چون حضرت نوح(ع) كشتى را بنا نمود، صد هزار مسمار(ميخ) به كشتى زد تا اين‌كه پنج مسمار ماند. يكى از آن پنج مسمار را برداشت.پس آن مسمار در دست نوح روشن شد چنان‌كه ستاره رخشان در افق آسمان درخشنده مى‌شود. پس نوح از درخشندگى مسمار حيران شد و خداوند عالم، مسمار را به نطق و تكلم آورد با زبان گشاده و فصيح عرض كرد كه يا نوح! من بر اسم نامى خاتم انبياء محَّمدبن‌عبد ا... مقرَّر شده‌ام و درخشندگى من از بركت اسم آن بزرگوار است. پس جبرئيل نازل شد و حضرت نوح(ع) از جبرئيل سؤ ال كرد: يا جبرئيل! اين چه مسمارى است كه من هرگز مثل او را در درخشندگى نديده‌ام؟جبرئيل گفت: اين مسمار بر اسم حضرت رسول ا...(ص) است. پس حضرت نوح سه مسمار ديگر از آن‌ها را برداشت و هر يك را به طرفى از كشتى زد، و هر يك در درخشندگى مثل سابق بود، چون نوبت مسمار پنجم رسيد حضرت نوح(ع) آن را برداشت و ديد که درخشان و منوّر گرديد، در دستش، و رطوبت سرخى از آن مسمار ظاهر شد، حضرت نوح(ع) متعجّب ماند از جبرئيل سؤال كرد.جبرئيل عرض كرد كه اين مسمار پنجم، مسمار حسين(ع) و به نام اوست، آن را به جانب مسمار پدرش بزن. حضرت نوح پرسيد كه اين چه رطوبت است كه از اين مسمار ظاهر مى‌شود؟ جبرئيل عرض كرد: اين خون است. و احوالات و وقايع كربلا را به حضرت نوح(ع) بيان كرد؛ حضرت نوح(ع) گريست و بر قاتلين آن حضرت لعن نمود.