-
RE: سوره نمل [27]
(آيه 32)- بعد از ذكر محتواى نامه سليمان، براى سران ملت خود رو به سوى آنها كرده، چنين «گفت: اى اشراف و صاحب نظران! رأى خود را در اين كار مهم براى من ابراز داريد كه من هيچ كار مهمى را بىحضور شما و بدون نظر شما انجام ندادهام»! (قالَتْ يا أَيُّهَا الْمَلَأُ أَفْتُونِي فِي أَمْرِي ما كُنْتُ قاطِعَةً أَمْراً حَتَّى تَشْهَدُونِ).
(آيه 33)- «اشراف قوم» در پاسخ او چنين «گفتند: ما داراى نيروى كافى و قدرت جنگى فراوان هستيم، ولى تصميم نهايى با توست، ببين چه دستور مىدهى» (قالُوا نَحْنُ أُولُوا قُوَّةٍ وَ أُولُوا بَأْسٍ شَدِيدٍ وَ الْأَمْرُ إِلَيْكِ فَانْظُرِي ما ذا تَأْمُرِينَ).
به اين ترتيب هم تسليم خود را در برابر دستورات او نشان دادند، و هم تمايل خود را به تكيه بر قدرت و حضور در ميدان جنگ!
(آيه 34)- ملكه هنگامى كه تمايل آنها را به جنگ مشاهده كرد، در حالى كه خود باطنا تمايل به اين كار نداشت براى فرو نشاندن اين عطش، و هم براى اين كه حساب شده با اين جريان بر خورد، كند، چنين «گفت: پادشاهان هنگامى كه وارد منطقه آبادى شوند آن را به فساد و ويرانى مىكشانند»! (قالَتْ إِنَّ الْمُلُوكَ إِذا دَخَلُوا قَرْيَةً أَفْسَدُوها).
«و عزيزان اهل آن را به ذلت مىنشانند» (وَ جَعَلُوا أَعِزَّةَ أَهْلِها أَذِلَّةً).
سپس براى تأكيد بيشتر گفت: «آرى اين چنين مىكنند» (وَ كَذلِكَ يَفْعَلُونَ).
در حقيقت ملكه سبا كه خود پادشاهى بود، شاهان را خوب شناخته بود كه برنامه آنها در دو چيز خلاصه مىشود: «فساد و ويرانگرى» و «ذليل ساختن عزيزان»، چرا كه آنها به منافع خود مىانديشند، نه به منافع ملتها و آبادى و سر بلندى آنها و هميشه اين دو بر ضد يكديگرند.
-
RE: سوره نمل [27]
(آيه 35)- سپس ملكه افزود: ما بايد قبل از هر كار سليمان و اطرافيان او را بيازماييم و ببينيم به راستى چه كارهاند؟ سليمان پادشاه است يا پيامبر؟ ويرانگر است يا مصلح؟ ملتها را به ذلت مىكشانند يا عزت؟ و براى اين كار بايد از هديه استفاده كرد، لذا «من هديه قابل ملاحظهاى براى آنها مىفرستم تا ببينم فرستادگان من چه واكنشى را از ناحيه آنها براى ما مىآورند» (وَ إِنِّي مُرْسِلَةٌ إِلَيْهِمْ بِهَدِيَّةٍ فَناظِرَةٌ بِمَ يَرْجِعُ الْمُرْسَلُونَ).
پادشاهان علاقه شديد به «هدايا» دارند، و نقطه ضعف و زبونى آنها نيز همين جاست، آنها را مىتوان با هداياى گرانبها تسليم كرد، اگر ديديم سليمان با اين هدايا تسليم شد، معلوم مىشود «شاه» است! در برابر او مىايستيم، و گر نه پيامبر خداست در اين صورت بايد عاقلانه بر خورد كرد.
(آيه 36)- مرا با مال نفريبيد! فرستادگان ملكه سبا با كاروان هدايا، سر زمين يمن را پشت سر گذاشتند و به سوى شام و مقر سليمان حركت كردند، به گمان اين كه سليمان از مشاهده منظره اين هدايا خوشحال مىشود، و به آنها شاد باش مىگويد، اما «هنگامى كه (فرستاده ملكه سبا) نزد سليمان آمد (سليمان نه تنها از آنها استقبال نكرد بلكه) گفت: مىخواهيد مرا با مال كمك كنيد (و فريب دهيد) آنچه خدا به من داده بهتر است از آنچه به شما داده است» (فَلَمَّا جاءَ سُلَيْمانَ قالَ أَ تُمِدُّونَنِ بِمالٍ فَما آتانِيَ اللَّهُ خَيْرٌ مِمَّا آتاكُمْ).
مال چه ارزشى در برابر مقام نبوت و علم و دانش و هدايت و تقوا دارد؟
«بلكه شما هستيد كه به هداياى خود خوشحال مىشويد» (بَلْ أَنْتُمْ بِهَدِيَّتِكُمْ تَفْرَحُونَ).
و به اين ترتيب سليمان، معيارهاى ارزش را در نظر آنها تحقير كرد و روشن ساخت كه معيارهاى ديگرى براى ارزش در كار است.
-
RE: سوره نمل [27]
(آيه 37)- سپس براى اين كه قاطعيت خود را در مسأله «حق و باطل» نشان دهد به فرستاده مخصوص ملكه سبا چنين گفت: «به سوى آنان باز گرد (و اين هدايا را نيز با خود ببر اما بدان) ما به زودى با لشكرهايى به سراغ آنها خواهيم آمد كه توانايى مقابله با آن را نداشته باشند» (ارْجِعْ إِلَيْهِمْ فَلَنَأْتِيَنَّهُمْ بِجُنُودٍ لا قِبَلَ لَهُمْ بِها).
«و ما آنها را از آن سر زمين آباد با ذلت خارج مىكنيم در حالى كه كوچك و حقير خواهند بود» (وَ لَنُخْرِجَنَّهُمْ مِنْها أَذِلَّةً وَ هُمْ صاغِرُونَ).
چرا كه در برابر آيين حق، تسليم نشدند و از در مكر و فريب وارد گشتند.
(آيه 38)- در يك چشم بر هم زدن تخت او حاضر است! سر انجام فرستادگان ملكه سبا هدايا و بساط خود را بر چيدند و به سوى كشورشان باز گشتند.
و ماجرا را براى ملكه و اطرافيانش شرح دادند، و بيان داشتند كه او به راستى فرستاده خداست و حكومتش نيز يك حكومت الهى است.
لذا ملكه سبا با عدهاى از اشراف قومش تصميم گرفتند به سوى سليمان بيايند و شخصا اين مسأله مهم را بررسى كنند تا معلوم شود سليمان چه آيينى دارد؟
اين خبر از هر طريقى كه بود به سليمان رسيد، و تصميم گرفت قدرت نمايى شگرفى كند تا آنها را بيش از پيش به واقعيت اعجاز خود آشنا، و در مقابل دعوتش تسليم سازد.
لذا سليمان رو به اطرافيان خود كرد و «گفت: اى گروه بزرگان! كداميك از شما توانايى دارد تخت او را پيش از آن كه خودشان نزد من بيايند و تسليم شوند براى من بياورد» (قالَ يا أَيُّهَا الْمَلَؤُا أَيُّكُمْ يَأْتِينِي بِعَرْشِها قَبْلَ أَنْ يَأْتُونِي مُسْلِمِينَ).
-
RE: سوره نمل [27]
(آيه 39)- در اينجا دو نفر اعلام آمادگى كردند كه يكى از آنها عجيب و ديگرى عجيبتر بود.
نخست «عفريتى از جن رو به سوى سليمان كرد و گفت: من تخت او را پيش از آن كه (مجلس تو پايان گيرد و) از جاى بر خيزى نزد تو مىآورم» (قالَ عِفْرِيتٌ مِنَ الْجِنِّ أَنَا آتِيكَ بِهِ قَبْلَ أَنْ تَقُومَ مِنْ مَقامِكَ).
من اين كار را با زحمت انجام نمىدهم و در اين امانت گران قيمت نيز خيانتى نمىكنم، چرا كه «من نسبت به آن توانا و امينم»! (وَ إِنِّي عَلَيْهِ لَقَوِيٌّ أَمِينٌ).
(آيه 40)- دومين نفر مرد صالحى بود كه آگاهى قابل ملاحظهاى از «كتاب الهى» داشت، چنانكه قرآن در حق او مىگويد: «كسى كه علم و دانشى از كتاب داشت گفت: من تخت او را قبل از آن كه چشم بر هم زنى نزد تو خواهم آورد»! (قالَ الَّذِي عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْكِتابِ أَنَا آتِيكَ بِهِ قَبْلَ أَنْ يَرْتَدَّ إِلَيْكَ طَرْفُكَ).
اين شخص يكى از نزديكان با ايمان، و دوستان خاص سليمان بوده است، و غالبا در تواريخ نام او را «آصف بن برخيا» نوشتهاند، و مىگويند وزير سليمان و خواهر زاده او بوده است.
و اما در باره «علم كتاب» بسيارى از مفسران و غير آنها گفتهاند اين مرد با ايمان از «اسم اعظم الهى» با خبر بود. يعنى آن نام الهى را در درون جان خود پياده كرده بود و آن چنان از نظر آگاهى و اخلاق و تقوا و ايمان تكامل يافته بود كه خود مظهرى از آن اسم گشته بود، اين تكامل معنوى و روحانى كه پرتوى از آن اسم اعظم الهى است قدرت بر چنين خارق عاداتى را در انسان ايجاد مىكند.
و هنگامى كه سليمان با اين امر موافقت كرد او با استفاده از نيروى معنوى خود تخت ملكه سبأ را در يك «طرفة العين» نزد او حاضر كرد: «پس هنگامى كه سليمان آن را نزد خود مستقر ديد (زبان به شكر پروردگار گشود و) گفت: اين از فضل پروردگار من است، تا مرا بيازمايد كه آيا شكر نعمت او را به جا مىآورم يا كفران مىكنم»؟! (فَلَمَّا رَآهُ مُسْتَقِرًّا عِنْدَهُ قالَ هذا مِنْ فَضْلِ رَبِّي لِيَبْلُوَنِي أَ أَشْكُرُ أَمْ أَكْفُرُ).
سپس افزود: «و هر كس شكر كند به سود خويش شكر كرده، و هر كسى كفران كند پروردگار من غنى و كريم است» (وَ مَنْ شَكَرَ فَإِنَّما يَشْكُرُ لِنَفْسِهِ وَ مَنْ كَفَرَ فَإِنَّ رَبِّي غَنِيٌّ كَرِيمٌ).
تفاوت «عِلْمٌ مِنَ الْكِتابِ» و «عِلْمُ الْكِتابِ»:
در حديثى از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله چنين آمده است كه «ابو سعيد خدرى» مىگويد: من از معنى «الَّذِي عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْكِتابِ» از محضرش سؤال كردم فرمود: «او وصىّ برادرم سليمان بن داود بود.»
عرض كردم: «وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتابِ» (رعد/ 43) از چه كسى سخن مىگويد.
فرمود: «ذاك اخى علىّ بن ابي طالب او برادرم علىّ بن ابي طالب است»! توجه به تفاوت «علم من الكتاب» كه علم جزئى را مىگويد، و «علم الكتاب» كه «علم كلى» را بيان مىكند روشن مىسازد كه ميان «آصف» و «على» عليه السّلام چه اندازه تفاوت بوده است؟!
-
RE: سوره نمل [27]
(آيه 41)- نور ايمان در دل ملكه سبا: سليمان براى اين كه ميزان عقل و درايت ملكه سبا را بيازمايد، و نيز زمينهاى براى ايمان او به خداوند فراهم سازد، دستور داد تخت او را كه حاضر ساخته بودند دگرگون و ناشناس سازند «گفت: تخت او را برايش ناشناس سازيد ببينيم آيا هدايت مىشود يا از كسانى خواهد بود كه هدايت نمىيابند» و آيا تخت خود را مىشناسد يا نمىشناسد؟ (قالَ نَكِّرُوا لَها عَرْشَها نَنْظُرْ أَ تَهْتَدِي أَمْ تَكُونُ مِنَ الَّذِينَ لا يَهْتَدُونَ).
(آيه 42)- به هر حال «هنگامى كه ملكه سبا وارد شد، (به او) گفته شد: آيا تخت تو اين گونه است»؟ (فَلَمَّا جاءَتْ قِيلَ أَ هكَذا عَرْشُكِ).
«ملكه سبا» زيركانهترين و حساب شدهترين جوابها را داد و «گفت: گويا خود آن تخت است»! (قالَتْ كَأَنَّهُ هُوَ).
و بلا فاصله افزود: «و ما پيش از اين هم آگاه بوديم و اسلام آورده بوديم»! (وَ أُوتِينَا الْعِلْمَ مِنْ قَبْلِها وَ كُنَّا مُسْلِمِينَ).
يعنى، اگر منظور سليمان از اين مقدمه چينىها اين است كه ما به اعجاز او پى ببريم ما پيش از اين با نشانههاى ديگر از حقانيت او آگاه شده بوديم و حتى قبل از ديدن اين خارق عادت عجيب ايمان آورده بوديم.
(آيه 43)- و به اين ترتيب سليمان «او را از آنچه غير از خدا مىپرستيد باز داشت» (وَ صَدَّها ما كانَتْ تَعْبُدُ مِنْ دُونِ اللَّهِ).
هر چند «او قبل از آن از قوم كافر بود» (إِنَّها كانَتْ مِنْ قَوْمٍ كافِرِينَ).
-
RE: سوره نمل [27]
(آيه 44)- در اين آيه صحنه ديگرى از اين ماجرا باز گو مىشود، و آن ماجراى داخل شدن ملكه سبا در قصر مخصوص سليمان است.
سليمان دستور داده بود، صحن يكى از قصرها را از بلور بسازند و در زير آن، آب جارى قرار دهند.
هنگامى كه ملكه سبا به آنجا رسيد «به او گفته شد: داخل حياط قصر شو»ِيلَ لَهَا ادْخُلِي الصَّرْحَ).
«پس هنگامى كه ملكه آن صحنه را ديد، گمان كرد نهر آبى است و ساق پاهاى خود را برهنه كرد» تا از آن آب بگذرد در حالى كه سخت در تعجب فرو رفته بود كه نهر آب در اينجا چه مىكند؟َلَمَّا رَأَتْهُ حَسِبَتْهُ لُجَّةً وَ كَشَفَتْ عَنْ ساقَيْها).
اما سليمان به او «گفت: كه حياط قصر از بلور صاف ساخته شده» اين آب نيست كه بخواهد پا را برهنه كند و از آن بگذردالَ إِنَّهُ صَرْحٌ مُمَرَّدٌ مِنْ قَوارِيرَ).
در اينجا سؤال مهمى پيش مىآيد و آن اين كه: سليمان كه يك پيامبر بزرگ الهى بود چرا چنين دم و دستگاه تجملاتى فوق العادهاى داشته باشد؟ درست است كه او سلطان بود و حكمروا، ولى مگر نمىشد بساطى ساده همچون ساير پيامبران داشته باشد؟
اما چه مانعى دارد كه سليمان براى تسليم كردن ملكه سبا كه تمام قدرت و عظمت خود را در تخت و تاج زيبا و كاخ با شكوه و تشكيلات پر زرق و برق مىدانست صحنهاى به او نشان دهد كه تمام دستگاه تجملاتيش در نظر او حقير و كوچك شود، و اين نقطه عطفى در زندگى او براى تجديد نظر در ميزان ارزشها و معيار شخصيت گردد؟! به تعبير ديگر اين هزينه در برابر امنيت و آرامش يك منطقه وسيع و پذيرش دين حق، و جلو گيرى از هزينه فوق العاده جنگ، مطلب مهمى نبود.
و لذا هنگامى كه ملكه سبا، اين صحنه را ديد چنين «گفت: پروردگارا! من بر خويشتن ستم كردم»!الَتْ رَبِّ إِنِّي ظَلَمْتُ نَفْسِي).
«و با سليمان در پيشگاه اللّه، پروردگار عاليمان، اسلام آوردم»َ أَسْلَمْتُ مَعَ سُلَيْمانَ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ).
خداوندا! من همراه رهبرم سليمان به درگاه تو آمدم، از گذشته پشيمانم و سر تسليم به آستانت مىسايم.
-
RE: سوره نمل [27]
(آيه 45)- صالح در برابر قوم ثمود: بعد از ذكر قسمتى از سر گذشت «موسى» و «داود» و «سليمان»- در آياتى كه گذشت- چهارمين پيامبرى كه بخشى از زندگى او و قومش در اين سوره مطرح مىگردد حضرت «صالح» و قوم ثمود است.
نخست مىفرمايد: «و ما به سوى ثمود، برادرشان صالح را فرستاديم كه خداى يگانه را بپرستيد» (وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا إِلى ثَمُودَ أَخاهُمْ صالِحاً أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ).
تعبير به «أَخاهُمْ» (برادرشان) كه در داستان بسيارى از انبيا آمده اشاره به نهايت محبت و دلسوزى آنان نسبت به اقوامشان مىباشد.
به هر حال تمام رسالت و دعوت اين پيامبر بزرگ در جمله «أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ» خلاصه شده است، آرى بندگى خدا، كه عصاره همه تعليمات فرستادگان پروردگار است.
سپس مىافزايد «آنها در برابر دعوت صالح به دو گروه مختلف تقسيم شدند و به مخاصمه برخاستند» مؤمنان از يك سو و منكران لجوج از سوى ديگر (فَإِذا هُمْ فَرِيقانِ يَخْتَصِمُونَ).
(آيه 46)- صالح براى بيدار ساختن آنها به انذارشان پرداخت و از عذابهاى دردناك الهى آنها را بر حذر داشت، اما آنها نه تنها پند نگرفتند و بيدار نشدند، بلكه همين مطلب را مستمسكى براى لجاجت خويش ساخته و با اصرار از او خواستند كه اگر راست مىگويى چرا مجازات الهى دامان ما را فرو نمىگيرد- اين مطلب در آيه 77 سوره اعراف صريحا آمده است.
ولى صالح به آنها «گفت: اى قوم من! چرا پيش از تلاش و كوشش براى جلب نيكيها، براى عذاب و بديها عجله داريد»؟ (قالَ يا قَوْمِ لِمَ تَسْتَعْجِلُونَ بِالسَّيِّئَةِ قَبْلَ الْحَسَنَةِ).
چرا تمام فكر خود را روى فرا رسيدن عذاب الهى متمركز مىكنيد، اگر عذاب الهى شما را فرو گيرد، به حياتتان خاتمه مىدهد و مجالى براى ايمان باقى نخواهد ماند، بياييد صدق گفتار مرا در بركات و رحمت الهى كه در سايه ايمان به شما نويد مىدهد بيازماييد «چرا از پيشگاه خدا تقاضاى آمرزش گناهان خويش نمىكنيد تا مشمول رحمت او واقع شويد» (لَوْ لا تَسْتَغْفِرُونَ اللَّهَ لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ).
-
RE: سوره نمل [27]
(آيه 47)- به هر حال اين قوم سر كش به جاى اين كه اندرز دلسوزانه اين پيامبر بزرگ را به گوش جان بشنوند و به كار بندند با يك سلسله سخنان واهى و نتيجهگيريهاى بىپايه به مبارزه با او برخاستند، از جمله اين كه «گفتند: ما هم خودت و هم كسانى را كه با تو هستند به فال بد گرفتهايم» (قالُوا اطَّيَّرْنا بِكَ وَ بِمَنْ مَعَكَ).
گويا آن سال خشكسالى و كمبود محصول و مواد غذايى بود، آنها گفتند: اين گرفتاريها و مشكلات ما همه از قدوم ناميمون تو و ياران توست.
اما او در پاسخ «گفت: فال بد (و بخت و طالع شما) در نزد خداست» (قالَ طائِرُكُمْ عِنْدَ اللَّهِ).
اوست كه شما را به خاطر اعمالتان گرفتار اين مصائب ساخته و اعمال شماست كه در پيشگاه او چنين مجازاتى را سبب شده.
اين در حقيقت يك آزمايش بزرگ الهى براى شماست «آرى شما گروهى هستيد كه آزمايش مىشويد» (بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ تُفْتَنُونَ).
اينها آزمايشهاى الهى است، تا كسانى كه شايستگى و قابليت دارند، از خواب غفلت بيدار شوند، و خود را اصلاح كنند.
-
RE: سوره نمل [27]
(آيه 48)- توطئه نه گروهك مفسد در وادى القرى در اينجا بخش ديگرى از داستان صالح و قومش را مىخوانيم كه بخش گذشته را تكميل كرده و پايان مىدهد، و آن مربوط به توطئه قتل صالح از ناحيه نه گروهك كافر و منافق و خنثى شدن توطئه آنهاست.
مىگويد: «در آن شهر (وادى القرى) نه گروهك بودند كه (هميشه) فساد در زمين مىكردند و اصلاح نمىكردند» (وَ كانَ فِي الْمَدِينَةِ تِسْعَةُ رَهْطٍ يُفْسِدُونَ فِي الْأَرْضِ وَ لا يُصْلِحُونَ).
(آيه 49)- مسلما با ظهور صالح و آيين پاك و مصلح او، عرصه بر اين گروهكها تنگ شد، اينجا بود كه طبق اين آيه «گفتند: بياييد قسم ياد كنيد به خدا كه بر او [صالح] و خانوادهاش شبيخون مىزنيم (و آنها را به قتل مىرسانيم) سپس به ولىّ دم او مىگوييم: ما هرگز از هلاكت خانواده او خبر نداشتيم و در اين گفتار خود صادق هستيم»! (قالُوا تَقاسَمُوا بِاللَّهِ لَنُبَيِّتَنَّهُ وَ أَهْلَهُ ثُمَّ لَنَقُولَنَّ لِوَلِيِّهِ ما شَهِدْنا مَهْلِكَ أَهْلِهِ وَ إِنَّا لَصادِقُونَ).
(آيه 50)- هنگامى كه آنها در گوشهاى از كوه بر سر راه صالح به معبدش كمين كرده بودند كوه ريزش كرد و صخره عظيمى از بالاى كوه سرازير شد و آنها را در لحظهاى كوتاه در هم كوبيد و نابود كرد! لذا قرآن مىگويد: «آنها نقشه مهمى كشيدند و ما هم نقشه مهمى كشيديم، در حالى كه آنها خبر نداشتند»! (وَ مَكَرُوا مَكْراً وَ مَكَرْنا مَكْراً وَ هُمْ لا يَشْعُرُونَ).
-
RE: سوره نمل [27]
(آيه 51)- سپس مىافزايد: «پس بنگر كه عاقبت توطئه و مكر آنها چگونه بود كه ما همه آنها و تمام قوم و طرفداران آنها را نابود كرديم»؟! (فَانْظُرْ كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ مَكْرِهِمْ أَنَّا دَمَّرْناهُمْ وَ قَوْمَهُمْ أَجْمَعِينَ).
(آيه 52)- سپس قرآن در مورد چگونگى هلاكت و سر انجام آنها چنين مىگويد: «پس ببين اين خانههاى آنهاست كه به خاطر ظلم و ستمشان (ساقط شده و) خالى مانده»! (فَتِلْكَ بُيُوتُهُمْ خاوِيَةً بِما ظَلَمُوا).
آرى! آتش ظلم و ستم در آنها افتاد و همه را سوزاند و ويران كرد.
«در اين ماجرا درس عبرت و نشانه روشنى است (از پايان كار ظالمان و قدرت پروردگار) براى كسانى كه مىدانند» (إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ).
(آيه 53)- اما در اين ميان خشك و تر با هم نسوختند و بىگناه به آتش گنهكار نسوخت «ما كسانى را كه ايمان آورده، و تقوا پيشه كرده بودند نجات داديم» و آنها هرگز به سر نوشت شوم بد كاران گرفتار نشدند» (وَ أَنْجَيْنَا الَّذِينَ آمَنُوا وَ كانُوا يَتَّقُونَ).
(آيه 54)- انحراف قوم لوط: پنجمين پيامبرى كه در اين سوره به زندگى او اشاره شده است، پيامبر بزرگ خدا حضرت لوط است.
نخست مىگويد: «و لوط را به ياد آور هنگامى كه به قومش گفت: آيا شما به سراغ كار بسيار زشت و قبيح مىرويد در حالى كه (زشتى و نتايج شوم آن را) مىبينيد» (وَ لُوطاً إِذْ قالَ لِقَوْمِهِ أَ تَأْتُونَ الْفاحِشَةَ وَ أَنْتُمْ تُبْصِرُونَ).
منظور از «فاحشه» در اينجا همجنس گرايى و عمل ننگين «لواط» است.