PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : سوره مائده [5]



امیرحسین
02-09-2011, 05:43 PM
سوره مائده‏

اين سوره در «مدينه» نازل شده و 120 آيه است.

بسم اللّه الرحمن الرحيم‏

(آيه 1)- لزوم وفا به عهد و پيمان! بطورى كه از روايات اسلامى و سخنان مفسران بزرگ استفاده مى‏شود، اين سوره آخرين سوره (و يا از آخرين سوره‏هايى) است كه بر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله نازل شده است.

در اين سوره- به خاطر همين موقعيت خاص- تأكيد روى يك سلسله مفاهيم اسلامى و آخرين برنامه‏هاى دينى و مسأله رهبرى امت و جانشينى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله شده است و شايد به همين جهت است كه با مسأله لزوم وفاى به عهد و پيمان، شروع شده، و در نخستين جمله مى‏فرمايد: «اى افراد با ايمان به عهد و پيمان خود وفا كنيد» (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَوْفُوا بِالْعُقُودِ).

تا به اين وسيله افراد با ايمان را ملزم به پيمانهايى كه در گذشته با خدا بسته‏اند و يا در اين سوره به آن اشاره شده است بنمايد.

جمله فوق دليل بر وجوب وفا به تمام پيمانهايى است كه ميان افراد انسان با يكديگر، و يا افراد انسان با خدا، بطور محكم بسته مى‏شود، و به اين ترتيب تمام پيمانهاى الهى و انسانى و پيمانهاى سياسى و اقتصادى و اجتماعى و تجارى و زناشويى و مانند آن را در بر مى‏گيرد و يك مفهوم كاملا وسيع دارد، حتى عهد و پيمانهايى را كه مسلمانان با غير مسلمانان مى‏بندند نيز شامل مى‏شود.

در اهميت وفاى به عهد در نهج البلاغه در فرمان مالك اشتر چنين مى‏خوانيم:

«در ميان واجبات الهى هيچ موضوعى همانند وفاى به عهد در ميان مردم جهان- با تمام اختلافاتى كه دارند- مورد اتفاق نيست به همين جهت بت‏پرستان زمان جاهليت نيز پيمانها را در ميان خود محترم مى‏شمردند زيرا عواقب دردناك پيمان شكنى را دريافته بودند».

سپس به دنبال دستور وفاى به پيمانها كه تمام احكام و پيمانهاى الهى را شامل مى‏شود يك سلسله از احكام اسلام را بيان كرده، كه نخستين آن حلال بودن گوشت پاره‏اى از حيوانات است، مى‏فرمايد: «چهارپايان (يا جنين آنها) براى شما حلال شده است» (أُحِلَّتْ لَكُمْ بَهِيمَةُ الْأَنْعامِ) «1».

سپس در ذيل آيه دو مورد را از حكم حلال بودن گوشت چهارپايان استثناء كرده، مى‏فرمايد: «به استثناى گوشتهايى كه تحريم آن به زودى براى شما بيان مى‏شود» (إِلَّا ما يُتْلى‏ عَلَيْكُمْ).

«و به استثناى حال احرام (براى انجام مناسك حجّ يا انجام مناسك عمره) كه در اين حال صيد كردن حرام است» (غَيْرَ مُحِلِّي الصَّيْدِ وَ أَنْتُمْ حُرُمٌ).

و در پايان مى‏فرمايد: «خداوند هر حكمى را بخواهد صادر مى‏كند» (إِنَّ اللَّهَ يَحْكُمُ ما يُرِيدُ). يعنى، چون آگاه از همه چيز و مالك همه چيز مى‏باشد هر حكمى را كه به صلاح و مصلحت بندگان باشد و حكمت اقتضا كند تشريع مى‏نمايد.

امیرحسین
02-09-2011, 05:44 PM
(آيه 2)- هشت دستور در يك آيه! در اين آيه چند دستور مهم اسلامى از آخرين دستوراتى كه بر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله نازل شده است بيان گرديده كه همه يا اغلب آنها مربوط به حجّ و زيارت خانه خداست:

1- نخست خطاب به افراد با ايمان كرده، مى‏فرمايد: «اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد! شعائر الهى را نقض نكنيد و حريم آنها را حلال نشمريد» (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تُحِلُّوا شَعائِرَ اللَّهِ). منظور از «شعائر اللّه» مناسك و برنامه‏هاى حجّ است.

2- «احترام ماههاى حرام را نگاه داريد و از جنگ كردن در اين ماهها خوددارى كنيد» (وَ لَا الشَّهْرَ الْحَرامَ).

3- «قربانيانى را كه براى حج مى‏آورند، اعم از اين كه بى‏نشان باشند- هدى- و يا نشان داشته باشند- قلائد- حلال نشمريد و بگذاريد كه به قربانگاه برسند و در آنجا قربانى شوند» (وَ لَا الْهَدْيَ وَ لَا الْقَلائِدَ).

4- تمام زائران خانه خدا بايد از آزادى كامل در اين مراسم بزرگ اسلامى بهره‏مند باشند و هيچ گونه امتيازى در اين قسمت در ميان قبايل و افراد و نژادها و زبانها نيست بنابراين «نبايد كسانى را كه براى خشنودى پروردگار و جلب رضاى او و حتى به دست آوردن سود تجارى به قصد زيارت خانه خدا حركت مى‏كنند مزاحمت كنيد خواه با شما دوست باشند يا دشمن همين اندازه كه مسلمانند و زائر خانه خدا مصونيت دارند» (وَ لَا آمِّينَ الْبَيْتَ الْحَرامَ يَبْتَغُونَ فَضْلًا مِنْ رَبِّهِمْ وَ رِضْواناً).

5- تحريم صيد محدود به زمان احرام است، بنابراين «هنگامى كه از احرام (حج يا عمره) بيرون آمديد، صيد كردن براى شما مجاز است» (وَ إِذا حَلَلْتُمْ فَاصْطادُوا).

6- اگر جمعى از بت‏پرستان در دوران جاهليت (در جريان حديبيه) مزاحم زيارت شما از خانه خدا شدند و نگذاشتند مناسك زيارت خانه خدا را انجام دهيد، «نبايد اين جريان سبب شود كه بعد از اسلام آنها، كينه‏هاى ديرينه را زنده كنيد و مانع آنها از زيارت خانه خدا شويد» (وَ لا يَجْرِمَنَّكُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ أَنْ صَدُّوكُمْ عَنِ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ أَنْ تَعْتَدُوا).

از جمله فوق يك قانون كلى استفاده مى‏شود و آن اين كه مسلمانان هرگز نبايد «كينه‏توز» باشند و در صدد انتقام حوادثى كه در زمانهاى گذشته واقع شده برآيند.

7- سپس براى تكميل بحث گذشته مى‏فرمايد: شما بجاى اين كه دست به هم بدهيد تا از دشمنان سابق و دوستان امروز خود انتقام بگيريد «بايد دست اتحاد در راه نيكيها و تقوا به يكديگر بدهيد نه اين كه تعاون و همكارى بر گناه و تعدى نماييد» (وَ تَعاوَنُوا عَلَى الْبِرِّ وَ التَّقْوى‏ وَ لا تَعاوَنُوا عَلَى الْإِثْمِ وَ الْعُدْوانِ).

8- در پايان آيه براى تحكيم و تأكيد احكام گذشته مى‏فرمايد: «پرهيزكارى را پيشه كنيد و از مخالفت فرمان خدا بپرهيزيد كه مجازات و كيفرهاى خدا شديد است» (وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ شَدِيدُ الْعِقابِ).

امیرحسین
02-09-2011, 05:45 PM
(آيه 3)- در آغاز اين سوره اشاره به حلال بودن گوشت چهارپايان به استثناى آنچه بعدا خواهد آمد شده اين آيه در حقيقت همان استثناهايى است كه وعده داده شد، در اينجا حكم به تحريم يازده چيز شده است.

نخست مى‏فرمايد: «مردار بر شما حرام شده است» (حُرِّمَتْ عَلَيْكُمُ الْمَيْتَةُ).

«و همچنين خون» (وَ الدَّمُ) «و گوشت خوك» (وَ لَحْمُ الْخِنْزِيرِ). «و حيواناتى كه طبق سنت جاهليت به نام بتها و اصولا به غير نام خدا ذبح شوند» (وَ ما أُهِلَّ لِغَيْرِ اللَّهِ بِهِ).

«و نيز حيواناتى كه خفه شده باشند حرامند» (وَ الْمُنْخَنِقَةُ).

خواه بخودى خود و يا بوسيله دام و خواه بوسيله انسان اين كار انجام گردد چنانكه در زمان جاهليت معمول بوده گاهى حيوان را در ميان دو چوب يا در ميان دو شاخه درخت سخت مى‏فشردند تا بميرد و از گوشتش استفاده كنند «و حيواناتى كه با شكنجه و ضرب، جان بسپارند و يا به بيمارى از دنيا بروند» (وَ الْمَوْقُوذَةُ).

در تفسير قرطبى نقل شده كه در ميان عرب معمول بوده كه بعضى از حيوانات را به خاطر بتها آنقدر مى‏زدند تا بميرد و آن را يك نوع عبادت مى‏دانستند! «و حيواناتى كه بر اثر پرت شدن از بلندى بميرند» (وَ الْمُتَرَدِّيَةُ).

«و حيواناتى كه به ضرب شاخ مرده باشند» (وَ النَّطِيحَةُ).

«و حيواناتى كه بوسيله حمله درندگان كشته شوند» (وَ ما أَكَلَ السَّبُعُ).

سپس به دنبال تحريم موارد فوق مى‏فرمايد: «اگر قبل از آن كه اين حيوانات جان بسپرند به آنها برسند و با آداب اسلامى آنها را سر ببرند و خون بقدر كافى از آنها بيرون بريزد، حلال خواهد بود» (إِلَّا ما ذَكَّيْتُمْ).

امیرحسین
02-09-2011, 05:46 PM
در زمان جاهليت بت‏پرستان سنگهايى در اطراف كعبه نصب كرده بودند كه شكل و صورت خاصى نداشت، آنها را «نصب» مى‏ناميدند در مقابل آنها قربانى مى‏كردند و خون قربانى را به آنها مى‏ماليدند، و فرق آنها با بت همان بود كه بتها همواره داراى اشكال و صور خاصى بودند اما «نصب» چنين نبودند، اسلام در آيه مورد بحث اين گونه گوشتها را تحريم كرده و مى‏گويد: «حيوانهايى كه روى بتها يا در برابر آنها ذبح شوند همگى بر شما حرام است» (وَ ما ذُبِحَ عَلَى النُّصُبِ).

روشن است كه تحريم اين نوع گوشت جنبه اخلاقى و معنوى دارد نه جنبه مادى و جسمانى.

نوع ديگرى از حيواناتى كه تحريم آن در آيه آمده آنهاست كه بصورت «بخت‏آزمايى» ذبح و تقسيم مى‏گرديده و آن چنين بوده كه: ده نفر با هم شرط بندى مى‏كردند و حيوانى را خريدارى و ذبح نموده سپس ده چوبه تير، كه روى هفت عدد از آنها عنوان «برنده» و سه عدد عنوان «بازنده» ثبت شده بود در كيسه مخصوصى مى‏ريختند و به صورت قرعه كشى آنها را به نام يك يك از آن ده نفر بيرون مى‏آوردند، هفت چوبه برنده به نام هر كس مى‏افتاد سهمى از گوشت برمى‏داشت، و چيزى در برابر آن نمى‏پرداخت، ولى آن سه نفر كه تيرهاى بازنده را دريافت داشته بودند، بايد هر كدام يك سوم قيمت حيوان را بپردازند، بدون اين كه سهمى از گوشت داشته باشند، اين چوبه‏هاى تير را «ازلام» مى‏ناميدند، اسلام خوردن اين گوشتها را تحريم كرد، نه به خاطر اين كه اصل گوشت حرام بوده باشد، بلكه به خاطر اين كه جنبه قمار و بخت‏آزمايى دارد و مى‏فرمايد: «و (همچنين) قسمت كردن گوشت حيوان به وسيله چوبه‏هاى تير مخصوص بخت‏آزمايى» بر شما حرام شده است (وَ أَنْ تَسْتَقْسِمُوا بِالْأَزْلامِ).

روشن است كه تحريم قمار و مانند آن اختصاص به گوشت حيوانات ندارد، بلكه در هر چيز انجام گيرد ممنوع است و تمام زيانهاى «فعاليتهاى حساب نشده اجتماعى» و برنامه‏هاى خرافى در آن جمع مى‏باشد.

و در پايان براى تأكيد بيشتر روى تحريم آنها مى‏فرمايد: «تمام اين اعمال فسق است و خروج از اطاعت پروردگار» (ذلِكُمْ فِسْقٌ).

امیرحسین
02-09-2011, 05:47 PM
اعتدال در استفاده از گوشت-

آنچه از مجموع بحثهاى فوق و ساير منابع اسلامى استفاده مى‏شود اين است كه روش اسلام در مورد بهره‏بردارى از گوشتها- همانند ساير دستورهايش- يك روش كاملا اعتدالى است، يعنى نه همانند مردم زمان جاهليت كه از گوشت سوسمار و مردار و خون و امثال آن مى‏خوردند، و يا همانند بسيارى از غربيهاى امروز كه حتى از خوردن گوشت خرچنگ و كرمها چشم پوشى نمى‏كنند، و نه مانند هندوها كه مطلقا خوردن گوشت را ممنوع مى‏دانند، بلكه گوشت حيواناتى كه داراى تغذيه پاك بوده و مورد تنفر نباشد حلال كرده و روى روشهاى افراطى و تفريطى خط بطلان كشيده و براى استفاده از گوشتها شرايطى مقرر داشته است.

بعد از بيان احكام فوق دو جمله پرمعنى در آيه مورد بحث به چشم مى‏خورد نخست مى‏گويد: «امروز كافران از دين شما مأيوس شدند بنابراين، از آنها نترسيد و تنها از (مخالفت) من بترسيد» (الْيَوْمَ يَئِسَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ دِينِكُمْ فَلا تَخْشَوْهُمْ وَ اخْشَوْنِ).

و سپس مى‏گويد: «امروز دين و آيين شما را كامل كردم و نعمت خود را بر شما تمام نمودم و اسلام را به عنوان آيين شما پذيرفتم» (الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَ رَضِيتُ لَكُمُ الْإِسْلامَ دِيناً).

روز اكمال دين كدام روز است-

منظور از «اليوم» (امروز) كه در دو جمله بالا تكرار شده چيست؟ آنچه تمام مفسران شيعه آن را در كتب خود آورده‏اند و روايات متعددى از طرق معروف اهل تسنن و شيعه آن را تأييد مى‏كند و با محتويات آيه كاملا سازگار است اين كه: منظور روز غدير خم است، روزى كه پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله امير مؤمنان على عليه السّلام را رسما براى جانشينى خود تعيين كرد، آن روز بود كه آيين اسلام به تكامل نهايى خود رسيد و كفار در ميان امواج يأس فرو رفتند، زيرا انتظار داشتند كه آيين اسلام قائم به شخص باشد، و با از ميان رفتن پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله اوضاع به حال سابق برگردد، و اسلام تدريجا برچيده شود، اما هنگامى كه مشاهده كردند مردى كه از نظر علم و تقوا و قدرت و عدالت بعد از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در ميان مسلمانان بى‏نظير بود به عنوان جانشينى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله انتخاب و از مردم براى او بيعت گرفته شد يأس و نوميدى نسبت به آينده اسلام آنها را فرا گرفت و فهميدند كه آيينى است ريشه‏دار و پايدار.

نكته جالبى كه بايد در اينجا به آن توجه كرد اين است كه قرآن در سوره نور آيه 55 چنين مى‏گويد: «خداوند به آنهايى كه از شما ايمان آوردند و عمل صالح انجام داده‏اند وعده داده است كه آنها را خليفه در روى زمين قرار دهد همان طور كه پيشينيان آنان را چنين كرد، و نيز وعده داده آيينى را كه براى آنان پسنديده است مستقر و مستحكم گرداند و بعد از ترس به آنها آرامش بخشد».

در اين آيه خداوند مى‏فرمايد: آيينى را كه براى آنها «پسنديده»، در روى زمين مستقر مى‏سازد، با توجه به اين كه سوره نور قبل از سوره مائده نازل شده است و با توجه به جمله «رضيت لكم الاسلام دينا» كه در آيه مورد بحث، در باره ولايت على عليه السّلام نازل شده، چنين نتيجه مى‏گيريم كه اسلام در صورتى در روى زمين مستحكم و ريشه‏دار خواهد شد كه با «ولايت» توأم باشد، زيرا اين همان اسلامى است كه خدا «پسنديده» و وعده استقرار و استحكامش را داده است، و به عبارت روشن‏تر اسلام در صورتى عالمگير مى‏شود كه از مسأله ولايت اهل بيت جدا نگردد.

امیرحسین
02-09-2011, 05:47 PM
مطلب ديگرى كه از ضميمه كردن «آيه سوره نور» با آيه مورد بحث استفاده مى‏شود اين است كه در آيه سوره نور سه وعده به افراد با ايمان داده شده است نخست خلافت در روى زمين، و ديگر امنيت و آرامش براى پرستش پروردگار، و سوم استقرار آيينى كه مورد رضايت خداست.

اين سه وعده در روز غدير خم با نزول آيه «الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ ...» جامه عمل بخود پوشيد زيرا نمونه كامل فرد با ايمان و عمل صالح، يعنى على عليه السّلام به جانشينى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله نصب شد و به مضمون جمله الْيَوْمَ يَئِسَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ دِينِكُمْ مسلمانان در آرامش و امنيت نسبى قرار گرفتند و نيز به مضمون و رضيت لكم الاسلام دينا آيين مورد رضايت پروردگار در ميان مسلمانان استقرار يافت.

در پايان آيه بار ديگر به مسائل مربوط به گوشتهاى حرام برگشته، و حكم صورت اضطرار را بيان مى‏كند و مى‏گويد: «كسانى كه به هنگام گرسنگى ناگزير از خوردن گوشتهاى حرام شوند در حالى كه تمايل به گناه نداشته باشند خوردن آن براى آنها حلال است، زيرا خداوند آمرزنده و مهربان است» و به هنگام ضرورت بندگان خود را به مشقت نمى‏افكند و آنها را كيفر نمى‏دهد (فَمَنِ اضْطُرَّ فِي مَخْمَصَةٍ غَيْرَ مُتَجانِفٍ لِإِثْمٍ فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ).

امیرحسین
02-09-2011, 05:48 PM
(آيه 4)

شأن نزول:

در باره اين آيه شأن نزولهايى ذكر كرده‏اند كه مناسبتر از همه اين است: «زيد الخير» و «عدى بن حاتم» كه دو نفر از ياران پيامبر صلّى اللّه عليه و آله بودند خدمتش رسيدند و عرض كردند: ما جمعيتى هستيم كه با سگها و بازهاى شكارى صيد مى‏كنيم، و سگهاى شكارى ما حيوانات وحشى حلال گوشت را مى‏گيرند، بعضى از آنها زنده به دست ما مى‏رسد و آن را سر مى‏بريم، ولى بعضى از آنها بوسيله سگها كشته مى‏شوند، و ما فرصت ذبح آنها را پيدا نمى‏كنيم و با اين كه مى‏دانيم خدا گوشت مردار را بر ما حرام كرده، تكليف ما چيست؟ آيه نازل شد و به آنها پاسخ گفت.

تفسير:

صيد حلال- به دنبال احكامى كه در باره گوشتهاى حلال و حرام در دو آيه گذشته بيان شد در اين آيه نيز به قسمتى ديگر از آنها اشاره كرده و به عنوان پاسخ سؤالى كه در اين زمينه شده است، چنين مى‏فرمايد: «از تو در باره غذاهاى حلال سؤال مى‏كنند» (يَسْئَلُونَكَ ما ذا أُحِلَّ لَهُمْ).

سپس به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله دستور مى‏دهد كه نخست به آنها «بگو: هر چيز پاكيزه‏اى براى شما حلال است» (قُلْ أُحِلَّ لَكُمُ الطَّيِّباتُ).

يعنى تمام آنچه را اسلام تحريم كرده در زمره خبائث و ناپاكها است و هيچ گاه قوانين الهى، موجود پاكيزه‏اى كه طبعا براى استفاده و انتفاع بشر آفريده شده است تحريم نمى‏كند.

سپس به سراغ صيدها رفته، مى‏گويد: «صيد حيوانات صياد كه تحت تعليم شما قرار گرفته‏اند، يعنى از آنچه خداوند به شما تعليم داده به آنها آموخته‏ايد، براى شما حلال است» (وَ ما عَلَّمْتُمْ مِنَ الْجَوارِحِ مُكَلِّبِينَ تُعَلِّمُونَهُنَّ مِمَّا عَلَّمَكُمُ اللَّهُ).

حيوانى را كه سگها شكار مى‏كنند اگر زنده به دست آيد، بايد طبق آداب اسلامى ذبح شود ولى اگر پيش از آن كه به آن برسند جان دهد، حلال است، اگر چه ذبح نشده باشد.

سپس در ذيل آيه اشاره به دو شرط ديگر از شرايط حليت چنين صيدى كرده، مى‏فرمايد: «از صيدى كه سگهاى شكارى براى شما نگاه داشته‏اند بخوريد» (فَكُلُوا مِمَّا أَمْسَكْنَ عَلَيْكُمْ).

بنابراين، اگر سگهاى شكارى عادت داشته باشند قسمتى از صيد خود را بخورند و قسمتى را واگذارند، چنان صيدى حلال نيست و در حقيقت چنين سگى نه تعليم يافته است و نه آنچه را كه نگاه داشته مصداق «عليكم» (براى شما) مى‏باشد، بلكه براى خود صيد كرده است.

ديگر اين كه «به هنگامى كه سگ شكارى رها مى‏شود، نام خدا را ببريد» (وَ اذْكُرُوا اسْمَ اللَّهِ عَلَيْهِ).

و در پايان براى رعايت تمام اين دستورات، مى‏فرمايد: «از خدا بپرهيزيد، زيرا خداوند، سريع الحساب است» (وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ سَرِيعُ الْحِسابِ).

امیرحسین
02-09-2011, 05:51 PM
(آيه 5)- خوردن غذاى اهل كتاب و ازدواج با آنان! در اين آيه كه مكمل آيات قبل است، نخست مى‏فرمايد: «امروز آنچه پاكيزه است براى شما حلال شده و غذاهاى اهل كتاب براى شما حلال و غذاهاى شما براى آنها حلال است» (الْيَوْمَ أُحِلَّ لَكُمُ الطَّيِّباتُ وَ طَعامُ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ حِلٌّ لَكُمْ وَ طَعامُكُمْ حِلٌّ لَهُمْ).

منظور از «طعام اهل كتاب» غير از گوشتهايى است كه ذبيحه آنها باشد.

و در حديثى از امام صادق عليه السّلام نقل شده كه، در تفسير آيه چنين فرمود:

«منظور از طعام اهل كتاب حبوبات و ميوه‏هاست، نه ذبيحه‏هاى آنها، زيرا هنگام ذبح كردن نام خدا را نمى‏برند».

ازدواج با زنان غير مسلمان-

بعد از بيان حليت طعام اهل كتاب، اين آيه در باره ازدواج با زنان پاكدامن از مسلمانان و اهل كتاب سخن مى‏گويد و مى‏فرمايد:

«زنان پاك‏دامن از مسلمانان و از اهل كتاب براى شما حلال هستند و مى‏توانيد با آنها ازدواج كنيد به شرط اين كه مهر آنها را بپردازيد» (وَ الْمُحْصَناتُ مِنَ الْمُؤْمِناتِ وَ الْمُحْصَناتُ مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ مِنْ قَبْلِكُمْ إِذا آتَيْتُمُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ).

«به شرط اين كه از طريق ازدواج مشروع باشد نه به صورت زناى آشكار، و نه بصورت دوست پنهانى انتخاب كردن» (مُحْصِنِينَ غَيْرَ مُسافِحِينَ وَ لا مُتَّخِذِي أَخْدانٍ).

در حقيقت اين قسمت از آيه نيز محدوديتهايى را كه در مورد ازدواج مسلمانان با غير مسلمانان بوده تقليل مى‏دهد و ازدواج آنها را با زنان اهل كتاب با شرايطى تجويز مى‏نمايد- شرح بيشتر در اين باره بايد از كتب فقهى مطالعه شود.

ناگفته نماند كه در دنياى امروز كه بسيارى از رسوم جاهلى در اشكال مختلف زنده شده است اين تفكر نيز به وجود آمده كه انتخاب دوست زن يا مرد براى افراد مجرد بى‏مانع است نه تنها به شكل پنهانى، آن‏گونه كه در زمان جاهليت قبل از اسلام وجود داشت، بلكه به شكل آشكار نيز هم! در حقيقت دنياى امروز در آلودگى و بى‏بندوبارى جنسى از زمان جاهليت پا را فراتر نهاده، زيرا اگر در آن زمان تنها انتخاب دوست پنهانى را مجاز مى‏دانستند، اينها آشكارش را نيز بى‏مانع مى‏دانند و حتى با نهايت وقاحت به آن افتخار مى‏كنند، اين رسم ننگين كه يك فحشاى آشكار و رسوا محسوب مى‏شود از سوغاتهاى شومى است كه از غرب به شرق انتقال يافته و سر چشمه بسيارى از بدبختيها و جنايات شده است.

از آنجا كه تسهيلات فوق در باره معاشرت با اهل كتاب و ازدواج با زنان آنها ممكن است مورد سوء استفاده بعضى قرار گيرد، و آگاهانه يا غير آگاهانه به سوى آنها كشيده شوند در پايان آيه به مسلمانان هشدار داده، مى‏گويد: «كسى كه نسبت به آنچه بايد به آن ايمان بياورد كفر بورزد و راه مؤمنان را رها كرده، در راه كافران قرار گيرد، اعمال او بر باد مى‏رود و در آخرت در زمره زيانكاران خواهد بود» (وَ مَنْ يَكْفُرْ بِالْإِيمانِ فَقَدْ حَبِطَ عَمَلُهُ وَ هُوَ فِي الْآخِرَةِ مِنَ الْخاسِرِينَ).

اشاره به اين كه تسهيلات مزبور علاوه بر اين كه گشايشى در زندگى شما ايجاد مى‏كند بايد سبب نفوذ و توسعه اسلام در ميان بيگانگان گردد، نه اين كه شما تحت تأثير آنها قرار گيريد، و دست از آيين خود برداريد كه در اين صورت مجازات شما بسيار سخت و سنگين خواهد بود.

امیرحسین
02-09-2011, 05:53 PM
(آيه 6)- پاك سازى جسم و جان!

در آيات سابق، بحثهاى گوناگونى در باره «طيبات جسمى و مواهب مادى» مطرح شد، در اين آيه به «طيبات روح» و آنچه باعث پاكيزگى جان انسان مى‏گردد، اشاره شده است و قسمت قابل ملاحظه‏اى از احكام وضو و غسل و تيمم كه موجب صفاى روح است، تشريح گرديده، نخست خطاب به افراد با ايمان كرده، احكام وضو را به اين ترتيب بيان مى‏كند: «اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد هنگامى كه براى نماز بپا خاستيد صورت و دستهاى خود را تا آرنج بشوييد و قسمتى از سر و همچنين پا را تا مفصل (يا برآمدگى پشت پا) مسح كنيد» (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذا قُمْتُمْ إِلَى الصَّلاةِ فَاغْسِلُوا وُجُوهَكُمْ وَ أَيْدِيَكُمْ إِلَى الْمَرافِقِ وَ امْسَحُوا بِرُؤُسِكُمْ وَ أَرْجُلَكُمْ إِلَى الْكَعْبَيْنِ).

بنابراين، فقط مقدارى از دست كه بايد شسته شود در آيه ذكر شده، و اما كيفيت آن در سنت پيامبر كه بوسيله اهل بيت عليهم السّلام به ما رسيده آمده است و آن شستن آرنج است به طرف سر انگشتان.

سپس به توضيح حكم غسل پرداخته، مى‏فرمايد: «و اگر جنب باشيد غسل كنيد» (وَ إِنْ كُنْتُمْ جُنُباً فَاطَّهَّرُوا).

روشن است كه مراد از جمله «فاطّهّروا» شستن تمام بدن مى‏باشد.

«جنب» همان طور كه در ذيل آيه 43 سوره نساء گذشت به معنى «دور شونده» است، و اگر شخص «جنب» به اين عنوان ناميده مى‏شود به خاطر آن است كه بايد در آن حال، از نماز و توقف در مسجد و مانند آن دورى كند.

ضمنا از اين كه قرآن در آيه فوق مى‏گويد به هنگام نماز اگر جنب هستيد غسل كنيد استفاده مى‏شود كه غسل جنابت جانشين وضو نيز مى‏گردد.

سپس به بيان حكم تيمم پرداخته و مى‏گويد: «و اگر از خواب برخاسته‏ايد و قصد نماز داريد و بيمار يا مسافر باشيد و يا اگر از قضاى حاجت برگشته‏ايد و يا آميزش جنسى با زنان كرده‏ايد و دسترسى به آب نداريد با خاك پاكى تيمم كنيد» (وَ إِنْ كُنْتُمْ مَرْضى‏ أَوْ عَلى‏ سَفَرٍ أَوْ جاءَ أَحَدٌ مِنْكُمْ مِنَ الْغائِطِ أَوْ لامَسْتُمُ النِّساءَ فَلَمْ تَجِدُوا ماءً فَتَيَمَّمُوا صَعِيداً طَيِّباً).

سپس طرز تيمم را اجمالا بيان كرده، مى‏گويد: «بوسيله آن صورت و دستهاى خود را مسح كنيد» (فَامْسَحُوا بِوُجُوهِكُمْ وَ أَيْدِيكُمْ مِنْهُ) «1».

و در پايان آيه، براى اين كه روشن شود هيچ گونه سختگيرى در دستورات گذشته در كار نبوده بلكه همه آنها به خاطر مصالح قابل توجهى تشريع شده است، مى‏فرمايد: «خداوند نمى‏خواهد شما را به زحمت بيفكند، بلكه مى‏خواهد شما را پاكيزه سازد و نعمت خود را بر شما تمام كند تا سپاس نعمتهاى او را بگوييد» (ما يُرِيدُ اللَّهُ لِيَجْعَلَ عَلَيْكُمْ مِنْ حَرَجٍ وَ لكِنْ يُرِيدُ لِيُطَهِّرَكُمْ وَ لِيُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَيْكُمْ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ).

در حقيقت جمله‏هاى فوق بار ديگر اين واقعيت را تأكيد مى‏كند كه تمام دستورهاى الهى و برنامه‏هاى اسلامى به خاطر مردم و براى حفظ منافع آنها قرار داده شده و به هيچ وجه هدف ديگرى در كار نبوده است، خداوند مى‏خواهد با اين دستورها هم طهارت معنوى و هم جسمانى براى مردم فراهم شود.

جمله ما يريد اللّه ليجعل عليكم من حرج اين قانون كلى را بيان مى‏كند، كه احكام الهى در هيچ مورد به صورت تكليف شاق و طاقت فرسا نيست.

امیرحسین
02-09-2011, 05:53 PM
(آيه 7)- پيمانهاى الهى! در اين آيه بار ديگر مسلمانان را به اهميت نعمتهاى بى‏پايان خداوند كه مهمترين آنها نعمت ايمان و هدايت است، توجه داده مى‏فرمايد: «نعمتهاى خدا بر خودتان را به ياد بياوريد» (وَ اذْكُرُوا نِعْمَةَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ).

چه نعمتى از آن بالاتر كه در سايه اسلام، همه گونه مواهب و افتخارات و امكانات نصيب مسلمانان شد و جمعيتى كه قبلا كاملا پراكنده و جاهل و گمراه و خونخوار و فاسد و مفسد بودند به صورت جمعيتى متشكل و متحد و دانا با امكانات مادى و معنوى فراوان درآمدند.

سپس پيمانى را كه با خدا بسته‏اند، يادآور شده مى‏گويد: «پيمانى را كه بطور محكم خدا با شما بست فراموش نكنيد، آن زمان كه گفتيد شنيديم و اطاعت كرديم» (وَ مِيثاقَهُ الَّذِي واثَقَكُمْ بِهِ إِذْ قُلْتُمْ سَمِعْنا وَ أَطَعْنا).

اين آيه مى‏تواند اشاره به تمام پيمانهاى تكوينى و تشريعى (پيمانهايى كه خدا به حكم فطرت گرفته و يا پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در مراحل مختلف از مسلمانان گرفته) باشد.

و در پايان آيه براى تأكيد اين معنى مى‏فرمايد: «پرهيزكارى پيشه كنيد خداوند از اسرار درون سينه‏ها آگاه است» (وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ).

امیرحسین
02-09-2011, 05:54 PM
(آيه 8)- دعوت اكيد به عدالت! اين آيه دعوت به قيام به عدالت مى‏كند و نظير آن با تفاوت مختصرى در سوره نساء آيه 135 گذشت.

نخست خطاب به افراد با ايمان كرده، مى‏گويد: «اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد همواره قيام براى خدا كنيد و به حق و عدالت گواهى دهيد» (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُونُوا قَوَّامِينَ لِلَّهِ شُهَداءَ بِالْقِسْطِ).

سپس به يكى از عوامل انحراف از عدالت اشاره نموده، به مسلمانان چنين هشدار مى‏دهد كه: «نبايد كينه‏ها و عداوتهاى قومى و تصفيه حسابهاى شخصى مانع از اجراى عدالت و موجب تجاوز به حقوق ديگران گردد، زيرا عدالت از همه اينها بالاتر است» (وَ لا يَجْرِمَنَّكُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ عَلى‏ أَلَّا تَعْدِلُوا).

بار ديگر به خاطر اهميت موضوع روى مسأله عدالت تكيه كرده، مى‏فرمايد:

«عدالت پيشه كنيد كه به پرهيزكارى نزديكتر است» (اعْدِلُوا هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوى‏).

و از آنجا كه عدالت مهمترين ركن تقوا و پرهيزكارى است، براى سومين بار به عنوان تأكيد اضافه مى‏كند: «از خدا بپرهيزيد، زيرا خداوند از تمام اعمال شما آگاه است» (وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ خَبِيرٌ بِما تَعْمَلُونَ).

امیرحسین
02-09-2011, 05:54 PM
(آيه 9)- سپس در اين آيه- طبق سنت قرآن- كه پس از احكام خاصى براى تأكيد و تكميل آن اشاره به قوانين و اصول كلى مى‏كند در اينجا نيز براى تأكيد مسأله اجراى عدالت و گواهى به حق چنين مى‏فرمايد: «خداوند به كسانى كه ايمان آورده‏اند و عمل صالح انجام مى‏دهند و عده آمرزش و پاداش عظيم داده است» (وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ أَجْرٌ عَظِيمٌ).

(آيه 10)- و در مقابل: «كسانى كه خدا را انكار كنند و آيات او را تكذيب نمايند از اصحاب دوزخند» (وَ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ كَذَّبُوا بِآياتِنا أُولئِكَ أَصْحابُ الْجَحِيمِ).

قابل توجه اين كه آمرزش و اجر عظيم به عنوان يك وعده الهى در آيه ذكر شده و فرموده: وعد اللّه ... ولى كيفر دوزخ به صورت نتيجه عمل بيان شده و مى‏فرمايد: «كسانى كه داراى چنين اعمالى باشند، چنان سرنوشتى خواهند داشت» و اين در حقيقت اشاره به مسأله فضل و رحمت خدا در مورد پاداشهاى سراى ديگر است، كه به هيچ وجه برابرى با اعمال ناچيز انسان ندارد، همانطور كه مجازاتهاى آن جهان جنبه انتقامى نداشته بلكه نتيجه اعمال خود آدمى است.

امیرحسین
02-10-2011, 02:22 PM
(آيه 11)- به دنبال يادآورى نعمتهاى الهى در چند آيه قبل، در اين آيه روى سخن را بار ديگر به مسلمانان كرده و قسمتى ديگر از نعمتهاى خود را به ياد آنها مى‏آورد تا به شكرانه آن در اطاعت فرمان خدا و اجراى اصول عدالت بكوشند، مى‏گويد: «اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد! نعمت خدا را بر خودتان به ياد آوريد در آن زمان كه جمعيتى تصميم گرفته بودند، دست به سوى شما دراز كنند و شما را از ميان بردارند، ولى خداوند شرّ آنها را از شما دفع كرد» (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اذْكُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ إِذْ هَمَّ قَوْمٌ أَنْ يَبْسُطُوا إِلَيْكُمْ أَيْدِيَهُمْ فَكَفَّ أَيْدِيَهُمْ عَنْكُمْ).

در حقيقت اين آيه مسلمانان را متوجه خطراتى كه ممكن بود براى هميشه نامشان را از صفحه روزگار براندازد مى‏كند، و به آنها هشدار مى‏دهد كه به پاس اين نعمتها «تقوا را پيشه كنيد و مؤمنان بايد تنها بر خدا توكل كنند» و بدانيد اگر پرهيزكار باشيد، در زندگى تنها نخواهيد ماند و آن دست غيبى كه هميشه حافظ شما بوده، باز هم از شما حمايت خواهد كرد (وَ اتَّقُوا اللَّهَ وَ عَلَى اللَّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُؤْمِنُونَ).

(آيه 12)- در اين سوره از آغاز اشاره به مسأله وفاى به عهد شده، و شايد فلسفه اين همه تأكيد براى اهميت دادن به مسأله پيمان غدير است كه در آيه 67 همين سوره خواهد آمد.

در اين آيه مى‏فرمايد: «ما از بنى اسرائيل پيمان گرفتيم كه به دستورات ما عمل كنند و به دنبال اين پيمان دوازده رهبر و سرپرست براى آنها برگزيديم» تا هر يك سرپرستى يكى از طوايف دوازده‏گانه بنى اسرائيل را بر عهده گيرد (وَ لَقَدْ أَخَذَ اللَّهُ مِيثاقَ بَنِي إِسْرائِيلَ وَ بَعَثْنا مِنْهُمُ اثْنَيْ عَشَرَ نَقِيباً).

سپس وعده خدا را به بنى اسرائيل چنين تشريح مى‏كند كه خداوند به آنها گفت: «من با شما خواهم بود و از شما حمايت مى‏كنم» (وَ قالَ اللَّهُ إِنِّي مَعَكُمْ).

اما به چند شرط:

1- «به شرط اين كه نماز را بر پا داريد» (لَئِنْ أَقَمْتُمُ الصَّلاةَ).

2- «و زكات خود را بپردازيد» (وَ آتَيْتُمُ الزَّكاةَ).

3- «به پيامبران من ايمان بياوريد و آنها را يارى كنيد» (وَ آمَنْتُمْ بِرُسُلِي وَ عَزَّرْتُمُوهُمْ).

4- علاوه بر اين، از انفاقهاى مستحب كه يك نوع قرض الحسنه با خداست خوددارى ننماييد» (وَ أَقْرَضْتُمُ اللَّهَ قَرْضاً حَسَناً).

«اگر به اين پيمان عمل كنيد، من سيئات و گناهان گذشته شما را مى‏بخشم» (لَأُكَفِّرَنَّ عَنْكُمْ سَيِّئاتِكُمْ).

«و شما را در باغهاى بهشت كه از زير درختان آن نهرها جارى است داخل مى‏كنم» (وَ لَأُدْخِلَنَّكُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ).

«ولى آنها كه راه كفر و انكار و عصيان را پيش گيرند مسلما از طريق مستقيم گمراه شده‏اند» (فَمَنْ كَفَرَ بَعْدَ ذلِكَ مِنْكُمْ فَقَدْ ضَلَّ سَواءَ السَّبِيلِ).

امیرحسین
02-10-2011, 02:23 PM
(آيه 13)- در تعقيب بحثى كه در باره پيمان خدا با بنى اسرائيل در آيه قبل گذشت، در اين آيه اشاره به پيمان شكنى آنها و عواقب اين پيمان شكنى مى‏كند و مى‏فرمايد: «چون آنها پيمان خود را نقض كردند ما آنها را طرد كرديم و از رحمت خود دور ساختيم و دلهاى آنها را سخت و سنگين نموديم» (فَبِما نَقْضِهِمْ مِيثاقَهُمْ لَعَنَّاهُمْ وَ جَعَلْنا قُلُوبَهُمْ قاسِيَةً).

در حقيقت آنها به جرم پيمان شكنى با اين دو مجازات، كيفر ديدند، هم از رحمت خدا دور شدند، و هم افكار و قلوب آنها متحجر و غير قابل انعطاف شد.

سپس آثار اين قساوت را چنين شرح مى‏دهد: «آنها كلمات را تحريف مى‏كنند و از محل و مسير آن بيرون مى‏برند» (يُحَرِّفُونَ الْكَلِمَ عَنْ مَواضِعِهِ).

و نيز «قسمتهاى قابل ملاحظه‏اى از آنچه به آنها گفته شده بود به دست فراموشى مى‏سپارند» (وَ نَسُوا حَظًّا مِمَّا ذُكِّرُوا بِهِ).

بعيد نيست قسمتى را كه آنها به دست فراموشى سپردند، همان نشانه‏ها و آثار پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله باشد كه در آيات ديگر قرآن به آن اشاره شده است، و نيز ممكن است اين جمله اشاره به آن باشد كه مى‏دانيم تورات در طول تاريخ مفقود شده، سپس جمعى از دانشمندان يهود به نوشتن آن مبادرت كردند و طبعا قسمتهاى فراوانى از ميان رفت و قسمتى تحريف يا به دست فراموشى سپرده شد، و آنچه به دست آنها آمد بخشى از كتاب واقعى موسى (ع) بود كه با خرافات زيادى آميخته شده بود و آنها همين بخش را نيز گاهى به دست فراموشى سپردند.

سپس اضافه مى‏فرمايد: «هر روز به خيانت تازه‏اى از آنها پى مى‏برى، مگر دسته‏اى از آنها كه از اين جنايتها بركنارند و در اقليتند» (وَ لا تَزالُ تَطَّلِعُ عَلى‏ خائِنَةٍ مِنْهُمْ إِلَّا قَلِيلًا مِنْهُمْ).

و در پايان به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله دستور مى‏دهد كه «از آنها صرف نظر كن و چشم بپوش، زيرا خداوند نيكوكاران را دوست دارد» (فَاعْفُ عَنْهُمْ وَ اصْفَحْ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ).

بطور مسلم اين گذشت و عفو در مورد آزارهايى است كه به شخص پيامبر رسانيدند نه در مسائل هدفى و اصولى اسلام كه در آنها گذشت معنى ندارد.

امیرحسین
02-10-2011, 02:23 PM
(آيه 14)- دشمنان جاويدان! در آيه قبل سخن از پيمان شكنى بنى اسرائيل در ميان بود و در اين آيه به پيمان شكنى نصارى اشاره كرده، مى‏فرمايد: «جمعى از كسانى كه ادعاى نصرانيت مى‏كنند، با اين كه از آنها پيمان وفادارى گرفته بوديم، دست به پيمان‏شكنى زدند و قسمتى از دستوراتى را كه به آنها داده شده بود به دست فراموشى سپردند» (وَ مِنَ الَّذِينَ قالُوا إِنَّا نَصارى‏ أَخَذْنا مِيثاقَهُمْ فَنَسُوا حَظًّا مِمَّا ذُكِّرُوا بِهِ).

آرى! آنها نيز با خدا پيمان بسته بودند كه از حقيقت توحيد منحرف نشوند و دستورات الهى را به دست فراموشى نسپارند و نشانه‏هاى آخرين پيامبر را كتمان نكنند، ولى آنها نيز به همان سرنوشت يهود گرفتار شدند.

بايد توجه داشت «نصارى» جمع «نصرانى» است و نامگذارى مسيحيان به اين اسم ممكن است به خاطر آن باشد كه هنگامى كه مسيح ناصران و يارانى از مردم طلبيد، آنها دعوت او را اجابت كردند همان‏طور كه قرآن مى‏گويد: كَما قالَ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ لِلْحَوارِيِّينَ مَنْ أَنْصارِي إِلَى اللَّهِ قالَ الْحَوارِيُّونَ نَحْنُ أَنْصارُ اللَّهِ:

«همان گونه كه عيسى بن مريم به حواريّون گفت: چه كسانى در راه خدا ياوران من هستند؟

حواريّون گفتند: ما ياوران خدا هستيم». (صف: 14) سپس قرآن نتيجه اعمال مسيحيان را چنين شرح مى‏دهد كه: «به جرم اعمالشان تا دامنه قيامت در ميان آنها عداوت و دشمنى افكنديم» (فَأَغْرَيْنا بَيْنَهُمُ الْعَداوَةَ وَ الْبَغْضاءَ إِلى‏ يَوْمِ الْقِيامَةِ).

و مجازات ديگر آنها كه در آخرين جمله آيه به آن اشاره شده اين است كه «در آينده خداوند نتايج اعمال آنها را به آنها خبر خواهد داد و عملا با چشم خود خواهند ديد» (وَ سَوْفَ يُنَبِّئُهُمُ اللَّهُ بِما كانُوا يَصْنَعُونَ).

امیرحسین
02-10-2011, 02:24 PM
(آيه 15)- در تعقيب آياتى كه در باره يهود و نصارى و پيمان شكنيهاى آنها بحث مى‏كرد، اين آيه اهل كتاب را بطور كلى مخاطب قرار داده و از آنها دعوت به سوى اسلام كرده، نخست مى‏گويد: «اى اهل كتاب فرستاده ما به سوى شما آمد، تا بسيارى از حقايق كتب آسمانى را كه شما كتمان كرده بوديد آشكار سازد، و در عين حال از بسيارى از آنها (كه نيازى به ذكر نبوده و مربوط به دورانهاى گذشته است) صرف نظر مى‏كند» (يا أَهْلَ الْكِتابِ قَدْ جاءَكُمْ رَسُولُنا يُبَيِّنُ لَكُمْ كَثِيراً مِمَّا كُنْتُمْ تُخْفُونَ مِنَ الْكِتابِ وَ يَعْفُوا عَنْ كَثِيرٍ).

سپس اشاره به اهميت و عظمت قرآن مجيد و اثرات عميق آن در هدايت و تربيت بشر كرده مى‏گويد: «از طرف خداوند نور و كتاب آشكارى به سوى شما آمد» (قَدْ جاءَكُمْ مِنَ اللَّهِ نُورٌ وَ كِتابٌ مُبِينٌ).

(آيه 16)- «همان نورى كه خداوند بوسيله آن كسانى را كه در پى كسب خشنودى او باشند به طرق سلامت هدايت مى‏كند» (يَهْدِي بِهِ اللَّهُ مَنِ اتَّبَعَ رِضْوانَهُ سُبُلَ السَّلامِ).

و علاوه بر اين «آنها را از انواع ظلمتها و تاريكيها (ظلمت شرك، ظلمت جهل، ظلمت پراكندگى و نفاق و ...) به سوى نور توحيد، علم و اتحاد رهبرى مى‏كند» (وَ يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ بِإِذْنِهِ).

امیرحسین
02-10-2011, 02:24 PM
(آيه 17)- چگونه ممكن است مسيح، خدا باشد! براى تكميل بحثهاى گذشته در اين آيه شديدا به ادعاى الوهيت مسيح (ع) حمله شده و آن را يك كفر آشكار شمرده و مى‏گويد: «بطور مسلم كسانى كه گفتند: مسيح بن مريم خدا است كافر شدند و در حقيقت خدا را انكار كرده‏اند» (لَقَدْ كَفَرَ الَّذِينَ قالُوا إِنَّ اللَّهَ هُوَ الْمَسِيحُ ابْنُ مَرْيَمَ).

براى روشن شدن مفهوم اين جمله بايد بدانيم كه مسيحيان چند ادعاى بى‏اساس در مورد خدا دارند نخست اين كه: عقيده به خدايان سه‏گانه دارند، آيه 170 سوره نساء به آن اشاره كرده و آن را ابطال مى‏كند.

ديگر اين كه: آنها خداى آفريننده عالم هستى را يكى از خدايان سه‏گانه مى‏شمرند و به او خداى پدر مى‏گويند، قرآن اين عقيده را نيز در آيه 73 همين سوره ابطال مى‏كند.

ديگر اين كه خدايان سه‏گانه در عين تعدد حقيقى، يكى هستند كه گاهى از آن تعبير به وحدت در تثليث مى‏شود، و اين همان چيزى است كه در آيه فوق به آن اشاره شده كه آنها مى‏گويند خدا همان مسيح بن مريم و مسيح بن مريم همان خدا است!
و اين دو با روح القدس يك واحد حقيقى و در عين حال سه ذات متعدد را تشكيل مى‏دهند! سپس براى ابطال عقيده الوهيت مسيح قرآن چنين مى‏گويد: «اگر خدا بخواهد مسيح و مادرش مريم و تمام كسانى را كه در زمين زندگى مى‏كنند هلاك كند چه كسى مى‏تواند جلو آن را بگيرد» (قُلْ فَمَنْ يَمْلِكُ مِنَ اللَّهِ شَيْئاً إِنْ أَرادَ أَنْ يُهْلِكَ الْمَسِيحَ ابْنَ مَرْيَمَ وَ أُمَّهُ وَ مَنْ فِي الْأَرْضِ جَمِيعاً).

اشاره به اين كه مسيح مانند مادرش مريم و مانند همه افراد بشر انسانى بيش نبود و به همين دليل فنا و نيستى در ذات او راه دارد و چنين چيزى، چگونه ممكن است خداوند ازلى و ابدى باشد!

و در پايان آيه به گفتار آنهايى كه تولد مسيح را بدون پدر دليلى بر الوهيت او مى‏گيرند پاسخ داده، مى‏گويد: «خداوند حكومت آسمانها و زمين و آنچه را ميان اين دو است در اختيار دارد هر گونه مخلوقى بخواهد مى‏آفريند (خواه انسانى بدون پدر و مادر مانند آدم، و خواه انسانى از پدر و مادر مانند انسانهاى معمولى، و خواه فقط از مادر مانند مسيح، اين تنوع خلقت دليل بر قدرت اوست و دليل بر هيچ چيز ديگر نيست) و خداوند بر هر چيزى تواناست» (وَ لِلَّهِ مُلْكُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما بَيْنَهُما يَخْلُقُ ما يَشاءُ وَ اللَّهُ عَلى‏ كُلِّ شَيْ‏ءٍ قَدِيرٌ).

امیرحسین
02-10-2011, 02:25 PM
(آيه 18)- در اين آيه به يكى از ادعاهاى بى‏اساس و امتيازات موهومى كه يهود و نصارى داشتند اشاره كرده مى‏گويد: «يهود و نصارى گفتند: ما فرزندان خدا و دوستان او هستيم»! (وَ قالَتِ الْيَهُودُ وَ النَّصارى‏ نَحْنُ أَبْناءُ اللَّهِ وَ أَحِبَّاؤُهُ)!

اما مى‏دانيم كه قرآن با تمام اين امتيازات موهوم مبارزه مى‏كند و امتياز هر انسانى را تنها در ايمان و عمل صالح و پرهيزكارى او مى‏شمرد، لذا در ادامه آيه براى ابطال اين ادعا چنين مى‏گويد: «بگو: پس چرا شما را در مقابل گناهانتان مجازات مى‏كند»؟ (قُلْ فَلِمَ يُعَذِّبُكُمْ بِذُنُوبِكُمْ).

اين مجازات گناهكاران نشانه آن است كه ادعاى ارتباط فوق العاده با خدا! تا آنجا كه خود را دوستان، بلكه فرزندان خدا مى‏شماريد، ادعايى بى‏اساس است.

به علاوه تاريخ شما نشان مى‏دهد كه گرفتار يك سلسله مجازاتها و كيفرهاى الهى در همين دنيا نيز شده‏ايد و اين دليل ديگرى بر بطلان ادعاى شماست.

سپس براى تأكيد مطلب اضافه مى‏كند: «شما بشرى هستيد از مخلوقات خدا، همانند ساير انسانها» (بَلْ أَنْتُمْ بَشَرٌ مِمَّنْ خَلَقَ).

و اين يك قانون عمومى است كه «خدا هر كه را بخواهد (و شايسته ببيند) مى‏بخشد و هر كه را بخواهد (و مستحق ببيند) كيفر مى‏دهد» (يَغْفِرُ لِمَنْ يَشاءُ وَ يُعَذِّبُ مَنْ يَشاءُ).

از اين گذشته «همه مخلوق خدا هستند و بنده و مملوك او، بنابراين نام فرزند خدا بر كسى گذاشتن منطقى نيست» (وَ لِلَّهِ مُلْكُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما بَيْنَهُما).

«و سر انجام هم تمام مخلوقات به سوى او باز مى‏گردند» (وَ إِلَيْهِ الْمَصِيرُ).

امیرحسین
02-10-2011, 02:26 PM
(آيه 19)- باز در اين آيه روى سخن به اهل كتاب است: «اى اهل كتاب و اى يهود و نصارى پيامبر ما به سوى شما آمد و در عصرى كه ميان پيامبران الهى فترت و فاصله‏اى واقع شده بود حقايق را براى شما بيان كرد، مبادا بگوييد از طرف خدا بشارت‏دهنده و بيم‏دهنده به سوى ما نيامد» (يا أَهْلَ الْكِتابِ قَدْ جاءَكُمْ رَسُولُنا يُبَيِّنُ لَكُمْ عَلى‏ فَتْرَةٍ مِنَ الرُّسُلِ أَنْ تَقُولُوا ما جاءَنا مِنْ بَشِيرٍ وَ لا نَذِيرٍ).

آرى! «بشير» و «نذير» يعنى پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله (كه افراد با ايمان و نيكوكار را به رحمت و پاداش الهى بشارت داده و افراد بى‏ايمان و گنهكار و آلوده را از كيفرهاى الهى بيم مى‏دهد به سوى شما آمد» (فَقَدْ جاءَكُمْ بَشِيرٌ وَ نَذِيرٌ).

و در پايان آيه مى‏فرمايد: «خداوند بر هر چيز تواناست» (وَ اللَّهُ عَلى‏ كُلِّ شَيْ‏ءٍ قَدِيرٌ). يعنى مبعوث ساختن پيامبران و برانگيختن جانشينان آنها براى نشر دعوت حق در برابر قدرت او ساده و آسان است.

(آيه 20)- بنى اسرائيل و سرزمين مقدس! از اين به بعد قرآن براى زنده كردن روح حق شناسى در يهود، و بيدار كردن وجدان آنها در برابر خطاهايى كه در گذشته مرتكب شدند، تا به فكر جبران بيفتند، نخست چنين مى‏گويد: به خاطر بياوريد «زمانى را كه موسى به پيروان خود گفت: اى بنى اسرائيل نعمتهايى را كه خدا به شما ارزانى داشته است بياد آوريد» (وَ إِذْ قالَ مُوسى‏ لِقَوْمِهِ يا قَوْمِ اذْكُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ).

سپس به سه نعمت مهم اشاره كرده، نخست مى‏گويد: «هنگامى كه در ميان شما پيامبرانى قرار داد» و زنجير فرعونى را شكست (إِذْ جَعَلَ فِيكُمْ أَنْبِياءَ).

در پرتو اين نعمت بود كه از درّه هولناك شرك و بت‏پرستى و گوساله‏پرستى رهايى يافتند، و اين بزرگترين نعمت معنوى در حق آنها بود.

سپس به بزرگترين موهبت مادى كه به نوبه خود مقدمه مواهب معنوى نيز مى‏باشد اشاره كرده مى‏فرمايد: «شما را صاحب اختيار جان و مال و زندگى خود قرار داد» (وَ جَعَلَكُمْ مُلُوكاً).

زيرا بنى اسرائيل ساليان دراز در زنجير اسارت و بردگى فرعون و فرعونيان بودند و هيچ گونه «اختيارى» از خود نداشتند، خداوند به بركت قيام موسى آنها را صاحب اختيار هستى و زندگى خود ساخت.

و در آخر آيه بطور كلى به نعمتهاى مهم و برجسته‏اى كه در آن زمان به احدى داده نشده بود اشاره فرموده، مى‏گويد: «به شما چيزهايى داده كه به احدى از عالميان نداد» (وَ آتاكُمْ ما لَمْ يُؤْتِ أَحَداً مِنَ الْعالَمِينَ).

اين نعمتهاى متنوع، فراوان بودند، كه شرح آن در آيه 57 سوره بقره گذشت.

امیرحسین
02-10-2011, 02:26 PM
(آيه 21)- در اين آيه جريان ورود بنى اسرائيل را به سرزمين مقدس چنين بيان مى‏كند: «موسى به قوم خود گفت: شما به سرزمين مقدسى كه خداوند برايتان مقرر داشته است وارد شويد، و براى ورود به آن از مشكلات نترسيد و از فداكارى مضايقه نكنيد، اگر به اين فرمان پشت كنيد زيان خواهيد ديد» (يا قَوْمِ ادْخُلُوا الْأَرْضَ الْمُقَدَّسَةَ الَّتِي كَتَبَ اللَّهُ لَكُمْ وَ لا تَرْتَدُّوا عَلى‏ أَدْبارِكُمْ فَتَنْقَلِبُوا خاسِرِينَ).

(آيه 22)- اما بنى اسرائيل در برابر اين پيشنهاد موسى- همانطور كه روش افراد ضعيف و ترسو و بى‏اطلاع است كه مايلند همه پيروزيها در سايه تصادفها و يا معجزات براى آنها فراهم شود و به اصطلاح لقمه را بگيرند و در دهانشان بگذارند «به او گفتند: اى موسى! تو كه مى‏دانى در اين سرزمين جمعيتى جبار و زورمند زندگى مى‏كنند و ما هرگز در آن گام نخواهيم گذاشت تا آنها اين سرزمين را تخليه كرده و بيرون روند، هنگامى كه آنها خارج شوند ما فرمان تو را اطاعت خواهيم كرد و گام در اين سرزمين مقدس خواهيم گذاشت» (قالُوا يا مُوسى‏ إِنَّ فِيها قَوْماً جَبَّارِينَ وَ إِنَّا لَنْ نَدْخُلَها حَتَّى يَخْرُجُوا مِنْها فَإِنْ يَخْرُجُوا مِنْها فَإِنَّا داخِلُونَ).

اين پاسخ بنى اسرائيل به خوبى نشان مى‏دهد كه استعمار فرعونى در طول ساليان دراز چه اثر شومى روى نسل آنها گذارده بود.

(آيه 23)- سپس قرآن مى‏گويد: «در اين هنگام دو نفر از مردان با ايمان كه ترس از خدا در دل آنها جاى داشت و به همين دليل مشمول نعمتهاى بزرگ او شده بودند (و روح استقامت و شهامت را با دورانديشى و آگاهى اجتماعى و نظامى آميخته بودند براى دفاع از پيشنهاد موسى بپا خاستند و به بنى اسرائيل) گفتند: شما از دروازه شهر وارد بشويد، هنگامى كه وارد شديد (و آنها را در برابر عمل انجام شده قرار داديد) پيروز خواهيد شد» (قالَ رَجُلانِ مِنَ الَّذِينَ يَخافُونَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِمَا ادْخُلُوا عَلَيْهِمُ الْبابَ فَإِذا دَخَلْتُمُوهُ فَإِنَّكُمْ غالِبُونَ).

«ولى بايد در هر صورت از روح ايمان استمداد كنيد و بر خدا تكيه نماييد تا به اين هدف برسيد» (وَ عَلَى اللَّهِ فَتَوَكَّلُوا إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ).

امیرحسین
02-10-2011, 02:27 PM
(آيه 24)- ولى بنى اسرائيل هيچ يك از اين پيشنهادها را نپذيرفتند و به خاطر ضعف و زبونى كه در روح و جان آنها لانه كرده بود، صريحا به موسى خطاب كرده، گفتند: «ما تا آنها در اين سرزمينند هرگز و ابدا وارد آن نخواهيم شد تو و پروردگارت كه به تو وعده پيروزى داده است برويد و با عمالقه بجنگيد هنگامى كه پيروز شديد ما را خبر كنيد ما در اينجا نشسته‏ايم» (قالُوا يا مُوسى‏ إِنَّا لَنْ نَدْخُلَها أَبَداً ما دامُوا فِيها فَاذْهَبْ أَنْتَ وَ رَبُّكَ فَقاتِلا إِنَّا هاهُنا قاعِدُونَ).

اين آيه نشان مى‏دهد كه بنى اسرائيل جسارت را در مقابل پيامبر خود به حد اكثر رسانيده بودند.

(آيه 25)- در اين آيه مى‏خوانيم كه موسى بكلى از جمعيت مأيوس گشت و دست به دعا برداشت و جدايى خود را از آنها با اين عبارت تقاضا كرد:

«پروردگارا! من تنها اختياردار خود و برادرم هستم، خداوندا! ميان ما و جمعيت فاسقان و متمردان جدايى بيفكن» تا نتيجه اعمال خود را ببينند و اصلاح شوند (قالَ رَبِّ إِنِّي لا أَمْلِكُ إِلَّا نَفْسِي وَ أَخِي فَافْرُقْ بَيْنَنا وَ بَيْنَ الْقَوْمِ الْفاسِقِينَ).

البته كارى كه بنى اسرائيل كردند يعنى رد صريح فرمان پيامبرشان در سر حد كفر بود و اگر مى‏بينيم قرآن لقب «فاسق» به آنها داده است به خاطر آن است كه فاسق معنى وسيعى دارد و هر نوع خروج از رسم عبوديت و بندگى خدا را شامل مى‏شود.

امیرحسین
02-10-2011, 02:28 PM
(آيه 26)- سر انجام دعاى موسى به اجابت رسيد و بنى اسرائيل نتيجه شوم اعمال خود را گرفتند زيرا از طرف خداوند به موسى چنين وحى فرستاده شد كه: «اين جمعيت از ورود در اين سرزمين مقدس كه مملو از انواع مواهب مادى و معنوى بود تا چهل سال محروم خواهند ماند» (قالَ فَإِنَّها مُحَرَّمَةٌ عَلَيْهِمْ أَرْبَعِينَ سَنَةً). «به علاوه در اين چهل سال بايد در بيابانها سرگردان باشند» (يَتِيهُونَ فِي الْأَرْضِ).

سپس به موسى مى‏گويد: هر چه بر سر جمعيت اين سرزمين در اين مدت بيايد به جا است «هيچ گاه در باره فاسقان از اين سرنوشت غمگين مباش» (فَلا تَأْسَ عَلَى الْقَوْمِ الْفاسِقِينَ).

(آيه 27)- نخستين قتل در روى زمين! از اين آيه به بعد داستان فرزند آدم، و قتل يكى به وسيله ديگرى، شرح داده شده است و شايد ارتباط آن با آيات سابق- كه در باره بنى اسرائيل بود- اين باشد كه انگيزه بسيارى از خلافكاريهاى بنى اسرائيل مسئله «حسد» بود، و خداوند در اينجا به آنها گوشزد مى‏كند كه سر انجام حسد چگونه ناگوار و مرگبار مى‏باشد كه حتى به خاطر آن برادر دست به خون برادر خود مى‏آلايد! نخست مى‏فرمايد: «اى پيامبر! داستان دو فرزند آدم را به حق بر آنها بخوان» (وَ اتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ ابْنَيْ آدَمَ بِالْحَقِّ).

ذكر كلمه «بالحقّ» ممكن است اشاره به اين باشد كه سرگذشت مزبور در «عهد قديم» (تورات) با خرافاتى آميخته شده است، اما آنچه در قرآن آمده عين واقعيتى است كه روى داده است.

سپس به شرح داستان مى‏پردازد و مى‏گويد: «در آن هنگام كه هر كدام كارى براى تقرب به پروردگار انجام دادند، اما از يكى پذيرفته شد و از ديگرى پذيرفته نشد» (إِذْ قَرَّبا قُرْباناً فَتُقُبِّلَ مِنْ أَحَدِهِما وَ لَمْ يُتَقَبَّلْ مِنَ الْآخَرِ).

و همين موضوع سبب شد برادرى كه عملش قبول نشده بود ديگرى را تهديد به قتل كند، و «سوگند ياد نمايد كه تو را خواهم كشت»! (قالَ لَأَقْتُلَنَّكَ).

اما برادر دوم او را نصيحت كرد كه اگر چنين جريانى پيش آمده گناه من نيست بلكه ايراد متوجه خود تو است كه عملت با تقوا و پرهيزكارى همراه نبوده است و «گفت: خدا تنها از پرهيزكاران مى‏پذيرد» (قالَ إِنَّما يَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقِينَ).

امیرحسین
02-10-2011, 02:29 PM
(آيه 28)- سپس اضافه كرد: حتى «اگر تو، به تهديدت جامه عمل بپوشانى و دست به كشتن من دراز كنى، من هرگز مقابله به مثل نخواهم كرد و دست به كشتن تو دراز نمى‏كنم» (لَئِنْ بَسَطْتَ إِلَيَّ يَدَكَ لِتَقْتُلَنِي ما أَنَا بِباسِطٍ يَدِيَ إِلَيْكَ لِأَقْتُلَكَ).

«چرا كه من از خدا مى‏ترسم» و هرگز دست به چنين گناهى نمى‏آلايم» (إِنِّي أَخافُ اللَّهَ رَبَّ الْعالَمِينَ).

(آيه 29)- به علاوه من نمى‏خواهم بار گناه ديگرى را به دوش بكشم «بلكه مى‏خواهم تو بار گناه من و خويش را به دوش بكشى» (إِنِّي أُرِيدُ أَنْ تَبُوءَ بِإِثْمِي وَ إِثْمِكَ). و مسلما با قبول اين مسؤوليت بزرگ «از دوزخيان خواهى بود و همين است جزاى ستمكاران» (فَتَكُونَ مِنْ أَصْحابِ النَّارِ وَ ذلِكَ جَزاءُ الظَّالِمِينَ).

(آيه 30)- پرده پوشى بر جنايت! در اين آيه و آيه بعد دنباله ماجراى فرزندان آدم تعقيب شده، نخست مى‏گويد: «سر انجام، نفس سركش قابيل او را مصمم به كشتن برادر كرد و او را كشت» (فَطَوَّعَتْ لَهُ نَفْسُهُ قَتْلَ أَخِيهِ فَقَتَلَهُ).

سپس مى‏گويد: «و بر اثر اين عمل زيانكار شد» (فَأَصْبَحَ مِنَ الْخاسِرِينَ).

چه زيانى از اين بالاتر كه عذاب وجدان و مجازات الهى و نام ننگين را تا دامنه قيامت براى خود خريد.

امیرحسین
02-10-2011, 02:29 PM
(آيه 31)- در روايتى از امام صادق عليه السّلام نقل شده، هنگامى كه قابيل برادر خود را كشت، او را در بيابان افكنده بود، و نمى‏دانست چه كند! چيزى نگذشت كه درندگان به سوى جسد هابيل روى آوردند، در اين موقع همانطور كه قرآن مى‏گويد:

«خداوند زاغى را فرستاد كه خاكهاى زمين را كنار بزند (و با پنهان كردن جسد بى‏جان زاغ ديگر، و يا با پنهان كردن قسمتى از طعمه خود، آنچنان كه عادت زاغ است) به قابيل نشان دهد كه چگونه جسد برادر خويش را به خاك بسپارد» (فَبَعَثَ اللَّهُ غُراباً يَبْحَثُ فِي الْأَرْضِ لِيُرِيَهُ كَيْفَ يُوارِي سَوْأَةَ أَخِيهِ).

سپس قرآن اضافه مى‏كند در اين موقع قابيل از غفلت و بى‏خبرى خود ناراحت شد و «فرياد برآورد كه اى واى بر من! آيا من بايد از اين زاغ هم ناتوانتر باشم و نتوانم همانند او جسد برادرم را دفن كنم» (قالَ يا وَيْلَتى‏ أَ عَجَزْتُ أَنْ أَكُونَ مِثْلَ هذَا الْغُرابِ فَأُوارِيَ سَوْأَةَ أَخِي).

اما به هر حال «سر انجام از كرده خود نادم و پشيمان شد» (فَأَصْبَحَ مِنَ النَّادِمِينَ). البته اين ندامت دليل بر توبه او از گناه نخواهد بود.

در حديثى از پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله نقل شده كه فرمود: «خون هيچ انسانى به ناحق ريخته نمى‏شود مگر اين كه سهمى از مسؤوليت آن بر عهده قابيل است كه اين سنت شوم آدمكشى را در دنيا بنا نهاد».

امیرحسین
02-10-2011, 02:30 PM
(آيه 32)- پيوند انسانها! پس از ذكر داستان فرزندان آدم يك نتيجه‏گيرى كلى و انسانى در اين آيه شده است، نخست مى‏فرمايد: «به خاطر همين موضوع بر بنى اسرائيل مقرر داشتيم كه هر گاه كسى انسانى را بدون ارتكاب قتل، و بدون فساد در روى زمين به قتل برساند، چنان است كه گويا همه انسانها را كشته است و كسى كه انسانى را از مرگ نجات دهد گويا همه انسانها را از مرگ نجات داده است» (مِنْ أَجْلِ ذلِكَ كَتَبْنا عَلى‏ بَنِي إِسْرائِيلَ أَنَّهُ مَنْ قَتَلَ نَفْساً بِغَيْرِ نَفْسٍ أَوْ فَسادٍ فِي الْأَرْضِ فَكَأَنَّما قَتَلَ النَّاسَ جَمِيعاً وَ مَنْ أَحْياها فَكَأَنَّما أَحْيَا النَّاسَ جَمِيعاً).

چگونه قتل يك انسان مساوى است با قتل همه انسانها و نجات يك نفر مساوى با نجات همه انسانها؟

آنچه مى‏توان گفت اين است كه: قرآن در اين آيه يك حقيقت اجتماعى و تربيتى را بازگو مى‏كند زيرا: كسى كه دست به خون انسان بيگناهى مى‏آلايد در حقيقت چنين آمادگى را دارد كه انسانهاى بيگناه ديگرى را به قتل برساند، او در حقيقت يك قاتل است و طعمه او انسان بيگناه، و مى‏دانيم تفاوتى در ميان انسانهاى بيگناه از اين نظر نيست، همچنين كسى كه به خاطر نوع دوستى و عاطفه انسانى، ديگرى را از مرگ نجات بخشد اين آمادگى را دارد كه اين برنامه انسانى را در مورد هر بشر ديگرى انجام دهد و با توجه به اين كه قرآن مى‏گويد: «فكأنّما ...»

استفاده مى‏شود كه مرگ و حيات يك نفر اگر چه مساوى با مرگ و حيات اجتماع نيست اما شباهتى به آن دارد.

قابل توجه اين كه، كسى از امام صادق عليه السّلام تفسير اين آيه را پرسيد، امام فرمود: منظور از «كشتن» و «نجات از مرگ» كه در آيه آمده نجات از آتش سوزى يا غرقاب و مانند آن است، سپس امام سكوت كرد و بعد فرمود: تأويل اعظم و مفهوم بزرگتر آيه اين است كه ديگرى را دعوت به سوى راه حق يا باطل كند و او دعوتش را بپذيرد.

در پايان آيه اشاره به قانون‏شكنى بنى اسرائيل كرده مى‏فرمايد: «پيامبران ما با دلايل روشن براى ارشاد آنها آمدند ولى بسيارى از آنها قوانين الهى را در هم شكستند و راه اسراف را در پيش گرفتند» (وَ لَقَدْ جاءَتْهُمْ رُسُلُنا بِالْبَيِّناتِ ثُمَّ إِنَّ كَثِيراً مِنْهُمْ بَعْدَ ذلِكَ فِي الْأَرْضِ لَمُسْرِفُونَ).

«اسراف» در لغت، معنى وسيعى دارد كه هر گونه تجاوز و تعدى از حد را شامل مى‏شود اگر چه غالبا در مورد بخششها و هزينه‏ها و مخارج به كار مى‏رود.

امیرحسین
02-10-2011, 02:31 PM
(آيه 33)-

شأن نزول:

نقل شده كه: جمعى از مشركان خدمت پيامبر آمدند و مسلمان شدند اما آب و هواى مدينه به آنها نساخت، رنگ آنها زرد و بدنشان بيمار شد، پيامبر صلّى اللّه عليه و آله براى بهبودى آنها دستور داد به خارج مدينه، در نقطه خوش آب و هوايى از صحرا كه شتران زكات را در آنجا به چرا مى‏بردند بروند و ضمن استفاده از آب و هواى آنجا از شير تازه شتران به حد كافى استفاده كنند، آنها چنين كردند و بهبود يافتند اما به جاى تشكر از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله چوپانهاى مسلمان را دست و پا بريده و چشمان آنها را از بين بردند و سپس دست به كشتار آنها زدند و از اسلام بيرون رفتند. پيامبر صلّى اللّه عليه و آله دستور داد آنها را دستگير كردند و همان كارى كه با چوپانها انجام داده بودند به عنوان مجازات در باره آنها انجام يافت، آيه در باره اين گونه اشخاص نازل گرديد و قانون اسلام را در مورد آنها شرح داد.

تفسير:

كيفر آنها كه به جان و مال مردم حمله مى‏برند- اين آيه در حقيقت بحثى را كه در مورد قتل نفس در آيات سابق بيان شد تكميل مى‏كند و جزاى افراد متجاوزى را كه اسلحه به روى مسلمانان مى‏كشند و با تهديد به مرگ و حتى كشتن، اموالشان را به غارت مى‏برند، با شدت هر چه تمامتر بيان مى‏كند، و مى‏گويد: «كيفر كسانى كه با خدا و پيامبر به جنگ برمى‏خيزند و در روى زمين دست به فساد مى‏زنند اين است كه يكى از چهار مجازات در مورد آنها اجرا شود.
نخست:) اين كه كشته شوند،
(ديگر) اين كه به دار آويخته شوند،
(سوم) اين كه دست و پاى آنها بطور مخالف (دست راست با پاى چپ) بريده شود
(چهارم) اين كه از زمينى كه در آن زندگى مى‏كنند تبعيد گردند» (إِنَّما جَزاءُ الَّذِينَ يُحارِبُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ يَسْعَوْنَ فِي الْأَرْضِ فَساداً أَنْ يُقَتَّلُوا أَوْ يُصَلَّبُوا أَوْ تُقَطَّعَ أَيْدِيهِمْ وَ أَرْجُلُهُمْ مِنْ خِلافٍ أَوْ يُنْفَوْا مِنَ الْأَرْضِ).

در پايان آيه مى‏فرمايد: «اين مجازات و رسوايى آنها در دنيا است و (تنها به اين مجازات قناعت نخواهد شد بلكه) در آخرت نيز كيفر سخت و عظيمى خواهند داشت» (ذلِكَ لَهُمْ خِزْيٌ فِي الدُّنْيا وَ لَهُمْ فِي الْآخِرَةِ عَذابٌ عَظِيمٌ).

از اين جمله استفاده مى‏شود كه حتى اجراى حدود و مجازاتهاى اسلامى مانع از كيفرهاى آخرت نخواهد گرديد.

امیرحسین
02-10-2011, 02:31 PM
(آيه 34)- سپس براى اين كه راه بازگشت را حتى به روى اين گونه جانيان خطرناك نبندد، مى‏گويد: «مگر كسانى كه پيش از دسترسى به آنها توبه و بازگشت كنند كه مشمول عفو خداوند خواهند شد و بدانيد خداوند غفور و رحيم است» (إِلَّا الَّذِينَ تابُوا مِنْ قَبْلِ أَنْ تَقْدِرُوا عَلَيْهِمْ فَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ).

البته توبه آنها، تنها تأثير در ساقط شدن حق اللّه و مجازات محارب دارد و اما حق الناس بدون رضايت صاحب حق، ساقط نخواهد شد- دقت كنيد.

(آيه 35)- حقيقت توسل! در اين آيه روى سخن به افراد با ايمان است و به آنها سه دستور براى رستگار شدن داده شده.

نخست مى‏گويد: «اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد! تقوا و پرهيزكارى پيشه كنيد» (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ). سپس دستور مى‏دهد كه: «وسيله‏اى براى تقرب به خدا انتخاب نماييد» (وَ ابْتَغُوا إِلَيْهِ الْوَسِيلَةَ). و سر انجام «دستور به جهاد در راه خدا مى‏دهد» (وَ جاهِدُوا فِي سَبِيلِهِ). و نتيجه همه آنها اين است كه «در مسير رستگارى قرار گيريد» (لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ).

«وسيله» در آيه فوق معنى بسيار وسيعى دارد و هر كار و هر چيزى را كه باعث نزديك شدن به پيشگاه مقدس پروردگار مى‏شود شامل مى‏گردد كه مهمترين آنها را على عليه السّلام در «نهج البلاغه» اين چنين برمى‏شمرد:

«بهترين چيزى كه به وسيله آن مى‏توان به خدا نزديك شد ايمان به خدا و پيامبر او و جهاد در راه خداست كه قلّه كوهسار اسلام است، و همچنين جمله اخلاص (لا اله الّا اللّه) كه همان فطرت توحيد است، و بر پاداشتن نماز كه آيين اسلام است، و زكوة كه فريضه واجبه است، و روزه ماه رمضان كه سپرى است در برابر گناه و كيفرهاى الهى، و حج و عمره كه فقر و پريشانى را دور مى‏كنند و گناهان را مى‏شويد، و صله رحم كه ثروت را زياد و عمر را طولانى مى‏كند، انفاقهاى پنهانى كه جبران گناهان مى‏نمايد و انفاق آشكار كه مرگهاى ناگوار و بد را دور مى‏سازد و كارهاى نيك كه انسان را از سقوط نجات مى‏دهد».

و نيز شفاعت پيامبران و امامان و بندگان صالح خدا كه طبق صريح قرآن باعث تقرب به پروردگار مى‏گردد، در مفهوم وسيع توسل داخل است.

لازم به تذكر است كه هرگز منظور از «توسل» اين نيست چيزى را از شخص پيامبر يا امام مستقلا تقاضا كنند، بلكه منظور اين است با اعمال صالح يا پيروى از پيامبر و امام، يا شفاعت آنان و يا سوگند دادن خداوند به مقام و مكتب آنها (كه خود يك نوع احترام و اهتمام به موقعيت آنها و يك نوع عبادت است) از خداوند چيزى را بخواهند و اين معنى، نه بوى شرك مى‏دهد و نه بر خلاف آيات ديگر قرآن است و نه از عموم آيه فوق بيرون مى‏باشد- دقت كنيد.

امیرحسین
02-10-2011, 02:32 PM
(آيه 36)- در تعقيب آيه قبل كه به مؤمنان دستور تقوا و جهاد و تهيه وسيله مى‏داد، در اين آيه به عنوان بيان علت دستور سابق به سرنوشت افراد بى‏ايمان و آلوده اشاره كرده، مى‏فرمايد: «افرادى كه كافر شدند اگر تمام آنچه روى زمين است و همانند آن را داشته باشند تا براى نجات از مجازات روز قيامت بدهند از آنها پذيرفته نخواهد شد و عذاب دردناكى خواهند داشت» (إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا لَوْ أَنَّ لَهُمْ ما فِي الْأَرْضِ جَمِيعاً وَ مِثْلَهُ مَعَهُ لِيَفْتَدُوا بِهِ مِنْ عَذابِ يَوْمِ الْقِيامَةِ ما تُقُبِّلَ مِنْهُمْ وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ).

تنها در پرتو ايمان و تقوا و جهاد و عمل مى‏توان رهايى يافت.

(آيه 37)- سپس به دوام اين كيفر اشاره كرده، مى‏گويد: «آنها پيوسته مى‏خواهند از آتش دوزخ خارج شوند ولى توانايى بر آن را ندارند و كيفر آنها ثابت و برقرار خواهد بود» (يُرِيدُونَ أَنْ يَخْرُجُوا مِنَ النَّارِ وَ ما هُمْ بِخارِجِينَ مِنْها وَ لَهُمْ عَذابٌ مُقِيمٌ).

(آيه 38)- مجازات دزدان! در چند آيه قبل احكام «محارب» بيان شد، در اين آيه، به همين تناسب حكم دزد يعنى كسى كه بطور پنهانى و مخفيانه اموال مردم را مى‏برد بيان گرديده است، نخست مى‏فرمايد: «دست مرد و زن سارق را قطع كنند» (وَ السَّارِقُ وَ السَّارِقَةُ فَاقْطَعُوا أَيْدِيَهُما).

از روايات اهل بيت عليه السّلام استفاده مى‏شود كه تنها چهار انگشت از دست راست بريده مى‏شود، نه بيشتر، اگر چه فقهاى اهل تسنن بيش از آن گفته‏اند! در اينجا مرد دزد بر زن دزد مقدم داشته شده در حالى كه در آيه حدّ زناكار، زن زانيه بر مرد زانى مقدم ذكر شده است، اين تفاوت شايد به خاطر آن باشد كه در مورد دزدى عامل اصلى بيشتر مردانند و در مورد ارتكاب زنا عامل و محرك مهمتر زنان بى‏بندوبار! سپس مى‏گويد: «اين كيفرى است در برابر اعمالى كه انجام داده‏اند و مجازاتى است از طرف خداوند» (جَزاءً بِما كَسَبا نَكالًا مِنَ اللَّهِ).

و در پايان آيه براى رفع اين توهم كه مجازات مزبور عادلانه نيست مى‏فرمايد: «خداوند توانا (قدرتمند) و حكيم است» (وَ اللَّهُ عَزِيزٌ حَكِيمٌ).

بنابراين دليلى ندارد كه از كسى انتقام بگيرد و كسى را بى‏حساب مجازات كند.

امیرحسین
02-10-2011, 02:32 PM
(آيه 39)- در اين آيه راه بازگشت را به روى آنها گشوده و مى‏فرمايد: «كسى كه بعد از اين ستم توبه كند و در مقام اصلاح و جبران برآيد خداوند او را خواهد بخشيد زيرا خداوند آمرزنده و مهربان است» (فَمَنْ تابَ مِنْ بَعْدِ ظُلْمِهِ وَ أَصْلَحَ فَإِنَّ اللَّهَ يَتُوبُ عَلَيْهِ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ).

آيا بوسيله توبه تنها گناه او بخشوده مى‏شود و يا اين كه حد سرقت (بريدن دست) نيز ساقط خواهد شد؟

معروف در ميان فقهاى ما اين است كه: اگر قبل از ثبوت سرقت در دادگاه اسلامى توبه كند حدّ سرقت نيز از او برداشته مى‏شود، ولى هنگامى كه از طريق دو شاهد عادل، جرم او ثابت شد با توبه حدّ از بين نمى‏رود.

(آيه 40)- به دنبال حكم توبه سارقان روى سخن را به پيامبر بزرگ اسلام صلّى اللّه عليه و آله كرده، مى‏فرمايد: «آيا نمى‏دانى كه خداوند مالك آسمان و زمين است (و هر گونه صلاح بداند در آنها تصرف مى‏كند) هر كس را كه شايسته مجازات بداند، مجازات و هر كس را كه شايسته بخشش ببيند، مى‏بخشد و او بر هر چيز تواناست» (أَ لَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ لَهُ مُلْكُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ يُعَذِّبُ مَنْ يَشاءُ وَ يَغْفِرُ لِمَنْ يَشاءُ وَ اللَّهُ عَلى‏ كُلِّ شَيْ‏ءٍ قَدِيرٌ).

امیرحسین
02-10-2011, 02:33 PM
(آيه 41)

شأن نزول:

از امام باقر عليه السّلام نقل شده كه: يكى از اشراف يهود خيبر كه داراى همسر بود، با زن شوهردارى كه او هم از خانواده‏هاى سرشناس خيبر محسوب مى‏شد عمل منافى عفت انجام داد، يهوديان از اجراى حكم تورات (سنگسار كردن) در مورد آنها ناراحت بودند، اين بود كه به هم مسلكان خود در مدينه پيغام فرستادند كه حكم اين حادثه را از پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله بپرسند (تا اگر در اسلام حكم سبكترى بود آن را انتخاب كنند و در غير اين صورت آن را نيز به دست فراموشى بسپارند و شايد از اين طريق مى‏خواستند توجه پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله را نيز به خود جلب كنند و خود را دوست مسلمانان معرفى نمايند).

در اين موقع حكم سنگباران كردن كسانى كه مرتكب زناى محصنه مى‏شود نازل گرديد، ولى آنها از پذيرفتن اين حكم شانه خالى كردند! پيامبر صلّى اللّه عليه و آله اضافه كرد: اين همان حكمى است كه در تورات شما نيز آمده، آيا موافقيد كه يكى از شما را به داورى بطلبم و هر چه او از زبان تورات نقل كرد بپذيريد. گفتند: آرى.

پيامبر صلّى اللّه عليه و آله گفت: ابن صوريا كه در فدك زندگى مى‏كند چگونه عالمى است؟

گفتند: او از همه يهود به تورات آشناتر است، به دنبال او فرستادند و هنگامى كه نزد پيامبر صلّى اللّه عليه و آله آمد به او فرمود: آيا حكم سنگباران كردن در چنين موردى در تورات بر شما نازل شده است يا نه؟

او در پاسخ گفت: آرى! چنين حكمى در تورات آمده است.

پيامبر صلّى اللّه عليه و آله گفت: چرا از اجراى اين حكم سرپيچى مى‏كنيد؟

او در جواب گفت: حقيقت اين است كه ما در گذشته اين حد را در باره افراد عادى اجرا مى‏كرديم، ولى در مورد ثروتمندان و اشراف خوددارى مى‏نموديم، اين بود كه گناه مزبور در طبقات مرفّه جامعه ما رواج يافت. به همين جهت ما قانونى سبكتر از قانون سنگسار كردن تصويب نموديم.

در اين هنگام پيامبر صلّى اللّه عليه و آله دستور داد كه آن مرد و زن را در مقابل مسجد سنگسار كنند.

و فرمود: خدايا من نخستين كسى هستم كه حكم تو را زنده نمودم بعد از آن كه يهود آن را از بين بردند.

در اين هنگام آيه نازل شد و جريان مزبور را بطور فشرده بيان كرد.

امیرحسین
02-10-2011, 02:34 PM
ادامه آیه 41-

تفسير:

داورى ميان دوست و دشمن- از اين آيه و چند آيه بعد از آن استفاده مى‏شود كه قضات اسلام حق دارند با شرايط خاصى در باره جرايم و جنايات غير مسلمانان نيز قضاوت كنند.

آيه مورد بحث با خطاب (يا أَيُّهَا الرَّسُولُ) «اى فرستاده!» آغاز شده، گويا به خاطر اهميت موضوع مى‏خواهد حس مسؤوليت را در پيامبر صلّى اللّه عليه و آله بيشتر تحريك كند و اراده او را تقويت نمايد.

سپس به دلدارى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به عنوان مقدمه‏اى براى حكم بعد پرداخته و مى‏فرمايد: «آنها كه با زبان، مدعى ايمانند و قلب آنها هرگز ايمان نياورده و در كفر بر يكديگر سبقت مى‏جويند هرگز نبايد مايه اندوه تو شوند» زيرا اين وضع تازگى ندارد (لا يَحْزُنْكَ الَّذِينَ يُسارِعُونَ فِي الْكُفْرِ مِنَ الَّذِينَ قالُوا آمَنَّا بِأَفْواهِهِمْ وَ لَمْ تُؤْمِنْ قُلُوبُهُمْ).

بعد از ذكر كارشكنيهاى منافقان و دشمنان داخلى به وضع دشمنان خارجى و يهود پرداخته و مى‏گويد: «همچنين كسانى كه از يهود نيز اين مسير را مى‏پيمايند نبايد مايه اندوه تو شوند» (وَ مِنَ الَّذِينَ هادُوا).

بعد اشاره به پاره‏اى از اعمال نفاق‏آلود كرده، مى‏گويد: «آنها زياد به سخنان تو گوش مى‏دهند) اما اين گوش دادن براى درك و اطاعت نيست، بلكه براى اين است) كه دستاويزى براى تكذيب و افترا بر تو پيدا كنند» (سَمَّاعُونَ لِلْكَذِبِ).

اين جمله تفسير ديگرى نيز دارد، «آنها به دروغهاى پيشوايان خود فراوان گوش مى‏دهند. ولى حاضر به پذيرش سخن حق نيستند».

صفت ديگر آنها اين است كه نه تنها براى دروغ بستن به مجلس شما حاضر مى‏شوند، بلكه «در عين حال جاسوسهاى ديگران كه نزد تو نيامده‏اند نيز مى‏باشند» (سَمَّاعُونَ لِقَوْمٍ آخَرِينَ لَمْ يَأْتُوكَ).

يكى ديگر از صفات آنها اين است كه «سخنان خدا را تحريف مى‏كنند (خواه تحريف لفظى و يا تحريف معنوى هر حكمى را بر خلاف منافع و هوسهاى خود تشخيص دهند) آن را توجيه و تفسير و يا بكلى رد مى‏كنند» (يُحَرِّفُونَ الْكَلِمَ مِنْ بَعْدِ مَواضِعِهِ).

عجب‏تر اين كه آنها پيش از آن كه نزد تو بيايند تصميم خود را گرفته‏اند، «بزرگان آنها به آنان دستور داده‏اند كه اگر محمد حكمى موافق خواست ما گفت، بپذيريد و اگر بر خلاف خواست ما بود از آن دورى كنيد» (يَقُولُونَ إِنْ أُوتِيتُمْ هذا فَخُذُوهُ وَ إِنْ لَمْ تُؤْتَوْهُ فَاحْذَرُوا».

اينها در گمراهى فرو رفته‏اند و به اين ترتيب اميدى به هدايت آنها نيست، و خدا مى‏خواهد به اين وسيله آنها را مجازات كرده و رسوا كند «و كسى كه خدا اراده مجازات و رسوايى او را كرده است هرگز تو قادر بر دفاع از او نيستى» (وَ مَنْ يُرِدِ اللَّهُ فِتْنَتَهُ فَلَنْ تَمْلِكَ لَهُ مِنَ اللَّهِ شَيْئاً).

آنها به قدرى آلوده‏اند كه قابل شستشو نمى‏باشند به همين دليل «آنها كسانى هستند كه خدا نمى‏خواهد قلب آنها را شستشو دهد» (أُولئِكَ الَّذِينَ لَمْ يُرِدِ اللَّهُ أَنْ يُطَهِّرَ قُلُوبَهُمْ).

در پايان آيه مى‏فرمايد: «آنها هم در اين دنيا رسوا و خوار خواهند شد و هم در آخرت كيفر عظيمى خواهند داشت» (لَهُمْ فِي الدُّنْيا خِزْيٌ وَ لَهُمْ فِي الْآخِرَةِ عَذابٌ عَظِيمٌ).

امیرحسین
02-10-2011, 02:34 PM
(آيه 42)- در اين آيه بار ديگر قرآن تأكيد مى‏كند كه «آنها گوش شنوا براى شنيدن سخنان تو و تكذيب آن دارند» و يا گوش شنوايى براى شنيدن دروغهاى بزرگانشان دارند (سَمَّاعُونَ لِلْكَذِبِ).

اين جمله به عنوان تأكيد و اثبات اين صفت زشت براى آنها تكرار شده است.

علاوه بر اين «آنها زياد اموال حرام و ناحق و رشوه مى‏خورند» (أَكَّالُونَ لِلسُّحْتِ). سپس به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله اختيار مى‏دهد كه «هرگاه اين گونه اشخاص براى داورى به تو مراجعه كردند مى‏توانى در ميان آنها داورى به احكام اسلام كنى و مى‏توانى از آنها روى گردانى» (فَإِنْ جاؤُكَ فَاحْكُمْ بَيْنَهُمْ أَوْ أَعْرِضْ عَنْهُمْ).

و براى تقويت روح پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله اضافه مى‏كند: «اگر صلاح بود كه از آنها روى بگردانى هيچ زيانى نمى‏توانند به تو برسانند» (وَ إِنْ تُعْرِضْ عَنْهُمْ فَلَنْ يَضُرُّوكَ شَيْئاً). «و اگر خواستى در ميان آنها داورى كنى حتما بايد اصول عدالت را رعايت نمايى، زيرا خداوند افراد دادگر و عدالت‏پيشه را دوست دارد» (وَ إِنْ حَكَمْتَ فَاحْكُمْ بَيْنَهُمْ بِالْقِسْطِ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُقْسِطِينَ).

(آيه 43)- اين آيه بحث در باره يهود را در مورد داورى خواستن از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله كه در آيه قبل آمده بود تعقيب مى‏كند و از روى تعجب مى‏گويد: «چگونه اينها تو را به داورى مى‏طلبند در حالى كه تورات نزد آنهاست و حكم خدا در آن آمده است و به آن ايمان دارند»! (وَ كَيْفَ يُحَكِّمُونَكَ وَ عِنْدَهُمُ التَّوْراةُ فِيها حُكْمُ اللَّهِ).

بايد دانست كه حكم مزبور يعنى (حكم سنگسار كردن زن و مردى كه زناى محصنه كرده‏اند) در تورات كنونى در فصل بيست و دوم از سفر تثنيه آمده است.

عجب اين كه «بعد از انتخاب تو براى داورى، حكم تو را كه موافق حكم تورات است چون بر خلاف ميل آنهاست نمى‏پذيرند» (ثُمَّ يَتَوَلَّوْنَ مِنْ بَعْدِ ذلِكَ).

«حقيقت اين است كه آنها اصولا ايمان ندارند» و گر نه با احكام خدا چنين بازى نمى‏كردند» (وَ ما أُولئِكَ بِالْمُؤْمِنِينَ).

امیرحسین
02-10-2011, 02:35 PM
(آيه 44)- اين آيه و آيه بعد، بحث گذشته را تكميل كرده، و اهميت كتاب آسمانى موسى، يعنى تورات را چنين شرح مى‏دهد: «ما تورات را نازل كرديم كه در آن هدايت و نور بود» هدايت به سوى حق و نور و روشنايى براى برطرف ساختن تاريكيهاى جهل و نادانى (إِنَّا أَنْزَلْنَا التَّوْراةَ فِيها هُدىً وَ نُورٌ).

«به همين جهت پيامبران الهى كه در برابر فرمان خدا تسليم بودند و بعد از نزول تورات روى كار آمدند همگى بر طبق آن براى يهود، حكم مى‏كردند» (يَحْكُمُ بِهَا النَّبِيُّونَ الَّذِينَ أَسْلَمُوا لِلَّذِينَ هادُوا).

نه تنها آنها چنين مى‏كردند بلكه «علماى بزرگ يهود و دانشمندان با ايمان و پاك آنها، بر طبق اين كتاب آسمانى كه به آنها سپرده شده بود، و بر آن گواه بودند داورى مى‏كردند» (وَ الرَّبَّانِيُّونَ وَ الْأَحْبارُ بِمَا اسْتُحْفِظُوا مِنْ كِتابِ اللَّهِ وَ كانُوا عَلَيْهِ شُهَداءَ).

در اينجا روى سخن را به آن دسته از دانشمندان اهل كتاب كه در آن عصر مى‏زيستند كرده، مى‏گويد: «از مردم نترسيد (و احكام واقعى خدا را بيان كنيد) بلكه از مخالفت من بترسيد» كه اگر حق را كتمان كنيد مجازات خواهيد شد (فَلا تَخْشَوُا النَّاسَ وَ اخْشَوْنِ). و همچنين «آيات خدا را به بهاى كمى نفروشيد» (وَ لا تَشْتَرُوا بِآياتِي ثَمَناً قَلِيلًا).

در حقيقت سر چشمه كتمان حق و احكام خدا يا ترس از مردم و عوامزدگى است و يا جلب منافع شخصى و هر كدام باشد نشانه ضعف ايمان و سقوط شخصيت است، و در جمله‏هاى بالا به هر دو اشاره شده است.

و در پايان آيه، حكم قاطعى در باره اين گونه افراد كه بر خلاف حكم خدا داورى مى‏كنند صادر كرده، مى‏فرمايد: «آنها كه بر طبق احكام خدا داورى نمى‏كنند، كافرند» (وَ مَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولئِكَ هُمُ الْكافِرُونَ).

امیرحسین
02-10-2011, 02:35 PM
(آيه 45)- قصاص و گذشت! اين آيه قسمت ديگرى از احكام جنايى و حدود الهى تورات را شرح مى‏دهد، و مى‏فرمايد: «ما در تورات قانون قصاص را مقرر داشتيم كه اگر كسى عمدا بيگناهى را به قتل برساند اولياى مقتول مى‏توانند قاتل را در مقابل اعدام نمايند» (وَ كَتَبْنا عَلَيْهِمْ فِيها أَنَّ النَّفْسَ بِالنَّفْسِ).

«و اگر كسى آسيب به چشم ديگرى برساند و آن را از بين ببرد او نيز مى‏تواند، چشم او را از بين ببرد» (وَ الْعَيْنَ بِالْعَيْنِ). «و همچنين در مقابل بريدن بينى، جايز است بينى جانى بريده شود» (وَ الْأَنْفَ بِالْأَنْفِ). «و نيز در مقابل بريدن گوش، بريدن گوش طرف، مجاز است» (وَ الْأُذُنَ بِالْأُذُنِ). «و اگر كسى دندان ديگرى را بشكند او مى‏تواند دندان جانى را در مقابل بشكند» (وَ السِّنَّ بِالسِّنِّ). «و بطور كلى هر كس جراحتى و زخمى به ديگرى بزند، در مقابل مى‏توان قصاص كرد» (وَ الْجُرُوحَ قِصاصٌ).

بنابراين، حكم قصاص بطور عادلانه و بدون هيچ گونه تفاوت از نظر نژاد و طبقه اجتماعى و طايفه و شخصيت اجرا مى‏گردد.

ولى براى آن كه اين توهم پيش نيايد كه خداوند قصاص كردن را الزامى شمرده و دعوت به مقابله به مثل نموده است، به دنبال اين حكم مى‏فرمايد: «اگر كسى از حق خود بگذرد و عفو و بخشش كند، كفاره‏اى براى گناهان او محسوب مى‏شود، و به همان نسبت كه گذشت به خرج داده خداوند از او گذشت مى‏كند» (فَمَنْ تَصَدَّقَ بِهِ فَهُوَ كَفَّارَةٌ لَهُ).

و در پايان آيه مى‏فرمايد: «كسانى كه بر طبق حكم خداوند، داورى نكنند ستمگرند» (وَ مَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ).

چه ظلمى از اين بالاتر كه ما گرفتار احساسات و عواطف كاذبى شده و از شخص قاتل به بهانه اين كه خون را با خون نبايد شست بكلى صرف نظر كنيم!

امیرحسین
02-10-2011, 02:35 PM
(آيه 46)- در تعقيب آيات مربوط به تورات، در اين آيه اشاره به وضع انجيل كرده، مى‏گويد: «پس از رهبران و پيامبران پيشين، مسيح را مبعوث كرديم، در حالى كه (به حقانيت تورات اعتراف داشت و) نشانه‏هاى او كاملا با نشانه‏هايى كه تورات داده بود تطبيق مى‏كرد» (وَ قَفَّيْنا عَلى‏ آثارِهِمْ بِعِيسَى ابْنِ مَرْيَمَ مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَيْهِ مِنَ التَّوْراةِ).

سپس مى‏گويد: «انجيل را در اختيار او گذاشتيم كه در آن هدايت و نور بود» (وَ آتَيْناهُ الْإِنْجِيلَ فِيهِ هُدىً وَ نُورٌ).

اطلاق نور به اين دو كتاب در قرآن، ناظر به تورات و انجيل اصلى است.

بار ديگر به عنوان تأكيد، روى اين مطلب تكيه مى‏كند كه «نه تنها عيسى بن مريم، تورات را تصديق مى‏كرد، بلكه انجيل كتاب آسمانى او نيز گواه صدق تورات بود» (وَ مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَيْهِ مِنَ التَّوْراةِ).

و در پايان مى‏فرمايد: «اين كتاب آسمانى مايه هدايت و اندرز پرهيزكاران بود» (وَ هُدىً وَ مَوْعِظَةً لِلْمُتَّقِينَ).

(آيه 47)- آنها كه به قانون خدا حكم نمى‏كنند! پس از اشاره به نزول انجيل در آيات گذشته، در اين آيه مى‏فرمايد: «ما به اهل انجيل دستور داديم كه به آنچه خدا در آن نازل كرده است، داورى كنند» (وَ لْيَحْكُمْ أَهْلُ الْإِنْجِيلِ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ فِيهِ).

منظور اين است، كه ما پس از نزول انجيل بر عيسى (ع) به پيروان او دستور داديم كه به آن عمل كنند و طبق آن داورى نمايند.

و در پايان آيه، بار ديگر تأكيد مى‏كند: «كسانى كه بر طبق حكم خدا داورى نكنند فاسقند» (وَ مَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولئِكَ هُمُ الْفاسِقُونَ).

امیرحسین
02-10-2011, 02:36 PM
(آيه 48)- در اين آيه اشاره به موقعيت قرآن بعد از ذكر كتب پيشين انبياء شده است. نخست مى‏فرمايد: «ما اين كتاب آسمانى را به حق بر تو نازل كرديم در حالى كه كتب پيشين را تصديق كرده (و نشانه‏هاى آن، بر آنچه در كتب پيشين آمده تطبيق مى‏كند) و حافظ و نگاهبان آنهاست» (وَ أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الْكِتابَ بِالْحَقِّ مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَيْهِ مِنَ الْكِتابِ وَ مُهَيْمِناً عَلَيْهِ).

اساسا تمام كتابهاى آسمانى، در اصول مسائل هماهنگى دارند و هدف واحد يعنى، تربيت و تكامل انسان را تعقيب مى‏كنند.

سپس دستور مى‏دهد كه چون چنين است «طبق احكامى كه بر تو نازل شده است در ميان آنها داورى كن» (فَاحْكُمْ بَيْنَهُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ).

بعد اضافه مى‏كند: «از هوى و هوسهاى آنها (كه مايلند احكام الهى را بر اميال و هوسهاى خود تطبيق دهند) پيروى مكن و از آنچه به حق بر تو نازل شده است روى مگردان» (وَ لا تَتَّبِعْ أَهْواءَهُمْ عَمَّا جاءَكَ مِنَ الْحَقِّ).

و براى تكميل اين بحث مى‏گويد: «براى هر كدام از شما آيين و شريعت و طريقه و راه روشنى قرار داديم» (لِكُلٍّ جَعَلْنا مِنْكُمْ شِرْعَةً وَ مِنْهاجاً).

سپس مى‏فرمايد: «خداوند مى‏توانست همه مردم را امت واحدى قرار دهد و همه را پيرو يك آيين سازد ولى خدا مى‏خواهد شما را در آنچه به شما بخشيده بيازمايد» و استعدادهاى مختلف شما را پرورش دهد (وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ لَجَعَلَكُمْ أُمَّةً واحِدَةً وَ لكِنْ لِيَبْلُوَكُمْ فِي ما آتاكُمْ).

سر انجام، همه اقوام و ملل را مخاطب ساخته و آنها را دعوت مى‏كند كه به جاى صرف نيروهاى خود در اختلاف و مشاجره «در نيكيها بر يكديگر پيشى بگيريد» (فَاسْتَبِقُوا الْخَيْراتِ).

زيرا «بازگشت همه شما به سوى خداست و اوست كه شما را از آنچه در آن اختلاف مى‏كنيد در روز رستاخيز آگاه خواهد ساخت» (إِلَى اللَّهِ مَرْجِعُكُمْ جَمِيعاً فَيُنَبِّئُكُمْ بِما كُنْتُمْ فِيهِ تَخْتَلِفُونَ).

امیرحسین
02-10-2011, 02:36 PM
(آيه 49)

شأن نزول:

از ابن عباس نقل شده: جمعى از بزرگان يهود توطئه كردند و گفتند: نزد محمد صلّى اللّه عليه و آله مى‏رويم شايد بتوانيم او را از آيين خود منحرف سازيم، پس از اين تبانى، نزد پيامبر صلّى اللّه عليه و آله آمدند و گفتند: ما دانشمندان و اشراف يهوديم و اگر ما از تو پيروى كنيم ساير يهوديان نيز به ما اقتدا مى‏كنند ولى در ميان ما و جمعيتى، نزاعى است (در مورد يك قتل يا چيز ديگر) اگر در اين نزاع به نفع ما داورى كنى ما به تو ايمان خواهيم آورد، پيامبر صلّى اللّه عليه و آله از چنين قضاوتى (كه عادلانه نبود) خوددارى كرد و اين آيه نازل شد.

تفسير:

در اين آيه بار ديگر خداوند به پيامبر خود تأكيد مى‏كند كه «در ميان اهل كتاب بر طبق حكم خداوند داورى كن و تسليم هوى و هوسهاى آنها نشو» (وَ أَنِ احْكُمْ بَيْنَهُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ وَ لا تَتَّبِعْ أَهْواءَهُمْ).

سپس به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله هشدار مى‏دهد كه «اينها تبانى كرده‏اند تو را از بعض احكامى كه خدا بر تو نازل كرده منحرف سازند مراقب آنها باش» (وَ احْذَرْهُمْ أَنْ يَفْتِنُوكَ عَنْ بَعْضِ ما أَنْزَلَ اللَّهُ إِلَيْكَ). «و اگر اهل كتاب در برابر داورى عادلانه تو تسليم نشوند، بدان اين نشانه آن است كه (گناهان آنها دامانشان را گرفته است و توفيق را از آنها سلب كرده) و خدا مى‏خواهد آنها را به خاطر بعضى از گناهانشان مجازات كند» (فَإِنْ تَوَلَّوْا فَاعْلَمْ أَنَّما يُرِيدُ اللَّهُ أَنْ يُصِيبَهُمْ بِبَعْضِ ذُنُوبِهِمْ).

و در پايان آيه مى‏فرمايد: اگر آنها در راه باطل اين همه پافشارى مى‏كنند، نگران مباش «زيرا بسيارى از مردم فاسقند» (وَ إِنَّ كَثِيراً مِنَ النَّاسِ لَفاسِقُونَ).

(آيه 50)- در اين آيه به عنوان استفهام انكارى مى‏فرمايد: آيا اينها كه مدعى پيروى از كتب آسمانى هستند «انتظار دارند با احكام جاهلى و قضاوتهاى آميخته با انواع تبعيضات در ميان آنها داورى كنى» (أَ فَحُكْمَ الْجاهِلِيَّةِ يَبْغُونَ).

«در حالى كه هيچ داورى براى قومى كه اهل يقين هستند، بالاتر و بهتر از حكم خدا نيست» (وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ حُكْماً لِقَوْمٍ يُوقِنُونَ).

امیرحسین
02-10-2011, 02:37 PM
(آيه 51)

شأن نزول:

در مورد نزول اين آيه و دو آيه بعد نقل كرده‏اند كه: بعد از جنگ بدر، عبادة بن صامت خزرجى خدمت پيامبر رسيد و گفت: من هم پيمانانى از يهود دارم كه از نظر عدد زياد و از نظر قدرت نيرومندند، اكنون كه آنها ما را تهديد به جنگ مى‏كنند و حساب مسلمانان از غير مسلمانان جدا شده است من از دوستى و هم پيمانى با آنان برائت مى‏جويم، هم پيمان من تنها خدا و پيامبر اوست.

عبد اللّه بن أبى گفت: ولى من از هم پيمانى با يهود برائت نمى‏جويم، زيرا از حوادث مشكل مى‏ترسم و به آنها نيازمندم.

پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به او فرمود: آنچه در مورد دوستى با يهود بر عباده مى‏ترسيديم، بر تو نيز مى‏ترسم (و خطر اين دوستى و هم پيمانى براى تو از او بيشتر است) عبد اللّه گفت: چون چنين است من هم مى‏پذيرم و با آنها قطع رابطه مى‏كنم، آيه نازل شد و مسلمانان را از هم پيمانى با يهود و نصارى بر حذر داشت.

تفسير:

قرآن، مسلمانان را از همكارى با يهود و نصارى بشدت برحذر مى‏دارد، نخست مى‏گويد: «اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد، يهود و نصارى را تكيه گاه و هم پيمان خود قرار ندهيد» (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا الْيَهُودَ وَ النَّصارى‏ أَوْلِياءَ).

يعنى ايمان به خدا ايجاب مى‏كند كه به خاطر جلب منافع مادى با آنها همكارى نكنيد.

سپس با يك جمله كوتاه، دليل اين نهى را بيان كرده، مى‏گويد: «هر يك از آن دو طايفه، دوست و هم‏پيمان هم‏مسلكان خود هستند» (بَعْضُهُمْ أَوْلِياءُ بَعْضٍ).

يعنى، تا زمانى كه منافع خودشان و دوستانشان مطرح است، هرگز به شما نمى‏پردازند.

روى اين جهت، «هر كس از شما طرح دوستى و پيمان با آنها بريزد، از نظر تقسيم بندى اجتماعى و مذهبى جزء آنها محسوب خواهد شد» (وَ مَنْ يَتَوَلَّهُمْ مِنْكُمْ فَإِنَّهُ مِنْهُمْ). و شك نيست كه «خداوند چنين افراد ستمگرى را كه به خود و برادران و خواهران مسلمان خود خيانت كرده و بر دشمنانشان تكيه مى‏كنند، هدايت نخواهد كرد» (إِنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ).

امیرحسین
02-10-2011, 02:37 PM
(آيه 52)- در اين آيه اشاره به عذرتراشيهايى مى‏كند كه افراد بيمارگونه براى توجيه ارتباطهاى نامشروع خود با بيگانگان، انتخاب مى‏كنند، و مى‏گويد:

«آنهايى كه در دلهايشان بيمارى است، اصرار دارند كه آنان را تكيه‏گاه و هم‏پيمان خود انتخاب كنند، و عذرشان اين است كه مى‏گويند: ما مى‏ترسيم قدرت به دست آنها بيفتد و گرفتار شويم» (فَتَرَى الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ يُسارِعُونَ فِيهِمْ يَقُولُونَ نَخْشى‏ أَنْ تُصِيبَنا دائِرَةٌ).

قرآن در پاسخ آنها مى‏گويد: همانطور كه آنها احتمال مى‏دهند روزى قدرت به دست يهود و نصارى بيفتد، اين احتمال را نيز بايد بدهند كه «ممكن است سر انجام، خداوند مسلمانان را پيروز كند و قدرت به دست آنها بيفتد و اين منافقان، از آنچه در دل خود پنهان ساختند، پشيمان گردند» (فَعَسَى اللَّهُ أَنْ يَأْتِيَ بِالْفَتْحِ أَوْ أَمْرٍ مِنْ عِنْدِهِ فَيُصْبِحُوا عَلى‏ ما أَسَرُّوا فِي أَنْفُسِهِمْ نادِمِينَ).

(آيه 53)- در اين آيه به سر انجام كار منافقان اشاره كرده مى‏گويد: در آن هنگام كه فتح و پيروزى نصيب مسلمانان راستين شود، و كار منافقان برملا گردد «مؤمنان از روى تعجب مى‏گويند آيا اين افراد منافق، همانها هستند كه اين همه ادعا داشتند و با نهايت تأكيد قسم ياد مى‏كردند كه با ما هستند، چرا سر انجام كارشان به اينجا رسيد» (وَ يَقُولُ الَّذِينَ آمَنُوا أَ هؤُلاءِ الَّذِينَ أَقْسَمُوا بِاللَّهِ جَهْدَ أَيْمانِهِمْ إِنَّهُمْ لَمَعَكُمْ).

و به خاطر همين نفاق، «همه اعمال نيك آنها بر باد رفت (زيرا از نيت پاك و خالص سر چشمه نگرفته بود، و) به همين دليل زيانكار شدند» هم در اين جهان و هم در جهان ديگر (حَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ فَأَصْبَحُوا خاسِرِينَ).

امیرحسین
02-10-2011, 02:38 PM
(آيه 54)- پس از بحث در باره منافقان، سخن از مرتدانى كه طبق پيش بينى قرآن بعدها از اين آيين مقدس روى برمى‏گرداندند به ميان مى‏آورد و به عنوان يك قانون كلى به همه مسلمانان اخطار مى‏كند: «اگر كسانى از شما از دين خود بيرون روند (زيانى به خدا و آيين او و جامعه مسلمين و آهنگ سريع پيشرفت آنها نمى‏رسانند) زيرا خداوند در آينده جمعيتى را براى حمايت از اين آيين برمى‏انگيزد» (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا مَنْ يَرْتَدَّ مِنْكُمْ عَنْ دِينِهِ فَسَوْفَ يَأْتِي اللَّهُ بِقَوْمٍ).

سپس صفات كسانى كه بايد اين رسالت بزرگ را انجام دهند، چنين شرح مى‏دهد:

1- آنها به خدا عشق مى‏ورزند و جز به خشنودى او نمى‏انديشند «هم خدا آنها را دوست دارد و هم آنها خدا را دوست دارند» (يُحِبُّهُمْ وَ يُحِبُّونَهُ).

2 و 3- «در برابر مؤمنان خاضع و مهربان و در برابر دشمنان و ستمكاران، سرسخت و خشن و پرقدرتند» (أَذِلَّةٍ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ أَعِزَّةٍ عَلَى الْكافِرِينَ).

4- «جهاد در راه خدا بطور مستمر از برنامه‏هاى آنهاست» (يُجاهِدُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ).

5- آخرين امتيازى كه براى آنان ذكر مى‏كند اين است كه: «در راه انجام فرمان خدا و دفاع از حق، از ملامت هيچ ملامت كننده‏اى نمى‏هراسند» (وَ لا يَخافُونَ لَوْمَةَ لائِمٍ).

و در پايان مى‏گويد: «به دست آوردن اين امتيازات (علاوه بر كوشش انسان) مرهون فضل الهى است كه هر كس بخواهد و شايسته ببيند مى‏دهد» (ذلِكَ فَضْلُ اللَّهِ يُؤْتِيهِ مَنْ يَشاءُ). «و خداوند دايره فضل و كرمش، وسيع و به آنها كه شايستگى دارند آگاه است» (وَ اللَّهُ واسِعٌ عَلِيمٌ).

امیرحسین
02-10-2011, 02:39 PM
(آيه 55)

شأن نزول‏

آيه ولايت: در مورد نزول اين آيه از «عبد اللّه بن عباس» نقل شده كه: روزى در كنار چاه زمزم نشسته بود و براى مردم از قول پيامبر صلّى اللّه عليه و آله حديث نقل مى‏كرد، ناگهان مردى كه عمامه‏اى بر سر داشت و صورت خود را پوشانيده بود نزديك آمد و هر مرتبه كه ابن عباس از پيغمبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله حديث نقل مى‏كرد او نيز با جمله «قال رسول اللّه» حديث ديگرى از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله نقل مى‏نمود.

ابن عباس او را قسم داد تا خود را معرفى كند، او صورت خود را گشود و صدا زد اى مردم! هر كس مرا نمى‏شناسد بداند من أبو ذر غفارى هستم با اين گوشهاى خودم از رسولخدا صلّى اللّه عليه و آله شنيدم، و اگر دروغ مى‏گويم هر دو گوشم كر باد، و با چشمان خود اين جريان را ديدم و اگر دروغ مى‏گويم هر دو چشمم كور باد، كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: علىّ قائد البررة و قاتل الكفرة منصور من نصره مخذول من خذله «على عليه السّلام پيشواى نيكان است، و كشنده كافران، هر كس او را يارى كند، خدا ياريش خواهد كرد، و هر كس دست از ياريش بردارد، خدا دست از يارى او برخواهد داشت».

سپس أبوذر اضافه كرد: اى مردم! روزى از روزها با رسولخدا صلّى اللّه عليه و آله در مسجد نماز مى‏خواندم، سائلى وارد مسجد شد و از مردم تقاضاى كمك كرد، ولى كسى چيزى به او نداد، او دست خود را به آسمان بلند كرد و گفت: خدايا تو شاهد باش كه من در مسجد رسول تو تقاضاى كمك كردم ولى كسى جواب مساعد به من نداد، در همين حال على عليه السّلام كه در حال ركوع بود با انگشت كوچك دست راست خود اشاره كرد.
سائل نزديك آمد و انگشتر را از دست آن حضرت بيرون آورد، پيامبر صلّى اللّه عليه و آله كه در حال نماز بود جريان را مشاهده كرد، هنگامى كه از نماز فارغ شد، سر به سوى آسمان بلند كرد و چنين گفت: «خداوندا! برادرم موسى از تو تقاضا كرد كه روح او را وسيع گردانى و كارها را بر او آسان سازى و گره از زبان او بگشايى تا مردم گفتارش را درك كنند، و نيز موسى درخواست كرد هارون را كه برادرش بود وزير و ياورش قرار دهى و بوسيله او نيرويش را زياد كنى و در كارهايش شريك سازى.

خداوندا! من محمد پيامبر و برگزيده توام، سينه مرا گشاده كن و كارها را بر من آسان ساز، از خاندانم على عليه السّلام را وزير من گردان تا بوسيله او، پشتم قوى و محكم گردد».

أبو ذر مى‏گويد: هنوز دعاى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله پايان نيافته بود كه جبرئيل نازل شد و به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله گفت: بخوان! پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: چه بخوانم؟ گفت: بخوان انّما وليّكم اللّه و رسوله و الّذين آمنوا ...

تفسير:

اين آيه با كلمه «انّما» كه در لغت عرب به معنى انحصار مى‏آيد شروع شده و مى‏گويد: «ولىّ و سرپرست و متصرف در امور شما سه كس است: خدا و پيامبر و كسانى كه ايمان آورده‏اند، و نماز را برپا مى‏دارند و در حال ركوع زكات مى‏دهند» (إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ راكِعُونَ).

منظور از «ولىّ» در آيه فوق ولايت به معنى، سرپرستى و تصرف و رهبرى مادى و معنوى است. بخصوص اين كه اين ولايت در رديف ولايت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و ولايت خدا قرار گرفته و هر سه با يك جمله ادا شده است.

و به اين ترتيب، آيه از آياتى است كه به عنوان يك نصّ قرآنى دلالت بر ولايت و امامت على عليه السّلام مى‏كند.

امیرحسین
02-10-2011, 02:39 PM
(آيه 56)- اين آيه تكميلى براى مضمون آيه پيش است و هدف آن را تأكيد و تعقيب مى‏كند، و به مسلمانان اعلام مى‏دارد كه: «كسانى كه ولايت و سرپرستى و رهبرى خدا و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و افراد با ايمانى را كه در آيه قبل به آنها اشاره شد بپذيرند پيروز خواهند شد، زيرا آنها در حزب خدا خواهند بود و حزب خدا پيروز است» (وَ مَنْ يَتَوَلَّ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا فَإِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْغالِبُونَ).

در اين آيه قرينه ديگرى بر معنى ولايت كه در آيه پيش اشاره شد ديده مى‏شود، زيرا تعبير به «حزب اللّه» و «غلبه آن» مربوط به حكومت اسلامى است، نه يك دوستى ساده و عادى و اين خود مى‏رساند كه ولايت در آيه به معنى سرپرستى و حكومت و زمامدارى اسلام و مسلمين است، زيرا در معنى حزب يك نوع تشكل و همبستگى و اجتماع براى تأمين اهداف مشترك افتاده است.

(آيه 57)

شأن نزول:

در مورد نزول اين آيه، مفسران نقل كرده‏اند كه: دو نفر از مشركان به نام «رفاعه» و «سويد» اظهار اسلام كردند و سپس جزء دار و دسته منافقان شدند، بعضى از مسلمانان با اين دو نفر رفت و آمد داشتند و اظهار دوستى مى‏كردند، آيه نازل شد و به آنها اخطار كرد كه از اين عمل بپرهيزيد.

تفسير:

در اين آيه بار ديگر خداوند به مؤمنان دستور مى‏دهد كه از انتخاب منافقان و دشمنان به عنوان دوست بپرهيزيد، منتها براى تحريك عواطف آنها و توجه دادن به فلسفه اين حكم، چنين مى‏فرمايد: «اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد! آنها كه آيين شما را به باد استهزاء و يا به بازى مى‏گيرند، چه آنها كه از اهل كتابند و چه آنها كه از مشركان و منافقانند، هيچ يك از آنان را به عنوان دوست انتخاب نكنيد» (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا الَّذِينَ اتَّخَذُوا دِينَكُمْ هُزُواً وَ لَعِباً مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ مِنْ قَبْلِكُمْ وَ الْكُفَّارَ أَوْلِياءَ).

و در پايان آيه اين موضع را تأكيد مى‏كند كه طرح دوستى با آنان، با تقوا و ايمان سازگار نيست بنابراين «از خدا بترسيد، اگر ايمان داريد» (وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ).

امیرحسین
02-10-2011, 02:39 PM
(آيه 58)

شأن نزول:

در مورد نزول اين آيه كه دنباله آيه قبل است نقل شده كه: جمعى از يهود و بعضى از نصارى صداى مؤذن را كه مى‏شنيدند و يا قيام مسلمانان را به نماز مى‏ديدند شروع به مسخره و استهزاء مى‏كردند، قرآن مسلمانان را از طرح دوستى با اين گونه افراد برحذر داشت.

تفسير:

در اين آيه در تعقيب بحث گذشته در مورد نهى از دوستى با منافقان و جمعى از اهل كتاب كه احكام اسلام را به باد استهزاء مى‏گرفتند، اشاره به يكى از اعمال آنها به عنوان شاهد و گواه كرده، مى‏گويد: «هنگامى كه (اذان مى‏گوييد و مسلمانان را) به سوى نماز دعوت مى‏كنيد، آن را به باد استهزاء و بازى مى‏گيرند» (وَ إِذا نادَيْتُمْ إِلَى الصَّلاةِ اتَّخَذُوها هُزُواً وَ لَعِباً).

قابل ذكر اين كه همانطور كه در روايات اهل بيت عليه السّلام وارد شده است اذان از طريق وحى به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله تعليم داده شد.

سپس علت عمل آنها را چنين بيان مى‏كند: «اين به خاطر آن است كه آنها جمعيت نادانى مى‏باشند و از درك حقايق بدورند» (ذلِكَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا يَعْقِلُونَ).

امیرحسین
02-10-2011, 02:40 PM
(آيه 59)

شأن نزول:

در مورد نزول اين آيه و آيه بعد از ابن عباس نقل شده كه: جمعى از يهود نزد پيامبر صلّى اللّه عليه و آله آمدند و درخواست كردند عقايد خود را براى آنها شرح دهد، پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: من به خداى بزرگ و يگانه ايمان دارم و آنچه بر ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و يعقوب و موسى و عيسى و همه پيامبران الهى نازل شده حق مى‏دانم، و در ميان آنها جدايى نمى‏افكنم، آنها گفتند: ما عيسى را نمى‏شناسيم و به پيامبرى نمى‏پذيريم، سپس افزودند: ما هيچ آيينى بدتر از آيين شما سراغ نداريم! اين دو آيه نازل شد و به آنها پاسخ گفت.

تفسير:

در اين آيه، خداوند به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله دستور مى‏دهد كه از اهل كتاب سؤال كن و «بگو: چه كار خلافى از ما سر زده كه شما از ما عيب مى‏گيريد و انتقاد مى‏كنيد؟ جز اين كه ما به خداى يگانه ايمان آورده‏ايم و در برابر آنچه بر ما و بر انبياء پيشين نازل شده تسليم هستيم» (قُلْ يا أَهْلَ الْكِتابِ هَلْ تَنْقِمُونَ مِنَّا إِلَّا أَنْ آمَنَّا بِاللَّهِ وَ ما أُنْزِلَ إِلَيْنا وَ ما أُنْزِلَ مِنْ قَبْلُ).

و در پايان آيه جمله‏اى مى‏بينيم كه در حقيقت بيان علت جمله قبل است، مى‏گويد: اگر شما توحيد خالص و تسليم در برابر تمام كتب آسمانى را بر ما ايراد مى‏گيريد به خاطر آن است كه بيشتر شما فاسق و آلوده به گناه شده‏ايد» چون خود شما آلوده و منحرفيد اگر كسانى پاك و بر جاده حق باشند در نظر شما عيب است (وَ أَنَّ أَكْثَرَكُمْ فاسِقُونَ).

امیرحسین
02-10-2011, 02:40 PM
(آيه 60)- در اين آيه عقايد تحريف شده و اعمال نادرست اهل كتاب و كيفرهايى كه دامنگير آنها گرديده است با وضع مؤمنان راستين و مسلمان، مقايسه گرديده، تا معلوم شود كداميك از اين دو دسته در خور انتقاد و سرزنش هستند و اين يك پاسخ منطقى است كه براى متوجه ساختن افراد لجوج و متعصب به كار مى‏رود، در اين مقايسه چنين مى‏گويد: اى پيامبر! به آنها بگو:

آيا ايمان به خداى يگانه و كتب آسمانى داشتن در خور سرزنش و ايراد است، يا اعمال نارواى كسانى كه گرفتار آن همه مجازات الهى شدند «به آنها بگو: آيا شما را آگاه كنم از كسانى كه پاداش كارشان در پيشگاه خدا از اين بدتر است» (قُلْ هَلْ أُنَبِّئُكُمْ بِشَرٍّ مِنْ ذلِكَ مَثُوبَةً عِنْدَ اللَّهِ).

سپس به تشريح اين مطلب پرداخته و مى‏گويد: «آنها كه بر اثر اعمالشان مورد لعن و غضب پروردگار واقع شدند و آنان را به صورت «ميمون» و «خوك» مسخ كرد، و آنها كه پرستش طاغوت و بت نمودند، مسلما اين چنين افراد، موقعيتشان در اين دنيا و محل و جايگاهشان در روز قيامت بدتر خواهد بود، و از راه راست و جاده مستقيم گمراهترند» (مَنْ لَعَنَهُ اللَّهُ وَ غَضِبَ عَلَيْهِ وَ جَعَلَ مِنْهُمُ الْقِرَدَةَ وَ الْخَنازِيرَ وَ عَبَدَ الطَّاغُوتَ أُولئِكَ شَرٌّ مَكاناً وَ أَضَلُّ عَنْ سَواءِ السَّبِيلِ).

(آيه 61)- در اين آيه- براى تكميل بحث در باره منافقان اهل كتاب- پرده از روى نفاق درونى آنها برداشته و به مسلمانان چنين اعلام مى‏كند: «هنگامى كه نزد شما مى‏آيند مى‏گويند ايمان آورديم در حالى كه با قلبى مملو از كفر داخل مى‏شوند و به همان حال نيز از نزد شما بيرون مى‏روند و منطق و استدلال و سخنان شما در قلب آنها كمترين اثرى نمى‏بخشد» (وَ إِذا جاؤُكُمْ قالُوا آمَنَّا وَ قَدْ دَخَلُوا بِالْكُفْرِ وَ هُمْ قَدْ خَرَجُوا بِهِ).

و در پايان آيه به آنها اخطار مى‏كند كه «با تمام اين پرده‏پوشيها، خداوند از آنچه آنها كتمان مى‏كنند، آگاه و باخبر است» (وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِما كانُوا يَكْتُمُونَ).

امیرحسین
02-10-2011, 02:40 PM
(آيه 62)- در اين آيه نشانه‏هاى ديگرى از نفاق آنها را بازگو مى‏كند، از جمله اين كه مى‏گويد: «بسيارى از آنها را مى‏بينى كه در مسير گناه و ستم و خوردن اموال حرام بر يكديگر سبقت مى‏جويند» (وَ تَرى‏ كَثِيراً مِنْهُمْ يُسارِعُونَ فِي الْإِثْمِ وَ الْعُدْوانِ وَ أَكْلِهِمُ السُّحْتَ).

يعنى، آنچنان آنها در راه گناه و ستم گام برمى‏دارند كه گويا به سوى اهداف افتخارآميزى پيش مى‏روند، و بدون هيچ گونه شرم و حيا، سعى مى‏كنند از يكديگر پيشى گيرند.

و در پايان آيه براى تأكيد زشتى اعمال آنها مى‏گويد: «چه عمل زشت و ننگينى آنها انجام مى‏دهند» و بر آن مداومت دارند (لَبِئْسَ ما كانُوا يَعْمَلُونَ).

(آيه 63)- سپس در اين آيه، حمله را متوجه دانشمندان آنها كرده كه با سكوت خود آنان را به گناه، تشويق مى‏نمودند و مى‏گويد: «چرا دانشمندان مسيحى و علماى يهود، آنها را از سخنان گناه‏آلود و خوردن اموال نامشروع باز نمى‏دارند» (لَوْ لا يَنْهاهُمُ الرَّبَّانِيُّونَ وَ الْأَحْبارُ عَنْ قَوْلِهِمُ الْإِثْمَ وَ أَكْلِهِمُ السُّحْتَ).

يعنى، دانشمندان براى اصلاح يك اجتماع فاسد، نخست بايد افكار و اعتقادات نادرست آنها را تغيير دهند، و به اين ترتيب آيه، راه اصلاح جامعه فاسد را كه بايد از انقلاب فكرى شروع شود به دانشمندان نشان مى‏دهد.

و در پايان آيه، قرآن به همان شكل كه گناهكاران اصلى را مذمت نمود، دانشمندان ساكت و ترك كننده امر به معروف و نهى از منكر را مورد مذمت قرار داده، مى‏گويد: «چه زشت است كارى كه آنها انجام مى‏دهند» (لَبِئْسَ ما كانُوا يَصْنَعُونَ).

و به اين ترتيب روشن مى‏شود كه سرنوشت كسانى كه وظيفه بزرگ امر به معروف و نهى از منكر را ترك مى‏كنند- بخصوص اگر از دانشمندان و علما باشند- سرنوشت همان گناهكاران است و در حقيقت شريك جرم آنها محسوب مى‏شوند.

از ابن عباس مفسر معروف نقل شده كه مى‏گفت: اين آيه شديدترين آيه‏اى است كه دانشمندان وظيفه نشناس و ساكت را توبيخ و مذمت مى‏كند.

بديهى است اين حكم اختصاصى به علماى خاموش و ساكت يهود و نصارى ندارد، و تمام رهبران فكرى و دانشمندانى كه به هنگام آلوده شدن مردم به گناه و سرعت گرفتن در راه ظلم و فساد، خاموش مى‏نشينند در بر مى‏گيرد، زيرا حكم خدا، در باره همگان يكسان است! در حديثى از امير مؤمنان على عليه السّلام مى‏خوانيم: كه در خطبه‏اى فرمود: «اقوام گذشته به اين جهت هلاك و نابود گشتند كه مرتكب گناهان مى‏شدند و دانشمندانشان سكوت مى‏كردند، و نهى از منكر نمى‏نمودند، در اين هنگام بلاها و كيفرهاى الهى بر آنها فرود مى‏آمد، پس شما اى مردم! امر به معروف كنيد و نهى از منكر نماييد، تا به سرنوشت آنها دچار نشويد».

امیرحسین
02-10-2011, 02:41 PM
(آيه 64)- در اين آيه يكى از مصداقهاى روشن سخنان ناروا و گفتار گناه‏آلود يهود كه در آيه قبل بطور كلى به آن اشاره شد، آمده است.

توضيح اين كه: تاريخ نشان مى‏دهد كه يهود زمانى در اوج قدرت مى‏زيستند، و بر قسمت مهمى از دنياى آباد آن زمان حكومت داشتند، كه زمان داود و سليمان بن داود را به عنوان نمونه مى‏توان يادآور شد، و در اعصار بعد نيز، قدرت آنها با نوسانهايى ادامه داشت، ولى با ظهور اسلام، مخصوصا در محيط حجاز، ستاره قدرت آنها افول كرده، مبارزه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله با يهود «بنى النضير» و «بنى قريظه» و «يهود خيبر» موجب نهايت تضعيف آنها گرديد در اين موقع بعضى از آنها با در نظر گرفتن قدرت و عظمت پيشين از روى استهزاء گفتند: دست خدا به زنجير بسته شده و به ما بخششى نمى‏كند! و از آنجا كه بقيه نيز به گفتار او راضى بودند، قرآن اين سخن را به همه آنها نسبت داده، مى‏گويد: «يهود گفتند: دست خدا به زنجير بسته شده»! (وَ قالَتِ الْيَهُودُ يَدُ اللَّهِ مَغْلُولَةٌ).

خداوند در پاسخ آنها نخست به عنوان نكوهش و مذمت از اين عقيده ناروا مى‏گويد: «دست آنها در زنجير باد، و به خاطر اين سخن ناروا از رحمت خدا بدور گردند» (غُلَّتْ أَيْدِيهِمْ وَ لُعِنُوا بِما قالُوا).

سپس براى ابطال اين عقيده ناروا مى‏گويد: «هر دو دست خدا گشاده است، و هر گونه بخواهد و به هر كس بخواهد مى‏بخشد» (بَلْ يَداهُ مَبْسُوطَتانِ يُنْفِقُ كَيْفَ يَشاءُ).

نه اجبارى در كار او هست، نه محكوم جبر عوامل طبيعى و جبر تاريخ مى‏باشد، بلكه اراده او بالاتر از هر چيز و نافذ در همه چيز است.

بعد مى‏گويد: «حتى اين آيات كه پرده از روى گفتار و عقايد آنان برمى‏دارد به جاى اين كه اثر مثبت در آنها بگذارد و از راه غلط بازگرداند، بسيارى از آنها را روى دنده لجاجت مى‏افكند و طغيان و كفر آنها بيشتر مى‏شود» (وَ لَيَزِيدَنَّ كَثِيراً مِنْهُمْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ طُغْياناً وَ كُفْراً).

اما در مقابل اين گفته‏ها و اعتقادات ناروا و لجاجت و يكدندگى در طريق طغيان و كفر، خداوند مجازات سنگينى در اين جهان براى آنها قائل شده، مى‏فرمايد: «و در ميان آنها عداوت و دشمنى تا روز قيامت افكنديم» (وَ أَلْقَيْنا بَيْنَهُمُ الْعَداوَةَ وَ الْبَغْضاءَ إِلى‏ يَوْمِ الْقِيامَةِ).

و در قسمت اخير آيه اشاره به كوششها و تلاشهاى يهود براى برافروختن آتش جنگها و لطف خدا در مورد رهايى مسلمانان از اين آتشهاى نابود كنند كرده، مى‏فرمايد: «هر زمان آتشى براى جنگ افروختند، خداوند آن را خاموش ساخت و شما را از آن حفظ كرد» (كُلَّما أَوْقَدُوا ناراً لِلْحَرْبِ أَطْفَأَهَا اللَّهُ).

و اين در حقيقت يكى از نكات اعجاز آميز زندگى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله است.

قرآن اضافه مى‏كند: «آنها براى پاشيدن بذر فساد در روى زمين تلاش و كوشش پى‏گير و مداومى دارند» (وَ يَسْعَوْنَ فِي الْأَرْضِ فَساداً).

در حالى كه خداوند مفسدان را دوست نمى‏دارد» (وَ اللَّهُ لا يُحِبُّ الْمُفْسِدِينَ).

امیرحسین
02-10-2011, 02:41 PM
(آيه 65)- به دنبال انتقادات گذشته از برنامه و روش اهل كتاب، در اين آيه و آيه بعد آنچنان كه اصول تربيتى اقتضا مى‏كند، قرآن براى بازگرداندن منحرفان اهل كتاب به راه راست، و تقدير از اقليتى كه با اعمال خلاف آنها همگام نبود، نخست چنين مى‏گويد: «اگر اهل كتاب ايمان بياورند و پرهيزكارى پيشه كنند، گناهان گذشته آنها را مى‏پوشانيم و از آن صرف نظر مى‏كنيم» (وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْكِتابِ آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَكَفَّرْنا عَنْهُمْ سَيِّئاتِهِمْ). نه تنها گناهان آنها را مى‏بخشيم «بلكه در باغهاى بهشت كه كانون انواع نعمتها است آنها را وارد مى‏كنيم» (وَ لَأَدْخَلْناهُمْ جَنَّاتِ النَّعِيمِ).

اين در زمينه نعمتهاى معنوى و اخروى است.

(آيه 66)- سپس به اثر عميق ايمان و تقوا حتى در زندگى مادى انسانها، اشاره كرده مى‏گويد: «اگر آنها تورات و انجيل را برپا دارند (و آن را به عنوان يك دستور العمل زندگى در برابر چشم خود قرار دهند) و بطور كلى به همه آنچه از طرف پروردگارشان بر آنها نازل شده اعم از كتب آسمانى پيشين و قرآن بدون هيچ گونه تبعيض و تعصب عمل كنند، از آسمان و زمين، نعمتهاى الهى آنها را فرا خواهد گرفت» (وَ لَوْ أَنَّهُمْ أَقامُوا التَّوْراةَ وَ الْإِنْجِيلَ وَ ما أُنْزِلَ إِلَيْهِمْ مِنْ رَبِّهِمْ لَأَكَلُوا مِنْ فَوْقِهِمْ وَ مِنْ تَحْتِ أَرْجُلِهِمْ).

شك نيست كه منظور از برپاداشتن تورات و انجيل، آن قسمت از تورات و انجيل واقعى است كه در آن زمان در دست آنها بود.

در حقيقت آيه فوق يكبار ديگر، اين اصل اساسى را مورد تأكيد قرار مى‏دهد كه پيروى از تعليمات آسمانى انبياء تنها براى سر و سامان دادن به زندگى پس از مرگ نيست، بلكه بازتاب گسترده‏اى در سرتاسر زندگى مادى انسانها نيز دارد، جمعيتها را قوى، و صفوف را فشرده، و نيروها را متراكم، و نعمتها را پربركت، و امكانات را وسيع، و زندگى را مرفه، و امن و امان مى‏سازد.

نظرى به ثروتهاى عظيم مادى و نيروهاى فراوان انسانى كه امروز در دنياى بشريت بر اثر انحراف از اين تعليمات نابود مى‏گردد، دليل زنده اين حقيقت است.

امروز مغزهاى متفكرى كه براى تكميل و توسعه و توليد سلاحهاى مرگبار و كشمكشهاى استعمارى كار مى‏كند، قسمت مهمى از نيروهاى ارزنده انسانى را تشكيل مى‏دهد، و چقدر نوع بشر، به اين نوع سرمايه‏ها و اين مغزهايى كه بيهوده از بين مى‏رود، براى رفع نيازمنديهايش محتاج است، و چقدر چهره دنيا زيبا و خواستنى و جالب بود اگر همه اينها در راه آبادى به كار گرفته مى‏شدند! در پايان آيه، اشاره به اقليت صالح اين جمعيت كرده، مى‏گويد: «با اين كه بسيارى از آنها بدكارند ولى جمعيتى معتدل و ميانه‏رو در ميان آنها وجود دارد» كه حسابشان با حساب ديگران در پيشگاه خدا و در نظر خلق خدا جداست (مِنْهُمْ أُمَّةٌ مُقْتَصِدَةٌ وَ كَثِيرٌ مِنْهُمْ ساءَ ما يَعْمَلُونَ).

نظير اين تعبير در باره اقليت صالح اهل كتاب، در آيه 159 سوره اعراف و آيه 75 آل عمران نيز ديده مى‏شود.

امیرحسین
02-10-2011, 02:43 PM
(آيه 67)- انتخاب جانشين نقطه پايان رسالت! در اين آيه روى سخن، فقط به پيامبر است، و تنها وظيفه او را بيان مى‏كند، با خطاب «اى پيامبر!» (يا أَيُّهَا الرَّسُولُ). شروع شده و با صراحت و تأكيد دستور مى‏دهد، كه «آنچه را از طرف پروردگارت بر تو نازل شده است (به مردم) برسان» (بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ).

سپس براى تأكيد بيشتر به او اخطار مى‏كند كه: «اگر از اين كار خوددارى كنى (كه هرگز خوددارى نمى‏كرد) رسالت خدا را تبليغ نكرده‏اى»! (وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ).

سپس به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله كه گويا از واقعه خاصى اضطراب و نگرانى داشته، دلدارى و تأمين مى‏دهد و به او مى‏گويد: از مردم در اداى اين رسالت وحشتى نداشته باش» زيرا خداوند تو را از خطرات آنها نگاه خواهد داشت» (وَ اللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ).

و در پايان آيه به عنوان يك تهديد و مجازات، به آنهايى كه اين رسالت مخصوص را انكار كنند و در برابر آن از روى لجاجت كفر بورزند، مى‏گويد: «خداوند كافران لجوج را هدايت نمى‏كند» (إِنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْكافِرِينَ).

راستى چه مسأله مهمى در اين آخرين ماههاى عمر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مطرح بوده كه در آيه فوق عدم تبليغ آن مساوى با عدم تبليغ رسالت شمرده شده است.

در كتابهاى مختلف دانشمندان شيعه و اهل تسنن روايات زيادى ديده مى‏شود كه با صراحت مى‏گويد آيه فوق در باره تعيين جانشين براى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سرنوشت آينده اسلام و مسلمين در غدير خم نازل شده است.

خلاصه جريان غدير-

در آخرين سال عمر پيامبر مراسم حجّة الوداع، با شكوه هر چه تمامتر در حضور پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به پايان رسيد.

نه تنها مردم مدينه در اين سفر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را همراهى مى‏كردند بلكه، مسلمانان نقاط مختلف جزيره عربستان نيز براى كسب يك افتخار تاريخى بزرگ به همراه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله بودند.

آفتاب حجاز آتش بر كوهها و درّه‏ها مى‏پاشيد، اما شيرينى اين سفر روحانى بى‏نظير، همه چيز را آسان مى‏كرد، ظهر نزديك شده بود، كم‏كم سرزمين جحفه و سپس بيابانهاى خشك و سوزان «غدير خم» از دور نمايان مى‏شد.

روز پنج شنبه سال دهم هجرت بود، و درست هشت روز از عيد قربان مى‏گذشت، ناگهان دستور توقف از طرف پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به همراهان داده شد.

مؤذن پيامبر صلّى اللّه عليه و آله با صداى اللّه اكبر مردم را به نماز ظهر دعوت كرد، مردم بسرعت آماده نماز مى‏شدند، اما هوا بقدرى داغ بود كه بعضى مجبور بودند، قسمتى از عباى خود را به زير پا و طرف ديگر آن را به روى سر بيفكنند.

نماز ظهر تمام شد، مسلمانان تصميم داشتند فورا به خيمه‏هاى كوچكى كه با خود حمل مى‏كردند پناهنده شوند، ولى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به آنها اطلاع داد كه همه بايد براى شنيدن يك پيام تازه الهى كه در ضمن خطبه مفصلى بيان مى‏شد خود را آماده كنند. كسانى كه از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فاصله داشتند قيافه ملكوتى او را در لابلاى جمعيت نمى‏توانستند مشاهده كنند.

لذا منبرى از جهاز شتران ترتيب داده شد و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله بر فراز آن قرار گرفت و نخست حمد و سپاس پروردگار بجا آورد و خود را به خدا سپرد، سپس مردم را مخاطب ساخت و چنين فرمود: «من به همين زودى دعوت خدا را اجابت كرده، از ميان شما مى‏روم، من مسؤولم، شما هم مسؤوليد، شما در باره من چگونه شهادت مى‏دهيد»؟

مردم صدا بلند كردند و گفتند: نشهد انّك قد بلّغت و نصحت و جهدت فجزاك اللّه خيرا: «ما گواهى مى‏دهيم تو وظيفه رسالت را ابلاغ كردى و شرط خيرخواهى را انجام دادى و آخرين تلاش و كوشش را در راه هدايت ما نمودى، خداوند تو را جزاى خير دهد».

سپس فرمود: «آيا شما گواهى به يگانگى خدا و رسالت من و حقانيت روز رستاخيز و برانگيخته شدن مردگان در آن روز نمى‏دهيد»؟! همه گفتند: «آرى! گواهى مى‏دهيم» فرمود: خداوندا! گواه باش»! ...

بار ديگر فرمود: اى مردم! آيا صداى مرا مى‏شنويد؟ ... گفتند: آرى، و بدنبال آن، سكوت سراسر بيابان را فرا گرفت و جز صداى زمزمه باد چيزى شنيده نمى‏شد. پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: ... اكنون بنگريد با اين دو چيز گرانمايه و گرانقدر كه در ميان شما به يادگار مى‏گذارم چه خواهيد كرد؟

يكى از ميان جمعيت صدا زد، كدام دو چيز گرانمايه يا رسول اللّه؟!.

پيامبر صلّى اللّه عليه و آله بلافاصله گفت: اول ثقل اكبر، كتاب خداست كه يك سوى آن به دست پروردگار و سوى ديگرش در دست شماست، دست از دامن آن برنداريد تا گمراه نشويد، و اما دومين يادگار گرانقدر من خاندان منند و خداوند لطيف خبير به من خبر داده كه اين دو هرگز از هم جدا نشوند، تا در بهشت به من بپيوندند، از اين دو پيشى نگيريد كه هلاك مى‏شويد و عقب نيفتيد كه باز هلاك خواهيد شد.

ناگهان مردم ديدند پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به اطراف خود نگاه كرد گويا كسى را جستجو مى‏كند و همين كه چشمش به على عليه السّلام افتاد، خم شد و دست او را گرفت و بلند كرد، آنچنان كه سفيدى زير بغل هر دو نمايان شد و همه مردم او را ديدند و شناختند كه او همان افسر شكست ناپذير اسلام على عليه السّلام است، در اينجا صداى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله رساتر و بلندتر شد و فرمود: ايّها النّاس من اولى النّاس بالمؤمنين من انفسهم: «چه كسى از همه مردم نسبت به مسلمانان از خود آنها سزاوارتر است؟!».

گفتند: خدا و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله داناترند، پيامبر صلّى اللّه عليه و آله گفت: خدا، مولى و رهبر من است، و من مولى و رهبر مؤمنانم و نسبت به آنها از خودشان سزاوارترم (و اراده من بر اراده آنها مقدم) سپس فرمود: فمن كنت مولاه فعلىّ مولاه: «هر كس من مولا و رهبر او هستم على مولا و رهبر اوست» و اين سخن را سه بار و به گفته بعضى از راويان حديث، چهار بار تكرار كرد.

و بدنبال آن سر به سوى آسمان برداشت و عرض كرد: اللّهمّ وال من والاه و عاد من عاداه و احبّ من احبّه و ابغض من ابغضه و انصر من نصره و اخذل من خذله و ادر الحقّ معه حيث دار: «خداوندا! دوستان او را دوست بدار و دشمنان او را دشمن بدار، محبوب بدار آن كس كه او را محبوب دارد، و مبغوض بدار آن كس كه او را مبغوض دارد، يارانش را يارى كن، و آنها را كه ترك ياريش كنند، از يارى خويش محروم ساز، و حق را همراه او بدار و او را از حق جدا مكن».

سپس فرمود: الا فليبلّغ الشّاهد الغائب: «آگاه باشيد، همه حاضران وظيفه دارند اين خبر را به غايبان برسانند».

خطبه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به پايان رسيد، عرق از سر و روى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و على عليه السّلام و مردم فرو مى‏ريخت، و هنوز صفوف جمعيت از هم متفرق نشده بود كه امين وحى خدا نازل شد و اين آيه را بر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله خواند: الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي ... «امروز آيين شما را كامل و نعمت خود را بر شما تمام كردم، پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: اللّه اكبر، اللّه اكبر على اكمال الدّين و اتمام النّعمة و رضى الرّبّ برسالتى و الولاية لعلىّ من بعدى: «خداوند بزرگ است، خداوند بزرگ است همان خدايى كه آيين خود را كامل و نعمت خود را بر ما تمام كرد، و از نبوت و رسالت من و ولايت على عليه السّلام پس از من راضى و خشنود گشت».

در اين هنگام شور و غوغايى در ميان مردم افتاد و به على عليه السّلام اين موقعيت را تبريك مى‏گفتند و از افراد سرشناسى كه به او تبريك گفتند، أبو بكر و عمر بودند، كه اين جمله را در حضور جمعيت بر زبان جارى ساختند: بخّ بخّ لك يابن ابى طالب اصبحت و امسيت مولاى و مولا كلّ مؤمن و مؤمنة: «آفرين بر تو باد، آفرين بر تو باد، اى فرزند أبو طالب! تو مولا و رهبر من و تمام مردان و زنان با ايمان شدى».

اين بود خلاصه‏اى از حديث معروف غدير كه در كتب دانشمندان اهل تسنن و شيعه آمده است.

امیرحسین
02-10-2011, 02:43 PM
(آيه 68)

شأن نزول:

نقل شده كه جمعى از يهود خدمت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله آمدند، نخست پرسيدند آيا تو اقرار ندارى كه تورات از طرف خداست؟

پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله جواب مثبت داد:

آنها گفتند: ما هم تورات را قبول داريم، ولى به غير آن ايمان نداريم (در حقيقت تورات قدر مشترك ميان ما و شماست اما قرآن كتابى است كه تنها شما به آن عقيده داريد پس چه بهتر كه تورات را بپذيريم و غير آن را نفى كنيم!) آيه نازل شد و به آنها پاسخ گفت.

تفسير:

اين آيه به گوشه ديگرى از كارشكنيها و ايرادهاى اهل كتاب (يهود و نصارى) اشاره مى‏كند و مى‏گويد: «بگو: اى اهل كتاب شما هيچ موقعيتى نخواهيد داشت مگر آن زمانى كه تورات و انجيل و تمام كتب آسمانى را كه بر شما نازل شده بدون تبعيض و تفاوت برپا داريد» (قُلْ يا أَهْلَ الْكِتابِ لَسْتُمْ عَلى‏ شَيْ‏ءٍ حَتَّى تُقِيمُوا التَّوْراةَ وَ الْإِنْجِيلَ وَ ما أُنْزِلَ إِلَيْكُمْ مِنْ رَبِّكُمْ).

زيرا اين كتابها همه از يك مبدء صادر شده، و اصول اساسى آنها يكى است اگر چه آخرين كتاب آسمانى، كاملترين و جامع‏ترين آنهاست و به همين دليل لازم العمل است.

ولى قرآن بار ديگر اشاره به وضع اكثريت آنها كرده، مى‏گويد: «بسيارى از آنها نه تنها از اين آيات پند نمى‏گيرند و هدايت نمى‏شوند بلكه به خاطر روح لجاجت بر طغيان و كفرشان افزوده مى‏شود» (وَ لَيَزِيدَنَّ كَثِيراً مِنْهُمْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ طُغْياناً وَ كُفْراً).

و در پايان آيه پيامبر خود را در برابر سرسختى اين اكثريت منحرف، دلداری مى‏دهد و مى‏گويد: «از مخالفتهاى اين جمعيت كافر غمگين مباش» (فَلا تَأْسَ عَلَى الْقَوْمِ الْكافِرِينَ).

زيرا زيان آن متوجه خود آنها خواهد شد و به تو ضررى نمى‏رساند! بديهى است محتواى اين آيه اختصاص به قوم يهود ندارد، مسلمانان نيز اگر تنها به ادعاى اسلام قناعت كنند، و اصول تعليمات انبياء و مخصوصا كتاب آسمانى خود را برپا ندارند، هيچ گونه موقعيت و ارزشى نه در پيشگاه خدا، و نه در زندگى فردى و اجتماعى نخواهند داشت، و هميشه زبون و زير دست و شكست‏خورده خواهند بود.

امیرحسین
02-10-2011, 02:44 PM
(آيه 69)- در اين آيه موضوع فوق را مورد تأكيد قرار داده، مى‏گويد: «تمام اقوام و ملتها و پيروان همه مذاهب بدون استثناء اعم از مسلمانان و يهوديان و صابئان و مسيحيان در صورتى اهل نجات خواهند بود، و از آينده خود وحشتى و از گذشته غمى نخواهند داشت كه ايمان به خدا و روز جزا داشته باشند و عمل صالح انجام دهند» (إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ الَّذِينَ هادُوا وَ الصَّابِئُونَ وَ النَّصارى‏ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ وَ عَمِلَ صالِحاً فَلا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ).

اين آيه پاسخ دندانشكنى است به كسانى كه نجات را در پناه مليت خاصى مى‏دانند و ميل دارند ميان دستورات انبياء تبعيض قائل شوند، و دعوتهاى مذهبى را با تعصب قومى بياميزند.

(آيه 70)- در سوره بقره و اوايل همين سوره اشاره به پيمان مؤكدى كه خداوند از بنى اسرائيل گرفته بود شده است، در اين آيه بار ديگر اين پيمان را يادآورى كرده مى‏فرمايد: «ما پيمان (عمل به آنچه نازل كرديم) از بنى اسرائيل گرفتيم و پيامبرانى براى هدايت آنها و مطالبه وفاى به اين پيمان، به سوى آنان فرستاديم» (لَقَدْ أَخَذْنا مِيثاقَ بَنِي إِسْرائِيلَ وَ أَرْسَلْنا إِلَيْهِمْ رُسُلًا).

سپس اضافه مى‏كند: آنها نه تنها به اين پيمان عمل نكردند، بلكه «هر زمان پيامبرى دستورى بر خلاف تمايلات و هوى و هوسهاى آنها مى‏آورد (به شديدترين مبارزه بر ضد او دست مى‏زدند) جمعى را تكذيب مى‏كردند و جمعى را كه با تكذيب نمى‏توانستند از نفوذشان جلوگيرى كنند به قتل مى‏رساندند» (كُلَّما جاءَهُمْ رَسُولٌ بِما لا تَهْوى‏ أَنْفُسُهُمْ فَرِيقاً كَذَّبُوا وَ فَرِيقاً يَقْتُلُونَ).

امیرحسین
02-12-2011, 01:15 PM
(آيه 71)- در اين آيه اشاره به غرور نابجاى آنها در برابر اين همه طغيان و جنايات كرده مى‏فرمايد: «با اين حال آنها گمان مى‏كردند كه بلا و مجازاتى دامنشان را نخواهد گرفت» (وَ حَسِبُوا أَلَّا تَكُونَ فِتْنَةٌ).

و همانطور كه در آيات ديگر تصريح شده، خود را يك نژاد برتر مى‏پنداشتند و به عنوان فرزندان خدا از خود ياد مى‏كردند! سر انجام اين غرور خطرناك و خود برتربينى همانند پرده‏اى بر چشم و گوش آنها افتاد و به خاطر آن «از ديدن آيات خدا نابينا و از شنيدن كلمات حق، كر شدند»! (فَعَمُوا وَ صَمُّوا).

اما به هنگامى كه نمونه‏هايى از مجازاتهاى الهى و سر انجام شوم اعمال خود را مشاهده كردند، پشيمان گشتند و توبه كردند و متوجه شدند كه تهديدهاى الهى جدى است و آنها هرگز يك نژاد برتر نيستند «خداوند نيز توبه آنها را پذيرفت» (ثُمَّ تابَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ).

ولى اين بيدارى و ندامت و پشيمانى ديرى نپاييد باز طغيان و سركشى و پشت پا زدن به حق و عدالت شروع شد، و ديگر بار پرده‏هاى غفلت كه از آثار فرو رفتن در گناه است بر چشم و گوش آنها افكنده شد «و باز از ديدن آيات حق نابينا و از شنيدن سخنان حق كر شدند و اين حالت، بسيارى از آنها را فرا گرفت» (ثُمَّ عَمُوا وَ صَمُّوا كَثِيرٌ مِنْهُمْ).

و در پايان آيه، با يك جمله كوتاه و پر معنى مى‏گويد: «خداوند هيچ گاه از اعمال آنها غافل نبوده و تمام كارهايى را كه انجام مى‏دهند مى‏بيند» (وَ اللَّهُ بَصِيرٌ بِما يَعْمَلُونَ).

امیرحسین
02-12-2011, 01:15 PM
(آيه 72)- در تعقيب بحثهايى كه در مورد انحرافات يهود، در آيات قبل، گذشت، اين آيه و آيات بعد، از انحرافات مسيحيان سخن مى‏گويد نخست از مهمترين انحراف مسيحيت يعنى مسأله «الوهيت مسيح» بحث كرده مى‏گويد:
«بطور مسلم آنها كه گفته‏اند خدا همان مسيح بن مريم است، كافر شدند» (لَقَدْ كَفَر الَّذِينَ قالُوا إِنَّ اللَّهَ هُوَ الْمَسِيحُ ابْنُ مَرْيَمَ).

در حالى كه خود مسيح با صراحت به بنى اسرائيل گفت: «خداوند يگانه‏اى را پرستش كنيد كه پروردگار من و شماست» (وَ قالَ الْمَسِيحُ يا بَنِي إِسْرائِيلَ اعْبُدُوا اللَّهَ رَبِّي وَ رَبَّكُمْ).

و نيز مسيح براى تأكيد اين مطلب و رفع هر گونه ابهام و اشتباه اضافه كرد:
«هر كس شريكى براى خدا قرار دهد خداوند بهشت را بر او حرام كرده و جايگاه او آتش است» (إِنَّهُ مَنْ يُشْرِكْ بِاللَّهِ فَقَدْ حَرَّمَ اللَّهُ عَلَيْهِ الْجَنَّةَ وَ مَأْواهُ النَّارُ).

و نيز براى تأكيد بيشتر و اثبات اين حقيقت كه شرك و غلو يك نوع ظلم آشكار است به آنها گفت: «براى ستمگران و ظالمان هيچ گونه يار و ياورى وجود نخواهد داشت» (وَ ما لِلظَّالِمِينَ مِنْ أَنْصارٍ).

آنچه در آيه فوق در مورد پافشارى مسيح (ع) روى مسأله توحيد ديده مى‏شود مطلبى است كه با منابع موجود مسيحيت نيز هماهنگ است و از دلايل عظمت قرآن محسوب مى‏شود.

امیرحسین
02-12-2011, 01:15 PM
(آيه 73)- بايد توجه داشت كه آنچه در آيه قبل آمد مسأله غلو و وحدت مسيح با خدا بود، ولى در اين آيه اشاره به مسأله «تعداد خدايان» از نظر مسيحيان يعنى «تثليث در توحيد» كرده مى‏گويد: «آنها كه گفته‏اند خداوند سومين اقنوم از اقانيم سه‏گانه است بطور مسلم كافر شده‏اند» (لَقَدْ كَفَرَ الَّذِينَ قالُوا إِنَّ اللَّهَ ثالِثُ ثَلاثَةٍ).

قرآن بطور قاطع در پاسخ آنها مى‏گويد: «هيچ معبودى جز معبود يگانه نيست» (وَ ما مِنْ إِلهٍ إِلَّا إِلهٌ واحِدٌ).

و دگر بار با لحن شديد و مؤكّد به آنها اخطار مى‏كند كه «اگر دست از اين عقيده برندارند عذاب دردناكى در انتظار كسانى كه بر اين كفر باقى بمانند خواهد بود» (وَ إِنْ لَمْ يَنْتَهُوا عَمَّا يَقُولُونَ لَيَمَسَّنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ).

(آيه 74)- در اين آيه از آنها دعوت مى‏كند كه از اين عقيده كفرآميز توبه كنند تا خداوند آنها را مشمول عفو و بخشش خود قرار دهد لذا مى‏گويد: «آيا بعد از اين همه، آنها به سوى خداى يگانه بازنمى‏گردند و از اين شرك و كفر طلب آمرزش نمى‏كنند با اين كه خداوند غفور و رحيم است»؟ (أَ فَلا يَتُوبُونَ إِلَى اللَّهِ وَ يَسْتَغْفِرُونَهُ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ).

امیرحسین
02-12-2011, 01:16 PM
(آيه 75)- در اين آيه با دلايل روشنى در چند جمله كوتاه اعتقاد مسيحيان به الوهيت مسيح را ابطال مى‏كند، نخست مى‏گويد: «چه تفاوتى در ميان مسيح و ساير پيامبران بود كه عقيده به الوهيت او پيدا كرده‏ايد، مسيح پسر مريم نيز فرستاده خدا بود و پيش از آن رسولان و فرستادگان ديگرى از طرف خدا آمدند» (مَا الْمَسِيحُ ابْنُ مَرْيَمَ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ).

اگر رسالت از ناحيه خدا دليل بر الوهيت و شرك است پس چرا در باره ساير پيامبران اين مطلب را قائل نمى‏شويد؟
سپس براى تأييد اين سخن مى‏گويد: «مادر او، زن بسيار راستگويى بود» (وَ أُمُّهُ صِدِّيقَةٌ).
اشاره به اين كه كسى كه داراى مادر است و در رحم زنى پرورش پيدا مى‏كند چگونه مى‏تواند خدا باشد؟

و دوم اين كه اگر مادر او محترم است به خاطر اين است كه او هم در مسير رسالت مسيح با او هماهنگ بود و از رسالتش پشتيبانى مى‏كرد، و به اين ترتيب بنده خاص خدا بود و نبايد او را همچون يك معبود همانطور كه در ميان مسيحيان رايج است كه در برابر مجسمه او تا سر حد پرستش خضوع مى‏كنند، عبادت كرد.

بعد به يكى ديگر از دلايل نفى ربوبيت مسيح اشاره كرده، مى‏گويد: «او و مادرش هر دو غذا مى‏خوردند» (كانا يَأْكُلانِ الطَّعامَ).

و در پايان آيه اشاره به روشنى اين دلايل از يك طرف و سرسختى و نادانى آنها در برابر اين دلايل آشكار از طرف ديگر كرده، مى‏گويد: «بنگر چگونه دلايل را به روشنى براى آنها شرح مى‏دهيم و سپس بنگر چگونه اينها از قبول حق بازگردانده مى‏شوند» (انْظُرْ كَيْفَ نُبَيِّنُ لَهُمُ الْآياتِ ثُمَّ انْظُرْ أَنَّى يُؤْفَكُونَ).

امیرحسین
02-12-2011, 01:16 PM
(آيه 76)- در اين آيه براى تكميل استدلال گذشته مى‏گويد: شما مى‏دانيد كه مسيح خود سر تا پا نيازهاى بشرى داشت و مالك سود و زيان خويش هم نبود تا چه رسد به اين كه مالك سود و زيان شما باشد «بگو: آيا چيزى را پرستش مى‏كنيد كه نه مالك زيان شماست، و نه مالك سود شما» (قُلْ أَ تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ ما لا يَمْلِكُ لَكُمْ ضَرًّا وَ لا نَفْعاً).

و به همين دليل بارها در دست دشمنان گرفتار شد و يا دوستانش گرفتار شدند و اگر لطف خدا شامل حال او نبود هيچ گامى نمى‏توانست بردارد.

و در پايان به آنها اخطار مى‏كند كه گمان نكنيد خداوند سخنان نارواى شما را نمى‏شنود و يا از درون شما آگاه نيست «خداوند هم شنواست و هم دانا» (وَ اللَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ).

(آيه 77)- در اين آيه به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله دستور مى‏دهد كه به دنبال روشن شدن اشتباه اهل كتاب در زمينه غلو در باره پيامبران الهى با استدلالات روشن از آنها دعوت كند كه از اين راه رسما بازگردند و مى‏گويد: «بگو: اى اهل كتاب! در دين خود، غلوّ و تجاوز از حد نكنيد و غير از حق چيزى مگوييد» (قُلْ يا أَهْلَ الْكِتابِ لا تَغْلُوا فِي دِينِكُمْ غَيْرَ الْحَقِّ).

البته غلو نصارى روشن است و اما در مورد غلو يهود كه خطاب «يا اهل الكتاب» شامل آنها نيز مى‏شود بعيد نيست كه اشاره به سخنى باشد كه در باره عزير پيغمبر خدا مى‏گفتند و او را فرزند خدا مى‏دانستند.

و از آنجا كه سر چشمه غلو غالبا پيروى از هوى و هوس گمراهان است، براى تكميل اين سخن مى‏گويد: «از هوسهاى اقوامى كه پيش از شما گمراه شدند و بسيارى را نيز گمراه كردند و از راه مستقيم منحرف گشتند، پيروى نكنيد» (وَ لا تَتَّبِعُوا أَهْواءَ قَوْمٍ قَدْ ضَلُّوا مِنْ قَبْلُ وَ أَضَلُّوا كَثِيراً وَ ضَلُّوا عَنْ سَواءِ السَّبِيلِ).

اين جمله اشاره به چيزى است كه در تاريخ مسيحيت نيز منعكس است كه مسأله تثليث و غلوّ در باره مسيح (ع) در قرون نخستين مسيحيت در ميان آنها وجود نداشت بلكه هنگامى كه بت‏پرستان هندى و مانند آنها به آيين مسيح پيوستند، چيزى از بقاياى آيين سابق را كه تثليث و شرك بود به مسيحيت افزودند.

امیرحسین
02-12-2011, 01:16 PM
(آيه 78)- در اين آيه و دو آيه بعد براى اين كه از تقليدهاى كوركورانه اهل كتاب از پيشينيانشان جلوگيرى كند اشاره به سرنوشت شوم آنها كرده و مى‏گويد:
«كافران از بنى اسرائيل بر زبان داود و عيسى بن مريم، لعن شدند و اين دو پيامبر بزرگ از خدا خواستند كه آنها را از رحمت خويش دور سازد» (لُعِنَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ بَنِي إِسْرائِيلَ عَلى‏ لِسانِ داوُدَ وَ عِيسَى ابْنِ مَرْيَمَ).

آيه فوق اشاره به اين است كه بودن جزء نژاد بنى اسرائيل و يا جزء اتباع مسيح، مادام كه هماهنگى با برنامه‏هاى آنها نبوده باشد باعث نجات كسى نخواهد شد، بلكه خود اين پيامبران از اين گونه افراد ابراز تنفر و انزجار كرده‏اند.
جمله آخر آيه نيز اين مطلب را تأكيد مى‏كند و مى‏گويد: «اين اعلام تنفر و بيزارى به خاطر آن بود كه آنها گناهكار و متجاوز بودند» (ذلِكَ بِما عَصَوْا وَ كانُوا يَعْتَدُونَ).

(آيه 79)- به علاوه آنها به هيچ وجه مسؤوليت اجتماعى براى خود قائل نبودند و «يكديگر را از كار خلاف نهى نمى‏كردند، و حتى جمعى از نيكان آنها با سكوت و سازشكارى، افراد گناهكار را عملا تشويق مى‏كردند» (كانُوا لا يَتَناهَوْنَ عَنْ مُنكَرٍ فَعَلُوهُ).
و به اين ترتيب «برنامه اعمال آنها بسيار زشت و ناپسند بود» (لَبِئْسَ ما كانُوا يَفْعَلُونَ).

امیرحسین
02-12-2011, 01:16 PM
(آيه 80)- در اين آيه به يكى ديگر از اعمال خلاف آنها اشاره كرده، مى‏گويد: «بسيارى از آنان را مى‏بينى كه طرح دوستى و محبت با كافران مى‏ريزند» (تَرى‏ كَثِيراً مِنْهُمْ يَتَوَلَّوْنَ الَّذِينَ كَفَرُوا).

بديهى است كه دوستى آنها ساده نبود، بلكه دوستى آميخته با انواع گناه و تشويق آنان به اعمال و افكار غلط بود، و لذا در آخر آيه مى‏فرمايد: «چه بد اعمالى از پيش براى معاد خود فرستادند، اعمالى كه نتيجه آن، خشم و غضب الهى بود و در عذاب الهى جاودانه خواهند ماند» (لَبِئْسَ ما قَدَّمَتْ لَهُمْ أَنْفُسُهُمْ أَنْ سَخِطَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ وَ فِي الْعَذابِ هُمْ خالِدُونَ).

(آيه 81)- اين آيه راه نجات از اين برنامه غلط و نادرست را به آنها نشان مى‏دهد كه «اگر راستى ايمان به خدا و پيامبر و آنچه بر او نازل شده است مى‏داشتند هيچ گاه تن به دوستى بيگانگان و دشمنان خدا در نمى‏دادند و آنان را به عنوان تكيه گاه خود انتخاب نمى‏كردند» (وَ لَوْ كانُوا يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ النَّبِيِّ وَ ما أُنْزِلَ إِلَيْهِ مَا اتَّخَذُوهُمْ أَوْلِياءَ).

ولى متأسفانه در ميان آنها كسانى كه مطيع فرمان الهى باشند كمند «و بسيارى از آنها از دايره فرمان خدا خارج شده، راه فسق را پيش گرفته‏اند» (وَ لكِنَّ كَثِيراً مِنْهُمْ فاسِقُونَ).

امیرحسین
02-12-2011, 01:18 PM
(آيه 82)-
شأن نزول:
نخستين مهاجران اسلام! در شأن نزول سلسله آيات 82 تا 86- نقل كرده‏اند كه اين آيات در باره نجاشى زمامدار حبشه در عصر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و ياران او نازل شده است.

آنچه در باره اين موضوع نقل شده، چنين است: در سالهاى نخستين بعثت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و دعوت عمومى او، مسلمانان در اقليت شديدى قرار داشتند، قريش به قبائل عرب توصيه كرده بود كه هر كدام، افراد وابسته خود را كه به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله ايمان آورده است تحت فشار شديد قرار دهند و به اين ترتيب هر يك از مسلمانان از طرف قوم و قبيله خود سخت تحت فشار قرار داشت.

آن روز تعداد مسلمانان براى دست زدن به يك «جهاد آزاديبخش» كافى نبود، پيامبر صلّى اللّه عليه و آله براى حفظ اين دسته كوچك، و تهيه پايگاهى براى مسلمانان در بيرون حجاز، به آنها دستور مهاجرت به حبشه داد.
يازده مرد و چهار زن از مسلمانان راه حبشه را پيش گرفتند، و اين در ماه رجب سال پنجم بعثت بود، و اين مهاجرت، مهاجرت اول نام گرفت.

چيزى نگذشت كه «جعفر بن أبو طالب» و جمعى ديگر از مسلمانان به حبشه رفتند و هسته اصلى يك جمعيت متشكل اسلامى را كه از 82 نفر مرد و عدّه قابل ملاحظه‏اى زن و كودك تشكيل مى‏شد بوجود آوردند.
طرح اين مهاجرت براى بت‏پرستان سخت دردناك بود، و براى به هم زدن‏ اين موقعيت دست به كار شدند، و دو نفر از جوانان با

هوش و حيله‏گر و پشت هم‏انداز يعنى «عمرو عاص» و «عمارة بن وليد» را انتخاب كردند و با هداياى فراوانى به حبشه فرستادند، اين دو نفر با مقدماتى به حضور نجاشى بار يافتند.

«عمرو عاص» با نجاشى چنين گفت: «ما فرستادگان بزرگان مكّه‏ايم، تعدادى از جوانان سبك مغز در ميان ما پرچم مخالفت برافراشته‏اند و از آيين نياكان خود برگشته و به بدگويى از خدايان ما پرداخته و آشوب و فتنه به پا كرده و از موقعيت سرزمين شما سوء استفاده كرده و به اينجا پناه آوردند، ما از آن مى‏ترسيم كه در اينجا نيز دست به اخلال‏گرى زنند، بهتر اين است كه آنها را به ما بسپاريد تا به محل خود بازگردانيم ....»
اين را گفتند و هدايايى را كه با خود آورده بودند تقديم داشتند.
نجاشى گفت: تا من با نمايندگان اين پناهندگان به كشورم تماس نگيرم نمى‏توانم در اين زمينه سخن بگويم! روز ديگرى در يك جلسه مهم كه اطرافيان نجاشى و جمعى از دانشمندان مسيحى و جعفر بن أبي طالب به عنوان نمايندگى مسلمانان، و نمايندگان قريش، حضور داشتند، نجاشى پس از استماع سخنان نمايندگان قريش رو به جعفر كرد و از او خواست كه نظر خود را در اين زمينه بيان كند.
«جعفر پس از اداى احترام چنين گفت: نخست از اينها بپرسيد آيا ما جزء بردگان فرارى اين جمعيتيم؟
عمرو گفت: نه شما آزاديد.
جعفر- و نيز سؤال كنيد آيا آنها دينى بر ذمه ما دارند كه آن را از ما مى‏طلبند؟
عمرو- نه ما هيچ گونه مطالبه‏اى از شما نداريم.
جعفر- آيا خونى از شما ريخته‏ايم؟ كه آن را از ما مى‏طلبيد؟
عمرو- نه چنين چيزى در كار نيست.
سپس جعفر رو به نجاشى كرد و گفت: ما جمعى نادان بوديم، بت‏پرستى مى‏كرديم، گوشت مردار مى‏خورديم، انواع كارهاى زشت و ننگين انجام مى‏داديم، قطع رحم مى‏كرديم و نسبت به همسايگان خويش بدرفتارى داشتيم، و نيرومندان ما حق ضعيفان را مى‏خوردند! ولى خداوند پيامبرى در ميان ما مبعوث كرد كه به ما دستور داده است هر گونه شبيه و شريك را از خدا دور سازيم و فحشاء و منكرات و ظلم و ستم و قمار را ترك گوييم، به ما دستور داده نماز بخوانيم، زكات بدهيم، عدالت و احسان پيشه كنيم و بستگان خود را كمك نماييم.

نجاشى گفت: عيساى مسيح نيز براى همين مبعوث شده بود! سپس از جعفر پرسيد: آيا چيزى از آياتى كه بر پيامبر شما نازل شده است حفظ دارى؟
جعفر گفت: آرى! و سپس شروع به خواندن سوره «مريم» كرد.

حسن انتخاب جعفر، در مورد آيات تكان دهنده اين سوره كه مسيح و مادرش را از هر گونه تهمتهاى ناروا پاك مى‏سازد، اثر عجيبى گذاشت تا آنجا كه قطره‏هاى اشك شوق، از ديدگان دانشمندان مسيحى سرازير گشت، و نجاشى صدا زد به خدا سوگند نشانه‏هاى حقيقت در اين آيات نمايان است! هنگامى كه «عمرو» خواست در اينجا سخنى بگويد و تقاضاى سپردن مسلمانان را به دست وى كند، نجاشى دست بلند كرد، و محكم بر صورت عمرو كوبيد و گفت: خاموش باش به خدا سوگند اگر بيش از اين سخنى در مذمت اين جمعيت بگويى تو را مجازات خواهم كرد! سالها گذشت، پيامبر صلّى اللّه عليه و آله هجرت كرد و كار اسلام بالا گرفت، و عهدنامه «حديبيه» امضا شد و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله متوجه فتح «خيبر» گشت، در آن روز كه مسلمانان از فرط شادى به خاطر در هم شكستن بزرگترين كانون خطر يهود در پوست نمى‏گنجيدند، از دور شاهد حركت دسته جمعى عده‏اى به سوى سپاه اسلام بودند، چيزى نگذشت كه معلوم شد اين جمعيت همان مهاجران حبشه‏اند كه به آغوش وطن باز مى‏گردند! پيامبر صلّى اللّه عليه و آله با مشاهده «جعفر» و مهاجران حبشه، اين جمله تاريخى را فرمود:
لا ادرى انا بفتح خيبر اسرّ ام بقدوم جعفر؟!: «نمى‏دانم از پيروزى خيبر خوشحالتر باشم يا از بازگشت جعفر»؟
مى‏گويند، علاوه بر مسلمانان، هشت نفر از شاميان كه در ميان آنها يك راهب مسيحى بود و تمايل شديد به اسلام پيدا كرده بود، خدمت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله رسيدند و پس از شنيدن آيات سوره يس به گريه افتادند و مسلمان شدند و گفتند: چقدر اين آيات به تعليمات راستين مسيح شباهت دارد آيات 82 تا 86- نازل شد و از اين مؤمنان تجليل كرد.

امیرحسین
02-12-2011, 01:19 PM
ادامه آیه 82-

تفسير:

كينه توزى يهود و نرمش نصارى! در سلسله آيات 82 تا 86- مقايسه‏اى ميان يهوديان و مسيحيانى كه معاصر پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله بوده‏اند شده است، نخست آيه يهود و مشركان را در يك صف و مسيحيان را در صف ديگر قرار داده، مى‏گويد: «بطور مسلم سرسخت‏ترين دشمنان مؤمنان را يهود و مشركان خواهى يافت، و با محبت‏ترين آنها نسبت به مؤمنان مدعيان مسيحيتند» (لَتَجِدَنَّ أَشَدَّ النَّاسِ عَداوَةً لِلَّذِينَ آمَنُوا الْيَهُودَ وَ الَّذِينَ أَشْرَكُوا وَ لَتَجِدَنَّ أَقْرَبَهُمْ مَوَدَّةً لِلَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ قالُوا إِنَّا نَصارى‏).

تاريخ اسلام به خوبى گواه اين حقيقت است، زيرا در بسيارى از صحنه‏هاى نبرد ضد اسلامى، يهود بطور مستقيم يا غير مستقيم دخالت داشتند.

در حالى كه در غزوات اسلامى، كمتر مسلمانان را مواجه با مسيحيان مى‏بينيم، سپس قرآن دليل اين تفاوت روحيه و خط مشى اجتماعى را طى چند جمله بيان كرده، مى‏گويد: مسيحيان معاصر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله امتيازاتى داشتند كه در يهود نبود. نخست اين كه: «در ميان آنها جمعى دانشمند بودند كه به اندازه دانشمندان دنياپرست يهود در كتمان حقيقت كوشش نداشتند» (ذلِكَ بِأَنَّ مِنْهُمْ قِسِّيسِينَ).

و نيز در ميان آنها جمعى «تارك دنيا بودند» كه درست در نقطه مقابل حريصان يهود گام برمى‏داشتند (وَ رُهْباناً). «و بسيارى از آنها در برابر پذيرش حق خاضع بودند، و تكبرى از خودشان نمى‏دادند» (وَ أَنَّهُمْ لا يَسْتَكْبِرُونَ).

در حالى كه اكثريت يهود به خاطر اين كه خود را نژاد برتر مى‏دانستند، از قبول آيين اسلام كه از نژاد يهود برنخاسته بود سر باز مى‏زدند.

امیرحسین
02-12-2011, 01:19 PM
آغاز جزء هفتم قرآن مجيد
ادامه سوره مائده‏

(آيه 83)- به علاوه «جمعى از آنان (همانند همراهان جعفر و جمعى از مسيحيان حبشه» هنگامى كه آيات قرآن را مى‏شنيدند، اشك شوق از ديدگانشان به خاطر دست يافتن به حق سرازيرى مى‏شد» (وَ إِذا سَمِعُوا ما أُنْزِلَ إِلَى الرَّسُولِ تَرى‏ أَعْيُنَهُمْ تَفِيضُ مِنَ الدَّمْعِ مِمَّا عَرَفُوا مِنَ الْحَقِّ).

«و با صراحت و شهامت و بى‏نظرى صدا مى‏زدند: پروردگارا! ما ايمان آورديم، ما را از گواهان حق و همراهان محمد صلّى اللّه عليه و آله و ياران او قرار ده» (يَقُولُونَ رَبَّنا آمَنَّا فَاكْتُبْنا مَعَ الشَّاهِدِينَ).

(آيه 84)- آنها بقدرى تحت تأثير آيات تكان دهنده اين كتاب آسمانى قرار مى‏گرفتند كه مى‏گفتند: «چگونه ممكن است ما به خداوند يگانه و حقايقى كه از طرف او آمده است ايمان نياوريم در حالى كه انتظار داريم ما را در زمره جمعيت صالحان قرار دهد» (وَ ما لَنا لا نُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ ما جاءَنا مِنَ الْحَقِّ وَ نَطْمَعُ أَنْ يُدْخِلَنا رَبُّنا مَعَ الْقَوْمِ الصَّالِحِينَ).

(آيه 85)- در اين آيه و آيه بعد به سرنوشت اين دو طايفه و پاداش و كيفر آنها اشاره شده، نخست مى‏گويد: «آنها كه در برابر افراد با ايمان، محبت نشان دادند، و در مقابل آيات الهى سر تسليم فرود آوردند، و با صراحت ايمان خود را اظهار داشتند، خداوند در برابر اين به آنها باغهاى بهشت را پاداش مى‏دهد كه از زير درختان آن نهرها جارى است و جاودانه در آن مى‏مانند و اين است جزاى نيكوكاران» (فَأَثابَهُمُ اللَّهُ بِما قالُوا جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِينَ فِيها وَ ذلِكَ جَزاءُ الْمُحْسِنِينَ).

(آيه 86)- و در مقابل «آنها كه راه دشمنى را پيمودند و كافر شدند و آيات خدا را تكذيب كردند اهل دوزخند» (وَ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ كَذَّبُوا بِآياتِنا أُولئِكَ أَصْحابُ الْجَحِيمِ).

امیرحسین
02-12-2011, 01:20 PM
(آيه 87)

شأن نزول:

در مورد نزول اين آيه و دو آيه بعد نقل شده است: روزى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در باره رستاخيز و وضع مردم در آن دادگاه بزرگ الهى بياناتى فرمود، اين بيانات مردم را تكان داد و جمعى گريستند، به دنبال آن جمعى از ياران پيامبر صلّى اللّه عليه و آله تصميم گرفتند، پاره‏اى از لذائذ و راحتيها را بر خود تحريم كرده و به جاى آن به عبادت پردازند.

روزى همسر «عثمان بن مظعون» نزد عايشه آمد، او زن جوان و صاحب جمالى بود، عايشه از وضع او متعجب شد و گفت: چرا به خودت نمى‏رسى، و زينت نمى‏كنى؟! در پاسخ گفت: براى چه كسى زينت كنم؟ همسرم مدتى است كه مرا ترك گفته و رهبانيت پيش گرفته است، اين سخن به گوش پيامبر صلّى اللّه عليه و آله رسيد، فرمان داد همه مسلمانان به مسجد آيند، هنگامى كه مردم در مسجد اجتماع كردند، بالاى منبر قرار گرفت، پس از حمد و ثناى پروردگار گفت: من سنت خود را براى شما بازگو مى‏كنم هر كس از آن روى گرداند از من نيست، من قسمتى از شب را مى‏خوابم و با همسرانم آميزش دارم و همه روزها را روزه نمى‏گيرم.

آگاه باشيد! من هرگز به شما دستور نمى‏دهم كه مانند كشيشان مسيحى و رهبانها ترك دنيا گوييد زيرا اين گونه مسائل و همچنين ديرنشينى در آيين من نيست، رهبانيت امت من در جهاد است، آنها كه سوگند ياد كرده بودند، برخاستند و گفتند: اى پيامبر! ما در اين راه سوگند ياد كرده‏ايم وظيفه ما در برابر سوگندمان چيست؟ آيه نازل شد و به آنها پاسخ گفت.

تفسير:
از حد تجاوز نكنيد! در اين آيه و آيات بعد يك سلسله احكام مهم اسلامى مطرح شده است.

نخست، اشاره به تحريم قسمتى از مواهب الهى به وسيله بعضى از مسلمين شده، و آنها را از تكرار اين كار نهى مى‏كند، و مى‏گويد: «اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد «طيبات» و امور پاكيزه‏اى را كه خداوند براى شما حلال كرده بر خود حرام مكنيد» (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تُحَرِّمُوا طَيِّباتِ ما أَحَلَّ اللَّهُ لَكُمْ).

با بيان اين حكم، اسلام صريحا بيگانگى خود را از مسأله رهبانيت و ترك دنيا آن چنان كه مسيحيان و مرتاضان دارند اعلام داشته است.

سپس براى تأكيد اين موضوع مى‏گويد: «از حد و مرزها فراتر نرويد، زيرا خداوند تجاوزكنندگان را دوست ندارد» (وَ لا تَعْتَدُوا إِنَّ اللَّهَ لا يُحِبُّ الْمُعْتَدِينَ).

امیرحسین
02-12-2011, 01:22 PM
(آيه 88)- در اين آيه نيز مجددا روى مطلب تأكيد كرده، منتها در آيه گذشته نهى از تحريم بود و در اين آيه امر به بهره گرفتن مشروع از مواهب الهى كرده، مى‏فرمايد: «از آنچه خداوند به شما روزى داده است حلال و پاكيزه بخوريد» (وَ كُلُوا مِمَّا رَزَقَكُمُ اللَّهُ حَلالًا طَيِّباً).

تنها شرط آن اين است كه «از (مخالفت) خداوندى كه به او ايمان داريد بپرهيزيد» (وَ اتَّقُوا اللَّهَ الَّذِي أَنْتُمْ بِهِ مُؤْمِنُونَ).

يعنى، ايمان شما به خدا ايجاب مى‏كند كه همه دستورات او را محترم بشمريد، هم در بهره گرفتن از مواهب الهى و هم رعايت اعتدال و تقوى.

(آيه 89)- سوگند و كفّاره سوگند! در اين آيه در باره سوگندهايى كه در زمينه تحريم حلال و غير آن خورده مى‏شود، بطور كلى بحث كرده و قسمها را به دو قسمت تقسيم مى‏كند:

نخست مى‏گويد: «خداوند شما را در برابر قسمهاى لغو مؤاخذه و مجازات نمى‏كند» (لا يُؤاخِذُكُمُ اللَّهُ بِاللَّغْوِ فِي أَيْمانِكُمْ).
منظور از سوگند لغو چنانكه مفسران و فقها گفته‏اند، سوگندهايى است كه داراى هدف مشخص نيست و از روى اراده و تصميم سرنمى‏زند.

قسم دوم از سوگندها، سوگندهايى است كه از روى اراده و تصميم و بطور جدّى ياد مى‏شود، در باره اين نوع قسمها، قرآن در ادامه آيه چنين مى‏گويد: «خداوند شما را در برابر چنين سوگندهايى كه گره آن را محكم كرده‏ايد مؤاخذه مى‏كند و شما را موظف به عمل كردن به آن مى‏سازد» (وَ لكِنْ يُؤاخِذُكُمْ بِما عَقَّدْتُمُ الْأَيْمانَ).

البته جدّى بودن سوگند به تنهايى براى صحت آن كافى نيست بلكه بايد محتواى سوگند لااقل يك امر مباح بوده باشد و بايد دانست كه سوگند جز به نام خدا معتبر نيست.

بنابراين اگر كسى به نام خدا سوگند ياد كند واجب است به سوگند خود عمل كند و اگر آن را شكست كفاره دارد. «و كفاره چنين سوگندى (يكى از سه چيز است: نخست) اطعام ده نفر مسكين» (فَكَفَّارَتُهُ إِطْعامُ عَشَرَةِ مَساكِينَ).

منتها براى اين كه بعضى از اطلاق اين حكم چنين استفاده نكنند كه مى‏توان از هر نوع غذاى پست و كم‏ارزشى براى كفاره استفاده كرد، تصريح مى‏كند كه «اين غذا بايد لااقل يك غذاى حد وسط بوده باشد كه معمولا در خانواده خود از آن تغذيه مى‏كنيد» (مِنْ أَوْسَطِ ما تُطْعِمُونَ أَهْلِيكُمْ).

دوم: «پوشاندن لباس، بر ده نفر نيازمند» (أَوْ كِسْوَتُهُمْ).

البته ظاهر آيه اين است كه لباسى بوده باشد كه بطور معمول تن را بپوشاند و بر حسب فصول و مكانها و زمانها تفاوت پيدا مى‏كند.
در اين كه آيا از نظر كيفيت حد اقل كافى است و يا در اينجا نيز بايد حد وسط مراعات شود، به مقتضاى اطلاق آيه هر گونه لباس كافى است.

سوم: «آزاد كردن يك برده» (أَوْ تَحْرِيرُ رَقَبَةٍ).
اما ممكن است كسانى باشند كه قدرت بر هيچ يك از اينها نداشته باشند و لذا بعد از بيان اين دستور مى‏فرمايد: «آنهايى كه دسترسى به هيچ يك ندارند بايد سه روز، روزه بگيرند» (فَمَنْ لَمْ يَجِدْ فَصِيامُ ثَلاثَةِ أَيَّامٍ).

سپس براى تأكيد مى‏گويد: «كفاره سوگندهاى شما اين است كه گفته شد» (ذلِكَ كَفَّارَةُ أَيْمانِكُمْ إِذا حَلَفْتُمْ).
ولى براى اين كه كسى تصور نكند با دادن كفاره، شكستن سوگندهاى صحيح حرام نيست مى‏گويد: «سوگندهاى خود را حفظ كنيد» (وَ احْفَظُوا أَيْمانَكُمْ).

و در پايان آيه مى‏فرمايد: «اين چنين خداوند آياتش را براى شما بيان مى‏كند، تا شكر او را بگذاريد و در برابر اين احكام و دستوراتى كه ضامن سعادت و سلامت فرد و اجتماع است، او را سپاس گوييد» (كَذلِكَ يُبَيِّنُ اللَّهُ لَكُمْ آياتِهِ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ).

امیرحسین
02-12-2011, 01:22 PM
(آيه 90)

شأن نزول:

در تفاسير شيعه و اهل تسنن شأن نزولهاى مختلفى در باره اين آيه ذكر شده است كه تقريبا با يكديگر شباهت دارند از جمله اين كه در «مسند احمد» و «سنن ابى داود» و «نسائى» و «ترمذى» چنين نقل شده است كه:
عمر (كه طبق تصريح تفسير فى ظلال جلد سوم، صفحه 33، علاقه شديدى به نوشيدن شراب داشت) دعا مى‏كرد، و مى‏گفت: خدايا بيان روشنى در مورد خمر براى ما بفرما، هنگامى كه آيه 219، سوره بقره (يَسْئَلُونَكَ عَنِ الْخَمْرِ وَ الْمَيْسِرِ ...)

نازل شد پيامبر صلّى اللّه عليه و آله آيه را براى او قرائت كرد ولى او باز به دعاى خود ادامه مى‏داد، و مى‏گفت: خدايا بيان روشنترى در اين زمينه بفرما، تا اين كه آيه 43 سوره نساء (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَقْرَبُوا الصَّلاةَ وَ أَنْتُمْ سُكارى‏) نازل شد، پيامبر صلّى اللّه عليه و آله آن را نيز بر او خواند، باز به دعاى خود ادامه مى‏داد! تا اين كه آيه مورد بحث كه صراحت فوق العاده‏اى در اين موضوع دارد، نازل گرديد، هنگامى كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله آيه را بر او خواند، گفت: انتهينا انتهينا! «از نوشيدن شراب خوددارى مى‏كنيم، خوددارى مى‏كنيم»!

تفسير:

حكم قطعى در باره شراب و مراحل تدريجى آن- همانطور كه در ذيل آيه 43 سوره نساء اشاره كرديم، شرابخورى و ميگسارى در زمان جاهليت و قبل از ظهور اسلام فوق العاده رواج داشت و به صورت يك بلاى عمومى درآمده بود، تا آنجا كه بعضى از مورّخان مى‏گويند عشق عرب جاهلى در سه چيز خلاصه مى‏شد: شعر و شراب و جنگ! روشن است كه اگر اسلام مى‏خواست بدون رعايت اصول روانى و اجتماعى با اين بلاى بزرگ عمومى به مبارزه برخيزد ممكن نبود، و لذا از روش تحريم تدريجى و آماده ساختن افكار و اذهان براى ريشه‏كن كردن ميگسارى كه به صورت يك عادت ثانوى در رگ و پوست آنها نفوذ كرده بود، استفاده كرد، به اين ترتيب كه نخست در بعضى از سوره‏هاى مكّى اشاراتى به زشتى اين كار نمود، ولى عادت زشت شرابخوارى از آن ريشه‏دارتر بود، كه با اين اشاره‏ها ريشه‏كن شود، لذا هنگامى كه مسلمانان به مدينه منتقل شدند و نخستين حكومت اسلامى تشكيل شد، دومين دستور- آيه 219، سوره بقره- در زمينه منع شرابخوارى به صورت قاطع‏ترى نازل‏ گشت، آشنايى مسلمانان به احكام اسلام سبب شد كه دستور نهايى- همين آيه مورد بحث- با صراحت كامل و بيان قاطع كه حتى بهانه‏جويان نيز نتوانند به آن ايراد گيرند نازل گردد.

در اين آيه با تعبيرات گوناگون ممنوعيت اين كار مورد تأكيد قرار گرفته، تا جايى كه شرابخوارى در رديف بت‏پرستى و قمار و ازلام و از اعمال شيطانى و پليد قلمداد شده است مى‏فرمايد: «اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد شراب و قمار و بتها و ازلام (يك نوع بخت‏آزمايى) پليدند و از عمل شيطانند از آنها دورى كنيد تا رستگار شويد» (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّمَا الْخَمْرُ وَ الْمَيْسِرُ وَ الْأَنْصابُ وَ الْأَزْلامُ رِجْسٌ مِنْ عَمَلِ الشَّيْطانِ فَاجْتَنِبُوهُ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ).

«انصاب» بتهايى كه شكل مخصوصى نداشتند و تنها قطعه سنگى بودند و قرار گرفتن شراب و قمار هم رديف آن نشانگر خطر بسيار زياد شراب و قمار است به همين دليل در روايتى از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مى‏خوانيم: شارب الخمر كعابد الوثن:
«شرابخور همانند بت‏پرست است».

امیرحسین
02-12-2011, 01:23 PM
(آيه 91)- در اين آيه به پاره‏اى از زيانهاى آشكار شراب و قمار پرداخته نخست مى‏گويد: «شيطان مى‏خواهد از طريق شراب و قمار در ميان شما تخم عداوت و دشمنى بپاشد و از نماز و ذكر خدا باز دارد» (إِنَّما يُرِيدُ الشَّيْطانُ أَنْ يُوقِعَ بَيْنَكُمُ الْعَداوَةَ وَ الْبَغْضاءَ فِي الْخَمْرِ وَ الْمَيْسِرِ وَ يَصُدَّكُمْ عَنْ ذِكْرِ اللَّهِ وَ عَنِ الصَّلاةِ).

در پايان اين آيه به عنوان يك استفهام تقريرى، مى‏گويد: «آيا شما خوددارى خواهيد كرد؟» (فَهَلْ أَنْتُمْ مُنْتَهُونَ).
يعنى پس از اين همه تأكيد باز جاى بهانه جويى يا شك و ترديد در مورد ترك اين دو گناه بزرگ باقى مانده است؟! و لذا مى‏بينيم كه حتى «عمر» كه تعبيرات آيات گذشته را به خاطر علاقه‏اى كه (طبق تصريح مفسران عامه) به شراب داشت وافى نمى‏دانست پس از نزول اين آيه، گفت كه اين تعبير كافى و قانع‏كننده است.

(آيه 92)- و در اين آيه به عنوان تأكيد اين حكم نخست به مسلمانان دستور مى‏دهد كه «خدا و پيامبرش را اطاعت كنيد و از مخالفت او بپرهيزيد» (وَ أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ احْذَرُوا).

و سپس مخالفان را تهديد مى‏كند كه: «اگر از اطاعت فرمان پروردگار سرباز زنيد، مستحق كيفر و مجازات خواهيد بود و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله وظيفه‏اى جز ابلاغ آشكار ندارد» (فَإِنْ تَوَلَّيْتُمْ فَاعْلَمُوا أَنَّما عَلى‏ رَسُولِنَا الْبَلاغُ الْمُبِينُ).

امیرحسین
02-12-2011, 01:23 PM
(آيه 93)

شأن نزول:

در تفاسير چنين آمده است كه، پس از نزول آيه تحريم شراب و قمار، بعضى از ياران پيامبر صلّى اللّه عليه و آله گفتند: اگر اين دو كار اين همه گناه دارد پس تكليف برادران مسلمان ما كه پيش از نزول اين آيه از دنيا رفته‏اند و هنوز اين دو كار را ترك نكرده بودند چه مى‏شود؟ آيه نازل شد و به آنها پاسخ گفت.

تفسير:

در اين آيه در پاسخ كسانى كه نسبت به وضع گذشتگان قبل از نزول تحريم شراب و قمار و يا نسبت به وضع كسانى كه اين حكم هنوز به گوش آنها نرسيده، و در نقاط دور دست زندگى داشتند، سؤال مى‏كردند، مى‏گويد: «آنهايى كه ايمان و عمل صالح داشته‏اند و اين حكم به آنها نرسيده بوده، اگر شرابى نوشيده‏اند و يا از درآمد قمار خورده‏اند گناهى بر آنها نيست» (لَيْسَ عَلَى الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ جُناحٌ فِيما طَعِمُوا).

سپس اين حكم را مشروط به اين مى‏كند كه «آنها تقوا را پيشه كنند و ايمان بياورند و عمل صالح انجام دهند» (إِذا مَا اتَّقَوْا وَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ) بار ديگر همين موضوع را تكرار كرده، مى‏گويد: «سپس تقوا پيشه كنند و ايمان بياورند» (ثُمَّ اتَّقَوْا وَ آمَنُوا).

و براى سومين بار با كمى تفاوت همين موضوع را تكرار نموده، مى‏گويد:
«سپس تقوا پيشه كنند و نيكى نمايند» (ثُمَّ اتَّقَوْا وَ أَحْسَنُوا).

و در پايان آيه مى‏فرمايد: «خداوند نيكوكاران را دوست مى‏دارد» (وَ اللَّهُ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ).
هر يك از اين سه تقوا، اشاره به مرحله‏اى از احساس مسؤوليت و پرهيزكارى است.

امیرحسین
02-12-2011, 01:23 PM
(آيه 94)

شأن نزول:

نقل شده: هنگامى كه پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله و مسلمانان در سال حديبيّه براى عمره با حال احرام حركت كردند، در وسط راه با حيوانات وحشى فراوانى رو برو شدند، بطورى كه مى‏توانستند آنها را با دست و نيزه‏ها صيد كنند! اين شكارها بقدرى زياد بودند كه بعضى نوشته‏اند دوش به دوش مركبها و از نزديك خيمه‏ها رفت و آمد مى‏كردند.
اين آيه و دو آيه بعد نازل شد و مسلمانان را از صيد آنها برحذر داشت، و به آنها اخطار كرد كه اين نوع امتحان براى آنها محسوب مى‏شود.

تفسير:

احكام صيد در حال احرام- اين آيه و دو آيه بعد ناظر به يكى از احكام عمره و حجّ، يعنى مسأله شكار حيوانات صحرايى و دريايى در حال احرام مى‏باشد. نخست اشاره به جريانى كه مسلمانان در سال «حديبيه» با آن رو برو بودند كرده، مى‏گويد: «اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد! خداوند شما را با چيزى از شكار مى‏آزمايد، شكارهايى كه بقدرى به شما نزديك مى‏شوند كه حتى با نيزه و دست مى‏توانيد آنها را شكار كنيد» (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَيَبْلُوَنَّكُمُ اللَّهُ بِشَيْ‏ءٍ مِنَ الصَّيْدِ تَنالُهُ أَيْدِيكُمْ وَ رِماحُكُمْ).

سپس به عنوان تأكيد مى‏فرمايد: «اين جريان براى آن بوده است كه افرادى كه از خدا با ايمان به غيب مى‏ترسند، از ديگران شناخته شوند» (لِيَعْلَمَ اللَّهُ مَنْ يَخافُهُ بِالْغَيْبِ).

و در پايان آيه مى‏فرمايد: «پس هر كس بعد از آن تجاوز كند مجازات دردناكى خواهد داشت» (فَمَنِ اعْتَدى‏ بَعْدَ ذلِكَ فَلَهُ عَذابٌ أَلِيمٌ).

امیرحسین
02-12-2011, 01:24 PM
(آيه 95)- در اين آيه با صراحت و قاطعيّت بيشتر و بطور عموم فرمان تحريم صيد را در حال احرام صادر كرده، مى‏گويد: «اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد! در حال احرام شكار نكنيد» (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَقْتُلُوا الصَّيْدَ وَ أَنْتُمْ حُرُمٌ).

سپس به كفاره صيد در حال احرام اشاره كرده، مى‏گويد: «كسى كه عمدا صيدى را به قتل برساند، بايد كفاره‏اى همانند آن از چهارپايان بدهد» يعنى، آن را قربانى كرده و گوشت آن را به مستمندان بدهد (وَ مَنْ قَتَلَهُ مِنْكُمْ مُتَعَمِّداً فَجَزاءٌ مِثْلُ ما قَتَلَ مِنَ النَّعَمِ).

در اينجا منظور از «مثل» همانندى در شكل و اندازه حيوان است به اين معنى كه مثلا اگر كسى حيوان وحشى بزرگى را همانند شترمرغ صيد كند، بايد كفاره آن را شتر انتخاب كند و يا اگر آهو صيد كند بايد گوسفند كه تقريبا به اندازه آن است قربانى نمايد.

و از آنجا كه ممكن است مسأله همانندى براى بعضى مورد شك و ترديد واقع شود، قرآن در اين زمينه دستور داده است كه «بايد اين موضوع زير نظر دو نفر از افراد مطلع و عادل انجام پذيرد» (يَحْكُمُ بِهِ ذَوا عَدْلٍ مِنْكُمْ).

و در باره اين كه اين كفاره در كجا بايد ذبح شود، دستور مى‏دهد كه به صورت «قربانى و «هدى» اهداء به كعبه شود و به سرزمين كعبه برسد» (هَدْياً بالِغَ الْكَعْبَةِ).

سپس اضافه مى‏كند كه، لازم نيست حتما كفاره به صورت قربانى باشد، بلكه دو چيز ديگر نيز هر يك مى‏توانند جانشين آن شوند، نخست اين كه «معادل پول آن را در راه اطعام مساكين مصرف كند» (أَوْ كَفَّارَةٌ طَعامُ مَساكِينَ).
«و يا معادل آن روزه بگيرد» (أَوْ عَدْلُ ذلِكَ صِياماً).
«اين كفارات به خاطر آن است كه كيفر كار خلاف خود را ببيند» (لِيَذُوقَ وَبالَ أَمْرِهِ).

اما از آنجايى كه هيچ حكمى معمولا شامل گذشته نمى‏شود، تصريح مى‏كند كه «خدا از تخلفاتى كه در اين زمينه در گذشته انجام داده‏ايد، عفو فرموده است» (عَفَا اللَّهُ عَمَّا سَلَفَ). «و هر گاه كسى به اين اخطارهاى مكرر و حكم كفاره اعتنا نكند و باز هم مرتكب صيد در حال احرام شود، خداوند از چنين كسى انتقام خواهد گرفت و خداوند تواناست، و به موقع انتقام مى‏گيرد» (وَ مَنْ عادَ فَيَنْتَقِمُ اللَّهُ مِنْهُ وَ اللَّهُ عَزِيزٌ ذُو انْتِقامٍ).

امیرحسین
02-12-2011, 03:05 PM
(آيه 96)- در اين آيه پيرامون صيدهاى دريا سخن به ميان آورده، مى‏گويد:
«صيد دريا و طعام آن براى شما (در حال احرام) حلال است» (أُحِلَّ لَكُمْ صَيْد الْبَحْرِ وَ طَعامُهُ).

منظور از «طعام» همان خوراكى است كه از ماهيان صيد شده ترتيب داده مى‏شود، زيرا آيه مى‏خواهد دو چيز را مجاز كند نخست صيد كردن و ديگر خوردن غذاى صيد شده.

سپس به فلسفه اين حكم اشاره كرده مى‏گويد: «اين به خاطر اين است كه شما و مسافران بتوانيد بهره ببريد» (مَتاعاً لَكُمْ وَ لِلسَّيَّارَةِ).

يعنى به خاطر اين كه در حال احرام براى تغذيه به زحمت نيفتيد و بتوانيد از يك نوع صيد بهره‏مند شويد، اين اجازه در مورد صيد دريا به شما داده شده است.

بار ديگر به عنوان تأكيد به حكم سابق بازگشته، مى‏گويد: «مادام كه در حال احرام هستيد صيدهاى صحرايى بر شما حرام است» (وَ حُرِّمَ عَلَيْكُمْ صَيْدُ الْبَرِّ ما دُمْتُمْ حُرُماً).

و در پايان آيه براى تأكيد تمام احكامى كه ذكر شد مى‏فرمايد: «از خداوندى كه در قيامت در پيشگاه او محشور خواهيد شد بپرهيزيد» و با فرمان او مخالفت ننماييد (وَ اتَّقُوا اللَّهَ الَّذِي إِلَيْهِ تُحْشَرُونَ).

فلسفه تحريم صيد در حال احرام-
مى‏دانيم، حجّ و عمره از عباداتى است كه انسان را از جهان ماده جدا كرده و در محيطى مملو از معنويت فرو مى‏برد. تعيّنات زندگى مادى، جنگ و جدالها، خصومتها، هوسهاى جنسى، لذات مادى، در مراسم حجّ و عمره بكلى كنار مى‏روند و انسان به يك نوع رياضت مشروع الهى دست مى‏زند، و به نظر مى‏رسد كه تحريم صيد در حال احرام نيز به همين منظور است.

از اين گذشته اگر صيد كردن براى زوّار خانه خدا كار مشروعى بود، با توجه به اين همه رفت و آمدى كه هر سال در اين سرزمينهاى مقدس مى‏شود، نسل بسيارى از حيوانات در آن منطقه كه به حكم خشكى و كم‏آبى، حيواناتش نيز كم است، برچيده مى‏شد، مخصوصا با توجه به اين كه در غير حال احرام نيز صيد حرام، و همچنين كندن درختان و گياهان آن ممنوع است، روشن مى‏شود كه اين دستور ارتباط نزديكى با مسأله حفظ محيط زيست و نگهدارى گياهان و حيوانات آن منطقه از فنا و نابودى دارد.

امیرحسین
02-12-2011, 03:05 PM
(آيه 97)- در تعقيب آيات گذشته كه در زمينه تحريم صيد در حال احرام، بحث مى‏كرد، در اين آيه به اهميت «مكّه» و اثر آن در سازمان زندگى اجتماعى مسلمانها اشاره كرده، نخست مى‏فرمايد: «خداوند كعبه، بيت الحرام را وسيله‏اى براى اقامه امر مردم قرار داده است» (جَعَلَ اللَّهُ الْكَعْبَةَ الْبَيْتَ الْحَرامَ قِياماً لِلنَّاسِ).

و از آنجا كه اين مراسم بايد در محيطى امن و امان از جنگ و كشمكش و نزاع صورت گيرد اشاره به اثر ماههاى حرام (ماههايى كه جنگ مطلقا در آن ممنوع است) در اين موضوع كرده، مى‏فرمايد: «و همچنين ماه حرام» (وَ الشَّهْرَ الْحَرامَ).

و نيز نظر به اين كه وجود «قربانيهاى بى‏نشان- هدى- و قربانيهاى نشاندار- قلائد» كه تغذيه مردم را در ايامى كه اشتغال به مراسم حج و عمره دارند تأمين كرده و فكر آنها را از اين جهت آسوده مى‏كند، تأثيرى در تكميل اين برنامه دارد به آنها نيز اشاره كرده مى‏گويد: (وَ الْهَدْيَ وَ الْقَلائِدَ).

در پايان آيه چنين مى‏گويد: «خداوند اين برنامه‏هاى منظم را به خاطر اين قرار داد تا بدانيد علم او به اندازه‏اى وسيع است كه آنچه در آسمانها و زمين است مى‏داند و از همه چيز- مخصوصا نيازمنديهاى روحى و جسمى بندگانش- باخبر است» (ذلِكَ لِتَعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ يَعْلَمُ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ وَ أَنَّ اللَّهَ بِكُلِّ شَيْ‏ءٍ عَلِيمٌ).

(آيه 98)- در اين آيه براى تأكيد دستورات گذشته و تشويق مردم به انجام آنها و تهديد مخالفان و معصيت‏كاران مى‏فرمايد: «بدانيد خدا شديد العقاب و نيز غفور و رحيم است» (اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ شَدِيدُ الْعِقابِ وَ أَنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ).

امیرحسین
02-12-2011, 03:06 PM
(آيه 99)- و باز براى تأكيد بيشتر مى‏گويد: مسؤول اعمال شما خودتان هستيد و «پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مسؤوليتى جز ابلاغ رسالت و رساندن دستورات خدا ندارد» (ما عَلَى الرَّسُولِ إِلَّا الْبَلاغُ). «و در عين حال خداوند از نيات شما، و از كارهاى‏ آشكار و پنهانى همگى آگاه و باخبر است» (وَ اللَّهُ يَعْلَمُ ما تُبْدُونَ وَ ما تَكْتُمُونَ).

(آيه 100)- اكثريت دليل «پاكى» نيست! در آيات گذشته سخن از تحريم مشروبات الكلى و قمار و انصاب و ازلام و صيد كردن در حال احرام بود، از آنجا كه بعضى از افراد ممكن است براى ارتكاب اين گونه گناهان عمل اكثريت را در پاره‏اى از محيطها دستاويز قرار دهند.

خداوند يك قاعده كلى و اساسى را در يك عبارت كوتاه بيان كرده، مى‏فرمايد: «بگو اى پيامبر! هيچ گاه ناپاك و پاك يكسان نخواهد بود، اگر چه فزونى ناپاك و كثرت آلوده‏ها تو را به شگفتى فرو برد»! (قُلْ لا يَسْتَوِي الْخَبِيثُ وَ الطَّيِّبُ وَ لَوْ أَعْجَبَكَ كَثْرَةُ الْخَبِيثِ).

بنابراين، خبيث و طيب در آيه به معنى هر گونه موجود پاك و ناپاك اعم از غذاها و افكار است.
و در پايان آيه، انديشمندان را مخاطب ساخته و مى‏گويد: «از (مخالفت) خدا بپرهيزيد اى صاحبان خرد، تا رستگار شويد» (فَاتَّقُوا اللَّهَ يا أُولِي الْأَلْبابِ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ).

امیرحسین
02-12-2011, 03:07 PM
(آيه 101)

شأن نزول:

در مورد نزول اين آيه و آيه بعد، از على بن أبي طالب عليه السّلام نقل شده است كه: «روزى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله خطبه‏اى خواند و دستور خدا را در باره حج بيان كرد، شخصى به نام عكاشه- و به روايتى سراقه- گفت: آيا اين دستور براى هر سال است، و همه سال بايد حج به جا بياوريم؟

پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به سؤال او پاسخ نگفت، ولى او لجاجت كرد، و دوبار، و يا سه بار، سؤال خود را تكرار نمود، پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: واى بر تو، چرا اين همه اصرار مى‏كنى اگر در جواب تو بگويم بلى، حجّ در همه سال بر همه شما واجب مى‏شود و اگر در همه سال واجب باشد توانايى انجام آن را نخواهيد داشت و اگر با آن مخالفت كنيد گناهكار خواهيد بود، بنابراين، مادام كه چيزى به شما نگفته‏ام روى آن اصرار نورزيد.
آيه نازل شد و آنها را از اين كار بازداشت.

تفسير:
سؤالات بيجا! شك نيست كه سؤال كردن، كليد فهم حقايق است، و در آيات و روايات اسلامى نيز به مسلمانان دستور اكيد داده شده است كه هر چه را نمى‏دانند بپرسند، ولى از آنجا كه هر قانونى معمولا استثنايى دارد، اين اصل اساسى تعليم و تربيت نيز استثنايى دارد و آن اين كه گاهى پاره‏اى از مسائل پنهان بودنش براى حفظ نظام اجتماع و تأمين مصالح افراد بهتر است در اين گونه موارد جستجوها و پرسشهاى پى در پى، براى پرده برداشتن، از روى واقعيت، نه تنها فضيلتى نيست بلكه مذموم و ناپسند نيز مى‏باشد.

قرآن در اين آيه به اين موضوع اشاره كرده، صريحا مى‏گويد: «اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد از امورى كه افشاى آنها باعث ناراحتى و دردسر شما مى‏شود پرسش نكنيد» (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَسْئَلُوا عَنْ أَشْياءَ إِنْ تُبْدَ لَكُمْ تَسُؤْكُمْ).

ولى از آنجا كه سؤالات پى در پى از ناحيه افراد و پاسخ نگفتن به آنها ممكن است موجب شك و ترديد براى ديگران گردد و مفاسد بيشترى ببار آورد اضافه مى‏كند» اگر در اين گونه موارد زياد اصرار كنيد به وسيله آيات قرآن بر شما افشاء مى‏شود» و به زحمت خواهيد افتاد (وَ إِنْ تَسْئَلُوا عَنْها حِينَ يُنَزَّلُ الْقُرْآنُ تُبْدَ لَكُمْ).

سپس اضافه مى‏كند: تصور نكنيد اگر خداوند از بيان پاره‏اى از مسائل سكوت كرده است از آن غفلت داشته، بلكه مى‏خواسته است شما را در توسعه قرار دهد و «آنها را بخشوده است، و خداوند بخشنده حليم است» (عَفَا اللَّهُ عَنْها وَ اللَّهُ غَفُورٌ حَلِيمٌ).

در حديثى از على عليه السّلام مى‏خوانيم: «خداوند واجباتى براى شما قرار داده آنها را ضايع مكنيد، و حدود و مرزهايى تعيين كرده از آنها تجاوز ننماييد و از امورى نهى كرده، در برابر آنها پرده‏درى نكنيد، و از امورى ساكت شده و صلاح در كتمان آن ديده و هيچ گاه اين كتمان از روى نسيان نبوده، در برابر اين گونه امور، اصرارى در افشاء نداشته باشيد».

امیرحسین
02-12-2011, 03:07 PM
(آيه 102)- در اين آيه براى تأكيد مطلب مى‏گويد: «بعضى از اقوام پيشين، اين گونه سؤالات را داشتند و به دنبال پاسخ آنها به مخالفت و عصيان برخاستند» (قَدْ سَأَلَها قَوْمٌ مِنْ قَبْلِكُمْ ثُمَّ أَصْبَحُوا بِها كافِرِينَ).

و در پايان اين بحث ذكر اين نكته را لازم مى‏دانيم كه آيه‏هاى فوق به هيچ وجه راه سؤالات منطقى و آموزنده و سازنده را به روى مردم نمى‏بندد، بلكه منحصرا مربوط به سؤالات نابجا و جستجو از امورى است كه نه تنها مورد نياز نيست بلكه مكتوم ماندن آن بهتر و حتى گاهى لازم است.

(آيه 103)- در اين آيه، اشاره به چهار «بدعت» نابجا شده كه در ميان عرب جاهلى معمول بود، آنها بر پاره‏اى از حيوانات به جهتى از جهات علامت و نامى گذارده و خوردن گوشت آن را ممنوع مى‏ساختند و يا حتى خوردن شير و چيدن پشم و سوار شدن بر پشت آنها را مجاز نمى‏شمردند، يعنى عملا حيوان را بلااستفاده و بيهوده رها مى‏ساختند.

قرآن مجيد مى‏گويد: «خداوند هيچ يك از اين احكام را به رسميت نمى‏شناسد، نه بحيرةاى قرار داده و نه سائبة و نه وصيلة و نه حام (ما جَعَلَ اللَّهُ مِنْ بَحِيرَةٍ وَ لا سائِبَةٍ وَ لا وَصِيلَةٍ وَ لا حامٍ).
و اما توضيح اين چهار نوع حيوان:

1- بحيره به حيوانى مى‏گفتند كه پنج بار زاييده بود و پنجمين آنها ماده و به روايتى نر بود، گوش چنين حيوانى را شكاف وسيعى مى‏دادند و آن را به حال خود آزاد مى‏گذاشتند و از كشتن آن صرف نظر مى‏كردند.

2- سائبه شترى بوده كه دوازده- و به روايتى ده- بچه مى‏آورد، آن را آزاد مى‏ساختند و حتى كسى سوار بر آن نمى‏شد، تنها گاهى از شير آن مى‏دوشيدند و به ميهمان مى‏دادند.

3- وصيله به گوسفندى مى‏گفتند كه هفت بار فرزند مى‏آورد و به روايتى به گوسفندى مى‏گفتند: كه دوقلو مى‏زاييد، كشتن چنان گوسفندى را نيز حرام مى‏دانستند.

4- حام به حيوان نرى مى‏گفتند كه ده بار از آن براى تلقيح حيوانات ماده استفاده مى‏كردند و هر بار فرزندى از نطفه آن به وجود مى‏آمد.

كوتاه سخن اين كه منظور حيواناتى بوده كه در واقع خدمات فراوان و مكررى به صاحبان خود از طريق «انتاج» مى‏كردند، و آنها هم در مقابل يك نوع احترام و آزادى بر اين حيوانات قائل مى‏شدند.

سپس مى‏فرمايد: «افراد كافر و بت‏پرست اينها را به خدا نسبت مى‏دادند و مى‏گفتند: قانون الهى است» (وَ لكِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا يَفْتَرُونَ عَلَى اللَّهِ الْكَذِبَ).

«و اكثر آنها در اين باره كمترين فكر و انديشه‏اى نمى‏كردند و عقل خود را به كار نمى‏گرفتند» بلكه كوركورانه از ديگران تقليد مى‏نمودند (وَ أَكْثَرُهُمْ لا يَعْقِلُونَ).

امیرحسین
02-12-2011, 03:08 PM
(آيه 104)- در اين آيه اشاره به دليل و منطق آنها در اين تحريمهاى نابجا و بى‏مورد كرده، مى‏گويد: «هنگامى كه به آنها گفته شود به سوى آنچه خدا نازل كرده و به سوى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله بياييد، آنها از اين كار سر باز زده، مى‏گويند همان رسوم و آداب نياكان ما، ما را بس است»! (وَ إِذا قِيلَ لَهُمْ تَعالَوْا إِلى‏ ما أَنْزَلَ اللَّهُ وَ إِلَى الرَّسُولِ قالُوا حَسْبُنا ما وَجَدْنا عَلَيْهِ آباءَنا).

در حقيقت خلافكاريها و بت‏پرستيهاى آنها از يك نوع بت‏پرستى ديگر يعنى تسليم بدون قيد و شرط در برابر آداب و رسوم خرافى نياكان سر چشمه مى‏گرفت قرآن صريحا به آنها پاسخ مى‏گويد: كه «مگر نه اين است كه پدران آنها دانشى نداشتند و هدايت نيافته بودند» (أَ وَ لَوْ كانَ آباؤُهُمْ لا يَعْلَمُونَ شَيْئاً وَ لا يَهْتَدُونَ).
بنابراين، كار شما مصداق روشن تقليد «جاهل» از «جاهل» است كه در ميزان عقل و خرد بسيار ناپسند مى‏باشد؟

(آيه 105)- هر كس مسؤول كار خويش است! در آيه قبل سخن از تقليد كوركورانه مردم عصر جاهليت از نياكان گمراه، به ميان آمد و قرآن به آنها صريحا اخطار كرد كه چنين تقليدى، با عقل و منطق سازگار نيست، به دنبال اين موضوع طبعا اين سؤال در ذهن آنها مى‏آمد كه اگر ما حسابمان را از نياكانمان در اينگونه مسائل جدا كنيم، پس سرنوشت آنها چه خواهد شد، به علاوه اگر ما دست از چنان تقليدى برداريم سرنوشت بسيارى مردم كه تحت تأثير چنين تقاليدى هستند، چه مى‏شود، آيه شريفه در پاسخ اين گونه سؤالات مى‏گويد: «اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد شما مسؤول خويشتنيد، اگر شما هدايت يافتيد گمراهى ديگران (اعم از نياكان و يا دوستان و بستگان هم عصر شما) لطمه‏اى به شما نخواهد زد» (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا عَلَيْكُمْ أَنْفُسَكُمْ لا يَضُرُّكُمْ مَنْ ضَلَّ إِذَا اهْتَدَيْتُمْ).

سپس اشاره به موضوع رستاخيز و حساب و رسيدگى به اعمال هر كس كرده، مى‏گويد: «بازگشت همه شما به سوى خداست، و به حساب هر يك از شما جداگانه رسيدگى مى‏كند، و شما را از آنچه انجام مى‏داديد آگاه مى‏سازد» (إِلَى اللَّهِ مَرْجِعُكُمْ جَمِيعاً فَيُنَبِّئُكُمْ بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ).

امیرحسین
02-12-2011, 03:13 PM
(آيه 106)

شأن نزول:

در مورد نزول اين آيه و دو آيه بعد نقل شده كه: يك نفر از مسلمانان به نام «ابن ابى ماريه» به اتفاق دو نفر از مسيحيان عرب به نام «تميم» و «عدى» كه دو برادر بودند به قصد تجارت از مدينه خارج شدند در اثناى راه «ابن ماريه» كه مسلمان بود بيمار شد، وصيت‏نامه‏اى نوشت و آن را در ميان اثاث خود مخفى كرد، و اموال خويش را به دست دو همسفر نصرانى سپرد، وصيت كرد كه آنها را به خانواده او برسانند، و از دنيا رفت، همسفران متاع او را گشودند و چيزهاى گرانقيمت و جالب آن را برداشتند و بقيه را به ورثه بازگرداندند.

ورثه هنگامى كه متاع را گشودند، قسمتى از اموالى كه ابن ابى ماريه با خود برده بود در آن نيافتند، ناگاه چشمان آنها به وصيت نامه افتاد، ديدند، صورت تمام اموال مسروقه در آن ثبت است، مطلب را با آن دو نفر مسيحى همسفر در ميان گذاشتند آنها انكار كرده و گفتند: هر چه به ما داده بود به شما تحويل داده‏ايم! ناچار به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله شكايت كردند، آيه نازل شد و حكم آن را بيان كرد.

تفسير:

از مهمترين مسائلى كه اسلام روى آن تكيه مى‏كند، مسأله حفظ حقوق و اموال مردم و بطور كلى اجراى عدالت اجتماعى است.

نخست براى اين كه حقوق ورثه در اموال ميت از ميان نرود و حق بازماندگان و ايتام و صغار پايمال نشود، به افراد با ايمان دستور مى‏دهد و مى‏گويد: «اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد! هنگامى كه مرگ يكى از شما فرا رسد بايد به هنگام وصيت كردن دو نفر از افراد عادل مسلمان را به گواهى بطلبيد و اموال خود را به عنوان امانت براى تحويل دادن به ورثه به آنها بسپاريد» (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا شَهادَةُ بَيْنِكُمْ إِذا حَضَرَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ حِينَ الْوَصِيَّةِ اثْنانِ ذَوا عَدْلٍ مِنْكُمْ).

البته شهادت در اينجا توأم با وصايت است، يعنى اين دو نفر هم «وصيند» و هم «گواه»، سپس اضافه مى‏كند: «اگر در مسافرتى باشيد و مصيبت مرگ براى شما فرا رسد (و از مسلمانان وصى و شاهدى پيدا نكنيد) دو نفر از غير مسلمانها را براى اين منظور انتخاب نماييد» (أَوْ آخَرانِ مِنْ غَيْرِكُمْ إِنْ أَنْتُمْ ضَرَبْتُمْ فِي الْأَرْضِ فَأَصابَتْكُمْ مُصِيبَةُ الْمَوْتِ).

منظور از غير مسلمانان تنها اهل كتاب يعنى، يهود و نصارى مى‏باشد زيرا اسلام براى مشركان و بت‏پرستان در هيچ مورد اهميتى قائل نشده است.

سپس دستور مى‏دهد كه: «اگر به هنگام اداى شهادت در صدق آنها شك كرديد آنها را بعد از نماز نگاه مى‏داريد و وادار كنيد تا سوگند ياد كنند (و شهادت دهند) كه ما حاضر نيستيم حق را به چيزى (منافع مادى) بفروشيم (و به ناحق گواهى دهيم) اگر چه در مورد خويشاوندان ما باشد» (تَحْبِسُونَهُما مِنْ بَعْدِ الصَّلاةِ فَيُقْسِمانِ بِاللَّهِ إِنِ ارْتَبْتُمْ لا نَشْتَرِي بِهِ ثَمَناً وَ لَوْ كانَ ذا قُرْبى‏).

«و ما هيچ گاه شهادت الهى را كتمان نمى‏كنيم كه در اين صورت از گناهكاران خواهيم بود» (وَ لا نَكْتُمُ شَهادَةَ اللَّهِ إِنَّا إِذاً لَمِنَ الْآثِمِينَ).

امیرحسین
02-12-2011, 03:13 PM
(آيه 107)- در اين آيه سخن از مواردى به ميان آمده كه ثابت شود، دو شاهد مرتكب خيانت و گواهى بر ضد حق شده‏اند- همانطور كه در شأن نزول آيه آمده بود- در چنين موردى دستور مى‏دهد كه: «اگر اطلاعاتى حاصل شود كه آن دو نفر مرتكب گناه و جرم و تعدى شده‏اند و حق را پايمال كرده‏اند، دو نفر ديگر از كسانى كه گواهان نخست به آنها ستم كرده‏اند (يعنى ورثه ميت) به جاى آنها قرار گرفته و براى احقاق حق خود شهادت و گواهى مى‏دهند» (فَإِنْ عُثِرَ عَلى‏ أَنَّهُمَا اسْتَحَقَّا إِثْماً فَآخَرانِ يَقُومانِ مَقامَهُما مِنَ الَّذِينَ اسْتَحَقَّ عَلَيْهِمُ الْأَوْلَيانِ).

و در ذيل آيه وظيفه دو شاهد دوم را چنين بيان مى‏كند كه «آنها بايد به خدا سوگند ياد كنند كه گواهى ما از گواهى دو نفر اول شايسته‏تر و به حق نزديكتر است و ما مرتكب تجاوز و ستمى نشده‏ايم و اگر چنين كرده باشيم از ظالمان و ستمگران خواهيم بود» (فَيُقْسِمانِ بِاللَّهِ لَشَهادَتُنا أَحَقُّ مِنْ شَهادَتِهِما وَ مَا اعْتَدَيْنا إِنَّا إِذاً لَمِنَ الظَّالِمِينَ).

(آيه 108)- اين آيه در حقيقت فلسفه احكامى را كه در زمينه شهادت در آيات قبل گذشت بيان مى‏كند كه: «اگر طبق دستور بالا عمل شود (يعنى دو شاهد را بعد از نماز و در حضور جمع به گواهى بطلبند، و در صورت بروز خيانت آنها، افراد ديگرى از ورثه جاى آنها را بگيرند و حق را آشكار سازند) اين برنامه سبب مى‏شود كه شهود در امر شهادت دقت به خرج دهند و آن را بر طبق واقع- به خاطر ترس از خدا يا به خاطر ترس از خلق خدا- انجام دهند مبادا سوگندهايى جاى سوگندهاى آنها را بگيرد» (ذلِكَ أَدْنى‏ أَنْ يَأْتُوا بِالشَّهادَةِ عَلى‏ وَجْهِها أَوْ يَخافُوا أَنْ تُرَدَّ أَيْمانٌ بَعْدَ أَيْمانِهِمْ).

در حقيقت اين كار سبب مى‏شود كه حد اكثر ترس از مسؤوليت در برابر خدا و يا بندگان خدا در آنها بيدار گردد و از محور حق منحرف نشوند.

و در آخر آيه براى تأكيد روى تمام احكام گذشته دستور مى‏دهد: «پرهيزكارى پيشه كنيد و گوش به فرمان خدا فرا دهيد و بدانيد خداوند جمعيت فاسقان را هدايت نخواهد كرد» (وَ اتَّقُوا اللَّهَ وَ اسْمَعُوا وَ اللَّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْفاسِقِينَ).

(آيه 109)- اين آيه در حقيقت مكملى براى آيات قبل است، زيرا در ذيل آيات گذشته كه مربوط به مسأله شهادت حق و باطل بود دستور به تقوا و ترس از مخالفت فرمان خدا داده شده، در اين آيه مى‏گويد: «از آن روز بترسيد كه خداوند پيامبران را جمع مى‏كند و از آنها در باره رسالت و مأموريتشان سؤال مى‏كند و مى‏گويد مردم در برابر دعوت شما چه پاسخى گفتند» (يَوْمَ يَجْمَعُ اللَّهُ الرُّسُلَ فَيَقُولُ ما ذا أُجِبْتُمْ).

آنها از خود نفى علم كرده و همه حقايق را موكول به علم پروردگار كرده مى‏گويند: «خداوندا! ما علم و دانشى نداريم، تو آگاه بر تمام غيوب و پنهانيها هستى» (قالُوا لا عِلْمَ لَنا إِنَّكَ أَنْتَ عَلَّامُ الْغُيُوبِ).

و به اين ترتيب سر و كار شما با چنين خداوند علام الغيوب و با چنين دادگاهى است، بنابراين در گواهيهاى خود مراقب حق و عدالت باشيد.

امیرحسین
02-12-2011, 03:14 PM
(آيه 110)- مواهب الهى بر مسيح! اين آيه و آيات بعد تا آخر سوره مائده مربوط به سرگذشت حضرت مسيح و مواهبى است كه به او و امتش ارزانى داشته كه براى بيدارى و آگاهى مسلمانان در اينجا بيان شده است.

نخست مى‏گويد: «به ياد بياور هنگامى را كه خداوند به عيسى بن مريم فرمود: «نعمتى را كه بر تو و بر مادرت ارزانى داشتم متذكر باش» (إِذْ قالَ اللَّهُ يا عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ اذْكُرْ نِعْمَتِي عَلَيْكَ وَ عَلى‏ والِدَتِكَ).

سپس به ذكر مواهب خود پرداخته، نخست مى‏گويد «تو را با روح القدس تقويت كردم» (إِذْ أَيَّدْتُكَ بِرُوحِ الْقُدُسِ) «1».

ديگر از مواهب الهى بر تو اين است كه «به تأييد روح القدس با مردم در گهواره و به هنگام بزرگى و پختگى سخن مى‏گفتى» (تُكَلِّمُ النَّاسَ فِي الْمَهْدِ وَ كَهْلًا).

اشاره به اين كه سخنان تو در گاهواره همانند سخنان تو در بزرگى، پخته و حساب شده بود، نه سخنان كودكانه و بى‏ارزش.

ديگر اين كه «كتاب و حكمت و تورات و انجيل را به تو تعليم دادم» (وَ إِذْ عَلَّمْتُكَ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ التَّوْراةَ وَ الْإِنْجِيلَ).

ديگر از مواهب اين كه از «گل به فرمان من چيزى شبيه پرنده مى‏ساختى سپس در آن مى‏دميدى و به اذن من پرنده زنده‏اى مى‏شد» (وَ إِذْ تَخْلُقُ مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ بِإِذْنِي فَتَنْفُخُ فِيها فَتَكُونُ طَيْراً بِإِذْنِي).

ديگر اين كه: «كور مادرزاد و كسى كه مبتلا به بيمارى پيسى بود به اذن من شفا مى‏دادى» (وَ تُبْرِئُ الْأَكْمَهَ وَ الْأَبْرَصَ بِإِذْنِي).

«و نيز مردگان را به اذن من زنده مى‏كردى» (وَ إِذْ تُخْرِجُ الْمَوْتى‏ بِإِذْنِي).

و بالاخره يكى ديگر از مواهب من بر تو اين بود كه «بنى اسرائيل را از آسيب رساندن به تو باز داشتم در آن هنگام كه كافران آنها در برابر دلايل روشن تو به پاخاستند و آنها را سحر آشكارى معرفى كردند» (وَ إِذْ كَفَفْتُ بَنِي إِسْرائِيلَ عَنْكَ إِذْ جِئْتَهُمْ بِالْبَيِّناتِ فَقالَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْهُمْ إِنْ هذا إِلَّا سِحْرٌ مُبِينٌ) من در برابر اين همه هياهو و دشمنان سرسخت و لجوج تو را حفظ كردم تا دعوت خود را پيش ببرى.

قابل توجه اين كه در اين آيه چهار بار كلمه «باذنى» (به فرمان من) تكرار شده است، تا جايى براى غلو و ادعاى الوهيت در مورد حضرت مسيح باقى نماند، او بنده‏اى بود سر بر فرمان خدا و هر چه داشت از طريق استمداد از نيروى لايزال الهى بود.

امیرحسین
02-12-2011, 03:15 PM
(آيه 111)- داستان نزول مائده بر حواريون! به دنبال بحثى كه در باره مواهب الهى در باره مسيح و مادرش در آيه قبل بيان شد در آيات بعد به موهبتهايى كه به حواريون يعنى ياران نزديك مسيح بخشيد، اشاره مى‏كند: نخست مى‏فرمايد:

«به خاطر بياور زمانى را كه بر حواريين وحى فرستادم كه به من و فرستاده‏ام مسيح ايمان بياوريد و آنها دعوت مرا اجابت كردند و گفتند: ايمان آورديم، خداوندا گواه باش كه ما مسلمانان و در برابر فرمان تو تسليم هستيم» (وَ إِذْ أَوْحَيْتُ إِلَى الْحَوارِيِّينَ أَنْ آمِنُوا بِي وَ بِرَسُولِي قالُوا آمَنَّا وَ اشْهَدْ بِأَنَّنا مُسْلِمُونَ).

(آيه 112)- سپس اشاره به جريان معروف نزول مائده آسمانى كرده، مى‏گويد: «ياران خاص مسيح به عيسى گفتند: آيا پروردگار تو مى‏تواند غذايى از آسمان براى ما بفرستد»؟ (إِذْ قالَ الْحَوارِيُّونَ يا عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ هَلْ يَسْتَطِيعُ رَبُّكَ أَنْ يُنَزِّلَ عَلَيْنا مائِدَةً مِنَ السَّماءِ).

مسيح از اين تقاضا كه بوى شك و ترديد مى‏داد پس از آوردن آن همه آيات و نشانه‏هاى ديگر نگران شد و به آنها هشدار داد و گفت: «از خدا بترسيد اگر ايمان داريد» (قالَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ).

(آيه 113)- ولى به زودى به اطلاع عيسى رسانيدند كه ما هدف نادرستى از اين پيشنهاد نداريم، و غرض ما لجاجت‏ورزى نيست بلكه «گفتند: مى‏خواهيم از اين مائده بخوريم (و علاوه بر نورانيتى كه بر اثر تغذيه از غذاى آسمانى در قلب ما پيدا مى‏شود، زيرا تغذيه بطور مسلم در روح انسان مؤثر است) قلب ما اطمينان و آرامش پيدا كند و با مشاهده اين معجزه بزرگ به سر حد عين اليقين برسيم و بدانيم آنچه به ما گفته‏اى راست بوده و بتوانيم بر آن گواهى دهيم» (قالُوا نُرِيدُ أَنْ نَأْكُلَ مِنْها وَ تَطْمَئِنَّ قُلُوبُنا وَ نَعْلَمَ أَنْ قَدْ صَدَقْتَنا وَ نَكُونَ عَلَيْها مِنَ الشَّاهِدِينَ).

(آيه 114)- هنگامى كه عيسى از حسن نيت آنها در اين تقاضا آگاه شد، خواسته آنها را به پيشگاه پروردگار به اين صورت منعكس كرد: «خداوندا! مائده‏اى از آسمان براى ما بفرست كه عيدى براى اول و آخر ما باشد، و نشانه‏اى از ناحيه تو محسوب شود و به ما روزى ده، تو بهترين روزى دهندگان هستى» (قالَ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ اللَّهُمَّ رَبَّنا أَنْزِلْ عَلَيْنا مائِدَةً مِنَ السَّماءِ تَكُونُ لَنا عِيداً لِأَوَّلِنا وَ آخِرِنا وَ آيَةً مِنْكَ وَ ارْزُقْنا وَ أَنْتَ خَيْرُ الرَّازِقِينَ).

(آيه 115)- خداوند اين دعايى را كه از روى حسن نيت و اخلاص صادر شده بود اجابت كرد، و به آنها «فرمود: من چنين مائده‏اى را بر شما نازل مى‏كنم، ولى توجه داشته باشيد، بعد از نزول اين مائده مسؤوليت شما بسيار سنگين‏تر مى‏شود و با مشاهده چنين معجزه آشكارى هر كس بعد از آن، راه كفر را بپويد او را چنان مجازاتى خواهم كرد كه احدى از جهانيان را چنين مجازاتى نكرده باشم»! (قالَ اللَّهُ إِنِّي مُنَزِّلُها عَلَيْكُمْ فَمَنْ يَكْفُرْ بَعْدُ مِنْكُمْ فَإِنِّي أُعَذِّبُهُ عَذاباً لا أُعَذِّبُهُ أَحَداً مِنَ الْعالَمِينَ).

امیرحسین
02-12-2011, 03:16 PM
(آيه 116)- بيزارى مسيح از شرك پيروانش! اين آيه و دو آيه بعد پيرامون گفتگوى خداوند با حضرت مسيح (ع) در روز رستاخيز بحث مى‏كند، مى‏گويد:

«خداوند در روز قيامت به عيسى مى‏گويد: آيا تو به مردم گفتى كه من و مادرم را علاوه بر خداوند معبود خويش قرار دهيد، و پرستش كنيد»؟ (وَ إِذْ قالَ اللَّهُ يا عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ أَ أَنْتَ قُلْتَ لِلنَّاسِ اتَّخِذُونِي وَ أُمِّي إِلهَيْنِ مِنْ دُونِ اللَّهِ).

مسيح با نهايت احترام در برابر اين سؤال چند جمله در پاسخ مى‏گويد:

1- نخست زبان به تسبيح خداوند از هر گونه شريك و شبيه گشوده و مى‏گويد: «خداوندا! پاك و منزهى از هر گونه شريك» (قالَ سُبْحانَكَ).

2- «چگونه ممكن است چيزى را كه شايسته من نيست بگويم» (ما يَكُونُ لِي أَنْ أَقُولَ ما لَيْسَ لِي بِحَقٍّ).

در حقيقت نه تنها گفتن اين سخن را از خود نفى مى‏كند، بلكه مى‏گويد اساسا من چنين حقى را ندارم و چنين گفتارى با مقام و موقعيت من هرگز سازگار نيست.

3- سپس استناد به علم بى‏پايان پروردگار كرده، مى‏گويد: «گواه من اين است كه اگر چنين مى‏گفتم مى‏دانستى، زيرا تو از آنچه در درون روح و جان من است آگاهى، در حالى كه من از آنچه در ذات پاك توست بى‏خبرم، زيرا تو علام الغيوب و باخبر از تمام رازها و پنهانيها هستى» (إِنْ كُنْتُ قُلْتُهُ فَقَدْ عَلِمْتَهُ تَعْلَمُ ما فِي نَفْسِي وَ لا أَعْلَمُ ما فِي نَفْسِكَ إِنَّكَ أَنْتَ عَلَّامُ الْغُيُوبِ).

امیرحسین
02-12-2011, 03:16 PM
(آيه 117)- چهار: «تنها چيزى كه من به آنها گفتم، همان بوده است كه به من مأموريت دادى كه آنها را دعوت به عبادت تو كنم و بگويم خداوند يگانه‏اى را كه پروردگار من و شما است، پرستش كنيد» (ما قُلْتُ لَهُمْ إِلَّا ما أَمَرْتَنِي بِهِ أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ رَبِّي وَ رَبَّكُمْ).

5- «و تا آن زمان كه در ميانشان بودم مراقب و گواه آنها بودم و نگذاشتم راه شرك را پيش گيرند، اما به هنگامى كه مرا از ميان آنها برگرفتى تو مراقب و نگاهبان آنها بودى، و تو گواه بر هر چيزى هستى» (وَ كُنْتُ عَلَيْهِمْ شَهِيداً ما دُمْتُ فِيهِمْ فَلَمَّا تَوَفَّيْتَنِي كُنْتَ أَنْتَ الرَّقِيبَ عَلَيْهِمْ وَ أَنْتَ عَلى‏ كُلِّ شَيْ‏ءٍ شَهِيدٌ).

(آيه 118)- ششم: و با اين همه باز امر، امر تو و خواست، خواست توست «اگر آنها را در برابر اين انحراف بزرگ مجازات كنى بندگان تواند (و قادر به فرار از زير بار اين مجازات نخواهند بود، و اين حق براى تو در برابر بندگان نافرمانت ثابت است) و اگر آنها را ببخشى و از گناهانشان صرف نظر كنى، توانا و حكيم هستى» نه بخشش تو نشانه ضعف است، و نه مجازاتت خالى از حكمت و حساب (إِنْ تُعَذِّبْهُمْ فَإِنَّهُمْ عِبادُكَ وَ إِنْ تَغْفِرْ لَهُمْ فَإِنَّكَ أَنْتَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ).

امیرحسین
02-12-2011, 03:16 PM
(آيه 119)- رستگارى بزرگ! در تعقيب ذكر گفتگوى خداوند با حضرت مسيح، در اين آيه مى‏خوانيم: «خداوند پس از اين گفتگو، مى‏فرمايد: امروز روزى است كه راستى راستگويان به آن سود مى‏بخشد» (قالَ اللَّهُ هذا يَوْمُ يَنْفَعُ الصَّادِقِينَ صِدْقُهُمْ).

سپس پاداش صادقان را چنين بيان مى‏كند: «براى آنها باغهايى از بهشت است كه از زير درختان آن نهرها جارى است، و جاودانه و براى هميشه در آن خواهند ماند» (لَهُمْ جَنَّاتٌ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِينَ فِيها أَبَداً).

و از اين نعمت مادى مهمتر اين است كه «هم خداوند از آنها راضى است و هم آنها از خداوند راضى و خشنودند» (رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ).

«و شك نيست كه اين موهبت بزرگ كه جامع ميان موهبت مادى و معنوى است رستگارى بزرگ محسوب مى‏شود» (ذلِكَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ).

(آيه 120)- در اين آيه اشاره به مالكيت و حكومت خداوند كرده، مى‏گويد:

«حكومت آسمانها و زمين و آنچه در آنهاست، از آن خداست و او بر هر چيزى تواناست» (لِلَّهِ مُلْكُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما فِيهِنَّ وَ هُوَ عَلى‏ كُلِّ شَيْ‏ءٍ قَدِيرٌ).

پايان تفسير سوره مائده‏