أبواب اللّه‏ التی یؤتی منها، ولو لا هم ما عرف اللّه‏، وبهم احتج اللّه‏ علی خلقه. (۵)
اوصیا (معصومین علیهم السلام) راه‏های رسیدن به معرفت خداوند هستند، و اگر ایشان نبودند خداوند هرگز شناخته نمى‏شد. خداوند آنان را حجت بر تمامی خلق خویش قرار داده است.
\پی نوشت:
[۴] . إثبات الهداة، ۱/۵۹، از کافى .
[۵]. إثباتالهداة،۱/۶۰،ازکافى

طاهره وحیدیان
12-04-2011, 10:18 AM
ـ و در زیارت جامعه کبیره مى‏خوانیم:
السلام علی محال معرفة اللّه‏… أعزکم بهداه، وخصکم ببرهانه، … ورضیکم… أرکانا لتوحیده… فالراغب عنکم مارق، واللازم لکم لاحق … ونوره وبرهانه عندکم،… من أراد اللّه‏ بدء بکم، ومن وحده قبل عنکم.
سلام بر جایگاه‏های شناخت خداوند،… خداوند شما را با هدایت خودش گرامی داشته و به برهان خویش مخصوص نموده… و ارکان توحید خویش قرار داده است… پس هر کس از شما روی بگرداند از دین بیرون رفته، و هر کس در پیوند با شما باشد در پیوند با دین است… نور و برهان خداوند نزد شماست… هر کس خداوند را قصد کرد از شما شروع نمود، و هر کس به توحید او دست یافت تنها از شما پذیرفت.


پر واضح است که پذیرش سخنان و استدلالات اهل بیت علیهم السلام در موضوع اثبات خداوند نه از باب تعبد بلکه از جهت برهانی بودن و عقلانی بودن آنهاست همان گونه که در مناظره با ملحدان و دهری مسلکان از این براهین استفاده کرده و آنها را مجاب می فرمودند.

اساسی ترین مشکل فلسفه و عرفان این مساله بوده است که در موضوع معرفت الله به جای مراجعه به آموزه های برهانی اهل بیت علیهم السلام به سراغ آموزه های فلسفی و شبه عقلانی ارسطو و افلاطون و افلوطین و … رفتند و منظومه الهیاتی خود را بر اساس حرفها و مبانی آنها شکل دادند و سخن از خدایی گفتند و می گویند که جدای از خداوند برهان و قران و اهل بیت علیهم السلام است.