توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : سوره اعراف [7]
امیرحسین
02-13-2011, 11:52 AM
ادامه جزء هشتم
سوره اعراف
اين سوره در «مكّه» نازل شده و 206 آيه دارد.
محتواى سوره:
در آغاز اشاره كوتاه و گويايى به مسأله «مبدء و معاد» كرده سپس براى احياى شخصيت انسان، داستان آفرينش آدم را با اهميت فراوان شرح مىدهد. بعد پيمانهايى را كه خدا از فرزندان آدم در مسير هدايت و صلاح گرفته يك يك برمىشمرد.
سپس براى نشان دادن شكست و ناكامى اقوامى كه از مسير توحيد و عدالت و پرهيزكارى منحرف مىشوند، و هم براى نشان دادن پيروزى مؤمنان راستين، سرگذشت بسيارى از اقوام پيشين و انبياى گذشته مانند «نوح» و «لوط» و «شعيب» را بيان كرده، و با سرگذشت مشروح بنى اسرائيل و مبارزه «موسى» با فرعون اين بخش را پايان مىدهد.
در آخر سوره بار ديگر به مسأله مبدء و معاد باز مىگردد و انجام و آغاز را بدين وسيله تكميل مىكند.
فضيلت تلاوت اين سوره:
از امام صادق عليه السّلام نقل شده كه فرمود: «هر كس سوره اعراف را در هر ماه بخواند در روز قيامت، از كسانى خواهد بود كه نه ترسى بر آنهاست و نه غمى دارند (من الّذين فَلا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ) و اگر در هر جمعه بخواند، در روز قيامت از كسانى مىباشد كه بدون حساب به بهشت مىرود».
و نيز فرمود: «در اين سوره آيات محكمهاى است، «قرائت» و «تلاوت» و «قيام به آنها» را فراموش نكنيد، زيرا اينها روز رستاخيز در پيشگاه خدا براى كسانى كه آنها را خواندهاند گواهى مىدهند».
بسم اللّه الرّحمن الرّحيم به نام خداوند بخشنده بخشايشگر
(آيه 1)- در آغاز اين سوره بار ديگر به «حروف مقطّعه» برخورد مىكنيم كه در اينجا چهار حرف: «الف، لام، ميم و صاد» است (المص).
ممكن است، يكى از اهداف اين حروف، جلب توجه شنوندگان، و دعوت آنها به سكوت و استماع بوده باشد، زيرا ذكر اين حروف در آغاز سخن، مطلب عجيب و نوظهورى در نظر عرب بود، و حس كنجكاوى آنها را برمىانگيخت، و در نتيجه به دنباله آن نيز گوش فرا مىدادند.
(آيه 2)- در اين آيه مىفرمايد: «اين كتابى است كه بر تو نازل شده است، و نبايد از ناحيه آن هيچ گونه نگرانى و ناراحتى به خود راه دهى» (كِتابٌ أُنْزِلَ إِلَيْكَ فَلا يَكُنْ فِي صَدْرِكَ حَرَجٌ مِنْهُ).
جمله فوق به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله دلدارى مىدهد، كه چون اين آيات از ناحيه خداست، نبايد هيچ گونه نگرانى به خود راه دهد، نه نگرانى از جهت عكس العملى كه دشمنان لجوج و سرسخت در برابر آن نشان خواهند داد، و نه نگرانى از ناحيه نتيجه و برداشتى كه از تبليغ اين رسالت انتظار مىرود.
و در جمله بعد اضافه مىكند: «هدف از نزول اين كتاب انذار و بيم دادن مردم (از عواقب شوم افكار و اعمالشان است) و همچنين تذكر و يادآورى براى مؤمنان راستين» (لِتُنْذِرَ بِهِ وَ ذِكْرى لِلْمُؤْمِنِينَ).
امیرحسین
02-13-2011, 11:53 AM
(آيه 3)- سپس روى سخن را به عموم مردم كرده، مىگويد: «از آنچه از طرف پروردگارتان بر شما نازل شده است، پيروى كنيد» (اتَّبِعُوا ما أُنْزِلَ إِلَيْكُمْ مِنْ رَبِّكُمْ). و به اين ترتيب، سخن از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و مأموريت و رسالت او شروع مىشود و به وظيفه مردم منتهى مىگردد.
و براى تأكيد اضافه مىكند: «از فرمان غير خداوند پيروى نكنيد و از انتخاب ولىّ و سرپرستى جز او خوددارى نماييد» (وَ لا تَتَّبِعُوا مِنْ دُونِهِ أَوْلِياءَ).
اما چون آنها كه به تمام معنى در برابر حق تسليمند و از تذكرات، متذكر مىگردند كمند، در پايان آيه مىگويد: «كمتر متذكر مىشويد» (قَلِيلًا ما تَذَكَّرُونَ).
از اين آيه ضمنا استفاده مىشود كه انسان بر سر دو راهى است، يا پذيرش ولايت و رهبرى خداوند، و يا داخل شدن در (ولايت) ديگران، اگر مسير اول را قبول كند، (ولىّ) او تنها خداست، اما اگر تحت ولايت ديگران قرار گيرد، هر روز بايد بار كسى را بر دوش گيرد و ارباب تازهاى انتخاب كند.
(آيه 4)- اقوامى كه نابود شدند! اين آيه و آيه بعد در واقع «فهرستى» است، اجمالى از سرگذشت اقوام متعددى همچون قوم نوح و فرعون و عاد و ثمود و لوط كه بعدا خواهد آمد.
قرآن در اينجا به آنهايى كه از تعليمات انبياء سرپيچى مىكنند و به جاى اصلاح خويش و ديگران بذر فساد مىپاشند، شديدا اخطار مىكند كه نگاهى به زندگانى اقوام پيشين بيفكنيد و ببينيد «چقدر از شهرها و آباديها را ويران كرديم» و مردم فاسد آنها را به نابودى كشانيديم! (وَ كَمْ مِنْ قَرْيَةٍ أَهْلَكْناها).
سپس چگونگى هلاكت آنها را چنين تشريح مىكند: «عذاب دردناك ما، در دل شب (در ساعاتى كه در آرامش فرو رفته بودند) يا در وسط روز، به هنگامى كه پس از فعاليتهاى روزانه به استراحت پرداخته بودند به سراغ آنها آمد» (فَجاءَها بَأْسُنا بَياتاً أَوْ هُمْ قائِلُونَ).
امیرحسین
02-13-2011, 11:53 AM
(آيه 5)- در اين آيه سخن را چنين ادامه مىدهد: «آنها به هنگامى كه در گرداب بلا گرفتار مىشدند و توفان مجازات، زندگيشان را درهم مىكوبيد (از مركب غرور و نخوت پياده شده) فرياد مىزدند: ما ستمگر بوديم» و اعتراف مىكردند كه ظلم و ستمهايشان دامانشان را گرفته است! (فَما كانَ دَعْواهُمْ إِذْ جاءَهُمْ بَأْسُنا إِلَّا أَنْ قالُوا إِنَّا كُنَّا ظالِمِينَ).
ولى اعترافى كه سودى به حال آنها نداشت، زيرا يك نوع اعتراف «اجبارى و اضطرارى» بود كه حتى مغرورترين افراد خود را از آن ناگزير مىبينند، و كمترين نشانهاى از انقلاب روحى در آن نيست.
قابل ذكر است كه اين گونه آيات اخطارهاى كوبندهاى است براى امروز و براى فردا، براى ما و همه اقوام آينده، زيرا در سنّت و قانون الهى تبعيض مفهوم ندارد.
هم اكنون، انسان صنعتى با تمام قدرتى كه پيدا كرده است، در مقابل يك زلزله، يك توفان، يك باران شديد و مانند اينها به همان اندازه ضعيف و ناتوان است كه انسانهاى قبل از تاريخ ناتوان بودند، بنابراين همان عواقب شوم و دردناكى كه ستمكاران اقوام گذشته و انسانهاى مست غرور و شهوت و افراد سركش و آلوده پيدا كردند، از انسانهاى امروز دور نيست.
(آيه 6)- بازپرسى عمومى! در آيه قبل سخن از مجازات دنيوى ستمكاران در ميان بود، در اين آيه و سه آيه بعد از مجازات اخروى آنها بحث مىكند و به اين ترتيب پيوندى روشن دارند.
نخست به عنوان يك قانون عمومى مىفرمايد: «از تمام كسانى كه پيامبران به سوى آنها فرستاده شدند، بطور قطع در روز قيامت سؤال مىكنيم» (فَلَنَسْئَلَنَّ الَّذِينَ أُرْسِلَ إِلَيْهِمْ).
نه تنها از آنها سؤال مىكنيم «از پيامبرانشان نيز مىپرسيم» كه رسالت خويش را چگونه انجام دادند (وَ لَنَسْئَلَنَّ الْمُرْسَلِينَ).
بنابراين، هم رهبران مسؤولند و هم پيروان، هم پيشوايان و هم تابعان، منتها چگونگى مسؤوليتهاى اين دو گروه متفاوت است.
امیرحسین
02-13-2011, 11:53 AM
(آيه 7)- در اين آيه براى اين كه كسى تصور نكند كه سؤال از امتها و پيامبرانشان دليل بر اين است كه چيزى از علم خدا مخفى مىماند، با صراحت و تأكيد آميخته با قسم مىگويد: «ما با علم و دانش خويش تمام اعمالشان را براى آنها شرح مىدهيم، زيرا ما هرگز از آنها غايب نبوديم» همه جا با آنها بوديم و در هر حال همراهشان (فَلَنَقُصَّنَّ عَلَيْهِمْ بِعِلْمٍ وَ ما كُنَّا غائِبِينَ).
سؤال براى چيست؟ ما مىدانيم خدا همه چيز را مىداند و اصولا در همه جا حاضر و ناظر است. با اين حال چه نيازى به سؤال دارد كه انبياء و امتها را عموما و بدون استثناء مورد بازپرسى قرار دهد؟! پاسخ اين كه: اگر سؤال براى استعلام و درك واقعيت چيزى باشد، در مورد كسى كه عالم است معنى ندارد ولى اگر منظور توجه دادن خود شخص و اتمام حجت به او و امثال آن بوده باشد، هيچ مانعى ندارد، درست مثل اين كه ما به شخص فراموشكارى خدمتهاى زياد كردهايم، و او به جاى خدمت مرتكب خيانتهايى شده و همه اين مسائل پيش ما روشن است، او را مورد بازپرسى قرار داده و مىگوييم آيا ما اين همه به تو خدمت نكرديم؟ و آيا تو حق اين خدمات را ادا كردى؟ اين سؤال براى كسب علم نيست بلكه براى تفهيم طرف است.
(آيه 8)- در اين آيه براى تكميل بحث رستاخيز، اشاره به مسأله «سنجش اعمال» مىكند كه نظير آن در سورههاى ديگر قرآن از جمله در سوره مؤمنون آيه 102 و 103 و سوره قارعه آيه 6 و 8 آمده است.
نخست مىگويد: «مسأله توزين اعمال در آن روز حق است» (وَ الْوَزْنُ يَوْمَئِذٍ الْحَقُّ).
آنچه مسلم است اين است كه در روز رستاخيز اعمال انسان با وسيله خاصى سنجيده مىشود نه با ترازوهايى همانند ترازوهاى دنيا، و چه بسا آن وسيله همان وجود انبياء و امامان و افراد صالح بوده باشد، و در رواياتى كه از طرق اهل بيت عليهم السّلام به ما رسيده است اين مطلب به خوبى ديده مىشود.
حتى در اين جهان نيز دوستان خدا مقياس سنجشند، ولى از آنجا كه بسيارى از حقايق در اين عالم در پرده ابهام مىماند و در روز قيامت كه- به مقتضاى وَ بَرَزُوا لِلَّهِ الْواحِدِ الْقَهَّارِ (ابراهيم/ 48)- روز بروز و ظهور است اين واقعيتها آشكار مىگردد.
در پايان آيه مىفرمايد: «كسانى كه ميزانهاى (عمل) آنها سنگين است، همان رستگارانند» (فَمَنْ ثَقُلَتْ مَوازِينُهُ فَأُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ).
امیرحسین
02-13-2011, 11:54 AM
(آيه 9)- «و كسانى كه ميزانهاى (عمل) آنها سبك است، افرادى هستند كه سرمايه وجود خود را، به خاطر ظلم و ستمى كه نسبت به آيات ما مىكردند، از دست دادهاند» (وَ مَنْ خَفَّتْ مَوازِينُهُ فَأُولئِكَ الَّذِينَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ بِما كانُوا بِآياتِنا يَظْلِمُونَ).
بديهى است منظور از سبكى و سنگينى ميزان اعمال، سبكى و سنگينى خود ميزان نيست بلكه ارزش و وزن چيزهايى است كه با ميزان سنجيده مىشود.
تعبير «ظلم به آيات» اشاره به اين است كه اين گونه اشخاص نه تنها به خود ستم مىكنند، بلكه به برنامههاى هدايت الهى نيز ستم كردهاند، زيرا اين برنامهها مىبايست وسيله هدايت و نجات گردد، و اگر به آن بىاعتنايى شد و اين اثر از آنها به دست نيامد، به آنها ستم شده است.
(آيه 10)- مقام با عظمت انسان در جهان هستى! به دنبال آياتى كه اشاره به مبدء و معاد در آنها شده بود در اين آيه و آيات بعد، «انسان» و عظمت و اهميت مقام او و چگونگى آفرينش او و افتخاراتى كه خداوند به او داده، مورد بحث قرار داده، مىفرمايد: «ما مالكيت و حكومت، و تسلط شما را بر زمين، مقرر داشتيم» (وَ لَقَدْ مَكَّنَّاكُمْ فِي الْأَرْضِ).
«و انواع وسايل زندگى را براى شما در آن قرار داديم» (وَ جَعَلْنا لَكُمْ فِيها مَعايِشَ). «اما با اين حال كمتر شكر اين همه نعمت و موهبت را به جاى مىآوريد» (قَلِيلًا ما تَشْكُرُونَ).
(آيه 11)- ماجراى سركشى و عصيان ابليس! در هفت سوره از سورههاى قرآن اشاره به آفرينش انسان و چگونگى خلقت او شده است.
در آيه مورد بحث، خداوند مىگويد: «ما شما را آفريديم، و سپس صورت بندى كرديم، بعد از آن به فرشتگان (و از جمله ابليس كه در صف آنها قرار داشت اگرچه جزء آنها نبود) فرمان داديم، براى آدم (جدّ نخستين شما) سجده كنند» (وَ لَقَدْ خَلَقْناكُمْ ثُمَّ صَوَّرْناكُمْ ثُمَّ قُلْنا لِلْمَلائِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ).
«همگى (اين فرمان را به جان و دل پذيرفتند و) براى آدم سجده كردند، مگر ابليس كه از سجده كنندگان نبود» (فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِيسَ لَمْ يَكُنْ مِنَ السَّاجِدِينَ).
سجده فرشتگان براى آدم به معنى «سجده پرستش» نبوده است، زيرا پرستش مخصوص خداست، بلكه سجده در اينجا به معنى خضوع و تواضع است.
امیرحسین
02-13-2011, 11:54 AM
(آيه 12)- در اين آيه مىگويد: خداوند «ابليس» را به خاطر سركشى و طغيانگرى مؤاخذه كرد، فرمود: «در آن هنگام كه به تو فرمان دادم، چه چيز تو را مانع شد كه سجده كنى؟» (قالَ ما مَنَعَكَ أَلَّا تَسْجُدَ إِذْ أَمَرْتُكَ).
او در پاسخ به يك عذر ناموجه متوسل گرديد، «گفت: من از او بهترم، به دليل اين كه مرا از آتش آفريدهاى و او را از خاك و گل»! (قالَ أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنِي مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طِينٍ).
گويا چنين مىپنداشت كه آتش برتر از خاك است، و اين يكى از بزرگترين اشتباهات ابليس بود، شايد هم اشتباه نمىكرد و به خاطر تكبر و خودپسندى دروغ مىگفت.
اما امتياز آدم در اين نبود كه از خاك است، بلكه امتياز اصلى او همان «روح انسانيت» و مقام خلافت و نمايندگى پروردگار بوده است.
در اينجا يك سؤال باقى مىماند، و آن اين كه چگونه شيطان، با خدا سخن گفت، مگر وحى بر او نازل مىشده است؟
پاسخ اين سؤال اين است كه: هيچ مانعى ندارد كه خداوند با شخص ديگرى نه به عنوان وحى و رسالت، بلكه از طريق الهام درونى، يا به وسيله بعضى از فرشتگان سخن بگويد، خواه اين شخص از صالحان و پاكان باشد، همانند مريم و مادر موسى يا از ناصالحان باشد مانند شيطان!
(آيه 13)- از آنجا كه امتناع شيطان از سجده كردن، براى آدم (ع) يك امتناع ساده و معمولى نبود و نه يك گناه عادى محسوب مىشد، بلكه يك سركشى و تمرّد آميخته به اعتراض و انكار مقام پروردگار بود. به اين جهت، مخالفت او سر از كفر و انكار علم و حكمت خدا درآورد و به همين جهت، مىبايست تمام مقامها و موقعيتهاى خويش را در درگاه الهى از دست بدهد، به همين سبب خداوند او را از آن مقام برجسته و موقعيتى كه در صفوف فرشتگان پيدا كرده بود بيرون كرد و به او «فرمود: از اين مقام و مرتبه، فرود آى» (قالَ فَاهْبِطْ مِنْها).
سپس سر چشمه اين سقوط و تنزّل را با اين جمله، براى او شرح مىدهد كه: «تو حق ندارى در اين مقام و مرتبه، راه تكبر، پيش گيرى» (فَما يَكُونُ لَكَ أَنْ تَتَكَبَّرَ فِيها).
و باز به عنوان تأكيد بيشتر، اضافه مىفرمايد: «بيرونرو كه از افراد پست و ذليل هستى» (فَاخْرُجْ إِنَّكَ مِنَ الصَّاغِرِينَ). يعنى، نه تنها با اين عمل بزرگ نشدى، بلكه به عكس به خوارى و پستى گراييدى.
از اين جمله به خوبى روشن مىشود كه تمام بدبختى شيطان، مولود تكبر او بود.
از امام صادق عليه السّلام نيز نقل شده كه فرمود: «اصول و ريشههاى كفر و عصيان، سه چيز است. حرص و تكبر و حسد، اما حرص سبب شد كه آدم از درخت ممنوع بخورد، و تكبر سبب شد كه ابليس از فرمان خدا سرپيچى كند، و حسد سبب شد كه يكى از فرزندان آدم ديگرى را به قتل رساند»!
امیرحسین
02-13-2011, 11:55 AM
(آيه 14)- اما داستان شيطان به همين جا پايان نيافت، او به هنگامى كه خود را مطرود دستگاه خداوند ديد، طغيان و لجاجت را بيشتر كرد و به جاى توبه و بازگشت به سوى خدا و اعتراف به اشتباه، تنها چيزى كه از خدا تقاضا كرد اين بود كه گفت: «خدايا! مرا تا پايان دنيا مهلت ده، و زنده بگذار» (قالَ أَنْظِرْنِي إِلى يَوْمِ يُبْعَثُونَ).
(آيه 15)- اين تقاضاى او به اجابت رسيد و خداوند «فرمود: تو از مهلت داده شدگانى» (قالَ إِنَّكَ مِنَ الْمُنْظَرِينَ).
(آيه 16)- ولى او نمىخواست براى جبران گذشته زنده بماند و عمر طولانى كند، بلكه هدف خود را از اين عمر طولانى چنين «بيان كرد: اكنون كه مرا گمراه ساختى! بر سر راه مستقيم تو كمين مىكنم و آنها را از راه به در مىبرم» (قالَ فَبِما أَغْوَيْتَنِي لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِراطَكَ الْمُسْتَقِيمَ). تا همانطور كه من گمراه شدم، آنها نيز به گمراهى بيفتند!
(آيه 17)- سپس شيطان، براى تأييد و تكميل گفتار خود، اضافه كرد كه نه تنها بر سر راه آنها كمين مىكنم بلكه «از پيش رو، و از پشت سر، و از طرف راست، و از طرف چپ (از چهار طرف) به سراغ آنها مىروم، و اكثر آنها را شكرگزار نخواهى يافت» (ثُمَّ لَآتِيَنَّهُمْ مِنْ بَيْنِ أَيْدِيهِمْ وَ مِنْ خَلْفِهِمْ وَ عَنْ أَيْمانِهِمْ وَ عَنْ شَمائِلِهِمْ وَ لا تَجِدُ أَكْثَرَهُمْ شاكِرِينَ).
در روايتى كه از امام باقر عليه السّلام نقل شده، تفسير عميقى براى اين چهار جهت ديده مىشود، آنجا كه مىفرمايد: «منظور از آمدن شيطان به سراغ انسان از «پيش رو» اين است كه آخرت و جهانى را كه در پيش دارد در نظر او سبك و ساده جلوه مىدهد، و منظور از «پشت سر» اين است كه آنها را به گردآورى اموال و تجمع ثروت و بخل از پرداخت حقوق واجب به خاطر فرزندان و وارثان دعوت مىكند، و منظور از «طرف راست» اين است كه امور معنوى را به وسيله شبهات و ايجاد شك و ترديد، ضايع مىسازد، و منظور از «طرف چپ» اين است كه لذات مادى و شهوات را در نظر آنها جلوه مىدهد.
امیرحسین
02-13-2011, 11:55 AM
(آيه 18)- در اين آيه بار ديگر فرمان بيرون رفتن ابليس از حريم قرب خدا و مقام و منزلت رفيع صادر مىشود، با اين تفاوت كه در اينجا حكم طرد او به صورت تحقيرآميز و شديدتر صادر شده است و شايد به خاطر لجاجتى بود كه شيطان در مورد اصرار در وسوسه افراد انسان به خرج داد و گناه بزرگ ديگرى بر گناه خود افزود به او فرمود: «از اين مقام با بدترين ننگ و عار بيرون رو و باخوارى و ذلت فرود آى»! (قالَ اخْرُجْ مِنْها مَذْؤُماً مَدْحُوراً).
«و سوگند ياد مىكنم كه هر كس از تو پيروى كند، جهنم را از تو و آنها پر سازم» (لَمَنْ تَبِعَكَ مِنْهُمْ لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنْكُمْ أَجْمَعِينَ).
سؤال: بعد از آنكه شيطان مرتكب چنان گناه بزرگى شد، چرا خداوند تقاضاى او را مبنى بر ادامه حيات او پذيرفت؟
پاسخ اينكه: ادامه حيات او به عنوان وجود يك نقطه منفى براى تقويت نقاط مثبت نه تنها ضرر نداشت، بلكه مؤثر نيز بود، حتى قطع نظر از وجود شيطان، در درون خود ما، غرايز مختلفى وجود دارد، كه چون در برابر نيروهاى عقلانى و روحانى قرار گيرند، يك ميدان تضاد را تشكيل مىدهند كه در اين ميدان پيشرفت و تكامل و پرورش وجود انسان صورت مىگيرد.
بايد توجه داشت كه خداوند اگرچه شيطان را در انجام وسوسههايش آزاد گذاشته ولى انسان را در برابر او بىدفاع قرار نداده است، زيرا نيروى عقل و خرد به او بخشيده كه مىتواند سدّ نيرومندى در مقابل وسوسههاى شيطان به وجود آورد.
و از سوى ديگر فطرت پاك و عشق به تكامل را در درون وجود انسان به عنوان يك عامل سعادت قرار داده و از سوى سوم فرشتگانى كه الهام بخش نيكيها هستند، به كمك انسانهايى كه مىخواهند از وسوسههاى شيطان بركنار بمانند مىفرستد.
(آيه 19)- وسوسههاى شيطانى در لباسهاى دلپذير! از اين به بعد فصل ديگرى از سرگذشت آدم را بيان مىكند، نخست خداوند به آدم و همسرش دستور مىدهد كه: «و اى آدم! تو و همسرت (حوّا) در بهشت سكونت اختيار كنيد» (وَ يا آدَمُ اسْكُنْ أَنْتَ وَ زَوْجُكَ الْجَنَّةَ).
از اين جمله چنين استفاده مىشود كه آدم و حوّا در بدو خلقت در بهشت نبودند سپس به سوى بهشت راهنمايى شدند.
در اين هنگام، نخستين تكليف و امر و نهى پروردگار به اين صورت، صادر شد: «شما از هر نقطهاى و از هر درختى از درختان بهشت كه مىخواهيد تناول كنيد، اما به اين درخت معين نزديك نشويد كه از ستمگران خواهيد بود» (فَكُلا مِنْ حَيْثُ شِئْتُما وَ لا تَقْرَبا هذِهِ الشَّجَرَةَ فَتَكُونا مِنَ الظَّالِمِينَ).
امیرحسین
02-13-2011, 11:55 AM
(آيه 20)- سپس شيطان كه بر اثر سجده نكردن رانده درگاه خدا شده بود و تصميم قاطع داشت تا آنجا كه مىتواند از آدم و فرزندانش انتقام بگيرد «به وسوسه كردن آنان مشغول شد، تا لباسهاى اطاعت و بندگى خدا را از تن آنان بيرون كند، و عورت آنها را كه پنهان بود آشكار سازد» (فَوَسْوَسَ لَهُمَا الشَّيْطانُ لِيُبْدِيَ لَهُما ما وُورِيَ عَنْهُما مِنْ سَوْآتِهِما).
و براى رسيدن به اين هدف، از عشق و علاقه ذاتى انسان به تكامل و ترقى و «زندگى جاويدان»، استفاده كرد.
لذا نخست به آدم و همسرش گفت: «خداوند شما را از اين جهت نهى نكرده جز اين كه اگر از آن بخوريد يا فرشته خواهيد شد و يا عمر جاويدان پيدا مىكنيد» (وَ قالَ ما نَهاكُما رَبُّكُما عَنْ هذِهِ الشَّجَرَةِ إِلَّا أَنْ تَكُونا مَلَكَيْنِ أَوْ تَكُونا مِنَ الْخالِدِينَ).
و به اين ترتيب، فرمان خدا را در نظر آنان به گونه ديگرى جلوه داد.
(آيه 21)- آدم با شنيدن اين سخن در فكر فرو رفت، اما شيطان براى اين كه پنجههاى وسوسه خود را بيشتر و محكمتر در جان آدم و حوّا فرو برد «سوگندهاى شديدى براى آنها ياد كرد، كه من خيرخواه شما هستم»! (وَ قاسَمَهُما إِنِّي لَكُما لَمِنَ النَّاصِحِينَ).
امیرحسین
02-13-2011, 11:56 AM
(آيه 22)- آدم كه هنوز تجربه كافى در زندگى نداشت، و گرفتار دامهاى شيطان و خدعه و دروغ و نيرنگ نشده بود، سر انجام تسليم فريب شيطان شد، و به اين ترتيب «شيطان» آنها را با فريب (از مقامشان) فرود آورد» (فَدَلَّاهُما بِغُرُورٍ).
«همين كه آدم و همسرش از آن درخت ممنوع چشيدند، بلافاصله لباسهايشان از تنشان فرو ريخت اندامشان (عورتشان) آشكار گشت» (فَلَمَّا ذاقَا الشَّجَرَةَ بَدَتْ لَهُما سَوْآتُهُما).
و در حقيقت از لباس بهشتى كه لباس كرامت و احترام خدا بود برهنه شدند.
قرآن سپس مىگويد: هنگامى كه آدم و حوّا چنين ديدند «بلافاصله از برگهاى درختان بهشتى براى پوشيدن اندام خود، استفاده كردند» (وَ طَفِقا يَخْصِفانِ عَلَيْهِما مِنْ وَرَقِ الْجَنَّةِ). «و در اين موقع از طرف خداوند ندا رسيد كه مگر من شما را از آن درخت نهى نكردم، مگر به شما نگفتم كه شيطان دشمن آشكار و سرسخت شماست» چرا فرمان مرا به دست فراموشى سپرديد و در اين گرداب سقوط كرديد؟» (وَ ناداهُما رَبُّهُما أَ لَمْ أَنْهَكُما عَنْ تِلْكُمَا الشَّجَرَةِ وَ أَقُلْ لَكُما إِنَّ الشَّيْطانَ لَكُما عَدُوٌّ مُبِينٌ).
از مقايسه تعبير اين آيه با نخستين آيهاى كه به آدم و حوّا اجازه سكونت در بهشت را مىداد به خوبى استفاده مىشود كه آنها پس از اين نافرمانى، چه اندازه از مقام قرب پروردگار دور شدند.
1- شجره ممنوعه چه درختى بوده است؟
در منابع اسلامى دو نوع تفسير براى آن آمده است، يكى تفسير «مادى» كه طبق معروف در روايات، «گندم» بوده است و ديگرى تفسير «معنوى» كه در روايات از آن تعبير به «شجره حسد» شده است، زيرا طبق اين روايات، آدم پس از ملاحظه مقام و موقعيت خود چنين تصور كرد كه مقامى بالاتر از مقام او وجود نخواهد داشت، ولى خداوند او را به مقام جمعى از اوليا از فرزندان او (پيامبر اسلام و خاندانش) آشنا ساخت، او حالتى شبيه به حسد پيدا كرد، و همين شجره ممنوعه بود كه آدم مأمور بود به آن نزديك نشود.
در حقيقت طبق اين روايات، آدم از دو درخت تناول كرد كه يكى از مقام او پايينتر بود و او را به سوى جهان ماده مىكشيد و آن گندم بود، و ديگرى درخت معنوى مقام جمعى از اولياء خدا بود كه از مقام و موقعيت او بالاتر قرار داشت و چون از دو جنبه از حدّ خود تجاوز كرد به آن سرنوشت گرفتار شد.
اما بايد توجه داشت كه اين حسد از نوع حسد حرام نبوده و تنها يك احساس نفسانى بوده است، بىآنكه كمترين گامى بر طبق آن بردارد.
2- آيا آدم گناه كرد؟
مدارك اسلامى به ما مىگويد: هيچ پيامبرى مرتكب گناه نمىشود، و مقام پيشوايى خلق به شخص گناهكار، واگذار نخواهد شد، و مىدانيم كه آدم از پيامبران الهى بود، بنابراين آنچه در پارهاى از تعبيرات در باره پيامبران در قرآن آمده است كه نسبت عصيان به آنها داده شده، همگى به معنى «عصيان نسبى» و «ترك اولى» است، نه گناه مطلق.
توضيح اين كه: گناه بر دو گونه است، «گناه مطلق» و «گناه نسبى»، گناه مطلق همان مخالفت نهى تحريمى و مخالفت با فرمان قطعى خداوند است و هرگونه ترك واجب و انجام حرام را شامل مىشود.
اما «گناه نسبى» آن است كه عمل غير حرامى از شخص بزرگى سر زند، كه با توجه به مقام و موقعيتش شايسته او نباشد.
فى المثل نمازى كه ممكن است از يك فرد عادى، نماز ممتازى باشد براى اولياء حق، گناه محسوب شود.
ساير اعمال آنها غير از عبادات نيز چنين است، و با توجه به موقعيت آنها سنجيده مىشود، به همين دليل اگر يك «ترك اولى» از آنها سر زند، مورد عتاب و سرزنش پروردگار قرار مىگيرند- منظور از ترك اولى اين است كه انسان كار بهتر را رها كند و سراغ كار خوب يا مباحى برود.
نهى آدم از «شجره ممنوعه» نيز يك نهى تحريمى نبود بلكه با توجه به موقعيت آدم با اهميت تلقى شد و مخالفت با اين نهى- هر چند نهى كراهتى بود- موجب چنان مؤاخذه و مجازاتى از طرف خداوند گرديد.
امیرحسین
02-13-2011, 11:56 AM
(آيه 23)- بازگشت آدم به سوى خدا! سر انجام هنگامى كه آدم و حوّا، به نقشه شيطانى ابليس واقف شدند و نتيجه كار خلاف خود را ديدند به فكر جبران گذشته افتادند و نخستين گام را اعتراف به ظلم و ستم بر خويشتن، در پيشگاه خدا قرار دادند و «گفتند: پروردگار! ما بر خويشتن ستم كرديم» (قالا رَبَّنا ظَلَمْنا أَنْفُسَنا).
«و اگر ما را نيامرزى و رحمت خود را شامل حال ما نكنى، از زيانكاران خواهيم بود» (وَ إِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنا وَ تَرْحَمْنا لَنَكُونَنَّ مِنَ الْخاسِرِينَ).
(آيه 24)- گرچه توبه خالصانه آدم و همسرش در پيشگاه خدا پذيرفته شد ولى به هر حال اثر وضعى آن عمل، دامانشان را گرفت، و دستور خارج شدن از بهشت از سوى خداوند به آنها داده شد، «فرمود: فرود آييد در حالى كه شما با يكديگر (انسان و شيطان) دشمن خواهيد بود» (قالَ اهْبِطُوا بَعْضُكُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ).
«و زمين تا مدت معينى قرارگاه و وسيله بهرهگيرى شما خواهد بود» (وَ لَكُمْ فِي الْأَرْضِ مُسْتَقَرٌّ وَ مَتاعٌ إِلى حِينٍ).
(آيه 25)- و «نيز به آنها گوشزد كرد، كه هم در زمين زندگى مىكنيد و هم در آن مىميريد، و از همان براى حساب در روز رستاخيز، برانگيخته خواهيد شد» (قالَ فِيها تَحْيَوْنَ وَ فِيها تَمُوتُونَ وَ مِنْها تُخْرَجُونَ).
امیرحسین
02-13-2011, 11:57 AM
(آيه 26)- اخطار به همه فرزندان آدم! خداوند از اين جا به بعد يك سلسله دستورات و برنامههاى سازنده، براى همه فرزندان آدم، بيان مىكند، كه در حقيقت دنبالهاى است از برنامههاى آدم در بهشت.
نخست به همان مسأله لباس و پوشانيدن بدن كه در سرگذشت آدم نقش مهمى داشت اشاره كرده، مىفرمايد: «اى فرزندان آدم! ما لباسى بر شما فرو فرستاديم، كه (اندام شما را مىپوشاند و) زشتيهاى بدنتان را پنهان مىسازد» (يا بَنِي آدَمَ قَدْ أَنْزَلْنا عَلَيْكُمْ لِباساً يُوارِي سَوْآتِكُمْ).
ولى فايده اين لباس كه براى شما فرستادهايم، تنها پوشانيدن تن و مستور ساختن زشتيها نيست بلكه «مايه زينت شماست» (وَ رِيشاً). لباس تجمل و زينت كه اندام شما را زيباتر از آنچه هست نشان مىدهد.
به دنبال اين جمله كه در باره لباس ظاهرى سخن گفته است، قرآن بحث را به لباس معنوى كشانده و آن چنان كه سيره قرآن در بسيارى از موارد است، هر دو جنبه را به هم مىآميزد و مىگويد: «لباس پرهيزكارى و تقوا از آن هم بهتر است» (وَ لِباسُ التَّقْوى ذلِكَ خَيْرٌ).
تشبيه تقوى و پرهيزكارى به لباس، تشبيه بسيار رسا و گويايى است، زيرا همانطور كه لباس هم بدن انسان را از سرما و گرما حفظ مىكند، و هم سپرى است در برابر بسيارى از خطرها، و هم عيوب جسمانى را مىپوشاند و هم زينتى است براى انسان، روح تقوى و پرهيزكارى نيز علاوه بر پوشانيدن بشر از زشتى گناهان و حفظ از بسيارى از خطرات فردى و اجتماعى، زينت بسيار بزرگى براى او محسوب مىشود زينتى است چشمگير كه بر شخصيت او مىافزايد.
منظور از لباس تقوا همان «روح تقوا و پرهيزكارى» است، كه جان انسان را حفظ مىكند و معنى «حياء» و «عمل صالح» و امثال آن در آن جمع است.
در پايان آيه مىفرمايد: «اين (لباسهايى كه خدا براى شما قرار داده اعم از لباس مادى و معنوى، لباس جسمانى و لباس تقوا) همگى از آيات و نشانههاى خداست تا بندگان متذكر نعمتهاى پروردگار شوند» (ذلِكَ مِنْ آياتِ اللَّهِ لَعَلَّهُمْ يَذَّكَّرُونَ).
لباس در گذشته و حال-
تا آنجا كه تاريخ نشان مىدهد هميشه انسان لباس مىپوشيده است، ولى وسايل توليد لباس در عصر ما به قدرى متنوع شده و توسعه يافته است كه با گذشته اصلا قابل مقايسه نيست.
و متأسفانه، جنبههاى فرعى و حتى نامطلوب و زننده لباس چنان گسترش يافته كه فلسفه اصلى لباس را دارد تحت الشعاع خود قرار مىدهد.
لباس عاملى شده براى انواع تجمل پرستيها، توسعه فساد، تحريك شهوات، خودنمايى و تكبر و اسراف و تبذير و امثال آن، حتى گاه لباسهايى در ميان جمعى از مردم بخصوص «جوانان غربزده» ديده مىشود كه جنبه جنون آميز آن بر جنبه عقلانيش برترى دارد و به همه چيز شباهت دارد جز به لباس.
مسأله مدپرستى در لباس نه تنها ثروتهاى زيادى را به كام خود فرو مىكشد، بلكه قسمت مهمى از وقتها و نيروهاى انسانى را نيز بر باد مىدهد.
امیرحسین
02-13-2011, 11:57 AM
(آيه 27)- در اين آيه خداوند به همه افراد بشر و فرزندان آدم، هشدار مىدهد كه مراقب فريبكارى شيطان باشند زيرا شيطان سابقه دشمنى خود را با پدر و مادر آنها نشان داده و همانطور كه لباس بهشتى را بر اثر وسوسهها از اندام آنان بيرون كرد، ممكن است لباس تقوا را از اندام ايشان بيرون نمايد، لذا مىگويد: «اى فرزندان آدم! شيطان شما را نفريبد، آن چنانكه پدر و مادر شما را از بهشت بيرون ساخت و لباس آنان را از اندامشان بيرون كرد، تا عورتشان را به آنها نشان دهد» (يا بَنِي آدَمَ لا يَفْتِنَنَّكُمُ الشَّيْطانُ كَما أَخْرَجَ أَبَوَيْكُمْ مِنَ الْجَنَّةِ يَنْزِعُ عَنْهُما لِباسَهُما لِيُرِيَهُما سَوْآتِهِما).
سپس تأكيد مىكند كه حساب شيطان و همكارانش از ساير دشمنان جداست، «او و همكارانش شما را مىبينند در حالى كه شما آنها را مشاهده نمىكنيد» و از چنين دشمنى بايد سخت برحذر بود! (إِنَّهُ يَراكُمْ هُوَ وَ قَبِيلُهُ مِنْ حَيْثُ لا تَرَوْنَهُمْ).
و در پايان آيه جملهاى بيان مىكند كه در حقيقت پاسخى است به يك ايراد مهم و آن اين كه اگر كسى بگويد: چگونه خداوند دادگر و مهربان دشمنى را با اين قدرت بر انسان مسلط ساخته، دشمنى كه هيچ گونه موازنه قوا با او ندارد، به هر كجا بخواهد مىرود، بدون اين كه كسى حضورش را احساس كند، حتى طبق بعضى از روايات در درون وجود انسان همچون جريان خون در رگها حركت مىكند! آيا اين با عدالت پروردگار سازگار است؟
آيه در پاسخ اين سؤال احتمالى، مىگويد: «ما شياطين را اولياء و سرپرستان افراد بىايمان قرار داديم» (إِنَّا جَعَلْنَا الشَّياطِينَ أَوْلِياءَ لِلَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ).
يعنى، تنها پس از موافقت خود انسان است كه شيطان مىتواند از مرزهاى روح او بگذرد.
(آيه 28)- در اين آيه اشاره به يكى از وسوسههاى مهم شيطانى مىكند كه بر زبان جمعى از انسانهاى شيطان صفت نيز جارى مىشود و آن اين كه: «هنگامى كه عمل زشت و قبيحى را انجام مىدهند (اگر از دليل آن سؤال شود، در پاسخ) مىگويند: اين راه و رسمى است كه نياكان خود را بر آن يافتهايم خداوند هم ما را به آن دستور داده است» (وَ إِذا فَعَلُوا فاحِشَةً قالُوا وَجَدْنا عَلَيْها آباءَنا وَ اللَّهُ أَمَرَنا بِها).
جالب اين كه قرآن در پاسخ آنها اعتنايى به دليل اول يعنى پيروى كوركورانه از نياكان نمىكند و تنها به پاسخ دليل دوم قناعت كرده، مىگويد: «بگو: خداوند هرگز به كارهاى زشت و قبيح فرمان نمىدهد» زيرا حكم او از فرمان عقل جدا نيست (قُلْ إِنَّ اللَّهَ لا يَأْمُرُ بِالْفَحْشاءِ).
سپس با اين جمله آيه ختم مىشود كه: «آيا به خدا نسبتهايى مىدهيد كه نمىدانيد» (أَ تَقُولُونَ عَلَى اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ).
منظور از «فاحِشَةً» در اينجا هر گونه كار زشت و قبيحى است كه مسأله «طواف عريان» و «پيروى از پيشوايان ظلم و ستم» از مصاديق روشن آن محسوب مىگردد.
امیرحسین
02-13-2011, 11:57 AM
(آيه 29)- در اين آيه به اصول دستورات پروردگار در زمينه وظايف عملى در يك جمله كوتاه اشاره، شده و سپس اصول عقايد دينى يعنى، مبدء و معاد را بطور فشرده بيان مىكند نخست مىگويد: اى پيامبر! «به آنان بگو: پروردگار من به عدالت دستور داده است» (قُلْ أَمَرَ رَبِّي بِالْقِسْطِ).
سپس دستور به يكتاپرستى و مبارزه با هرگونه شرك داده، مىفرمايد: «توجه قلب خويش را در هر عبادتى به او كنيد» و از ذات پاك او به سوى ديگر منحرف نشويد (وَ أَقِيمُوا وُجُوهَكُمْ عِنْدَ كُلِّ مَسْجِدٍ).
«او را بخوانيد و دين و آيين خود را خالص و مخصوص او قرار دهيد» (وَ ادْعُوهُ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ).
پس از تحكيم پايه توحيد، توجه به مسأله معاد و رستاخيز كرده، مىگويد:
«همان گونه كه شما را در آغاز آفريد، دگر بار در قيامت باز مىگرديد» (كَما بَدَأَكُمْ تَعُودُونَ).
آيه فوق يكى از كوتاهترين و جالبترين تعبيرات را در زمينه معاد جسمانى بازگو مىكند، و مىگويد: نگاهى به آغاز آفرينش خود كنيد ببينيد همين جسم شما كه از مقدار زيادى آب و مقدار كمترى مواد مختلف، فلزات و شبه فلزات تركيب شده است در آغاز كجا بود؟ آبهايى كه در ساختمان جسم شما به كار رفته هر قطرهاى از آن احتمالا در يكى از اقيانوسهاى روى زمين سرگردان بود و سپس تبخير گرديد و تبديل به ابرها و به شكل قطرات باران بر زمينها فرو ريختند، و ذراتى كه هم اكنون از مواد جامد زمين در ساختمان جسم شما به كار رفته، روزى به صورت دانه گندم يا ميوه درخت، يا سبزيهاى مختلف بود كه از نقاط پراكنده زمين گردآورى شد.
بنابراين چه جاى تعجب كه پس از متلاشى شدن و بازگشت به حال نخستين، باز همان ذرات جمع آورى گردد و به هم پيوندند و اندام نخستين را تشكيل دهند؟
و اگر چنين چيزى محال بود چرا در آغاز آفرينش انجام شد؟ بنابراين «همان گونه كه در آغاز، خدا شما را آفريده است در روز رستاخيز نيز باز مىگرداند».
امیرحسین
02-13-2011, 11:58 AM
(آيه 30)- در اين آيه چگونگى عكس العملهاى مردم را در برابر اين دعوت (دعوت به سوى نيكيها و توحيد و معاد) بيان كرده، مىگويد: «جمعى را هدايت كرده و جمعى (كه شايستگى نداشتهاند) گمراهى بر آنها مسلّم شده است» (فَرِيقاً هَدى وَ فَرِيقاً حَقَّ عَلَيْهِمُ الضَّلالَةُ).
و براى اين كه كسى تصور نكند بدون جهت خداوند، طايفهاى را هدايت مىكند و جمع ديگرى را گمراه، در جمله بعد اضافه مىكند: «گروه گمراهان همانها بودند كه شياطين را اولياى خود انتخاب كرده بودند، و به جاى ولايت پروردگار ولايت شيطان را پذيرفتند» (إِنَّهُمُ اتَّخَذُوا الشَّياطِينَ أَوْلِياءَ مِنْ دُونِ اللَّهِ).
و عجب اين كه با تمام گمراهى و انحراف «چنين مىپنداشتند كه هدايت يافتگان واقعى آنها هستند» (وَ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ مُهْتَدُونَ).
اين حالت مخصوص كسانى است كه در طغيان و گناه فرو روند و در اين حال درهاى هدايت بكلى به روى آنها مسدود خواهد شد، و اين همان چيزى است كه خودشان براى خويشتن فراهم ساختهاند.
(آيه 31)- در اين آيه به عنوان يك قانون هميشگى كه شامل تمام اعصار و قرون مىشود دستور مىدهد كه، «اى فرزندان آدم! زينت خود را به هنگام رفتن به مسجد با خود داشته باشيد» (يا بَنِي آدَمَ خُذُوا زِينَتَكُمْ عِنْدَ كُلِّ مَسْجِدٍ).
اين جمله مىتواند هم اشاره به «زينتهاى جسمانى» باشد كه شامل پوشيدن لباسهاى مرتب و پاك و تميز، و شانه زدن موها، و به كار بردن عطر و مانند آن مىشود، و هم شامل «زينتهاى معنوى»، يعنى صفات انسانى و ملكات اخلاقى و پاكى نيت و اخلاص.
در جمله بعد اشاره به مواهب ديگر يعنى خوردنيها و آشاميدنيهاى پاك و پاكيزه مىكند، مىگويد از آنها «بخوريد و بنوشيد» (وَ كُلُوا وَ اشْرَبُوا).
اما چون طبع زياده طلب انسان، ممكن است از اين دو دستور سوء استفاده كند و به جاى استفاده عاقلانه و اعتدال آميز از پوشش و تغذيه صحيح، راه تجمل پرستى و اسراف و تبذير را پيش گيرد، بلافاصله اضافه مىكند: «ولى اسراف نكنيد كه خدا مسرفان را دوست نمىدارد» (وَ لا تُسْرِفُوا إِنَّهُ لا يُحِبُّ الْمُسْرِفِينَ).
كلمه «اسراف» كلمه بسيار جامعى است كه هرگونه زيادهروى در كميت و كيفيت و بيهودهگرايى و اتلاف و مانند آن را شامل مىشود.
جمله كُلُوا وَ اشْرَبُوا وَ لا تُسْرِفُوا بخوريد و بياشاميد و اسراف نكنيد، در آيه فوق آمده، گرچه بسيار ساده به نظر مىرسد، اما امروز ثابت شده است كه يكى از مهمترين دستورات بهداشتى همين است، زيرا تحقيقات دانشمندان به اين نتيجه رسيده كه سر چشمه بسيارى از بيماريها، غذاهاى اضافى است كه به صورت جذب نشده در بدن انسان باقى مىماند، اين مواد اضافى هم بار سنگينى است براى قلب و ساير دستگاههاى بدن و هم منبع آمادهاى است براى انواع عفونتها و بيماريها! عامل اصلى تشكيل اين مواد مزاحم، اسراف و زيادهروى در تغذيه و به اصطلاح «پرخورى» است، و راهى براى جلوگيرى از آن جز رعايت اعتدال در غذا نيست، كسانى كه اين دستور را ساده فكر مىكنند خوب است در زندگى خود آن را بيازمايند تا اهميت رعايت اين دستور را در سلامت جسم و تن خود ببينند.
امیرحسین
02-13-2011, 11:58 AM
(آيه 32)- در اين آيه با لحن تندترى به پاسخ آنها كه گمان مىبرند، تحريم زينتها و پرهيز از غذاها و روزيهاى پاك و حلال، نشانه زهد و پارسايى و مايه قرب به پروردگار است پرداخته، مىگويد: اى پيامبر! «بگو: چه كسى زينتهاى الهى را كه براى بندگانش آفريده و همچنين مواهب و روزيهاى پاكيزه را تحريم كرده است» (قُلْ مَنْ حَرَّمَ زِينَةَ اللَّهِ الَّتِي أَخْرَجَ لِعِبادِهِ وَ الطَّيِّباتِ مِنَ الرِّزْقِ).
سپس براى تأكيد اضافه مىكند: به آنها «بگو: اين نعمتها و موهبتها براى افراد با ايمان در اين زندگى دنيا آفريده شده (اگرچه ديگران نيز بدون داشتن شايستگى از آن استفاده مىكنند) ولى در روز قيامت و زندگى عاليتر (كه صفوف كاملا از هم مشخص مىشوند) اينها همه در اختيار افراد با ايمان و درستكار قرار مىگيرد» و ديگران بكلى از آن محروم مىشوند! (قُلْ هِيَ لِلَّذِينَ آمَنُوا فِي الْحَياةِ الدُّنْيا خالِصَةً يَوْمَ الْقِيامَةِ).
در پايان آيه به عنوان تأكيد مىگويد: «اين چنين آيات و احكام خود را براى جمعيتى كه آگاهند و مىفهمند تشريح مىكنيم» (كَذلِكَ نُفَصِّلُ الْآياتِ لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ).
در مورد استفاده از انواع زينتها، اسلام مانند تمام موارد، حدّ اعتدال را انتخاب كرده است و استفاده كردن از زيباييهاى طبيعت، لباسهاى زيبا و متناسب، به كار بردن انواع عطرها، و امثال آن، نه تنها مجاز شمرده شده بلكه به آن توصيه و سفارش نيز شده است.
(آيه 33)- محرمات الهى! بارها ديدهايم كه قرآن مجيد هرگاه سخن از امر مباح يا لازمى به ميان مىآورد، بلافاصله از نقطه مقابل آن يعنى زشتيها و محرمات سخن مىگويد، تا هر دو بحث، يكديگر را تكميل كنند، در اينجا نيز به دنبال اجازه استفاده از مواهب الهى و زينتها و نفى تحريم آنها، سخن از محرمات به ميان آورده و بطور عموم، و سپس بطور خصوص انگشت روى چند نقطه مهم مىگذارد.
در آغاز از تحريم فواحش سخن مىگويد، مىفرمايد: اى پيامبر! «بگو:
پروردگار من تنها اعمال زشت و قبيح را حرام كرده است، اعم از اين كه آشكار باشد يا پنهان» (قُلْ إِنَّما حَرَّمَ رَبِّيَ الْفَواحِشَ ما ظَهَرَ مِنْها وَ ما بَطَنَ).
سپس موضوع را تعميم داده، مىگويد: «و (همچنين) گناه و ستم به ناحق را» (وَ الْإِثْمَ).
بار ديگر انگشت روى چند قسمت از بزرگترين گناهان گذاشته، مىگويد:
«و هرگونه ستم و تجاوز به ناحق به حقوق ديگران» (وَ الْبَغْيَ بِغَيْرِ الْحَقِّ).
سپس اشاره به مسأله شرك كرده، مىگويد: و نيز پروردگار من، حرام كرده «اين كه چيزى را كه خداوند دليلى براى آن نازل نكرده، شريك او قرار دهيد» (وَ أَنْ تُشْرِكُوا بِاللَّهِ ما لَمْ يُنَزِّلْ بِهِ سُلْطاناً).
آخرين چيزى را كه به عنوان محرمات روى آن تكيه مىكند، نسبت دادن چيزى به خدا بدون علم و آگاهى است، مىفرمايد: «و اين كه به خدا مطلبى نسبت دهيد كه نمىدانيد» (وَ أَنْ تَقُولُوا عَلَى اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ).
امیرحسین
02-13-2011, 11:58 AM
(آيه 34)- هر جمعيتى سر انجامى دارد! در اين آيه خداوند به يكى از قوانين آفرينش يعنى فنا و نيستى ملتها، اشاره مىكند و بحثهاى مربوط به زندگى فرزندان آدم در روى زمين و سر انجام و سرنوشت گنهكاران كه در آيات قبل گفته شد با اين بحث روشنتر مىشود نخست مىگويد: «براى هر امتى زمان و مدت معينى وجود دارد» (وَ لِكُلِّ أُمَّةٍ أَجَلٌ).
«و به هنگامى كه اين اجل فرا رسد، نه لحظهاى تأخير خواهند كرد و نه لحظهاى بر آن پيشى مىگيرند» (فَإِذا جاءَ أَجَلُهُمْ لا يَسْتَأْخِرُونَ ساعَةً وَ لا يَسْتَقْدِمُونَ).
يعنى، ملتهاى جهان همانند افراد، داراى مرگ و حياتند، ملتهايى از صفحه زمين برچيده مىشوند، و به جاى آنها ملتهاى ديگرى قرار مىگيرند، قانون مرگ و حيات مخصوص افراد انسان نيست، بلكه اقوام و جمعيتها و جامعهها را نيز در بر مىگيرد با اين تفاوت كه مرگ ملتها غالبا بر اثر انحراف از مسير حق و عدالت و روى آوردن به ظلم و ستم و غرق شدن در درياى شهوات و فرو رفتن در امواج تجمل پرستى و تنپرورى مىباشد.
هنگامى كه ملتهاى جهان در چنين مسيرهايى گام بگذارند، و از قوانين مسلم آفرينش منحرف گردند، سرمايههاى هستى خود را يكى پس از ديگرى از دست خواهند داد و سر انجام سقوط مىكنند.
(آيه 35)- دستور ديگرى به همه فرزندان آدم! بار ديگر خداوند فرزندان آدم را مخاطب ساخته، مىگويد: «اى فرزندان آدم! اگر رسولانى از خودتان (از طرف من) به سوى شما آمدند كه آيات مرا به شما عرضه مىدارند (از آنها پيروى كنيد) زيرا آنها كه پرهيزكارى پيشه كنند و در اصلاح خويشتن و ديگران بكوشند نه وحشتى از مجازات الهى خواهند داشت و نه اندوه و غمى» (يا بَنِي آدَمَ إِمَّا يَأْتِيَنَّكُمْ رُسُلٌ مِنْكُمْ يَقُصُّونَ عَلَيْكُمْ آياتِي فَمَنِ اتَّقى وَ أَصْلَحَ فَلا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ).
(آيه 36)- و در اين آيه اضافه مىكند: «اما آنها كه آيات ما را تكذيب كنند و در برابر آن تكبر ورزند آنها اصحاب دوزخند و جاودانه در آن خواهند ماند» (وَ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا وَ اسْتَكْبَرُوا عَنْها أُولئِكَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فِيها خالِدُونَ).
امیرحسین
02-13-2011, 11:59 AM
(آيه 37)- از اين آيه به بعد قسمتهاى مختلف از سرنوشت شومى كه در انتظار افترا گويان و تكذيب كنندگان آيات خداست، بيان شده، نخست مىگويد:
«چه كسى ستمكارتر است از آنها كه بر خدا دروغ مىبندند و يا آيات او را تكذيب مىكنند»؟ (فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرى عَلَى اللَّهِ كَذِباً أَوْ كَذَّبَ بِآياتِهِ).
سپس وضع آنها را به هنگام مرگ چنين توصيف مىكند: «آنان چند روزى بهره خود را از آنچه برايشان مقدر شده است مىبرند و از نعمتهاى مختلف سهم خود را مىگيرند، تا (پيمانه عمرشان لبريز گردد و به اجل نهايى برسد) در اين هنگام فرشتگان ما كه مأمور گرفتن ارواحند به سراغ آنها مىآيند تا جانشان را بگيرند» (أُولئِكَ يَنالُهُمْ نَصِيبُهُمْ مِنَ الْكِتابِ حَتَّى إِذا جاءَتْهُمْ رُسُلُنا يَتَوَفَّوْنَهُمْ).
به هر حال از لحظه مرگ مجازاتهاى آنها شروع مىشود، نخستين بار با توبيخ و سرزنش فرشتگان پروردگار كه مأمور گرفتن جانشان هستند رو برو مىشوند، «آنها مىپرسند كجا هستند معبودهايى كه غير از خدا مىپرستيديد» و يك عمر از آنها دم مىزديد و همه چيز خود را نابخردانه در پاى آنها مىريختيد؟ (قالُوا أَيْنَ ما كُنْتُمْ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ).
آنها چون دست خود را از همه چيز كوتاه مىبينند و پندارهايى را كه در باره معبودهاى ساختگى داشتند همچون نقش برآب مشاهده مىكنند، در پاسخ مىگويند: «آنها همه گم شدند و از ما دور گشتند» (قالُوا ضَلُّوا عَنَّا).
اثرى از آنها نمىبينيم و هيچ گونه قدرتى بر دفاع از ما ندارند، و تمام عبادات ما براى آنها بيهوده بود، «و به اين ترتيب خودشان بر ضدّ خود گواهى مىدهند كه كافر بودند» (وَ شَهِدُوا عَلى أَنْفُسِهِمْ أَنَّهُمْ كانُوا كافِرِينَ).
در حالى كه راه بازگشت به روى آنها بسته است و اين نخستين تازيانه آتشين مجازات الهى است كه بر روح آنها نواخته مىشود.
امیرحسین
02-13-2011, 11:59 AM
(آيه 38)- درگيرى پيشوايان و پيروان گمراه در دوزخ! در آيات گذشته صحنهاى كه به هنگام مرگ و بازپرسى فرشتگان قبض ارواح رخ مىدهد ترسيم شده بود و در اينجا صحنه برخورد گروههاى اغوا كننده و اغوا شونده را در قيامت شرح مىدهد: «در روز رستاخيز خداوند به آنها مىگويد در صف گروههاى مشابه خود از جن و انس كه پيش از شما بودند، قرار گيريد و در آتش داخل شويد» (قالَ ادْخُلُوا فِي أُمَمٍ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِكُمْ مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ فِي النَّارِ).
هنگامى كه همگى در آتش داخل شدند برخوردشان با هم مسلكهايشان شروع مىشود، برخوردى عجيب و عبرت انگيز، «هر دستهاى كه وارد دوزخ مىشوند به ديگرى لعن و نفرين مىكند» و او را مسؤول بدبختى خويش مىداند (كُلَّما دَخَلَتْ أُمَّةٌ لَعَنَتْ أُخْتَها).
مطلب به همين جا پايان نمىپذيرد، «هنگامى كه همگى با ذلت و خوارى در محيط شرر بار دوزخ قرار مىگيرند (شكايت آنها به پيشگاه پروردگار از يكديگر شروع مىشود) نخست فريب خوردگان عرضه مىدارند: پروردگارا! اين اغواگران بودند كه ما را گمراه ساختند، خدايا عذاب و كيفر آنها را مضاعف كن» كيفرى به خاطر گمراهيشان، و كيفرى به خاطر گمراه كردن ما (حَتَّى إِذَا ادَّارَكُوا فِيها جَمِيعاً قالَتْ أُخْراهُمْ لِأُولاهُمْ رَبَّنا هؤُلاءِ أَضَلُّونا فَآتِهِمْ عَذاباً ضِعْفاً مِنَ النَّارِ).
ولى عجيب اين است كه خداوند در پاسخ آنها «مىفرمايد: براى هر كدام (از شما) عذاب مضاعف است ولى نمىدانيد!» چرا كه پيروان اگر گرد پيشوايان گمراه را نگرفته بودند، قدرتى بر اغواى مردم نداشتند (قالَ لِكُلٍّ ضِعْفٌ وَ لكِنْ لا تَعْلَمُونَ).
(آيه 39)- در اين آيه پاسخ پيشوايان گمراه را چنين نقل مىكند كه: «آنها به پيروان خود مىگويند شما هيچ تفاوت و برترى بر ما نداريد، (يعنى اگر ما گفتيم شما تأييد كرديد و اگر گام برداشتيم كمك نموديد و اگر ستم نموديم شما يار و مددكار ما بوديد) بنابراين شما هم در مقابل اعمالتان عذاب دردناك الهى را بچشيد» (قالَتْ أُولاهُمْ لِأُخْراهُمْ فَما كانَ لَكُمْ عَلَيْنا مِنْ فَضْلٍ فَذُوقُوا الْعَذابَ بِما كُنْتُمْ تَكْسِبُونَ).
امیرحسین
02-13-2011, 11:59 AM
(آيه 40)- بار ديگر قرآن به سراغ سرنوشت افراد متكبر و لجوج يعنى آنها كه زير بار آيات پروردگار نمىروند و در برابر حق تسليم نيستند رفته، مىگويد:
«كسانى كه آيات ما را تكذيب كنند و در برابر آن تكبر ورزند درهاى آسمان به روى آنان گشوده نمىشود» (إِنَّ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا وَ اسْتَكْبَرُوا عَنْها لا تُفَتَّحُ لَهُمْ أَبْوابُ السَّماءِ).
در حديثى از امام باقر عليه السّلام چنين مىخوانيم: «اما مؤمنان، اعمال و ارواحشان به سوى آسمانها برده مىشود و درهاى آسمان به روى آنها گشوده خواهد شد، اما كافر روح و عملش را بالا مىبرند تا به آسمان برسد در اين هنگام كسى صدا مىزند آن را به سوى سجّين (دوزخ) پايين ببريد».
سپس اضافه مىكند: «آنها وارد بهشت نخواهند شد، تا زمانى كه شتر از سوراخ سوزن بگذرد»! (وَ لا يَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ حَتَّى يَلِجَ الْجَمَلُ فِي سَمِّ الْخِياطِ).
اين تعبير كنايه لطيفى از محال بودن اين امر است، كه راهى براى ورود افراد بىايمان متكبر در بهشت مطلقا موجود نيست! در پايان آيه براى تأكيد و توضيح بيشتر اضافه مىكند، «و اين چنين گنهكاران را كيفر مىدهيم» (وَ كَذلِكَ نَجْزِي الْمُجْرِمِينَ).
(آيه 41)- در اين آيه، به قسمتى ديگر از مجازات دردناك آنها اشاره كرده، مىگويد: «براى اين گونه افراد، بسترهايى از جهنم و آتش سوزان است و روى آنها پوششهايى از همان آتش سوزان قرار دارد» (لَهُمْ مِنْ جَهَنَّمَ مِهادٌ وَ مِنْ فَوْقِهِمْ غَواشٍ).
و باز براى تأكيد اضافه مىكند: «اين چنين ظالمان و ستمگران را كيفر مىدهيم» (وَ كَذلِكَ نَجْزِي الظَّالِمِينَ).
امیرحسین
02-13-2011, 12:00 PM
(آيه 42)- آرامش كامل و سعادت جاويدان! در آيات گذشته بحث از سرنوشت منكران آيات خدا و متكبران و ظالمان بود، در اينجا آينده روشن افراد با ايمان را چنين شرح مىدهد: «كسانى كه ايمان آورند و عمل صالح انجام دهند، ...
اهل بهشتند و جاودانه در آن خواهند ماند» (وَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ ...
أُولئِكَ أَصْحابُ الْجَنَّةِ هُمْ فِيها خالِدُونَ).
ولى در ميان اين جمله يك جمله معترضه كه اشاره به پاسخ بسيارى از سؤالات است بيان كرده، مىگويد: «ما هيچ كس را جز به اندازه توانائيش تكليف نمىكنيم» (لا نُكَلِّفُ نَفْساً إِلَّا وُسْعَها).
اشاره به اين كه كسى تصور نكند كه قرار گرفتن در صف افراد با ايمان و انجام عمل صالح در دسترس همه كس نيست، زيرا تكاليف پروردگار به اندازه قدرت افراد است.
اين آيه مانند بسيارى ديگر از آيات قرآن، وسيله نجات و سعادت جاويدان را منحصرا ايمان و عمل شايسته معرفى مىكند و به اين ترتيب به عقيده خرافى مسيحيان امروز كه وسيله نجات را قربانى شدن مسيح در برابر گناهان بشريت مىدانند، خط بطلان مىكشد، اصرار قرآن روى مسأله ايمان و عمل صالح در آيات مختلف براى كوبيدن اين طرز تفكر و مانند آن است.
(آيه 43)- در اين آيه به يكى از مهمترين نعمتهايى كه خدا به بهشتيان ارزانى مىدارد و مايه آرامش روح و جان آنهاست اشاره كرده، مىگويد: «كينهها و حسدها و دشمنيها را از دل آنها برمىكنيم» (وَ نَزَعْنا ما فِي صُدُورِهِمْ مِنْ غِلٍّ).
در حقيقت يكى از بزرگترين ناراحتيهاى انسانها در زندگى دنيا كه سر چشمه پيكارهاى وسيع اجتماعى مىشود و علاوه بر خسارتهاى سنگين جانى و مالى آرامش روح را بكلى بر هم مىزند، همين «كينه توزى» و «حسد» است.
بهشتيان بكلى از بدبختيهاى ناشى از اين گونه صفات و عواقب آن بركنارند، آنها با هم در نهايت دوستى و محبت و صفا و صميميت و آرامش زندگى مىكنند، و همه از وضع خود راضيند.
قرآن پس از ذكر اين نعمت روحانى، اشاره به نعمت مادى و جسمانى آنها كرده، مىگويد: «از زير قصرهاى آنها نهرهاى آب جريان دارد» (تَجْرِي مِنْ تَحْتِهِمُ الْأَنْهارُ).
سپس رضايت و خشنودى كامل و همه جانبه اهل بهشت را با اين جمله منعكس مىكند كه آنها «مىگويند: حمد و سپاس مخصوص خداوندى است كه ما را به اين همه نعمت رهنمون شد و اگر خدا ما را راهنمايى نمىكرد، هرگز، هدايت نمىيافتيم» (وَ قالُوا الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي هَدانا لِهذا وَ ما كُنَّا لِنَهْتَدِيَ لَوْ لا أَنْ هَدانَا اللَّهُ).
اين توفيق او بود كه دست ما را گرفت و از گذرگاههاى زندگى عبور داد و به سر منزل سعادت رسانيد. «مسلما فرستادگان پروردگار ما، حق را آوردند!» آنها راست مىگفتند و ما با چشم خود درستى گفتارشان را هم اكنون مىبينيم (لَقَدْ جاءَتْ رُسُلُ رَبِّنا بِالْحَقِّ).
«در اين هنگام ندايى برمىخيزد، و اين جمله را در گوش جان آنها سر مىدهد كه اين بهشت را به خاطر اعمال پاكتان به ارث برديد» (وَ نُودُوا أَنْ تِلْكُمُ الْجَنَّةُ أُورِثْتُمُوها بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ).
امیرحسین
02-13-2011, 12:02 PM
(آيه 44)- از اين آيه استفاده مىشود كه بهشتيان و دوزخيان از جايگاه خود مىتوانند با يكديگر سخن بگويند نخست مىگويد: «بهشتيان، دوزخيان را مخاطب ساخته و صدا مىزنند كه ما وعده پروردگار خويش را حق يافتيم، آيا شما هم به آنچه خدا به وسيله فرستادگانش وعده داده بود، رسيديد؟» (وَ نادى أَصْحابُ الْجَنَّةِ أَصْحابَ النَّارِ أَنْ قَدْ وَجَدْنا ما وَعَدَنا رَبُّنا حَقًّا فَهَلْ وَجَدْتُمْ ما وَعَدَ رَبُّكُمْ حَقًّا).
در پاسخ «مىگويند: آرى» همه را عين حقيقت ديديم (قالُوا نَعَمْ).
سپس اضافه مىكند: «در اين هنگام ندا دهندهاى در ميان آنها ندا در مىدهد (آنچنان كه صداى او به گوش همگان مىرسد) كه: لعنت خدا بر ستمگران باد» (فَأَذَّنَ مُؤَذِّنٌ بَيْنَهُمْ أَنْ لَعْنَةُ اللَّهِ عَلَى الظَّالِمِينَ).
(آيه 45)- سپس ستمگران را چنين معرفى مىكند: «همانها كه مردم را از راه راست باز مىداشتند (و با تبليغات مسموم و زهرآگين خود، ايجاد شك و ترديد در ريشههاى عقايد مردم مىكردند) و جاده مستقيم الهى را كج و معوج نشان مىدادند، و به سراى ديگر نيز ايمان نداشتند» (الَّذِينَ يَصُدُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ وَ يَبْغُونَها عِوَجاً وَ هُمْ بِالْآخِرَةِ كافِرُونَ).
اين مؤذّن در روايات اسلامى، غالبا به امير مؤمنان على عليه السّلام تفسير شده است.
حاكم «ابو القاسم حسكانى» كه از دانشمندان اهل سنّت است به سند خود از «محمّد بن حنفيه» از «على» عليه السّلام نقل مىكند كه فرمود: انا ذلك المؤذّن: «آن كه اين ندا را سر مىدهد منم» و همچنين به سند خود از ابن عباس نقل مىكند كه على عليه السّلام در قرآن نامهايى دارد كه مردم آنها را نمىدانند، از جمله «مؤذّن» در آيه شريفه فَأَذَّنَ مُؤَذِّنٌ بَيْنَهُمْ على عليه السّلام است كه اين ندا را سر مىدهد و مىگويد: الا لعنة اللّه على الّذين كذّبوا بولايتى و استخفّوا بحقّى «لعنت خدا بر آنها باد كه ولايت مرا تكذيب كردند و حق مرا كوچك شمردند».
امیرحسین
02-13-2011, 12:03 PM
(آيه 46)- اعراف گذرگاه مهمى به سوى بهشت! در تعقيب بيان سرگذشت بهشتيان و دوزخيان اين آيه و سه آيه بعد از آن در باره «اعراف» كه منطقهاى است حد فاصل ميان بهشت و دوزخ، با ويژگيهايى كه دارد سخن مىگويد.
نخست به حجابى كه در ميان بهشتيان و دوزخيان كشيده شده است اشاره كرده، مىگويد: «ميان اين دو گروه حجابى قرار دارد» (وَ بَيْنَهُما حِجابٌ).
از آيات بعد چنين استفاده مىشود كه حجاب مزبور همان «اعراف» است كه مكان مرتفعى است در ميان اين دو گروه، كه مانع از مشاهده يكديگر مىشود، البته كسانى كه بر اعراف يعنى قسمتهاى بالاى اين مانع مرتفع قرار دارند، هر دو گروه را مىتوانند ببينند.
سپس قرآن مىگويد: «بر اعراف مردانى قرار دارند كه هر يك از جهنميان و دوزخيان را (در جايگاه خود مىبينند و) از سيمايشان آنها را مىشناسند» (وَ عَلَى الْأَعْرافِ رِجالٌ يَعْرِفُونَ كُلًّا بِسِيماهُمْ).
سپس مىگويد: مردانى كه بر اعراف قرار دارند «بهشتيان را صدا مىزنند و مىگويند: درود بر شما باد، اما خودشان وارد بهشت نشدهاند، اگرچه بسيار تمايل دارند» (وَ نادَوْا أَصْحابَ الْجَنَّةِ أَنْ سَلامٌ عَلَيْكُمْ لَمْ يَدْخُلُوها وَ هُمْ يَطْمَعُونَ).
(آيه 47)- «اما به هنگامى كه به سوى ديگر نگاه مىكنند و دوزخيان را در دوزخ مىبينند (به درگاه خدا راز و نياز مىكنند و) مىگويند: پروردگارا! ما را با جمعيت ستمگران قرار مده» (وَ إِذا صُرِفَتْ أَبْصارُهُمْ تِلْقاءَ أَصْحابِ النَّارِ قالُوا رَبَّنا لا تَجْعَلْنا مَعَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ).
(آيه 48)- در اين آيه اضافه مىكند كه: «و اصحاب اعراف مردانى از دوزخيان را كه از چهره و سيمايشان مىشناسند صدا مىزنند (و مورد ملامت و سرزنش قرار مىدهند كه ديديد عاقبت) گردآورى اموال و نفرت در دنيا و تكبر ورزيدن از قبول حقّ، به شما سودى نداد» چه شد آن مالها؟ و كجا رفتند آن نفرات؟ و چه نتيجهاى گرفتيد از آن همه كبر و خودپرستى؟ (وَ نادى أَصْحابُ الْأَعْرافِ رِجالًا يَعْرِفُونَهُمْ بِسِيماهُمْ قالُوا ما أَغْنى عَنْكُمْ جَمْعُكُمْ وَ ما كُنْتُمْ تَسْتَكْبِرُونَ).
امیرحسین
02-13-2011, 12:03 PM
(آيه 49)- بار ديگر با همان زبان ملامت و سرزنش در حالى كه اشاره به جمعى از ضعفاى مؤمنان كه بر اعراف قرار گرفتهاند مىكنند، مىگويند: «آيا اينها همان كسانى هستند كه شما سوگند ياد كرديد هيچ گاه خداوند آنان را مشمول رحمت خود قرار نخواهد داد» (أَ هؤُلاءِ الَّذِينَ أَقْسَمْتُمْ لا يَنالُهُمُ اللَّهُ بِرَحْمَةٍ).
سر انجام رحمت الهى شامل حال اين دسته از ضعفاى مؤمنان شده و به آنها خطاب مىشود كه: «وارد بهشت شويد نه ترسى بر شماست و نه در آنجا غم و اندوهى داريد» (ادْخُلُوا الْجَنَّةَ لا خَوْفٌ عَلَيْكُمْ وَ لا أَنْتُمْ تَحْزَنُونَ).
«اصحاب اعراف» چه كسانى هستند؟
از مجموع آيات و روايات چنين استفاده مىشود كه «اعراف» گذرگاه سخت و صعب العبورى بر سر راه بهشت سعادت جاويدان است، طبيعى است كه افراد نيرومند و قوى يعنى صالحان و پاكان با سرعت از اين گذرگاه عبور مىكنند اما افرادى كه خوبى و بدى را به هم آميختند در اين مسير وا مىمانند.
همچنين طبيعى است كه سرپرستان جمعيت و پيشوايان قوم در گذرگاههاى سخت همانند فرماندهانى كه در اين گونه موارد در آخر لشكر راه مىروند تا همه سپاهيان بگذرند، در آنجا توقف مىكنند تا به كمك ضعفاى مؤمنان بشتابند و آنها كه شايستگى نجات را دارند در پرتو امدادشان رهايى يابند.
بنابراين در اعراف، دو گروه وجود دارند، ضعيفان و آلودگانى كه در رحمتند و پيشوايان بزرگ (يعنى انبياء، امامان و صالحان) كه در همه حال يار و ياور ضعيفانند.
(آيه 50)- نعمتهاى بهشتى بر دوزخيان حرام است! پس از آن كه بهشتيان و دوزخيان هر كدام در محل مناسب خود مستقر شدند گفتگوهايى در ميان آنها رد و بدل مىشود كه نتيجه آن مجازات و كيفرى است روحانى و معنوى براى دوزخيان، نخست مىفرمايد: «دوزخيان، بهشتيان را صدا مىزنند كه (محبت كنيد) و مقدارى آب يا از آنچه خدا به شما روزى داده، به ما ببخشيد» تا عطش سوزان خود را تسكين دهيم و از آلام خود بكاهيم (وَ نادى أَصْحابُ النَّارِ أَصْحابَ الْجَنَّةِ أَنْ أَفِيضُوا عَلَيْنا مِنَ الْماءِ أَوْ مِمَّا رَزَقَكُمُ اللَّهُ).
ولى بلافاصله بهشتيان دست ردّ بر سينه آنها زده، و «مىگويند: خداوند اينها را بر كافران تحريم كرده است» (قالُوا إِنَّ اللَّهَ حَرَّمَهُما عَلَى الْكافِرِينَ).
1- جمله «مِمَّا رَزَقَكُمُ اللَّهُ» (از آنچه خدا به شما روزى داده) كه تعبيرى است سر بسته و توأم با يك نوع ابهام نشان مىدهد كه حتى دوزخيان نمىتوانند از ماهيت و انواع نعمتهاى بهشتى آگاه شوند.
2- جمله «إِنَّ اللَّهَ حَرَّمَهُما عَلَى الْكافِرِينَ» (خداوند آنها را بر كافران حرام كرده) اشاره به اين است كه بهشتيان مضايقهاى از بخشيدن اين نعمتها ندارند زيرا نه چيزى از آنها كم مىشود و نه در درون سينه، كينهاى نسبت به كسى دارند، ولى وضع دوزخيان آنچنان است كه نمىتوانند از نعمتهاى بهشتى بهره گيرند، اين تحريم در حقيقت يك نوع «تحريم تكوينى» است، همانند محروميت بسيارى از بيماران از غذاهاى لذيذ و رنگارنگ.
امیرحسین
02-14-2011, 07:25 PM
(آيه 51)- در اين آيه سبب محروميت آنها را تشريح مىكند و با ذكر صفات دوزخيان روشن مىسازد كه اين سرنوشت شوم را خودشان براى خويشتن فراهم ساختهاند نخست مىگويد: «آنها كسانى هستند كه دين و مذهب خود را به سرگرمى و بازى گرفتند» (الَّذِينَ اتَّخَذُوا دِينَهُمْ لَهْواً وَ لَعِباً).
«و زندگى دنيا آنها را فريب داد و مغرور ساخت» (وَ غَرَّتْهُمُ الْحَياةُ الدُّنْيا).
اين امور سبب شد كه آنها در لجنزار شهوات فرو روند و همه چيز حتى رستاخيز را به دست فراموشى بسپارند و گفتار پيامبران و آيات الهى را انكار كنند، لذا به دنبال آن اضافه مىكند: «پس امروز هم ما آنها را فراموش خواهيم كرد همان گونه كه آنها لقاى چنين روزى را فراموش كردند و همان گونه كه آيات ما را انكار نمودند» (فَالْيَوْمَ نَنْساهُمْ كَما نَسُوا لِقاءَ يَوْمِهِمْ هذا وَ ما كانُوا بِآياتِنا يَجْحَدُونَ).
ضمنا از اين آيه استفاده مىشود كه نخستين مرحله گمراهى و انحراف آن است كه انسان مسائل سرنوشت ساز خود را جدّى نگيرد و با آنها به عنوان يك سرگرمى و بازيچه رفتار كند.
(آيه 52)- اين آيه اشاره به اين است كه محروميت كفار و سرنوشت شومشان نتيجه كوتاهيها و تقصيرات خودشان است و گر نه از ناحيه خداوند هيچ گونه كوتاهى در هدايت و رهبرى و ابلاغ آيات و بيان درسهاى تربيتى نشده است لذا مىگويد: ما در هدايت و راهنمايى آنها چيزى فروگذار نكرديم «كتابى براى آنها فرستاديم كه تمام اسرار و رموز آن را با آگاهى كامل تشريح كرديم» (وَ لَقَدْ جِئْناهُمْ بِكِتابٍ فَصَّلْناهُ عَلى عِلْمٍ).
«كتابى كه مايه هدايت و موجب رحمت براى ايمان آورندگان بود» اگرچه افراد لجوج و خودخواه از آن بىبهره مىمانند (هُدىً وَ رَحْمَةً لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ).
امیرحسین
02-14-2011, 07:26 PM
(آيه 53)- و در اين آيه اشاره به طرز تفكر غلط تبهكاران و منحرفان در زمينه هدايتهاى الهى كرده، مىگويد: «آيا آنها جز انتظار تأويل آيات (و فرا رسيدن تهديدهاى الهى) دارند»؟ (هَلْ يَنْظُرُونَ إِلَّا تَأْوِيلَهُ).
اما چه انتظار نابجايى، زيرا هنگامى كه نتايج و سر انجام اين وعدههاى الهى را مشاهده كنند، كار از كار گذشته و راهى براى بازگشت باقى نمانده است «آن روز كه تأويل آنها فرا رسد، كسانى كه قبلا آن را فراموش كرده بودند مىگويند: فرستادگان پروردگار ما حق را آوردند» و گفتار آنها نيز همه حق بود (يَوْمَ يَأْتِي تَأْوِيلُهُ يَقُولُ الَّذِينَ نَسُوهُ مِنْ قَبْلُ قَدْ جاءَتْ رُسُلُ رَبِّنا بِالْحَقِّ).
اما در اين هنگام در وحشت و اضطراب فرو مىروند، و به فكر چارهجويى مىافتند و مىگويند: «آيا (امروز) شفيعانى يافت مىشوند كه براى ما شفاعت كنند»؟ (فَهَلْ لَنا مِنْ شُفَعاءَ فَيَشْفَعُوا لَنا).
و «يا (اگر شفيعانى براى ما در كار نيست و اصولا شايسته شفاعت نيستيم) آيا ممكن است به عقب باز گرديم و اعمالى غير آنچه انجام داديم انجام دهيم» و تسليم حق و حقيقت باشيم (أَوْ نُرَدُّ فَنَعْمَلَ غَيْرَ الَّذِي كُنَّا نَعْمَلُ).
ولى افسوس! اين بيدارى بسيار دير است، نه راه بازگشتى وجود دارد و نه شايستگى شفاعت دارند، زيرا «آنها سرمايههاى وجود خود را از دست داده و گرفتار خسران و زيانى شدهاند كه تمام وجودشان را در بر مىگيرد» (قَدْ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ).
و بر آنها ثابت مىشود كه بتها و معبودهاى ساختگى آنان در آنجا هيچ گونه نقشى ندارد «و معبودهايى را كه به دروغ ساخته بودند همگى از نظرشان گم مىشوند» (وَ ضَلَّ عَنْهُمْ ما كانُوا يَفْتَرُونَ).
از اين آيه استفاده مىشود كه انسان در اعمال خود مختار و آزاد است و الّا تقاضاى بازگشت به دنيا نمىكرد تا اعمال بد خود را جبران كند. و نيز استفاده مىشود كه جهان ديگر جاى انجام عمل و كسب فضيلت و نجات نيست.
امیرحسین
02-14-2011, 07:26 PM
(آيه 54)- اين آيه معبود حقيقى و واقعى را با ذكر صفات خاصش معرفى مىكند، تا آنها كه حقيقت جو هستند قبل از فرا رسيدن رستاخيز در همين جهان او را به روشنى بشناسند، نخست مىگويد: «معبود و پروردگار شما آن كس است كه آسمانها و زمين را در شش روز آفريد» (إِنَّ رَبَّكُمُ اللَّهُ الَّذِي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ فِي سِتَّةِ أَيَّامٍ). يعنى «معبود» كسى جز «آفريدگار» نمىتواند باشد.
آيا جهان در شش روز آفريده شده؟
با توجه به مفهوم وسيع كلمه «ايّام» (روزها) و معادل آن در زبانهاى ديگر، پاسخ اين سؤال روشن است، زيرا بسيار مىشود كه «ايّام» به معنى «دورانها» به كار مىرود.
بنابراين خداوند مجموعه زمين و آسمان را در شش دوران متوالى آفريده است، هر چند اين دورانها گاهى به ميليونها يا ميلياردها سال بالغ شده است و علم امروز هيچ گونه مطلبى را كه مخالف اين موضوع باشد بيان نكرده است.
سپس قرآن مىگويد: «خداوند پس از آفرينش آسمان و زمين، زمام رهبرى آنها را به دست گرفت» (ثُمَّ اسْتَوى عَلَى الْعَرْشِ).
يعنى، نه تنها آفرينش از اوست بلكه اداره و رهبرى جهان نيز با او مىباشد.
و اين پاسخى است به آنها كه جهان را در آفرينش نيازمند به خدا مىدانند نه در بقا و ادامه هستى.
«عرش» چيست؟
عرش در لغت معانى متعددى دارد از جمله: به معنى سقف يا چيزى است كه داراى سقف بوده باشد، و گاهى به معنى تختهاى بلند همانند تخت سلاطين نيز آمده است.
ولى هنگامى كه در مورد خداوند به كار مىرود و گفته مىشود «عرش خدا» منظور از آن مجموعه جهان هستى است كه در حقيقت تخت حكومت پروردگار محسوب مىشود.
بنابراين در آيه مورد بحث جمله «اسْتَوى عَلَى الْعَرْشِ» كنايه از احاطه كامل پروردگار و تسلط او بر تدبير امور آسمانها و زمين بعد از خلقت آنهاست.
سپس مىفرمايد: «اوست كه شب را همچون پوششى بر روز مىافكند و روشنايى روز را با پردههاى ظلمانى شب مىپوشاند» (يُغْشِي اللَّيْلَ النَّهارَ).
بعد از آن اضافه مىكند: «شب با سرعت به دنبال روز در حركت است» (يَطْلُبُهُ حَثِيثاً). همانند طلبكارى كه با سرعت به دنبال بدهكار مىدود.
سپس مىافزايد: «اوست كه خورشيد و ماه و ستارگان را آفريده است، در حالى كه همه سر بر فرمان او هستند» (وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ وَ النُّجُومَ مُسَخَّراتٍ بِأَمْرِهِ).
پس از ذكر آفرينش جهان هستى و نظام شب و روز و آفرينش ماه و خورشيد و ستارگان به عنوان تأكيد مىگويد: «آگاه باشيد آفرينش و اداره امور جهان هستى تنها به دست اوست» (أَلا لَهُ الْخَلْقُ وَ الْأَمْرُ).
منظور از «الْخَلْقُ» آفرينش نخستين، و منظور از «الْأَمْرُ» قوانين و نظاماتى است كه به فرمان پروردگار بر عالم هستى حكومت مىكند و آنها را در مسير خود رهبرى مىنمايد.
به عبارت ديگر: همان طور كه جهان در حدوثش نيازمند به اوست در تدبير و ادامه حيات و ادارهاش نيز وابسته به او مىباشد، و اگر لحظهاى لطف خدا از آن گرفته شود نظامش بكلى از هم گسسته و نابود مىگردد.
و در پايان آيه مىفرمايد: «پر بركت است خداوندى كه پروردگار عالميان است» (تَبارَكَ اللَّهُ رَبُّ الْعالَمِينَ).
اين جمله بعد از ذكر آفرينش و تدبير جهان هستى يك نوع ستايش از مقام مقدس پروردگار است كه وجودى مبارك، ازلى، ابدى و سر چشمه همه بركات و نيكيها و خير مستمر مىباشد.
امیرحسین
02-14-2011, 07:27 PM
(آيه 55)- شرايط اجابت دعا: آيه قبل با ذكر دلايل روشن اين حقيقت را اثبات كرد كه شايسته عبوديت و بندگى تنها خداست و به دنبال آن در اينجا دستور مىدهد كه «دعا و نيايش» كه جان و روح عبادت است بايد در برابر خدا انجام گيرد، نخست مىگويد: «پروردگار خود را از روى تضرّع و در پنهانى بخوانيد» (ادْعُوا رَبَّكُمْ تَضَرُّعاً وَ خُفْيَةً).
اين كه در آيه فوق دستور داده شده كه خدا را در «خفيّه» و پنهانى بخوانيد براى اين است كه از «ريا» دورتر، و به اخلاص نزديكتر، و توأم با تمركز فكر و حضور قلب باشد.
و در پايان آيه مىفرمايد: «او (خداوند) تجاوزكاران را دوست نمىدارد» (إِنَّهُ لا يُحِبُّ الْمُعْتَدِينَ).
و اين جمله معنى وسيعى دارد كه هرگونه تجاوز را، اعم از فرياد كشيدن به هنگام دعا، و يا تظاهر و رياكارى، و يا توجه به غير خدا را به هنگام دعا، شامل مىشود.
(آيه 56)- در اين آيه اشاره به حكمى شده است كه در واقع يكى از شرايط تأثير دعا است، مىفرمايد: «در روى زمين فساد مكنيد بعد از آن كه اصلاح شده است» (وَ لا تُفْسِدُوا فِي الْأَرْضِ بَعْدَ إِصْلاحِها). بنابراين هيچ گاه دعاى افراد مفسد و تبهكار به جايى نخواهد رسيد.
در روايتى از امام باقر عليه السّلام مىخوانيم: «زمين فاسد بود و خداوند به وسيله پيامبر اسلام آن را اصلاح كرد».
باز ديگر به مسأله دعا مىپردازد و يكى ديگر از شرايط آن را بازگو مىكند، مىگويد: «و خدا را با ترس و اميد بخوانيد» (وَ ادْعُوهُ خَوْفاً وَ طَمَعاً).
نه آن چنان از اعمال خود راضى باشيد كه گمان كنيد هيچ نقطه تاريكى در زندگى شما نيست كه اين خود عامل عقبگرد و سقوط است، و نه آن چنان مأيوس باشيد كه خود را شايسته عفو خدا و اجابت دعا ندانيد، بلكه با دو بال «بيم» و «اميد» به سوى او پرواز كنيد، اميد به رحمتش و بيم از مسؤوليتها و لغزشهاى خود.
و در پايان آيه براى تأكيد بيشتر روى اسباب اميدوارى به رحمت خدا، مىگويد: «رحمت خدا به نيكوكاران نزديك است» (إِنَّ رَحْمَتَ اللَّهِ قَرِيبٌ مِنَ الْمُحْسِنِينَ).
در اين دو آيه اشاره به پنج قسمت از شرايط قبولى دعا شده است: نخست اين كه از روى تضرع و در پنهانى باشد، ديگر اين كه از حدّ اعتدال تجاوز نكند، سوم اين كه با توليد فساد و تبهكارى همراه نگردد، چهارم اين كه توأم با بيم و اميد متوازن باشد، پنجم اين كه با نيكوكارى توأم گردد.
امیرحسین
02-14-2011, 07:27 PM
(آيه 57)- در آيات گذشته اشارههاى مكرر به مسأله «مبدء» يعنى توحيد و شناسايى پروردگار از روى اسرار جهان آفرينش شد، و در اين آيه اشاره به مسأله «معاد» و رستاخيز مىشود، تا اين دو بحث يكديگر را تكميل كنند، و اين سيره قرآن است كه در بسيارى از موارد «مبدء» و «معاد» را با هم قرين مىسازد، نخست مىگويد: «او كسى است كه بادها را پيشاپيش باران رحمتش همچون بشارت دهندهاى (كه از قدوم مسافر عزيزى خبر مىدهد) مىفرستد» (وَ هُوَ الَّذِي يُرْسِلُ الرِّياحَ بُشْراً بَيْنَ يَدَيْ رَحْمَتِهِ).
«بادهايى كه از اقيانوسها برخاسته و ابرهاى سنگين بار و پر آب را با خود حمل مىكند» (حَتَّى إِذا أَقَلَّتْ سَحاباً ثِقالًا).
«در اين موقع آنها را به سوى سرزمينهاى مرده و خشك و سوزان مىرانيم» و مأموريت آبيارى اين تشنگان را به عهده آنها مىنهيم (سُقْناهُ لِبَلَدٍ مَيِّتٍ).
«و به وسيله آن، آب حيات بخش را در همه جا فرو مىفرستيم» (فَأَنْزَلْنا بِهِ الْماءَ). «سپس به كمك اين آب انواع ميوهها را از خاك تيره بيرون مىآوريم» (فَأَخْرَجْنا بِهِ مِنْ كُلِّ الثَّمَراتِ).
و به دنبال آن اضافه مىكند: «اين چنين مردگان را از زمين بيرون مىآوريم» و لباس حيات را در اندامشان مىپوشانيم (كَذلِكَ نُخْرِجُ الْمَوْتى).
اين مثال را براى آن آورديم كه نمونه معاد را در اين دنيا كه همه سال در برابر چشم شما تكرار مىشود به شما نشان دهيم «تا شايد متذكر گرديد» (لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ).
(آيه 58)- در اين آيه براى اين كه گمان نشود يكنواخت بودن باران دليل آن است كه همه سرزمينها يكسان زنده شوند، و براى اين كه روشن گردد، استعدادها و آمادگيهاى متفاوت سبب استفادههاى مختلف از مواهب الهى مىشود، مىگويد:
«سرزمين شيرين و پاكيزه گياهان پربركت و مفيد و سودمند به اذن پروردگار، از آن مىرويد» (وَ الْبَلَدُ الطَّيِّبُ يَخْرُجُ نَباتُهُ بِإِذْنِ رَبِّهِ).
«اما زمينهاى شورهزار و خبيث و زشت، چيزى جز گياهان ناچيز و كم ارزش نمىروياند» (وَ الَّذِي خَبُثَ لا يَخْرُجُ إِلَّا نَكِداً).
و در پايان آيه مىفرمايد: «اين چنين آيات را براى كسانى كه شكرگزارند (و از آن استفاده مىكنند و راه هدايت را مىپويند) بيان مىكنيم» (كَذلِكَ نُصَرِّفُ الْآياتِ لِقَوْمٍ يَشْكُرُونَ).
آيه فوق در حقيقت اشاره به يك مسأله مهم است و آن اين كه تنها «فاعليت فاعل» براى به ثمر رسيدن يك موضوع، كافى نيست بلكه استعداد و «قابليت قابل» نيز شرط است.
امیرحسین
02-14-2011, 07:27 PM
(آيه 59)- رسالت نوح نخستين پيامبر اولوا العزم: سرگذشت نوح در سورههاى مختلفى از قرآن مانند سوره هود، انبياء، مؤمنون، شعراء و نوح مشروحا آمده است، اما در اينجا تنها فهرستى از آن در شش آيه آمده، نخست مىفرمايد: «ما نوح را به سوى قومش فرستاديم» (لَقَدْ أَرْسَلْنا نُوحاً إِلى قَوْمِهِ).
نخستين چيزى كه او به آنها يادآور شد، همان توجه به حقيقت توحيد و نفى هرگونه بت پرستى بود، «پس به آنها گفت: اى قوم من! خدا را بپرستيد كه هيچ معبودى جز او براى شما نيست» (فَقالَ يا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ ما لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْرُهُ).
نوح پس از بيدار كردن فطرتهاى خفته، آنان را از سر انجام بت پرستى بر حذر داشته و گفت: «من از عذاب روزى بزرگ بر شما مىترسم» (إِنِّي أَخافُ عَلَيْكُمْ عَذابَ يَوْمٍ عَظِيمٍ).
منظور از مجازات «روز بزرگ» ممكن است همان توفان معروف نوح يا مجازات الهى در روز رستاخيز باشد.
(آيه 60)- ولى قوم نوح به جاى اين كه از دعوت اصلاحى اين پيامبر بزرگ كه توأم با نهايت خيرخواهى بود استقبال كنند، به آيين توحيد بپيوندند و دست از ستم و فساد بردارند «جمعى از اشراف و ثروتمندان قوم او (كه منافع خود را با بيدارى مردم در خطر مىديدند، و مذهب او را مانعى بر سر راه هوسرانيها و هوسبازيهاى خويش مشاهده مىكردند) صريحا در جواب نوح گفتند: ما تو را در گمراهى آشكار مىبينيم» (قالَ الْمَلَأُ مِنْ قَوْمِهِ إِنَّا لَنَراكَ فِي ضَلالٍ مُبِينٍ).
(آيه 61)- «نوح» در برابر توهين و خشونت آنها با همان لحن آرام و متين و محبتآميز خود در پاسخ آنها «گفت: (من نه تنها گمراه نيستم بلكه) هيچ گونه نشانهاى از گمراهى در من وجود ندارد، ولى من فرستاده پروردگار جهانيانم» (قالَ يا قَوْمِ لَيْسَ بِي ضَلالَةٌ وَ لكِنِّي رَسُولٌ مِنْ رَبِّ الْعالَمِينَ).
اشاره به اين كه خدايان پراكندهاى كه شما قائل شدهايد همه بىاساس است، پروردگار و ربّ همه جهانيان تنها خداوند يگانه يكتاست كه خالق همه آنها مىباشد.
امیرحسین
02-14-2011, 07:28 PM
(آيه 62)- هدف من اين است كه رسالت پروردگار را انجام داده و دستورات او را به شما برسانم» (أُبَلِّغُكُمْ رِسالاتِ رَبِّي).
«و در اين راه از هيچ گونه خيرخواهى فروگذارى نمىكنم» (وَ أَنْصَحُ لَكُمْ).
و در پايان اضافه مىكند: «من چيزهايى از خداوند مىدانم كه شما نمىدانيد» (وَ أَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ).
اين جمله ممكن است جنبه تهديد در برابر مخالفتهاى آنها داشته باشد كه من مجازاتهاى دردناكى از خداوند در برابر تبهكاران سراغ دارم كه شما هنوز از آن بىخبريد، و يا اشاره به لطف و رحمت پروردگار باشد كه اگر در مسير اطاعتش گام بگذاريد بركات و پاداشهايى از او سراغ دارم كه شما به عظمت و وسعت آن واقف نيستيد.
(آيه 63)- در اين آيه گفتار ديگرى را از نوح مىخوانيم كه در برابر اظهار تعجب قوم خود از اين كه چگونه ممكن است انسانى عهدهدار رسالت پروردگار گردد، بيان كرده است: «آيا تعجب كردهايد كه انسانى مأمور ابلاغ رسالت پروردگار گردد و دستورات بيدار كننده او بر اين انسان نازل شود تا شما را از عواقب سوء اعمالتان برحذر دارد و به آيين پرهيزكارى دعوت كند و تا مشمول رحمت الهى شويد» (أَ وَ عَجِبْتُمْ أَنْ جاءَكُمْ ذِكْرٌ مِنْ رَبِّكُمْ عَلى رَجُلٍ مِنْكُمْ لِيُنْذِرَكُمْ وَ لِتَتَّقُوا وَ لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ).
يعنى، اين موضوع چه جاى تعجب است؟ زيرا يك انسان شايسته، استعداد انجام اين رسالت را بهتر از هر موجود ديگر دارد.
(آيه 64)- ولى به جاى اين كه دعوت چنين رهبر دلسوز و خيرخواه و آگاهى را بپذيرند، «همه گفتههاى او را تكذيب كردند (و در برابر دعوتش سر تسليم فرود نياوردند، هر چه نوح بيشتر تبليغ مىكرد، آنها بر لجاجت و سرسختى خود مىافزودند) و همين سبب شد كه ما نوح و آنها كه با او در كشتى بودند نجات داده و تكذيب كنندگان به آياتش را گرفتار غرقاب ساخته و هلاك كنيم» (فَكَذَّبُوهُ فَأَنْجَيْناهُ وَ الَّذِينَ مَعَهُ فِي الْفُلْكِ وَ أَغْرَقْنَا الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا).
در پايان آيه، دليل اين كيفر سخت را چنين بيان مىكند كه «آنها جمعيت نابينايى بودند» يعنى مردمى بودند كور دل و كورباطن كه از مشاهده چهره حقيقت محروم بودند (إِنَّهُمْ كانُوا قَوْماً عَمِينَ).
و اين كوردلى نتيجه اعمال شوم و لجاجتهاى مستمر خودشان بود، زيرا چشم پوشى مستمر از حقايق، تدريجا چشم تيزبين عقل را ضعيف كرده و سر انجام نابينا مىكند.
امیرحسین
02-14-2011, 07:28 PM
(آيه 65)- گوشهاى از سرگذشت قوم هود: در تعقيب ذكر رسالت نوح و درسهاى عبرتى كه در آن نهفته بود، به سرگذشت يكى ديگر از پيامبران بزرگ يعنى هود و درگيريهاى او با قوم و ملتش مىپردازد، نخست مىفرمايد: «ما به سوى جمعيت عاد، برادرشان هود را فرستاديم» (وَ إِلى عادٍ أَخاهُمْ هُوداً).
قوم «عاد» مردمى بودند كه در سرزمين «يمن» زندگى مىكردند، از نظر قدرت جسمانى و ثروت ملتى نيرومند و قوى بودند، ولى انحرافات عقيدهاى مخصوصا بت پرستى و مفاسد اخلاقى در ميان آنها غوغا مىكرد.
سپس مىگويد: هود دعوت خود را از مسأله توحيد و مبارزه با شرك و بت پرستى شروع كرد و «به آنها گفت: اى قوم من! خداوند يگانه را بپرستيد كه هيچ معبودى براى شما غير او نيست، آيا پرهيزگارى را پيشه نمىكنيد»! (قالَ يا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ ما لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْرُهُ أَ فَلا تَتَّقُونَ).
(آيه 66)- ولى ثروتمندان از خود راضى (الْمَلَأُ) يعنى كسانى كه ظاهر آنها چشم پركن بود، به هود همان گفتند: كه قوم نوح به نوح گفته بودند، بلكه نسبت سفاهت نيز به او دادند، «اشراف كافر قوم او گفتند ما تو را در سفاهت و سبك مغزى مىبينيم و گمان مىكنيم تو از دروغگويان باشى»! (قالَ الْمَلَأُ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ قَوْمِهِ إِنَّا لَنَراكَ فِي سَفاهَةٍ وَ إِنَّا لَنَظُنُّكَ مِنَ الْكاذِبِينَ).
(آيه 67)- اما هود با وقار و ادبى كه مخصوص پيامبران و رهبران راستين و پاك است، بىآنكه از گفته آنان عصبانى و يا دلسرد و مأيوس گردد، «گفت: اى جمعيت من! هيچ گونه سفاهتى در من نيست و وضع رفتار و گفتار من بهترين دليل بر سرمايههاى عقلانى من است، من فرستاده پروردگار جهانيانم» (قالَ يا قَوْمِ لَيْسَ بِي سَفاهَةٌ وَ لكِنِّي رَسُولٌ مِنْ رَبِّ الْعالَمِينَ).
(آيه 68)- هود اضافه كرد: «رسالتهاى پروردگارم را به شما ابلاغ مىكنم و من خيرخواه امينى براى شما هستم» (أُبَلِّغُكُمْ رِسالاتِ رَبِّي وَ أَنَا لَكُمْ ناصِحٌ أَمِينٌ).
امیرحسین
02-14-2011, 07:28 PM
(آيه 69)- سپس هود در برابر افرادى كه از بعثت يك انسان به عنوان پيامبر در تعجب بودند به همان مطلبى اشاره مىكند كه نوح پيامبر نيز به قوم خود گفته بود و آن اين كه: «آيا تعجب مىكنيد كه از طرف پروردگار به فردى از شما وحى شود، تا شما را از كيفرهايى كه به خاطر اعمالتان در پيش داريد بيم دهد!» (أَ وَ عَجِبْتُمْ أَنْ جاءَكُمْ ذِكْرٌ مِنْ رَبِّكُمْ عَلى رَجُلٍ مِنْكُمْ لِيُنْذِرَكُمْ).
سپس براى تحريك عواطف خفته آنها و برانگيختن حس شكرگزارى در درون جانشان قسمتى از نعمتهاى پروردگار را، براى آنان شرح مىدهد، مىگويد:
«به خاطر بياوريد كه خداوند شما را جانشينان قوم نوح قرار داد» (وَ اذْكُرُوا إِذْ جَعَلَكُمْ خُلَفاءَ مِنْ بَعْدِ قَوْمِ نُوحٍ). و هنگامى كه آنها بر اثر طغيانشان به وسيله توفان نابود شدند، سرزمينهاى وسيع و گسترده آنان را با تمام نعمتهايى كه داشتند در اختيار شما قرار داد.
به علاوه «و شما را از جهت خلقت (جسمانى) گسترش (و قدرت) داد» (وَ زادَكُمْ فِي الْخَلْقِ بَصْطَةً).
(آيه 70)- اما در مقابل اين اندرزها و راهنماييهاى منطقى و يادآورى نعمتهاى الهى آنها كه منافع مادى خود را در خطر مىديدند و قبول دعوت او را مانع هوسبازيهاى خويش مىدانستند، در مقام مخالفت برآمده و «گفتند: آيا به سراغ ما آمدهاى كه تنها خداى يگانه را بپرستيم، و آنچه را پدران ما مىپرستيدند، رها كنيم»؟ نه هرگز چنين چيزى، ممكن نيست (قالُوا أَ جِئْتَنا لِنَعْبُدَ اللَّهَ وَحْدَهُ وَ نَذَرَ ما كانَ يَعْبُدُ آباؤُنا).
و سر انجام براى اين كه اميد «هود» را بكلى از خود قطع كنند و به اصطلاح حرف آخر را به او زده باشند گفتند: «اگر راست مىگويى (و عذابها و مجازاتهايى را كه به ما وعده مىدهى حقيقت دارد) هر چه زودتر آنها را به سراغ ما بفرست و ما را محو و نابود كن»! (فَأْتِنا بِما تَعِدُنا إِنْ كُنْتَ مِنَ الصَّادِقِينَ).
يعنى ما كمترين واهمهاى از تهديدهاى تو نداريم.
امیرحسین
02-14-2011, 07:29 PM
(آيه 71)- هنگامى كه سخن به اينجا رسيد و آخرين حرف خود را كه نشانه امتناع كامل از قبول دعوت هود بود زدند و او بكلى از هدايت آنان مأيوس شد، «به آنها گفت: اكنون كه چنين است بدانيد عذاب و كيفر خشم خدا بر شما مسلّما واقع خواهد شد» (قالَ قَدْ وَقَعَ عَلَيْكُمْ مِنْ رَبِّكُمْ رِجْسٌ وَ غَضَبٌ).
سپس براى اين كه گفتار آنها در باره بتها بدون پاسخ نماند، اضافه مىكند: «آيا شما با من در مورد چيزهايى كه از الوهيت جز نامى بىاثر ندارند و شما و پدرانتان اسم خدا بر آنها گذاردهايد و به دروغ آثار و خاصيتهايى براى آنها قائل شدهايد، به مجادله برخاستهايد، در حالى كه هيچ گونه فرمان و حجتى خدا در اين باره نازل نكرده است» (أَ تُجادِلُونَنِي فِي أَسْماءٍ سَمَّيْتُمُوها أَنْتُمْ وَ آباؤُكُمْ ما نَزَّلَ اللَّهُ بِها مِنْ سُلْطانٍ).
سپس گفت: «اكنون كه چنين است شما در انتظار بمانيد من هم با شما انتظار مىكشم» (فَانْتَظِرُوا إِنِّي مَعَكُمْ مِنَ الْمُنْتَظِرِينَ). شما در اين انتظار باشيد كه بتها ياريتان كنند و من در انتظارم كه عذاب دردناك الهى بر شما فرود آيد آينده نشان خواهد داد كداميك از اين دو انتظار به حقيقت نزديكتر خواهد بود.
(آيه 72)- در اين آيه سر انجام كار اين قوم لجوج در عبارت كوتاهى چنين بيان شده است: «ما هود و كسانى را كه با او بودند به لطف و رحمت خود، رهايى بخشيديم، و ريشه كسانى كه آيات ما را تكذيب كردند و حاضر نبودند در برابر حق تسليم شوند، قطع و نابود ساختيم» (فَأَنْجَيْناهُ وَ الَّذِينَ مَعَهُ بِرَحْمَةٍ مِنَّا وَ قَطَعْنا دابِرَ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا وَ ما كانُوا مُؤْمِنِينَ).
(آيه 73)- سرگذشت عبرت انگيز قوم ثمود! از اين به بعد به قيام «صالح» پيامبر بزرگ خدا در ميان قوم «ثمود» كه در يك منطقه كوهستانى ميان حجاز و شام زندگى مىكردند اشاره شده، نخست مىگويد: «ما به سوى قوم ثمود برادرشان صالح را فرستاديم» (وَ إِلى ثَمُودَ أَخاهُمْ صالِحاً).
پيامبر آنان صالح نيز همانند ساير پيامبران، نخستين گام را در راه هدايت آنها از مسأله توحيد و يكتاپرستى برداشت و به آنها «گفت: اى قوم من! خداوند يگانه را پرستش كنيد كه معبودى جز او نداريد» (قالَ يا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ ما لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْرُهُ).
سپس اضافه نمود: من بدون دليل چيزى نمىگويم، «بيّنه و دليل روشن از طرف پروردگارتان براى شما آمده است و اين همان شترى است كه خداوند براى شما معجزه قرار داده است» (قَدْ جاءَتْكُمْ بَيِّنَةٌ مِنْ رَبِّكُمْ هذِهِ ناقَةُ اللَّهِ لَكُمْ آيَةً).
سپس به آنها مىگويد: «او را به حال خود واگذاريد و بگذاريد در زمين خدا به چرا بپردازد، و به او آزار مرسانيد كه عذاب دردناكى شما را فرا خواهد گرفت» (فَذَرُوها تَأْكُلْ فِي أَرْضِ اللَّهِ وَ لا تَمَسُّوها بِسُوءٍ فَيَأْخُذَكُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ).
امیرحسین
02-14-2011, 07:29 PM
(آيه 74)- در اين آيه مىگويد: «به خاطر داشته باشيد كه خداوند شما را جانشينان در روى زمين بعد از قوم عاد قرار داد، و در آن مستقر ساخت» (وَ اذْكُرُوا إِذْ جَعَلَكُمْ خُلَفاءَ مِنْ بَعْدِ عادٍ وَ بَوَّأَكُمْ فِي الْأَرْضِ).
يعنى از يك سو نعمتهاى فراوان الهى را فراموش نكنيد و از سوى ديگر توجه داشته باشيد كه پيش از شما اقوام طغيانگرى مانند قوم عاد بودند كه بر اثر مخالفتهايشان به عذاب الهى گرفتار شدند و نابود گرديدند.
سپس روى بعضى از نعمتها و امكانات خداداد قوم ثمود تكيه كرده، مىگويد: شما در سرزمينى زندگى داريد كه هم دشتهاى مسطح با خاكهاى مساعد و آماده كه «در دشتهايش قصرها براى خود بنا مىكنيد و در كوهها براى خود خانهها مىتراشيد» (تَتَّخِذُونَ مِنْ سُهُولِها قُصُوراً وَ تَنْحِتُونَ الْجِبالَ بُيُوتاً).
و در پايان آيه مىگويد: «اين همه نعمتهاى فراوان خدا را يادآور شويد و در زمين فساد نكنيد و كفران نعمت ننماييد» (فَاذْكُرُوا آلاءَ اللَّهِ وَ لا تَعْثَوْا فِي الْأَرْضِ مُفْسِدِينَ).
(آيه 75)- باز ملاحظه مىكنيم كه جمعيت اشراف و ثروتمندان خوش ظاهر و بد باطن سر رشته مخالفت با اين پيامبر بزرگ الهى را به دست گرفتند و همان طور كه قرآن مىگويد: «اين جمعيت اشرافى و متكبر از قوم صالح به افرادى از مستضعفان كه ايمان آورده بودند گفتند: آيا به راستى شما مىدانيد كه صالح از طرف خداوند براى راهنمايى ما فرستاده شده است» (قالَ الْمَلَأُ الَّذِينَ اسْتَكْبَرُوا مِنْ قَوْمِهِ لِلَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا لِمَنْ آمَنَ مِنْهُمْ أَ تَعْلَمُونَ أَنَّ صالِحاً مُرْسَلٌ مِنْ رَبِّهِ).
ولى به زودى با پاسخ قاطع آنان كه حكايت از تصميم و اراده قوى مىكرد رو برو شدند و اين پاسخ را از آنان شنيدند كه «گفتند: ما نه تنها مىدانيم صالح فرستاده خداست بلكه) ما به آنچه او مأموريت دارد، و دعوت به سوى آن مىكند، ايمان آوردهايم» (قالُوا إِنَّا بِما أُرْسِلَ بِهِ مُؤْمِنُونَ).
(آيه 76)- «اين مغروران متكبر (دست از كار خود برنداشته و مجددا براى تضعيف روحيه جمعيت مؤمنان) گفتند: ما به آنچه شما ايمان آوردهايد كافريم» (قالَ الَّذِينَ اسْتَكْبَرُوا إِنَّا بِالَّذِي آمَنْتُمْ بِهِ كافِرُونَ).
امیرحسین
02-14-2011, 07:29 PM
(آيه 77)- هنگامى كه ثروتمندان متكبر و خودخواه از ايجاد تزلزل در پايههاى ايمان تودههاى مردم با ايمان مأيوس شدند، و از سوى ديگر مىديدند با وجود «ناقه» كه معجزه صالح محسوب مىشد، سمپاشيهاى آنها به جايى نمىرسد، تصميم به نابود كردن ناقه گرفتند، و قبل از هر چيز «آن را پى كردند و كشتند و از فرمان خدا سر برتافتند» (فَعَقَرُوا النَّاقَةَ وَ عَتَوْا عَنْ أَمْرِ رَبِّهِمْ).
و به اين نيز قناعت نكردند بلكه به سراغ صالح آمدند و صريحا به او «گفتند:
اى صالح! اگر تو فرستاده خدا هستى هر چه زودتر عذاب الهى را به سراغ ما بفرست» (وَ قالُوا يا صالِحُ ائْتِنا بِما تَعِدُنا إِنْ كُنْتَ مِنَ الْمُرْسَلِينَ).
اين سخن در حقيقت برپا ساختن يك نوع جنگ اعصاب در مقابل صالح و براى تضعيف روحيه «صالح» و مؤمنان بود.
(آيه 78)- هنگامى كه آنها ستيزهجويى و طغيانگرى را به آخر رساندند و آخرين بارقه آمادگى ايمان را در وجود خود خاموش ساختند، مجازات الهى كه طبق قانون انتخاب اصلح و از ميان بردن موجودات فاسد و مفسد صورت مىگيرد به سراغ آنها آمد و «آن چنان زمين لرزهاى قصرها و خانههاى مستحكمشان را تكان داد و فرو ريخت (و زندگى پرزرق و برق آنها را در هم كوبيد) كه صبحگاهان تنها جسم بىجان آنها در خانههايشان باقى مانده بود» (فَأَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَةُ فَأَصْبَحُوا فِي دارِهِمْ جاثِمِينَ).
قوم ثمود به چه وسيله نابود شدند؟
از آيه فوق استفاده مىشود كه وسيله نابودى اين قوم سركش، زلزله بود، اما از آيه 13 سوره فصلت بر مىآيد كه صاعقه آنها را نابود كرد، و در آيه 5 سوره حاقه مىخوانيم به وسيله يك عامل ويرانگر (طاغيه) از ميان رفتند. بايد بگوييم اين هر سه عامل به يك چيز بازگشت مىكنند، يعنى نخست صاعقه توليد مىشود و به دنبال آن زمين لرزه به وجود مىآيد، و اما «طاغيه» به معنى موجودى است كه از حد خود تجاوز كند و اين هم، با زلزله سازگار است و هم با صاعقه، بنابراين تضادى در ميان آيات نيست.
(آيه 79)- در اين آيه مىگويد: «بعد از اين جريان صالح از آنها روى برتافت و به آنها گفت: من حق رسالت پروردگارم را ادا كردم و آنچه گفتنى بود به شما گفتم و از نصيحت و خيرخواهى كوتاهى نكردم، لكن شما خيرخواهان را دوست نداريد» (فَتَوَلَّى عَنْهُمْ وَ قالَ يا قَوْمِ لَقَدْ أَبْلَغْتُكُمْ رِسالَةَ رَبِّي وَ نَصَحْتُ لَكُمْ وَ لكِنْ لا تُحِبُّونَ النَّاصِحِينَ).
امیرحسین
02-14-2011, 07:30 PM
(آيه 80)- سرنوشت دردناك قوم لوط: قرآن، صحنه عبرت انگيز ديگرى از سرگذشت پيامبران را بازگو مىكند و هدف آيات پيشين را تعقيب و تكميل مىنمايد، و آن سرگذشت پيامبر بزرگ خدا «لوط» و قوم اوست.
نخست مىگويد: «به خاطر بياوريد لوط پيامبر را هنگامى كه به قوم خود گفت: آيا شما عمل زشت و ننگينى انجام مىدهيد كه احدى از جهانيان تاكنون مرتكب آن نشده است»؟ (وَ لُوطاً إِذْ قالَ لِقَوْمِهِ أَ تَأْتُونَ الْفاحِشَةَ ما سَبَقَكُمْ بِها مِنْ أَحَدٍ مِنَ الْعالَمِينَ).
(آيه 81)- در اين آيه گناهى را كه در آيه قبل بطور سر بسته ذكر شده بود، تشريح مىكند و مىگويد: «شما از روى شهوت به سراغ مردان مىرويد، و از زنان صرف نظر مىكنيد» (إِنَّكُمْ لَتَأْتُونَ الرِّجالَ شَهْوَةً مِنْ دُونِ النِّساءِ).
چه انحرافى از اين بدتر و بالاتر كه وسيله توليد نسل را كه آميزش زن و مرد است و خداوند آن را بطور غريزى در هر انسانى قرار داده، رها كنند، و سراغ «جنس موافق» بروند كارى كه اصولا برخلاف فطرت و ساختمان طبيعى جسم و روح انسان و غريزه تحريف نايافته اوست. و در پايان آيه به عنوان تأكيد مىگويد: «بلكه شما جمعيت اسراف كاريد» (بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ مُسْرِفُونَ). يعنى از حدود الهى قدم بيرون گذارده و در سنگلاخ انحراف و تجاوز از مرز فطرت سرگردان شدهايد.
(آيه 82)- در اين آيه اشاره به جواب لجوجانه و غير منطقى قوم لوط كرده، مىگويد: «از آنها هيچ گونه جوابى در برابر دعوت اين پيامبر خيرخواه و دلسوز و مصلح نداشتند جز اين كه با خشم و عصبانيت گفتند: لوط و پيروان او را از شهر خود بيرون كنيد (گناهشان چيست؟ گناهشان اين است) كه مردمى پاكند و گناه نمىكنند»! و نه تنها با ما هم صدا نمىشوند، بلكه مزاحم ما نيز هستند! (وَ ما كانَ جَوابَ قَوْمِهِ إِلَّا أَنْ قالُوا أَخْرِجُوهُمْ مِنْ قَرْيَتِكُمْ إِنَّهُمْ أُناسٌ يَتَطَهَّرُونَ).
اين احتمال نيز در تفسير جمله «إِنَّهُمْ أُناسٌ يَتَطَهَّرُونَ» وجود دارد، كه قوم لوط مىخواستند اين پيامبر و پيروانش را متهم به تظاهر و رياكارى كنند.
(آيه 83)- با توجه به آنچه در سه آيه فوق بيان شد، هر داور منصفى مىتواند حكم محكوميت چنين قوم و ملتى را صادر كند.
لذا در اين آيه خداوند مىفرمايد: «چون كار به اينجا رسيد ما لوط و پيروان واقعى و خاندانش را كه پاكدامن بودند، نجات بخشيديم جز همسرش كه او را در ميان قوم تبهكار رها ساختيم» زيرا او هم از نظر عقيده و آيين و مذهب با آنان هماهنگ بود (فَأَنْجَيْناهُ وَ أَهْلَهُ إِلَّا امْرَأَتَهُ كانَتْ مِنَ الْغابِرِينَ).
امیرحسین
02-14-2011, 07:30 PM
(آيه 84)- در اين آيه اشاره بسيار كوتاه و پرمعنى به مجازات شديد و وحشتناك اين قوم كرده، مىگويد: «ما بارانى بر آنها فرستاديم» اما چه بارانى؟! بارانى از سنگ كه آنها را در هم مىكوبيد و نابود مىكرد (وَ أَمْطَرْنا عَلَيْهِمْ مَطَراً).
«اكنون تماشا كن ببين سر انجام كار مجرمان به كجا كشيد» (فَانْظُرْ كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الْمُجْرِمِينَ).
گرچه روى سخن در اينجا به پيامبر است اما پيداست كه هدف عبرت گرفتن همه افراد با ايمان مىباشد.
(آيه 85)- رسالت شعيب در مدين: شعيب كه نسبش طبق تواريخ با چندين واسطه به «ابراهيم» مىرسيد، به سوى اهل مدين مبعوث گرديد، «مدين» از شهرهاى شام بود و مردمى تجارت پيشه و مرفّه داشت، كه در ميان آنها بت پرستى و همچنين تقلب و كم فروشى در معامله كاملا رايج بود- شرح درگيرى اين پيامبر بزرگ با اهل «مدين» در سورههاى متعددى از قرآن مخصوصا سوره «هود» و «شعرا» آمده است.
در اين آيه خداوند مىفرمايد: «ما به سوى مردم مدين، برادر آنها شعيب را فرستاديم» (وَ إِلى مَدْيَنَ أَخاهُمْ شُعَيْباً).
سپس اضافه مىكند كه شعيب دعوت خود را همانند پيامبران ديگر از مسأله توحيد شروع كرد و «صدا زد اى قوم من! خداوند يگانه را بپرستيد كه هيچ معبودى جز او براى شما نيست» (قالَ يا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ ما لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْرُهُ).
و گفت اين حكم علاوه بر اين كه فرمان عقل است به وسيله «دلايل روشنى كه از طرف خداوند براى شما آمده» نيز اثبات شده است (قَدْ جاءَتْكُمْ بَيِّنَةٌ مِنْ رَبِّكُمْ).
پس از دعوت به توحيد، به مبارزه با مفاسد اجتماعى و اخلاقى و اقتصادى آنها برخاسته نخست آنان را كه آلوده كم فروشى و تقلب و تزوير در معامله بودند از اين كار باز مىدارد و مىگويد: اكنون كه راه خدا براى شما آشكار شده «حق پيمانه و وزن را ادا كنيد و از حقوق مردم چيزى كم نگذاريد» (فَأَوْفُوا الْكَيْلَ وَ الْمِيزانَ وَ لا تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْياءَهُمْ).
سپس به يكى ديگر از كارهاى خلاف آنها اشاره كرده، مىگويد: «در روى زمين بعد از آن كه (در پرتو ايمان و كوششهاى انبياء) اصلاح شده است، فساد نكنيد» (وَ لا تُفْسِدُوا فِي الْأَرْضِ بَعْدَ إِصْلاحِها).
مسلم است كه از توليد فساد، اعم از فساد اخلاقى يا بىايمانى يا ناامنى، هيچ كس بهرهاى نمىگيرد، لذا در آخر آيه اضافه مىكند: «اين به سود شماست اگر ايمان داشته باشيد» (ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ).
امیرحسین
02-14-2011, 07:30 PM
(آيه 86)- در اين آيه به چهارمين نصيحت شعيب، اشاره شده است، آنجا كه مىگويد: «شما بر سر راه مردم با ايمان ننشينيد و آنها را تهديد نكنيد و مانع راه خدا نشويد و با القاى شبهات راه مستقيم حق را در نظر آنها كج و معوج نشان ندهيد» (وَ لا تَقْعُدُوا بِكُلِّ صِراطٍ تُوعِدُونَ وَ تَصُدُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ مَنْ آمَنَ بِهِ وَ تَبْغُونَها عِوَجاً).
و در پايان آيه پنجمين نصيحت شعيب كه يادآورى نعمتهاى پروردگار براى تحريك حسّ شكرگزارى آنهاست آمده: «و به خاطر بياوريد هنگامى كه افراد كمى بوديد سپس خداوند جمعيت شما را زياد كرد و نيروى انسانى شما را فزونتر ساخت» (وَ اذْكُرُوا إِذْ كُنْتُمْ قَلِيلًا فَكَثَّرَكُمْ).
از جمله فوق استفاده مىشود كه در اكثر موارد كثرت نفرات، مىتواند سر چشمه قدرت و عظمت و پيشرفت جامعه باشد.
«و نيز خوب بنگريد كه سر انجام كار مفسدان به كجا منتهى شد» و به دنبال آنها گام برنداريد (وَ انْظُرُوا كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الْمُفْسِدِينَ).
(آيه 87)- در اين آيه كه در واقع پاسخى است به بعضى از گفتههاى مؤمنان و كافران، شعيب مىگويد: «اگر طايفهاى از شما به آنچه من مبعوث شدهام ايمان آورده و جمعيت ديگرى ايمان نياوردهاند (نبايد موجب غرور كافران و يأس مؤمنان گردد) شما صبر كنيد تا خداوند ميان ما حكم كند كه او بهترين حاكمان است» (وَ إِنْ كانَ طائِفَةٌ مِنْكُمْ آمَنُوا بِالَّذِي أُرْسِلْتُ بِهِ وَ طائِفَةٌ لَمْ يُؤْمِنُوا فَاصْبِرُوا حَتَّى يَحْكُمَ اللَّهُ بَيْنَنا وَ هُوَ خَيْرُ الْحاكِمِينَ). يعنى، آينده نشان خواهد داد، چه كسانى بر حق بودهاند و چه كسانى بر باطل.
امیرحسین
02-14-2011, 07:31 PM
آغاز جزء نهم قرآن مجيد
ادامه سوره اعراف
(آيه 88)- در اين آيه و آيه بعد عكس العمل قوم مستكبر شعيب در برابر سخنان منطقى اين پيامبر بزرگ بيان شده است.
قرآن مىگويد: «اشراف زورمند و متكبر قوم شعيب به او گفتند سوگند ياد مىكنيم كه قطعا، هم خودت و هم كسانى را كه به تو ايمان آوردهاند، از محيط خود بيرون خواهيم راند، مگر اين كه هر چه زودتر به آيين ما باز گرديد» (قالَ الْمَلَأُ الَّذِينَ اسْتَكْبَرُوا مِنْ قَوْمِهِ لَنُخْرِجَنَّكَ يا شُعَيْبُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا مَعَكَ مِنْ قَرْيَتِنا أَوْ لَتَعُودُنَّ فِي مِلَّتِنا)».
پاسخى كه شعيب در برابر اين همه تهديد و خشونت به آنها داد خيلى ساده و ملايم و منطقى بود، «گفت: آيا (مىخواهيد ما را به آيين خودتان بازگردانيد) اگر چه مايل نباشيم» (قالَ أَ وَ لَوْ كُنَّا كارِهِينَ).
(آيه 89)- در اين آيه شعيب چنين ادامه مىدهد: «اگر ما به آيين بت پرستى شما باز گرديم، و بعد از آن كه خدا ما را نجات داده خود را به اين پرتگاه بيفكنيم، بر خدا افترا بستهايم» (قَدِ افْتَرَيْنا عَلَى اللَّهِ كَذِباً إِنْ عُدْنا فِي مِلَّتِكُمْ بَعْدَ إِذْ نَجَّانَا اللَّهُ مِنْها).
سپس اضافه مىكند: «ممكن نيست ما به آيين شما بازگرديم مگر اين كه خدا بخواهد» (وَ ما يَكُونُ لَنا أَنْ نَعُودَ فِيها إِلَّا أَنْ يَشاءَ اللَّهُ رَبُّنا).
و بلافاصله اضافه مىكند كه خداوند نيز چنين دستورى نخواهد داد، «چرا كه او از همه چيز آگاه است و به همه چيز احاطه علمى دارد» (وَسِعَ رَبُّنا كُلَّ شَيْءٍ عِلْماً).
بنابراين هرگز ممكن نيست او از دستورى كه داده باز گردد، زيرا كسى كه از دستورش برمىگردد، كه علمش محدود باشد و اشتباه كند و از دستور خود پشيمان گردد، اما آن كس كه احاطه علمى به همه چيز دارد، تجديد نظر براى او ممكن نيست.
سپس براى اين كه به آنها حالى كند از تهديدشان هراسى ندارد و محكم بر جاى خود ايستاده است، مىگويد: «توكل و تكيه ما تنها به خداست» (عَلَى اللَّهِ تَوَكَّلْنا).
و سر انجام براى اين كه حسن نيت خود را ثابت كند و چهره حقيقت طلبى و مسالمت جويى خويش را آشكار سازد، تا دشمنانش او را متهم به ماجراجويى و غوغا طلبى نكنند، مىگويد: «پروردگارا! ميان ما و جمعيت ما به حق حكم و داورى كن، و مشكلات و گرفتاريهاى ما را برطرف ساز، و درهاى رحمتت را به سوى ما بگشا كه بهترين گشايندگانى» (رَبَّنَا افْتَحْ بَيْنَنا وَ بَيْنَ قَوْمِنا بِالْحَقِّ وَ أَنْتَ خَيْرُ الْفاتِحِينَ).
امیرحسین
02-14-2011, 07:31 PM
(آيه 90)- در اين آيه از تبليغاتى كه مخالفان شعيب در برابر تابعان او مىكردند سخن به ميان آورده، مىگويد: «اشراف و متكبران خودخواهى كه از قوم شعيب راه كفر را پيش گرفته بودند (به كسانى كه احتمال مىدادند تحت تأثير دعوت شعيب واقع شوند) مىگفتند: اگر از شعيب پيروى كنيد بطور مسلّم از زيانكاران خواهيد بود» (وَ قالَ الْمَلَأُ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ قَوْمِهِ لَئِنِ اتَّبَعْتُمْ شُعَيْباً إِنَّكُمْ إِذاً لَخاسِرُونَ).
و منظورشان همان خسارتهاى مادى بود كه دامنگير مؤمنان به دعوت شعيب مىشد، زيرا آنها مسلما بازگشت به آيين بت پرستى نمىكردند، و بنابراين مىبايست به زور از آن شهر و ديار اخراج شوند و املاك و خانههاى خود را بگذارند و بروند.
(آيه 91)- هنگامى كه كارشان به اينجا رسيد و علاوه بر گمراهى خويش در گمراه ساختن ديگران نيز اصرار ورزيدند، و هيچ گونه اميدى به ايمان آوردن آنها نبود، مجازات الهى به حكم قانون قطع ريشه فساد به سراغ آنها آمد، «پس زلزله سخت و وحشتناكى آنها را فراگرفت، آنچنان كه صبحگاهان همگى به صورت اجساد بىجانى در درون خانههايشان افتاده بودند» (فَأَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَةُ فَأَصْبَحُوا فِي دارِهِمْ جاثِمِينَ).
(آيه 92)- سپس ابعاد وحشتناك اين زلزله عجيب را با اين جمله تشريح كرده، مىگويد: «آنها كه شعيب را تكذيب كردند، آنچنان نابود شدند كه گويا هرگز در اين خانهها سكنى نداشتند»! (الَّذِينَ كَذَّبُوا شُعَيْباً كَأَنْ لَمْ يَغْنَوْا فِيهَا).
و در پايان آيه مىفرمايد: «آنها كه شعيب را تكذيب كردند، زيانكار بودند» نه مؤمنان (الَّذِينَ كَذَّبُوا شُعَيْباً كانُوا هُمُ الْخاسِرِينَ).
(آيه 93)- در اين آيه آخرين گفتار شعيب را مىخوانيم كه: «او از قوم گنهكار روى برگردانيد و گفت: من رسالات پروردگارم را ابلاغ كردم، و به مقدار كافى نصيحت نمودم و از هيچ گونه خيرخواهى فروگذار نكردم» (فَتَوَلَّى عَنْهُمْ وَ قالَ يا قَوْمِ لَقَدْ أَبْلَغْتُكُمْ رِسالاتِ رَبِّي وَ نَصَحْتُ لَكُمْ).
«با اين حال چگونه به حال اين جمعيت كافر تأسف بخورم» (فَكَيْفَ آسى عَلى قَوْمٍ كافِرِينَ).
زيرا آخرين تلاش و كوشش براى هدايت آنها به عمل آمد ولى در برابر حق سر تسليم فرود نياوردند، و مىبايست چنين سرنوشت شومى را داشته باشند.
امیرحسین
02-14-2011, 07:32 PM
(آيه 94)- اگر هشدارها مؤثر نيفتد: اين آيه كه بعد از ذكر سرگذشت جمعى از پيامبران بزرگ و پيش از پرداختن به سرگذشت موسى بن عمران آمده، اشاره به چند اصل كلى است كه در همه ماجراها حكومت مىكند، نخست مىگويد: «و ما در هيچ شهر و آبادى، پيامبرى نفرستاديم مگر اين كه اهل آن را به ناراحتيها و خسارتها گرفتار ساختيم شايد (به خود آيند، و به سوى خدا) بازگردند و تضرّع كنند»! (وَ ما أَرْسَلْنا فِي قَرْيَةٍ مِنْ نَبِيٍّ إِلَّا أَخَذْنا أَهْلَها بِالْبَأْساءِ وَ الضَّرَّاءِ لَعَلَّهُمْ يَضَّرَّعُونَ).
و اين به خاطر آن است كه مردم تا در ناز و نعمتند كمتر گوش شنوا و آمادگى براى پذيرش حق دارند اما هنگامى كه در تنگناى مشكلات قرار مىگيرند و نور فطرت و توحيد آشكارتر مىگردد، بىاختيار به ياد خدا مىافتند و دلهايشان آماده پذيرش مىگردد، ولى اين بيدارى كه در همه يكسان است در بسيارى از افراد زود گذر و ناپايدار است و به مجرد، برطرف شدن مشكلات بار ديگر در خواب غفلت فرو مىروند ولى براى جمعى نقطه عطفى در زندگى محسوب مىشود و براى هميشه، به سوى حق باز مىگردند.
(آيه 95)- لذا در اين آيه مىگويد: هنگامى كه آنها در زير ضربات حوادث و فشار مشكلات تغيير مسير ندادند و همچنان در گمراهى خود باقى ماندند «سپس ما مشكلات را از آنها برداشتيم و به جاى آن گشايش و نعمت قرار داديم، تا آنجا كه (بار ديگر زندگانى آنها رونق گرفت و كمبودها به فزونى تبديل شد و) مال و نفرات آنها فراوان گرديد» (ثُمَّ بَدَّلْنا مَكانَ السَّيِّئَةِ الْحَسَنَةَ حَتَّى عَفَوْا).
به هنگام برطرف شدن مشكلات، به جاى اين كه به اين حقيقت توجه كنند كه «نعمت» و «نقمت» به دست خداست و رو به سوى او آورند، براى اغفال خود به اين منطق متشبث شدند، كه اگر براى ما مصائب و گرفتاريهايى پيش آمد، چيز تازهاى نيست «و گفتند: پدران ما نيز گرفتار چنين مصائب و مشكلاتى شدند» (وَ قالُوا قَدْ مَسَّ آباءَنَا الضَّرَّاءُ وَ السَّرَّاءُ). دنيا فراز و نشيب دارد و براى هر كس دوران راحتى و سختى بوده است، سختيها امواجى ناپايدار و زود گذرند.
در پايان، قرآن مىگويد: هنگامى كه كار به اينجا رسيد و از عوامل تربيت كمترين بهرهاى نگرفتند، بلكه بر غرور خود افزودند، «ناگاه آنها را به مجازات خود گرفتيم، در حالى كه آنها هيچ خبر نداشتند و غافلگير شدند» و به همين جهت مجازات براى آنها، سخت دردناك بود (فَأَخَذْناهُمْ بَغْتَةً وَ هُمْ لا يَشْعُرُونَ).
امیرحسین
02-14-2011, 07:32 PM
(آيه 96)- عمران و آبادى در سايه ايمان و تقوا: در اين آيه و آيات بعد براى نتيجهگيرى از آيات قبل مىگويد: «اگر مردمى كه در اين آباديها و نقاط ديگر روى زمين زندگى داشته و دارند (به جاى طغيان و سركشى و تكذيب آيات پروردگار و ظلم و فساد) ايمان مىآوردند، و در پرتو آن تقوا و پرهيزكارى پيشه مىكردند (نه تنها مورد خشم پروردگار و مجازات الهى واقع نمىشدند، بلكه) درهاى بركات آسمان و زمين را به روى آنها مىگشوديم» (وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرى آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَفَتَحْنا عَلَيْهِمْ بَرَكاتٍ مِنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ).
منظور از بركات زمين و آسمان نزول باران و روييدن گياهان مىباشد.
ولى متأسفانه آنها صراط مستقيم كه راه سعادت و خوشبختى و رفاه و امنيت بود رها ساختند، «و پيامبران خدا را تكذيب كردند (و برنامههاى اصلاحى آنها را زير پاگذاشتند) ما هم به جرم اعمالشان، آنها را كيفر داديم» (وَ لكِنْ كَذَّبُوا فَأَخَذْناهُمْ بِما كانُوا يَكْسِبُونَ).
(آيه 97)- در اين آيه به عنوان تأكيد بيشتر روى عموميت اين حكم و اين كه قانون فوق مخصوص اقوام پيشين نبوده بلكه امروز و آينده را نيز در بر مىگيرد، مىگويد: «آيا اهل آباديها، خود را از مجازاتهاى ما در امان مىدانند كه شب هنگام در موقعى كه در خواب خوش آرميدهاند (به صورت صاعقهها و زلزلهها و مانند آن) بر آنها فرو ريزد» (أَ فَأَمِنَ أَهْلُ الْقُرى أَنْ يَأْتِيَهُمْ بَأْسُنا بَياتاً وَ هُمْ نائِمُونَ).
(آيه 98)- «و يا اين كه مجازاتهاى ما به هنگام روز در موقعى كه غرق انواع بازيها و سرگرميها هستند دامان اهل اين آباديها را بگيرد» (أَ وَ أَمِنَ أَهْلُ الْقُرى أَنْ يَأْتِيَهُمْ بَأْسُنا ضُحًى وَ هُمْ يَلْعَبُونَ).
يعنى، آنها در همه حال در روز و شب، در خواب و بيدارى، در ساعات خوشى و ناخوشى همه در دست قدرت خدا قرار دارند، و با يك فرمان مىتواند همه زندگى آنها را در هم بپيچد، آرى تنها در يك لحظه و بدون هيچ مقدمه ممكن است انواع بلاها بر سر اين انسان بىخبر فرود آيد.
امیرحسین
02-14-2011, 07:32 PM
(آيه 99)- در اين آيه باز به شكل ديگر و به بيان تازهاى اين حقيقت را تأكيد مىكند و مىگويد: «آيا اين مجرمان از مكر الهى ايمنند؟ در حالى كه هيچ كس جز زيانكاران خود را از مكر خداوند در امان نمىدانند» (أَ فَأَمِنُوا مَكْرَ اللَّهِ فَلا يَأْمَنُ مَكْرَ اللَّهِ إِلَّا الْقَوْمُ الْخاسِرُونَ).
منظور از «مكر الهى» آن است كه خداوند، مجرمان را با نقشههاى قاطع و شكست ناپذير بدون اختيار خودشان از زندگانى مرفّه و هدفهاى خوشگذرانى باز مىدارد، و اين اشاره به همان كيفرها و بلاهاى ناگهانى و بيچاره كننده است.
(آيه 100)- در اين آيه بار ديگر براى بيدار ساختن انديشههاى خفته اقوام موجود و توجه دادن آنان به درسهاى عبرتى كه در زندگانى پيشينيان بوده است مىگويد: «آيا كسانى كه وارث روى زمين بعد از صاحبان آن مىشوند، از مطالعه حال پيشينيان متنبه نشدند: كه اگر ما بخواهيم مىتوانيم آنها را نيز به خاطر گناهانشان هلاك كنيم» و به همان سرنوشت مجرمان گذشته گرفتار سازيم (أَ وَ لَمْ يَهْدِ لِلَّذِينَ يَرِثُونَ الْأَرْضَ مِنْ بَعْدِ أَهْلِها أَنْ لَوْ نَشاءُ أَصَبْناهُمْ بِذُنُوبِهِمْ).
و نيز مىتوانيم آنها را زنده بگذاريم، ولى به خاطر غوطهور شدن در گناه و فساد «بر دلهايشان مهر مىنهيم (درك و شعور و حس تشخيص را از آنها مىگيريم) آنچنان كه هيچ حقيقتى را نشنوند» و هيچ اندرزى را نپذيرند و در زندگى حيران و سرگردان شوند (وَ نَطْبَعُ عَلى قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لا يَسْمَعُونَ).
امیرحسین
02-14-2011, 07:33 PM
(آيه 101)- در اين آيه و آيه بعد باز هم تكيه روى عبرتهايى است كه از بيان سرگذشتهاى اقوام پيشين گرفته مىشود، ولى روى سخن در اينجا به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله است اگرچه هدف در واقع همه هستند.
نخست مىگويد: «اينها آباديها و شهرها و اقوامى هستند كه اخبار و سرگذشت آنها را براى تو بيان مىكنيم» (تِلْكَ الْقُرى نَقُصُّ عَلَيْكَ مِنْ أَنْبائِها).
سپس مىگويد: چنان نبود كه آنها بدون اتمام حجت، هلاك و نابود شوند، بلكه، «بطور مسلم پيامبرانشان با دلايل روشن، به سراغ آنها آمدند» و نهايت تلاش و كوشش را در هدايت آنها كردند (وَ لَقَدْ جاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَيِّناتِ).
«اما آنها (در برابر تبليغات مستمر، و دعوت پىگير انبياء مقاومت به خرج دادن و روى حرف خود ايستادند، و) حاضر نبودند آنچه را قبلا تكذيب كردند بپذيرند و به آن ايمان بياورند» (فَما كانُوا لِيُؤْمِنُوا بِما كَذَّبُوا مِنْ قَبْلُ).
در جمله بعد علت اين لجاجت و سرسختى را چنين بيان مىكند: «اين چنين خداوند بر دلهاى كافران نقش بىايمانى و انحراف را ترسيم مىكند و بر قلوبشان مهر مىنهد» (كَذلِكَ يَطْبَعُ اللَّهُ عَلى قُلُوبِ الْكافِرِينَ).
يعنى، كسانى كه در مسيرهاى غلط گام بر مىدارند، بر اثر تكرار و ادامه عمل، انحراف و كفر و ناپاكى آنچنان بر دلهاى آنها نقش مىبندد، كه همچون نقش سكه ثابت مىماند و اين از قبيل اثر و خاصيت عمل است كه به خداوند نسبت داده شده، زيرا مسبب تمام اسباب، اوست.
(آيه 102)- در اين آيه دو قسمت ديگر از نقطههاى ضعف اخلاقى اين جمعيتها كه سبب گمراهى و نابودى آنها گرديده، بيان شده است.
نخست مىگويد آنها افراد پيمان شكن بودند: «و ما براى اكثريت آنها عهد و پيمان ثابتى نيافتيم» (وَ ما وَجَدْنا لِأَكْثَرِهِمْ مِنْ عَهْدٍ).
اين عهد و پيمان ممكن است اشاره به «عهد و پيمان فطرى» باشد كه خداوند به حكم آفرينش و فطرت از همه بندگان خود گرفته است.
و يا عهد و پيمانهايى كه پيامبران الهى از مردم مىگرفتند، بسيارى از مردم آن را مىپذيرفتند و سپس مىشكستند.
و يا اشاره به همه پيمانها اعم از «فطرى» و «تشريعى» بوده باشد.
روح پيمان شكنى يكى از عوامل مخالفت با پيامبران و اصرار در پوييدن راه كفر و نفاق و گرفتار شدن به عواقب شوم آن است.
سپس به عامل ديگر اشاره كرده، مىگويد: «اكثر آنها را فاسد و خارج از اطاعت فرمان يافتيم» (وَ إِنْ وَجَدْنا أَكْثَرَهُمْ لَفاسِقِينَ).
يعنى روح تمرّد و قانون شكنى و خروج از نظامات آفرينش و قوانين الهى يكى ديگر از عوامل ايستادگى و پافشارى آنها در كفر و بىايمانى بود.
امیرحسین
02-14-2011, 07:35 PM
(آيه 103)- خاطره درگيريهاى موسى و فرعون! در اين آيه و آيات فراوان ديگرى كه بعد از آن مىآيد، داستان موسى بن عمران و سرگذشت درگيريهاى او با فرعون و فرعونيان و سر انجام كار آنها بيان شده است.
بطور كلى زندگى اين پيامبر بزرگ يعنى موسى بن عمران را در پنج دوره مىتوان خلاصه كرد:
1- دوران تولد و حوادثى كه بر او گذشت.
2- دوران فرار او از مصر و زندگى او در سرزمين «مدين».
3- دوران بعثت و درگيريهاى فراوانى كه با فرعون و دستگاه او داشت.
4- دوران نجات او و بنى اسرائيل از چنگال فرعونيان.
5- دوران درگيريهاى موسى با بنى اسرائيل! در اين آيه مىفرمايد: «بعد از اقوام گذشته (يعنى قوم نوح، هود، صالح و مانند آنها) موسى را با آيات خود به سوى فرعون و فرعونيان مبعوث كرديم» (ثُمَّ بَعَثْنا مِنْ بَعْدِهِمْ مُوسى بِآياتِنا إِلى فِرْعَوْنَ وَ مَلَائِهِ).
فرعون، اسم عام است كه به تمام سلاطين مصر در آن زمان گفته مىشد.
سپس مىفرمايد: «آنها نسبت به آيات الهى ظلم و ستم كردند» (فَظَلَمُوا بِها).
و در پايان اضافه مىكند: «بنگر سر انجام كار مفسدان چگونه بود»؟! (فَانْظُرْ كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الْمُفْسِدِينَ).
جمله فوق يك اشاره اجمالى به نابودى فرعون و قوم سركش اوست كه شرح آن بعدا خواهد آمد.
(آيه 104)- آيه قبل اشاره بسيار كوتاهى به مجموع برنامه رسالت موسى و درگيريهاى او با فرعون و عاقبت كار آنها بود، اما در آيات بعد همين موضوع بطور مشروحتر مورد بررسى قرار گرفته، نخست مىگويد: «و موسى گفت: اى فرعون! من فرستاده پروردگار جهانيانم» (وَ قالَ مُوسى يا فِرْعَوْنُ إِنِّي رَسُولٌ مِنْ رَبِّ الْعالَمِينَ).
و اين نخستين برخورد موسى با فرعون و چهرهاى از درگيرى «حق» و «باطل» است.
امیرحسین
02-14-2011, 07:35 PM
(آيه 105)- در اين آيه مىخوانيم كه موسى به دنبال دعوى رسالت پروردگار مىگويد: اكنون كه من فرستاده او هستم «سزاوار است كه در باره خداوند جز حق نگويم» زيرا فرستاده خداوندى كه از همه عيوب، پاك و منزه است، ممكن نيست دروغگو باشد. (حَقِيقٌ عَلى أَنْ لا أَقُولَ عَلَى اللَّهِ إِلَّا الْحَقَّ) سپس براى تثبيت دعوى نبوت خويش اضافه مىكند: چنان نيست كه اين ادعا را بدون دليل گفته باشم «من از پروردگار شما، دليل روشن و آشكارى با خود آوردهام» (قَدْ جِئْتُكُمْ بِبَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ).
اكنون كه چنين است «بنى اسرائيل را با من بفرست» (فَأَرْسِلْ مَعِيَ بَنِي إِسْرائِيلَ).
(آيه 106)- فرعون با شنيدن اين جمله كه «من دليل روشنى با خود دارم»، بلافاصله «گفت: اگر راست مىگويى و نشانهاى از طرف خداوند با خود دارى آن را بياور» (قالَ إِنْ كُنْتَ جِئْتَ بِآيَةٍ فَأْتِ بِها إِنْ كُنْتَ مِنَ الصَّادِقِينَ).
(آيه 107)- بلافاصله موسى دو معجزه بزرگ خود را كه يكى مظهر «بيم» و ديگرى مظهر «اميد» بود، و مقام «انذار» و «بشارت» او را تكميل مىكرد، نشان داد: نخست، «عصاى خود را انداخت و به صورت اژدهاى آشكارى درآمد» (فَأَلْقى عَصاهُ فَإِذا هِيَ ثُعْبانٌ مُبِينٌ).
(آيه 108)- اين آيه اشاره به دومين اعجاز موسى كه جنبه اميد و بشارت دارد كرده، مىفرمايد: «موسى دست خود را از گريبان خارج كرد، ناگهان سفيد و درخشنده در برابر بينندگان بود» (وَ نَزَعَ يَدَهُ فَإِذا هِيَ بَيْضاءُ لِلنَّاظِرِينَ).
(آيه 109)- مبارزه شروع مىشود! از اين بعد سخن از نخستين واكنشهاى فرعون و دستگاه او در برابر دعوت موسى و معجزاتش به ميان آمده است، مىفرمايد: «اطرافيان فرعون (با مشاهده اعمال خارق العاده موسى فورا وصله سحر به او بستند و) گفتند: اين ساحر دانا و كهنه كار و آزمودهاى است»! (قالَ الْمَلَأُ مِنْ قَوْمِ فِرْعَوْنَ إِنَّ هذا لَساحِرٌ عَلِيمٌ).
(آيه 110)- سپس افزودند: «هدف اين مرد اين است كه شما را از سرزمين و وطنتان بيرون براند» (يُرِيدُ أَنْ يُخْرِجَكُمْ مِنْ أَرْضِكُمْ).
يعنى، او نظرى جز استعمار و استثمار و حكومت بر مردم و توسعه طلبى و غصب سرزمين ديگران ندارد و اين كارهاى خارق العاده و ادعاى نبوت همه براى وصول به اين هدف است.
و بعد گفتند: «با توجه به اين اوضاع و احوال عقيده شما در باره او چيست؟» (فَما ذا تَأْمُرُونَ).
امیرحسین
02-14-2011, 07:35 PM
(آيه 111)- به هر حال نظر همگى بر اين قرار گرفت كه به فرعون «گفتند: (كار) او و برادرش را به تأخير انداز، و جمع آورى كنندگان را به همه شهرها بفرست ...»
(قالُوا أَرْجِهْ وَ أَخاهُ وَ أَرْسِلْ فِي الْمَدائِنِ حاشِرِينَ).
(آيه 112)- «تا همه ساحران ورزيده و آزموده و دانا را به سوى تو فراخوانند و به محضر تو بياورند» (يَأْتُوكَ بِكُلِّ ساحِرٍ عَلِيمٍ).
از آنجا كه عجله در كشتن موسى و هارون با توجه به دو معجزه عجيبش باعث گرايش عده زيادى به او مىشد و چهره «نبوت» او با چهره «مظلوميت و شهادت» آميخته شده، جاذبه بيشترى به خود مىگرفت، نخست به اين فكر افتادند كه عمل او را با اعمال خارق العاده ساحران خنثى كنند و آبرويش را بريزند سپس او را به قتل برسانند تا داستان موسى و هارون براى هميشه از نظرها فراموش گردد!
(آيه 113)- چگونه سر انجام حق پيروز شد؟ از اين به بعد سخن از درگيرى موسى (ع) با ساحران و سر انجام كار او در اين مبارزه به ميان آمده است.
آيه مىگويد: «ساحران به دعوت فرعون به سراغ او شتافتند و نخستين چيزى كه با او در ميان گذاشتند اين بود كه آيا ما اجر و پاداش فراوانى در صورت غلبه بر دشمن خواهيم داشت» (وَ جاءَ السَّحَرَةُ فِرْعَوْنَ قالُوا إِنَّ لَنا لَأَجْراً إِنْ كُنَّا نَحْنُ الْغالِبِينَ).
(آيه 114)- فرعون نيز بلافاصله وعده مساعد به آنها داد و گفت: «آرى (نه تنها اجر و پاداش مادى خواهيد داشت) بلكه از مقربان درگاه من نيز خواهيد شد»! (قالَ نَعَمْ وَ إِنَّكُمْ لَمِنَ الْمُقَرَّبِينَ).
و به اين ترتيب هم وعده «مال» به آنها داد و هم وعده «مقام بزرگ».
(آيه 115)- سر انجام موعد معينى براى مقابله موسى (ع) با ساحران تعيين شد و از همه مردم براى مشاهده اين ماجرا دعوت به عمل آمد.
روز موعود فرا رسيد و ساحران همه مقدمات كار خود را فراهم ساخته بودند، يك مشت ريسمان و عصا كه درون آنها گويا مواد شيميايى مخصوصى قرار داده شده بود تهيه كردند كه در برابر تابش آفتاب به صورت گازهاى سبكى در مىآمد و آن طنابها و عصاهاى تو خالى را به حركت درمىآورد.
صحنه عجيبى بود، موسى (ع) تك و تنها- فقط برادرش با او بود- در برابر انبوه جمعيت ساحران و مردم «گفتند: اى موسى! يا (تو شروع به كار كن و وسائل سحرت را) بيفكن و يا ما آغاز مىكنيم و وسائل خود را مىافكنيم» (قالُوا يا مُوسى إِمَّا أَنْ تُلْقِيَ وَ إِمَّا أَنْ نَكُونَ نَحْنُ الْمُلْقِينَ).
امیرحسین
02-14-2011, 07:36 PM
(آيه 116)- موسى با خونسردى مخصوصى در پاسخ «گفت: (شما قبلا شروع كنيد) شما وسائل خود را بيفكنيد»! (قالَ أَلْقُوا).
«هنگامى كه ساحران طنابها و ريسمانها را به وسط ميدان افكندند، مردم را چشم بندى كرده و (با اعمال و گفتارهاى اغراق آميز خود) هول و وحشتى در دل مردم افكندند و سحر عظيمى در برابر آنها انجام دادند» (فَلَمَّا أَلْقَوْا سَحَرُوا أَعْيُنَ النَّاسِ وَ اسْتَرْهَبُوهُمْ وَ جاؤُ بِسِحْرٍ عَظِيمٍ).
كلمه «سحر» به معنى خدعه و نيرنگ و شعبده و تردستى است، گاهى نيز به معنى هر چيزى كه عامل و انگيزه آن نامرئى و مرموز باشد، آمده است.
(آيه 117)- در اين هنگام كه همه مردم به جنب و جوش افتاده بودند و غريو شادى از هر سو بلند بود و فرعون و اطرافيانش تبسم رضايت بخشى بر لب داشتند و برق شادى از چشمانشان مىدرخشيد، وحى الهى به سراغ موسى (ع) آمد و او را فرمان به انداختن عصا داد، ناگهان صحنه بكلى دگرگون شد و رنگ از چهرهها پريد و تزلزل بر اركان فرعون و يارانش افتاد، چنانكه قرآن مىگويد: «و ما وحى به موسى كرديم كه عصايت را بيفكن ناگهان (به صورت اژدهايى درآمد و) با دقت و سرعت، مارهاى دروغين و وسائل قلابى ساحران را جمع كرد» (وَ أَوْحَيْنا إِلى مُوسى أَنْ أَلْقِ عَصاكَ فَإِذا هِيَ تَلْقَفُ ما يَأْفِكُونَ).
(آيه 118)- «در اين هنگام حق آشكار شد و اعمال آنها كه بىاساس و نادرست بود، باطل گرديد» (فَوَقَعَ الْحَقُّ وَ بَطَلَ ما كانُوا يَعْمَلُونَ).
زيرا كار موسى يك واقعيت بود و اعمال آنها يك مشت تقلب و تزوير و چشم بندى و اغفال.
و اين نخستين ضربتى بود كه بر پايه قدرت فرعون جبّار فرود آمد.
(آيه 119)- در اين آيه مىگويد: «به اين ترتيب آثار شكست در آنها نمايان شد و همگى خوار و كوچك و ناتوان شدند» (فَغُلِبُوا هُنالِكَ وَ انْقَلَبُوا صاغِرِينَ).
(آيه 120)- ضربه مهمتر آنگاه واقع شد كه صحنه مبارزه ساحران با موسى (ع) بكلى تغيير شكل داد، ناگهان «همه ساحران به زمين افتادند و براى عظمت خداوند سجده كردند» (وَ أُلْقِيَ السَّحَرَةُ ساجِدِينَ).
(آيه 121)- «و فرياد زدند ما به پروردگار جهانيان ايمان آورديم» (قالُوا آمَنَّا بِرَبِّ الْعالَمِينَ).
امیرحسین
02-14-2011, 07:36 PM
(آيه 122)- «همان پروردگار موسى و هارون» (رَبِّ مُوسى وَ هارُونَ).
و اين چيزى بود كه به هيچ وجه براى فرعون و دستگاه او قابل پيش بينى نبود.
(آيه 123)- تهديدهاى بيهوده! هنگامى كه ضربه تازهاى با پيروزى موسى (ع) بر ساحران و ايمان آوردن آنها به موسى (ع) بر اركان قدرت فرعون فرود آمد، فرعون بسيار متوحش و دستپاچه شد، لذا بلافاصله دست به دو ابتكار زد:
نخست اتهامى كه شايد عوام پسند هم بود به ساحران بست، سپس با شديدترين تهديد آنها را مورد حمله قرار داد، ولى بر خلاف انتظار فرعون ساحران آنچنان مقاومتى در برابر اين دو صحنه از خود نشان دادند كه ضربه سومى بر پايههاى قدرت لرزان او فرود آمد.
چنانكه قرآن مىگويد: «فرعون به ساحران گفت: آيا پيش از اين كه به شما اجازه دهم به او (موسى) ايمان آورديد»؟! (قالَ فِرْعَوْنُ آمَنْتُمْ بِهِ قَبْلَ أَنْ آذَنَ لَكُمْ).
و اين بالاترين نوع استعمار است كه ملتى آنچنان برده و اسير گردند كه حتى حق فكر كردن و انديشيدن و ايمان قلبى به كسى يا مكتبى را نداشته باشند.
اين همان برنامهاى است كه در «استعمار نو» نيز دنبال مىشود.
سپس فرعون اضافه كرد: «اين توطئه و نقشهاى است كه شما در اين شهر (و ديار) كشيدهايد تا به وسيله آن اهل آن را بيرون كنيد» (إِنَّ هذا لَمَكْرٌ مَكَرْتُمُوهُ فِي الْمَدِينَةِ لِتُخْرِجُوا مِنْها أَهْلَها).
اين تهمت به قدرى بىاساس و رسوا بود كه جز عوام النّاس و افراد كاملا بىاطلاع نمىتوانستند آن را بپذيرند.
سپس فرعون بطور سر بسته اما شديد و محكم آنها را تهديد كرد و گفت: «اما به زودى خواهيد فهميد»! (فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ).
امیرحسین
02-14-2011, 07:37 PM
(آيه 124)- در اين آيه تهديد سر بستهاى را كه در جمله قبل به آن اشاره شد بطور وضوح بيان مىكند، مىگويد: «سوگند ياد مىكنم كه دستها و پاهاى شما را بطور مخالف (دست راست و پاى چپ و دست چپ و پاى راست را) قطع مىكنم سپس همگى شما را به دار خواهم آويخت» (لَأُقَطِّعَنَّ أَيْدِيَكُمْ وَ أَرْجُلَكُمْ مِنْ خِلافٍ ثُمَّ لَأُصَلِّبَنَّكُمْ أَجْمَعِينَ).
برنامه فرعون در اينجا براى مبارزه با ساحرانى كه به موسى (ع) ايمان آورده بودند، يك برنامه عمومى در مبارزات ناجوانمردانه جبّاران با طرفداران حق است كه از يكسو از حربه تهمت استفاده مىكنند، تا موقعيت حق طلبان را در افكار عمومى تضعيف كنند و از سوى ديگر تكيه بر زور و قدرت و تهديد به قتل و نابودى مىنمايند تا اراده آنها را درهم بشكنند.
(آيه 125)- ساحران در برابر هيچ يك از دو حربه فرعون از ميدان در نرفتند، يكدل و يكجان در پاسخ او «گفتند: ما به سوى پروردگار خود باز مىگرديم» (قالُوا إِنَّا إِلى رَبِّنا مُنْقَلِبُونَ).
يعنى، اگر آخرين تهديد تو عملى بشود، سر انجامش اين است كه ما شربت شهادت خواهيم نوشيد، و اين نه تنها به ما زيانى نمىرساند و از ما چيزى نمىكاهد، بلكه سعادت و افتخار بزرگى براى ما محسوب مىشود.
(آيه 126)- سپس براى اين كه پاسخى به تهمت فرعون داده باشند و حقيقت امر را بر انبوه مردمى كه تماشاچى اين صحنه بودند، روشن سازند و بىگناهى خويش را ثابت كنند، چنين گفتند: «انتقام تو از ما تنها به خاطر اين است كه ما به آيات پروردگار خود، هنگامى كه به سراغ ما آمد، ايمان آوردهايم» (وَ ما تَنْقِمُ مِنَّا إِلَّا أَنْ آمَنَّا بِآياتِ رَبِّنا لَمَّا جاءَتْنا).
سپس روى از فرعون برتافتند و متوجه درگاه پروردگار شدند و از او تقاضاى صبر و استقامت كردند، زيرا مىدانستند بدون حمايت و يارى او، توانايى مقابله با اين تهديدهاى سنگين را ندارند، لذا گفتند: بار الها! صبر و استقامت بر ما فرو ريز! (و آخرين درجه شكيبايى را به ما مرحمت فرما!) و ما را مسلمان بميران!» (رَبَّنا أَفْرِغْ عَلَيْنا صَبْراً وَ تَوَفَّنا مُسْلِمِينَ).
و سر انجام چنانكه در روايات و تواريخ آمده است، آنقدر در اين راه ايستادگى به خرج دادند كه فرعون، تهديد خود را عملى ساخت، و بدنهاى مثله شده آنان را در كنار رود نيل بر شاخههاى درختان بلند نخل آويزان نمود.
آرى! اگر ايمان با آگاهى كامل توأم گردد از چنين عشقى سر بر مىآورد كه اين گونه ايستادگيها و فداكاريها در راه آن شگفت انگيز نيست.
امیرحسین
02-14-2011, 07:37 PM
(آيه 127)- باز قرآن صحنه ديگرى را از گفتگوى فرعون و اطرافيانش پيرامون وضع موسى (ع) بيان مىكند.
در اين آيه مىگويد: «جمعيت اشراف و اطرافيان فرعون به عنوان اعتراض به او گفتند: آيا موسى و قومش را به حال خود رها مىكنى كه در زمين فساد كنند، و تو و خدايانت را رها سازند»؟! (وَ قالَ الْمَلَأُ مِنْ قَوْمِ فِرْعَوْنَ أَ تَذَرُ مُوسى وَ قَوْمَهُ لِيُفْسِدُوا فِي الْأَرْضِ وَ يَذَرَكَ وَ آلِهَتَكَ).
از اين تعبير استفاده مىشود كه فرعون بعد از شكست در برابر موسى (ع) مدتى او و بنى اسرائيل را آزاد گذارد و آنها نيز بيكار ننشستند و به تبليغ آيين موسى (ع) پرداختند و نيز فرعون هم براى خود بتها و معبودها و خدايانى داشت.
فرعون با اخطار اطرافيان به شدت عمل در برابر بنى اسرائيل تشويق شد و در پاسخ هواخواهانش چنين «گفت: به زودى پسران آنها را به قتل مىرسانيم و نابود مىكنيم و زنانشان را (براى خدمت) زنده مىگذاريم، و ما بر آنها تسلط كامل داريم» (قالَ سَنُقَتِّلُ أَبْناءَهُمْ وَ نَسْتَحْيِي نِساءَهُمْ وَ إِنَّا فَوْقَهُمْ قاهِرُونَ).
(آيه 128)- اين آيه در حقيقت، نقشه و برنامهاى است كه موسى (ع) به بنى اسرائيل براى مقابله با تهديدهاى فرعون، پيشنهاد مىكند، كه اگر سه برنامه را عملى كنند، قطعا بر دشمن پيروز خواهند شد. «موسى به قوم خود گفت: از خدا يارى جوييد» (قالَ مُوسى لِقَوْمِهِ اسْتَعِينُوا بِاللَّهِ).
ديگر اين كه: «استقامت و پايدارى پيشه كنيد» (وَ اصْبِرُوا). و از تهديدها و حملات دشمن نهراسيد و از ميدان بيرون نرويد.
و براى تأكيد مطلب و ذكر دليل، به آنها گوشزد مىكند كه: «سراسر زمين از آن خداست (و مالك و فرمانرواى مطلق اوست) و به هر كس از بندگانش بخواهد آن را منتقل مىسازد» (إِنَّ الْأَرْضَ لِلَّهِ يُورِثُها مَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِهِ).
و آخرين شرط اين است كه تقوا را پيشه كنيد، زيرا «عاقبت (نيك و پيروزمندان) براى پرهيزكاران است!» (وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ).
اين سه شرط تنها شرط پيروزى قوم بنى اسرائيل بر دشمن نبود، بلكه هر قوم و ملتى بخواهند بر دشمنانشان پيروز شوند، بدون داشتن اين برنامه سه مادهاى امكان ندارد.
امیرحسین
02-14-2011, 07:37 PM
(آيه 129)- اين آيه شكوه و گلههاى بنى اسرائيل را از مشكلاتى كه بعد از قيام موسى (ع) با آن دست به گريبان بودند، منعكس مىسازد و مىگويد: «آنها به موسى گفتند: پيش از آن كه تو بيايى ما آزار مىديديم اكنون هم كه آمدهاى باز آزار مىبينيم» كى اين آزارها سر خواهد آمد و گشايشى در كار ما پيدا مىشود؟ (قالُوا أُوذِينا مِنْ قَبْلِ أَنْ تَأْتِيَنا وَ مِنْ بَعْدِ ما جِئْتَنا).
گويا بنى اسرائيل مثل بسيارى از ما مردم انتظار داشتند كه با قيام موسى (ع) يك شبه همه كارها رو به راه شود.
ولى موسى (ع) به آنها فهماند با اين كه سر انجام پيروز خواهند شد، اما راه درازى در پيش دارند، و اين پيروزى طبق سنت الهى در سايه استقامت و كوشش و تلاش به دست خواهد آمد، همانطور كه آيه مورد بحث مىگويد: «موسى گفت اميد است پروردگار شما دشمنتان را نابود كند و شما را جانشينان آنها در زمين قرار دهد» (قالَ عَسى رَبُّكُمْ أَنْ يُهْلِكَ عَدُوَّكُمْ وَ يَسْتَخْلِفَكُمْ فِي الْأَرْضِ).
و در پايان آيه مىفرمايد: خداوند اين نعمتها را به شما خواهد داد و آزادى از دست رفته را به شما بر مىگرداند، «تا ببيند چگونه عمل خواهيد كرد» (فَيَنْظُرَ كَيْفَ تَعْمَلُونَ).
(آيه 130)- مجازاتهاى بيدار كننده! همانطور كه در تفسير آيه 94 از همين سوره گذشت، يك قانون كلى الهى در مورد تمام پيامبران اين بوده است، كه به هنگامى كه با مخالفتها رو برو مىشدند، خداوند براى تنبه و بيدارى اقوام سركش، آنها را گرفتار مشكلات و ناراحتيها مىساخته تا در خود احساس نياز كنند.
در آيه مورد بحث، اشاره به همين مطلب در مورد پيروان فرعون مىكند و مىگويد: «ما آل فرعون را به قحطى و خشكساليهاى متوالى و كمبود ميوهها گرفتار ساختيم، شايد متذكر گردند و بيدار شوند» (وَ لَقَدْ أَخَذْنا آلَ فِرْعَوْنَ بِالسِّنِينَ وَ نَقْصٍ مِنَ الثَّمَراتِ لَعَلَّهُمْ يَذَّكَّرُونَ).
(آيه 131)- اما به جاى اين كه «آل فرعون» از اين درسهاى الهى پند بگيرند، و از خواب خرگوشى بيدار شوند، از اين موقعيت سوء استفاده كرده و جريان حوادث را به ميل خود تفسير مىكردند، «پس هنگامى كه نيكى به آنها مىرسيد (و اوضاع بر وفق مراد آنها بود، و در آرامش و راحتى بودند) مىگفتند: اين وضع به خاطر لياقت ماست!» در حقيقت شايسته چنين موقعيتى بودهايم (فَإِذا جاءَتْهُمُ الْحَسَنَةُ قالُوا لَنا هذِهِ).
«اما هنگامى كه گرفتار بدى و بلا مىشدند (فورا به موسى و كسانى كه با او بودند، مىبستند و) مىگفتند: اين از شرّ قدم موسى و كسان اوست» (وَ إِنْ تُصِبْهُمْ سَيِّئَةٌ يَطَّيَّرُوا بِمُوسى وَ مَنْ مَعَهُ).
ولى قرآن در پاسخ آنها مىگويد: «بدانيد كه سر چشمه شوميها و ناراحتيهايى كه دامان آنها را مىگرفت، نزد پروردگار است (خدا مىخواسته است كه آنها را گرفتار نتيجه شوم اعمالشان بكند) ولى اكثر آنها نمىدانند» (أَلا إِنَّما طائِرُهُمْ عِنْدَ اللَّهِ وَ لكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لا يَعْلَمُونَ).
شايد هميشه در ميان انسانها و اقوام مختلف، فال نيك و بد رواج داشته است، اين دو گرچه اثر طبيعى ندارند، ولى بدون ترديد اثر روانى مىتوانند داشته باشند، فال نيك غالبا مايه اميدوارى و حركت است ولى فال بد موجب يأس و نوميدى و سستى و ناتوانى است.
شايد به خاطر همين موضع است كه در روايات اسلامى از فال نيك نهى نشده، اما فال بد به شدت محكوم گرديده است.
امیرحسین
02-14-2011, 07:38 PM
(آيه 132)- بلاهاى پىدرپى و رنگارنگ! در اين آيه، به مرحله ديگرى از بلاهاى پىدرپى و درسهاى بيدار كنندهاى كه خدا به قوم فرعون داد، اشاره شده است.
نخست به عنوان مقدمهاى براى نزول اين بلاها مىگويد: آنها همچنان در انكار دعوت موسى (ع)، مقاومت به خرج دادند، «و گفتند: هرگاه آيتى براى ما بياورى كه بخواهى ما را با آن سحر كنى، ما به تو ايمان نخواهيم آورد» (وَ قالُوا مَهْما تَأْتِنا بِهِ مِنْ آيَةٍ لِتَسْحَرَنا بِها فَما نَحْنُ لَكَ بِمُؤْمِنِينَ).
(آيه 133)- ولى از آنجا كه خداوند بدون اتمام حجت كافى، هيچ جمعيتى را كيفر نمىدهد در اين آيه مىفرمايد كه ما چندين بلا بر آنها نازل كرديم شايد بيدار شوند، نخست «توفان را بر آنها فرستاديم» (فَأَرْسَلْنا عَلَيْهِمُ الطُّوفانَ).
سپس «ملخ را» بر زراعتها و درختان آنها، مسلط ساختيم (وَ الْجَرادَ).
هر بار كه بلايى فرا مىرسيد، دست به دامن موسى مىزدند، تا از خدا بخواهد رفع بلا كند، بعد از طوفان و ملخ خوارگى نيز همين تقاضا را كردند، و موسى (ع) پذيرفت و بلا برطرف شد، ولى باز دست از لجاجت خويش برنداشتند، بار سوم «قمّل را» را بر آنها مسلط ساختيم (وَ الْقُمَّلَ).
«الْقُمَّلَ» يك نوع آفت نباتى بود كه به غلات آنها افتاد، و همه را فاسد كرد.
هنگامى كه امواج اين بلا فرو نشست و باز ايمان نياوردند، بار ديگر خداوند، «نسل قورباغه را» آنچنان افزايش داد كه به صورت يك بلا زندگى آنها را فرا گرفت (وَ الضَّفادِعَ). ولى باز در برابر حق زانو نزدند و تسليم نشدند.
در اين هنگام خداوند «خون را» بر آنها مسلط ساخت (وَ الدَّمَ).
و در پايان مىفرمايد: «اين آيات و معجزات آشكار و نشانههاى حقانيت موسى كه از هم جدا بودند را به آنها نشان داديم، اما آنها در برابر آن تكبر ورزيدند و از قبول حق سر باز زدند و جمعيت مجرم و گنهكارى بودند» (آياتٍ مُفَصَّلاتٍ فَاسْتَكْبَرُوا وَ كانُوا قَوْماً مُجْرِمِينَ).
امیرحسین
02-14-2011, 07:38 PM
(آيه 134)- پيمان شكنيهاى مكرّر! در اين آيه واكنش فرعونيان در برابر بلاهاى آموزنده و بيدار كننده پروردگار بيان شده است.
نخست مىخوانيم: «هنگامى كه بلا بر آنها مسلط مىشد، مىگفتند: اى موسى، براى ما از خدايت بخواه تا به عهدى كه با تو كرده است وفا كند، و دعايت را در حق ما مستجاب نمايد» (وَ لَمَّا وَقَعَ عَلَيْهِمُ الرِّجْزُ قالُوا يا مُوسَى ادْعُ لَنا رَبَّكَ بِما عَهِدَ عِنْدَكَ).
«اگر تو اين بلا را از ما برطرف سازى، سوگند ياد مىكنيم كه قطعا هم خودمان به تو ايمان خواهيم آورد و هم بنى اسرائيل را آزاد ساخته و با تو مىفرستيم» (لَئِنْ كَشَفْتَ عَنَّا الرِّجْزَ لَنُؤْمِنَنَّ لَكَ وَ لَنُرْسِلَنَّ مَعَكَ بَنِي إِسْرائِيلَ).
(آيه 135)- در اين آيه اشاره به پيمان شكنى آنها كرده، مىگويد: «پس هنگامى كه بلا را پس از مدت تعيين شدهاى، كه به آن مىرسيدند، از آنها برمىداشتيم، پيمان خود را مىشكستند» نه خودشان ايمان مىآوردند و نه بنى اسرائيل را از زنجير اسارت رها مىساختند (فَلَمَّا كَشَفْنا عَنْهُمُ الرِّجْزَ إِلى أَجَلٍ هُمْ بالِغُوهُ إِذا هُمْ يَنْكُثُونَ).
جمله «إِلى أَجَلٍ» اشاره به اين است كه موسى، مىگفت در فلان وقت، اين بلا برطرف خواهد شد، براى اين كه كاملا روشن شود اين دگرگونى تصادفى نبوده.
(آيه 136)- اين آيه، سر انجام اين همه خيره سرى و سركشى و پيمان شكنى را در دو جمله كوتاه بيان مىكند، نخست به صورت سر بسته مىگويد: «پس ما از آنها انتقام گرفتيم» (فَانْتَقَمْنا مِنْهُمْ).
سپس اين انتقام را شرح مىدهد و مىگويد: «آنها را در دريا غرق كرديم زيرا آنها آيات ما را تكذيب كردند، و از آن غافل بودند» (فَأَغْرَقْناهُمْ فِي الْيَمِّ بِأَنَّهُمْ كَذَّبُوا بِآياتِنا وَ كانُوا عَنْها غافِلِينَ).
منظور از انتقام الهى آن است كه خداوند جمعيت فاسد و غير قابل اصلاح را كه در نظام آفرينش حق حيات ندارند، نابود سازد.
(آيه 137)- سر انجام دردناك قوم فرعون! پس از نابودى قوم فرعون و در هم شكستن قدرت آنها، بنى اسرائيل وارث سرزمينهاى پهناور آنها شدند، آيه مورد بحث به همين معنى اشاره كرده، مىگويد: «مشرقها و مغربهاى پربركت زمين را در اختيار جمعيت مستضعف و استعمار شده قرار داديم» (وَ أَوْرَثْنَا الْقَوْمَ الَّذِينَ كانُوا يُسْتَضْعَفُونَ مَشارِقَ الْأَرْضِ وَ مَغارِبَهَا الَّتِي بارَكْنا فِيها).
يعنى، حكومت بنى اسرائيل بر سراسر سرزمين فراعنه گسترده شد.
سپس مىگويد: «وعده نيك پروردگار تو در زمينه پيروزى بنى اسرائيل- به خاطر صبر و استقامتى كه نشان دادند- تحقق يافت» (وَ تَمَّتْ كَلِمَتُ رَبِّكَ الْحُسْنى عَلى بَنِي إِسْرائِيلَ بِما صَبَرُوا).
و در پايان آيه اضافه مىكند كه: «ما قصرهاى زيباى فرعون و فرعونيان و كاخهاى مجلل و بناهاى پرزرق و برق و جالب آنها و همچنان باغات پرشكوهشان را نابود ساختيم» (وَ دَمَّرْنا ما كانَ يَصْنَعُ فِرْعَوْنُ وَ قَوْمُهُ وَ ما كانُوا يَعْرِشُونَ).
امیرحسین
02-14-2011, 07:38 PM
(آيه 138)- پيشنهاد بت سازى به موسى! در اينجا به قسمت حساس ديگرى از سرگذشت بنى اسرائيل كه به دنبال پيروزى آنها بر فرعونيان واقع شد، اشاره شده است، نخست مىگويد: «ما بنى اسرائيل را از دريا (رود عظيم نيل) عبور داديم» (وَ جاوَزْنا بِبَنِي إِسْرائِيلَ الْبَحْرَ).
«اما در مسير خود به قومى برخورد كردند كه با خضوع و تواضع، اطراف بتهاى خود را گرفته بودند» (فَأَتَوْا عَلى قَوْمٍ يَعْكُفُونَ عَلى أَصْنامٍ لَهُمْ).
افراد جاهل و بيخبر آنچنان تحت تأثير اين صحنه قرار گرفتند كه بلافاصله نزد موسى آمدند و «گفتند: اى موسى! تو، هم براى ما معبودى قرار بده همانطور كه آنها معبودانى دارند»! (قالُوا يا مُوسَى اجْعَلْ لَنا إِلهاً كَما لَهُمْ آلِهَةٌ).
موسى (ع) از اين پيشنهاد جاهلانه و نابخردانه، بسيار ناراحت شد، به آنها رو كرد و «گفت: شما جمعيت جاهل و بىخبرى هستيد»! (قالَ إِنَّكُمْ قَوْمٌ تَجْهَلُونَ).
چرا كه سر چشمه بت پرستى، جهل و نادانى بشر است.
(آيه 139)- در اين آيه مىخوانيم كه موسى (ع) براى تكميل سخن خود به بنى اسرائيل گفت: «اين جمعيت بت پرست را كه مىبينيد، كارشان به هلاكت مىانجامد و عملشان باطل و بىاساس است» (إِنَّ هؤُلاءِ مُتَبَّرٌ ما هُمْ فِيهِ وَ باطِلٌ ما كانُوا يَعْمَلُونَ).
يعنى، هم عملشان بيهوده و رنجهايشان بىنتيجه است و هم سر انجام يك قوم بت پرست و مشرك، به هلاكت و نابودى مىكشد.
(آيه 140)- و باز براى تأكيد اضافه كرد: «آيا غير از خدا معبودى براى شما بطلبم! همان خدايى كه شما را بر جهانيان (مردم عصر خود) برترى داد» (قالَ أَ غَيْرَ اللَّهِ أَبْغِيكُمْ إِلهاً وَ هُوَ فَضَّلَكُمْ عَلَى الْعالَمِينَ).
امیرحسین
02-14-2011, 07:39 PM
(آيه 141)- در اين آيه خداوند يكى از نعمتهاى بزرگ خود را به بنى اسرائيل، يادآور مىشود، تا با توجه به اين نعمت بزرگ حسّ شكرگزارى در آنها تحريك گردد، و بدانند شايسته پرستش و خضوع و عبادت، تنها ذات پاك اوست.
نخست مىگويد: «به خاطر بياوريد هنگامى كه شما را از چنگال آل فرعون نجات داديم آنها كه مرتبا شما را شكنجه مىدادند و مجازات مىكردند» (وَ إِذْ أَنْجَيْناكُمْ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ يَسُومُونَكُمْ سُوءَ الْعَذابِ).
سپس اين عذاب و شكنجه مستمر را چنين شرح مىدهد كه آنها «پسران شما را به قتل مىرسانيدند، و زنان و دخترانتان را (براى خدمتگزارى و بردگى) زنده نگه مىداشتند» (يُقَتِّلُونَ أَبْناءَكُمْ وَ يَسْتَحْيُونَ نِساءَكُمْ).
«و در اين، آزمايش بزرگى از ناحيه خداوند براى شما بود» (وَ فِي ذلِكُمْ بَلاءٌ مِنْ رَبِّكُمْ عَظِيمٌ).
(آيه 142)- وعدهگاه بزرگ! در اين آيه اشاره به يكى ديگر از صحنههاى زندگى بنى اسرائيل و درگيرى موسى با آنها شده است و آن جريان رفتن موسى به ميعادگاه پروردگار و گرفتن تورات از طريق وحى و تكلم با خدا مىباشد، كه به دنبال آن داستان گوساله پرستى بنى اسرائيل و انحراف از مسير توحيد ذكر شده است.
نخست مىگويد: «ما با موسى (ع) سى شب وعده گذاشتيم، سپس با ده روز ديگر آن را كامل ساختيم، و وعده خدا با او در چهل شب پايان يافت» (وَ واعَدْنا مُوسى ثَلاثِينَ لَيْلَةً وَ أَتْمَمْناها بِعَشْرٍ فَتَمَّ مِيقاتُ رَبِّهِ أَرْبَعِينَ لَيْلَةً).
اين چهل روز از آغاز ذيقعده شروع، و به دهم ذيحجه (عيد قربان) ختم گرديده است.
سپس چنين نقل مىكند كه: «موسى به برادرش هارون گفت: در ميان قوم من جانشين من باش و در راه اصلاح آنها بكوش و هيچ گاه از طريق مفسدان پيروى مكن» (وَ قالَ مُوسى لِأَخِيهِ هارُونَ اخْلُفْنِي فِي قَوْمِي وَ أَصْلِحْ وَ لا تَتَّبِعْ سَبِيلَ الْمُفْسِدِينَ).
حديث «منزلت»:
بسيارى از مفسران اهل تسنن و شيعه در ذيل آيه مورد بحث اشاره به حديث معروف منزلت كردهاند، با اين تفاوت كه مفسران شيعه آن را به عنوان يكى از اسناد زنده خلافت بلافصل على عليه السّلام گرفته، ولى بعضى از مفسران اهل تسنن ضمن عدم قبول آن، تاخت و تاز بىرحمانه و تعصب آميزى به شيعه دارند.
متن اين حديث چنين است: عده زيادى از صحابه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در باره جريان جنگ تبوك چنين نقل كردهاند:
«پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به سوى تبوك حركت كرد و على عليه السّلام را به جاى خود قرار داد، على عليه السّلام عرض كرد آيا مرا در ميان كودكان و زنان مىگذارى (و اجازه نمىدهى با تو به ميدان جهاد بيايم) پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: آيا راضى نيستى كه نسبت به من همانند هارون نسبت به موسى (ع) باشى جز اين كه پيامبرى بعد از من نخواهد بود».
و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله اين سخن را تنها در جنگ تبوك نفرمود، بلكه در چندين مورد ديگر نيز اين جمله از او شنيده شده است، از جمله اين كه:
1- پيامبر روزى به «امّ سليم» فرمود: اى امّ سليم! «على گوشتش از گوشت من، و خونش از خون من، و او نسبت به من همانند هارون است نسبت به موسى».
2- ابن عباس مىگويد: روزى عمر بن خطاب گفت: من و ابو بكر و جمعى از اصحاب پيامبر صلّى اللّه عليه و آله نزد او بوديم و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله تكيه بر على عليه السّلام كرده بود، دست بر شانه او زد سپس فرمود: «اى على! تو نخستين مردى هستى كه به خدا ايمان آوردى و نخستين كسى هستى كه اسلام را پذيرفتى، تو نسبت به من همانند هارون به موسى هستى».
به هر حال اگر با بىنظرى حديث فوق را بررسى كنيم از اين حديث استفاده مىشود كه على عليه السّلام تمام مناصبى را كه هارون نسبت به موسى (ع) و در ميان بنى اسرائيل داشت- به جز نبوت- داشته است.
امیرحسین
02-14-2011, 07:39 PM
(آيه 143)- تقاضاى مشاهده پروردگار! در اين آيه و آيات بعد صحنه عبرت انگيز ديگرى از صحنههاى زندگى بنى اسرائيل نشان داده شده است، و آن اين كه جمعى از بنى اسرائيل با اصرار و تأكيد از موسى (ع) خواستند كه خدا را مشاهده كنند و اگر او را مشاهده نكنند، هرگز ايمان نخواهند آورد، موسى (ع) از ميان آنها هفتاد نفر را انتخاب كرد و همراه خود به ميعادگاه پروردگار برد، در آنجا تقاضاى آنها را به درگاه الهى عرضه داشت، پاسخى شنيد كه همه چيز را براى بنى اسرائيل در اين زمينه روشن كرد.
نخست مىگويد: «هنگامى كه موسى (ع) به ميعادگاه ما آمد و پروردگارش با او سخن گفت، عرض كرد: پروردگارا! خود را به من نشان ده تا به تو بنگرم» (وَ لَمَّا جاءَ مُوسى لِمِيقاتِنا وَ كَلَّمَهُ رَبُّهُ قالَ رَبِّ أَرِنِي أَنْظُرْ إِلَيْكَ).
ولى به زودى اين پاسخ را از پيشگاه پروردگار شنيد كه «گفت: هرگز مرا نخواهى ديد» (قالَ لَنْ تَرانِي).
«ولى به كوه بنگر، اگر به جاى خود ايستاد مرا خواهى ديد»! (وَ لكِنِ انْظُرْ إِلَى الْجَبَلِ فَإِنِ اسْتَقَرَّ مَكانَهُ فَسَوْفَ تَرانِي).
«هنگامى كه خداوند بر كوه جلوه كرد آن را محو و نابود و همسان با زمين نمود»! (فَلَمَّا تَجَلَّى رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَكًّا).
موسى (ع) از مشاهده اين صحنه هول انگيز چنان وحشت زده شده كه «مدهوش به روى زمين افتاد» (وَ خَرَّ مُوسى صَعِقاً).
«و هنگامى كه به هوش آمد، عرضه داشت: پروردگارا! منزهى تو، من به سوى تو باز مىگردم و توبه مىكنم و من نخستين مؤمنانم» (فَلَمَّا أَفاقَ قالَ سُبْحانَكَ تُبْتُ إِلَيْكَ وَ أَنَا أَوَّلُ الْمُؤْمِنِينَ).
آيا مشاهده خدا امكان پذير است؟
در آيه فوق مىخوانيم كه خداوند به موسى (ع) مىگويد: «به كوه بنگر اگر در جاى خود باقى ماند مرا خواهى ديد» آيا مفهوم اين سخن اين است كه به راستى خداوند قابل مشاهده است؟
پاسخ اين است كه اين تعبير در حقيقت كنايه از محال بودن چنين موضوعى است، همانند جمله حَتَّى يَلِجَ الْجَمَلُ فِي سَمِّ الْخِياطِ كافران در بهشت نمىروند مگر آن كه شتر از سوراخ سوزن بگذرد (اعراف/ 40) و از آنجا كه معلوم بوده كوه در برابر جلوه خداوند محال است پايدار بماند، چنين تعبيرى ذكر شده است.
همان گونه كه قبل از آن نيز فرمود: «لَنْ تَرانِي) يعنى، هرگز مرا نخواهى ديد نه در دنيا و نه در آخرت.
امیرحسین
02-14-2011, 07:39 PM
(آيه 144)- الواح تورات! سر انجام در آن ميعادگاه بزرگ، خداوند، شرايع و قوانين آيين خود را بر موسى (ع) نازل كرد. نخست به او «فرمود: اى موسى! من تو را با رسالتهاى خويش، و با سخن گفتنم (با تو) بر مردم برترى دادم و برگزيدم» (قالَ يا مُوسى إِنِّي اصْطَفَيْتُكَ عَلَى النَّاسِ بِرِسالاتِي وَ بِكَلامِي).
اكنون كه چنين است «آنچه را به تو دستور دادهام بگير و در برابر اين همه موهبت از شكرگزاران باش» (فَخُذْ ما آتَيْتُكَ وَ كُنْ مِنَ الشَّاكِرِينَ).
هدف آيه بيان دو امتياز بزرگ موسى (ع) بر توده مردم است، يكى دريافت رسالات خدا، و ديگرى گفتگوى با پروردگار كه هر دو مقام رهبرى او را در ميان امت خويش تثبيت مىكرد.
(آيه 145)- سپس اضافه مىكند كه: «در الواحى كه بر موسى (ع) نازل كرديم، از هر موضوعى پند و اندرز كافى و شرح و بيان مسائل مورد نياز در امور دين و دنيا و فرد و اجتماع براى او نوشتيم» (وَ كَتَبْنا لَهُ فِي الْأَلْواحِ مِنْ كُلِّ شَيْءٍ مَوْعِظَةً وَ تَفْصِيلًا لِكُلِّ شَيْءٍ).
سپس به او دستور داديم كه: «با نهايت جدّيّت و قوت اراده اين فرمانها را برگير» (فَخُذْها بِقُوَّةٍ).
«و به قوم خود نيز فرمان ده كه به نيكوترين آنها عمل كنند» (وَ أْمُرْ قَوْمَكَ يَأْخُذُوا بِأَحْسَنِها).
و نيز به آنها اخطار كن كه مخالفت با اين فرمانها و فرار از زير بار مسؤوليتها و وظائف، نتيجه دردناكى دارد، و پايانش دوزخ است و «به زودى جايگاه فاسقان را به شما نشان خواهم داد» (سَأُرِيكُمْ دارَ الْفاسِقِينَ).
از تعبير «مِنْ كُلِّ شَيْءٍ مَوْعِظَةً» چنين استفاده مىشود كه همه مواعظ و اندرزها و مسائل لازم در الواح موسى (ع) نبود، زيرا در آن زمان به مقدار استعداد مردم، احكام الهى نازل گشت، ولى هنگامى كه مردم جهان به آخرين مرحله از تعليمات انبياء رسيدند، آخرين دستور كه شامل همه نيازمنديهاى مادى و معنوى مردم بود بر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله نازل گرديد.
ظاهر جمله «سَأُرِيكُمْ دارَ الْفاسِقِينَ» (به زودى خانه فاسقان را به شما نشان مىدهم) اين است كه منظور از آن، دوزخ مىباشد، كه قرارگاه كسانى است كه از اطاعت فرمان خدا و انجام وظائف خويش خارج شدهاند.
امیرحسین
02-14-2011, 07:40 PM
(آيه 146)- سرنوشت متكبران- بحثى كه از اين آيه و آيه بعد آمده است در حقيقت يك نوع نتيجه گيرى از آيات گذشته در زمينه سرنوشت فرعون و فرعونيان و سركشان بنى اسرائيل است، نخست مىفرمايد: «به زودى كسانى را كه در زمين، به غير حق تكبر ورزيدند از آيات خود، منصرف مىسازيم» (سَأَصْرِفُ عَنْ آياتِيَ الَّذِينَ يَتَكَبَّرُونَ فِي الْأَرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ).
سپس به سه قسمت از صفات اين گونه افراد «متكبر و سركش» و چگونگى «سلب توفيق حق پذيرى» از آنها اشاره كرده، مىفرمايد: «و آنها اگر تمام آيات و نشانههاى الهى را ببينند، ايمان نمىآورند»! (وَ إِنْ يَرَوْا كُلَّ آيَةٍ لا يُؤْمِنُوا بِها).
«و نيز اگر راه راست و طريق درست را مشاهده كنند، انتخاب نخواهند كرد» (وَ إِنْ يَرَوْا سَبِيلَ الرُّشْدِ لا يَتَّخِذُوهُ سَبِيلًا).
و به عكس «اگر راه منحرف و نادرست را ببينند، آن را راه خود انتخاب مىكنند» (وَ إِنْ يَرَوْا سَبِيلَ الغَيِّ يَتَّخِذُوهُ سَبِيلًا).
بعد از ذكر اين صفات سه گانه كه همگى حكايت از انعطاف ناپذيريشان در برابر حق مىباشد، اشاره به دليل آن كرده، مىگويد: «اينها همه به خاطر آن است كه آيات ما را تكذيب كردند و از آن غافل بودند» (ذلِكَ بِأَنَّهُمْ كَذَّبُوا بِآياتِنا وَ كانُوا عَنْها غافِلِينَ).
(آيه 147)- اين آيه كيفر چنين اشخاصى را بيان كرده، مىگويد: «آنها كه آيات ما را تكذيب كنند و لقاى رستاخيز را منكر شوند اعمالشان بكلى حبط و نابود مىگردد» (وَ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا وَ لِقاءِ الْآخِرَةِ حَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ).
و در پايان آيه چنين اضافه مىكند: اين سرنوشت براى آنها، جنبه انتقامى ندارد، اين نتيجه اعمال خود آنهاست، بلكه عين اعمال آنهاست كه در برابرشان مجسم شده، «آيا آنها جز اعمالى را كه انجام مىدادند، جزا داده مىشوند»؟ (هَلْ يُجْزَوْنَ إِلَّا ما كانُوا يَعْمَلُونَ).
اين آيه يكى ديگر از آياتى است كه دليل بر تجسم اعمال، و حضور خود اعمال نيك و بد در قيامت مىباشد.
امیرحسین
02-14-2011, 07:40 PM
(آيه 148)- آغاز گوساله پرستى يهود: در اين آيات، يكى از حوادث اسفناك و در عين حال تعجب آورى بود كه بعد از رفتن موسى (ع) به ميقات در ميان بنى اسرائيل رخ داد، بازگو شده است و آن جريان گوساله پرستى آنهاست كه به دست شخصى به نام «سامرى» و با استفاده از زيورآلات بنى اسرائيل، انجام گرفت.
نخست چنين مىگويد: «قوم موسى (ع) بعد از رفتن او به ميقات، از زينت آلات خود گوسالهاى كه تنها جسد بىجانى بود با صداى مخصوص گاو براى خود انتخاب كردند» (وَ اتَّخَذَ قَوْمُ مُوسى مِنْ بَعْدِهِ مِنْ حُلِيِّهِمْ عِجْلًا جَسَداً لَهُ خُوارٌ).
سپس قرآن به عنوان سرزنش آنها مىگويد: «آيا آنها نمىديدند كه (آن گوساله) با آنان سخن نمىگويد و به راه راست راهنمائيشان نمىكند؟! (أَ لَمْ يَرَوْا أَنَّهُ لا يُكَلِّمُهُمْ وَ لا يَهْدِيهِمْ سَبِيلًا).
يعنى، يك معبود واقعى حد اقل بايد نيك و بد را بفهمد و توانايى بر راهنمايى و هدايت پيروان خود داشته باشد، با عبادت كنندگان خويش، سخن بگويد و آنها را به راه راست هدايت كند و طريقه عبادت را به آنها بياموزد.
آنها در حقيقت به خودشان ظلم و ستم كردند، لذا در پايان آيه مىفرمايد:
«گوساله را معبود خود انتخاب كردند و ظالم و ستمگر بودند» (اتَّخَذُوهُ وَ كانُوا ظالِمِينَ).
(آيه 149)- ولى با مراجعت موسى، بنى اسرائيل به اشتباه خود پى بردند «و هنگامى كه حقيقت به دستشان افتاد، و ديدند گمراه شدند گفتند: اگر پروردگار ما به ما رحم نكند و ما را نبخشد بطور مسلم از زيانكاران خواهيم بود» (وَ لَمَّا سُقِطَ فِي أَيْدِيهِمْ وَ رَأَوْا أَنَّهُمْ قَدْ ضَلُّوا قالُوا لَئِنْ لَمْ يَرْحَمْنا رَبُّنا وَ يَغْفِرْ لَنا لَنَكُونَنَّ مِنَ الْخاسِرِينَ).
چگونه گوساله طلايى صدا كرد؟ جمعى از مفسران معتقدند كه سامرى با اطلاعاتى كه داشت، لولههاى مخصوصى در درون سينه گوساله طلايى كار گذاشته بود كه هواى فشرده از آن خارج مىشد و از دهان گوساله، صدايى شبيه صداى گاو بيرون مىآمد!
امیرحسین
02-14-2011, 07:40 PM
(آيه 150)- عكس العمل شديد در برابر گوساله پرستان! در اين آيه و آيه بعد ماجراى درگيرى موسى (ع) با گوساله پرستان به هنگام بازگشت از ميعادگاه، كه در آيه قبل تنها اشارهاى به آن شده بود تشريح گرديده.
نخست مىگويد: «هنگامى كه موسى خشمناك و اندوهگين به سوى قوم خود بازگشت (و صحنه زننده و نفرت انگيز گوساله پرستى را مشاهده نمود) به آنها گفت بد جانشينانى براى من بوديد و آيين مرا ضايع كرديد» (وَ لَمَّا رَجَعَ مُوسى إِلى قَوْمِهِ غَضْبانَ أَسِفاً قالَ بِئْسَما خَلَفْتُمُونِي مِنْ بَعْدِي).
سپس موسى (ع) به آنها گفت: «آيا در فرمان پروردگار خود، عجله نموديد» (أَ عَجِلْتُمْ أَمْرَ رَبِّكُمْ).
منظور اين است كه شما در برابر فرمان خدا نسبت به تمديد مدت سى شب به چهل شب، عجله به خرج داديد و در قضاوت شتاب نموديد، نيامدن مرا دليل بر مرگ و يا خلف وعده گرفتيد.
موسى (ع) در اينجا بايد خشم شديد خود را آشكار سازد، در غير اين صورت بازگشت آنها به آسانى ممكن نبود.
قرآن عكس العمل شديد موسى (ع) را در برابر اين صحنه و در اين لحظات بحرانى و توفانى چنين بازگو مىكند: «موسى بىدرنگ الواح تورات را از دست خود بيفكند (و به سراغ برادرش هارون رفت) و سر و ريش او را گرفت و به سوى خود كشيد»! (وَ أَلْقَى الْأَلْواحَ وَ أَخَذَ بِرَأْسِ أَخِيهِ يَجُرُّهُ إِلَيْهِ).
در حقيقت اين واكنش از يك سو روشنگر حال درونى موسى (ع) و التهاب و بىقرارى و ناراحتى شديد او در برابر بت پرستى و انحراف آنها بود، و از سوى ديگر وسيله مؤثرى براى تكان دادن مغزهاى خفته بنى اسرائيل و توجه دادن آنها به زشتى فوق العاده اعمالشان.
سپس قرآن مىگويد: هارون براى برانگيختن عواطف موسى (ع) و بيان بىگناهى خود «گفت: فرزند مادرم! اين جمعيت نادان مرا در ضعف و اقليت قرار دادند آنچنان كه نزديك بود مرا به قتل برسانند (بنابراين من بىگناهم بىگناه) كارى نكن كه دشمنان به شماتت من برخيزند و مرا در رديف اين جمعيت ظالم و ستمگر قرار مده» (قالَ ابْنَ أُمَّ إِنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُونِي وَ كادُوا يَقْتُلُونَنِي فَلا تُشْمِتْ بِيَ الْأَعْداءَ وَ لا تَجْعَلْنِي مَعَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ).
امیرحسین
02-14-2011, 07:41 PM
(آيه 151)- آتش خشم موسى كمى فرو نشست و به درگاه پروردگار متوجه شد و «عرض كرد: پروردگارا! من و برادرم را بيامرز و ما را در رحمت بىپايانت داخل كن، تو مهربانترين مهربانانى» (قالَ رَبِّ اغْفِرْ لِي وَ لِأَخِي وَ أَدْخِلْنا فِي رَحْمَتِكَ وَ أَنْتَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ).
تقاضاى بخشش و آمرزش براى خود و برادرش نه به خاطر آن است كه گناهى از آنها سرزده بلكه يك نوع خضوع به درگاه پروردگار و بازگشت به سوى او و ابراز تنفر از اعمال زشت بت پرستان و همچنين سرمشقى است براى همگان تا فكر كنند جايى كه موسى و برادرش كه انحرافى پيدا نكرده بودند چنين تقاضايى از پيشگاه خدا كنند، ديگران بايد حساب خود را برسند.
(آيه 152)- واكنش شديد موسى (ع) سر انجام كار خود را كرد، و گوساله پرستان بنى اسرائيل كه اكثريت قوم را تشكيل مىدادند از كار خود پشيمان شدند ولى براى اين كه تصور نشود تنها اين ندامت و پشيمانى براى توبه آنها از چنين گناه عظيمى كافى بوده است، قرآن چنين اضافه مىكند: «كسانى كه گوساله را معبود خود انتخاب كردند به زودى خشم پروردگار و ذلت درندگى اين جهان به آنها خواهد رسيد» (إِنَّ الَّذِينَ اتَّخَذُوا الْعِجْلَ سَيَنالُهُمْ غَضَبٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَ ذِلَّةٌ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا).
و نيز براى اين كه تصور نشود اين قانون اختصاصى به آنها دارد، اضافه مىكند: «همه كسانى را كه افترا (بر خدا) مىبندند اين چنين كيفر مىدهيم» (وَ كَذلِكَ نَجْزِي الْمُفْتَرِينَ).
(آيه 153)- در اين آيه اين موضوع را تكميل كرده، و به صورت يك قانون كلى چنين مىگويد: «اما آنها كه اعمال بدى انجام دهند، سپس توبه كنند (و شرايط توبه همگى انجام گيرد) و ايمان خود را به خدا تجديد نمايند و از هرگونه شرك و نافرمانى بازگردند، پروردگار تو بعد از آن (آنها را مىبخشد، او) بخشنده و مهربان است» (وَ الَّذِينَ عَمِلُوا السَّيِّئاتِ ثُمَّ تابُوا مِنْ بَعْدِها وَ آمَنُوا إِنَّ رَبَّكَ مِنْ بَعْدِها لَغَفُورٌ رَحِيمٌ).
(آيه 154)- در اين آيه مىگويد: «هنگامى كه آتش خشم موسى فرو نشست (و آن نتيجهاى را كه انتظار داشت گرفت) دست كرد و الواح تورات را از زمين برداشت، الواحى كه نوشتههاى آن سراسر هدايت و رحمت بود (اما هدايت و رحمت) براى كسانى كه احساس مسؤوليت مىكردند و از خدا مىترسيدند و در برابر فرمانش تسليم بودند» (وَ لَمَّا سَكَتَ عَنْ مُوسَى الْغَضَبُ أَخَذَ الْأَلْواحَ وَ فِي نُسْخَتِها هُدىً وَ رَحْمَةٌ لِلَّذِينَ هُمْ لِرَبِّهِمْ يَرْهَبُونَ).
امیرحسین
02-14-2011, 07:41 PM
(آيه 155)- نمايندگان بنى اسرائيل در ميعادگاه خدا! در اين آيه و آيه بعد بار ديگر قرآن به جريان رفتن موسى (ع) به ميعادگاه «طور» با جمعى از بنى اسرائيل بازگشت نموده و قسمت ديگرى از همان حادثه را بازگو مىكند.
نخست مىگويد: «موسى (ع) هفتاد نفر از قوم خود را براى ميعاد ما انتخاب كرد» (وَ اخْتارَ مُوسى قَوْمَهُ سَبْعِينَ رَجُلًا لِمِيقاتِنا).
ولى بنى اسرائيل چون كلام خدا را شنيدند، از موسى (ع) تقاضا كردند از او بخواهد خود را نشان دهد «در اين هنگام زلزله عظيمى درگرفت (و جمعيت هلاك شدند و موسى (ع) مدهوش بر زمين افتاد، هنگامى كه به هوش آمد) عرض كرد: پروردگارا! اگر تو مىخواستى مىتوانستى آنها و مرا پيش از اين هلاك كنى» (فَلَمَّا أَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَةُ قالَ رَبِّ لَوْ شِئْتَ أَهْلَكْتَهُمْ مِنْ قَبْلُ وَ إِيَّايَ).
يعنى، من چگونه پاسخ قوم را بگويم كه بر نمايندگان آنها چنين گذشته است.
سپس گفت: پروردگارا! اين درخواست نابهجا تنها كار جمعى از سفهاى ما بود، «آيا ما را به خاطر كار سفيهانمان هلاك مىكنى؟» (أَ تُهْلِكُنا بِما فَعَلَ السُّفَهاءُ مِنَّا).
سپس موسى (ع) به دنبال اين تضرع و تقاضا از پيشگاه خدا عرضه مىدارد:
«اين جز آزمايش تو چيز ديگرى نيست كه هر كه را بخواهى (و مستحق ببينى) با آن گمراه مىكنى و هر كس را بخواهى (و شايسته بدانى) هدايت مىنمايى» (إِنْ هِيَ إِلَّا فِتْنَتُكَ تُضِلُّ بِها مَنْ تَشاءُ وَ تَهْدِي مَنْ تَشاءُ).
و در پايان آيه، موسى (ع) عرض مىكند: بار الها! «تنها تو ولىّ و سرپرست مايى، ما را ببخش، و مشمول رحمت خود قرار ده، تو بهترين آمرزندگانى» (أَنْتَ وَلِيُّنا فَاغْفِرْ لَنا وَ ارْحَمْنا وَ أَنْتَ خَيْرُ الْغافِرِينَ).
از مجموع آيات و روايات استفاده مىشود كه سر انجام هلاك شدگان بار ديگر زندگى را از سر گرفتند و به اتفاق موسى (ع) به سوى بنى اسرائيل بازگشتند، و آنچه را ديده بودند براى آنها بازگو نمودند و به تبليغ و ارشاد آن مردم بىخبر پرداختند.
(آيه 156)- در اين آيه دنباله تقاضاى موسى (ع) از پروردگار و تكميل مسأله توبه كه در آيات قبل به آن اشاره شد چنين آمده است.
خداوندا! «در اين جهان و در سراى ديگر نيكى براى ما مقرر بدار» (وَ اكْتُبْ لَنا فِي هذِهِ الدُّنْيا حَسَنَةً وَ فِي الْآخِرَةِ).
سپس دليل اين تقاضا را چنين بيان مىكند: «ما به سوى تو بازگشت كردهايم» (إِنَّا هُدْنا إِلَيْكَ). و از سخنانى كه سفيهان ما گفتهاند كه شايسته مقام با عظمت تو نبود، پوزش طلبيدهايم.
سر انجام خداوند دعاى موسى (ع) را به اجابت مىرساند و توبه او را مىپذيرد، ولى نه بدون قيد و شرط، بلكه با شرايطى كه در ذيل آيه آمده است، مىگويد: «خداوند فرمود: عذاب و كيفرم را به هر كس بخواهم (و مستحق ببينم) مىرسانم» (قالَ عَذابِي أُصِيبُ بِهِ مَنْ أَشاءُ).
سپس اضافه مىكند: «اما رحمت من همه چيز را در برگرفته است» (وَ رَحْمَتِي وَسِعَتْ كُلَّ شَيْءٍ).
ولى براى اين كه كسانى خيال نكنند، پذيرش توبه و يا وسعت رحمت پروردگار و عموميت آن، بىقيد و شرط و بدون حساب و كتاب است، در پايان آيه اضافه مىكند: «من به زودى رحمتم را براى (كسانى كه سه كار را انجام مىدهند) مىنويسم، آنها كه تقوا پيشه مىكنند، و آنها كه زكات مىپردازند، و آنها كه به آيات ما ايمان مىآورند» (فَسَأَكْتُبُها لِلَّذِينَ يَتَّقُونَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ الَّذِينَ هُمْ بِآياتِنا يُؤْمِنُونَ).
امیرحسین
02-14-2011, 07:42 PM
(آيه 157)- از چنين پيامبرى پيروى كنيد: اين آيه در حقيقت، مكمل آيه گذشته در باره صفات كسانى است كه مشمول رحمت واسعه پروردگار هستند، يعنى پس از ذكر صفات سه گانه تقوا و اداء زكات و ايمان به آيات پروردگار، در اين آيه صفات ديگرى به عنوان توضيح براى آنها ذكر مىكند و آن پيروى از پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله است، زيرا ايمان به خدا از ايمان به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و پيروى از مكتبش جدايى ناپذير است، لذا مىگويد: «كسانى مشمول اين رحمت مىشوند كه از فرستاده پروردگار پيروى كنند» (الَّذِينَ يَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ).
سپس براى اين رسول، شش صفت علاوه بر مقام رسالت بيان مىكند:
1- او «پيامبر خداست» (النَّبِيَّ).
«نبى» به كسى گفته مىشود كه پيام خدا را بيان مىكند و به او، وحى نازل مىشود- هر چند مأمور به دعوت و تبليغ نباشد- اما «رسول» كسى است كه علاوه بر مقام نبوت، مأمور به دعوت و تبليغ به سوى آيين خدا و ايستادگى در اين مسير مىباشد.
2- «پيامبرى كه درس نخوانده و از ميان توده جمعيت برخاسته، از سرزمين مكه امّ القرى» كانون اصلى توحيد طلوع كرده است (الْأُمِّيَّ).
3- «پيامبرى كه صفات و علامات و نشانهها و دلائل حقانيت او را در (كتب آسمانى پيشين) تورات و انجيل مشاهده مىكنند» (الَّذِي يَجِدُونَهُ مَكْتُوباً عِنْدَهُمْ فِي التَّوْراةِ وَ الْإِنْجِيلِ).
4- پيامبرى كه محتواى دعوت او با فرمان عقل كاملا سازگار است «به نيكيها و آنچه خرد آن را مىشناسد و نزدش معروف است، دعوت مىكند، و از بديها و زشتيها و آنچه نزد خرد ناشناس است، نهى مىنمايد» (يَأْمُرُهُمْ بِالْمَعْرُوفِ وَ يَنْهاهُمْ عَنِ الْمُنْكَرِ).
5- محتواى دعوت او با فطرت سليم هماهنگ است، «طيبات و آنچه را طبع سليم مىپسندد، براى آنها حلال مىشمرد، و آنچه خبيث و تنفر آميز باشد بر آنها تحريم مىكند» (وَ يُحِلُّ لَهُمُ الطَّيِّباتِ وَ يُحَرِّمُ عَلَيْهِمُ الْخَبائِثَ).
6- او بسان مدعيان دروغين نبوت و رسالت كه هدفشان به زنجير كشيدن تودههاى مردم و استعمار و استثمار آنهاست، نيست نه تنها بندى بر آنها نمىگذارد، بلكه «بارها را از دوش آنان بر مىدارد، و غل و زنجيرهايى را كه بر دست و پا و گردنشان سنگينى مىكرد، مىشكند» (وَ يَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَ الْأَغْلالَ الَّتِي كانَتْ عَلَيْهِمْ).
و چون اين صفات ششگانه به ضميمه مقام رسالت كه مجموعا هفت صفت مىشود، روى هم رفته نشانه روشن و دليل آشكارى بر صدق دعوت اوست اضافه مىكند: «پس كسانى كه به او ايمان بياورند و مقامش را بزرگ بشمرند و او را در ابلاغ رسالتش يارى كنند، و از نور آشكارى كه با او نازل شده (يعنى قرآن مجيد) پيروى كنند، بدون شك چنين افرادى رستگارانند» (فَالَّذِينَ آمَنُوا بِهِ وَ عَزَّرُوهُ وَ نَصَرُوهُ وَ اتَّبَعُوا النُّورَ الَّذِي أُنْزِلَ مَعَهُ أُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ).
نكتهها:
1- پنج دليل براى نبوت در يك آيه!
نخست اين كه او «امّى» بود و درس نخوانده، اما با اين حال كتابى آورد كه نه تنها سرنوشت مردم حجاز را دگرگون ساخت، بلكه نقطه بازگشت مهمى در تاريخ بشريت بود.
دوم اين كه: دلايل نبوت او با تعبيرات مختلف در كتب آسمانى پيشين وجود دارد آنچنان كه انسان را به حقانيت او مطمئن مىسازد.
سوم اين كه: محتويات دعوت او با عقل و خرد سازگار است.
چهارم: محتويات دعوت او با طبع سليم و فطرت هماهنگ است.
پنجم: اگر او از طرف خدا نبود، حتما به خاطر منافع خويش دست به چنين كارى مىزد و در اين صورت نه تنها نبايد غل و زنجيرها را از مردم بگشايد بلكه بايد آنها را همچنان در جهل و بىخبرى نگهدارد تا بهتر بتواند آنها را استثمار كند، در حالى كه مىبينيم او زنجيرهاى گران را از دست و پاى بشريت گشود.
زنجير جهل و نادانى از طريق دعوت پىگير و مستمر به علم و دانش.
زنجير انواع تبعيضات و زندگى طبقاتى! و زنجيرهاى ديگر، هر يك از اينها به تنهايى دليلى است بر حقانيت دعوت او و مجموع آنها دليلى روشنتر.
2- بشارت ظهور پيامبر در كتب عهدين:
گرچه شواهد قطعى تاريخى و همچنين محتويات كتب مقدسه يهود و نصارى (تورات و انا جيل) نشان مىدهد كه اينها كتابهاى آسمانى نازل شده بر موسى و عيسى (ع) نيستند و دست تحريف به سوى آنها دراز شده است بلكه بعضى از ميان رفتهاند و آنچه امروز به نام كتب مقدسه در ميان آنهاست مخلوطى است از زائيدههاى افكار بشرى و قسمتى از تعليماتى كه بر موسى (ع) و عيسى (ع) نازل گرديده و در دست شاگردان بوده، ولى با اين حال در همين كتب تحريف يافته عباراتى ديده مىشود كه اشارات قابل ملاحظهاى به ظهور اين پيامبر بزرگ دارد.
امیرحسین
02-14-2011, 07:44 PM
(آيه 158)- دعوت جهانى پيامبر: در حديثى از امام مجتبى عليه السّلام چنين مىخوانيم: عدهاى از يهود نزد پيامبر صلّى اللّه عليه و آله آمدند و گفتند: اى محمد تويى كه گمان مىبرى فرستاده خدايى و همانند موسى (ع) بر تو وحى فرستاده مىشود؟! پيامبر صلّى اللّه عليه و آله كمى سكوت كرد، سپس فرمود: آرى منم سيّد فرزندان آدم و به اين افتخار نمىكنم، من خاتم پيامبران و پيشواى پرهيزكاران و فرستاده پروردگار جهانيانم.
آنها سؤال كردند به سوى چه كسى؟ به سوى عرب يا عجم يا ما؟
خداوند آيه مورد بحث را نازل كرد، و رسالت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را به تمام جهانيان با صراحت در ضمن آن شرح داد.
نخست به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله دستور مىدهد: «بگو: اى مردم! من فرستاده خدا به سوى همه شما هستم» (قُلْ يا أَيُّهَا النَّاسُ إِنِّي رَسُولُ اللَّهِ إِلَيْكُمْ جَمِيعاً).
اين آيه همانند آيات بسيار ديگرى از قرآن مجيد، دليل روشنى بر جهانى بودن دعوت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله است.
سپس خدايى را كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به سوى او دعوت مىكند با سه صفت معرفى مىكند: «خداوندى كه حكومت آسمانها و زمين از آن اوست» (الَّذِي لَهُ مُلْكُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ).
خداوندى كه «معبودى شايسته پرستش، جز او وجود ندارد» (لا إِلهَ إِلَّا هُوَ).
خداوندى كه «زنده مىكند و مىميراند» و نظام حيات و مرگ به فرمان اوست (يُحيِي وَ يُمِيتُ).
و در پايان از همه مردم جهان دعوت مىكند كه «به خدا و فرستاده او پيامبر درس نخوانده و قيام كننده از ميان تودههاى جمعيت، ايمان بياوريد» (فَآمِنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ النَّبِيِّ الْأُمِّيِّ).
«پيامبرى كه (تنها ديگران را دعوت به اين حقايق نمىكند، بلكه در درجه اول خودش به آنچه مىگويد، يعنى) به خدا و سخنان او ايمان دارد» (الَّذِي يُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ كَلِماتِهِ).
نه تنها آياتى را كه بر خودش نازل شده مىپذيرد، بلكه تمام كتب راستين انبياء پيشين را نيز مىپذيرد.
تمام تاريخ پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به اين حقيقت گواهى مىدهد، كه او بيش از همه به تعليمات خويش و آيات قرآن پاى بند بود و ايمان داشت.
آرى! از چنين پيامبرى بايد پيروى كنيد، تا نور هدايت در قلب شما بتابد و در مسير سعادت قرار گيريد، مىفرمايد: «و از او پيروى كنيد تا هدايت يابيد» (وَ اتَّبِعُوهُ لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ).
اشاره به اين كه ايمان به تنهايى كافى نيست، بلكه در صورتى مفيد خواهد بود كه با پيروى عملى تكميل گردد.
امیرحسین
02-14-2011, 07:44 PM
(آيه 159)- در اين آيه باز سخن پيرامون بنى اسرائيل و سرنوشت و رويدادهاى تاريخ آنهاست، نخست اشاره به واقعيتى مىكند كه شبيه آن را در قرآن بسيار ديدهايم واقعيتى كه حكايت از روح حق طلبى قرآن دارد، و آن احترام به موقعيت اقليتهاى صالح است يعنى: چنان نبود كه بنى اسرائيل يكپارچه فاسد و مفسد باشند و اين نژاد عموما مردمى گمراه و سركش معرفى شوند، بلكه در برابر اكثريت مفسده جو، اقليتى وجود داشتند صالح و ناهماهنگ با كارهاى اكثريت، قرآن براى اين اقليت صالح اهميت خاصى قائل شده است.
مىگويد: «از قوم موسى (ع) گروهى هستند كه دعوت به سوى حق مىكنند و حاكم به حق و عدالتند» (وَ مِنْ قَوْمِ مُوسى أُمَّةٌ يَهْدُونَ بِالْحَقِّ وَ بِهِ يَعْدِلُونَ).
اين آيه ممكن است اشاره به گروه كوچكى باشد كه در برابر سامرى و دعوت او تسليم نشدند و همه جا حامى و طرفدار مكتب موسى (ع) بودند و يا گروههاى صالح ديگرى كه بعد از موسى (ع) به روى كار آمدند.
(آيه 160)- گوشهاى از نعمتهاى خدا به بنى اسرائيل: در اين آيه اشاره به چند قسم از نعمتهاى خدا بر بنى اسرائيل مىكند. نخست مىگويد: «ما آنها را به دوازده گروه- كه هر يك شاخهاى (از دودمان اسرائيل) بود- تقسيم كرديم» تا نظمى عادلانه و دور از برخوردهاى خشونت آميز در ميانشان حكومت كند (وَ قَطَّعْناهُمُ اثْنَتَيْ عَشْرَةَ أَسْباطاً أُمَماً).
نعمت ديگر: «و هنگامى كه قوم موسى (در بيابان سوزان، به سوى بيت المقدس در حركت بودند و گرفتار عطش سوزان و تشنگى خطرناكى شدند) و از او تقاضاى آب كردند، به او وحى فرستاديم كه عصايت را بر سنگ بزن و او چنين كرد، ناگهان دوازده چشمه از سنگ جوشيد» (وَ أَوْحَيْنا إِلى مُوسى إِذِ اسْتَسْقاهُ قَوْمُهُ أَنِ اضْرِبْ بِعَصاكَ الْحَجَرَ فَانْبَجَسَتْ مِنْهُ اثْنَتا عَشْرَةَ عَيْناً).
و آنچنان اين چشمهها در ميان آنها تقسيم شد «كه هر كدام به خوبى چشمه خود را مىشناختند» (قَدْ عَلِمَ كُلُّ أُناسٍ مَشْرَبَهُمْ).
نعمت ديگر اين كه، در آن بيابان سوزان كه پناهگاهى وجود نداشت «ابر را بر سر آنها سايه افكن ساختيم» (وَ ظَلَّلْنا عَلَيْهِمُ الْغَمامَ).
بالاخره چهارمين نعمت اين بود كه «من و سلوى را (به عنوان دو غذاى لذيذ و نيروبخش) بر آنها فرو فرستاديم» (وَ أَنْزَلْنا عَلَيْهِمُ الْمَنَّ وَ السَّلْوى) «1».
و به آنها گفتيم «از غذاهاى پاكيزهاى كه در اختيار شما گذاردهايم بخوريد» (كُلُوا مِنْ طَيِّباتِ ما رَزَقْناكُمْ). و فرمان خدا را به كار بنديد.
اما آنها خوردند و كفران و ناسپاسى كردند، آنها «به ما ستم نكردند بلكه به خودشان ستم روا داشتند» (وَ ما ظَلَمُونا وَ لكِنْ كانُوا أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ).
امیرحسین
02-14-2011, 07:44 PM
(آيه 161)- در تعقيب آيات گذشته در اين آيه و آيه بعد به قسمت ديگرى از مواهب پروردگار به بنى اسرائيل و طغيانگرى آنان در برابر اين مواهب اشاره شده است، نخست مىگويد: «و (به خاطر بياوريد) هنگامى را كه به آنها گفته شد در اين سرزمين (بيت المقدس) ساكن گرديد و از نعمتهاى فراوان آن، در هر نقطه و هرگونه كه مىخواهيد بخوريد» و بهره گيريد (وَ إِذْ قِيلَ لَهُمُ اسْكُنُوا هذِهِ الْقَرْيَةَ وَ كُلُوا مِنْها حَيْثُ شِئْتُمْ).
«و بگوييد: خداوندا! گناهان ما را بريز و از در بيت المقدس با خضوع و تعظيم وارد شويد» (وَ قُولُوا حِطَّةٌ وَ ادْخُلُوا الْبابَ سُجَّداً).
كه اگر اين برنامه را انجام دهيد «خطاهايى را كه مرتكب شدهايد مىبخشيم و به نيكوكاران پاداش بيشتر و بهتر خواهيم داد» (نَغْفِرْ لَكُمْ خَطِيئاتِكُمْ سَنَزِيدُ الْمُحْسِنِينَ).
«حطّه» به معنى نزول چيزى از طرف بالاست و اين كلمه در واقع شعار آنها به هنگام ورود به بيت المقدس بود، يعنى «تقاضاى ما ريزش گناهانمان و يا ريزش باران عفو و رحمتت بر ماست».
(آيه 162)- ولى با اين كه درهاى رحمت به روى آنها گشوده بود، و اگر از فرصت استفاده مىكردند مىتوانستند، گذشته و آينده خود را اصلاح كنند «اما ستمكاران بنى اسرائيل (نه تنها استفاده نكردند بلكه) فرمان پروردگار را بر خلاف آنچه به آنها گفته شده بود عمل كردند» (فَبَدَّلَ الَّذِينَ ظَلَمُوا مِنْهُمْ قَوْلًا غَيْرَ الَّذِي قِيلَ لَهُمْ).
«سر انجام به خاطر اين نافرمانى و طغيان و ظلم و ستم (بر خويشتن و بر ديگران) عذابى از آسمان بر آنها نازل كرديم» (فَأَرْسَلْنا عَلَيْهِمْ رِجْزاً مِنَ السَّماءِ بِما كانُوا يَظْلِمُونَ).
امیرحسین
02-14-2011, 07:45 PM
(آيه 163)- يك سرگذشت عبرت انگيز! در اينجا صحنه ديگرى از تاريخ پرماجراى بنى اسرائيل كه مربوط به جمعى از آنهاست كه در ساحل دريايى زندگى مىكردند، آمده است، منتها روى سخن در آن به پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله است، و به او مىگويد: «از قوم يهود معاصر خويش ماجراى شهرى را كه در كنار دريا قرار داشت سؤال كن» (وَ سْئَلْهُمْ عَنِ الْقَرْيَةِ الَّتِي كانَتْ حاضِرَةَ الْبَحْرِ).
طبق روايات اين «قريه» بندرى به نام «ايله» بوده كه امروز به نام بندر ايلات معروف است.
و به ياد آنها بياور «زمانى را كه در روز شنبه (از قانون پروردگار) تجاوز مىكردند» (إِذْ يَعْدُونَ فِي السَّبْتِ).
زيرا روز شنبه تعطيل آنها بود و وظيفه داشتند، دست از كار و كسب و صيد ماهى بكشند و به مراسم عبادت آن روز بپردازند، اما آنها اين دستور را زير پا گذاردند.
سپس قرآن آنچه را در جمله قبل سر بسته بيان كرده بود، چنين شرح مىدهد:
به خاطر آنها بياور «آن هنگام را كه ماهيان در روز شنبه در روى آب آشكار مىشدند و در غير روز شنبه ماهيان كمتر به سراغ آنها مىآمدند» (إِذْ تَأْتِيهِمْ حِيتانُهُمْ يَوْمَ سَبْتِهِمْ شُرَّعاً وَ يَوْمَ لا يَسْبِتُونَ لا تَأْتِيهِمْ).
اين موضوع خواه جنبه طبيعى داشته، و يا جنبه فوق العاده و الهى، وسيلهاى بود براى امتحان و آزمايش اين جمعيت، لذا قرآن مىگويد: «ما اين چنين آنها را به چيزى كه در برابر آن مخالفت مىكردند آزمايش مىكرديم» (كَذلِكَ نَبْلُوهُمْ بِما كانُوا يَفْسُقُونَ).
چگونه دست به گناه زدند؟
اين جمعيت، قانون شكنى را به اين ترتيب شروع كردند كه در آغاز از طريق حيله به اصطلاح شرعى- به وسيله كندن حوضچهها و يا انداختن قلابها- كار خود را شروع كردند، اين كار، گناه را در نظر آنها كوچك و آنان را در برابر شكستن احترام روز شنبه جسور ساخت، كمكم روزهاى شنبه بطور علنى و بىپروا به صيد ماهى مشغول شدند و از اين راه مال و ثروت فراوانى فراهم ساختند.
امیرحسین
02-14-2011, 07:45 PM
(آيه 164)- اين جمعيت از بنى اسرائيل در برابر اين آزمايش بزرگ كه با زندگى آنان كاملا آميخته بود به سه گروه تقسيم شدند:
«گروه اول» كه اكثريت را تشكيل مىدادند، به مخالفت با اين فرمان الهى برخاستند.
«گروه دوم» كه قاعدتا اقليت كوچكى بودند و در برابر گروه اول به وظيفه امر به معروف و نهى از منكر قيام كردند.
«گروه سوم»، ساكتان و بىطرفان بودند، كه نه همگامى با گناهكاران داشتند و نه وظيفه نهى از منكر را انجام مىدادند.
در آيه مورد بحث، گفتگوى اين گروه را با نهى كنندگان شرح مىدهد، مىگويد: «و (به خاطر بياور) هنگامى كه جمعى از آنها به جمع ديگرى گفتند: چرا قومى را اندرز مىدهيد كه خداوند سر انجام آنها را هلاك مىكند و يا به عذاب دردناكى كيفر خواهد داد» (وَ إِذْ قالَتْ أُمَّةٌ مِنْهُمْ لِمَ تَعِظُونَ قَوْماً اللَّهُ مُهْلِكُهُمْ أَوْ مُعَذِّبُهُمْ عَذاباً شَدِيداً).
«گفتند: (اين اندرزها) براى اعتذار و رفع مسؤوليت در پيشگاه پروردگار شماست به علاوه شايد آنها بپذيرند و از گناه باز ايستند، و تقوا پيشه كنند»! (قالُوا مَعْذِرَةً إِلى رَبِّكُمْ وَ لَعَلَّهُمْ يَتَّقُونَ).
از جمله بالا چنين استفاده مىشود كه: گاهى بيان حقايق و وظايف الهى بدون احتمال تأثير نيز واجب مىشود و آن در موردى است كه اگر حكم خدا گفته نشود و از گناه انتقاد نگردد كمكم به دست فراموشى سپرده مىشود و بدعتها جان مىگيرند و سكوت دليل بر رضايت و موافقت محسوب مىشود، در اين گونه موارد لازم است حكم پروردگار آشكارا و در همه جا گفته شود هر چند اثرى در گنهكاران نگذارد.
(آيه 165)- در اين آيه مىفرمايد: سر انجام دنياپرستى بر آنان غلبه كرد و فرمان خدا را به دست فراموشى سپردند «اما هنگامى كه تذكراتى را كه به آنها داده شده بود فراموش كردند (لحظه عذاب فرا رسيد، و) نهى كنندگان از بدى را رهايى بخشيديم و كسانى را كه ستم كردند، به خاطر نافرمانيشان به عذاب شديدى گرفتار ساختيم» (فَلَمَّا نَسُوا ما ذُكِّرُوا بِهِ أَنْجَيْنَا الَّذِينَ يَنْهَوْنَ عَنِ السُّوءِ وَ أَخَذْنَا الَّذِينَ ظَلَمُوا بِعَذابٍ بَئِيسٍ بِما كانُوا يَفْسُقُونَ).
چه كسانى رهايى يافتند؟
از آن سه گروه (گنهكاران، ساكتان و اندرزدهندگان) تنها گروه سوم از مجازات الهى مصون ماندند و بطورى كه در روايات آمده است آنها هنگامى كه ديدند اندرزهايشان مؤثر واقع نمىشود ناراحت شدند و گفتند: ما از شهر بيرون مىرويم، شب هنگام به بيابان رفتند و اتفاقا در همان شب كيفر الهى دامان دو گروه ديگر را گرفت.
امیرحسین
02-14-2011, 07:45 PM
(آيه 166)- در اين آيه مجازات آنها را چنين شرح مىدهد: «هنگامى كه در برابر آنچه از آن نهى شده بودند، سركشى كردند به آنها گفتيم به شكل ميمونهاى طرد شده درآييد» (فَلَمَّا عَتَوْا عَنْ ما نُهُوا عَنْهُ قُلْنا لَهُمْ كُونُوا قِرَدَةً خاسِئِينَ).
روشن است كه امر «كُونُوا» (بوده باشيد) در اينجا يك فرمان تكوينى است، يعنى آنها فورا به شكل ميمون در مىآمدند البته طبق روايات مسخ شدگان تنها چند روزى زنده مىماندند و سپس از دنيا مىرفتند و نسلى از آنها به وجود نمىآمد.
(آيه 167)- پراكندگى يهود! اين آيه و آيه بعد اشاره به قسمتى از كيفرهاى دنيوى آن جمع از يهود است كه در برابر فرمانهاى الهى قد علم كردند و حق و عدالت و درستى را زير پا گذاردند.
نخست مىگويد: به خاطر بياور «زمانى كه پروردگار تو اعلام داشت كه بر اين جمعيت گنهكار، عدهاى را مسلط مىكند، كه بطور مداوم تا دامنه قيامت آنها را در ناراحتى و عذاب قرار دهند» (وَ إِذْ تَأَذَّنَ رَبُّكَ لَيَبْعَثَنَّ عَلَيْهِمْ إِلى يَوْمِ الْقِيامَةِ مَنْ يَسُومُهُمْ سُوءَ الْعَذابِ).
از اين آيه استفاده مىشود كه اين گروه سركش، هرگز روى آرامش كامل نخواهند ديد، هر چند براى خود حكومت و دولتى تأسيس كنند.
و در پايان آيه اضافه مىكند كه: «پروردگار تو هم مجازاتش براى مستحقان، سريع است، و هم (نسبت به خطاكاران توبهكار) آمرزنده و مهربان است» (إِنَّ رَبَّكَ لَسَرِيعُ الْعِقابِ وَ إِنَّهُ لَغَفُورٌ رَحِيمٌ).
و اين جمله نشان مىدهد كه خداوند راه بازگشت را به روى آنان بازگذارده، تا كسى گمان نبرد كه سرنوشت اجبارى توأم با بدبختى و كيفر و مجازات براى آنها تعيين شده است.
(آيه 168)- در اين آيه به پراكندگى يهود در جهان اشاره كرده، مىگويد: «ما آنها را در زمين متفرق ساختيم به گروههاى مختلفى تقسيم شدند، بعضى از آنها صالح بودند (به همين دليل هنگامى كه فرمان حق و دعوت پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله را شنيدند، ايمان آوردند) و جمعى ديگر ناصالح بودند» و حق را پشت سر انداختند و براى تأمين زندگى مادى خود از هيچ كارى فروگذار نكردند (وَ قَطَّعْناهُمْ فِي الْأَرْضِ أُمَماً مِنْهُمُ الصَّالِحُونَ وَ مِنْهُمْ دُونَ ذلِكَ).
باز در اين آيه اين حقيقت تجلى مىكند كه اسلام هيچ گونه خصومتى با نژاد يهود ندارد و به عنوان پيروان يك مكتب و يا وابستگان به يك نژاد، آنها را محكوم نمىنمايد بلكه مقياس و معيار سنجش را اعمال آنها قرار مىدهد.
سپس اضافه مىكند: «ما آنها را با وسائل گوناگون، نيكيها و بديها آزموديم شايد باز گردند» (وَ بَلَوْناهُمْ بِالْحَسَناتِ وَ السَّيِّئاتِ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ).
گاهى آنها را تشويق كرديم و در رفاه و نعمت قرار داديم، تا حس شكرگزارى در آنها برانگيخته شود و به سوى حق بازآيند، و گاهى به عكس آنها را در شدائد و سختيها و مصائب فرو برديم، تا از مركب غرور و خودپرستى و تكبر فرود آيند و به ناتوانى خويش پى برند، شايد بيدار شوند و به سوى خدا بازگردند، و هدف در هر دو حال مسأله تربيت و هدايت و بازگشت به سوى حق بوده است.
امیرحسین
02-14-2011, 07:46 PM
(آيه 169)- در آيات گذشته سخن از نياكان يهود بود، ولى در اين آيه، بحث از فرزندان و اخلاف آنها به ميان آمده است.
نخست يادآور مىشود كه: «پس از آنها، فرزندانى جاى آنها را گرفتند كه وارث كتاب (آسمانى تورات) شدند اما با اين حال متاع اين دنياى پست را گرفته» بر اطاعت خدا ترجيح مىدهند (فَخَلَفَ مِنْ بَعْدِهِمْ خَلْفٌ وَرِثُوا الْكِتابَ يَأْخُذُونَ عَرَضَ هذَا الْأَدْنى).
سپس اضافه مىكند: هنگامى كه آنها در كشمكش وجدان از يك سو، و منافع مادى از سوى ديگر قرار مىگيرند، دست به دامن اميدهاى كاذب زده، «و مىگويند (ما اين منفعت نقد را مشروع يا نامشروع به چنگ مىآوريم، خداوند رحيم و مهربان است) و به زودى ما مورد بخشش قرار خواهيم گرفت» (وَ يَقُولُونَ سَيُغْفَرُ لَنا).
اين جمله نشان مىدهد كه آنها بعد از انجام چنين كارى يك نوع پشيمانى زود گذر و حالت توبه ظاهرى به خود مىگرفتند، ولى بطورى كه قرآن مىگويد:
اين ندامت و پشيمانى آنها به هيچ وجه ريشه نداشت به همين دليل «اگر سود مادى ديگرى همانند آن به دستشان مىآمد، آن را نيز مىگرفتند» (وَ إِنْ يَأْتِهِمْ عَرَضٌ مِثْلُهُ يَأْخُذُوهُ).
در هر حال اين جمله اشاره به رشوه خواريهاى جمعى از يهود، و تحريف آيات آسمانى به خاطر آن، و فراموش كردن احكام پروردگار به خاطر تضادّ با منافع آنها مىكند.
لذا به دنبال آن مىفرمايد: «آيا اينها به وسيله كتاب آسمانيشان (تورات) پيمان نبسته بودند كه بر خدا (دروغ نبندند و احكام او را تحريف نكنند و) جز حق چيزى نگويند؟!» (أَ لَمْ يُؤْخَذْ عَلَيْهِمْ مِيثاقُ الْكِتابِ أَنْ لا يَقُولُوا عَلَى اللَّهِ إِلَّا الْحَقَّ).
سپس مىگويد: اگر آنها از آيات الهى آگاهى نداشتند و دست به اين اعمال خلاف مىزدند ممكن بود براى خودشان عذرى بسازند، ولى اشكال كار اين است كه: «آنها كرارا محتويات تورات را ديده و فهميده بودند» (وَ دَرَسُوا ما فِيهِ). در عين حال آن را ضايع ساختند و فرمانش را پشت سر انداختند.
سر انجام مىفرمايد: اينها اشتباه مىكنند، و اين اعمال و متاعها سودى براى آنها نخواهد داشت، بلكه «سراى آخرت براى پرهيزكاران بهتر است» (وَ الدَّارُ الْآخِرَةُ خَيْرٌ لِلَّذِينَ يَتَّقُونَ).
«آيا شما حقايقى را به اين روشنى درك نمىكنيد» (أَ فَلا تَعْقِلُونَ).
امیرحسین
02-14-2011, 07:46 PM
(آيه 170)- در اين آيه در برابر گروه فوق اشاره به گروه ديگر مىكند كه آنها نه تنها از هرگونه تحريف و كتمان آيات الهى بركنار بودند، بلكه به آن تمسك جسته و موبهمو آنها را اجرا كردند، قرآن اين جمعيت را «مصلحان جهان» نام نهاده و اجر و پاداش مهمى براى آنها قائل شده و در باره آنها چنين مىگويد: «كسانى كه تمسك به كتاب پروردگار جويند و نماز را برپا دارند (پاداش بزرگى خواهند داشت) زيرا ما پاداش مصلحان را ضايع نخواهيم ساخت» (وَ الَّذِينَ يُمَسِّكُونَ بِالْكِتابِ وَ أَقامُوا الصَّلاةَ إِنَّا لا نُضِيعُ أَجْرَ الْمُصْلِحِينَ).
آيه فوق به خوبى نشان مىدهد كه اصلاح واقعى در روى زمين بدون تمسك به كتب آسمانى و فرمانهاى الهى امكان پذير نمىباشد، و اين تعبير بار ديگر اين حقيقت را تأكيد مىكند كه دين و مذهب تنها يك برنامه مربوط به جهان ماوراء طبيعت و يا سراى آخرت نيست، بلكه آيينى است در متن زندگى انسانها، و در طريق حفظ منافع تمام افراد بشر و اجراى اصول عدالت و صلح و رفاه و آسايش و بالاخره هر مفهومى كه در معنى وسيع «اصلاح» جمع است.
(آيه 171)- آخرين سخن در باره قوم يهود: اين آيه آخرين آيهاى است كه در اين سوره پيرامون زندگى بنى اسرائيل سخن مىگويد و در آن سرگذشت ديگرى را به جمعيت يهود يادآورى مىكند، سرگذشتى كه هم درس عبرت است و هم دليل بر سپردن يك پيمان، مىگويد: به خاطر بياوريد «هنگامى كه كوه را بالاى سر آنها قرار داديم، آنچنان كه گويى سايبانى بر سر آنها بود» (وَ إِذْ نَتَقْنَا الْجَبَلَ فَوْقَهُمْ كَأَنَّهُ ظُلَّةٌ).
«و آنچنان كه آنها گمان بردند بر سرشان سقوط خواهد كرد» (وَ ظَنُّوا أَنَّهُ واقِعٌ بِهِمْ). وحشت و اضطراب سراسر وجودشان را گرفت، و به تضرع افتادند.
در همان حال به آنها گفتيم «آنچه را از احكام به شما دادهايم با جديت و قوت بگيريد» (خُذُوا ما آتَيْناكُمْ بِقُوَّةٍ).
«و آنچه در آن مانده است به خاطر داشته باشيد تا پرهيزكار شويد» (وَ اذْكُرُوا ما فِيهِ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ). از كيفر خدا بترسيد و به پيمانهايى كه در آن از شما گرفتهايم عمل كنيد.
يعنى، تمام رسالت موسى (ع) و ساير انبياء و مبارزات درگيريهاى مستمر و سخت آنان، و ناراحتيها و شدايد طاقت فرسايى كه تن به آن دادند، همه براى آن بوده است كه فرمان خدا و اصول حق و عدالت و پاكى و تقوا در ميان همه بطور كامل اجرا گردد.
امیرحسین
02-14-2011, 07:46 PM
(آيه 172)- پيمان نخستين و عالم ذر: اين آيه اشارهاى به «توحيد فطرى» و وجود ايمان به خدا در اعماق روح آدمى است و به همين جهت بحثهايى را كه در آيات گذشته اين سوره در زمينه «توحيد استدلالى» بوده است تكميل مىكند.
خداوند روى سخن را در اين آيه به پيامبر كرده، نخست چنين مىگويد:
به خاطر بياور «موقعى را كه پروردگارت از پشت فرزندان آدم ذرّيه آنها را برگرفت و آشكار ساخت و آنها را گواه بر خويشتن نمود (و از آنها پرسيد:) آيا من پروردگار شما نيستم؟ آنها همگى گفتند: آرى! گواهى مىدهيم» (وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَنِي آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَ أَشْهَدَهُمْ عَلى أَنْفُسِهِمْ أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ قالُوا بَلى شَهِدْنا).
سپس اشاره به هدف نهايى اين سؤال و جواب و گرفتن پيمان از فرزندان آدم در مسأله توحيد نموده، مىفرمايد: اين كار را خداوند به اين جهت انجام داد «كه در روز قيامت نگوييد ما از اين موضوع (توحيد و شناسايى خدا) غافل بوديم» (أَنْ تَقُولُوا يَوْمَ الْقِيامَةِ إِنَّا كُنَّا عَنْ هذا غافِلِينَ).
(آيه 173)- در اين آيه اشاره به هدف ديگر اين پيمان كرده، مىگويد: اين پيمان را به خاطر آن گرفتيم كه «نگوييد: پدران ما پيش از ما بت پرست بودند و ما هم فرزندانى بعد از آنها بوديم (و چارهاى جز تبعيت از آنها نداشتيم) آيا ما را به گناه افراد بيهوده كار مجازات مىكنى» (أَوْ تَقُولُوا إِنَّما أَشْرَكَ آباؤُنا مِنْ قَبْلُ وَ كُنَّا ذُرِّيَّةً مِنْ بَعْدِهِمْ أَ فَتُهْلِكُنا بِما فَعَلَ الْمُبْطِلُونَ).
(آيه 174)- آرى «اين گونه ما آيات را توضيح مىدهيم و روشن مىسازيم (تا بدانند نور توحيد از آغاز در روح آنها بوده) شايد با توجه به اين حقايق به سوى حق باز گردند» (وَ كَذلِكَ نُفَصِّلُ الْآياتِ وَ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ).
منظور از اين عالم و اين پيمان همان «عالم استعدادها» و «پيمان فطرت» و تكوين و آفرينش است، به اين ترتيب كه به هنگام خروج فرزندان آدم به صورت «نطفه» از صلب پدران به رحم مادران كه در آن هنگام ذراتى بيش نيستند خداوند استعداد و آمادگى براى حقيقت توحيد به آنها داده است، هم در نهاد و فطرتشان اين سرّ الهى به صورت يك حس درون ذاتى به وديعه گذارده شده است و هم در عقل و خردشان به صورت يك حقيقت خودآگاه! بنابراين همه افراد بشر داراى روح توحيدند و سؤالى كه خداوند از آنها كرده به زبان تكوين و آفرينش است و پاسخى كه آنها دادهاند نيز به همين زبان است.
امیرحسین
02-14-2011, 07:47 PM
(آيه 175)- دانشمندى كه در خدمت فراعنه در آمد: در اينجا اشاره به يكى ديگر از داستانهاى بنى اسرائيل شده است.
نخست روى سخن را به پيامبر كرده، مىگويد: «و بر آنها بخوان داستان آن كس را كه آيات خود را به او داديم ولى سر انجام خود را از آن تهى ساخت و گرفتار وسوسههاى شيطان گشت و از گمراهان گرديد» (وَ اتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ الَّذِي آتَيْناهُ آياتِنا فَانْسَلَخَ مِنْها فَأَتْبَعَهُ الشَّيْطانُ فَكانَ مِنَ الْغاوِينَ).
(آيه 176))- در اين آيه اين موضوع را چنين تكميل مىكند كه «و اگر مىخواستيم (مىتوانستيم او را در همان مسير حق به اجبار نگاه داريم) و به وسيله آن آيات و علوم، مقام والا بدهيم» (وَ لَوْ شِئْنا لَرَفَعْناهُ بِها).
ولى مسلّم است كه نگاهدارى اجبارى افراد در مسير حق با سنّت پروردگار كه سنّت اختيار و آزادى اراده است، سازگار نيست و نشانه شخصيت و عظمت كسى نخواهد بود، لذا بلافاصله اضافه مىكند:
ما او را به حال خود رها كرديم «و او به پستى گراييد و از هواى نفس پيروى كرد» (وَ لكِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَى الْأَرْضِ وَ اتَّبَعَ هَواهُ).
سپس اين شخص را تشبيه به سگى مىكند كه هميشه زبان خود را همانند حيوانات تشنه بيرون آورده، مىگويد: «او همانند سگ است كه اگر به او حمله كنى دهانش باز و زبانش بيرون است و اگر او را به حال خود واگذارى باز چنين است» (فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ الْكَلْبِ إِنْ تَحْمِلْ عَلَيْهِ يَلْهَثْ أَوْ تَتْرُكْهُ يَلْهَثْ).
او بر اثر شدت هوى پرستى و چسبيدن به لذات جهان ماده، يك حال عطش نامحدود و پايان ناپذير به خود گرفته كه همواره دنبال دنياپرستى مىرود، همچون يك «سگ هار» كه بر اثر بيمارى هارى حالت عطش كاذب به او دست مىدهد و در هيچ حال سيراب نمىشود.
سپس اضافه مىكند كه: «اين مثل (مخصوص به اين شخص معين نيست، بلكه) مثالى است براى همه جمعيتهايى كه آيات خدا را تكذيب كنند» (ذلِكَ مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا).
«اين داستان را براى آنها بازگو كن، شايد در باره آن بينديشند» و مسير صحيحى را پيدا كنند (فَاقْصُصِ الْقَصَصَ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ).
بعلم باعورا دانشمند دنياپرست و منحرف-
از بسيارى از روايات و كلمات مفسران مىشود كه منظور از اين شخص مردى به نام «بلعم باعورا» بوده، كه در عصر موسى زندگى مىكرد و از دانشمندان و علماى مشهور بنى اسرائيل محسوب مىشد، و حتى موسى از وجود او به عنوان يك مبلّغ نيرومند استفاده مىكرد، و كارش در اين راه آن قدر بالا گرفت كه دعايش در پيشگاه خدا به اجابت مىرسيد، ولى بر اثر تمايل به فرعون و وعد و وعيدهاى او از راه حق منحرف شد و همه مقامات خود را از دست داد، تا آنجا كه در صف مخالفان موسى قرار گرفت.
امیرحسین
02-14-2011, 07:47 PM
(آيه 177))- در اين آيه و آيه بعد در واقع يك نتيجه كلى و عمومى از سرگذشت «بلعم» و علماى دنياپرست گرفته، نخست مىگويد: «چه بد مثلى دارند آنها كه آيات ما را تكذيب و انكار كردند» و چه بد عاقبت و سرنوشتى در انتظار آنهاست (ساءَ مَثَلًا الْقَوْمُ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا).
ولى آنها به ما ظلم و ستم نمىكردند، بلكه «بر خويشتن ستم روا مىداشتند» (وَ أَنْفُسَهُمْ كانُوا يَظْلِمُونَ).
چه ستمى از اين بالاتر كه سرمايههاى معنوى علوم و دانشهاى خويش را كه مىتواند باعث سر بلندى خود آنها و جامعههايشان گردد در اختيار صاحبان «زر» و «زور» مىگذارند و به بهاى ناچيز مىفروشند.
(آيه 178))- اما به هوش باشيد كه رهايى از اين گونه لغزشها و دامهاى شيطانى، بدون توفيق و هدايت الهى ممكن نيست «آن كس را كه خدا هدايت كند (و توفيق را رفيق راهش سازد) هدايت يافته واقعى اوست» (مَنْ يَهْدِ اللَّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِي).
«و كسانى را كه خداوند گمراه سازد (و بر اثر اعمالشان به حال خود رها سازد يا وسائل پيروزى و موفقيت را در برابر وسوسههاى شيطانى آنان بگيرد) زيانكار واقعى همانها هستند» (وَ مَنْ يُضْلِلْ فَأُولئِكَ هُمُ الْخاسِرُونَ).
(آيه 179))- نشانههاى دوزخيان: در اين آيه و دو آيه بعد مردم به دو گروه تقسيم شدهاند و صفات هر كدام توضيح داده شده: «گروه دوزخيان و گروه بهشتيان».
نخست در باره دوزخيان با سوگند و تأكيد چنين مىگويد: «ما بسيارى از جن و انس را براى دوزخ آفريديم» (وَ لَقَدْ ذَرَأْنا لِجَهَنَّمَ كَثِيراً مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ).
گرچه خداوند همه را پاك آفريده، ولى گروهى با اعمال خويش خود را نامزد دوزخ مىكنند و سر انجامشان شوم و تاريك است و گروهى با اعمال خود، خود را نامزد بهشت مىسازند و عاقبت كارشان خوشبختى و سعادت است.
سپس صفات گروه دوزخى را در سه جمله خلاصه مىكند: نخست اين كه:
«آنها قلبهايى دارند كه با آن درك و انديشه نمىكنند» (لَهُمْ قُلُوبٌ لا يَفْقَهُونَ بِها).
ديگر اين كه: «چشمهاى روشن و حقيقت بين دارند اما با آن چهره حقايق را نمىنگرند» و همچون نابينايان از كنار آن مىگذرند (وَ لَهُمْ أَعْيُنٌ لا يُبْصِرُونَ بِها).
سوم اين كه: «با داشتن گوش سالم، سخنان حق را نمىشنوند» و همچون كران خود را از شنيدن حرف حق محروم مىسازند (وَ لَهُمْ آذانٌ لا يَسْمَعُونَ بِها).
«اينها در حقيقت همچون چهارپايانند» (أُولئِكَ كَالْأَنْعامِ). چرا كه امتياز آدمى از چهارپايان در فكر بيدار و چشم بينا و گوش شنواست كه متأسفانه آنها همه را از دست دادهاند «بلكه آنها از چهارپايان گمراهتر و پستتر مىباشند» (بَلْ هُمْ أَضَلُّ).
چرا كه چهارپايان داراى اين استعدادها و امكانات نيستند، ولى آنها با داشتن عقل سالم و چشم بينا و گوش شنوا امكان همه گونه ترقى و تكامل را دارند، اما بر اثر هوى پرستى و گرايش به پستيها اين استعدادها را بلااستفاده مىگذارند.
«آنها افراد غافل و بيخبرى هستند» و به همين جهت در بيراهههاى زندگى سرگردانند (أُولئِكَ هُمُ الْغافِلُونَ).
چشمه آب حيات كنار دستشان، ولى از تشنگى فرياد مىكشند، درهاى سعادت در برابر رويشان باز است، اما حتى به آن نگاه نمىكنند.
امیرحسین
02-14-2011, 07:47 PM
(آيه 180))- در اين آيه اشاره به وضع گروه بهشتى كرده، صفات آنان را بيان مىكند، نخست براى بيرون آمدن از صف دوزخيان مردم را به توجه عميق به اسماء حسناى خدا دعوت نموده، مىفرمايد: «براى خدا نامهاى نيكى است، خدا را به آنها بخوانيد» (وَ لِلَّهِ الْأَسْماءُ الْحُسْنى فَادْعُوهُ بِها).
منظور از «اسماء حسنى»، صفات مختلف پروردگار است كه همگى نيك و همگى «حسنى» است.
و منظور از خواندن خدا به اسماء حسنى تنها اين نيست كه الفاظ را بر زبان جارى كنيم و مثلا بگوييم يا عالم، يا قادر، يا ارحم الرّاحمين، بلكه در واقع اين است كه اين صفات را در وجود خودمان به مقدار امكان پياده كنيم، و به تعبير ديگر متصف به اوصاف او و متخلق به اخلاقش گرديم، و نيز اگر در بعضى روايات مانند روايتى كه از امام صادق عليه السّلام در تفسير اين آيه نقل شده مىخوانيم: نحن و اللّه الاسماء الحسنى به خدا سوگند ما اسماء حسناى خدا هستيم، اشاره به آن است كه پرتو نيرومندى از آن صفات الهى در وجود ما منعكس شده و شناخت ما به شناخت ذات پاكش كمك مىكند.
سپس مردم را از اين نكته برحذر مىدارد كه اسامى خدا را تحريف نكنند و مىگويد: «آنها كه اسماء خدا را تحريف كردهاند رها سازيد، آنها به زودى به جزاى اعمال خويش گرفتار خواهند شد» (وَ ذَرُوا الَّذِينَ يُلْحِدُونَ فِي أَسْمائِهِ سَيُجْزَوْنَ ما كانُوا يَعْمَلُونَ).
منظور از الحاد در اسماء خدا اين است كه الفاظ و مفاهيم آن را تحريف كنيم، يا او را به اوصافى توصيف نماييم كه شايسته آن نيست، همانند مسيحيان كه قائل به تثليث و خدايان سه گانه شدهاند، و يا اين كه صفات او را بر مخلوقاتش تطبيق نماييم.
(آيه 181))- اين آيه به دو قسمت كه اساسىترين صفات گروه بهشتيان است اشاره مىكند، مىفرمايد: «و از كسانى كه آفريديم، امت و گروهى هستند كه مردم را به حق هدايت مىكنند و به آن حكم مىكنند» (وَ مِمَّنْ خَلَقْنا أُمَّةٌ يَهْدُونَ بِالْحَقِّ وَ بِهِ يَعْدِلُونَ).
در واقع آنها دو برنامه ممتاز دارند، فكر، هدف، دعوت و فرهنگشان حق و به سوى حق است، و نيز عمل و برنامهها و حكومتشان بر اساس حق و حقيقت مىباشد.
امیرحسین
02-14-2011, 07:47 PM
(آيه 182)- مجازات استدراج: در اين آيه و آيه بعد يكى از مجازاتهاى الهى كه به صورت يك سنّت در باره بسيارى از گنهكاران سركش اجرا مىشود، بيان شده و آن «عذاب استدراج» است.
استدراج در دو مورد از قرآن مجيد آمده است. يكى در آيه مورد بحث و ديگرى در آيه 44 سوره قلم و هر دو مورد در باره انكار كنندگان آيات الهى است.
خداوند در اين آيه مىفرمايد: «آنها كه آيات ما را تكذيب و انكار كردند تدريجا، مرحله به مرحله، از راهى كه نمىدانند، در دام مجازات گرفتارشان مىكنيم» و زندگى آنها را درهم مىپيچيم (وَ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا سَنَسْتَدْرِجُهُمْ مِنْ حَيْثُ لا يَعْلَمُونَ).
(آيه 183))- در اين آيه همان مطلب را به اين صورت تأكيد مىكند: چنان نيست كه با شتابزدگى چنين كسانى را فورا مجازات كنم، بلكه «به آنها مهلت و فرصت كافى (براى تنبه و بيدارى) مىدهم» و هنگامى كه بيدار نشدند، گرفتارشان مىسازم (وَ أُمْلِي لَهُمْ). زيرا كسانى شتاب و عجله مىكنند كه قدرت كافى ندارند و مىترسند فرصت از دستشان برود «ولى نقشه من و مجازاتهايم آنچنان قوى و حساب شده است» كه هيچ كس را قدرت فرار از آن نيست (إِنَّ كَيْدِي مَتِينٌ).
اين آيه به همه گنهكاران هشدار مىدهد كه تأخير كيفر الهى را دليل بر پاكى و درستى خود، و يا ضعيف و ناتوانى پروردگار، نگيرند، و ناز و نعمتهايى را كه در آن غرقند، نشانه تقربشان به خدا ندانند، چه بسا اين پيروزيها و نعمتهايى كه به آنها مىرسد مقدمه مجازات استدراجى پروردگار باشد، خدا آنها را غرق نعمت مىكند و به آنها مهلت مىدهد و بالا و بالاتر مىبرد، اما سر انجام چنان بر زمين مىكوبد كه اثرى از آنها باقى نماند و تمام هستى و تاريخشان را درهم مىپيچد.
از امام صادق عليه السّلام در تفسير آيه فوق چنين نقل شده كه فرمود: «منظور از اين آيه بنده گنهكارى است كه پس از انجام گناه، خداوند او را مشمول نعمتى قرار مىدهد ولى او نعمت را به حساب خوبى خودش گذاشته و از استغفار در برابر گناه غافلش مىسازد».
امیرحسین
02-14-2011, 07:48 PM
(آيه 184)-
شأن نزول:
مفسران اسلامى چنين نقل كردهاند: پيامبر صلّى اللّه عليه و آله هنگامى كه در مكّه بود، شبى بر كوه صفا برآمد و مردم را به سوى توحيد و يكتاپرستى دعوت نمود، مخصوصا تمامى طوائف قريش را صدا زد و آنها را از مجازات الهى برحذر داشت، تا مقدار زيادى از شب گذشت، بت پرستان مكّه گفتند: «رفيق ما ديوانه شده، از شب تا صبح نعره مىكشيد»! در اين موقع آيه نازل شد و به آنها در اين زمينه پاسخ دندانشكنى داد.
تفسير:
تهمتها و بهانهها- در اين آيه نخست خداوند به گفتار بىاساس بت پرستان دائر به جنون پيامبر صلّى اللّه عليه و آله چنين پاسخ مىگويد: «آيا آنها فكر و انديشه خود را به كار نينداختند كه بدانند همنشين آنها (پيامبر) هيچ گونه آثارى از جنون ندارد» (أَ وَ لَمْ يَتَفَكَّرُوا ما بِصاحِبِهِمْ مِنْ جِنَّةٍ).
بيش از چهل سال در ميان آنها رفت و آمد داشته، و همواره فكر، عقل و تدبيرش را ديدهاند، چگونه يكباره چنين وصلهاى را به وى چسباندند، و به دنبال اين جمله مىگويد: «او فقط بيم دهنده آشكارى است» كه جامعه خويش را از خطراتى كه با آن رو برو است برحذر مىدارد (إِنْ هُوَ إِلَّا نَذِيرٌ مُبِينٌ).
(آيه 185))- در اين آيه براى تكميل اين بيان آنها را به مطالعه عالم هستى، آسمانها و زمين، دعوت مىكند و مىگويد: «آيا در حكومت آسمانها و زمين و مخلوقاتى كه خدا آفريده از روى دقت و فكر نظر نيفكندند» (أَ وَ لَمْ يَنْظُرُوا فِي مَلَكُوتِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما خَلَقَ اللَّهُ مِنْ شَيْءٍ).
تا بدانند اين عالم وسيع آفرينش با اين نظام حيرت انگيز بيهوده آفريده نشده و هدفى براى آن بوده است، و دعوت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در حقيقت دنباله همان هدف آفرينش، يعنى تكامل و تربيت انسان است.
سپس براى اين كه آنها را از خواب غفلت بيدار سازد، مىفرمايد: آيا در اين موضوع نيز انديشه نكردند كه: ممكن است پايان زندگى آنها نزديك شده باشد، (اگر امروز ايمان نياورند، و دعوت اين پيامبر را نپذيرند، و قرآنى را كه بر او نازل شده است با اين همه نشانههاى روشن قبول نكنند) به كدام سخن بعد از آن ايمان خواهند آورد»؟ (وَ أَنْ عَسى أَنْ يَكُونَ قَدِ اقْتَرَبَ أَجَلُهُمْ فَبِأَيِّ حَدِيثٍ بَعْدَهُ يُؤْمِنُونَ).
امیرحسین
02-14-2011, 07:48 PM
(آيه 186))- سر انجام در اين آيه سخن را با آنها چنين پايان مىدهد كه «هر كس را خداوند (به خاطر اعمال زشت و مستمرش) گمراه سازد، هيچ هدايت كنندهاى ندارد، و خداوند آنها را همچنان در طغيان و سركشى رها مىسازد تا حيران و سرگردان شوند» (مَنْ يُضْلِلِ اللَّهُ فَلا هادِيَ لَهُ وَ يَذَرُهُمْ فِي طُغْيانِهِمْ يَعْمَهُونَ).
اين گونه تعبيرات مخصوص به گروهى است كه آن چنان در برابر حقايق، لجوج و متعصب و معاندند كه گويى پرده بر چشم و گوش و قلبشان افتاده، پردههاى تاريكى كه نتيجه اعمال خود آنهاست، و منظور از «اضلال الهى» نيز همين است.
(آيه 187)-)
شأن نزول:
طايفه قريش به چند نفر مأموريت دادند كه به نجران سفر كنند، و از دانشمندان يهود كه (علاوه بر مسيحيان) در آنجا ساكن بودند مسائل پيچيدهاى را سؤال كنند، و در بازگشت آنها را در برابر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مطرح سازند (به گمان اين كه پيامبر از پاسخ آنها عاجز مىماند) از جمله سؤالات اين بود كه در چه زمانى قيامت برپا مىشود، هنگامى كه آنها اين پرسش را از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله كردند، آيه مورد بحث نازل شد و به آنها پاسخ گفت.
تفسير:
كى قيامت برپا مىشود؟ با اين كه براى آيه شأن نزول خاصى ذكر شده در عين حال پيوند روشنى نيز با آيات قبل دارد، زيرا در آيات قبل اشاره به مسأله قيامت و لزوم آمادگى براى چنين روزى شده بود، طبعا به دنبال چنين بحثى اين سؤال براى بسيارى از مردم پيش مىآيد كه قيامت كى برپا خواهد شد، لذا قرآن مىگويد: «از تو در باره ساعت (روز رستاخيز) مىپرسند، كه در چه زمانى وقوع مىيابد»؟ (يَسْئَلُونَكَ عَنِ السَّاعَةِ أَيَّانَ مُرْساها).
سپس اضافه مىكند كه اى پيامبر! در پاسخ اين سؤال صريحا «بگو: اين علم تنها نزد پروردگار من است، و هيچ كس جز او نمىتواند وقت آن را آشكار سازد» (قُلْ إِنَّما عِلْمُها عِنْدَ رَبِّي لا يُجَلِّيها لِوَقْتِها إِلَّا هُوَ).
ولى دو نشانه سر بسته براى آن بيان مىكند، نخست مىگويد: «قيام ساعت در آسمانها و زمين، مسأله سنگينى است» (ثَقُلَتْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ).
چه حادثهاى ممكن است از اين سنگينتر بوده باشد، در حالى كه در آستانه قيامت، همه كرات آسمانى به هم مىريزند، آفتاب خاموش، ماه تاريك، ستارگان بىفروغ و اتمها متلاشى مىگردند، و از بقاياى آنها جهانى نو با طرحى تازه ريخته مىشود.
ديگر اينكه قيام ساعت، بدون مقدمات تدريجى، و به شكل انقلابى، تحقق مىيابد «و جز بطور ناگهانى به سراغ شما نمىآيد» (لا تَأْتِيكُمْ إِلَّا بَغْتَةً).
بار ديگر مىگويد: «چنان از تو سؤال مىكنند كه گويى تو از زمان وقوع قيامت با خبرى»! (يَسْئَلُونَكَ كَأَنَّكَ حَفِيٌّ عَنْها).
بعد اضافه مىكند كه در جواب آنها «بگو: اين علم تنها نزد خداست ولى بيشتر مردم از اين حقيقت آگاهى ندارند» كه چنين علمى مخصوص ذات پاك اوست، لذا پىدرپى از آن مىپرسند (قُلْ إِنَّما عِلْمُها عِنْدَ اللَّهِ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ).
امیرحسین
02-14-2011, 07:48 PM
(آيه 188))-
شأن نزول:
اهل مكّه به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله گفتند: تو اگر با خدا ارتباط دارى آيا پروردگار تو را از گرانى و ارزانى اجناس در آينده با خبر نمىسازد كه از اين طريق بتوانى آنچه به سود و منفعت است تهيه كنى و آنچه به زيان است كنار بگذارى و يا از خشكسالى، و يا پرآبى مناطق مختلف آگاه سازد تا به موقع از مناطق خشك به سرزمينهاى پربركت كوچ كنى؟! در اين هنگام آيه نازل شد و به آنها پاسخ گفت.
تفسير:
اسرار نهان را فقط خدا مىداند- در آيه قبل عدم آگاهى هيچ كس جز خدا نسبت به زمان قيام «قيامت» مورد بحث بود و در اين آيه سخن از نفى علم غيب بطور كلى در ميان است.
در نخستين جمله، به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مىگويد: «به آنها بگو: من مالك و صاحب اختيار هيچ گونه سود و زيانى در باره خويش نيستم مگر آنچه را كه خدا بخواهد» (قُلْ لا أَمْلِكُ لِنَفْسِي نَفْعاً وَ لا ضَرًّا إِلَّا ما شاءَ اللَّهُ).
انسان در كارهاى خود، قدرت و نيرويى از خويش ندارد بلكه همه قدرتها از ناحيه خداست و اوست كه اين تواناييها را در اختيار انسان گذاشته است.
پس از بيان اين موضوع، اشاره به مسأله مهم ديگرى مىكند كه مورد سؤال گروهى بود و آن اينكه به پيامبرش مىگويد به آنها بگو: من از غيب و اسرار نهان آگاه نيستم «زيرا اگر از اسرار نهان آگاهى داشتم منافع فراوانى را براى خودم مىساختم و هيچ گونه زيانى به من نمىرسيد» (وَ لَوْ كُنْتُ أَعْلَمُ الْغَيْبَ لَاسْتَكْثَرْتُ مِنَ الْخَيْرِ وَ ما مَسَّنِيَ السُّوءُ).
سپس مقام واقعى و رسالت خويش را در يك جمله كوتاه و صريح بيان كرده مىگويد: «من فقط بيم دهنده و بشارت دهنده براى افرادى كه ايمان مىآورند هستم» (إِنْ أَنَا إِلَّا نَذِيرٌ وَ بَشِيرٌ لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ).
امیرحسین
02-14-2011, 07:49 PM
(آيه 189))- كفران يك نعمت بزرگ! در اينجا به گوشه ديگرى از حالات مشركان و طرز تفكر آنها و پاسخ به اشتباهاتشان اشاره شده است و از آنجا كه آيه قبل اشاره به توحيد افعالى خدا بود، آيات بعد مكمل آنها محسوب مىشود.
نخست مىگويد: «او كسى است كه (همه) شما را از يك فرد آفريد و همسرش را نيز از جنس او قرار داد تا در كنار او بياسايد» (هُوَ الَّذِي خَلَقَكُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ وَ جَعَلَ مِنْها زَوْجَها لِيَسْكُنَ إِلَيْها).
اين دو در كنار هم زندگى آرام بخشى داشتند، «اما هنگامى كه زوج با همسر خود آميزش جنسى كرد، بارى سبك برداشت (به گونهاى كه در آغاز كار اين حمل براى او مشكلى ايجاد نمىكرد، و با داشتن حمل) به كارهاى خود همچنان ادامه مىداد» (فَلَمَّا تَغَشَّاها حَمَلَتْ حَمْلًا خَفِيفاً فَمَرَّتْ بِهِ).
اما با گذشت شب و روز، حمل او كمكم سنگين شد «و چون سنگين شد» (فَلَمَّا أَثْقَلَتْ). در اين هنگام دو همسر، انتظار فرزندى را مىكشيدند و آرزو داشتند خداوند فرزند صالحى به آنها مرحمت كند، لذا «متوجه درگاه خدا شدند و پروردگار خويش را چنين خواندند: بار الها! اگر به ما فرزند صالحى عطا كنى از شكرگزاران خواهيم بود» (دَعَوَا اللَّهَ رَبَّهُما لَئِنْ آتَيْتَنا صالِحاً لَنَكُونَنَّ مِنَ الشَّاكِرِينَ).
(آيه 190))- «ولى هنگامى كه خداوند فرزندى سالم با تناسب اندام و شايستگى كامل به آنها داد، آنها براى خدا در اين نعمت بزرگ شركايى قائل شدند، اما خداوند برتر و بالاتر از شرك آنهاست» (فَلَمَّا آتاهُما صالِحاً جَعَلا لَهُ شُرَكاءَ فِيما آتاهُما فَتَعالَى اللَّهُ عَمَّا يُشْرِكُونَ).
(آيه 191))- به دنبال اين جريان، قرآن بار ديگر فكر و عقيده بت پرستى را با بيان روشن و كوبندهاى محكوم مىكند، و مىگويد: «آيا اينها موجوداتى را شريك خدا قرار مىدهند كه قادر بر آفرينش چيزى نيستند، بلكه خودشان مخلوق اويند» (أَ يُشْرِكُونَ ما لا يَخْلُقُ شَيْئاً وَ هُمْ يُخْلَقُونَ).
امیرحسین
02-14-2011, 07:49 PM
(آيه 192))- به علاوه «اين معبودهاى ساختگى (در هيچ يك از مشكلات) قادر نيستند پرستش كنندگان خود را يارى كنند، و حتى قادر نيستند خود را نيز (در برابر مشكلات) يارى دهند» (وَ لا يَسْتَطِيعُونَ لَهُمْ نَصْراً وَ لا أَنْفُسَهُمْ يَنْصُرُونَ).
(آيه 193)- اين معبودها آنچنان هستند كه «اگر شما بخواهيد آنها را هدايت كنيد، از شما پيروى نخواهند كرد» و حتى عقل و شعور آن را ندارند (وَ إِنْ تَدْعُوهُمْ إِلَى الْهُدى لا يَتَّبِعُوكُمْ).
آنها كه چنين هستند و نداى هاديان را نمىشنوند، چگونه مىتوانند ديگران را هدايت كنند؟
به هر حال «براى شما مساوى است، خواه آنها را، دعوت به سوى حق كنيد و يا در برابرشان خاموش باشيد» در هر دو صورت، اين گروه بت پرستان لجوج، دست بردار نيستند (سَواءٌ عَلَيْكُمْ أَ دَعَوْتُمُوهُمْ أَمْ أَنْتُمْ صامِتُونَ).
(آيه 194)- اين آيه و آيه بعد همچنان بحثهاى توحيد و مبارزه با شرك را ادامه مىدهد، و پرستش غير خدا را عملى سفيهانه و دور از منطق و عقل معرفى مىنمايد و با چهار دليل، منطق بت پرستان را ابطال مىكند.
نخست مىگويد: «آنهايى را كه شما جز خدا مىخوانيد (و عبادت مىكنيد و از آنان يارى مىطلبيد) بندگانى همچون خود شما هستند»! (إِنَّ الَّذِينَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ عِبادٌ أَمْثالُكُمْ).
بنابراين معنى ندارد كه انسان در مقابل چيزى كه مثل خود او محكوم قوانين طبيعت است، به سجده بيفتد و دست نياز به سوى او دراز كند و مقدرات و سرنوشتش را در دست او بداند.
سپس اضافه مىكند: اگر فكر مىكنيد آنها قدرت و شعورى دارند «آنها را بخوانيد بايد جواب شما را بدهند اگر راست مىگوييد» (فَادْعُوهُمْ فَلْيَسْتَجِيبُوا لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ).
و اين دومين دليلى است كه براى ابطال منطق آنها بيان شده.
امیرحسین
02-14-2011, 07:49 PM
(آيه 195)- در سومين بيان روشن مىسازد كه آنها حتى از بندگان خود پستتر و ناتوانترند: خوب بنگريد «آيا آنها لا اقل همانند شما پاهايى دارند كه با آن راه بروند» (أَ لَهُمْ أَرْجُلٌ يَمْشُونَ بِها).
«يا دستهايى دارند كه با آن چيزى را بگيرند و كارى انجام دهند» (أَمْ لَهُمْ أَيْدٍ يَبْطِشُونَ بِها). «يا چشمهايى دارند كه با آن ببينند» (أَمْ لَهُمْ أَعْيُنٌ يُبْصِرُونَ بِها).
«يا گوشهايى دارند كه با آن بشنوند» (أَمْ لَهُمْ آذانٌ يَسْمَعُونَ بِها).
به اين ترتيب آنها به قدرى ضعيفند، كه حتى براى جابهجا شدن نياز به كمك شما دارند و براى دفاع از موجوديت خود، نيازمند به حمايت هستند.
سر انجام در پايان آيه ضمن تعبير ديگرى كه در حكم چهارمين استدلال است مىگويد: اى پيامبر! «بگو: اين معبودهايى را كه شما شريك خدا قرار دادهايد بر ضد من بخوانيد و همگى دست به دست هم دهيد و براى من تا آنجا كه مىتوانيد نقشه بكشيد و در اين كار هيچ گونه تأخير روا مداريد» ببينيم با اين حال كارى از همه شما ساخته است؟ (قُلِ ادْعُوا شُرَكاءَكُمْ ثُمَّ كِيدُونِ فَلا تُنْظِرُونِ).
يعنى اگر من دروغ مىگويم و آنها مقربان خدا هستند و من به حريم احترامشان جسارت كردهام، پس چرا آنها بر من غضب نمىكنند.
(آيه 196)- معبودهاى بىارزش: در تعقيب آيه گذشت كه به مشركان مىگفت: شما و بتهايتان نمىتوانيد كوچكترين زيانى به من برسانيد، در اين آيه به دليل آن اشاره كرده، مىگويد: «ولىّ و سرپرست و تكيه گاه من خدايى است كه اين كتاب آسمانى را بر من نازل كرده است» (إِنَّ وَلِيِّيَ اللَّهُ الَّذِي نَزَّلَ الْكِتابَ).
نه تنها من، «او همه صالحان و شايستگان را حمايت و سرپرستى مىكند و مشمول لطف و عنايتش قرار مىدهد» (وَ هُوَ يَتَوَلَّى الصَّالِحِينَ).
(آيه 197)- سپس بار ديگر به تأكيد روى دلايل بطلان بت پرستى پرداخته، مىگويد: «معبودهايى را كه غير از خدا مىخوانيد كارى از آنها ساخته نيست، نمىتوانند شما را يارى كنند و نه خودشان را» (وَ الَّذِينَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ لا يَسْتَطِيعُونَ نَصْرَكُمْ وَ لا أَنْفُسَهُمْ يَنْصُرُونَ).
(آيه 198)- و از اين بالاتر «اگر از آنها هدايت خويشتن را در مشكلات بخواهيد، آنها حتى حرف شما را نمىشنوند»! (وَ إِنْ تَدْعُوهُمْ إِلَى الْهُدى لا يَسْمَعُوا).
و حتى «آنها را مىبينى كه (با چشمهاى مصنوعيشان) گويا به تو نگاه مىكنند، ولى در حقيقت نمىبينند» (وَ تَراهُمْ يَنْظُرُونَ إِلَيْكَ وَ هُمْ لا يُبْصِرُونَ).
مضمون دو آيه اخير در آيات گذشته نيز آمده بود، و اين تكرار به خاطر تأكيد هر چه بيشتر روى مسأله مبارزه با بت پرستى و ريشه كن كردن نفوذ آن در روح و فكر مشركان از طريق تلقين مكرر است.
امیرحسین
02-14-2011, 07:49 PM
(آيه 199)- وسوسههاى شيطان: در اينجا شرايط تبليغ و رهبرى و پيشوايى مردم را به طرز بسيار جالب و فشرده بيان مىكند و با آيات گذشته كه اشاره به مسأله تبليغ مشركان داشت نيز تناسب دارد، نخست به سه قسمت از وظايف رهبران و مبلّغان به صورت خطاب به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله شده، در آغاز مىگويد در طرز رفتار با مردم سختگير مباش، عذرشان را بپذير، و بيش از آنچه قدرت دارند از آنها مخواه و به هر حال «با آنها مدارا كن» (خُذِ الْعَفْوَ).
سپس دومين دستور را به اين صورت مىدهد: «مردم را به كارهاى نيك و آنچه را عقل و خرد، شايسته مىشناسد و خداوند آن را نيك معرفى كرده، دستور ده» (وَ أْمُرْ بِالْعُرْفِ).
در مرحله سوم دستور به تحمل و بردبارى در برابر جاهلان داده، مىگويد:
«از جاهلان روى بگردان و با آنها ستيزه مكن» (وَ أَعْرِضْ عَنِ الْجاهِلِينَ).
رهبران و مبلّغان در مسير خود با افراد متعصب، لجوج، جاهل و بىخبر، و افرادى كه سطح فكر و اخلاق آنها بسيار پايين است، رو برو مىشوند، از آنها دشنام مىشنوند، هدف تهمتشان قرار مىگيرند، سنگ در راهشان مىافكنند.
راه پيروزى بر اين مشكل گلاويز شدن با جاهلان نيست، بلكه بهترين راه تحمل و حوصله، ناديده گرفتن و نشنيده گرفتن اين گونه كارهاست، و تجربه نشان مىدهد براى بيدار ساختن جاهلان و خاموش كردن آتش خشم و حسد و تعصبشان، اين بهترين راه است.
(آيه 200)- در اين آيه دستور ديگرى مىدهد كه در حقيقت چهارمين وظيفه رهبران و مبلغان را تشكيل مىدهد و آن اين كه بر سر راه آنها همواره وسوسههاى شيطانى در شكل مقام، مال، شهوت و امثال اينها خودنمايى مىكند.
قرآن دستور مىدهد كه: «و هرگاه وسوسهاى از شيطان به تو رسد، به خدا پناه بر كه او شنونده و داناست»! (وَ إِمَّا يَنْزَغَنَّكَ مِنَ الشَّيْطانِ نَزْغٌ فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ إِنَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ).
امیرحسین
02-14-2011, 07:50 PM
(آيه 201)- در اين آيه راه غلبه و پيروزى بر وسوسههاى شيطان را، به اين صورت بيان مىكند كه: «پرهيزكاران هنگامى كه وسوسههاى شيطانى، آنها را احاطه مىكند به ياد خدا (و نعمتهاى بىپايانش، به ياد عواقب شوم گناه و مجازات دردناك خدا) مىافتند، در اين هنگام (ابرهاى تيره و تار وسوسه از طرف قلب آنها كنار مىرود و) راه حق را به روشنى مىبينند و انتخاب مىكنند» (إِنَّ الَّذِينَ اتَّقَوْا إِذا مَسَّهُمْ طائِفٌ مِنَ الشَّيْطانِ تَذَكَّرُوا فَإِذا هُمْ مُبْصِرُونَ).
اصولا هر كس در هر مرحلهاى از ايمان و در هر سن و سال گهگاه گرفتار وسوسههاى شيطانى مىگردد، و گاه در خود احساس مىكند كه نيروى محرك شديدى در درون جانش آشكار شده و او را به سوى گناه دعوت مىكند، اين وسوسهها و تحريكها، مسلما در سنين جوانى بيشتر است.
تنها راه نجات از آلودگى، نخست فراهم ساختن سرمايه «تقوا» است كه در آيه فوق به آن اشاره شده، و سپس «مراقبت» و سر انجام توجه به خويشتن و پناه بردن به خدا، ياد الطاف و نعمتهاى او، و مجازاتهاى دردناك خطاكاران است.
(آيه 202)- در آيه گذشته مشاهده كرديم كه چگونه پرهيزكاران در پرتو ذكر خدا از چنگال وسوسههاى شيطانى رهايى مىيابند، و اين در حالى است كه گناهكاران آلوده، كه برادران شيطانند در دام او گرفتارند. اين آيه در اين باره چنين مىگويد: «و (ناپرهيزكاران را) برادرانشان (از شياطين) پيوسته در گمراهى پيش مىبرند، و باز نمىايستند»! بلكه بىرحمانه حملات خود را بطور مداوم بر آنها ادامه مىدهند (وَ إِخْوانُهُمْ يَمُدُّونَهُمْ فِي الغَيِّ ثُمَّ لا يُقْصِرُونَ).
(آيه 203)- سپس حال جمعى از مشركان و گنهكاران دور از منطق را شرح مىدهد و مىگويد هنگامى كه آيات قرآن را براى آنها بخوانى آن را تكذيب مىكنند «و هنگامى كه آيهاى براى آنها نياورى (و در نزول وحى تأخير افتد) مىگويند: (پس اين آيات چه شد؟) چرا از پيش خود آنها را تنظيم نمىكنى»؟ مگر همه اينها وحى آسمانى نيست؟ (وَ إِذا لَمْ تَأْتِهِمْ بِآيَةٍ قالُوا لَوْ لا اجْتَبَيْتَها).
اما «به آنها بگو: من تنها از آنچه به سويم وحى مىشود پيروى مىكنم، و جز آنچه خدا نازل مىكند، چيزى نمىگويم» (قُلْ إِنَّما أَتَّبِعُ ما يُوحى إِلَيَّ مِنْ رَبِّي).
«اين قرآن و آيات نورانيش وسيله بيدارى و بينايى از طرف پروردگار است» كه به هر انسان آمادهاى ديد و روشنايى و نور مىدهد (هذا بَصائِرُ مِنْ رَبِّكُمْ).
«و مايه هدايت و رحمت براى افراد با ايمان و آنها كه در برابر حق تسليمند مىباشد» (وَ هُدىً وَ رَحْمَةٌ لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ).
امیرحسین
02-14-2011, 07:50 PM
(آيه 204)- به هنگام شنيدن تلاوت قرآن خاموش باشيد: اين سوره (سوره اعراف) با بيان عظمت قرآن آغاز شده، و با آن پايان مىپذيرد، در اين آيه دستور مىدهد: «هنگامى كه قرآن تلاوت مىشود، با توجه، به آن گوش دهيد و ساكت باشيد، شايد مشمول رحمت خدا گرديد» (وَ إِذا قُرِئَ الْقُرْآنُ فَاسْتَمِعُوا لَهُ وَ أَنْصِتُوا لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ).
از ظاهر آيه استفاده مىشود كه اين حكم، عمومى و همگانى است و مخصوص به حال معينى نيست يعنى، شايسته و مستحب است كه در هر كجا و در هر حال كسى قرآن را تلاوت كند، ديگران به احترام قرآن سكوت كنند و گوش جان فرا دهند و پيام خدا را بشنوند و در زندگى خود از آن الهام گيرند، زيرا قرآن تنها كتاب قرائت نيست، بلكه كتاب فهم و درك و سپس عمل است.
تنها موردى كه اين حكم الهى شكل وجوب به خود مىگيرد موقع نماز جماعت است كه مأموم به هنگام شنيدن قرائت امام بايد سكوت كند و گوش فرا دهد.
(آيه 205)- سپس در اين آيه براى تكميل دستور فوق به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله دستور مىدهد- و البته يك حكم عمومى است اگرچه روى سخن در آن به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله شده همانند بسيارى ديگر از تعبيرات قرآن- كه: «پروردگارت را در دل خود از روى تضرع و خوف ياد كن» (وَ اذْكُرْ رَبَّكَ فِي نَفْسِكَ تَضَرُّعاً وَ خِيفَةً).
سپس اضافه مىكند: «و آهسته و آرام نام او را بر زبان بياور» (وَ دُونَ الْجَهْرِ مِنَ الْقَوْلِ).
و اين كار را همواره «صبحگاهان و شامگاهان تكرار كن» (بِالْغُدُوِّ وَ الْآصالِ).
«و هرگز از غافلان و بىخبران از ياد خدا مباش» (وَ لا تَكُنْ مِنَ الْغافِلِينَ).
ياد خدا همچون باران بهارى است كه چون بر دل ببارد گلهاى بيدارى، توجه، احساس مسؤوليت، روشنبينى و هرگونه عمل مثبت و سازندهاى را مىروياند.
(آيه 206)- سپس با اين سخن سوره را پايان مىدهد كه نه تنها شما بايد در همه حال به ياد خدا باشيد، فرشتگان مقرب پروردگار و «آنها كه در مقام قرب، نزد پروردگار تواند هيچ گاه از عبادت او تكبر نمىورزند، و همواره تسبيح او مىگويند و ذات پاكش را از آنچه شايسته مقام او نيست منزه مىشمارند و در پيشگاه او سجده مىنمايند» (إِنَّ الَّذِينَ عِنْدَ رَبِّكَ لا يَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبادَتِهِ وَ يُسَبِّحُونَهُ وَ لَهُ يَسْجُدُونَ).
«پايان سوره اعراف»
vBulletin® v4.2.5, Copyright ©2000-2025, Jelsoft Enterprises Ltd.