یکی از طلبه‏های یمنی که در قم درس می‏خواند تعریف می‏کرد: قبل از این که به ایران بیایم در دانشگاه صنعاء تحصیل می‏کردم. روزی برای رفتن به کلاس درس به دانشگاه آمده بودم، وارد سالن دانشگاه شدم. سالن، دو طبقه بود و در هر طبقه دو کلاس که نزدیک به صد نفر گنجایش داشت. دیدم چهارصد دانشجو از پنجره‏های کلاس سرک می‏کشند و به من زل زده‏اند. تعجّب کردم. به سر و صورتم دست کشیدم، خودم را وارسی کردم، نه؛ هیچ‏چیز عجیب و متفاوتی در من نبود. به عقب برگشتم. دختری را دیدم با وقار که چادر ایرانی به سر داشت. از سر راهش کنار رفتم. تازه فهمیدم نگاه‏ها به سمت او بوده نه من!!
وقتی دور شد، با عصبانیت سر دانشجوها فریاد زدم: مگر خارجی ندیده‏اید؟ آبروی یمنی‏ها را بردید، کمی خجالت بکشید!!
گفتند: نه؛ فکر بد نکن، به خدا قسم ما با قصد گناه به این خانم نگاه نمی‏کنیم. ما همه سر این ساعت، یعنی وقتی کلاس دارد، کنار پنجره می‏آییم تا فقط ابهت و وقار زن ایرانی را ببینیم.
بعدها فهمیدم او دختر سفیر ایران در یمن است...
http://www.gharibreza.com/Portal/Cultcure/Persian/CaseID/33719/71243.aspx