-
RE: سوره صافّات [37]
(آيه 122)- سر انجام در اين آيه به همان دليلى اشاره مىكند كه در داستان ابراهيم و نوح قبل از آن آمد، مىگويد: «آن دو (موسى و هارون) از بندگان مؤمن ما بودند» (إِنَّهُما مِنْ عِبادِنَا الْمُؤْمِنِينَ).
ايمان است كه روح انسان را چنان روشن و نيرومند مىسازد كه به سراغ احسان و نيكوكارى و پاكى و تقوا مىرود.
(آيه 123)- پيامبر خدا الياس در برابر مشركان: چهارمين سرگذشتى كه از انبياء پيشين در اين سوره آمده است سرگذشت فشردهاى از «الياس» است، مىفرمايد: «و الياس از رسولان (ما) بود» (وَ إِنَّ إِلْياسَ لَمِنَ الْمُرْسَلِينَ).
(آيه 124)- سپس براى شرح اين اجمال به تفصيل پرداخته، مىگويد:
به خاطر بياور «هنگامى را كه به قومش گفت: آيا تقوا پيشه نمىكنيد»؟ (إِذْ قالَ لِقَوْمِهِ أَ لا تَتَّقُونَ).
(آيه 125)- در اين آيه با صراحت بيشترى از اين مسأله سخن مىگويد: «آيا بت بعل را مىخوانيد و بهترين آفريدگارها را رها مىسازيد»؟! (أَ تَدْعُونَ بَعْلًا وَ تَذَرُونَ أَحْسَنَ الْخالِقِينَ).
گفتهاند اين بت طلائى به قدرى بزرگ بود كه طولش به بيست زراع مىرسيد! و چهار صورت داشت، و خدمه او بالغ بر چهار صد نفر بود!
(آيه 126)- به هر حال «الياس» اين قوم بت پرست را سخت نكوهش كرد، و ادامه داد: «خدائى (را رها مىكنيد) كه پروردگار شما و پروردگار نياكان شماست» (اللَّهَ رَبَّكُمْ وَ رَبَّ آبائِكُمُ الْأَوَّلِينَ).
مالك و مربى همه شما او بوده و هست، هر نعمتى داريد از اوست، و حل هر مشكلى با دست قدرت او ميسر است، غير از او نه سر چشمه خير و بركتى وجود دارد و نه دفع كننده شر و آفتى.
-
RE: سوره صافّات [37]
(آيه 127)- اما اين قوم خيرهسر و خودخواه گوش به اندرزهاى مستدل، و هدايتهاى روشن اين پيامبر بزرگ الهى فرا ندادند، «و به تكذيب او برخاستند» (فَكَذَّبُوهُ).
خداوند هم مجازات آنها را در يك جمله كوتاه بيان كرده، مىفرمايد: «ولى به يقين همگى (در دادگاه عدل الهى) احضار مىشوند» (فَإِنَّهُمْ لَمُحْضَرُونَ).
و به كيفر اعمال زشت و شوم خود خواهند رسيد.
(آيه 128)- ولى ظاهرا گروه اندكى از پاكان و نيكان و خالصان به الياس ايمان آوردند، براى آنكه حق آنها فراموش نگردد، بلا فاصله مىفرمايد: «مگر بندگان مخلص خدا» (إِلَّا عِبادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِينَ).
(آيه 129)- در قسمت اخير اين داستان همان مسائل چهار گانهاى را كه در سرگذشتهاى پيامبران ديگر- موسى و هارون و ابراهيم و نوح- آمده بود به خاطر اهميتى كه دارد تكرار شده است.
نخست مىفرمايد: «ما نام نيك او را در ميان امتهاى بعد باقى گذارديم» (وَ تَرَكْنا عَلَيْهِ فِي الْآخِرِينَ).
امتهاى ديگر زحمات اين انبياء بزرگ را كه در پاسدارى خط توحيد، و آبيارى بذر ايمان منتهاى تلاش و كوشش را به عمل آوردند، هرگز فراموش نخواهند كرد، و تا دنيا برقرار است ياد و مكتب آنها نيز جاويدان است.
(آيه 130)- در مرحله دوم مىافزايد: «سلام بر الياسين» (سَلامٌ عَلى إِلْياسِينَ).
(آيه 131)- در مرحله سوم مىفرمايد: «ما اين گونه نيكوكاران را پاداش مىدهيم» (إِنَّا كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ).
(آيه 132)- و در مرحله چهارم ريشه اصلى همه اينها را كه «ايمان» است طرح كرده، مىگويد: «مسلما او (الياس) از بندگان مؤمن ماست» (إِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُؤْمِنِينَ).
«ايمان» و «عبوديت» سر چشمه احسان و احسان عامل قرار گرفتن در صف مخلصين و مشمول سلام خدا شدن است.
-
RE: سوره صافّات [37]
(آيه 133)- سرزمين بلازده اين قوم در برابر شماست! پنجمين پيامبرى كه در اين سوره، نامش به ميان آمده «لوط» است، كه طبق صريح قرآن همزمان و معاصر با ابراهيم (ع) بوده است.
نخست مىگويد: «و لوط از رسولان (ما) است» (وَ إِنَّ لُوطاً لَمِنَ الْمُرْسَلِينَ).
(آيه 134)- و بعد از بيان اين اجمال طبق روش اجمال و تفصيل كه قرآن دارد به شرح قسمتى از ماجراى او پرداخته، مىگويد: به خاطر بياور «زمانى را كه او و خاندانش را همگى نجات داديم» (إِذْ نَجَّيْناهُ وَ أَهْلَهُ أَجْمَعِينَ).
(آيه 135)- «مگر (همسرش) پير زنى كه از بازماندگان بود» و به سرنوشت آنان گرفتار شد» (إِلَّا عَجُوزاً فِي الْغابِرِينَ).
(آيه 136)- «سپس بقيه را نابود كرديم» (ثُمَّ دَمَّرْنَا الْآخَرِينَ).
جملههاى كوتاه فوق اشاراتى به تاريخ پر ماجراى اين قوم است كه شرح آن در سورههاى «هود» و «شعرا» و «عنكبوت» گذشت.
(آيه 137)- و از آنجا كه همه اينها مقدمهاى است براى بيدار كردن غافلان مغرور در پايان اين سخن اضافه مىكند: «و شما پيوسته صبحگاهان از كنار (ويرانههاى شهرهاى) آنها مىگذريد ...» (وَ إِنَّكُمْ لَتَمُرُّونَ عَلَيْهِمْ مُصْبِحِينَ).
(آيه 138)- «و (همچنين) شبانگاه (نيز از آنجا عبور مىكنيد) آيا نمىانديشيد»؟ (وَ بِاللَّيْلِ أَ فَلا تَعْقِلُونَ).
اين تعبير به خاطر آن است كه شهرهاى قوم لوط در مسير كاروانهاى مردم حجاز به سوى شام قرار داشت، و اينها در سفرهاى روزانه و شبانه خود از كنار آن عبور مىكردند اگر گوش شنوا داشتند فرياد دلخراش و جانكاه اين قوم گنهكار بلاديده را مىشنيدند.
آرى! درس عبرت بسيار است اما عبرت گيرندگان كمند.
-
RE: سوره صافّات [37]
(آيه 139)- يونس در بوته امتحان: اين ششمين و آخرين سرگذشت انبيا و اقوام پيشين است كه در اين سوره آمده سرگذشت «يونس» و قوم توبه كارش.
نخست همچون داستانهاى گذشته سخن از مقام رسالت او به ميان آورده، مىگويد: «و يونس از رسولان (ما) است» (وَ إِنَّ يُونُسَ لَمِنَ الْمُرْسَلِينَ).
يونس (ع) همانند ساير انبيا دعوت خود را از توحيد و مبارزه با بت پرستى شروع كرد، و سپس با مفاسدى كه در محيط رائج بود به مبارزه پرداخت، اما آن قوم در برابر دعوت او تسليم نشدند.
تنها گروه اندكى كه شايد از دو نفر تجاوز نكردند عابد و عالمى به او ايمان آوردند.
يونس آنقدر تبليغ كرد كه تقريبا از آنها مأيوس شد و به آنها نفرين كرد، به او وحى آمد كه در فلان زمان عذاب الهى نازل مىشود، هنگامى كه موعد عذاب نزديك شد يونس همراه مرد عابد از ميان آنها بيرون رفت در حالى كه خشمگين بود، تا به ساحل دريا رسيد در آنجا يك كشتى پر از جمعيت و بار را مشاهده كرد، و از آنها خواهش نمود كه او را نيز همراه خود ببرند.
(آيه 140)- اين همان است كه قرآن در اين آيه به آن اشاره كرده، مىگويد:
به خاطر بياور «هنگامى را كه به سوى كشتى پر (از جمعيت و بار) فرار كرد» (إِذْ أَبَقَ إِلَى الْفُلْكِ الْمَشْحُونِ).
(آيه 141)- به هر حال يونس سوار بر كشتى شد، طبق روايات ماهى عظيمى سر راه را بر كشتى گرفت، دهان باز كرد گوئى غذائى مىطلبد، سرنشينان كشتى گفتند: به نظر مىرسد گناهكارى در ميان ماست!- كه بايد طعمه اين ماهى شود، و چارهاى جز استفاده از قرعه نيست- در اينجا قرعه افكندند قرعه به نام يونس درآمد! قرآن در اينجا با يك جمله كوتاه به اين ماجرا اشاره كرده، مىگويد: «و با آنها قرعه افكند (و قرعه به نام او افتاد) پس مغلوب شد»! (فَساهَمَ فَكانَ مِنَ الْمُدْحَضِينَ).
-
RE: سوره صافّات [37]
(آيه 142)- به هر حال قرآن مىگويد: او را به دريا افكندند «و ماهى عظيمى او را بلعيد، در حالى كه مستحق سرزنش بود»! (فَالْتَقَمَهُ الْحُوتُ وَ هُوَ مُلِيمٌ).
مسلم است اين ملامت و سرزنش به خاطر ارتكاب گناه كبيره يا صغيرهاى نبود، بلكه علت آن تنها ترك اولائى بود كه از او سر زد، و آن عجله در ترك قوم خويش و هجرت از آنان بود.
در روايتى آمده است كه: «خداوند به آن ماهى وحى فرستاد كه هيچ استخوانى را از او مشكن، و هيچ پيوندى را از او قطع مكن»!
(آيه 143)- يونس خيلى زود متوجه ماجرا شد، و با تمام وجودش رو به درگاه خدا آورد، و از ترك اولاى خويش استغفار كرد.
در اينجا ذكر معروف و پر محتوايى از قول يونس نقل شده كه در آيه 87 سوره انبيا آمده، و در ميان اهل عرفان به ذكر «يونسيّه» معروف است: «فنادى فى الظّلمات ان لا اله الّا انت سبحانك انّى كنت من الظّالمين او در ميان ظلمتهاى متراكم فرياد زد كه معبودى جز تو نيست، منزهى تو، من از ظالمان و ستمكاران بودم»! اكنون ببينم آيه در اين زمينه چه مىگويد؟ در يك جمله كوتاه مىگويد: «و اگر او از تسبيح كنندگان نبود ...» (فَلَوْ لا أَنَّهُ كانَ مِنَ الْمُسَبِّحِينَ).
(آيه 144)- «تا روز قيامت در شكم ماهى باقى مىماند»! (لَلَبِثَ فِي بَطْنِهِ إِلى يَوْمِ يُبْعَثُونَ). و اين زندان موقت تبديل به يك زندان دائم مىشد، و آن زندان دائم مبدل به گورستان او مىگشت!
(آيه 145)- سپس خداوند مىفرمايد: «ما او را در يك سرزمين خشك و خالى از درخت و گياه افكنديم، در حالى كه بيمار بود» (فَنَبَذْناهُ بِالْعَراءِ وَ هُوَ سَقِيمٌ).
ماهى عظيم در كنار ساحل خشك و بىگياهى آمد، و به فرمان خدا لقمهاى را كه از او زياد بود بيرون افكند، اما پيداست اين زندان عجيب سلامت جسم يونس را بر هم زده بود، بيمار و ناتوان از اين زندان آزاد شد.
-
RE: سوره صافّات [37]
(آيه 146)- باز در اينجا لطف الهى به سراغ او آمد، چرا كه بدنش بيمار و آزرده، و اندامش خسته و ناتوان بود، آفتاب ساحل او را آزار مىداد، پوششى لطيف لازم بود تا بدنش در زير آن بيارامد.
قرآن در اينجا مىگويد: «ما بوته كدوئى بر او رويانديم» تا در سايه برگهاى پهن و مرطوبش آرامش بيابد (وَ أَنْبَتْنا عَلَيْهِ شَجَرَةً مِنْ يَقْطِينٍ).
(آيه 147)- «يونس» را در اينجا رها مىكنيم و به سراغ قومش مىرويم.
هنگامى كه يونس با حالت خشم و غضب قوم را رها كرد، و مقدمات خشم الهى نيز بر آنها ظاهر شد، تكان سختى خوردند و به خود آمدند، اطراف عالم و دانشمندى را كه در ميان آنها بود گرفتند، و با رهبرى او در مقام توبه برآمدند، گريه سر دادند و مخلصانه از گناهان خويش و تقصيراتى كه در باره پيامبر خدا يونس داشتند توبه كردند.
در اينجا پردههاى عذاب كنار رفت و حادثه بر كوهها ريخت، و جمعيت مؤمن توبه كار به لطف الهى نجات يافتند.
هنگامى كه يونس بعد از اين ماجرا به سراغ قومش آمد. در تعجب فرو رفت كه چگونه آنها در روز هجرتش همه بت پرست بودند ولى اكنون همه موحد خدا پرست شدهاند؟
قرآن در اينجا مىگويد: «و او را به سوى جمعيّت يكصد هزار نفرى- يا بيشتر- فرستاديم»! (وَ أَرْسَلْناهُ إِلى مِائَةِ أَلْفٍ أَوْ يَزِيدُونَ).
-
RE: سوره صافّات [37]
(آيه 148)- «آنها ايمان آوردند، از اين رو تا مدت معلومى آنان را از مواهب زندگى بهرهمند ساختيم» (فَآمَنُوا فَمَتَّعْناهُمْ إِلى حِينٍ).
البته ايمان اجمالى و توبه آنها قبلا بود، ولى ايمان آنها بطور تفصيل به خدا و پيامبرش يونس و تعليمات و دستورات او هنگامى صورت گرفت كه «يونس» به ميان آنها بازگشت.
درسهاى بزرگ:
مىدانيم طرح اين سرگذشتها در قرآن مجيد همه براى هدفهاى تربيتى است چرا كه قرآن كتاب داستان نيست كتاب انسانسازى و تربيت است.
از اين سرگذشت عجيب پندهاى بزرگى مىتوان گرفت:
الف) اين ماجرا نشان مىدهد كه چگونه يك قوم گنهكار و مستحق عذاب مىتوانند در آخرين لحظات مسير تاريخ خود را عوض كنند، و به آغوش پر مهر و رحمت الهى بازگردند و نجات يابند.
ب) اين ماجرا نشان مىدهد كه ايمان به خدا و توبه از گناه علاوه بر آثار و بركات معنوى مواهب ظاهرى دنيا را نيز متوجه انسان مىسازد، عمران و آبادى مىآفريند، و مايه طول عمر و بهرهگيرى از مواهب حيات مىشود.
ج) قدرت خداوند آنقدر وسيع و گسترده است كه چيزى در برابر آن مشكل نيست، تا آن حد كه مىتواند انسانى را در دهان و شكم جانور عظيم و وحشتناكى سالم نگهدارد، و سالم بيرون فرستد.
-
RE: سوره صافّات [37]
(آيه 149)- تهمتهاى زشت و رسوا: بعد از ذكر شش داستان از سرگذشت انبياء پيشين و درسهاى آموزندهاى كه در هر يك نهفته بود موضوع سخن را تغيير داده، به مطلب ديگرى كه به مشركان عرب سخت ارتباط داشته مىپردازد.
مسأله اين است كه جمعى از مشركان عرب به خاطر انحطاط فكرى و نداشتن هيچ گونه علم و دانش خدا را با خود قياس مىكردند و براى او فرزند و گاهى همسر قائل بودند.
نخست مىفرمايد: «از آنان بپرس: آيا پروردگارت دخترانى دارد و پسران از آن آنهاست»؟! (فَاسْتَفْتِهِمْ أَ لِرَبِّكَ الْبَناتُ وَ لَهُمُ الْبَنُونَ).
چگونه آنچه را براى خود نمىپسنديد براى خدا قائل هستيد! اين سخن طبق عقيده باطل آنهاست كه از دختر سخت متنفر بودند و به پسر سخت علاقمند، و گر نه پسر و دختر از نظر انسانى و در پيشگاه خدا از نظر ارزش يكسانند و معيار شخصيت هر دو پاكى و تقواست.
(آيه 150)- سپس به دليل حسى مسأله پرداخته، باز به طريق استفهام انكارى مىگويد: «آيا ما فرشتگان را مؤنث آفريديم و آنها ناظر بودند»؟ (أَمْ خَلَقْنَا الْمَلائِكَةَ إِناثاً وَ هُمْ شاهِدُونَ).
بدون شك جواب آنها در اين زمينه منفى بود، چه اين كه هيچ كدام نمىتوانستند حضور خود را به هنگام خلقت فرشتگان ادعا كنند.
(آيه 151)- بار ديگر به دليل عقلى كه از مسلمات ذهنى آنها گرفته شده باز مىگردد و مىگويد: «بدانيد آنها با اين تهمت بزرگشان مىگويند:» (أَلا إِنَّهُمْ مِنْ إِفْكِهِمْ لَيَقُولُونَ).
(آيه 152)- «خداوند فرزند آورده، ولى آنها به يقين دروغ مىگويند»! (وَلَدَ اللَّهُ وَ إِنَّهُمْ لَكاذِبُونَ).
(آيه 153)- در اينجا بار ديگر خداوند آنها را مورد عتاب و سرزنش قرار داده، مىفرمايد: «آيا دختران را بر پسران ترجيح داده است»؟! (أَصْطَفَى الْبَناتِ عَلَى الْبَنِينَ).
(آيه 154)- «شما را چه شده است؟ چگونه حكم مىكنيد»؟! هيچ مىفهميد چه مىگوئيد؟ (ما لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ).
-
RE: سوره صافّات [37]
(آيه 155)- آيا وقت آن نرسيده است كه از اين لا طائلات و خرافات زشت و رسوا دست برداريد؟ «آيات متذكر نمىشويد»؟ (أَ فَلا تَذَكَّرُونَ).
اين سخنان به قدرى باطل و بىپايه است كه اگر آدمى يك ذره عقل و درايت داشته باشد و انديشه كند باطل بودن آن را درك مىنمايد.
(آيه 156)- بعد از ابطال ادعاى خرافى آنها با يك دليل حسى و يك دليل عقلى، به سومين دليل مىپردازد كه دليل نقلى است، مىگويد: اگر چنين چيزى كه شما مىگوئيد صحت داشت بايد اثرى از آن در كتب پيشين باشد «يا شما دليل روشنى در اين باره داريد»؟! (أَمْ لَكُمْ سُلْطانٌ مُبِينٌ).
(آيه 157)- اگر داريد «پس كتابتان را بياوريد اگر راست مىگوئيد»! (فَأْتُوا بِكِتابِكُمْ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ).
در كدام كتاب؟ در كدام نوشته؟ و در كدام وحى آسمانى چنين چيزى آمده، و بر كدام پيامبر نازل شده است؟!
(آيه 158)- در اين آيه به يكى ديگر از خرافات مشركان عرب مىپردازد، و آن نسبتى است كه ميان «خدا» و «جن» قائل بودند! سخن را از صورت «خطاب» درآورده و به صورت «غائب» مطرح مىكند، گوئى آنها چنان بىارزشند كه بيش از اين شايستگى و لياقت روياروئى در سخن را ندارند، مىفرمايد: «آنها [مشركان] ميان او [خداوند] و جن (خويشاوندى و) نسبتى قائل شدند»! (وَ جَعَلُوا بَيْنَهُ وَ بَيْنَ الْجِنَّةِ نَسَباً).
منظور از «نسب» هر گونه نسبت و رابطه است، هر چند جنبه خويشاوندى نداشته باشد، و مىدانيم كه جمعى از مشركان عرب جن را مىپرستيدند و آنها را شريك خدا مىپنداشتند، و به اين ترتيب رابطهاى ميان آنها و خداوند قائل بودند.
به هر حال قرآن مجيد اين عقيده خرافى را سخت انكار كرده، مىگويد: «در حالى كه جنيان به خوبى مىدانند كه اين بت پرستان در دادگاه الهى احضار مىشوند» (وَ لَقَدْ عَلِمَتِ الْجِنَّةُ إِنَّهُمْ لَمُحْضَرُونَ).
(آيه 159)- بعد مىافزايد: «منزه است خداوند از آنچه توصيف مىكنند» (سُبْحانَ اللَّهِ عَمَّا يَصِفُونَ).
-
RE: سوره صافّات [37]
(آيه 160)- هيچ توصيفى شايسته ذات مقدس پروردگار نيست «مگر (آنچه) بندگان مخلص خدا» از روى آگاهى در مورد او دارند (إِلَّا عِبادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِينَ).
بندگانى كه از هر گونه شرك و هواى نفس و جهل و گمراهى مبرا هستند، و خدا را جز به آنچه خودش اجازه داده توصيف نمىكنند.
آرى! بايد به سراغ سخنان پيامبر صلّى اللّه عليه و اله و خطبههاى نهج البلاغه على عليه السّلام و دعاهاى پر مغز امام سجاد در صحيفه سجاديه رفت، و در پرتو توصيفهاى اين بندگان مخلص خدا، خدا را شناخت.
(آيه 161)- ادعاهاى دروغين! در آيات پيشين سخن از معبودهاى مختلف مشركين به ميان آمد، قرآن همين مسأله را تعقيب كرده، نخست اين بحث را به ميان مىآورد كه وسوسههاى شما بت پرستان در دلهاى پاكان و نيكان اثرى ندارد، و تنها قلوب آلوده و ارواح دوزخى و متمايل به فساد شماست كه خود را تسليم اين وسوسهها مىسازد، مىفرمايد: «شما و آنچه را پرستش مىكنيد ...» (فَإِنَّكُمْ وَ ما تَعْبُدُونَ).
(آيه 162)- «هرگز نمىتوانيد كسى را (با آن) فريب دهيد» و با فتنه و فساد از خداوند منحرف سازيد (ما أَنْتُمْ عَلَيْهِ بِفاتِنِينَ).
(آيه 163)- «مگر آنها كه در آتش دوزخ وارد مىشوند»! (إِلَّا مَنْ هُوَ صالِ الْجَحِيمِ).
(آيه 164)- بعد از اين سه آيه كه مسأله اختيار انسانها را در برابر فتنه جوئى و اغواگرى بت پرستان روشن مىسازد، ضمن سه آيه ديگر از مقام والاى فرشتگان خدا سخن مىگويد، همان فرشتگانى كه بت پرستان آنها را دختران خدا مىپنداشتند، و جالب اين كه سخن را از زبان خود آنها بيان كرده، مىگويد:
«و هيچ يك از ما نيست جز آنكه مقام معلومى دارد» (وَ ما مِنَّا إِلَّا لَهُ مَقامٌ مَعْلُومٌ).
(آيه 165)- «و ما همگى (براى اطاعت فرمان خداوند به صف ايستادهايم» و چشم بر امر او داريم (وَ إِنَّا لَنَحْنُ الصَّافُّونَ).