ماجرای ازدواج فرزندان حضرت آدم (ع) و حوا (ع)
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 2 , از مجموع 2

موضوع: ماجرای ازدواج فرزندان حضرت آدم (ع) و حوا (ع)

  1. #1
    کاربر کانون غریبه آواتار ها
    تاریخ عضویت
    May 2012
    نوشته ها
    1,463
    می پسندم
    176
    مورد پسند : 1,032 بار در 619 پست
    نوشته های وبلاگ
    16
    میزان امتیاز
    75

    ماجرای ازدواج فرزندان حضرت آدم (ع) و حوا (ع)






    یکی از مورخین و تاریخ نگاران بزرگ بشریت، پروردگار عالم و کتاب مقدس قرآن کریم است که با بیان روایت های مختلف، تاریخ اسلام را ورق می زند.

    حضرت آدم (ع) و حوا (ع) وقتی که در زمین قرار گرفتند، خداوند اراده کرد که نسل آن‌ها را پدید آورده و در سراسر زمین منتشر گرداند. پس از مدتی حضرت حوا (ع) باردار شد و در این وضع حمل، از او دو فرزند دو قلو، یکی دختر و دیگری پسر به دنیا آمدند.

    نام پسر را «قابیل» و نام دختر را «اقلیما» گذاشتند. مدتی بعد که حضرت حوا (ع) بار دیگر وضع حمل نمود، باز دو قلو به دنیا آورد که مانند گذشته یکی از آن‌ها پسر و دیگری دختر به نام‌های پسر «هابیل» و دختر «لیوذا»گذاشتند.

    فرزندان بزرگ شدند تا به حد رشد و بلوغ رسیدند. برای تامین معاش، قابیل شغل کشاورزی را انتخاب کرد، و «هابیل» به دامداری مشغول شد. وقتی که آن‌ها به سن ازدواج رسیدند، خداوند به آدم (ع) وحی کرد که قابیل را با «لیوذا» هم قلوی «هابیل» ازدواج کند.

    حضرت آدم (ع) فرمان خدا را به فرزندانش ابلاغ کرد، ولی هواپرستی باعث شد که قابیل از انجام این فرمان سرپیچی کند، زیرا «اقلیما» هم قلویش زیباتر از «لیوذا» بود، حرص و حسد انچنان قابیل را گرفتار کرده بود که به پدرش تهمت زد و با تندی گفت: «خداوند چنین فرمانی نداده است، بلکه این تو هستی که چنین انتخاب کرده ای؟».

  2. #2
    کاربر کانون غریبه آواتار ها
    تاریخ عضویت
    May 2012
    نوشته ها
    1,463
    می پسندم
    176
    مورد پسند : 1,032 بار در 619 پست
    نوشته های وبلاگ
    16
    میزان امتیاز
    75
    اما حضرت آدم (ع) برای اینکه به فرزندانش ثابت کند که فرمان ازدواج از طرف خدا است، به «هابیل» و «قابیل» فرمود: «هرکدام چیزی را در راه خدا قربانی کنید، اگر قربانی هر یک از شما قبول شد او به آنچه میل دارد سزاوارتر و راستگوتر است.»

    فرزندان این پیشنهاد پدر را قبول کردند، و «هابیل» که گوسفند چران بود، از بهترین گوسفندانش یکی را چاق و شیرده بود برگزید، ولی «قابیل» که کشاورز بود، از بدترین قسمت زراعت خود خوشه‌ای ناچیز برداشت. سپس هر دو بالای کوه رتند و قربانی‌های خود را بالای کوه نهادند، طولی نکشید صاعقه‌ای از آسمان آمد و گوسفند را سوزاند، ولی خوشه زراعت باقی ماند. به این ترتیب قربانی هابیل پذیرفته شد، و روشن گردید که «هابیل» مطیع فرمان خداست، ولی «قابیل» از فرمان خدا سرپیچی می‌کند.

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •