RE: منظر مهر (مبانى تربيت در نهج البلاغه)
بنابراين خداى رحمان ، آدميان را بدين دو فطرت راه نموده و زمينه تربيتشان را به سوى حقيقتشان فراهم ساخته است . امام خمينى (ره) در اين باره چنين مى نويسد :
"حق - تبارك و تعالى - با عنايت و رحمت خود، به يد قدرت خود، كه طينت آدم اول را مخمر فرمود، دو فطرت و جبلّت به آن مرحمت نمود : يكى اصلى ، و ديگر تبعى ، كه اين دو فطرت ، بُراق (122) سير و رَفرَف (123) عروج او است به سوى مقصد اصلى . و آن دو فطرت ، اصل و پايه جميع فطرياتى است كه در انسان مخمر است و ديگر فطريات ، شاخه ها و اوراق آن است .
يكى از آن دو فطرت - كه سمت اصليت دارد - فطرت عشق به كمال مطلق و خير و سعادت مطلقه است كه در كانون جميع سلسله بشر، از سعيد و شقى و عالم و جاهل و عالى (و) دانى ، مخمر و مطبوع است . و اگر در تمام سلسله بشر، انسان تفحص و گردش كند و جميع طوايف متشتّته و اقوام متفرقه در عالم را تفتيش كند، يك نفر را نيابد كه به حسب اصل جبلت و فطرت ، متوجه به كمال و عاشق خير و سعادت نباشد. و مقصود از فطريات ، امورى است كه بدين مثابه باشد و از اين جهت ، احكام فطرت از اَبدهِ بديهيات و از اوضح واضحات خواهد بود و اگر چيزى چنين نشد از فطريات نخواهد بود.
و ديگرى از آن دو فطرت ، كه سمت فرعيت و تابعيت دارد، فطرت تنفر از نقص و انزجار از شر و شقاوت است كه اين مخمر بالعرض است ، و به تبع آن فطرت عشق به كمال ، تنفر از نقص نيز مطبوع و مخمر در انسان است .
و اين دو فطرت كه ذكر شد، فطرت مخموره غيرمحجوبه است كه محكوم احكام طبيعت نشده و وجهه روحانيت و نورانيت آنها باقى است ، و اگر فطرت متوجه به طبيعت شد و محكوم به احكام آن گرديد و محجوب از روحانيت و عالم اصلى خود شد، مبداء جميع شرور و منشاء جميع شقاوتها و بدبختيهاست ." (124)
بر اساس فطرت عشق به كمال مطلق و انزجار از نقص شكل مى گيرد كه فطريات آدمى ناميده مى شود و انسانيت انسان بدين امور است و رشد و تعالى آدمى بر اين امور استوار است .
------------------------------------------
117- رشحات البحار، كتاب الانسان و الفطره ، ص 8.
118- نهج البلاغه ، خطبه 5.
119- نهج البلاغه ، خطبه 180.
120- شرح ابن ابى الحديد، ج 6، ص 100.
121- نهج البلاغه ، خطبه 156.
122- ((بُراق )) اسب تيزرو را گويند و نيز مركب رسول خدا (ص ) در شب معراج ((بُراق )) نام داشت . ر.ك : محمد معين ، فرهنگ فارسى ، چاپ چهارم ، انتشارات اميركبير، 1360 ش . ج 1، ص 493.
123- ((رَفرَف )) به معناى فرش گستردنى و بستر چيزى است . ر.ك : فرهنگ معين ، ج 2، ص 1664.
124- شرح حديث جنود عقل و جهل ، صص 76 - 77.
RE: منظر مهر (مبانى تربيت در نهج البلاغه)
***فطريات انسان
تمام امورى كه از عشق به كمال مطلق و انزجار از نقص نشاءت مى گيرد فطريات انسان است : عشق و پرستش ، ستايش و نيايش ، زيبايى دوستى ، حقيقت جويى ، خير اخلاقى ، خلاقيت و ابداع ، دانش دوستى و علم جويى ، بيزارى از جهالت و نادانى ، آزادى دوستى و آزادگى ، عدالت دوستى و عدالتخواهى ، انزجار از ظلم و ستمگرى ، ميل به راءفت و رحمت ، انزجار از قساوت و خشونت ، گرايش به عفت و نزاهت ، تنفر از ناپاكى و تباهگرى ، دوستى و رفق و مدارا، انزجار از شدت و تندى ، حق گرايى و حق پذيرى ، انزجار از تجبر و تكبر و... (125)
----------------------------------
125- ر.ك : رشحات البحار، كتاب الانسان و الفطره ، صص 6 - 57.
RE: منظر مهر (مبانى تربيت در نهج البلاغه)
***عشق و پرستش
بر اين اساس است كه اصلى ترين احكام فطرت يعنى فطرت توحيد در آدمى شكل گرفته است .
"بايد دانست كه از فطرت هاى الهى يكى فطرت بر اصل وجود مبداء - تعالى و تقدس - است ؛ و ديگر فطرت بر توحايد است ؛ و ديگر فطرت بر استجماع آن ذات مقدس است جميع كمالات را." (127)
اميرمؤ منان على (عليه السلام) درباره اشرف فطريات و برترين جلوه فطرت آدمى فرموده است :
"و كلمه الاخلاص فانها الفطره ." (128)
يكتا دانستن پروردگار مقتضاى فطرت انسانى است .
چون انسان به فطرتش طالب كمال ، و حسن و جمال مطلق است ، همين منشاء فطرت آدمى بر توحيد است و تلاش مربيان الهى بر اين بوده است كه مردمان را به خود آورند تا حجابهاى فطرت را كنار زنند و به حقيقت فطرت توحيدى خود روى كنند كه خميره ذرات وجود آدمى ، عشق به معبود حقيقى است .
جز عشق تو هيچ نيست اندر دل ما / عشق تو سرشته گشته اندر گل ما (129)
------------------------------------
126- شمس الدين محمد حافظ شيرازى ، غزلهاى حافظ، تدوين سليم نيسارى ، چاپ دوم ، انتشارات بين المللى الهدى ، 1371، ش . ص 62.
127- چهل حديث ، صص 181 - 182.
128- نهج البلاغه ، خطبه 110.
129- امام روح الله موسوى خمينى ، ديوان امام : سروده هاى حضرت امام خمينى ، چاپ چهارم ، مؤ سسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى ، 1373 ش . ص 44.
RE: منظر مهر (مبانى تربيت در نهج البلاغه)
***ستايش و نيايش
ناسان به فطرت خود عاشق خداى يگانه جميل است كه تنها او سزاوار پرستش و ستايش و نيايش است . انسان پيوسته در پى اين بوده است كه موجودى قابل ستايش و تقديس بيابد و او را عاشقانه بستايد و بدو نيايش برد؛ و تلاش مربيان الهى پيوسته بر اين بوده است كه آدميان را متوجه تنها معبود شايسته تقديس بنمايند و راه نيايش او را بديشان بياموزند تا اين نياز فطرى آدميان به درستى پاسخ يابد. پيشواى موحدان ، على (عليه السلام) در نيايشى والا چنين سروده است :
اللهم اءنت اءهل الوصف الجميل ، و التعداد الكثير، ان تؤ مل فخير ماءمول ، و ان ترج فخير مرجو. اللهم و قد بسطت لى فيما لا اءمدح به غيرك ، و لا اءثنى به على اءحد سواك ، و لا اءوجهه الى معادن الخيبه و مواضع الريبه ، و عدلت بلسانى عن مدائح الآدميين ؛ و الثناء على المربوبين المخلوقين . اللهم و لكل مثن على من اءثنى عليه مثوبه من جزاء، اءو عارفه من عطاء؛ و قد رجوتك دليلا على ذخائر الرحمه و كنوز المغفره . اللهم و هذا مقام من اءفردك بالتوحيد الذى هو لك ، و لم ير مستحقا لهذه المحامد و الممادح غيرك ؛ و بى فاقه اليك لا يجبر مسكنتها الا فضلك ، و لا ينعش من خلتها الا منك و جودك ، فهب لنا فى هذا المقام رضاك ، و اءغنيا عن مد الايدى الى سواك ؛ انك على كل شى ء قدير. (130)
خدايا! تويى سزاوار نيكو ستودن ، و بسيار و بى شمار ستايشت نمودن . اگر اميد به تو بندند بهترين اميد بسته اى ، و اگر چشم از تو دارند، اين چشمداشت را هر چه نيكوتر شايسته اى . خدايا! در نعمت بر من گشادى ، و مرا زبانى دادى تا بدان مدح جز تو را نخوانم ، و بر كسى غير تو آفرين نرانم . و بدان كسانى را نستايم كه نوميد كنند يا گمان آن بود كه نبخشند، و زبان خود را باز داشتم از ستودن مردمان ، و آفريدن راندن بر پروردگان و آفريدگان . بار خدايا! هر ثناگوى را بر ثنا گفته ، پاداشى است : جزايى - در خورد ثناى آفرين گوينده - يا عطايى نيكو - سزاوار بزرگى پاداش دهنده . خدايا! اميد به تو بستم تا راهنما باشى به اندوخته هاى آمرزش و گنجينه هاى بخشايش ! خدايا! اين بنده توست كه در پيشگاهت برپاست ، يگانه ات مى خواند و يگانگى خاص تو راست . جز تو كسى را نمى بيند كه سزاى اين ستايشهاست . مرا به درگاه تو نيازى است كه آن نياز را جز فضل تو به بى نيازى نرساند، و آن درويشى را جز عطا و بخشش تو به توانگرى مبدل نگرداند. خدايا! خشنودى خود را بهره ما فرما، هم در اين حال كه داريم ، و بى نيازمان گردان از اينكه جز به سوى تو دست برداريم ، كه تو بر هر چيز توانايى .
انسان نيازمند نيايش است تا خداى خود را بيابد كه در اين صورت خود را مى يابد و زمينه شكوفايى استعدادهايش فراهم مى گردد.
-------------------------------------
130- نهج البلاغه ، خطبه 91.
RE: منظر مهر (مبانى تربيت در نهج البلاغه)
***زيبايى دوستى
زيبايى مطلق اوست و او منشاء هر زيبايى است و همه عالم جلوه زيبايى اوست ؛ و انسان به فطرت خود اهل زيبايى و زيبايى دوستى است و هر چه در اين جهت سير كند به كمال والاترى دست مى يابد. اميرمؤ منان على (عليه السلام) مردمان را بدين حقيقت متوجه مى نمايد و پيوسته درس زيبايى شناسى مى دهد، چنانكه درباره آفرينش شگفت انگيز طاووس مى فرمايد :
و من اءعجبها خلقا الطاووس الذى اءقامه فى اءحكم تعديل ، و نضد اءلوانه فى اءحسن تنضيد، بجناح اءشرج قصبه ، و ذنب اءطال مسحبه . اذا درج الى الانثى نشره من طيه ، و سما به مطلا على راءسه كاءنه قلع دارى عنجه نوتيه . يختال باءلوانه ، و يميس بزيفانه . (131)
و شگفت انگيزتر آن پرندگان در آفرينش ، طاووس است كه آن را در استوارترين هياءت پرداخت ، و رنگهاى آن را به نيكوترين ترتيب مرتب ساخت ، با پرى كه ناى استخوانهاى آن را به هم در آورد، و دُمى كه كشش آن را دراز كرد. چون به سوى ماده پيش رود، آن دُم در هم پيچيده را واسازد و بر سر خود برافرازد، كه گويى خود مى نازد، و خرامان خرامان دم خود را بدين سو و آن سو مى برد و سوى ماده مى تازد.
--------------------------------------------
131- نهج البلاغه ، خطبه 165.
RE: منظر مهر (مبانى تربيت در نهج البلاغه)
***حقيقت جويى
انسان به فطرت خود در پى دريافت حقايق است و معرفت به حقايق مدخليت تام در صحت زندگى انسان دارد، زيرا اگر علم و عمل نباشد به هيچ وجه زندگى ممكن نيست تا چه رسد به صحت و كمال آن ؛ (132) و بر همين اساس است كه نفس دانايى و آگاهى براى آدمى مطلوب و لذت بخش است و آدمى به فطرت خود از جهل و نادانى بيزار است و دوستدار دانايى و بينايى ، (133) و مشتاق دريافت و شناخت حقايق هستى و موجودات است . (134) اميرمؤ منان على (عليه السلام) حكمت را گمشده مومن معرفى كرده و فرموده است :
الحكمه ضاله المؤ من ، فخذ الحكمه و لو من اءهل النفاق . (135)
حكمت گمشده مؤ من است . حكمت را فرا گير هر چند از منافقان باشد.
و نيز فرموده است :
خذ الحكمه اءنى كانت ، فان الحكمه تكون فى صدر المنافق فتلجلج فى صدره حتى تخرج فتسكن الى صواحبها فى صدر المؤ من . (136)
حكمت را هر جا باشد فرا گير، كه حكمت - گاه - در سينه منافق بود، پس در سينه اش بجنبد تا برون شود و با همسانهاى خود در سينه مؤ من بيارمد.
----------------------------------
132- رشحات البحار، كتاب الانسان و الفطره ، ص 21.
133- انسان به فطرتش دوستدار دانايى است و رفتن انسان در پى فلسفه ، تلاشى است در جهت پاسخگويى به اين شاءن وجودى خود، چنانكه واژه فلسفه بر همين حقيقت دلالت دارد. ((فلسفه )) مصدر جعلى عربى واژه ((فيلوسوفيا)) در زبان يونانى است . واژه ((فيلوسوفيا)) از دو واژه ((فيلو)) به معناى ((دوستدارى )) و ((سوفيا)) به معناى ((دانايى )) ساخته شده است و ((فيلوسوفيا)) يعنى ((دوستدارى دانايى )). ر.ك : اءبو يوسف يعقوب بن اسحاق الكندى ، رسائل الكندى الفلسفيه ، حققها و اءخرجها و قدم لها محمد عبدالهادى اءبو ريده ، دارالفكر العربى ، مصر، 1950 م . ص 172.
134- تعريف حكمت نيز در اصطلاح اهل معرفت همين است : الحكمه هى العلم بالحقائق على ما هى عليه . (حكمت علم به حقايقى موجودات است آن گونه كه هستند.) داود بن محمود القيصرى ، شرح فصوص الحكم ، به سعى و اهتمام اسد الله المحلاتى ، چاپ سنگى ، مطبعه دارالفنون ، تهران ، 1299 ق . ص 226؛ و نيز گفته اند: الفلسفه استكمال النفس الانسانيه بمعرفه حقائق الموجودات على ما هى عليها... (فلسفه به كمال رساندن نفس انسانى است با شناخت حقايق موجودات آن گونه كه هستند.) صدرالدين محمد بن ابراهيم الشيرازى (صدرالمتاءلهين )، الحكمه المتعاليه فى الاسفار العقليه الاربعه (الاسفار الاربعه )، مكتبه المصطفوى ، قم ، ج 1، ص 20.
135- نهج البلاغه ، حكمت 80.
136- نهج البلاغه ، حكمت 79.
RE: منظر مهر (مبانى تربيت در نهج البلاغه)
***خير اخلاقى
انسان به فطرت خود گرايش به خير اخلاقى دارد، يعنى گرايش به امورى كه فراتر از سودجويى و زيان گريزى است ، بلكه تمايل ذاتى به فضيلتها و كرامتها دارد، مانند گرايش به راستى و درستى از آن جهت كه راستى و درستى است و انزجار از ناراستى و نادرستى ؛ گرايش به پاكى و پاكدامنى و انزجار از ناپاكى و تباهگرى ، گرايش به پرواپيشگى و انزجار از پرده درى ؛ گرايش به احسان و نيكوكارى و انزجار از تنگ نظرى و بدكارى ؛ گرايش به شجاعت و دليرى و انزجار از بزدلى و خوارى پذيرى ؛ گرايش به ديگر دوستى و فداكارى و انزجار از خودخواهى و خودكامگى و... (137)
هر چه فطرت از حجابهاى مرتبه طبيعت پاكتر گردد، اين امور در آدمى بيشتر جلوه مى يابد. اميرمؤ منان على (عليه السلام) مردمان را بدين امور فرا خوانده و از جمله فرموده است :
جانبوا الكذب فانه مجانب للايمان . الصادق على شفا منجاة و كرامه ، و الكاذب على شرف مهواه و مهانه . (138)
از دروغ دورى گزينيد كه از ايمان به دور است - و چراغ او بى نور. راستگو بر كنگره هاى رستگارى و بزرگوارى است و دروغگو كناره مغاك و خوارى .
آن حضرت در حكمتى نورانى ، مردمان را به خيرهاى اخلاقى برانگيخته و چنين فرموده است :
قدر الرجل على قدر همته ، و صدقه على قدر مروءته ، و شجاعته على قدر اءنفته ، و عفته على قدر غيرته . (139)
ارزش انسان به اندازه همت اوست ، و راستى و درستى او به مقدار جوانمردى اش ، و دليرى او به ميزان ننگى كه از بدنامى دارد، و پارسايى او به مقدار غيرتى كه آرد.
-------------------------------------
137- ن .ك : مرتضى مطهرى ، فطرت ، چاپ اول ، انجمن اسلامى دانشجويان مدرسه عالى ساختمان ، 1361 شز ص 53.
138- نهج البلاغه ، خطبه 86.
139- نهج البلاغه ، حكمت 47.
RE: منظر مهر (مبانى تربيت در نهج البلاغه)
***آزادى دوستى و آزادگى
انسان به فطرت خود آزادى دوست است و ميل به آزادگى دارد، (140) و اين مهمترين گوهر وجود آدمى در جهت اهداف تربيتى است ، چنانكه اميرمؤ منان على (عليه السلام) به امام مجتبى (عليه السلام) يادآور شده است :
و لا تكن عبد غيرك و قد جعلك الله حرا. (141)
بنده ديگرى مباش كه خداوند آزادت آفريده است .
بر مبناى همين آزادگى فطرى است كه امام على (عليه السلام) مردمان را به آزادى از سخت ترين موانع تربيت آدمى - يعنى دنياى نكوهيده - فرا خوانده و فرموده است :
اءلا حر يدع هذه اللماظه لاءهلها؟ انه ليس لاءنفسكم ثمن الا الجنه ، فلا تبيعوها الا بها. (142)
آيا آزاده اى نيست كه اين خرده طعام مانده در كام (دنيا) را بيفكند و براى آنان كه در خورش هستند نهد؟ جانهاى شما را بهايى نيست جز بهشت جاودان ، پس مفروشيدش جز بدان .
آزادى معنوى انسان در گرو پرواپيشگى و پرهيزكارى اوست و فطرتش بدين آزادى مى خواند؛ به بيان اميرمؤ منان على (عليه السلام) :
فان تقوى الله مفتاح سداد، و ذخيره معاد، و عتق من كل ملكه ، و نجاة من كل هلكه . (143)
همانا تقواى الهى كليد درستكارى و رستگارى و اندوخته روز بازپسين و آزادى از هر بندگى و رهايى از هر تباهى است .
RE: منظر مهر (مبانى تربيت در نهج البلاغه)
آزادى هاى فردى ، اجتماعى و سياسى همه بر مبناى همين آزادى دوستى و آزادگى فطرى آدمى شكل مى گيرد و جزء حقوق ذاتى مردمان شمرده مى شود، چنانكه اميرمؤ منان على (عليه السلام) بيعت با خود را متوقف به انتخابى آزادانه كرد و به هيچ وجه اجازه نداد در بيعت با او اجبار و اكراه راه يابد، (144) و در اين باره فرمود :
و بايعنى الناس غير مستكرهين و لا مجبرين ، بل طائعين مخيرين . (145)
مردم بدون اكراه و اجبار و از سر ميل و اختيار با من بيعت كردند.
با چنين نگرشى بود كه امام على (عليه السلام) در دوران حكومت خود هرگز - حتى در سخت ترين اوضاع و احوال - آزادى را از مردم سلب نكرد و براى حفظ آن و رشد دادن جامعه در بستر آن مصيبتهاى بسيار را تحمل نمود.
-------------------------------------
140- ن .ك : رشحات البحار، كتاب الانسان و الفطره ، صص 10 - 11.
141- نهج البلاغه ، نامه 31.
142- نهج البلاغه ، حكمت 456.
143- نهج البلاغه ، خطبه 230.
144- ن .ك : اءبوالحسن احمد بن يحيى البلاذرى ، اءنساب الاشراف ، حققه و قدم له سهيل زكار، رياض زركلى ، الطبعه الاولى ، دارالفكر، بيروت ، 1417 ق . ج 3، صص 8 - 9؛ ابوالمويد الموفق بن احمد الحنفى المعروف باءخطب خوارزم (الخوارزمى )، المناقب ، قدم له محمد رضا الموسوى الخرسان ، مكتبه نينوى الحديثه ، طهران ، ص 15.
145- نهج البلاغه ، نامه 1.
RE: منظر مهر (مبانى تربيت در نهج البلاغه)
***عدالت دوستى و عدالت خواهى
عدالت دوستى و عدالت خواهى ، و انزجار از ظلم و بيدادگرى از جمله فطرياتى است كه حيات آدمى و برپايى مردمان و زندگى انسان در گرو آن است و با ضعيف شدن آن ، انسانيت انسان رو به اضمحلال مى رود، و با بيرنگ شدن آن در جوامع مردمان به تباهى كشيده مى شوند. هر چه فطرت عدالت دوستى و عدالت خواهى در مردمان زنده تر و قوى تر باشد، سلامت فرد و جامعه بيشتر است . از منظر اميرمؤ منان على (عليه السلام) عدالت دوستى و عدالت خواهى والاترين جلوه هاى وجود آدمى است كه بازگشت تمام ارزشها بدان است ، چنانكه در توصيف والاترين انسانها فرموده است :
و ان للذكر لاءهلا اءخذوه من الدنيا بدلا، فلم تشغلهم تجاره و لا بيع عنه ، يقطعون به اءيام الحياه ، و يهتفون بالزواجر عن محارم الله ، فى اءسماع الغافلين ، و ياءمرون بالقسط و ياءتمرون به ، و ينهون عن المنكر و يتناهون عنه . فكاءنما قطعوا الدنيا الى الآخره و هم فيها، فشاهدوا ما وراء ذلك . (146)
همانا ياد خدا را مردمانى است كه آن ياد، آنان را جايگزين زندگى - جهان فانى - است . نه بازرگانى سرگرمشان ساخته ، و نه خريد و فروش ، ياد خدا را از دل آنان انداخته . روزهاى زندگى را بدان مى گذرانند، و نهى و منع خدا را - در آنچه حرام فرموده - به گوش بيخبران مى خوانند. به قسط و عدالت كار مى كنند، و از كار زشت باز مى دارند، و خود از زشتكارى به كنارند. گويى دنيا را سپرى كرده و به آخرت درند، و آنچه از پس دنياست ديده اند.
قرار دادن هر چيز در جاى خودش و رساندن هر ذى حقى به حقش امرى فطرى و بهترين راه رشد آدمى و ديندارى است .
در سخنان نورانى امير بيان ، على (عليه السلام) چنين وارد شده است :
و احرز دينك و اءمانتك بانصافك من نفسك ، و العمل بالعدل فى رعيتك . (147)
دين خود و امانت خود را با انصاف ورزيدن از جانب خود و عمل كردن به عدالت در ميان مردمان نگاه دار.
فطريات ياد شده و ديگر فطريات كه همگى به عشق به كمال مطلق و انزجار از نقص باز مى گردند، بسترى مناسب را براى سير انسان به سوى حقيقت ملكوتى و احسن تقويم وجودى اش فراهم مى كنند.
-----------------------------------
146- نهج البلاغه ، كلام 222.
147- شرح غررالحكم ، ج 4، ص 36.